دعای حضرت زکریا
از زمان ابراهیم تا زکریا پیامبرانی جانشین یکدیگر شدهاند که در این سوره هم به آنان اشاره دارد.
شجره نبوت به زکریا رسیده است و زکریا وارثی ندارد.
خطر قطع سلسلهی نبوت بنی اسرائیل وجود دارد.
بنابراین نگرانی زکریا شخصی نیست. اطرافش را هم نگاه میکند و
کسی رابرای ادامه ی ولایت نمی یابد.
زکریا میداند که این درخت قرار نیست در اینجا پایان بپذیرد.
چرا که همه میدانند مسیحی قرار است از این خاندان بیاید ولی هنوز مسیح نیامده است!
زکریا پیر شده و همسرش نازاست!
پس ماجرای دعای زکریا فراتر از فرزند خواستن است،
بحث تاریخی بسیار خاصی در اینجا وجود دارد:
ختم نبوت...
با وجود اینکه یحیی متولد میشود اما بلاخره این شجره پایان مییابد.
یحیی شهید میشود و عیسی عروج می کند...
بنابراین دورهی فترتی در شجرهی نبوت آغاز میشود.
پس دورهی خاصی در تاریخ است.
گویا زکریا نگران همین فترت است.
همه منتظر مسیح و قرآن هستند.
همه از اول تاریخ میدانند که مسیح و قرآنی میآیند.
دو اتفاق مهم در تاریخ باید باشد. باید دو اتفاق تکوین و تشریع هر دو باید به اوج خود برسند.
اوج تکوین مسیح و اوج تشریع قرآن است.
یعنی ماجرا فقط فرزند خواستن نیست.
بلکه موالی نیز خطرناکند،زکریا به وضوح میگوید از اینان میترسم.
حضرت زکریا "ولی" میخواهد نه فرزند،
"فهب لی من لدنک ولیا"
پس داستان داستان ختم نبوت آل یعقوب است،
در سوره می فرمایدکه به ابراهیم اسحاق و یعقوب داده شد.
پس اسماعیل چه؟
اسماعیل در قرآن موجود مقدسیست. اما چرا ذکر نشده؟
چون صحبت از نسل آل یعقوب است.
ولایت دست ابراهیم است و به اسحاق میدهد( به اسماعیل نمیدهد) بعد هم به یعقوب و آل او
میرسد تا وقتی که این شاخه پایان مییابد. بزرگترین پیغمبر تشریعی در این شاخه موسی است.
بعد از پایان ذکر این شاخه،
می فرماید واذکر فی الکتاب اسماعیل،
گویی این فرزند ذخیره است.
ابراهیم به امر خداوند او را به بیابانی برد و خانه کعبه را در آنجا بنا کرد.
و میگوید که او نزد پروردگارش مرضی بود ولی "وهبنا"یی وجود ندارد.
به او ولایتی داده نمیشود.
اسماعیل ذخیره شده
برای خاتم النبیین...
حکایتی آشنا ...
رحمتهای الهی در سوره مریم به خوبی تبیین شده است.
خداوند یک رحمت خاصّه دارد که مخصوصاً مؤمنین است
"بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ"
یک رحمت عامّه دارد که
"وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ"
"بِرَحْمَتِکَ الَّتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیءٍ"
( دعای کمیل )
در سوره «مریم» ازرحمتهای خاص الهی چه به زن چه به مرد,
چه به پیرمرد چه به کودک چه به میانسال صحبت می کند
و تکرار واژه "وَاذْکُر", "وَاذْکُر", "وَاذْکُر"
یاد کن ،متذکر شو گاه درکردار و رفتار برگزیدگان است و گاه تذکر در رحمتهایی که داده شده،
ذکر رحمتها ناظر به این است که اگر با او ارتباط برقرار کنی درِ رحمت باز می شود...
این در از دو طرف هم باز است و هم نزدیک
"نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ"
و از طرف بنده هم نزدیک است که
"اَنَ الرَّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ"
(ابوحمزه ثمالی)
پس از هر دو طرف در باز است,هم از طرف خدا وهم از طرف بنده , نزدیک هم هست،
اگر خدا بخواهد فیضی به ما برساندو اگربنده بخواهد فیض بگیرد هیچ مانعی وجود ندارد، مگر
"وَاَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاَّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَکَ"
تنها مانع گناهِ ماست ...
ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا
ذکر حقیقی این است که
ذاکر در ذکرگم شود.
اگر ذاکر خودرا ببیند،اگر ذاکر آشکارباشد، در ذکر گم نشده است.
"فهب لی من لدنک ولیا"
"لدن+ک" از نزد خودت،
نه "عند ک " از" لدنک "
از خودخود تو می خواهم چیزیکه نشانه تو را دارد بوی تورا دارد رنگ تورا دارد،
و مستقیم با خدا صحبت می کندو
خود خدا بدون واسطه جوابش را می دهد، دیگر ملائکه با او صحبت نمی کنند.
"من ازخودم مایوسم. فضل از توست،غایت رجاء (رجاء یعنی امید) درغایت ناامیدی درقصه زکریاست :
" قال رب انی یکون لی غلام" این یک جمله نهایت یأس از خود است و نهایت امید است به خدا و
داده شد برای او یحیی... کسی که مظهر حیات است و عامل حیات است ویحیاست ، مرگ رامیمیراند ،
و به دارالقرار میرساند و ابدی خواهد بود...
جنیدمی گوید:
"یحیی" نامیده شده است؛ و قبل از او کسی بدین نام نامیده نشده بود،
زیرا "یحیی" کسی است که با طاعت و موافقت زنده شده باشد؛
زنده کسی است که با اطاعت و عبودیت زنده شده باشد.
کسی که با عبودیت زندگی نداشته باشد، زنده نیست.
بنابراین سرش این بود که مطیع بود؛ عبد بود و نمی میرد با ذنب و مخالفت.
مرده کیست؟
کسی که گنهکار است. گنهکار مرده است و هر کس که صفات و ویژگی اش این باشدکه
نقصان خلاف و زبان سرزنش درهیچ حال براو جاری نشود،هیچ کسی نمی گوید که
این خلاف کار است. هیچ کس نمی گوید که اینرا مذمت کنید؛ سرزنش کنید.
بلکه محمود باشد سیرش از مبدأ امرش تا منتهایش.
کسی که از اول بچگی تا آخر عمرش هر کاری که کرده پسندیده بوده است..."
فرق بین "لدن" و "عند "
«لدن» وقتی به کار میرود که
بین انسان و چیزی که نزد اوست هیچ فاصله و واسطهای نباشد.
علم لدنی هم علمی است که بدون هیچ واسطهای خدا به بنده خودش میدهد،
در فارسی کلمهای نداریم که «لدن» و «عند» را خوب ترجمه کند و
برای هر دو حالت میگوییم: "نزد"
آیه 15
وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا
محبوبان در برابر محبان هستند.
محبان با تلاش و ریاضت به قرب دست مییابند.اما محبوبان خود مقربند،
سلام را خدا بر یحیی نازل کرد، یحیی هنوز عملی ندارد که استحقاق جزا داشته باشد تا در روز
میلادش ذات اقدس الهی به او سلام بفرستد پس این سلام یقیناً تفضّل است و
نشانه محبوب بودن یحیی...
تلخترین و سختترین وضع مردم درکل وجود آدمی سه روز است،
روزی که آدمی از عالَمی وارد دنیا میشودو
روزی که ازدنیا وارد برزخ میشودو
روزی که از برزخ وارد صحنهٴ قیامت می شود.
قبل از دنیا مشکل نبودچون آنجا عالَم طهارت بودو تکلیف ومعصیتی نبودکه
"خلق الله الأرواح قبل الأجساد"
اما وقتی میخواهد دنیا بیاید یا سالم به دنیا میآید یا معیوب و یا ناقص و
یا"وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَد..."
اما حضرت یحیی و عیسی(ع )
"وَسَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ"
و"وَسَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ"را گذشته و ماضی فرمود،
اما "وَیَوْمَ یَمُوت" چرا جریان رحلت را با فعل مضارع یاد میکند؟
وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا
معنای حیات در خود بعث هست و کسی که مبعوث میشود یقیناً زنده است ،
یعنی زنده میشود در قیامت،
شاید حَیّاً مخصوص یحیی باشد ( مفعول مطلق تأکیدی نباشد) که نشان شهادت حضرت یحیی است که
شهید حیّاً وارد برزخ میشودو حیّاً از برزخ وارد قیامت میشود و
گرنه همهٴ افرادوقتی مبعوث میشوند زنده میشوند ،
فرق افراد عادی با شهدا این است که افراد عادی میمیرند و مُرده وارد برزخ میشوند و
مُرده از برزخ وارد قیامت میشوند
ولی شهدا زنده وارد برزخ میشوند و زنده از برزخ وارد قیامت میشوند...
خیلیها وقتی مُردند ممکن است در جریان تشییعشان باخبر باشنداز وضعیت خود،
اما وقتی وارد قبرمی شوند حتی الفبای دین از یادشان میرود حتی یادشان نیست که
مسلمان بودندو کتابشان قرآن و رب و پیغمبرشان چه کسی ...
تلقین برای این است که الفبای دین یادشان بیاید...
وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ ...
هر آیه ای یک ظهوری در درون هر آدمی دارد.
هر آیاتی از آیات خدا،
هر تجلیی از تجلیات خدا، یک جنبه درونی دارد یک جنبه بیرونی.
" العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"
علم نوری است که خدا می تاباند در قلب هر کس که بخواهد.
که "علم الانسان ما لم یعلم" آموخت به انسان آنچه را انسان نمی دانست.
به مریم فرمود روزه سخن بگیر و اشاره کن...
مریم (ع) به اشاره روی آورد، اشاره به چه؟
به حقیقت درون خودش اشاره کرد،
به آن حقیقت ...
به کلمه الهی...
هرکه می گوید ما اهل الله هستیم،
باید بتواند مسیح را نشان بدهد.
باید حقیقت نشانه الهی را نشان بدهد...
اشاره کن، یعنی حرف نزن.
چون حرف را انکار می کنند.
حرف که همه می توانند بزنند.
اشاره کن به مسیح...
به حقیقت الهی،
به کلمه الهی نه کلمه انسانی...
آیه 17
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا
مومنین دعا میکنندکه «خدایا باری را بر ما مگذار که طاقتش را نداریم »
مریم فاتخذت من دونهم حجابا ولی از پرده خارج شد.
شایددرد مریم از نگرانی تهمتها نیست؟
شاید چیزی که مریم از آن میترسد فقط دوران حیاتش نیست.
بلکه حضورش در کل تاریخ بشری است حتی بعد از رحلتش که
"آیا تو به مردم گفتی که تو را اله خویش بگیرند؟"
وقتی به آیه ی
«یالیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً» میرسم،
ازعمق درد آیه
اشکهایم جاری میشود.
یک بارِ غمِ فهمیدنی توی این جمله است که همهی وجودم را به درد میآورد.
انگار قطرهای از نهایتِ اضطرارِ مریم (س) توی هنگامهی آن امتحانِ سخت میریزد توی وجودم.
اگر نبود آیات بعدی با لحن بی نظیر"و جعل ابن مریم و امه آیه و اویناهما..."
«اوینا» یعنی در آغوش گرفتن، در بر گرفتن ...
خدا خود آنها را در بر می گیرد درمورد پیامبر هم میگوید که تو یتیم بودی و
ما تورا در بر گرفتیم وواژه "و قری عینا"، "ابن مریم و امه"...خداوند رسولش را،
مسیح خدا را با مریم می نامد ابن مریم...وخدا چه زود دلداریاش داده که مریم (س)
را توی آغوشِ مهربانیاش فشرده، اشکهاش را پاک کرده و گفته که غصه نخورد. لا تَحزنی...
اگر اینها نبود آدم وسطِ قرآنخواندن پای آن جملهی یالیتنی متّ قبل هذا...از غصه بیتاب میشدکه
«یالیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً »
اگر آدمی بتواند مصداق حضرت زکریا و حضرت یحیی و ... را در خود پیدا کند.
ببیند مثلا زکریا دردرون هرکسی کیست؟ یحیی کیست؟ همسرش کیست؟ پیری ونازایی چه معنایی دارد؟
چون انبیاء بشر بودندویک جنبه ای ازانسانیت را یاجنبه هایی ازانسانیت را متبلوروشکوفا ساخته بودند.
بنابراین زمینه آن در ما نیز هست.
اگربتوانیم آنرا شکوفا سازیم، زکریا گونه می شویم ،یحیی گونه می شویم ، ابراهیم وار می شویم.
آن چه که ابراهیم را ابراهیم کرد در بسیاری از انسانهای دیگر هم هست.
بنابراین ابراهیم را در خود بایست پیدا کرد. یحیی را در خود باید جست،مسیح درون خودرا ...
اینها به این معنی نیست که زکریاو ابراهیم شخص نبوده؛
همه اینها اشخاصی بودند منتهی چون بعدی از انسانیت در آنها به شکل خاصی تبلور یافته بود،
آن بعد در شناخت آن پیامبر و آن نبی مهم است که برای ما مدل و اسوه و الگوی رفتاری باشد که
اگربخواهیم آن مسیر را طی کنبم و طی طریق کنیم چگونه اینکار را انجام دهیم.
فرمود:
خدایا برای من آیه ای قرار بده نشانه ای قرار بده ، مگر زکریا پیامبرنبود،
به خدا اعتماد نداشت که نشانه می خواست؟
"قال رب اجعل لی آیه"
این تقاضای نشانه برای این بود که بداند چگونه از بدن مرده، قلب زنده به نور خدا متولد می شود،
یعنی مسیر سیر و سلوکی که طی آن قلب متولد می شود را درخواست کردو یحیی داده شد...
نفس اینقدر مکار است که زبان قلب را نیز یاد می گیردو با زبان قلب کالای خودش را ارائه می دهد.
با زبان قلب سخن میگوید:خدمت به خلق، پارسایی،محبت،عشق همان حرفها رابه زبان دیگری می زند.
به جای اینکه بگوید من می خواهم معروف شوم،
می گوید خدمت به خلق ...بصیرت می خواهد که آدمی زبان آنرا تشخیص دهد.
همه ما ممکن است نازا باشیم.
صد تا بچه و نسل هم داشته باشیم اما نازا باشیم.
پس عقیم بودن یعنی نتیجه خیر نداشتن.
یعنی خیری برایش نبودن.
ممکن است یک نفر صدها هزار نفر یار غار و ایل و تبار و فرزند و نتیجه و نبیره و ندیده داشته باشد ،
اما عقیم باشد برای آن دنیا...
خدا دستور داد سه روز روزه بگیر و
به قومش هم گفت بامداد و شامگاه تسبیح کنیدتا استعداد یحیی وجامعه برای قبول فیض حق قوی شود ...
حضرت مریم هم روزه سکوت گرفت تا
بچه اش سخن گوید.
یعنی چشم ظاهر که بسته شود ،
چشم باطن باز می شود.
" زیرا مدار کار وجود بر ظهور و بطون است.
هرچه از باطن کم آید ظاهر گرفته و جبرانش می کند و برعکس"
نکته های دو تولددر دو حکایت
حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع )
*به یحیی گفته شد «خذ الکتاب »
اما به عیسی گفته میشود «اتانی الکتاب »
چرا که به عیسی کتاب جدید یعنی عهد جدید داده شد اما یحیی قرار بود کتاب پیامبر قبلی را احیا کند،
*هردو داستان در مورد تولد یک کودک مقدس هستندکه
در هر دو حالت از قبل وجود دارد ولی با تولد، به دنیا وارد میشود.
*در یک حکایت صحنه ی ارتباط یک مرد با ملکوت و
دردیگری ارتباط یک زن با ملکوت نشان داده میشود.
*گویا طرف مقابل زکریا فرشتگانند،
اما در مورد مریم، اگر فرشته باشد عالی مقامترین فرشته است.
*داستان اول مردیست پیر و ظاهراً از زمان بچهدار شدنش گذشته،
و داستان دوم زنیست جوان که ظاهراً هنوز زمان بچهدار شدنش نشده.
*بشارت فرزند، به هردو در حالت عبادت و درعبادتگاه است.
*زکریا خودش درخواست میکند ،
اما از مریم درخواست میشود.
*هر دو کودک هنگام تولد نام دارند،
* حضرت زکریا بعد ازبشارت نشانه میخواهد ولی حضرت مریم نه.
* زکریا کلامش به طور تکوینی قطع شد اما مریم به صورت تشریعی، به زکریا گفتند
نمیتوانی حرف بزنی و در روایات آمده که صدایی ازش در نمیامد،
اما به مریم گفته شد صحبت نکن.
* یحیی احیا کننده ی تورات و تشریع است ولی مسیح انگار پیامش یک پیام تکوینی است...
آیه 34
ذَلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ
قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ
کلمه عیسى در اصل «یشوع» بوده که هم به معناى مخلص تفسیر شده و
هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به کلمه «یعیش(زنده مى ماند)» تفسیر شده و
این با نامى که براى فرزند حضرت زکریا نهاده، یعنى نام «یحیى (زنده مى ماند)» مناسبتر میباشد.
چون که بین این دو پیامبر (حضرت یحیی و حضرت عیسی) از هر جهت شباهت وجود دارد.
...قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی ...
سخن یا گفتار حق ...
و قرآن می فرمایدکه
" مسیح، عیسی بن مریم فقط رسول خدا و کلمه ی اوست که او را به مریم القا کرده و روحی ازخداست."
(نساء/ 171 )
و
"اى مریم! خدا تو را به کلمه اى از جانب خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مى دهد ..."
(آل عمران/ 45 )
در این آیات از "مسیح" به عنوان "کلمه" ودر آیه فوق(مریم/34)"گفتار ویا سخن "حق یاد شده است؟؟؟
قرآن کریم همه موجودات را
"کلمات" الهی می داند.
هر چیزی که اسرار نهانی و درون را آشکار کند و
خبر از درون بدهد" کلمه "است.
الفاظ را هم بدان جهت کلمات می گویند که آشکار کننده اند،
یعنی معانی پوشیده به وسیله این روزنه ها بیان می شود و
چون همه موجودات عالم ،رازگوی جهان غیبند پس "کلمات" غیبند.
خدای سبحان هم از همه موجودات به کلمات یاد می کند:
"قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا"؛
(کهف/ 109 )
اگر دریا برای نوشتن کلمات الهی مرکب شود دریا تمام می شود اما کلمات الهی تمام شدنی نیست،
زیرا هر قطره از آب دریا،آنچه در دل دریا شنا می کند،ساحل دریا،عمق دریا، مصب دریا و
رودخانه هایی که به دریا می ر یزد همه و همه کلمات الهی است واگر
«والبحر یمده من بعده سبعة أبحر؛ اگر دریاهای هفتگانه نیز به دریای اول افزوده شود تا
کلمات الهی را بنویسند کلمات الهی تمام نمی شود.»
(لقمان/ 27) زیرا این اجرام محدود، ولی اراده الهی نامحدود است.
البته کلمه در برابر کلام نیست،
بلکه منظور ، نشانه خداست.
عیسای مسیح کلمه حقی است که
از خداوند نشئت گرفته،
در جهان امکان تنزل و ظهور کرده و تجلی یافته است،
کلمات الهی عبارت از موجودات جهان عینی است که آن غیب را نشان می دهد و
هرکدام که آن غیب را
بهتر نشان دهد،
کلمه ی تامه خواهد بود.
این است که ائمه معصومین (ع) می فرمایند:
"نحن الکلمات"؛
سراسرعالم کلمه حقنداما ما کلمه تامه ایم، اگر دیگران گوشه ای از جهان غیب را به شما نشان بدهند،
ما بسیاری از اسرار غیب را می شناسیم و شما را از آن باخبر می کنیم...
آدمی تا به چیزی تعلق داشته باشد، اراده و ادعا می ورزد، و خدا کاری با او نمی تواند بکند.
اما اگربرگ کاغذ سپید نا نوشته باشد نون والقلم بر او نوشته خواهد شد،
حضرت مریم تا تعلق نداشت رزق و روزی و غذایش از نزد خدا همیشه می آمد.
به محض اینکه تعلق پیدا کرد ،گفته شد که درخت را تکان بده تا بر تو بریزد.
آن موقع که باردارنبود و دردی هم نداشت غذایش حاضر و آماده می آمد
ولی با درد مخاض چرا رطب بر او خود نمی ریزد ،
می فرماید هزی الیک بجذع النخله (مریم/25)
"با"یی که بر سر جذع آمده جهت تاکید است یعنی باید ...سرش چیست؟
سرش این است که یک تعلقی به عیسی پیدا کرد و به میزان آن تعلق بر رنجش افزوده شدو
این است که می فرماید هُزِّی الیک باید تکان بدهی به سوی خودت (متزلزل کن به سوی خودت) تا
برکت خدا شامل حال تو شود.
اگر شاخه خم میشد ودر دسترس حضرت مریم قرار می گرفت برای خدا مشکل نبود ...
کرامات صورت عمل سالک است.
هر کسی می بینید کفشش جلو پایش جفت می شود و قفل بسته را باز می کند،
درخت خشک را بارور می سازد، مریض را شفا می دهد، اینها کرامت هست.
کرامات صورت عملی است که
شخص کرده است.
اما آب، فیض و لطف موهبتی خداوند است،
چشمه زیر پای مریم خودمی جوشد و مریم در آن نقشی ندارد،
اما در ایجاد رطب مریم نقش دارد.
بایست درخت را تکان دهد.
می فرماید برکاتی که شامل حالتان می شود
دو گونه است:
*برکاتی که نتیجه اعمالتان هست و نتیجه تلاشهایتان است و
**برکاتی که خدا از لطف خودش به شما می دهد که نتیجه مستقیم و صورت مستقیم عمل شما نیست.
طعام حضرت مریم،
طعام غیر عادی بود
نه تنها زمان و زمینش غیر عادی بود
اصلاً طعامی غیر عادی بود،رطبی ترو تازه از شاخه ای خشکیده ...
با دستان خود مریم
کرامتها به صورت آیات بیّن
ظهور میکند تا خدا بفرماید:
"وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِّلنَّاس"
جذع یعنی شاخه مُرده که
با اهتزاز مریم زنده شد ویا در خواب زمستانه بود که با اهتزاز مریم بیدار شد،
مثل جامعه ی دل مرده ویا به خواب رفته که متزلزل شود به حق ...
یا اعطای حیات است یا اعطای یَقظه ،
مثل عصای موسی که گاه مار میشودو گاه سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی تا
جبروت و هیبت فرعون را بشکند و ساحران خواب رفته را بیدارکند...
برای عصا دستِ کلیم لازم است ،
اینجا هم جذع نَخله زنده می شود و بار میدهد،
ولی به دست مریم ،
ام یُحیی الموتی باذن الله...
گاه خداوند انسان را در بدترین آزمایشها قرار می دهد.
که با همه استانداردهای عادی نتواند توجیه کند،
مثلا خود را جای یهودی های آن زمان قرار دهیم.
چطور اصلا امکان داشت این حرف باورشود که حضرت مریم پاکدامن است.
چطور توجیه می کردیم...
ولی خداوند یک راه قرار داد،
فرمود به ثمره آن نگاه کنید.
به حقیقت مسیح ...
آیات 38،39
معامله را همهمان تجربه کردهایم.
خرید و فروش جزیی از زندگی روزمره ماست.
حتما پیش آمده بعد ازمعامله با شراکتی همه وجودت حسرت بشود؟!
احساس کنی معامله را باختهای، ضرر کردهای؟!
• فکرش را بکن! یک روزی میآید که همه پشیماناند از معاملههایشان.
از فرصتهای از دسترفته. آنها که خریدهاند، آنها که فروختهاند.
احساس حسرت بیچاره میکند آدمها را. اسم آن روز را گذاشتهاند،"روزِ حسرت"...
وَأَنذِرْهُمْ" یَوْمَ الْحَسْرَة"...
حسرت در لغت ،
به معنای کشف و آشکار شدن است.
( لسانالعرب، ابنمنظور، ج4، ص 189 )
عرب به مردان پیاده درجنگ که سرهای خود را برهنه کنند یا بدون زره باشند،«الحسر» میگویند.
خود واژه معنای ندامت و پشیمانی را در خود دارد؛ اما مترادف نیست،
چون حسرت به معنای انکشاف، وضوح، ظهور و آشکار شدن چیزی است که
پیش از آن مخفی و نهان و مغفول بوده است و
شخص درمییابد که
چیزی را از دست داده که قابل جبران نیست و فرصت از دست رفته است.
پس ندامت و پشیمانی نتیجه و برآیند و میوه حسرت است نه خود آن.
راغب اصفهانی مینویسد:
"حسر" یعنی برهنه کردن و کنار زدن لباس که در موارد ندامت و اندوه به کار می رود؛
زیرا گویی وقتی پردههای جهل کنار میرود،
حقیقت برهنه و آشکار میشود و شخص دچار ندامت میشود.
در قرآن نیز از روز قیامت به «یومالحسره» یاد شده است که همان «یومالظهور» و «یومالبروز» است؛
که در آن روز پردهها کنار میرود و حقایق آشکار میشود و امور نهان و مخفی ظهور و روشنی می یابد.
"روز" قیامت ..."الیوم"؛
روز به معنای ظهور و بروز هر چیزی است که پردهها کنار میرود و همهچیز آشکار میگردد،
(ق، آیه 22؛ طارق، آیه9 )
برخی علما حسرت را به معنای ایستادن و توقف از حرکت می گیرند؛
اما این نیز استعمال در معنای مجازی و لازم معناست؛
زیرا وقتی امری بر شخص آشکار شود و ناتوانی و عجز خود را از تدارک آن ببیند،
درجا متوقف میشود که در آن روز نیز با مشاهده بسیاری از حقایق بویژه ملکوت و باطن خود و
اعمالش قدرت حرکت نداردو حیران و نگران به اوضاع مینگرد و قدرت عمل ندارد.
(مریم، آیه 39 )
أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنَا ...( 39 )
وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ ...( 39 )
انسان وقتی میمیرد و چشم بصیرت او باز میشود
(ق، آیه ۲۲ )
تازه متوجه میشود که چه چیزی از خودش ساخته است، آنجاست که
برخیها خود را چارپا (اعراف، آیه ۱۷۹) و
برخی دیگر خود را سنگ وهیزم دوزخ (جن، آیه ۱۵) مییابند و
حتی آنانی که خود را در بهشت مییابند به سبب تفاوت مراتب برداشتههای خودحسرت میخورندو
برخی خواهان بازگشت به دنیا میشوند تا خود را بازسازی کنند،
ولی به آنان جواب رد داده میشود (مومنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰) ، دیگر راه بازگشتی نیست؛
چون بساط دنیا و عالم برزخ به طور کامل جمع میشود و بساط جهانی دیگر پهن میشود
(ابراهیم، آیه ۴۸ )
پس آدمی در همین دنیا هراز گاهی به محاسبه خود بپردازد و ببیند از خودش چه چیزی ساخته است.
هرکسی شاید برای دیگران عذر و توجیه بیاورد و خودرا به شکلی دیگرنشان دهد که
برخلاف شخصیت و شاکلهاش است،اما نمیتواند خودش را گول بزند؛
زیرا هر انسانی به خودش بصیرت دارد و میداند که از خودش چه چیزی ساخته است.
(قیامت، آیه 14 و 15 )
قیامت، باطن دنیای مادی است؛
لذا حقیقت اعمال انسان از نماز و روزه گرفته تا گناه وعصیان درعالم قیامت ظهوروبروزخواهدکرد و
انسان که خیال می کرد نماز چیزی جز ذکر گفتن و حرکات خاص نبود،
در قیامت حقیقت نماز برای وی آشکار میگرددکه"یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائر"(طارق 9) و
چون"فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ"(ق/22) چشمها تیزبین است! و گوشها شنوا...
«یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله» (سوره زمر آیه156 )
پس،"فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ ٭ أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنَا"
وچون قیامت جای تکامل علمی هست اما تکامل عملی نیست،
یعنی خیلی از اسرار در قیامت برای آدم معلوم میشود انسانِ جاهل عالِم میشود
انسان عالِم أعلم میشود خیلی چیزها را میفهمد و میبیند،
اما تکاملِ عملی نیست نمی تواند کاری بکند که بشود ایمان,
کاری انجام دهد که به وسیلهٴ آن به کمال برسد .
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ »
"وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ"
اینها را از روز حسرت بترسان که
"إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ" کار تمامشده است و پرونده ختم ،
الآن اینها را بترسان از یوم الحسره,
الآن اینها غافلاند چون غافلاند حواسشان جای دیگر است نه میشنوند نه میبینند نه میفهمند که
"صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی...َ"اند, "فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ" اند، "وَهُمْ فِی غَفْلَة" در غفلتاند ،"وَهُمْ لاَ یُؤْمِنُون"
فعل ها مضارع است، یعنی مستمرّاً در حال کفر و نفاق به سر میبرند...
آیه 49
جریان اعتزال و مهاجرت وجود مبارک ابراهیم(ع) همان «لا إله الاّ الله» است،
برای اینکه حضرت ابراهیم( ع) تنها از عموی خود فاصله نگرفت و
تنها از قوم بتپرست هم فاصله نگرفت و تنها از بتپرست و بتپرستی هم فاصله نگرفت،
بلکه از بتپرست و بتپرستی ,
و به سوی الله رفتن فاصله گرفت یعنی از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت،
از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید ،از بتپرستی و شرک هجرت کرد به توحید...
"وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ" و "وَأَدْعُوا رَبِّی" ...
حضرت ابراهیم بعد از اینکه از قوم خود جدا شد
از ذات اقدس اله درخواست هبه کرد،
بهترین هبه و هدیهای که
خداوند عطا میکند همان انسان کامل است،
وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا...
علامه طباطبایی می فرمایند:
«اضافه شدن لسان به صدق بیانگر اختصاص است، بدین معنا زبانی را طلب می کند که
جز به راستی سخن نگوید و زبانی باشد که همان منویات حضرت ابراهیم (ع) را بیان کند »
برخی معتقدند که حضرت ابراهیم (ع) از خداوند متعال فرزندی طلب می کند که
صادق باشد و نشانه های دین ابراهیم (ع) را زنده گرداند و
مردم را همانند خود به سوی حق دعوت کند.
مصداق «لسان صدق» برای حضرت ابراهیم (ع )
پیامبر اکرم (ص) است که
در آخر الزمان مبعوث گشت و مردم را به آیین ابراهیم حنیف دعوت کرد.
به همین مناسبت، پیامبر اکرم (ص) فرمود:
«من دعای پدرم ابراهیم هستم »
( المیزان، ج15، ص311 (با اندکی تلخیص )
آن چیزی که
جامعه را میسازد
علم کامل نیست
اخلاق کامل است.
از همین رو پیامبر اکرم (ص) که علم فقه، حقوق، اصول دین، فروع دین و دیگر علوم را کامل کرد،
نفرمود
«انی بعثت لاتمّم العلوم »
بلکه فرمود:
"انی بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق "
و این اتم مکارم در حضرت ابراهیم (ع) آنچنان است که
یکی از دو اسوه حسنه قرآن است:
اسوه حسنه، تنها در سه آیـه قـرآن آمـده کـه دو آیـه پـیرامون حضرت ابراهیم( ع) و
یک آیه نیز در مورد پیامبر عظیمالشأن اسلام است؛
آیات 4 و 6 ممتحنه به اسوه نیکو بودن ابراهیم و همراهان او تصریح مىکند:
"قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فى ابراهیم والَّذینَ مَعَهُ... "
(ممتحنه/4 )
(براى شما سرمشق خوبى هست در ابراهیم و آنان که با او بودند )
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ امن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ
قطعاً در وجود آنان براى شما سرمشق نیکویى است.
براى کسانى که امید به خدا و روز بازپسین دارند
(ممتحنه/6 )
آیه 52
"وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً"
ندا برای دور است؛
نجوا برای نزدیک است ؛
اول منادات است بعد مناجات ؛
در«مناجات شعبانیه» اهل بیت(ع) مشخص می فرمایندکه درمرحله ی اول ،انسان منادی است ،
ندا میکند چون دور است ،
وقتی نزدیک شد کم کم میشود مناجی(نجوا کننده )
وقتی که مناجی شد و مناجاتش تمام شد،سکوت میکند و خاموش میشودو ساکت ،
وقتی ساکت شد از آن مرحله به بعد خدا مناجی است ،
"واجعلنی ممن ناجیته نادیته فأجابک و لاحظته فَصَعق لجلالک "
این مراحل چهارگانه را«مناجات شعبانیه» به زیبایی تشریح می فرمایدکه اول منادات است،
انسان وقتی نزدیک شد مناجات میکند بعد حالت محو و سهو به او دست میدهدو
ساکت مینشیند و بعداز آن خدا با او مناجات میکند،
.
حضرت موسای کلیم
اول منادای خدا بود
بعد مناجی خدا شد
در اثر قُرب ...
"وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً...
آیات 61،63
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ ماتیا
تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا
سیر همه ی انسانها به سمت خداست . ما به سمت ملاقات خدا می رویم.
کسانی که تسلیم بوده اند، خدا را با چهره ی جمال و رحمت او می بینند.
در تمام لذت های بهشت جمال الهی دیده می شود ،
در بهشت ، همه خدا را درشکل های مختلف ملاقات می کنند.
حضرت موسی، زمزمه ی من خدا هستم را از درخت شنید.این زمزمه در همه جا است
ولی در دنیا برای همه قابل مشاهده نیست .
اهل بهشت در موقع ورود به بهشت نمیگویند ما زحمت کشیدیم تا بهشتی شدیم،
بلکه میگویند "الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ"
چون بهشت کسبی نیست، بلکه ارثی است.
در کسب، مال جای مال مینشیند
ولی در ارث،
مالک به جای مالک مینشیند،
اگر کسی خلیفة الله شد مالک بهشت میشود.
قرآن در اوصاف بهشت و جهنم، با بیانی قابل ادراک همگان مطلب را می فرماید،
هرچند واژه های دنیایی توان تفسیر کنه آن را ندارد؛ مثل جنین در رحم مادرکه
توان درک واقعیتهای خارج از رحم را ندارد.
از این رو در آیات مختلف میفرماید:
«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُون...» و ....
ودر احادیث فراوانی «سدرة المنتهی»، «جنّة المأوی»، «عرش»، «کرسی»،
«معراج» و «ملکوت» همه کنار هم قرار گرفته است؛
یعنی همه آنها آسمانی هستند و اندیشهی آسمانی میطلبند و
برای نامحرمان درهای آسمان گشوده نیست که
«إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ»
آیه 63
تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا
مَنْ کَانَ تَقِیًّا..
الجنه وعد المتقون ...
استاد شهید مطهری در معنا و مفهوم تقوا میگوید :
معمولاً چنین فرض میشود که تقوا یعنی « پرهیزکاری » و به عبارت دیگر
تقوا یعنی یک روش عملی منفی که هرچه اجتناب کاری و پرهیزکاری وکناره گیری بیشتر باشد
تقوا کاملتر میشود . طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع میشود .
ثانیاً روشی است منفی ، ثالثاً هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کاملتر است .
به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه
کوچکترین خدشه ای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید ، تر و خشک ، گرم و سرد
اجتناب میکنند و از هر نوع مداخلهای در هر نوع کاری پرهیز مینمایند و
پرهیز عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است ،
قابل دفاع و تقدیس نیست .
حال اینکه تقوا یکی از عناصر مهم در بینش قرآنی و در اصل به معنای خودپایی است در
برابر از دست دادن کمالاتی که انسان میتواند به آنها برسد ...
در نهج البلاغه نیز تقوا نیروئی است روحانی که روح را نیرومند و به آن مصونیت میدهد،
می فرماید :
"ذمتی بما اقول رهینة و انا به زعیم إن من صرحت له العبر عما بین یدیه
من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات..."
"همانا درستی گفتار خویش را ضمانت میکنم و
عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار میدهم اگر
عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد ،
تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک میگیرد...
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس (قرار)دادن ،
مانند اسبهای سرکش و چموشی است که لجام از سرآنها بیرون آورده شده و
اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسب سوارهای خود را در آتش افکند و
مثل تقوا مثل مرکبهای رهوار و مطیع و رام است که مهارش در دست سوار است و
آن مرکبها با آن آرامش سوارهای خود را به بهشت میبرند ."
یعنی
لازمه تقوا ،قدرت و اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است ...
"ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته ..."
تقوای الهی اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده ، آنان را از تجاوز به
حریم منهیات الهی بازداشته و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است ،
"فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة و فی غد الطریق الی الجنة..."
همانا تقوی در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و
در فردای آخرت راه به سوی بهشت است .
قرآن نیز یکی از اهداف نزول قرآن را ایجاد روحیه تقوا در انسانها میفرماید :
قرآناً عربیاً غیر ذی عوج لعلهم یتقون
قرآن عربی که در آن هیچ کژی نیست فرو فرستادیم تا شاید تقوا پیشه کنید.
آیه شریفه 66
وَیَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا
وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا
(مریم: 15 )
در دو آیه دو واژه ی یُبعث، أُخْرَجُ آمده که ظاهرا مترادفند،
ولی اصل «بعث» برانگیختن میباشد،
ولی خروج از «خرج خروجاً» به معنی ظهور کردن از قرارگاه، یا حالت است که
میتواند از لباس، سرزمین، یا خانه باشد.
یعنی «خروج» در آیه، بیرون آمدن از قبر است و این مرحلهای از مراحل «بعث» میباشد که
دشوارتر از سایر مراحل است و در ذهن کافر بعید مینماید که چنین عملی صورت گیرد و
برای همین به ممکن نبودن آن اشاره میکند.
اما «بعث» که برانگیختن روز قیامت معنا میدهد، عملی بسیار کامل و شامل است و
خروج جزئی از آن محسوب میشود. بنابراین رابطه بین دو کلمه تضمین است نه ترادف؛
بدین معنی که «خروج» در ضمن «بعث» قرار میگیرد.
آیات طی مراحلی آفرینش انسان و رابطه او با مبداء فاعلی خویش را بیان می کند.
در یک مرحله می فرماید:
انسان، قبلا "چیزی نبود".
در مرحله دوم می فرماید:
"چیز قابل ذکری نبود".
در مرحله سوم از "علم سابق انسان" به چیزی نبودن یا ناچیز بودن خود، خبر می دهد.
در مرحله های چهارم و پنجم نیز از "فراموشی انسان"، نسبت به این حقیقت و
"امکان یاد آوری آن" سخن می گوید.
در بخش اول، این حقیقت ( انسان، قبلا "چیزی نبود" ) را گاه با رسول در میان می گذارد و
گاه به همه انسان ها گوشزد می کند. زکریای پیامبر (ع) در اوج پیری و
به تعبیر خودش "سست استخوانی و سپید مویی"، طلب ولی کرد و
چون خواسته اش مورد پذیرش حق واقع شد، با تعجب پرسید: چگونه ؟
قال کذلک قال ربک هو علی هین وقد خلقتک من قبل ولم تک شیئا...
این چنین است پروردگار تو گفته که این بر من آسان است و تو را در حالى که
"چیزى نبودى "قبلا آفریده ام.
(مریم/ 9 )
یعنی پیش از این ترا در حالی که "تو اصلا چیزی نبودی " آفریدم،
و همین حقیقت را با تمامی انسان ها در میان می گذارد و
آن جا که درباره معاد و با ابراز شگفتی و تردید می گویند:
چگونه پس از مرگ و نابودی، دوباره زنده می شویم:
«و یقول الإنسان ءاذا مامت لسوف أخرج حیا» (مریم/ 66 )
در پاسخ می فرماید:
آیا انسان به یاد نمی آورد زمانی را که اصلا چیزی به حساب نمی آمد و
از شرایط پس از مرگ، بسی فرومایه تر و ضعیف تر بود؛ زیرا نه روحی داشت و نه بدنی و
نه پیوند بین روح و بدن ونه اجزای پراکنده و خاک شده ی بدن و با این حال، او را آفریدیم؟
«أولا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل
"ولم یک شیئا"،
آیا انسان به یاد نمى آورد که ما او را قبلا آفریده ایم و
" حال آنکه چیزى نبوده است."
(مریم/ 67 )
یعنی مرحله اول تبدیل "لیس تامه" به "کان تامه" است که
خدا به عنوان ابداع و انشاء، چیزی را "لا من شیء" بیافریند نه "من لا شیء"
و
در بخش دوم، قرآن کریم از
"شیئیت غیر مذکور انسان"،
می فرماید:
«هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا؛
آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود ».
(انسان/ 1) یعنی دورانی بر انسان گذشت که "چیز قابل ذکری " نبود.
پس سخن از این نیست که انسان اصلا چیزی نبود.
بلکه کلام در این است که چیزی بود، اما "چیز قابل ذکری " نبود.
یعنی مرحله دوم تبدیل "لیس ناقصه" به "کان ناقصه" است.
از جمع این چند آیه که به منظور تبیین تطورات آفرینش بشر نازل شده است،
سه مرحله برای انسان، استنباط می شود:
* مرحله ای که انسان اصلا شیء نبود.
** مرحله ای که وی شیء بود اما "چیز قابل ذکری " نبود.
*** مرحله ای که شیئیت قابل ذکر، پیدا کرد.
نکته بسیار مهم که با دو مرحله ی بعد در ارتباط است این که
خداوند به" فراموشی انسان"، اشاره می کند و
او را به "تذکر و یادآوری (نه به علم ابتدایی) "فرا می خواند.
یعنی سخن از این نیست که آیا انسان "نمی داند" که چیزی نبود.
بلکه می فرماید:
آیا انسان، این حقیقت را به یاد نمی آورد؟
فرق علم ابتدایی و تذکر این است که
علم، ادراک ابتدایی انسان از چیزی است که
باعث می شود آنچه را قبلا نمی دانست، اکنون بداند.
اما تذکر، چنین نیست.
بلکه در تذکر سه رکن وجود دارد:
* دانستن قبلی،
* از یاد بردن میانه ای و
*یاد آوری دوباره و پایانی.
این است که خداوند می فرماید:
"آیا انسان به یاد نمی آورد که قبلا چیزی نبود"
و از طرفی قرآن کریم را "تذکره" می نامد،
که:
"إن هذه تذکرة..."
(مزمل/ 19؛ انسان/ 29 )
و پیامبرش را "تذکر دهنده" و یادآورنده، می خواند و
می فرماید:
"فذکر إنما أنت مذکر"؛
پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده اى
(غاشیه/ 21 )
در نگاهی کلی تر، سوره مبارکه مریم در دو قسمت خلاصه می شود ،
یکی داستان پیامبران که جانشین هم میشوند و
دیگری ادعاهای کذب انسانها در این دنیا و سرانجامشان...
انگار افرادی بودهاند که در همان کشتی نوح حضور داشتهاند ولی جانشینان خوبی نبودهاند و
ازهوای نفس پیروی کردند و نهایتا به ادعاهای غلطی رسیدند.
مهم درک ارتباط این دو محتواست و ارتباط مساله قیامت با داستان پیامبران و اصل انذار....
قرآن از جهنم هر بار در هر سوره ای به گونهای خاص یاد میکند.
مثلا در این سوره حشر بیشتر توصیف میشود.
هر جا صحبت از بهشت و جهنم میشود،
باید نوع توصیف خاص و چرایی آن در سوره یا آیه را مد نظر قرار داد.
در قسمت اول سوره ی مبارکه مریم،
نحوهی ظهور انسانها در دنیا را فرمود،
جریان آمدن انسانها به زمین،
جانشین شدنشان به جای یکدیگر و مردنشان را،
گویا انسانها مدتی ظاهر میشوند و بعد غائب.
پس با این پیش ذهنیت،
ظهور دوباره شان اتفاق عجیبی نیست.
و خیلی واضح و ساده است که این جریان یکبار دیگر تکرار شود.
مخصوصا که دفعهی اول مقدماتی هم نبوده،
"ولم یک شیئا"
تولد در واقع ظهور از هیچ است و
قیامت ادامهی طبیعی این جریان ...
و ما زمین و هر که روی آن است را به ارث میبریم...
گویی قیامت به نحوی مربوط است به ارث بردن زمین...
سوره با هدایتی زیبا آدمی را به این ادراک می رساند که
بفهمد چرا از این ادعاهای پوچ، نزدیک است که آسمان و زمین ترک بردارند؟
و اینکه چرا این افراد مستحق عذاب هستند؟
چراادعاهای افراد ماتریالیست غلط است؟
و چرا گویندگان آنها مستحق عذابند؟
یعنی سوره مبارکه
آدمی را
به درک جدیدی از دنیا و قیامت می رساند.
در این سوره نگاه خاصی به قیامت وجود دارد.
این گونه نگاه به حشر که به عنوان تولدی دوباره به آن نگاه میکند با ابتدای سوره که
به تولد انسان میپردازد متناسب است و
تولد دوباره به روشنی عجیبتر از تولد اول نیست و منطقی بودن این استدلال روشن است.
و ذکر جانشینی انسانها به جای یکدیگر در دنیا که در قیامت همگی جمع میشوند و
در واقع رودخانهی جاری انسانها در دریای حشر به سامان میرسدو
تأکید روی واژهی ارث که درمورد قیامت هم استفاده میشود و
زمین و بهشت و... به ارث میرسند.
علت غیر قابل هضم و نامعقول بودن قیامت و برانگیخته شدن برای افرادی
محدودیت شناخت آنها است.
در واقع کافر یعنی کسی که
حقایق برای او پوشیده است
خَتَمُ اللهُ علی قُلوبِهِم و علی سَمعِهِم و علی أبصٰرِهِم غِشٰاوه».
قوای شناختی هم مانند قوای جسمانی رشد میکند و
مشکل کفار این است که
قوای شناخت آنها در مراحل اولیهی رشدش که قدرت شناخت محسوسات است متوقف شده
و به همین دلیل کفار برای محسوسات ارزش بیش از اندازه قائلاند.
در مقابل آنها متقین قرار دارند که قوای شناختی کاملی دارند و
به وجود معقولات غیر محسوس هم مانند محسوسات باور دارند
الذین یؤمنون بالغیب ..
در آیهی ۶۲ در توصیف حال بهشتیان آمده که در بهشت سخن لغوی نمیشنوند،
"لا یسمعون فیها لغواً إلَا سلاماً"
یعنی در دنیا سخن لغو شنیده میشود،
یکی از این سخنان لغو استدلال کفار است که
میگویند در این دنیا وضع کفار بهتر است،
پس چگونه ممکن است در آخرت برعکس شود؟
توجه شود ،
این یعنی کفار هم خداوند را به عنوان خالق قبول دارند و
در واقع مدعیاند که
اگر حق با شماست و
خدای یگانه مدبر جهان است
چرا الآن وضع ما بهتر از شماست؟...
آیات 73-76
وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ ...
سورهٴ مبارکهٴ «مریم» مکّی است،
در مکّه آن روز نیز مثل امروز ،
گذشته از کفروالحادوعقایدباطل،
اخلاق باطل، بینشهای باطل،
روشهاومَنشهای باطل هم حاکم بود
و این بخش از آیات مربوط به
جریان نگرش آنها،
معیار ارزشی آنها،
و دیدگاه تکاثری آنها ست که
از آیهٴ 73 شروع می شود:
"وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا..."
مشکلات مردم حجازنیز مثل بحثهای مردم اعصار دیگر و "عصر امروز" دو چیز بود :
* شبههٴ علمی و
** شبهه و شهوت عملی
بعضی مشکل علمی داشتندوعموما با مباحثات علمی قانع می شدندیا بر عقاید خود می ماندند،
اما بعضی مشکل علمی و شبههٴ علمی نداشتند،
فقط می خواستند( ومی خواهند) که دستشان برای هر عملی باز باشد،
"بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ" ...
مثلا در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که برهان بر حقّانیّت مبدأ و معاد و وحی است،می فرماید:
کفّار به مؤمنین میگفتند که چون وضع مالی ما خوب است و در رفاه و امکانات بیشتری هستیم ،
پس حق با ماست و راه ما درست است ؟!
(همان ادعای امروز که اگر غرب راهش درست نیست چرا پیشرفته تر هستند و... (
یعنی این سخن احتجاج علمی نیست و
حتی مطلب علمی نیست،
وقتی آنها بر اساس غارتگری و استثمار ملل دیگر و زیر پا گذاشتن حقوق و اصول انسانی و اخلاقی و
زیرپا گذاشتن عدل و قسط، برای گروهی و جناحی و ملتی امکانات و رفاه و ثروتی جمع کردند،
مگر نشانهٴ حقّانیّت است؟
شعار مشرکان آن عصر (وامروز)این بود که
هر کسی کافر و مشرک باشد وضع مالی اش بهتر است،
دنیای او بهتر است، او متمدّنتر است، او سرمایهدارتر است و ...،
این فکر منحوس باعث شد که برخی ها به این فکر گرایش پیدا کنندکه
تمدن یعنی بیخدایی،تمدن یعنی بی ایمانی و مِیل پیدا کنند به همین شرک و الحاد و دیدگاه ماتریالیستی...
فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً
ما عمر اورا، مال اورا،
ثروت و امکانات او را زیاد میکنیم،
اما این زیادتی
برکت نیست،
کوثر نیست،
تکاثر است ،
و تکاثر ،منشأ درک انسان مختال (=خیالباف ، خیالزده کسی که در خیال زندگی می کند) است،
اما کوثر منشأ خیر نزد کسی است که لَبیب(=کسی که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و
به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد) باشد ،یا از درون بجوشد یا از بیرون کمک بگیرد،
فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ
لیمدد امرِ غایب است،
یعنی باید مدد کند و
یعنی که اسمِ برتر به اسم مادون فرمان میدهد
فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ ،
الله به رحمان ...
فرق بین مَد ّو امداد
این است که
معمولاً امداد در موارد خیر به کار میرود و
مَدّ در مورد شرّ،
یعنی این مدد رساندن وعده نیست وعید است..
مرحوم کلینی ازمعصوم نقل میکند که فرمود:
"إتق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا "
"از سراشیبى اى که بالا رفتنش آسان و پایین آمدنش سخت است، بپرهیز "
خیلی از جاها بالا رفتن آسان است،
اما راه برگشت نیست...
آیه 83
... الشَّیَاطِینَ ...تَؤُزُّهُمْ أَزًّا
ابلیس یک دفعه برانسان مسلط نمی شودبلکه برای سلطه واعمال ولایت خودگام هایی را برمی دارد تا
اندک اندک آدمی را به سقوط بکشاند.
مراتبی از گام های شیطان از ضعف به شدت به طور خلاصه :
1 – وسوسه:
مهمترین ابزار شیطان برای سلطه است که
وسوسه های ابلیسی باتوجه به آرزوها و خواسته های بی پایان انسانی صورت می گیرد...
2– نزغ:
راغب در مفردات می گوید:
«نزغ » وارد شدن و مداخله در امری برای خرابکاری و فاسد کردن آن است و
در آیه «من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی » به این معنا است (مفردات راغب، ص ۴۸۸ )
و گفته اند:
نزغ به معنای تکان دادن و از جا کندن و وادار کردن است و غالبا درحالت غضب به کار می رود؛
3 – مس و طواف
کلمه «مس »، به معنای اصابت و برخورد کردن همراه با لمس نمودن است.
«طائف »، به معنی طواف کننده است،
گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکروروح انسان پیوسته گردش می کند تا
راهی برای نفوذ بیابد، یا وسوسه ای که در حول قلب می چرخد تا راهی به قلب باز کرده وارد شود.
(اعراف، آیه ۲۰۱ )
4- تحریک با شدت و فشار:
شدیدترین وسوسه ابلیس «همز » است.
«همزات » جمع «همزه » به معنی دفع و تحریک با شدت است و
اگر به حرف همزه، «همزه » می گویند، به خاطر آنست که
از انتهای گلو با شدت بیرون می آید
و به گفته بعضی از مفسران «همز » و «غمز » و «رمز » هر سه یک معنی را می رساند،
منتهی«رمز » مرحله خفیف
و «غمز » از آن شدیدتر و
«همز » نهایت شدت را می رساند.
5- حضور (شیطان) و قرین بودن،
و اعود بک رب ان یحضرون...
6- سیخونک زدن برای تحریک و به جنبش درآوردن:
آیه ۸۳ سوره مریم
توزهم ازا؛
هنگامی که شیطان انسانی را به کفر کشید و بر او مسلط شد، بر او سوار می شود و
او را برای اقدامات بعدی تحریک می کند و به جنبش درمی آورد.
یعنی ابلیس دیگر کنترل افسار کافر را به دست گرفته و او را به خدمت خود درآورده است ،
خداوند در واژه «ازّ» تشدید «ز » را به کار برده که به معنای تحریک کردن و به جنبش درآوردن است.
(مجمع البیان؛ ذیل آیه )
دو واژه «همز » و «ازّ»
هرچند در اصل معنا مشترک هستند و
به معنای تحریک کرن و فشاردادن و به جنبش درآوردن است؛
ولی تفاوتهایی نیز دارند؛
" همز" به معنای تحریک یا فشاری است که با پا به اسب وارد می شود تا حرکت کند و شتاب گیرد؛
ولی "ازّ" تحریک همراه با فشاری است که
با یک وسیله به جانور وارد می شود که می توان آن را به سیخونک تعبیر کرد.
یعنی برای حرکت بیشتر و شتاب آمیز کافران سیخونک می زند تا شتاب بیشتری بگیرند.
لفظ «ازّ» فقط درهمین آیه قرآن
به کار رفته و لفظی غریب است.
و گفته اند:
به کار گیری لفظ غریب در سخن،
بر خلاف فصاحت و بلاغت است.
اما باید گفت معجزه آن است که
صاحب سخن لفظ غریب را بکار ببردوبر فصاحتش نیز مخلّ نباشد وازاین غریب ها در قرآن کم نداریم.
معنای غریب،
لفظ غریب را می طلبد،
که اگر با لفظ دیگر ادا شود ،ویژگی معنی از بین می رود، و بر خلاف بلاغت می گردد.
راغب در مفردات می گوید:
واژه «ازّ» در اصل به معنی جوشش دیگ و زیر و رو شدن محتوای آن به هنگام شدت غلیان است؛
«ازّ القدر » یعنی دیگ چنان به جوش آمد که هرچه در آن بود زیر و رو شد؛
و در اینجا کنایه از آنست که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که
در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند، آنان را به حرکت درمی آورند و زیر و رو می کنند!
البته شیطان بر کسی مسلط نیست ،
فقط دعوتنامهای دارد،
آنچنانکه در نظام احسن انبیاء دعوتنامه دارند، فطرت و عقل دعوتنامه دارد.
اگر کسی در صراط الهی یک قدم بردارد،اورا ده برابر می برند.
اما اگر انسان یک قدم به طرف گناه رفت همان یک قدم است ،
امام سجاد ( ع) می فرمایند:
"ویلٌ و من غلبت آحاده عشراته"
بدا به حال کسی که یکی های او بر ده تاهای او غالب بشود ،
اگر کسی دعوتنامه شیطان را بر دعوتنامه خدا وانبیاء واولیاء وفرشتگان و فطرت وعقل مقدم داشت و
از این پوست به در آمد ،شیطان بر او مسلط می شود ،
انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون؛
تسلط شیطان تنها برکسانی است که
ولایت او را پذیرا گشته و
او را بت و معبود خود ساخته اند.
(نحل/100)
آیه 84
فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا
پس عجله نکن بر آنها همانا ما می شماریم برای شان شمردنی
نعدّ: می شماریم،
شمارش در هر زبانی در سه معنی به کار می رود:
1- شمردن فقط برای تعیین عدد.
2- شمردن به معنی به حساب آوردن، اهمیت دادن: فلانی فلانی را به حساب نمی آورد.
3- شمردن به معنی چیدن کنار هم و ذخیره کردن، و مهیا و آماده کردن.
در آیۀ مورد بحث به همین معنی سوم آمده؛ یعنی دربارۀ جامعۀ کفر وکافران عجله مکن ،
ما عوامل از هم پاشیدن شان را در درون شان "یک به یک جمع و آماده می کنیم"،
وقتی که به نصاب لازم برسد از هم خواهد پاشید.
همۀ آیات قرآن معجزه و شگفت هستند،
اما دو آیه 83 و 84 شگفتر هستند،
و همین طور لفظ «نَعدّ» که
در قرآن بدین معنی
فقط در این آیه به کار رفته است ،
مثل" أَزًّا" که فقط در آیه 83 مریم به کار رفته
که نه «نٌعدّ» است که
به معنی «جمع کردن و فراهم آوردن امکانات» باشد و
نه به معنی شمردن محض، است.
بلکه به معنی این است که «فراهم آوردن تدریجی و یک به یک» را در بر دارد.
فلا تعجل علیهم...
سقوط جامعه ها همیشه در اثر عوامل براندازنده و متلاشی کنندۀ درونی است،
پوسیدگی از درون و رسیدن عوامل از هم پاشنده به حد تام و کامل خود،
جامعه را مانند میوه رسیده می کند که تنها به یک نسیم نیازهست که
آن را از شاخه درخت به زمین ساقط کند.
این سنت الهی و رسم و آئین آفرینش است در سقوط جامعه ها.
قرآن و اهل بیت علیهم السلام، همه چیز جهانِ کائنات، و
همه چیز تاریخ و روند روزگار را، در جهت حق و حقیقت می بینیند
و سرنوشت نهائی تاریخ را نیکو و زیبا می بینند،
این بینش ونگاه برعظمتی استواراست که صبرتنگ وعمرکوتاه افراد بشری،ازچنین نگرشی ناتوان است،
زیرا انسان با توجه به عمر کوتاه خود عجله می کند،
لیکن باید خدائی خدا و «أَلْفَ سَنَة = هزار سال» را هم در نظر داشته باشد.
عجول بودن دو نوع است:
عجول بودن آفرینشی و
عجول بودن در رفتار انسانی.
این که انسان در آفرینش خود یک موجود عجول آفریده شده، عیبی یا نکوهیدگی ای برای او نیست و
آیه های «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلً» و «کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً» در مقام نکوهش نیستند ،
بلکه در مقام «انسان شناسی» هستند.
حتی اشرف المرسلین (ص) نیز این نوع عجله را داشت که قرآن می فرماید
"وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ "
و در این آیه می فرماید:
"فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا "
در این آیه ها پیامبر معصومش را از گناه نهی نمی کند،
بل او را به چشم انداز دورتری دعوت می کند.
چون دید و بینش ما در مقیاس بشری است.
و گرنه انسان سالم در خیر خواهی عجول است،
و این خصلت نکوهیده نیست،
آنچه نکوهیده است
"پای گذاشتن روی قانون علت و معلول "
و «به هیچ انگاشتن نظام قدَرها و فرمول های آفرینش» در عمل است.
به پیامبر (ص) می فرماید:
با صبر و حوصله و نگرش بشری به این موضوع نگاه مکن،
با صبر و نگرش سنّت الهی و قانون آفرینش نگاه کن...
زیرا پیامبر اسلام(ص) که اشرف المرسلین است، عجلۀ منفی ندارد که آیه نهی کند ،او معصوم است.
مرادو هدف آیه
تبیین ماهیت موضوع است،
می فرماید:
این موضوع وقت بر و زمان بر است.
نمی گوید «تو عجله کردی و نباید عجله می کردی ».
در عرف مردم نیز گاهی برای این که زمانبر بودن یک موضوع را بیان کنند،
به کسی که هیچ عجله ای نکرده، می گویند: عجله نکن این کار زمانبر است.
آیه در مقام بیان است
نه در مقام نهی از یک رفتار،
بسم الله الرحمن الرحیم
جمع بندی سوره مریم
از کلام علامه جوادی آملی
وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً
یعنی اموال هیچ کسی, فرزندان هیچ کسی, قبیلهٴ هیچ کسی با او نیست و
انسان وقتی وارد صحنهٴ برزخ و بعد میشود تنهاست،
اما در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 32 می فرماید :
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ
همین که مرد متّقی, زنِ باتقوا, انسان باتقوا رحلت کرد در هنگام قبض روحش و
هنگام ورود به برزخ با فرشتگان تکریم همراه است تنها وارد برزخ نمیشود ،
ملائکه میآیند سلام عرض میکنند درِ بهشتِ برزخی را باز میکنندو
بعضیها هم چون برزخشان سریعاً میگذرداینها را سریعاً وارد بهشت میکنند درِبهشت را بازمیکنند که
همیشه باز است البته, به اینها سلام عرض میکنند میگویند سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ و...,
اینچنین نیست که مردان باتقوا تنها از قبر برخیزند کسی آنها را تکریم نکند,
تنها بمیرند کسی آنها را تکریم نکند آنها با جلال و شکوه از دنیا وارد برزخ میشوند,
با جلال و شکوه در برزخ سر از قبر برمیدارند وارد صحنهٴ قیامت میشوند،
پیغمبراکرم (ص) به حضرت امیر(ع) فرمود:
یا علی! اینها مستقیماً با این جلال و شکوه وارد میشوند و ذات اقدس الهی به فرشتهها میفرمایدکه
اینها را معطّل نکنید اینها را سریعاً وارد بهشت بکنید ...
انَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً
یعنی کسانی که حُسن فعلی و فاعلی را جمع کردند ،
یعنی هم مؤمناند و هم کارِ خوب میکنند،
اگر کسی مؤمن باشد و کار خوب نکند حُسن فاعلی دارد ولی فاقد حُسن فعلی است
اگر کسی کارِ خوب میکند ولی مؤمن نیست ،
این از حُسن فعلی برخوردار است ولی فاقد حُسن فاعلی است،
هر کدام از اینها از فیض خاصّ الهی بی بهرهاند کسی که جامع بین حُسنین است
او از این فیض بهره میبرد
اگر "إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا" همراه با "وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ"باشد"سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً".
مودّت به دست اوست
و تازه برخی از مفسّران گفته اند «سین» "سَیَجْعَلُ" ,
«سین» تسویف است برای اینکه بعدها خدا قرار میدهد
همهٴ ما دربارهٴ وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) عرض میکنیم:
«السلامُ علیک یا وارث عیسی» ما هم موظّفیم وارث عیسی باشیم
منتها به هر اندازهای که به انبیا ارتباط داریم به همان اندازه ارث میبریم
اگر وجود مبارک عیسی فرمود: ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾
ما هم وارث حضرت عیسی باید باشیم هر جا هستیم منشأ خیر و برکت باشیم ،
نگوییم کار ما این است به ما چه, نه خیر هم به ما چه هم به تو چه هم به او چه,
این کارِ مردم راه انداختن میشود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ﴾ که
وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود:
«نفّاعاً» آدم هر جا هست منشأ نفع و برکت باشد این وارث حضرت عیسی بودن است,
مسئلهٴ معاد مکرّردر سوره آمده است،
برای اینکه مهمترین عامل اخلاقی همان مسئلهٴ معاد است
گرچه مسئلهٴ مبدأ اثر علمی دارد
اما اثر عملی وابسته به جریان معاد است
در حجاز مشرکین خدا را به عنوان الله قبول داشتند,
به عنوان الرحمن قبول داشتند
اما به عنوان ربّ و اله نمیگفتند او اله ماست او ربّ ماست
قرآن فرمود:
اگر الله را قبول دارید الله همهٴ این کمالات و اسما را داراست,
اگر الرحمن را قبول داریم الرحمن همهٴ این کمالات را داراست
﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾
آنها میگفتند الله, میگفتند الرحمن
اما نمیگفتند ربّنا, الهنا, الهشان همان بتهایی بود که میپرستیدند.
﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً﴾
حرفی است آموزنده برای هر عصر و مصری که
اگر خدای ناکرده ما هم راه پیشینیانمان را در این انقلاب نرویم
همین مشکل را پیدا میکنیم.