آیه های زندگی
"الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کفروا مِنْ دینِکمْ
فَلاتَخْشَوْهُمْ وَ
اخْشَوْنِ"
قرآن کریم در سوره مائده آیه۳ یک اعلام خطر از ناحیه خدا به همه مسلمانان می نماید و آن اینکه تاکنون از دشمن می ترسیدیدو حال نگرانی از آن ناحیه منتفی است، اکنون نگرانی از ناحیه من است، از این پس از کافران و دشمنان خارجی نترسید، از من بترسید که در کمین شما هستم.
یعنی چه؟
یعنی جامعه اسلامی
از این پس از درون خود
تهدید می شود که
راه انحراف از مسیر الهی را
پیش گیرد و خدا را فراموش کند.
سنت لایتغیر خداست که
هر ملتی که از درون و
از جنبه اخلاقی تغییر کند و
عوض شود،
خداوند متعال سرنوشت آنها را تغییر دهد:
انَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یغَیروا ما بِانْفُسِهِمْ...
امشب و دیگر شبها سخنان بسیاری در مدح علی ع و غدیر گفته شده است و
هیچ یک از ما با علی و سیرۀ علی (ع) ناآشنا نیست.
پس چرا ما دیگر از سیرۀ پاک او تأثیر نمیگیریم؟
چرا در کنار چشمه ایستادهایم و با اینکه احساس تشنگی میکنیم، از آن نمینوشیم؟
بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ...
قبل از اینکه پیامبراکرم(ص)
دست حضرت علی(ع) را در روز غدیر
بلند کند،
فرمودند:
ای مردم در قرآن تدبر کنید...!!
یعنی وقتی در قرآن تدبر کردی،
قرآن دست شما را میگیرد و
به سوی ولایت و امامت حضرت علی(ع) راهنمایی میکند.
در خطبه فدکیه نیز
حضرت زهرا(س) وقتی میخواهندریشهیابی کنند که
چرا مردم از ولایت جدا شدند،
میفرمایند:
یا در قرآن تدبر نکردید،
یا اگر تدبر کردید قفل دلتان نگذاشت که
حق را ببینید...
آیه های زندگی
آیه 3 سوره مائده
أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...
فقط این نبود که
دستور بدهندتاهمه بایستند،
آن هم دقیقاً سرِ چهارراهِ شام و مدینه و کوفه و مصر،
و همه آنها که رفته اند برگردند
و همه آن ها که نرسیده اند برسند،
ده ها هزار نفر را
نگه داشته بود زیر آفتاب سوزان
تا وقتی فاطمه اش (ع)درِ خانه مهاجرین و انصار را یکی یکی می زند و آن ها دلیل بخواهند، بگوید:
«هَل تَرَکَ اَبی یوم غدیر خم لاحدٍ عذراً؟»
پدرم مگر روز غدیر برای کسی هم عذری باقی گذاشت؟
فقط این نبود که جبرییل گفته باشد؛
بلّغ ما انزل الیک.
که برود بالای منبر و
مانند قبل آن چه جبرییل درِ گوشش نجوا کرده بود، برایِ مردم بخواند.
ماجرا حساستر وجدی تر بود.
این بار جبرییل،
سه بار آمده بود؛
انَّ جبرییل هَبَطَ اِلَیّ مراراً ثلاثاً.
این بار پیام را اگر نمی رساند،
رسالتش ناتمام می ماند،
و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اهل یقین ها از تعداد انگشتانِ دست هم کمتر بودند،
از کم ظرفیتی و کم یقینی و نفاقِ خیلی ها خوف داشت و از جانِ علی...
از خدا خواسته بود معافش بدارد از این مأموریت؛
لِعِلمی بقلّه المتّقین و کثره المنافقین و اِدغال اللّائمین و حیل المستهزئین.
امّا جبرییل برگشته و فرموده بود:
والله یعصمک من النّاس.
فقط این نبود که بگوید:
معاشر النّاس!
من اَولی بکم من اَنفسکم؟
که جماعت بگوید :
النّبیّ اَولی بِالمؤمنینَ مِن اَنفسِهِم...
بلکه ماجرا این بود:
من کنتُ مولاهُ فهذا علیٍّ مولاه.
ولی نه...
همه ماجرا این نبود.
جبرییل دوباره آمده بود که :
الیوم اکملتُ لکُم دینُکم
و اتممتُ علیکُم نعمتی
و رَضیت لکم الاسلام دیناً...
رو کرده بود به معاشر النّاس و
خود تفسیر فرموده بود آیه را؛
انّما اکمل الله دینکم بامامته
فمن لم یأتمّ به و
بِمَن یقوم مقامه مِن وَلَدی مِن صلبه
اِلی یَوم القیامه و
َ العرض علی الله عزّ و جلّ
فاولئک الّذین حبطت اعمالهم فی النّار و
هم فیها خالدون.
تا روز قیامت هیچ مؤمنی بی ولیّ نمانده و هیچ عذری برای کسی باقی نمانده است که دین کامل شد برای آنها که پذیرفته اند ولایت علی(ع) و فرزندانش را.
اسلامِ کامل، معنا شده بود و
حالا دیگر
من یبتغ غیر الاسلام دیناً
فلن یقبل منه و
هو فی الآخره من الخاسرین.
امروز نیز فقط این نیست که
بگوییم:
اشهدُ انّ علیّاً ولیّ الله
و تمام شود،
قواعدِ ایمان خیلی سخت است با این چند کلمه...
گواه آن،
صورتِ آفتاب سوخته ابوذر در ربذه است،
زبانِ بریده ابن سکیت است،
دست های بریده عمّار است،
گواه آن،
هزاران هزار پیکرِ بی سرِ علوی که
توی کوچه پس کوچه هایِ تاریخ،
جرزِ دیوارها شده و
اندودِ چاه ها و دخمه ها...
اصلاً چرا این قدر دور؟
در همین قرن ،
چند کیلومتر آن طرف تر ،
نیجریه؛ مزار شریف ، هزاره های بی نام و نشان ...
زن ها وبچّه ها و اهالی یمن...
عراق و سوریه ...
شهید حججی ها، فاطمیون ، زینبیون...
قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاَ ولیّ الله را آنها بهتر می دانند ...
اصلا خونهای آن هفتاد و دو شهیدکربلا
قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاً ولیّ الله بود....
سوره مبارکه سبا
مقدمه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ
بزرگان می فرمایند:
«الله» اسم جامع خداوند است.
اسم جامع یعنی همه اسماء دیگر تحت پوشش اوست.
تمام اسمای الهی که در دعای جوشن کبیر یاد می شود،
همه تحت پوشش اسم «الله» است.
الله یعنی حقیقتی که همه اسماء حسنی را دارد و
همه عالم، تحت پوشش اسماء حسنی اوست و با اسماء حسنای او اداره می شود و الوهیت او در همه عوالم جاری است.
الله، اسم و نام گذاریِ ما نیست، بلکه حقیقتاً او اله است و
حقیقتاً همه فقیر الوهیت او هستند،
معنای «بسم الله» هم همین است.
یعنی همه امور، با اسماء الهی اداره می شود.
اگر به ما می گویندکه
هر کاری را با بسم الله شروع کنید،
یعنی «أَسْتَعِینُ عَلَى أُمُورِی کُلِّهَا بِاللَّهِ»؛یعنی به اسمِ «الله» استعانت داشته باشید.
انسان موحد با بسم الله زندگی میکند، اگر می خورد، می خوابد، می آشامد، تکیه به اسباب ندارد ،بلکه اسماء حسنای الهی را می بیند و خود را فقیر الوهیت او می یابد.
فقرهای ما، طُرُق ارتباط ما با خدای متعال است. فقرهای ما، راه های اتصال ما است.
کسی که فقر خودش را به غیر تکیه می دهد، محجوب می شود.
یعنی گمان می کند که این بت ها هستند که او را اداره می کنند،
لذا مبتلا به آلهه متعدد می شود.
عجزها، جهل ها و ناتوانی های نامتناهی خودش را نمی بیند.
اگر کسی فقرها و اضطرارهای خود را به غیر تکیه نداد،با اضطرار خود، خدای متعال را می یابد و وقتی یافت، می بیند که
او است که با اسماء حسنای خود عالم را اداره می کند.
انسان موحد اگر می خورد، با بسم الله می خورد. اگر نگاه می کند، با بسم الله نگاه می کند.
اگر راه می رود، با بسم الله راه می رود؛
معنایش این است که
وقتی پا روی زمین می گذارد، کاری به سفتی زمین ندارد،چون می داند این زمین به خودی خود، هیچ سفتی ای ندارد.
اگر اراده الهی باشد واسمای الهی زمین را نگه بدارد ،می توانید روی این زمین پا بگذارید، اگر نگه ندارد، نمی توانید پا بگذارید... هوا، زمین و آب برای انسان موحد یکسان است و فرقی نمی کند.
چونمی داند اگر اراده الهی باشد، او را چه در آب و چه در زمین حفظ می کند،
اگر اراده الهی بالعکس شود، زمین انسان را فرو می برد و آب او را حفظ می کند.
او فقر خود و غنای خداوند را می فهمد و می داند این عجزها تکیه گاه می خواهد و می فهمد که همه تکیه گاه های دیگر هم مثل خود او شکننده هستند و همه احوالش حالتِ انسان غریق است.
خداوند هر اراده ای بکند، در اعماق وجود ما جاری و نافذ است. اراده او است که ما را دگرگون می کند.
همه ما تحت نفوذ او هستیم، اما اگر دقت نکنیم، تصور می کنیم که تحت نفوذ شرایط هستیم ،
عوامل دیگر و شرایط مادی روی ما اثر می گذارند.
کودک هستیم، رشد پیدا می کنیم، نوجوان می شویم، جوان می شویم، مسن می شویم، پیر می شویم، از دنیا می رویم. همه این ها را تحت تاثیر شرایط می بینیم.
ولی اگر کسی به مقام توحید برسد، در می یابد که همه ی مِلک و مُلک عالم ازاوست.
هم مالک و هم مَلِک همه هستی است.
هیچ کس مالک هیچ چیزی در هستی نیست،
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض...
خود ما هم حقیقتاً در مُلک و مِلک او واقع شده ایم که
همه حول و قوه ما، باید مجرای فرمان او بشودو
در مقابل کبریایی او بایدهیچ مِلکی و مُلکی برای خودمان قائل نشویم.
همه عالم را مُلک او بدانیم.
همه حول و قوه مان و امکاناتی را که به ما داده شده، مُلک او بدانیم،
مِلک او بدانیم و به او برگردانیم.
اگر انسان برای خودش احساس مالکیت کند، می شود شریک خدا...
در مناجات امیرالمومنین( ع) در مسجد کوفه می فرماید :
مَوْلَایَ یَا مَوْلَایَ أَنْتَ الْمَالِکُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ إِلَّا الْمَالِک
می گویند:
خانی نوکری داشت که روزی یک سکه به نوکر می داد و او درون قلک می انداخت. قلکش که پر شد هرچه به او می گفت دیگر حرف گوش نمی کرد به او گفتند چرا حرف گوش نمی دهی گفت من دیگر خودم خان هستم.یک قلک پول دارم! ما هم گاه خیال می کنیم خان هستیم،
و لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...
سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» مکی است،
مسایل مطرح در سوره ،توحید و وحی و نبوّت است،
اما عنصر محوری، جریان معاداست و بیشتر از مسئله وحی و توحید, یکی پس از دیگری آیات معاد ذکر میشود...
سوره مبارکه سبا
آیه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ
بسم الله الرحمن الرحیم
یعنی آنچه که از خدا به عالم مى رسد دو گونه نیست که خیر و شرباشد.
بلکه آنچه از او مى رسد همه رحمت است که شامل جماد و نبات و حیوان و انسان به تمام اقسامش مى گردد.
رحمان رحمت واسعه پروردگاراست و شامل همه موجودات ؛
رحیم رحمتی است که جاودانگى دارد و تنها شامل آن بندگانى است که از طریق ایمان و عمل صالح; خود را در مسیر نسیم این رحمت خاصه حق قرار داده اند!!
اگر کسی تکیه اش به اسم اللهِ رحمانِ رحیم باشد،
ونوررحمت الهی به قلب انسان بتابد ؛این آدم میرسد به مقامی که روی آب هم راه می رود.
روی هوا هم راه می رود. می رسد به اسم اعظم....
"الحمْدُ لِلَّهِ الَّذی
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ..."
چرا حمد بر مالکیت خدا؟؟
حمد بر مالکیت خدا چه اثر تربیتی دارد؟
الحمدلله یعنى همه حمدها، همه ثناها برای الله است و اصلا جلوه خداست که همه ثناها را به خودش جذب مى کند ،
غیرخدا حرفى نیست ؛ هرچه هست از اوست. هرچیزی که وجود پیدا مى کند،
یک جهت کمال داردو یک جهت نقص ، جهت وجودى کمال است و نور که از اوست،
نقص و «لا»ها از او نیست و هیچ تعریفى براى «لا» واقع نمى شود،
همیشه تعریفها براى وجود واقع مى شود، براى کمال واقع مى شود
و هیچ «کمال» ی در عالم وجود ندارد الّا یک کمال، و آن کمال اللَّه است؛
پس همه حمدها برای اوست...
و
انسان در دنیا بیشتر با مالکیتهای اعتباری مأنوس است.
اما توجه به مالکیت حقیقی مطلق و نامحدود خدای سبحان است که او را رشد میدهد.
دنیای امروز انسانها را با عنوان "اعتماد به نفس" و یا "اعتماد به موجودی همسان" فریب میدهد و مکرر در گوش او زمزمه میکند که همهی اختیارها و کارها بدست تو ویا اسباب بشری و مادی است ...
امام رضا علیه السلام در سجده نماز خود به خداوند عرض میکند :
لَکَ الحَمدُ اِن اَطَعتُکَ وَلا حُجَهَ لِی اِن عَصَیتُکَ وَ لا صُنعَ لِی وَلا لِغیری فِی اِحسانِکَ وَلا عُذرَ لِی اِن اَسأتُ ما اَصابَنِی مِن حَسَنَه فَمِنک...
( بحار الانوار ج 49 ص 117)
تمام حمدها از آن توست آن گاه که اطاعت کردم و هیچ عذری ندارم آنجایی که نافرمانی تو نمودم.در احسانهایی که بر من روا داشتی نه خود نقش داشتم و نه دیگران و هر نیکی که به من رسید از جانب تو بود...اگر آدم باورکند که تمام محامد ازآن الله است دیگر در دلش شرک واقع نمى شود و خود را مالک چیزی نمی داند.
ما نه خودمان را به درستی مى شناسیم، نه خدایمان را ،
نه باورمان آمده است که خودمان چیزى نیستیم و نه باورمان آمده است که همه چیز اوست، وقتى این باور در کار نبود، هرچه برهان بر آن اقامه بشود فایده ندارد.
اگر انسان خودرا مالک و حاکم دید، «غافل» است و
اگر فکر کرد که کارها به دست خودش است،«معجب به نفس» می شود
و اگرانجام امور را به اسباب غیر الله ارجاع داد، «مشرک» می شود.
یعنی انسان خدا را گم می کند؛ هرچند بقیه را پیدا کند .
حال اینکه، کل قصه ما این است:
«أنت الحی و أنا المیت
«انت القوی و انا الضعیف»،
«أنت العالم و أنا الجاهل»،
أنت الدائم و أنا الزائل
«أنت الباقی و أنا الفانی...
گاه آدمی مى گوید که جهنمى هست، بهشتى هست؛
گاهى اعتقاد هم دارد؛اما باور کردن، غیر اعتقاد علمى است،
برهان هم دارد، اما باور داشتن مسئله دیگرى است.
عصمت انبیا به دنبال این باور است. وقتى باور باشد تخلف ممکن نیست .
گاه انسان عقلاً یک چیزى را ادراک مى کند ،لکن چون باورش نیامده تبعیت نمى کند؛
آن وقتى که باورش بیاید تبعیت مى کند. «ایمان» عبارت از این باور است.
علم به پیغمبر فایده ندارد، ایمان به پیغمبر است که فایده دارد.
و
برهان اقامه کردن بر وجود خداى تبارک و تعالى نیز کافى نیست،
ایمان باید بیاورد انسان؛ قلب او باور بیاورد و خاضع شود براى او.
اگر انسان باورکردکه مبدایى براى این عالم هست، و منتهایی و بازخواستى ،
وباور کند که مردن فنا نیست و انتقال از یک نقص به کمال است؛
این باور انسان را نگه مى دارد از همه لغزشها.
مهم این است که این باور چگونه بیاید؟
نباید توهم مالکیت و غنا در ما شکل بگیرد ، مالکیت و غنایی در کار نیست،
همه توهم است،حتی آدمی مالک جسم خود نیز نیست که بتواند از پیری و مرگ و بیماری آن را حفظ کند...
در سورهٴ مبارکه سبأ،
جریان قیامت در برابر دنیا وحکمت خدا و خبیر بودن خدا مطرح میشود،
یعنی کارِ او منشأ حکمت و منفعت و غایت و هدفمندی است،
خبیر است یعنی به تمام ذرّات و جزئیات آگاه است که
خبیر, دقیقتر از علیم است.
علیم ناظر به مطلق اشیاست چه کلی چه جزئی,
اما خبیر یعنی خُبرهبودن ناظر به امور جزئی است،
سمت و سوی سوره درجهت تبیین معاد است،
چون مشکل ناباوران معاد این است که
"ذرّات آدمی که با مرگ گُم می شود، چگونه خدای سبحان دوباره اینها را احیا میکند "،
این است که میفرماید خبیر است،یعنی به تمام ذرّات آگاه است ...
آغاز پنج سوره با حمد است ،
«فاتحةالکتاب» و «انعام» و «کهف»و «سبأ» و «فاطر»
آنچه در آغاز سوره ذکر شده به منزله متن است و آنچه تا پایان سوره میآید ،به منزله شرح...
در آغاز سوره سخن از حکیمِ خبیراست
وتا پایان سوره, تبیین و تشریح حکمت و خبیر بودن خدا...برای بیان و تشریح لزوم معاد از حکمت خدا استفاده شده است،
یعنی طرح مسئله معاد بر اساس مسئله حکیم بودن خداوند است ،
یعنی یقیناً معاد هست ،چون کار خدا حکیمانه است ،چون او خبیر است و به تمام ذرّات و جزئیات آگاه است .
چرا عالَم معاد دارد؟
اگر روز حساب و کتابی نباشد،عالم میشود عالَم لغو، میشود عالَم باطل.
می فرماید که بطلان در عالم راه ندارد .چون عالم, کارِ ماست وهرگز کار باطل و عبث از خداوند حکیم و خبیر ممکن نیست.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً
کلّ صحنه باید به مقصد برسد ، حتی خیال ظریف و ضعیف گوشهٴ ذهن نیز اگر هدف و حساب نداشته باشد میشود لغو,
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَعْلَمُ مَا فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ
بدانید تمام ذرّات ذهنتان را او میداند،پس مواظب خاطراتتان باشید ،چون حتی ذهن و ذرّات و خاطرات ذهن نیز جزء مخلوقات عالَم است.
خداوند حکیم و خبیر است و مگر ممکن است حکیم, کار عبثی بکند ،
تمام خاطرات ما حسابشده است ،تمام قیام و قعود ما حسابشده است...
می فرماید:
ما نظم عالم را برای شما بازگو میکنیم تا این نظم حکیمانه, شما را به مقصد برتر و والاتر برساند،
آن نظم حکیمانه این است که خدای سبحان هر آنچه آفرید با حکمت و آگاهی آفرید...
معاد بحث بسیار جدی و اصلی قرآن است،
امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند:
اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد.
تمام روابطی که برقرار میکند به اندازه همینجا است.
مقیاسها و قیاسها اثر گذارند.
اگر کسی حساب هایش
براساس حیات دنیا باشد،
حقیقتاً باور به معاد ندارد.
شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح میکند و
در بسیاری از جاهایی که بحث آسیبها را مطرح میکند،
تنها راه نجات را باور به معاد میداند.
هرچقدر جامعه و فردی باور به معاد در او قویتر شود؛ تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.
کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.
اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است، سنتهای دنیا به عنوان ارزشهای دنیا حاکم بر او نیست.
و
مهمترین مساله برای جریان هدایت جامعه، اعتقاد به معاد است و در حقیقت در این جریان بیش از اینکه اعتقاد به توحید اثر داشته باشد، اعتقاد به معاد اثر دارد،
البته اعتقاد به معاد چیزی به غیر از توحید نیست،
اما آنچه که جامعه را اصلاح میکند مساله معاد است.
اعتقاد به این که هر عمل آدمی زنده است و موجود زنده از بین نمیرود وسرگردان و شناور نیست ،
اینکه هر عملی که انسان انجام می دهد چون در نظام هستی میافتد، زنده است، و چیزی که در دایره نظام هستی قرار گرفت معدوم نخواهد شد.
اگر کسی کاری کرد یا حرفی زد این حرف در همان وقت که موجود است که معدوم نیست؛ این حرف یا این کار را اگر از کلّ دایره هستی بخواهند بیرون بکشند بازهم مستلزم آن است که او را از جای خودش بیرون بکشند و این هم محال است, پس این کار یا حرف هست, و اگر هست اثر دارد، مگر میشود چیزی در عالم موجود باشد و بیاثر؟!
خداوند می فرماید :
آنهایی که ستم کردند و بیراهه رفتند منشأ همه این بی راهه رفتن ها فراموشی روز حساب است.
اعتقاد به معاد است که سازنده است و صرف اعتقاد به توحید و مبدأ کافی نیست.
اگر معاد نباشد، اخلاق نیز ضامن اجرایی ندارد.
سوره -مبارکه سبا
آیه 3
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَأْتِینَا السَّاعَةُ
قُلْ بَلَى وَرَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عَالِمِ الْغَیْب
لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْض
وَلَا أَصْغَرُ مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ
و کسانى که کافر شدند گفتند رستاخیز براى ما نخواهد آمد بگو چرا سوگند به پروردگارم که حتما براى شما خواهد آمد [همان] داناى نهان[ها] که هموزن ذره اى نه در آسمانها و نه در زمین از وى پوشیده نیست و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر از آن است مگر اینکه در کتابى روشن [درج شده] است.
سهم معاد؛ در جریان تربیت بیش از سهم توحید است،
زیرا مردمان،گرفتار ارباب متفرّقه اند وبدین جهت مسئلهٴ معاد را نظرا ویا عملا منکر ...
اگر جامعهای تفکر معادی نداشته باشد ،هیچ راهی برای تعلیم و تربیت او نیست،
برای اینکه روز مسئولیت و پاسخدهی ندارد،
حتی کسانی که منکر معادند، وقتی از مسائل مادی خسته شوند، رو به عرفانهای کاذب میآورند .
قرآن کریم بر مسئلهٴ معاد خیلی تکیه داردکه هیچ عملی از بین نمیرود،
که انسان قبل از عمل مالکِ عمل است،
اما بعد از انجام مملوک فعل است ، هر جا آن فعل یا آن قول برود فاعل رانیز به دنبال خود می برد ...
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا
لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ
ساعت، زمانسنجى دقیق است که آدمى را نسبت به حال و آینده، هوشیار مىنماید،
و در رشته جامعه شناسى توحیدى، ساعه عصایى است براى برخاستن تا از زنگ دقیقه شمارِ قیامت ، باز نمانیم و اسیرروزمرگیها نشویم.
سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»، دنیا در حال دویدن است و نتیجه دویدن دنیا قیامت است،
یعنی مقصد دنیا قیامت است...
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَأْتِینَا السَّاعَةُ
ناباوران ، به خود، دلدارى مىدهند که قیامت نیست،
اینها خیال میکنند معاد این است که این مردهها از قبرستان برگردند و بیاینددوباره دنیا و هزار توجیه علمی و عقلی دارند در رد این مساله!!
حال اینکه دنیا جای آزمون است و انسان دوباره به محلّ آزمون برنمیگردد وباید به مقصد برودو معاد مقصد است نه برگشت ...
تکیه روى کلمه " رب" بخاطر این است که قیامت از شؤون ربوبیت است،
چگونه ممکن است خداوند مالک و مربى انسانها باشد و آنها را در مسیر تکامل پیش ببرد اما نیمه کاره رها کند و با مرگ همه چیز پایان گیرد، و زندگى او بى هدف و آفرینش وى هیچ و پوچ شود؟!
یکى از اشکالات مخالفان معاد این بوده که می گویند که
به هنگام خاک شدن بدن انسان، و پراکنده شدن اجزاى آن در اطراف زمین، چه کسى مىتواند آنها را بشناسد و جمع کند و به زندگى نوین باز گرداند؟
از سوى دیگر چه کسى مىتواند حساب این همه اعمال بندگان را در نهان و آشکار و درون و برون نگاه دارد و به موقع به این حسابها برسد؟
لذا در دنباله آیه اضافه میکندکه او از تمام امور پنهانى با خبر است و به اندازه سنگینى ذره اى در تمام آسمانها و نه در زمین از حوزه علم بى پایان او بیرون نخواهد بود :
عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ
و نه کوچکتر از ذره، و نه بزرگتر از آن،
مگر اینکه همه اینها در کتاب مبین ثبت و ضبط است :
وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ
#سوره -مبارکه سبا
آیه 4
لِیَجْزِیَ
الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَات
أُولَئِکَ لَهُمْ
مَغْفِرَةٌ وَ
رِزْقٌ کَرِیمٌ
تاکسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند پاداش دهد؛ آنانند که برایشان آمرزش و روزى نیکو مقرّر است.
آیه هدف ویا یکی از اهداف قیامت را بیان مى کند،
و یا به تعبیری دلیل بر لزوم چنین عـالـمـى را بعد از جهان کنونى را مى فرماید،
لِیَجْزِیَ
الَّذِینَ آمَنُوا و
عَمِلُوا الصَّالِحَات
تا پاداش دهد کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند.
اولئک لهم مغفرة ورزق کریم
برای آنها مغفرت و رزق کریم است.
مغفرة از ماده غفر به معنی ستر و پوشش است
یعنی خدا پردهای روی نواقص و کم کاریهای آنان میاندازد تا
عیوبشان مشاهده نشود و
تنها کمالاتشان ظهور و بروزداشته باشد.
مغفرت به جهت رفع نقصان و کمکاریهایی که از مؤمنین ناآگاهانه در گذشته صادر شده است.
در مورد رزق کریم گفته اند شاید همان صفات الهی است که خدا در اختیار مؤمنین قرار می دهد و آنان را متصف به صفات خویش میسازد، ،
وشاید رزق کریم، نعمت خاصی است که در اختیار مؤمنین قرار میگیرد؛ اما نه نعمت به تنهایی؛ بلکه نعمت به ضمیمه اکرام خاص خدا.
گاهی خداوند عطاهای خاصی دارد که اکرام خاص خود رانیز ضمیمه این عطایا میکندو
با با این کار عظمت مؤمنان را در مقابل دیگران برملا میکند،
خدا مکرم است و بندهاش را اکرام شده میخواهد ،
نه تنها رزق در اختیارش قرار میدهد بلکه رزقش را سبب عظمت و اعتبارش میکند...
و شاید
رزق کریم نور معرفةالله و محبت الله است،که
این نور وجود بندگان را مملو از معرفت و محبت حق تعالی میکند ،
اگر معرفت و محبت حق به کسی داده شود ،
نهایت اکرام خدا نسبت به اوست،
وشاید
رزق کریم لذات روحانی است،
چون لذات جسمانی محدودیت دارد و پایدار نیست ،
اما لذات روحانی باقی و جاودانهاند.
وقتی خدای سبحان به کسی رزق کریم میدهد،
یعنی او را از لذات روحانی خاص بهرهمند میکند.
وشاید
رزق کریم رزق بدون پیشبینی است،
رزق من حیث لا یحتسب است...
وشاید بتوان گفت که
کریم اسمی است که جامع همه خوبیها است و
رزق کریم رزقی است که همه کمالات در آن جای گرفته است،
خدای سبحان به مؤمن روزیی میدهد که
این روزی حاوی همه خیرات و کمالات است و
به واسطه این روزی او را از تکریم ویژهای بهرهمند میسازد...
رزق کریم رزقی است که بواسطه آن ، رزّاق مشاهده میشود ،
رزق کریم رزقی است که بنده را از خود رزق عبور داده و او را به خدا میرساند.
با رزق کریم،انسان حامل اسرار الهی واز علوم و معارفی آگاه میشود که
بسیاری از مردم از آن غافلند ،فقط مؤمن میفهمد .زیرا سرّ در اختیار مَحرمان قرار میگیرد،
مؤمن مَحرم حریم حق شده و از اسرار الهی بهره میبرد.
رزق کریم رزقی است کهبا آن بنده ولیّ خدا میشود...
ولایت در زبان عرب به معنای دو چیز جدای از یکدیگر است که چنان به هم میچسبند که بینشان هیچ فاصله ای نیست مانند دو انگشت دست که از یکدیگر جدایند ولی اگر به هم بچسبند بین آنها هیچ فاصلهای نیست،
با توجه به این معنا
بنده مرزوق دوست صمیمی خدا میشود،
به گونهای که بین او و حق هیچ نعمت و نقمتی فاصله و عایق نشود،
خوشیها و ناخوشیها او را از حق جدا نکند.
رزق کریم، تنها برای مصرفکنندگان
معرفه و شناخته شده است و سایرین نسبت به آن ناآگاهند.
رزق کریم فقط برای صاحبانش معرفه است،
یعنی اگر خدا بخواهد بندهای را تکریم خاص کند
او را از رزق کریم بهرهمند میسازد و
حجابها و موانع این رزق را برای او کنار میزند.
رزق کریم نماد کرم و کرامت خدای سبحان است ،
پس رزقی است که کاملترین کیفیت و بیشترین میزان الطاف حق را داراست ،
این رزق همه زندگی بنده را تحت الشعاع قرار میدهد...
سوره مبارکه سبا
آیات 7،6،5
عدهای ممکن است بگویندکه آنچه خداوند از قول منکران معاد می فرماید،
مربوط به دوران قدیم و زمان جاهلیت انسان است و امروز با پیشرفت معارف و علوم عقلی ،
بشر استدلالات قویتری از آنچه در آن روزگار بوده است را مطرح و به میدان آورده است که با بیانات ساده و قدیمی قرآن نمیتوان به آنها پاسخ داد !
اما؛ اینگونه نیست که خداوند دست روی شبهات ساده و واضح البطلان گذاشته و از شبهات سنگین و اصلی صرف نظر کرده باشد.
بلکه قرآنکریم کتاب تمام بشریت است، لذا تمام افکار بشری را به صورتهای گوناگون مطرح و نقد نموده است ،
از آنجا که مخاطب قرآن تمام بشریت است و سطوح فهم همه نیز یکسان نیست،
خداوند مسائل را طوری بیان کرده است که
اولاً سوال به صورت کامل مطرح شده باشد و
کسی نتواند بگویدکه منظور ما و اعتقاد ما چنین نیست،
ثانیاً همه در هر سطحی که باشند به راحتی سؤال را دریافته و
پاسخ تام و کاملی نیز برای آن دریافت کرده باشند.
در واقع باید گفت که
خداوند در پاسخگویی به مخالفان و منتقدان هم عمق شبهه را بیان کرده و
هم واهی بودن آن را به نمایش گذاشته است تا
بدین وسیله هم سوال را بیپاسخ نگذاشته باشد و
هم به خوانندگان سستی و سادهبودن اشکال را بفهماند...
قرآن کریم مخاطبان و شبههافکنان را به دو دسته تقسیم کرده است:
1. افراد ساده و بیبهره از علم و کمال
2. افراد به ظاهر عالم و دانشمند
و شبهات و اشکالات هریک را متناسب با جایگاه علمی آنها پاسخ میدهد ،
مثلا؛گروه اول با دید تردید مینگرند و میگویند بعید است که چنین حیاتی وجود داشته باشد،
أَءِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا ذَالِکَ رَجْعُ بَعِید،
وگروه دوم کسانی هستند که
با مطالبی به ظاهر عالمانه و مستدل انکار معاد میکنند :
وَقالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ
و گفتند:
«این جز زندگى پست (دنیاى) ما نیست؛ مىمیریم و زنده مىشویم و
جز روزگار، ما را هلاک نمىکند...
اینان در تفکر الحادی انسان را حیوانی متکامل و پیشرفته میدانند و روح انسانی را برای او نمیپذیرند و آن را مادی و از خواص ماده میدانند و نهایت حیات انسان را همانند دیگر حیوانات و نباتات منحصر در همین دنیا میدانندو
مرگ را انتهای حیات معرفی کرده و روح انسانی و مجرد را از انسان حذف میکنند و محور ثبات و جاودانگی را در انسان انکار ...
که در این صورت مطرح کردن حیات بعد از نابودی کامل امری خلاف عقل و منطق خواهد بودکه چطور امکان دارد چیزی که به صورت کامل نابود شده است دوباره موجود شود.
وَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا
هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلیرَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ
إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ
إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ؛
و کسانی که کفر ورزیدند، گفتند:
آیا شما را به مردی راهنمایی کنیم که به شما خبر میدهد:
هنگامی که (مردید و) کاملاً متلاشی شدید،
قطعاً (بار دیگر) شما آفرینش جدیدی خواهید یافت؟!
بنابراین وقتی مبداء ماورای ماده انکار شود و همچنین محور ثبات، وحدت و جاودانگی انسان نادیده گرفته شود این پرسش مطرح میشود که
پس از مرگ که خود حقیقتی غیر قابل انکار است چه اتفاقی میافتد و
بر اساس این مبانی باطل درصدد پاسخ برخواهد آمد و
معتقد میشود ما را روزگار و طبیعت از بین میبرد و
پس از آن هیچ خبری در عالم نخواهد شد و کاملاً نابود و معدوم خواهیم شد و کسی را که ادعا میکند علاوه بر این جهان،
جهان دیگری هم هست که پس از مرگ انسان به آنجا خواهد رفت را به سخره میگیرند ...
ویا می گویند:
اگر راست میگویید گذشتگان و کسانی که از ما مردهاند را دوباره زنده کنید تا معلوم شود قادر مطلقی هست که انسان را باز گرداندتا برای انسان جاودانگی و حیات غیر دنیایی نیز قابل تصور و تحقق باشد ...
یعنی
نه آن سوال و شبهه منکران معاد بسیار ساده و سخیف است و
نه مطالب و احتجاجی که دارند بیمنطق و سادهانگارانه است.
امروز نیزفلسفه غرب و
آنچه که به عنوان دلیل بر انکار دین و معارف دینی در دنیای الحاد مطرح است،
چیزی فراتر از این مطالب نیست،
هرچند با کلمات زبانهای بیگانه و سفسطه آنرا پیچیده کنند.
این است که وقتی قرآن سخن منکران معاد را نقل میکند،
در حد یک تعجب و استبعاد آنرا بیان می فرماید.
منکران ،برهانی بر انکار معاد ندارند،
میگویند:
این تعجبآور است که چیزی که خاک شده دوباره زنده شود،
تعجب میکنند، میگفتند و می گویند:
آیا ممکن است چیزی که به حسب ظاهر از بین رفته و ذرات پیکرش پراکنده شده، دوباره جمع و زنده شود؟!
إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ
به یکدیگر میگفتند: کسی آمده و داعیهای دارد و میگوید شما وقتی تمزیق شدید، متفرق شدید، گسترده شدید، پیکرتان گسیخته و گسسته و متلاشی شد، دوباره زنده میشوید.
این مدعی معاد یا به خدا دروغ بسته یا مجنون است.
أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ
یعنی
سخن منکران معاد در حد یک تعجب و استبعاد است، برهانی اقامه نکردهاند.
انکار آنها در حد یک تعجب بدون دلیل است...
سوره مبارکه سبا
آیه 10
وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ
و به راستى داوود را از جانب خویش مزیتى عطا کردیم [و گفتیم] اى کوهها با او [در تسبیح خدا] همصدا شوید و اى پرندگان [هماهنگى کنید] و آهن را براى او نرم گردانیدیم .
وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا
قرآن اصرار دارد که نگاه ما "نگاه از بعد فضل الهی" باشد.
این نگاه ،از جهت توجه و وصل شدن به خدا است،
زیرا اگرکسی در مسیر شدن کمالی گام بردارد و بکوشد تا رنگ خدایی گیرد و یا خدایی شود،
از فضل و عنایات خاص الهی در زندگی مادی و معنوی و نیز دنیوی واخروی بهره مند می شود.
هر چند که
همه انسان ها از نعمت فضل الهی به شکل عمومی برخوردار می شوند و هدایت الهی جلوه ای از این فضل الهی است،
اما هدایت های خاص و توجه ویژه زمانی صورت می گیرد که انسان در مسیر عمومی رحمت عام گام بردارد و
در سایه رحمت رحمانی قرار گیرد و تقوا کند و از پلیدی های عقلانی و عقلایی اجتناب ورزد و در مسیر فطرت سالم و عقل سلیم گام بردارد.
این است که ،
*از مهم ترین آثار فضل الهی ، قدرت تشخیص حق از باطل است
( ۲۹/انفال و ۲۸ و ۲۹/حدید )،
و خداوند ورود شخص به جهاد در راه خدا و توفیق یابی به این حرکت الهی
(مائده آیه ۵۴)
و غنا و بی نیازی مومنان را (توبه آیات ۲۸ و ۲۹) ،
پوشاندن گناهان و از میان بردن آثار سوء آن
(انفال آیه ۲۹ و حدید آیات ۲۸ و ۲۹)
و حشر با نیکان در آخرت ،دست یابی به مقام متواضعان و
فروتنی کردن در برابر مومنان و سرافرازی در برابر کافران
(مائده آیه ۵۴ )
و بهره مندی از حکمت الهی (آل عمران آیه ۱۶۹ و ۱۷۰)،
روحیه شجاعت در برابر کافران (مائده آیه ۵۴)
علم و دانش و معارف ویژه الهی (جمعه آیات ۲ و۴)
دانش زبان جانوران و پرندگان (نمل آیه ۱۶)
بهره مندی از محبت خداوند (مائده آیه ۵۴)
مصونیت و رهایی از شیطان (نساء آیه ۸۳)
و هم نشینی با صالحان(نساء آیات ۶۹ و ۷۰)
و...
را از دیگر نمودها و تجلیات و آثار فضل خود بر می شمارد.
حتی
سکوت و سکونت شب و روشنایی روز را از فضل الهی میشمارد ، (٦١غافر)
یا
سبقت در خیرات را فضل کبیر میداند که باذن الله است ،
چون حتی موقع سبقت در خیرات نیز احتمال لغزش هست .
وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (٣٢)فاطر
تلاوت قران و نماز و انفاق در سر و علن نیز از فضل خداوند است.
إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً ...ْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّهُ غَفُورٌ شَکُور
(٣٠) فاطر
می توان گفت که
هر نعمتی خیر نیست،
نعمت وقتی برای بشر خیر میشود که انسان از فضل الهی برخوردار شود ،
این است که خداوند بهره مندی از هر گونه خیر را فضل الهی می داند.
خداوند ،رحمت نورانی خویش را فضل خویش می شمارد؛
زیرا این نور الهی است که هدایت خاص را به دست می گیرد و او را به سوی خدایی شدن سوق می دهد.
اگر این هدایت خاص ونورانیت تقویت شود، در مراتب برتر
به شکل رسالت برای شخص جلوه می کند و
شخص در سایه فضل خاص الهی به مقام رسالت و پیامبری می رسد و
دیگران را نیز به سوی کمال شدن می بردو خود فضل الهی می شود
برای بشریت گم شده در راه....که این انسان کامل را کل هستی همراهی می کند:
وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَالطَّیْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِید
ما به داود فضل ویژه از جانب خود دادیم
ای کوه با داود هم نوا شو
و ای پرندگان،
و ما اهن را دردستان او نرم کردیم...
* داوود فضیلتی بزرگ از سوی ما (فرمود"ما دادیم"،اشاره به الله یا رب ندارد) دریافت کرد،
* در سوره انبیا-79 آمده است که کوهها و پرندگان را رام داوود نبی کردیم و
* در این جا خطاب به کوهها و پرندگان دارد که
ای کوهها و پرندگان با داوود نبی هم صدا شوید.
این "هم صدایی" یعنی چه؟
* وقتی کوهها و پرندگان طبق آیه انبیا-79 رام داوود نبی شدند ،
دیگر فرمان دادن به آنها برای این که
با داوود نبی هم صدا شوند، به چه معناست؟
وَلَقَدْ آتَیْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا
یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَه وَالطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِید
به داوود نبی فضیلتی دادیم:
* ای کوهها أَوِّبِی همراه او و پرندگان را هم
* و حدید را برایش نرم کردیم
یعنی این که سه توانایی به او دادیم. در مورد ترجمه ی أَوِّبِی آمده است:
اوب یعنى رجوع ،
یعنی کسى که اهل رجـوع مکرر است
اواب یعنی آنلاین بودن دائمی دل به ملکوت اعلی...
در قطع شدنها... سریع وصل شدن....
فراتر از ذکر ، خدا را صاحب اختیار دیدن ...
آدم ذاکر هم اگر به خدا مرتب مراجعه نکند ...ذکرش ...ذکر نیست .
یَا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ
ای کوهها رجوع کنید همراه او کلمه "معه" و دستور دادن به کوه ها
یک طرف، این خطاب قرار دادن جبال هم یک طرف.
یک جسم بی شعور مخاطب خدا می شود بر ای همراهی با ولی خدا!!؟؟
چرا خداوند به کوه ها دستور داد که
همراه داود خدا را تسبیح بگویند؟
آیا این حکایت از ویژگی خاصی در کوه ها دارد ؟
یا برتری کوه بر داود علیه السلام را میرساند؟
شاید بتوان گفت که این یک فضیلت برای حضرت داوود ع است،
نه برتری کوه بر داوود،
یعنی
گرچه همه ذرات جهان ذکر و تسبیح و حمد خدا مىگویند،
خواه داودى با آنها همصدا بشود یا نشود،
ولى فضل این بود که به هنگام تسبیح حضرت داوود،
آنچه در کمون و درون این موجودات بود آشکار مىگشت و
زمزمه درونى به نغمه برونى تبدیل مىشد، همانگونه که
در مورد تسبیح" سنگریزه" در دست پیامبر اسلام ص نیز در روایات آمده است.
وشاید بتوان گفت که
طبق آیه شریفه ی
"یا داود إنّا جعلناک خلیفة فی الأرض ..."
و اعطای" مقام ولایت "به حضرت داوود و دستور به کوهها به عنوان اوج جمادات و پرندگان به عنوان اوج حیوانات ،
در "همراهی و اطاعت از ولایت" است که خلافت وی را در نظام تکوین تبیین مى کند:
واذکر عبدنا داود ذا الأید إنه أوّاب *
إنّا سخَّرنا الجبال معه یسبِّحن بالعشی والاشراق *
والطیر محشورة کل له اواب *
این آیات ، همه نشان ولایت حضرت داوود است.
ما به کوه و طیر گفتیم تا با او تسبیح بگویند،
یعنی راهی را که او طی مى کند، کوه ها هم تابع اویند و
دستور به جبال و طیر برای اینست تا با او" در رجوع و سیر إلی الله" هماهنگ باشند...
در سلسله جبال و طیور نیز انابه هست. آنها هم اهل رجوعند و وهم حشروالطیر محشورة کل له اواب حشر تکوینی طیور به سوی" خلیفة الله "است.
همه موجودات و از جمله کوه ها و پرندگان اوّابند، چنان که ستون حنّانه اوّاب است،
وقتی که رسول خدا سلسله کوهها و طیر و... را به سخن و صدا درآورده است،
که آن گونه که او بخواهد تسبیح کنند و هرچه او بگوید بگویند،
یعنی تحت اراده آن ولایت ولی خدا هستند. یعنی ولی خدا تجلی و مظهر خدایی است که
هر چیزی را گویا مى کند:
أنطقنا الله الذی أنطق کل شى
و آنگاه که گویا کرد نه تنها خود میشنود
بلکه دیگران نیز تسبیح سلسله جبال را مى شنوند.
در عالم کائنات همه چیز تسبیح خدا را می گوید.
هیچ موجودی نیست که از ذکر خدا غافل باشد.
حتی در روایات هم اشاره شده است که
اگر موجودی از وحوش یا پرندگان لحظه ای از ذکر و تسبیح خدا غافل شود طعمه صیاد می شود.
و هر موجودی برای رشد و تعالی خود در سیر تکوینی نیازمند تشریع و ولایت است،
قرآن می فرماید: «کل له اوّاب»
شاید ناظر به همین مطلب است که
حتی کوه ها و پرندگان نیز باید گوش به فرمان ولایت باشند....
پس چرا انسان کمتر از سنگ و حیوان باشد؟
قرآن کریم درباره محروم ماندن برخی از انسان ها مى فرماید:
فهی کالحجارة او أشدّ قسوة
بعضی از دلها مانند سنگ یا سخت تر از آن است...
سوره مبارکه سبا
آیات 14-10
حکایت حضرت داوود و حضرت سلیمان،
حکایت ظرفیّت انسان کامل و
ارائهی آن به انسانها است و
بروز و ظهور حکومت انسان کامل در روی زمین...
و
سلیمان نبی این مأموریّت را یافت که
ظرفیّت انسان کامل را در تاریخ،
ولو برای یک بار به عالمیان ارائه کند که
چگونگی حاکمیت معصوم بر زمین
تئوری نباشد، ذهنیّت نباشد.
انسان کامل، مظهرخدااست و
حاکمیت اصلی زمانی است که
حکومت الله از طرف ولی خدا در زمین پیاده شود...
داستان حضرت سلیمان ،
جواب پاسخهای امروز ما است.
اگرحکومت معصوم محقق شود،
آیا همه ی انسانها به رشد ایده آل خود خواهند رسید؟
جامعه حضرت سلیمان جامعه ای مرفه،
بدون نگرانی از بابت غذا و مسکن و کل مسایل اقتصادی و مادی بود ،
سلامت و امنیت این جامعه،
بیشتر محصول کار جن و عفریت و نیروهای تحت فرمان ولی خدا بود.
اما حتی
در "ملک سلیمانی" نیز
بسیاری از مردم از تقوا به دور بودند و مردم" ملک سلیمان "خودشان در رسیدن به هدف الهی که سلیمان از خداوند خواسته بود که
برای من هبه کن حکومتی که
جامعه توحیدی را ایجاد کنم
رَبِّ اغْفِرْ لی وَهَبْ لی مُلْکاً و
خداوند متعال هم خواسته او را بر آورده و این حکومت ایده آل را به او عطا کرده بود ،
همراه نبودند!!!
آیات کریمه، یک جامعه سالم و منظم وفعال و رو به رشدرا که رشد خود را در سایه هدایت خدا و تبعیت از اصول حاکم بر فطرت خود به دست آورده و با کار و تلاش روی پای خود ایستاده است را پایدار می داندنه جامعه ای که به طور غیر متعارف رشد کرده و قوی شده و مردم آن، کار و تلاش را به دوش دیگران، از جن و پرنده و عفریت گذارده اند،
یعنی هشدار می دهد که
اگر طالب دوام و پایداری و رشد هستید،
بدانید که هرگز قوای غیبی بدون تلاش مردم یک جامعه ای، آن جامعه را در مسیر تعالی و پیشرفت نگه نمیدارد و
قوای رسول و ولی خدا در رشد جامعه بدون رشد خود مردم چندان موثر نخواهد بود.در حقیقت ،توفیق هر جامعه در رسیدن به هدف الهی خود، در گرو سه عامل است:
هدف حق،
رهبری توانا،
امت مجاهد
همه پیامبران مردم را به سوی حق دعوت می کردند.
قدرت رهبری مردم را به سوی هدف حق را هم داشتند،
اما همیشه عامل سوم که امت مجاهد و پوینده راه حق باشد یا غایب بوده و یا در حد کفایت نبوده است.
می توان گفت که
به یک معنی ، قوم صالح و قوم هود
با قوم سلیمان چندان فرقی نداشتند و
هر سه قوم خواهان آنچه که پیامبرشان برایشان آورده بود، نبودند و
نمی خواستند کاری برای رسیدن به آن هدف انجام دهند.
تنها فرقی که قوم سلیمان با بقیه داشتند موضوع اجباری بودن اطاعت در حکومت سلیمانی بود که آنان را وا می داشت تا اعتراض نکنند.
ضمن اینکه حکومت سلیمانی توانسته بود رفاه و امنیت فردی و اجتماعی آنان را بدون زحمت از مواهب طبیعی و بهره وری از قدرت کار جن و عفریت، فراهم نماید.
بنابراین دلیلی بر اعتراض باقی نمی ماند.
اما می بینیم که همین جامعه به ظاهر قوی،
پس از فوت رهبر خود و فرار جن و عفریت
خیلی سریع در تاریخ مضمحل شده و به فاصله کوتاهی
مجدداً اسیر قدرت های سیاسی دیگر جوامع قوی در تاریخ می شوند...
قرآن چقدر زیبا
ابتدا و انتهای
حکومت "موسایی" و "سلیمانی" را
که از دل "حکومت عصایی موسی" در آمده و
اوج قدرت آن است را به هم وصل می کند
و
نشان می دهدکه
همان عصایی که
اول کار فقط یک چوب بود و
به درد تکیه دادن و ریختن برگ درختان برای گوسفندان می خورد
اکنون تبدیل به همان عصای سلطنت می شود و
با جویده شدن همان عصا ،
آن هم به وسیله موجود بسیار کوچکی مثل موریانه تمام قدرت حکومتی سرنگون می شود و
جن و عفریت و باد و پرنده که به اجبار در سپاه او جمع شده بودند همه دنبال کار خود میروند.
مساله این است که
آدمیان هنوز دنبال عصایند
نه رسول خدا...
حکایت حاکمیت و فضیلتهای پیامبران و "ملک سلیمانی"،
چگونگی و کیفیت حاکمیت و ظهور حضرت"مهدی(عج)" را نیز میرساند و
انتظارات گاه بیهوده منتظران را...
و شاید یکی از حکمتهای اینکه ائمه اطهار ع در طول تاریخ مردم را مجبور به اطاعت از خود نکرده اند،
این باشد ...
حکومت مهدوی، حکومتی است که با ایمان و عبادت و از جان گذشتگی و "جهاد مداوم "ایجاد می شود.
بنابر این تا مردم به دل و جان و قوت بازو آماده نشوند، از ظهور هم خبری نخواهد بود.
این است که به ظهور رسیدن 313 یار حضرت به اندازه ظهور خود حضرت(عج) ارزش دارد و
انتظار می طلبد...
قرآن مبین در حکایت از پیامبران
توانایی های آنان را فضل الهی می داند
و حاکمیت تکوینی و تشریعی آنان و ناپایدار بودن" حکومتهای عصایی" را نشان می دهد.
در زیارت امام زمان (عج)می خوانیم:
" السلام علیک یا امام الانس و الجان".
سلام بر تو ای امام انسان و جن.
مفهوم زیارتنامه تشابه با حکومت حضرت سلیمان را می رساند،
اما برخلاف حکومت سلیمانی که مجبور بود برای اطاعت در آوردن جنیان، آنان را به زنجیر بکشد ،
حضرت (عج) با امامت کردن بر جن و انس، آنها را داوطلبانه در خدمت پیروزی دین خدا به کار خواهد گرفت.
این است که تا زمانی که مردم از عمق وجود خواهان پیروزی دین خدا نبوده و خود را برای خدا خالص نکرده باشند،
حضرت (عج) از غیب و غیبت بیرون نخواهد آمد و اینکه خود می فرمایندکه دعا کنید برای فرج من ...
یعنی دعا کنید برای ایجاد این وضعیت که حاکمیت الهی نه به مانند ملک سلیمانی بلکه به صورت ملک مهدوی ظهور کند...
سوره مبارکه سبا
آیات 24-15
قوم سبا که در سرزمین یمن و شهر معروف و مشهور آن «مارب» می زیست، در دوره ای به چنان شکوفایی اقتصادی و تمدنی رسید که ضرب المثل شده و در فرهنگ قرآنی به کار رفته و حوادث و رخدادهای آن از سوی خداوند مورد تحلیل و تبیین قرار گرفته است و براساس آن توصیه هایی نیز مطرح شده تا دیگران در مسیری گام برندارند که قوم سبا در آن مسیر رفت و پس از یک دوره شکوفایی تمدنی به نابودی و نیستی گرفتار شد.
آیات ۱۵ تا ۱۸ سوره سبا،
در علل شکوفایی اقتصادی و تمدنی ملت سبا،
می فرماید که
ملت سبا در سرزمینی آباد و دارای نعمت های خدادادی بسیار می زیستند،
به گونه ای که همه شرایط زندگی برای انسان فراهم بود و هیچ گونه کم و کاستی در میان نبود.
آیات ۲۲ و ۲۳ سوره نمل نیز می فرماید که
سرزمین سبا، از چنان شرایط مناسب و مطلوب زیستی برای بشر برخوردار بوده که
همه امکانات به فراوانی در اختیار مردم این سرزمین قرار داشت و آنان در آسایش به سر می بردند.
باغ های میوه و کشاورزی پیشرفته،
که آب ها با سدسازی، مهار شده و در بهترین شکل مورد استفاده قرار می گرفت.
شهرسازی مدرن و پیشرفته ای وجود داشت و خانه ها و منزلگاه های متناسب و مرفه و دارای همه نوع امکانات. (سبا آیه ۱۶ تا ۱۸)
علامه طباطبایی می فرمایند که
مسافت سیر میان آبادی های کشور سبا به گونه ای متناسب و یکسان بود که خستگی نمی آورد.
(المیزان، ج ۱۶، ص ۳۶۵)
یعنی وسایط و مسیر رفت و آمد واتصال شهرها و آبادی ها به گونه ای بود که به دور از هرگونه اضطراب و خستگی جابه جا می شدند؛
کشاورزی در این کشور، بسیار پیشرفته بود و مردم در مدیریت کشاورزی و آبخیزداری و سد و کانال کشی آب برای مزارع و باغ ها و بوستان ها بسیار موفق بودند. نشانه این موفقیت را می توان در باغ های بسیار، سد مارب و آبادی های بسیار و رشد و شکوفایی جمعیتی کشور دانست، زیرا تنها در سایه امنیت غذایی و آرامش و آسایش است که رشد جمعیتی و آبادی های بسیار پدید می آید. (سبا آیه ۱۵)خانه ها به گونه ای بود که مردم در آسایش و رفاه کامل زندگی می کردند و هیچ دغدغه غذایی و یا امنیتی نداشتند.
خداوند در آیات ۱۵ تا ۱۸ سوره سبا برای تبیین وجود امنیت کامل و آرامش همه جانبه، به این نکته اشاره می کند که مردم این کشور در هر زمانی می توانستند از شهری به شهری و از آبادیی به آبادی دیگر سفر کنند.
یعنی وجود امنیت و آرامش کامل در هر ساعت از روز .
در این سرزمین،
نظام سیاسی مطلوبی نیز وجود داشت که براساس مشورت و شورا اداره می شد و
پادشاه به تنهایی مدیریت کشور را در اختیار نداشت.
سطح مشارکت به اندازه ای بود که همگان می توانستند در امور مهم دخالت کنند.
هر چند آیات ۲۲ و ۲۳ سوره نمل بیان می کند که پادشاهی که
بر این تمدن پیشرفته و کشور توسعه یافته از هر جهت حکومت می کرد، پادشاهی مقتدر بود، ولی این اقتدار وی اقتدار مشروع بود که ازطرف مردم پدید آمده بود.
مشروعیت سیاسی و مقبولیت دولت در آن اندازه بود که همه ملت سبا، مطیع و فرمانبر پادشاه خود بودند.
از نظر نظامی نیز در حدی از اقتدار و آمادگی نظامی بودند که برای هر حمله احتمالی دشمنان برنامه و تدارک لازم را مهیا داشته و از نظر نفرات و امکانات پشتیبانی جنگی در آمادگی کامل بودند.
(نمل آیات ۲۲ تا ۳۳)
همه چیز برای یک دولت مقتدر و کارآمد و هر چیزی که برای حکومت مطلوب نیاز است،
در این کشور برای دولت و ملت فراهم آمده بود. سرزمین مناسب و پرنعمت، آب فراوان، آب و هوای مناسب، مدیریت آب و اقتصاد، امنیت و آسایش کامل، تجارت و بازرگانی شکوفا و آسان و بی محدودیت، پیشرفت تمدنی در سازه های مهم و اساسی در حوزه های سدسازی و مدیریت آب و جلوگیری از سیل و یا هدر رفتن آن، گردشگری شبانه روزی در سایه امنیت، خرمی و آبادی شهرها، امکانات نظامی احتیاطی، عزم جدی برای پیشرفت و حفاظت و امنیت کشور و اقتدار آن، شوکت کافی و رعیت و ملت مطیع و فرمانبر که آیات ۲۲ و ۲۳ بیان می کند در این کشور فراهم بوده است.
(المیزان، ج۱۵، ص ۳۵۵)
اما
با این همه پیشرفت اقتصادی و تمدنی که ملت سبا در همه عرصه های زندگی به دست آورده بود، نتوانست در مسیر پایداری گام بردارد و در نهایت به علل درونی و نه حملات نظامی از هم فرو پاشید و در افکار و خاطرات مردم به شکل ضرب المثل از تمدنی درآمد که روزگار، خاک نیستی و فراموشی بر آن پاشاند.
آیات ۱۵ و ۱۹ هلاکت و نیستی قوم سبا را ضرب المثلی می داند که داستان ایشان از نسلی به نسلی دیگر گفته می شود تا
عبرت و پند آیندگان گردد.
(مجمع البیان، ج۷ و ۸ ص۶۰۶)
سوره مبارکه سبا
آیات 24-15
مهم ترین علتی که
قرآن کریم در تحلیل سقوط و نابودی ملت سبا بیان می کند، مسئله کفران و ناسپاسی مردم سبا است.
این مردم با آن که در سعادت و خوشبختی بودند، ولی نسبت به نعمت های الهی شکرگزار نبوده و راه کفران و ناسپاسی را در پیش گرفتند.
(سبا آیات ۱۵ تا ۱۹)
این مردم،قبلا ملتی کافر به خدا بودند،
ولی شرایط مناسبی برای ایشان فراهم آمد تا در مسیر کمال گام بردارند.
در عصر ملکه سبا، کشور به سوی ایمان رفت و از کفر رهایی یافت؛
(نمل آیات ۲۲ و ۲۴ و ۴۳)
اما ایمان آنان موجب نشد تا راه کفران را به راه سپاس و شکرگزاری تبدیل کنند،
خداوند در آیه ۱۵ و ۲۰ سوره سبا تحلیل می کند که بیشتر مردم کشور سبا که در رفاه بودند، به سوی شیطان گرایش یافتند و
شیطان گمان خویش را در حق آنان به یقین تبدیل کرد و
زمینه گمراهی شان را فراهم آوردوآنان اندک اندک از راه دین و خدا دور شدند.
(نمل آیات ۲۲ تا ۲۴)
وشک و تردیدهایی در میان آنان نسبت به آخرت پدید آمد
(سبا آیات ۱۵ و ۲۰ و ۲۱)
و با ظلم به خویش و از دست دادن دین و ایمان، زمینه را برای عذاب الهی فراهم آوردند.خداوند در آیه ی ۲۴ در
تحلیل علل سقوط تمدن قوم سبا ،به دلبستگی آنان به آداب و عقاید نادرست خود
و گرفتار شدن به دسیسه های شیطانی اشاره می کند .
باران و سیل سد مارب را خراب کرد و کشاورزی آنان نابود شد.
(سبا آیات ۱۵ تا ۲۴)
در برخی از کتب تفسیری و لغوی آمده است که موش هایی نیز زمین و درختان و بندها را از میان بردند
(روح المعانی، ج۱۲ جزء ۲۲، ص۱۸۴ و لسان العرب، ج۹ ص۱۷۲ عرم را نوعی موش دانسته که سد را شکافته است.)
همین مسئله درشرایط امروزی نیز
برای بسیاری از تمدن ها و ملت ها پدید آمده است.
بارها دیده شده که ملتی به سبب کفران نعمت ،خود را به سوی نیستی سوق دادند.
تحلیل قرآن از علل و عوامل نیستی تمدن شکوفای سبا این است که آنان گرفتار دو چیز باطل و نادرست درحوزه اعتقادی
و رفتاری شدند." کفر درحوزه اعتقادی و بینشی" همراه با
"رفتار ناهنجار کفران نعمت درحوزه نگرشی"،
موجب شد تا تمدن بزرگ و سعادت و خوشبختی ایشان به یک باره دگرگون شود و
همه نعمت ها و برکات الهی از سرزمین و کشورشان رخت بربندد.
چگونه کفران نعمت سبب از بین رفتن یک تمدن عالی می شود ؟!
بهره گیری از نعمتهای مادی و معنوی در جایگاه مناسب و درمسیر کمالی و تعالی،
معنای شکرگزاری و سپاس است واگر نعمتها در مسیر دیگری به حرکت در آید ،
کفران نعمت است.
"کفراعتقادی" قوم سبا درزمان بلقیس و حضرت سلیمان (ع)،ظاهرا از بین رفت ،
ولی به شکل" کفران نعمت" در دوره ای بعد نمایان شد و آن همه شکوه وجلال و هیبت تمدنی و شکوفایی و رفاه اقتصادی را با خود برد.
از عبارت قرآن چنین بر می آید که
*رفاه و ثروت زیادسبب شد که بزرگان قوم سبا گرایش به تغییر یافتند،چنانچه خودرا جدااز توده های مردم می دانستند و خیال مى کردند باید میان اقلیت اشرافى و اکثریت کم درآمد سدى بزرگ و مرزى عظیم باشد تا به هم آمیخته نشوند.
* اگر جامعه و مسیر دهندگان فکری جامعه
به سوی رفتارهای ضد ارزشی و هنجاری سوق داده شود،
تغییرات نه در دو نسل که حتی در خود یک فرد در گذر زمان می تواند انجام گیرد و آیات قرآنی به صراحت تبیین می کند که چگونه مترفان هرجامعه ای به سبب رفاه زدگی، دچار تغییرات ضدهنجاری و ارزشی می شوند و به شکل بزرگترین خطر رشدو پیشرفت هر جامعه درمی آیند.
* این گونه است که کفران نعمت به جای شکر نعمت و سپاسگزاری می نشیند و رفاه زدگان به جای استفاده درست از نعمت و به کارگیری آن در کمال یابی خود و جامعه، درمسیر ضد کمالی هزینه می کنند.چنین شیوه رفتاری موجب می شود تا علاوه بر آن که نعمات هدر رود و خود شخص از آن بهره ای نگیرد، بلکه فرصت بهره گیری درست، از دیگران نیز سلب شود و جامعه به جای پیشرفت به پس رفت دچار می شود ...
قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از
سرگذشت حضرت سلیمان درسوره مفهوم خاصى دارد.
۱ – داود و سلیمان پیامبران بزرگى بودند که حکومت عظیمى تشکیل دادند،
و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سلیمان این تمدن رو به افول نهاد،
قوم سبا نیز تمدن عظیمى بر پا کردند که با در هم شکستن سد مارب متلاشى شد.
جالب اینکه طبق روایات ،
عصاى سلیمان (ع) را موریانه اى خورد، و سد عظیم مارب را موش صحرائى سوراخ کرد،
تا آدمی بداند که
مواهب مادى هر چند عظیم باشد و خیره کننده ،گاه با یک نسیم درهم مى ریزد و به وسیله یک حشره یا یک حیوان کوچک زیر و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندندو مومنان اسیر آن نشوند، و مغروران از مستى غرور به هوش آیند، و راه استکبار و ظلم و ستم پیش نگیرند.
۲ – در اینجا دو چهره تمدن باشکوه دیده مى شود که
یکى رحمانى بود و دیگرى سرانجام شیطانى شد، اما نه آن ماند و نه این ! هر گاه کسى به وضع آن سرزمین، قبل از هجوم سیل عرم و بعد از آن نگاه مى کرد باورش نمى شد که این همان سرزمینى است که روزى مملو از درختان سر سبز و خرم و پر میوه بوده که امروز به شکل بیابانى وحشتناک که تک تک درختان شوره گز و اراک و سدر همچون مسافرانى که راه را گم کرده و پراکنده شده اند در آن به چشم مى خورد.
این صحنه،
تذکر این است که
سرزمین وجود انسان نیز اینچنین است ،اگر نیروهاى خلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحیحى مصرف گردد، باغهائى پر طراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد،
اما اگر سد تقوى بشکند، و غرائز به صورت سیلى ویرانگر سرزمین زندگى انسان را زیر پوشش خود قرار دهند، جز ویرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند...
حکایت قوم سبا این حقیقت را ثابت مى کند که مرگ انسان در دل زندگى او نهفته شده ، و همان چیزى که یک روز مایه حیات و آبادانى او است روز دیگر ممکن است عامل مرگ و ویرانى گردد...
سوره مبارکه سبا
آیات 26-25
قُلْ لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ *
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ
بگو: «شما از گناهی (جرمی) که ما کردهایم سؤال نخواهید شد، (همان گونه که) ما در برابر اعمال شما مسؤول (مورد مؤاخذه و پاسخگو ) نیستیم! *
بگو: «پروردگار ما همه ما را جمع میکند، سپس در میان ما بحق داوری مینماید (و صفوف مجرمان را از نیکوکاران جدا میسازد)، و اوست داور (و جداکننده) آگاه!»
مشرکین قایل به شفاعت بتهای خود هستند، یعنی مدعی هستند که هر امری یا منطقهای از این عالَم، مِلک یکی از این بتها، به عنوان ارباب (صاحب اختیار و تربیت کنندهی امور) میباشد؛ پس این مالکان و اربابان،آنها را در گشایش امور شفاعت میکنند؛
و به جای آن که با هدایتها، ادله، براهین و رهنمودهای وحی،
متوجه و متذکر جهالتها و جرمهای خود شوند،
مؤمنان را متهم میکنند که شما "مجرم" هستید!
[این خصلت تمامی کفار و مستکبرین قدیم و جدید میباشد که خود را تنزیه و دیگران را متهم میکنند].
در این آیات، "پنج بار" فرموده:
«وَ قُل – و بگو»؛ و در هر کدام، یکی از ادعاهای آنان را پاسخ داده است که مباحث مربوط به «خالقیت – رازقیت و شفاعت» میباشد و تصریح فرموده که در این میان، هر واسطه در خلقت، یا رازقیت یا شفاعت ،به امر خداست و به اذن خدا کار میکند...
آیا منظور آیه ی 25 سبا این است که
ای کافران شما کار خود را بکنید و ما هم کار خودمان را؟
همانطور که از آیه، آیات قبل و بعد آن روشن است،
بحث در مورد قیامت است ، نه دنیا.
و بحث در مورد قیامت نیز مربوط به «جرم، مؤاخذه و داوری» آن میباشد.
و در خصوص داور و داوری در قیامت نیز بیان شده که داوری بر اساس "حق" است و داور، خداوند متعال است که "علیم" به احوال تمامی بندگانش میباشد.
همچنین در آیات «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ»، و یا « لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ »، و یا « إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا - ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس / الإنسان، 3»،
نیز این گونه نیست که هر کسی "مجاز" است که هر راهی را که دوست داشت برود و در دنیا و آخرت نیز همه یکسان هستند!
چنین اندیشه و گمان غلطی، نه تنها با علم، حکمت و عدالت حق تعالی منافات دارد، بلکه لزوم ارسال رسولان، نزول وحی و تبیین و ابلاغ شریعت را منتفی میکند و بنابر این، محشر، محاکمه و بهشت و جهنم نیز بیمورد و نفی میگردد.
البته انسان در انتخاب هدف و راه، مجبور آفریده نشده است؛ اسباب و ملزومات درونی و بیرونی، برای شناخت و انتخاب به او داده شده است،
پس میتواند
یا راه رشد وسعادت را بپیماید، و یا متاع قلیل دنیای زود گذر را هدف قرار دهد و راه گمراهی و هلاکت را بپیماید،
و هر هدف و راهی هم که انتخاب کردو پیمود و هر کاری هم که کرد، به نتایج همان میرسد.
اما،
نکتهی قابل توجه و بحث این است که
مسئله «عقیده» با مسئله «راه و عمل» متفاوت است. هیچ کس نمیتواند در عقیده کسی را به زور مؤمن به توحید و معاد نماید ویا به زور به کفر و شرک بکشاند؛
اما در عرصهی "عمل"، در بسیاری از موارد، تضاد اهداف و منافع پیش میآید که موجب تزاحم (ایجاد مزاحمت برای یک دیگر) میگردد وتنش و درگیری، حمله و دفاع، تشویق یا ممانعت و ... به وجود میآورد.
مثلا مستکبرین ادعای سلطه بر دنیا داشته باشند!
ویا فاسد و فاسق تلاش در فساد و فسق در جامعه داشته باشند
آیا می توان گفت که
«لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ»، و
یا « لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ »
و من نیز فقط نظارهگرم؟!
آنوقت این همه آیاتی که دستور به قیام، جهاد، برپایی قسط، مبارزه با ظلم و فساد، امر به معروف و نهی از منکر و ایستادگی و استقامت (صبر) میدهد، چه میفرمایند و برای چه کسانی هستند؟!
در اینجا مسئله "حقوق" یا همان احکام مطرح می شود؛
و حتی از دیدگاه کفار و مستکبران نیز تمامی آزادیها (حتی فردی)، محدودهستند و در چارچوب عدم نفوذ و تعدی به حقوق دیگران تعریف میشوند؛ و اگر تعدی و ظلمی واقع شد، حتماً باید با آن مقابله شود و ظالم نیز در همین دنیا، محکوم و مجازات شود؛ البته کیفر اخروی، در روز محشر، در محضر خدا و با داوری او صورت میپذیرد.
داوری که "فتاح العلیم" است...
سوره مبارکه سبا
آیات 35-29
سوره مبارکه«سبأ» مکی است و مطالب محوری سوَر مکّی اصول دین است،
مشکلاتی که برخی درباره دین مخصوصاً درباره اصول دین داشتند و دارند
به تصریح قرآن به دو قسم تقسیم میشود:
شبهه علمی و
شبهه عملی منکران معارف توحیدی
این است که بعد از مساله رسالت رسول اعظم ص علت انکار منکرین را می فرماید:
عده ای می گویندکه این روز وعده داده شده کی هست ؟
و عده ای می گویندکه اصلا ایمان نخواهیم آورد چه کتب پیشین و چه دعوتی که الان آورده ای...
یعنی بعضی ها مشکل علمی دارندو چون حسی هستند و فراتر از محسوسات خودرا نمی فهمند،
پس وحی و معاد و میعاد وبعث انسانها ،برای بعضی ثقیل و برای بعضی مسخره می آید (به نسبت علم و عقلی که دارند)اما بیشتر منکران مشکل عملی دارند،نه شبهه علمی ،
بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ
یعنی مشکل علمی و فهمی و عقلی نیست ،
بلکه میخواهد جلویش باز باشد وگرنه مشکل علمی ندارد...
این است که
در این سوره مبارکه ؛بعد از نقل مختصر شبهات علمی, مشکل عملی را تشریح می فرماید که
مخالفان، یک عدّه سرمایهداران مُسرِف مُترفاند ،که فکر میکنند اگر دین داشته باشند ،جلوی اسراف و اتراف اینها گرفته میشود .اینها نظام ارزشی را ثروت و جاهطلبی تلقی میکنندوبراساس آن خود و اطرافیان را جایگاه می دهند.
همین ثروتپرستی و اتراف در ثروت و اسراف در زندگی باعث می شود که اینها با انکار با دین برخورد کنند.
در آیه ی 34 فرمود:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیر
إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا
إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ
آنها میگویند معیار ارزش و ارزشگذاری ثروت است و
خبری هم بعد از مرگ نیست، اگر بعد از مرگ خبری باشد، مثل قبل از مرگ ما متنعّم خواهیم بود.
یعنی نظام ارزشیشان چیز دیگری است،ما از لحاظ ثروت و قدرت (اولاد یا افراد وابسته) اکثر هستیم!
"نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً"
و خبری هم از عذاب الهی نیست، اگر هم بعد از مرگ خبری باشد، مانند قبل از مرگ، ما از این نظام ارزشی برخوردار خواهیم بود.
در سوره مبارکه «کهف» هم مشابه این آمده است،
آیه 36 سوره مبارکه «کهف» می فرماید:
آن کسی که وارد باغش شد و متنعّمانه زندگی میکرد گفت:
مَا أَظُنُ السَّاعَةَ قَائِمَةً
قیامت نیست بر فرض هم باشد در آن عالَم هم مثل این عالَم ما نزد خدا عزیزیم به دلیل اینکه ما را متنعّم کرد ...
در آیه 30 سوره مبارکه سبا فرمود:
قُلْ لَکُمْ مِیعَادُ یَوْمٍ ...
بگو برای شماست روز میعاد...
عالم قیامت که روز و شب ندارد، آفتاب و مهتاب که نیست، پس چرا تعبیر از قیامت، به روز شده؟
چون روز، عبارت است از قطعه ای از زمان که به وسیله آفتاب عالم روشن می شود، به طوری که چشم انسان هرچه را در شب نمی دید، در کمال وضوح و ظهور می بیند.
همچنین در قیامت آنچه در دنیا پنهان بود از باطن اشخاص و درستی و نادرستی عقاید و خوبی و بدی اعمال و آثار آنها
تماماً در قیامت آشکار می شود:
یوم تبلی السرآئر
قیامت روزی است که تمام سریره و نهانیهای بشر فاش می گردد.
...وبدا لهم من الله مالم یکونوا یحتسبون
ظاهر می شود برای ایشان آنچه را گمان نمی کردند،
دنیا شب است. ظلمت است.
نه تنها کسی از دیگری خبر ندارد، بلکه از باطن خود هم بی خبر است و روی کارها سرپوش است؛
اما قیامت روز است. واقعا هم روز است.
روزی که شب ندارد ،روزی که پنجاه هزار سال است.
آفتاب حقیقت قیامت که بتابد همه می فهمند که اند ویا چه اند...
سوره مبارکه سبا
آیه 28
وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا
وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
و ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده براى تمام مردم نفرستادیم
لیکن بیشتر مردم نمى دانند.
دربسیاری از آیات «عالمین» به معنای کل هستی است.
«الحمد لله رب العالمین»،
«رب العالمین» یعنی کل هستی را دارد تربیت میکند.
وقتی پیغمبراسلام را می فرمایدکه رحمت است برای عالمین
یعنی رحمت است برای کل بشر، و یا رحمت است برای کل هستی.
یا وقتی می فرماید که «نذیرا للبشر»
یعنی انذار دهنده برای کل بشر هستی
«کافه للناس» هم یعنی کل بشر هستی،
رسول بودن پیامبر برای کافه الناس
یعنی واسطه فیض بودن برای کل بشر..
مثل لامپ که رابطش سیم است و سیم هستی پیامبراست.
«و حبل الله المتین» «و صراطه المستقیم»
مثل نخ اسکناس که به آن ارزش میدهدکه اگر آن نخ نباشد، با کاغذباطله فرقی ندارد.
وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا
وَ مَا أَرْسَلْنَاک إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ
پیامبر رسول برای همهی مردم است،
نه پیامبر قومی، جدا از دیگر اقوام؛ نه برای اهل زبانی، جدا از اهالی دیگر زبانها،نه برای زمانی خاص و ....
او رسول همهی زمانها و همهی مکانهاست.
تا برپایی قیامت، نبوت و رسالت و شریعت او در طول بشریت و زمان ادامه دارد، یعنی برای کل هستی رسول است و
رحمت است برای کل هستی ممکن است کسی مسئولیتش موقت باشدو زمان مصرف داشته باشد، اما پیامبر اسلام «خاتم النبیین» نیز هست،
یعنی هم برای همه هستی،
هم برای همیشه هستی
یعنی
اسلام
دینی جهانی است ....
درباره جهانی شدن، تعریفهای گوناگونی وجود دارد.
مثل تعابیر «فشردگی جهان»،
«وابستهتر شدن بخشهای مختلف جهان»،
«افزایش وابستگی و درهمتنیدگی جهانی»،
«ادغام همه جنبه های اقتصادی در گسترهای جهانی»
«پهناورتر شدن گستره تأثیرگذاری و تأثیرگذاری کنشهای اجتماعی»
و «آزادسازی دولتها و کاهش محدودیت آنها در فعالیت میان کشورهای مشابه دیگر"
جهانی شدن، فرآیندی اجتماعی است که در نتیجه آن، محدودیتهای جغرافیایی و نظامهای اجتماعی و فرهنگی متحول و برچیده میشوند و به تشدید آگاهی عمومی منجر میشود. (واترز، 1379: 12)
پدیده جهانی شدن «Global» ، رویدادی ناگهانی و جدید نیست، بلکه از گذشته به شکلهای مختلف وجود داشته است مثل:
نظریه دهکده جهانی مارشال مک لوهان (1965)،
انتشار نظریه موج سوم آلوین تافلر (1978)،
پایان جنگ سرد (1989)،
اتحاد پولی کشورهای اروپایی (1998) و...
که همگی از پیشزمینه های بروز پدیده جهانی شدن هستند که هرچه زمان پیشتر میرود، شدت و قدرت آن نیز بیشتر میشود.
یعنی نمیتوان جهانی شدن را
تابع مستقیمی از خواست یا اراده
فرد یا گروهی خاص دانست،
امروز بحث دربارۀ مسئله حکومت واحد جهانی،آسانتر است.
امروز صحبت از حکومت واحد جهانی عجیب نیست؛
چون تعبیر دهکده جهانی به عنوان بحثی کاملاً جدی مطرح شده است.
و بحث مهم این است که این حکومت جهانی تحت حکومت چه فکر و اندیشه ویا چه دین و مذهبی خواهد بود ،
تا دیروز، تشکیل حکومت واحد جهانی تحتنظر امام معصوم، برای دنیا پذیرفتنی نبود و آن را به صورت امری عجیب و باورنکردنی مطرح میکردند؛ ولی امروزه، علما و دانشمندان این نوع حکومت را امری اجتنابناپذیر میدانند.
اسلام، در هزار و چهارصد سال پیش، با تأکید فراوان و قطعیت و حتمیت، خبر از جهانی شدن اداره جهان توسط ولی الهی بر اساس آیین الهی داده و حتی کیفیت وقوع آن و نحوه حکومت در آن دهکده جهانی و رهبری آن نظام را آشکارا معین کرده است.
مهدویت در بینش اسلامی به عنوان مدینه فاضله بشر و ظهور منجی موعود لطف و تدبیری الهی برای سرانجام تاریخ است تا آرزوهای بشر در طول قرنها تحقق یابد.اسلام ، بنا به ماهیت جامع و فراگیر آن و با عنایت به ویژگیهای بشری و انسانی مبتنی بر فطرت،
انسان را صرف نظر از تعلفات خونی، زبانی و سرزمین مورد خطاب قرار میدهد و از توانمندی برتری، برای جهانی شدن برخوردار است.
استاد شهید مطهری در مباحث اسلام شناسی خود اسلام را از نظر جهان بینی و ایدئولوژی دارای ویژگیهای جامع، فراگیر و جهان شمول عنوان میکند و می فرماید:
اسلام به دلیل آن که مبتنی بر فطرت آدمیان است و انسانیت انسانی را به عنوان جوهر و ماهیت واحد مورد خطاب قرار میدهد، مرزهای خونی، نژادی و زبانی را در مینوردد و تا مرز انسانیّت امتداد مییابد و چون میان وحی آسمانی و عقل زمینی جمع میکند و عنصر پویایی اجتهاد را مطرح مینماید در همه زمانها و مکانها کارآیی داشته و از جامعیت برخوردار است.
اسلام، در هزار و چهارصد سال پیش،
با تأکید فراوان و قطعیت و حتمیت،
خبر از جهانی شدن اداره جهان توسط ولی الهی بر اساس آیین الهی داده و حتی کیفیت وقوع آن و نحوه حکومت در آن دهکده جهانی و رهبری آن نظام را آشکارا معین کرده است.
مهدویت در بینش اسلامی به عنوان مدینه فاضله بشر و ظهور منجی موعود لطف و تدبیری الهی برای سرانجام تاریخ است تا آرزوهای بشر در طول قرنها تحقق یابد.اسلام ، بنا به ماهیت جامع و فراگیر آن و با عنایت به ویژگیهای بشری و انسانی مبتنی بر فطرت،
انسان را صرف نظر از تعلفات خونی، زبانی و سرزمین مورد خطاب قرار میدهد و از توانمندی برتری، برای جهانی شدن برخوردار است.
استاد شهید مطهری در مباحث اسلام شناسی خود اسلام را از نظر جهان بینی و ایدئولوژی دارای ویژگیهای جامع، فراگیر و جهان شمول عنوان میکند و می فرماید:
اسلام به دلیل آن که مبتنی بر فطرت آدمیان است و انسانیت انسانی را به عنوان جوهر و ماهیت واحد مورد خطاب قرار میدهد، مرزهای خونی، نژادی و زبانی را در مینوردد و تا مرز انسانیّت امتداد مییابد و چون میان وحی آسمانی و عقل زمینی جمع میکند و عنصر پویایی اجتهاد را مطرح مینماید در همه زمانها و مکانها کارآیی داشته و از جامعیت برخوردار است.
سوره مبارکه سبا
آیات 35-29
سوره مبارکه«سبأ» مکی است و
مطالب محوری سوَر مکّی اصول دین است،
مشکلاتی که برخی درباره دین مخصوصاً درباره اصول دین داشتند و دارند
به تصریح قرآن به دو قسم تقسیم میشود:
شبهه علمی و شبهه عملی منکران معارف توحیدی این است که
بعد از مساله رسالت رسول اعظم ص علت انکار منکرین را می فرماید:
عده ای می گویندکه این روز وعده داده شده کی هست ؟
و عده ای می گویندکه اصلا ایمان نخواهیم آورد چه کتب پیشین و چه دعوتی که الان آورده ای...
یعنی بعضی ها مشکل علمی دارندو چون حسی هستند و فراتر از محسوسات خودرا نمی فهمند،
پس وحی و معاد و میعاد وبعث انسانها برای بعضی ثقیل و برای بعضی مسخره می آید
(به نسبت علم و عقلی که دارند)،
اما بیشتر منکران مشکل عملی دارند، نه شبهه علمی ،
بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ
یعنی
مشکل علمی و فهمی و عقلی نیست ، بلکه میخواهدکه
جلویش باز باشد و گرنه مشکل علمی ندارد ،
این است که در این سوره مبارکه بعد از نقل مختصر شبهات علمی,
مشکل عملی را تشریح می فرماید که مخالفان، یک عدّه سرمایهداران مُسرِف مُترفاند ،
که فکر میکنند اگر دین داشته باشند ، جلوی اسراف و اتراف اینها گرفته میشود .
اینها نظام ارزشی را ثروت و جاهطلبی تلقی میکنندو براساس آن خود و اطرافیان را جایگاه می دهند.
همین ثروتپرستی و اتراف در ثروت و اسراف در زندگی باعث می شود که
اینها با حالت انکار با دین برخورد کنند،
در آیه ی 34 فرمود:
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیر
إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا
إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ
آنها میگویند معیار ارزش و ارزشگذاری ثروت است و خبری هم بعد از مرگ نیست
اگر بعد از مرگ خبری باشد مثل قبل از مرگ ما متنعّم خواهیم بود.
یعنی نظام ارزشیشان چیز دیگری است، ما از لحاظ ثروت و قدرت (اولاد یا افراد وابسته) اکثر هستیم!
"نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً"
و خبری هم از عذاب الهی نیست،
اگر هم بعد از مرگ خبری باشد مانند قبل از مرگ ما از این نظام ارزشی برخوردار خواهیم بود.
در سوره مبارکه «کهف» هم مشابه این آمده است آیه 36 سوره مبارکه «کهف» می فرماید آن کسی که وارد باغش شد و متنعّمانه زندگی میکرد گفت: مَا أَظُنُ السَّاعَةَ قَائِمَةً
قیامت نیست بر فرض هم باشد در آن عالَم هم مثل این عالَم ما نزد خدا عزیزیم به دلیل اینکه ما را متنعّم کرد ...
در آیه 30 فرمود:
قُلْ لَکُمْ مِیعَادُ یَوْمٍ ...
بگو برای شماست روز میعاد...
عالم قیامت که روز و شب ندارد، آفتاب و مهتاب که نیست،
پس چرا تعبیر از قیامت، به روز شده؟
چون روز، عبارت است از قطعه ای از زمان که به وسیله آفتاب عالم روشن می شود،
به طوری که چشم انسان هرچه را در شب نمی دید، در کمال وضوح و ظهور می بیند.
همچنین در قیامت آنچه در دنیا پنهان بود ،از باطن اشخاص و درستی و نادرستی عقاید و خوبی و بدی اعمال و آثار آنها تماماً در قیامت آشکار می شود:
یوم تبلی السرآئر
قیامت روزی است که تمام سریره و نهانیهای بشر فاش می گردد.
...وبدا لهم من الله مالم یکونوا یحتسبون
ظاهر می شود برای ایشان آنچه را گمان نمی کردند، دنیا شب است. ظلمت است.
نه تنها کسی از دیگری خبر ندارد، بلکه از باطن خود هم بی خبر است و روی کارها سرپوش است؛ اما قیامت روز است.
واقعا هم روز است. روزی که شب ندارد ،روزی که پنجاه هزار سال است.
آفتاب حقیقت قیامت که بتابد همه می فهمند که اند ویا چه اند...
سوره مبارکه سبا
آیه 36
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ وَیَقْدِر
ُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
بگو پروردگار من است که روزى را براى هر کس که بخواهد گشاده یا تنگ مى گرداند لیکن بیشتر مردم نمى دانند.
با توجه به آیات 35 و 36 و 37و38
چرا مهم است که
آدمی بداندکه روزی او از طرف خداست ؟
با قرار گرفتن ذره انسان در میدان مغناطیسی الوهیت، این ذره موجودیت می یابد،
جایگاه و قراری پیدا می کند،بیهوده در فضا معلق نیست، به سکینه و سلم می رسد...
قرآن خوب تفسیر کردن را میآموزد،
قرآن می خواهد بگوید که
اگر اندیشهات این شد که چون مال داری و فکر میکنی مهم هستی و وضعیتت از نظر اقتصادی خوب است و مهم شدهای، این اندیشه شما را به اعمال و افکاری میکشاند که سبب نابودی شما میشود.
آیات می فرمایدکه
آدم توانگری که خداوند مال را دراختیارش گذاشته تا بندگی کند ، فکر میکند که مستقل به خود است!.!
اگر کسی فکر کرد که در این عالم مستقل است و ربوبیت حق را نشناخت، حتما کارش به انکار قیامت ختم میشود.
قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ کَافِرُونَ
وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا
وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ
این جریان نمودار حال آدمی است که
هر چهقـدر در چیزی بقاء ببیند ،به همان اندازه مجـذوب آن میشود و فکـر میکند که
این شرایط را همیشه دارد و متوجه جنبههای فنا و زوال آن نمیشود.
مثل افرادی که فرزندان و مال دنیا را کرامت خود می دانند...
خداوند در حوادث
چشم ما را متوجه نقاطی میکند که
سرنوشت حوادث در گرو آن نقطههاست،
قرآن میخواهد بگوید که
در فضایی که دارایی، ملاک کرامت و بزرگی به حساب آید، هر چه بر میزان بهره مندی از نعمات و امکانات دنیوی افزوده شود، بر میزان طغیان و سرکشی و دنیاگرایی اضافه خواهد شد. در چنین فضایی، توانگران با تکیه بر دارایی خود، در مقابل رسول حق و منادی معاد جبهه می گیرند و کسانی که از روزی کمی برخوردارند، کفران پیشه کرده، به فکر آماده شدن برای روز واپسین نخواهند بود.
در چنین فضایی همه چیز براساس مال دنیا تعریف می شود و احساس قدرت کاذب، روحیه ایستادگی در مقابل حق را در آنان تقویت می کند و همین سرمنشأ فراگیری فساد خواهد شد.
چراباور به اینکه
"رزق از طرف خداست"
مهم است ؟
در تحلیل قرآنی و آموزههای وحیانی ، مسئله "منشأ" امور، مسئله اصلی و محوری است؛
زیرا توحید در همه مقامات و ابعاد چیزی را بیرون از دایره خدا و خداوندگاری قرار نمیدهد.
از این رو مسئلهای به این مهمی نمیتواند بیرون از محور توحید و غیر مرتبط با خدا معنا و مفهوم یابد.
چنین تصوری از رزق و روزی نگرش آدمی را به این نخستین مهمترین دغدغه معطوف میسازد و جایگاه و نقش برتر و مهمی در تامین آن، به خدا قائل میشود.
رزق چیست؟
در منابع اصیل دینی از هرآنچه که مربوط به نیازهای انسان و رفع این نیازها ست تعبیر به رزق شده است.
مفهوم رزق و مرزوق بودن خدای تعالی بسیار گسترده است و حساس ،و در عین حال بسیار بسیار لطیف.
انسان به حکم انسان بودنش و مخلوق بودنش و جبرهایی که احاطه اش کرده اند ،نیازمند مطلق است و
از هر جهتی که فکرش را بکنید، نیازمند است. ولی این نیازمندی او را ذلیل هستی نکرده است و جبرهای موثر بر او قرار نیست مایه ننگ او شوند.
اراده حاکم بر هستی که از هر قدرتی که در تصور انسان می گنجد بالاتر است، بر این امر اراده کرده است که انسان بالاتر از هر چیزی قرار گیردو از همین نقطه ای که از دیدگاه به اصطلاح متفکرین،قرار است که انسان ذلیل فرض شود، انسان مایه ی رشد می گیرد و قابلیت پیدا می کند که به عالی ترین جایگاه ممکن برسد.
تفاوت دیدگاه های بشری و الهی در مورد انسان واقعا چقدر فرق دارد و هرکدام انسان را از کجا به کجا میبرد !
رزق همان چیزی است که
قرار است نیازهای آدمی را برطرف کند و
منبعش هم فقط و فقط الله رب العالمین است.
بعضی رزق را در خورد و خوراک و پوشاک و امکانات دنیوی و بقول علما رزق را منحصر در نخود و کشمش میدانندو
شبهات و سوالات بر این مبنا زیاد است که
آیا از عدالت خداوندی است که به یکی کم ویا زیاد داده شود و به دیگری نه ....و
توجیهات مسلمین در جواب اینگونه شبهات که
خود شبهه آفرین است و تشکیک برانگیز....
می توان گفت که
رزق به وسعت انسان است و
هر آنچه ساحت انسان به آنجاها سرک کشیده ،
رزق هم قبل از تعلق انسان به عالم وجود ویا وجودها به آنجاها رفته چرا که الله عهده دار آن است.
چه رزق مادی ، چه رزق معنوی...
البته تا زمانی که رزق مادی ما مشخص نشود
نمی توان در مورد رزق معنوی صحبتی کرد ،
چون تا زمانی که در رزق مادی ،شرک و حرص و آلودگی و ظلم و معصیت و حرام و...باشد، دیگر بحث از آخرت و رزق معنوی معنایی ندارد. ولی وقتی رزق دنیایی را باور کردیم و آرام شدیم ،آغاز اطمینان و یقین به رزاق و رب العالمین است .
وقتی انسان در زندگی آرام شد و رزق خدا دادی را تحویل گرفت و شاکرانه در مسیر رضایت خدا، ازآن رزق بهره برد ،
آنوقت رشد معنوی هم اتفاق خواهد افتاد . یعنی رزق روحی را هم دریافت می کند... و
رزق روح آدمی، معرفت است.
معرفت الهی با همراهی قرآن و ولایت ممکن است،
این است که
در روایات نبوت نیز رزق است ،
امامت نیز رزق است ، ولایت نیز رزق است،
نماز رزق است، روزه و ....رزق است،
انسانی که در راه طلب معرفت تلاش کند،
روزی او بیشتر میشود، معرفت هم توقف ندارد،
معرفت، چیزی نیست که آدمی به جایی برسد و بگوید که سیر شدم.
غذای ظاهری سیری دارد، با مقداری غذا آدمی سیر میشود، ولی در غذای معنوی، سیری وجود ندارد.
رزق اصلی ، رزق معنوی و معرفت است و
هرکس به اندازه معرفتش روزی میگیرد.هرچه میزان معرفت بیشتر باشد، رزق هم بیشتر است.بعضی ها عند رب رزقشان است...
و
اینکه رسول خدا(ص) میفرماید:
«اَبِیتُ عِنْدَ رَبِّی یطْعِمُنِی وَ یسْقِینِی»
بن مضارع آورده یعنی تمام شدنی نیست. «یطعمنی و یسقینی» اطعام می کند و می نوشاند و این کلمه «اَبیتُ» خیلی زیبا است.
ابیتُ به معنای بیتوته است، یعنی شب را به روز آوردن و
«ابیت عند ربی»
یعنی با حق، بیتوته کردم!
این چه مقامی است که حضرت ختمی مرتب(ص) از آن صحبت میکند؟!
از عند ربهم یرزقون هم بالاتر است!