سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه انعام -1

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره ی مبارکه ی انعام 

امام صادق علیه السلام فرمود:

" تمام سوره انعام یک باره نازل گشت و 70 هزار فرشته آن را مشایعت می کردند تا

 انکه بر محمد(ص) نازل شد پس آن را بزرگ شمارید  و گرامی بدارید .

 در 70 جای آن اسم اعظم پروردگار برده شده است و اگر مردم می دانستندچه چیزی

 در این سوره است تلاوتش را ترک نمی کردند."

ثواب الاعمال و عقاب الاعمال مترجم، ص282

 

امام رضا علیه السلام می فرماید:

" سوره انعام  یکباره نازل شده و 70 هزار فرشته ان را بدرقه کردند در حالی که همه

 تسبیح و تهلیل و تکبیر زمزمه داشتند پس هر کس ان را قرائت کند همین فرشتگان تا 

روز قیامت برای او استغفار می کنند."متن و ترجمه تفسیر البرهان ج5 ص2

 

آخرین آیهٴ سوره مبارکهٴ مائده،

"لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ

بود و

 اولین آیه ی سوره مبارکه انعام

 "الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ

 یعنی پایان سورهٴ «مائده» با آغاز سورهٴ «انعام» هماهنگ است،

پایان سورهٴ «مائده» دربارهٴ قدرت خداست آغاز سورهٴ «انعام» هم دربارهٴ قدرت خدا...

 

در این سوره ،موضوع اصلی

 مواجهه انبیا با مشرکین است، 

و بیشتر خطاب خداوند با مشرکین است،

 اما مستقیم مورد خطاب نیستند، 

خداوند در این سوره 44 بار می فرماید

قل...

 

مشرکین کسانی هستند که جز به الله به عنوان خالق، به نیروهای موضعی دیگری معتقدند که

 طبیعت و ... را کنترل می کنند.

 مشرکین الله را دور می دانند، 

موجودی برتر که کاری به زندگی خصوصی ما ندارد و 

به طور روزمره با او رابطه ای نداریم.

 این گسستگی خالق و مخلوق است که

 این فاصله با واسطه های موهوم پر می شود.

 

وقتی رسول می آید، 

مردم با استهزاء رسل به لبه ی پرتگاه نزدیک می شوند.

 در بطن رحمت فرستاده شدن رسول، 

غضبی هم  در صورت انکار رسالت رسول هست

این افراد چون هیچ جوری رشد نمی کنند، 

دچار عذاب ابدی می شوند.

 

شرک بدترین گناه است که خداوند همه ی گناهان را می بخشد جز شرک.

 یعنی آسیب و پلیدی شرک 

از هر گناهی بیشتر است( منظور شرک جلی است).

  اما هر گناهی، 

مرتبه ای از شرک خفی است

چون مثلا پیروی از هوای نفس، یعنی پیروی از ناحق - و این که ناخواسته آن را 

مستقل از خداوند در نظر گرفته و ازش پیروی کرده ایم

خداوند می فرماید:«اکثرشان ایمان نمی آورند مگر این که مشرکند ».

حدیث هست که شرک از حرکت مورچه سیاه در شب سیاه روی عبای سیاه سخت تر دیده می شود.

شرک در دوران بت پرستی بود، اما در فضای دینی هم دیده می شود. مثل تثلیث.

یا اگر به چیز موهومی که نیرویی ندارد متوسل بشویم و ...

 

ویژگی شرک این است که موروثی است

یک بسته ی فکری که به طور موروثی در جامعه ی مشرکانه آموزش داده می شود، 

و با آداب و رسوم خاصی همراه می شود.

 

شرک به این علت که

 ارزش ها و میزان خوب و بد را 

به صورت باطل تعیین می کند، 

از همه گناه ها بدتر است

چون عقل و فطرت انسان را کاملا خاموش می کند.

 

مثلا این کسانی که

 روحانی های یهود را به جای حق گرفتند 

و مطیعشان شدند،

و مسیح را کشتند و

 فکر می کردند عبادت کرده اند.

 تشخیص خیر و شر درشان خاموش شده بود.

"اتخذوا احبارهم و رهبانهم اولیاء من دون الله"

ویا شهادت امام حسین (ع) با کلام الهی و ...

 

علت گرایش آدم ها به شرک ، 

دافعه ی توحید هم هست.

توحید یعنی در محضر بی نهایت بودن....

در توحید، تمام انانیت انسان باید از بین برود، چون انسان دارای انانیت در اختلاف داشتن با دیگران، 

به خودش برتری نسبت می دهد . مثلا قوم های مشرک هر یک بتی داشتند که بهشان هویت می داد و

 معتقد بودند از بت قوم همسایه قوی تر است!

حتی اعتقاد به این که انسان با بقیه موجودات فرق دارد و خدایگونه است :

 اعتقادبه مسیح به عنوان پسر خدا ، نه در کنار سایر مخلوقات ، مخالف توحید است.

 

برای آدم های غرق در زندگی روزمره وعادتها و سنت ها رسل با انذارو تبشیرآمدند.

 تا با ایجاد ترس و رجا، یک لحظه ریتم زندگی آنها را بشکنند

در سوره انعام چنین صحنه ای را می بینیم. صحنه ی احتجاج و برهان آوردن رسل و

 عکس العمل و واکنشهای گروههای و عوامل ادامه ی شرک...استهزاء...متهم کردن دینداران ...

 

آیه‌ی شریفه‌ «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ»در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و

 تأویل این آیه علی ‌بن ‌ابیطالب علیه‌الصّلاةوالسّلام است

آیه می‌گوید

در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایه‌ای که

 هر انسانی دارد، این سرمایه‌ی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی،

 دیگر به جای این چیزی نمی‌آید. بعضی‌ها همین سرمایه را، 

همین موجودی را یکجا می‌دهند برای این‌که خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین

 «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری» می‌فروشد، 

می‌دهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ».

 هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیوی‌ای، هیچ گرایش و انگیزه‌ی خودخواهانه‌ای، در بین نیست؛

 فقط و فقط برای جلب رضایت خدا.

این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السّلام است‌...

یک خط مستمری وجود دارد در زندگی امیرالمؤمنین و

 آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است...از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما.

ما -من و شما- که علی‌گو و علی‌جو و معروف در جهان به محبت علی‌بن‌ابیطالب هستیم، 

باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین

صِرف محبت علی کافی نیست، 

صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست.

 بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علی‌بن‌ابیطالب اعتراف داشتند؛ 

شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر. 

همان‌ها یا بعضی‌شان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم می‌داشتند،

 اما رفتارشان رفتار دیگری بود، 

چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را،

 همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند

 و 

علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود.

 «من» برای او هیچ مطرح نبود...

بیانات امام خامنه ای

 

آیه 32 

وماالحیاه الدنیا الا لعب و لهو ....

از نظر لغوی "لعب" به کار بدون هدف و بدون قصد صحیح، گفته می شود، 

و "لهو" به کاری که انسان را مشغول کند به گونه ای که دچار غفلت شده و از امر مهم باز ماند

 (المفردات ص 741 و 748؛ 

قاموس قرآن، ج ‏1، ص 96 )

 

تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی از این نظر است که

 بازیها و سرگرمی ها معمولاً کارهای توخالی و بی اساس هستند که

 از متن زندگی حقیقی دورند و پس از پایان بازی همه چیز بجای خود باز می گردد...

 

اما در روایات اهل بیت (ع )

دنیا بازیچه و لهو ولعب معرفی نشده!!

 بلکه دنیا را حضرت علی( ع)می فرماید:

 مهبط فرشتگان .. ومسجد اولیاء الله و... چرا و چگونه؟؟

 

می توان گفت دردنیا دو جریان زندگی وجود دارد، 

یک جریان ،

 جریان ولایت اَئمَّة الْهُدى است که

 هر کس وارد این وادی شود ،

واردجریان کوثر و نعیم و

 وادی مهبط فرشتگان و...شده است

 ودر مقابل،

 جریان ائمه نارو حیات تکاثر است ،

دربعضی روایات، لهو به دشمنان نبی اکرم تفسیر شده است.

 

انسان ازوادی ولایت معصوم که خارج شود ،

همه‌ی عمرش تکاثر و لهو می‌شود، 

اَلهاکُمُ التّکاثُر...

 یا پول جمع می‌کند یا ثروت یا قدرت و...

 

محیط "ولایت ائمه جور" تماما لهو و لعب است.

 لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول می‌کند و 

اشتغالاتی که همه بازی است و غفلت.. 

 

 دنیا، در ولایت معصوم «دارالحیوان» است 

وکسی که وارد آن شود 

به حیات طیبه می‌رسد.

 

دنیا، در ولایت ائمه جور می‌شود دارالدنیا 

وکسی که در محیط ولایت ائمه جور داخل شود، 

حیاتش لهو و لعب خواهد بود...

در دنیای امروز واقعا بعضی قلوب مرده است،

چون در ولایت ائمه جور اند

وهمه غایاتی که آنها دعوت به آن می کنند ،

لهو و لعب است و فراتر از آن نیست.

...أَفَلَا تَعْقِلُونَ 

پس آیا نمی اندیشند ؟

 اگر انسان بدون استفاده از فکر وعقلش درهدفمندی خلقت،زندگی کند،

 زندگی دنیا کودکانه وبازیچه میشود .. مانند حرکات کودکان بی ثبات و بی تفکر ...

 

آیه 29

وقالوا ان هی الا حیاتنا الدنیا ...

ارزش انسان را دل مشغولی ها و دغدغه هایش می سازد.

مادامی که دغدغه ها به سطح تامین خوراک و پوشاک روزانه محدود باشد،

ارزش انسان به همان مقدار است.

و زمانی که دغدغه ،فکرو هدف، تغییر یک انسان یا انسان ها باشد، 

ارزش به همان مقدار بلند مرتبه می شود.

هر انسانی با خودشناسی باید راه و راه های رسیدن به هدف خلقت خود را پیدا کند.

یعنی خودشناسی ...من عرف نفسه....

رفع نیاز های اولیه اهمیت دارد اما هدف نیست و نباید دغدغه باشد.

 باید راهی باشد برای رسیدن به دغدغه ی اصلی.

اگر بدانی که

" وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوان.... "،

دیگر در تنگنای دغدغه های بی ارزش دنیوی نمی مانی،چون میدانی این ها هدف نیست.

اما باید حواسمان باشد خودشناسی برای شناخت استعداد ها و راه های رسیدن به هدف است؛

 اما به معنی مشغول شدن به خود نیست!

 

 آیه ای برای امروز

 ایمان که می‌آوری، 

شهروندِ مملکتِ خدا می‌شوی

برایِ این‌که مقیم این مملکت بمانی، قاعده و قانون‌هاش را باید خوب بشناسی و خوب مراعات کنی

 نمی‌شود بگویی بعضی‌هاش را قبول دارم، بعضی‌هاش قبول نیست

قرآن از احکامِ الهی، به حدود و مرزهای خدا تعبیر می‌کند.

 گناه و نافرمانی یا رعایت نکردنِ احکام الهی، به این می‌مانَد که از آن مرزها خارج شده باشیم.

 برای بازگشتِ دوباره البته با شرایطی راهی هست...توبه...

 امّا 

راستش آدم از این می‌ترسد که یک‌دفعه خیلی از آن مرزها فاصله بگیرد...

 دور بشود...

 آن‌قدر که راهِ برگشت یادش نمانده باشد....

 

تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا ...َ (بقره )

... وَ مَن یتعدّ حدودالله فقَد ظَلَم نَفسَه(طلاق )

این است مرزهای الهی پس نزدیک نشوید به آن ، 

هر کس از مرزهای الهی پای فراتر نهد، یقیناً به خودش ستم کرده است... 

آیه 38 

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ 

وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ 

إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ...

روزی حضرت سلیمان با لشکریانش در حال حرکت بودند که 

به وادى نَمْل ( بیابانی وسیع و پر از مورچگان) رسیدند، مورچه ای گفت:

 اى جماعت مورچگان! شما در مسکن‏‌هاى خود و خانه‏ هاى خود بروید! 

براى آنکه سلیمان و لشکریانش شما را پایمال می‏کنند!

 و آنان شعور ندارند.»( نمل/۱۸ )

 

حیوانات داراى شعور و ادراک و فهم هستند و همین شعور و فهم ایجاب میکند که

 داراى حشر و معاد باشند؛ 

آنها هم مانند انسان عالمى دارند، مبدأى، و منتهائى، و سیرى و مسیرى، 

و هدف و مقصودى، و شعور و ادراکى...

 حکایت فوق و حکایاتی مثل داستان هدهد و حضرت سلیمان (نمل/۲۰-۲۲ )

 

در قرآن می فرماید:

... أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ ...

 (النور/41 )

 هرچه در آسمانهاست و هرچه در زمین است و پرنده تسبیح خدا را می‌گویند، 

و می فرماید همه موجودات اطلاع از نمازخودشان هم دارند،

 کل قد علم صلاته... 

ممکن است کسی یا چیزی کاری انجام دهد اما علم به آن کار نداشته باشد،

 ولی می‌فرماید کل قد علم صلاته...

 یعنی علم دارد به نماز و تسبیحی که انجام می دهد برای الله،

 

 هستی عبادت می‌کند و به کار خودش هم آگاه است ،

عبادت آگاهانه می‌کند ،

پرنده تسبیح خدا می کند و 

به نماز خود علم دارد ...

 

هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درک و شعور دارد 

هر چند ما از آن آگاه نیستیم، 

و به همین دلیل با زبان خود تسبیح خدا مى ‏گوید،

 هر چند گوش ما توانایى شنوایى آن را ندارد ...

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ

نه تنها آسمانها و زمین، بلکه" هیچ موجودى نیست مگر اینکه تسبیح و حمد خدا مى‏ گوید؛

 ولى شما تسبیح آنها را درک نمى ‏کنید

" وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ

  (اسرا /44 )

اگر گوش و چشم دل باز شود انسان این تسبیحات را می تواند بشنود و ببیند ،

چنانچه بسیاری از اولیا و بزرگان به این ادراک رسیده بودند ...

 

از امام باقر (ع)نقل شده که فرمود:

نهى رسول اللَّه عن ان توسم البهائم فى وجوهها، 

و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربها

پیامبراکرم(ص) فرمودکه :

" علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید و تازیانه به صورت آنها نزنید،

 زیرا آنها حمد و ثناى خدا مى‏گویند" . 

 

 و اسلام ذبح حیوان را در برابر چشم حیوان دیگر، نهى کرده است که 

این نشانه‏ ى شعور حیوان نسبت به ذبح و کشتن است.

 

"وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت" و در آن زمانى که حیوانات وحشى محشور میشوند.

 (تکویر/۵ )

و یا" وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ و أَوَّابٌ"و مرغان را هم مسخّر و رام او نمودیم در حالى که

 (از هر سو نزد او) جمع شده و گرد آمده بودند، 

هر یک از کوه‏ها و مرغان (هنگام تسبیح گفتن) رجوع کننده به داوود بودند

 (هر گاه داوود لب به تسبیح میگشود آنها نیز تسبیح میگفتند (ص/۱۹ )

روایات نیز درباره حشر مخلوقات  غیر انسان، بسیار است؛ 

مثل روایاتى که دلالت دارد بر آنکه سگ اصحاب کهف و شتر حضرت صالح در بهشت هستند،

یا اینکه شترى که بر روى آن سه بار و یا هفت بار سفر حج کنند از شتران بهشت است و

 درباره قصاص حیوانی که به ناحق شاخ به حیوان دیگر زده است.

(برگرفته از کتاب معاد شناسی  )

 

یعنی حیوانات نیز مبعوث میشوند،

 و اعمالشان حاضر گشته و

 بر طبق آن پاداش و یا کیفر میبینند

حشر حیوانات به سوى خداوند نتیجه این است که

 امّت‏هائى همچون انسان هستندو 

درباره آنان همان بازگشتی که براى انسان و اجتماع او در نزد پروردگارش هست خواهد بود.

زیرا که این حیوانات هم از امتهایی تشکیل شده اند که

 آنها را از غیرشان جدا میکند تا لغو و باطل و بیهوده و عبث نباشند.

 

در این مورد علامه طباطبایی (ره )

کلمه وحوش را به معنای حیوانات درنده و غیر قابل انس بیان می کند که

 مانند انسان ها روز قیامت محشور می شوند،

 ولی کیفیتی از چگونگی حشر آن ها بیان نکرده است.(المیزان ج20 )

و در سوره انعام حشر را به معنای کوچ دادن یک گروه معنا می کند و 

دابّه را هم به معنای همه ی موجودات زنده شامل انسان و حیوانات می داند که

 همگی در روز قیامت محشور می شوند و به خاطر ظلمی که 

مرتکب شده اند مواخذه می شوند و به جهت کار نیکشان جزا داده می شوند،

 ولی کیفیت حشر انسان ها با حیوانات فرق می کند همانطور که

 جزا و پاداش افراد مختلف انسانی هم با هم فرق می کنند.

 علامه برای حیوانات با امثال قرآنی نوعی درک و شعور وهم چنین اختیار قائل است؛

 اما نه آن اندازه که انسان دارا هست.چون برخی حیوانات بر اثر تربیتی که

 شده اند یا اختیاری که دارند در انجام یک عمل تردید می کنند یا آن را انجام نمی دهند

به نظر علامه حشر و ثواب و عقاب شامل جمیع حیوانات هم می شود.

 

نظر آقای آیت الله مکارم شیرازی

در تفسیر سوره تکویر قائل است که چون سیاق آیات درباره حوادث پایانی جهان است؛

 پس حشر وحوش یعنی حیوانات از شدت ترس این حوادث دور هم جمع می شوند تا از

 میزان ترسشان کم شود اما این که حیوانات غیر وحشی از این حوادث می ترسند یا نه؟ 

سخنی به میان نیامده است،

 اما در سوره انعام ایشان معتقد به حشر همه انواع حیوانات اعم از پرندگان و درندگان

 در قیامت است و این حشر را ناشی از میزان فهم و شعوری می داند که

 برخی حیوانات دارند که در قرآن هم مثالهایی دارند مثل هدهد...

 

نظر آقای آیت الله جوادی آملی در اینمورد:

 امت از نظر ایشان یعنی گروهی که مقصد و مقصودشان یکی است ،

نه این که شباهت ظاهری به یکدیگر داشته باشند.

 مقصد انسان ها حشر آن ها محسوب می شود،

 یعنی با مردن انسان نابود نمی شود بلکه آماده حشر در قیامت می گردد و

 سایر جنبندگان(دابّه) هم محشور می شوند.

حشر همه موجودات می شود حشر اکبر،

 حیوانات در حقیقت تسبیح می گویند و شهادت می دهند .. 

اما همه ی حیوانات یک جور نیستند برخی از آن ها مانند نمل از سطح ادراکی بالایی برخورداند

 ولی ما متوجه آن نمی شویم آیات مختلفی از قرآن دال بر این است که

 این تسبیح یا درک و شعور حیوانات از روی غریزه نیست و همه آن ها فهم  دارند ،

پس حیوانات هم مانند انسان ها میزانی از ادراک را دارا هستند و محشور می شوند

 اما کیفیت این حشر در آیات معلوم نیست

و وحوش یعنی همه ی وحشی ها

که هم شامل انسان هایی می شود که

 طبق روایات به صورت حیوان وحشی محشور می شوند

 و هم شامل همه حیوانات هست ،

 

چراحیوانات حشر دارند؟

 چون دارای ادراکند.

 موجودی که ادراک دارد یعنی دارای یک امر وجودی است و از آن جهت که 

هیچ چیز در این جهان باطل نیافریده شده و با مرگ هم نابود نمی شود ، 

پس همه انسان ها و حیوانات حساب و کتاب دارند.

 

اما 

چرا خدا انسان های گمراه را به چهار پا تشبیه می کند؟

 آیا توهین به انسان است یا حیوانات ؟  

که می فرماید: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ

و تاکید می کند که، بَلْ هُمْ أَضَلُّ...

 بلکه آنها از چهار پایان گمراهتر و پست‏تر مى‏باشند ...

 

علامه طباطبایی (ره ) می فرمایند:

مشرکان آنچه را که مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده ‏اند، 

و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگى سعید انسان،

 به وسیله چشم و گوش و دل است. 

و اگر در میان همه حیوانات بى ‏زبان به انعام تشبیه شدند با اینکه

 اینگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نیز دارا هستند،

 براى این است که در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن که

 خوى انعام است مقدم‏تر نسبت به طبع حیوانى است ... 

 

ما فرّطنافی الکتاب من شئ

جمله ‏اى است معترضه ، 

و ظاهرا مراد از آن چیز که در آن تفریط و کوتاهى نشده، همان کتاب است،

 و مراد از شى‏ء کوتاهیهاى گوناگونى است که نفى شده است و 

خلاصه معنای آن یعنی

چیزى نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به حق آن و بیان آن لازم باشد،

 مگر اینکه ما آن را در این کتاب رعایت نموده و در امر آن کوتاهى نکرده ‏ایم،

 پس کتاب ما تام و کامل است.

 

اما، فی الکتاب...

 در معناى "الکتاب "چند احتمال هست

* مراد لوح محفوظ است ... 

که در اینصورت معناى آیه چنین مى ‏شود

نظامی که در حیوانات جارى است ،نظیر نظام انسانى است تابرگشت خلقت خداوندی به

 عبث و وجود حیوانات عاطل و بى فایده نباشدو تا آنجا که مى ‏توانند و

 لیاقت قبول کمال را دارند از موهبت کمال بى بهره نمانند.

 

**  مراد همین قرآن است،

 به شهادت اینکه در چند جا از کلام مجیدش قرآن را کتاب نامیده است که 

در این صورت معناى آیه مى‏ شود:

 قرآن مجید از آنجایى که کتاب هدایت است و بنایش بر اساس بیان حقایق و معارف ،

 در بیان هر آنچه که در سعادت دنیا و آخرت آدمى دخیل است دریغ و کوتاهى نشده است.

 مطابق آیه ی

 "و نزلناعلیک الکتاب تبیانالکل شئ"

وچون آگاهی از امر معاد ضرورى انسان است و چگونگى ارتباط حشر و بعث  که

 این حال را در خودشان و در سایر حیوانات نیز ببینند، که همه موجوداتى که در 

سلسله نظام عمومى قرار دارند، به طور کلى از نقص رو به کمال مى ‏روند...

 

*** نیز ممکن است،

 آیه طورى معنا شود که 

هر دو قسم کتاب را شامل شود،

 چنان که گفته شود:

 معناى آیه این است که خداى سبحان در آنچه که مى ‏نویسد 

(چه در کتاب تکوین و چه در قرآن که کلام او است) تفریط و کوتاهى نمى‏ کند.

یعنی آن مقدار کمال را که هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسیدن به آن را دارند،

 براى آن نوع مقدر فرموده است، از آن جمله براى حیوانات هم تا آنجا که

 ظرفیت و لیاقت دارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى، چیزى مقدر کرده است.

و اما اینکه در کتابى که بر بشر وحى شده، تفریط نشده ؟

یعنی خطوط اصلی حیات بشر در جمیع شئون اعم از عبادات و اخلاقیات و اجتماعیات در

 این کتاب کریم رسم شده است و 

به وسیله پیغمبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بیان و تشریح می شود .

در روایات با این آیه،

 بر "جامعیت قرآن" استدلال شده است؛

 و در برخی روایات دیگر

بر جامعیت کل دین...

 امام رضا(ع)می فرمایند

اِنَّ اللهَ عزَّ وَجَلَّ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ حَتَّی اَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ ....

" مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیءٍ"...

به راستی که خداوند عز وجل پیامبرش را قبض ­روح ­نکرد،

مگربعدازآنکه دین را برای او کامل کرد و قرآن را بر او فرو فرستاد (که) در آن

 شرح هر چیزی است. حلال و حرام و حدود و احکام و همه آنچه مردم به آن نیاز دارند را

 به طور کامل در آن بیان کرده است که فرمود: ما هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکرده‌ایم»

 و حضرت در ادامه با استشهاد به آیه اکمال (مائده،3) به اثبات کمال دین با انتصاب امامِ پس

 از رسول خدا پرداخته‌اند.

 محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص120.

 

و امام صادق(ع) فرمود:

به راستی که خداوند عز وجل پیامبرش را قبض روح نکرد، 

مگر بعد از آنکه همه دینش را در (ناحیه) حلال و حرامش برای او کامل کرد و

 او آنچه را که نیازتان بود، در زمان حیاتش برایتان آورد و بعد از رحلت او به او و

 اهل بیتش مدد می‌جویید و

 همانا آن (مجموع دین) در نزد اهل‌بیت او پنهان است (و به اندازه‌ای جامع است) تا آنجا 

که (حکم) دیهٔ خراش نیز، در آن وجود دارد.

 بحارالانوار، ج26، ص34.

 

 

سوره مبارکه انعام -2

 آیه 59 انعام

"و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو..."

کلیدهای غیب نزد خداست و جز او کسی از آنها آگاه نیست...

قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم می‏کند:

عالم غیب و عالم شهود

متّقین به کلّ هستى ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه رامی بینند قبول میکنند، 

حتّى توقّع دارند که خدا را با چشم ببینند...

چنانکه برخى به حضرت موسى گفتند

«لن نؤمن لک حتّى نَرى اللّه جهرة»

ما هرگز به تو ایمان نمی ‏آوریم، مگر آنکه خداوند را آشکارا مشاهده کنیم.

 

این افراد درباره ‏ى قیامت نیز می‏گویند:

«ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر »

جز این دنیا که ما در آن زندگى میکنیم، دنیاى دیگرى نیست، می‏میریم و زنده می‏شویم و

 این روزگار است که ما را از بین می‏برد

چنین افرادى هنوز از مدار حیوانات نگذشته‏ اند و

 راه شناخت را منحصر به محسوسات می‏دانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنند.

 

کلمه «غیب» مصدر است،

 از «غاب، یغیب »

 که در نزد اهل لغت

 به معنای ناپیدا یا نامحسوس است

 (راغب اصفهانی، 1416: 416 )

جهان طبیعت را عالم شهادت،

 و جهان ملکوت را عالم غیبت گفته اند.

 

پیغمبران راهنمایان جهان غیبند،

 آمده اند که 

مردم را به غیب و ماورای ظاهر و محسوسات، 

مؤمن و معتقد نمایند.

 پیغمبران به اینکه مردم به وجود غیب ایمان داشته باشند اکتفا نکرده اند، 

پیغمبران آمده اند که 

میان مردم و غیب رابطه برقرار کنند، 

تا حلقه اتصال میان مردم و جهان غیب باشند، 

و مردم را مؤمن به مددهای غیبی و

 عنایت های خاص غیبی در شرایط خاصی بنمایند

اینجا است که 

مسأله غیب عملا با زندگی بشر تماس پیدا می کند.

 

"و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو..."

کلیدهای آسمان‌ها و زمین فقط به دست خداست.

کلید را دو جور میتوان حرکت داد،

به یک سمت که حرکت کند میشود «مفتاح» ومخزن را باز می‌کند

و اگر به سمت دیگر حرکت دادی، می‌شود «مغلاق» و در مخزن را می‌بندد

یعنی کلید هم مفتاح است و

 هم مغلاق، 

هم ابزار باز کردن و 

هم وسیلهٴ بستن،

 خداوند امّا نفرمود

«وعنده مغالیق الغیب»

 یعنی پیش خدا قفلها و ابزار بستن غیب است.

 فرمود: "وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الغَیْبِ

کلیدهای غیب به دست خداست.

 یعنی آنچه به دست خداست ،

مفتاح است نه مغلاق،

 باز کردن در اختیار اوست و

 بستن به وسیلهٴ بد رفتاری خود انسان است.

 او در رحمت را به روی کسی نمی‌بندد و همواره مفتاح به دست او است که می‌گشاید.

 

تدبیر و ربوبیّت حق، 

به مفتاح تعبیر شده است.

 نشانهٴ آن است که همواره او «دائم الفضل علی البریة» است. یعنی مرتب فیض می‌رساند و

 از این طرف، این انسان است که باید فیض بگیرد.

 انسان باید آمادگی و ظرفیت فیض را داشته باشد و گرنه خودش در فیض را می‌بندد،

همانگونه که قلب خود را هم خودش می‌بندد.

 

کلامی از امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نقل است که- به حضرت مجتبى علیه السّلام یا محمّد حنفیّه که

 در سرزمین حاضرین به هنگام بازگشت از صفّین نوشته اند- فرموده‌اند

 «ثم جعل فی یدک مفاتیح خزائنه، بما اذن فیه من مسألته...»؛ 

 «خدای متعال کلیدهاى خزائن خود را در اختیار تو گذاشته به دلیل آنکه به تو اجازه درخواست از

 خودش را داده، پس هرگاه بخواهى مى ‏توانى درهاى نعمتش را با دعا باز کنى و

 باران رحمتش‏ را بخواهى. پس تأخیر در اجابت دعا نا امیدت نکند،

 زیرا عطا و بخشش به اندازه نیّت است، چه بسا که اجابت دعایت به تأخیرافتد تا پاداش دعا کننده

 بیشتر، و عطاى امیدوار فراوان‏تر گردد...

 

کلید دست اوست، مخزن دست اوست، صریحاً هم به شما اجازه داده نه تنها اجازه داده،

 دعوت و امر کرده که دعا کنید تا من اجابت کنم....

 

آیه ای برای امروز

زندگی منِ و تو پر است از درهای بسته‌ای‌ که کلید دارد ولی کلیدهایش دستِ ما نیست!

 دستِ این وآن و رفیق و آقای رییس و آقای معاون و استاد و آقای.... هم نیست.

 لازم است گاهی به درِ بسته‌ای بخوریم و همه کلیدها را امتحان کنیم و باز نشود ‌تا باورِمان بشود

 ‌کلیدها همیشه دستِ یکی دیگر است. شاید هم نخواهد در را باز کند

شاید بهتر باشد آن در بسته بماند

 همه کلیدها دستِ‌ اوست،

کلیدهای عالَمِ غیب؛ عالَمی که فقط با دو دو تا چهار تای ما نمی‌شود درهایش را باز کرد

 وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ...

گاه بعد از آن‌که همه کلیدها را امتحان کردی و در باز نشد، وقتی که خسته شدی از پشتِ در نشستن،

 وقتی که درمانده شدی از درهای بسته، از گره‌های کور، از قفل‌های بازنشدنی،

 که یقین کردی «بازکردن» و «گشایش» کار یکی دیگر است،

 باید باور کرد سخن امیر المومنین علیه السلام را که 

"ثم جعل فی یدک مفاتیح خزائنه، بما اذن فیه من مسألته... 

بخواه تا راه‌هایش را نشان بدهد،بخوان به اسمش که «فاتح» است و «مفاتیح» و

 «مقالیدِ» عالَم در دستِ اوست؛

 اللهمّ انّی اَسئلک بمفاتِحِ الغیب اللّتی لا یعلمُها الّا انت....

 

آیه 60 /انعام

وهوالذی یتوفیکم بالیل ...لیقضی اجل مسمی ...

 خواب ومرگ،یک قسمت مشترک دارند وآن توفی است ،

 او خدایی است که شما را در شب توفی میکند وبسوی خود میبرد، 

واز همه کردارها وافعال شما در روز مطلع است .وبعد از توفی در خواب ، 

شما را در روز بر می انگیزد تا هنگامیکه وقت اجل مسمی سر آید.

 

بنابر آیات دو نوع اجل وجود دارد:

اجل مسمی ؛ اجلی که ثابت است وآن مهلت نهایی داده شده برای انسان است .

 اجل معلق ؛ اجلی که  بعلت عوامل مختلف ، انسان به سر آمد نهایی نمیرسد .

 مثل فانوسی که ظرف روغن آن برای دو ساعت روشنایی کافی است،

اگر با وزش باد  خاموش گردد به مهلت نهایی خود نمیرسد.

بازگشت نفس انسان به سر رسیدن اجل دنیوی،

ورسیدن به اجل مسمی و

انتقال از ماده به عالم مثال ،

 همان مرگ است .

گرفتن‌ جان‌ را که‌ مشترک‌ بین‌ خواب‌ و مرگ‌ است‌ به‌ لفظ‌ «توفی‌» بیان‌ کرده‌ نه‌ به‌ لفظ‌ «قبض‌ ».

 چون‌ معنای‌ توفی‌، به‌ معنی‌تمام‌ گرفتن‌ و اخذ نمودن‌ است‌ ولیکن‌ معنای‌ قبض‌، گرفتن‌ و ربودن‌ ...

 

آنچه‌ را که‌ خداوند توفی‌ می‌کند 

جانهای‌ آدمی‌ است‌، یَتَوَفی‌ الاْنفُس،

خداوندشماراتوفی‌ می‌کند،یَتَوَفاکُم ...

نفس‌ انسان‌ حقیقت‌ انسان‌ است‌،همان تعبیر‌ من‌ و تو و او و ما و شما و آنها ...اگر کسی‌ گفت‌:

 من‌ چنین‌ کردم‌ و چنان‌ گفتم‌، مراد از لفظ"‌ من‌ "روح‌ و جان‌ است‌ نه‌ جسم وبدن‌... 

بنابراین‌ در حال‌ مرگ‌ و خواب‌ روح‌ انسان‌ از این‌ عالم‌ به‌ عالم‌ دیگر میرود نه‌ بدن‌ انسان‌.

در حال‌ خواب‌ بدن‌ انسان‌ روی‌ زمین‌ است‌ و روح‌ انسان‌ سیر در عوالم‌ دیگر می‌کند و

 سپس‌ بر میگردد، و در حال‌ مردن‌ ،روح‌ به‌ عوالم‌ دیگر میرود و دیگر بر نمی‌گردد.

 

حقیقت خواب چیست؟

 دانشمندان بحث‌های فراوانی دارند

بعضی آن را نتیجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به دیگر قسمت‌های بدن می‌دانند،

یعنی "عامل فیزیکی"؛ 

بعضی عقیده دارند که فعالیت زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمی مخصوصی در بدن میشود

 وبر سلسله اعصاب اثرمی‌گذارد و فرد به خواب می رود تا این سموم تجزیه شود و

 جذب بدن گردد یعنی" عامل شیمیایی"،

زیست‌شناسان و روان‌شناسان می‌گویند: از نظر فیزیولوژیک، 

ساختمان زنده با خواب به تجدید حیات شیمیایی می‌پردازد و در حالی که حرکات متوقف شده و

 درک حسی نیز تقریباً به حالت خاموشی در آمده، انرژی کافی ذخیره می‌کند....

ویا طرفداران "عامل عصبی" و....

 

علیرغم وجود این موارد در پدیده ی خواب ،هیچ کدام پاسخ نیست...

 سبب عجز دانشمندان از بیان تفسیر روشن مسئله خواب ، تفکر مادی آنها است. 

که بدون قبول اصالت و استقلال روح، سعی در تفسیردارند،

خواب بیشتر یک پدیده روحانی است تا پدیده جسمانی ...

 

قرآن مجید خواب را یک نوع « قبض روح» و جدایی روح از جسم است می داند،

 اما نه جدایی کامل...

یعنی هنگامی که به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده می‌شود و جز شعاع کمرنگی

 از آن بر این جسم نمی‌تابد، دستگاه درک و شعور از کارمی‌افتد،‌ 

و انسان از حس حرکت باز می‌ماند هر چند قسمتی از فعالیت‌هایی که 

برای ادامه حیات او ضرورت دارد، 

مانند ضربان قلب و گردش خون و فعالیت دستگاه تنفس و تغذیه ادامه می‌یابد(مثل روز و شب )..

 

درهمین آیات 60 و 61 سوره مبارکه انعام می فرماید که خداوند با هر خوابیدن انسان،

 روح و نفس انسان را به تمام و کمال می گیرد، ولی تا زمانی که اجل مسمی نرسیده او را 

از این دنیا نمی برد بلکه دوباره باز می گرداند.

 در زمانی که انسان در دنیا است و اجل مسما و معین وی نرسیده،

 فرشتگانی را خداوند می فرستد تا از او نگهبانی کرده و محافظت نمایند. 

اما وقتی اجل مسمی و معین رسید دیگر مسئولیت این دسته از فرشتگان تمام می شود و

 فرشتگانی که مسئولیت توفی و مرگ را دارند می آیند و 

جان آدمی را می گیرند بی آن که تفریطی در میان باشد.

از همین رو ، گفته شده بهترین محافظ انسان اجل اوست؛

 زیرا تا اجل نیاید همین فرشتگان محافظ او را از هر گونه عامل مرگ و میر حفظ خواهند کرد.

 

امام علی (ع) می فرمایند

 هر انسانی دو ملک محافظ دارد ،که از او محافظت می کنند،

 ولی هنگامی که اجل فرا می رسد کنار می روند،

یقینا اجل و ظرفیت عمر آدمی خود سپر مطمئن ،و قلمروی حراست شده است.

 ( نهج البلاغه، حکمت 201 )

و می فرمایند

کَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً؛ اجل، نگهبان خوبى است.

 (نهج البلاغه، حکمت 306 )

 

از آیات قرآن نیز استفاده مى شودکه فرشتگانى هستند که

 به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند

 لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ؛ 

براى او( فرشتگانى است) که پى در پى او را به فرمان خدا از

 پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مى‏ کنند.

 (رعد، آیه 11 )

یعنی فرشتگان محافظ از همان آغاز حیات و زندگی انسان مواظب و محافظ او هستند 

تا بلایا و خطراتی را که موجب مرگ و میر می شود از او دور سازند؛

 اما این تا زمانی است که اجل مسمی و معین نرسیده باشد ؛

 اما وقتی اجل رسید دیگر مسئولیت و ماموریت آنان پایان می یابد ...

 امام باقر(ع) در تفسیر آیه فوق فرمودند

"آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى

 بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن

 هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در

 شب حفظ مى کنند ودو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند."

 (بحارالانوار، ج 67، ص 155، ج 56، ص 179 )

 

امام صادق (ع ) مى فرمایند : " هیچ بندهاى نیست مگر اینکه دو فرشته با او هستند و 

او را محافظت مى کنند، اما هنگامى که فرمان قطعى خداوند فرا رسد،

 او را تسلیم حوادث مى کنند بنابراین آنها تنها او را از حوادثى که

 به فرمان خدا قطعیت نیافته حفظ مى کنند".

 (تفسیر نمونه، ج 10، ص 144 )

 

خواب، مرگ کوتاه است  یتوفاکم باللیل و 

بیدار شدن، بعث موقت،بالنهارثم یبعثکم 

 

نه تنها موجودات دنیایی،

 بلکه همه نظام آفرینش اجل مسمّا دارند؛ 

یعنی عمر معینی دارند که بشر از آن آگاهی ندارد؛ 

ولی نزد خدا معلوم و معین است.

 ما خَلَق اللهُ السَّموت والارض وما بینهما الاّبالحق واَجَل مُسمًّی

 

چیزی در نشئه طبیعت ماندنی نیست،

 همه می‏میرند؛ 

حتی اصل تحوّل رخت می‏بندد و

 اهل بهشت و جهنم به دار القرار خود می‏رسند...

مرگ بدن به ترک روح است،

 چه به اجل مقضی چه به اجل مسمّا ...

 

اما آیا روح آدمی هم اجل دارد؟

  

 

سوره مبارکه انعام - 3

 آیه 70

وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...

وذر الذین ...

رها کن، به حال خودشان واگذار ، ولشان کن ... 

کسانی را که ،

اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً

اگر منظور کافران باشد یعنی :

 کافران را نه "بی‌دینان" بلکه کسانی که دینشان را سرگرمی و بازی قرار دادند معرفی می‌کند.

 این تعبیر نشان می‌دهد انسان نمی‌تواند بدون دین باشد (المیزان، ج8، ص134 )

اگرمنظور آیه دینداران باشند ،

یعنی این دینداران با دین به عنوان سرگرمی و بازی برخورد کردند،

 در دینداری، اسم ملاک نیست،

 ایمان و عمل صالح ملاک است که

 ایمان می‌شود نقطه مقابل لهو (سرگرمی) و

 عمل صالح (عملی با هدفی متعالی) می‌شود 

نقطه مقابل لعب (عملی با هدفی خیالی )

 

اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً 

لهو، 

یعنی به جای کار اصلی به کار دیگر مشغول شدن؛

 و لعب ،

 یعنی همه کاررا برطبق برنامه‌ای معین انجام دادن،اما نه بر اساس هدفی واقعی، 

بلکه بر اساس هدفی تخیلی و غیرواقعی.

 قرآن این نحوه مواجهه با دین را

 به چالش می‌کشد

بسیاری از انسانها هستند که نمی‌خواهند دین اصلا نباشد؛ و دین را لازم می‌دانند؛

 اما یا در حد یک احتیاج معنوی، ویا متناسب با اهدافی که خودشان دارند نه هدف واقعی دین.

مثل موضع سکولاریسم 

در قبال دین که 

نمی‌گوید دین نباشد؛

 بلکه اولا دین را در حد یک سرگرمی شخصی،

 نه امری که بخواهد در حوزه مسائل اجتماعی مداخله کند، محدود می‌کند

 و

 ثانیا به جای اینکه انسان به اهداف دین عمل کند، دین را تابع انتظارات بشر قرار می‌دهد

 همان تعابیر«لهو»و«لعب»دانستن دین که

 ریشه‌اش را هم در همین آیه فرموده است:  

اصالت دادن به زندگی دنیوی ...

غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا ..

 علی‌رغم ادعاهای دینی،آیا زندگی خیلی از مسلمانان غرق در این نوع تفکر سکولاریستی نیست؟

 

الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً

 وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا:

وجه مشترک"سرگرمی"و"بازی"قرار دادن

 این است که شیء مورد نظر در راستای هدفش قرار نگیرد.

چرا آنها دین را سرگرمی و بازی قرار دادند؟

غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا ..

 چون دنیا را هدف قرار دادند و

 سعی کردند دینشان را

 نه متناسب با هدف غایی دین

 بلکه متناسب با دنیا بسازند.

 

الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً:

 شایدتعابیر

"سرگرمی" و"بازیچه" قلمداد کردن دین، 

بیان وضعیت دو گروه 

روشنفکرمآبان و مقدس‌مآبان در 

مواجهه با دین باشد:

مثلا روشنفکرمآبان گاه ژست دفاع از دین می‌گیرند و به بهانه اینکه دین نباید به آلودگی‌های

 سیاست و اجتماع آلوده شود، می گویند که ما دغدغه پاک ماندن دین را داریم،

 چون بالاخره انسان به یک معنویت هم نیاز دارد؛ 

یعنی دین را در حدرفع احتیاج معنوی می‌خواهند، 

نه راه زندگی که تمام زندگی انسان را تحت‌الشعاع قرار دهد.

 

مقدس‌مآبان نیز از دین فقط یک پوسته و ظاهری را نگه می‌دارند و

 نسبت به بسیاری از اهداف و اخلاقیاتی که دین برای استوارکردن آنها در وجود انسان آمده، 

بی‌اعتنایند، 

پس دین را در حد بازی قلمداد می‌کند

در بازی تمام ظواهر کار شبیه نسخه اصلی است، 

تنها تفاوت این است که

 هدفش واقعی نیست، 

بلکه تخیلی است، 

مثل بازی و نمایش جنگ در مقایسه با جنگ واقعی...

 

امام حسین (ع)در مسیر کربلا فرمود:

همانا مردم بنده دنیایند و 

دین فقط لقلقه زبان‌هایشان است؛

 تا آنجا که زندگى‏ شان را رو به راه است آن را در دهان می‌چرخانند و

 چون در بوته سختی‌ها گرفتار شوند دینداران اندک گردند.

تحف العقول، ص245

 

آیه 74

واذ قال ابراهیم لابیه آزر...

در کلام عرب به چند نفر"اب" گفته می­شود؛ 

پدری که انسان از آن متولد شده است، شخصی که انسان را بزرگ کرده است و 

حق پدری به گردن انسان دارد و کسی که انسان را همسر داده است.

 آبائک ثلاثه:

اب ولدک،اب زوَّجَک،اب علَّمَک.

 

آیه 75

خداوند به حضرت ابراهیم(ع) ملکوت آسمان‌ها و زمین را نشان داد :

« وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»

ودر سوره یس می فرماید:

 هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیزی به دست خدای سبحان است،

«فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛

و در سوره اعراف می فرماید:

 در ملکوت آسمان‌ها و زمین نگاه کنید؛

«أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ »

یعنی با علوم تجربی ابدیت ما تأمین نمی‌شود و 

حیف است که انسان در خواب محض باشد.

 

مبارزه و گفتگوى حضرت ابراهیم(ع) با بت پرستان در سه مرحله انجام شد:

* با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان.

**  با کسانى که بتى از سنگ یا چوب را مى پرستیدند.

*** با کسانى که پادشاه خود نمرود را پرستش مى کردند.

 

آیات 75،76،77

در احتجاج حضرت ابراهیم ،

یک تعبیر می تواند این باشد که 

حضرت ابراهیم به ستاره پرست ها یا خورشید پرست ها درس می داد که 

من هم قبول دارم که

 ما در ظلمات هستیم و 

نیاز به نور رَب داریم.

 حتی اگر در این عالم ملک، نور خورشید و ستاره نباشد ما در تاریکی محض هستیم.

 ولی خورشید و ستاره نمی توانند رَّب ما باشند و ما را هدایت کنند و باید متوجه رب واقعی شد.

 

و تعبیر دیگری می توان داشت :

حضرت ابراهیم(ع) می خواست تعلیم کند که 

سیر ما فقط در این عالم مُلک نیست که

 با ستاره و خورشید بشود همراه شد 

و در ضمن آنها غروب دارند

خدا باید 

خورشیدو ماه و ستاره ای خلق کرده باشد

 که همه عوالم را نورانی کندکه

 غروب نداشته باشندکه

 با آن نور

 در همه عوالم بتوان سلوک داشت .

"و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلاها"

 خورشید نبی اکرم(ص) است و قمری که تلو و دنباله او می آید و نور آنرا به عالم می تاباند و

 دین او را منعکس می کند وجود مقدس امیرالمومنین(ع) است...

یعنی نبوت و امامت ...

 که "وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون"

 (نجم/16 )

که معصوم می فرماید:

" علامات ما ائمه هستیم و نجم وجود مقدس نبی اکرم است."

 

آیه 75

اینچنین به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان می دهیم تا از اهل یقین باشد

یعنی تا دریچه به ملکوت از داخل جان باز نشود

 انسان مطیع محض و عبد خالص نمی شود...

 

اسطوره بودن حضرت ابراهیم و پیمودن راه او برای ما پیمودن راه فطرتمان هست

اگر برخی سنتها و آداب و رسوم ما با فطرت الهی سازگار نیست نباید آنها را دنبال کنیم.

 وباید با تسلیم شدن به خدای عالمیان خود را با قانونمندی جهان هماهنگ کنیم.

 (آیه ۷۱ و امرنا لنسلم لرب لعالمین )

 

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمایند

حضرت ابراهیم آنقدر در ملکوت آسمان و خلقت زمین و موجودات و

 مخلوقات روی آن تامّل کرد تا اهل یقین شد. 

انسان اگر با دیده عبرت به مخلوقات خدا نگاه کند، 

خلقت ستاره‌ها، خورشید، زمین، حیوانات، زن، مرد، گیاه، به انسان بصیرت می‌دهد. 

فرستادن پیامبران در واقع یک لطف مضاعف و فضل ثانوی است. 

از آن هم زیباتر، خداوند نه تنها پیامبران را فرستاد، بلکه خودش هم به دنبال آنها آمد. 

این را که می‌گویم عقلتان درک می‌کند.

خداوند نشانی را داد و در فطرت ما گذاشت که بنی آدم محتاج به یک غنی است.

 آیا نمی‌بینی که دور ثروتمندان و افراد قوی عدّه‌ای جمع می‌شوند.

 هر کس علم داشته باشد، حتّی علم سحر و علم کیمیا، عدّه‌ای دور او حلقه می زنند. 

این برای آن است که انسان بالفطره محتاج غنی است و همواره در پی قوی و غنی می‌گردد.

 حتّی اگر غنیّ مطلق و قویّ مطلق را نیافت، به جایش بت می‌گذارد.

 یک گل و سنگی را روی هم می‌چیند، اسمش را می‌گذارد خدا.

 چون بدون خدا نمی‌تواند زندگی کند. جستجو می کند چیزی پیدا کند تا دلش را تسکین بدهد.

این انسان اگر به هستی و آفرینش خوب نگاه کند و با دیده عبرت بنگرد، بصیر می‌شود.

 مَنِ اعتَبَر أبصَرَ هر کس از دنیا عبرت بگیرد بصیر می‌شود. 

اصل و بزرگترین گمشده‌ انسان، خودش است. بشر به دنبال خودش می‌گردد، 

چون خودش را نشناخته است نام ائمه(ع) و بزرگان و اسامی که مشهور است را می‌برد و

 به دنبال آنها می‌رود. کم کم در می‌یابد که گمشده خودش بوده است.

 وقتی خودشان را پیدا کردند، گمشده‌های دیگرشان هم پیدا شد.

کتاب طوبای محبّت – جلد دوم ص 73

 

آیه هایی برای امروز

 اگر کسی آمدو بحث کرد که چرا این خدا را می‌پرستید، جوابش را چگونه می‌دهید؟

معمولا اوّل وجود و لزوم پرستش و ربوبیت خدا راثابت می‌کنید و 

یا از طریق برهان علّیت، برایش صغری کبری بچینید و آخرش برسید به یک علّت تامّه.

 و بگویید این علّت تامّه اسمش خداست؛همان «الله» ... یا با برهان نظم، 

به مشاهده و دقت توی آفرینش دعوتش کنید و بعد بگویید ناظمِ این مجموعه، الله است... 

یا شاید با ردّ دور و تسلسل، با برهان صدیقین و اصالتِ وجود یا... 

آیا قانع می‌شود؟!

 

شب بود و ستاره‌پرست‌ها خدایشان را نشانِ ابراهیم داده بودند

ابراهیم (ع) گفته بود؛ باشد قبول، فرض می‌کنم این ربّ من است.

 بعدکه ستاره غروب کرده بود، فَلَمَّا أَفَلَ 

برای ردّ پرستش" فقط" یک جمله گفته بود:

لا أُحِبُّ الْآفِلین

"من غروب‌کننده‌ها را دوست ندارم"

 

اگردوست‌داشتن و دوست‌نداشتن از فطرتِ آدم‌ها بیاید،

 انگار محکم‌ترین دلیل است برای ردّ، برای اثبات

خدایی که نتواند محبّت فطریِ آدم را به خودش جلب کند، مستحق ربوبیت نیست.

 علّامه (ره)در المیزان‌ ذیل همین آیه، می‌فرماید :

 "دوست‌نداشتنِ چیزی با ربوبیت‌ش منافات دارد.

 بین رب و مربوب یک ارتباط حقیقی وجود دارد که محبّت می‌آورد. 

ربوبیت ملازم با محبوبیت است"...

این برهان را شایدبتوان گفت:

 "برهانِ دوست‌داشتن"

 

آیه 94

ولقدجِئْتُمُونا فُرادى...لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ ... 

"قد" در ابتدای دو جمله «لَقَدْ جِئْتُمُونا» و «لَقَدْ تَقَطَّعَ» دو تاکید دارد

«لـ» لام قسم است (یعنی گویی قسمی در تقدیر است)،

 «قد» حرف تحقیق است (به معنای محققا، حتما)؛ در واقع شروع هریک از این دو کلام با دو تاکید،

 نشان‌دهنده قطعیت و حتمیت انکارناپذیر این واقعه است.

 

جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ 

و

  تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ

 وقتی از این دنیا می‌رویم، 

مانند روزی هستیم که وارد این دنیا شدیم:

 تک و تنها، فقط خودمان هستیم و خودمان، 

حتی برهنه وعاری ازهرچیزی که مربوط به دنیا بود،

هرچه به ما داده بودند پشت سرمان می‌ماند.

 

اگر این را باور کنیم، 

آنگاه «آنچه هستیم» را جدی می‌گیریم،

 نه «آنچه داریم» را؛

افزوده‌هادر"بودن"مان مهم است، 

نه در «داشتن»مان

فرمود

 «زدنی علماً» طه/114،

 یعنی"من"را بیفزا به لحاظ علمی

 و نفرمود

 «زد علمی»؛ «علم من» را بیفزا...

 

روز قیامت با"بودن"ما کار دارند،

 نه با دارایی‌مان

آن اندازه که با دارایی‌مان، 

 «بودن»مان را ساختیم، 

 «دارایی»مان به درد ما می‌خورد؛

 بقیه‌اش فقط وبال گردن است...

 

شُفَعاءَکُمُ الَّذین "زَعَمْتُم" أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ

 درباورهای دنیوی، 

عادت کرده‌ایم به اسباب و وسیله‌ها تکیه کنیم و

 آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدف‌هایمان.

 

باور به شفیعان دو گونه است:

گاه واسطه‌ای ازطرف خدا می‌بینیم؛ نه بیشتر، یعنی همه‌کاره خداست و

 چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه می‌کنیم؛ 

خواه این واسطه، 

 «آب» باشد برای سیراب کردن 

 (شعراء/79 )

 یا «پیامبر و امام» باشد 

برای هدایت کردن و در صراط ماندن

 (انبیاء/73 + انبیاء/28 )

این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است .

 

اما گاه این واسطه‌ها را اصل کار می‌بینیم، 

هم‌عرض و شریک خدا می‌پنداریم؛ 

گویی خدا بتنهایی کافی نیست و 

آن واسطه (شفیع) باید باشد

 تا کار ما راه بیفتد؛ 

رشوه، پارتی، پول، رابطه،رضایت مقام مافوق، ... باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ 

 

شفیعانی (= واسطه‌هایی) که 

آنها را در [انجام کارهای] خودتان 

شریک خدا "می‌ پندارید"

پندار است و شفاعت باطل و

 متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم

مانند این سخن رایج که

 «اول خدا، دوم فلانی »

 

شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ

نگاه نادرست در قبال واسطه‌ها ،

دو گونه تجلی می‌کند:

ابتدا این واسطه‌ها را شفیع در انجام شدن کارهایمان می‌دانیم؛ 

یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شده‌اند؛

 آنگاه

 "زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ"

 یعنی «می‌پندارید که ....»

چون" می پنداریم "که انجام کارها دست آنهاست، همّ‌وغم خود را رسیدن به آنها قرار می‌دهیم؛

 یعنی در تدبیرامور وربوبیت آنها را شریک می گردانیم...

 

لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ ... 

 همه امور به دست خداست :

ما تا زمانی که در دنیا هستیم،

اگراین را بفهمیم و

 بر این اساس زندگی کنیم،

 آنگاه به «بودن»مان می‌اندیشیم،

 نه به «دارایی»هایمان؛ 

و «واسطه»ها را فقط در حدی که خدا واسطه قرار داده، می‌بینیم،

 نه اینکه بپنداریم که از خودش کاری برمی‌آید ...

 

یا این را نمی‌فهمیم؛

و اگر نفهمیدیم، واقعیت عوض نمی‌شود؛

فقط هنگام مرگ، این واقعیت، خود را نشان می‌دهد؛

 آنگاه تمام پیوندهایی که با دارایی‌ها و واسطه‌ها برقرار کرده‌ایم، قطع بودنش معلوم می‌شود...

 

...ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون...

 از ابتدا رابطه‌ای نبوده، واسطه ای نبوده ، 

 فقط پندار ما بوده،

 در حقیقت چیزی را در واقعیت گم نمی‌کنیم؛ 

بلکه فقط پنداشته‌هایمان را گم می‌کنیم؛ 

و دقیق‌تر اینکه، 

از ما گم می‌شود...

و آنچه که می‌پنداشتید،

 از شما گم شد...

 

انسان تا در دنیاست باید این واقعیت را بفهمد؛ و فهم این واقعیت، 

صرفا یک فهم ذهنی نیست؛ فهمی است که با عمل به دست می‌آید؛

 و تمام شریعت، برنامه‌هایی است برای رسیدن به این فهم.

مثلا روزه می‌گیریم تا بفهمیم غذا هیچ‌کاره است؛ مهم دستور خداست؛

 لذا روزهای اول ماه رمضان فهمیدن این خیلی سخت است؛ گرسنگی اذیت می‌کند؛

 اما روزهای آخر چنان انسی با این واقعیت می‌گیریم که در انتهای ماه از فراغش می‌نالیم؛

 دیگر مساله‌مان گرسنگی نیست، مساله‌مان خود خدا شده است.

 

...شُفَعاءَکُمُ ...

 لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ... 

 انسان بالاخره محبوب یا محبوب‌هایی دارد که با آنها جفت می‌شود و هدفش این است که

 با توجه به فقر ذاتی، از کمال دیگری بهره ببرد و سبب رشد و تعالی گردد، 

حال یا مصداق کمال را درست شناخته و انتخاب می‌کند و یا غلط.

در آیه می فرماید؛ آن شفاعتی (جفت شدنی) که می پنداشتید، بینتان قطع ارتباط می شود ،

چون همه پندارشمادردنیای مادی بود و 

این شفعای شما قدرت ورود به عالم غیب را نداشتند ....

اما شفاعتی که 

بتواند از عالم مادی عبور کرده و

 وارد عالم غیب شود گم نمی شود ...

و شاید بتوان گفت که

شفاعت تا وقتی «ولایت» هست

 (که همیشه هست )

و تا وقتی همه فیوضات الهی 

از طریق خلفایش، یعنی انسان‌های کامل و صاحبان ولایت و امامت می‌رسد

 (که حتی در بهشت نیز چنین است)، شفاعت هم هست.

 

در برزخ، حیات تکاملی مؤمنین ادامه دارد و با علم به حقایق عالم هستی،

 رشد می‌کنند تا لایق بهشت گردند، 

چطور ممکن است که امثال ما، هر چقدر هم که مؤمن باشند،

 با شناخت اندکی که از ولایت و امامت دارند، لایق بهشت و حشر با اهل عصمت (ع) باشند؟ 

در برزخ شناخت از حقیقت و ولایت کامل می‌شود و مؤمن لایق می‌گردد...

اگر در معنایی که استادنا از شفاعت فرمودند، دقت کنیم بایدشفیعانی باشند که

 فقر ذاتی و معنوی و کسریها و نقصهای انسانی به توسط آنان از بین برودتا

 استعداد ورود به جنات را داشته باشند...

 

انقطاع، 

چه انقطاع تکوینی و 

ولایی کل عالم هستی

 و چه انقطاع سلوکی اهل ایمان

 با محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین

 حتی لحظه‌ای اتفاق نمی‌افتد

چه دردنیا،چه دربرزخ وچه درقیامت 

و به نظر حقیر، این اساس شفاعت است .

 

آیه 95

إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى ...

دانه تا وقتى در جاى مناسبى قرار نگرفته و نشکافد، یک چیز مرده است و 

آثار حیات در آن دیده نمى‏ شود و اگر ماهها به همین حالت بماند نه تغذیه مى ‏کند و نه رشد...

معجزۀ حیات ، پیدایش و جنبش است ...

 حیات پنهان در دانه و هسته و جان انسان ، راز سر به مهری است که

 جز خدا کسی از آن آگاه نیست‌، و جز خدا کسی منبع و سـرچشمۀ آن را نمی‌داند...

علم انسانی هنوز در برابر راز نهان حیران است،

 همان‌گونه ‌که انسانهای نخستین  در برابر آن مات و مبهوت بودند!

 علم انسـانی عملکرد و ظاهر حیات را می‌فهمد ولی سرچشمه و اصل آن را نمی‌داند!

 

معجزۀ آفدینش در هر لحظه به وقوع می‌پیوندد!

 حیاتی نبوده...سپس حیات پدید آمده است...چگونه‌؟ 

نمی‌دانیم‌!

 

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ...

از همان زمان‌ که

 حیات از ممات بیرون آمده است‌،

 ذره‌های مرده در هر لحظه‌ای به مواد آلی زنده‌ای تبدیل می‌گردند و 

به پیکر اجسام زنده می‌خزند، و - در اصل ‌که ذرّه‌های مرده‌ای بوده‌اند - به

 سلولهای زنده‌ای تبدیل می‌شوند ... 

و بر عکس این نیز کار صورت می‏گیرد،

در هر لحظه‌ای سـلولهای زنـده به ذرّه‌های مرده تبدیل می‌گردند، 

تا وقتی‌ که همۀ پـیکرۀ مـوجود زنـده‌ای‌، روزی و روزگاری به ذره‌های مرده‌ای تبدیل می‌شوند

یعنی

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ...

یعنی

 در هر لحظه معجزه ی" یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی"دارد اتفاق می افتد ...

 

ذلِکُمُ اللّهُ ....

فقط الله است که از آغاز حیات را از مـمات بیرون آوردو د‌ر پیکرۀ موجودخلق شده،

 نیروئی به ودیعت نهاد که در پرتو آن ذرّه‌های مرده به سلولهای زنده تبدیل شوندو 

سلولهای زنده را دیگر باره به ذرّه‌های مـرده تبدیل سازد...

 در چرخه‌ای‌ که کسی نمی‌دانـدکـی و چگونه بوده...

 

ریاضیدان سویسی «‌تشـارلز یوجین جای‌» می گوید

برای تشکیل تصادفی تنها یک مولکو‌ل بر روی‌ کرۀ زمین‌، بیلیونها بیلیون سال لازم است‌. 

آن اندازه سال ‌که قابل شمردن نیست‌! و اندازۀ حجم ماده‌ای که 

برای انجام ‌گرفتن تصادفی چنین عملی لازم و ضروری است تا این ‌که مولکو‌لی ساخته شود، 

بزرگتر از میلیونها میلیون برابرگنجایش این جهان است‌‌!!!

 

ایرفنگ ویلیام ‌دانشمتد ژنتیک ‌گیاهی و استاد علوم طبیعی دانشگاه مـیشیگان می‌گوید:

 «دانش نمی‌تواند به ما بگوید که ایـن مـولکو‌لهای بی‏نهایت دقیق ‌کوچک و بیشمار که 

همۀ مواد از آنها فراهم آمده‌انـد خودشان چگونه بـه ‌وجود آمده‌انـد. 

همچنین علم نمی‌توا‌ند با تکیه بر اندیشۀ تصادف مجرّد، به ما بگو‌ید که 

چگونه این چیزهای دقیق‌ کوچک ‌گـرد یکدگر جمع می‌شوند تا حیات را پدید آورند. »

 

در حقیقت خداوند دو کتاب دارد برای راهنمایی بشر ...

 یکی کتاب تکوین و خلقت و طبیعت

 و دیگری کتاب تشریع و قانون برای انسان

یکی در عالم شهادت و 

دیگری از عالم غیب.

اولی اولین مرجع برای هدایت است دومی مرجع بالاتر و کامل.

اگرآدمی با دیدابراهیم گونه به عالم طبیعت بنگرد 

مانند ابراهیم به خالق این عالم در خارج از این عالم  هدایت خواهد شد...

 این است که بلافاصله بعد از معجزۀ حیات می فرماید:

ذلِکُمُ اللّهُ

این است الله...

پدیدآورندۀ این معجزه‌های متکرّر و مسـتمرّ و دارای راز نـهان‌،الله است‌...پروردگار شما...

 

فَأَنَّى‏ تُؤْفَکُون

پس چگونه (‌ویا به کجا‌) منحرف می‌شوید؟‌

 

سوره مبارکه انعام -4

آیه 96

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَ

جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً 

وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَحُسْبَاناً 

ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ

آن کسی که شکافنده و پـدیدآورندۀ دانه است‌، پدیدآورندۀ بامدا‌دان نیز می‏باشد

او است‌ که شب را مایۀ آرامش و آسایش کرده است‌

او است ‌که حرکات خورشید و مـاه را حساب و کتاب بخشیده است و چرخش و

گردش آنها را مقدّر فرموده است و با قدرت و دانش خود به اندازۀ لازم تنظیم ‌

کرده است و سنجیده و شمرده نموده است‌، قدرتی ‌که بر همه چیز احاطـه دا‌رد.

 

شکافتن بامدادان از تاریکی شبانگاهان حرکتی است‌ که

 در شکل خود به شکافتن دانه و هسته می‌ماند.

 دمیدن نور در حرکتی‌ که دارد، همچون باز شدن غنچه در حرکت ویژۀ خویش است‌

در میان آن دو مشابهت‌های حرکت و سرزندگی و رونق و زیـبائی و جمال است‌

مشابهت‌ها و وجه های مشترکی در میان آن دو،

 در تعبیر از حقائق مشترکی در سرشت و حـقیقت دارد‌.

 

میان شکافتن دانه و هسته‌، 

و میان پدید آمدن بامداد و آرمیدن شب‌،

 پیوند دیگری است‌.

 مـیان بامدادان و شبانگاهان و حرکت و جنبش و سکون و آرامش در

 این جهان - یا در این زمین - ‌و میان نبات و حیات‌، رابطۀ مستقیمی است‌.

 زمین با این ‌گردش و چرخشی‌ که به دور خود در مقابل خورشید دارد، 

و ماه با این حجم و این فاصله‌ای‌ که از زمبن دارد،

 و خورشید نیز با ایـن حجم و این فاصله و این درجۀ حرارتی‌ که دارد،

 همه و همه

 تقدیرات و تــظیماتی است از 

جانب «‌عزیز» و چیره‌ای ‌که دارای سلطه و قدرت است‌،

 و از جانب «‌علیم‌» و آگاهی که دارای علم و دانش فراگیر و همه جاگستر است...

 

آیه 108

لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه... 

 مقدسات هر گروهی محترم است،

 برای اثبات مدعای خود و نفی مدعای دیگری از راه برهان واردشوید ،

قرآن مبین یک دستور به متکلم می‌دهد و

 یک دستور به مستمع ...

 

دستوری که به مستمع می‌دهد ،

"یستمعون القول فیتبعون احسنه" است،

 یعنی مکتبهای گوناگون را ارزیابی کنید و بهترینش را بپذیرید،

و دستوری که به متکلم می دهد ،

وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه 

یعنی مقدسات هیچ کسی را هتک نکنید ،

لاتسبوا..  سبّ از ریشه سبب است چون انسان متوسل به بردن نام میشود ،

الَّذین ... یعنی آن بتها و آن معبود‌های دروغین 

اگر شما مقدسات مشرکین را سبّ کنید، دشنام دهید،

 فَیَسُبُّوا آنها هم الله را سبّ می‌کنند،

سبب هم دو چیز است یکی اینکه آنها را تحریک کرده اید،

دوم اینکه اینها عاقل نیستند جاهل‌اند...

 فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْم...

 

امام صادق(ع) در جواب سؤال " اینکه پیغمبر(ص) فرمود جریان شرک در ضمیر

 انسانها به قدری مرموز و مستور است که

 مخفی تر از حرکت مورچه روی سخرهٴ سمّا در لیلهٴ ظلماست این یعنی چه؟

با استدلال به این آیه فرمودند:

" گاه انسان مشرک می‌شود یا گاه انسان در ردیف مشرک قرار می‌گیرد و 

خودش نمی‌داندو گاه انسان بت بت‌پرست را بد می‌گوید

 آن‌گاه  بت‌پرست برمیگردد الله را ـ معاذ الله ـ بد می‌گوید. 

 این موّحد که آن ملحد و مشرک را برانگیخت و تهییج کردکه

 سبب سبّ الله شدخودش شریک جرم است مثل اینکه خود او الله را ـ معاذ الله ـ سبّ کرده باشد

 مثل اینکه خود او مشرک شده باشد "

  (تفسیر شریف برهان )

 

به امام صادق(ع) گفتند

در مسجد مدینه یکی از دوستان شما هست که به مخالفین فحش می‌دهد.

 حضرت فرمود

«لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَرَّضَ بِنَا»  خدا او را لعنت کند. ظلم بزرگی کرده است، متعرض ما شده است.

 یعنی کاری کرده که دیگران هم به ما دشنام بدهند. (بحارالانوار/ج71/ص217 )

 

حضرت امیرالمومنین (ع) در جنگ صفین دید بعضی ازلشگریانش به لشگرمعاویه دشنام می‌دهند

فرمود

 «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِین‏ » 

 من خوشم نمی‌آید که شما اهل فحش باشید

 (نهج‌البلاغه/ص323 )

 

البته این روش،  تشویق به تسامح و ....نیست ،

بلکه خداوند از سب نهی می فرمایدولی راه برهان و حقیقت راه و بیراه را باز می کند ... 

مثل آنچه درنهی از بت پرستی و موارد دیگر دلیل می آورد .... 

یعنی بحثهای عقیدتی و فرهنگی و علمی را با بدگوییها مخلوط نکنید،

همان جدال اَحسَن ...

و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن

 

آیه 109 

وَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ 

مشرکین به "الله" قسم می خورند؟!!!

آنهم باشدیدترین قسمها!!

 (جَهددرمقابل جُهداست جُهدیعنی مشقت ودشواری وجَهدیعنی طاقت یعنی تا توانستند قسم خوردند ).

 

قرآن مبین تاریخ ادیان را با قبول خدا ،منتها به صورت شرک نشان می‌دهد.

در مورد اوّلین پیامبر صاحب شریعت حضرت نوح می فرماید

«یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُه‏ » 

خدا را بپرسیدنفرمودخدا را قبول کنید،

آنها هم نگفتندالله کیست ویااثبات کن ...

یعنی در ربوبیّت مشرک بودند در ربوبیّت تکوینی،

نه در توحید ذاتی،

خدا را به عنوان خالق کل قبول داشتند،

وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ 

لَیَقُولُنَّ اللَّهُ،

 اگر از مشرکان بپرسی: چه کسی آسمان ها و زمین را خلق کرده است؟

 حتماً (با دو تاکید لام و ن مشدد )می گویند:الله، (لقمان آیه 24 )

وَلَئِنْ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ ...سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَر

َ لَیَقُولُنَّ اللّه

 (عنکبوت, آیه 61 )

 اگر از آنان سؤال کنى خالق آسمان ها و زمین و مسخِّر شمس و قمر کیست؟

 میگویند:الله( لَیَقُولُنَّ دو تاکید لام و ن مشدد )

 (زمر /38)و( زخرف 9و 87) شبیه آیه بالا می باشد.

 

مشرکین الله را قبول دارند؛ خالقیت و الوهیت خداوند را قبول دارند ولی

 ربوبیت خداوندرا در زندگی نمی پذیرندو بتها را هم شفعا و مقربین و وسائط الی الله می‌دانند ...

قسم موکد وشدید خوردند که از موسی و عیسی می گویی و

 آنها معجزات آوردند توهم آیه‌ای بیاور تا ایمان بیاوریم...

 

آیه 110

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ

 اینهامثل اول بار که ایمان نیاوردند، ایمان نمی آورند ...

دلهای اینها را واژگون می‌کنیم ...

 به اینها مجاری فکری و عقلی داده شد، چشم و گوش ...

 چشم و گوش و دل اینها به طرف آیات الهی و آسمان باز است ،

اما اینها کاسه‌هارا وارونه گرفته اند،

 وقتی دل وارونه شود می‌گویند تقلیب القلوب و الابصار ...

لذا اینها آنچه را که باید ببینند نمی‌بینند آنچه را که نباید ببینند می‌بینند ...

آدمی باید آیات الهی را از دور ببیند و ارزیابی کند و بفهمد و

آن محصول دیده‌های خود را به دل بسپارد ،

اما وقتی روی ظرف دل و جان از آسمان به زمین برگشت وپشت به آسمان شد، 

راههای آسمان گم می شود ....

 

روایت معروفی است ؛

قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن... 

 (بحارالانوار/ ج 72/ ص 48 )

 انجام کارها با تعبیر" ید "است ...

کارهای محکم و درشت و خشن و ضخیم بادست انجام می شود اما کارهای ظریف  با انگشت ،

 قلب مؤمن بین دو انگشت از انگشتهای خداست، یعنی دو وصف جلال و جمال الهی...

قلب المؤمن بین اصبعین من اصابع الرحمن ،

"اصبعین"...

 یعنی کار بسیار رقیق و ظریف است ...

 

گاه با یک انگشت و سر‌انگشت صحنهٴ دل ورق میخورد ،عوض می‌شود ،

لذا وجودمبارک پیغمبر(ص) قبل ازذکر

  «وَلا تَکِلْنى‏ اِلى‏ نَفْسى‏ طَرْفَةَ »

می فرمودند :

 «یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصارِ؛ وَلا تَکِلْنى‏ اِلى‏ نَفْسى‏ طَرْفَةَ عَیْنٍ اَبَداً »

 

تمام مجاری ادراکی در اختیار قلب است و تصمیم‌گیری و فرمانروای ،

 مجاری ادراکی و تحریکی از قلب اطاعت می‌کند ،

به امامت قلب نماز می‌خوانند ،

قبلهٴ همه اینها قلب است

 اگر قلب متوجه مقلب القلوب باشد،

 همه مجاری ادراکی و تحریکی آدم به امامت قلب به طرف مقلب القلوب نماز می‌خوانند.

 اما اینان که قسمهای شدید و غلیظ می خورند ،

پشت به قبله نماز می‌خوانند،

 دلهایشان وارونه شده است...

 و این است که علیرغم اقسموا بالله جهدایمانهم

 أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا یُؤْمِنُون...

 اگر [معجزه هم] بیاید باز ایمان نمى ‏آورند...

 

امیرالمؤمنین میفرماید

بعضی از دلها یک روزی در راه راست قرار داشتند،

 اما دلهایشان واژگونه شد.

 یک روزی سالم بودند، بعد گمراه میشوند.

حالا چرا واژگونه میشود؟ 

خدا که ظلم نمیکند؛ 

خودمان هستیم که آلوده دنیا میشویم، آلوده محبّتهای بیجا میشویم،

 آلوده جاه‌طلبی میشویم، آلوده رفیق‌بازی میشویم، آلوده حزب‌بازی میشویم،

 دلمان واژگونه میشود و از آن راه درست برمیگردیم.

آفت اینها است؛ جلوی اینها را بایستی گرفت و از اینها باید به خدا پناه برد.

بیانات امام خامنه ای ۹۵/۸/۱۲

 

قرآن در حقیقت به جدولی می ماند که بخشی از حروفش درآمده اند و 

جای بخشی دیگر هنوز خالی است و

 علت این همه تأکید خداوند بر قرائت مستمر قرآن این است که بشر

 بتواند جاهای خالی را پر کند و دینش را کامل نماید

پروردگار با بیان اینکه قرآن ، مبین و بدور از تاریکی و ابهام است، 

فقط به ما اطمینان می دهد که این جدول قابل حل است و

 بشر می تواند خانه های آن را تکمیل نماید.

 خوشبختانه خودش کلیدی ترین سطرها و ستونهای جدول را پر کرده و

 یا دست یابی به آنها را آسان نموده است. او هیچ ستونی را کاملاً خالی 

وانگذاشته تا کسی نتواند کلمات اشتباه وارد آن نماید.

 

آیه 116

وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ...

 بسیاری بدون اندک اندیشه ای به راحتی تقلید می‌کنند؛ 

با این دلیل که اکثر مردم چنین می‌گویند و چنان عمل می‌کنند؛ 

چنین می‌پوشند و چنان می خورند و ...

یعنی بر اساس آنچه در ظن و گمان دیگران است،

 روزگار می‌گذرانند و چه بسیار اوقاتی که به رای اکثریت از مسیر حق خارج و

 وارد تاریکی شده‌ و چه بس ایامی که

 معیار ارزشیابی و محک سنجش مقبولیت و محبوبیت افراد، قول اکثریت بوده است، 

گاه تقلید، عادت دیرینه می شود تا جایی که به لهجهٔ دیگران حرف می‌زنند و

 به شیوهٔ دیگران می‌اندیشند و بدون توجه به ماهیت و سرشت خویش که در

 گذرگاه تاریخ رنگ می‌بازد و می‌شود وصلهٔ ناجورکه

 دیگر خودش را هم نمی‌شناسد!

 

حاکمیت محیط غیر الهی،

 اعضایش را مسخ می کند، 

یعنی باورها و افکار و حقایق و درستی های دروغی اش را به اسم ارزش ها و

 به جای اصل و حقایق به خورد اعضایش می دهدتا اجزایش را مانند خودش و

 بر طبق منافع و مصالح خودش بار بیاورد تا همه همرنگ  و پیرو قواعد و 

باورهای آنها و در جهت میل و خواست و مطلوب های آنها باشند...

 

مذمت و ناپسندی «پیروی از اکثریت »

در" تفکر و اندیشه ورزی "است.

 انسان وقتی در مقابل جمع و عدد که قرار می‏گیرد می‏خواهد همرنگ جماعت‏ شود،

چون فطرتا در انسان تمایل به‏ اینکه همرنگ جمع شود زیاد است... می‏گویند: 

«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو». وقتی جماعت‏ رسوا باشد،

 همرنگ جماعت شدن، رسوا شدن است. .قرآن [ملاک قرار دادن] 

کثرت را مذمت می‏کند، و می‏گوید کثرت معیار نیست...

 اگر اکثر مردم را پیروی کنی تو را گمراه می‏کنند،

 چون اکثر مردم تابع عقل نیستند،

 تابع گمان و پندارند.

 همین که چیزی در خیالشان پیدا می‏شود، دنبالش می‏روند، 

و پندارها به سراب می کشاند آدمی را...

چون اکثر این جور هستند، پس به اکثر اعتماد نکن.

 

و چقدر زیبا می فرماید:

 واگر پیروی کنی از 

اکثریت کسانی که در زمین هستند...

کسانیکه زمینی هستند ، 

زمینی می اندیشند،

دید محدودشان مانع است که آسمان و فراتررا ببینند ...

اگر پیروی کنی از این آدمهای زمینی گمراه می کنند ترا از راه خداوند ...

 

این نوعی استقلال بخشیدن به عقل است و

 دعوت به اینکه‏ عقل باید معیار باشد.

 

 امیرالمؤمنین(ع) می فرمایند

 «لاتستوحشوا فی طریق‏ الهدی لقله  اهله »

 هرگز در راه هدایت، به دلیل اینکه در آن راه و

 جاده افراد کمی هستند وحشتتان نگیرد

یک وقت دو تا راه در پیش رو دارید. یکی را می‏بینید که انبوه جمعیت در آن موج می‏زند؛ 

راه دیگر را نگاه‏ می‏کنید می‏بینید عده کمی در آن هستند. 

گاهی انسان وحشتش می‏گیرد ومی‏گوید ما هم از همان راه اکثریت برویم که 

اگر درست نبود اینقدر رونده نداشت...

 می‏فرماید

راه‏ شناس باشید...

 

اما،

این سخن امیر المومنین (ع) که می فرماید:

 

 فَالْزَمُوهُ وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ یَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ 

ملازم مردم باشید( از آنها جدا نشوید)، همواره با بزرگ‏ترین جمعیّت‏ها باشید که 

دست خدا با جماعت است...

خطبه 127

 

آیا با موارد فوق تناقض دارد ؟

سوره انعام - 5

 انعام/120

ذَروُا ظاهِرَ الإثم و باطِنَهُ 

 هم از ظاهر گناه پرهیز کنید، هم از باطن گناه.

یعنی گناه هم ظاهر وهم باطن دارد.

منظور از ظاهر و باطن گناه چیست؟

 

 در دعای ابوحمزۀ ثمالی می فرماید

"خدایا اگر آنجایی که من می خواستم گناه بکنم کسی غیر از تو هم بود و 

این صحنه را می دید من آن گناه را انجام نمی دادم."

یعنی گاه به خاطر مردم نه به خاطر خدا گناهی را انجام نمی دهیم ،

وباز دعای ابوحمزه می فرماید:

 "اگر هم می ترسیدم از اینکه تو خیلی زود مجازاتم می کنی بازهم از گناه کردن اجتناب می کردم." 

یعنی اگر خداجزای گناه را علنا به انسان می داد آیا این همه گناه می شد ... 

 

پس یک معنای آیه این است که

 هم از گناهان علنی اجتناب کنید و هم از گناهان مخفی.

 

یک معنای دیگرهم داردکه

 بعضی از گناهان ظاهری هستند و به چشم دیده می شوند،

و بعضی از گناهان باطنی هستند و به چشم دیده نمی شوند،

از گناهان باطنی هم اجتناب کنید، گناهانی که هیچ کسی نمی بیند

 اما خداوند از آنها خبر دارد،مثل سوء ظن و بدخواهی و حسادت و ...

 

و معنای دیگر..

هر کاری یک صورت ظاهری و مُلکی دارد و یک صورت ملکوتی و غیبی،

یعنی در دو حوزه انعکاس پیدا می کند:

 یکی درحوزه ی ظاهری و فیزیکی و

دیگری باطنی و متافیزیک .

 هر مُلکی ملکوتی داردوهر ظاهری باطنی ،

 این طور نیست که کاری بکنیم و این در نظام هستی گم بشود،گم شدن معنا ندارد.

 آن چیزی که در درون ما ثبت میشود، باطن آن عمل است .

مثلا  غیبت که ظاهرش صحبت پشت کسی است ولی در باطن خوردن گوشت مرده..

 

حقیقت باطن و ظاهر گناه...

در هستی دو وادی وجود دارد؛ 

یکی وادی ظلمات ، یعنی وادی شیطان و اولیاء طاغوت... 

گناه از ولایت اولیاء طاغوت و ائمه جور ناشی می‌شود و لذا ظلمانی است.

در هر گناهی،

 یک رابطه‌ای بین انسان و اولیاء طاغوت برقرار می‌شودو 

ظلمتی از این رابطه در قلب می‌آید،

چه گناه ظاهری مانند ؛دروغ گفتن، غیبت کردن، تهمت به یک مومن زدن،

 نگاه حرام کردن، تر دامنی کردن و...

وچه گناه باطنی مانند دوست داشتن اولیاء طاغوت که بسیار بدتر ازگناه ظاهری است

 کسانی که دستگاه کفر و اولیاء طاغوت را دوست دارند و مردم را به آنها دعوت می‌کنند.

 شاید ظاهر الصلاح هم باشند ولی دعوتشان چه خودآگاه چه ناخودآگاه به طاغوت است

محبت دستگاه باطل، حجاب ظلمانی در وادی نور است.

 

اگر انسان اهل ولایت نبی اکرم(ص) و اهلش شود از وادی ظلمت خارج می شود،

ممکن است کسی قلبش در وادی نور باشد اما عملش در وادی ظلمات،

ممکن است کسی قلبش در وادی ولایت باشد اما فکرش در وادی ظلمات،

وممکن است کسی قلبش در وادی ظلمات باشد اما صفت خوبی داشته باشد از وادی نور.... 

اما وقتی شخص وارد محیط ولایت شده و تسلیم محض شود،وارد وادی نورمی شودو

 دیگرظلمتی نیست...

 

هیچ کس رغبت به دنیا پیدا نمی کند،

الّا اینکه در محیط ولایت ائمه جور وارد شود.

 آنها دعوت به دنیا می کنند،حسد و میل به دنیا و حرص به دنیا ایجاد می کنند.

هیچ کس از ظلمت نجات پیدا نمی کند، الّا اینکه ولایتش را عوض کند و وارد ولایت معصوم شود

فرمود حلال در ظاهر قرآن ،صفات و اعمال و اعتقادات خوب و

 در باطن قرآن ولایت ما است.

 

همه گناهها به شرک برمی گردد، اصلا غیر این گناهی نداریم.

 اگر کسی موحد بود،گناه برای او معنایی ندارد،

عبادتی هم غیر از توحید نداریم،

مثلا کسی که دروغ می گوید،شیطان یک ولایتی به او پیدا می کند،

 به اندازه همان دروغ و به همین اندازه از ولایت نبی اکرم(ص) بیرون می رود و

 آلوده می شود.دروغ گفتن بد است،چون باطن دروغ ولایت اولیاء طاغوت است،

خروج از ولایت نبی اکرم(ص) و خروج از توحید است. یعنی شرک...

 

یعنی تفصیل توحید می شود ،

عقائد حقه، اخلاق خوب، عبادات، واجبات، مستحبات و مباحات.

و تفصیل شرک می شود ،

عقائد فاسد، صفات رذیله، محرمات، مکروهات، عقوبتهای دنیوی و اخروی

 

 باید در این بین تکلیف خودمان را در باطن خود، روشن کنیم که آیا مملکت

 وجودی خود را به وادی ظلمت و ولایت شیطان می سپاریم ویا وادی ظلمت

 را رها کرده وبه وادی ولایت نور هجرت می کنیم...

برای ورود به وادی نور باید وادی ظلمت را رها کنید، 

یعنی خودتان ،

ذَروُا ظاهِرَ الإثم و باطِنَهُ...

 

مرحوم حاج آقا دولابى مى فرمود:

 خداوند متعال اصول دین را که پنج اصل مهم و اساسى دین است،

 در صلوات گنجانده است. ببین صلوات چقدر مهم است! وقتى مى گوییم:

«اللّهم»، اقرار به توحید است

هنگامى که نام پیامبر را مى آوریم و بر او درود مى فرستیم، نبوت را پذیرفته ایم

آل پیامبر را که ذکر مى کنیم، این امامت است

حق این ها را که ادا کردى، عدالت است؛ یعنى عدل را هم پیاده کرده اى.

 وقتى که به شما جزا و مزد بدهند، قیامت و معاد است.

 بنابراین خداوند در این ذکر مختصر اصول دین را پیاده کرده است.

 صلوات بر محمد و آل محمد اصل و مغز دین است.

 

آیه 126

وَهَذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیمًا ...

صراط به معنی طریق است،

 ولی در اصل 

به معنی" بلعیدن "می باشد،

یعنی صراط طریقی است که

 رونده خود را چنان در کام خود فرو می برد که امکان هر نوع خروج و انحراف را از او می گیرد ...

 

 «الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لا تعبد الشیطان انه لکم عدو مبین و انعبدونی هذا صراط مستقیم ».

خدای متعال می فرماید: من از بنی آدم عهد گرفتم که شیطان را عبادت نکنید و مرا عبادت کنید که 

"این صراط مستقیم است."

 امام صادق(ع) فرمودند:

 اهدنا الصراط المستقیم یعنی 

"یقول ارشدنا الی صراط المستقیم اهدنا"

یعنی ما را ارشاد و راهنمایی کن تا به مرحله ای از رشد برسیم که صراط مستقیم را درک کنیم.

 

روایتی از مرحوم صدوق است که امام صادق (ع) به مفضل فرمودند:

"صراط هو الطریق الی معرفته عزوجل"

 یعنی حقیقت صراط راهی است که راه معرفت است و سیر در درجات ...

 هر که در این راه حرکت کند، 

همه شئون وجودی او غرق در عبادت و بندگی خدای متعال می شود و به مقام عبودیت می رسد.

 یعنی سیر در درجات معرفت و قرب و لقای الهی است ،

 

"و هما صراطان صراط فی الدنیا و صراط فی الاخره"

دو صراط است

یک صراط در دنیاست و یک صراط در آخرت

از صراط آخرت همه باید عبور کنند که

 روایات می گوید که از شمشیر تیزتر و از مو باریک تر است. 

انسان هایی که از روی این صراط عبور می کنند، متفاوت اند.

 بعضی با سرعت برق می روند، بعضی سواره و بعضی دیگر پیاده اند.

 

"فأما الصراط فی الدنیا فهو الامام المفترض الطاعه

اما صراط در دنیا،

 همان امام مفترض الطاعه است.

یعنی صراط مستقیم،

یک راه جغرافیایی نیست.

طریق ولایت است.

 

اینگونه نیست که راهی علامت گذاری شده باشد در عالم و انبیا و اولیای الهی بیآیند و

 به ما آدرس دهندو فقط نامه رسان خدای متعال باشند و ما این نامه را بگیریم و پیش برویم.

 این همان اشتباهی است که بعضی ها در تفسیر اسلام داشتندکه می گفتند"حسبنا کتاب الله" 

تلقی آن ها این بود که

 یک راهی است وپیامبر آدرس را آورده و ما نشانی را از او می گیریم و می رویم. 

بعد هم که پیامبر از دنیا رفت کار تمام شد.

 

بلکه، حقیقت صراط، 

خود امام است و

 آن رشته نوری است که 

بین ما و خدای متعال است

امام، رشته اتصال عوالم 

به سوی خدای متعال است.

 ما با این درجات نور بالا می رویم

هر چه پیش برویم، آن نور در قلب ما بیشتر ظهور پیدا می کند و خدا را بیشتر می شناسیم و

 هر چه بیشتر پیش برویم، بیشتر غرق در عبادت و بندگی خدای متعال می شویم.

 

در تفسیر قمی آمده که امام صادق فرمودند: 

«فی قوله الصراط المستقیم قال هو امیرالمومنین (ع) و معرفته و دلیل علی ان امیرالمومنین». 

صراط یعنی امیرالمؤمنین

 

یعنی  اگر انسان در مسیر وجودی امام قرار گرفت و دنبال امام حرکت کرد و

 جذب وجود امام شدو به مقام معرفت امام رسید، 

به صراط راه پیدا کرده ،که سیر در درجات هدایت، سیر در درجات ولایت است...

 

آیه 127

" ویَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً "

همه بشریت رادرموقف حشرجمع می کنیم. چون بسیاری ازشخصیتها ،درگرو همدیگرهستند.

برای محاسبه انسانها ومشخص شدن شخصیت هرکس بایدبسیاری ازانسانها جمع شوند

چون انعکاس شخصیت هرکس (بخاطراعمالی که نسبت به اطرافیان،آیندگان و...انجام داده است)

دربسیاری ازاشخاص است تاشخصیت ایشان درآینه این همه شخصیتها به نمایش دربیاید.

 

" وَ قَالَ أَوْلِیَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ  " 

 انسانهایی که تحت تأثیرشیاطین و درولایت جنیان وشیطان بودند می گویند

" رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ

ازهمدیگربهره می بردیم(بعضنا ببعض = ارتباط دو طرفه ) یعنی اوگمراه کرد 

ولی ماهم ازگمراهی استفاده کردیم ،معامله ای لذت بخش بود ، 

شیاطین از وسوسه و اغفال ما لذت می بردند وماهم ازدست یافته ها و آرزوها و 

هوسهایی که درماایجاد می شد،لذت می بردیم ...

 

"وَ بَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا "

ورسیدبه انتها، اجلی که تعیین شده بود،

وقت تمام شدو فرصتها را سوزاندیم...

 

و خداوندمی فرماید:

 " قَالَ النَّارُ مَثْوَاکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ "  

 برای همیشه آتش جای شما ست.مگرآنهایی که خدابخواهد؛

خالدین فیها درموردکسانی است که تمام شاکله شخصیتشان راکفروشرک گرفته باشد،

 مگر نیز برای کسی است که بازی خورده شیطان است ولی

 درعمق جانش گرایش به الله دارد.

 

" إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ‏  "

 به راستی پروردگارتو حکیم است،

 یعنی هیچکدام ازاین جریانات لغو نیست ،

برنامه دل بخواهی نیست،بلکه

 خداوندپیامبران رافرستادتاازاین حقیقت بزرگ به انسان خبربدهندکه

 نتیجه حرکات شما درابدیت خنثی نیست وباحرکات واعمال شمادرابدیت یکسان برخوردنمی شود.

 

مدلهای جدیدی می گویند

ماخدایی داریم که خیلی مهربان است خودش دوست داردکه ماهرچه دوست داریم انجام دهیم

می گویند:

 مبنای لیبرالیسم مبنای خدای مهربان است ،خدای مهربانی که 

هرکاری درعالمی که اوساخته مباح است(البته غیرازظلمهایی مثل قتل وآزارو... )

این قبیل ایرادها رادرتکذیب انبیاء هم درطول تاریخ داشته ایم،

مشرکین حجازبه پیامبرمی گفتندتو دروغ می گویی خدا اینطوری که تومعرفی می کنی نیست،

خدا مهربان است و اشکالی ندارد که هر چه میخواهیم انجام دهیم

آیه می فرمایدکه اینطورنیست،

بشراحتیاج به تربیت دارد،به بشربگویید این عالم قواعدی داردکه درقیامت طبق آن محاکمه می شوید.

این آیات آدم راقیامتی می کند،

اگرمادرروابطمان،

 افقمان قیامتی نشود

به فرموده امام خامنه ای تقوای فردی وجمعیمان هردو ازدست می رود.

 

گاه می بینیم بااینکه اهل نماز،روزه وماه رجب و شعبان و..یم،

 اما یک جای کار عیب دارد، 

اشکال ما درتقوای جمعی است که

با توجه به قیامت بایدآنرا خوب حفظ میکردیم

 ولی اینکاررا نکرده ایم

یعنی اگر کسی

 در شخصیت فردی مؤمن باشد

ولی تقوای جمعی نداشته باشد 

در خطراست ،

مثل خوارج که مؤمن بودند،

نماز شب می خواندند،اهل ایثار بودند وابداً اهل دنیا نبودند ...

 

مکتب اهل بیت(ع) تقوای جمعی را مد نظردارد،

اما اهل سنت به فردیت فردنظر میکند ،

 ازاین نظربرخی ازماهم در عمل سنی هستیم،

 یعنی درفردیت متدین هستیم

 ولی درکلیت که باید نظام راحفظ کنیم متزلزلیم.

حال اینکه در مکتب معصوم جهت کلی نظام دردرجه اول اهمیت قراردارد...

 

آیه 129

"وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون"

ازظالمین بعضی رابربعضی دیگرسرپرست(ولی) می کنیم،

 " بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون"

 به جهت کارهائی که کردند،

در دنیا هم قصه ازاین قراراست که بعضی ظالمین رابربعضی مسلط می کند،

 مثل مسلط شدن امریکا بر صدام و...

یعنی اینگونه نیست که فقط افرادمؤمن ظالمین راازبین ببرندو تذکراینکه:

حواستان باشد

اگرالهی نباشید باعده ای افرادغیرالهی همراه می شویدو

یک عده افرادغیرالهی هم باشماهمراه می شوند.

 

آیه 130

 ای معشر انسانها و جنیان مگربرای شما پیامبرنیامدکه آنچه حق است رابه شمابگوید 

" یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی " و آیات مارابرای شما قصه کند " وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا " ...

معشر یعنی جمعی‌ که باهم معاشرند و عشرت دارند، هر جمعی را معشر نمی‌گویند .

خداداردمی فرماید:

این مسیری که درآن نگران قیامت وابدیت خودنباشی نتیجه اش این میشودکه

 درقیامت خودتان به ضدخودتان شهادت میدهید.

چرا؟ 

" وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا "

  قصه این بودکه زندگی دنیایی مشغولمان کرد.

منظورزندگی کردن دردنیا نیست بلکه منظوراصالت دادن به شخصیت دنیایی است...

 

ماعموماًدرحیات فردی،دنیایی نیستیم،

حتی خمسمان راهم می دهیم،حتی برای آشتی وصلح باکسی که قهریم پیش قدم می شویم،

 یعنی حاضریم شخصیت فردی خودرازیرپا بگذاریم،

 اما درحیات اجتماعی دنیازده می شویم و

 وقتی مسئله جمعی می شود یک شخصیت کاذبی برای خودمان درست میکنیم که

 شایدبرای حفظ این شخصیت کاذب در مقابل حقیقت و عدالت و حتی خدا بایستیم...

 

"قَالُوا شَهِدْنَا عَلَی أَنْفُسِنَا "

و"شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِم

شهادت دادن دوبار تکرار شده است،

شاید شهادت اولی اقرار باشد،

وشاید به علت کلمه شهد شهادت  اعضا و جوارح اوست که گناه نکرده اند

چون اعضا و جوارح ابزار کار است ...

 

و شاید "شَهِدُوا عَلَی أَنْفُسِهِم" یعنی شهادت تمام هستی در مورد صورت باطنی هر کسی که 

درآن روز برای همه مشهود می شود ،

 

وشاید

"وَ شَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ‏

کسی که نسبت به اعمال ما اطلاع دقیق دارد ، خودمان هستیم .

خودمان هم می‌دانیم که چه کرده‌ایم که" شَهِدْنا عَلى‏ أَنْفُسِنا"

 یعنی خودمان بر اعمالمان شهادت می دهیم که چه کرده ایم ...

همان معنای  

بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصیرَةٌ ، 

 شهادت می دهیم نه، 

شهادت می دهند 

(مخاطب نیستند دیگر ،درمحضر ودر ملاقات خدا غایب محسوب می شوند )

 که حقیقتا کافربودند...

شاید عبادات ، نمازها ، سجده ها بیخودبود...

 پینه پیشانی هاو زانوها(خوارج) ،نمازشبهابیحاصل بود...

شمرنیز نماز شبش ترک نشده بود ...

 

إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَى النَّبِیِّ ۚ ...

 (احزاب /56 )

مقام و مرتبه‌ی وجود مقدس پیغمبر اکرم چیزی نیست که

 ما انسانها با زبانهای قاصر و ناقصِ خودمان و با فهمهای کوتاهِ خودمان بتوانیم آن را تصویر کنیم؛

 ما فقط عشق میورزیم، ما فقط اظهار اخلاص و خاکساری میکنیم؛ 

بیشتر از این، کاری از ما برنمی‌آید. پیغمبر کسی است که خدای متعال میگوید:

  «انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبیّ »

 ذات مقدس پروردگار به او درود میفرستد، فرشتگان خدای متعال به او درود میفرستند؛ 

ما کی هستیم که بتوانیم مقام او را بفهمیم، بشناسیم؟ اما به او محبت داریم،

 به او عشق میورزیم، پای سخن او می‌ایستیم

این باید برای ما به عنوان یک اصل محفوظ باشد

پای سخن پیغمبرمان باید بایستیم؛ و آن، سخن توحید است، سخن اسلام است، قرآن است...

بیانات امام خامنه ای

 

آیات 136 تا 140

اگرملتی یا جامعه ای ازتوحیدفاصله بگیرند ،چه زشتی هایی که درفکروعمل آنهاظاهرمی شود.

کسی که جهت توحیدی راازدست دهدوازطریق احکام الهی منصرف شود، 

احکامی راحمل می کندکه حیرانی وگمراهیش را اضافه می کند.

 

خداوندازآیه 136 به بعدنمونه می دهدکه وقتی ملت وفرهنگی رجوع به حق راازدست دهدچه میشود.

یک حق بیشتردرعالم نیست و

 اینگونه نیست که یک حق باشد 

ویک باطل

 بلکه باطل عدم حق است و

 آدمی وهماً فکرمی کند که میشودبه غیرحق رجوع کرد.

وقتی کسی ازدستگاه حق بیرون آمد میخواهدبه هر گونه ای باجلب نظراکثریت هویت و

حق بودن خودرا ثابت کندکه این همان انعکاس بی توحیدی است واین اضطراب برای 

جلب نظراکثریت ،خود نشانگر تزلزل است، وقتی رجوع به غیرحق شد از صراط

 بیرون است وراههای باطل هیچ افقی ندارد.

 

" وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً "

مشرکان برای خداازخلایقش سهم می گذاشتند !!!

درحقیقت برای دین تکلیف تعیین می کردند،

درصورتیکه دین آمده تکلیف ماراتعیین کند،

ادعایی که روشنفکران لاییک دارند این است که می خواهند تکلیف دین راتعیین کنند...

 

" فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا... "

و مشرکان سهمی برای بتها می گذاشتندوسهمی برای خدا و میگفتند که 

سهم خدابه بتها می رسد ولی سهم بتها به خدا نمی رسد.

 خداونددراین آیه دست روی این مسائل می گذارد تا نهایت حماقت را بیان کند که 

" ساءَ ما یَحْکُمُونَ

خیلی بدقضاوت می کنند، یعنی فکرواندیشه آنها خیلی خراب است،

 چون جایگاه و ساحت حق راکوچکترمی کنند،

نمی دانند که غفلت ازتفکرتوحیدی به استکبار می رسد .

 

امروزه صورتهای مختلف بی توحیدی واستکباررا می بینیم و اگر درست تحلیل شوند،

یک قاعده به دست می آیدکه

 حاکمانی که به استکباروصل می شوند،

 امکان هرگونه خیانتی ازآنها وجود دارد.

 

سیاق آیات این بود که

 فرمود:

 این تفکرات و برداشتها را اهل شرک از خودشان در آوردند که چه چیزی حلال و

 چه چیزی حرام است ( غیر از آنچه خدا حلال و حرام کرده  )

 و این نقشه است.

نیمه آخر آیه 144 راز عجیبی را مطرح می فرماید،

می فرماید که میدانید راز این قضیه ای که اینها از خودشان این قوانین حلال و حرام میگذارند ،کجاست؟ 

" لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ

میخواهند مردم را با این جهلشان به انحراف بکشند.

پس این قاعده است که

 اگر توانستند برای بشر قانون بگذارند،

مسلط بر بشرمیشوند،

 این بساطی که الان در دنیا هست را کشورهای استکباری برای مسلط شدن بر جوامع وضع کرده اند .

 

جامعه باید به اقتضای حکم خدا  اداره شود تابشر به عالم قدس و معنویت برگردد

علمای ما به این دلیل از مدرنیته فاصله میگرفتند که 

میفهمیدند این قوانین مادی روح بشر را اسیر میکند، 

بر عکس ،یک روشنفکرغربزده فقط نظم فرنگ را می بیند 

غافل از اینکه این نظم، نظم مدرنیته است...

 نظم موجود دنیا نظم معاویه ای است،

 

تمام مناسبات را باید خدا تعیین کند تا خدا حاکم باشد و هرکسی دیگر مناسبات را تعیین کند

 خودش حاکم است  ،

غیر از خداهم هرکس که حاکم باشد حکومت نفس اماره و تحمیل نفس اماره بر مناسبات انسانها است .

وقتی فقیه و عالم ربانی حرف میزند،حرف خدا را میزند،

 ولی باز با اینحال ولایت فقیه

 نهایت مقصد ما و همۀ افق نیست،

 نشانی است که راه را گم نکنیم ،

 به گفته حضرت امام (ره

"این مقدمه است تا صاحب اصلی بیاید ..."