سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (14)

آیه الکرسی 
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ...
حیات، همانند اصل هستی به دو قسم محدود و نامحدود تقسیم می شود: 
حیات محدود مقابلی دارد که «موت» است و مخلوق خداوند و صفت فعل اوست: 
«الَّذی خلق الْموت و الحیاة» و 
حیات نامحدود، وصف ذاتی خداوند است که عین ذات اوست. 
این حیات همانند ذات خداوند مطلق و بی نهایت است و پایانی ندارد که به «موت»، «نوم» یا «سنۀ» برسد.
پس از بیان وحدت مطلق خداوند، اولین وصف خداوند، «الحیّ القیوم» است. 
که علاوه بر معنای خود، معنای دیگری هم دارد و آن اینکه: 
همۀ شما هم اکنون به لحاظ فقر ذاتی خود مردگانی بیش نیستید و 
حیات، تنها از آنِ خداست و
دیگران تجلی ظهور و آینه دار حی قیوم هستند.
القیوم
دربارۀ ازلی بودن حیات خداوند این که حیات او از عوارض خواب، عجز و خستگی و زوال مبراست.
اگر موجود زنده ای به طور مطلق از این عوارض مصون باشد، قیوم مطلق است. 
چون قدرت او مطلق است و مقابل ندارد؛ نه کسی از او بی نیاز است و نه او نیازمند کسی است.
او هم قائم بالذات است و هم قیم دیگران. 
آفرینندۀ حیات است، زندۀ بالذات است ،
حی بودن سبب قیوم بودن اوست، 
بزرگان اهل معرفت گفته اند:
ترکیب: «الحی القیوم» مانند ترکیب «بعلبک» است؛ 
یعنی دو کلمۀ «الحی القیوم»، یک اسم برای یک مقام است.
ذکر اسم «الحی القیوم» بعد از «لا اله الا هو» نشان آن است که ذات شایستۀ پرستش باید حی قیوم باشد،

مِلک =ذات و بدنۀ اشیاء 
مُلک = نفوذ و سلطنت 
ملکوت عالَم =چهرۀ ارتباط اشیا به خدا که جنبۀ غیب جهان را دربر دارد 
همه از آن اوست ،
مالک مِلک و مُلک و ملکوت عالم است: 
«له ما فی السَّماوات و ما فی الأَرض»،
"ما"عام است.
مِلک و مُلک مربوط به نشئۀ شهادت، 
و ملکوت، جنبۀ غیب جهان است. 

از این رو هنگام ذکر ملکوت اشیا،
از خدا با اسماء تنزیه و جلالیه، 
مانند: «سبحان» یاد می شود: 
«فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء»

و هنگام سخن گفتن از مُلک اشیاء،
از خداوند با اسماء جمالیه،
مانند «تبارک» یاد می شود:
«تبارک الَّذی بیده الْمُلْک»...

شهود ملکوت و رؤیت آن بهرۀ افراد خاص است: 
« و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض»
و این چنین نشان دادیم به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را...

و دیگران به نظر کردن در آن (نه رؤیت) امر شده اند: 
« او لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الارض»

لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ
آن چه در آسمان ها و زمین است از آن خداست، پس جز به اذن او هیچ کس حق شفاعت ندارد...
این جمله نشان قهر و جبروت و جلال خداست که می فرماید: 
«چه کسی بدون اذن الهی حق شفاعت دارد؟».
و توجیه
«هؤُلاء شفعاؤُنا عند اللَّه»باطل است.
قرآن کریم اصل شفاعت را قطعی می داند، لیکن در تفسیر المُنار بر اساس تفکر وهابیت، شفاعت نزد خدا را محال شمرده و استثناء «الا باذنه» را تأکید بر عدم حق شفاعت می داند...

هر کس به هر مقدار از دانش برخوردار شود،
اعمّ از دانش حصولی یا حضوری،
همه از ناحیۀ تعلیم خداست و
دانش دیگران، ظهور علم اوست،
از این رو می فرماید: 
هیچ کس به مقداری از علم او دست نمی یابد، مگر خدا بخواهد: 
«وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ».

نباید گمان شود که چون علم به مشهودات، امری عادی و فراوان است، تنها علم به غیب، اذن الهی می خواهد، 
بلکه علم به شهادت نیز منوط به اجازۀ الهی است.
همانگونه که انسان در آغاز تولیدش چیزی نمی داند:
«و اللَّه أَخرجکم من بطون أُمَّهاتکم لا تعلمون شیْئا»
و خدای سبحان او را از دانش بهره مند می کند:
«علّم الإنسان ما لم یعلم»...

الکرسی یعنی چه؟ 
کرسی از ریشه ( ک- ر – س ) گرفته شده و به معنی اتصال یافتن اجزای یک ساختمان به هم ...
کرسی را تخت هم می گویند که بر آن می نشینند که 
در این زمینه
می توان برای کرسی سه معنی آورد
1) علم الهی:
کرسی همان جسم بزرگ کیهانی است که زمین، خورشید و آسمان ونیزسایر اجزای آسمان را در برمی گیرد.
2)جسم بزرگ کیهانی:
کرسی رامی توان جسم و جرم بزرگ کیهانی تصور کرد که تمام تمام اجزائی که در آسمان و زمین ... است در آن جای می گیرد که از حضرت علی (ع) نقل شده است که آسمان وزمین وتمام موجودات در داخل این کرسی قرار
دارندکه چهار فرشته به اذن خداوند آن را حمل می کنند
3) قدرت و سلطنت الهی: 
کرسی را همان جهان هستی است که این جهان تمام تحت سلطه و قدرت حضرت احدیت بوده و هیچ جنبنده ای  از دایره قدرت واحاطه و سیطره او خارج نمی شود وبدون اذن او هیچ تغییری ایجاد نمی شود
4) عرش:
درلغت همان کرسی است که عرش در لغت فارسی به معنی رکن واساس هرچیز ویا سقف خانه گفته می شودبنا براین با توجه به این دو تعریف در مورد کرسی وعرش متوجه می شویم که

کرسی ظاهر و
عرش باطن هر چیز را گویند.

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»
از آیۀ «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما»؛ 
« پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است »که از زبان فرشتگان حامل عرش و اطراف آن نقل شده، دانسته می شود که وسعت رحمت و علم خدا هماهنگ اند. 
یعنی مقصود از
«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» 
گسترش علم و رحمت الهی بر آسمان و زمین است و مراد از علم هم، علم تدبیر و ربوبیت است.
در روایات و آرای دانشمندان امامیه نیز کرسی و عرش به علم الهی تفسیر شده است.

آیه 257
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...
خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏ اند،
آنان را از تاریکیها خارج می کند به سوى نور،
  ولى کسانى که کفر ورزیده‏ اند سرپرست آنان طاغوت است که
آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها خارج می کنند ...

در آیه نور به صورت مفرد و 
ظلمات به صورت جمع آمده است،
چراکه در راه حق،
هیچ گونه پراکندگی وجود ندارد و وحدت و هماهنگی حاکم است. 
ولی در مسیر باطل، 
انواع اختلافات و پراکندگی ها و ظلمات ها موجود است.

در آیه در مورد مومنان، 
ظلمات قبل از نور آمده و
درباره ی کفار،
نور قبل از ظلمات است.
آیا کفار قبلاً در نور بوده اند؟

یا اگر فرضاً ،
طاغوت از ولایت پیروان خود دست بردارد، 
آیاکفار در نور باقی میمانند!
"یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور "
یعنی کافران را ازنور بیرون می کشند
و یا
اگر خدا بخواهد از ولایت و تربیت مومنان منصرف شود،
آیا آنها در ظلمات باقی خواهند ماند؟
آیا مومنان قبلاً  در ظلمات بوده اند؟
که می فرماید :
یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمات
ِ یعنی خدا مومنان را از ظلمات بیرون می کشد...

عرض شد که
"کرسی ظاهر وعرش باطن هر چیز را گویند. "
علامه جوادی آملی در اینمورد می فرمایند :
"حفظ آسمان ها و زمین تا فرا رسیدن امر خدا و ظهور قیامت کبرا بر عهدۀ کرسی (مظهر حافظ بودن خدا) است؛ ولی آن گاه که زمین در قبضۀ الهی قرار گیرد و تومار آسمان ها در هم پیچیده شود، رسالت کرسی به پایان می رسد... 
در روز قیامت نیز سخن از کرسی نیست، بلکه تنها سخن از عرش است:
«وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ»؛
«و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى‏ کنند!».
معلوم می شود کرسی و عرش در حقیقت دو موجودند، هر چند عرش بر کرسی محیط است و محدودۀ تأثیر آن گسترده تر از محدودۀ اثر بخشی کرسی است؛ یعنی عرش در دنیا و آخرت و در عالم ماده و غیب حضور و نفوذ دارد؛ ولی کرسی عهده دار تدبیر نشئۀ کنونی است."
 

 (الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور):

(خدا سرپرست کسانی است که ایمان آورده باشند، آنها را از ظلمت ها به سوی نور هدایت می کند)و این امر خروج از تاریکی به سوی نور از باب مجاز گویی نیست ، بلکه اموری حقیقی و واقعی است ، عده ای پنداشته اند که نور اعتقاد به حق است به سبب آنکه تاریکی جهل و حیرت شک و اضطراب قلب را مرتفع می کند و عمل صالح هم نور است ، از این جهت که رشد آن روشن و اثرش در سعادت آدمی واضح است و ظلمت هم جهل در عقاید و شک و شبهه و عمل غیر صالح است وممکن است این قول را تصحیح کرد و گفت : انسان به حسب خلقتش دارای نور فطری است که اگر مراقب او باشند ترقی می یابد و کمال می پذیرد، اما درهمان کودکی نسبت به معارف حقه و اعمال صالحه در ظلمت است ،چون به آنهاآگاهی ندارد، لذا نور و ظلمت به این معنا با هم جمع می شوند و مؤمن با ایمانش از این ظلمت خارج می گردد و به نور معارف و طاعات می رسد،و چون نورواحد است اما ظلمات متعدد و مشتت می باشند، لذا نور را مفرد و ظلمت رابصورت جمع آورده است ، و واقعیت امر آنست که نور وظلمت اموری حقیقی هستند و چیزی جدای از طاعت و معصیت نمی باشند و در باطن اعمال ماقراردارند، (والذین کفر ا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون ):(و کسانی که کافر شدند سرپرستهای آنان طاغوت است که آنها را از نور به سوی ظلمت ها سوق می دهد، آنهااهل آتشند ودر آن جاودانه خواهند بود) کافران از نور حق و فطرت بسوی تاریکی های جهل و شک و تردید رانده می شوند و با روی گرداندن از خدا بسوی هزاران معبوددروغین توجه می کنند، پس آتش جزای آنان است و در این آیه به جاودانگی آنان در آتش اشاره شده است .

تفسیر المیزان
 

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (15)

آیه 260 
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى...
حضرت ابراهیم (ع) به مقاماتی رسیده، 
و طیّ مدارجی نموده است،
ولی هنوز اسم المحیی یعنی کیفیّت إحیاء، یعنی آن قوّه ای که در اولیاءِ خدا در مقام تقرّب بواسطه تجلّی اسم المحیی پیدا می شود در او ظهور نکرده است؛
یعنی هنوز خود ابراهیم مرده زنده ننموده،
و لذا می پرسد:
کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی؟
یعنی این اسم تو چگونه تجلّی میکند که بواسطه آن مرده زنده میکنی؟
قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن؛ آیا ایمان نداری به این حقیقت؟
آری، ایمان دارم و میدانم که با اسم مقدّس خود این عمل را انجام میدهی "تَقَدَّسَتْ أسْمآؤُکَ وَ عَلَتْ صِفاتُکَ"
" نام هایت مقدس و صفاتت برترند"
ولیکن میخواهم همچون دانشجویی که در لابراتوار به دست خود آزمایش میکند و به رأی العین می بیند، ببینم...
خداوندمی فرماید: 
اینکار را انجام ده! خودت انجام بده! 
چهار پرنده را بگیر، با خود مأنوس گردان، و پس از آنکه آنها را کُشتی و با هم مخلوط نمودی، بر فراز هر کوه مقداری از آنها را قرار بده،
و سپس آنها را بخوان!
در این حال آنها با شتاب بسوی تو خواهند آمد، که خداوند عزیز و حکیم است.
حضرت ابراهیم ،بنا به تفسیر «علیّ بن إبراهیم قمّی» ،
چهار پرنده: طاووس، کلاغ، خروس و کبوتر را گرفته و در هم می کوبد بطوریکه تمام ذرّات آنها در هم می شود و اجزای آنان را بر قلّه دَه کوه قسمت کرده و بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار می دهد....
حالا ای ابراهیم، 
خودت آنها را صدا کن! 
یعنی چه؟
یعنی با نفس ملکوتی خود آنها را بخوان! 
آنها اجابت می کنند و
به ندای تو پاسخ مثبت میدهند!
در اینجا إبراهیم دارد زنده میکند،
چون دیگر ابراهیم نیست، 
اینجا حول و قوّة خداست و بس. 
اراده و مشیّت حضرت حقّ از دریچه نفس ابراهیم ظهور میکند...
ابراهیم دارای اسم اعظم حقّ شده است،
و همان اسم المحیی در وجود ابراهیم ظهور کرده است. 
إبراهیم از خود بیرون آمده و
محو در اسم حقّ گردیده، 
دیگر ابراهیمی نیست؛
اینجا فقط خداست و بس....
حضرت ابراهیم منقارهای پرندگان را یکی پس از دیگری به دست گرفته و یکایک آنها را صدا می زند: 
از بالای ده کوه، ذرّات هر یک از این مرغان در هوا شناور شده و آمدند و به منقارهای خود که به دست ابراهیم بود چسبیدند، فوراً گوشت بر روی استخوانهای درست شده روئیده شد، و پر و بال بر روی گوشت روئیده شد، و چهار مرغ تمام عیار کامل الخلقه در مقابل إبراهیم قرار گرفتند.
این ندای ملکوتی ابراهیم بود که مرغها را زنده کرد،
إبراهیم با اسم خدا زنده کرد
و اسم خدا، امر خدا و اذن خداست؛
همانطورکه در روایت است که چون ابراهیم کعبه را بنا کرد بر فراز کوه أبوقُبیس آمد و مردم را به حجّ خواند،
هر کس صدای او را شنید ـ گرچه در اصلاب پدران بود ـ و ندای او را لبّیک گفت، به حجّ مشرّف می شود.
ندای إبراهیم ملکوتی است نه مُلکی، 
و الاّ در اصلاب پدران شنیده نمی شد 
و لبّیک ها نیز ملکوتی است
که هر کس إجابت کند موفّق به حجّ میگردد و
الاّ لبّیک های ظاهری ملازمه ای با تشرّف ندارد....

محیی الدین عربی می گوید:
از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد، 
خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد.
این هم که حضرت ابراهیم می گوید:
« کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى » 
نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده می کنی، 
بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند.
و این که می گوید: « أَوَلَمْ تُؤْمِن »
بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست،
یعنی اینکه « وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی » 
قلب هنگامی به اطمینان می رسد که در او اثری از غیر حق نباشد.

چهار مرغ را سر ببر...  
مولوی خیلی زیبا این مطلب را بیان می کند ،
سر ببر این چهار مرغ زنده را
سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس
این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است 
جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است

یعنی این مرغ ها را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا می کند.
انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – آنگاه به سعادت خواهد رسید...

قبل از حکایت حضرت ابراهیم (ع)، حکایت حضرت عزیر(ع)آمده است ...
حضرت ابراهیم (ع) و عزیر نبی (ع) از خداوند متعال نخواستند که 
معاد را نشانشان دهد ،
بلکه خواستند زنده شدن مردگان را ببینند ؛ 
لذا خداوند متعال نیز همین را نشان داد.
به تعبیر دیگر ، هر دو بزرگوار از رجعت سوال نمودند نه از آخرت ؛
و البته حضرت عزیر(ع) از اصل زنده شدن پرسید امّا حضرت ابراهیم (ع) از کیفیّت آن.
حضرت عزیر در اصل زنده شدن مردگان، 
دچار بهت و حیرت شد و خواست تا قدرت خدا را مشاهده نماید ؛ 
ووقتی حقیقت را مشاهده نمود فرمود:
« ... أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ 
مى ‏دانم که همانا خدا بر هر چیزی قادر است»
(البقرة:259)
حضرت عزیر (ع) به نحو رجعت زنده شد نه به نحو معادی ،زبرا اگرمعادی بود زنده شدنش، پس باید تمام مواقف آخرت را هم پشت سر می گذاشت. 
در حالی که آن حضرت در مدّت مرگش که صد سال طول کشید، حتّی از عالم برزخ نیز خبردار نشد که نوع سوال او بیان کننده این مساله است ...
اما حضرت ابراهیم (ع) کیفیّت احیاء را پرسید نه کیفیّت جسم اخروی یا کیفیّت آخرت را...

حضرت ابراهیم(ع) و حضرت عزیر(ع) معاد را نه با حقیقتش بلکه در قالب دنیایی آن مشاهده نمودند ،
اما رسول اکرم(ص) خودِ عالم آخرت و اهل آن را در سفر معراجی خویش مشاهده نمود و
حتّی وضع آیندگان از امّت خود را نیز در آنجا مشاهده فرمودند ؛ 
که این خود نشان از فرازمانی بودن عالم آخرت دارد.

برخی از حکمای الهی تصریح دارند که
بدن اخروی انسانها از همین ذرّات بدن دنیایی آنهاست ؛ 
لکن نه از ذرّات مادّی آنها ؛
بلکه به حکم،
"بیده ملکوت کلّ شیء و الیه ترجعون"
" ملکوت همه چیز به دست اوست؛ و شما را به سوى او بازمى ‏گردانند "
(یس:83)

مؤیّد قرآنی این مطلب این آیه است که می فرماید: 
«یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ،
در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمانها(به آسمانهاى دیگرى) مبدل مى‏ شوند، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى ‏گردند »
(إبراهیم:48)


تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (16)

 در آیات 261 تا 266 چهار تمثیل مطرح شده که هر کدام پیام خاصى دارد.

*در تشبیه نخست, انفاق انسان را به بذرى تشبیه مى کند که به هفتصد دانه تبدیل مى گردد(آیه 261 (
*
در تشبیه دوم انفاق ریاکاران و کسانى را که پس از انفاق منت مى گذارند, و یا آزار مى رسانند, به بذرى تشبیه مى کند که بر قطعه سنگى که روى آن خاک نازکى باشد افشانده شود, سپس باران درشت ببارد و خاک و بذر را بشوید(آیه 264)
*
در تشبیه سوم, انفاق افراد با اخلاص را به باغى تشبیه مى کند که در نقطه بلندى قرار گیرد و باران درشت به آن برسد و میوه خود را دوچندان دهد(آیه 265)
*
در تشبیه چهارم انفاق گروه منت گذار و آزاررسان پس از انفاق را به باغى تشبیه مى کند که از هر میوه اى در آن وجود داشته,

اما ناگاه باد سوزاننده اى به آن برخورد کند و بسوزد(آیه 266).

این تشبیهات چهارگانه که همگى بر محور انفاق دور مى زند, جنبه تربیتى دارد و علاوه بر دعوت به انفاق, راه و رسم آن را مى آموزد, و در صورت عدم تمکن از انفاق, شیوه برخورد با فقیر را تذکر مى دهد و بر اخلاص در عمل و نیت و دورى از ریا و منت و آزار تاکید مى ورزد.

پیامبر گرامى(ص) می فرمایند:
"
هنگامى که حاجتمندى از شما چیزى بخواهد, گفتار او را قطع نکنید, تا تمام مقصود خویش را شرح دهد, سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ بگویید یا چیزى که درخواست دارد, در اختیار او بگذارید و یا به طرز شایسته اى او را باز گردانید زیرا ممکن است سوال کننده فرشته باشد که مإمور آزمایش شما است, تا ببیند در برابر نعمتهایى که خداوند به شما ارزانى داشته, چگونه عمل مى کنید" (تفسیر نورالثقلین, ج1, ص 283 )

آیه 268 
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ...
طبق کلام الله ، از همان ابتدای تاریخ آدمی تا به امروز حربه شیطان برای فریب و تغییردستگاه محاسباتی افراد شامل دو روش اصلی بوده و هست :
1-
تهدید :
پیروان و مخاطبان خود را می ترساند .
2-
تطمیع
به پیروان و مخاطبان خود وعده دروغ می دهد .
و این گونه می شود که دستگاه محاسبات عده ای دچار اشتباه در محاسبه واقعیات می شود و تصور می کنند که اگر تسلیم خواست و اراده شیطان شوند و در راهشان تجدیدنظر کنند و یا با شیطان و شیاطین ببندند رزق و روزیشان افزون می شودو مشکلاتشان حل ...
و فراموش می کنند که کلید تمام گره های این عالم و رزق و روزی و ملک سماوات و ارض بدست خداوند است ...

امام خامنه ای می فرمایند :
"
تأثیر شیطان در دستگاه محاسبه‌ى ما، 
از راه تهدید و تطمیع است ؛
از یک طرف ما را میترساند :
....
اَلشَّیطن یَعِدُکم الفقر ؛
شیطان شما را از فقر میترساند...
از سوى دیگر وعده میدهد شیطان، 
وعده‌هاى فریبنده؛ ...آرزوها را در دل آنها بیدار میکند، زنده میکند، یک آینده‌ى رنگى و دروغین و خیالى مثل سراب در مقابل چشم یارانش میگذارد ؛ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیطنُ اِلّا غرُورا ؛ امّا فریب است. از یک طرف تهدید، از یک طرف تطمیع؛ مثل رفتارى که امروز آمریکا دارد و قدرتهاى استکبارى همیشه دارند ؛
تطمیع، فقط تطمیع شخصى نیست؛ تطمیع‌هاى کلّى: « چنین میکنیم، چنان میکنیم »؛ بعد هم نمیکنند، دروغ میگویند؛ کار شیطان این است. همه‌ى این کارهایى که شیطان انجام میدهد،
اغوا، این تهدید و تطمیع براى این است که
دستگاه محاسباتىِ انسان مؤمن را از کار بیندازد
تا محاسبه‌ى غلط انجام بدهد ؛ 
وقتى دستگاه محاسباتى از کار افتاد، کار خراب میشود. محاسبه‌ى غلط، یکى از بزرگ‌ترین خطرها است؛ گاهى حیات انسان را تهدید میکند؛ گاهى سرنوشت انسان را تهدید میکند؛ چون توان انسان، نیروى انسان، توانایى‌هاى انسان، تحت سرپنجه‌ى اراده‌ى او است، و اراده‌ى انسان تحت تأثیر دستگاه محاسباتى او است: اگر دستگاه محاسباتى بد کار کرد، اراده‌ى انسان تصمیمى میگیرد و در جهتى میرود که خطا است؛ آن‌وقت نیروهاى انسان، همه‌ى توانایى‌هاى انسان در این جهتِ خطا به کار مى‌افتد؛ این آن چیزى است که باید مراقب آن باشید ...
چرا در قرآن کریم اینهمه بر انفاق تاکید شده است ؟ 
"
هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید".(آل عمران/92 )
گویی به مقام نیکان رسیدن، در گرو "انفاق" است، 
اما نه انفاقی ساده،بلکه بخشیدن "محبوب ها". 
وما تنفقوا من خیر ...
عبادات را نباید به چشم تکالیف اجباری دید، بلکه راه های مطمئنی هستند به سوی "دریافت های ما"...
مقصود الهی از تشریع این اعمال، نه به سختی افکندن آدمی، بلکه "تطهیر" اوست ،
عبادات مانند آب است؛ همچنانکه به آب، پاکیزه می شویم، به عبادت نیز طاهر می گردیم، و چنین است که می توانیم در هدایت او رشد یابیم.

شاید گمان شودکه
انفاق تنها فلسفه اش پرشدن خلاءهای اجتماعی است،
ولی فراتر از این،
هدف انفاق «ساختن » است.
 
تا انسانها در سایه گذشت ها، بخششها و ایثارها، روحشان انسانی شود، این است که انفاق با منت و آزار و ریا ارزشی ندارد...
انفاق ،چه به "منت و آزار" آلوده شود، و یا خرج "نفاق" ، یکسان است، چون الودگی ها به سوی او تصعید نمی یابند، که" اِلَیه یَصعَد الکَلِمُ الطَیِب ...

و صراط، نه مسافت راه تا خدا، که ژرفای حضور او در توست و از میان خلق می گذرد و به همین جهت نگاه خداوند، بیشتر به رابطه های آدمی با دیگران معطوف است،
حتی تقوا بی حضور دیگران، واژه ای بی رنگ و بی رونق است.
و تمام آنچه در فضیلت انفاق و احسان و ایثار و صدق و صله و عفت و عفو و عدل و وفای به عهد و نظایر آن است، 
و تمام آنچه در صفات مذموم ،مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و تمسخر و تفاخر و تکاثر و بدخواهی و خیانت و قساوت و نفاق و نمامی و گمان بد و مانند آن است ، همگی نشانه این است که رابطه با خلق، تا چه اندازه مهم است؛
یعنی آنچه به "ظاهر" می گذرد، 
میان تو و دیگران است، 
اما آنچه به "حقیقت" جاریست، 
میان تو و خداوند است....
یعنی " دیگران"، وسیله و سبب های قرب یا بعد تو می شوندازخدا ..
گویا راه را که بر خلق او می بندی، راه خدا بسته می شود ..



آیه 275
همه آیات صفحه شریفه مربوط به ربا است ...
مسیرهای غیر الهی،
رابطه انسان با خداوند را به کلّی قطع می‌کند و انسان را به شیطان متصل می‌نماید،
وقتی با شیطان مرتبط شد، به راهی می‌افتد که منتهای آن سقوط است و تا پایان عمر سراشیبی سقوط را می گذراند...
*
آهنگ آیه آهنگ قانون گذاری نیست، بلکه حاکی از آن است که قبلا تحریم ربا اعلام شده و در اینجا به بیان کیفر رباخواران پرداخته شده است و این که مسلمانان صدر اسلام به مجرد تحریم عملی از آن دست برنمی داشتند، بلکه هشدارهای پیاپی سبب می شد که آنان از اعمال زشت مانند ربا کنار بروند .
(
اما تفکرعدالت صحابه، همه را عادل می داند و به تعداد صحابه، معصوم معرفی می کند )
آیات «ربا» پس از آیات صدقه آمده و ارتباط این دو کاملا ارتباط دو شی ء متقابل و متضاد است زیرا «ربا» گرفتن مال دیگران بدون عوض است درحالی که صدقه پرداخت مال بدون عوض می باشد، و هر چقدر ربا آثار ویرانگری داشته باشد، صدقه آثار سازنده دارد .
*
قرآن مجید در گناهان کبیره لحن شدیدی دارد مانند قمار و شراب و زنا و قتل نفس ولی شدت لحن در آیات ربا آنچنان است که رباخواری را اعلام جنگ با خدا معرفی می کند، یعنی آثار ویرانگر این عمل آنچنان فاجعه آمیز است که قرآن برای جلوگیری از آن به این تشبیه متوسل شده است .

اقتصاد از دیدگاه قرآن دارای یک مثلث سه ضلعی است:
ضلع اول:
دستورات خالق و مالک جهان است.
ضلع دوم:
اختیار و انتخاب انسان از سوی خداوند است.
ضلع سوم:
موجودات در خدمت انتخاب و اختیار بشر به دستور حق تعالی می باشد.

اما  اقتصاد بشری با مثلث زیر براقتصاد جهانی حکومت می کند:
ضلع اول:
شیطان که اقتصاد بشرظالم  را مدیریت می کند.
 
ضلع دوم
انسان منکر جهان آخرت و شیفته دنیای مادی
ضلع سوم :
جهان طبیعت در اطاعت خالق و مالک جهان

انسانی که از صراط المستقیم قرآنی با تصرف شیطان، یا همان تعبیر لطیف کتاب آسمانی یعنی مس ابلیس، خارج شود دارای صفاتی می شوندکه
از متعادل بودن حظی ندارندو ازنعمت تعادل دراقتصاد محرومند و 
فقط سرمایه بدنی و فکری و مادی  خود را انباشت می کنند،
نه بهره ای می برند و نه بهره ای به دیگران می رسانندو به علت مس شیطان، 
قدرت آینده نگری ازآفات رفتار اقتصادیشان را ندارندو 
چون در محدوده مس ابلیس واقع می شوند،
تمام امور خود را برمدار حس نهاده وظاهرگرا می شوند.

مفسران درباره عدم تعادل رباخواران دو نوع دیدگاه دارند:
*
رباخوراران در روز قیامت دارای چنین حالتی هستند و معنی آیه این است که آنان دیوانه وار از قبرها برمی خیزند همچنان که انسان مجنون از زمین برمی خیزد.
* *
هدف آیه تبیین شخصیت اجتماعی رباخواران در دنیاست که فاقد تفکر صحیح اجتماعی می باشند ، 
زیرا ربا توازن و تعادل اجتماع را به هم می زند و بر فطرت انسانی پرده افکنده و آن را به دست فراموشی می سپارد و
این همان خبطی است که رباخوار بدان مبتلا می شود،
زیرا رباخواری موجب این می شود که نظام داد و ستد و معاوضه در نظر او مختل شود و دیگر میان خرید و فروش عادی و رباخواری فرق نگذارند و اگر او را به ترک رباخواری دعوت کنند بگوید
بیع هم مثل ربا است و مزیتی بر آن ندارد تا دست از ربا برداریم و به بیع بپردازیم...
"
ولیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدل"، 
"
اَن یَکتُبَ کَما عَلَّمَهُ الله"
در دَوَران بین علم و عدل می‏توان چنین گفت که
عدل، قطب محوری است و علم را به همراه می‏آورد؛ 
ولی علم ممکن است که عدل را به همراه نداشته باشد؛
یعنی کسی که عالم است ممکن است گرفتار هوای نفس شده و بر اثر تهدید یا تحبیب، عدالت را اجرا نکند،
شاید همین فضیلت عدل بر علم، مایه تقدم آن بر علم شده که در آیه مورد بحث، ابتدا عدل طرح شده
"
ولیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدل"، 
آن‏گاه علم بازگو شده است:
"
اَن یَکتُبَ کَما عَلَّمَهُ الله"
"
دین "را به قرض و وام ترجمه می کنند .
ولی آیا نمی توان گفت که
هر مسئولیتی که به شخصی سپرده می شود دین است که بر ذمه اوست ...
"
اَن یَکتُبَ کَما عَلَّمَهُ الله"
حضرت علی (ع) در بیان علم مطبوع و علم مسموع  می فرماید:
«
العلم علمانِ: مطبوعٌ ومَسموعٌ، 
ولا ینفع المسموع إذا لم یکنِ المطبوع» 
دانش دو قسمت است بخشی از بیرون می آید و بخشی از درون می‏ جوشد تا انسان از درون، عالم نباشد علم بیرونی نافع نیست، مکتب و دانشگاه و استاد و کتاب تا علم در جان انسان شکوفا نباشد و نور نتابد، سودی ندارد بلکه حجابی است بر حجاب.
و آیه کریمه به حقیقتی از لطایف قرآن اشاره داردکه،
تقوا قلب انسان را برای دریافت حکمت یعنی علم مطبوع از سوی خدا می‏گشاید.
گاه دو نفر قرآن می‏خوانند، یکی تحت تاثیر قرآن به سلوک إلی الله می‏پردازد.اما دیگری شاید حفظ هم بکندقرآن را، ولی در جان او نقش نبندد آیات الهی...
همه می‏توانند نشانه ‏های تکوینی خداوند در جهان هستی را ببینند ، امّا تنها متقین به اندیشه توحیدی می‏رسند زیرا در اثر تقوا آیینه جان و دلشان از هر غبار و زنگاری پاک شده که نور الهی را می تواند متجلی باشد .

عرب بیابانگردی نزد پیامبر(ص) آمد.
حضرت(ص) به یکی از اصحاب فرمود تا به او قرآن بیاموزد
صحابی سوره زلزال را بر مرد عرب خواند تا به این آیات رسید:
پس هر کس ذره ‏ای عمل خیر انجام داده باشد، (پاداش) آن را می‏بیند و هر کس هم ذره‏ ای عمل ناشایست انجام داده باشد، (کیفر) آن را می‏بیند.
اعرابی گفت: آنچه خواندی مرا بس است، و به راه خود رفت
پیامبر(ص) ـ چنان که در روایت آمده ـ در مقابل تعجب اصحاب فرمود:
اووقتی آمد بیابانی (اعرابی) بود، ولی اکنون که باز می‏گردد فقیه است.

کسی که با قبول و فهم یک آیه از قرآن به درجه تفقه و معرفت می‏رسد آیینه دلش پاک است و پذیرا و 
کسانی که دانش فراوانی از پیامبران گذشته با خود دارند و در عین حال نه تنها به سوی حق هدایت نمی‏شوند، بلکه از رفتن دیگران به راه خدا نیز منع می‏کنند روزنه های دل و جانشان به سوی نور باز نیست که یعلمکم الله شود،
قرآن کریم آنان را با این توصیف عجیب معرفی می‏کند:
حکایت اینان مانند چهارپایی است که باری از کتاب را حمل می‏کند.

 

خشیت

چقدر قران زیباست

 وقتی می‌خواهد بترساند 

می‌ فرماید از خدای رئوف بترس نه از خدای منتقم... 

 وقتی می‌خواهند بترسانند به چه چیزی می‌ترسانند؟

  از کسی که بخشنده است یا  از کسی که منتقِم است ؟

  قرآن می فرماید:

 "وَخَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ"!!! 

حیات طیبه

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً ...
(نحل97 )
هر کس عمل صالح انجام دهد-زن باشد یا مرد- اگر مؤمن باشد،

 او را به زندگی پاکیزه‌ای زنده می‌گردانیم...

قلب و نبضمان باید درست بزند، فشار خون‌مان طبیعی باشد،تعداد ضربان قلب در ثانیه،

 میزان شنوایی گوش، میزان بینایی چشم،‌ میزان حس لامسه، میزان شناسایی اطرافیان،... 

اگر نبض‌کند بزند، فشارخیلی پایین بیاید، 

اگر علائم هوشیاری‌ به صفر میل کند، می‌گویند علائم حیاتی‌ ضعیف شده ...

روان‌شناس‌ها هم می‌گویند خیلی‌ها زنده‌اند اما زندگی نمی‌کنند،

 نبض‌شان خوب می‌زند و فشار خون‌شان طبیعی‌ست، اما لزوماً زنده نیستند!

 آن‌وقت برای خودشان سنجه‌هایی تعریف می‌کنند,

 مثل امید به زندگی‌، انگیزه و اعتماد به نفس وهزار آیتم دیگر ...

اما قرآن استاندارددیگری معرفی می‌کند به اسم حیات طیبه...
خیلی‌ها نبض‌شان خوب می‌زند، فشارشان هم طبیعی‌ست،

 قند و چربی خونشان هم استاندارد است، شاد و خوشحال هم هستند،

 اعتماد به نفسشان هم بالااست، با امید هم دارند تلاش می‌کنندو...،

اما زنده نیستند!
هر چند راضی شده‌اند به همین زندگی دنیایی...
رضوا بالحیوه الدنیا و اطمأنوا بها... 
چشم‌شان مثلاً سالم است، گوششان هم،
اماآیه ها می‌گویند:
لهم اعین لا یبصرون بها
چشم دارند ولی نمی‌بینند. 
لا تعمی الابصار: چشم‌های ظاهرشان کور نیست، 
و لکن تعمی القلوب اللتی فی الصدور: چشم دلشان کور است.
لهم آذان لا یسمعون بها گوش دارند ولی نمی‌شنوند.
لهم قلوب لا یفقهون بها. قلب دارند اما فکر نمی‌کنند. 
ضربان قلبشان خوب می‌زند اما قرآن می‌گوید فی قلوبهم مرض.

یعنی زندگی چیز دیگری است ،
حیاتی که بااجابت دعوت خدا و رسول شروع می شود ،
استجیبوا لله وللرّسول اذا دعاکم لما یحییکم...