سورهی نحل مکی است ، سوره های مکی بیشتر برحول موضوعات عقیدتی می باشند.
در سوره به آموزش توحید، نبوت و معاد، از زاویهای مهم و در عین حال روزمره پرداخته شده است،
یعنی نوع تعامل انسان با نعمتهای الهی.
در این سوره دو محور اصلی وجود دارد:
محور شرک و توحید و
نحوهی تعامل انسان با نعمتها با برشمردن نعمتهای مختلف الهی
«نعمت» مهمترین کلمه کلیدی سوره نحل بشمار میرود که
در برابر آن دو مقوله کفر و شکر مطرح شده است،
از نگاه قرآن کریم، نعمت های الهی در واقع برخاسته از رحمت بی کران خداست.
نعمت الهی یعنی رحمت هایی که تحقق پیدا کرده است.
هرچه از رحمت عام یا خاص الهی تحقق پیدا کند، نعمت است.
در آیات ۵ تا ۱۸ حدود ۳۰ نعمت از قبیل نعمتهای حاصل از چهارپایان،
نعمتهای حاصل از باران، نعمتهای تسخیر مدارهای فلکی، نعمت تنوع رنگها،
نعمتهای دریایی و نعمتهای موجود در زمین و آسمان و
در آخرین آیه از این قسمت (آیه۱۸) خداوند خاطرنشان میکند که
نعمتهای الهی محدود به موارد ذکر شده نیست،
بلکه غیرقابل شمارش هستندبرمبنای غفوریت ورحیمیت خداوند ...
محور توحید و شرک نیز در سرتاسر سوره ولابلای نعمتها تاکید فراوان شده است.
موضوع اصلی،
ارتباط بین تذکر نعمتها و موضوع شرک و توحید است.
نعمت های مادی هنگامی به تکامل می رسند که با نعمت معنوی ایمان و توحید هماهنگ گردند.
آیات اشاره می کندکه عدم شکرگزاری نعمتها منجر به کفر و شرک میشود یا
وظیفهی شاکر بودن را متوجه کسانی میداند که فقط خدا را عبادت میکنند و موحد هستند.
یعنی کفران نعمت و شرک یک رابطه دوطرفه دارند،
به طوری که کفران نعمت باعث شرک و شرک باعث کفران نعمت میشود و
ریشهی این دو در واقع یک چیز است.
همچنین شکر نعمت باعث توحید و توحید باعث شکر نعمت میشود.
این دو را نیز نمیتوان جدا از هم تصور کرد.
درابتدا از شریکانی میپرسد که مشرکان با او شریک میساختند و
در انتها این افراد کافر نامیده شدهاند.
با توجه به آیات ، شاکر بودن نه تنها مقدمهای برای موحد بودن است و
پوشاندن و انکار نعمت مقدمهای برای شرک و کفر است،
بلکه شاکر بودن همان موحد بودن و کفران نعمت کردن همان مشرک و کافر بودن است.
نخستین برنامه معرفتی انسان نسبت به خداوند «شکر نعمت های الهی»است،
پیوند انسان با مبدأ عالم آفرینش از طریق شکر نعمت های الهی است.
تمام وجود انسان
در سایه احاطه
نعمت های خداوند است
و اغراق نیست که
توانایی شمارش نعمت های الهی را نداریم.
نعمتهای دنیوی در تکامل انسانی؟؟
امیرالمومنین حضرت علی( ع) در باره دنیا می فرماید:
مهبط فرشتگان .. ومسجد اولیاء الله و... ؟؟
می توان گفت "دردنیا" دو جریان زندگی وجود دارد،
یک جریان ،
جریان ولایت اَئمَّة الْهُدى است که
هر کس وارد این وادی شود ،
واردجریان کوثر و نعیم و
وادی مهبط فرشتگان و...شده است
ودر مقابل،
جریان ائمه گمراهی و حیات تکاثر است ،
دربعضی روایات، لهو به دشمنان نبی اکرم(ص) تفسیر شده است.
انسان ازوادی ولایت معصوم که خارج شود ،
همهی عمرش تکاثر و لهو میشود،
اَلهاکُمُ التّکاثُر...
یا پول جمع میکند یا ثروت یا قدرت و...
محیط "ولایت ائمه جور" تماما لهو و لعب است.
لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول میکند و
اشتغالاتی که همه بازی است و غفلت..
دنیا، در ولایت معصوم «دارالحیوان» است
وکسی که وارد آن شود
به حیات طیبه میرسد.
دنیا، در ولایت ائمه جور میشود دارالدنیا
وکسی که در محیط ولایت ائمه جور داخل شود،
حیاتش لهو و لعب خواهد بود...
در دنیای امروز واقعا بعضی قلوب مرده است،
چون در ولایت ائمه جور اند.
وهمه غایاتی که آنها دعوت به آن می کنند ،
لهو و لعب است و فراتر از آن نیست.
...أَفَلَا تَعْقِلُونَ
پس آیا نمی اندیشند ؟
اگر انسان بدون استفاده از فکر وعقلش درهدفمندی خلقت،زندگی کند، زندگی دنیا کودکانه وبازیچه میشود ..
مارقین
مارقین (گریزان) کسانی بودند که آنچنان از دین گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان می شود ،
اما متمسّک به ظواهر دین بودند و اسم دین را می آوردند.
مارقین خوارج بودند ، گروهی که مبنای کار خود را بر فهم ها و درک های انحرافی قرار داده بودند و
دین را از علی بن ابی طالب(ع) که مفسر قرآن و عالِم به علم کتاب بود یاد نمی گرفتند و
از سلایق غلط خودشان یاد می گرفتند.
شعارشان "لا حُکمَ اِلاّ لِلّه" بود ، یعنی حکومت امیرالمومنین(ع) را قبول نداریم و اهل حکومت اللّه هستیم.
سازماندهی و تشکّل سیاسیِ مارقین ،
با هدایت و رایزنی دستگاه قاسطین و
بزرگان شام انجام می گرفت (با عمروعاص و معاویه ارتباط داشتند) و جنگ نهروان را راه انداختند.
برگرفته از کتاب انسان 250 ساله
آیه 28 و 32
الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَه...
شهید مطهری می فرماید:
" کلمه فوت غیر از لغت وفات است. فوت یک معنی دارد و وفات معنی دیگر،
قرآن راجع به مردن کلمه توفّی را به کار می برد که از ماده وفات است نه از ماده فوت .
فوت معنایش از دست رفتن است. میگوییم:نماز من فوت شد...
ما اگر به مردن کلمه فوت را اطلاق می کنیم – که اطلاق قرآن نمیکند- به اعتبار این است که
مرده را از دست رفته تلقی میکنیم....»
اما فرق فوت یا وفات چیست؟
توفی یا وفات از یک ریشه است. توفی درست نقطه مقابل فوت را می رساند،
یعنی چیزی را قبض کردن و تمام تحویل گرفتن ... استیفاء هم از این لغت است ...
پس توفی و استیفاء به معنی از دست رفتن نیست.
در قرآن مردن وفات است نه فوت،
از وفات هم کمی بالاتر ،
توفی است،
زیرا وفات هر تحویل گرفتنی است اما توفی کامل تحویل گرفتن است.
آخرین منزلگاه ما کجاست؟
در نهایت چه خواهیم شد؟
جهنم انذار داده شده یا بهشت وعده داده شده؟
بهشتی که در آن جوی ها و نهرهای فراوانی جاریست؛
بهشتی که درختانش بر همه جا سایه افکنده؛
بهشتی که در آن بر تختها تکیه می زنند ولغوی و هیچ رنج و عذابی نیست و ...
هیچ رنج وعذابی ؟
آفتاب سوزان ندارد؟ پس درختهای برافراشته با سایه های گسترده برای چیست؟
سرما وگرما، برف و باران و دزد و درنده ای ندارد؟ پس خانه و قصر و سرپناه برای چیست؟
هیچ نیازی در آنجا نیست؟
پس میوه های خوش طعم و شرابهای گوارا و مرغهای بریان برای چیست؟
بهشت و بهشتیان جاودانند!؟
اما همه موجودات فنا شدنی اند و فقط خدا جاودان و ابدی است.
اوست که اول و آخر است و بازگشت همه به سوی اوست.
پس چطور ممکن است بهشت، جاودان باشد در حالی که همه چیز فنا شدنی ومقطعی است ؟!
اگر نگاه به آن عالَم نگاه مادی و فیزیکی باشد،
قطعاً این سۆال پیش میآید که آخرش کجاست؟
یا جاودانگی و....
چرا که عالم ماده محدود است و
به بیان امیرالمۆمنین علیهالسلام:
«هر محدودی قابل شمارش است»؛
و با استناد به آیات قرآن کریم و یا تجربیات عملی آخر خورشید خاموش شدن و
یا آخر زمین متلاشی شدن در فضاست،
اما در معنویات چه؟
آخر علم کجاست؟ آخر زیبایی کجاست؟ آخر قدرت کجاست؟ آخر ثروت و غنا کجاست و …؟
بدیهی است که حدّی ندارند، چرا که اینها همه کمالات هستند و تجلی آن هستی محض.
«کمال حقیقی» همان الله جلّ جلاله میباشد که محدود به حدّی نیست.
لذا سیر تکاملی بشر نیز چون «انّا الیه راجعون» است،
حدّی ندارد که بدان متوقف شده و بگوید این آخرش است.
هر چه رشد کند، هر چه بیشتر وجودش تجلی کمالات گردد، باز به پایان یا آخر نمیرسد.
چنان چه هیچ کس نمیتواند در این عالم (یا حتی عالم دیگر) به آخر علم یا ثروت و غنا برسد و
اگر تمامی علوم و سرمایهها را نیز یک جا جمع کنند و به کسی بدهند،
باز هم جای بیشتر شدن دارد و آخرش نیست.
البته شباهتهایی بین این عالم و آن عالم هست که سبب میشود تا
شناخت و درک عالم دیگر برای ما در این عالم، ممکن و میسر گردد؛
نعمات بهشتی،
سفرهی محبوب است
برای عاشق از سفر رسیده،
نه این که هدف و مقصود و محبوب همان باشد.
ما انسانها خلیفه خدا هستیم.
این ما هستیم که خدا از روح خودش در جسم ما دمیده تا جان بگیریم.
این ما هستیم که به امر خدا ملائک براو سجده کردند،
این ما هستیم که سرانجام به سوی خدا میرویم.
این ماهستیم که می توانیم به مقام فنا فی الله برسیم.
بهشت انسان، رسیدن به این کمال است.
اما درجات بهشت...
انسانها با توجه به اعمالشان در دنیا،
قابلیت ها و استعدادهای متفاوتی برای پذیرفتن صفات و کمالات الهی به دست میآورند.
همین قابلیت است که درجات و مقامات بهشت را تشکیل می دهد.
در بهشت، پویایی و تکامل ادامه دارد و
چون خداوند نامتناهی است صفات و کمالات او هم حد و مرزی ندارد و
تا ابد این تکامل، برای انسان بهشتی وجود دارد.
بهشت چیزی جز تقرب به ذات خداوند و فیض بردن از کمالات الهی نیست؛
و جهنم چیزی جز دور ماندن از این سرچشمه حیات و کمال و
سوختن در آتش حسرت از دست دادن آن نیست.
بهشت و بهشتها و جهنم و جهنمها مقصد و مقصود نیستند.
حرکتها به سوی پروردگار و منتهی به لقای پروردگار است؛
نه این که حرکتها به سوی بهشتها و جهنمها باشد و به آنها منتهی گردد.
هر حرکتی در نهایت به مبدأ متعال منتهی میگردد ،
و بهشتها و جهنمها، از آثار چگونگی لقاءها و رسیدنها است؛
یعنی، بهشت و بهشتها، از آثار و لوازم لقای حضرت حق با «اسمای رحمت و مغفرت» و
جهنم و جهنمها هم از آثار و تبعات لقایِ پروردگار با «اسمای غضب و سخط» است.
"اسمای حسنی" یک سلسله عناوین محض و اعتباری نیست؛
بلکه آنها منشأ آثارند و
اصولاً هر وجودی و هر موجودی در دنیا و نظامهای دیگر و عوالم برتر و
حتی آخرت،
از آثار اسمای حسنی است.
هر کسی در مسیر خود
با اسمی از اسمای ربوبی
در ارتباط است و از این رو،
من و شما لحظه به لحظه
با صفت و اسم خاصی از خداوند متعال، با او در ارتباط هستیم و
شاید به همین دلیل است که
خداوند با لحن خاصی می فرماید که از مقام ربوبیّت بترسید:
مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ...
آیه 41
والذین هاجروا فی الله...
همهی حیاتِ آدم وجامعه بند است به حرکت.
آب هم با همهی زلالیش، ساکن که باشد، مرداب میشود میگندد.
این حرکت، این رفتنِ جهتدار، فقط هم طی مسافت فیزیکی نیست.
فقط هم رفتن از شهری به شهری نیست.
هجرت از اقلیمِ عادتهای بی ارزش ویا کم ارزش است...
از دیارِ روزمرگیها، تعلّقات...
از جهلهای مرکّب به معرفت،
از تاریکیهایش به نور.
هاجروا "فی الله"...
باید تشخیص داد قطب و محور کجاست و
خود کجاییم تا سمتِ او را،
قبله را گم نکنیم...
هجرت کننده را «مهاجراً» می گویند، اسمِ حال است. حالت را میرسانَد،
وهم هاجر که اسم فاعل که تداوم انجام فعلی را به کننده منتسب می کند.
شروع هر روزوهرکاری باید با قصد «هجرت» باشد .
به قصدِ دلکندن از دیارِ "من " به سوی الله و رسول الله ....
به اجتنبوا الطاغوت تا اعبدوالله(آیه 36 )از شرک به توحید ...از ظلمت به نور ....
واژه هجرت در لغت ،
یعنی بریدن و دور شدن از کسی یا چیزی با تن یا زبان یا قلب ،
و در اصطلاح، خارج شدن از "دارالفکر" به سوی "دارالایمان"
شهیدمطهری می فرمایند:
"حقیقت و ماهیت هجرت در تمام جنبه ها، همان جدا شدن است.
جداشدن انسان از آنچه که به او چسبیده یا خود را به آن چسبانده است."
در اسلام از دو نوع هجرت نام برده شده است:
.1 هجرت آفاقی یعنی دور شدن از دشمنان بیرونی اسلام؛
2. هجرت انفسی یعنی دوری ازدشمن درونی
هاجروا فی الله...
یعنی حرکت جهت دارد...
و حرکتی است محتاج رهبری ....
که چه چیز و یا چه کسی رهبری این حرکت را بر عهده گیرد؟
خداوند در قرآن کریم این جایگاه والای ملکوتی را تعیین می کند و دست دو دسته را از آن کوتاه می داند:
یکی آنها که آلوده اند و
دیگری آنان که پیشینه آلودگی دارند
گرچه با توبه، فعلا خود را تطهیر کرده اند ،
زیرا دسته اول که هم اکنون آلوده اند،
اصلا حرکت نکرده اند تا دیگران را با خود، حرکت دهند و
دسته ی دوم گرچه در حرکتند،
اما سابقه سوء آنها، شایستگی این مقام را از آنان سلب می کند....
رهبری هجرت توسط غیر،
فرصت هجرت به سوی خدا را از آدمی می گیرد و انسان در هنگامه ی احتضار،
تازه بیدار می شود که حرکتش پشت به خدا بوده است که واما من اوتی کتابه وراء ظهره ...
کسی می تواند رهبری هجرت انسان را از پلیدی ها به سوی فضایل انسانی و
اسمای حسنای الهی به دست گیرد که ساحت جان وعمرش از هر رجس و رجز و پلیدی،
مبرا و منزه بوده باشد...
آیه 42
...فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون
در زیارت جامعه می خوانیم:
اَلسَّلامُ عَلَى الاَْئِمَّةِ الدُّعاةِ...
وَاَهْلِ الذِّکْرِ،
وَاُولِى الاَْمْرِ، وَبَقِیَّةِ الله...
«أهل» یعنی انس همراه با تعلق خاطر و وابستگی...
«ذکر» به معنای غافل نبودن و یاد آور بودن (در مقابل نسیان) است،چه زبانی ، چه قلبی و عملی...
«أهل الذکر» به کسانی گفته میشود که با تذکر و عدم غفلت،
انسی خاص دارند و هرگز از آن جدا نمی شوند.
واژۀ ذکر در قرآن کریم،مصادیق زیادی دارد:
«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛
همانا ما ذکر( =قرآن )را خود نازل کرده ایم و خود نگهبانش هستیم.
"وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقینَ "
به موسى و هارون کتابى دادیم که حق و باطل را از یکدیگر تمیز مى دهد و
روشنى و ذکر(=تورات)است براى پرهیزگاران
"ما یَأْتیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ "
برایشان هیچ ذکر(= اندرز) تازه اى نیامد، جز آن که آن را شنیدند در حالیکه سرگرم بازیچه بودند
"إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِکْرِ اللَّه "؛
چون نداى نماز روز جمعه دردهند، به ذکر(= نماز) بشتابید.
»قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْرا * رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّنات»؛
خدابه شما ذکررانازل کرده است * رسولى که برشماآیات روشن خدا را مى خواند.(ذکر=رسول)
در روایات آمده که ذکر،
وجود مقدس رسول الله(ص) است،
ویا اهل بیت(ع) و معصومین (ع) ذکرند ویا اهل ذکر،
یعنی وجود مقدس نبی اکرم(ص) با حقیقت قرآن یک حقیقت است،
و همینطور اهل بیت( ع) که «ثَقَل اصغر» و «قرآن ناطق» لقب گرفته اندو
قرآن کریم یک حقیقت هستند که در دو لباس تکوین و تدوین جلوه کرده اند.
«اهل الذکر» عامل حیات هستند و
دل های معتقدان خود را زنده می کنندو
کسانی که از این احیا کننده روی گردانند ،زندگى تنگى خواهد داشت
"وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى"
ذکر خداوند برجسته ترین عبادت هاست و چون برای ذائقۀ فطرت گواراست به کثرت آن امر شده است:
"یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً "
خدای سبحان پاداش «ذکر خود» را ذکر متقابل قرار داده است که بهترین جزاست.
«فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم»
اهل ذکراز ذکر متقابل الهی برخوردارند،
و چون دائم الذکرند، این وصف کمالی (مذکور بودن) برای آنان به عنوان ملکۀ مستمر مطرح است.
وجود مقدس ائمه(ع) آنچنان متذکر به خدای متعال هستند که
همه توحید در وجود آن ها مجسم شده است وخودشان شده اند ذکر.
«اهل ذکر» غیر از ذاکر است.
هر چند ذاکر بودن در حد خودش امری مطلوب است،
لیکن اهل ذکر از مقامی برتر و جایگاهی ویژه برخوردارند.
تفاوتشان در این است که
در «اهل ذکر »،
انس همراه با وابستگی مطرح است.
نوعی اهلیت را می رساند و مالکیت را...
در حالی که «ذاکر» اگر اسم فاعل باشد، نه انس شرط است و نه دوام
و اگر «ذاکر» صفت مشبهه باشد،
تنها دوام مطرح است، اما انس شرط نیست.
هر کس به مقدار آشنایی، انس و اختصاصی که با مصادیق ذکر دارد، می تواند اهل آن ذکرباشد.
اما ائمه اطهار،
مصداق اتمّ و کاملی هستند که
در میان مخلوقات بالاتر از آن تصور ندارد.
آن ها نه تنها اهل ذکرند،
بلکه خود نیز ذکرند.
در فرهنگ قرآن کریم
همۀ کتاب های آسمانی ذکرند،
لیکن درمیان آن ها فقط قرآن کریم
«ذکر مبارک» نامیده شده است:
"وَ هذا ذِکْرٌ مُبارَکٌ أَنْزَلْناه"
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ
از اهل ذکر بپرسید ...
یکی از ادلۀ وجوب تقلید جاهل از عالم با مفهومی عام است.
اگر مورد سؤال،
صفات پیامبر اکرم (ص) در تورات و انجیل و مانند آن باشد،
منظور از اهل ذکر، علمای یهود و نصارا است
و اگر مورد سؤال،
احکام فرعی فقهی باشد،
رجوع به پیامبر اکرم (ص) و ائمۀ اطهار (ع )،
و در غیاب آن ها رجوع به فقها تناسب دارد.
قرآن ذکر الهی است.
آنهایی که اهل این ذکر اند ،
راه به این ذکر دارند ،
باید مورد سوال قرار بگیرند و
اگر کسی دنبال معرفت و توحید و حقایق هست باید سراغ اهل ذکربرود،
فسئلوا =پس سوال کنید.
سوال فقط به معنی پرسش نیست. سوال یعنی درخواست کنید ،
تمنا کنید، سائل اهل الذکر باشید.
انسانی که سائل نیست به چیزی نمی رسد.
در زیارت رجبیه آمده است که:
أَنَا سَائِلُکُمْ وَ آمِلُکُمْ فِیمَا إِلَیْکُمُ التَّفْوِیضُ، وَ عَلَیْکُمُ التَّعْوِیض
انا سائلکم ،
من درخواست کننده ام ، سوال کننده ام ،
وآملکم، به شما دل بسته ام.
چی از شما میخواهم؟
فیما الیکم التفویض و علیکم التعویض
آن چه که به شما تفویض شده، آنچه که تبدیلش به شما سپرده شده است.
آنچه که به ائمه تفویض شده چیست؟
همه معارف است، همه دین الهی است...
یعنی
آمده ام دینم را از شما بگیرم ،
معارفم را از شما بگیرم...
آیات 48 - 51 سوره نحل
و لم یروأ الی ما خلق الله من شی ء یتفیأ ظلاله عن الیمین و الشمآئل سجدا لله ...
آیا نمی بینید هر شیئ که حرکت سایه آنها حاکی از وجود آنهاست که
شما مشاهده میکنید سجده خدا را با فروتنی بجای میآورند...
خداوندازسایه دار بودن هرشیئ که مشاهده میکنیم میفرماید و میخواهد مطلب مهمی بما تذکر دهد:
*سایه ها با نور موجودیت می یابند...
الله نورالسموات والارض ...
*تمامی مظاهر مادی واجزای تشکیل دهنده آن که در معرض دید ما قرار دارد و
حتی قوانین طبیعت (ملائکه ) جاندار وبیجان و
همه در حالی که ماموریتی به عهده آنها گذاشته شده و
ضمن آنکه آن ماموریت را بخوبی انجام میدهنددر برابر ذات باریتعالی خاشعند .
* تمامی این مظاهرمادی بیهوده آفریده نشده اندهر کدام درساختار جهان مادی نقشی برعهده دارند .
مثل زنبور عسل که اعمال آن را وحی خداوند میداند که در او نهادینه شده است و
ماموریت او در حیات زمین است.
سنگ هم ماموریت دارد .انسجام جهان مادی از استحکام سنگ پا برجاست و
سنگ هم به نوبه خود ازاستحکام وهمبستگی ذرات اتم ها واتم هاهم ازهمبستگی ذرات بنیادی و...
سرچشمه گرفته است.هر کدام براساس ماموریت این انسجام را برپا داشته اند .
*ارتباط بین آنها ونظم خارق العاده را نیروی لایزال ابدی بر عهده دارد .
خلق فی السوی و قدر فهدی .
خداوند متعال خلق کرد وشکل داد وهمه را موزون آفرید وهمه را هدایت میکند ...
در آیه 45 فرقان می فرماید :
ألَمْ تَرَ اِلى ربِّکَ کَیْفَ مَدَّالْظِّل وَلَوْشاءَ لَجَعَلَهُ ساکِنآ ثُمَّ جَعَلْناَ الشَّمسَ عَلَیْهِ دَلِیْلا
آیا ندیدى چگونه پروردگارت سایه را گسترده است و
اگر مى خواست آن را ساکن قرار مى داد سپس ما خورشید را دلیل بر وجود سایه قرار دادیم.
معمولا در عامه مردم تصور می شود که
سایه ها تنها در روی زمین یا ماه بر اثر تابش خورشید پدید می آیند
ولی هر جسمی در جهان هستی دارای سایه است !!
مثلا دانشمندان یک ابرگرد وغبار در فاصله 160هزارسال نوری از زمین راشناسایی کرده اند که
دارای بزرگترین سایه جهان است.
یا مثلا کهکشان راه شیری نیزدارای سایه است و نورکهکشان راه شیری نیز سایه ایجاد می کندو
دانشمندان سعی دارند تا سایه سیاهچاله ها را مشاهده بنمایندو
به همین ترتیب همه ستارگان و سیارات جهان هستی نیز دارای سایه هستند.
همچنین دانشمندان از ماده تاریک نیز بعنوان سایه کائنات یاد می کنند و
معتقد هستند ماده تاریک بعنوان سایه سراسر جهان را فرا گرفته است،
حتی جالبتر از ستارگان و کهکشان ها این است که اتمها که
جزو کوچکترین ساختار های جهان هستی هستند و
ماده از اتمها تشکیل می شود نیز دارای سایه هستند و
دانشمندان موفق به مشاهده سایه اتم ها شده اند!
نحل 49
وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ دَابَّهٍ وَالْمَلَائِکَهُ… وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُون
آیه سابق ، سجده سایه ها را که بطور محسوس سجده برای خدا را مجسم میساخت ذکر کرد ،
ولی این آیه سجده جنبندگان را ذکر میکند ، زیرا کلمه دابه به معنای هر چیزی است که
از جایی به جایی تحرک و انتقال داشته باشد ، و این حقیقت سجده است ،
که خود نهایت درجه تذلل وتواضع در برابر عظمت و کبریای خداست ،
و عمومیت کلمه دابه ، هم انسان را شامل میشود و
هم جن را چون خدا در کلام خود برای جن نیز دبیب ( جنبش ) را که
برای سایر جنبندگان از انسان و حیوان هست اثبات میکند ، و
از اینکه ملائکه را جداگانه اسم برد میتوان فهمید که هر چند ملائکه نیز آمد و شد و
حرکت و انتقال از بالا به پائین و به عکس دارند ،
لیکن حرکت آنان از نوع حرکت جنبندگان و انتقال مکانی آنان نیست .
پس اینکه فرمود :
وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ دَابَّهٍ
معنایش این است که آنچه جنبنده در زمین و آسمان هست در برابر خدا خضوع نموده و
انقیاد ذاتی را که همان حقیقت سجده است دارند ،
پس حق خدای تعالی است که پرستش و سجده شود .
این آیه دلالت دارد بر اینکه در غیر کره زمین از کرات آسمان نیز جنبندگانی هستند...
(ترجمه المیزان ج : ۱۲ص :۳۸۶)
آیه 68 ،69 سوره نحل
و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد:
"از پارهای کوهها و از برخی درختان و از آنچه داربست میکنند خانههایی برای خود درست کن.
سپس از همه میوهها بخور و راههای پروردگارت را فرمانبردارانه بپوی،
از درون آن شهدی که به رنگهای گوناگون است بیرون میآید در آن برای مردم درمانی است.
راستی در این برای مردمی که تفکر میکنند نشانه است."
رب عالمین به این موجود وحی میکند،
یعنی زنبورعسل مشمول حوزهی وحی میشود.
از سوی مفسرین بحثهای متفاوتی در مورد وحی به زنبور عسل مطرح شده است که
رایجترین قول (فارغ از صحت و سقم آن) مربوط به علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه است.
علامه طباطبایی و شاگردان ایشان معتقدند که
"وحی، ورود معنا به فهم انسان و القاء معنا در فهم حیوان است.
نمونهی ورود معنا به فهم انسان رؤیا دیدن است و
وحی القاء معنا در فهم حیوان است که به وسیله غریزه صورت میگیرد."
نکات وحی به زنبوردراین دو آیه:
وحی دربارهی ساخت خانه (کندو) در جای مناسب مثل مناطق بلند و در کوه و...
وحی دربارهی رفتن به سوی گل ها و جمع آوری شهد گلها و بازگشت به خانه ..
منظور از عسل، همان عمل است.
زنبور عسل همان عالِم عامل است و زنبور بی عسل مانند عالِم بی عمل است.
زنبور عسل به مثابه انسان مومن است؛
زنبور به گلزار و انسان به محل دریافت معارف میرود؛
زنبور، عصاره گیاهان و گلها را میمکد،
و مومن معارف، علوم، عبرتها و حکمتها را فرا میگیرد؛
اگر زنبور شهدها را فراوری و به عسل تبدیل کند، او “زنبور عسل” است،
همان گونه که اگر انسان در قلب خود معارف را فهم کرد، و به عمل تبدیل شد و
در عمل به نکتهای که یاد گرفته پایبند بود، عالِم عامِل است.
بی عسل بودن برای زنبور، یعنی درمانی برای دردهای دیگران ندارد،
مانند انسانی که خاصیتی برای جامعهی خود ندارد،
کما این که تعداد زیادی از زنبورها بی عسل هستند.
حضرت امام علی(ع)می فرمایند:
شیعیان ما ؛مانند زنبور عسل هستند.
"شیعتنا بمنزلة النحل "
(بحارالانوار ،ج 65 ، ص 17 )
امیرالنحل یکی ازالقاب امام علی(ع)است.
علامه سبط ابن جوزى گوید:
"مؤمنان به زنبور عسل مانند، زیرازنبورعسل چیزپاکیزه میخورد و چیز پاکیزه مى نهد،
و على (ع)امیرمؤمنان است."
در روایت است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
کن کالنّحل و لا تکن کالنّمل.
بسان زنبور عسل باش، و مثل مورچه نباش!
حدیث بسیار زیبایی است که جای تامل و تفکر داردکه زنبور عسل چه تفاوتی با مورچه دارد؟
هر دو به صورت گروهی زندگی می کنند و هر دو هم با نظم بسیار عجیبی کار می کنند،
اما چه چیزی آنها را از هم متمایز کرده است؟
زنبور عسل، با تلاش بسیاری مسیرهای طولانی را پرواز می کند و شهد گل ها را جمع کرده و
تبدیل به عسل می نماید ولی تمام تلاشش صرف خودش نمی شود، و خیرش بیشتر به بقیه می رسد.
اما مورچه !!!
فقط جمع می کند و در جایی هم ذخیره می کند که
دست هیچ موجود دیگری غیر از خودش به آن نمی رسد و سپس فقط می خورد!
هیچ فرایند مثبت و پویایی در این بین از او سر نمی زند، و فقط مصرف کننده است .
چیز جدیدی تولید نمی کند و همان چیزهایی را که جمع کرده فقط می خورد .
امیر المؤمنین علیه السلام انه قال:
کونوا کالنحل فی الطیر
از میان پرندگان همانند زنبور عسل باشید.
(الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج2، ص: 218 )
چون زنبور عسل به مردم عسل مى بخشد و توقّعى هم ندارد،
در لغت عرب به هدیه هم ((نحلة )) گفته مى شود. ِ
شاید یکی از علتهایی باشد که خداوند در آیه 69 سوره مبارکه نحل نحوه زندگی این موجود را
بعنوان یکی از آیات و نشانه های وجود خودش برای افراد عاقل و متفکرمعرفی می نماید.
حضرت امیر(ع)ملقب به امیر النحل و یعسوب المومنین است.
پیامبر اکرم(ص )،
حضرت را به یعسوب الدین و یعسوب المؤمنین ملقب کرده است.
ابن ابی الحدید در ذیل حدیث «یا علی: انت یعسوب الدین و انت یعسوب المومنین» گفته است:
گویا پیامبر او را رئیس مؤمنین و سید اهل ایمان قرار داده است.
حضرت علی (ع) می فرمایند:
"انا یعسوب المومنین و المال یعسوب الفجار و قال :
معنى ذلک ان المومنین یتبعوننى ، و الفجار یتبعون المال ؛ کما تتبع النحل یعسوبها و هو رئیسها"
من پیشواى مومنانم و مال پیشواى تبهکاران و فرمودند:
معنای این کلام اینست که مومنین از من تبعیت می کنند و
فجار به دنبال مال می روند همانطوری که زنبور رئیسشان را تبعیت می نمایند.
(جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه)
«یَعْسُوبِ الدِّین» از القاب حضرت مهدی (عج) است،
حضرت علی(ع) از حضرت مهدی (عج )
نیز به عنوان یعسوب الدین یاد کرده است:
«فاِذا کانَ ذلکَ ضرَبَ "یعسوبُ الدّین "بِذنبِه فیجتَمعونَ اِلیه کما یجتمعُ فزعُ الخریف »
(سیدرضی،ص۵۱۷؛ طوسی،ص۴۴۷؛ابن ابی الحدید،ج۱۹، ص۱۰۴؛مجلسی،ج۵۱، ص۱۱۳)
در نجم الثاقب صفحه 130 روایت شده از امام صادق علیه السلام که
امیر المومنین علیه السلام می فرمود که
"پیوسته مردم در نقصانند تا آنکه گفته نمی شود الله، یعنی نام خدای تعالی برده نمی شود،
پس هرگاه چنین شد،ثابت می ماند"یعسوب دین" با اتباعش
پس مبعوث می فرماید خداوند گروهی را از اطراف زمین که می آیند مانند ابرهای تنگ پاییز ...
آیه ای برای امروز
آیه 66
وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِینَ.
و همانا در دامها برای شما عبرتیست، از آنچه در لابهلای شکمِ آنهاست،
از میان سرگین و خون، شیری خالص به شما مینوشانیم که برای نوشندگان گواراست.
آدم باورش نمیشودشیر- این مایع سفید وخالص- ازمجاورتِ سرگین وخون بیرون آمده باشد،
باورش نمیشود مایه شفاء و حیات ورشد موجودات ازلای فضولات و خون سر برآورده باشد،
بی آنکه ذرهای رنگ و بوی آنها را به خودش گرفته باشد.
او امّا خواسته است اینطور باشد،
خواسته است پاکی راازلابهلای ناپاکیها بیرون بیاورد،بیآنکه ردی ازناپاکی به خودش گرفته باشد،
خواسته است مایه رشد و حیات را از لابهلای سلولهای مرده و غذاهای هضم شده بیرون بکشد...
و برای شما عبرتیست.
از لابهلای زجرها و سختیها که بگذری، جلوتر که بروی و پشت سرت را که نگاه کنی،
تازه انگار شیرینیِ رسیدنهایی وسط همان نرسیدنها کامت را شیرین میکند.
تازه انگار لذت بزرگشدن و قدکشیدنی وسط همان فشارها را تجربه میکنی.
آدم باورش نمیشود از لابهلای مصیبتها و ناملایمیها میشود رسید.
آدم باورش نمیشود مسیر رسیدنها از میان نرسیدنها بگذرد،
مسیرِ بلندشدنها از میانِ زمینخوردنها، مسیر راست ایستادنها از میان شکستنها،
مسیر بزرگشدنها از میان فشارها و سختیها...
و برای شما عبرتیست.
یعسوب درلغت به معنای ملکه کندوی زنبورعسل وامیروفرمانده وبزرگ،سیدوجلودار قوم آمده است.
سید رضی یعسوب را مالک (سرپرست) امور مردم معنا کرده است.
در این مورد آمده است که
"عرب به فرماندهی زنبورهای عسل «یعسوب» میگوید."
هنگامی که زنبورها به کندو باز میگردند، ابتدا مورد بازرسی قرار میگیرند.
بدین صورت که فرمانده آنها (یعسوب) در جلوی در کندو زنبورها را بو میکند،
هرزنبوری که برروی گل بدبونشسته باشدو توشه بدبوبه همراه داشته باشد ،
حق ورود به کندو را ندارد،
امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت میایستد،
و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد
از ورود به بهشت محروم می ماند، همان قسیم بهشت و جهنم ...
اهمّیّت وجودیِ وجود مقدّس پیغمبراعظم(ص) بقدری است که
خدای متعال بهخاطر دادن این نعمت به بشر، بر او منّت میگذارد؛
لَقَد مَنَّ اللّهُ عَلَی المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهِم رَسولًا مِن اَنفُسِهِم.
امام سجّاد (علیهالصّلاةوالسّلام)در صحیفهی سجّادیّه اینجورعرض میکند به خدای متعال:
اَلحَمدُلِلّهِ الَّذی مَنَّ عَلَینا بِمُحَمَّدٍ نَبیِّه دونَ الاُمَمِ الماضیَة وَ القُرونِ السّالِفَة.
منّت الهی برای این عطیّهی بزرگ به بشریّت، تصریح قرآن و کلام ائمّهی معصومین است؛
این خیلی عظمت است.
«رَحمَةً لِلعٰلَمین»تعبیری است که خدای متعال برای پیغمبر بیان فرموده است،
نه «لِفِرقَةٍ مِنَ البَشَر» یا «لِجَمعٍ مِنَ العالَمین»؛ نه، رَحمَةً لِلعٰلَمین؛ برای همه رحمت است.
آن پیامی که او از سوی خداوند متعال آورده است،
هدیه میکند به بشریّت؛ این بصیرت را، این راه را در اختیار همهی آحاد بشر قرار میدهد.
امام خامنه ای ۱۳۹۵/۰۹/۲۷
بعثت نبیاکرم در قلمرو وجود فردی و تحول درونی انسان و
همچنین درقلمروحیات اجتماعی انسان وزندگی جمعی،هدفی رامشخص ومعین کرده است.
درقلمرووجود فرد - که اصل هم همین است که تحولی درانسان بهوجود آید -آیاتی درکلام اللَّه آمده است.
مثل آیهی شریفهی 164 سورهی آلعمران:
"لقد من اللَّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم
یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة. "
این تزکیه و آموختن کتاب و حکمت، همان تحول درونی انسان است.
انسان برای اینکه به هدف خلقت خود برسد، باید به هدف بعثت انبیا دربارهی خود نائل شود.
یعنی متحول گردد؛ درست شود؛ خوب شود و از آلودگیها و پستیها و عیبها و هواجسی که
در درون انسان است و دنیا را به فساد میکشاند، نجات پیدا کند.این، در قلمرو وجود فرد است.
بعثت برای این است.
در بیانی هم که فرمودند «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، باز برگشتش به این است.
«برانگیخته شدهام که مکرمتهای انسانی را کامل کنم.»
یعنی تهذیب انسان؛ تزکیهی انسان؛ انسان را به حکمت سوق دادن؛
او را از جهالت بساطت عامیانه به فهم و زندگی حکیمانه رساندن.
این، در مقولهی فرد و در قلمرو حیات فردی است.
امام خامنه ای ۱۳۷۱/۱۱/۰۱
آیه 90
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُر
ُ بِالْعَدْلِ وَ
الْإِحْسَانِ و
َإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى
وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ
وَالْمُنْکَرِ
وَالْبَغْی
ِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ
از عبدالله بن مسعود، صحابی معروف نقل است که این آیه در قرآن کریم،
جامع ترین آیات برای بیان موجبات خیر و شر است،
یعنی تنها آیه ای است که همه ی موجبات خیروصلاح وهمه ی موجبات شروفساد درجامعه ی بشری را
گرد آورده وآن را در قالب یک بیان کوتاه ارائه فرموده است.
آیه ی شریفه، سه مطلب را
اصول اساسی برای به وجود آوردن یک جامعه ی صالح را نشان می دهد.
و سه مطلب بعدی را عامل اصلی برای فساد جامعه می داند،
إن لله یأمر بالعدل
خدا خود امر می دهد به عدل.
در معنای عدل فرموده اند:
هر چیز را در جا و محل مناسب خود قرار دادن و هر حقی را به صاحبش رساندن.
نظام جهان هستی، بر همین اساس استوار است که فرموده اند:
«آسمان ها و زمین، با عدالت برپاست »،
و شاید روشن ترین نمونه برای جریان قانون عدل در سراسر نظام هستی،
همین بدن انسان است که به تصدیق صاحبان تحقیق، حتی یک مویرگ،
بی جا و بی معنا در تمام اجزاء داخل و خارج بدن قرار داده نشده است ،
و اگر در بعض موارد از نظر نگرش سطحی ما،
خلاف عدل و بی نظمی مشاهده می شود که مثلا در فلان نقطه چرا زلزله آمده،
چرا آبادی ها ویران شده وچرا و و....
باید توجه داشت که ما احاطه به مجموعه ی نظام عالم نداریم تا بفهمیم این حوادث،
چگونه کاملا روی نظم و حساب دقیق، استوار است.
"عدل" الگویی ذهنی بشری نیست و دید و فکر ما شاقول معماری عالم نیست.
بلکه آن چیزی است که خداوند می گوید. همانگونه که نیروی بینایی وشنوایی ما محدود است،
نیروی عقلی و ادراکی ما نیز محدود است.
انسان وقتی، خدا را به عنوان یک وجود لایتناهی دارای حکمت لایتناهی شناخت،
دیگر به خود اجازه نمی دهد که راز و رمز حکمت او را در اداره و تدبیر نظام هستی،
در ظرف محدود فکر و درک خود بگنجاند.
در نظام تشریعی نیز اینگونه است؛
یعنی آنکس که نظام تشریع را تنظیم کرده، همان است که نظام تکوین را تنظیم کرده است،
همانگونه که تکوینش براساس حکمت بی پایان است، تشریعش نیز همین گونه است.
هر دو نظام تکوین و تشریع بر اساس عدل حاکم و جاری است.
آیه 90
"إن لله یأمر بالعدل و الإحسان "
اصل دوم در آیه ی شریفه بعد از اصل عدل، اصل احسان است.
عدل یک حق قانونی است، اما احسان یک حق اخلاقی است.
درآیه ابتدا ما را به عدل،و سپس به اموریی فراتر از عدل امر می فرماید.
احسان و ایتاء ذی القربی. ..در این دو مورد، سخنی از عدل نیست!
قرار نیست بر اساس معیارهای عدالت بشری، ضرورت احسان و ایتاء ذی القربی اثبات شود!
بلکه پس از امر به عدل، می فرماید : احسان و ایتاء ذی القربی!
و سه مطلب مورد نهی که سبب تولید فساد در جامعه می شود :
وینهی
عن الفحشاء
و المنکر
و البغی
احتمالا فحشاء اشاره به گناهانی است که زشتی آنها بر همه آشکار است و
منکر، گناهانی است که در میان جامعه ی اسلامی ناشناخته است و
بغی یعنی هرگونه ظلم و تجاوز از حد و تعدی به حقوق دیگران است،
و جمله ی پایانی آیه، "یعظکم لعلکم تذکرون"
آیه 92
و مانند آن [زنى] که رشته خود را پس از محکم بافتن [یکى یکى] از هم مى گسست مباشید...
یکی از داستانهای کوتاه قرآن،
داستان خانمی است که هر روزکنیزان خود را از صبح مامور می کردتاریسندگی کنندو
غروب دستور می داد همه را پنبه کنند...و این داستان ضرب المثلی شد در حجاز،
قرآن کریم به همه مسلمانان در طول تاریخ هشدار می دهد مثل این خانم نباشید،
تذکر می دهد که مبادا پشت پا بزنید به همه تعهداتی که
نسبت به خداوند،اسلام ، قرآن،نسبت به رسالت وولایت دارید که آن عهد وپیمان رابشکنید،
که در تمام برنامه های اسلام که متعهد به آن شده و عهد بسته اید کوتاهی نکنید .
شهیدباکری فرمودند :
رزمندگان امروز در آینده چند گروه می شوند یک گروه تا آخر وفادار می مانند
یک گروه هم سرگرم دنیا می شوند یک گروه هم بی تفاوت می شوند...
در تاریخ اسلام نیز چنین افرادی بوده است که در رکاب رسول خدا بودند،
امروز نیز می بینیم افرادی اول چگونه بودندو بعد چگونه شدند،
ابن ملجم از قبیله یمن بود،
امیر المومنین علی (ع) که حاکم شد،
به حبیببن منتجب والی شهر یمن نامهای نوشت و اورا ابقا کردو فرمود:
از مردم که بیعت گرفتی؛ «وأنفذ اِلَیَ منهم عشرة» ده نفر از اینها را بفرست با ویژگیهای ،
آدمهای صاحب نظر وعاقل، فصیح و دارای بیان گویا بودن؛ مورد اطمینان مردم بودن؛
در یاری رسانی محکم بودن؛ اهل فهم و بصیرت بودن؛ شجاع و نترس؛ خداشناس؛
دین شناس؛ آشنا به حقوق خود و مردم؛ دارای رأی و نظر نیکو بودن،
عاقل، مطمئن، شجاع...
و صد نفر انتخاب شدو از صد نفر هفتاد نفر،و از هفتاد نفر سی نفر،
از سی نفر ده نفر و این ده نفر را فرستادند خدمت حضرت.
و یک نفر را به عنوان سخنگو انتخاب کردندکه بپیش امیر المومنین ولایتمداری شان را اثبات کنند .
سخنگو آنچنان زیباصحبت کردکه همه متعجب شدند این مرد چقدر خوب صحبت می کند و
از امیر المومنین علی (ع) چقدرخوب دفاع می کند،
بعد حضرت سئوال کرد اسم شما چیست ؟گفت من ابن ملجم مرادی هستم ...
در روایت از «اصبغ بن نباته» آمده است:
وقتی گروه ده نفره بر امیر مؤمنان وارد شدند و با حضرت بیعت کردند،
ابن ملجم نیز بیعت کرد، وقتی او خواست برگردد،
حضرت امیر مؤمنان (ع) دوباره او را خواست و عهد و پیمان دوباره گرفت و
از او خواست که پیمان خود را نشکند و حیله نکند.
وقتی ابن ملجم فاصله گرفت، باز برای بار سوم او را خواست و پیمان مجدّد گرفت.
ابن ملجم عرض کرد: ای امیر مؤمنان! ندیدم آنگونه که با من رفتار کردی با دیگران رفتار کنی؟
حضرت فرمود:
برو و مواظب باش؛ زیرا اینگونه میبینم که به بیعتت وفا نخواهی کردوعهد خواهی شکست!
پیمان شکنی خود مراتب دارد، بستگی دارد که چه رشته باشی...
انسانهای بزرگ اشتباهات بزرگ هم دارند...
آیه 98
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
«اسْتَعِذْ» از ریشه «عوذ» به معنای التجاء و پناه بردن و درآویختن (تعلق) به چیزی میباشد.
(مفردات ألفاظ القرآن/594 )
باب استفعال طلب و خواست را می رساند،
«الرَّجیم» از ریشه «رجم» است که در اصل به معنای پرتاب سنگ به طرف کس یا چیزی است و
اصطلاحا یعنی هراقدامی که موجب راندن و دور کردن کسی شود ،
رجیم به معنای «رانده شده و مطرود» میباشد.
(معجم المقاییس اللغة2/ 493؛ مفردات ألفاظ القرآن/345 )
إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ..
وقتی انسان در معرض گناه قرار میگیرد،
انتظار دارد که دستور پناه بردن به خدا از شر شیطان صادر شود،
اما چرا برای «وقت قرآن خواندن» چنین دستوری آمده است؟
زیرا شیطان در صراط مستقیم کمین کرده (اعراف/16)، نه در بیراهههای ضلالت!
وقتی کسی به بیراهه کشیده شده باشد، شیطان دیگر چه کاری با او دارد؟!
هرچه در مسیر دینداری جلوتر برویم، شیطان جدیتر میشود.
و طبیعی است که درگیری با شیطان در جامعهای که میخواهد متدین به دین حق باشد،
خیلی جدیتر است تا در جامعهای که دین حق جایگاهی ندارد.
پس،
اولا دینداری اصیل است که به طور جدی با چالش از جانب شیاطین مواجه میشود؛ و
ثانیا جامعه دینی اصیل است که انجام عمل خیر در آن سختتر است!
یعنی
شاخص اصلی دینداری و بیدینی یک جامعه، در میزان رشدی است که در مبارزه با شیاطین،
برای عدهای در آن جامعه حاصل میشود (در نحوه رویشهای آن ) نه صرفا در گناهانی که
برخی مرتکب میشوند (ریزشها)
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ...
«قل اعوذ» یعنی
«بگو پناه میبرم »
اما «استعذ» یعنی
"پناهگاه طلب کن "
یعنی در جستجوی پناهگاه باش،
فرقشان در این است که
اولی مقدمهای برای ایجاد دومی است،
و دومی یک حالت درونی است که شخص قاری باید در مدت قرائت در خود داشته باشد
(المیزان12/ 343 )
یعنی اگر قرآن میخواهیم بخوانیم، باید هرلحظه درصدد باقی ماندن درون پناهگاه الهی باشیم،
شاید یکی از علل بهره کم ما از قرآن کریم این است که
به «قل اعوذ» عمل میکنیم،
نه به «استعذ »
یعنی فقط اول قرآن خواندن، این عبارت را میگوییم؛
اما معلوم نیست تا آخرش حواسمان باشد که قرار بوده در این پناهگاه بمانیم
آیت الله جوادی آملی میفرمایند:
«وقتی اعلام خطرکردندوگفتندبه پناهگاه برویدصرف گفتن جمله«من به پناهگاه می روم»مشکلی را
حلّ نمی کند ، بلکه باید به سمت پناهگاه رفت و در آن قرار گرفت.» ( تسنیم3/ 400 )
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ...
فقط نفرمود که
«فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»؛
و بر آنچه از آن باید پناه ببریم هم تاکید کردچون تذکر دائمی به وجود دشمن جهت بیداری،
یک ضرورت است.
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
فقط نفرمود«مِنَ الشَّیْطانِ »
مگر «شیطان غیر رجیم» هم داریم؟!
شاید بدین جهت که یادمان باشد:
او رانده شده است، اما از مقام قرب الهی، نه از پیرامون ما!
آیه 100
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ
تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستیاش تن دهند،
و برکسانی که آنها به او(خدا) شرک میورزند.
«یَتَوَلَّوْنَهُ»،«تولی» از ماده «ولی» (دوستی توام با سرپرستی) است که
چون به باب «تفعُّل» رفته،معنای مطاوعه (= قبول و پذیرش) دارد؛و
به معنای «قبول ولایت» (شخصی را به عنوان ولیّ قبول کردن) میباشد که
ترجمه سادهاش میشود: «سرپرستی اورا بر خود قبول کنند» یا «به سرپرستیاش تن دهند»
"إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون"
شیطان اگرچه در ابتدا، در موردهیچکس، توانی بیش از اغواگری و وسوسه کردن ندارد،
اما در دو صورت توان بیشتری پیدا میکند و حتی بر عدهای مسلط میشود؛
تا حدی که نهتنها برخی از جنیان،
بلکه برخی از انسانها هم کاملا تحت ولایت شیطان («أَوْلِیاءَ الشَّیْطان» نساء/76) و
بلکه در زمره شیاطین قرار میگیرند («شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» انعام/112 )
با توجه به کلمه «انما»(=همانا فقط ،که دلالت بر حصر دارد) همه کارهایی که
زمینهساز تسلط شیطان بر ما میشود،
به این دو مورد برمیگردد:
1. تن دادن به سرپرستی شیطان
2.شرک ورزیدن (برای کسی در عرض خداوند نقشی قبول کردن)
سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ...
«تولی» یعنی قبول ولایت و تن دادن به سرپرستی کسی؛ و از او اطاعت کردن؛
اطاعت کردنی که با نوعی محبت و اذعان به برتری او همراه باشد.
هرجا که کسی دعوت شیطان رابپذیرد و به گناهی روی آورد،به سرپرستی شیطان تن داده است؛
و وقتی او سرپرست کسی شد، علیالقاعده آن شخص را در گمراهی بیشتری فرو میبرد.
ظاهرا بدین جهت است که هرگناهی زمینهساز گناهان بعدی میشود و با همین مکانیسم است که
انسانهای عادی کمکم به چنان جنایتکارانی تبدیل میشوند که باورکردنی نیست.
«سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ »:
کسی که به سرپرستی شیطان تن دهد، شیطان بر او مسلط میشود.
این یک قاعده کلی است:
قبول و تن دادن به سرپرستی هرکس، به معنای میدان دادن برای تسلط او بر ماست.
شایدبه همین دلیل است که
در اسلام تا این اندازه مفهوم «ولایت» مهم است ،
در احادیث تاکید شده که
اگرچه در اسلام واجبات مهمی مثل نماز و انفاق و... وجود دارد؛
اما به هیچ واجبی به اندازه «ولایت» اصرار نشده است؛
(اصول کافی2/ 18 )
و فقط قبول کردن ولایت الله یا کسانی که خداوند تعیین کرده مجاز شمرده شده است،
(مائده/55 )
و تمام زندگی هر انسانی با یک «ولایت»ی گره خورده که
این «ولایت»ها در ولایت الله و ولایت طاغوت منحصر گردیده است.(بقره/257 )
اگر با قبول سرپرستی شیطان،راه سلطه شیطان بر آدمی باز شد،
دیگرفقط با وسوسه واغوای او سروکار نداریم؛بلکه کمکم با امرونهی اوسروکارخواهیم داشت؛
و موقعیت به گونهای درمیآید که «باید از او اطاعت کنیم»
اینکه انسان گاهی میبیندکهدر وضعیتی قرار گرفته که چارهای جز گناه کردن برایش نمانده است،
ناشی از همین است که خودش راه سلطه شیطان بر خود را باز کرده است.
کسانی که سرپرستی شیطان را پذیرفتهاند ،کسانیاند که هنگام درهمآمیخته شدن حق و باطل،
توان تشخیص ندارند و توسط شیطان گمراه میشوند
سُلْطانُهُ عَلَى ... الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون
شرک ورزیدن یعنی کسی یا چیزی را همرتبه و شریک خدا قرار دادن.
ممکن است کسی تن به سرپرستی شیطان ندهد،
اما همین که برای وسوسه او در عرض دستورات خدا جایگاهی قائل شود،
راه را برای تسلط او باز کرده است.
در واقع، کسانی که منطقشان این است که "هم خدا و هم خرما "،
که گاهی سخن خدا را گوش می دهند و بنده خدایند و گاهی سخن شیطان را،
همان "والذین هم به مشرکون "هستند که راه سلطه شیطان را بر خود باز کردهاند
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى ...الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون...
درقرآن کریم، اگرچه مومنان را از تن دادن به ولایتهای غیرالهی برحذر داشته،
اما هیچگاه در مورد کسی که ولایت غیر خدا را قبول کرده تعبیر مومن را به کار نبرده؛
ولی تعبیر شرکورزیدن را در مورد مومنان به کار برده است .
شرک ورزیدن، میتواند مقدمهای باشد برای قبولی سرپرستی کامل شیطان؛
و شاید با توجه به همین میزان و شدت تسلط شیطان بوده که
تعبیر«کسانی که تن به سرپرستی اودادهاند»رامقدم بر«کسانی که به اوشرک میورزند»آورده است.
ابوبصیر میگوید:
از امام صادق ع در مورد این آیات سوال کردم که:
«پس، هنگامی که قرآن میخوانی، ازشیطان رجیم به خدا پناه ببر؛
بدرستی که اوهیچ تسلطی برکسانی که ایمان آوردهاند وتنها برپروردگارشان توکل میکنند، ندارد.»
فرمودند:
"به خدا سوگند که بر بدن مومن مسلط میشود اما بر دینش مسلط نمیشود؛
چنانکه بر ایوب مسلط شد به طوری که بدن او را زشت و انزجارآور کرد؛
اما بر دینش مسلط نشد؛ و گاه بر بدنهای مومنان هم مسلط میشود اما بر دینشان مسلط نمیشود."
گفتم:
پس اینکه خدا میفرماید:
«تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستیاش تن دهند، و کسانی که آنها به او شرک میورزند»
چیست؟
فرمود:
کسانی که به خدا شرک بورزند هم بر بدنهایشان و هم بر دینشان مسلط میشود.
(الکافی ج8، ص288 و تفسیر العیاشی، ج2، ص: 269 )
امیرالمومنین علی (ع) فرمودند:
نقطه آغاز وقوع فتنهها تنها دو چیز است:
هواهای نفسانیای که مورد تبعیت قرار میگیرد و بدعتهایی که گذاشته میشود که
در آنها با کتاب الله مخالفت میگردد و
برخی بر برخی دیگر بر اساسی غیر از دین خدا ولایت و سرپرستی پیدا میکنند؛
اگر به فرض،
باطل از آمیختگیاش با حق جدا میشد، بر طلبکنندگان مخفی نمیماند؛
و اگر حق از پوشش باطل خالص میشد، زبان عنادورزان از او کوتاه میگشت؛
ولی اندکی از این و اندکی از آن گرفته میشود و به هم درمیآمیزند، اینجاست که
شیطان بر کسانی که ولایتش را پذیرفتهاند مستولی میشود، و
کسانی نجات مییابند که توسط خدا خالص شده باشند.
(نهجالبلاغه، خطبه50 ؛ الکافی، ج1، ص54؛ ج8، ص58)
آیه 123 -120
سوره نحل
إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ،
شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ،
وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ،
ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِین
نه خصلت، ازخصلتهای حضرت ابراهیم دراین آیات هست و
دهمین خصلت خطاب به پیغمبراکرم(ص)است که
با این اوصافی که برای ابراهیم شمردیم، تو ملت ابراهیم را تابع باش.
این تابع شدن به" مِلَّةَ إِبْراهِیمَ " است نه به ابراهیم خلیل،
ولی علت تابع شدن این است که ابراهیم خلیل حنیف بود!.
تابعیت خاتم النبیین نسبت به ابراهیم خلیل شاید بالاترین و اوج آن نه صفت قبلی باشد ،
«أَنِ اتَّبِعْ» تو تبعیت کن، «مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» ملت در تعبیر قرآنی یعنی دین! دین ابراهیم حنیف...
این نیز فضیلت دهم برای حضرت ابراهیم است ،
چند صفت ابتدای آیه عمل حضرت ابراهیم است و چند صفت آخری اعطای الهی است.
"إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً "
یک فرد امت است.
اینکه ابراهیم امت است یعنی چه؟
آیا به این معناست که حضرت ابراهیم خودش به تنهایی در دورهای بود که
روایات هست که وقتی داشتنداورادرآتش میانداختند،خطاب شد که خدایا درعالم یک نفر موحداست...
بعضی با توجه به این خطاب می گویند که
این یک نفر موحد یعنی یک امت توحیدی یعنی حضرت ابراهیم ...
بعضی میگویند:
"ابراهیم خلیل به گونهای بود که عملش و عباداتش مثل امتی که
بخواهند عبادت کنند آنگونه عظیم و شدید بود. خودش به تنهایی مثل امتی آثار داشته است.
چه در عبادات، چه در کارهایش، یکی از کارهایش شکستن بتها بود."
وقتی شهید بهشتی شهید شدند،
امام فرمودند:
بهشتی یک ملت بود!
"إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً "
ظرفیتی برای همه انسانهاست.
مثل «ضربه على یوم الخندق أفضل من عباده الثقلین »
(إقبالالأعمال، ص 467 )
یعنی با اینکه یک ضربت است،اما افضلیت آن،
یعنی اثری که میگذارد(افضلیت نه به این معنا که ثوابش زیاد است)،«أفضل من عباده الثقلین»است.
یعنی عبادت ثقلین چقدر میتوانست اثر بگذارد، این یک ضربت تاثیرش بیشتر از آن بود .
یعنی آن نتیجهای که در هدایتگری و در نظام وجود به سمت خدا حرکت دادن است،
در«ضربة علی یوم الخندق أفضل من عباده الثقلین» نه مساوی باشد بلکه افضل است.
«قانِتاً لِلَّهِ »
علاوه بر اینکه امت بود، قانت بود.
قنوت خضوعی است که با اطاعت و استمرار همراه است و هیچ خللی ندارد.
ابراهیم خلیل «قانتاً لله» دائماً مطیع خدا بود. خاضع در مقابل خدا بود. این استمرار داشت و
هیچ جای ظرفیت وجودیش خالی از قنوت نبود.
"یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ .. "
(آلعمران/43 )
خداوند به مریم میگوید:
«اقنتی لِرَبِّک» یعنی از بقیه ببر و اصلاً دلت جای دیگری نباشد.
اما به ابراهیم میگوید: «قانتاً لله »
اگراین خضوع مستمرومستقرشد،این استمرارخیلی استقامت میخواهد که دل انسان جایی برنگردد.
لذا در لحظهی آتش هم آنجا حتی دلش به وسایط برنگشت که
جبرئیل و میکائیل و اسرافیل در آن لحظه نیز مورد توجه ابراهیم قرار ندارد.
«قانتاً لله» فقط با او ارتباط داشت.
«حَنِیفاً »
تعبیری که حضرت آیت الله جوادی در تفسیر دارند خیلی زیباست.
میفرمایند:
حنیف در مقابل جنیف است. متجانف کسی است که به این طرف و آن طرف میل میکند.
حنیف کسی است که وسط جاده مستقیم میرود. یک ذره انحراف در جاده ندارد.
متمایل به یمین و یسار نیست. حنیف یعنی اینکه مستقیم میرود.
در ابتدای حنیف بودن هیچ میلی به معصیت و انحراف نیست.
منتهی در ادامه وقتی انسان جلوتر میرود ،حنیف بودن از این هم عظیمتر میشود.
دیگر هیچ میلی به" دیگری "نیست. هیچ توجهی به اطراف نیست.
تمام میل ابراهیم به سمت یک حقیقت واحده است.
این ظرفیتی که دارد میفرماید:
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً
هرکدام از اینها از قبل افضل تر و وسیعتر میشود.
یعنی همچنان که امت بودن خودش یک فضیلت عظیم بود،
بعد «قانتاً» که آن خضوع مستمر و دائمی است، تا به حنیف بودن میرسد.
نتیجه قانت بودن به حنیف بودن میرسد.
حنیف بودن حقیقتی است که
انسان را میرساند،
اول سفر من الخلق الی الحق است.
یعنی اول سفر من المعصیت است و
بعد سفر من الکثرات است به سمت حق،
از همه کثرات چشم میپوشد.
حنیف بودن حقیقت نهاییاش در وجود ابراهیم سفر من الحق الی الحق است.
یعنی حرکت از کثرت اسمائی به سمت آن وحدت توحید ذاتی،
تا برسد به جایی که من الحق الی الحق است.
یعنی از اسماء حق به سمت توحید ذاتی حرکت میکند...
"وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ "
بحث این نیست که از مشرکین نبود،
بحث این است که هیچ مرتبهی شرکی در وجود ابراهیم نبود.
هرکسی در مراتب ایمانش یک مرتبهای از شرک خفی هست.
مشرک به معنای اینکه نجس باشد یا دور از این باشد نیست. شرک خفی است.
خدا خود شهادت می دهد که ابراهیم خلیل
"وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ " ...