سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تنبیه بدنی زن در اسلام

 اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن

(سوره نساء آیه 34)    

و آن دسته از زنان که از طغیان و مخالفتشان بیم دارید پند و اندرز دهیدو

 در بستر آنها را ترک کنید و آنها را بزنید.

     

مخالفین اسلام آیه فوق را دستاویزی قرار داده‌اند برای زیر سوال بردن احکام قرآن کریم؛

 در حالیکه با بررسی دقیق و تحقیقات لازم از آیه می‌توان برداشتی متفاوت داشت  :

  کلمه ضرب دارای معانی وسیع و گوناگونی است،

یکی از معانی (ضرب) جدایی و افتراق است، چنانچه می‌گویند:

«ضرب الدهر بیننا» یعنی روزگار بین ما جدایی افکند.

یا ضربوا فی الارض یعنی مسافرت کردن نه بر زمین زدن ...

 و معنی دیگر (ضرب) اعراض کردن و صرفنظر نمودن است،

 لذا در مورد سخنان بی‌اساس و نوشته‌های دور از منطق می‌گویند:

 «فاضربوه علی الجدار» 

یعنی آن را به دیوار بزنید که کنایه از اعراض نمودن و 

ترتیب اثر ندادن به سخنان پوچ و بی‌محتوا است.

 در این آیه شریفه این معنی برای "ضرب"نزدیک تر است، 

زیرااین کلمه گویای یک نوع افتراق و جدایی ناگهانی و ضربتی است که

 با نوع تدریجی آن متفاوت است و معنای کاملی در سیر این آیه دارد.

 بنابراین ممکن است که ؛

قرآن کریم در این آیه برای تنبیه همسر سرکش پس از طی دو مرحله؛

 از تنبیهات که ثمربخش واقع نگردیده،

 مرد را راهنمایی کرده که راه قهر و جدایی کلی و ضربتی را در پیش گیرد

 تا مگر چنین عکس‌المعل تنبیهی تأثیرگذار باشد،

پس تفسیر آیه از این منظر چنین است که:

«اگر زن از وظایف خود سرپیچی نمود و حالت ناسازگاری به خود گرفت، 

مرد به مسئولیت خود مرحل به مرحله عمل می‌کند». 

یعنی ابتدا دوستانه به همسر خود پند و اندرز دهد و به انجام مسئولیت‌هایش فرا خواند،

 و به تجدید نظر راهی که در پیش گرفته است تشویق نماید، 

چنانچه نصایح و اندرزهای شوهر سودی نبخشید،

 و در روحیه زن موثر واقع نشد،

مرد در واکنشی خفیف فقط بستر را ترک می‌کند و زن را تنها می‌گذارد.

 ولی در محیط خانه رفتار عادی خود را ادامه می‌دهد،

 زیرا آیه شریفه در این مرحله، اقدام مرد را منحصر به ترک بستر می‌نماید (دقت شود) 

اگر این عکس‌العمل هم بی‌نتیجه ماند و او همچنان در راه لجاجت و طغیان گام برداشت،

 در مرحله بعدی واکنش شدیدتری را اتخاذ می‌نماید،

بدین صورت که رابطه عاطفی خود را با همسر خویش در محیط خانه کاملاً قطع می‌کند و

 راه افتراق و جدایی کامل و بی‌اعتنایی عاطفی را در پیش می‌گیرد،

 و حالتی از خود بروز می‌دهد که گویی زن را از کانون خانواده طرد کرده است.

 با این هدف که او را سر عقل بیاورد تا رفتار نامناسب خویش را تعدیل کند و

 به انجام وظایف و مسئولیت‌هایش گردن نهد.

اما اگر «ضرب» رابه اصرار در معنی «زدن» بگیریم،

 و چنین برداشت کنیم که

در این گونه موارد مرد باید متوسل به تنبیه بدنی شود تا زن به خود آید 

 تغییر موضع دهد، 

این معنا به علل زیربا آموزه های اسلام  ناهمگون است :

1- درکتب فقهی تصریح شده که تنبیه بدنی حتی اگرکمی منجربه کبود شدن جسم زن گردد؛

 به هیچ وجه برای مرد مجاز نیست ،

واینکه تنبیه ملایم و خفیف بدنی تا چه میزان می تواند کار ساز باشدکه

 همسر متخلف و سرکش را از راهی که در پیش گرفته است، باز دارد.


 2 - آنچه در مورد نشوز بیشتر مدنظر فقها عالیقدراست؛

 عکس‌العمل مرد نسبت به قطع نفقه زن است نه ضرب و تنبیه بدنی ...


3 – علما وفقها کمتربه مباحث تفصیلی موضوع ضرب وتشریح جزییات آن پرداخته‌اند،

 از قبیل تعداد ضربه‌ها،دفعات ضرب،موارد احتمالی استثناء از پرداخت دیه

( وقتی که برای کبودی دست کودک از ضرب مادر دیه نوشته شده )...

 همچنین اگر زن هر روز به صورت مکرر حالت سرکشی و نشوز به خود بگیرد،

 چند بار مرد می‌تواند متوسل به تنبیه بدنی شود،

 و تداوم این تنبیه تا چه مدت زمانی مجاز خواهد بود؟ 

اینها پرسش‌هایی است که جای بحث فراوان دارد و 

عدم پرداخت به جزییات نشان می دهد که 

ضربوا به معنای زدن در بین علما مقبولیت نداشته است . 

 

 4- معمولاً تنبیه بدنی،در اصول اسلام منطقی نیست و

 حتی در زدن بچه توسط مادر آنقدر شرط و شروط دارد که

 به معنای نزدن است, پس چگونه با این منطق به این راحتی دستور زدن بدهد؟ 

 

  4- این را می‌دانیم که استحکام پیوند خانواده مورد توجه خاص اسلام است و

 در محیط خانواده برای زن حرمت فراوانی قائل شده است و

حتی به مرد اجازه نمی‌دهد که نسبت به کارهای روزمره منزل کمترین فشاری را

 بر زن خود تحمیل کند و حتی به زن این اختیار را داده که

 در زمینه تغذیه کودکش از شیر خود از شوهر مطالبه مزد نماید...

 باتوجه به این مسائل؛

 چگونه اسلام  برای عکس العمل نشان دادن به سرکشی زن امر به تنبیه بدنی کند.

  چنین امری با روح اسلام که خواهان مودت و مهر بر فضای زندگی مشترک خانواده

 است چندان همخوانی ندارد.

4- رسول اکرم (ص) فرمود:

 «اتعجب ممن یضرب امراته و هو بالضرب اولی منها لاتضربوا نسائکم بالخشب

 فان فیه القصاص و لکن اضربوهن بالجوع و العری حتی تربحوا فی الدنیا و الاخره»

 « تعجب می‌کنم از کسی که همسرش را می‌زند در حالی که 

خود سزاوارتر به تنبیه شدن است. 

همسران خود را با چوب نزنید زیرا منجر به قصاص می‌شود ولی می‌توانید

 آنها را با قطع هزینه‌های زندگی تنبیه کنید که در دنیا و آخرت به نفع شما است.»

در جامعه ای که این فرهنگ رایج بوده

 پیامبر رحمت می فرمایدکه لا تضربوا و این با دستور قرآن مبین همخوانی ندارد ...


 5- سخن آخر اینکه اگر بر این معنی اصرار شود که؛

منظور از ضرب در آیه همان تبییه بدنی است که مستفاد از ظاهر آیه است، 

باید گفت این یک امر وجوبی نیست که اتخاذ چنین شیوه‌ای در برخورد با نشوز زن

بر مردان واجب باشد، بقرینه ادله‌ای که دلالت دارند بر اینکه در صورت نشوز زن 

مرد می‌تواند هزینه زندگی او را قطع کند،

 پس امر مذکور یک راهنمایی تربیتی است برای اصلاح رفتار زن.

 بنابراین 

اگر در عصری و زمانی ممکن بود نشوز زن با تبیه بدنی قابل مهار کردن باشد،

 در عصر و زمانی دیگر هم امکان دارد بتوان سرکشی و طغیان زن را با جدایی و 

افتراق و قهر کنترل کرد، 

و از کلمه «ضرب» هم استفاده نمود...

  دامنه تفسیرپذیری قرآن کریم بسیار وسیع و گسترده است و

 همین استعداد و قدرت تفسیرپذیری، خود از معجزات این کتاب آسمانی است. 

تدبر در قرآن

آلزایمر

 پادشاهی باهزاران خدم وحشم ومملکتی که از غرب تاشرقش سالها راه بود،

در اوج پادشاهی از روی اسب افتاده وبیهوش میشود ...

وقتی به هوش میاید کسی رانمی شناسد...اطباء می گویند،

 پادشاه حافظه اش را از دست داده ... 

ولی با تلنگری ، خاطره ای ،نشانه ای شایدهمه چیز را دوباره به یاد بیاورد...

 روزی پادشاه از قصر خارج می شودو چون راه کاخ رایادش نبود ...گم می شود...

گرسنه میشود،تشنه میشود،لباسهایش را میفروشد...

چند روزی غذا میخرد و آخرسر به گدایی می افتد واز هر کس و ناکسی گدایی میکند و

شایدهیچ وقت یادش نیایدکه...

 

این یک داستان عرفانی است ...

 ما همه پادشاهیم

 انی جاعل فی الارض خلیفه

 

ما همه چیز را میدانستیم

و علم ادم الاسماء کلها ...

اخذ ربک من بنی ادم...

 الست بربکم ، قالوا بلی

 

ولی در زندگی دنیوی :

 لقد خلقناه فی احسن تقویم ،

 ثم رددناه اسفل سافلین!

 

اگر خدا وراه برگشت را فراموش کنیم،

 هیج وقت یادمان نمیآید که پادشاه بودیم ...

 لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ!

 

 نشانه ها ، آیات ، تذکر، تلنگر، رسول و نبی و...

ان هذه تذکرة فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا

همانا یادآوری است،تا هرکه خواهد راهی به سوی پروردگار خود پیش گیرد.

تا یاد بیاوریم ...

 هرکسی یادش بیاید کی بوده

 من عرف نفسه فقد عرف ربه ...

همه چیز یادش میآید...

خدا را ، عهد را ...

اسماءرا...خلیفه بودن را ...

 

نماز

 
« الصلوة » نقطه اشتراک وجود ما با اوست. 
وجود خود را در میان بگذار تا حس حضورش بر تو آشکار شود. 
این سهم شراکت تو در این پیوند است و هرگاه وجود خود را متعلق به او بدانی،
 دائم الصلوة خواهی شد؛ 
یعنی هر لحظه در اتصال با او خواهی بود و همه کارهای تو برای او خواهد بود. 
این نهایت کمال در این زندگی و مفهوم جلوه الهی پیدا کردن در جسم است ...
که به دنبال آن به درک وحدت عالم هستی، 
درک انا الحق، درک بیت الله، درک جمال او، درک حضورش و ... نائل می شویم 
و سرمایه و آگاهی لازم برای زندگی بعدی را به دست خواهیم آورد تا در آن زندگی،
 کوری نباشیم که به عصاکش نیازمند است. 
برای اقامه «الصلوة»، می ایستم تا بگویم نظام بندگی «او» را بر پا می کنم
و
 تعظیم ( رکوع ) می کنم تا بگویم آن چه را که خواسته است، با جان و دل پذیرفته ام 
و
 سجده می کنم تا بگویم به درجه تسلیم رسیده و در برابر «او» با خاک یکسان شده ام. 
«الصلوة» یک یادآوری است. 
به خاک سجده می برم و از آن بر می خیزم و می ایستم تا
 یادآور "انا الله و انا الیه راجعون" باشد و
 به خاطر آورم که از اویم و بسوی او خواهم رفت و
 تا شوق ملاقات او روح تازه ای به کالبد من بدمد....
هر  چه زمان و مکان ملاقات محبوب نزدیکتر میشود مالکیت بر دل  کمتر میشود ....... کجایند واله های دل از دست داده که اذان با دل  صاحبدلان همیشه در نماز چه میکند !!! در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

پیراهن یوسف


پیراهن به طور کلی نماد چیزی است که در روان شناسی به آن شخصیت می گویند.
 یعنی نحوه ی جلوه کردن فرد در جامعه.
 اما در پیراهن یوسف موضوع عمیق تر است،زیرا  مسئله ظاهر شدن در جمع و اجتماع نیست، 
بلکه مسئله ظاهر شدن در «دنیا» است.
 پیراهن ،نماد وجهی از یوسف است که در این دنیا ظاهر می شود در مقابل آن وجهش که غایب است.
 یوسف به عنوان انسان کامل ، گویی جان او پیش خداست، خیلی خیلی بالاست و
 چیزی که از یوسف دیده می شود، همه چیز نیست. 
 پیراهن یوسف نماد آن بخشی از یوسف است که
 در این دنیا ظاهر می شود و به نوعی در دسترس قرار می گیرد
مفهوم "پیراهن " و تکرار آن در داستان یوسف یک وجه نمادین دارد؛ 
یعنی بخشی از یوسف که در دسترس مردم است همین است. 
تنها می توانند با پیراهن یوسف کاری بکنند . 
کسی نمی تواند با خود یوسف، کاری بکند.
 برادران یوسف یا زلیخا به تنها چیزی که دسترسی دارند، پیراهن یوسف است نه به خود یوسف. 
برادران نمی توانند خود یوسف را به خون آلوده کنند، پیراهنش را به خون آلوده می کنند.
 زلیخا وقتی به دنبال یوسف می رود، دستش به خود یوسف نمی رسد، 
دستش به پیراهن می رسد و پیراهنش را پاره میکند.
 از همان شروع خاص داستان، ما با وجه معنوی یوسف که خیلی خیلی برجسته است آشنا می شویم و
 در تمام طول داستان ما به نوعی با یوسف هستیم و می دانیم مقدس است. جزو محسنین است ...
گویی با بخش پنهان یوسف، که در دسترس مردم نبوده ، یوسف را در طول داستان همراهی می کنیم.
چیزی که در داستان مرتب پیش می آید این است که؛
 ما به حقیقت یوسف نزدیکیم و دیگران از یوسف چیز دیگری می بینند.
 برادران، یوسف را به عنوان رقیبی می بینند که این حقیقت یوسف نیست. 
کاروانیان".... قال یا بشری هذا غلام ... " (آیه 19)  ..، می شود او را به غلامی گرفت!می بینند...
آنها حقیقت یوسف را نمی بینند اما چیزی که؛
 ما به نوعی می بینیم و
 به آن نزدیکیم ( هر چند حقیقت را ندانیم) وجهی از یوسف است که در دنیا، ظاهر نمی شود. 
 گویی ما نیز یوسف را طوری می بینیم که خداوند او را می بیند؛
 که یوسف یک حقیقت بسیار بالایی دارد و
 گویی همیشه در محضر خداست و مرتبأ در داستان تکرار می شود که :
 ببینید، دیگران یوسف را چگونه می بینند!
 چه برداشت های سطحی و سطح پائینی از یوسف دارند!
 پیراهنی که مرتب به خون آغشته می شود و پاره می شود،
 در واقع وجه بیرونی یوسف است ...