سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبردر سوره مبارکه کهف (1)

سید بن طاووس ابن شهر آشوب نقل کرده اند که زید( از صحابه)می‌گوید:

"در کوفه درمنزل و حجره‌ی خودم بودم،صدای تلاوت قرآن لطیفی راشنیدم که این آیه راتلاوت می‌کرد،

 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا

آیا پنداشتى که اصحاب کهف و رقیم از آیات ما شگفت بوده است

 )کهف/ 9 (

صدارا دنبال کردم ،دیدم سر مطهر سیدالشهدا است بالای نیزه و این آیه را تلاوت می‌کنند در حالی که

 سر‌های دیگری به دنبال این سر و همراه کاروان اسرا وارد کوفه شده است.

می‌گوید عرض کردم بله داستان شما واقعا عجیب تر است...

در معارف مکتب ما

در ادعیه، به خصوص زیارات معصوم و

 در روایات

 از ائمه( ع)تعبیر به کهف شده است.

مثل صلوات شعبانیه که می فرماید:

 کَهفٌ حَصِین،

یعنی ائمه کهفی هستند که خود این کهف در پناه و حصن است ،

 در باب حضرت علی(ع) در زیارات آمده است :

کَهْفِ الْوَرَى

 )زیارت جامعه کبیره(

در خصوص سیدالشهدا(ع) هم این تعابیر مکررآمده است ،

 مثلا در امالی صدوق نقل شده که

وجود مقدس نبی اکرم گریستند بر مصیبت‌های سیدالشهدا و اهل بیت وفرمودند:

أمّا الحُسَینُ فَإنَّهُ مِنّی وَ هُوَ ابنی وَ وَلَدی وَ خَیرُ الخَلقِ بَعدَ أخیهِ وَ هُوَ إمامُ المُسلِمینَ وَ مَولى المُؤمِنینَ وَ

 خَلیفَةُ رَبِّ العالَمینَ و غیاثُ المُستَغیثینَ وَ"کَهفُ المُستَجیرین"

 (امالی، ص 112 (

می فرمایند :

کَهفُ المُستَجیرینَ

یعنی امام حسین(ع) کهف آن کسانی هستند که پناه به حضرت بگیرند،

 یعنی آن‌هایی که در مخاطرات و شکها و تردیدها و انتخابها و مسیرها پناه به حضرت می‌برند،

امامت و ولایت کهف امت است،

چه در بعد رسالت، چه در بعد ولایت فقیه

 امام باقر (ع) فرمودند:

 نَحنُ کَهفُکُم کَاَصحَابِ الکَّهف

 )بحارالانوار، ج 22،ص 218 (

 ما کهف شما هستیم ،

مثل اصحاب کهف که

کهفی داشتند پناه بردند و

در حفظ ماندند...  

سوره ‏ى مبارکه اسرا با «سُبْحانَ الَّذِی» شروع شده بود و این سوره با  الْحَمْدُ لِلَّهِ

 تسبیح و تحمید معمولًا با هم ‏اند.

پنج سوره،"انعام ـ سبا ـ فاطر و حمد و کهف" با «الحمد للّه» شروع شده است و

 در این پنج سوره، پس ازستایش خداوند،مسأله آفرینش آسمان ها و زمین(یا مالکیت آسمان ها وزمین)

 و یا تربیت جهانیان آمده است، فقط در سوره کهف، نزول قرآن به دنبال ستایش آمده است.

در حقیقت،

 در آن چهار سوره  سخن از کتاب «تکوین»است و

 در سوره «کهف» سخن از کتاب «تدوین »،

یعنی «قرآن» و «جهان آفرینش» مکمّل دیگرى است،

یعنی قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرینش،

آیات 1و2 سوره کهف

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً.

قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً.

 الحمدلِلّه،

 یعنی همه‌ی حمدها و مدح ها به خدا بر می‌گردد،

 آدمی اگر تعقل کند مطالب را به اصل برمی گرداند.

 مقام قلب پیامبر، مقام انسانی است که حقایق به صورت معنوی و لفظی به او می‌رسد. 

مقام پیامبر مقام نور کل است که حقایق غیبی را از حق و الفاظ غیبی را از جبرئیل می‌گیرد.

و لَم یجعل لَهُ عِوَجا:

هیچ عِوَج و انحرافی در آن قرار داده نشده.

راغب در مفردات می‌گوید:

 «عَوج» به فتح عین، کجى‌‏ است که باچشم دیده مى‏‌شود؛ مانند کجى چوب و اشیاء و...،

ولى «عِوج» به کسره عین،کجى‏‌ است که با فکر و بصیرت تشخیص داده مى‌‏شود؛

مثل انحراف و انحنا در زمین یا شیء مسطح یا انحراف در دین و زندگى ...

قَیِّما...

«قیّم» از ریشه «قیام» به معنى پابرجا، ثابت و استوارو برپادارنده، حافظ و پاسدار، اعتدال،

 استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و کژى،

این وصف قرآن، بعد از توصیف به عدم اعوجاج در آیات فوق، 

هم تأکیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، 

هم اشاره اى است به جاودانى بودن این کتاب بزرگ آسمانى و 

هم الگو بودن براى حفظ اصالت ها واصلاح کژى ها وپاسدارى ازاحکام خداوندوعدالت وفضیلت بشر.

این صفت (قیّم) در واقع اشتقاقى است از صفت «قیّومیت» پروردگار که:

 "ما به تو قائم چو تو قائم بذات "!

قرآن نیز همین گونه است.

 توصیف به «قیّم» در آیات قرآن کراراً در مورد آئین اسلام آمده است،

و حتى به پیامبر(ص) دستور داده شده است که:

 "خود را هماهنگ با دین قیّم و صاف و مستقیم ساز "

"فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ

لِّینذِرَ باسا شدیدا مِّن لَدُنهُ:

 قرآن آمده تا بترساند از عذاب شدید، قرآن آمده تا بگوید اگر جز این راه را بــروید نابــود می‌شوید،

 آدمی هرچه ضربه می‌خورد از این است که بینش قرآنی ندارد.

و یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ:

 و بشارت می‌دهد به مومنین،

مومنینی که عمل صالح انجام می‌دهند.

مومن را کسی معرفی می کند که

 یعملون =انجام می دهند صالحات را

هنگامى که سخن از مؤمنان مى گوید،

 «عمل صالح» را به عنوان یک "برنامه مستمر" آنها بیان مى کند;

چون «یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ» فعل مضارع است و

 فعل مضارع دلیل بر استمرار است.

چون انجام یک یا چند کار خیر، به هر علتی دلیل بر ایمان راستین نیست، 

آنچه دلیل ایمان راستین است، استمرار در عمل صالح است،

نقطه‌ی ضعف بشر این است که

 قانونش پر عِوَج است.

قیّم نیست.

 وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً.

قرآن آمده تا کسانی را که جانشین برای خدا تعیین می‌کنند انذار دهد.

 کسانی که انحراف پیدا کرده اند در اعتقاد،

کسانی که اعتقاداتشان «عِوج» شده است و تنها با قیّم است که می توانند به صراط بازگردند...

 ما اگر بـی خدا و بـی قرآن شـویم،

بی‌دیـن نمـی-شویم،

بلکه دین دروغین می‌گیریم،

 قرآن آمده تا دین صحیح را به مردم بدهد.

اگر قرآن محور اعتقاد و زندگیمان نباشد،

 بی دین نمی‌شویم ، بددین می‌شویم ...

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ(آیه 5 (

 این‌ها علم ندارند، با تحقیق به این نرسیده‌اند که به غیر خدا دل می‌بندنـد و ...

و لا لِآبائِهِمْ ، و پدرانشان هم نمی‌دانستند ؛

اگر به دین بدبین شوید ،

به چیزی‌که نباید تکیه کنید، تکیه می‌کنید و به چیزی‌که باید تکیه کنید، تکیه نمی‌کنید.

 اگر به ریسمان سست تکیه کنید، زمانی‌که این ریسمان باید شما را نجات دهد نجات نمی‌دهد...

 

 سوره حمد افشره و عصاره قرآن است،

 در کل قرآن تنها یک مبحث است:

 بحث ولایت الهی، توسط رسل و معصومین و

 ولی امر در هر زمانی (همان ولایت فقیه (،

 

بدون ولایت ،زندگی حتی فردی مومن «عِوج» است در سطح بالا و

«عَوج» است در سطح جامعه که دیدن آن حتی احتیاج به بصیرت نیز ندارد و

و چقدر محتاج دستور "فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ"

(هماهنگ ساختن با دین قیّم و صاف و مستقیم) هستیم ...


آیه 6

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً.

خداوندبه پیغمبرش می‌ فرماید،می‌خواهی از شدت اندوه،به خاطراعراض آن‌ها ازدین خودراهلاک کنی؟

بنا نیست در عرصه‌ی حیات، سختی- که لازمه‌ی یک حیات پر امتحان است- به مومن یا به کافر نرسد.

بنا است که مومن مجهز به بینشی شود که چشم از زمین به سوی آسمان بردارد و به افق بیندیشد ،

قرآن می فرمایدکه این قرآن تنها کسی را هدایت می‌کند که دلش بلرزد.

حتی قرآن هم نمی‌تواند کسی را هدایت کند مگر اینکه انسان خود بخواهد،

 آثارِهِمْ: دوری از حق.

 هذَا الْحَدیثِ: بینش قرآنی.

آیه 7

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.

ما آنچه در زمین است را زینت زمین قرار دادیم که

 آدمی را امتحان ‌کنیم تا معلوم داریم چه کسی خوش عمل است،

 ای پیامبر کسی که زینت زمین را زینت خود قرار دهد از تو پیروی نمی‌کند که اکثراً این گونه‌اند.

چون خدا را رها می‌کنند و زمین را می‌گیرند،

 امتحان میکنیم، جاذب ها و جذب شونده ها، حق و باطل که هر دو در صحنه حضور داشته باشند، 

که اگر جذب حق شوند نجات می‌یابند و اگر جذب باطل شوند باطل می‌شوند.

این آیه سرّ حیات است،

قرآن می‌گوید پیامبر، تو با زینت اصل آمدی که زینت های عاریه ای را معرفی کنی ،

اما این‌ها (کافران) عاریه ها را زینت خود گرفته‌اند!

خداوند می‌داند که ما چه‌ هستیم،پس امتحان برای چیست؟

 امتحان خداوند تعیین وزن نیست،

 امتحان بشر تعیین وزن است مثلاً با امتحان میزان سوادمان را تعیین میکنند ،

 امتحان خداوند ایجاد وزن است.

 امتحان او تبدیل قوه‌های انسانی به فعلیت است،

در امتحان الهی استعــداد‌های درونی انسان از قوه به فعل تبدیل می شود و

 آدمی آنی می شود که حقیقت اوست...


آیه 8

 وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً.

و ما آنچه را که بر آن است قطعا بیابانى بى‏ گیاه خواهیم کرد

یعنی کاری می‌کنیم که چیزی که این‌ها جذب آن شده بودند خاکستر شود.

صَعیداً جُرُزاً:

 صعید یعنی زمینی که خشک است وهیچ گیاهی بر آن سبز نشده وسطح زمین پیدا است،

جرز هم (جروز =آدمی که پرخور است و در سفره چیزی باقی نمی گذارد)یعنی زمینی که 

مانند سفره ای است خورده شده که چیزی در آن نمانده ، دنیا زینت هایش تمام می‌شودمثل

 سفره ای انداخته شده بعد از مهمانی، این دنیا اصلا موضوعیت ندارد،

مقام و قدرت و مال و منال و ... این دنیا عالم امتحان است ،

در همین سوره می فرماید :

بگو آیا آگاه کنم شمارا به زیانکارترین در اعمال ؟

 کسانیکه" گم شد" تلاش و سعی آنها در حیات دنیا...

 الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا...


آیه 9

 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.

 رقیم مترادف کهف است، درعرب گاه اسم فاعل به جای اسم فعل به کار می‌رود، 

رقیم یعنی نوشته شده، یعنی قومی که داستانشان را نوشتند، 

چون داستان اصحاب کهف را روی سنگ نوشتند و بالای غار نصب کردند.

 ای پیامبر تو گمان کرده‌ای داستان اصحاب کهف و رقیم که خدا300 سال خوابشان کرد و

 بعد که بیدارشدندگمان کردند که یک روز یا پاره ای از یک روز را خوابیده‌اند چیز عجیبی است؟

 عجیب نیست زیرا آنچه بر عامه می‌گذردنیز اینگونه است.

 کسانیکه سال ها مفتون زندگی زمینی شده‌اند و 

از معاد بـــی‌خبرند به ناگهان به عرصه‌ی قیامت می آیند و

 زندگی چند ساله‌ی دنیای خود را یک روز یا ساعتی از یک روز می‌پندارند.

 یک روز پیش خدا مانند هزار سال در محاسبات شما است،

"...إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ "(حج/47 (

اگر چشم بصیرت باشد هر روز قاعده‌ی مرگ و حیات را می توان دید.‌

 یک دفعه می‌خوابیم و یک دفعه بیدار می‌شویم، کل مرگ و حیات هم همینطور است، 

یک دفعه قیامت می‌شود.

اما

ای پیامبر از اصحاب کهف

این را ببین که

چگونه مومنین را نجات می دهیم،

به جای این‌که تعجب کنی که

 چطور یک عده این مدت می‌خوابند،

دقت کن که چرا ما این ها را خواباندیم؟

چگونه خواباندیم؟

از عظمت قرآن است که

 یک اصل را بیان می‌کند و

بعدآنقدراز زوایای مختلف بیان می‌کندتا این اصل بر جان انسان بنشیندوتفکرانسان مطابق این اصل شود.

نمونه‌ی نگرش قرآنی به حقایق،

 نگرش بر صحنه‌ی حیات اصحاب کهف است.

قرآن دو نکته می آموزد:

1 . اخبار را آن‌گونه که حق است بگیریم، با وهم و دروغ و شایعه مخلوط نکنیم.

2 . به طور صحیح تجزیه و تحلیل کنیم. 

مردم فکر می‌کنند وقتی اخبار را گرفتند به حقیقت رسیده‌اند در حالیکه مهم تجزیه و تحلیل است.

هر چیزی را باید با بینش قرآنی تجزیه و تحلیل کرد،

 قرآن می‌ فرماید:

حادثه را درست ببین،

 نمی‌گوید که وجود حادثه را درست پیدا کن.

مثل کسانی که در تاریکی،

 پدیده(فیل) را ندیدند بلکه اجزاء آن را حس کردند،

مولوی می‌گوید نمی‌شود بدون یافتن فیل با درک جزء جزء فیل آن را شناخت، 

با دیدن جزء نمــی‌توان کل را کشف کرد،

 برای اینکه این دنیا را درست ارزیابی کنیم ،

به چشم کل بین نیاز داریم،

چشم کل بین چشم خالق دنیاست.

برای اینکه یک پدیده را ارزیابی کنیم باید با چشم خالق جهان ارزیابی کنیم ،

که اگر غیر این باشد،

وهم و خیال و گمان است!

آیه 10

 إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً.

فتیه: جوانان، اما بیشترمفهوم ارزشی است مثل جوانمردان

داستان از این جا شروع می‌شود جوانانی بودنداز کفر پناه به غار بردند و

وقتی به آن غار پناه بردند دو چیز را از خدای متعال خواستند:

رحمت خداوند

و رشد

رشد چیست که خداونددرویژگی های پیامبران آنرااز لطف خود می داندکه ازقبل به آنها "رشد" دادیم؟

آیات 11و12

خواباندیم آنان را و بیدار کردیم ؟

یعنی زمانی که می‌خواهید حادثه‌ای را بررسی کنید درست بررسی کنید،

جدال نکنیدبر سر جزئیات بی هدف، مگرچند صد سال خواباندن چند نفر و برانگیختن آنها مشکل است؟

صحبت بر سر زندگی صحیح است که نمونه‌ی این زندگی صحیح عقیده و عمل اصحاب کهــف است.

برداشت صحیح از عالم چگونه است؟ 

عمل صحیح چیست در این عالم؟

 کسانی که زندگی غیر صحیح را معرفی کردند از همه‌ی جباران بیشتر خیانت کردند.

این فرصت به بشر داده شده است تا صحیح زندگی کند نه اینکه غلط یا لغو زندگی کند،

 که زندگی ناصحیح،  حیات شما را می‌سوزاند،

 بحث سوره‌ی کهف و اصحاب کهف این است:

 اگر زندگی در مسیر الهی را پیشه کنید، جهان هستی در خدمت شماست،

علامه مطهری می فرمایند:

"تکوین(یعنی نظام هستی) نسبت به تشریع(عقیده) بی تفاوت نیست،

 این طور نیست که تو در هر عقیده‌ای باشی در این جهان راحت زندگی کنی، 

بلکه این جهان گهواره‌ی حیات صحیح است،حیات صحیح دراین جهان چون کودکی می‌بالدونمومی‌کند و

 عقیده‌ی غیر صحیح و عمل غیر دینی در این جهان عقیم می‌شود.

نمونه‌ی حیات صحیح این است که در سخت ترین شرایط که احتمال نابودی صد در صد است،

 چون خداوند در صحنه‌ی حیات انسان‌های متدین تصرف دارد، احتمال نابودی از بین می‌رود."


آیه 14

 وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ 

دل‌هایشان را محکم و استوار کردیم،

إِذْ قامُوا فَقالُوا:

 آنگاه در مقابل شرک به پا خاستند و گفتند:

 رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ:

 آنکه خالق کل هستی است ما به آن تکیه کرده‌ایم.

لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً:

 هرگز غیر او معبودی را نمی‌پرستیم( ما جز خالق آسمان‌ها و زمین جذب هیچ‌کس نمی‌شویم. )

 اگر جز او معبودی را بپرستیم سخنی گزاف و دور از حق گفته‌ایم(مرز سخن حق را شکسته‌ایم (.

فضایی که قرآن ترسیم می‌کند جامعه‌ی کفرآمیزی است که 

متولیانش( دقیانوس یاهر کسی که بود) مردم را دعوت به کفر و استکبار و خدا و بت پرستی می‌کردند، 

فرهنگ فرهنگ بت پرستی بود و کسی اجازه‌ی ایمان و اظهار ایمان نداشت،

 اگر مومن می‌شدند مواخذه می‌شدند ،

عرصه‌ی ایمان عرصه‌ی تنگی بود.

 داستان این‌ها از این جا شروع می‌شود که از سر سفره‌ی دنیاو بساط اله ها و بت‌های مادی برخاستندو

 رو به پروردگاری آوردند که رب زمین و آسمان‌ها است همه‌ی عالم را آفریده و هدایت می‌کند،

موحد شدن در فضایی که فضای اقامه‌ی کفر هست،آسان نیست.

خدای متعال می‌فرماید، قلب هایشان را محکم کردیم که بتوانند سختی‌های مسیر را طی بکنند .

اقامه کفر اقسامی دارد ،یک موقع چوب و سنگ به پا می‌کنند می‌گویند بپرستید،

 اصل در کفر اولیای طاغوت اند

آن‌ها محور هستند

 تا آن‌ها باشند چوب و سنگ‌ها را هم که برداری یک نوع دیگر بت دیگری درست می‌کنند،

مثل دیروز مثل امروز ،تمدن مادی چیزی درست می‌کندکه آدم مشغول شود،

 شکل هایش را عوض می‌کنند و کفر را اقامه می‌کنند...

اما عده‌ای هم هستندکه در فضای کفر آمیز قیام لله کرده و از آن‌ها فاصله می گیرند، 

از جامعه ی کفرجدامی شوند ،

وخدای متعال می فرمایدحالا که از فرهنگ کفر جدا شدید،پناه ببرید به کهف.

کدام کهف؟

در ابتدا، روایات آمده است.

این داستان همه‌ی دوران‌ها است ،

 بت پرستی لازم نیست مثل بت پرستی دوران قبل از بعثت باشدکه

 چوب و سنگ بپرستند یک جریان دیگری است.

قرآن در باب اهل کتاب می‌فرمایدکه علمای خودشان را رب گرفتند ،

 آن‌ها را نمی‌پرستیدند سجده به حسب ظاهر نمی‌کردند،

 ولی آن چه آن‌ها می‌گفتند ولو می‌دانستند خلاف فرمان خداست تبعیت می‌کردند،

داستان غدیر وکربلا و...یک روزه ایجاد نشد ....

این جریان جریان تاریخی است در امت حضرت و

 ربط داستان کهف و آیات قبلش از همین است

 فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ ...

شما خیلی غصه می‌خورید که چرا ایمان نمی‌آورند،

اصحاب کهف داستان مومنین امت تو است، اگر این‌ها ایمان آورند و

 پناه آورند به کهف ،خدای متعال این‌ها را حفظ خواهدکرد ،

داستان اصحاب کهف تمام شده نیست ...

چون داستان جوامعی که اقامه کفر می کنند تمام شده نیست...  

آیات 18-17

آیه‌ی 17 موقعیت جغرافیایی اصحاب را مشخص می‌کند و آیه‌ی 18 موقعیت فردی افراد را،

خداوند جهان را طوری برنامه‌ریزی کرده است که مومن سالم بماند و ذلیل و نابود نشود(حتی جسدش).

اصحاب کهف نجات یافتند چون حیات دینی داشتند.

می فرماید آنان را به سمت راست و چپ می‌گردانیم( تاحتی پوسیدگی بدن و لباس پیش نیاید ).

 می فرماید ما مومن را حتی در شرایطی که همه‌ی بدن‌ها می‌پوسد، حفظ می‌کنیم.

چون نظام هستی مهد حفاظت مومن است

آخر آیه‌ی 17 می‌فرماید این نشانه‌های" لطیف" حضور حق است.

 حضوردو نوع است:

حضور قابل مشاهده مانند حضور تمام اشیا که می‌شود به آن‌ها اشاره کرد،

و حضور لطیفانه مانند حضور "من"در تن که قابل اشاره نیست ولی حق است.

خداوند لطیف و خبیر است، یعنی خداوند در صحنه است اما لطیف است ،

یعنی حضورش آنچنان است که شیء دیگری مانع حضورش نمی‌شود.

 خداوند در آخر آیه می‌خواهد بفرمایدکه این واقعه را به من ربط بدهید، اصحاب کهفی که 

از مشکلات نجات یافتند من هدایتشان کردم و اگر غیر طریق من رفته بودند نابود می‌شدند.

حضور حفاظت حق ریشه در هدایت حق دارد.

روایت است که هروقت توانستید خداوند را در ساده ترین حوادث هم حس کنید، 

بدانید که خداوند هدایتش را بر شما ارزانی کرده است.

خداوند در داستان اصحاب کهف :

* حفاظت الهی از موحدین دین را نشان می‌دهد

 * تحلیل حوادث را با منطق قرآن می آموزد.

 آنچه ما امروزه به آن نیاز داریم،

 تحلیلِ صحیح از حوادث با دید الهی وبینش قرآنی است.

نکته اى که در آیه ١٦ قابل توجه هست آن است که 

گسترانیدن سایه رحمت الهى بر مومنین ثانویه است به عزلت از مردمى که غرق در دنیا هستند و 

پناه بردن به کهف حصین. تا زمانى که دل در گرو دنیا و اهل دنیا دارى نگاه پروردگارت به تو مانند

 نگاهش به اهل دنیاست. باید بُرید از دنیا و گذشت تا درهاى رحمت الهى گشوده شود،

 باید چشم طمع از زیبایى هاى دنیا برداشته شود تا پنجره ملکوت در مقابل چشمان انسان باز شود.

و شاید آنچه که در آیات ١٧ و ١٨ بیان شده حال و روز همه مومنین در همه زمان هاست.

همانها که به إذن الهى و به واسطه کهف حصین از گزند دنیا در امانند و

 سختى هاى ظاهرى دنیا در چشمشان آسان است. (أنسوا بما استوحش منه الجاهلون (

همانها که تصور میکنى خوابند و از دنیاى اطراف بى خبر، اما چه کسى بیدار تر و آگاه تر از آنهاست که

 حقیقت دنیا را شناخته اند و با علم و بصیرت از آن عبور کرده اند.

همانها که تقلبشان در دنیا با ید ربوبیت الهى است در حالى که جاهلان نمیدانند. 

اگر با کسى می آمیزند ، اگر از کسى میبرند ، اگر سخنى میگویند و یا سکوت اختیار میکنند همه و

 همه با اراده و مشیت الهیست چنانکه حضرت حافظ فرمود:

بارها گفته ام و بار دگر مى گویم

که من دلشده این ره نه به خود مى پویم

در پس آینه طوطى صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو مى گویم

آیه 19

 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ...

 همان‌طور که آن‌ها را خواباندیم حالا بیدارشان کردیم تا از یکدیگر پرسش کنند و 

بفهمند که طول عمر دنیا چنان نیست که حقی را بمیراند و این خداوند است که 

زمینی‌ها را زینت زمین کرده، یعنی حتی اگر 300 سال هم بگذرد مسأله باطل نمـی‌شود، 

طولانی بودن حادثه سبب حذف ربوبیت حق نیست.

تمام سختی‌هایی که دین به انسان می‌دهد وسیله‌ای است که خود انسان نمیرد.

داستان اصحاب کهف نمونه‌ای از 

حفاظت حق و نمونه‌ای از ظهور معادی ضعیف در همین عالم است و

 هم نشان می‌دهد که چگونه خداوند بندگان خالص خود را حفظ می‌کند، آن هم حفظی لطیفانه،

 یعنی حضور خداوند در کنار بقیه پدیده‌ها نیست، حضوری است مطلق و در طول بقیه پدیده‌ها،

 یعنی کل شیء و کل هستی را در قبضه دارد. 

موحد کسی است که از طریق قلب و تفکرو تعقل، حالت حفاظت خداوند را در عالم حس می‌کند،

حضور خدا، حضور لطیفانه است، پس هدایت خدا هم هدایت لطیفانه است و کل وجود شما را به جان می‌کشد.

واقعه اصحاب کهف به عنوان یک سرمایه ملموس در تاریخ ماند تا بدانند، 

همانطور که خداوند 309 سال این اولیاء را میراند و دوباره زنده کرد، 

پس میراندن و زنده کردن در قبضه حق است.

داستان اصحاب کهف داستان مومنین امت پیامبر است ،

بارزترین آن داستان اهل بیت و سیدالشهدا است ،

در فضایی که اقامه‌ی کفر می‌شود، اهل بیت (ع) کهف وپناهی هستند که ایمان مومن را حفظ می‌کنند،

 هیچ پناه گاه دیگری نیست ،

در دوران بنی امیه در دوران بنی عباس و امپراطوری‌هایی که در ادامه‌ی او شکل گرفته و

 امپراطوی غرب امروز هم ادامه‌ی همان جریان است،همان اقامه ی کفر،

  سیدالشهدا ،اصحابی که به حضرت پناه بردند را حفظ کرد و آن‌ها را از وادی کفر عبور داد.

 امام سفینه‌ای است که اگرآدمی با او سیر بکند از وسط دریا عبور می‌کند کف پایش هم تر نمی‌شودو

آدم را از وسط دنیا عبور می‌دهد گرد دنیا بر دلش نمی‌نشیند،مثل زهیر،چقدر زیبا عبورش داد امامش...

کسی که وارد وادی کهف شود،در این کهف هم رحمت خدا گسترده است و 

هم وادی رحمت خاص است هم این که 

به آسایش و آسانی در امر می‌رسد(آیه 15)،آسایش و آسانی در ادامه دادن راه خدا ،نه راحتی و ...

 کهف از کفر نجات می‌دهد، با خودش سیر می‌دهد، ایمان را حفظ می‌کند در پناه خودش،

اگر با معصوم سیر انسان شروع شود اول به آدم شرح صدری می‌دهند،

"وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِم"

قلب آدم را استوار می‌کنند که بتواند پای سختی‌ها بایستد،

 وقتی شرح صدر آمد سختی آسان می‌شود نه این که بلا نیست ولی بلاها آسان است،

 روح به وسعتی می‌رسد که تحمل آسان می‌شود،

 و اگر کسی با امام حرکت کرد خدای متعال سریع الحساب است همه‌ی مزدهایش نقد است،

 بعضی‌ها می‌گویند آخرت نسیه است این طوری نیست معامله با خدا نقد ترین معامله است ،

هر کسی پای دین خدا می‌ایستد مزد نقد نقد به او می‌رسد ،

اگر کسی با امام حرکت کرد این مزدهای نقد خدا را در متن بلا احساس می‌کند و

 شیرینی پایداری در راه خدا را می‌چشد،

 می‌شود مثل اصحاب سیدالشهدا...    

تدبر در سوره مبارکه کهف(2)

آیه 21

وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ

 لِیَعْلَمُوا

أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ

أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها...

... قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِم

لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً.

خداوند نتیجه‌گیری می‌کند، واقف کردیم ،آگاهانیدیم آنان را که طالب حق بودند وکمی شـک داشتنـدکه

 لا رَیْبَ فیها...

 محال است که قیامت نشود،

 یعنی اگر به جهان دقت کنی، جهان به ذات قیامت ختم می‌شود،

بدانید که بدن در حقیقتِ انسان دخالت ندارد، بلکه ابزاراست،

مثلا ما در خواب بدن نداریم ولی حقیقت خود را داریم.

که میراندن و زنده کردن مشکل نیست و هیچ کس در دنیا دلیل بر رد قیامت ندارد.

سَّاعَةَ یعنی قیامت ،

 سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»،

 دنیا در حال دویدن است که

 نتیجه دویدن دنیا قیامت است،

مقصد دنیا قیامت است.

إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ:

وقتی اختلاف شد بین خودشان در مورد اصحاب کهف ،

مشرکان گفتند بیایید چیزی بسازیم که

"علامت"ی باشد برای آنها، دیگر خودشان می‌دانند و خدای خودشان.

 اما موحدین که از نشانه ها هدف را می یابند،معبر اصلی را زدند که:

" مسجدی" می‌سازیم که هم یاد اصحاب باقی بماند و

 هم" محل عبادت" خدا باشد.

آیه 22

سَیَقُولُونَ ثَلاثَة...

 قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ...

 فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً ...

از پیغمبر سوال می‌کنند که این‌ها چند نفر بودند؟

 چرا قرآن تعدادشان را نگفت؟

خداوند چیزی که عددش هدایتـی برای ما ندارد را نمـی‌گوید.

قرآن نمـی‌خواهد تعداد بگوید،

 می‌خواهد عظمت را بگوید،

اصل را ببینید نه حاشیه ها را...

پرداختن به حاشیه ها عموماآدمی را از اصل دور و منحرف می کند ،

 مِراءً ظاهِراً ...یعنی بحث روشن ،

بحث روشن داشته باش که هدفمند باشدوبه درد هدایت و نشان دادن مسیر بخورد، لاتمار فیها


آیه 23

 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً.

وقتی جهان دست خداست،

  آیا می‌توانید بگویید فردای من دست من است،

فقط به اندازه‌ای که نظام الهی و مشیت الهی و قوانین فردایی که خدا تنظیم کرده ،

 فردا دست آدمی است.

فقط دل مریض حضـور نظام حق را در کل هستی نمی تواند بشناسـد، 

مثلادر حکایت حضرت موسی(ع) ،

 درست همان تلاش‌هایی که فرعـون مـی‌خواهد موسی به صحنه نیاید، وسیله آمدن موسی می‌شود.


آیه 24

 إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ و

َ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

 اگر فراموش کردی سریع خدا را یاد کن و بگو ان‌شاءالله=اگر خدا بخواهد.

یعنی همواره قلبت را بیدار نگه دار،

عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی 

شاید که پروردگار من مرا هدایت کند به مقام بالاتر،یعنی به مقام حضور برساند،به مقام "رشد"...

 از طریق کنترل ذهن، نسیان (فراموشی) را ضعیف‌کنید،غفلت را کم کنید، 

دائم به قلبت بفهمانید که جهان در دست خداست، با استمرار این کار، به ذکر دائم خدا می‌روید،

آیات 23و 24 سوره کهف از رموز حیات‌اند،

 تمام اضطراب‌های ما به این دلیل است که نمی‌دانیم کار ما باید زیر مشیت الهی رخ بدهد،

مومن حادثه‌ها را

 خوب می‌بیند.

آن چه که خداوند به آن دعوت کرده،

" تدبر" در قرآن است،

یعنی معرفت و دریافت "تدبیر خداوند"


آیه ای  برای امروز

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیمِ

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ

 قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنین

امروزدرعبور ازآیه‌های «بقره»

از ماجراهای تو در تویِ موسی (ع) و بنی‌اسرائیل،آیه واذقلنا ادخلوا هذه القریه...

 فارغ از ماجرای بنی‌اسرائیل، انگار برای امروزِ ما گفته شده است،

برای همین امروز که

واردِ شهرِ خدا شده‌ایم؛

و إذ قُلنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَریَه؛

 گفتیم به این شهر داخل شوید ،

فَکُلوا مِنْها حَیْثُ شِئْتم رَغَداً؛

 و از نعمت‌های فراوانِ آن بهره‌مند شوید

 وَ ادْخلوا الْبابَ سُجَّداً؛

و از درِ آن با سجده وارد شوید

و بگویید؛

خدایا! گناهانِ ما را بریز،

 تا خطاهای شما را ببخشیم.

 حالِ ما بعدِ یازده ماه سرگردانی و دوری،

مثل حال بنی‌اسرائیل است توی آن حیرت‌ها و ظلمت‌های نافرمانی‌.

وقتی بعد آن همه دربه‌دری،

 به وادیِ مقدس رسیدند...

به شهر خدا رسیده‌ایم،

 به وادیِ امنِ خدا،

 با سجده وارد شویم...

 

آیه 24

رشد در زبان قرآن خیلى پربارتر و عمیق‏تر از تکامل است.

 رشد در برابر خسر است و

 کمال در برابر نقص.

هرچه که به اوج و تکامل  خودش می رسد؛

 مثلًا قدرت جسمی ، قدرت فکرى، قدرت عقلى، قدرت روحى و...هنگامى که به اوج خود می رسد و

 از نقص‏ها رها می شود، تازه همراه می شود با یکى از دو حالت رشد و یا خسر،که

 اگر جهت برتر باشد "سُبْحَانَ رَبّىَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه‏"، رشد مطرح مى‏ شود و

 بارورى وگرنه خسر و زیان، آن هم در بطن تکامل.

رشد، زیاد شدن انسانى است که

 به استعدادهاى تکامل یافته‏ اش جهت مى ‏دهد و

آنها را از بن‏ بست مى‏ رهاند و

به دنبال روش حرکت و صراط و رهبرى مى‏ افتد و

 ضرورت «مذهب» را مى‏ یابد.


آیه 25

 وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً

اصحاب کهف نه 309 سال بلکه سیصد سال در غار درنگ کردند ونه سال اضافه شد؟!!

 (اختلاف قمری و شمسی ؟؟و یا والله اعلم )

 «لبث»، درنگ قهری بر حالتی خاص است؛

بر خلاف «مکث» که درنگی اختیاری است،

 موارد متعدد کاربرد لبث در قرآن کریم به قرار زیر است:

* لبث در حال بیداری؛

فَقَد لَبِثتُ فیکُم عُمُرًا مِن قَبلِهِ اَفَلاتَعقِلون

* لبث در حال خواب؛

ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلثَ مِائَهٍ سِنینَ وازدادوا تِسعا

*لبث در حال مرگ؛

یَتَخفَتونَ بَینَهُم اِن لَبِثتُم اِلاّعَشرا

پس

توجیه «لبث» به خواب یا مرگ و بیداری،درست نیست.

 فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم فِی الکَهفِ...

ولَبِثوا فی کَهفِهِم ...


آیه 26

 قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا

 لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض...

بگو پیامبر ،

تنها خدا به کل عالم علم دارد.

چون حقیقت هر چیز پیش خالق آن چیز است؛علم خالق به مخلوق-علم علت به معلول است، 

حقیقت بینـایی و شنوایی برای اوست،

این ها آیات توحیدی قرآن‌اند.

ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ:

هیچ کس صاحب اختیار هیچ چیز (حقیقتاً) نیست الّا خدا، 

غیر خدا هیچ کس ولی حقیقی هیچ کس نیست. پیغمبر و ولی فقیه به اذن خداوند ولی ما هستند. 

بودِ ما تماماً در قبضه خداست، اگر خداوند بگوید موجود باش می‌شود.

وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً:

در حکم و فرمان نافذ خدا هیچ کس شریک نیست.

همه ابزار الهی‌اند تا

سنت خدا جاری شود،

 کسی در اراده و امر خدا شریک نیست .

اگر این را قلب آدمی قبول کندواگر جهان با چشم توحیدی دیده شود،قلب با لرزه های دنیوی نمی‌لرزد.


آیه 27

 وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتاب...

 لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ ...

ای پیامبر! منطق قرآن را به مردم عرضه کن.

وَ اتْلُ : خواندن، عرضه کردن

لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ:

 تغییرکننده ای نیست برای کلماتش، قرآن کتاب حق است.

وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً :

 جایی جز قرآن ندارید که مکتب بگیرید و منطق بگیرید و حیات بگیرید.

بعد از 1400سال مطالب قرآن روز به روز بیشتر روشن می‌شود (تغییر نمی‌کند ).

هیچ چیز کلمات خدا را تغییر نمی‌دهد.

ریشه «تَلی یَتْلُو» به معنی «در پی آمدن، دنبال کردن» است به نحوی که

 مابینِ تابع و متبوع، چیزی جز تبعیت نباشد،

حال اگر «متابعت»، «امری مادی و یا پیروی در حکم» باشد، مصدرش، «تُلُوّ وِ تِلْو» خواهد بود

و اگر «متابعت» به واسطه «قرائت یا تدبر در معنی» باشد مصدرش «تِلاوَهْ» میباشد.

مثلا

 پیرویِ مادی و پیروی در حکم:

"وَ الْقَمَرِ إذا تَلیها"

 قسم به ماه آنگاه که در پی خورشید رود و در حکمِ نورانیت، از آن تبعیت نماید .

مثالِ پیروی در حکم فقط:

"وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ..."

 وشاهدی او را الگو میگیرد و از او متابعت مینماید .

مثالِ پیروی در قرائت و تدبرِ معنی:

"...مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّهٌ قائِمَهٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُون"

 بعضی از اهلِ‌کتاب، امتی بپا خاستهاند که آیاتِ خدا را در اوقات شب در حالی که

 به سجده رفتهاند با قرائت و تدبر در معنی، ‌دنبال میکنند .

مثالِ پیروی در قرائت و تدبر و عمل:

"الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ..."

کسانی که به آنان کتاب دادیم آن را به حق تلاوت مینمایند، چرا که آنان به آن ایمان دارند،

در حدیثی پیامبر اکرم .ص.«حق تلاوت»را «پیرویِ راستین در عمل» معرفی مینماید:

 «فی قَوْلِهِ تَعالی"... یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ...: یَتَّبِعُونَهُ حَقَّ اتّباعِهِ"

پس «تلاوت قرآن »

 «متابعت از قرآن در قرائت و

 دنبال کردن معانی و

پیروی در عمل» میباشد؛

یعنی «هر تلاوتی»، «قرائت»هست،

 امّا «هر قرائتی» لزوماً «تلاوت» ‌محسوب نمیشود؛

و اساساً «تلاوت» در مواردی بکار میرود که مطالب قرائت شده، وجوبِ پیروی را در پی آورد،

 از این رو گفته نمیشود: 

«تَلَوْتُ رِقْعَتَکَ»: «نامهات را تلاوت کردم»، بلکه صحیح آن، «قَرَأْتُ رِقْعَتَکَ» میباشد؛


چرا پیغمبر(ص) در

 همه شرایط و حوادث

باید قرآن را عرضه کند؟

 چون مشکل بشر این است که

حادثه‌ها او را تغییر می‌دهند...


سوال:

در سوره مبارکه نباء آیه  23 موقعی که در مورد خصوصیات دوزخیان مطالبی را می فرماید داریم :

 لابثین فیها احقابا (23 )

نظر حضرتعالی در مورد این آیه چیست .

فرقش با عبارتی نظیر خالدین فیها که به کرات در قرآن آمده چیست .

آیا اهل نار به صورت جاودان در جهنم می مانند ؟

ویا منظور از لابثین در آیه فوق این است که جهنم محل رسیدن میوه های کال (گنهکاران)است و 

پس از دوره های طولانی عذاب بالاخره همه در بهشت رضوان جای می گیرند ؟

جواب:

احسنتم ، با اشراف کامل به تدبر و معانی و اختلاف کلمات مترادف

 (البته می توان گفت که در عربی مترادف نیست)سوال علمایی ظریف و لطیفی را بیان فرمودید.

اینگونه سوالات علاوه بر بالا بردن سطح تدبر،به عمیق تر شدن در معانی کلمات نیز کمک می کند،

مثلا در ترجمه های ما صالح و محسن به یک معنا ترجمه می شوندو

 یا "هبوط و نزول" ویا "خلود و بقاء و دوام" و...,حال آنکه حکمت خداوند در استفاده از

 هر کلمه و حتی واژه ای و حتی پس و پیش کردن کلمات حکیمانه و هدفمندانه می باشد،

انشاءالله که سوال شما بهانه ای برای کار بیشتر در این مورد باشد.

خلد : (بضم اول) همیشه بودن. مکث طویل.

راغب گوید: خلد آنست که شى‏ء از عروض فساد بدور بوده و در یک حالت باقى بماند و

 هرچیزی که تغییر و فساد دیر عارضش شود عرب آنرا با خلود توصیف میکند،مثلا کسی که

 با کثرت سنّ جوان مانده میگویند: «خلد خلودا »

و بسنگهائى که دیگ را روى آن میگذارند خوالد گویندبه علت مکث طویل و پایداری.

طبرسى فرموده:

« الخلود هو الدوام ...» خلد و خلود بمعنى دوام و بقا است .

در بقیه نیز برای خلود همین دو معنی وجود دارد،

"همیشه بودن"و "مکث" طویل"

کسانی که خلود را به معنی"همیشه بودن" گرفته اند برای کار خود هیچ دلیلی ندارند.

ماکثینَ فِیهَا أَحْقَابًا

 (روزگارانی دراز در آن درنگ کنند )

 احقاب جمع "حقب"می باشد،تمام مشتقات «حقب»، به یک اصل و ریشه برمى گردد که

 به معناى "حبس" است.

 مثلا به سالى که باران نیاید،می گویند: «حقب العام»(سالی که باران حبس بوده )

و به معنى زمانى است بسیار طولانى و سالیانى بى شمار که مى آیند و مى روند، 

بدون آنکه پایانى داشته باشند؛ چرا که هر «حقب» هشتاد سال از سال هاى سراى آخرت است.

خارج از مساله ای که" احقاب و خلود در جهنم "بحثهای فلسفی زیادی دارد،

سؤال این است که "حقب" زمانی طولانی ولی محدود را می گویند و یا زمان نامحدود را؟

 اگر "حقب"را به معنی زمانی طولانی محدود بدانیم،جمع آن می شود"احقاب"که 

باز هم زمانی طولانی ترولی محدود خواهد بود نه زمانی نا محدود.

 زیرا زمان های محدود که با هم جمع شوند مجموع آنها زمانی است محدود نه نامحدود.

 و اگر هم بگوئیم"حقب"زمان نامحدوداست، نا محدودکه جمع بسته نمی شود تا تبدیل به "احقاب" شود.

 بنا بر این "حقب" به زمانی طولانی و محدود گفته می شود و

 جمع آن هم باز زمانی است طولانی ولی محدود...

مثلا در آیه " وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبا"

 ) و چون موسی به آن جوان خود گفت: هرگز دست بردار نیستم تا به محل برخورد دو دریا برسم

 یا زمان هایی =روزگارانی دراز سیر کنم) مشخص می کند که "حقب" زمانی است طولانی ولی محدود،

یا در آیه "خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض..."

تا آسمان ها و زمین برجاست در آن (آتش)  ماندگارند،

 کاملاً مشخص است که این"خلود" به صورت زمان نامحدود نیست، 

بلکه تا زمانی است که آسمان ها و زمین پا بر جا هستند که

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ

 ) روزی که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه ی نامه ها-طومار وار در هم می پیچیم. (

در حُقب (مرحله زمانى) تعدد وجود دارد و نشانگر تفاوت هر مرحله با مراحل دیگر است.

و در لغت :

خلود یعنی استمراری که از یک زمانی شروع می شود 

یعنی ابتدای آن مشخص و انتهای آن برای آدمی نامشخص است،

 مثل

اما الذین سعدو ففی الجنه خالدین فیها

بقاء: استمراری که شروع و اتمام آن مشخص است ،

مثل والباقیات الصالحات...

دوام : استمراری بدون ابتدا و انتها

 مثل دائم الوجود

آیه 28

 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ...

در ابتدای آیه یک سفارش و امر بزرگ، خطاب به حضرت رسول(ص) ، می باشد:

صبر کن!

بمان

با چه کسی یا چه کسانی؟

با کسانی که در هر لحظه خداوند را می خوانند.

همه جای قرآن از پیروان پیامبر خواسته شده از ایشان پیروی کنند.

 اما در اینجا همراهی و ماندن با پیروان، به پیامبر امر شده است .

 یعنی؛ پیرو و رهبر، همزمان امر هدایت را پیش می برند.

این پیروان ازمال و منال دنیا بهره ای ندارندبا این وجود بامدادان وشامگاهان از یادخداغافل نمی شوند.

 پاداششان هم امر به پیامبر است که 

ترجیح داده شوند به آنان که خداوند دل هایشان را از یاد خود غافل نموده است!

چرا که ارزش ها و معیارهای آسمانی با زمینی، زمین تا آسمان تفاوت دارد!

نکته مهم و قابل توجه در این آیه مبارکه این است که در کدام یک از مکاتب بشری،

 رهبر ملزم می شود به همراه بودن با پایین ترین طبقه جامعه؟

در این آیه اصلاً بحث اطعام و کمک مالی به فقرا نیست بلکه سفارشی فراتر از آن به رهبر و

پیشوای اُمت شده است.

 بودن و همراه شدن با این افراد، آن هم به دلیل ویژگی برجسته شان از دید خداوند:یریدون وجه الله

قرآن کریم مردم را به دو گروه

دنیا طلب و آخرت طلب تقسیم می کند:

 «منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الاخرة »

ولی در حدیث معروف حضرت امیرالمؤمنین (ع )

آخرت طلبان نیز سه دسته اند:

دسته ای که هدف آنان پرهیز از آتش است، عده ای که شوق به بهشت دارند و

 گروهی که فقط رضایت خدا مقصود و مطلوب آنهاست.

 گروه اول و دوم که از خدا غیر خدا را می خواهند نسبت به گروه سوم در حقیقت، دنیا طلبند؛

 گرچه مردان با ایمان و اهل نماز و روزه اند؛ زیرا هر چه غیر خداست، 

گرچه وصول به بهشت و یا نجات از دوزخ باشد، دنیا (به معنای جامع و عام آن) است.

... الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشی یریدون وجهه ...

وجه خدا را اراده می کنند ،

 وجه خدا چیست ؟


ادامه آیه 28

وجه و توجه و متوجه و وجوه و... همه از ریشه وجه هستند ،

 «وجه» خدا که عموما «ذات» خدا ترجمه می شود،همان «سمت» خدا می باشد،جهت خدا ،

سمتی که به آن متوجه می شویم ...

 سمت خیر و خوبی و زیبایی و رحمت....!

همان «سمتی» که طبق آیات قرآن، انسان مومن باید خالصانه «توجه» خود را در آن «سمت» قرار دهد:

چه در نیایش و خواندن خدا

یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ،

 ( انعام:52)؛ 

و چه در عمل صالح و «احسن عمل »

وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ،

 (لقمان:22 )

 با این هندسه پویاست که

 «توجه » به «وجه» میسر است.

در رابطه بین بت ها و بت پرستان قرآن می فرماید:

 بت هایی که دارند به بت پرست نگاه می کنند ولی چیزی نمی بینند،

وَتَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ!

اما دررابطه با خدا بر عکس است:

لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ

 (انعام:104 )

لازم نیست خدا را دید تا بتوان در «سمت» او قرار گرفت!

وقتی که با هر وسعی در «سمت» زیبایی و خیر قرار گرفتی،

 آن سمت که یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ می باشد؛ در این سمت منعکس می شود:

بازتاب خیر و زیبایی مطلق!

با قرار گرفتن در این «جهت» و بازتاب،

اتصال رفته رفته قوی تر می شود و انسان زیباتر می شود و رحمت خدا به او نزدیک

إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ

و این اتصال است که  عروه الوثقی است:

وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى

 (لقمان:22 )

 و این اتصال است که باقی خواهد ماند که

 لا انفصام لها

و

 وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ.

که؛

 کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ،

هر کس در دایره وجه او قرار گیرد،

فقد استمسک بالعروه الوثقی ،

مثل آهن ربا و نیروی مغناطیسی آن که

 با قرار گرفتن ذره انسان در میدان و

 «وجه» مغناطیس آهن ربای غیر قابل وصف،

 این ذره کسی می شود،

جایگاه و قراری پیدا می کند،

بیهوده در فضا معلق نیست،

 به سکینه و سلم می رسد...

 اما این قرار تضمین همیشگی ندارد.

 باید با ایمان (صلات و زکات) و احسن عمل،

 در «سمت» به «وجه»،

 پیوسته پایور و «قائم» باشد.

 به بیان دیگر حفظ این اتصال و قرار،

 مستلزم «اقیموا» های دائم و پیوسته فرد می باشد!

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی

َلِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ، حَنِیفًا...

 

آیه 36،35

معنی ظن :

اطلاع و آگاهی از هرچیزی متفاوت است درزبان عرب،

به آگاهی از امر یا چیزی که

 0% باشد" جهل "می گویند

 25% باشد "وهم" می گویند .

 50% باشد "شک" می گویند.

 75% باشد "ظن"  می گویند.

 100%باشد "علم" می گویند.

پس ظن

 یعنی احتمال قریب به یقین

یک داستان ساده نقل می شود ،

مردی که "خداوند "برای یکی از آنها باغی با محصول فراوان داده است با مصاحبش درحال گفتگو به باغش می رودودرصحبت مغرورانه برتری خود در مال و نفرات را به رخ می کشدو....

خوب ؟؟؟؟

قرآن خوب تفسیر کردن را می‌آموزد،

قرآن می خواهد بگوید اگر اندیشه‌ات این شد که چون مال داری و

 فکر می‌کنی مهم هستی و وضعیتت از نظر اقتصادی خوب است و مهم شده‌ای، 

این اندیشه شما را به اعمال و افکاری می‌کشاند که سبب نابودی شما می‌شود.

در آیه 6 فرمود با زینت‌های زمین مردم را امتحان می‌کنیم، 

در این حادثه آدم توانگر که خداوند مال را دراختیارش گذاشته تا بندگی کند ،

 فکر می‌کندمستقل به خود است!.!

  اگر کسی فکر کرد که در این عالم مستقل است و ربوبیت حق را نشناخت،

 حتما کارش به انکار قیامت ختم می‌شود.

که

 وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً.

 (آیه 35 )

وارد باغش شد وگفت من که فکر نمی‌کنم این باغ نابود شود.به خودش ظلم کرده بود، کبر ظلمش بود.

این جریان نمودار حال آدمی است که هر چه‌قـدر در چیزی بقاء ببیند به همان قدر مجـذوب آن می‌شود و

 فکـر می‌کند که این شرایط را همیشه دارد و متوجه جنبه‌های فنا و زوال آن نمی‌شود.

افرادی که وقتـی دنیـا به آن‌ها رو می‌کند دلشان آرام می‌گیرد و

 متوجه جنبه‌های زوال دنیا نمی‌شوند و وقتی دنیا به او پشت می‌کند، دچار یأس می‌شوند.

تعلق به امور مادی باعث می‌شود آدمی تغییر موضع داده و دنیارا ابدی و قیامت را ضعیف شمارد.

که تفکر غالب وی این می شود که

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً.

 (آیه36 )

من گمان نمی‌کنم قیامت بیاید،یعنی طوری به باغ و زندگیش بسته که تشعشع قیامت از قلبش خارج میشود،

 وَ لَئِنْ رُدِدْتُ:

حال اگر هم به زور به سمت قیامت رفتیم،باید آن جا وضع‌مان بهترباشد،

فکر می‌کند این کمال برای او ذاتی است و فکر می‌کند کرامتی را که وسیله امتحان او است ذاتی اوست.

خداوند در حوادث

 چشم ما را متوجه نقاطی می‌کند که

 سرنوشت حوادث در گرو آن نقطه‌هاست،

در این آیه اول گفت اصلاً فکر نمی‌کنم باغ از بین برود،

 قرآن می‌خواهد بگوید که

 انسان رواناً اگر از این دنیا خوشش بیاید؛ آن را ابدی می پندارد؛

واین سبب می شود که

قیامت را خفیف ‌پندارد،

 در تئوری قیامت را قبول داشت ولی قلباً قبول نداشت،

نتیجه :

باور روحی تعیین کننده خط مشی است نه تئوری عقلی،

در حادثه‌ها نباید خیلی به تئوری دل خوش کرد،

 مثل این داستان که باورهای تئوریش می‌گوید که قیامت هست،

ولی وقتی که

به تضاد افتاد

فاجعه در ذهنش رخ داد که

ما اظن الساعه قائمه

ظن (با توجه به معنای اول متن ) نمی کنم که قیامتی برپاشودو...

اگرحقیقت نعمت دنیا را نبینیم و خودراریشه امکانات ونعمتها بدانیم ،

 یا منکر قیامت می شویم در تجزیه و تحلیل حوادث و

یا تأثیر حقیقی قیامت را از خود ساقط می‌کنیم.

این بینش انسان را به پرتگاه کفر و شرک می‌کشد،

اعتقاد به قیامت باعث می‌شود که

 دنیای خود را پاک کنیم برای قیامت...

تدبر در سوره مبارکه کهف(3)

 داستان دو دوست وباغ


آیه 37

قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً.

رفیقش که در حال گفتگو با اوست می گوید:چه می‌گویی؟ به خدایی که تورا از خاک آفرید و...کافر شدی،

آیا تو مدیریت خدا را که تو را از خاک آفرید را نمی‌بینی و نمی‌توانی حادثه را تحلیل کنی، 

آیا به این نظام کافری و متوجه ربوبیت کل هستی نیستی؟

آیه38

 لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً.

من اقرار قلبی دارم و او را رب خودم می‌دانم، تمام حیاتم را درقبضه‌ی حق می‌دانم، 

هر چه دارم از آن می‌دانم و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمی‌گیرم.

این شخص متوجه ربوبیت خدا است،

خدا نمی‌خواهد قاعده کلی بدهد که هر فقری نشانه بندگی است بلکه

 می‌خواهد چشم ما را بیدار کند که نظام امتحان را فراموش نکنیم که

 نه غنی کمال است و نه فقر کمال ،بلکه فقط بندگی کمال است.


آیه 39

وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ

چرا وقتی به باغ خود وارد شدی،

نگفتی:

ما شاءالله ،اگرخدا بخواهد ...

چرا نقاط ضعف خودت را نمی‌بینی؟؟

بینش توحیدی این است که نقطه ضعف خود را بشناسی کهباعث اتصال بیشتر بندگی می‌شود.

چشم بیدار موحدی که مشرک نباشد ،حادثه را قبل از وقوعش پیش‌بینی میکند،

حادثه‌ها را درست تجزیه و تحلیل کند.


آیه42

 وَ أُحیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى‏ ما أَنْفَقَ فیها وَ 

هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها وَ یَقُولُ یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً.

ثمره‌اش را نابود کردیم،

 از پشیمانی دست‌ها را به هم می‌مالید،

هزینه کرده بود ولی ارتباط نعمت رابا صاحب نعمت قطع کرده بود،

پس خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها

 فقط ساقه‌های خشک ماند...


آیه44

 هُنالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ ...

این‌جاست که انسان "ولایت برای خدا "را به یقین و عینه می بیند ،

 همه چیز دست خداست، هم همه‌کاره خداست و هم همه‌کاره حق است و

بقیه خیالی و وهمی نیست.

 "می پندارند" که پیروز میدانند ،

"می پندارند"که صاحب و مالک اند ....

اما کدام مالک و پیروز میدان در دنیا از یک دقیقه بعدش خبر دارد که اصلا خودش هست یا نیست ؟

 «حَقَقَ» یعنی واقعاً فقط خداوند در صحنه است،

اگر مسیر حق را بروید بهترین نتیجه را به شما می‌دهد، فقط از طریق عمل الهی و نظام الهی که

 فطرتتان نیز می‌طلبد به ثمرو نتیجه می‌رسید و

در نظام غیر الهی، عصاره زندگی و تلاش یک عمر سرمایه تان ، 

ثمرش جز ساقه خشک و خالی نخواهد بود ...

 

آیه ای برای امروز

لَوْ لا...قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ

 (آیه 39 کهف )

این آیه مرا یاد امتحانات دوره تحصیل می اندازد.

یاد همان لحظه ای که کلید سوالات را بر دیوار می دیدم در حالی که انگشت حسرت بردهان میگرفتم،

چرا که با هزار و یک راه حل پیچیده بازهم خطا رفته بودم در حالی که

 برای رسیدن به پاسخ سوالم یک فرمول ساده کافی بود...

این آیه دقیقا حکم کلیدسوال را دارد،

کلیداصلی سوال زندگی ...

لَوْ لا...قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ

و سوره آل عمران شرح کلی پاسخ...

هوالذی یصورکم فی الا رحام کیف 'یشا'

 6/ آل عمران

والله یوید بنصره من یشاء

13/آل عمران

توتی الملک من 'تشا'

تنزع الملک ممن 'تشا'

تعز من 'تشا' ...تذل من 'تشا'  

26/ ال عمران

ترزق من 'تشا'   27   "

یرزق من یشا    37   "

یخلق ما 'یشا'    47   "

یوتیه من 'یشا'   73   "

یختص برحمته من 'یشا' 74  "

و چقدر دلگیر میشوم از خودم ،وقتی که میفهمم تمام مشکلاتم از آنجا شروع میشود که

 'خواست' خودم،'فکر' خودم ،'علم 'خودم ...پیشی گرفته همیشه بر خواست او...

مثل همان لحظه ای که کلید سوالات را بر دیوار می دیدم در حالی که انگشت حسرت بر دهان میگرفتم،

چرا که با هزار و یک راه حل پیچیده بازهم خطا رفته بودم در حالی که 

برای رسیدن به پاسخ سوالم یک فرمول ساده کافی بود...

 

آیه 45

ای پیغمبر،بعد از مثل مردتوانگر و باغش،

 حال کل حیات دنیا را برای آن‌ها تجزیه و تحلیل کن ،

یعنی اول حادثه را گفته و حالا قاعده را می‌گوید.

 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ

 فَأَصْبَحَ هَشیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً.

پیغمبر "حیات دنیا" را برای آن‌ها وصف کن که مانند آبی است که از آسمان فرو فرستادیم که 

با روییدنی های زمینی مخلوط می‌شود و فَأَصْبَحَ هَشیماً 

پس تبدیل به علف خشکی می‌شود که باد آن را می پراکند .... هیچ می‌شود...

 کل حیات دنیا همین است،

اگر کسی افق روحش را در دنیا فرو کرد

سرنوشتش همین مـی‌شود

 و هیچ بهره‌ای از توجه به دنیا نصیبش نمـی‌شود.

فرصت، حیات دنیایی بوده است و

باید جوابگوی این فرصت در آن دنیا بود،

 عذابی که خدا به ما می‌دهد به جهت فرصتی است که به ما داده و استفاده نکرده ایم،

وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مُقْتَدِراً.

  و خداوند قدرت کل هستی است،

 چرا قدرت خدا را که بر پیشانی این جهان ویرانی نگاشته است، منکری؟

کسی در این عرصه تجارت سود واقعی را دارد که حقیقت جهان را دید و بازیچه آن نشد.

در حقیقت زندگی دنیا همانند آب و مظهر حیات و رحمت است ،

 که از سرچشمه بی‌کران عشق و زندگی جاری شده و 

هنگامی که به زمین می‌رسد آن را سرشار از زندگی و شادابی و برکت می‌سازد.

اما از آن رو که این جهان ظرفیتی محدود دارد، زندگی و شادابی و طراوتش پایان‌پذیر است.

 بنابراین حیات دنیا جریانی ازحیات و رحمت وجلوه‌ای از قدرت وحکمت خداوند است که باید به خوبی

 حقیقت آن را درک کرد و از پنجره پدیده‌های دنیا به چهره خداوند و جلوه‌های بی‌کران او نگریست.

 کسانی که این حقیقت را دریابند، زندگی دنیا برای‌شان مقدس و محترم می‌شود.

اما جاهلان به ظاهر حیات دنیا چشم می‌دوزند(روم/۷ )

و دل می‌بندند(یونس/۷ )

و آفریننده خود و پروردگارخودرا، فراموش می‌کنند.

 

آیه 46

الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً.

بعد از بیان سرنوشت دنیا می فرماید که مال و فرزند زینت دنیاست،

 دنیایی که به بوته ای خشکیده در دست باد تبدیل می‌شود.

وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحات باقیاتی که صالح باشد نزد خداوندبهتر است،

در قرآن دو بار به این اصطلاح تصریح شده است: یکی این آیه ودیگری آیه ۷۹ سوره مریم .

وغیر مستقیم:

 آیاتی که انسان را به پیش فرستادن کارهای نیک فرمان میدهد،

وآیاتی که از رسیدن انسان به پاداش کارهای نیکش خبر میدهد،

وآیاتی که از حسرت گنهکاران بعد از مرگ به سبب انجام ندادن کارهای نیک حکایت دارد،

و آیاتی که از درخواست گنهکاران برای بازگشت به دنیا جهت انجام کارهای نیک سخن میگوید،

همگی با مفهوم باقیات الصالحات ارتباط دارد؛

 همچنین آیه «بَقِیَّتُ اللّهِ خَیرٌ لَکُم »

و آیه «مَن کانَ یُریدُ حَرثَ الأخِرَةِ نَزِد لَهُ فی حَرثِهِ» 

بنا به روایتی از امیر مؤمنان (ع) به باقیات الصالحات تفسیر شده است.

در اصطلاح باقیات الصالحات کلمه صالح که صفت است به جای موصوف نشسته است؛ 

زیرا مراد از صالحات، اعمال صالح است نه چیز دیگر.

 همچنین کلمه باقیات به معنای مانده از چیزی است.

 باقیات صالحات، اعمال صالح ماندگار و باقیماندنی است ، 

چون حقیقت روحانی انسان فناناپذیر است پس هر کمال و عمل نیک ناشی از آن نیز فناناپذیر بوده، 

نزد پروردگار باقی است.

یعنی برخی از اعمال صالح وقتی انجام می‌شود، آثاری دارد که در حال، مورد استفاده قرار می‌گیرد و

 در آینده نیز به سبب ماندگاری‌اش مورد استفاده قرار خواهد گرفت. 

یعنی عمل از این خصوصیت برخوردار است که ماندگار و پایدار بماند.

پس می توان گفت که اعمال انسانی همان‌طوری که به دو دسته صالح و طالح تقسیم می‌شوند؛ 

می‌توانند به دو دسته ماندگار و غیرماندگار نیز تقسیم شوند.

یعنی چهار نوع عمل برای آدمی است:

.  1عمل صالح ماندگار؛

 2. عمل صالح غیرماندگار؛

3.  عمل طالح ماندگار؛

4.  عمل طالح غیرماندگار.

بعضی از چیزها همانند میوه‌ و خوراکی‌ وقتی مصرف می‌شوند دیگر مانایی و پایایی ندارند،

 اما برخی دیگر از این خصوصیت برخوردار هستند که بارها و بارها مورد استفاده قرار گیرند،

البته عمل بد نیز این‌گونه است که برخی اعمال بد مانند میوه و خوراکی گندیده است که

 اگر خورده شود موجب بیماری و دل‌درد می‌شود ولی یک بار است و تکرار نمی‌شود، 

اما برخی از اعمال بد است که آثار و تبعات آن باقی و برقرار است،


آیه 47

وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً.

قرآن پشت صحنه دنیا را هم نشان می‌دهد ،

 افق و جهت حیات دنیا تا آن‌جاست که تمام این کوه‌ها را نابود می‌کنیم و زمین را بارز می‌بینی،

 شاید منظور از این که زمین را بارز می‌بینی یعنی حقیقت زمین را می‌بینی .

آیه 48

 وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً.

همه شما به سوی پروردگارتان به صف کشیده عرضه می‌شوید، لَقَدْ جِئْتُمُونا: 

شما را می‌آوریم همانطور که اول خلق کردیم، یعنی تمام زینت‌ها و امتیازات وهمی دنیا با شما نیست.

بَلْ زَعَمْتُمْ شما گمان کردید این موعد، موعد دروغی است و قیامت نیست، 

با فرو رفتن در دنیا ادراک فطری را از دست می‌دهند، حرف پیامبر را حس نمی‌کنند و منکر می‌شوند.

روحشان روحی است که درک معنویات را مزاحم زندگی خود می‌داند.

 دنیای مادی و اندیشه های مادی ،استعداد درک غیب را از آدم می‌گیرد.

عده‌ای در قیامت کورند و اعتراض می‌کنندکه خدایا ما در دنیا بینا بودیم چرا من را کور محشور کردی؟ 

چون آن‌چه که عادت کرده بود ببیند دنیا بود و

 او چشم دنیایی خود را تقویت کرده بود نه چشم حق بین خود را.  


آیه 49

 وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ

وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ

 لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها

 وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً.

کتاب را به صحنه می‌آوریم، حساب برقرار می‌شود و مجرمین را ترسان می‌بینی که می‌گویند:

 وای بر ما این دیگر چه کتابی است، فروگذار نکـرده است هیچ عمل کوچک و بزرگی را

وَجَدُوا ما عَمِلُوا:

هرچه را انجام داده‌اند می‌یابند،

 خود عمل را می‌یابند.

 انسان عمل خود را خودبه همراه خود می‌آورد و می‌فهمد که همراهان او چه کسانی‌اند و چه چیزی‌اند...

 یعنی انسان همه آنچه که به همراه خود احضار کرده است را می‌ یابد.

یعنی انسان یک قافله‌ای را به همراه خود می‌برد؛قافله ای که خودبسته‌،

اما انسان هم فراموشکار است و هم غافل؛ نه آنها باز شده‌اند و نه انسان هشیار، 

وآن روز که غفلت برداشته می شودهشیار می‌شود و هم آن بسته‌ها باز می‌شوند...

وقتی آن خاطرات و عقاید و اخلاق و اعمال بازشود،

 انسان تعجب می‌کند که

یَاوَیْلَتَنَا مَالِ هذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا

این چه نظامی است که هیچ چیز را فروگذار نمی‌کند؟

 چه کتابی است که دیروز و فردا را به امروز می‌آورد و همه، حال می‌شوند!!!

سوره کهف/آیه 50

 وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ ...

حادثه‌ای سرنوشت ساز در جهان اتفاق افتاده است...

وقتی که ما به ملائکه گفتیم سجده کنید بر آدم،

یعنی ای قوای باطنی و غیبی هستی

 در خدمت آدم بیایید.

این نظامی که برای شما ساخته ایم، نظام پراز ملائکه با ابلیس، تا تو رشد کنی و با غفلت مبارزه کنی.

ابلیس از جن است یعنی تو با استعدادهای مادی نمیتوانی با او مقابله کنی،

چون درمقام وهم به تو حمله می‌کند،

ووهم(خیالات) مزرعه شیطان است. مسیرش هم، وهم است، دشمن آشکار است.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا ،

 یعنی به مقام ملائکه که مقام سجده است گفتیم بر آدم سجده کن ولی ابلیس سجده نکرد.

اینکه ابلیس آن‌جا بود یعنی چه؟

ابلیس جن است، خداوند به مقام ملائکه می‌گوید که درآن مقام هم ملائکه بودند و

 هم ابلیس به دلیل عبادات زیادش آنجا بود، یعنی ابلیس با عباداتش به آن مقام رسید

 پس خداوند به مقامی اشاره می‌کند که در آن مقام هم ملائکه بودند و هم ابلیس.

ابلیس که سجده نکرد یعنی جنس وزیدن الهامی نیست، وسوسه جنی است،

 جن وجودش وهم است و مقام وهم، مقام غفلت و هوس است،

ولی ملائکه وجودش وجود عقل است، یعنی عین حقیقت است و مقام عقل، مقام هوشیاری است ،

خداوند سرّی را در دنیا می‌گوید که

مردم بدانید شیطان از جن است،

 یعنی قابل ادراک حسی نیست،

از طریق روح با شما تماس می‌گیرد و حالات تو را تغییر می‌دهد،

یعنی انسان باید نگهبان روح وقلبش باشد،انسان باید درون خود راکنترل کندکه چشم قلب بسته نشود...

خداوند دو قوای غیبی برای انسان گذاشته،

یکی دائم انسان را مدد می‌کندبرهدایت و ماندن در صراط؛

ودیگری بر انحراف و گمراه شدن از آن،

مثلاً وسط نماز یادمان می‌آید که حواسمان پرت شده، این چه قوائی است؟

 این وزیدن ملک است و

 زمانی هم وسط نمازبه سمت بازاردنیا و هوئ کشیده می شویم، 

این وزیدن شیطان است که روح در معرض شیطان قرار می‌گیرد.

  دائم این جدال را درون خود در هر لحظه داریم...

 

فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ، خارج شداز امر الهی

أَفَتَتَّخِذُونَهُ ...

آیا او را و نسلش را به جای من سرپرست و یـاور خود می‌گیرید؟

آیا خود را در معرض وزیـدن شیطان قرار می دهید و با وسوسه او زندگی می‌کنید؟

آیا خود را در معرض الهام ملائک قرار نمی‌دهیدکه مقام آنها مقام سجده بر شماست؟

آیا می خواهید در مقام وهم زندگی کنید ؟

بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً...

ظلمی که انسان به خود می کند،

چه بد مبادله ای که وزش نورانی ملک را رهاکرده ووهم را جایگزین می کند و وسوسه شیطان را...

آیه 54

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ...

یعنی مأیوس نشوید که خیلی‌ها حق را نمی‌پذیرند،

 مراقب باشید موج مردم شما را نبردکه این خطر است،

حیات خود را با مردم مقایسه نکنید با قرآن و معصوم مقایسه کنید...

 

آیه 55

 وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ

 چه چیزی مانع از ایمان آوردن وطلب استغفار مردم می شود ؟

 «استغفار» یعنی ازطریق ارتباط با حق پوشاندن و کم کردن نقطه ضعف‌ها،

کلاهی که در جنگ بر سر می گذارند «مِغفَر» نام دارد با این کلاه جلوی نقطه ضعف را می‌گیرند،

چرا طلب پوشش نقطه ضعف نمی کنید؟ چرا مومن نمی‌شوید و استغفار نمی‌کنید؟

بینش توحیدی نمی‌گذارد آدمی در بدی فرسایش اساسی پیدا کندو

 در خوشی دچار غفلت شود یعنی تنها با ارتباط صحیح با رب می‌توان نقاط ضعف را پوشش داد.

أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً

سخن از تهدید غیر منطقی نیست بلکه سخن از نشان دادن سنت الهی و قوانین هستی است...

آیه 56

 وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین...

ما پیغمبران را نمی‌فرستیم الا این که اهل بشارت و بیم دهنده باشند،

بشارت خدا یعنی مقامی که عقل،

 انس حقیقی با آن می‌گیرد،

 ترس خدا مقامی است که فطرت انسان حقیقتاً نمی‌خواهد.

 ما آمده‌ایم تا مردم را از آن‌چه که باید بترسند، بترسانیم و از آن چه که باید بطلبد خبر دهیم 

وَ یُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ:

کافران با منطق باطل مجادله می کنند،

با منطق باطل وراههای باطل می‌خواهند حق را پنهان کنند.

وَ اتَّخَذُوا آیاتی‏ وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً:

 آیات ما را و آن‌هایی که ما با آن مردم را می‌ترسانیم مسخره می‌کنند.

فضای روشن‌فکر غیر دینی و تجمل‌گراهای غیر دینی فضایی است که 

حجت های آشکار و انذارهارا به سخره می گیرند،چون باطل هستندوبا منطق و عقلانیت نمی توانند

 درمقابل حق بایستند با استهزا و هجو وشبهه سعی می کنند چهره حق را مخدوش کنند.

آیه 57

 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها..

کیست ظالم‌تر از کسی که آیات ربّ را به آن تذکر می‌دهند واز آن روی برمی گرداند.

کسی که حساس به ذکر خدا و آیات و تذکرات خدا نباشدکم کم قدرت درک حقیقت از او خارج می‌شود.

 إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً:

ما بر قلب این‌ها ( قلب یعنی استعداد درک حقیقت) پوشش‌هایی قرار دادیم تا قرآن را نفهمند.

 أَنْ یَفْقَهُوهُ: دیگر نمی‌توانند عمیق فکر کنند.

  «فَقَه»: «عمیق فکرکردن »

وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً:

در گوش‌های‌شان پرده است،

 حق را نمی‌شنوند، چون انس با غیب ندارند،ارتباط روحی آنها با صراط و الله از بین می‌رود.

نه تنها کافر بلکه مشرک و کسی که ایمان آورده نیز شامل این آیه می تواند باشد.

مثلابعضی از گناهان بزرگ برای انسانهای سر به راه لقمه گلوگیر است.

که  وقتی به قد و بالای گناه نگاه می کند دامن تقوایش را جمع میکند و

 روی برمیگرداند که ما را چه به این عصیان عظیم!

اما همین آدم چند وقت بعد همان عصیان عظیم را یک لقمه فرو  میبرد ! انگار نه انگار!!

چگونه؟

نَسِیَ...إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً.

از یاد می برد،فراموش می کند...،بر قلبش پرده ای افکنده می شود که درک و عمیق فکر کردن اورا 

تحت الشعاع قرار می دهد و گوشهایش در مقابل شنیدن حق سنگین می شود و

 اگر اورا به سوی حق بخوانی پس هرگز هدایت نمی پذیرند... ابدا


آیه 58

وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ...

 وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ

خــداست که نقطـه ضعف‌های آدمی را از بین می‌برد،

ذُو الرَّحْمَةِ

یعنی همه رحمت‌ها فقط در ارتباط با حق است.

 

لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ

 می‌دانی چرا عذاب را به عقب می‌اندازیم؟ چون لازمه‌ی رحمت خداوند این است که مهلت دهد، 

این فرصت جلوه رحمت خداوند است،هم باغفرانش می‌بخشدوهم با رحمتش جای آن را با خیرپرمی‌کند. 

اگر آن‌ها را به خاطر آن‌چه که کسب کردند بگیرم، عذاب با عجله آمده، 

در حالی که عجله با رحمت من نمی‌خواند. بَلْ لَهُمْ مَوْعِ

د

آیه 59

وَ تِلْکَ الْقُرى‏ أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً.

قرآن می‌گوید چرا راجع به هلاکت ملت‌ها تحقیق نمی‌کنید؟

 رمز نابودی ملت‌ها نکته مهمی است در قرآن،

مرگ آدم‌ها طبیعی است، اما مرگ تمدن‌ها؟؟

 تمدن مصر، یونان، مارکسیسم همه مردند، چرا؟

رمز نابودی تمدن‌ها عدم انطباق ملت‌ها با قوانین الهی است که حقیقت ظلم این است.

 ما برای هلاکت‌شان موعد تعیین کردیم و فکر کردند این موعد طولانی است،

 همان‌طورکه در آیه 55 هم می‌فرماید: إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً: 

یعنی دلیل نابــودی قبیله‌ها سنت اولیه بوده است. 

اگر روابـط‌ اجتماعی و انسانی و حتی سیاسی منطبق بر سنت الله نباشد،

 یا سنه‌الاولین می‌آید یا عذاب قیامت و یا هر دو.

آدمی در نظام هستی زیر حضورربوبیت الهی است، 

نه مستقل از خداست و نه به خود واگذاشته‌ شده،

 نه برنامه جهان را آدمی می‌ریزد و نه جهان بی‌برنامه است.

تدبردر سوره مبارکه کهف(4)

 حکایت موسی و خضر ...

آیات 60 و...

و حکایت موسی و خضر ...

از زیباترین حکایات الهی...

در این داستان، رویارویی حق وباطل یا جدال باطل با حق نیست،

رویارویی دو دریا ست باهم، مجمع البحرین ...

دو دستگاه هست که هر دو حق‌اند:

دستگاه موسوی (ع) و

دستگاه خضری (ع )

که در دو دستگاه حق، ولایت پذیری نباید با اما وچرا باشد،

که حتی موسی (ع) نبایددرکنار ولایت ولی خدا (خضر) حفظ هویت موسوی و پیامبری خودرا داشته باشد

که اگربخواهد ولایتمداری خضررا داشته باشد، دیگر نباید به دنبال خود، مکتب موسوی را ببرد...

یعنی تبیین عمق ولایت در بالاترین سطح ...  

آیات 68-60

کلمات کلیدی در این آیات مهم هستند .

قبل از ورود به آیات اگراین کلمات اندکی باز شوند درفهم آیات راهگشا خواهند بود،

حضرت موسی(ع) که دارای علم الکتاب بر پایه وحی تشریعی است، 

برای"کسب رشد" به دیدار خضر (ع)می رود ...

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُک

 عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ

مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا؛

موسى به او گفت آیا تو را به شرط اینکه از رشدی که آموخته شده‏ اى به من یاد دهى پیروى کنم،

  أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رشدا

 عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. 

عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است،

 اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست وهمینطورعوالم بعدی را به لایه های دیگر،

 تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود اماهمانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است که 

پیاز از آن نقطه ریشه دارد و سبز می شود ،

 اگر پیازی مدتی در تاریکی و سکوت خود مانده باشد،از درونی ترین بخش لایه ها سبز می شود .

عوالم هستی هم چنین است با یک تفاوت مهم،

 اینکه در یک پیاز حجم پوسته اول نسبت به پوسته دوم بیشتر است و

 پوسته دوم نسبت به سوم و همین طور که به سمت داخل می رود کوچکتر می شود ؛

اما عوالم هستی برعکس آن هر چه به سمت داخل می رود بزرگتر می شود،

 آنگونه که در روایت آمده است ، این عالم طبیعت با همه گستردگی اش که حد و اندازه ندارد،

 نسبت به عالم بعدی که

 باطن آن است (که البته مقصود باطن و درون به معنای جغرافیایی و مکانی نیست) همچون 

حلقه انگشتری است در بیابان بی حد و اندازه و

 همینطور سایر عوالم هر یک نسبت به باطن خود اندک است و چیزی به حساب نمی آید.

هدف از شناخت و علم حضوری ، رشد کردن و

 بزرگ شدن است به این صورت که پوسته ی ظاهرش می افتد و پوسته ی باطنش آشکار می شود و

 هر لایه که می افتد ، بزرگتر و بزرگتر می شود .

 یعنی آنچه را که قرار است در آخرت اتفاق بیفتد در همین جا اتفاق می افتد .

 خداوند انسان را بی پیرایه خلق کرد،

 حال اگر انسان خود با مرگ اختیاری پیله ها و وصله ها ی خود را از بین نبرد ،

 خداوند ملائک عماله را می فرستد تا وصله ها یکی پس از دیگری جدا شوند .

 مشکلات ،مصائب دنیا ،سکرات مرگ،عالم برزخ، فشار قبرو...آدمی را پاک می کنند تا به قیامت برسد.

 «قال له موسی هل اتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشداً»

 داستان پیروی حضرت موسی از حضرت خضر(ع) جهت رشد است.

حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت و اولوالعزم است،

 اما به امر الهی باید از خضر پیروی کند که اولوالعزم و صاحب شریعت نیست و

 اساساً پیامبر اهل ظاهر نیست . گفته می شود که 

حضرت خضر و حضرت ادریس (ع)پیامبران باطنی بوده اند.

 «علی ان تعلمن»؛ حضرت موسی به حضرت خضر می گوید :

 می خواهم همراه تو باشم . تا از آنچه یاد گرفته ای به من بیاموزی .

 آیا اجازه این همراهی را به من می دهی؟

آنچه حضرت خضر(ع) آموخته است همان رشد است ...

لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً.

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا ...

این شخصی که حضرت موسی می فرماید که یا اورا می یابم ویا روزگاران درازی باید طی کنم،

و عبدی است از عباد خداوند که یافتن او و کسب رشد از اومانندروزگاران طولانی بسر بردن است،

 در روایات حضرت خضر معرفی شده است.

خضر از اولاد سام بن نوح وگویا پسر خالهٔ ذوالقرنین بوده است و

 به خاطر صفات خاص به خضر (سبز) معروف شده است.

 چون بر هر زمین خشکی (حتی چوب خشک) که می نشست،سبز و خرم می شد.

خضر و الیاس هر دو در این جهان زنده اند، نقل است که آن دو، هر سال به حج می روند،

 کعبه را طواف می کنند ولی مردم آنها را نمی شناسند.

 خضر همه روزه در بیابان ها و الیاس در میان دریا ها می گردند، تا گم شدگان را به راه بیاورند.

عبدالله انصاری می گوید:

حق تعالی با صفت عالمی و صفت حیات خود، در خضر متجلی شده،

 همچنان که با صفت کلام خود در موسی(ع) متجلی شده است.

واین که موسی و همراهش ماهی ای همراه خود دارندکه

 گویا غذای آنهاست( موسی به جوان گفت غذا را بیاور،آیه 62) وآن را در خشکی به حال خود 

رها و فراموش می کنند. ماهی خود به دریا باز می گردد و زندگی را از سر می گیرد.

واین نشانه موسی (ع) است برای آنچه در طلب آن است .

برداشت مولانا از این آیات چنین است که؛ موسی (ع ) بود که ماهی را از آب گرفت و

 در خشکی رها کرد و چون زمان و مکان واقعه در تصرف ولایت خضر بوده است ،

 پس احیای ماهی و بازگرداندن آن به دریا نتیجه وجود و حضور خضر است .

 ماهی دریا ، به دست خضر که همان پیر است زنده می شود 

اما از آنجا که کمال محدودیت برنمی دارد و 

هر عارفی در هر مرتبه ای خود محتاج احیا از سوی مرتبه بالاتر است ،

 پس خود خضر هم نسبت به مراتب اعلای وجود،

 حکم ماهی را دارد که در دریای جاویدان وجود، زندگی می یابد.

در آن بحری که خضرانند ماهی ...

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا

چگونه مى‏ توانى صبر کنى بر چیزى که احاطه ندارى به آن "خُبْر "را

خبره یعنی آگاهی ژرف نسبت به چیزی.

انسان گاه از چیزی خَبری به دست می آورد و گاه نسبت به آن خُبْره می شود.

خَبر آگاهی نسبت به ظاهر چیزی است و گاه باطن چیزی ؛

 اصل این کلمه در زبان عربی، به معنای شخم زدن است تا به عمق چیزی شناخت بیشتری پیدا کند،

از همین روست که شناخت نسبت به چیزی را خبر می گویند،

 یعنی کسی با شخم زدن در احوالات شخص یا حادثه ای نسبت به آن اطلاع به دست می آورد.

عرب می گوید:

- خَبَر خُبراً الأرضَ :

زمین را براى کشت شخم زد ؛

- خَبَرَ  خَبْراً و خِبْرَةً الشی ءَ :

آن چیز را آزمایش کرد و شناخت ؛

 - خَبَر خُبْراً و خِبراً و خُبْرَةً و خِبرةً و مَخْبُرَةً و مَخْبَرَةً الشی ءَ و بهِ :

آن چیز را کاملًا شناخت و حقیقت آن چیز را به خوبى دانست.

یعنی خُبْر بیش تر برای شناخت عمیقی به کار می رود که

 با شخم عمیق و تحقیقات ژرف به دست می آید. انسان خبیر ، انسانی است که 

با شخم زدن در احوال و اوضاع و امور، به عمق آن چیز می رسد و

 هرگز به ظواهر امور بسنده نمی کند.

مثلا در آیه شریفه،

 وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ

 صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ؛(نمل/88 )

و کوهها را مى ‏بینى [و] مى ‏پندارى که آنها بى ‏حرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند

 این صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى پدید آورده است

 در حقیقت او به آنچه انجام مى‏ دهید خبیر است.

خبیر، به ظاهر و باطن آگاهی دارد و تنها به ظاهر بسنده نمی کند و

 در می یابد همین کوه استوار چون ابری در حال حرکت است.

حضرت موسی(ع) می خواست همراهی را خضر(ع) در کسب علم لدنی داشته باشد، 

اما خضر(ع) می فرماید چگونه بر چیزی که کارشناس و خبیر نیستی می خواهی صبر کنی،

علت اعتراض حضرت موسی(ع) نیز این است؛

 چون قضاوت او بر اساس خبر ظاهری است نه خبیر بودن و باطن نگری.

البته خضر(ع) به ایشان وعده می دهد که در آینده پس از پایان کار نسبت به هر

 عملش ذکر و یادآوری خواهد داشت، ولی هرگز او را به عمق مطلب نخواهد رساند؛ 

زیرا رسیدن به این عمق نیازمند علم لدنی با تعلیم الهی است که از راه دیگری به دست می آید.

 (کهف، آیه 70  )  

حضرت خضر، عبد الهی است. هنوز هم زنده است. خضرنمرده، خضر که نمی میرد. 

برای اینکه اسمش خضر است. خضر یعنی سبز. سبز علامت و سنبل حیات است.

از معصوم روایت است که:

" امّا عبد صالح خضر خداى تعالى عمر او را طولانى ساخته است، 

ولى نه بخاطر نبوّتى که براى وى تقدیر کرده است و یا کتابى که بر وى فرو فرستد و

 یا شریعتى که به واسطه آن شرایع انبیاء پیشین را نسخ کند و 

یا امامتى که بر بندگانش اقتداء به آن لازم باشد و یا طاعتى که انجام دادن آن بر وى واجب باشد،

 بلکه چون در علم خداوند گذشته بود که عمر قائم (عج) در دوران غیبتش طولانى خواهد شد،

 تا جائى که بندگانش آن را به واسطه طولانى بودنش انکار کنند،

 پس عمر بنده صالح خود را طولانى کرد تا از طول عمر او به طول عمر قائم (عج)استدلال شود و

 حجّت‏ معاندان منقطع گردد و براى مردم علیه خداوند حجّتى نباشد.

 ( کمال الدین/ترجمه پهلوان ؛ ج‏2 ؛ ص31  )

و حضرت موسی پیامبر بزرگی است. 

هیچ پیغمبری به اندازه حضرت موسی نامش در قرآن کریم، نیامده است.

 لحن صحبت موسی با خداوند در آیات قرآن، لحن عجیبی است.

 هیچ پیغمبری مانند موسی با خدا صحبت نمی کند،مثلا :

 "ان هی الا فتنتک"همه کارها فتنه توست، یا"رب ارنی انظر الیک" ..

وحضرت موسی(ع)در این مقام برای کسب علم لدنی و 

آگاهی از ملکوت و حقایق امور به دیدار خضر (ع)می رود،

این آیات ادله کسانی است که قایل به استاد در مسیر سیر و سلوک عرفانی هستندو

 حتی در عرفانهای کاذبی که حتی افراد به مقام دانش لدنی نرسیده خود را

 استاد راه سیر و سلوک و طریقت القا می کنند وسخنشان این است که بی همرهی خضر ...

از نظر قرآن،

 علم لدنی، علمی است که

مستقیم از ذات الهی به شخص تعلیم داده می شود و

 از مصادیق «عندالله» نیست،

 بلکه «من لدن علی حکیم» است.

 و علم لدنی چیزی مانند رویت و دیدن یا ارایه و نمودن از سوی خداوند است؛ 

بنابراین واسطه پذیر نیست وعالم لدنی نقش سرمشق را داردبرای در مسیر قرار گرفتن شخص،

 یعنی عامل تعلیم علم لدنی نیست، بلکه عامل تعلیم دست یابی سالک به تقوایی است که

 سبب تعلیم لدنی از سوی خداشود، مثل معصومین (ع )

حضور حضرت موسی(ع) در پیشگاه خداوند یک حضور عندی است؛

 اما حضور خضر(ع) یک حضور لدنی است و بی واسطه از علم لدنی خداوند بهره مند است.

 بر همین اساس، کارهایی که انجام می دهد از مقام لدنی الهی است،

در حالی کارهای حضرت موسی(ع) از مقام عندی الهی است.(کهف، آیه 65 )

حضرت خضر(ع) به سبب همین جایگاه است که جانی را می گیرد

 (کهف، آیه 74)؛

 او در این مقام همانند ملک الموت و عزرائیل است؛ زیرا ولی الله است و

 وقتی در این مقام جان می گیرند گویی ملک الموت یا خدا جان شخص را گرفته است؛

 زیرا ولی الله در مقام لدنی، عین الله و یدالله است و وقتی تیری می اندازد، 

خداوند به دست او تیری می افکند و

 او تنها واسطه است چنان که ملک الموت یا فرشتگان گیرنده جان ها واسطه هستند.

(انفال، آیه 17 ) 

 

همراهی حضرت موسی و خضر

حضرت موسی (ع) خواهان علم و دانش رشدی است.

 رشد در قرآن به این معناست که انسان در سیر تکاملی وجودی خود به مرحله از 

علم و دانش شهودی و حضوری برسد که واقعیت و حقایق اشیا را چنان که 

هست ببیند و لمس و درک نماید.

 دانش رشد نعمتی خاص است که به انسان کامل می رسد هر چند که

 دیگران نیز با تلاش وکوششی به مراحل و مراتب فروتر آن دست می یابند .

حضرت موسی (ع) برای کسب رشد، سفر می کند. سفر در این جا شاید سفر زندگی باشد. 

به این معنا که همه در مسیر تکاملی خود در سیر هستند و

 در زندگی خود اگر به نشانه ها توجه داشته باشند به کمال می رسند.

 سیرو سفر درداستان موسی وعالم ،نشانه ای از سیروسفر در زندگی انسان به سوی کمال مطلق است.

تعلیق و راز و رمز در داستان موسی و خضر موج می زند. هیچ نشانه مستقیمی در میان نیست .

 گویی موجی از مه فضای داستان را آکنده است.

شخصیت ها جز موسی در این فضا نا آشنا هستند(همراه موسی و خود خضر) ؛

 رفتارها و گفتارها دلهره آوراست.

خواننده موسی را همراهی می کند؛گویی دروبین با موسی حرکت می کند و 

زاویه ها ازدیدگاه اوست و تشویش و اضطراب موسی به بیننده وخواننده و شنونده منتقل می شود.

آن چه معلوم است ناچیزو آن چه آشکار می شود هیچ روشنایی بر فضای داستان نمی افکند.

همراهی با آنها در طول سفر به جای این که مساله را روشن تر کند، بر ابهام و رازها می افزاید!!!

تنها چیزی که از اصل سفر معلوم و مشخص است، سفر برای دانشی است که رشدش خوانده اند،

اما در پایان داستان ناگهان با مساله دیگری رو به رو می شویم که

 تمام منطق ما را به هم می ریزد و

 چشم انداز دیگری را در برابر ما می گشاید.

 گویی  در پایان سفر و گذشت از سه مرحله سخت و دشوار به جایی می رسیم که

همه آن فضای آشنا ،نا آشنا و

 همه منطق زندگی که باآن خود و زندگی را توجیه و تفسیر می کردیم پوچ شده است،

گویی مصداق "الیوم بصرک الحدید" شده است.

به جای آن که حوادث تفسیرشود، خواننده با تاویل روبرو می شود!!.

 دانش رشدی که عالم ربانی آن را تاویل می نامد ، جهان را به گونه ای دیگر تفسیر می کند.

مثل روز رستاخیز... که آدمی وقتی چشم باز کند جهانی با تفسیر دیگری می بیند.

در این زمان است که آن چه آشنا بود ، غیر آشنا می شود و آن چه منطقی و عقلانی بود ،

 غیر عقلانی می گردد و منطق و عقلانیت دیگری به جای آن می نشیند.

همان" هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله "

" در روز رستاخیز تاویل اعمال خود را می یابند. "

 (اعراف آیه 53)

عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً(65 )

خداوند نام عبد الهی را نمیگوید بلکه از ویژگی های او بیان می فرمایدکه:

 - مقام عبودیت (بندگی )

- مقام رحمت "من عندنا" از نزد خودمان

- مقام علم لدنی

و ترتیب این ویژگیها نیزمهم است زیرا عبودیت نسبت به مقامات بعدی نقش علیت را دارد.

 یعنی اینگونه نیست که حضرت خضر اول علم لدنی گرفت سپس به مقام بندگی راه یافت بلکه 

چون در مقام بندگی کوشید به علم لدن راه یافت.مثل "و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین"

پروردگارت را بندگی کن تا یقین ترا فرا رسد.

أَهْلَ قَرْیَةٍ " و پس از چند آیه فرمود: "یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ "

 (آیات 77 و 82 )

 مدینه گفتن جهت احترام و انتساب به مؤمن است که 

اگر جمعیتی ایمان بالله نداشته باشند اعرابی اند و

 اجتماع آنان قریه و ده کوره ای است،

حتی اگر تمدن و تکنولوژی بالایی داشته باشند  و

مدینه و شهر آنجا است که آبادبه وجود امر خدا و ایمان باشد،

در آیاتی که قریه آمده است اگر بیشتر تأمل شود مدینه و فرق آن با قریه ملموستر خواهد بود .

 مثل فکاین من قریه اهلکناها و هی ظالمه (حج 46) 

و نجیناه من القریه التی کانت تعمل الخابئث (انبیاء 75)

 و کم قصمنا من قریه کانت ظالمه (انبیاء 12 )


...فَأَرَدْتُ(79 )

...فَأَرَدْنا(81 )

...فَأَرادَ رَبُّکَ(83 )

برای عملی که حضرت خضر انجام داده است سه ضمیر متفاوت می آورد ؟؟؟

آنجا که سوراخ کردن کشتی است ضمیر من

آنجا که گرفتن جان است ضمیر ما

وآنجا که حفظ گنج دو یتیم است ضمیر او (پروردگار )

آمده است ، یعنی آنچه به دست بشر است من ،

آنچه گرفتن جان است می فرماید:"اردنا" اراده کردیم ما

 یعنی نظام ربوبی که خضر هم یکی از کارگزاران و جلوه و مأمور آن است ...

وحفظ و آینده برای "پروردگار"

و من از طرف خودم این کارها را نکردم، تمام این کارها مأموریتی الهی بود از طرف خداوند...

وباید تمام حادثه‌ها به مغز سوره وصل شوند که

ای  پیغمبر چرا می‌خواهی از ناراحتی خود را هلاک کنی؟

صحنه، صحنه ماست، آن‌جا که شریعت نبوی در صحنه نباشد، خضر در صحنه هست،

 مردم را با شریعت و حکمت نگه می‌داریم، حال می‌خواهند بندگی کنند و می‌خواهند بندگی نکنند،

 بندگی نکردن؛ حکومت الهی را تضعیف نمی‌کند.

آن‌جا که نقطه‌های عطف است، خضر در صحنه می‌آید...

یعنی جلوه انسان کامل، قطب عالم امکان، امام زمان (عج) که حقایق کل عالم در آن جمع است ...

سوره کهف سوره عجیب و پر راز ورمزی است،

گاه فاصله بین زمین و آسمان آنقدر کم می شود که

 مشخص نیست ازدریچه این دنیا به آن دنیا نگاه می کنیم ویا از آن دنیا داریم این دنیا را سیرمی کنیم.

 تعلیق و راز و رمز درسوره موج می زند. مثل اینکه مه فضای داستان را پوشانده است.

و چقدر دلتنگ می شود آدمی و چقدر دلش می سوزد برای پیروان غیر مکتب اهل بیت(ع)که

 مگر ممکن است در این مه غلیظ دریافت و فهم و تاریخ در این گردنه ها و پرتگاهها 

بدون خضر زمانه راه را پیداکرد،

که در عصر بت وبت پرستی جز کهف حصین اهل بیت (ع) به کدام کهف می توان پناه برد ،

کدام ذوالقرنین بین آدمی و قوم یاجوج و ماجوج می تواند "سدی ردم" بکشد که محفوظ بماند و

 بیشتر از این دل آدمی برای پیروان اهل بیت (ع)می سوزدکه پناهنده به کهف نمی شوند و 

از همراهی خضر زمانه سر باز می زنند و "مخضر=سبز"نمی شوند و

 دو باغ زندگی دنیوی و اخروی خودرا به سبب افکار ومکاتب غیر الهی به باد فنا وآفت می دهندو

 اسیر قوم یاجوج و ماجوج می مانندکه از هر سو بر آنها گسیل می شوند...َ

تدبردر سوره مبارکه کهف(5)

و...

حکایت ذوالقرنین

 آیات مربوط به ذوالقرنین پیچیده است و پر از سوال،

 اول اینکه می‌گوید از تو در مورد ذوالقرنین می‌پرسند،

"یسئلونک عن ذی القرنین"

 "قل ساتلوا علیکم منه ذکرا" .

"ساتلوا" ، بگو بعدا به شما می‌گویم.

یعنی وعده آینده می‌دهد. اما بلافاصله آیاتش را می‌آورد!!

 فرمود در آینده در مورد آن صحبت خواهم کرد یا تلاوت خواهم کرد.

ذوالقرنین کیست ؟

پیامبر است نبی است مصلح است ؟

وآیه ی شریفه ی

"انا مکنا له فی الارض و

آتیناه من کل شیء سببا"

آیه عجیبی است،

 قدرتی را برای این ذوالقرنین مطرح می‌کند که بسیاری از پیامبران ندارند.،

می‌ فرماید ما به او تمکن در زمین را دادیم."فی الارض" و

"وآتیناه من کل شیء سببا".

 یعنی سبب هر چیزی را به او داده بودیم. همه چیز را.

 هر چیزی که به ذهن شما برسد. "من کل شیء" استثنا ندارد...

با استفاده از یکی از همین سببها

"فاتبع سببا" "حتی اذا بلغ مغرب الشمس"

به محل غروب خورشید می‌رسد...

محل غروب خورشید کجاست؟

روی کره زمین غروب خورشید مگر یک محل دارد؟

 کره زمین گرد است و همه جای آن میتواند مغرب باشد.

رب المشرقین و رب المغربین؟

رب المشارق و المغارب...

 این دو آیه از معجزات قرآن در مبحث فیزیک و زمین شناسی است،

ولی آیه می فرماید:

به مغرب شمس رسید یعنی چه؟ کجاست مغرب؟ الان آمریکا برای ما مغرب است و ژاپن مشرق،

 اما خود ژاپن برای آمریکا مغرب است. پس مغرب خورشید کجاست؟   

 آیات مربوط به ذوالقرنین پیچیده است و پر از سوال،

 اول اینکه می‌گوید از تو در مورد ذوالقرنین می‌پرسند،

"یسئلونک عن ذی القرنین"

 "قل ساتلوا علیکم منه ذکرا" .

"ساتلوا" ، بگو بعدا به شما می‌گویم. یعنی وعده آینده می‌دهد. اما بلافاصله آیاتش را می‌آورد!!

ظاهراً ذوالقرنین لقب است، «قرنین» تثنیه «قرن» است و

 در عام به نسلهای معاصراطلاق می شود و حدود 16 معنی دیگر نیزدارد.  

در"کتاب العین 5141" مناسب­‌ترین معنا را«امت» می داند و

جمهور اللغه آقا و بزرگ قومی که از آنان دفاع می‌کند.(جمهور اللغه: 2/793)

 و قرن به معنای قطب جهان و عالم نیز معنی شده است.

پس «ذوالقرنین» یعنی صاحب دو نسلی که معاصرند،

یا صاحب دو امت یا دو ریاست،

یاصاحب دوقطب جهان که شرق و غرب عالم را مسخر خود کرده است،

 امام صادق(ع) می فرماید:

 «ثُمَّ ذُو الْقَرْنَیْنِ عَبْدٌ أَحَبَّ الله فَأَحَبَّهُ الله... وَ مَلَّکَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا»

 (الکافی: 5/70 )

یاجوج به معنی آتش زننده و

ماجوج به معنی آتش گیرنده میباشد...

"یسئلونک"

 اگر از قرآن بپرسی، متناسب با سؤال جواب می دهد،معصومین(ع)هم همین شیوه را دارند.

 یعنی فقط در چهارچوب سؤالی که شده و 

متناسب با فهم آنان و مقداری که می توانند بگیرند، پاسخ می دهند.

و "یسئلونک" یعنی درخواست،

 یعنی از تو ذوالقرنین را درخواست می کنند.

 در این جا سؤال به جهت افزودن بر اطلاعات نیست بلکه درخواستی است به جهت رفع نیاز.

 مثل "اللهم انی اسئلک ..."

که در اینجا درخواست مطرح است نه پرسش.

 "و یسئلونک عن ذی القرنین"

 از تو ذوالقرنین را درخواست می کنند

بگو به زودی ذکری از او برای شما خواهم خواند.

"قل ساتلوا علیکم منه ذکرا"

با توجه به این بلافاصله داستان بیان می کند حرف "سین" در "ساتلوا"سؤال برانگیز است.

 سؤال است که چرا بیان داستان موکول به آینده شده، وقتیکه داستان بدون وقفه بیان می شود؟

 البته از باب قواعد زبان عربی حرف "سین" قطعیت را می رساند.

یعنی حتماً داستان او را ذکر خواهیم کرد ولی باز زمان آن موکول به آینده است.

 قرآن در حد فهم وطلب جواب می دهد،

 کفار قریش شاید از این آیات مبهم نه تنها چیزی نفهمیدند بلکه به ایمان هم نرسیدند.

اما اگرشوق شناخت ذوالقرنین را داری،

 سوال کن یا در خواست کن...

قطعا ویا بزودی خبر اورا خواهی شنیدو

 اگر هم برایت مسئله نشده باشد، ذوالقرنین را در میان کوروش و اسکندر و.. خواهی جست که

 چیزی به هدایت و ایمان نخواهد افزود...

"انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا"

آیه بسیار عجیبی است. قدرتی را برای ذوالقرنین مطرح می‌کند که بسیاری از پیامبران ندارند.،

می‌ فرماید ما به او تمکن در زمین را داده بودیم."فی الارض" و "وآتیناه من کل شیء سببا".

 یعنی سبب هر چیزی را به او داده بودیم. همه چیز را. هر چیزی که به ذهن شما برسد. 

"من کل شیء" استثنا ندارد...

با استفاده از یکی از همین سببها

  "فاتبع سببا" "حتی اذا بلغ مغرب الشمس"

 به محل غروب خورشید می‌رسد...

محل غروب خورشید کجاست؟

 روی کره زمین کدام محل ،محل غروب خورشید است؟

 کره زمین گرد است و همه جای آن میتواند مغرب باشد.

رب المشرقین و رب المغربین؟

رب المشارق و المغارب... معجزه قرآن در مبحث فیزیک و زمین شناسی است ،

به مغرب شمس رسید یعنی چه؟ کجاست مغرب؟ الان آمریکا برای ما مغرب است؟

 ژاپن برای ما مشرق است. اما خود ژاپن برای آمریکا مغرب است. پس مغرب خورشید کجاست؟

و"وجدها". "یافت آن را".

آن چیست؟

 خورشید،

یعنی در سفر اول اصل موضوع خود خورشید است که کجا غروب می‌کند.

 آن را دید که غروب می‌کند در چشمه ی اب تیره ای

"فی عین حمئه".

وخدا خود با ذوالقرنین صحبت می‌کند.

 "قلنا یا ذا القرنین"

آنهم بدون واسطه،با خطابی نزدیک و صمیمی ...ای ذوالقرنین

 "قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا".

دوست داری این‌ها را عذاب کن و دوست داری این‌ها را ببخش؟!!!!

 ذوالقرنین کیست که

 هم می‌تواند ببخشد و هم می‌تواند عذاب کند!!!؟؟؟.

وقتی حضرت یونس یک اجتهاد عجولانه می‌کند برای امتش ،خدا او را در شکم نهنگ می‌اندازد.

اما اینجابه ذوالقرنین می‌گوید دست خودت است.

دوست داری این‌ها را عذاب کن و دوست داری این‌ها را ببخش!؟!؟

مبنای خورشیدچیست؟

چه قومی باید عذاب بشوند؟

چرا باید عذاب شوند؟

 "قال"،ذوالقرنین گفت:

"اما من ظلم فسوف نعذبه"

آن هایی که ظلم کردند ما در آینده عذابشان می‌کنیم.

"ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نکرا".

چرا ذوالقرنین عذاب خودش را در راستای عذاب الهی معرفی می‌کند؟

"و اما من آمن و عمل صالحا"

 اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام داد

"فله جزاء حسنی".

"و سنقول له من امرنا یسری"...

ما امر را بر او سهل و آسان می‌گیریم.

به نوع تکلم دقت فرمایید!

مثل "انا انزلنا" ، مثل "نحن خلقنا"...

 انگار کلام، الهی است.

"ثم اتبع سببا"

سیر ذوالقرنین ...

دوباره از یکی از همان سبب هایی که در اختیار داشت پیروی کرد

 "حتی اذا بلغ مطلع الشمس"

به کجا رسید؟

محل طلوع خورشید!

 باز چه چیز اصل است؟

 باز هم خورشید.

 همان بحث هایی که در مورد مغرب خورشید بود، در مورد مطلع خورشید هم هست.

 محل طلوع خورشید کجاست؟و؟؟

"وجد‌ها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا"

به قومی می رسد که به غیر از خود خورشید هیچ پوششی ندارند.

یعنی تنها پوشش این قوم،

خود خورشید است.

 عجیب نیست؟؟

 اینجا دیگر در مورد مردمش هم اصلا صحبت نمی‌کند.

 اگر در مورد زمان غروب یا مکان غروب بحثی شد،

 در مورد مردم اینجا اصلا دیگر صحبتی نمی‌شود.

 "کذلک و قد عهدنا بما لدیه خبرا"

 همچنین بود و البته ما از احوال آن کاملا با خبر بودیم.

 "حتی اذا بلغ السدین"

 رسید به بین دو تا سد یا دوتاکوه

 "وجد من دونهما"

بین یا پشت یا زیر آن دوتا یافت یا دریافت ...

 "من دونهما قوما لا یکادون یفهمون قولا".

 مردمی که سخنی فهم نمی‌کردند!؟

 "لا یکادون یفهمون قولا".

شاید هم نمی خواستند هیچ سخنی را بفهمند...

بحث پیچیده‌تر می شود...

( خب آیات با "یسئلونک" شروع شده)

 "قالوا یا ذا القرنین"

 گفتند ای ذوالقرنین:

" ان یاجوج و ماجوج مفسدون فی الارض"

یاجوج و ماجوج دارند فساد می‌کنند روی زمین

یاجوج و ماجوج عرض شد یعنی آتش زننده و آتش گیرنده...

"فهل نجعل لک خرجا"

آیا به تو پول بدهیم تا بین ما و این‌ها یک سدی قرار بدهی؟

این قوم از کجا ذوالقرنین را می‌شناختند؟

 چرا پوشش آنها فقط خورشید بود ؟

مگر خورشید پوشش است؟

 آیا می توان فقر آنها را عنوان کرد(مثل ضرب المثل خودمان سقفی جز آسمان نداشتند) وقتی که

 می گویند هزینه می پردازیم آنهم مادی ،که می‌گویند بیا مشکل ما را حل کن پولش را می‌دهیم.

عجیب نیست؟؟

قومی که زبان کسی را نمی‌فهمیدند! با ذوالقرنین صحبت می کنند و کمک می خواهند؟!

آیا(ذوالقرنین)را می‌شناسند؟

آیا منتظر او بوده اند تا بیاید و مشکلشان را حل کند؟

برای حل مشکل پول پیشنهاد می دهند و ذوالقرنین می فرماید:

 "فاعینونی بقوه"

 نیروی خودتان را می‌خواهم.خودتان را می خواهم..

جالب است که در این آیات از سپاه ذوالقرنین اثری نیست.

 حتی اشاره ای هم به آن نشده است،چرا؟

حتی می فرماید :

"اجعل" قرار بدهم، یعنی ضمیر متکلم وحده ...تنهایی

"بینکم و بینهم ردما"

 "بین شما و آن‌ها ردم قرار بدهم."

ردم یعنی چه؟

چیز غیر قابل نفوذ را ردم می‌گویند.

 "آتونی زبر الحدید" تکه‌های آهن را برایم بیاورید. هنگامی که "ساوی" مساوی شد،

 پر شد بین دو تا کناره‌های کوه،"قال انفخوا". گفت بدمید توی این کوره‌ها تا 

این آهن‌ها ذوب بشود. "حتی اذا جعله قال آتونی افرغ علیه قطرا". 

بعد مس را ذوب کرد و ریخت بین آهن‌ها تا این‌ها را یکپارچه کند و "ردم" را ساخت.

"و ما استطاعوا له نقبا"

 که دیگر قوم یاجوج و ماجوج نمی‌توانند از روی آن رد بشوند...

 در قرآن جاهایی که

 "یظهروه" استفاده شده

 به معنای تسلط است.

 نه خودشان می‌توانند تسلط پیدا کنند ونه می‌توانند با کمک گرفتن ازکسی در این ردم سوراخی بزنند.

"قال هذا رحمه من ربی"

ذوالقرنین می‌گوید این رحمتی است از خدا، ردمی ساخته است و بعد هم ربطش می‌دهد به خدا. 

همه چیزش خدایی است.

"فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء". وقتی که وعده پروردگار من برسد،

 این {ردم} را تکه تکه اش می‌کند."و کان وعد ربی حقا". وعده پروردگار من حق است.

"و ترکنا بعضهم یموج فی بعض"

"و روز آن وعده که فرا رسد، خلایق محشر چون موج، سرگردان و مضطرب باشند و 

نفخه صور دمیده شود."یعنی تا روز قیامت "ردم" پا برجاست.

 پس این ردم

باید در همه زمانها موجود باشد،

در روایات است که

 در موارد متعددی حضرت رسول(ص) به حضرت علی(ع) می‌فرماید:

"تو ذوالقرنین این امتی،

تو ذوالقرنینی یا علی. "

پس ذوالقرنین می‌تواندامام علی باشد.

گزاره ای به ذهن می‌آید.

انگار که پیامبر به ما می‌فهماند که ذوالقرنین یک صفت هم میتواند باشدیا یک ارزش الهی...

واین حدیث کامل آورده می شود

* به جهت اهمیت موضوع:

 «احمد بن اسحاق می‏گوید: به خدمت امام حسن عسکری علیه السلام وارد شدم،

 در نظر داشتم که در مورد جانشین آن حضرت سوال کنم، امام علیه السلام خود ابتدءاً فرمود:

 "ای احمد بن اسحاق! خدای تبارک و تعالی، از روزی که حضرت آدم را آفریده،

 لحظه‏ای روی زمین را خالی از حجت نگذاشته،

 و تا روز قیام قیامت هرگز بندگان خودش را بی‏حجت نخواهد گذاشت.

 خداوند به برکت حجت خود بلاها را از اهل زمین دفع می‏کند و

 به سبب او باران را فرو می‏فرستد و به خاطر او برکات زمین را خارج می‏کند ."

پرسیدم:

 ای فرزند پیامبر! امام و جانشین بعد از شما کیست؟ 

امام (ع) از جای برخاست و شتابزده وارد خانه شد و

 چون بازگشت کودک سه ساله‏ای بر دوش خود داشت که

 صورتش همچون ماه چهارده شبه می‏درخشید. آنگاه خطاب به من فرمود:

 "یا احمد بن اسحاق لو لا کرامتک علی الله عزوجل وعلی حججه ما عرضت علیک ابنی هذا.

 انه سمی رسول الله و کنیه، الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما ."

" ای احمد بن اسحاق، اگر نبود اینکه تو در پیش خدا و حجتهای او عزیز هستی، 

این پسرم را بر تو عرضه نمی‏کردم. او همنام پیامبر خدا (ص)و هم کنیه ‏ی آن حضرت است.

 هم اوست که زمین را پر از عدل و داد کند، آن سان که پر از جور و ستم شده باشد ."

سپس فرمود:

"  ای احمد بن اسحاق! مثل او در این امت مثل حضرت خضر و "ذوالقرنین است"،

 آنچنان از دیده ‏ها غائب می‏شود که کسی در آن دوران از هلاکت رهایی نمی‏یابد،

 جز کسی که خداوند بر اعتقاد به امامت او ثابت و استوار نگهدارد و 

او را به دعا برای تعجیل فرج او موفق گرداند ".

احمد بن اسحاق می‏گوید: عرض کردم: سرورم! آیا نشانه‏ی دیگری نیز هست که دلم آرام بگیرد؟ 

آقازاده‏ ی بزرگوار با زبان روشن و فصیح فرمود:

 "انا بقیة الله فی ارضه، و المنتقم من اعدائه. فلا تطلب اثرا بعد عین، یا احمد بن اسحاق!.

-  "من یکتا بازمانده از حجتهای خدا در روی زمین هستم. 

من دست انتقام خدا از دشمنان او هستم. ای احمد بن اسحاق! پس از رویت دیگر نشان نپرس "

 ( کمال الدین، ص 384 و اعلام الوری، ص 412 )


در حدیثی دیگر در جواب سوال

 "سنت جاری از خضر و ذو القرنین در مورد امام زمان چیست؟"

 امام حسن عسگری (ع) می فرمایند:

- «طول الغیبة ».

- "طولانی شدن غیبت او....این امری از امرهای خدا، 

و سری از اسرار خدا، و رازی از رازهای خداست..."

 (کمال الدین ص 385 واثباة الهداة، ج 3 ص 480 )


آیه را دوباره تکرار می کنیم؛

"یسئلونک عن ذی القرنین"

از تو در مورد صاحب دوقرن می‌پرسند،

یا از تو صاحب دوقرن  را درخواست می کنند،

و "قرن" یعنی چه؟

عموما گفته اند شاخ !!و ذوالقرنین یعنی صاحب دو شاخ.

اما اگراز خود قرآن بپرسیم که

قرن یعنی چه؟

"فی قرون آخرین"

در امت‌های آخر.

"ثُمّ انشانا من بعدهم قرنا آخرین"

سپس امت دیگرى را بعد از آنها به وجود آوردیم

"الم یروا کم اهلکنا من قبلهم من قرن"

 آیا ندیدند چه بسیارامتهایی را هلاک کردیم قبل از آنها..

پس قرن یعنی امت.

قرن یعنی مردمی که در یک زمان خاص زندگی می‌کنند.

و ذوالقرنین یعنی صاحب دو امت...!

 امت غیبت و امت ظهور...

قرآن کریم می‌فرماید:

 "وَ الَّلیْلِ إذَا عَسْعَس "

 سوگند به شبی که ناپایدار و «عَسْعَس» است، دائماً می‌رود.

ولی در مورد صبح، حرفی از رفتن نزد، فرمود:

"وَ الصُّبْحِ إذَا تَنَفَّس"

یعنی آنگاه که صبح شروع می‌شود. چون دیگر شب تمام است، فقط روز است.

کل زندگی یک شب است؛

اگر کسی توانست از این شب با جمع حقایق به صورت اجمال، به توحید برسد،

 در انتها به فجر میرسد .

قلب امام همه‌ی توحید است و

هر قلبی به اندازه‌ای که

 از شرک فاصله دارد ،

 به توحید نزدیک است،

 و هرکس به اندازه‌ای که در اعمال خود حضور قلب داشت به قلب امام رجوع کرده است،

زیرا قلب، آینه‌ی اسم جامع الهی است،

هر «جزئی» اگر به «کل» نرسد، نابود می‌شود، همان‌طور که رطوبت‌ها و نم‌ها به آب برمی‌گردند، 

عبادات ما به اندازه‌ی نظرکردن به قلب امام زمان«عجل الله فرجه»عبادت است.

بعضی‌ها به هیچ صبحی نمی‌رسند؛

چون جذب کل نشده اند وجزء مانده اند

و دنیا آن‌ها را می‌رباید...

"انا مکنا له فی الارض".

تمکن در روی زمین را به او دادیم.

 "ل" در این جا یعنی می‌تواند از این تمکن استفاده کندو بهره ‌برد.

امیرالمومنین علی .ع. تمکن بر کل زمین داشت ،اما امکان استفاده نداشت...

"سلونی قبل ان تفقدونی... "

از من بپرسید قبل از این که مرا ازدست بدهید که من به راه‌های آسمان آشنا‌تر هستم.

اما ذوالقرنین تمکن دارد روی زمین که "سبب هر چیزی را به او دادیم."

در موردهیچ پیامبری داده شدن اسباب نیامده،مثلا حضرت ابراهیم رفت. چگونه؟ گفته نشده است،

فقط در مورد دو نفر "وسیله سفر"در قرآن آمده است؛

 ذوالقرنین و حضرت سلیمان،که با بادسیر وسفر داشت...و

 ذوالقرنین که هربار یکی از سبب‌ها را استفاده می کند.

حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ

وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ...

شاید مغرب شمس خود خود خورشید است.

در تمام روایات مراد از خورشید امام زمان است،

یعنی خود خورشید است که دارد غروب می‌کند. زمان غیبت...

 می‌رود و "گفت اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد

 سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى ‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏ خواهد کرد"

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا

"من امرنا یسری". 

امر...اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم. این‌ها صاحب امر هستند.

من امرنا یسری.

"ثم اتبع سببا". سپس پیروی کرد سببی را،و طلوع می‌کند...

طلوع می‌کند ؟بر چه کسی؟

 بر مردمی که پوششی جز خود خورشید ندارند.

جز خود امام زمان(عج) هیچ چیزی برایشان نمانده است.

تنها ستری که دارند، خود خورشید است.

"کذلک و قد عهدنا بما لدیه خبرا."

این چنین است و قطعا به خبرى که پیش او بود احاطه داشتیم،

"حتی اذا بلغ بین السدین." بین دو تا سد رسید.

 بیرون بین این دو تا سد،

قومی را یافت که

لا یکادون یفقهون قولا

 براین نبودند که سخنی را بفهمند

 گوششان پر بود ازهمه حرف‌ها و ایدئولوژی ها...

فقط منتظر بودند ذوالقرنینی بیاید و برایشان سد بسازد. کجا؟

مردم بین سدرا نمی فرماید،

می‌ فرماید "من دونهما".

ازغیر آنها از  بیرون آن ها مردمی را یافت (یا دریافت)

سد چیست ؟ کجاست؟

 "و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون."

جلوی روی این‌ها یک سد و پشت سرشان هم یک سد قرار دادیم.

 دیگر این‌ها هیچ چیزی نمی‌فهمند. قلب هایشان را مهر زدیم.

 مردمی که بین السدین هستند کسانی هستند که دل هایشان مهر خورده است.

اما ذوالقرنین کسانی را در می یابدکه بیرون بین السدین هستند،"من دونهما"

 یعنی کسانی که دل هایشان مهر نخورده است.

 واین‌ها ذوالقرنین را می شناختندکه کمک خواستنداز حملات یاجوج و ماجوج ...

قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ

 إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ

 فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا

 عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا

گفتند ای ذوالقرنین

همانا یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد مى کنند

پس آیا مالى در اختیار تو قرار دهیم

 تا میان ما و آنان سدى قرار دهى (آیه ۹۴)

یاجوج و ماجوج(آتش زننده و آتش گیرنده)

چرا اینقدر بحث مالی مهم است؟

 شاید زمانی و دوره ای است که 

بحث مالی و اقتصادی خیلی مهم است وراهگشای همه کارها فقط پول است.

اماذوالقرنین می‌گوید؛

 خودتان را می‌خواهم،

"فاعینونی" کمکم کنید.

مردمی که گوششان از همه چیز پر است از فاشیسم، مارکسیسم، لیبرالیسم، کمونیسم

 همه این ایسم‌ها را شنیده اند و فقط منتظر یک حرف نو هستند.

 منتظر یک وعده الهی...

 او را هم می‌شناسند و تا می‌آید ،

میگویند فقط تو می‌توانی مارا نجات دهی و در زمانی که 

پول حرف اول را می‌زند و همه چیز پولی و مالی است اما

او خود آدم‌ها را می‌خواهد،

 توان و همت خود آدم‌ها را می‌خواهد.

که تا همت خودشان نباشد، مطلقا آن سد و آن ردم زده نخواهد شد و

 از دست این "مفسدون فی الارض" رهایی پیدا نخواهند کرد.

 فاعینونی...پس کمک کنید مرا

"آتونی زبر الحدید".

تکه‌های آهن را بیاورید.

قرآن می‌ فرماید؛ ما آهن را به دستان داوود نرم کردیم.

ویژگی حضرت داوود فصل الخطاب بودن است و اولین معصومی که حکومت مستقر ایجاد کرد.


 امیرالمومنین در مورد حکومت امام(عج) می‌فرمایند که: 

ما فصل الخطاب هستیم. 

حکم را ما می‌دهیم وخداوند به ذوالقرنین می فرماید آیا عذاب می کنی یا می بخشی؟

یعنی فصل الخطاب بودن امام (عج)؛

وقوم تکه های آهن را می آورند تاذوالقرنین بین "صدفین" را با آن پرکند.

"صدف" را برخی کناره‌های کوه گرفته اند.

کلا صدف یعنی دو چیزی که از هم دور بوده اند.

 تصادف یعنی دو چیزی که اصلا نباید به هم بخورند به هم خورده اند.

 آهن و حالا مس را باید ذوب کنم بریزم بین آن...و مس در دستان سلیمان است،

 دومین حکومت ولی معصوم قدرتمند... ما بر او چشمه‌های مس را جاری کردیم .

 احادیثی که: یاران امام "کزبر الحدید". مانند تکه‌های آهن هستند. این‌ها جمع می‌شوند.

 "فاعینوا بقوه". یاران حضرت بر روی پرچمشان کلمه قوه دارند.

و حدیث امام حسن عسکری(ع) که می فرمایند امام زمان مثلش مثل ذوالقرنین است پیش شما...

ذوالقرنینی که صاحب دو امت است :امت غیبت و امت ظهور...


جابرانصاری گوید:

" شنیدم از حضرت رسول الله (ص)که فرمودند: 

ذی القرنین، بنده شایسته‌ای بود که خداوند او را حجت بر بندگانش قرار داد...

آگاه باشید که در میان شما کسی هست که طریقه او را دارد. 

خدای- عزوجل- او را در زمین قدرت داد، و وسیله رسیدن به هر چیز را به وی عطا کرد و

 او به مشرق و مغرب عالم رسید و بی‌تردید که خدای تعالی، 

راه و روش او را در قائم علیه السلام که از اولاد من است به جریان می‌اندازد، 

و او را در مشرق و مغرب عالم مسلّط می‌کند؛ تا آن که باقی نمی‌ماند از هموار و ناهموار زمین و

 کوه‌هایی که ذوالقرنین پیمود، حتماً او هم می‌پیماید. 

خداوند، گنج‌ها و معدن‌های زمین را برای او آشکارا می‌نماید و با رعب او را یاری می‌نماید و

 زمین را از قسط و عدل پر می‌کند؛ آن چنان که از ظلم و ستم پر شده باشد.

 (بحارالانوار، ج52، ص323 و کمال الدین و تمام النعمة، ص221-220)"


جمع بندی سوره کهف

سوره می فرماید :

معیارهای زمینی و شناخته شده برای ما زمینیان،

 و برنامه ریزی های ما،

بدون اذن و اراده پروردگار،

 قابل اعتماد نیستند!

داستان اصحاب کهف،

 طول عمر آنها و خواب سیصد ساله شان؛ نجات گروه اندکشان از دست جامعه بزرگ و  

با هیچ یک از معیارهای رایج زمینی همخوانی ندارد.

در داستان صاحبان باغ،

اتفاقی که رخ می دهد، نشانه بر هم خوردن تمام حساب و کتابها و برنامه ریزی های زمینی است.

در داستان موسی و خضر،

 وقایع حکایت ازغلط بودن محاسبات زمینی ووجودحکمتهای غالب وبرترازسوی پروردگارعالمیان دارد.

در داستان ذوالقرنین

نیز همه داستان خارج از معیارهای عادی و شناخته شده ما است.

ما با معیارهای دنیوی زندگی می کنیم،

 اما از دیدگاه قرآنی،

 این معیارها اعتبار و اصالت پایداری ندارند وکارآمدی این معیارها فقط در حد زیور دنیا است،

زیور دنیا ونه حتی زیورآدمی

 إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً "لَّهَا " لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا

و برای امتحان و آزمون است!

سوره به صاحبان معیارهای زمینی هشدار می دهد که

 اگر در بند همین دیدگاه باقی بمانند،

 دچار خسران و زیان سهمگینی می شوند:

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا (103 )

 الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا(104 )

بگو آیا به شما خبر دهم که چه کسانی زیانکارترین مردمنداز حیث عمل؟

آنان که "گم شد"تلاششان در زندگانی دنیا و" گمان" می برندکه...

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَزْنًا

(105) اینان کسانی هستند که به «نشانه های» پروردگار خویش، و دیدار او، کافر شدند.

 پس عملشان حبط شد و ما برای ایشان در روز قیامت ترازویی برپا نخواهیم کرد!

چرا ترازو برپا نمی شود ؟

چون وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَق

سنجش آن روز حق است و

 کسی که چیزی ندارد که با حق توزین و سنجیده شود،چه ترازویی برای او برپا شود؟

افئدتهم هواء، فؤادو دل‌های آن‌ها تهی است و

 اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف،

اعمالشان مانند خاکستری است در باد در روزی طوفانی و

کسراب بقیعه یحسبه الظمآن ماء  و  عملش سراب است...

یعنی هم ظرف جانش تهی است و هم ظرف عملش خالی،

 اگر بخواهند جانش را بسنجند،

وجودش تهی است و

اگر بخواهند عملش را بسنجند،

عملش سراب است...

پس الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا

 وقتی آدم به آن کرانهٴ افق رسید می بیند که سعی و تلاششان در دنیا گم شده چیزی دستشان نیست...