سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبردر سوره مبارکه کهف(4)

 حکایت موسی و خضر ...

آیات 60 و...

و حکایت موسی و خضر ...

از زیباترین حکایات الهی...

در این داستان، رویارویی حق وباطل یا جدال باطل با حق نیست،

رویارویی دو دریا ست باهم، مجمع البحرین ...

دو دستگاه هست که هر دو حق‌اند:

دستگاه موسوی (ع) و

دستگاه خضری (ع )

که در دو دستگاه حق، ولایت پذیری نباید با اما وچرا باشد،

که حتی موسی (ع) نبایددرکنار ولایت ولی خدا (خضر) حفظ هویت موسوی و پیامبری خودرا داشته باشد

که اگربخواهد ولایتمداری خضررا داشته باشد، دیگر نباید به دنبال خود، مکتب موسوی را ببرد...

یعنی تبیین عمق ولایت در بالاترین سطح ...  

آیات 68-60

کلمات کلیدی در این آیات مهم هستند .

قبل از ورود به آیات اگراین کلمات اندکی باز شوند درفهم آیات راهگشا خواهند بود،

حضرت موسی(ع) که دارای علم الکتاب بر پایه وحی تشریعی است، 

برای"کسب رشد" به دیدار خضر (ع)می رود ...

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُک

 عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ

مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا؛

موسى به او گفت آیا تو را به شرط اینکه از رشدی که آموخته شده‏ اى به من یاد دهى پیروى کنم،

  أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رشدا

 عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. 

عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است،

 اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست وهمینطورعوالم بعدی را به لایه های دیگر،

 تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود اماهمانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است که 

پیاز از آن نقطه ریشه دارد و سبز می شود ،

 اگر پیازی مدتی در تاریکی و سکوت خود مانده باشد،از درونی ترین بخش لایه ها سبز می شود .

عوالم هستی هم چنین است با یک تفاوت مهم،

 اینکه در یک پیاز حجم پوسته اول نسبت به پوسته دوم بیشتر است و

 پوسته دوم نسبت به سوم و همین طور که به سمت داخل می رود کوچکتر می شود ؛

اما عوالم هستی برعکس آن هر چه به سمت داخل می رود بزرگتر می شود،

 آنگونه که در روایت آمده است ، این عالم طبیعت با همه گستردگی اش که حد و اندازه ندارد،

 نسبت به عالم بعدی که

 باطن آن است (که البته مقصود باطن و درون به معنای جغرافیایی و مکانی نیست) همچون 

حلقه انگشتری است در بیابان بی حد و اندازه و

 همینطور سایر عوالم هر یک نسبت به باطن خود اندک است و چیزی به حساب نمی آید.

هدف از شناخت و علم حضوری ، رشد کردن و

 بزرگ شدن است به این صورت که پوسته ی ظاهرش می افتد و پوسته ی باطنش آشکار می شود و

 هر لایه که می افتد ، بزرگتر و بزرگتر می شود .

 یعنی آنچه را که قرار است در آخرت اتفاق بیفتد در همین جا اتفاق می افتد .

 خداوند انسان را بی پیرایه خلق کرد،

 حال اگر انسان خود با مرگ اختیاری پیله ها و وصله ها ی خود را از بین نبرد ،

 خداوند ملائک عماله را می فرستد تا وصله ها یکی پس از دیگری جدا شوند .

 مشکلات ،مصائب دنیا ،سکرات مرگ،عالم برزخ، فشار قبرو...آدمی را پاک می کنند تا به قیامت برسد.

 «قال له موسی هل اتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشداً»

 داستان پیروی حضرت موسی از حضرت خضر(ع) جهت رشد است.

حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت و اولوالعزم است،

 اما به امر الهی باید از خضر پیروی کند که اولوالعزم و صاحب شریعت نیست و

 اساساً پیامبر اهل ظاهر نیست . گفته می شود که 

حضرت خضر و حضرت ادریس (ع)پیامبران باطنی بوده اند.

 «علی ان تعلمن»؛ حضرت موسی به حضرت خضر می گوید :

 می خواهم همراه تو باشم . تا از آنچه یاد گرفته ای به من بیاموزی .

 آیا اجازه این همراهی را به من می دهی؟

آنچه حضرت خضر(ع) آموخته است همان رشد است ...

لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً.

فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا ...

این شخصی که حضرت موسی می فرماید که یا اورا می یابم ویا روزگاران درازی باید طی کنم،

و عبدی است از عباد خداوند که یافتن او و کسب رشد از اومانندروزگاران طولانی بسر بردن است،

 در روایات حضرت خضر معرفی شده است.

خضر از اولاد سام بن نوح وگویا پسر خالهٔ ذوالقرنین بوده است و

 به خاطر صفات خاص به خضر (سبز) معروف شده است.

 چون بر هر زمین خشکی (حتی چوب خشک) که می نشست،سبز و خرم می شد.

خضر و الیاس هر دو در این جهان زنده اند، نقل است که آن دو، هر سال به حج می روند،

 کعبه را طواف می کنند ولی مردم آنها را نمی شناسند.

 خضر همه روزه در بیابان ها و الیاس در میان دریا ها می گردند، تا گم شدگان را به راه بیاورند.

عبدالله انصاری می گوید:

حق تعالی با صفت عالمی و صفت حیات خود، در خضر متجلی شده،

 همچنان که با صفت کلام خود در موسی(ع) متجلی شده است.

واین که موسی و همراهش ماهی ای همراه خود دارندکه

 گویا غذای آنهاست( موسی به جوان گفت غذا را بیاور،آیه 62) وآن را در خشکی به حال خود 

رها و فراموش می کنند. ماهی خود به دریا باز می گردد و زندگی را از سر می گیرد.

واین نشانه موسی (ع) است برای آنچه در طلب آن است .

برداشت مولانا از این آیات چنین است که؛ موسی (ع ) بود که ماهی را از آب گرفت و

 در خشکی رها کرد و چون زمان و مکان واقعه در تصرف ولایت خضر بوده است ،

 پس احیای ماهی و بازگرداندن آن به دریا نتیجه وجود و حضور خضر است .

 ماهی دریا ، به دست خضر که همان پیر است زنده می شود 

اما از آنجا که کمال محدودیت برنمی دارد و 

هر عارفی در هر مرتبه ای خود محتاج احیا از سوی مرتبه بالاتر است ،

 پس خود خضر هم نسبت به مراتب اعلای وجود،

 حکم ماهی را دارد که در دریای جاویدان وجود، زندگی می یابد.

در آن بحری که خضرانند ماهی ...

وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا

چگونه مى‏ توانى صبر کنى بر چیزى که احاطه ندارى به آن "خُبْر "را

خبره یعنی آگاهی ژرف نسبت به چیزی.

انسان گاه از چیزی خَبری به دست می آورد و گاه نسبت به آن خُبْره می شود.

خَبر آگاهی نسبت به ظاهر چیزی است و گاه باطن چیزی ؛

 اصل این کلمه در زبان عربی، به معنای شخم زدن است تا به عمق چیزی شناخت بیشتری پیدا کند،

از همین روست که شناخت نسبت به چیزی را خبر می گویند،

 یعنی کسی با شخم زدن در احوالات شخص یا حادثه ای نسبت به آن اطلاع به دست می آورد.

عرب می گوید:

- خَبَر خُبراً الأرضَ :

زمین را براى کشت شخم زد ؛

- خَبَرَ  خَبْراً و خِبْرَةً الشی ءَ :

آن چیز را آزمایش کرد و شناخت ؛

 - خَبَر خُبْراً و خِبراً و خُبْرَةً و خِبرةً و مَخْبُرَةً و مَخْبَرَةً الشی ءَ و بهِ :

آن چیز را کاملًا شناخت و حقیقت آن چیز را به خوبى دانست.

یعنی خُبْر بیش تر برای شناخت عمیقی به کار می رود که

 با شخم عمیق و تحقیقات ژرف به دست می آید. انسان خبیر ، انسانی است که 

با شخم زدن در احوال و اوضاع و امور، به عمق آن چیز می رسد و

 هرگز به ظواهر امور بسنده نمی کند.

مثلا در آیه شریفه،

 وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ

 صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ؛(نمل/88 )

و کوهها را مى ‏بینى [و] مى ‏پندارى که آنها بى ‏حرکتند و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتند

 این صنع خدایى است که هر چیزى را در کمال استوارى پدید آورده است

 در حقیقت او به آنچه انجام مى‏ دهید خبیر است.

خبیر، به ظاهر و باطن آگاهی دارد و تنها به ظاهر بسنده نمی کند و

 در می یابد همین کوه استوار چون ابری در حال حرکت است.

حضرت موسی(ع) می خواست همراهی را خضر(ع) در کسب علم لدنی داشته باشد، 

اما خضر(ع) می فرماید چگونه بر چیزی که کارشناس و خبیر نیستی می خواهی صبر کنی،

علت اعتراض حضرت موسی(ع) نیز این است؛

 چون قضاوت او بر اساس خبر ظاهری است نه خبیر بودن و باطن نگری.

البته خضر(ع) به ایشان وعده می دهد که در آینده پس از پایان کار نسبت به هر

 عملش ذکر و یادآوری خواهد داشت، ولی هرگز او را به عمق مطلب نخواهد رساند؛ 

زیرا رسیدن به این عمق نیازمند علم لدنی با تعلیم الهی است که از راه دیگری به دست می آید.

 (کهف، آیه 70  )  

حضرت خضر، عبد الهی است. هنوز هم زنده است. خضرنمرده، خضر که نمی میرد. 

برای اینکه اسمش خضر است. خضر یعنی سبز. سبز علامت و سنبل حیات است.

از معصوم روایت است که:

" امّا عبد صالح خضر خداى تعالى عمر او را طولانى ساخته است، 

ولى نه بخاطر نبوّتى که براى وى تقدیر کرده است و یا کتابى که بر وى فرو فرستد و

 یا شریعتى که به واسطه آن شرایع انبیاء پیشین را نسخ کند و 

یا امامتى که بر بندگانش اقتداء به آن لازم باشد و یا طاعتى که انجام دادن آن بر وى واجب باشد،

 بلکه چون در علم خداوند گذشته بود که عمر قائم (عج) در دوران غیبتش طولانى خواهد شد،

 تا جائى که بندگانش آن را به واسطه طولانى بودنش انکار کنند،

 پس عمر بنده صالح خود را طولانى کرد تا از طول عمر او به طول عمر قائم (عج)استدلال شود و

 حجّت‏ معاندان منقطع گردد و براى مردم علیه خداوند حجّتى نباشد.

 ( کمال الدین/ترجمه پهلوان ؛ ج‏2 ؛ ص31  )

و حضرت موسی پیامبر بزرگی است. 

هیچ پیغمبری به اندازه حضرت موسی نامش در قرآن کریم، نیامده است.

 لحن صحبت موسی با خداوند در آیات قرآن، لحن عجیبی است.

 هیچ پیغمبری مانند موسی با خدا صحبت نمی کند،مثلا :

 "ان هی الا فتنتک"همه کارها فتنه توست، یا"رب ارنی انظر الیک" ..

وحضرت موسی(ع)در این مقام برای کسب علم لدنی و 

آگاهی از ملکوت و حقایق امور به دیدار خضر (ع)می رود،

این آیات ادله کسانی است که قایل به استاد در مسیر سیر و سلوک عرفانی هستندو

 حتی در عرفانهای کاذبی که حتی افراد به مقام دانش لدنی نرسیده خود را

 استاد راه سیر و سلوک و طریقت القا می کنند وسخنشان این است که بی همرهی خضر ...

از نظر قرآن،

 علم لدنی، علمی است که

مستقیم از ذات الهی به شخص تعلیم داده می شود و

 از مصادیق «عندالله» نیست،

 بلکه «من لدن علی حکیم» است.

 و علم لدنی چیزی مانند رویت و دیدن یا ارایه و نمودن از سوی خداوند است؛ 

بنابراین واسطه پذیر نیست وعالم لدنی نقش سرمشق را داردبرای در مسیر قرار گرفتن شخص،

 یعنی عامل تعلیم علم لدنی نیست، بلکه عامل تعلیم دست یابی سالک به تقوایی است که

 سبب تعلیم لدنی از سوی خداشود، مثل معصومین (ع )

حضور حضرت موسی(ع) در پیشگاه خداوند یک حضور عندی است؛

 اما حضور خضر(ع) یک حضور لدنی است و بی واسطه از علم لدنی خداوند بهره مند است.

 بر همین اساس، کارهایی که انجام می دهد از مقام لدنی الهی است،

در حالی کارهای حضرت موسی(ع) از مقام عندی الهی است.(کهف، آیه 65 )

حضرت خضر(ع) به سبب همین جایگاه است که جانی را می گیرد

 (کهف، آیه 74)؛

 او در این مقام همانند ملک الموت و عزرائیل است؛ زیرا ولی الله است و

 وقتی در این مقام جان می گیرند گویی ملک الموت یا خدا جان شخص را گرفته است؛

 زیرا ولی الله در مقام لدنی، عین الله و یدالله است و وقتی تیری می اندازد، 

خداوند به دست او تیری می افکند و

 او تنها واسطه است چنان که ملک الموت یا فرشتگان گیرنده جان ها واسطه هستند.

(انفال، آیه 17 ) 

 

همراهی حضرت موسی و خضر

حضرت موسی (ع) خواهان علم و دانش رشدی است.

 رشد در قرآن به این معناست که انسان در سیر تکاملی وجودی خود به مرحله از 

علم و دانش شهودی و حضوری برسد که واقعیت و حقایق اشیا را چنان که 

هست ببیند و لمس و درک نماید.

 دانش رشد نعمتی خاص است که به انسان کامل می رسد هر چند که

 دیگران نیز با تلاش وکوششی به مراحل و مراتب فروتر آن دست می یابند .

حضرت موسی (ع) برای کسب رشد، سفر می کند. سفر در این جا شاید سفر زندگی باشد. 

به این معنا که همه در مسیر تکاملی خود در سیر هستند و

 در زندگی خود اگر به نشانه ها توجه داشته باشند به کمال می رسند.

 سیرو سفر درداستان موسی وعالم ،نشانه ای از سیروسفر در زندگی انسان به سوی کمال مطلق است.

تعلیق و راز و رمز در داستان موسی و خضر موج می زند. هیچ نشانه مستقیمی در میان نیست .

 گویی موجی از مه فضای داستان را آکنده است.

شخصیت ها جز موسی در این فضا نا آشنا هستند(همراه موسی و خود خضر) ؛

 رفتارها و گفتارها دلهره آوراست.

خواننده موسی را همراهی می کند؛گویی دروبین با موسی حرکت می کند و 

زاویه ها ازدیدگاه اوست و تشویش و اضطراب موسی به بیننده وخواننده و شنونده منتقل می شود.

آن چه معلوم است ناچیزو آن چه آشکار می شود هیچ روشنایی بر فضای داستان نمی افکند.

همراهی با آنها در طول سفر به جای این که مساله را روشن تر کند، بر ابهام و رازها می افزاید!!!

تنها چیزی که از اصل سفر معلوم و مشخص است، سفر برای دانشی است که رشدش خوانده اند،

اما در پایان داستان ناگهان با مساله دیگری رو به رو می شویم که

 تمام منطق ما را به هم می ریزد و

 چشم انداز دیگری را در برابر ما می گشاید.

 گویی  در پایان سفر و گذشت از سه مرحله سخت و دشوار به جایی می رسیم که

همه آن فضای آشنا ،نا آشنا و

 همه منطق زندگی که باآن خود و زندگی را توجیه و تفسیر می کردیم پوچ شده است،

گویی مصداق "الیوم بصرک الحدید" شده است.

به جای آن که حوادث تفسیرشود، خواننده با تاویل روبرو می شود!!.

 دانش رشدی که عالم ربانی آن را تاویل می نامد ، جهان را به گونه ای دیگر تفسیر می کند.

مثل روز رستاخیز... که آدمی وقتی چشم باز کند جهانی با تفسیر دیگری می بیند.

در این زمان است که آن چه آشنا بود ، غیر آشنا می شود و آن چه منطقی و عقلانی بود ،

 غیر عقلانی می گردد و منطق و عقلانیت دیگری به جای آن می نشیند.

همان" هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله "

" در روز رستاخیز تاویل اعمال خود را می یابند. "

 (اعراف آیه 53)

عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً(65 )

خداوند نام عبد الهی را نمیگوید بلکه از ویژگی های او بیان می فرمایدکه:

 - مقام عبودیت (بندگی )

- مقام رحمت "من عندنا" از نزد خودمان

- مقام علم لدنی

و ترتیب این ویژگیها نیزمهم است زیرا عبودیت نسبت به مقامات بعدی نقش علیت را دارد.

 یعنی اینگونه نیست که حضرت خضر اول علم لدنی گرفت سپس به مقام بندگی راه یافت بلکه 

چون در مقام بندگی کوشید به علم لدن راه یافت.مثل "و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین"

پروردگارت را بندگی کن تا یقین ترا فرا رسد.

أَهْلَ قَرْیَةٍ " و پس از چند آیه فرمود: "یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ "

 (آیات 77 و 82 )

 مدینه گفتن جهت احترام و انتساب به مؤمن است که 

اگر جمعیتی ایمان بالله نداشته باشند اعرابی اند و

 اجتماع آنان قریه و ده کوره ای است،

حتی اگر تمدن و تکنولوژی بالایی داشته باشند  و

مدینه و شهر آنجا است که آبادبه وجود امر خدا و ایمان باشد،

در آیاتی که قریه آمده است اگر بیشتر تأمل شود مدینه و فرق آن با قریه ملموستر خواهد بود .

 مثل فکاین من قریه اهلکناها و هی ظالمه (حج 46) 

و نجیناه من القریه التی کانت تعمل الخابئث (انبیاء 75)

 و کم قصمنا من قریه کانت ظالمه (انبیاء 12 )


...فَأَرَدْتُ(79 )

...فَأَرَدْنا(81 )

...فَأَرادَ رَبُّکَ(83 )

برای عملی که حضرت خضر انجام داده است سه ضمیر متفاوت می آورد ؟؟؟

آنجا که سوراخ کردن کشتی است ضمیر من

آنجا که گرفتن جان است ضمیر ما

وآنجا که حفظ گنج دو یتیم است ضمیر او (پروردگار )

آمده است ، یعنی آنچه به دست بشر است من ،

آنچه گرفتن جان است می فرماید:"اردنا" اراده کردیم ما

 یعنی نظام ربوبی که خضر هم یکی از کارگزاران و جلوه و مأمور آن است ...

وحفظ و آینده برای "پروردگار"

و من از طرف خودم این کارها را نکردم، تمام این کارها مأموریتی الهی بود از طرف خداوند...

وباید تمام حادثه‌ها به مغز سوره وصل شوند که

ای  پیغمبر چرا می‌خواهی از ناراحتی خود را هلاک کنی؟

صحنه، صحنه ماست، آن‌جا که شریعت نبوی در صحنه نباشد، خضر در صحنه هست،

 مردم را با شریعت و حکمت نگه می‌داریم، حال می‌خواهند بندگی کنند و می‌خواهند بندگی نکنند،

 بندگی نکردن؛ حکومت الهی را تضعیف نمی‌کند.

آن‌جا که نقطه‌های عطف است، خضر در صحنه می‌آید...

یعنی جلوه انسان کامل، قطب عالم امکان، امام زمان (عج) که حقایق کل عالم در آن جمع است ...

سوره کهف سوره عجیب و پر راز ورمزی است،

گاه فاصله بین زمین و آسمان آنقدر کم می شود که

 مشخص نیست ازدریچه این دنیا به آن دنیا نگاه می کنیم ویا از آن دنیا داریم این دنیا را سیرمی کنیم.

 تعلیق و راز و رمز درسوره موج می زند. مثل اینکه مه فضای داستان را پوشانده است.

و چقدر دلتنگ می شود آدمی و چقدر دلش می سوزد برای پیروان غیر مکتب اهل بیت(ع)که

 مگر ممکن است در این مه غلیظ دریافت و فهم و تاریخ در این گردنه ها و پرتگاهها 

بدون خضر زمانه راه را پیداکرد،

که در عصر بت وبت پرستی جز کهف حصین اهل بیت (ع) به کدام کهف می توان پناه برد ،

کدام ذوالقرنین بین آدمی و قوم یاجوج و ماجوج می تواند "سدی ردم" بکشد که محفوظ بماند و

 بیشتر از این دل آدمی برای پیروان اهل بیت (ع)می سوزدکه پناهنده به کهف نمی شوند و 

از همراهی خضر زمانه سر باز می زنند و "مخضر=سبز"نمی شوند و

 دو باغ زندگی دنیوی و اخروی خودرا به سبب افکار ومکاتب غیر الهی به باد فنا وآفت می دهندو

 اسیر قوم یاجوج و ماجوج می مانندکه از هر سو بر آنها گسیل می شوند...َ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.