سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه السجده - ۱

 سوره مبارکه -السجده

«سوره سجده» یا «الم سجده» که گاه براى مشخص ساختن آن، از سوره«حم سجده» آن را به نام «سجده لقمان» مى خوانند، چرا که بعد از سوره«لقمان» قرار گرفته است.

در بعضى از روایات نیز از آن به «الم تنزیل» یاد شده.

 «مضاجع» نیز از جمله نام هاى آن ذکرشده است،به تناسب آیه16 این سوره«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»

 سوره ، «مکّى» است و خطوط اصلى سوره هاى مکّى را داردو مباحث «مبدا»، «معاد»، «بشارت» و «انذار» را قویّاً تعقیب مى نماید.

در سوره:

 ـ قبل از هر چیز، سخن از عظمت قرآن و نزول آن از سوى پروردگار عالمیان و نفى اتهامات دشمنان از آن است.

ـ بحثى پیرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمین و تدبیر این جهان دارد.

 ـ بحث دیگرى پیرامون آفرینش انسان از «خاک» و «آب نطفه» و «روح الهى» و اعطاى وسائل فراگیرى علم و دانش، یعنى چشم و گوش و خرد، از سوى خداوند به او مى باشد.

 ـ بعد از آن از رستاخیز و حوادث قبل از آن، یعنى مرگ و بعد از آن یعنى سوال و حساب سخن مى گوید.

 ـ بحثهاى موثر و تکان دهنده اى از بشارت و انذار داردو اشاره کوتاهى به تاریخ بنى اسرائیل و سرگذشت موسى(علیه السلام) و پیروزى هاى این امت دارد.

ـ و باز به تناسب بحث بشارت و انذار، اشاره اى به احوال گروهى دیگر از امتهاى پیشین، و سرنوشت  آنها مى کند.

 ـ بار دیگر به مساله «توحید و نشانه هاى عظمت خدا» باز مى گردد و انذار...

به این ترتیب، هدف اصلى سوره، تقویت مبانى ایمان به مبدا و معاد، و ایجاد موج نیرومندى از حرکت به سوى تقواو بازدارى از سرکشى و طغیان، و توجه به ارزش مقام والاى انسان است...

«تنزیل الکتاب... من ربّ العالمین»

 تاکید خاص است که قرآن از طرف خداوند است :

«انّه لتنزیل ربّ العالمین»(شعراء، 192)

«تنزیل العزیز الرّحیم»(یس، 5)

«تنزیل الکتاب من اللّه العزیز الحکیم»(زمر، 1)

«تنزیل الکتاب من اللّه العزیز العلیم»(غافر، 2)

«تنزیل من الرّحمن الرّحیم»(فصّلت، 2)

«تنزیل من حکیم حمید»(فصّلت، 42)

«تنزیلاً ممّن خلق الارض والسّموات العُلی‏»(طه، 4)

این یعنی

 تجلی اسمای الهی در قران ،

و یعنی این که

‌خالق «طبیعت» همان نازل کننده «شریعت» است و آیات تکوینی با آیات تشریعی از یک چشمه ی فیاضند و

یعنی این که

 «تئوری روایت انگاری قرآن» یا «تئوری رویا پنداری» جاهلان دیروز و امروز چه از مسلمانان و چه از غیر مسلمانان غافلانه و مغرضانه است ،

و

لاَ رَیْبَ فِیهِ

 شک در کتاب آسمانی نیست.

«ریب» بالاتر از «شک» است؛

«أشدّ شک»یا شکّ شدید را می‌گویند«ریب» که از «شکّ» مصطلح قوی‌تر است...

 این کتاب ریب ندارد؛ اما چرا خیلیها شک کردند؟

  چرا عدّه‌ای در حقّانیت قرآن شک می‌کنند؟

  دنیا، دار حقّ محض نیست، بلکه حقّ در کنار باطل است. اگر انبیا آمدند، شیاطین هم به میدان آمدند؛

 اگر نبّوتی بود، تنبّی هم بود؛

 اگر حق بود، سحر و شعبده هم بود؛

اگر حق است،در کنارش باطل هم هست؛

پس در چه چیز آن ریب نیست؟قرآن کریم دو بعد دارد:

* دعوا(ادعا)،

** دعوت؛

مدّعی است که کلام‌الله‌‌ است و

و دعوت می‌کندبه«الی التوحید و النبوّة و العدل و المعاد و سائر الاحکام و الحِکَم»،

می فرمایدکه نه در دعوا و ادّعای آن ریب است و نه در دعوت و هدایت آن ،

یعنی ادعای آن صدق است که

"لاَ رَیْبَ فِیهِ"

 و اگر انسانها را به توحید، نبوّت، معاد و دیگر احکام و حِکَم دعوت می‌کند، دعوتش هم حق است که" لاَ رَیْبَ فِیهِ"؛

و آنهایی هم که ریب دارند،

اگر درباره دعوای قرآن ریب دارند، قرآن آنها را به مبارزه دعوت می‌کند( تحّدی) که:

 «اگر شک دارید مثل این را بیاورید»

و اگر در دعوت آن ریب دارند، به استدلال فکری و برهان دعوت می‌کند؛ می‌فرماید:

هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

سوره مبارکه -السجده

«سوره سجده» یا «الم سجده» که گاه براى مشخص ساختن آن، از سوره«حم سجده» آن را به نام «سجده لقمان» مى خوانند، چرا که بعد از سوره«لقمان» قرار گرفته است.

در بعضى از روایات نیز از آن به «الم تنزیل» یاد شده.

 «مضاجع» نیز از جمله نام هاى آن ذکرشده است،به تناسب آیه16 این سوره«تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»

 سوره ، «مکّى» است و خطوط اصلى سوره هاى مکّى را داردو مباحث «مبدا»، «معاد»، «بشارت» و «انذار» را قویّاً تعقیب مى نماید.

در سوره:

 ـ قبل از هر چیز، سخن از عظمت قرآن و نزول آن از سوى پروردگار عالمیان و نفى اتهامات دشمنان از آن است.

ـ بحثى پیرامون نشانه هاى خداوند در آسمان و زمین و تدبیر این جهان دارد.

 ـ بحث دیگرى پیرامون آفرینش انسان از «خاک» و «آب نطفه» و «روح الهى» و اعطاى وسائل فراگیرى علم و دانش، یعنى چشم و گوش و خرد، از سوى خداوند به او مى باشد.

 ـ بعد از آن از رستاخیز و حوادث قبل از آن، یعنى مرگ و بعد از آن یعنى سوال و حساب سخن مى گوید.

 ـ بحثهاى موثر و تکان دهنده اى از بشارت و انذار داردو اشاره کوتاهى به تاریخ بنى اسرائیل و سرگذشت موسى(علیه السلام) و پیروزى هاى این امت دارد.

ـ و باز به تناسب بحث بشارت و انذار، اشاره اى به احوال گروهى دیگر از امتهاى پیشین، و سرنوشت  آنها مى کند.

 ـ بار دیگر به مساله «توحید و نشانه هاى عظمت خدا» باز مى گردد و انذار...

به این ترتیب، هدف اصلى سوره، تقویت مبانى ایمان به مبدا و معاد، و ایجاد موج نیرومندى از حرکت به سوى تقواو بازدارى از سرکشى و طغیان، و توجه به ارزش مقام والاى انسان است...

«تنزیل الکتاب... من ربّ العالمین»

 تاکید خاص است که قرآن از طرف خداوند است :

«انّه لتنزیل ربّ العالمین»(شعراء، 192)

«تنزیل العزیز الرّحیم»(یس، 5)

«تنزیل الکتاب من اللّه العزیز الحکیم»(زمر، 1)

«تنزیل الکتاب من اللّه العزیز العلیم»(غافر، 2)

«تنزیل من الرّحمن الرّحیم»(فصّلت، 2)

«تنزیل من حکیم حمید»(فصّلت، 42)

«تنزیلاً ممّن خلق الارض والسّموات العُلی‏»(طه، 4)

این یعنی

 تجلی اسمای الهی در قران ،

و یعنی این که

‌خالق «طبیعت» همان نازل کننده «شریعت» است و آیات تکوینی با آیات تشریعی از یک چشمه ی فیاضند و

یعنی این که

 «تئوری روایت انگاری قرآن» یا

«تئوری رویا پنداری» جاهلان دیروز و امروز

 چه از مسلمانان و چه از غیر مسلمانان

غافلانه و مغرضانه است که

 ولاَ رَیْبَ فِیهِ

 شک در کتاب آسمانی نیست.

«ریب» بالاتر از «شک» است؛

«أشدّ شک»یا شکّ شدید را

 می‌گویند«ریب» که

از «شکّ» مصطلح قوی‌تر است...

 این کتاب ریب ندارد؛

 اما چرا خیلیها شک کردند؟

  چرا عدّه‌ای در حقّانیت قرآن شک می‌کنند؟

  دنیا، دار حقّ محض نیست، بلکه حقّ در کنار باطل است.

اگر انبیا آمدند، شیاطین هم به میدان آمدند؛

 اگر نبّوتی بود، تنبّی هم بود؛

 اگر حق بود، سحر و شعبده هم بود؛

اگر حق است،در کنارش باطل هم هست؛

پس در چه چیز آن ریب نیست؟

قرآن کریم دو بعد دارد:

* دعوا(ادعا)،

** دعوت؛

مدّعی است که کلام‌الله‌‌ است و

و دعوت می‌کندبه«الی التوحید و النبوّة و العدل و المعاد و سائر الاحکام و الحِکَم»،

می فرمایدکه نه در دعوا و ادّعای آن ریب است و نه در دعوت و هدایت آن ،

یعنی ادعای آن صدق است که

"لاَ رَیْبَ فِیهِ"

 و اگر انسانها را به توحید، نبوّت، معاد و دیگر احکام و حِکَم دعوت می‌کند، دعوتش هم حق است که" لاَ رَیْبَ فِیهِ"؛

و آنهایی هم که ریب دارند،

اگر درباره دعوای قرآن ریب دارند، قرآن آنها را به مبارزه دعوت می‌کند( تحّدی) که:

 «اگر شک دارید مثل این را بیاورید»

و اگر در دعوت آن ریب دارند، به استدلال فکری و برهان دعوت می‌کند؛ می‌فرماید:

هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ

سوره مبارکه- السجده

آیه 4

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْش...

مقصود از شش روز چیست؟

آیا روزهاى معمولى مربوط به زمین ـ که اکنون به ‏وسیلة آن، سال و ماه را محاسبه مى‏کنیم ـ مقصود است؟

 یا روزهایى غیر از این؟

روزهای معمولی در زمین، بر اساس هر بار طلوع خورشید یا فجر آغاز شده و با غروب یا مغرب خاتمه می­یابد.

تاملی در سوره مبارکه السجده -۲

 سوره مبارکه-السجده

آیه 11

قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ

 کلمه "فوت" غیر از لغت" وفات" است.

فوت یک معنی دارد و وفات معنی دیگر،

 قرآن راجع به مردن کلمه توفّی را به کار می برد که از ماده وفات است نه از ماده فوت .

 فوت معنایش از دست رفتن است.

مثلا میگوییم:نماز من فوت شد...

ما اگر به مردن کلمه فوت را اطلاق می کنیم – که قرآن اطلاق  نمیکند- به اعتبار این است که

 مرده را از دست رفته تلقی میکنیم....»

 اما فرق فوت یا وفات چیست؟

توفی یا وفات از یک ریشه است.

توفی درست نقطه مقابل فوت را می رساند،

یعنی چیزی را قبض کردن و تمام تحویل گرفتن ...

 استیفاء هم از این لغت است ...

 پس توفی و استیفاء به معنی از دست رفتن نیست.

در قرآن مردن وفات است نه فوت،

 از وفات هم کمی بالاتر ،

توفی است،

زیرا وفات هر تحویل گرفتنی است،

 اما توفی کامل و خاص تحویل گرفتن است.ثم الی ربکم ترجعون

سپس به سوی خدا باز گردانده می شوید،

در سوره مبارکه بقره، آیه 156 می فرماید:

انَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ؛

... و به سوی او رجوع کننده ایم.

در این جا اسم فاعل به کار رفته است؛

 یعنی الان که در دنیا هستیم در حال بازگشت هستیم نه این که پس از مرگ به سوی خدا باز می گردیم؛

 تنها کاری که مرگ می کند انتقال به شکلی پایان دادن رجوع است،

  رجوع ما چگونه اتفاق می افتد،

 یعنی همان طوری که آمدیم همان طوری بازمی گردیم یا آن که تغییراتی رخ می دهد؟

آیاتی دلالت بر انقلاب و صیرورت دارند،  می فرماید:

 وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ.

(مائده، آیه 18؛ غافر، آیه 3؛ شوری، آیه 15؛ تغابن، آیه 3)

 این صیرورت و شدن به سوی الله چگونه است؟

خداوند در آیه 21 سوره عنکبوت می فرماید:

 وَإِلَیْهِ تُقْلَبُونَ؛

 و به سوی خدا قلب می شوید.

در جایی دیگر می فرماید:

قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ؛

 گفتند:

 «ما به سوى پروردگارمان منقلبونیم.

(اعراف، آیه 135)

این انقلاب و قلب و دگرگونی چگونه خواهد بود؟

سوره مبارکه -السجده

آیه 12

وَلَوْ تَرَ‌ى إِذِ الْمُجْرِ‌مُونَ»

آن‌هایی که فقط دنیا را دیدند،در قیامت وضعیتشان چطور است؟

«نَاکِسُو رُ‌ءُوسِهِمْ عِندَ رَ‌بِّهِمْ»

 ‌نزد پروردگارشان سرشان از خجالت پایین است !

چه می‌گویند؟ ‌

«رَ‌بَّنَا أَبْصَرْ‌نَا وَسَمِعْنَا فَارْ‌جِعْنَا »

خدایا حالا فهمیدیم حالا دیدیم حالا شنیدیم باور نمی‌کردیم حالا فهمیدیم ما را برگردان !

«نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ»

 ما به یقین رسیدیم ...

چه فایده که آن جا انا موقنون باشند؟

انسان تنها موجودی است که از صفر به صد می‌رسد؛

 بقیه موجودات تو راهی هستند،

 یعنی یا از صفر شروع می‌کنند و در اواسط راه از دور خارج می‌شوند و

 یا اینکه از وسط راه آغاز می‌کنند و تا پایان می‌روند.

گروه اول نباتات و حیوانات هستند و

 گروه دوم فرشته‌ها هستند، یعنی از وسط آغاز می‌کنند و اوج می‌گیرند.

 اما مانند انسان نیستند که از تراب و خاک شروع کرده باشند.

پس هیچکدام از این‌ها «هم بلقاء ربهم » نیستند،

 واین لحظه دیدار می تواند وصل شیرینی باشد که فزت ...

ویا رسیدنی با شرمندگی و سر افکندگی باشد ..

وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ...

سوره مبارکه- السجده

آیه 14

فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

وقتی آدمی خدا را فراموش کرد اسمای حسنی و صفات علیای خداوند را که با صفات ذاتی انسان ارتباط مستقیم دارد فراموش می کند؛

 این فراموشی در واقع غفلت و نسیان فقر و حاجت ذاتی خود انسان است.

 در این حالت آدمی می پندارد که تمام کمالات در هستی خود است ،

در نتیجه به جای اعتماد و اتکای به باری تعالی به خود اطمینان پیدا کرده و به غیر او توجه می کند.

 اگر انسان ها همانند فرشتگان هرگز از فرمان خدا سرپیچی نکنند،

 "لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُوْمَرُونَ"

(سوره تحریم آیه 6)

 و از مخالفت پروردگارشان بترسند،

 "یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِم"

(سوره نحل آیه 50)

هیچ گاه دچار نسیان نمی شوند،

 ولی چون انسان به غیر از فطرت توحیدی که براساس آن خلق شده است، دارای فطرت حیوانی نیز می باشد؛ اگر حقیقت خود را فراموش کند و به سمت حیات پست کشش داشته باشد از مقام اصلی و والای خود هبوط می کند.

خداوند کسانی را که خویش را فراموش کرده اندرا مصداق افرادی می داند که تنها به فکر خود هستند و از یاد خدا غافل می باشند.

در سوره آل عمران آیه 154 می فرماید:

".. وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّة..."

فراموشی مبدأ و معادنیز به غفلت از خویشتن بر می گردد.

در واقع هر که آفرینش خود را فراموش کند،

 درباره قیامت و معاد دچار تردید می گردد و

 آن را دور از عقل می پندارد.

اگر آدمی خالق خویش را فراموش کند،

در ادامه خود را نیز فراموش می کند و

 در هزارتوی دنیا گم  می شود و

 مقصد را نیز از یاد می برد...

سوره مبارکه -السجده

آیه 15

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا

 الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِم

ْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبرون

تنها کسانى به آیات ما مى‏ گروند که چون به ایشان یادآورى شود سجده‏ کنان به روى درمى‏ افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏ گویند و آنان استکبار نمی ورزند.

از لطیف ترین و زیباترین آیات قرآن کریم،

...مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا...

طبیب دواردر کوچه های غربت گرفته ندا می دهد برای ایمان،

ایمان چیست؟ مومن کیست؟

خارج از بحثها و معانی مرسوم؛

دربحث کلامی می‌گویند:

 تا وقتی انسان به خدا گوش می‌کند و

مخاطب خداست، انسان است.

شاید بتوان گفت ایمان نیز همین است؛

مخاطب خداوند بودن ...

مؤمنانه زیستن‌، شنونده ‌زیستن ،

نه‌انباشتن‌یک سلسله اصول عقاید خشک در ذهن.

ایمان در این تعریف،

دیگر تنها یک عقیده نیست ،

عمل کردن است.

جوهر و اساس این عمل کردن این است که

 انسان با مجذوب شدن در دایره الهی،

 خود محدودش را در مقابل خداوند از دست می‌دهد تا

به خود واقعی، آن خودی که باید باشد برسد.

ایمان رویارویی مجذوبانه انسان با خداوند است،

چگونه یک کودک خود را در آغوش مادر" از دست می‌دهد".

ایمان داشتن نیز چنین وضعیتی است و

بقیه امور تظاهرات ایمان است، شکل‌های ایمان است.

ایمان این نیست که

 کسی عقیده داشته باشد که

 جهان خدایی دارد.

این یک عقیده درست و خوبی است،

اما ایمان نیست.

ایمان فقط دانش نیست،

 ممکن است کسی دانش خداشناسی داشته باشدو یک سلسله گزاره‌ها را کنار هم بگذارد و نتیجه بگیرد که عالم به واجب الوموجود منتهی می‌شود.

اما این دانش، ایمان نیست...

هنگامی که

 ایمان در ذهن و دل کسی پدید آید،

 تحولی در تمام شخصیت او پدید خواهد آمد که

 این تحول وجودی با تحوّلی که

 تنها در ذهن آدمی پدید می‌آید تفاوت می‌کند،

یعنی ایمان به آدمی" وجود تازه‌ای" می‌بخشد،

 نه فقط دادهٔ تازه‌ای به ذهن او.

یعنی... وجودش مؤمنانه میشود...

موجودیتش مومنانه می شود...

وجود کافرانه وجودی است که

 اساساً اهل انکار و استکبار است،

اما وجود مؤمنانه،

 وجودی است آکنده از

 خضوع و تسلیم و تعبد...

این است که در وصف ایمان آورندگان می فرماید:

"إنّما" المؤمنون

 الّذین إذا ذکراللّه وجلت قلوبهم و

 إذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و

 علی ربّهم یتوکلون

(انفال،2/8)؛

مؤمنان کسانی‌اند که همین که نام خدا را بشوند،دلشان می‌لرزد و آیات خدا که بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان افزوده خواهد شد و اهل توکل بر خدای خود هستند.

و

"انّما"یؤمن بایاتنا

الذین إذا ذکروا بها خرّوا سجداً و سبّحوا بحمد ربهم و هم لایستکبرون. تتجافی جنوبهم عن المضاجع

(سجده، 15-16)؛

مؤمنان به آیات الهی آنانند که وقتی متذکر آیات می‌شوند سجده کنان بر خاک می‌افتد و تسبیح خدا می‌کنند و اهل استکبار نیستند.شبها از بستر کناره می‌گیرند و خداوند را با خوف و طمع می‌خوانند.

تعبیر به "انما" معمولا برای حصر است و

بیانگر معنای" این است و جز این نیست" می باشد...

درآیه دگرگونی و تحول درونی و

موجودیت تازه گرفتن و

ایثار برای حفظ این تحول از نشانه های ایمان است...

آیه 14

 فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ ...

پس بچشید به سبب اینکه دیدار این روزتان رافراموش کردید،

ما [نیز] فراموشتان کردیم ...

چرا انسان روز دیدار الهی را فراموش می کند؟

آیه ی 51 سوره مبارکه اعراف می فرماید:

...کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون

 درمورد"روز دیدار"فرمود،

آن را «فراموش کردند»؛

اما در مورد" آیات "می فرماید:

آیات (نشانه‌های) خدا را "انکار" می کردند.

 یکی را با "انکار" و دیگری را با "فراموشی" تعبیرمیکند؟

چون «انکار آیات»ریشه این فراموشی در نظام معرفتی آنهاست.

خداوند، از ما می خواهد که

 «آیه‌یاب» باشیم...

علائم راهنمایی و رانندگی وضعیت و هدف جاده را نشان میدهد؛ اگر علامتها انکارشود یا اهمیت داده نشود...

به همین سادگی راه گم می شود !!!

هر چیزی در جهان آیه و نشانه خداست تا راه گم نشود...

مراقب باشیم ،

 یاد آخرت در ذهن و زندگیمان کمرنگتر و

 نشانه‌هانامفهوم نشوند...

مؤمن کسی است که از خود بیرون می‌آید تا با خدا زندگی کند.

در انجیل شریف این مضمون آمده است که

" آن کس که  خود را می‌خواهد نگاه دارد،خود را از دست می‌دهد و آن کس که خود را از دست می‌دهد خود را به دست می‌آورد."

(انجیل متی ،39/10)

این خودی که هر کدام از ما داریم زندان‌های ماست و مایه رنج‌های ما...

انسان مؤمن هویت ناتمام خود را می‌سپرد به آن مبدأ که ارادهٔ مطلق است و اصل هر زیبایی و بود و وجود ...اگر انسان کسی را دوست داشته باشد،یاد او ،نام او،تغییر حالی در انسان ایجاد می کند،

یاد خدا نیز برای مومن اینگونه است.

تعبیراتی مانند خشیت، خوف، وَجَل و...در قرآن شاید اشاره به این است.

درقرآن می‌فرمایدکه هدایت یا انذار فقط شامل کسانی است که خشیت دارند:

انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب؛

تنها کسانی را که از پروردگارشان خشیت دارند، هشدار می‌دهی

(فاطر18)

یعنی تا آن خشیت نباشد، انسان به هدایت نمی رسد.

یا در آیه شریفه

الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم،

وَجَل (حالت لرزش و تکان)اثر ایمان است که هنگام ذکر خدا تغییر حالی در دل پیدا میشودکه،

 اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا؛

یعنی ایمان واقعی ساکن و جامد نیست؛ به اصطلاح پویا و متحرک است، رشد یابنده است...

و

 انما یومن بآیاتنا الذین اذا ذکروا بها خروا سجدا...

" خروا" =به خاک افتادند (از خرور به معنی به خاک افتادن)

 یعنی مومنان، به هنگام شنیدن آیات قرآن، چنان شیفته و مجذوب سخنان پروردگار می شوند که بی اختیار به خاک سجده می افتند...

سوره مبارکه -السجده

آیه 15

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا

 الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَ

سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ

 وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ

«سبح» گفته‌اند در اصل بر دو معنا دلالت می‌کند:

 * عبادت، چنانکه به نماز مستحبی «سُبحه» می گویند و تسبیح هم منزه دانستن خداوند است از هر بدی‌ای؛

 ** سعی و تلاش، چنانکه السَّبْح و السِّباحة به معنای غوطه‌ور شدن و شنا کردن در آب است.

(معجم المقاییس اللغة‏۳ /۱۲۵)

و برخی گفته‌اند اصل معنای آن،

 حرکت سریع در آب یا هواست (شنا کردن و شناور شدن)

 و به همین جهت، به حرکت ستارگان در آسمان، «سَبَحَ» گفته شده است:

«کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ‏»

(أنبیاء/۳۳)

و این تعبیر در مورد اسبانی که با سرعت و روان حرکت می‌کنند نیز گفته شده؛

 «وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً» (نازعات/۳)

  تسبیح،در اصل به معنای

" حرکت سریع در عبادت خداوند متعال" بوده،

و بر مطلق عبادات قولی و فعلی به کار رفته است .

(مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۹۳)

و برخی گفته‌اند اصل این معنا

«حرکت در مسیر حق بدون هرگونه انحراف»

 یا

 «بر حق بودنی کاملا منزه از هر نقطه ضعف»

 بوده، و در آن دو مفهوم «در مسیر حق بودن» و «از ضعفی دور بودن» موکداست...

(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏۵، ص۲۱-۲۳)وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ

به مقام تسبیح رب شان می‌رسند،

به مقام تسبیح ربشان میرسند ،

یعنی عالم را زیبا می‌بینند...

 نه این که عالم زیبا نیست،ولی وقتی ما وقتی از پایین به عالم نگاه می‌کنیم از افق نگاه خودمان آن را آنچنان که باید دید نمی بینیم ...

 آن‌هایی که به مقام تسبیح رب می‌رسند و خدایی می‌شوند،

 لا یستکبرون

استکبار ندارند، یعنی از منظر بالاتری به عالم نگاه می‌کنند چون اسرار ربوبی را فهمیده‌اندو

خدا را تنزیه می‌کنند،

یعنی عیب نمی‌بینند در چیزها برای خدا.

 ماهایی که گاهی مواقع عیب‌های خودمان را به پای خدا می‌نویسیم و گله داریم از خدا،برای این است که هنوز به آن مقامی نرسیده ایم که مدیریت و ربوبیت خدا در عالم را بفهمیم.

«استکبار» یعنی

«طلب بزرگی کردن بدون شایستگی»

راغب می‌ گوید:

"کبر از حالات و ویژگی‌های روحی انسان است که در دیگر موجودات نیست و آن، خوش آمدن از خود و در نتیجه خود را برتر و بزرگتر از دیگران دیدن است. "

متکبّر، خود را بزرگتر از دیگران می‌داند،

 ولی «مستکبر» با تظاهر به آن،

 در پی دست یافتن به بزرگی است.

 تکبّر، از" حالت نفسانی شخص" حکایت می‌کند که

خودبزرگ بین است و

 استکبار از "رفتار" او حکایت می‌کند که برای رسیدن به بزرگی وتحمیل خود بر دیگران،دست به هر کاری می‌زند....

سوره مبارکه-السجده

آیه 16

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِع

ِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا

 وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ

تجافی می کند پهلوهایشان از خوابگاهها و

پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى‏ خوانند

 و از آنچه روزیشان داده‏ ایم انفاق مى کنند.

تجافی یعنی چه ؟

«تجافی» نقطه ی مقابل «اخلاد» است.

«اخلاد الی الارض» به معنای چسبیدن به زمین است،

«تجافی» نقطه ی مقابل این حالت است،

 یعنی فاصله گرفتن از زمین جهت برخاستن،

به عبارت دیگر تجافی عبارت است از حالت نیم خیز،

همان معنای تجافی در نماز ،حالت فردی که در رکعت دوم به نماز جماعت می رسدکه امام جماعت می خواهد تشهد بخواند .تجافی می کند.

یعنی نیم خیز می نشیند، به این می گویند حالت تجافی .تجافی یعنی نیم خیزماندن...

یعنی نشستن برای بلند شدن .

یعنی آماده بودن برای بلند شدن .

یعنی وصل نبودن به زمین...

یعنی همه کارهای مردم را انجام میدهد. مثل مردم می خورد، می خوابد ، مثل مردم ازدواج میکند ، خونه و زندگی و درس و . . . همه چیزش مثل مردم است،

فقط فرقش این است که به زمین وصل نیست.

آماده رفتن است...

اولیای خدا که در روایات می فرمایند در بین مردم گم هستند. یکی از دلایل گم ویا گمنام بودنشان این است که اهل تجافی اند .

یعنی عین مردم زندگی می کنند ولی در حال پرواز...

سِر و رمز کسانی که توانستند راهی به درهای آسمان پیدا کنند ،‌ این است که وصل به دنیا نبودند.

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده..

.یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا ...

خوف و رجا دوبال سلوک برای سالک راه خدا هستند.

نظر قرآن قرار گرفتن شخص با این دو بال در" حالت متعادل" برای دستیابی به کمال است.

تاکید بر خوف و رجا و ایجاد تعادل میان آن می‌تواند به شکلی بیانگر لزوم اعتدال میان عقل و دل باشد؛ زیرا آن چیزی که حکم به ترس و خوف از مقام جلالی خداوند می‌کند، عقل و آدمی است و آنچه مایه امیدواری می‌شود و طمع را در آدمی برمی‌انگیزد نیز دل و احساسات رقیق آدمی است که همواره ناظر به مقام رحمانیت الهی و لطف و عنایت اوست.

 توجه افراطی به هر یک از مقام جلال و جمال خداوندی و یا تفریط نسبت به آن دو، موجب خروج آدمی از حالت اعتدال می‌شود وقرار گرفتن در حالت اعتدال خوف و رجا می‌تواند آدمی را از کفر و شرک دور سازد و او را در مسیر کمالی اعتدال قرار دهد. (زمر آیات 8 و 9)..

و مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ

بعد از تجافی و

 خوف و رجا،

ینفقون؟؟

 انفاق به طور مستمر؟؟

صراط، نه مسافت راه تا خدا، که

 ژرفای حضور او در توست،

 و راهی ست که همواره از میان خلق می گذرد و به همین جهت نگاه خداوند، بیشتر به رابطه های تو با دیگران معطوف است.

حسن سلوک تو با دیگران،

اسباب سلوک تو به سوی خدا می شوند؛

حتی تقوا بی حضور دیگران،

واژه ای بی رنگ و بی رونق است.

و تمام آنچه در فضیلت انفاق و احسان و ایثار و صدق و صله و عفت و عفو و عدل و وفای به عهد و نظایر آن است،

و تمام آنچه در صفات مذموم ،مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و تمسخر و تفاخر و تکاثر و بدخواهی و خیانت و قساوت و نفاق و نمامی و گمان بد و مانند آن است ،

همه وهمه  نشانه ی این است که رابطه تو با خلق، تا چه اندازه مهم است؛

و در تمام اینها،

آنچه به "ظاهر" می گذرد،

میان تو و دیگران است،

اما آنچه به "حقیقت" جاریست،

میان تو و خداوند است....

یعنی " دیگران"، وسیله و سبب های قرب یا بعد تو می شوند از خدا ..

یعنی راه را که بر خلق او ببندی، راه خدا بسته می شود ..

"هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید".

(آل عمران/92)

گویی به مقام نیکان رسیدن، در گرو "انفاق" است،

اما نه انفاقی ساده،

بلکه بخشیدن از "محبوب ها".

این انفاق است که آدمی را به مقام رفیع، عبور می دهد،

لمس محبت خدا، فقط دریافت شفافیت و زلالیت درون نیست،

بلکه جوشش، و روان شدن تمام فضیلت هاست.

عبادات را نباید به چشم تکالیف اجباری دید،

 بلکه راه های مطمئنی هستند به سوی "دریافت های ما"،

مقصود الهی از تشریع این اعمال، نه به سختی افکندن آدمی،

بلکه "تطهیر" اوست ،

"تا نعمتش را بر او تمام کند"

(مائده/6)

 عبادات مانند آب است؛

همچنانکه به آب، پاکیزه می شویم،

 به عبادت نیز طاهر می گردیم.

ممکن است برخی گمان کنند که

انفاق تنها فلسفه اش پرشدن خلاءهای اجتماعی است،

ولی اینچنین نیست،

بلکه انفاق رابطه ای با «ساخته شدن» دارد.

اینکه انسان چیزی داشته باشد و آنرا از خود جدا کند،

و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد.

فلسفه انفاق انسان سازی است زیرا که انسانها در سایه گذشت ها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسانی می شود، به همین جهت است که انفاق با منت و آزار و ریا ارزشی ندارد...

انفاق را،

چه به "منت و آزار" آلوده کنی،

 و چه خرج "نفاق" خود کنی،

یکسان است، و الودگی ها به جانب او تصعید نمی یابند، که

" اِلَیه یَصعَد الکَلِمُ الطَیِب ...(فاطر35/10)مما رزقنا ...

چرا بر رزقنا(رزق ما) تکیه شده ؟

از آنچه "ما " فرستادیم ..

مگر برای انسان در عالم چیزی هست که غیر رزق او باشد ...؟؟

شاید اموال حرام که

از غیر مسیر الهی وبر خلاف مقررات و احکام شرعی به دست می آید منظور باشدکه انسان متوجه باشد که انفاق ازاین مال راهی به تعالی ندارد و انفاق محسوب نمی شود ...  

تاملی در سوره مبارکه السجده -۳

سوره مبارکه - السجده

آیه 18

 أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُونَ

کلمه" فاسق" از" فسق"

در اصل به معنى خارج شدن هسته از

درون رطب (خرماى تازه) است،

 به این ترتیب که

 گاهى رطب از شاخه درخت نخل سقوط مى‏ کندو

 هسته از درون آن به خارج مى ‏پرد،

  از این معنى تعبیر به" فسقت النواة" شده است،

سپس به تمام کسانى که

 لباس طاعت پروردگار را از تن در آورده و

 از راه و رسم بندگى خارج شده‏ اند،

" فاسق" گفته شده است.

 زیرادر حقیقت همان گونه که

هسته خرما به هنگام بیرون آمدن،

آن قشر شیرین و مفید و مغذى را رها مى ‏سازد،

آنها نیز با اعمال خود

 تمام ارزش و شخصیت خویش را

 از دست مى ‏دهند.

این واژه بیانگر خروج گنهکار از مدار اطاعت و بندگی خداست که

 با گناه خود حریم و حصار فرمان الهی را شکسته و

 در نتیجه بدون قلعه و حفاظ مانده است.

ریشه فسق را

باید در عدم بلوغ کمال

در ایمان شخص جست؛

زیرا ممکن است شخص،

 اهل اسلام و ایمان باشد

ولی اهل فسق و فجور نیز باشد؛

زیرا ایمان و اسلام وی به آن درجه نرسیده است که

به شکل بازدارنده و عامل تقوایی عمل کند و

او را از ارتکاب اعمال نابهنجار باز دارد.

بنابراین انسان فاسق،

 شاید از نظر اعتقادی فردی راست اندیش باشد،

 ولی در مقام عمل،

 انسانی راست کار نیست.

انسان منافق درفرهنگ قرآنی به کسی گفته می‌شود که

 از نظر ظاهر و رفتارهای اجتماعی، برپایه هنجارهای عقلانی و شرعی عمل می‌کند ولی از نظر اعتقادی هیچ باور و اعتقادی به باید و نبایدهای شرعی ندارد ،

و فاسق، کسی است که از نظر اعتقادی درمرتبه ای از مراتب ایمان قراردارد، ولی در مقام عمل برخلاف باورهایش رفتار می‌کند.

البته

 بینش‌ها در نگرش‌ها و

 نگرش‌ها در بینش‌های

آدمی تاثیر متقابل دارد.

می‌توان گفت که از نظر اعتقادی انسان فاسق از ایمان محکم و استواری برخوردار نیست.

از این رو از محدوده بایدها و نبایدهای شرعی بیرون می‌رود و با آنکه به احکام شرعی اقرار و از نظربینشی التزام دارد، ولی در مقام عمل، چنین التزامی را مراعات نمی‌کند و برخلاف باورها رفتار می‌کند.

 (مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 636 ذیل واژه فسق)

امام باقر(ع) می فرمایند:

پدرم علی بن الحسین(ع) به من فرمود:

 پسرم! از پنج نفر برحذر باش و با آن‌ها گفت و‌گو و همراهی نکن.

 گفتم پدر جان آنان چه کسانی‌اند؟

 فرمود:

برحذر باش از مصاحبت با دروغگو که او همانند سراب دور را برای تو نزدیک و نزدیک را برای تو دور می‌کند،

 و

بپرهیز از مصاحبت با فاسق، زیرا او تو را به لقمه‌ای یا کمتر از آن می‌فروشد ،

و

 بر حذر باش از همراهی با بخیل که تو را در نیازمندترین حالت به مال او، خوار و زبون می‌کند،

 و

بپرهیز از مصاحبت با احمق که تلاش او برای سودرسانی به تو، زیان ‌آور است،

 و

بپرهیز از همراهی با قاطع رحم که در کتاب الهی مورد لعن است.

(کافی، ج2، ص641)

سوره مبارکه -السجده

آیه 19

أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلًا بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

امّا کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، باغهای بهشت جاویدان از آن آنها خواهد بود، این وسیله پذیرایی (خداوند) از آنهاست به پاداش آنچه انجام می‌دادند.

خدای سبحان به آدم فرمود:

"اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ 

این اسکان معلوم نیست که دائمی است یا موقّت که اگر دائمی بود می‌فرمود «لکما الجنّة»

 امابرای ایمان آورندگان و عمل کنندگان به الصالحات می فرماید:

" بهشت برای اینهاست"

 نه اینکه" در بهشت ساکن باشید "

نفرمود که «اسکنوا فی الجنّة» 

بلکه فرمود:"فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَی"

بهشت جای اینهاست ،برای اینهاست ،

 مأوا بودن, مقرّ بودن بهشت برای اینها دائمی است.

تازه فرمود این نُزُل است ،

 پذیرایی مختصراز مهمان را

 می گویند " نُزُل"

  مثلاً کسی که برای شام دعوت شده،

اول که وارد می‌شود،

 قبل از شام با شربت یا چایی,

مختصر پذیرایی می‌شود تا

 بعد پذیرایی اصلی شود,

این اوّلین پذیرایی از مهمان را

می‌گویند نُزُل,

می‌فرماید این "جَنَّاتُ الْمَأْوَی"

تازه نُزُل است،

پیش‌پذیرایی است،

پذیرایی اصلی چه خواهد بود؟

"فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْیُنٍ"

علاوه بر این، در مفهوم «نزل» نوعی فرود آمدن نیز نهفته است.

این تعبیر به زیبایی تمام،

عظمت آن مومنان را بیان می‌کند،

یعنی آنان به قدری به سبب اعمالشان ارتقاء می‌یابند (بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ) که

وقتی قرار است درمراتب بهشت جای گیرند،

تعبیر «فرود آمدن و نازل شدن» را

 برایشان به کار می‌برند...

سوره مبارکه -السجده

آیه 20

وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ...

اما کسانى که نافرمانى کرده‏ اند پس جایگاهشان آتش است...

 «مأوی» به محلی گویند که

 انسان برای آرامش و سکونت خود بدان پناه می‌برد.

در ادبیات عامیانه، به کسی که زندگی و اموراتش پشتوانه محکمی ندارد،

 می گویند:

  "خانه‌اش رو هواست "

اما وضع فاسق از این هم بدتر است:

آنها «خانه‌شان آتش است "

 آنکه خانه‌اش رو هواست، مشکلش فقط این است که تکیه‌گاه مطمئنی ندارد؛

 اما کسی که خانه‌اش آتش باشد...؟

چراآتش ؟

شاید پوچ و باطل بودن کارها و دلبستگی‌هایشان است ,

چون آتش چیزی است که هر چیزی را می‌سوزاند و پوچ و باطل می‌کند.

             نشان دهنده یک روال همیشگی ومستمر است.

 این گونه نیست هرکس گاهی در زندگی‌اش به دنیا گرایید، حتما چنین عذابی دارد؛

 بحث آیه درباره کسانی است که

 روال زندگی‌شان را بر اساس دنیامداری و بی‌اعتنایی به لقاءالله پایه‌ریزی کرده‌اند ...

سوره مبارکه -السجده

.آیه 20 و 21

قِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ

وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون

به آنان گفته مى ‏شود عذاب آن آتشى را که دروغش مى ‏پنداشتید بچشید

قطعا می‏چشانیم به آنان غیر از آن عذاب بزرگتر از عذاب این دنیا،امید که آنها [به خدا] بازگردند

سوال :وقتی می گوییم که

 «فلانی فلان عذاب را چشید»،

 معنایی که مخاطب از این جمله درک می کند عذاب مختصر است؛

یعنی مختصر عذابی به او چشانده اند،

نه عذاب کامل را

 ( این را از فعل «چشیدن» می فهمیم).

 چرا درقرآن کریم حتی درانذار به عذاب دردناک ، از فعل یذوقوا (چشاندن) استفاده می کندچراکه تهدید به عذاب دردناک با عذاب طولانی سازگار است نه عذاب مختصر و اندک؟

چشیدن عذاب در قرآن عموما با "فعل مضارع" آمده است ، یعنی:

 این حس چشیدن مداوم است، یعنی این احساس عذاب، قطع نمی شودو  این عذاب دردناک را بدون کمترین کاهشی به طور مستمر احساس می کنند و در هر لحظه احساسشان از درد، همانند کسی است که در حال" چشیدن ابتدایی" و اولی عذاب است و به همان دردناکی و سختی احساس اول از عذاب، در ادامه نیز عذاب را به همان شدت می چشند.

سوره مبارکه سجده

آیه 22

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عنها

چه کسی ستمکارتر است از آن کس که آیات پروردگارش به او یادآوری شده و او از آن اعراض کرده است؟!

"ظلم" یکى از زشت ترین گناهان است،شاید بتوان گفت:

 زشتى گناهان دیگر هم به مقدار ظلمى است که در آنهاست ،

 ظلم در لغت به معنای وضع و قرار دادن شیء است در غیر موضع و جایگاهش،

یعنی خروج از عدالت ...

اظلم =ظالمتر ، ظالمترین

 ظلم همانطورى که از جهت اختلاف خصوصیات ظالم، مختلف و کم و زیاد مى شود،

 همچنین نسبت به اختلاف اشخاصى که بر آنها ظلم مى شود،

اختلاف و شدت و ضعف پیدا مى کند، به این معنا که

هر چه موقعیت و شأن طرف ظلم عظیم تر باشد ظلم بر او بزرگتر خواهد بود،ظلم فقط تجاوز به حقوق و آزادی‌های دیگران نیست؛ بلکه ظلم‌ترین ظلم آن است که کسی آیات و نشانه‌های خدا را متوجه شود، اما از آن اعراض کند اما چرا اینها ظلم و بلکه بدترین ظلم‌اند؟

آیات خدا، نشانه‌هایی است که راه سعادت را به انسان می‌نمایاند  اعراض از آنها و فراموشی کارهای خود، در حقیقت، فراموشی حقیقتِ خویش است.

خداوند انسان را با ظرفیت خلیفة‌اللهی و برای رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی آفریده است؛

اما صِرف برخورداری از این ظرفیت بسیار عظیم، بتنهایی کافی یست، بلکه باید این ظرفیت را به نحو صحیح شکوفا کند؛

 و ظلم است که امکان به فعلیت یافتن این ظرفیت را از فرد بگیرند و بالاترین ظلم این است که این ظلم از طرف خودفرد بر خویشتن انجام گیرد،

إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ

(آیه 22)

 مسلّماً ما از مجرمان انتقام گیرندگانیم!

آنهایی که

 با اعراض از آیات خدا

 به خود ظلم می کنند

" المجرمین " هستند!

در یک جمع بندی

 از اقوال لغت شناسان

 درباره واژه «جرم» می توان گفت که

 این کلمه در اصل به معنای «قطع کردن ، جدا کردن» است ،

مشتقّات آن با حفظ  معنا در معانی مختلفی مانند:

 قطع میوه از درخت، چیدن پشم گوسفند، حکم قطعی و جسد (بدون روح)، خرمای بد و پست (جُرامه)، به پایان رسیدن شب، گناه، تعدّی، گناهکار و جنایت کار به کار رفته است ،

و همچنین به وادار کردن کسى به گناه نیز اطلاق مى شود...

چون افراد گنهکار پیوندها را قطع مى کنند

و خود را ازخدا جدا مى سازند،

 این کلمه به «گناه» نیز اطلاق شده است،

 و در آن اشاره لطیفى به این حقیقت است که

هر انسانى در  ذات خود پیوندبا خداوند داردو

 آلودگى به گناه در واقع

جدایى از این فطرت الهى است،

و مجرمین کسانی هستند که

 کسب جرم به صورت مستمر و مبالغه داشته اند که

 این صفت در آنها ماندگار شده است.

 سوره مبارکه -السجده

آیه 23

درسوره سجده (سوره 32)در آیه 23 نکته بحث انگیز و دقیقی فرموده است و "ماتشابه منه" است،

میفرماید:

 "وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَلَا تَکُن فِی مِرْیَةٍ مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ "

و در سوره 23 (مومنون) در آیه 32 مطلبی مشابه آمده است.

 فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ

 و در میان آنان پیامبرى از خودشان فرستادیم که خدا را بپرستید. جز او معبودى براى شما نیست، پس آیا پروا نمى‌کنید؟

  در سوره سجده پس از اشاره به اینکه به موسی کتاب داده شد، می فرماید:

"فلا تکن فی مریه من لقائه".

گویی نتیجه بلافصل این دادن کتاب چنین است که

"از ملاقات پروردگارت در شک و تردید نباش"

یعنی

نتیجه بلافصل دادن کتاب به پیامبران ،

دادن این هشدار است که

 هر نفسی به سوی خدا برمیگردد.

بدون پیام از جانب خداوند معلوم نمی شد که

 ما بسوی خداوند برمیگردیم.

همانطور که در اوایل سوره سجده اشاره دارد که

 منکرین قبول می کنند که

بعد از مرگ و نابودی تمام اعضای بدن به موجود دیگری تبدیل میشویم،

 ولی نکته اصلی این است ما نه فقط خلقت جدیدی خواهیم داشت ،بلکه ما به سوی خدا  برمیگردیم ،و"ملک الموت" برای حفظ نفس و موجودیت اصلی و روحانی ما در کار است.

ما فقط در خلقت مادی نیستیم.

 روح و نفسی همراه ماست...

بدون پیام خداوند،مبنی بروجود "ملک الموت"حافظ "ارواح و نفوس" خبری از این طرح نداشتیم.

هر پیامبر دیگری با این پیام اصلی به سوی انسان می آید که

نباید تصور کنیم که

 "فقط" خلقت جدید پیدا خواهیم کرد،

 بلکه "نفوس" اختصاصی ماست که

مسئول اعمال ما شناخته میشود.

این نفوس و ارواح محفوظ میمانند و

 باید در پیشگاه الهی جوابگوی اعمال خود باشند...

سوره مبارکه -السجده

بخش پایانی سورهٴ «سجده» هم تبشیردارد هم از انذار,

در آیه 26 می فرماید:

 مگر قصص گذشتگان را "نشنیدند "که ما اینها را به هلاکت رساندیم و خانه‌های اینها و دیارهای متروک اینها به دست بعدی‌ها رسید که از آن استفاده می‌کنند،

چون امر خبری است، می فرماید:

أَفَلاَ یَسْمَعُونَ

 ولی در آیه 27 که

سخن از احیای الهی و نظم و تدبیر خداست و مشهود و دیدنی،

 فرمود:

" أَوَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُز"

مگر" نمی‌بینند": أَوَ لَمْ یَرَوْا ،

و آخر آیه سخن از "أَفَلاَ یُبْصِرُونَ" است.

وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ

 بادها رسالت دارند،

 اینها رسول ما هستند در نظام تکوین,

اینها را راهنمایی می‌کنیم که کجا ببارند،

ارض جُرز یعنی ارضی که

آماده  کشت و زرع است،

 ارضی که آماده کشاورزی و باغداری و زراعت است ،

ابرها راهنمایی میشوند و بادها می‌دانندکه

 کدام سرزمین شوره‌زار است وکدام سرزمین آماده بذر و کشاورزی...

 ابرها رسالت دارند و

 بادها ابرها را سائق‌اند،یعنی از پشت سر سوق می‌دهند ،

"نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَی الْأَرْضِ الْجُرُزِ"

در آیه 26 فرمود:

أَوَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ کَمْ أَهْلَکْنَا

هدایت ابرها و سوق بادها این ابرها برای زمینهای آماده است که احیا شوند ، زنده شوندو

ارسال رسل و اولیای الهی و معجزات و آیات همه برای زنده ساختن دلهای آماده است و هدایت جانهای آماده کشت بذر ایمان...

تَأْکُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ أَفَلَا یُبْصِرُونَ

آیه 27

 دامهایشان و خودشان از آن مى ‏خورند،

آیا بصیرت نمی کنند.

چقدر قرآن زیباست!

وقتی سخن از علم و معرفت است،

 علما را با ملائکه ذکر می‌کند:

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ

 و

"َالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْم "

اما آ‌نجا که سخن از خوردن است،

انسان را با چهارپایان و دام یکجا ذکر می‌کند:

 تَأْکُلُ مِنْهُ" أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ"...

سوره مبارکه- السجده

وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْفتح

(آیه 29)

یَقُولُونَ به صورت فعل مضارع و استمرار است،

 یعنی مستمر می‌ پرسند کفار که

 چه وقت مى‌آید این وعده قیامت اگر شما هستید راستگویان؟

خداوند متعال،

 تنها خدایان را بابت نفع نرساندن و دفع زیان نکردن، محکوم و باطل اعلان نمی‌ کند،

 بلکه دین و ایمان دینی‌ را

هم که از عهدۀ این نفع رساندن و تعالی انسان بر نیاید،

 نکوهش می‌کند،

 اگر ایمان آدمی اورا نفعی نرساند و

 حرکتی در راه صراط برای شخص ایجاد نکند،

 ایمان به خداوند و ایمان به شیطان چه فرقی می‌تواند داشته باشد.

 می‌فرماید:

 «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ»

پس ایمان‌شان به هنگام مشاهدۀ عذاب شدید ما بدیشان سودی نرسانیده است و

 نفعی به حال‌شان نداشته است. این سنت و شیوۀ همیشه‌گی خدا در مورد بندگانش بوده است و کافران بدان هنگام زیان‌بار شده اند.

(سوره غافر/ ۸۵)

و در این آیه می فرماید:

«وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمَانُهُمْ وَلا هُمْ یُنْظَرُونَ»

کافران می‌گویند: اگر راست میگوئید، این روز فتح کی خواهد بود؟. بگو: در یوم الفتح، ایمان کافران به حال‌شان سودی ندارد و بدیشان مهلت داده نمی‌شود،

( سجده/28،29)

در این دو آیه پرده از ایمانی بر داشته می‌شود که

 در خوب‌ترین روزها (روز فتح) و

بدترین روزها (روز عذاب)،

 نفعی برای مؤمن نداشته و

 بهرۀ برای آن فراهم نمی‌آورد.

این ایمان همان «ایمان کافرانه» است که

 نه نزد خداوندارزشی دارد و

 نه نزد بندگان صادق و مخلص خداوند...