سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه طه (1)

برای اینکه جایگاه خودمان را در جهان بدانیم و بفهمیم چه کسی ما را اداره می‌کند و

 چطور با مدیر و مدبّرمان رابطه داشته باشیم بهترین راه همان هندسه‌ای است که 

خدای سبحان ترسیم کرده است.

خداوند خود را با اسمای الهی معرفی می‌کند، بخشی از اسمای الهی به ذات او برمی‌گردد که 

ما دسترسی به آن ذات بسیط نامتناهی نداریم اوهستیِ محض وحیات محض وعلم و قدرت محض است...

 خدا با کدام اسم جهان را اداره می‌کند؟

 کلیدواژه‌ای که با آن، مجرّدات و مادیات, فرشته و بشر اداره می‌شوند چیست؟

 آن کلید, «الرّحمان» است...

 "الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی"

 عرش یعنی مقام فرمانروایی ...

الرحمن علی العرش...در آن مقام رحمت مطلقه است و

جهان را رحمت مطلقه اداره می‌کند.

 یعنی مهندسیِ عالَم بر اساس رحمت مطلقه است,

 

الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی

 رحمت رحمانیه مقابل ندارد;

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ

اگر آن رحمت, همه جهان را فرا گرفته است,

 پس هیچ موجودی از رحمت الهی برکنار نیست و

اگر موجودی بگوید رحمت الهی به من نمی‌رسدگناه بزرگی است،

این است که می‌گویند :

یأس از رحمت خدا کفر است ،

" وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون"

یعنی این موجود می خواهد بگوید که جایی هستم که رحمت خدا به آن‌جا نمی‌رسدو

 این کفرو انکار رحمانیّت الهی است.

 چیزی نیست که رحمت خدا به آ‌ن نرسد،

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء

 

حضرت سیدالشهداء(ع) در دعای عرفه می‌گویند:

 "یَا مَنِ اسْتَوَى بِرَحْمَانِیَّتِهِ؛

 ای کسی که به رحمانیتت بر عالم مستوی شدی."

 

امام صادق (ع)  می‌فرماید:

  "استوی علی کل شیء "

یعنی سایه خدا بر همه یکسان است، اما موجودات در ادراک این سایه متفاوت هستند.

بعد اضافه می‌کند: «فَصَارَ الْعَرْشُ غَیْبا فِی ذَاتِهِ ».

 

بخش اول دعای یستشیر چقدر به این آیات بخش اول سوره مبارکه طه شبیه است!!

لْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبِینُ ...

 الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى...

 

در کتاب ارزشمند مهر تابان- که در شرح احوال علامه طباطبایی(ره)است-

پیرامون سوال طی الارض چنین آمده است:

سوال: حقیقت طی الارض چیست؟ و روی چه میزان از موازین فلسفی این امر صورت میگیرد؟

علامه طباطبایی: حقیقت آن پیچیده شدن زمین در زیر گام رونده است.

برادر ما مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی ازمرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی(ره) راجع به 

طی الارض سوال کرده بود و مرحوم قاضی(ره) جواب داده بودند:

که طی الارض شش آیه از اول سوره طه است.

طه ﴿۱﴾  مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾  إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَى ﴿۳

 تَنزِیلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿۴﴾ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿۵﴾ 

لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ﴿۶

 

آیات 9-14

وقتی حضرت موسی به همان کوه طور رفت، آتشی دید و به سراغ آتش رفت.

آن آتش، نورِ نار بود،

هم نورِ نار داریم و

 هم نار بدون نور؛

 نار جهنم، نار بدون نور است

موسی نور حق را می دید،

 "آنست" از ایناس، به معناى دیدن و یا یافتن چیزى است که در اصل از انس گرفته شده است.

فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً

 ولی چون هنوز به مقام نبوّت نرسیده و یقین ندارد که چه خبر است،

پس با «لعلّ» و «لیت» سخن می‌گوید،

 "لَّعَلِّی آتِیکُم"

 

"فَلَمَّا أَتَاهَا"

 ولی سخن از آمدن است نه رفتن ، «أتا» می فرماید،نه «ذهب »

 چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،

می‌گوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد،

قُربِ زمینی با آن قرب زمینه‌ای همراه شده است ،

 پس «أتا»می فرماید نه «ذهب »

 اهلش ایستادند و

موسی آمد "فَلَمَّا أَتَاهَا"

 

و وقتی نور را از نزدیک می بیند ،

خطاب می رسد که:

 " فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى  "  

کفش هایت را در بیاور. در سرزمین مقدسی قرار گرفته ای.

خلع نعلین تن ای موسی جان تا نکنی

 کی توان گام زن وادی ایمن گردی

باید نعلین تن را بکَنی!

 منظور از نعلین در اینجا، تن و مقتضیات تن است،

 مقتضیات زمان و مکان و حس است...

و چون خلع نعلین حاصل شد،حضرت به وادی ایمن رسید.

آنجا وادی ایمن هم هست!

وادی مقدس، وادی ایمن است:

 "وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا  "  

و با رسیدن به این مقام است که

 " وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا  "

 

و خداوند به تکراری عجیب، از خودمی فرماید که

"إِنِّی أَنَا" ...همانا من من...

"إِنِّی أَنَا رَبُّکَ" همانا من من رب تو...

 نمی فرماید "ربّ‌العالمین "ویا "الله"

 یعنی نمی فرماید که "انی انا رب العالمین "و یا "انی انا الله "

رب تو ، پروردگار تو...

و "وَأَنَا اخْتَرْتُکَ"... "أَنَا" ...

 "فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی"

پس گوش فرا دار به آنچه به تو وحی می شود،

 الوهیّت را مطرح می فرماید،

 "إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ"

دیگر سخن از "أَنَا رَبُّکَ" گذشت وحال ...إِنَّنِی...أَنَا ...اللَّهُ ...إِلَّا أَنَا... فَاعْبُدْنِی...وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی...

تا وجود موسای کلیم غرق در توحید الهی بشود ...

 

موسی دنبال راه زمینی می‌گشت.

 خدا راه آسمان را به او نشان داد.

 خدا گفت: راه ،راه وحی است.

 

تربیت قرآنی که به دست تعلمیات و تزکیه های الهی و معصومان(ع) انجام می گیرد،

 انسان را غیب باور می کند و

 بر آن است تا انسان از خود و اسباب مادی و محسوس بریده شود و همه توجه اش به غیب و خدا باشد؛

از همین روست که در قرآن به مومنان گفته می شود که امیدشان به آن چیزی باشد که گمانش را ندارند.

(طلاق، آیات 2 و 3)

در روایت است که : کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛

 یعنی امیدت به آن چه امید نداری نسبت به آن چه امید داری بیش تر باشد.

 ) الامالی، الشیخ الصدوق، ص178 )

پس تکیه و اعتماد مومن باید به غالم غیب بیش از عالم شهادت باشد،

مثلا حضرت موسی(ع) به قصد نار و آتش رفت، ولی نور و نبوت نصیب وی شد.

(قصص، آیه 29)

 سحره فرعون به قصد جایزه رفتند و مسلمان بهره ایشان شد. 

(یونس، آیه 90؛ طه، آیه 70 )

 

حضرت جوادالائمه(ع) می فرمایند:

اِنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالی لَیُصلِحُ لَه أمرَه فیِ لَیلَةٍ کَما أًصلَحَ اَمرَ کَلیمِهِ موسی(ع) 

إذ ذَهَبَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ و هُوَ رَسُولٌ نَبِیٌّ.. .. أفضَلُ اَعمالِ شیعَتِنا انتظارُ الفَرَجِ.

همانا خداوند تبارک و تعالی امر ظهور ایشان (حضرت مهدی(ع)) را در یک شب اصلاح می فرماید، 

همان طور که کار کلیم خود حضرت موسی(ع) را (یک شبه) اصلاح فرمود، آنگاه که برای به

 دست آوردن آتش برای اهل خویش رفت پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود بازگشت.. ..

 بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

وقتی حضرت موسی(ع) در بیابان تاریک همراه با اهل خود راه را گم کرده بودند،

 از دور آتشی مشاهده کرد و طبق بیان قرآن به سوی آن رفت که 

یا چیزی از آن آتش برای اهل خودش بیاورد و یا خبری از راهی که گم کرده بودند به دست آورد.

 روی قرائن و حساب های ظاهری نشانه ای از این که 

قرار است در آن شب ایشان به نبوّت و رسالت برگزیده شوند، وجود نداشت.

اگر انسان مؤمن این حقیقت را عمیقاً باور کند،

 آنگاه انتظار فرج امام(ع) برایش بسیار بسیار جدّی و ملموس خواهد شد.

 چون درهر زمانی وقوع فرج راممکن وعملی می بیندودرهیچ شرایطی ازتحقق آن ناامید نخواهد بود. 

به همین جهت حضرت جواد(ع) پس از تشبیه فوق فرموده اند که:

بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

 

و امام صادق(ع)می فرمایند:

کُن لِما لا تَرجُو أرجی مِنکَ لِما تَرجُو. فاِنَّ مُوسَی بنَ عِمرانَ،

خَرَجَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ الیهم وَ هُوَ رسولٌ نَبِیٌّ. 

فَأَصلَحَ اللهُ تبارَک و تعالی أمرَ عّبدِه و نبیِّه موسی (ع) فی لَیلَةٍ.

 وَ هکَذا یَفعَلُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِالقائِمِ الثانی عَشَرَ مِنَ الاَئِمَةِ(ع) یُصلِحُ لَهُ أَمرَه فی لیلةٍ کما 

أصلَحَ أمرَ نَبّیِّه موسی(ع) و یُخرِجُهُ مِنَ الحَیرَةِ وَ الغَیبَةِ اِلی نُورِ الفَرَجِ و الظُهورِ.

به چیزی که امید (وقوعش را) نداری از آنچه امید (وقوعش را) داری، امیدوارتر باش!

همانا حضرت موسی بن عمران(ع) رفت تا برای اهل خود آتشی به دست آورد، 

پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود به سوی ایشان بازگشت.

پس خداوند کار بنده و پیامبرش موسی(ع) را در یک شب اصلاح فرمود. 

و خداوند تبارک و تعالی در مورد حضرت قائم امام دوازدهم(ع) نیز چنین عمل می کند.

 کار (ظهور) ایشان را در یک شب اصلاح می فرماید، همان طور که 

کار پیامبرش موسی(ع) را اصلاح کرد، 

و ایشان را از حیرت و غیبت به سوی روشنایی فرج و ظهور در می آورد.

 

اگر سینه و قلب انسان حریم الهی بوده و انسان این حریم را حفظ کرده،

 نا محرم را به آن راه ندهد و حق را تنها ساکن آن بدارد،

 حق در او تجلی کرده وسراسر قلب را می گیرد،

حال اگر دستی در این سینه واردشد می شود ید بیضا و

 اگر این دست به چوب خشک برسد او را اژدها می سازد.

یعنی آنچه که عصا و چوب را اژدها می کند نه به آن چوب بستگی دارد و 

نه به عناصر طبیعی دست حضرت موسی(ع)،قلب است که دست را تابان و 

مجدد چوب پدید می آورد. قلبی که حریم الهی را حفظ کرده و نا محرم را به آن راه ندهد،

 طبیعت، تحت سیطره ی این قلب قرار می گیرد...

 اگر در تاریخ آمده که حضرت امیر(ع) درب قلعه خیبررا که فلان اندازه بود وفلان میزان وزن داشت ،

 به اشاره ای از جا کند، آنچه درب خیبر را کند دست و قدرت بدنی حضرت نبود، بلکه قلبی بود که

 به توسط دست درب را جابجا کرد .

 

هرچه پیش انسان وجود دارد، نسخه برداشت شده و عکسی است که

 اصل آن در جایگاه دیگری است و

 در صورت ارتباط با آن مخزن اصلی و الهی می توان عین حقایق را مشاهده کرد.

گاه خداوند، اصل حقایق را ارائه و آنچه را در زمین به شکلی ویژه دیده می شود،

 با حقیقت ملکوتی اش آشکارمی کند ؛

مثلا هنگامی که موسای کلیم به وادی مقدس طوی گام نهاد و خدای سبحان با او سخن گفت،

از او پرسید: “و ما تلک بیمینک یموسی، آنچه به دست راست خود داری چیست.”

و موسی که جز چوب دستی چیزی به دست خود نمی دید، پاسخ گفت:

قال هی عصای ،این، عصای من است.”

قال ألقها یموسی، فرمان داد که آن را بر زمین افکن.”

و چون آن را افکند، چیز دیگری دید و آنچه را که عصا می انگاشت،  مارى شد ...

 پس عصا را ظاهری بود به دست موسی اما حقیقت و اصل وعین آن به دور از دست واندیشه موسی و

 در پیشگاه خدای سبحان قرار داشت و پاسخ موسی بر اساس شکلی که نخست دیده بود و 

قرآن از آن به سیرت نخستین یاد می کند، پاسخی نیمه تمام است و

 به اصل این عصا و حقیقت تکوینی آن اشارتی ندارد؛ از این رو،

 خدای سبحان با اشاره به دو مرحله ظاهری و واقعی عصا، می فرماید:

قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی آن را برگیر و نترس که

 به زودی به شکل ظاهر و سیرت نخستین آن باز می گردانیم.”

 

قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى

 کلمه "اتوکو" از مصدر توکى است که به معناى اعتماد و تکیه دادن است و 

کلمه "مارب" جمع ماربه است و به معناى احتیاج است، مرا در آن ماربى (حوائجى ) دیگر است ،

این است که این عصا حوائجى دیگر از من بر مى دارد.

تا موسی عصا را در دست داشت و آنرا اتوکوا می دانست عصایی بود در همان حد ... 

تکیه گاهی لرزان و چوبی که برای گوسفندان با برگ می توان ریخت...

وقتی آدمی دور از حق باشد، حق رانمی‌ بیند ،

چون به باطن نرفته و چرا به باطن نرفته ؟

چون خود و محدوده ی خود را می‌ بیند، مادامی که انسان خود را ببیند، حق را نمی‌بیند ،

چون زندانی افکارو اندیشه‌های محدود خودش می‌شود و فقط همین جا را می‌بیند، 

پیش پایش را... خود و گوسفندانش را...

 

آدمی که از ظاهر بگذرد و به باطن برسد راه حضرت موسی است ...

 موسی یکسره به جان هستی تبدیل می شود.

هر وجودی یک موسای جان دارد که باید پرورش یابد،

ای موسی جان شبان شده ای

بر طور برآ ترک گله کن!

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طور پا آبله کن؟

عصای موسی نمادی است از جسم انسان.

چوب خشکی معجزه گر می شود و جسمی خاکی پرواز می کند به عرش.

 و این

 کار موسای عشق است.

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز شعبان کنیم....

 

موسی لشکر مجهز یا علم فراوان،یا قدرت فراوان و امکانات نخواست ...

فرمود:

رب اشرح لی صدری؛ پروردگارا! به من شرح صدر بده.

"شرح صدر" خلاصه ی معنایش این است:

 "ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد."

و یسرلی امری؛ کار مرا بر من آسان گردان.

و احلل عقدة من لسانی؛ گرهی را (یا گره را) از زبان من باز کن. بعضی چنین فکر می کنند که 

مقصود از این که "گره را از زبان من باز کن." این است که موسی اندکی زبانش می گرفته و

 حتی گفته اند: 

آن وقتی که بچه بود و فرعون می خواست امتحانش بکند و آتش سرخ شده به دهانش گذاشت...

 "گره را از زبان من باز کن." همان است که قرآن مکرر روی آن تأکید می کند یعنی ابلاغ مبین،

 جمله بعدی، جمله  را تفسیر می کند  "یفقهوا قولی؛ تا سخن مرا درک بکنند"

 من بتوانم پیام تو را وارد فهم مردم بکنم و مردم بفهمند. چون کار سنگین است ،

کار حرکت دادن بشر است، به کجا؟ به سوی دنیا؟ نه. خیلی مکتب ها هستند که

 بشر را حرکت می دهند، خوب هم حرکت می دهند، اما به سوی چه؟ به سوی آخوردنیا،...

کار موسی مبارزه با فرعون قدرت بیرونی و فرعونهای وجودی است ،

بشر را از خودی رهاندن و به حق رساندن؛ بشر را از درون خودش علیه خودش برانگیختن...

این مشکل است ...

 

چرا نگفت شرح" قلب" و گفت شرح "صدر" ؟

شرح یعنی گستراندن و

«صدر» یعنی سینه انسان که صندوق قلب به شمار می‌رود، و کنایه از روح و فکر است.

«صدر»، ظرف علم و عرفان و شناخت بشمار می‌رود و 

بسط آن، به معنای گسترده کردن آن است به گونه‌ای که توانایی حمل معارف الهی را داشته باشد 

و آن‌را رد نکند، بلکه آماده پذیرفتن نور و ایمان باشد.

«شرح صدر»، وسعت روح و بلندى فکر و گسترش افق عقل آدمی است.

 از پیامبر اسلام(ص) پرسیده شد:

 شرح صدر چیست؟

 حضرت فرمود:

 "نورى است که خدا در قلب هرکسی که بخواهد می‌افکند و در پرتو آن، روح او وسیع می‌شود".

پرسیدند:

 آیا نشانه‌اى دارد که بتوان آن‌را شناخت؟

فرمود:

 «بله، نشانه‏ آن توجه به سراى جاویدان و دامن‏ بر چیدن از زرق و برق دنیای فریبنده و 

آماده شدن براى مرگ، قبل از فرا رسیدن مرگ است".

 

در تفاوت بین قلب و صدر گفته شده:

همان‌طور که قلب ظاهری و مادی مرکز زندگی حیوانی است و 

صدر صندوقچه آن است و آن‌را احاطه کرده،

 قلب باطنی و روحانی نیز مرکز زندگی روحانی انسان است و صدر آن‌را احاطه کرده.

 بنابر این، قلب، مرکز صدر و سینه است و صدر مرتبه وسیع‌تر و ثانوی نورانی قلب است.

پس اموری مانند ایمان، اطمینان، خشوع، سلامت، قساوت، هدایت، کوری و 

مهر شدن به قلب نسبت داده می‌شود،

 ولی اموری مانند مخفی کردن، آشکار کردن، پنهان ساختن، علنی کردن، تنگ شدن، 

وسیع شدن و منبسط گشتن به صدر منتسب می‌شود. 

(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 207 )


آیه 41

وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی ؛

«صنعت» یعنی ساختن و

صنعتگر یعنی کسی که با استفاده از موادی چیزی می سازد.

 حال اگر صنعتگر در ساختن چیزی بسیار دقت کند،

 به جای «صَنَع» می‌گویند «اصْطَنَع»،

 این تعبیر در واقع مبالغه‌ای در دقت و حسن کار است. یعنی در کمال دقت و ریزه‌کاری ساختن...

 

آیات 38 -41

إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى ....

ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى

 وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی....

حضرت موسی در کوه طور است و خدای متعال برای او صحبت میکند.

 پس از این‌که خداوند به آن حضرت می‌فرماید که چگونه متولد شدی و 

چگونه به مادرت الهام کردیم که تو را به رود نیل بیندازد و ...، میفرماید:

«واصطنعتک لنفسی»؛

 من تو را برای خودم ساختم!

ساختم نه اینکه پروریدم یا تربیت کردم ....اصطنع...

 «انّی أنا الله»،

و این سخن تا به این‌جا ادامه می یابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کردیم.

از مصر فرار کردی و ما تو را حمایت و هدایت کردیم. سپس، می فرماید:

 «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى»؛

  تعبیری بسیار زیبا و پرمعنا... به زبان امروزی، یعنی درست سر وقت این‌جا رسیدی!

 یعنی همه این‌ها حساب شده است و اتفاقی و بی‌حساب نیست.

این‌ها باید اتفاق می افتاد،چون «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»؛ که بدانی من تو را برای خودم ساختم.

 

این تصورو سوال هست که اگر خدا ما را نیز چنان می‌آفرید، ما نیز آن‌گونه می شدیم.

  اگر برای ما نیز چنین می‌کرد‌، ما نیز آن‌گونه می‌شدیم.

و تصور می‌شود وقتی خداوند می‌فرماید: 

«اصطنعتک لنفسی»؛ یعنی تو اختیاری نداری و من تو را ساختم

 این پرسش مطرح است:

 آیا واقعاً افراد از ابتدا که آفریده می‌شوند با هم تفاوت‌ دارند؟

 آیا این تفاوت‌ها سبب می‌شود که برخی خوب و برخی دیگر بد شوند؟

 

همه ی انسانها در بدو پیدایش مادّی خود ، از یک نقطه شروع به حرکت می کنند ،

 لکن استعداد وجودی افراد یکسان نیست ؛ لذا عدّه ای در همان قدم اوّل تا آنجا می روند که 

به روح القدس متّصل گشته معصوم می شوند ،

 ولی عدّه ای دیگر بعد از گذراندن مراحلی به آن مقام رسیده

 عصمتی مادون عصمت انبیاء (ع) پیدا می کنند ؛ و عدّه ای نیز تا مرز روح القدس پیش می روند 

ولی هیچگاه بدان متّصل نمی گردند.و عده ای دیگر در همان ابتدای راه متوقف می شوند...

هر انسان مؤمنی می تواند تا سقف بی نهایت اوج بگیرد.

 امّا باید دانست که بی نهایتها باهم یکی نیستند.

صراط مستقیم انسانیّت شاهراه عظیمی است که یک سر آن دنیاست و 

سر دیگرش به سوی خدا می رود و چون خدا نامحدود صرف است ، لذا رسیدنی در کار نیست.

از اینرو گفته اند غایت سیر انسان خدا شدن نیست بلکه بسوی خدا بودن است.

 

امّا در این شاهراه (صراط مستقیم ) ، که تا بی نهایت کشیده شده ،

 به تعداد نفوس انسانی لاین ها و خطوط سرعت یا به تعبیر قرآنی ، سُبُل وجود دارند که 

هر کسی از سَبیل و خطّ حرکت مخصوص خود و با سرعت مجاز در آن لاین ، حرکت می کند.

 آنها که در مرز حیوانیّت قرار دارند ،

 با سرعت اندک ، از خطّ کناری این اتوبان حرکت می نمایند ؛

و معصومین در خطّ انتهایی و با سرعتی بسیار بالا در حرکتند.

 

اگر با تمثیلی ریاضی این مطلب بیان شود، می توان گفت:

 عدّه ای مسیر الی الله را با توان یکم طیّ می کنند و عدّه ای با توان دوم و ... و

 برخی با توان k ام و معدودی نیز با توان n ام ، در حالی که n به سوی بی نهایت میل می کند. 

همه ی این سری اعداد اگرچه به سوی بیهایت می روندامّا هر کدام بی نهایتی متفاوت با دیگری هستند ؛ 

به نحوی که سیر کننده با توان یکم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی چهارم وجود قرار می گیرد ؛

 امّا سیر کننده با توان دوم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی شانزدهم وجود واقع خواهد شد ؛ 

امّا آنکه با توان n ام در حرکت است ، او در دومین قدم ، به رتبه ی وجودی بی نهایت می رسد ؛

 امّا بی نهایت امکانی نه بی نهایت واجبی که مختصّ ذات باری تعالی است.

 

ممکن است این شبهه پیش آید که اگر انسانها در اصل خلقتشان با هم تفاوت دارند ،

 چرا خداوند متعال آنها را در عالی ترین رتبه ، یعنی در رتبه ی رسول الله (ص) نیافرید؟

در پاسخ این پرسش رایج باید گفت:

خداوند متعال وجود محض است و

 از وجود محض جز "وجود" صادر نمی شود ؛

لذا خدا تنها و تنها "وجود دهنده "است،

 چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و 

سپس خصوصیّاتی مثل رتبه ی وجودی بالا داشتن ، معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد.

خداوند فیض "وجود "را گسترانده و" وجود" در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛

 و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که

 خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ 

بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛

 بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.

 

پس خداوند متعال بساط" وجود "را می گستراند ؛

لکن" وجود "در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛

برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است...

مثلادر مراتب اعداد،

هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را داردو

به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ،

 صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛

 و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد.

مثلا، عدد سه محال است زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛

 کما اینکه محال است عدد چهار فرد یا عدد اوِّل باشد ....

( البته بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها )

 

در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و

 محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛

 در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ،

همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و 

نظام ریاضی پدیدار نمی شد.

 

پدید آمدن عالم خلقت و نظام هستی به این است که

هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ،

 که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و

از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند.

و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند.

 بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و

هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛

حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند .

 

می توان گفت که

 عالم خلقت دو رویه دارد ،

 یک رویه ی ظاهری و اعتباری

 ) ماهیّات یا قالبهای وجود )

 که مردم با آن انس دارند ؛

 و رویه باطنی که

دیگر خبری از قالبها نبوده فقط و فقط وجود است.

 

در رویه ی ظاهری و اعتباری ،

چنین به نظر می رسد که همه ی موجودات در عرض همدیگر قرار دارند و

 تنها صفات گوناگون آنهاست که موجب جدایی آنها از یکدیگر می شود ؛

امّا در رویه وجودی عالم ،

هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ، بلکه همه ی موجودات در

 یک سلسله ی طولی قرار گرفته اند و هرموجودی یک مرتبه از این سلسله را اشغال نموده است ؛

 مانند سلسله ی اعداد که هر عددی جای خاصّ خود را دارد.

 

بنا بر این ، اگر پاره ای از موجودات مثل گیاهان رشد و نموّ دارند و

 پاره ای دیگر چون جمادات فاقد این کمال می باشند ، ناشی از جایگاه وجودی آنهاست.

 و اگر برخی از موجودات مثل حیوانات ، افزون بر رشد و نموّ ، اراده نیز دارند ، 

باز به علّت برتری رتبه ی وجودی آنهاست.

واگرطایفه ای از موجودات ، افزون بر صفات پیش گفته ، 

دارای عقل نیز می باشند باز به خاطر رتبه ی وجودی آنهاست ؛

و اگر تعدادی دارای عصمت نیز می باشند باز حاصل رتبه ی وجودی آنهاست.

 

هر چه رتبه ی وجودی موجودی قویتر باشد ،

 به همان اندازه از اوصاف کمال افزونتر و قوی تری برخوردار بوده ، 

اوصاف وجودی اش به اوصاف الهی نزدیکتر می شود ؛

و آن که در بالاترین مرتبه است خلیفةالله اعظم خواهد شد...

 

آیه 49

قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

ریشۀ اصلی مخالفت فرعون با دعوت موسی،

 نه بر سر مسئله ی وجود خداوند بود و نه مسئله ی نبوت.

بلکه مشکل اصلی فرعون بر سر مسئله ای بود به نام رب العالمین ...

این است که در جای جای حکایت موسی به کلمه رب بر می خوریم :

حضرت موسی

 با نظام شرک آمیز ربوبی و

 منشاء آن یعنی فرعونیت روبرو است.

کدام سخن موسی برای فرعون تهدیدآمیز بود؟

همان سخنی که برای فرعون، غریب می نمود؛

این که خداوند،فقط خداوند،

 رب همه هستی باشدو

جایی برای ربهای مختلف وازجمله فرعون باقی نگذارد...

پس می پرسد:

 قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

و مارب العالمین ؟

رب عالمین دیگر چیست؟

فرمود:

 قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه۵۰ )

 گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده 

سپس آن را هدایت فرموده است .

رب السموات و الارض و ما بینهما...(شعرا 23 )

رب آسمانها و زمین و هر آنچه میان آن دو است...

یعنی فرعون (انا ربکم الاعلی) رب نیست و بلکه مربوب است وهنگامی که 

ساحران فرعون،غلبه موسی را پذیرفتند،گفتند:

ما به رب العالمین یعنی رب موسی و هارون گرویدیم...

قالو امنا برب العالمین ؛رب موسی و هارون

 

 

آیه 53

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا...

زمین گهـواره است،

 یکی از حرکات زمین حرکت گهواره واری آن است.

در این نوع حرکـت قـطـب شـمـال آن در تابـسـتان و زمـستان به یک طرف مایل می شود.

 در تابستان تمایل آن رو به خورشید است.

 در پـائـیـز مـحـور آن راست اسـت.

در زمـستان تمایـل آن در جهت خلاف خورشید است.

 و در بـهـار محور آن راست است.

 این حرکت گهـواره واری زمـیـن حـرکت وضعی نامیده می شود.

 

با این که گهواره بین زمین و هوا معلق و ناپایدار است،

اما حرکت آرام آن برای کودک لذت­ بخش است و

او را به خواب می­ برد...

همین کودک وقتی که

 بزرگتر می­ شود و

 توان راه رفتن می­ یابد،

احساس می کندکه

 گهواره برای او تنگ است،

پس ماندن در آن

 برایش عذاب ­آور می شود

 و می­ خواهد از آن خارج شود.

 

گهواره، آیت دنیاست که

 بذّات، ناپایدار و کوچک است؛

اما همین دنیای ناپایدار و کوچک

برای کسانی که

 از آن کوچک­ترند کافی است.

 نوازش های سکرآور دنیا،

 آن­ ها را به خواب می­ برد و

 از اطراف بی­ خبر نگه می­ دارد؛

 اما برای کسی که

 پای رفتن دارد و

 مهاجر است،

 تنگ، کوچک و خسته­ کننده است.

 آن ­ها دل به آرامشِ یکنواخت دنیا نمی­ بندند و از آن قدم بیرون می ­نهند

همان گونه که طفل،

 در مهد و گهواره

براى زندگىِ خارج از آن رشد مى ‏یابد،

 انسان نیز باید در مهد زمین براى زندگى بیرون از زمین یعنى جهان آخرت رشد کند.

 

 

تدبر در سوره مبارکه طه (2)

 سوره-مبارکه-طه

سامری 

و کذلک سولت لی نفسی. (طه: 96)

جنگ نرم محصول پردازش ذهنی نخبگان است ،

ابزاری که سامری جهت جنگ نرم استفاده نمود ابزاری جدید و نو به حسب آن زمان و دارای جذابیت بوده است .

در جنگ نرم دشمن روشی داردکه 

عوام چیزی را که او می خواهد انجام دهد و 

حرفی را که او می خواهد بزند... 

تمام کار سامری جایگزینی معبود بود :

هذا الهکم و اله موسی؛ 

این معبود شما و معبود موسی است.

تغییر در خواستها و محبتها و

تغییردر عقیده و باورهای دینی 

همان سیر اصلی جنگ نرم است.

سست کردن افکار و عقاید راستین و 

جایگزین کردن افکار و عقاید دل خواه....

و آن وقت تغییر در باورها و اعتقادات تغییر حتی درحاکمیت ..... 

سامری گری به این معناست که

 بزرگان با استفاده از سادگی توده ها و گرایش ظاهری آنان،

 به اشباع کاذب خواسته های آنان پرداخته و

 مهندسی فرهنگی جامعه را 

در اختیار می گیرند و

 در نهایت مدیریت و 

کنترل جامعه را قبضه می کنند.

در جهان امروز،

 رسانه ها، همان نقش گوساله زرین سامری را بازی می کنند که دارای قدرت مسحورکنندگی هستند.

 از گوساله سامری صدایی بر می آمد که مردم را شگفت زده و به خود جلب و جذب می کرد. 

( طه، آیات 87 تا 96) 

قال بصرت بما لم یبصرو به فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی 

(طه 96).

برخی گفته ‏اند: 

مراد از اثر رسول، بخشی از تعالیم دین حضرت موسی است و بنابراین، مراد آیه این است که سامری به حضرت موسی گفت: من بخشی از تعالیم حضرت موسی را یاد گرفتم و اما، بعد آن تعالیم را کنار گذاشتم و مراد از بصرت بما لم یبصروا به معارفی است که دیگران از آن بهره‏ای نداشته‏اند.

برخی دیگر بر این باورند که مراد از اثر رسول، خاکی است که سامری از محل پای مرکب جبرئیل برداشته بود و آن را در جوف گوساله ریخت، بنابراین، مراد از رسول، جبرئیل است و مراد از افکندن آن، قرار دادن در جوف مجسمه گوساله است و مراد از بصرت بما لم یبصروا دیدن جبرئیل است که دیگران او را ندیدند. 

دیدگاه اول، براساس قول ابومسلم در تفسیر این آیه است و تفسیر دوم بر اساس روایاتی است که به صراحت به این معنا اشاره کرده است.

دلیل طرفداران قول اول، مانند صاحب تفسیر نمونه این است که در خود آیه، شاهدی بر قول دوم وجود ندارد بعلاوه، حدیث امیرمؤمنان درباره حسن بصری را شاهد می اورند و دلیل صاحبان قول دوم مانند علامه طباطبایی (رحمةالله) این است که تفسیر فوق، با الفاظ آیه و مفاد آن ناسازگار است زیرا، اولا، لزومی به این نبود که سامری حضرت موسی را بعد از کار خود رسول خدا بنامد. ثانیا، سامری در خطاب به حضرت موسی این جمله را به کاربرده و معنا ندارد که لفظ رسول را که مربوط به غایب است در خطاب به خود حضرت موسی (ع) به کار برد. 

می‏توان گفت: 

کاربرد واژه قبضت قبضه

 به معنای آموختن معارف، ضعیف است و 

بصرت بما لم یبصروا 

به ظهور در دیدن و ابصار دارد نه آموختن،

 و می‏توان گفت:

معنای کل این است که ،

 سامری از اثری از آثار حق،

 سوءاستفاده کرد...  

آیات 109 - 99

کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَاقَدْسَبَقَ 

وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً

این‌چنین ما اخبار گذشته را برای تو بازگو میکنیم،چون این کتاب تذکرهٴ الهی است  که نه تنها ﴿مِنْ عِندِنَا﴾ است بلکه ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ است ...

 معیار حق است  و 

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْرا

 آنچه را که انسان در درون خود حمل می‌کند مثل مادر آن می‌شود .

گناهها در قیامت بار گنهکار می‌شود ؛

 حَمل, 

یعنی آنچه در پشت یاروی دوش حمل ‌شود  ؛

ولی به آنچه که در درون حمل شود می‌گویند

" حِمل" ؛ 

مثل کودک که مادر در درون خود حمل می کند،

 یا کینه که در دل خود حمل می کند و

یا مثل ظرف داستان یوسف که داخل بار بود،

 وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ  ... 

وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلا...

بار سنگین و بار بدی است، ولی اینها در همین بار مُخلّدند، 

 وِزر و سیّئه مانند رسوبی که ماندگار می شود ، در روح و جان آدمی رسوب می کنند و به صورت یک بار سنگین قالب می شود بر وجود انسان که در درون آن می‌ماند،

 مثل کرمی که راه بیرون رفتن را بر خود می بندد و داخل پیله می ماند و می میرد...

خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً 

معاد بازگشت به مبدأ است .

سهم معاد در جریان تربیت بیش از سهم توحید است،

 زیرا مشرکان اصلِ وجود خدا را به عنوان واجب‌الوجود وخالق کل و ربّ‌الأرباب قبول دارند؛ 

مشکل مشرکان این است که 

گرفتار ارباب متفرّقه اند و

 مسئلهٴ معاد را منکر ...

 اگر جامعه‌ای تفکر معادی نداشته باشد هیچ راهی برای تعلیم و تربیت او نیست برای اینکه روز مسئولیت و پاسخدهی ندارد، اگر مسئلهٴ معاد نباشد به هیچ وجه بشر را نمی‌شود تربیت کرد.چون کسانی که منکر معادند حتی وقتی از مسائل مادی خسته شوند رو به عرفانهای کاذب می‌آورند .

قرآن کریم بر مسئلهٴ معاد خیلی تکیه داردکه هیچ عملی از بین نمیرود،که انسان قبل از عمل مالکِ عمل است،اما بعد از انجام مملوک  فعل است ، هر جا آن فعل یا آن قول برود فاعل رانیز به دنبال خود می برد  ...

یحمل یوم القیامه وزرا.... 

در قیامت همه قائم‌اند ؛ 

قیام می کنند «یوم یقوم الناس للحساب»

 چه موقع قیامت قیام می‌کند؟

  "یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ "

 روزیدکه در صور دمیده می‌شود یا

 در صوَر و صورتها دمیده می‌شود.  

 در آیات گوناگون دوتا نفخ صور مطرح است ،

نفخ صورکه با آن همگان می‌میرند

 ونفخ صوری که همه زنده می‌شوند ،

مثل فوت کردن... که می تواند برای خاموش کردن باشدیا برای روشن کردن،

آیه ناظر به  زنده شدن است که" یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ" 

اما یک عدّه کور محشور می‌شوند

 "وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً"

 «زُرق» جمع أزرق است .

 أزرق  یعنی کسانی که نور چشمشان ، باصره ی چشمشان از بین رفته است ،بصیرت دید ندارند.

وقتی قدرت باصره و بینایی نباشد ، وقتی چشم نتواند نور را بگیرد شبکهٴ چشم کبود می‌شود، شبکهٴ چشم کورکبود یا أزرق است  . 

اینها که محشورمی شوند از شدّت هول با یکدیگر آرام آرام و آهسته کنار هم با یکدیگر زمزمه می‌کنند که ما چند مدّت اینجا ماندیم "یَتَخَافَتُونَ بَیْنَهُمْ"

 آرام با اِخفات با صدای هَمس با یکدیگر گفتگو می‌کنند که ما چقدر اینجا ماندیم یعنی بعد از مرگ تا صحنهٴ قیامت چقدر فاصله شد بعضیها می‌گویند "إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً" مثلاً ده روز ماندیم و

 خدا می‌فرماید:"نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ" ما آگاهتریم به آنچه میگویند ،

یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً، واقع بین ترینشان می گوید فقط یک روز ماندیم. 

یک روز نسبت به ده روز أمثل است یعنی به واقع نزدیک‌تر است نه اینکه واقعاً یک روزباشد،

 چون کلّ این جریان دنیا و برزخ نسبت به ابدیّت قیامت،زمانی محسوب نمی شود چه اینکه هفتاد سال یا صد سال نسبت به ابدلحظه ای بیشتر نیست ... 

مهم‌ترین مسئله‌ای که

 بشر ازآن غافل است معاد است؛

 اغلب معرفت‌شناسیها و جهان‌بینی‌ها ی انسان بر اساس  عالم طبیعت است،

مثل سامری که معرفت شناسی دنیایی دارد ویا مثل فرعون که جهان بینی دنیایی  ویا مثل عدّه ای که در اثر آشنا نبودن به فرهنگ دینی و علوم اسلامی به دنبال سامری و فرعون می‌روندو شیطان که در هر حالتی عامل بیرونی است. 

خداوند انسان را با سرمایه آفریدتا بداند چه چیزی بد است و چه چیزی خوب , چه چیزی حق است و چه چیزی باطل , چه چیزی صدق است چه چیزی کذب،حتی نفس لوّامه هم از همین سرمایه کمک میگیرد،اما آدمی خواب‌است و نمی‌داند که بعد از مرگ چه خبر است  ... 

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ  

برخی سؤالِ عالِمانه دارند ،

برخی هم سؤال استهزایی که اگر معادی هست وضع کوهها چه می‌شود،  

 فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ 

فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭

 لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً

درخیلی از موارد مانند یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ" "یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِو...،

 می‌فرماید قُل، 

اما اینجا با فاء تفریع آمده است، یعنی معطّلشان نکن فوراً جواب بده این فاء تفریع یعنی متفرّع بر سؤالشان باشد همین که پرسیدند معطّلشان نکن ،"فَقُلْ" 

"یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً"

خدا اینهارا درهم میکوبد درّه‌ها را با اینها پُر می‌کندو

صحنه، صحنهٴ صافی خواهد بود.

هیچ عِوَج و اَمتی نیست . 

نه تنها «لا عَوَج فیها» بلکه «لا عِوَج فیها» 

  خداوند زمین را آنچنان تَسطیح می‌کند که نه عَوج در زمین است نه عِوج، 

عَوج یعنی کجی و ناهمواری محسوس که با چشمِ عادی بتوان آن فراز و نشیب را دید، 

عِوج یعنی نه تنها با چشم نمی‌تواند ببیند با مقیاسهای دقیقِ هندسی هم نمی‌تواند یک میلیمتر کم و زیاد ببیند،

 یعنی جزء محسوسات نیست گرچه متعلّقش محسوس است،

 لذا قرآ‌ن کریم تعبیر به عِوج کرده ،زمین بدون هیچ پستی و بلندی و ناهمواری میشود صاف، 

بیابان صاف را میگویند قاع، ..

قَاعاً صَفْصَفاً

تمام موجودات زمین همه صف‌بسته و منظّم‌ یقوم یوم القیامه... 

می پرسند که کوهها در صحنهٴ قیامت چه می‌شود؟

 کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ مثل پنبهٴ زده شده می شود,

 جبال که عهده‌دار آرامش زمین بود ،

"یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً" 

نَسف می‌کند به باد می‌دهد  ...

"سُیِّرَتِ الْجِبال" سیر می‌شود ....

"فکَانَتْ سَرَابا"سراب بود ...

سراب بود، یعنی اصلا زمین و انسان تکیه گاهی نداشته...

 آنچه در آینه می‌دید،خیال می‌کرد کوه است،

 اصل را ندیدکه

 اسما الهی بود... 

در کل سوره این آیه جاری است که 

فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى؛ (طه، آیه 7)

 پس به راستی خداوند رازها و نهان تر ها را می داند.

فرق میان سر و اخفی در این است که 

سِّرّ یا همان راز، 

امری است که انسان آن را آگاهانه از دیگری نهان می کند ؛ پس خود انسان نسبت به آن آگاهی دارد؛ مانند عشق به کسی که ابراز نمی کند و مانند رازی در دل نگه می دارد.

اما اخفی ،افعل تفضیل خفی است که

 شامل: خفیات و اخفی می شود. 

خفی و مخفی آن چیزی است که

 خود انسان نیز از آن آگاه نیست و به تعبیر روان شناسی امروزی جزو ضمیر ناخودآگاه است و انسان به آن آگاهی ندارد؛

خفی همان نهان است که به عللی چون فراموشی، انسان نسبت به آن آگاهی خودش را از دست داده است؛ ولی آثار آن در زندگی او نمودار است؛ مانند مساله ای که در کودکی با آن رو به رو شده و ترسیده و امروز از چیزی وحشت دارد ولی نمی داند، چرا این طوری است و چنین واکنشی را نشان می دهد. 

اما اخفی آن نهان تر است که 

حتی با روان کاوی نیز نمی توان به آن رسید؛ زیرا اموری است که در باطن نهاد آدمی چنان دفن و دفینه شده آگاهی نسبت به آن برای آدمی محال است؛ مثلا اموری که در آینده ممکن است انجام دهد؛ زیرا سرشت هر کسی اقتضائاتی دارد که الان بر شخص مخفی و نهان است و در موقعیتی ها آن را بروز و ظهور می دهد. 

از نظر قرآن، خداوند هم به رازهای سر مهر آدمی آگاه است و هم به ضمیر ناخودآگاهش علم رویتی و بصیرتی دارد و هم نسبت به اخفی که بر همگان حتی فرشتگان رقیب عتید نیز مخفی و نهان است، آگاهی دارد... 

داستان آفرینش آدم ،

حکایت انسان شناسی است.

 یکی از مشکلات انسانها امروز و در تاریخ این است که خود را گُم کرده اند،خودرا نمی شناسند ،نه تنها جهان را نمی‌شناسند انسان را هم نمی شناسند. 

در آفرینش،

داستان انسان و شیطان، 

حکایت امروز ماست ،

 همان حدیث حضرت امیر المومنین (ع) است که می‌فرماید :

انسانها گرفتار مغالطه‌ ‌اند، شیطان با وسوسه در درون قلب اینها نفوذ پیدا می کند،وقتی که جا گرفت با معاصی تغذیه می کند، وقتی تغذیه کرد لانه می سازد، بعد از اینکه آشیانه ساخت تخم‌گذاری می کند وقتی تخم‌گذاری کرد، این تخمها را به صورت جوجه در آورده و این جوجه‌هادابّه می شوند ،آن وقت کلّ این منطقه را اشغال می کنند، آنوقت این انسان سخنگوی شیطان است ، چشم شیطان است شیطان وقتی می‌خواهد ببیند با چشم اینها می‌بیند بخواهد حرف بزند با زبان اینها حرف می‌زند ...«بَاضَ وَ فَرَّخَ» 

"وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ" 

دَبَّ  دیگر این آرام نمی‌گذارد این شخص مرتّب در خیالات است دَبیب دارد، تدرّج دارد، رفت و آمد دارد وقتی این سرزمین اشغالی را گرفته از این به بعد این شخص می‌شود تریبون شیطان «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اینها حرف میزند ،شخص سخن می گوید، ولی گوینده شیطان است. 

 این مشکلِ جاهلیّت کهن بود و

مشکل جاهلیت امروز نیز هست ،

اغلب مشرکان نمی دانند چه کسی هستند و چه چیزی هستند ،

نمیدانند که سرزمین دلشان اشغال شده و دیگری در آن تخم‌گذاری کرده، مرغداری کرده و حرف می‌زند و باورشان نمی شود ، 

جریان حضرت آدم  مشکل روز است خیلیها  بدل ‌انسانند ،

اینکه قرآن می‌فرماید: 

إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ

 این تحقیر نیست ،تحقیق است ،خیلیها هویّت اصلی‌شان را گُم کرده اند ...

 این دقیق‌ترین مطلب انسان‌شناسی است 

 وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِی

تمام مشکل بشر این است که خودشان را گُم کردند، فراموش کردند...

 در زیارت حضرت فاطمه( ع) می فرماید:

 «السلامُ علیک یا مُمتَحنة إُمتحنک الله الذی خلقک قبل أن یَخلقک»

  عالَمی است که آدم در آن بود و حوّا در آن بود و امتحان در آن بود و بعضیها در امتحان موفق شدند بعضیها موفق نشدند ... 

آیه 115

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما

 خدا آدم را به عنوان خلیفه خود قرار داد.

 اما برای این مقام با او عهدی بست، و از او کاری خواست: 

"هرکاری می‌خواهی بکن، فقط این سراغ این درخت نرو"

طبق روایات کمتر از یک روز طول کشید که با فریب شیطان آدم سراغ آن درخت رفت.

چرا؟ آیا می‌خواست با خدا مخالفت کند؟

نه! بلکه فراموش کرد!

چرا؟

چون جدی نگرفته بود!

 چون عزم نداشت!

 به همین سادگی!

همه مشکلات ما و تمام راه‌های نفوذ شیطان به همین یک مساله ساده برمی‌گردد! 

بیهوده نیست که امیرالمومنین (ع) فرمود:

 "قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه‏"

(نهج‌البلاغه، حکمت47) 

و بیهوده نیست که 

همین میزان "عزم" است که

 پیامبران اولی‌العزم را

نه تنها از بقیه انسانها،

 بلکه حتی از بقیه پیامبران برتر کرده است... 

مخاطب اصلی آیات و روایات،

 فطرت ماست. 

اگر «انسان شناسی و جهان شناسی» ما درست نشود،

بسیاری از آیات و روایات برای ما مفهوم درستی نخواهند داشت. 

چون با بخش حیوانی می شنویم.

 بایدبا فطرت انسانی الهی به آیات گوش کرد. 

 هر گوشی آیات را می شنود. حیوانها هم می شنوند، کفار هم می شنوند. اما کسی می تواند از قرآن به رستگاری برسد که با گوش فطرت الهی اش بشنود.

هر وقت آیه یا روایتی را می شنویم که برایمان جذابیت و روشنگری ندارد، یا حال و حوصله اش را نداریم، بدانیم که با گوش حیوانی می شنویم.

 اما وقتی که لذت می برید،

 معلوم است که

 با بخش انسانی گوش می دهید. 

یکی از اولیای خدا می گفت:

 در قبرستانی صدای فوق العاده دلنشینی از قرآن شنیدم. ولی دیدم که در یکی از این قبرها یک نفر می خواند که تمام هیکلش آتش است. صورتش همه آتش جهنم است. یعنی مهم نیست که چه کسی می خواند و با چه صدایی می خواند، مهم این است که با چه چشمی تو آن را می بینی... 

اینکه مولانا می گوید:

 گوش خر بفروش

یعنی گوش حیوانی تان را بفروشید و یک گوش دیگر بخرید. با یک گوش دیگر این آیات را بشنوید.

اما متأسفانه آدمیان اغلب تا آخر عمر بخش حیوانی شان فعال است و تسلط دارد.

 وقتی سراغ مقدسات هم می رود، با بخش حیوانی می رود.

 این است که از نماز وذکر احساس خستگی می کنیم،

بعضی ها فکر می کنند اگر رویشان به سمت قبله باشد، پشت کردن دیگر معنا ندارد. 

اما جان و دل انسان است که 

پشت می کند و

 اعراض می کند از ذکر خدا.... 

آیه 124

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا 

و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى پرمخاطره ای خواهد داشت،

معیشه : یعنی آنچه بدان زندگانی کنند، ماده ٔ حیات و زندگانی، زمان یا مکان که در آن زندگی کنند،

ضنک یعنی پر مخاطره ، یعنی واگیر شدن ، یعنی تنگنا...

نه یعنی فقرو دشواری!

 بلکه درمخاطره و تنگنا بودن ؛

چرا؟

چون وارد پناهگاه نشده است! 

از«حصن» اعراض کرده است.

 در معرض خطر و آفت  قرار دارد.، 

یک زندگی پر مخاطره ای دارد؛ ناامنی، هراس، دلهره و در درون و بیرون او آشوب هست؛  گاه در کمال غنا و سرمایه است، اما در همان سرمایه دفن میشود؛

 در سوره مبارکه «اعراف» آیه 94 و 95 می فرماید:

برخیها را با فقر آزمودیم تا تضرّع کنند و به هوش بیایند، وقتی به هوش نیامدند: "ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ"؛ آنچه تاکنون برای آنها سخت بود، حالا وسایل رفاهی فراهم کردیم و

 از هر نظر درهای نعمت را به روی اینها باز کردیم که هیچ مشکل نداشتند... 

پُر شدند!

 این‌قدر به اینها دادیم که حالا در این سرمایه غرق هستند،  دیگر نه جلوی خودش را میبیند و نه پشت سر خودش را میبیند؛ نه از گذشته باخبر است و نه به فکر آینده است؛ نه از گذشته عبرت میگیرد و نه به دنبال درمان آینده است.

  اینها اهل بصیرت نیستند، برای اینکه جلوی اینها سد است، پشت سر اینها سد است و اگر بخواهند که زیر پای خودشان را نگاه کنند، ما گردن آنها را تا چانه پُر از آهن کردیم(سوره مبارکه یس)؛ 

چنین آدمی را که قرآن تصویر میکند، این کجا را میتواند ببیند؟ 

اگر کسی گرفتار دنیا شد و

 از دیدن حق و نظام ارزشی اعراض کرد ، 

او درتنگنا ودر کوری است.

یعنی بصیرت به نظام معرفتی ندارد و در محدودهٴ حسّ و تجربه حسّی زندگی میکند،

«وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى= روز قیامت او را کور محشور می کنیم».

 چون در دنیا  خدا را ندیده است،

خدایی که فقط او ظاهر بوده،

 «هوالظاهر» 

نکته ای که در قرآن خیلی تاکید شده، این است که

 روز قیامت فقط نور به درد آدم می خورد. 

یسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِم 

آنجا فقط نور خودت به درد می خورد. وقتی کسی خدا را یاد نمی کند و

 با مرکز نور و با حقیقت نور ارتباط ندارد،

 آن طرف هم نوری ندارد... 

ما دنیای انسان را در قرآن می بینیم نه همه ی دنیا را....

هر سوره  قرار نیست یک سری اطلاعات خاص بدهد یا گزاره ای را منتقل کند.

هر سوره حال و هوایی دارد که شما را وارد یک فضای خاص می کند.

اگراین فضای خاص احساس شود، وارد فضای سوره شده ایم. 

مؤمن در قرآن کسی است که همه چیز رابا نور الهی می بیند،

 یعنی بصیرت دارد و به حدی رسیده که عقایدش برای او مسلم است، تلقین نیست ،شناخت دارد،

عبارت یا ایها الذین آمنوا در قرآن ممکن است خطاب به همه ی آدمهایی باشد که دور بر پیغمبر(ص) هستند ،

ولی واژه ی مؤمن یا مؤمنین برای کسانز است که ایمانشان بارز و مشخص است ،

 در قرآن در مورد کسانی که مثلاً به زبان ادعای ایمان می کنند، واژه مؤمن به کار نمیرود. 

کلمه "نُهی " جمع نُهیه،

 به معنای چیزی است که انسان را از زشتی ها نهی می کند.

به عقل نُهیه گفته می شود، زیرا انسان را از هوای دل بازمی دارد.

 بنابراین عقل واقعی ، علاوه بر اندیشیدن و فهمیدن ، سبب دور شدن از خطرها و بدی ها می شود. 


قَرن به معنای قوم و مردمی است که 

در یک زمان زندگی می کنند(قرینه) و گاهی به خود زمان نیز گفته می شود ... 

فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ 

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ

 لَعَلَّکَ تَرْضى‏

صبر در مقابل آنچه که می گویند چگونه ایجاد می شود ؟

با

سبح بحمد ربک ....

 انسان  باید به تکیه گاهی تکیه کند که از هر جهت نامحدود و بی انتها باشد ،

صبر رمز حرکت به سوی خدا است؛ 

خداوند در فرازهای مختلف قرآن، پیامبر اکرم(ص) را امر به صبر فرموده که در برخی آیات، صبر به صورت مطلق و در برخی دیگر، صبر در موارد خاصى ستایش شده است. 

گویا می‌خواهد رمز پیروزى در تمام زمینه‌ها را صبر معرفى ‌کند و شاید علت همراه شدن آن با نماز و تسبیح و حمد این باشد که صبر وسیله وابستگى به خدا است و نماز وسیله ای است که او را با چنین مبدأیی مربوط می سازد. 

«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى که به گروههایى از آنها (کفار و مخالفان) داده ‏ایم میفکن!»

 وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ...

چون این نعمتهاى ناپایدار، 

شکوفه‏ هاى زندگى دنیاست، 

"زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا". 

شکوفه‏ هایى که زود مى ‏شکفد و پژمرده مى ‏شود و پرپر مى ‏گردد و زود مى ‏ریزد، و چند صباحى بیشتر پایدار نیست.

لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ برای آزمایش و امتحان است،

رزق الهی نیست...

چون

وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏

رزق الهی بهتر و پایدار است،


رزق الهی چیست ؟ 

وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ

 به کسانى که وابستگى بیشترى به شخص داشته باشند «أهل» گفته مى شود (لسان العرب) 

اهل هر شخصى، عشیره و خویشاوندان او هستند،

 اهل پیغمبر، عبارت است از امت محمّدی و خانواده خودش. 

و

َ اصْطَبِرْ عَلَیْها

موسوعه نظره النعیم به نقل از فیروزآبادی مراتب صبر را این گونه بیان می کند: 

«برای صبر پنج مرتبه است: 

صابر و مصطبر و متصبر و صبور و صبار. 

صابر عمومیت دارد و همه را شامل می شود.

 مصطبر کسی است که

 در حال کسب قوه صبر است. 

متصبر، کسی است که صبر را به دست آورده است. 

صبور، فردی است که صبر عظیم دارد و از صبر دیگران بیشتر است. 

صبار، انسانی است که از جهت مقدار و کیفیت از دیگران بیشتر صبر داشته باشد و موارد قبلی از جهت وصف و کیف بود.» 

با توجه به مراتب صبر،

 معنای آیه این است که تلاش کن تا در امر به عبادت اهل خود  هر روزی که می گذرد پایدارتر و دارای صبر بیشتری شوی؟

چرا؟ 

آیه 135

قُلْ 

کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ

 فَتَرَبَّصُوا 

فَسَتَعْلَمُونَ 

مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ

 وَمَنِ اهْتَدَى 


کُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ ، 

همه در انتظارند، این همه، منظور چه کسانی هستند؟ 

آیا منظور انسانها هستند؟

 آیا منظور جن و انس است؟

 آیا منظور جن و انس و ملک است؟

 آیا منظور جن و انس و ملک و آسمانها و زمین و اشیاء هستند؟ 

از واژه های خود آیه استدلال میشود که 

"کُلٌّ مُّتَرَبِّص"ٌ اشاره دارد به همه از ابتدا، تا این زمان...

یعنی همه آسمانها و زمین و اشیاء ...

و اتفاقاً انسان از این ماجرا استثناء شده است ،

چرا که در واژه بعدی میفرماید: 

فَتَرَبَّصُوا، 

پس شما هم منتظر باشید، 

یعنی همه منتظرند ،همه تربص دارند،

 شما هم تربص داشته باشید! 

همه آسمانها و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و اشیاء، حتی یک سنگ، از ابتدای خلقت متربص اند. 

منتظر صراط السوی اند.

و اصحاب الصراط السوی... 

اما "وَمَنِ اهْتَدَى" چه کسانی هستند ؟ 

صراط السوی کیست ؟ و اصحاب او....

برای شناخت و معرفت اینان ،باید فضای سوره طه را بشناسیم.

 فضای کلی سوره " ذکر "است ،

"ذکر" چیست که خداوند می فرماید:

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی(طه 14)

 نمیفرماید نماز را برای من اقامه کنید،

 بلکه میفرماید نماز را برای ذکر من اقامه نمائید. 

یادر آیات 123 تا 135

قَالَ اهْبِطَا ... فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ ...(طه 123)

 وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی...(طه 124)

 باز بحث ذکر است و 

در آیات 123 تا آخر سوره طه صحبت از" رفتار در قبال آیات رب" میباشد. 

از آیه 123 تا 134 به چگونگی

" رفتار منفی در قبال آیات رب "پرداخته که

 "اعراض از آیات و ذکررب"است

و

 در آیه 135 به

" رفتار مثبت در قبال آیات رب"

 اشاره شده است که 

"ذکر آیات رب" است.

 و" اصحاب الصراط السوی" 

هر مفهومی که داشته باشد،

 در چارچوب "رفتار در قبال آیات رب "است. 

در آیه 123 در ماجرای هبوط اولین وظیفه را "تبعیت از هدایت" می داند. 

که در آخرین آیه نیز مطرح میشود:

 ... وَمَنِ اهْتَدَى...

تبعیت از هدایت.

خواهید فهمید چه کسانی اهل هدایت هستند.

 یعنی کسی که از هدایت تبعیت کند،

مشمول آخرین آیه از سوره طه خواهد شد،

کسی که هدایت یافته ...وَمَنِ اهْتَدَى

ولی باز اینها "اصحاب الصراط السوی" نیستند،

 هدایت یافته هستند،

 چون جدا می کند این دورا،

مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ 

وَمَنِ اهْتَدَى 

خداوند وقتی آدم (ع) را هبوط داد به او گفت که برایت هدایت میفرستم،

 "هدایت به ذکر رب"

  اگر از آن هدایت تبعیت کنی در ضلالت و مشقت نمیافتی و 

اگراز "ذکر آیات رب" اعراض کنی... ( آیات123 تا 125) 

می فرماید :

"ذکر آیات رب"،

 نه ذکر رب،

 ودر  آیه 126 فراموش نمودن آیات 

ودر آیه 127ایمان نداشتن به آیات رب مطرح است.

هرگز ایمان نمی آورند...

 ... وَلَمْ یُؤْمِن بِآیَاتِ رَبِّهِ ... 

و ماجرا از این هم فراتر میرود. 

خداوند فقط به ایمان معمولی بسنده نمیکند.

 این ایمان باید به رفتار کشیده شود، به تبعیت از آیات رب،

وَقَالُوا لَوْلَا یَأْتِینَا بِآیَةٍ....(طه 133)

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم ...(طه 134)

در این آیه از زبان کسانی صحبت شده که رفتار درستی ندارند لیکن مطالب زیادی میدانند.

 این افراد میگویند این رسولی که آمده چرا از جانب رب آیه نمیاورد. 

یعنی این افراد موضوع را قبول دارند، مصداق را قبول ندارند . 

این افراد با جملاتشان اعتقاداتشان را نشان میدهند ... 

قُل

ْ کُلٌّ مُّتَرَبِّص

ٌ فَتَرَبَّصُوا

 فَسَتَعْلَمُونَ

 مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ

 وَمَنِ اهْتَدَى

 ای پیامبر بگو ای کسانیکه اینگونه انتظار داشتید که خدایا رسولی بفرست تا آیات رب تو را بیاورد تا از آنها تبعیت کنیم،

 ای کسانیکه از رسول طلب آیات رب میکنید، 

بدانیدتمامی خلقت و 

 خلایق منتظرند،

 منتظر همان که شما میگوئید: 

منتظر ارسال آیات رب

 توسط یک رسول...

 شما هم منتظر باشید.

 بزودی معلوم میشود چه کسی اهل صراط السوی است! 

و چه کسی اهل هدایت است! 

صراط السوی کیست ؟

سید شرف الدین در کتاب تأویل الآیات در تفسیراین آیه از حضرت امام موسی بن جعفر(ع) روایت کرده است که فرمود:

از پدرم امام صادق (ع) در باره این آیه سوال کردم آن حضرت فرمود:

"الصراط السوی"هو القائم،

واهدی من اهتدی الی طاعته"

 "الصراط السوی" قائم ما اهل بیت است و

مقصود از هدایت یافتگان کسانی هستند که به فرمان برداری از او هدایت یافته اند....

و اصحاب او ؟؟؟