سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه الشعراء-1-

 تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

سوره های شعراء ،نمل و قصص را طواسین گویند.

 سوره شعراء

  طسم . تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ 

 با حروف مقطعه " طسم" آغاز می شودو 

با"تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِین" و

با ایمان و عمل صالح و یاد خداوند، مبارزه با ستمگری و در نهایت با تهدید ستمگران پایان می پذیرد.

 سوره ی نمل

 طس تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ 

 با حروف مقطعه «طس» و با یادی از عظمت قرآن و نقش و اهداف هدایتی و تربیتی آن آغاز می شود

و  با حمد و سپاس خداوند و تذکر این که 

خداوندنشانه های قدرت خودرا برای انسان آشکارمی سازدواز اعمال انسان غافل نیست،ختم می شود.

 سوره ی قصص

  طسم . تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ 

 با حروف مقطعه «طسم» و با اشاره به عظمت آیات قرآن شروع می شود

 و با توحید و یکتاپرستی پایان می پذیرد.

هر سه سوره بعد از حروف مقطعه" تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ" دارد...

آیه 3

"لعلک باخ نفسک الا یکونوا مؤمنین "

"لَعَلَّکَ"

 تردید نیست ،نزدیک است،

"باخِعٌ نَفْسَکَ"

  "بخوع "یعنى هلاکت از غصه و همّ .

عدم ایمان دیگران باعث حزن شدید حضرت است، چه دیروز...چه امروز ....

چرا ؟

سماوات و أرضین آمدند، انبیاء آمدند، اولیاء آمدندو

 همه اینها مراحل نازل یا وسطای جهانی را به پایان رساندند تا

 "لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا"

تا

"یا أیهاالنبی انا أرسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الی الله باذنه و سراجاً منیراً"

این روح نبوی که به جهان داده شد، کل جهان به صورت یک واحد حقیقی ، به کمال رسیده است.

وجود مبارک رسول اکرم (ص)، روح کل این عالم است.

 از کل عالم باخبر است و در کل عالم اثر دارد.

اگرکه گفتند:

 انبیای پیشین به برکت وجود رسول اکرم(ص) به آن مقام رسیده است، ناظر به این تحلیل است.

ووظیفه دیگران همراهی و ارتباط با اوست،

چون اگر کسی روح نبوی به او نرسد؛ فلج می شود،به حیات نمی رسد ، به حیات طیبه وارد نمی شود...

چون ارتباطش از روح  منقطع است.

چشم کور، گوش کر ، عضو فلج رابطه ای با روح ندارد، تحت فرمان مغز یا روح نیست،

نه فرمان روح را درک می کند، نه بعد از درک، امتثال می کند!

 ظاهراً متصل است، ولی واقعاً جداست.

مثل،

کسی که اهل غش و خیانت باشد،" از ما نیست"

کسی که به فریاد مسلمان ها اعتنایی نکند، "از ما نیست"

 کسی که صبح برخیزد، به فکر حل مشکلات جامعه نباشد، "از ما نیست"

 این عضو از مانیست یا فلج میماند یا سیاه می شود ومی گندد...

و باخ نفسک پیامبر.ص. از این است،

دریغ ودرد که  این لیس منا هر روز هست... الی یوم القیامه...  

#سوره -مبارکه-شعراء

آیه 3

لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین.

فهمیدنِ این‌که حسابش از بقیه‌ی انبیاء جدا بود، کارِ سختی نیست.

 کافی‌ست قدری دل به آیه‌ها بدهی که بفهمی او چقدر برای خدا، خاص بود.

خیلی خاص‌تر از یک رسول برای مردمش...

شرایط سخت که می‌شد، خدا خودش دلداری‌اش می‌داد.

 برایش به روز و شب قسم می‌خورد که تنهایش نگذاشته و از او ناراحت نشده.

و الضّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قلی. (ضحی/1-3 )

 نازش را می‌خرید.چون عزیز بود برایِ خدا.

گاهی با رمزهایی با او حرف می‌زد. رمزهایی که هنوز هم فقط میانِ خدا و رسول مانده؛

 طا سین میم ،الف لام میم،کاف...

نگرانش می‌شد؛ لعلّک باخع نفسک اَلا یکونوا مؤمنین. (شعراء/3 )

به او می‌گفت آن‌قدر به تو عطا می‌کنیم که راضی بشوی؛ لسوف یُعطیک ربّک فترضی.(ضحی/5 )

از اخلاقش به وجد می‌آمد؛ اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم. (قلم/4 )

به جانش قسم می‌خورد؛ لعمرک... (حجر/72 )

غصه‌اش را می‌خورد؛ ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی. (طه/2 )

می‌گفت که هوایش را دارد؛ انّا کفیناکَ... (حجر/ 95 )

تعریفش را پیش مؤمنین می‌بُرد تا قدرش را بدانند؛ 

عزیزٌ علیه ما عنتُم حریصٌ علیکم. (توبه/ 128 )

گاهی فکر می‌کنم همه‌ی این‌ها خیلی هم غریب نیست که محمّد(ص)، فقط رسولِ خدا نبود، حبیبِ خدا بود.

همه‌ی این نازکشیدن‌ها و نازخریدن‌ها فقط از محبّی برای حبیبش برمی‌آید.

 

قرآن، جایی گفته دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید،

دعوتی که شما را به زندگی می‌خوانَد، به شما مایه‌ی «حیات» میدهد:

استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم  )انفال/ آیه 24 )

توی دعای عهد از خدا میخواهیم که

 به واسطه‌ی او،

با ظهور او،

بنده‌هاش را حیات ببخشد؛

زنده کندو احی به عبادک

ودر زیارت جمعه این‌طور سلامش می‌دهیم:

«سلام چشمه‌ی حیات»!

السلام علیک یا عین الحیوه

 یعنی اسم این گذران روزها،

  »حیات» نیست.

 آن کیفیت حقیقیِ زندگی

فقط با بودن او،

 با آمدنش معنا میشود،

که بیاید و

 به «حیات» دعوتمان کند...

 برای چشیدنِ آن حقیقتِ زندگانی هم شده آدم هواییِ روزگار ظهور میشود... 


قرآن را

باید به روح خوراند.

 آیات آن را باید خورد و هضم کرد و جذب کرد.

 روح را باید با آن تغذیه کرد.

روحی که اسماءالله در آن نهـفته است.

 اگر قرآن به روح خورانده شود، دانه های اسماء که اسرار زمین و آسمان‌هاست، در روح انسان می‌روید.

برای این که چیزی را بخوری، باید ابتدا آن را از راه دهانت به درون بدنت برسانی.

گشودن دهان روح برای فهم قرآن،

با "بسم الله الرّحمن الرّحیم" میسر می‌گردد...

 

تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 9-1

تلک کتاب مبین

 (مبین غیر از مُبیِّن است)یعنی این کتاب شفاف و روشن است ، هم مطالبش شفاف و روشن است و

 هم مبدأ فاعلی آن شفاف و روشن است وهم ارتباطش به مبدأ غایی و هدف شفاف و روشن است،

یعنی صدر و وسط و پایان او مُبین و شفاف و روشن است.

 

إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِم مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ

اگر می خواستیم گردن‌کشی اینها را به خضوع تبدیل می کردیم،

خضوع برای گردن نیست برای خود انسان است،

ْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ ، خاضع شدن با سرافکندگی را میرساند.

وما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین

 "من الرحمن" ،یعنی سخن از متکلّم نیست ،سخن از رحمان است ،

سخن ازمنشأ رحمت مطلقه است،

از منشأ رحمت مطلقه چنین ذکری آمده،پس ذکرِ رحمت است،

اما اینها استکبارشان استمرار پیدا کرده,هربرهانی که ارائه شود، مسائل وحیانی, نبوّت و رسالت و

 هر آیه‌ای که نازل شود اینها روی برگردان‌اند،اینها تنها به"اعراض" قناعت نمی کنند, 

بلکه به مرحله"تکذیب" و از آن بدتربه "استهزا"می رسند,

 یعنی انسان به هنگام قرارگرفتن درجاده های انحرافی بطورتصاعدی فاصله خود را ازحق بیشترمی کند.

نخست مرحله اعراض و روی گرداندن و بی اعتنایی نسبت به حق است , 

اماتدریجا به مرحله تکذیب و انکار می رسد, باز از این مرحله فراتر می رود و حق را به بادتمسخر می گیرد,

 بدترین حالت و صفت انسان، مسخره کردن حقّ است، 

لذامی فرماید: در آینده، خبرهای مسخره کردن آنان به آنها خواهد رسید. 

و نمی فرماید: کیفر اعراض و تکذیب به آنان خواهد رسید.

اعراض کافران نه تنها از آیات تشریعی است ،بلکه از آیات تکوینی و نشانه های خدا در پهنه آفرینش

 نیز اعراض دارند, آنها نه تنها, گوش جان خود را بر سخنان پیامبر (ص) می بندند,

 بلکه چشمهای خود را نیز از دیدن نشانه های حق در اطراف خود محروم می سازند.

 أَ وَلَمْ یَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ کَمْ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ "

تعبیر "زوج" درمورد گیاهان بسیار قابل دقت است و واژه "کریم"در اصل به معنی

 هر چیز پر ارزش است،گاه در مورد انسان به کار می رود و گاه درگیاهان ودر هر شی با برکت .

در آیه بعد به عنوان تاکید و تصریح می فرماید:"در خلقت گیاهان ارزشمند نشانه‌ی روشنی بر وجود خداست"

اما " وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ" بیشترشان ایمان آورنده نیستند.

خداوندی که هرچیز رازوج ایجاد کرده و نواقص هریک از دو طرف زوج را بادیگری بر طرف نموده است و

 برای هر یک هدف معین نموده و به سوی آن غایت و هدف سوق داده،

 این قانون و سنت را در تمام کائنات دارد چطور ممکن است امر تربیت انسانها را مهمل بگذارد و

 به سوی سعادت وآن راهی که خیر دنیا و آخرت در آن است هدایت نکند؟

"وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ"

 شعراء9      

بسیاری از آیات قران کریم با اسماءحسناء الهی پایان می پذیرد.

 هر کدام از این اسم‌ها دارای معنا و ویژگی خاص خود هستند.

در این سوره با تکرار دو اسم "عزیز و رحیم" مواجهیم،

زندگی آدمی حرکت در میان این دو اسم مبارک است و

مومن در میان دو اسم "عزت و رحمت "است که تعادل در صراط مستقیم را حفظ می کند... 

نگاهی به سوره مبارکه

کسانی که منکر معاد هستند جهان را بدون خدا و بدون عوالم غیب می بینند و محدود می کنند؛

نه آینده عالم را می بینند و نه گذشته عالم را، چه برسد به عالمین...

 بحث دعوت پیامبران این است که انسان در کدام جهان زندگی بکند،

عالمی که رب دارد یا ندارد؛

عالمی که محدود به محدوده ی شخص باشد؟!

 یا عوالم گسترده ای که در آن تدبیر الهی انجام می گیرد.

آیات 10 تا 68 به داستان حضرت موسی .ع. می پردازد و این اولین باری نیست که

 در سوره قرآن ، داستان حضرت موسی کلیم الله برای پیامبر گرامی اسلام نقل می شود؛

گاهی موانع روحی داریم که آن موانع روحی باید برداشته شود.

این موانع همیشه با استدلال برداشته نمی شود. لذا فرموده اند:

 اگر کسی روحیه عناد و استکبار و روحیه استهزا دارد نمی شود برایش استدلال بکنی؛ 

یعنی گوشی برای شنیدن نیست؛ باید یک صحنه هایی بچینید که

 عامل روانی که او را به استهزا کشانده در وجودش بشکند؛ بعد با شما همراه شود.

در این سوره با افرادی که روحیه شان روحیه استهزا است قرآن این طور برخورد می کند. 

آن ها را در داستان فرعون می برد که با همه طول و عرض بنا بود هدایت به رب شوند و 

این هدایت را نپذیرفتند و..

.شاید این تذکر و مواجهه با این داستان بتواند در انسان تأملات جدیدی ایجاد بکند.

 

آدمی موجود پیچیده ای است،انبیاء با مجموع وجودآدمی مواجه هستند:

 با عقل ،با روح ،با قوای دیگر، با عقلِ عمل  و... همه را می خواهند هدایت بکنند،

لذا استدلال هم می کنند؛ تهدید هم می کنند؛ موعظه و انذار هم می کنند.

 این نوع مواجهه برای برخورد با این روحیه ای است که قرآن در این سوره آن را مخاطب قرار داده است.

مثلا یکی از حالات انسان که

 او را به انکار معاد و به سمت دنیا سوق میدهد که به حیات دنیا راضی باشد، حالت غرور و تکبراست.

 تذکرات الهی برای کنترل روحیه طغیان انسان است، 

در باطن هر کسی این عوامل می تواند یک جایی سر بردارد،

همه فرعون و فرعونهایی در درون خود دارند،

فقط مصرهایشان فرق می کند،

شرح حال موسی (ع) و فرعون

 شرح حال انسانیت است؛

سرگذست موسی (ع) سرگذشت انسان است،

کل انسان، خصال انسانی، خصوصیات او و ظهور حالات مختلف در شرایط مختلف را درباره انسان بیان می کند.

 "تلک آیات الکتاب المبین"

این آیات کتاب مبین هست؛

«نتلو علیک من نبأ موسی وفرعون بالحق آیات کتاب مبین»

 یعنی بیان معنی انسانیت و سرگذشت انسان را در چهره موسی و فرعون بر  تو تلاوت می کنیم...

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 16

فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ... به طرف فرعون بروید...

 چرا فرعون؟

 اول گفت که به سوی قوم ستمکار برو،" أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِین *قَوْمَ فِرْعَوْن...(آیه10و11 )

 چون آن کسی که انبیاء با او اول مواجهه دارند جبهه باطل است که حول محوری جمع شده اند،

 انبیاء می آیند تا آن مانع و حجاب را بردارند تا دعوت انبیاء ظاهر شود،

کسانی که دعوت به دنیا میکنند معمولاً مردم عادی نیستند؛فرعون ها هستند؛

چه فرعونهای سیاسی ، چه فرعونهای فرهنگی...

 آن هایی که خودشان را مدعی روشن فکری می دانند،

آن هایی که با مغلطه و مخلوط کردن حق و باطل ، حق را باطل و باطل را حق نشان می دهند ...

فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِین

َ ریشۀ اصلی مخالفت فرعون با دعوت موسی،

 نه بر سر مسئله ی وجود خداوند بود و نه مسئله ی نبوت.

بلکه مشکل اصلی فرعون بر سر مسئله ای بود به نام رب العالمین ...

این است که در جای جای حکایت موسی به کلمه رب بر می خوریم :

حضرت موسی با نظام شرک آمیز ربوبی و منشاء آن یعنی فرعونیت روبرو است.

 

مکتب ارگانیسیسم (مکتب جامعه شناسی) می‌گوید:

 جامعه نیز مانند یک ارگانیسم زنده است. جامعه نیز اندام‌واره است. یکی از شباهت‌هایی که

 بین فرد و جامعه وجود دارد این است که همان طور که 

گاهی یک فرد فکر تسلط بر افراد دیگر را پیدا می‌کند، 

گاهی یک جامعه‌ نیزفکر تسلط بر جامعه‌های دیگر را پیدا می کند...

این است که قوم فرعون نیز ذکر میشود.

ودر ادامه ی آیات

روشهای مقابله فرعون با حق نشان داده می شود...

وارونه نشان دادن حق و باطل ، کمکهای انسان دوستانه ی فرعون به موسی (بچه ای یتیم)و

عملیات روانی علیه موسی 

(ما ترا بزرگ کردیم و پروردیم، تو قاتل هستی و بیگناهی را کشته ای و کافر هستی و...) 

،اتهام وتخریب شخصیت عوامل حق و تردید افکنی در نزد افکار عمومی ...

اگر قرآن به نمونه ها و روش های اجتماعی جریان انحرافی بر ضد جریان حق اشاره میکند؛

یعنی که هنوز هم این جریان ادامه دارد هرچند در اشکال و الفاظ جدید...

سوره مبارکه الشعراء-2-

تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 68-10

شاید مأموریت اصلی موسی علیه السّلام برخلاف تصور اولیه ما از درگیری میان انبیا و طواغیت،

در افتادن با فرعون و برانداختن حکومت او نبوده است، 

تأکید خداوند بر اتخاذ روش ملایم و دعوت فرعون است.

شاید مأموریت اصلی رسالت حضرت موسی( ع )

تکمیل نقشه راهبردی الهی است که

 بر اساس آن، باید قوم بنی اسرائیل را از اسارت فکری و فرهنگی و بردگی قوم فرعون آزادکرده و 

در سرزمین فلسطین مستقر ساخته و تمدنی نوین بر اساس آموزه های وحیانی تاسیس کند.

 یعنی تمدن سازی ....

افق فکرى فرعونیان،

دعوت عقلانى را بر نمى ‏تابد،

از این روحضرت موسى .ع.، به معجزات ظاهرى مانند جریان اژدها شدن عصا و ید بیضا روى مى‏ آورد.

ید بیضا و عصای موسایی چیست؟

اگر سینه و قلب انسان حریم الهی باشد و انسان این حریم را حفظ کرده، نا محرم را به آن راه ندهد و

 حق را تنها ساکن آن بدارد، حق در او تجلی کرده وسراسروجودرا می گیرد،

حال اگردستی دراین سینه واردشد می شودیدبیضا واگر این دست به چوب خشک برسداورا زنده می سازد.

 طبیعت، تحت سیطره ی این وجود قرار می گیرد...

موسی انسانی است که یکسره به جان هستی تبدیل می شود ،

هر وجودی یک موسای جان دارد که

 باید پرورش یابدو عصای موسی نمادی است از انسان که چوب خشکی معجزه گر می شود و

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز شعبان کنیم....

 اگر در تاریخ آمده که حضرت امیر(ع) درب قلعه خیبررا که فلان اندازه بود وفلان میزان وزن داشت ،

 به اشاره ای از جا کند، آنچه درب خیبر را کند دست و قدرت بدنی حضرت نبود، بلکه قلبی بود که

 به توسط دست درب را جابجا کرد .


موسی لشکر مجهز یا علم فراوان،یا قدرت فراوان و امکانات نخواست ...

فقط از "ضیق صدر" خودشکایت داشت ، و از لکنت زبان...

 بعضی گفته اند که

موسی اندکی زبانش می گرفته و

اما آنچه قرآن مکرر روی آن تأکید می کند ابلاغ مبین است،

همان "یفقهوا قولی؛ تا سخن مرا درک بکنند"

یعنی پیام الهی و وحی را وارد فهم مردم کردن...

 

و"شرح صدر"، وسعت روح و بلندى فکر و گسترش افق عقل آدمی است.

چون کار سنگین است ،

کار حرکت دادن بشر است، به کجا؟

کار موسی مبارزه با فرعون بیرونی و فرعونهای وجودی است ،

بشررا از خود رهاندن وبه حق رساندن؛ بشر را از درون خودش علیه خودش برانگیختن...

این مشکل است ...

قومی چون بنی اسراییل را که با بیش از چهارصد سال بردگی ،

 ذهنیت  و فرهنگ بردگی در جان و روح و روان شان رسوخ و رسوب کرده را از

 اسارت فرعون آزاد کردن و تمدنی با همین مردم تاسیس کردن سخت است ...


قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ...

آیه 49

کلام فرعون، جمله ای تأمل برانگیز دارد که فلسفه و نگرش او را به هستی باز می شناساند.

 گفت :

آمنتم له قبل ان اذن لکم.

 آیاپیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟

در وهلۀ اول چنین به نظر می رسد که گفتن این جمله از سوی فرعون نشان از دست پاچگی است،

 انگار متوجه نبوده و سخن مهملی به زبان رانده است،

ایمان آوردن یا نیاوردن به چیزی،مگر می تواند مشروط به اجازه کسی باشد؟

ایمان یک امر قلبی و درونیست،

 پس چگونه میگوید چرا قبل از کسب اجازه از من، به موسی ایمان آوردید؟

می توان گفت :

*تفکر فرعونی به عنوان یک پراگماتیک بزرگ، اصولا ایمان و اعتقاد را امری کم اهمیت و درجه دوم می شمرد،

 به همین دلیل، حرف هایی از مقولۀ ایمان را جدی نمیداند.

امروزنیزدرمیان ما کم نیستند کسانی که چنین قسم سخنانی را ایده آلیستی وهپروتی تلقی می کنند.

 

*مهم ترین موضوع در تفکر فرعونی،

 حفظ حکومت و سلطه بر افکار مردم است.

تفکر فرعونی خود را تربیت کننده مردم می داند،

شاید بتوان حرف فرعون را چنین ترجمه کرد که :

به چه حقی بدون اجازه من ایمان آورده اید؟

یعنی ایمان و اعتقادات قلبی شما به هر چه که باشدنباید چارچوب سلطه را بشکند .

توجه شود :

سخن فرعون این نبود که شما نباید ایمان بیاورید،

می خواهد بگوید:

 شما اگر هم می خواهید ایمان بیاورید، باید در چارچوب حکومت و فرمان روایی من باشید...

یعنی مشکل بخصوصی با ایمان شما ندارم.

مخالفت من با هنجارشکنی شماست .شما آزادید ایمان بیاورید یا نیاورید .

اما آزاد نیستید قوانین و قواعد من را زیر پا بگذارید.

این نگرش امروز هم در میان ما مهجور و بی طرفدار نیست.

 در واقع چنین نگرشی اساس و پایۀ تمدن لیبرالیستی در دنیای معاصراست که 

در بنیان فکری خود،نظامی است فارغ از دین ؛ نه ضد دین...

که نه به خدا و ملائکه و انبیا ء فحش می دهند و نه به کلیسا بی احترامی می کنند.

و بسیاری از متفکران لیبرال ، دین را چیز مفیدی می دانند که کارکرد و آثارش برای بشر شاید 

هیچ جایگزینی نداشته باشدو برای آنها فرقی نمی کند که چه دینی مورد نظر افراد باشد،

هم چنین فرقی نمی کند که این دین حقیقتا چه آموزه هایی برای پیروانش دارد.

مهم این است که این آموزه ها اگر بخواهد پا از محدوده معین شده بیرون بگذارد،

آنگاه به هر نحو ممکن باید با آن مقابله کرد.

اندیشه ی سیاسی دنیای امروز چقدر شبیه این تفکر است!


#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 45

فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ

عصای موسی که پس از افکندن بصورت اژدها درآمد، آن طنابها و چوبها را نخورد.

 چیزی که اژدها بلعید، سحر و کید ساحران بود و

 مردم پس از معجزه موسی، طنابها و چوبها را بهمان صورت طناب و چوب بر زمین دیدند و

 سحر ساحران دیگر اثر خودرا از دست داده بود.

  

آیه ای برای امروز

حماسه ی دگـرگونى عجیب ساحران که دریک لحظه کوتاه ازظلمت مطلق بـه روشـنائى خیره کننده اى وارد می شوند، 

حماسه آنانی که در یک نصف روز از کفر به ایمان و شهادت می رسند ، همیشه دل آدمی را می لرزاند...

پیامبر اکرم (ص)فرمودند  :

 ما من قلب الا بین اصبعین مـن اصـابع الرحمان ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه

البته که قلبِ همه دستِ خداست. قلب اهالیِ کفر هم.

 مثلاً این که توی قلبِ کافرها نسبت به سپاهِ ایمان، ترس و وحشت می‌اندازد؛

 ساُلقی فی قلوب الّذین کفرو الرّعب

 (انفال/ 12)و (آل عمران/151 ).

یا اینکه به دلِ بعضی‌ها مهر می‌زند،قفل می‌زند، دیگرحتّی قدرت فهم ودریافت را از قلب‌شان می‌گیرد؛

 یطبع الله علی قلب کلّ متکبّر جبّار

  )غافر/ 35 ).

یا خَتم الله عَلی قلوبهم

  )بقره/7 )

یا  اِن یشأالله یختم علی قلبک

 (شوری/24 ).

اصلاً خدا حائل است میان آدم و قلبش؛ انّ الله یحولُ بین المَرء و قَلبِه

  )انفال/24 ).

 اما حسابِ هر کس که بیاید و وارد زمره‌ی ایمان بشود فرق دارد. 

خدا قلبش را هدایت می‌کند. کشش‌های قلبی‌اش را راه می‌برَد.

 مبدأ میل آدم را دست می‌گیرد و عوض می‌کند؛ 

وَ مَن یُؤمن بِالله یَهد قلبه

  )تغابن/11 ).

آن وقت، قلب،

دیگر خودسر و هرزه‌گرد نیست.

 

فرازی دارد دعای امام ‏حسین(ع)در روز عرفه :

'' یا مَنِ‏ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، ''

فرازعجیب و زیبایی است،

حضرت می‌فرماید که

 ‏معجزات خدا فقط این نیست که

ما در زمین و آسمان می‌بینیم،

بعضی از کارهای مهم و معجزات خدا شاید لطیف باشد و به ذهن افراد نرسد ،

حضرت ساحران فرعون را می فرماید:

یا مَنِ‏ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ ''

 ای خدایی که نجات دادی ساحران را بعد از انکار ‏طولانی بعد از کفر طولانی...

 

گاه آدم مومنیگناهی،خطایی کرده و استغفار می کندوخدا او را نجات می‌دهد،

اما گاه فردی عمری درباری فرعون بوده وبرای پول و اعتبار به مقابله ی رسول الهی می آید و

وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ  و قسم به عزت فرعون دارد،

ولی با اولین حرکت و اولین معجزه رسول الهی از ‏اولین کسانی می شوندکه

 ایمان می آورند و تازه این نیست که فقط ایمان بیاورند ، به مقام شهادت می رسند!!!....

چگونه می شود که

یک عده کافر به این درجه از ایمان و معرفت برسند که 

حتی ‏اینها را تهدید کنند به بریدن دست و پا و اینها هم بگویند که برایشان مهم نیست و بگویند که

قَالُوا لَا ضَیْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُون(۵۰ )

گفتند باکى نیست ما روى به سوى پروردگار خود مى ‏آوریم

و

 إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَایَانَا أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ(۵۱ )

ما امیدواریم که پروردگارمان گناهانمان را بر ما ببخشاید که نخستین ایمان‏ آورندگانیم

 حضرت امام حسین (ع )  در دعای عرفه اش چه چیزی را به ما معرفی میکند ؟

اینکه حتی ساحران فرعون ‏نجات پیدا کردند ؟

اینکه بگوییم ما هم این طمع را داریم ؟

اینکه شاید نقصان و کوتاهی و ظلمت ما به درجه ساحران فرعون نرسد که

 حضرت در این دعا می‌ فرماید:

 ''یاکلون رزقه و ‏یعبدون غیره''

این ساحران رزق خدا را می‌خوردند و عبادت غیرخدا می‌کردند ...

یعنی که ظلمت در ظلمت....

یعنی که اگردر درجه ظلمت نیز مثل آنها باشیم ،باز امید داشته باشیم که

ما من قلب الا بین اصبعین مـن اصـابع الرحمان ان شاء اقامه و ان شاء ازاغه 


آمده بودند به جنگ پیامبر خدا اما بی حیاء و پرده در نبودند،

خیلی مؤدب ایستادندو حتی تعارف هم کردند که

 می خواهید اول شما شروع کنید.

"قالوا یا موسی إمّا أن تلقِیَ و إمّا أن نکونَ أوَّلَ مَن ألقی"؛

در تفسیر الصافی می فرماید:

این کلام، مراعات ادب را از طرف ساحران نشان میدهد.

 (صافی، ج ۳، ص ۳۱۱ )

شاید همین ادب زمینه هدایت و عاقبت بخیری آنها شد که

 صبح کافر بودند و دشمن خدا،

اما غروب مسلمان شدند و شهید راه خدا...

همان ادبی که زمینه عاقبت بخیری حر را در روز عاشورا فراهم ساخت و

 توفیق شهادت در رکاب امامش را روزی او کرد... 


اگر کسی اهل توجه باشد، در می یابد که خود حضرت موسی ع بزرگ ترین حجت خداست.

هر پیامبری ، بزرگ ترین آیه خداست. چه آیه ای از این بالاتر؟

امام معصوم .ع. به احمد بن اسحاق فرمودند:

تو داری مرا می بینی و "می خواهی مرا از طریق اثرم بشناسی؟".

چیزی که به تو می دهند، اثر خود ماست. چشمت را باز کن و خودم را ببین. چرا با اثر مرا می شناسی؟

بعضی ها در معرفت خدا نیز این گونه اند. از آثار تجاوز نمی کنند، 

همیشه با آثارمی خواهند خدا را بشناسند. بالاتر نمی روند. نمی توانند خدا را با خدا بشناسند.

 قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ( ع ):

 "اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّهِ، وَ الرَّسُولَ بِالرِّسَالَةِ، وَ أُولِی الْأَمْرِ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ الْعَدْلِ وَ الْإِحْسَانِ"

 (الکافی : 1 / 85 )

 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات65- 61

فَلَمَّا تَرَءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسىَ إِنَّا لَمُدْرَکُون*

 قَالَ کلاَّ  إِنَّ مَعِىَ رَبىّ‏ِ سَیهَْدِین*

 فَأَوْحَیْنَا إِلىَ‏ مُوسىَ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ  فَانفَلَقَ فَکاَنَ کلُ‏ُّ فِرْقٍ کاَلطَّوْدِ الْعَظِیم ...

 وَ أَنجَیْنَا مُوسىَ‏ وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِین...

... و چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، اصحاب موسى گفتند: حتماًبه چنگ آنان خواهیم افتاد.

 موسى گفت: "این چنین نیست، بى ‏تردید "پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدایت خواهد کرد.

پس به موسى وحى کردیم که: عصایت را به  دریا بزن.

 پس [دریا] از هم شکافت و هر پاره‏ اش چون کوهى بزرگ بود...

و موسی و هر که با او بود را نجات دادیم...

 

حضرت موسی پشت سرش را نگاه کرد.

سیاهیِ لشکرِ فرعون بود و پیش رویش امواج خروشان نیل ...

و کنارش جماعتی از بنی‌اسرائیل که باورش کرده و به حرف‌هایش ایمان آورده بودند.

 حالا امّا درست وسطِ معرکه،

جایی که ایمانشان، در معرض محک بود، کم آورده بودند و

 گفته بودند: کارِ ما دیگر حتماً تمام است...

همه‌ی وجود مرد را امّا ایمانی غریب آکنده بود. پیشِ رو و پشت سر را می دید؛

 اما دلش تکان نخورد.

فقط گفت: محال است خدا من را توی این حال تنها بگذارد.

گفت: پروردگارِ من با من است. حتماً راهی را نشانم خواهد داد...

فرمان آمد...عصایت را به نیل بزن و همان امواجِ خروشان که سد راه بودند ،

ناباورانه، راه باز کردند...

 

خوب است اگر گاهی ما هم درست وسطِ معرکه‌هایی که پیشِ رو و پشتِ سرِمان، بسته است،

 همان جاهایی که فکر می‌کنیم دیگر راهی نمانده،

همان‌جاهایی که دور و بری‌ها هم از شرایط ناامید شده‌اند،

 همان توقف‌گاه‌های تلخ یأس، "با یقین" بگوییم کسی هست که همیشه هست.

کسی هست که وقتی قدم‌های آدم راست باشد،اورا توی تنگنا و بن‌بست نگذارد.

 کسی هست که همیشه توی لحظه‌های سخت، قاصد بفرستدو راه نشان بدهد...

 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 67-64

وَأَزْلَفْنَا ثَمَّ الْآخَرِین *

وَأَنْجَیْنَا مُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ *

 ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِین*

 إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِین*

چرا فرعون با دیدن عظمت معجزه باز خطر ورود به دریا را به دنبال حضرت موسی ع و قومش به جان خرید؟

این گونه اشتباهات بزرگ  به هر توجیهی که باشد،

در مقاطع حساس و سرنوشت ساز درگیری دو جناح حق و باطل،

همیشه از سوی سران حزب شیطان سبب شکست آنان شده است.

 سبب اصلی این گونه تصمیمات اشتباه دست برتر داشتن حزب الله و

 تبعی بودن اقدامات حزب شیطان در این خصوص است.

در این موارد حزب شیطان معمولاً بر سر دوراهی ای گرفتار می آید که هر دو سوی آن شکست است.

مثل داستان امروز سوریه ، یمن ...

نکته دیگری که در داستان هلاکت فرعون و گذشتن بنی اسرائیل از دریا قابل تأمل است این است که

 علیرغم خالی شدن مصر از فرعونیان و امکان بازگشت بنی اسراییل به آنجا و

 در دست گرفتن قدرت، این اتفاق نمی افتد و

 این قوم به رهبری موسی ع حرکت خود را به سمت فلسطین ادامه می دهد،یعنی هدف اصلی مأموریت

 این پیامبر بزرگ الهی حرکت دادن آنان به سوی سرزمین موعودو تاسیس تمدنی جدید بوده است...

 

#تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

در نگاه  کلی به سوره شعراء ،

سرگذشت مردم و حاکمان مختلف سرزمین ها را می بینیم همراه با پیامبرانی که

 برای اصلاح مردم  درزمان و موقعیت های  مختلف ظهور می کنند .

 دراین سوره از هرآنچه که جامعه را به فساد می کشاندبصورت حکایت وقصص بطور خلاصه بیان شده است .

تا عاقبت آنهایی که در موهوم پرستی  بسر می بردندو آنانی که ظلم و ستم می کردند و

 مردمی که به دنبال رهبران ستمگر خود بودندوآنانی که راه درست را تشخیص نمی دادندرا نشان دهد،

ابتدا از سرزمین مصر شروع می کند، سرزمین فراعنه و حاکمیت زور و فریب و موسی که 

رسالت دارد تا تمدنی جدید بر اساس وحی در سرزمین موعود ایجاد کند....و 

فرعون که شایدبه رسالت موسی باور داشت  اما نهاد قدرت و ثروت و امکاناتی که 

در دست فرعون و ملاء اش بود مانع بود در پذیرفتن حق !

وعاقبت امت موسی را که ازرود نیل می گذرند و فرعونیان را که غرق می شوند ،

هلاک فرعونیان آیت بزرگی است برای عبرت  مردم . 

اما "وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِین"َ

 اکثر مردم  ایمان نمی آورند یا باور نمی کنندیا اهمیتی به این موارد نمی دهند.

 (آیه 67 )

واز حضرت ابراهیم با عنوان «نبأ» (خبر مهم، واقعه شگفت‌آور) ذکر می کند:

«و اتل علیهم نبأ ابراهیم»

وهر چند رسالت هر یک از پیامبران به جای خود خبری عظیم و شگفت‌آور بوده است،

اما در این سوره منحصراً این مورد را «نبأ» می نامد!

در مورد حضرت موسی فرمود:

و اذ نادى ربک موسى...

اما در مورد حضرت ابراهیم ،پاى مردم معاصررانیز به میان کشیده و مى فرماید:

 داستان ابراهیم را براى اینان بخوان،

چرا ؟

حضرت ابراهیم بت شکن و نماد مبارزه با 

بت پرستی و ستاره پرستی و ماه پرستی و ...انواع پرستش های غیر خدائی است،

ضرورت شناخت و معرفت بت های گوناگون (اصنام =صنم ها) امروزه روز چیست؟

بت ها نماد قدرت پرستی های متفاوت بودند.

 بت پرستی تنها از آن بابت که انسان خدای یگانه را نمی پرستد مذموم نیست،

 بلکه بخاطر این مطرود است که

 جامعه بت پرست یک جامعه گسسته از هم ،طبقاتی،با تفکرات موهوم و پر از فساد است .

 جامعه ای  که در آن پول پرستی ، قدرت پرستی ، مقام پرستی،شهوت پرستی رواج دارد ؛

فرقی نمی کند که خدارا بپرستند یا بت را .

 مردم  این جامعه،دارای هر اعتقادی باشند روش های غیر توحیدی را در پیش گرفته اند.

تلاش انبیاء برای گسترش و نشرنگاه توحیدی و یگانه پرستی است.

تلاش برای توحید، آوردن صرف نگاه انسان از بت کده ها به آسمان یگانه پرستی نیست ،

بلکه اعتقادبه توحید،همراه با مبارزه علیه فکروفرهنگ موهوم پرستی،زندگی طبقاتی ،زروزور پرستی بوده است .

بت پرستی ، پرستش موهومات است...

درسوره شعراء که بخش عمده آن (۸۰ درصد) به داستان هفت تن از پیامبران بزرگ الهی اختصاص دارد،

اشاراتی به زوایائی دیگر ازسیر وسلوک حضرت ابراهیم دارد،

 «تکذیب رسولان» درطول تاریخ و تأکیدآنان برتوحیدونقش«ربّ العالمین»بیش از هرموضوعی درسوره جلوه دارد.

در این سوره ۱۱ بار جمله «رب العالمین» تکرار شده است که 

در هیچ سوره ای بیش از ۴ بار چنین کلامی بکار نرفته است.

درسوره نه تنها درمجادله و مخاصمه فرعون باحضرت موسی مسئله اصلی تکذیب« رب العالمین» است،

 بلکه ساحران نیز انقلاب روحی خود را با ایمان به «رب العالمین» آشکار می سازند.

 با شرح مجاهدتهای حضرت موسی و حضرت ابراهیم در راه تبیین توحید از طریق شناخت «رب العالمین» در 

سوره به توصیف تلاش های انبیاء نخستین در ادوار پنجگانه برای هدایت مردم به «رب العالمین» می پردازد.

آیات مربوط به ابراهیم از دو قسمت تشکیل شده است:

۱قسمت سلبی (نفی و انکار) که از ۷  آیه تشکیل شده و 

تماماً در رد بُت‌پرستی و اعتقادات انحرافی پدر و قومش می‌باشد.

۲قسمت ایجابی(تصدیق و اثبات)که با حجمی دوبرابرقسمت قبل دراحتجاج با منکرین «ربّ العالمین» است،

 زمینه‌های متعدد ربوبیّت الهی را در حالات مختلف زندگی خویش نشان می‌دهد و

 برخلاف ناباوران که از اصنام و الهه دروغین درخواست می‌کردند، دعاهای بلیغ و عمیقی به

 درگاه «ربّ العالمین» عرضه می‌دارد و مراتب کامل «تصدیق» خویش را نسبت به پروردگار اعلام می‌نماید.

 

حضرت ابراهیم پس از ذکر نام «ربّ العالمین» در برابر منکرین، 

ابتدا با ۴ بار تکرار «الذی»ربوبیّت او را در مراحل سه گانه:

۱گذشته :آفرینش، هدایت غریزی و فطری و عقلی

۲حال :رزق و روزی (خوردن و آشامیدن)، شفای بیماران

۳آینده :مرگ و حیات مجدد (در روز بعثت)، غفران خطاها در روز جزا

که از ۷ مورد تشکیل شده بیان می‌کند آنگاه دعاهای بلند خویش را (که مشتمل ۶ قسمت استعرضه می‌دارد.

 آیات ذیل ترتیب مورد نظر را نشان می‌دهد:

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ

رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ

وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ

وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ

وَاغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کَانَ مِنَ الضَّالِّینَ

وَلَا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

 

داستان مناظره‌ی حضرت ابراهیم با عمو و قومش ، با عبارت «واتل علیهم» آغاز می‌شود و

خداوند متعال آن را به عنوان خبر مهم و عظیم بیان می‌کند و عظمت آن را با اسلوب حوار عینی می‌کند.

 حضرت ابراهیم گفتگوی خود را در حد تفکر و تعقل آن مردم و با استفهام «ماتعبدون» آغاز می‌کند.

ادات استفهام «ما» برای اشیاء به کار می‌رود و آن حضرت مقام و منزلت خدایان آنها را

 در حد یک «شیء معمولی» پائین آورده است آنها را با ذلت و پستی تحقیر کرده است.

 «و از این طریق اراده کرده است که چشمان قوم را با بصیرتشان و حواسشان شریک سازد.» 

و قوم پاسخ می‌دهند: «قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَاماً فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ‌»ما بت‌هایی را می‌پرستیم و به آن پایبندیم، 

واژه «اصناما» نکره ذکر شده است و نکره از ارزش و احترام می‌کاهد و این خود دلالت بر آن دارد که

 مشرکان خود نیز در اعماق وجودشان حقارت خدایان خود را باور دارند....

 

پس از آفرینش لازمه‌ی خلقت، هدایت است و

برای ادامه حیات او را اطعام می‌دهد و

 سیرابش می‌گرداند و

در جریان زندگی هر گاه مریض شود شفایش می‌دهد و پس از اتمام زندگی و به اتمام رسیدن عمر،

 او را می‌میراند و در روز قیامت دوباره زنده می‌گرداند.

در این آیات سیر تناوبی خلقت تا زندگی دوباره به تصویر کشیده شده است.

خداوند به محض خلقت، هدایت می‌کند و ارتباط آن با حرف «فاء» نشان داده شده است و

 به دنبال هدایت، انسان به طعام و آب نیاز دارد و هر دوی اینها با هم مورد نیاز انسان می‌شود و 

آن را با حرف ربط «واو» بیان کرده است اما زندگی دوباره چون مدتی پس از مرگ اتفاق می‌افتد و

 این فاصله طولانی است، آن را با حرف ربط «ثم» ذکر کرده است. 

در ادامه زندگی انسان مریض می‌شود و خداوند او را شفا می‌بخشد و مریض شدن از خود انسان است,

 ولی شفا از سوی خداست و آن را با فعل «مرضت» و «یشفین» ذکر کرده است چرا که

 مَا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ ..

 

سوره مبارکه الشعراء - 3-

 تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 84-83

رَبِّ هَبْ لِی حُکْمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین

 وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِین

رب" هب" لی حکما و ألحقنی بالصالحین

 همه نعمت های الهی هبه است و این چنین نیست که کسی مستحق چیزی باشدو بگوید 

من برای آن زحمت کشیده ام. هر آن چه که خدای متعال اعطا می کند نعمت ابتدایی اوست.

در آیه شریفه حضرت ابراهیم ع درخواست حکم دارد ،

«حُکم» و «حکمت» از یک ریشه اند اما حکم مفهومی برتر دارد؛

یعنی آگاهی همراه با آمادگی برای اجرا؛ به تعبیر دیگر، یعنی طلب ادراک وعلم صحیح و اراده صالح.

یعنی ابراهیم (ع) شناخت عمیق وصحیح همراه با حاکمیت تقاضا می کردکه زیربنای هربرنامه ی صحیح است.

و الحاق به صالحین را،

" عمل صالح داشتن"

 با "صالح بودن"متفاوت است.

 انسانی که در مرز عملوا الصالحات است ممکن است ذاتش عوض شود ،

ولی اگرذات کسی صالح شدوعمل صالح جزءگوهر وجود اوشدوغیراز عمل صالح چیزی از اوصادرنشد.میشود"صالح"...

 

والحقنی بالصالحین

چرا حضرت ابراهیم ع با آن که پیامبری حکیم و شایسته است، 

بازهم از خدا درخواست حکم و ملحق شدن به شایستگان را می کند؟

چون حکمت و شایستگی دارای مراتبی است که ابراهیم برخی مراتب آن را داشت، 

ولی درجات عالی آن را از خدا تقاضا می کرد؛ یعنی می خواست به مرتبه ی عالی حکمت نظری و عملی برسد و

 از این کمالات نلغزد؛ مثل اهدنا الصراط المستقیم... که

 مومنین و اولیا و معصومین هر روز بارها از خدا تقاضای راه مستقیم و دوام آن را می کنند، با آن که

 در این راه قرار دارند. صالح نیز مراتبی دارد ومنظور از صالح در این روایات مراتب اعلای آن است.

 

"إنه فی الآخرة لمن الصالحین" سه بار در قرآن تکرار شده است،

از دعای حضرت ابراهیم (و ألحقنی بالصالحین) معلوم می شود پیشگامان صالحی هستند که 

حضرت ملحق شدن به ایشان را از خدای متعال در خواست می کند.

بنابر روایات،مراد از صالحین اهل بیت ع هستند که حضرت ابراهیم ع در آخرت به ولایت ایشان وارد می شود.

" واجعل لی لسان صدق فی الآخرین"

 حضرت ابراهیم ع دعا می کندکه

 لسان صدقی در آخرین داشته باشد !؟

یعنی اعقاب و نسل های آینده حرف او را بزنند و فکر او را بگویند و دین و مرامش را زنده کنند.

یعنی حضرت ابراهیم ع می خواهد بقیة الله باشد...

 بقیة الله بودن از بهترین برکاتی است که انبیاء آن را طلب می کردند.

همه انبیاء و ائمه علیهم السلام بقیة الله هستند.

 منتهی آن که در قله است و جهان را اداره می کند وجود مبارک حضرت حجت علیه السلام است... 

والحقنی بالصالحین

چرا حضرت ابراهیم ع با آن که پیامبری حکیم و شایسته است،

 بازهم از خدا درخواست حکم و ملحق شدن به شایستگان را می کند؟

چون حکمت و شایستگی دارای مراتبی است که ابراهیم برخی مراتب آن را داشت، 

ولی درجات عالی آن را از خدا تقاضا می کرد؛یعنی می خواست به مرتبه ی عالی حکمت نظری وعملی برسد و

 از این کمالات نلغزد؛ مثل اهدنا الصراط المستقیم... که

 مومنین و اولیا و معصومین هر روز بارها از خدا تقاضای راه مستقیم و دوام آن را می کنند،

 با آن که در این راه قرار دارند. صالح نیز مراتبی دارد ومنظور از صالح در این روایات مراتب اعلای آن است.

 

"إنه فی الآخرة لمن الصالحین" سه بار در قرآن تکرار شده است،

از دعای حضرت ابراهیم (و ألحقنی بالصالحین) معلوم می شود پیشگامان صالحی هستند که

 حضرت ملحق شدن به ایشان را از خدای متعال در خواست می کند.

بنابر روایات،مراد از صالحین اهل بیت ع هستند که حضرت ابراهیم ع در آخرت به ولایت ایشان وارد می شود.

" واجعل لی لسان صدق فی الآخرین"

 حضرت ابراهیم ع دعا می کندکه

 لسان صدقی در آخرین داشته باشد !؟

یعنی اعقاب و نسل های آینده حرف او را بزنند و فکر او را بگویند و دین و مرامش را زنده کنند.

یعنی حضرت ابراهیم ع می خواهد بقیة الله باشد...

 بقیة الله بودن از بهترین برکاتی است که انبیاء آن را طلب می کردند.

همه انبیاء و ائمه علیهم السلام بقیة الله هستند.

 منتهی آن که در قله است و جهان را اداره می کند وجود مبارک حضرت حجت علیه السلام است...

و دعای بعدی حضرت مبین این نکته است:

"و اجعلنی من ورثة جنة النعیم"

 مرحوم علامه طباطبایی ،بیان لطیفی دارند که می فرمایند:

نعمت گاهی مقید یا مضاف است ،

مثل نعمت ارض وشمس و...

و گاهی مطلق است.

 نعمت در قرآن عند الاطلاق نعمت ولایت است.

 در این آیه هم مراد از نعیم، نعمت ولایت است... 


 آیت الله حسن زاده آملی:

 انسان قرآنی باشید ،

 بیهوده نگوییدو بیهوده نشنوید،

چون

 "لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ "

یعنی هر چه می‌گویید و

 می‌شنوید

 آن را مس می‌کنید...

  

سوره -مبارکه-شعراء

آیه 89

 إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

 قرآن می فرماید:

گاهی قلب غلیظ و سخت‌تر از سنگ می‌شود:

 ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذ'لِکَ فَهِیَ کَالحِجارَةِ اَو اَشَدُّ قَسوَةً 

و گاهی قلب مریض می‌شود:

 فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ .

وگاه قلب زنگ می‌زند وتیره می‌شود:

 «کَلاّ بَل رانَ عَلی' قُلوبِهِم»؛

همچنین فرموده که

 قلب مُهر زده می‌شود و دیگرهدایت‌پذیری‌اش را از دست می‌دهد:

 خَتَمَ اللهُ عَلی'قُلُوبِهِم 

اما گناهان را به قلب نسبت نمی‌دهد:

 وَ لکِن یُؤاخِذُکُم بِما کَسَبَت قُلُوبُکُم 

 و فرموده:

 قلب است که میترسد

 سَنُلقی فی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعبَ .

و می فرماید که

قلب وسیله فهم و درک هدایت است و

 ایمان حقیقی و هدایت واقعی با نفوذ ایمان و توحید به قلب تحقق می‌یابد: 

«وَ لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قُلُوبِکُم»؛

 

بنابراین خداوند قلب را مخزن رأفت، رحمت، اطمینان و سکینه معرفی کرده و آن را 

مرتبط با ذات مقدس خداوند می داند؛ ارتباطی عمیق و درونی:

 وَ جَعَلنا فی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأفَةً وَ رَحمَةً 

 اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ ...

ودراین آیه از قلب سلیم می فرماید که

 إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

یعنی درقیامت چیزی جز قلب سلیم به کار نمی‌آید؛

«سَلیم» از ماده «سَلم» ب ه معنای سلامت و سالم‌بودن از بیماری و انحراف و کجی‌ ،

قلب سلیم قلبی است که

آینه تمام نمای رخ جمال و جلال الهی باشدو

قلب بیمار، قلبی است که

 دیگر آینه‌ای از حقایق هستی نیست و نمی‌تواند مظاهر الهی را بازتاب دهد؛

امام صادق (ع)می فرمایند:

 هر قلبی که در آن شرک و شکی است، سقوط می‌کند (و بی‌ارزش است  .

ودر حدیث دیگری ذیل همین آیه می فرمایند:

"قلب سلیم، قلبی است که از دوستی دنیا در امان مانده باشد،یعنی از حب دنیا خالی باشد"

وبازدر پاسخ سؤالی درباره این آیه فرمودند:

 "قلب سلیم، قلبی است که خدا را ملاقات کند در حالی که غیر از او در آن نباشد "...

قلب سلیم قلبی است که جمیع وابستگی‌های غیر خدایی را از خود دور ساخته و

کانون توجه و تمرکز خود را در دنیابر خداوند قرار داده است،

همان دعای "الهی هب لی کمال الانقطاع الیک؛ خدایا کمال بریدن و گسستن به سوی خودت را به من عطا فرما "

مساله مهمی که در این جا وجود دارد و قرآن نیز به آن بارها اشاره کرده است این است که 

بهشت برای کسی که در دنیا کار خوب انجام می‌دهد نیست ،

بلکه بهشت برای کسی است که کار خوب و اعمال خود را بتواند حفظ کرده وبه قیامت ببرد. 

چون ممکن است انسان کارهای خوب زیادی انجام دهد اما به واسطه برخی غفلت‌ها و سیئات فراوان آن‌ها را از دست بدهد

 من جاء بالحسنه 

و اتی بقلب السلیم

برخی انسان‌ها با حسنه به قیامت می‌روند, اما برخی دیگر مانند حضرت ابراهیم (ع) با قلب سلیم می‌روند...

در این آیه از زبان حضرت ابراهیم ع یک تفاوت اساسی دنیا و آخرت بیان می شود و

 آن اینکه بند و بست‏ها و روابط دنیوى در قیامت بى اثر است و جز قلب پاک، هیچ چیز کارایى ندارد،

 یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ 

 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 90

وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِین

کلمه ازلفت از ریشه زَ لَ فَ به معنای نزدیک بودن است .

 نزدیکترین محل به مسجد الحرام که سرزمین منا و عرفات است را « مُزدَلَفَه » می گویند .

البته زَ لَ فَ به معنای اشکاری همراه با نزدیک شدن هم می آید .

 همچنانکه بَ رَ زَ نیز همین معنا را دارد منتها با این فرق که بَ رَ زَ به معنای نزدیک شدنی است که 

خوشایند نیست مانند کلمه مبارزه که از همین ریشه می آید که بالاخره خوشایند ادمی نیست 

اما زَ لَ فَ به آشکار شدنی می گویند که همراه با نزدیکی باشد و آن نزدیکی خوشایند باشد

 مانند همینجا که می فرماید بهشت به مومنین نزدیک می شود ،

بهشت به مومنین نزدیک می شود...

 در اینجا استعاره به کار رفته و بهشت را به موجودی تشبیه کرده که حرکت می کند و نزدیک می شود .

خداوند در آیه 73 سوره زمرمی فرماید:

و سیق الذین اتقوا ربهم الی الجنه

 کسانی که از خدا می ترسند"اتقوا ربهم"

  یعنی کسانیکه هنوز تقوا مقام و ملکه آنان نشده ،بلکه صفت تقوا فعل آنان است ، به سوی بهشت رانده می‌شوند؛

چنان که اهل دوزخ به سوی دوزخ رانده می‌شوند

 (زمر، آیه 71)؛

اما در این آیه می فرماید :

بهشت به سوی "متقین" آورده می‌شود،

 نه آنکه اینان به سوی بهشت بروند یا رانده شوند:

وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ...

 

راستی آنها که خداوند برای‌شان بهشتش را به پا کرده  چه شکلی اند؟

سوالم این نیست که آنجا برایشان چه اتفاقی می افتد ..؟

بلکه الان کجایند؟

 همین حالا چه کاره اند؟

  

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 101

وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ

صدیق حمیم یعنی دوست گرم.

به آب جوشان می‌گویند:

آب حمیم ،

حمام نیز از این ریشه و معنا است،

به انسانی که محبّتش نسبت به دیگری داغ است وگرم می‌گویند: دوست حمیم.

در آیه 10 سوره مبارکه معارج می فرماید:

"و لایسئل حمیمٌ حمیماً" ؛

حتی دوست گرم و حمیم انسان در آنجا حال انسان را نمی‌پرسد...

وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ

 آن روز نیست دوستی حمیم، چرا؟

چون نظام حاکم در قیامت نظام فردی است نه جمعی؛ 

در عین حال که قیامت یوم الجمع است، یوم الفصل هم هست.

همهٴ هستند ولی هر کدام تک و منقطع از دیگری.

یعنی انسان است و عقیدهٴ او،

انسان است و اخلاق او،

 انسان است و اعمال او،

انسان است و آورده های او،

 انسان است و گذشته‌های او که "یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً"...

نه حال وجود دارد ونه آینده، نه در آینده می‌تواند کاری انجام بدهدو نه در آنروز،

حتی علل و عواملی هم که در اختیارشان بود دیگرنیست، منقطع الارتباط‌اند.

در دنیا بالاخره انسان می‌تواند به آسیب دیده کمک برساند

 ولو در حدّ یک کمک عاطفی یا اقلا همدردی. اما در قیامت کمک عاطفی هم نیست،

"و لایسئل حمیمٌ حمیماً" ؛

چون

و نرثه ما یقول و یأتینا فرداً ؛

تنها می‌آید،

 هر چه انسان دارد پشت سر می‌گذارد و تنها می‌آید...

لقد جئتمونا فرادیٰ کما خلقناکم اوّل مرّة و ترکتم ما حوّلناکم وراء ظهورکم

یعنی  همان طوری که وقتی به دنیا می‌آمدید بدون تعلقات بودید. تک به دنیا آمدید، 

هم اکنون هم وقتی که وارد صحنهٴ قیامت شدید، تک وتنها می‌آیید. وهر چه به شما دادیم،

 "وترکتم ما خوّلناکم"؛ "وراء ظهورکم" آن را پشت سر گذاشته ، و تک آمدید...

  غربال شدنِ مردم از یکدیگر در غبار فتنه ها...

 در انتها ،

کجای این جبهه خواهیم بود...

با ولایت یا بر ولایت...

در جبهه حق یا باطل؟ 

سوره مبارکه الشعراء- 4-

تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات120-105

حضرت موسی ع بر مردمی فرستاده شد که اسیر و گرفتار بندهای جهل حاکمیت بیرونی بودند .

و حضرت نوح ع بر مردمی فرستاده شد که اسیر و گرفتار بندهای جاهلیت درونی خود بودند ،

قوم نوح قومی هستند که

از یکتا پرستی و تدین

به بت پرستی و شرک

 رسیده اند ،

 اولین تشریع از سوی خداوندبه قوم حضرت نوح است ،

اما

 کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلین ؛

یعنی قوم نوح،

کل پیامبران و اصل پیامبری را تکذیب میکردند،

 آنها خالقیت خداوند را قبول داشتند،

 اما قبول نمیکردند که خدا واسطهای از میان خودشان به عنوان پیامبر فرستاده باشد،

یکی ازخصوصیات  قوم نوح،

و سودگرایی و منفعت‌گرایی است

که درستى و نادرستى یک عمل را بر مبناى میزان سودمادی یا رفاهى که از آن ناشى مى شود، ارزیابى مىکنند.

این تفکر تا آنجا در میان قوم نوح نفوذ کرده بود که

برای آنها انجام یک عمل بدون درخواست پاداش مادی، غیر معقول بهنظر میآمد.

از این رو حضرت نوح در دعوت خود، بر این امر تاکید دارد که

 خواستار دریافت هیچگونه پاداش مادی در ازای دعوت خود  نمیباشد:

وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ

«و ای قوم من، بر ابلاغ این [رسالت] از شما مالی درخواست نمی کنم،

مزد من جز بر عهده خداوند نیست.

درچاچوب تفکری قوم نوح،

 اگر کسی کاری را انجام دهد و در ازای آن پولی نخواهد و سود مادی را نیز بدست نیاورد،

 یا دروغگوست و یا دیوانه، و این همان چیزی بودکه به نوح (ع) نسبت می دادند.

پیروان تفکر قوم نوح در مواجهه با دین،

قبل از این که به دنبال کشف حقیقت دین باشند دنبال منفعت هستند.

یعنی پیش از آنکه به دنبال حق و یا باطل بودن آن دین باشند، به دنبال این هستند که

این دین برای آنها چه منفعت دنیوی در پی دارد ...

اگر بر مبنای یک فلسفه کلان الهی زندگی نکنیم

 لاجرم مجبور به زندگی بر اساس تعلق دنیا خواهیم بود.

امام حسین (ع) برای همین جریان تفکر است که در کربلا میفرماید:

 "إنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی‌ أَلْسِنَتِهِمْ،

یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلآءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ "

 مردم بنده و برده دنیا و جلوه های فریبنده آن هستند و دین لقلقه زبانشان است،

 تا جایی که گذران زندگی آنها پا برجا باشد، دین را نگهداری می کنند و

 زمانی که به بلا آزموده شوند، دین داران قلیل اند.

تفکر قوم نوح در کل تاریخ جریان داشته و خواهد داشت.....

 تفکر حاکم بر قوم نوح، در میان مردم آخرالزمان نیز در جریان است،

قوم نوح از نظر اعتقادی وخلق و خوی و ارزشهای اخلاقی،

به شدت به مردم آخرالزمان شبیه اند،

  امر خداوند در قبال آنها به گونهای بوده که

در نهایت یک تصفیه اساسی صورت میگیرد و حتی یک نفر کافر در زمین باقی نمیماند،

 دقیقا همانند وعدهای که خداوند در مورد آخرالزمان دادهاست....

 

#تاملی-دز-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 104-103

سوره‌ی مبارکه‌ی شعراء، گزارشی از مجموعه‌ی چالشهای پیامبران بزرگ را مطرح میفرماید 

- درباره‌ی حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت هود، حضرت صالح، حضرت شعیب، حضرت موسی - 

مفصل درباره‌ی چالشهای این پیامبران بزرگ بحث میکند و گزارش الهی و وحی را به گوش مردم میرساند.

و در هر مقطعی که

 میخواهد غلبه‌ی جبهه‌ی نبوت را بر جبهه‌ی کفر بیان بفرماید، میفرماید:

«انّ فی ذلک لایة و ما کان اکثرهم مؤمنین. و انّ ربّک لهو العزیز الرّحیم»؛

یعنی با اینکه طرف مقابل اکثریت داشتند، قدرت دست آنها بود، پول دست آنها بود، سلاح دست آنها بود،

 اما جبهه‌ی توحید بر آنها پیروز شد؛

این یک آیتی است از آیات الهی، و خدای تو عزیز و رحیم است.

 بعد از آنکه قرآن این گزارش را در طول سوره‌ی مبارکه‌ی شعراء هی تکرار میکند، تکرار میکند،

 در آخر سوره خطاب به پیغمبر میفرماید: «و توکّل علی العزیز الرّحیم»؛ به این خدای عزیز و رحیم که

تضمین کننده‌ی غلبه‌ی حق بر باطل است، توکل و تکیه کن.

 «الّذی یریک حین تقوم. و تقلّبک فی السّاجدین»؛ او ناظر به حال توست؛

 در حال قیام، در حال سجده، در حال عبادت، در حال حرکت، در حال تلاش؛ او حاضر و ناظر است، تو را میبیند؛ 

«انّه هو السّمیع العلیم».

پس در منطق قرآن، عزت را باید از خداوند طلب کرد.

وقتی که عزت شامل حال یک انسان، یک فرد یا یک جامعه میشود،

 مثل یک حصار عمل میکند، مثل یک باروی مستحکم عمل میکند؛

نفوذ در او، محاصره‌ی او، نابود کردن او برای دشمنان دشوار میشود؛ 

انسان را از نفوذ و غلبه‌ی دشمن محفوظ نگه میدارد.

 آن وقت هرچه این عزت را در لایه‌های عمیق‌تر وجود فرد و جامعه مشاهده کنیم، 

تأثیرات این نفوذناپذیری بیشتر میشود؛ کار به جائی میرسد که همچنان که

 انسان از نفوذ و غلبه‌ی دشمن سیاسی و دشمن اقتصادی محفوظ میماند، 

از غلبه و نفوذ دشمن بزرگ و اصلی، یعنی شیطان هم محفوظ باقی میماند.

آن کسانی که عزت ظاهری دارند، این عزت در دل آنها، در درون آنها

 در لایه‌های عمیق وجود آنها نیست؛ لذا در مقابل شیطان بیدفاعند، نفوذپذیرند...

امام خامنه ای

 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات  179-163-150-144-131-126

فااتقوالله و اطیعون

یکی از شعارهای مهم انبیاء الهی در قرآن کریم، آیه‌ای است که ۱۱ مرتبه در قرآن تکرار شده است 

و بیشترین تکرار آن در سوره مبارکه شعراء است(آیات فوق )

 فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ؛

تقوای خدا را داشته باشید و از من اطاعت کنید

 آیۀ قرآن دقیقاً می‌فرماید:

«و اطیعونِ» :

«از من اطاعت کنید»

یعنی پیامبرخدا به اطاعت از خود دعوت می کند!

«فَاتَّقُوا اَللهّ وَ أَطِیعُونِ»

 و مرا اطاعت کنید،

حتی نفرمود:

«اتقوا الله و اطیعوه»

چون

اطاعت خدا تنها از طریق حاکمیت رسول محقق می‌شود.

 این «أَطِیعُونِ» است که

 تقوای الهی را تحقق می‌بخشد.

چون

احکام الهی ،حکم های به‌هم‌پیوسته‌ای هستند که به‌وسیلۀ یک نخ تسبیح به هم وصل شده‌اند و 

آن نخ تسبیحی که این احکام را به هم وصل می‌کند همان نظام ولایتی است.

 تأثیر تقوا بر فرد نتیجه ای جز  تبعیت و اطاعت از ولایت، ندارد.

یعنی رابطه مستقیم است. هر چه تقوا و مراقبت الله بیشتر؛ اطاعت ازولایت بیشترو بالعکس...

 

#تاملی-در-قرآن کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 105 تا 191

ورود و خروج مشترک همه کلام های پیامبران این است:

* کُذِّبَت ... أَلْمُرْسَلِینَ

* إِذ قَالَ لَهُم أَخُوهُم ... أَلَا تَتَّقُونَ

* إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ

* فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَطِیعُونِ

* وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ

* سخن ویژه هر پیامبر با قوم خود

* عذاب

إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَهِ وَ مَا کَانَ أَکثَرُهُم مُؤْمِنینَ

وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ

محتوای کلامها مشترک است و آنچه فرق دارد و جهت گیری هر کلام را مشخص می سازد،

 گفتگوی ویژه انبیای الهی با هر قوم بنابر معصیت قوم است و قانون آفرینش  که

اگر قومى شایستگى پذیرفتن نعمتهاى معنوى و مادى خداوندى را نداشته باشند،

 آنها را از میان برداشته و دیگران را جایگزین مى‏ کند و در آخر هر حکایت می فرماید

 " وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ "

این آیه 9 بار تکرار شده است؛ بعد از داستان هر پیامبری...

هربار پیامبری می آیدو مردم خود را به خدا دعوت می‌کند؛

 وسرانجام دعوت؟

" مَا کَانَ أَکثَرُهُم مُؤْمِنینَ"

«اکثر آن مردم ایمان نیاوردند» ،

آیا پیامبر موفق نشد و شکست خورد؟

"وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ "

 بلافاصله هربار این آیه می‌آید که بر روی عزت و شکست‌ناپذیری خدا تاکید می‌شود.

یعنی تحلیل از شکست و موفقیت با آنچه ما فکر می کنیم فرق دارد،

 یعنی رشد وهستی واقعی هر فردوجامعه و قوم و امت درگره خوردن به" وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ" است که:

 کُلُّ عِزٍّ لَیْسَ بِاللَّهِ فَهُوَ ذُل 

 (هر عزتی که مستند به خدا نباشد ذلت است.‏ مفردات راغب اصفهانی ص564 )

 

#تاملی-در-قرآن -کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 140-123

حضرت هود(ع) اولوالعزم نیست، ولی از انبیای شاخص در قرآن است و

حدود هشتاد آیه در قرآن در مورد هود و رسالتش و نتایجش در قرآن کریم ذکر شده است.

نقل است که حدود 760 سال دوران نبوت حضرت هود(ع) بوده است و

 اولین نبی که به عربی تکلم می‌کرد حضرت هود (س)است.

مفسران بر این باورند که

جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

خصوصیات قوم هود درقرآن که باعث مخالفت جدی آنها با حضرت هود شد:

*تفاخر و تکبرو اشرافیت و مرفهان بی درد

 (مؤمنون آیه ۳۱ و ۳۴ )

*بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

  )اعراف/۶۵ و مؤمنون /۳۱ تا ۳۴۵ و شعراء /۱۲۳ تا ۱۳۲ )

گرفتارفساد اخلاقی و اقتصادی و ملاء

 (توبه آیه ۶۸ و ۷۰ )

و استکبار و سرکشی

  )هود/ ۵۹ )

*بعد ازطوفان نوح و تطهیرجامعه ،برگشت به روش های غیراخلاقی وخرافی نیاکان

 (احقاف/۲۱و۲۳) و واپسگرایی(اعراف آیه ۶۵ تا ۷۰ )

*ظلم و ستم به دیگران و توده های مردم

 (هود/ ۸۹ و ۱۰۱...)و ....

دعوت هود بر سه اساس است :

رسالت،

 معادو

 ربوبیت الهی،

اما اگر قوم هودحتی به یکی از این سه اقرار می‌کردند،

تمام ارزش گذاری‌هاو روابط اجتماعی آنها به هم می‌خورد.

در قرآن مبین می فرمایدکه

عادیان به سبب رشد و شکوفایی تمدن خویش واپسگرایی و ارتجاع را دامن زدند و

به آیین پیش از نوح بازگشتند و از استبصاری که

پس از توفان نوح به دست آورده بودند دست کشیدند و

 به بت ها و آیین نیاکان خویش یعنی پرستش آن ها بازگشتند.

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن خودرا از آموزه های الهی بی نیاز می دیدند و

 وقتی در مقابل دعوت هود(ع) قرار گرفتند که به معاد باور داشته باشید نتوانستند،

زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه نمی دیدند ،

با نگاه مادی واستکباری که داشتند، چیزی برایشان نمی‌ماند.

و تمام سیستم ارزش گذاری جامعه زیر و رو می‌شد.

ارزش‌ها در قوم هود

 براساس قدرت و ثروت و تفاخربود

 ومسیر دهندگان فکری و اجتماعی آنها ملأ بودند،

ملأ کسانی هستند که چشم مردم را پرمی کنند،

همان چهره‌های مشهور...

 این یکی از خصوصیات قوم عاد است.

و

"فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ "

برایشان ممکن نبود،

چون آن ارزش‌هایی که پایه ریزی کرده بودند و با آن رشد کرده بودند ،حتی با قبول خدا سازگار نبود.

 نمی‌شد خدا را قبول کنند و ارزش‌ها را هم داشته باشند،

رسالت پیامبری از جنس خودشان برایشان قابل قبول نبود،

 "إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ "

چون معاد را انکار می کردند رسولان الهی راهم که به معاد می خواندند را انکار می کردند.

معاد بحث اصلی در قرآن است،

شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح می‌کند و

در بسیاری از جاهایی که بحث آسیب‌ها را مطرح می‌کند،

 تنها راه نجات را باور به معاد می‌داند.

زیرا

به تعبیر امیرالمؤمنین (ع ):

اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار می‌کند به اندازه همین‌جا است.

اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،

حقیقتاً باور به معاد ندارد،

رفتارش رفتار قوم عاد است هر چند گفتارش گفتار قوم عاد نباشد.

  رفتار هردو در لایه‌های پنهانی یکی است...

 

#تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات159-141

داستان صالح و قومش بسیار زیباست!

به زیبایی حکایت مباهله!

به زیبایی شهادت حضرت علی اصغر!

 حضرت صالح دورانی طولانی تبلیغ کرد اما قومش گنگ تر و سنگتر از آن بودند که پیام وحی در دلهایشان نفوذ کند.

پس پیشنهادی به قومش دادکه

من خواسته‌ ای از بت شما طلب کنم، وشما نیز از خدای من طلبی کنید،

اگر بتِ شما توانست درخواست مرا انجام دهد، ازبین شما میروم و اگر نتوانست به خدای من ایمان بیاورید .

 ....تداعی جریان مباهله است ...

گفتند: پیشنهاد منصفانه‌ای است و ...

روز موعود فرا رسید و حضرت صالح (علیه السلام) در مقابل بت قرار گرفت.

 همه در انتظار بودند که حضرت صالح (ع) چه در خواست بزرگ و عجیبی دارند.

اما حضرت صالح (ع) تنها یک سوال از بت پرسید:

 نام تو چیست؟

واجابت نشد....

و  درخواست آنان:

 شتری از دل کوه بیرون بیاید و بلافاصله فرزندی از آن متولد شود و شیرده باشد و ما از شیرآن بنوشیم.

اعمی و بصیر بودن قومی!!!

صالح فرمود:

 چیزی خواستید،که برای من خیلی عظیم و ناممکن است

 اما«و یهون علی ربی جل و عز» آسان است بر پروردگارم...

وقتی حقیقتی از جهت قدرت نامتناهی است،انجام هیچ چیزی برای او سخت‌تر از چیز دیگر نیست.

 اگراین نگاه درکسی باشد، دردعای اونیزاثرخواهد داشت.

امر محقق و کوه شکافته شد.

صدای شکافتن سنگ آنچنان زیاد بود که

  "و سمعوا له دویا شدیدا ففزعوا منه "

 اینقدر شدید بود که

 "و کادوا ان یموتوا منه "

کم بود بمیرند و جان بدهند.

  "فانصدع الجبل صدعا کانت تطیر منه عقولهم "

 عقل‌هایشان از اینها پر بکشد. یعنی حالت جنون پیدا کنند.

  "ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شدیدا "

 آن کوه می‌لرزید وقتی که می‌خواست شکافته شود.

این اضطراب شدیدکوه فقط برای این نبود که می‌خواست ناقه خارج شود.

برای این بود که

 می‌خواهد امر الهی را محقق کند و دیده شود....

وقتی معجزه را دیدند،

 قالوا: یا صالح ما أسرع ما أجابک ربّک

 چقدر خدای تو زود اجابت کرد؟

هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود شاهد بودند،

گفتند:

  "نخبرهم بما رأینا و یؤمنون بک "

خبر می دهیم به آنچه دیدیم تا به تو ایمان ‌آورند.

 فرجعوا فلم یبلغ السبعون إلیهم،

اما در این فاصله کم که قرار بود ابلاغ کنند،

برگشتند...

علیرغم آن هیبت و شدت معجزه ...

لحظه‌هایی که خدا خودرا می‌نمایاند،

  باید انسان ایمانش را تعمیق کند.

چون کسانی که ایمان آورده اند و همراهی کرده اند ،اینطور نیست که تا آخر بمانند.

چون در ادامه کار می‌بینند سخت است و با منافعشان سازگار نیست.

وکسی که شاهدمعجزه بودندو شهادت داد، کسی بودکه شتر را کشت؟؟؟!!!

 گاهی انقلابیون و کسانی که همراه انبیاء بودندبرمیگردند و

 بخاطر اینکه نشان بدهند ما حتماً برگشتیم به" اوج مقابله "دست می‌زنند،

مثل ابن ملجم...

 این است که می فرماید اشقی ...

کشتن شتر حضرت صالح کار یک نفر بود ولی جمع می بندد و می فرماید:

 " فعقروها"

امام علی (ع) در خطبه ٢٠١ نهج البلاغه می فرماید:

"...ای مردم، همه افراد جامعه در خشنودی و خشم شریک می باشند، چنان که شتر ماده ثمود را یک نفر دست و پا برید، اما عذاب آن تمام قوم ثمود را گرفت؛ زیرا همگی آن را پسندیدند..."

 

شهید مطهری می فرمایند:

شهادت حضرت علی .ع. بی شباهت به داستان قوم ثمود نیست.

 قاسطین و مارقین و ناکثین دست در دست هم دادند و بخش وسیعی از مردم نیز دنباله روشدند.

 تا شقی ترین آنان برانگیخته شد!

عقر (پی کردن شتر) یعنی دست و پای او را بریدن.

از کارایی انداختن!

وچقدر شبیه است حکایت ناقه و اهل بیت(ع )...

تاریخ برای قصه گویی نیست. برای عبرت آموزی است. . 

قوم صالح نسبت به جریان ناقه تسلیم شدند  )تداعی مباهله )

 حجت خدا در بین مردم ادامه و دوام داشت،

 بعضی از معجزات لحظه ای است اما بعضی از معجزات دوام دارد،

مثل قرآن، مثل کوثر ...اهل بیت(ع )

واین برایشان سخت بود.

 حجت خدا در صحنه بود ...

 ناقة الله ...

ناقه را به خدا اضافه کرده است.

 مثل بیت الله!

 امام حسین(ع) در روز عاشورا ،حضرت علی اصغر را می فرمایدکه

این ناقة الله است.

امام صادق(ع) می‌فرماید:

وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به زور از خانه خارج کردند و برای بیعت بردند،

حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کردند و ....

سپس فرمودند :

 "فما صالح بأکرم علی الله من أبی " صالح از پدر من نزد خدا کریم‌تر نبود.

 "ولا الناقه بأکرم منی "ناقه‌ی صالح از من نزد خدا گرامی‌تر نیست.

  "ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی "

بچه شتر از فرزند من که در این راه از دست رفت، گرامی‌تر نزد خدا نیست.

 

ناقه در لسان اهل‌بیت(ع) به عنوان یک نماد عظیم معرفی شده است.

ودر قرآن کریم به عنوان آیه مبصره ...

 یعنی حجت و نشانه ای بصیرت زا....

 

"نبردِ نقشه‌ها" در قرآن

طبق نقشه ی‌ دشمن،قرار نبود باران ببارد و توفان شود؛

قرار نبود آتش، سرد و سلامت شود؛

قرار نبود عصا، دریا را بشکافد؛

قرار نبود پشه‌ای جان نمرود ستمگر را بگیرد؛

 قرار نبود زحمت بزرگ کردن موسای نوزاد را خود فرعون برعهده بگیرد

انتظارنبود طفل درون گهواره، سخن بگوید و از حقانیت مادر، دفاع کند؛

قرار نبود مکه توسط مسلمانان، فتح شود

قرار نبود یوسف، عزیز مصر شود؛

قرار نبود در لیلةالمبیت،علی ع را در بستر پیامبر ص ببینند؛

قرار نبود چند تار عنکبوت از جان رسول خدا پاسداری کند؛

قرار نبود غدیر باشد...

قرار نبود شن‌های صحرا، مأمور خدا شوند؛ قرار نبود خرمشهر آزاد شود...

اصلا قرار نبود انقلاب اسلامی به پیروزی برسد!

طبق نقشه دشمن،

قرار بودکه انقلاب اسلامی سقوط کند!!

قرار بود یعقوب، باور کند که یوسف را گرگ خورد!

قرار بود نام خمینی و خامنه ای درسیاهی تاریخ فراموش شود،

و قاسم سلیمانی هرگز به کربلا و دمشق نرسد!

چقدر نوح مسخره شد و چقدر ابراهیم؟

و چقدر موسی و عیسی و محمدص

لیکن در مصاف تیر سه‌شعبه و گلوی ۶ ماهه، چه کسی فکر می‌کرد حرمله، این‌همه ببازد؟

 نقشه‌های همیشه مغلوب!

ما را اما چه جای واهمه، با وجود خداوندی که فقط خدای شن‌های صحرای طبس نیست!

نقشه خدا حرف ندارد!

فقط باید خدا را دید!

فرعون، خدا را هرگز ندید!

خدا را مادر موسی دید که نوزاد خود را درون آب انداخت!

و«زینب» چقدر زیبا دید که

 ما رأیت الا جمیلا !...

 

سوره مبارکه الشعراء- 5-

سوره-مبارکه-شعراء

آیات 161،142،124،106

إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ... أَلَا تَتَّقُونَ

درمورد این قومها که با انبیا مقابله و آنهارا تکذیب می‌کردند، خدای مهربان می‌فرماید:

 أَخُوهُمْ... برادرشان

 یعنی همین قومی که تکذیب می‌کنندرا نسبت برادری به پیغمبر با آن‌ها می‌دهد!!!

قومی که معاند بودندوفرستاده اش را اذیت می‌کردند وتکذیب می‌کردندرا می فرمایدکه برادر شما ؟...

آیات 175،160

عالم، کتاب تکوین خداست و قرآن کتاب تدوین او.

 قرآن، آئینه تمام نمای حقایق هستی است.

هر چه در عالم خلقت، رنگ وجود به خود بگیرد می شود "شیء"

 و قرآن، "تبیانا لکل شیء" است.

استاد دانشگاهی می فرمودند غرب علم دارد اما شما حکمت دارید! و علم بدون حکمت تباهی است.

 شاید برای این است که آنقدر که اخلاقیات در قرآن موضوعیت دارند علوم ندارند.

درست است که قرآن از جنبه علمی، هم برای عرب بادیه نشین دیروز حرف داشته است,

 برای گفتن و هم برای بشر امروز هزاره سوم.

 اما بعد اعجازآمیز قرآن، آموزه های اخلاقی این کتاب وحیانی است که

 به تعبیر علامه طباطبایی، این سبک اخلاقی، در هیچ آئینی مسبوق به سابقه نبوده و نیست.

هر جا در قرآن، سخن از شخصیت یا قومیتی است، پای یک نکته اخلاقی در میان است و 

درس آموزی تا مسلمان در مشق های روزگار، بدون سرمشق نماند.

 

قوم لوط، مردمی بودند که در غایت رفاه و برخورداری زندگی می کردند.

اما محیط اجتماعی جامعه لوط چنان آلوده به منکرات و زشتی ها شده بود که

 اصول ارزشی و اخلاقی عقلانی، در نزد آنان به عنوان ضدهنجار تلقی شده و

 افراد پاکدامن و پای بند به اصول ارزشی عقلایی از جامعه طرد می شدند.

در آیه 29 سوره عنکبوت به صراحت بیان می کند که "...وَ تَأْتُونَ فی نادیکُمُ الْمُنْکَر.."

«نادی» یعنی مجلس عمومی و به اصطلاح امروز یعنی همان پارتی ها و میهمانی ها...

یعنی حتی باشگاههای منکرات داشتند .

با بهره گیری از گزارش قرآن می توان دریافت که

 هرگونه رفتارهای بیرون از عقلانیت و فطرت میتواند زمینه ساز کارهای زشت و بزرگ تری گردد، 

به گونه ای که فساد و تباهی فراگیر شودتا حدی که خانواده رسول الله نیز از این اپیدمی آسیب ببیند،

 چرا که ارزش ها به ضدارزش و ضدارزش ها به ارزش تبدیل شده و مردم و

 مخصوصا نسل های آینده ناتوان از تشخیص حقیقت براساس فطرت میگردند؛ 

مگر قوم لوط دیوانه بودند که پاکی و پاکی‌گرایی را جرم می‌دانستند؟

باطل با توجیه، القاء به ناخود آگاه مخاطب، رفتار نفوذی و... باطل را حق و حق را باطل می نمایاند و

هیچ مردمی بدون توجیه راه باطل را انتخاب نمی‌کنند.

قوم لوط به حدی رفتارشان برایشان عادی و آنچنان رفتار شنیع‌شان برایشان توجیه شده بودکه

 آن را صحیح و لازم و عمل درست می‌دانستند.

و پاکی‌خواهی و پاکی گرایی و اجتناب از فحشای عادت شده را یک بینش نادرست و باطل و 

غیر اجتماعی دانسته ومی گفتندکه باید لوط و خانواده‌اش را از شهرمان بیرون کنیم زیرا آنان پاکی‌گرا هستند

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 191-176

در جریان پیامبران قبل فرمود:

"اخاهم"

ودر سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» و «هود» و سوَر دیگر در مورد حضرت شعیب می فرماید :

"وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً"

 ولی اینجا درمورد اصحاب اِیکه،

 سخن از برادری حضرت شعیب نیست !

"کَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ ٭

 إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ"

 چرا؟

أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ

وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ

در مطالب گذشته از حکمت عرض شد،

حکمت دو قسم است:

*جهان‌بینی(حکمت نظری) که

 خدایی هست و قیامتی هست و وحی و نبوّتی هست و امامت ....

** جهان‌داری( حکمت عملی) که

چگونه با مردم رفتار کنید چگونه با خودتان رفتار کنید چگونه با نظام رفتار کنید چگونه با جامعه رفتار کنید ...

این است که در سوره ی اسرا در رابطه با این مطلب می فرماید:

وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ...

وبعد از چند آیه :

 ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَة

یعنی کاسبی که درالکیل و الوزن امین باشد ،حکیم است،

اگر کسی به دین عمل کرده حکیم است حکمت عملی است .

پاکیِ جامعه هم, طهارت جامعه هم, تقوای جامعه هم حکمت است ،

حکمت عملی ، جامعه‌ای که کم‌فروشی نکند گران‌فروشی نکند جامعه حکیم است ،

حضرت  شعیب فرمود:

 "أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ"

نفرمود "و لا تخسرون"

 فرمود:" مِنَ الْمُخْسِرِینَ

اصلاً جزء مُخسِرین نباشید، خسارت زننده نباشید،

نه به فرد نه به جامعه نه به عالم و نه به خودتان

" وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ"

 

 "وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ"

 با ترازویِ مستقیم وزن کنید، کم ندهید.

 وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ

َلاَ تَبْخَسُوا" النَّاس"

نفرمود ولا تبخسوا" المومنین"،

"الناس"

با هر کس که معامله می‌کنی چه مسلمان چه غیر مسلمان،

أَشْیَاءَهُمْ

در هرچیزی،

وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ... کم فروشى هر صنفى متناسب با خودش مى‏ باشد:

 معلم، کارگر، نویسنده، فروشنده، مهندس، دکتر و دیگر مشاغل، 

هر کدام متناسب با شغل و تخصص خود اگر تبخسوا کند کم فروش است.

"أَشْیَاءَهُمْ", سخن از خوراکی و پوشاک و...نیست ،هرچیزی و همه چیز را شامل است،

یعنی پیام آن منحصر در تجارت نشده و تمام روابط اجتماعی و حتی بین الملل را زیر گستره خود می گیرد.

بنا بر دستور این آیه هر کس در هر پست و مقام و وظیفه و شغلی که قرار دارد؛

 اگر از ادای حقوق افرادی که با او طرف حساب هستند بکاهد و در عمل کم بگذاردو 

پیمانه کار را تمام نکند تبخسوا دارد، استادی که دانشجو دارد؛ کارمندی که

 ارباب رجوع دارد؛ مغازه داری که مشتری دارد؛ مدیری که کارمند دارد؛ پزشکی که مریض دارد و...

 

وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِین

وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ

در آیه فقط از خالقیّت استفاده شده است نه از خالقیّت و ربوبیّت،

  در بحث حضرت ابراهیم در احتجاجاتش فرمود:

 رَبَّ الْعَالَمِینَ ٭ الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ٭ وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ٭

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ٭ وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ

 یعنی مصادیق و جزئیات جاری ربوبیّت  را می فرماید:

 هدایت کند، اطعام کند، صقی کند، شفا مرحمت کند، اماته کند، احیا کند، 

فرمود او مرا خلق کرد و در حالات گوناگون هم می‌پروراند...

جِبلّه یعنی ذوی‌الجبلّه, ذوی‌الجبلّه یعنی ذوی‌الفطره؛ می‌گویند این وصف جبلّی است.

 اگر وصف زودگذر باشد عاریه باشد نمیگویند جبلّی ،

اگر مثل جَبل= کوه باشد و مستحکم و نگهدار و نگهبان حوزه زندگی انسان باشد

  به چنین وصفی می‌گویند: جِبلّی،

به تپه‌ها جبل نمی گویند،

جبل آن است که ریشه در زمین داشته باشد و مانع نوسان و اضطراب زمین باشدو

 در دل خود معدن بپروراندودر گذر فصلها و اتفاقات مستحکم باشد...

می‌فرماید این حرفها در درون انسانها ریشه دارد اینها را من خلق کردم ،

وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و

ذوی الجبلّة الأوّلین،

یعنی صاحبان جبلّه اولین و حرفِ ما تبیین آنی است که

 در درون شماست ما چیزی بیرونی که تحمیل بر شما باشدرا نگفتیم و آن چیزی که

 در جبله دنیا تاثیر دارد را گفتیم که بدانید این کار شما در جبله کل عالم تاثیر دارد ،

چه ببینید و چه نتوانید ببینید.

و قوم شعیب چه گفتند؟

گفتند:

 بلکه مُسحَّری جادوشده‌ای, جن‌زده‌ای ،

«تسحیر» صیغه مبالغه است تشدید و کثرت را می‌رساند

مُسحَّر شدیدتر از مسحور است ،

وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا،تو هم مثل ما بشری هستی پس چرااز منافع محسوس خود دست بکشیم ...

"وَإِن نَّظُنُّکَ"

 این «إن» مخفّف از مثقّله است ،

وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ،

می پنداریم ...

آدم غیر توحیدی در وهم و پندار است نه علم و یقین... 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیات 194-192

وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ *

 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ *

عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِین*

بعد از ذکرنمونه هایی از جوامعی که برای خود تمدنهای بزرگی داشتند ؛

ولی در مسیر الهی این تمدنها ایجاد نشده بودند ویا ازمسیر الهی دور شده بودند، 

و بعد از ارسال رسل به سوی "قومشان" و تکذیب فرستادگان و نابودی و هلاکت این اقوام و جوامع،

 از نزول قرآن از طرف رب العالمین توسط روح الامین به قلب پیامبر ص می گوید!

آنچه مد نظر این سه آیه است این است که

قرآن کریم،

 وحی‌نامه‌ای الهی است

برای هدایت نظری و عملی انسان در همه‌ی عصرها و با ویژگی ابدیت برای تمامی بشریت...

و کاملترین انسان که

 سِمت رسالت الهی را دارد،

 کتابی را دریافت می‌کند که

 کامل­ترین کتاب­ها است و همه‌ی‌ پهنه­ ی زمین و وسعت زمان و گستره­ ی تاریخ را در‌بر می‌گیرد.

 

دراین نظام جهانی قرآن ،

اصل اول حاکمیت خداوند واحداست،

رب العالمین...

 و دومین اصل

 ولایت و رهبری که با غیب ارتباط دارد ،

روح الامین به قلب پیامبر نازل کرد!

انبیا محور تکامل تاریخ اجتماعی بشرند، تکامل تاریخ به تکامل ابزار یا روابط اقتصادی نیست.

به تکامل ظهور ولایت است؛ ولایت محور و اساس تکامل تاریخ است و

 مناسک آن بر اساس نامه ی سر به مهری است که

  نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکََ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِین 

 

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 195

بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ

زبان، ظرف ظهور معناست و لازم نیست که از سنخ و جنس معنا بوده و

بنا به جاودانگی و وحدت معنا، غیر قابل تغییر و تعدد باشد.

 قرآن وحی است که از ساحت حق بر انسان نازل می‌شود.:

 و النّجم إذا هوى، ما ضلّ صاحبُکُم و ما غوى،

 و ما ینطقُ عن الهوى، إن هُو إلّا وحیٌ یُوحى، علّمهُ شدیدُ القوى: 

سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود می‌آید، [که] یار شما نه گمراه شده و

 نه در نادانى مانده، و از سر هوس سخن نمى‏ گوید، 

این سخن به جز وحیى که وحى می‌شود نیست؛

 آن را [فرشته] شدیدالقوى به او فرا آموخت. 

(نجم، ۱ـ ۵ )

قرآن می‌تواند در هر زبانی ظاهر شود؛

اما چرا قرآن اصرار دارد به زبان عربی آشکار شود؟

شدت اصرار قرآن بر ساختار زبانی خود چنان موکّد و مشدّد است که

 بدیهی‌ترین نتیجه چیزی جز این نیست که اگر زبان عربی نمی‌بود، قرآن نازل نمی‌شد.

 در تمامی آیات مربوطه،«عربیت» صفتی دارد و آن «مُبین بودن» است و

آیا این بدان معنا نیست که در مقابل عربی مبین، عربی گنگ و نامبینی نیز وجود داشته است؟

 و یا در معنای دقیق تر باید گفت:

  قرآن نه به زبان عربی بلکه به عربی مبین (آشکارکننده) ظاهر شده است.

 

منطقی است اگر بگوییم که

 معنا خود ،ساختار ظهور خود را برمی‌گزیند،

یعنی معنای  متعالی و زیبا ، ظرف متعالی و زیبا بر می گزیند و در ساختاری  نامتعالی و نازیبا ، 

آشکارگی و تابندگی خود را از دست می‌دهد و آلوده و مشوب می‌شود.

وبه این معنا بیفزاییم این نکتة کلیدی را که

ظرفیت و قابلیت ساختار نیز در حفظ و اظهار و تبیین معنا بسیار مهم است؛

یعنی نه تنها زبان در اظهار معنا باید استعداد آشکارگی داشته باشد (و این معنای مبین است)، 

بلکه باید از ظرفیت و توان لازم نیز برای گنجایش معنا بهره‌مند باشد.

اگر بپذیریم که

 پیامبراکرم (ص) به عنوان ظرف پذیرش آیات، خداوند خود سینه او را گشاده کرده است

  "ألم نشرح لک صدرک "

 همین قدرت و استطاعت، برای زبانی که منزل و ظرف این معناست نیز وجود دارد ،

 به سخن دیگر

زبان عربی در گنجایش وحی ،

همان استحکام و ظرفیت و قدرتی را دارد که حضرت رسول اکرم(ص) در دریافت وحی.

 

اگر خداوند متعال ،

 زبانی را به عنوان ظرف ظهور برگزیده باشد،

بی شک به آن زبان ظرفیت و قابلیت وسیع نیز بخشیده است.

شاید بتوان گفت:

 همان خطابی که خداوند به پیامبر خود در

 انشراح صدرش دارد (ألم نشرح لک صدرک) به جان و نهان زبان عربی نیز دارد...

از حضرت امام باقر(ع) روایت شده است که

 حضرت در بیان آیۀ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِین فرمودند :

 "یبین الألسن، و لا تبینه الألسن ".

قرآن زبان ها را تبیین می کند و هیچ زبانی قرآن را تبیین نمی کند...

 (الکافی 2: 462/ 20 )

  

#سوره-مبارکه-شعراء

آیه 198

وَ لَوْ نَزَّلْناهُ علی‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین

و به فرض که ما آن را بر برخی [= فردی] از عجم‌ها نازل می‌کردیم،

کلمه «الْأَعْجَمین‏» از ریشه «عجم» می باشد.

 «عُجمه» نقطه مقابل «آشکار بودن» است و

  »إعجام» به معنای ابهام است.

عرب‌ها چون زبان‌های دیگر برایشان ابهام داشته و آنها را درست متوجه نمی‌شدند،

 «عجم» را در مورد هرکس که «عرب» نباشد به کار می‌بردند و

  »عَجَمی» کسی است که منسوب به عجم است (در مقابل «عربی») و

  »اعجم» به کسی می‌گفتند که

در زبانش «عُجمه» و ابهامی وجود داشته یا غیرعرب باشد

 (مفردات/549 )

 

در آیه، نفرمود «لَوْ نَزَّلْناهُ اعجمیاً »

 (اگر قرآن را به زبان اعجمی نازل می‌کردیم ) ،

بلکه فرمود:

  "لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین "

 (اگر قرآن را بر فردی اعجمی نازل می‌کردیم ).

 یعنی بعد از اینکه در آیات قبل بر «لسان عربی مبین» قرآن تاکید کرد،

 فرض را بر اینکه «زبان قرآن، زبان غیرعربی باشد» قرار نمی دهد،

 بلکه بر «غیر عرب بودن شخصی که بر او قرآن نازل می‌شود» اشاره می فرماید؛

 یعنی ظاهرا می‌خواهد بفرماید که

حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعرب‌زبان هم نازل شود، باز هم باید به زبان عربی نازل می‌شد.

تعبیر «فَقَرَأه» در آیه بعد هم موید همین برداشت است.

یعنی" زبان عربی قرآن" موضوعیت خاصی دارد،

لذا برخلاف سایر کتب آسمانی،که خواندن ترجمه آن به جای متن اصلی‌اش بسیار عادی است،

 در مورد قرآن، اگرچه بر فهم معنای آن تاکید فراوانی شده است،

 اما اصرار هست که خود این لفظ به زبان عربی خوانده شود.

 

امام خمینی(ره) می‌فرمایند:

 "فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو،

 اگرچه با قرائت آن؛

 و راهی از آن به سوی محبوب باز کن،

 تصوّر نکن که

قرائت بدون معرفت اثری ندارد که

 این وسوسه شیطان است.

آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس،

 و نامه ی محبوبْ ،

محبوب است ،

اگرچه عاشق و محبْ مفاد آن را نداند...

ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه این که قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده برنیامده‌ایم. "

 (صحیفه امام خمینی، جلد 16، صفحه 211 )

 

#سوره -مبارکه -شعراء

آیه 199

فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ ‏

 [به فرض که ما قرآن را بر فردی از عجم‌ها نازل می‌کردیم] که [او] آن را بر ایشان می‌خواند، 

بدان [یا: به او] مومن نمی‌شدند.

 درآیه، نفرمود که

 عَلَّمَه علیهم 

 (آن را به آنها تعلیم داد ).

 بلکه فرمود:

 "قَرَأَهُ عَلَیْهِمْ "

 (آن را بر آنها خواند ).

 «قرأ» (خواند) در جایی به کار می‌رود که یک متن معینی وجود داشته باشد و

 از آن متن، اصل مطلب برای دیگران خوانده شود.

یعنی تایید و تاکید اینکه قرآن صرفا یک مکاشفه شخص پیامبراکرم(ص) نبوده ،

بلکه این حقیقت با همین الفاظ بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است و

نیزتایید است براینکه:

 الفاظ قرآن نقش خاصی دارد به نحوی که

 حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعرب‌زبان هم نازل شود، باز هم با همین الفاظ نازل می‌شد.

اگر قرآن صرفا یک محتواهایی بود که پیامبر مکاشفه کرده و

به زبان خودش به مردم ارائه می‌داد، به کار بردن "قَرَأَهُ =خواندن" بی‌معنی بود.

 

لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمین...ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ

چرا فرمود :

 ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنین 

  مومن بدان نمی‌شدند 

 و نفرمود:

  ما آمَنوا به 

 (بدان ایمان نمی‌آوردند)؟

«مؤمن» اسم فاعل است و

 دلالت بر «ثبوت و استمرار فعل در فاعل» می‌کند.

یعنی شاید ظاهرا ویا مدتی به آن ایمان می‌آوردند،

 امانه این که واقعا مومن شوند و این ایمان در وجود آنها باقی بماند.

و"شاید" تذکراست که

 کسی که به گرایشات ناسیونالیستی- که «نژاد» را بر «حقیقت» ترجیح می دهد-گرفتار است،

 ممکن است با دیدن حقیقت، مدتی بدان ایمان آورد (مصداق «آمنوا» شود)،

 اما واقعا این ایمان، در وجود وی ثابت و مستقر نمی‌شود (مصداق «مؤمن» نمی‌شود) و

 با اندک تحریکی، دوباره آن گرایشات سر بلند می‌کند،

همان واقعه‌ای که در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) بارها و بارها تاریخ اسلام شاهد بود،

 (البته بطلانِ گرایشات ملی‌گرایانه، به معنای کم‌اهمیتی «حب وطن» نیست. (

 

در"ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ"

 «به» جار و مجروری است که به لحاظ نحوی، مربوط به «مومنین» است و

 علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد ،

قبل از «مومنین» آمدن آن شاید بدین جهت است که

 می‌خواهد بفرماید:

اینان ممکن است به این قرآن یا آورنده‌اش، بعد از اینکه آن را به نحوی به گرایشات خود مرتبط کنند،

 ایمان بیاورند، اما به خود آن حقیقت، بتنهایی و جدای از گرایشات خود، ایمان نمی‌آورند.

شاید کسانی که می‌کوشند برای تشویق برخی ایرانیان به اسلام،

 بر ایرانی بودن مادر امام زمان (عج) و اموری از این دست اصرار کنند،

 خواسته یا ناخواسته، انحرافی را دامن می‌زنند که در این آیه تذکر داده شده است.