سوره مبارکه –قصص
آیه ۴-۱
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
طسم ﴿۱﴾
تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ ﴿۲﴾
نَتْلُو عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ﴿۳﴾
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ ﴿۴﴾
علامه طباطبایی درالمیزان می فرماید:
غیبهایى که پا به عرصه شهود گذاشتهاند و غیبهایى که از مرحله شهادت خارجند در کتاب مبین قرار دارند ...
بنابراین جاى این سؤال هست که آیا این امور هم از جهت غیب و هم از جهت شهودش در کتاب مىباشد و یا آنکه تنها از جهت غیب بودن؟ و به عبارت دیگر آیا کتاب مبین عبارت است از همین عالم کون که اجرام امور مذکور را در خود جاى داده، یا آنکه کتاب مبین چیز دیگرى است که تمامى موجودات به نحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است؟
به طورى که از درک درک کنندگان این عالم غایب و از حیطه علم هر صاحب علمى بیرون است؟ و معلوم است که اگر معناى کتاب مبین این باشد، محتویات آن همان غیب مطلق خواهد بود.
کتاب مبین از یک جهت با ﴿مَفَاتِحُ الْغَیْبِ﴾ و خزینههاى اشیائى که نزد خدا است تفاوت و مغایرت دارد، براى اینکه خداى تعالى آن مفاتح و خزینهها را اینطور وصف فرموده که داراى اندازه و قابل تحدید نیست، وقتى محدود مىشود که از آن خزینهها بیرون شده و به این عالم که عالم شهود است نازل شود، و کتاب مبین را اینطور وصف فرموده که مشتمل است بر دقیقترین حدود موجودات و حوادث. پس کتاب مبین از این جهت با خزینههاى غیب فرق دارد.
کتاب مبین چیزى است که خداى تعالى آن را به وجود آورده تا سایر موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بیرون شدن از خزائن و قبل از رسیدن به عالم وجود و همچنین بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در این عالم حفظ نماید، شاهد این معنا این است که خداى تعالى در قرآن، در مواردى از این کتاب اسم برده، که خواسته است احاطه علمى پروردگار را به اعیان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى که براى ما مشهود است، و چه آنهایى که از ما غایب است، و اما غیب مطلق را که احدى را بدان راهى نیست، اینطور وصف کرده که این غیب در خزینهها و در مفاتحى قرار دارد که نزد خدا است، و کسى را جز خود او بر آن آگاهى نیست، بلکه بعضى آیات دلالت و یا لا اقل اشعار دارد بر اینکه ممکن است دیگران هم بر کتاب نامبرده، اطلاع پیدا کنند، و لکن احاطه بر خزینههاى غیب مخصوص خدا است. مانند آیه ﴿فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ لّا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ پس خزائن غیب و کتاب مبین در اینکه هر دو شامل تمامى موجوداتند تفاوت ندارند، و همانطورى که هیچ موجودى نیست مگر اینکه براى آن در نزد خدا خزینهاى است که از آنجا مدد مىگیرد، همچنین هیچ موجودى نیست مگر اینکه کتاب مبین آن را قبل از هستیش و در هنگام پیدایش، و بعد از آن، ضبط نموده و برمىشمارد، جز اینکه کتاب مبین از خزینههاى غیب درجهاش نازلتر است،
پس
مراد از مفاتح غیب، همان خزینههاى الهى است که مشتمل است بر غیب تمامى موجودات، چه آنها که به این عرصه پا نهادهاند، و چه آنها که ننهادهاند. ...
اینکه مراد از کتاب مبین امرى است که نسبتش به موجودات، نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در این کتاب یک نوع اندازه و تقدیر دارد، الا اینکه خود این کتاب موجودى است که قبل از هر موجودى و در حین وجود یافتن و بعد از فناى آن، وجود داشته و خواهد داشت، و موجودى است که مشتمل است بر علم خداى تعالى به اشیاء، همان علمى که فراموشى و گم کردن حساب، در آن راه ندارد. از این جهت مى توان حدس زد که مراد از کتاب مبین، مرتبه واقعى اشیاء و تحقق خارجى آنها باشد که قابل پذیرفتن هیچگونه تغییر نیست.
در مورد «کِتابٍ مُبِینٍ» مفسران دیگر گفته اند که
منظور از «کتاب مبین»، همان مقام علم پروردگار است؛ یعنى همه موجودات در علم بى پایان او ثبت مى باشند که منظور از آن، عالم آفرینش و خلقت و سلسله علت و معلول ها است، که همه چیز در آن نوشته شده است.
«نتلوا علیک»،
پیامبر! بر تو تلاوت می کنیم.
اتْلُ : خواندن، عرضه کردن
من نبأ موسی و فرعون بالحق
آنچه ما بر تو عرضه می کنیم.
«نبأ» است.
«نبأ» یعنی چه؟
«النبأ خبر ذو فائدة عظیمة» هر خبری که مهم و مفید باشد، از دیدگاه قرآن «نبأ» می باشد.
پیامبر! بر تو تلاوت می کنیم،
چه چیز را ؟
تاریخ راکه نفع آن، برای قومی است که مؤمن باشد!.
«لقوم یؤمنون»
قوم یعنی چه؟
عموما قوم را به معنای گروه و دسته ترجمه می کنند،
اما قوم مفهوم دیگری را هم به همراه دارد.
قوم از قیام و از ریشه قوام است،
قوم یعنی آن گروه و دسته ای که وجود جامعه به آن بستگی دارد.
چه در مسیر حق باشند یا در مسیر باطل،
قوم به هر دو گروه گفته می شود، هم آنهایی که در راه حق تلاش می کنند و هم آنهایی که در راه باطل.
آنهایی که قوام جامعه به آنهاست.
درواقع حرکت های اصلی آن جامعه به دست آنها انجام و ایجاد می شود.
ویژگی قوم این است.
«لقوم یؤمنون» این داستان و این نبأ و این خبر مفید مهم تکان دهنده برای قوم است، نه برای خفتگان؛
برای قیام کنندگان است،
برای آنهایی که حرکت و قیامی دارند، آن هم یؤمنون،یعنی آنهایی که ایمانی دارند و باوری.
این داستان چیست؟
این داستان چه ویژگی هایی دارد که قرآن می گوید به نفع قومی است که مؤمن باشند؟
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ
داستان حضرت موسی ع وفرعون فرازهای مهمی دارد که همه آنها می توانند درس آموز، حیات بخش و نجات بخش باشند؛ همان گونه که همه داستان های قرآنی بیدارکننده است.
«فأقصص القصص لعلهم یتفکرون»
گاه داستان می گویند که خوابتان کنند؛
اما قرآن قصه خواب آور ندارد،
داستان های قران بیدارکننده، حرکت بخش و درس آموز است.
گاهی حکومت ها برای مردم تاریخ و داستان می گویند تا ملت ها را خواب کنند و نگذارند واقعیت های پیش رو را ببینند،
اما قرآن داستانی را می گوید که ملت ها را از خواب بیدار کند.
«فأقصص القصص لعلهم یتفکرون»
پیامبر! این داستان ها را برای مردم تشریح کن تا فکر مردم بیدار شود، هوشیار شوند،تا مردم حقایق آنچه در جوامع می گذرد را بفهمند.
مانند
« إن فرعون علا فی الارض و جعل اهلها شیعاً یستضعف طائفه منهم یذبح ابناءهم و یستحیی نسائهم إنه کان من المفسدین».
فرعون از کسانی بود که هدفش علوّ بود؛
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ
امانقشه راهش افساد بود؛
وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.
جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا؛
هدف فرعون رسیدن به مقام برتری دنیوی بودو برای رسیدن به این هدف یک راه کلی را ترسیم کرد ،
بین مردم اختلاف ایجاد کرد و آنها را دستهبندی کرد تا قدرتها رابشکندو مردم تجزیه و تقسیم شوند ،
یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ؛
تاکسانی که از ناحیه آنها احتمال خطر میرود راهمیشه در ضعف و ناتوانی نگه دارد و مانع رشد آنها شود. آنها را در سطح نازلی از فکر قرار دهد تا بتواند با تبلیغات سوء، با مغالطات و بیانات خطابی و سخنان روزپسند آنها را مطیع خودش کند...
إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِین...
البته فاسد و مفسد متفاوت هستند،
شخص فاسد با یک گناه، معصیت و تخلف فاسد شده،
ولی آنچه مورد تأکید قرآن است شخص مفسد است که این شخص فساد را در جامعه به وجود می آورد و فسادی که او ایجاد می کند، گریبان دیگران را نیز می گیرد.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»
نتیجه برتری طلبی،
استکبار، بی اعتنایی به دیگران و تصور اینکه عقل و فکر خودم بالاتر و بهتر است، قرار گرفتن در گروه فسادکاران می شود.
یعنی
برتری طلبی زمینه ای برای فساد است،
روایات بسیار زیادی موجود هست که آنچه در بین قوم بنی اسرائیل اتفاق افتاده برای امت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم رخ می دهد. گویی خداوند با بیان سرگذشت آنها، انسان را از خطرات احتمالی برحذر می دارد.
وقتی خداوند سرنوشت پیشینیان را بیان می کند، این نکته واضح است که کسانی که دست از فرستاده ی خدا برداشتند و به ولایت دیگران رکاب دادند، قطعا مستحق عذاب شدند. "فرعون" نمونه ی یک حاکم غیرالهی است.
هنگامی که خداوند از فرعون سخن می گوید، با شناخت صفات و اعمال او، می توان شخصیت فرعون را شناخت و با اطرافیان او هم آشنا شد.
فرعون ها کسانی هستند که تفاخر را رسمی و علنی می کنند...
قرآن مثل کتاب معمولی نیست که
آدم یک بار بخواند، خیلی خوب، خواندیم و یاد گرفتیم،
بعد ببندیم بگذاریم سر جایش؛
نه،
قرآن مثل آب آشامیدنی است،
حیاتبخش است،
همیشه مورد نیاز است،
در طول زمان است، نهایت ندارد، هدایت او آخر ندارد.
هرچه شما از قرآن فرا بگیرید، باز یک باب دیگری هست که گشوده بشود؛
گره دیگری هست که باز بشود؛ مجهول دیگری هست که معلوم بشود؛
لذا باید دائم قرآن را خواند.
از بیانات امام خامنه ای
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
آیه 5
نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین
این آیه شریفه مشهورترین آیه در ارتباط با حکومت جهانی حضرت بقیه الله(عج) است.
آیه شریفه تنزیل اش در ارتباط با داستان حضرت موسی(ع) و فرعون است منتهی در همان ظاهرش هم یک جمله و پیام کلی دارد این را همه مفسرین گفته اند – در آیه قبلی هم فرمود: فرعون در زمین برتری جویی کرد و اهل زمین را گروه گروه کرد، همان موضوع "تفرقه بینداز و حکومت کن"
تعبیر «اهل زمین» آورده است نه «مصر» یا «بلد» و "زمین"...
و طایفه ای از آن اهل زمین و آن گروهها را به استضعاف کشانید و" انه کان من المفسدین"
آیه" نرید ان نمن "نیز بیانگر اراده خداوند در قبال این عملکرد هاست.
آیه مورد بحث برجستگی اش در این است که
پیامش محدود به زمان خاصی نیست،
مخصوصا که فعل ها به صورت مضارع آمده است که استمرار را می رساند.
می فرماید:
"و نرید ان نمن ...و نجعلهم ...
یعنی: اراده ی ما بر این قرار گرفته است که منت بگذاریم..."
معنی واقعی «منت» یعنی "نعمت گرانبار" نه به معنی مصطلحی که ما بکار می بریم حتی این منت گذاری را منت گفته اند چون بر همه چیز که منت نمی گذارند وقتی که به انسان یک عطا و هدیه بزرگ بدهند آنوقت می گویند:"منت"
می فرماید:
نعمت گرانبار و سنگین را می دهیم بر کسانی که در زمین مورد استضعاف واقع شدند و آنان را ائمه و وارثان زمین قرار می دهیم.
آیه نه تنها بر زمان حضرت موسی صدق می کند که خداوند منت نهاد و آن طایفه ای از اهل زمین را که مورد استضعاف قرار گرفته بود (بنی اسرائیل) آنها را بدست موسی عزت بخشید و فرعونیان را غرق نمود بلکه برای زمانهای بعد از آن هم صدق می کند و ادامه دارد تا روز قیامت،
یعنی مفهوم عام دارد و برای همه زمانهاست.
برداشت ساده و لازم ازآیه:
" اراده و سنت قطعی خداوند بر این قرار گرفته که به هر حال مستضعفین را وارث زمین قرار دهد."
منتهی یک پیامش کلی تر است،
یعنی هرچه که در طول تاریخ ولو مستضعفین هم وارث ظالمین شده اند ولی چون محدود و مقطعی بوده و هنوز در سطح کلان مستضعفین وارث زمین نشده اند پس یک مژده است برای آینده (در حد همان تنزیل و ظاهرش ) بنابراین:
اولا: این آیه شریفه پیامش کلی است و برای هر زمان هست و
دوما: بشارتی است برای یک زمانی در آینده که در سطح کلان این وعده ی خدا تحقق می یابد.
استضعاف درست است که از (ضعف و ضعیف) است منتهی نه اینکه عاجزند بلکه به استضعاف کشیده شده اند. یعنی خودشان به طور طبیعی ضعیف نیستند، منتهی به خاطر ظلم و برتری جویی دسته ای به استضعاف کشیده شده اند ،
می فرماید: اینها را ائمه قرار می دهیم.
در روایات، اهل بیت(ع) این آیه را تطبیق داده اند بر خود اهل بیت ع و حتی آیات قبلی را تا آیه بعدی (آیه شش) که فرمود: و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون
را به اهل بیت تطبیق داده اند مخصوصا این آیه مورد بحث را (آیه 5)
پس از واقعه کربلا از امام سجاد سوال کردند که
حال و وضعیت شما چگونه است؟
حضرت فرمود: می دانید که چه حالی دارد کسانی که منکر بنی اسرائیل در میان آل فرعون بودند و شروع کردند به خواندن آیه قبلی (آیه چهار): ... یذبح ابنائهم و یستحی نساءهم...
یعنی در کربلا مردان ما را کشتند و زنان ما را زنده نگه داشتند و به اسارت گرفتند ،
این از باب تطبیق و بیان مصداق است، نه از باب تفسیر و نمونه ای است در ارتباط با تطبیق این آیات بر اهل بیت ع...
از امام صادق(ع) روایت است که فرمود:
روزی رسول اکرم (ص) نظر کرد به علی و حسن و حسین و گریه کرد و فرمود:
انتم المستضعفون بعدی؛ (شما مستضعفین بعد از من هستید)...
از امیرالمومنین (ع)در تفاسیر متعدد نقل شده که فرمود:
این آیه شریفه در مورد ماست و فرمود: "و نرید ان نمن ..." در ارتباط با ما اهل بیت هست و
در بعضی روایات دیگر هست که فرمود: "مائیم مستضعفین،مائیم ائمه، مائیم وارثین زمین.
و
امیر المومنین فرمود:
"اگر کسی می خواهد که از امر ما آگاهی داشته باشد باید این آیات اول سوره قصص را بخواند (تا آیه ششم) به این دلیل که؛ خداوند در آفرینش این تطبیق را لحاظ کرده است. کدام تطبیق را؟ یعنی آن حوادثی که بر موسی گذشت بر اهل بیت وآل محمد هم بگذرد."
ائمه شدن مستضعفین یعنی چه؟
و "وارثین": ما آنها را وارثین زمین قرار می دهیم ؟
در روایات هست که حضرت (عج) از ولادت تا ظهورش از همه انبیاء یک سنت دارد.
سنتی که از حضرت موسی دارد چیست که این آیات را با آن حضرت تطبیق داده؟
تولدش مخفیانه بوده مثل حضرت موسی و همچنین از حضرت عیسی یک سنت دارد و آن غیبتش است.
از امام صادق(ع) روایت است که فرمود:
"خداوند برای قائم ما از اهل بیت سه مورد از پیامبران را در نظر گرفته است تولدش را مثل تولد موسی غیبتش را مثل غیبت عیسی و همچنین طولانی شدن غیبتش را مثل طولانی شدن قضییه ی نوح قرار داده است و قرار داد خداوند بعد از این مورد عمر بنده صالح یعنی حضرت خضر را دلیل بر عمرش "
(کمال الدین صدوق منتخب الاثرفی الامام الثانی عشر فصل دوم باب 27 حدیث 12)
حضرت نوح غایب نبود ولی کشتی که به امر خدا ساختندچقدر طول کشید و این غیر از طولانی شدن عمر حضرت است و نکته بسیار ظریفی دارد یعنی فراتر از قضییه ی طول عمر است چون که در همین روایت قضییه طول عمر را درآخر به صورت جداگانه ذکر می کند نه بعنوان مورد چهارم،
حضرت نوح دنبال چه بود؟
دنبال ساختن کشتی بود. "کشتی نجات" چون اهل بیت کشتی نجات انسانها هستند ولی عملا به خاطر وجود موانعی همه را نتوانستند بالفعل به ساحل نجات برسانند. اما زمینه سازی لازم را انجام دادند و رهنمون شدند ...
حضرت نوح می خواست آنها را از طوفان ظاهری نجات بدهد ،منتهی اهل بیت(ع) می خواهند از طوفان دنیا نجات دهند...
نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَبَإِ مُوسَی وَفِرْعَوْنَ
یعنی گزارش مهمّی است که برای شما میگوییم :
یک قدرت توانمند چندین ساله را همه اینهارا ما جمع بکنیم بریزیم در دریا!
این است که مهم است وباید یقین کنید،
زیر و رو کردن قدرت فرعون با یک چوبدستی ، بالحق ، کم و زیاد نمیکنیم، این سنّت ماست، گزارش خبری نیست ،سنّت را نقل میکنیم، آنچه واقع شده حق است ،
و این چنین نیست که این قضیة درگذشته باشد و ما داریم درست می گوییم ،بلکه آنچه اتفاق افتاد حق بود، یعنی این داستان, حق است، نه اینکه گزارشش حق باشد، بلکه جریان حق است و جریان الهی همیشه هست ،سنّت الهی است برای همه ادوار و زمانها...
سوره مبارکه -قصص
آیه 10
لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین.
«ربط» بر هر چیزی یعنی بستن آن، محکم بستنِ آن. و «ربط» بر قلب، کنایه از اطمینان دادن به قلب است، محکمکردنِ قلب. این را علامه گفته، توی المیزان...
قلبِ مادرِ موسی را او نگه داشته بود، وقتی پارهی تنش را توی صندوق گذاشت و به نیل سپرد. محکم نگه داشته بود که از اضطراب پاره نشود، که رازش را افشا نکند. لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین. (قصص/10)
در وصف آن جوانهای رویایی، آن یارانِ غار، گفته؛ وَ رَبطنا عَلی قُلوبهم اذ قاموا فَقالوا رَبّنا رَبّ السّموات وَ الارض، گفته؛ آن وقتی که بلند شدند و گفتند ربّ ما ربّ آسمانها و زمین است من بودم که قلب آنها را محکم کردم، قلبشان را نگه داشتم. (کهف/14)
به اصحاب بدر گفته آن آبی که پیش از نبرد از آسمان برایتان فرو فرستادیم، نعمتی بود برای آنکه دلهایتان را محکم نگه دارم تا قدمهایتان استوار بشود. وَ یُنزِّل عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماء ... و لِیَرِبطَ عَلى قُلُوبِکُم وَ یثَبِّت بِه الْأَقدامَ. (انفال/60)
راه، که درست باشد، قدمها که راست باشد، کسی همیشه هست که به قلب آدم «ربط» بزند.
دلِ آدم را محکم نگه دارد...
سوره مبارکه-قصص
آیه 20
مکاتب اخلاقی ای زیادی هستند که اخلاق انسانی و اخلاق کریمه و رذایل اخلاقی را معرفی می کنند و راه عبور از رذایل اخلاقی و رسیدن به فضایل اخلاقی را بیان می کنند. این مکاتب، مبانی مختلفی دارند،
مکتب اخلاقی ای که اسلام به آن دعوت می کند،بر محور ایمان و کفر است.
مثلا در مجامع حدیثی و در روایات، چیزی به نام کتاب الاخلاق نداریم.
از جمله بهترین جامعه حدیثی ما کتاب شریف کافی است که آنجا به جای کتاب الاخلاق کتاب ایمان و کفر دارد؛
یعنی انسان ها به جای این که به انسان اخلاقی که واجد صفات و کمالات اخلاقی یا فاقد کمالات اخلاقی است، تقسیم بشوند؛ به انسان مومن و کافر تقسیم می شوند.
انسان یا مومن است یا کافر، البته ایمان شئونی دارد و از شئون ایمان صفاتی است که در آن روایات آمده است؛ کما این که کفر هم همینطور است، یعنی در اسلام مرز بر اساس ایمان است.
قارون فامیل حضرت موسی بود و مومن آل فرعون فامیل خود فرعون ،
همسر فرعون در کاخ فرعون بود ولی عضو جامعه حضرت موسی(ع) بود.
همسر حضرت نوح(ع) در خانه حضرت نوح(ع) و همسر حضرت لوط (ع) در خانه آن پیغمبر بود، ولی عضو جامعه کفار بودند.
پس آنچه که مرزها را جدا میکند ایمان است،
انسان میتواند بستر اجتماعی و تاریخی خودش را انتخاب کند. انسان وقتی جامعه تاریخی خودش را انتخاب میکند، در درون یک حیات اجتماعی و تاریخی قرار میگیرد و در آن بستر میاندیشد و احساس میکند و حتی رفتار میکند...
سوره مبارکه -قصص
آیه 20
طوبا لِل٘غُرَباء!
"وَ جاءَ مِن ٲقصَیٱل٘مَدینة رَجُل یَسعی"...
جای دیگر میفرماید:
"وَ جاءَ رَجُل مِن ٲقصَیٱل٘مَدینة یَسعی" ؛
یعنی این دو تا رَجُل با هم فرق میکنند...
هر دو از دور ــ از بیرونِ آبادی ــ دوان دوان میآیند...
...امّا
اسمشان را حضرتِ حق نمیآورَد...
یکی میآید موسای نبی را نجات میدهد...
یعنی قومِ بنیاسرائیل را ــ در اصل ــ نجات میدهد...
دیگری هم سه رسول خدا را از عذاب نجات میدهد...
اسمشان چیست؟
نمیدانیم...
فقط رَجُل...
اسمِ معشوق را که جار نمیزنند...
حضرتِ حق ،
عاشقِ کسی اگر شد ،
پنهانش میکند...
تنها راه رسیدن به حقیقت توحید دستیابی به حقایق و اسرار قرآن است.
اما
بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ
(عنکبوت 49)
امام باقر(ع) می فرمایند :
"خدای متعال نفرمود قرآن بین دوجلد آن است بلکه در سینه آنهایی است که خداوند به آنها علم الهی اعطا فرموده است."
غیر از اهل بیت چه کسی می تواند ادعا کند که حامل حقائق قرآن است؟
مگر کسی می تواند قرآن را تحمل کند؟
خیلی تلاش کنند حامل علم امام می شوند...
پیامبر اکرم( ص) فرمودند:
باید یک "سلمان" ی پیدا شود که بار ما را بردارد.
اگر رشته مابا ولایت قطع شود باب هدایت بسته می شود.
آن وقت قرآنی که هدایتگر است گمراه کننده می شود...
سوره مبارکه قصص
آیه ۱۴
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ
«وقتی موسی به سن کمال رسید و اعتدالی پیدا کرد ما به او اقتدار و آگاهی دادیم ، ما هر محسنی را اینچنین پاداش می دهیم.»
خداوند به موسی که برگزیده خدا بود بلافاصله عطای خاص نداد، وقتی موسی به "استوی"رسید به او حکمت و دانش از جانب خداوند سبحان اعطا شد،
برای اینکه خداوند فیوضات خاصی را به ما ارزانی کند باید به "استوی" برسیم تا قابلیت دریافت آن فیوضات را پیدا کنیم یعنی در واقع درست است خدا فیاض است و دائم فیض می بارد اما زمان و قاعده و قانون دارد، بایددر عرصه قابلیت به یک استاندارد خاصی رسید، شاید علت بعضی از نورانیت ها و روحانیت ها و کمالات که فورا داده نمی شود و زمان طولانی می برد دلیلش این باشدکه شرایط لازم وجود ندارد.
«استوی» یعنی مساوی بودن همه ی ابعاد بدون انحراف ...یعنی زاویه نداشتن...
زاویه چیست؟ منیّت زاویه است،
استوی یعنی هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.
سر ظهر که خورشید تابش مستقیم دارد سایه شاخص به حداقل خودش می رسد آن زمان که سایه به حداقل خودش رسید استوای شمس است،
سایه منیّت است، هرچقدر منیّت کم رنگ تر شود قابلیت دریافت فیوضات پررنگ تر می شود،
اگر اینهمه حوزه و روضه و قرآن و وعظ و خطابه و...تاثیری ندارد، بخاطر این است که منیّت وجود دارد. و با این منیّـت زیاد که « آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً » نمی شود.
...بَلَغَ أَشُدَّه...
سنّ اشدّ چقدر است؟
رسیدن به اشدّ یعنی رسیدن به استوی،
هرچقدر خودتان را در محضر خدا حاضر ببینید «استوی» دارید، هرچقدر از محضر غایب باشیم انحراف داریم.
سوره مبارکه قصص
آیه 15
وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا
حضرت موسی داخل شهر شدزمانی که مردم حواسشان نبود ،
متوجه ورود موسی نبودند در «حِینِ غَفْلَةٍ»...
میگویند که «حِینِ غَفْلَةٍ» زمان بین مغرب و عشاء است و اگر توصیه به خواندن نماز غفیله در آن زمان شده برای این است که با خواندن غفیله که اکثریت مردم در آن زمان غافل هستند آدمی ذاکر و متوجه شودو غافل نباشد.
« وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ» آن کسی که منتظرش هستید خیلی وقت ها وارد شده و جلوه گر میشود اما عموم مردم غافل هستند، به دلیل اینکه مردم مشغول دنیایند و از او غافل...
فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ ...
حضرت موسی دو نفر را در حال دعوا دید،یکی از این دو نفر شیعه ی حضرت بود...
اگر ما معرفتی به امام خود داشته باشیم می توانیم در محضر او استغاثه داشته باشیم و از او بخواهیم درگیری های ما را پایان بدهد و به نزاع زندگی ما سر و سامان بدهد.
فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ
اما گاهی استغاثه هایمان نامناسب است ، استغاثه کسی که شیعه اوست بر علیه دشمن او باید باشد ...
حضرت موسی ع ولی ّ آن زمان است، ولیّ هر زمانی نقش فریاد رس را دارد اما به این معنا نیست که ما را ناتوان بار بیاورد و به این معنا نیست که از افراد اهل جدل حمایت کند یعنی اگر گاهی اوقات من به حضرت ولی عصر(ع) توسل دارم اما امداد رسانی حضرت را نمی بینم شاید من آدمی اهل درگیری های ناصحیح هستم که می خواهم منیّت خودم را اثبات کنم نه حقّانیت حق را.
در چنین عرصه هایی است که
« إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ»...
یعنی مسیر غلط است وشاید به این دلیل است که توانمندی های درونی ما به فعلیت برسد.
...فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ
حضرت موسی نماد قدرت الله است،
ولیّ خدا نماد قدرت خداست یعنی جلوه قدرت خدا در ولیّ خدا به نمایش گذاشته می شود،
اگر به دوست ولیّ خدا توهین شود فوکزه موسی فقضی علیه...
سوره مبارکه-قصص
آیه 17
قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ
گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى
هرگز پشتیبان " مجرمان" نخواهم بود
جرم» کندن میوه از درخت است.
«جُرم» را برای گناه استعاره گرفتهاند.
گویا گناهکار با ارتکاب گناه خود را از درخت ایمان و عمل صالح منقطع میکند.
«مُجرم» اسم فاعل از باب افعال است و کسی را گویند که خود اقدام به قطع رابطه کرده باشد.
این گروه به جایی میرسند که رابطه آنها با ایمان و عمل صالح قطع میشود.
از موارد کاربرد کلمه «جرم» در آیات نازل شده روشن میشود که از نظر قرآن، انحراف مجرمان مربوط به قطع پیوند با خدا و عمل صالح است:
این گروه تسلیم امر پروردگار نمیشوند و رسول او را تکذیب میکنند. (قلم 2 /35).
رابطه خود را با پرورگار از طریق نماز که اعلام بندگی به اوست قطع میکنند. چشمه عواطف انسانی آنها که در اقدام برای سیر کردن شکمهای گرسنه تجلی میکند، خشکیده است. با اهل باطل هم پالگی میکنند و تا دم مرگ تکذیب روز مکافات و پاداش مینمایند. (مدثر 4/ 41- 45).
تکذیب آیات الهی میکنند و از پذیرش بندگی او استکبار میورزند (اعراف 39 /40)
این گروه امور غیر واقعی را به دروغ به خدا نسبت میدهند. (یونس 51/ 17).
قرآن، مجرمان را به عذاب دنیوی (مرسلات 33/16-18؛ اعراف 39 /40؛ فرقان 42/ 22؛ نمل 48 / 69؛ قصص 49 /17) و اخروی (قلم 2 / 35؛ قمر 37/ 46 -48؛ اعراف 39 / 40؛ یس 41 / 59؛ مریم 44/ 86؛ طه 45/ 74 و 102؛ شعراء 47/ 200 -201) تهدید کرده است.
در تمام موارد مذکور به امکان توبه آنها اشاره نشده است؛
یعنی این مطلب میتواند اشاره به مُهرزدگی و سنگ شدن دل این گروه باشد.
سوره مبارکه - قصص
آیه 29
فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ
فکر کن؛
اهل درمانده و سرگردان را وعده میدهد که بمانید، درخت و آتشی میبینم. یا از آن راهی مییابیم یا تکهای از آن را میآورم...
خداوند بندهاش را در آن واحد از دو امید ناامید نمیکند.
میرود اخگری بیاورد کلیمالله میشود،
می فرماید:
ای موسی ،من خدای تو هستم و تو دیگر موسای مایی،
به زمین امنی رسیدی،
اینجا فقط محکم گام بردار و به خدای خودت اعتماد کن.
موسی از بیابان در پیشت نترس،
از کمیِ اهلِ این راه نهراس.
تو و هر آنکس که اطراف این آتش است در امان است،
أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ...
من تو را برای [این بار و امانت] برگزیدم، پس گوش کن...
ایمان به خدا رنگ خاکستری ندارد. یا اعتقاد داری یا نه.
یا میتوانی تمام زندگیت را وابسته به مفهومی کنی که نجاتبخش است یا نه.
اگر به او اعتماد کردی دیگر جای امتحان نیست.
عرصه ایمان به خدا فکر میکنم همین بیابانیست که موسی در آن سرگردان است.
وادی حیرانی و حیرت است.
عرصهایست ظلمانی که در آن نه چشم راهی به «سواد زلف سیاه» او دارد و نه گوش یارای شنودن صداهای بیکران او را ...
حیران و سرگردان باید گشت و منتظر بود که
نفحتی از نفحات او برسد و
آتشِ مقامِ سکینه بیافروزد.
یقینانوری هست، صدایی هست؛
فقط ای کاش چشم و گوش را توان جدایی از اربابِ متفرقِ دنیا بود...
حضرت موسی (ع) و حضرت شعیب( ع)
وقتی انسان دست به دامن" ولی خدا "بشود ،ازظلمت و ظلم و ظالم درامان میماند، وصال به " ولی خدا " انسان را از تسلط نفس اماره رها میکند ...
حضرت موسی ،قبل از محضر حضرت شعیب
از نفسانیات شاکی و از ظلمت نفس دردمند بود،
اگر هرکدام از ما به محضر "ولایت" راه پیدا کنیم و شعاعی از "نور ولی خدا" بر ما بتابد به وادی ایمن خواهیم رسید،
همه نگرانیهای ما مربوط به بودن در ظلمات است...
سوره مبارکه-قصص
آیه 26
إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ
امین کسی است که اعضاء و جوارح او از او در امان هستند!
خصوصیّت امانت، این است که انسان، باید آن را سالم به صاحبش برگرداند.
لذا میگویند:
یک معنی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»، یعنی همین که ما برای خودمان نیستیم، ما، لله هستیم، پس باید به سوی خودش برگردیم و اعضاء و جوارح را همانطور که بوده، بدون گناه، برگردانیم.
می گویند پدر شهیدی به پاره استخوانهای شهیدش نگاه کرد و ترازویی خواست و استخوانها را کشید و گفت: الحمدلله ربّ العالمین، خدایا! شکرت، با همان وزنی که بچّهام دنیا آمده بود، امانت را به تو برگرداندم.
پروردگار عالم میگوید: این دست و پا و اعضا و جوارح را به تو دادم، در راه خودم خرجش کن. وقتی ملائکه بو میکنند، بوی خدایی بدهد...
سوره مبارکه-قصص
آیه 30
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِین
"فَلَمَّا أَتَاهَا"
سخن از آمدن است نه رفتن ،
«أتا» می فرماید،نه «ذهب »
چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،
می فرماید: آمد، یعنی به ما نزدیک شد ،نزد ما آمد،
قُربِ زمینی با آن قرب زمینهای همراه شده است ،
اهلش ایستادند و
موسی آمد "فَلَمَّا أَتَاهَا"
آنجا وادی ایمن است!
وادی مقدس، وادی ایمن است،
و با رسیدن به این وادی است که
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ
هر جایی که دوست جلوه گری کند،
آنجا بقعه مبارک می شود و
آن سرزمین ،
سرزمین پر خیر و برکت است ،
هرجایی که خدا با بنده حرف بزند،
پر از یمن و برکت است،وادی مبارک است.
سوره مبارکه -قصص
درقران بیشتر از 70 مرتبه نام فرعون و131 مرتبه نام موسىٰ علیه السلام آمده است،نام هیچ کافر و هیچ پیامبرى با این کثرت در قرآن کریم ذکر نیامده است، دلیل تکرارچیست؟
چرا داستان فرعون وموسىٰ علیه السلام این همه شروح وتفصیل درقرآن امده است؟
آیا فرعون یک نام است یا یک نماد؟
آیاشخص است ویانشانه یک نهاد؟
آیابعنوان شخص وسرگذشتش به بررسی گرفته شده ویابه حیث سمبول یک نظام ؟
آیا بدلیل شدت درگیرى یهود با اسلام و دشمن شان با مسلمانان براین داستان تمرکز شده است ویا دلائل دیگرى دارد؟
َداستان موسىٰ و فرعون، نمونه تاریخى مبارزه حق باباطل است که فرعون نماد همۀ مستبدین ومستکبرین تاریخ و موسىٰ نماد همۀ پیام آوران حق است.
پیامبراکرم(ص) مى فرمایند:
درهر دوره اى فرعونى ودر برابرش موسىٰ است، فرعون امت من ابوحهل است.
اگربخواهیم به مشخصات نظام استبدادى از دیدگاه قرآن عمیقاَ پى ببریم باید داستان فرعون رادرقرآن دقیقاَ به مطالعۀ بگیریم و اگر بخواهیم صفات زمامداران ستمگر ومستبد رابازشناسیم ، در آیینه ی قران ازفرعون و دستگاه فرعونى باید شناسائی کرد.
آیات قرآن در
زمان های مختلف
ساری و جاریست و
علاوه بر معنای ظاهری برای ما هم پیام و هشدار دارد .
برخوردهای حضرت موسی(ع) با فرعون ، تنها ظهوری و جلوهای است از آنچه برای همیشه در تاریخ بشریت و باطن انسان تحقق دارد،
هر انسانی سهمی و بخشی از فرعونیت در در باطن خود دارد و میتواند به یک فرعون تبدیل شود، و متقابلاً هر انسانی میتواند در نقش حضرت موسی ظاهر شود برعلیه انانیت و خودخواهی و فرعونیت و مشاهدۀ صفات جلال و جمال حق ،
یعنی مبارزه فرعون و حضرت موسی که در برهۀ خاصی از زمان رخ داده در همیشۀ تاریخ ودر افعال آدمی جریان دارد.
گاهی فرعونیت انسان غلبه میکند و گاهی خصلتهای کلیم اللهی در او تجلی مییابد و پیرو موسی و عیسی و حضرت خاتم الانبیا(ص) میشود....
مادامی که انسان در کرۀ خاک وجود دارد، قرآن زنده است، و مادامی که قرآن زنده است، انسان وجود دارد و این حقیقت هرگز تمام نمیشود،
یعنی مخاطب به خطابات قرآنی انسان است...
و
ما، هر کداممان فرعونی در خود داریم،
کوچکی و بزرگی این فرعون بسته به این است که
ما چقدر بزرگ می شویم یا کوچک می مانیم،
چه هر چه جوهره بندگی مان قامت بکشد وبزرگ شود،
فرعون درونمان کوچک خواهد شد و
این نسبت معکوس است یعنی اگر مای عبودیت مان کوچک شود، فرعون، قامت کشیده و فربه خواهد شدو ما را به نابودی خواهد کشاند، باید مراقب خوی فرعونی نهفته بود ، چه خداوند نه با فرعون شوخی داشت و نه با فرعونیت نهفته و به روز شده در رفتار ما،
به فرموده استاد فاطمی نیا:
"إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ" فقط برای فرعون نیست، هر کس به اندازه خود «مرصاد» دارد و شاید بتوان گفت «مرصاد» هر کس به اندازه فرعونیت او عمیق و پرسنگلاخ و پرمانع است.
باید مراقب بود، حتی اگر گاهی شیطان غرور در ما بیدار می شود و فرعون تکبر قدمی می زند، دل را به هشدار الهی، «ولا تمش فی الارض مرحا» بیدار کنیم و اجازه ندهیم، رفتارهای فرعونی به خلق و خوی ما تبدیل شود ...
امام خمینی (ره) می فرماید:
فرعونها، آنهایی که همهشان نفس فرعونی دارند، خیال نکنید که هم یک شخصی یا یک اشخاصی بودند، فرعون بودند.
انسان تا تربیت اسلامی یا تربیت مکاتب توحیدی پیدا نکند، این فرعونیت در باطنش است، شیطنت هم در باطنش هست، خودخواه است و اسلام برای این آمده بود که این خودخواهیهایی که مانع از وصولند، مانع از رسیدن به آن هدایت مطلقند، از پیش پای مردم بردارند.
در نقل است که پیغمبر اسلام دید یک عدهای را گرفتهاند، اسیر کردهاند دارند میآورند، فرمود: که ما باید با زنجیر اینها رابه بهشت ببریم...
علامه جوادی آملی می فرمایند:
اله مردم مصر فقط من هستم، منظورش از اله هم این بود که کشور را رأی من و قانون من باید اداره کند نه اینکه مردم مرا بپرستند چون خود او هم بت می پرستید، می گفت بدون شک اله مصر من هستم و فقط می ماند الهی که موسی ادعا می کند که باید ببینیم راست می گوید یا نه و باید قصر رفیعی بنا کنید تا درباره آن تفحص کنیم و البته من موسی را (نعوذ بالله) کاذب می دانم.
مشکل فرعون و امثال او و متفرعن های کنونی این است که
نازل ترین درجه علم را دارا هستند که
از آن پایین تر دانشی نیست و
آن معرفت حسی و تجربی است که کف سواد است،
کسی که سرمایه شناخت او حس و تجربه حسی است
نازل ترین سرمایه معرفتی را دارا است،
بعد از این معرفت نیمه تجربی است، بعد ریاضی محض و بالاتر از او تجریدی (که کاری با تجربه و حس ندارد و برهان محض است) و در فلسفه و کلام است،
بالاتر از آن تجریدی ناب که در عرفان نظری است و بالاتر از آن معرفت شهودی است که دارای درجاتی است و قله معرفت شهودی برای انبیا علیهم السلام است،
بنابراین از معرفت حسی و تجربی پایین تر نداریم و اینها گرفتار این حد از معرفت بودند، فرعون می گفت من اگر بخواهم ببینم موسی سلام الله علیه، الهی دارد یا نه باید برج و رصدخانه درست و فحص کنم ببینم می شود خدای او را پیدا کرد یا نه...
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
آیه 41
وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّار...
امامانی که به نار دعوت می کنند...
امامت یعنی فردیا گروهی ، مسیر و جهت حرکت افراد ویا گروههایی و یا جوامعی را در امر دنیا و در امر معنویت و آخرت مشخص میکنند.
یعنی امام و امامت،مسئلهی است همگانی برای همهی جوامع بشری.
امامت بنابر آموزه قرآنی دو گونه است:
ائمه ی نور:
«و جعلنا هم ائمّة یهدون بأمرنا... کانوا لنا عابدین».
این امامتی است که به امر پروردگار، مردم را هدایت میکند؛ مردم را از خطرها، از سقوط گاهها، از لغزشگاهها عبور میدهد؛ آنها را به سرمنزل مقصود و مطلوب از حیات دنیوی انسان میرساند، ائمه نور کارشان هدایت است،خودشان از سوی خدای متعال راهنمائی میشوندو این رهنمائی را به مردم منتقل میکنند،
اما
«و جعلنا هم ائمّة یدعون الی النّار»
که درسوره مبارکه دربارهی" فرعون "وارد شده است(فرعون شخص نیست ، شخصیت است،نماد انسانهایی که فرعونیت در آنها تثبیت شده است).
یعنی فرعون هم امام است. یعنی دین و دنیای مردم ، در قبضهی قدرت و مسیردهی وجهت دهی اوست،
سکولارترین حکومتهای دنیا هم، علیرغم آنچه که ادعا میکنند، چه بدانند، چه ندانند، دنیا و آخرت مردم را در دست گرفتهاند. این دستگاههای عظیم فرهنگی که امروزانسانیت و بشریت را در چهارگوشهی دنیا به سمت تباهی حرکت و سوق میدهند،
همان امامانی هستند که «یدعون الی النّار».
که به خاطر منافع خودشان،
به خاطر حاکمیت خود شان،
به خاطر رسیدن به اهداف گوناگون سیاسیشان مردم را به سوی آتش میکشانند...
حضرت زهرا(ع) در خطبه فدکیه در شناساندن ائمه نار، به غوایت آنان اشاره میکند:
«نَطَقَ کَاظِمُ الْغَاوِین».
غوایت در لغت به معنای دور افتادن از راه راست و منحرف شدن است.
برای حرکت در مسیر حق، هم باید مسیر مشخص باشد و هم هدف،
فردی که راه را گم کند ضال است و اگر بیهدف بود غاوی؛
البته هرغاوی ضالّ هم خواهد بود؛ زیرا راه، فرع بر هدف است و اگر هدف نبود، راه هم نیست.
بیهدف کردن انسانها هدفی است که ائمه نار
از منظر حضرت زهرا سلام الله علیها دنبال میکنند.
در جهان بینی قرآنی ،
عالم وجود به حق و باطل تقسیم میشود و
هر حرکتی تحت آن معنی میگیردوپیشوایان و امامان نیزیا امامان نورند یا امامان نار...
در خطبه فدک حضرت زهرا (ع) می آموزد که:
ائمه باطل می کوشندکه
حق را لباس باطل بپوشانند تا کسی به آن گرایش پیدا نکند و
باطل را با لباس حق آرایش دهندتا بین مردم عادت داده شود ،
حالت اول را «تلبیس» و
حالات دوم را «تسویل» گویند.
تلبیس از"لبس"است که اگر به فتح لام باشد "لَبسْ"=اشتباه است و در اصطلاح به معنای ملتبس و مشتبه کردن حق به وسیله باطل است و اگر به ضم لام باشد «لُبسْ» به معنای پوشاندن و در اصطلاح به معنای مستور ساختن حق بوسیله پوشش باطل است.
تسویل از"سول" به معنى تزیین نفس است و جلوه دادن آن ...
ائمه باطل نه تنها خود در گمراهی به سر میبرند،
بلکه اسباب گمراهی پیروانشان را نیز فراهم میکنند.
و در دعوت خود به سوی نار،
از ابزار تلبیس و تدلیس استفاده میکنند،
سبب آمیختن حق و باطل میشوند و
مردم را سرگرم ظواهر دنیا چون مقام و موقعیت کرده وراه کشف حقیقت را بر مردم می بندند،
و جامعه را عملاً از هدایت و سعادت و پیشرفت محروم می کنند...
در روایات آمده است کسی که
هادی امت و راهبر حقیقیاش را نشناسد،
از گزند دزدان راه در امان نمیماند و به بیراهه گمراهی گرفتار میشود،
وَ جَعَلناهُم اَئِمةً یَدْعُونَ اِلَی النَّار
قرار دادیم آنها را امامانی که دعوت میکنند به آتش ...
در بحث ولایت احادیث زیادی داریم که اولین سئوالی که میکنند این است که امامت کیست؟
دلت را به چه کسی سپردی و خودت را به چه کسی و چه چیزی فروختی؟
عالم امکان، عرصه تقابل ائمه نار و ائمه نور است؛
در روایات بیان شده است که مومن در عوالم مختلف با امام نور همراه است.
در زیارت جامعه نیز می فرماید:
«وَ أَرْکَانَ الْبِلَادِ»
یعنی بلاد مومنین، محورش امام نور است.
یعنی حقیقت ایمان و جامعه مومنین یک محور دارد ،
یعنی حول امام، بلد توحیدی و ایمن شکل میگیرد.
در جامعه کفر هم همین طور است ،هر کجا شما نگاه کنید، صبغه ائمه نار را میبینید.
رفتارها، اخلاقها، روابط، ساختارها، همگی تجلیات ائمه نار هستند و درتمدن مادی که میسازند، همه خصوصیات ائمه نار، در کل این تمدن، جاری است.
درجات ایمان و کفرنیز،
همان درجات حبُّ الامام(امام نار یا امام نور) است .
حب چیزی
جز ظهور محبوب
در قلب محبّ نیست ...
درجات ایمان، درجات تولی به امام نور و ظهور امام نوردر قلب مومن است؛
یعنی از طرفی درجات تولی آدمی به امام و
از طرف دیگر درجات جریان ولایت امام در آدمی است.
در جریان کفر هم، درکاتش، همین طور است؛ یعنی درکاتِ تولی به ائمه نار و ولایت آنها است که جاری میشود.
اراده های ائمه نار ظلمانی است.
فقط اعتقاد آنهاکفر آمیز نیست، بلکه وجودشان مستکبر علی الله است.
"أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ"
ائمه نار، محیط ولایت شان،رفتار و افکار و اعمالشان، کفر است.
هر کجا دست بگذارند، آنجا را ظلمانی میکنند.
گاه مردم را متعلّق و خاشع در مقابل چوب و سنگ میکنند؛
وگاه نسبت به افکار ویا افراد ویا تکنولوژی هایی خوف و امید درآدمی ایجاد می کنند.
اگر کسی زیر چتر ولایت آنها رفت، همه زندگیاش شرک میشود،
چون ائمه نار
"غیرخداپرستی" را اقامه میکنند...
سوره مبارکه -قصص
آیه 42
بعد از ذکر امامانی که به آتش دعوت می کنند (أَئمَّه یَدْعُونَ إِلىَ النَّارِ ...)
فرمود:
"وَاَتبعَناهُم فِی هذِهِ الدُّنیا لَعنَه ... "
در این دنیا لعنتی پشت سر لعنت نصیب آنها کردیم...
لعنت به معنای طرد و دور شدن از رحمت الهی است،
ما در این دنیا لعنت را بدرقه اینها کردیم، از ما دور و دورتر شدند...؛
و روز قیامت، اینها از مقبوحین هستند،
الْمَقْبُوحِینَ از قبح و قباحت است، یعنی زشتی و بدی و پلیدی؛
همه و همه در چهره و منش اینها جمع می شود.
اینگونه نیست که اینها در قیامت یک دفعه مقبوح شوند،بلکه؛ همین جا هم مقبوح هستند،
منتهی در قیامت، این قباحت آشکار می شود؛
اما در دنیا این قباحت برای همه آشکار نیست؛
مثلا موسی می توانست قباحت فرعون را ببیند، اما ملأ نمی توانستند آن قباحت را ببینند؛ وگرنه فرعون قیامت همان فرعون دنیا است و فرعون دنیا هم همان فرعون قیامت است...
سوره مبارکه-قصص
آیات 49-44
نبی آن کسی است که از عالم غیب خبر می آورد درهای غیب به وسیله او به سوی عالم ما باز می شود.
اولین صفت متقین این است که«الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب» ،
آنهایی که به غیب ایمان دارند، قرآن هدایتشان می کند.
اخبار غیبی توسط رسول خدا مطرح می گردد و به رساندن این اخبار از طرف خداوند به رسولش تاکید می گردد ،
کفار قرآن را کوچک می شمردند و معجزه و آیت الهی نمی دانستند.
می گفتند انبیاء وقتی می آمدند، دلایلی از عالم غیب می آوردند.
مثل عصای موسی یک حقیقت غیبی در این هست، عصا که اژدها نمی شود
یا ید بیضا، یعنی برهان.
آیات غیبی راه انبیاء را باز می کند.
قلوب را متوجه و خاشع و خاضع می کند.
پس به پیامبر اکرم (ص)می گفتند :
"قَالُوا لَوْلَا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَى... "
(آیه 48)
گفتند:
چرا نظیر آنچه به موسى داده شد به او داده نشده است...
اگر این پیغمبر است چرا معجزه ای به همراه ندارد؟
مگر کلمه و آیه و سوره می تواند معجزه و برهان باشد؟
به موسای کلیم عصا و ید و بیضاء دادند و به عیسای مسیح نفس رحمانی دادند...
قرآن می فرماید:
"یَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ؛ "
(یونس/20)
یعنی همان سوال و
جواب:
غیب در اختیار خدا است و آیه و معجزه ای که خدا برای من گذاشته است با بقیه فرق دارد؟؟؟
به موسای کلیم عصا دادند، به من آیه دیگری ...
فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرین،
منتظر بمانیدکه من نیز همراه با شما از منتظرانم؟؟
این غیب چیست که برای آن باید منتظر ماند؟؟
فقط خداوند غیب میداند؟
از زمان آمدن آن «آیه» خبر دارد؟
و پیامبر هم از منتظرین میباشد؟
یعنی آن غیبی مورد انتظار است که هنوز نیامده باشد!!
و غیبی مورد انتظار است که توقع آمدن آن برود!؟
در غیر این صورت انتظار بی معنا است...
یعنی در آیه شریفه،
غیب آیهای است که
خداوند امر به منتظر بودن برای آن میکند و
پیامبر نیز منتظر آن غیب است!
«آیه» یعنی نشانه، و مصادیق مختلف دارد،مثل
عذاب و یا معجزهای که اثبات منصبی از مناصب الهی را بکند و
نیز به معنای حجت خداوند نیز میباشد؛
چرا که حجتهای خداوند همواره بزرگترین نشانههای پروردگار هستند.
در سوره مومنون آیه شریفه 50 میفرماید:
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً ....»؛
ما قرار دادیم فرزند مریم و مادرش را آیه (حجت).
آیه( حجت )هستند تا مردم راه رستگاری و توحید را گم نکنند؛
ایمان به غیبی که
وجه افتراق متقین از یهود و نصاری و.... است ،
غیب آیهای است که
خداوند امر به منتظر بودن برای آن میکند و
پیامبر نیز منتظر آن غیب است!
آیه ای که باید آمدن او را انتظار کشید...
امام صادق (ع) می فرمایند:
«... غیب همان حجت پوشیده از نظرهاست»
مرحوم شیخ طوسی در تفسیر خودذیل آیه می فرماید:
" از مصادیق ایمان به غیب، ایمان به غیبت امام زمان (عج) است."
یعنی اگر خدا یک عصا به موسای کلیم داده بود که
کاخ فرعون را بلعید، آیه ای به پیامبر اکرم (ص) داده که همه دستگاه باطل را محو خواهدکرد...
سوره مبارکه - قصص
آیه 50
فَإِنْ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین
پس اگر اجابت نکردند ترا بدان که آنها فقط تابع تمایلات نفسانى خویشند و هیچکس گمراهتر از آن نیست که پیرو هواى خویش است و از رشد و هدایت الهى محروم است. بی شک، خدا مردم ستمکار را هدایت نمى کند.
رابطه گمراهی و هواپرستی با صراحت بیان شده و حتى گمراهترین مردم گروهى معرفى شده اند که رهبر خود را هواى نفس خویش قرار دادهاند که این عده هرگز از هدایت الهى بهره نخواهند برد.
اگر ولایت نباشد،
هوای نفس چون پرده ضخیمی مانع دید و فهم شده و قدرت درک حقایق را از آدمی می گیرد.
در قرآن کریم،
«ولایت» حکایت حقیقت آدمی است که استعدادهایش در اثر پیوند با ولایت تامّة الهیّه و حقیقیّة ذات ربوبی او، از راه عبادت و بندگی به منصّة ظهور و بروز رسیده است، سمت و سوی پیوند انسان کامل به خدای سبحان، ولایت اوست و سمت ارتباط وی به جامعة بشری رسالت اوست و رابط بین این دو، نبوّت اوست،
هدایت همان پیمودن راه تکامل است که انسان به طور تدریجی مراحل نقصان را پشت سر می گذارد و به مرتبه بالاتری می رسد و این مسیر تکامل نامحدود است و به سوی بی نهایت می رود و کمال مطلق و نهایی تنها خداست ...
اولیای الهی راه و فضا را روشن می کنند،
مشکات انوار الهی هستند، هدایت کننده اند،
واگر این چراغهای هدایت نباشند در فضای تاریک و ظلمانی ارزش ها قابل دریافت نخواهد بود ، راه وبیراه ، خوب و بد مشخص نخواهد شد و این است که اگر کسی ولی خود را نشناخته باشد، مرگ او مرگ جاهلی است،فرقی نمی کند مرگ او در قرن بیستم باشد یا قبل از هجرت.
جاهلیت چیزی جز نشناختن خویش و راه صحیح و مشغول شدن به لهویات نیست.
اگر تبعیت از ولایت نباشد،
در تاریکی هوای افکار و نفس افراد وظلمات دنیا نشانه ها دیده نخواهد شد و انحراف و گم شدن گریز ناپذیر خواهد بود.
این است که تلاش دستگاه باطل بر تاریک و ظلمانی نگه داشتن فضا است و اولین چیزی را که بر می دارد چراغ است،
معصومین فرمودند: ما حقیقت دین هستیم السلام علی الدین المأثور
حقیقت و تمامیت دین ولی خداست.
آنچه گفته می شود مانند اخلاق و اعتقاد و آداب مناسک ولایت ولی الله است.
در قوس نزول ،حقیقت دین ،ولایت ولی خدا است و
در قوس صعود، حقیقت دین ،تولی به ولایت خدا است.
همه ی ارزش ها از دامان ولایت خدا می رویند.
باطن و روح دین ولایت است ودین با ولایت زنده می ماند.
اگر مسیر جامعه از ولایت الهی زاویه و فاصله گیرد،جدایی از باطن دین قطعی است ،
هر توجیه و فکر و نظری در مقابل فکر و نظر "ولی خدا" هوی است و ضلالت ،
همانگونه که در صدر تاریخ اسلام شاهدیم آنانکه از ولایت زاویه گرفتند نهایت کارشان چه شد.
همانگونه که در مقابل پیامبر اکرم( ص)ودر مقابل وحی الهی،خودرا صاحب نظر و فکر و سبک دانسته و اسمش را گذاشتنداجتهاد؟!
در عدم تبعیت از ولایت بود که حضرت زهرا (س) مغضوب از یارغار پیامبر اکرم(ص) از دنیا رفت و صحابی بزرگ آتش به در پیامبر آورد،
در زاویه گرفتن از ولایت است که جنگ با امیرالمومنین(ع) به نام اجتهاد معاویه توجیه می شود ...
در زاویه گرفتن ازولایت بود که امام حسین( ع) مرتد اعلام می شوند و به اسم اسلام...
از امام رضا (ع) ازاین آیه( 50 سورۀ مبارکۀ قصص «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین» )سؤال میشود،
حضرت میفرماید:
"منظور کسى است که دین خویش را به رأى و نظر خود گرفته باشد نه از امامى از میان ائمۀ هدی ."
کسی که دین خود را از امام(ع) نگرفته باشد، از هوای نفس خود تبعیت کرده است،
برای در صراط بودن باید دستورات را از خدا گرفت و این دستورات را فقط ولی خدا باید ابلاغ کند. دستور گرفتن از خدا، مستقیم نیست و باید در مقابل ولی او تواضع کرد. پذیرفتن برتری او و فضیلت او واجب است وگرنه هوای نفس در مقابل «ولایت» قرار خواهد گرفت که تاریخ به تکرارشاهد آن بوده است.
ایمان واقعی انسانها، در نوع برخوردشان با ولایت مشخص میگردد و در اینجا است که ولایت اصل میشود...
فَإِن لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ
بالأخره بشر یک منبع قانونی میخواهد اگر هدایت الهی نباشد, دنبال قوانین بشری خواهد بود و قوانین بشری بر اساس هوای نفسانی فرد یا افراد است،
"فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ"
"وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدیً"
"بِغَیْرِ هُدی" وصف تأکیدی است ،
هوا که نمیتواند هدایت باشد،
"بِغَیْرِ الْحَقِّ" یک وصف توضیحی است،
"وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ"
گمراهتر است ، چون خودش خودش را گم کرده است و دیگر کسی به دنبال او نمیرود،
إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
نفرمود که «إنّ الله لا یهدیهم»
چرا؟
چون «هولاء الظالمون»
ظالم را خدا هدایت نمیکند،
زیرا آنچنان در تاریکی است که
گرایش قلبی, توفیق قلبی, لطف الهی شامل حال او نمیشود...
تاملی در- قرآن کریم
سوره مبارکه- قصص
آیات 49-44
وَمَا کُنْتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَمَا کُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ
(آیه 44)
و چون امر را به موسى دادیم تو در جانب غربى [طور] نبودى و از گواهان [نیز] نبودى ،
نبودی ولی تو را وصل کردیم به گذشته و آینده و تاریخ،
اگر انسان از غیب، از اطلاعات آسمانی، جدا شود ،
فقط اطلاعات اطرافش را میبیند.
خوراک، پول، مسکن و...
در جنگ مسلمانان با ایران ،فرمانده اسلام تفکر زیبایی دارد، می فرماید:
ما قبل از اینکه پیامبر بیاید، همه نگاهمان به زمین بود، پیامبر آمد نگاهمان را به آسمان کشید ،حتی قسم هایمان شکل آسمانی و فرا زمینی گرفت ..."فلا اُقسم بمواقع النجوم "؛"فو رب السماء و الارض"؛"والسماء ذات البروج"؛"والعصر"..."والضحی"...
قبل از آمدن انبیاء در مقابل سنگ و چوب (یعنی کلا ماده و مادی )سجده میکردیم، بعد از پیامبر از جماد صعود کردیم به خالق...
و لو لا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولون
( قصص /47)
مردم در مواقع سختی دنبال مقصرند ،بهانه جویی می کنند. می گویند که اگر پیامبری میفرستادی ما را هدایت میکردی ما دچار بدبختی نمیشدیم، نشانه نداشتیم و راه بلد نبودیم پس گم شدیم و به انحراف رفتیم ...
پس اتمام حجت کردیم و پیامبران را با بینات فرستادیم.
"و لو لا ان تصیبهم مصیبة بما قدمت ایدیهم فیقولوا لو لا ارسلت الینا رسولا فنتّبع آیاتک و نکون من المؤمنین"
وقتی مردم به خاطر عملکردشان،به خاطر کج رویشان و به خاطر «بما قدمت ایدیهم» گرفتار می شوند، آنوقت میگویندکه:"لو لا ارسلت الینا رسولا" اگر رسول میفرستادی ما دچار این بدبختی نمیشدیم.
یعنی ارسال رسل و نبوّت رحمت است، نبوّت اتمام حجت است.
آیا واقعاً عقل کافی نیست؟علم کافی نیست؟تربیت خانوادگی کافی نیست؟وجدان کافی نیست؟
چرابا این همه دکترای حقوق، حقوق افرادو ملتها از بین میرود.
چرابا این همه علم و تکنولوژی و قانونهای بشری و دکترای جامعه شناس و .... وضعیت بشریت اینگونه است ....
دلیل و فلسفه نبوّت چیست؟
علم و عقل، لازم است،اماکافی نیست...
عقل و علم محدودیّت دارد و نامحدودرا نمیفهمد...
انسان باید دستش را بگذارد در دست خدا...
«فلمّا جاءهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتی مثل ما اوتی موسی»
همینکه پیامبر و حق سراغشان آمد بهانه گرفتندکه معجزات پیامبر هم باید مثل معجزات موسی باشد.
هرچند معجزه هر زمان لزوم سنخیّت داشته باشد با همان زمان ...
«لو لا ارسلت» مگر تورات نیامد، مگر قبلاً موسی نیامد،مگرکفر نورزیدید؟
قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا مگر نگفتید سحر است،
«انّا بکل کافرون»
از اول موضع گرفتید.
قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
آیه 49
«قل» به مردم بگو، این کتاب من بود،
«فأتوا» شما یک کتاب بیاورید
«بکتاب من عندالله اهدی منهما»
معیار پذیرش سخن، هدایت است،
بگو کتابی از طرف خدا بیاورید که هدایت گرتر از تورات و انجیل باشدتا پیروی کنم.
«اهدی منهما»
قرآن از قول پیامبراکرم ص «اهدی منهما» میگوید،
یعنی هم تحدی است که امکان وجود اینچنین چیزی نیست و
هم اینکه هدف هدایت است و حق ...
کتابی ازنزدخدا بیاورید"اهدی منهما" هر کدام که هدایتش بیشترباشد...
«اتّبعه» من پیروی میکنم «ان کنتم صادقین»
قرآن چند بارتکرار فرموده، یک کتاب بیاورید مثل قرآن، جنگ و اینترنت و ماهواره و سم پاشی و تحقیر و شایعه اصلاً همه را ول کنید.
«فأتوا بکتاب مثله» یک کتابی بیاورید مثل قرآن...
«فأتوا بعشر سُوَر» اصلا کتاب نه ،ده تا سوره،
وتخفیف میدهد«فأتوا بسورة» اصلا یک سوره،
و بیشتر تخفیف میدهد«علی ان یأتوا بحدیث» یک خاطره مثل قرآن ...
تا"أَتَّبِعْه" پیروی کنم...
سوره مبارکه -قصص
آیات 50-53
فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین
قصص 50
....بدان که آنان پیرو هوسهای نفسانی خویشاند و کیست گمراهتر از آن کسیکه بدون (پذیرش حق و توجه به)هدایت و رهنمون الهی،از هوس خود پیروی نماید؟ همانا خداوند،قوم ستمگر را هدایت نمیکند.
وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ
( قصص 51)
و ما پیوسته برای آنان سخن گفتیم (و آیات قران را برایشان نازل کریم) شاید که پندگیرند و متذکر شوند.
وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا کُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ
( قصص 53)
و زمانی که (قران) برآنان تلاوت شود.گویند: ما به آن ایمان آوردیم همانا آن، حقی است از طرف پروردگار ما (و) ما پیش از این (نیز) اهل تسلیم بودهایم.
برای انسان سه دشمن معنوی شمردهاند:
*جلوه های دنیوی ،
تمایلات نفسانی و
*وسوسه های شیطانی
دنیا و جلوههای آن همچون کلیدی است که با حرکت به یک سوی، در را باز میکند و با حرکت به سوی دیگر می بندد، یعنی هم میتوان از آن بهرهی خوب گرفت و هم میتوان آن را در راه بد به کار برد،
وسوسههای شیطانی نیز اگر چه نقش آفرین هستند ولی انسان را به گناه مجبور نمیکند، شیطان در دل اولیای خدا راه نفوذ و تسلطی ندارد.
اما هوا و تمایلات نفسانی است که خطرناک ترین دشمن انسان به شمار میرود.
از سنتهای خداوند،هدایت انسانهاست که
لحظهای قطع نمیشود و
ازطریق آیات الهی،انبیاء و اوصیاءعلیهم السلام و علمای دین، تداوم مییابد.
در آیه اول ،
خداوند از گروهی خبر میدهد که
میخواهند سنت زندگی را بر اساس پیروی هوی بنیان نهند و اعتقادی به دین آسمانی که از طرف خدا بر آنان نازل وحی میگردد ندارندو پیرو هوسهای خویش هستندکه می فرماید:
" فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ"
انسان های هوا پرست در برابر پیشنهادهای منطقی تسلیم نمیشوند و به بیان قرآن کریم گمراهترین هستند،
" وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ "
به این علت که اگر آنها حق طلب بوده و راه را گم کرده بودند لطف الهی شامل حالشان می شد ولی به جهت ظالم بودنشان ازاین رحمت پروردگار محروم گشتند. زیرا اعراض از حق و انحراف از راه رشد دارند و این خود ظلم است و خدا مردم ظالم را هدایت را نمیکند.
" إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ
در آیه بعد سنت تربیتی خداوند را با نزول آیات یادآور شده میفرماید:
ما پیوسته برای آنان سخن گفتیم شاید متذکر شوند.
" وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ "
کلمه "وصلنا"= ارتباط دادن و متصل کردن ،
مراد از این اتصال یا پیدرپی بودن تذکرات است و یا هماهنگی و هم سویی مطالبی که ارائه میشود.
آیات گاهی در قالب وعده و گاه در قالب وعید، زمانی در شکل نصیحت و اندرز وگاه دیگر با استدلالات عقلی، یا به همراه تاریخ عبرت انگیز و... نازل شده تا هر قلبی که مختصر آمادگی داشته باشد را به خود جذب کند.
در آیه بعدکسانی را معرفی میکند که
چون قرآن برآنان تلاوت می شود، در مقابل پروردگار خویش سرتسلیم فرود میآورند،یعنی از لحاظ نفسانی آماده برای تسلیم به حق بودهاند.
" وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنّا کُنّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ "
اگر روح پاک باشد،
با شنیدن حق ایمان میآورد...
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
آیه 60
وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَزِینَتُهَا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُون
دنیا به همه داده مىشود...
اوتیتم...
آنچه در اختیار ماست چیزى نیست که به آن دل خوش کنیم. همه هستى ناچیز است.
فمتاع الحیاة الدنیا...
برای ماهایی که داشتههای دنیا، از هر جنس و مدلش؛ کار و پول و مدرک و منصب و ... توی چشممان خیلی بزرگ و خیلی شیرین و خواستنی است، شاید معنای«متاعُ الدّنیا » نامفهوم باشد، دنیا متاع است، کالای ناچیزی است ،کم است ...
قرآن کریم درباره دنیا اصطلاح عَرَض را دارد،
یعنی دنیا همچون عکس است که اصلی دارد و انسان نباید به عکس دل ببندد؛
دنیا متاع است ،گذرگاه است و هر گذرگاه به قرارگاهی فرجام می پذیرد.
این کمّیتها و موهبتهای دنیا که خدا داده و ما روی آنها حساب کردهایم، حیات نیست، زینت حیات دنیاست؛ تازه آنچه خدا داده و از راه درست به دست آمده؛ نه آنچه که از راه باطل و حرام و شبهه به دست آمده و...
امیرالمؤمنین علی(ع) می فرمایند :
إنَّما الحَیاةُ الدُّنیا مَتاعٌ ؛ ومَتاعُ الدُّنیا بَطیءُ الاِجتِماعِ، قَلیلُ الاِنتِفاعِ، سَریعُ الاِنقِطاعِ؛
زندگى دنیا، کالایى بیش نیست و کالاى دنیا، دیر فراهم مى آید و اندک به کار مى آید و زود از کف مى رود.
(تنبیه الخواطر : ج ۲ ص ۱۰۲ ؛ دنیا و آخرت از نگاه قرآن و حدیث ج 1، ص 34)
...وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى
آنچه خیراست ومیماند در
"مقام عندیت" است ...
خیریعنی هر آنچه که ما را به عنداللّهی و بقای الهی برساند،
مقام عنداللّهی،
عند اللّه...نزد خدا ...عندیت...
عالم «عندیّت» نه در حیات دنیایی محصور است و نه به حیات اخروی اختصاص دارد.
بلکه خیر آن، بر دنیا و آخرت گسترده شده و
برخورداران در همین دنیا نیز از آن بهرهمندند،
فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْیَا وَ الآخِرَﺓ
کسانی که به حیات طیبه می رسند...
فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاﺓً طَیِّبَهً ، یعنی به حیاه طیبی زنده می کنیم،
مقصود این نیست که حیاتش را تغییر میدهد.
مثلاً حیات خبیث او را مبدل به حیات طیبی میکند که صفتش را تغییر دهد.
در اینصورت کافی بودکه بفرماید:
«ما حیات او را طیّب میکنیم»
ولی فرمود:
« ما او را به حیاتی طیّب، زنده میسازیم »...
کسی که به حیات طیبه میرسد، به علم و ادراکی دست مییابد که دیگران نرسیدند.
و شاخص برخورداری او از دنیا و آخرت،
"عندیت الله "میشود.
مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ
وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقَى ...
یعنی
سرچشمه بیکران و بیپایان همه چیز،"عندالله"است و
حتی بهرههای اندک دنیایی هم جلوه و جرعهای از آن خزانههای بیکران" عندالله "است :
وَ إِن مِّن شَیْءٍ إِلا"َّ عِندَنَا "خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ
و راه یافتگان به مقام عندیت ،
لَهُم مَّا یَشَاءُون"َ عِندَ" رَبِّهِمْ
"برای آنهاست هرآن چه بخواهند، نزد پروردگارشان"
رسیدن به مقام و عالم "عندالله "،
تحول وجودی به سوی کمال است و
صاحبان مقام عندیت، عین کمال بوده و خودشان، درجات آن عالم هستند.
"هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللّهِ"
یعنی سیر به سوی حقیقت، وجود آنان را به سرچشمه کمال و جمال، تبدیل کرده است.
در جهان «عندیت» نهایت کمال انسانی شکوفا شده است و
کسی که به این مقام راه یابد، به اوج درجات کمال رسیده است.
از این رو، راه یافتگان به آن درجات، خود ملاک و میزان هستند.
حتی
قرآن کریم وکتب الهی، در عالم «عندیت» است.
وَ لَمَّا جَاءهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ الله
وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ
وَ عِندَنَا کِتَابٌ حَفِیظٌ...
و جهان «عندیّت» جلوه روشن آیات الهی است.
إِنَّمَا الآیَات"ُ عِندَ اللّهِ "
کسی میتواند، آیات الهی را درک کند که چشمی به عالم عندالله گشوده و خبری از آن یافته باشد.
حتی علم در مقام " عند الله" است
تمام علم، نزد خدا است:
إِنَّمَا الْعِلْمُ "عِندَ اللَّهِ"
هرکس به علم حقیقی برسد، بهره عند الهی یافته و به جهان «عندیّت» راه یافته است.
وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا
«و از نزد خود، به او علمی آموختیم»
اهل بیت رسول خدا، معدن و منبع این علم و سرآمد اهل «حیات طیّبه» اند.
امام باقر( ع)فرمود:
«والله انا لخُزّان الله فی سمائه و ارضه، لا علی ذهب لا علی فضّة الّا علی علمه»
به خدا سوگند که ما خزانه داران خدا در آسمان و زمینش هستیم. نه خزانه داری بر طلا و نقره، بلکه خزانه داران علم اوییم.
هر کس توفیق رسیدن به این مقام را پیدا کند، از همه تعلّقات و تیرگیها، رها یافته و جان و دلش، صاف و پاک شده است.
و اجر و نورشان در عندالله است :
وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَدَاء" عِندَ رَبِّهِمْ" لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ
«کسانی که به خدا و رسولش ایمان آوردند، آنان اهل راستی و گواهان نزد پروردگارند که پاداش و نورشان برای آنان است».
رزق اهل حیات طیبه در عالم «عندیت» پروردگارشان است،
عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
این رزق تنها خوراک و پوشاک و باغ و بستان نیست، بلکه واردات و دریافتهای مخصوصی است که قلب را زنده میکند و «حیات طیّبه» را در عالم عندالله تداوم میبخشد.
و رحمت خاص خداوند نیز مربوط به عالم «عندیت» است.
درباره حضرت خضرآمده:
آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا
یا درباره حضرت ایوب پس از آزمون دشوار بردباری و جبران و بازگشت نعمتها، میفرماید:
وَ آتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنَا
و از زبان حضرت نوح میفرماید:
وَ آتَانِی رَحْمَةً مِّنْ عِندِهِ
آیا عالم «عندالله» همان عالم آخرت است؟
یا عالم آخرت در مقام و عالم عندالله است؟
الدَّارُ الآَخِرَﺓُ عِندَ اللّهِ
وَ الْآخِرَﺓُ عِندَ رَبِّکَ ....
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
هامان های دیروز، هامان های امروز
قارون های دیروز،قارون های امروز
و آرزوهای کوچک انسانها...
داستان های قرآنی تنها گزارش صرف نیست، بلکه حکایات آموزنده ای است برای عبرت گیری تمامی اعصار، زیرا سنت های الهی در تاریخ و جامعه تکرار می شود، مخصوصا که در روایات معتبر تصریح شده است که بسیاری از این حوادث و رخدادهای قوم بنی اسراییل ، طابق النعل بالنعل در امت اسلام تکرار خواهدشد...
شخصیتهای مطرح در سوره مبارکه قصص:
فرعون :
نماد طاغوت سیاسی که تسلط سیاسی و نظامی و اجتماعی داردو مشروحا در سور گذشته بحث شده است.
هامان :
داستان هامان به عنوان یکی از اصحاب قدرت در دربار فرعونی می تواند درس های آموزنده ای برای امت اسلام داشته باشد.
هامان نماد طاغوت فکری و فرهنگیست که با شبهه افکنی و فریب مردم را از مسیر حق و مردان الهی جدا میکند و همیشه در خدمت فرعونهاست .
نام "هامان" ، در کنار نام فرعون و یا فرعون و قارون آمده است،
( آیات 6، 8 و 38 از سوره قصص)
هامان تا به آن حدّ در دستگاه فرعونی نفوذ داشت که قرآن شریف از لشکریان مصر تعبیر به لشکریان فرعون و هامان میکند.
ویا میفرماید:
"الی فرعونَ و هامانَ و قارونَ..."
"و قارون و فرعون و هامان و لقَد جاءَهٌم موسی بالبیّناتِ فاستَکبَروا فی الارضِ و ما کانوا سابقینَ"
(سه ضلع قدرت حاکمیت فرعونی)
در بعضی از تفاسیر، آمده است که
هامان وزیر و پیشکار فرعون بود(مجمع البیان، ج8،7) و نخستین کسی است که گل را پخت و آجر ساخت.(قصص/ 38؛ جامع البیان) اگر این مساله درست باشد می بایست او را از دانشمند و نخبگان روزگار خود نیز به شمار آورد.
درگزارش های قرآنی ، وی از مشاوران بسیار نزدیک فرعون بوده و در بسیاری از کارها با هم هماهنگ بودند(حتی در انتخاب حضرت موسی به فرزندی فرعون)، از چهره های سرشناس و کلیدی در حکومت فرعون و از صاحبان نفود و قدرت و دانشمندان، از فرماندهان نظامی و برخوردار از امکانات گسترده در حکومت فرعونی معرفی شده است. (سوره قصص /جامع البیان،)
وی انسانی حق ناپذیر و حق ستیز و ستمگر و مستکبری است که فرمان به نسل کشی یهودیان و بنی اسرائیل می دهد و زنان یهودی را به فحشا و خدمت فرعونیان می کشاند. (سوره غافر)
هامان به سبب جایگاه ویژه اش، مخاطب دعوت موسی(ع) بود و خداوند حضرت را ماموریت می دهد تا هامان را همانند فرعون به حق با دلایل روشن دعوت کند.(عنکبوت/39)
به نظر می رسد که
نقش هامان در دستگاه فرعونی،مهندسی فکری جامعه باشدکه با دانش و نخبگی و مهندسی فکری جامعه ،
حافظ سنت های باطل قبطی و قدرت فرعونی است.
قدرت اقتصادی قارون درکنارقدرت فرهنگی هامان
و
همکاری بلعم باعور موجب می شود تا
سیره و سنت فرعونی به عنوان بهترین گزینه در سبک زندگی معرفی شودو
سبک زندگی ارایه شده از سوی پیامبرالهی تخطئه شود.
قارون :
قارون نماد طاغوت اقتصادی است که با پول و ثروت در مقابل دین و حق و عدالت قد علم می کند .
به اعتقاد برخی خطرناک ترین نوع طاغوت است ،
زیرا که با ثروت خود فرعون و هامان درست می کند یا آن ها را تقویت می کند،
جالب اینکه
گفته اند که قارون از همه بنی اسرائیل به تورات آشناتر بوده است،
یعنی این طاغوت گاهی رنگ دینی هم به خود می زند و توجیه دینی هم دارد .
قارون از اقوام نزدیک حضرت موسی است و بابنی اسرائیل زندگی میکند،مثل سامری...
نکته ی مهم در جریان قارون
نماد جریان سرمایه داری است که
در دل حکومت دینی به وجود آمده است.
نکته ی عجیب تر اینجاست که
قارون و سامری با فرعون و هامان ارتباط برقرار میکنند،
و با آنها همکاری دارند.
قارون و سامری در جامعه ای که نماد حکومت دینی است و در میان مردم دین دار زندگی میکنند
وفرعون و هامان نماد حاکم جور ومستکبرهستند!؟
چه چیزی این دو گروه را بهم گره میدهد؟؟
در شناخت نظام ها،اشخاص مهم نیستند،
بلکه عملکردها اهمیّت دارند.
قارون نماد دنیاپرستی، افکار باطل و رفتار نابهنجار، غرور علمی و تکبر و استکبار است ،
او هر چند از قوم یهود بودو در میان یهودیان میزیست،
ولی از نظر فکری و رفتاری همانند فرعون و هامان بود.
از این رو خداوند همه چیزهایی که به فرعون و هامان نسبت میدهد به قارون نیز نسبت میدهد.
ودر خطابهای قرآنی قارون را با فرعون و هامان جمع می بندد و گاه فرعون و هامان را با قارون جمع می بندد !!
قارون همانند فرعون
در برابر گفتمان حضرت موسی(ع) میایستاد و
او را ساحر و کذاب میخواند،
قارون با رژیم فرعونی همکاری میکرد و
در تهاجم فرهنگی نیز چنان با آنان همکاری تنگاتنگ داشت که
قرآن قارون و فرعون و هامان را با هم مخاطب قرار می دهد :
و همانا ما موسی را همراه با معجزات و منطق روشن
به سوی" فرعون وهامان و قارون "فرستادیم،
پس گفتند:
"او ساحری دروغگوست "
پس چون موسی از طرف ما همراه با حقّ به سراغ آنان آمد،" گفتند":
«پسران کسانی را که با موسی ایمان آورده اند، بکشید و زنانشان را زنده نگهدارید»
(غافر، آیات 23 تا 25)
گفتمان رفتاری وعملی قارون،
همه تلاشهای موسی(ع) را برای ایجاد گفتمان اسلامی تحتالشعاع قرار میداد و
ایده آل زندگی مردم قارونی بودن و قارونی عمل کردن است.
(قصص، آیات 76 تا 79)
قارون وقارونها به دلیل تکبر وغرور و مانند آن هرگز سخن دیگری را نمیپذیرند،
بهویژه اگر نقدی بر فکر و کارشان باشد.
از این رو، در تقابل با گفتمان حق بر میآیند و همچون فرعون مدعیاند که راه و روش آنها هدایتگر و درستتر است، چرا که قدرت و ثروت آنان خود شاهدی بر مدعایشان است.
تفکر قارونی اصالت را به دنیا میدهد و
خوشبختی و سعادت را در قدرت وثروت میداندو از این رو در کسب این امور اهل حرص و آز است و همواره میخواهد بر قدرت و ثروت خویش بیفزاید، لذا از بخشش ومشارکتدهی درثروت و قدرت و همراهی در رشد جامعه ابا میورزد و به احتمال قدرتیابی و ثروتیابی دیگران در جامعه ی ایمانی ،هرگونه فکر و رفتار اقتصادی را در نطفه خفه میکند
(قصص، آیات 76 و 77)
از دیگر خصوصیات فکر ورفتار قارونی باید به برتری جویی و علو مرتبت دنیوی اشاره کرد. صاحبان اینگونه تفکر میخواهند همواره در زمین برترین باشند. (قصص، آیات 76 تا 83)
ازآیات قرآن کریم بخوبی روشن است که یک نظام طاغوتی، یک مثلث است که تا آن از میان نرود ملت نجات نمی یابد.
دو ضلع این مثلث،
یعنی ضلع سیاسی (فرعون) و
ضلع اقتصادی (قارون - ملأ، اشراف)، اهمیت بیشتری دارند،
بلکه این دو طاغوت مرکز ثقل موضوعند و ضلع سوم(طاغوت فرهنگی) تابع دو ضلع دیگر است.
یک علت تکرار داستان حضرت موسی و مبارزات دامنه دار ایشان شاید همین باشد که مبارزه با یک طاغوت کافی نیست.
هرچندطاغوت سیاسی،
موجب فساد جامعه و تباهی روابط اجتماعی و تزلزل بنیادهای اصیل زندگی است.
وطاغوت فرهنگی،
مبلغ و مروج ناآگاهی و تفکر ارتجاعی است و باعث از میان رفتن عقیده ی حق و پاسداری ارزشها و فضایل.
اما
فاسدترین این سه طاغوت،
طاغوت اقتصادی است،
زیرا آن دو طاغوت دیگر، از طاغوت اقتصادی ارتزاق می کنند و با تغذیه ازطاغوت اقتصادی است که رشد می یابند و باقی می مانند...
همان طور که فرعون مفسد فی الارض است،
قارون هم مفسد فی الارض است،
(مفسد اسم فاعل مزید است)
افساد قارون چه بود؟
فساد قارون از این جهت بود که دنیا را در چشم برخی تزیین کرد.
موسی آمده بود تا بگوید که
حب الله با حب الدنیا جمع نمیشود و
قارون میخواست که تلاش انبیاء را تباه کند.
قارونی ها متدینان را بی درد میکنند و
به عبارتی مرفهین بی درد به وجود میآورند.
قرآن کریم میفرماید:
قارون دنیا را درچشم مردم زینت داد و
نگاه مردم را تغییر داد.
قارون که خود از قاریان تورات بود،
از رزمندگان مبارز در مقابل فرعون دیروز، دنیا طلبان امروز را ساخته بود.
بنا به فرمایش رهبری عزیز:
«نظام اسلامى، با ایمانها، با همّتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهمیت دادن و زنده نگهداشتنِ شعارها به وجود مىآید و حفظ مىشود و پیش مىرود. شعارها را کم رنگ کردن؛ اصول اسلام وانقلاب را مورد بىاعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آنجا خواهد برد که به چنان وضعى برسد.»
تغییر گفتمان انقلابی بنی اسراییل زمان موسی،
به گفتمان دنیاطلبانه،
گناه قارون است...
چرا مردم میگفتند، ای کاش آنچه قارون دارد را ما هم میداشتیم !
وچرا نمی گفتند ای کاش آنچه موسی کلیم الله دارد را میداشتیم!
پس از اظهار داستان فرعون و فرعونیان و هامان و داستان قارون،بر اصطلاح «الدَّارُ الْآخِرَه» تکیه میکند و میفرماید:
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَه نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»؟
رمز آن، این هست:
«عُلُو فِی الْأَرْضِ» که منشأ هلاکت هست، به این سبب هست که «توقف فیالارض» هدف نیست.
این زندگانی زمینی و دنیوی، گذرگاهی است که باید از آن گذشت تا به قرارگاه رسید؛ و داشته های دنیوی:
«فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ» است؛
آن ثروت کلانی که قارون پیدا کرد، تمامی در زمین فرورفت.
پس، این جهان که تمامی ثروت قارون در آن بهکار نیامد و در زمین فرورفت، قطعاً دلبستنی نیست.
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَه نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا»
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
شخصیت های مطرح در سوره مبارکه قصص
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ
قُرَّتُ عَیْنٍ لِی ...
(قصص/9)
زن فرعون که حضرت موسی" نور چشم او"شد.
چهار زنی که رسول خدا (ص) فرمودند :بهشت مشتاق آنهاست، به ترتیبی که خود حضرت فرمودند اولین نفر ایشان «آسیه» همسر فرعون است.
چرا بهشت مشتاق آسیه است؟
ما میتوانیم از کمیتها آگاه بشویم حجم، وزن، طول، عرض، اما فهم کیفیتها تقریباً به نظر محال میرسد.
آسیه قابل فهم نیست ،چون توحید را با دل لمس کرده به صورت حق الیقینی، نه با علم الیقین، نه با عین الیقین.
نبوت کلیم الله را با دل به صورت حق الیقین لمس کرده، قیامت ومعادرا از زبان موسی شنیده وبه دل و روح و جان خود باور کرده است.
حضرت آسیه وقتی که سخنان موسی ابن عمران را شنید ،تسلیم شد.
یک دانه معجزه هم نخواست،
یعنی نیامد از وسط دربار پیام بدهد به کلیم الله که میخواهم مؤمن شوم معجزه ای به من نشان بده. نه، چنان تواضع به خرج داد که ابتدای نبوت کلیم الله خود به در موسی آمد وتسلیم شد.
البته این تسلیمیت او که همسرش مدعی انا ربکم الاعلی بود آسان نبود،
یقین داشت که جانش، مقامش، همه به خطر میافتد.
چند نفر می توانند علی گونه در لیله المبیت بمانند، چند نفر؟ ...
از آیاتی که شگفتزده می کند :
آسیه تا روز به هم پاشیده شدن نظام جهان و طلوع صبح قیامت برای هر چه مرد و زن مؤمن است سرمشق است؟!
پروردگارعالمین اعلام میکند به هر چه مرد مؤمن است تا روز قیامت و به هر چه زن مؤمن است تا روز قیامت، که این زن سرمشق ایمان و اخلاق و عمل است.
اگر در ایمانش نقص داشت، اگر در اخلاقش نقص داشت، اگر در اعمالش نقص داشت، محال بود خدا او را به عنوان سرمشق معرفی کند. سرمشق معرفی شده باید کامل باشد، باید جامع باشد.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن
(تحریم، 11)
واین بخش زندگی آسیه،
دعای او که عین حیات اوست،
"إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة"
اوج علو و تعالی اوست ،
" عندک "...
آدم تا با حقایق قرآن آشنا نباشد نمیتواند این" عندک "رادرک بکند...
چون منی معنای عندک را چه می فهمد؟
قرآن«فرعون» را «ذی الاوتاد» معرفی کرده، یعنی یکی از انواع شکنجههایش اوتاد ـ جمع وتد ـ است، وتد یعنی میخ.
آسیه محکوم است به شکنجه به جهت ایمانش،
ملکه و الهه دربار جلوی همه درباریها و مردم ، زنده زنده کف دستانش ومچ پاهایش با میخها به زمین دوخته شد بعد دستور داده شدکه تخته سنگ بزرگی بیندازند روی بدنش که با زمین مساوی بشود،
در این وضع رو می کند به سوی خداوند ...
نگفت یا غیاث المستغیثین،
نگفت یا رب المستوحشین ...نگفت...
گفت:
رب من ...ای پرورش دهنده من ، پروردگار من ای مالک من، ای مدبر امور من،
رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة
در بهشت خانهای" نزد خودت" بنا کن.
حتی بهشت بی اورا نمیخواهد...
مقام "عندیت" می خواهد !!!
" عندیت" ...
آنهم عندک "نزد خودت" ...خود خودت...
از همه ی بود و وجودت ،
همین یک جمله قرآن برای اشتیاقِ اقتدا به تو بس است در این روزهایِ غریبِ قرنِ فرعونیت...
چقدر آیات مربوط به ترا دوست دارم که خدا تو را و مریم را به رخِ اهل ایمان و مخصوصا آن دو زن پیامبراکرم(ص) میکشد(سوره تحریم)...
راه همه بهانه ها را بسته ای آسیه!
راه همه توجیه ها را...
میانِ آن همه ظلم و تاریکی و قساوت، چگونه این قدر لطیف و طاهر ماندی که قلبت پذیرای حق شد؟...
کلمه توحید چطور بر زبانی جاری شد که زبانِ همسر و شریک زندگی اش، انا ربّکم الاعلی می سرود؟...
چطور بی معجزه، به موسایی ایمان آوردی که همسرت با آن همه اعجازِ عصا و ید بیضا در تاریکیِ کفر ماند؟...
یقین، چطور میهمانِ قلبی شد که تمامِ اطرافیانش، حتّی به ایستگاهِ شک هم نرسیدند؟
به کجا متّصل بودی آسیه؟
عجیب هستی برایم، غریب و بزرگ ،دست نیافتنی...
چه شباهتِ غریبی ست میانِ تو و خدیجه!
که هر دو چه زود و چه بی عناد و لجاجت،
و چه بی درخواستِ اعجاز و چه راحت، به پیام برتان ایمان آوردید!
حسرتِ یقینِ تو و خدیجه بر دلم خواهد ماندحتما تا قیامت!
وای از این دردِ کم یقینی،
دردِ شک و تردید که
نمی گذاردموسی قُرَّتُ عَیْنٍ لِی باشد!
وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی
(قصص/9)
و صحنه های آخر عمرت شبیه سمیّه بود، نه؟...
آن شکنجه ها مقابلِ چشمانِ همان کسانی که
سالهاملکه شان بودی:
آمنیا... الهه مصر ...
زندگی عزیزانه و مرفهّانه را با چه عوض کردی آسیه؟...
که بیتی خواستی نزد خودخودش ...
چه دیدی که لبخند زدی بعد از آن همه شکنجه ودرد؟...
چه گذشت بر تو در آن دقایق آخر؟
از لحنِقرآن معلوم است:
نجّنی، عمق درد و رنج و تمام شدنِ طاقتت را می رساند...
همان بهتر که این صحنه ها را قرآن بازگو نمی کند...
همان بهتر که فقط دعایت را یادمان می آوردکه
بغض با آن خواسته زیباِیِ تو بال بگیرد، اوج بگیرد،
با پرواز تو آرام بگیرد با آرام گرفتنِ تو
در" عندیت" او...
می شود روزی خانه ات را دید؟
همان که در و دیوارش از جنسِ ایمان و یقین و طهارتِ توست؟
همان که هزار بار با بالِ نازکِ خیال های خام ام در وهم خود به تصویرش کشیده ام...
جرعه ای از یقین تو می تواند حیاتِ مارا ابدی کند،
مارا بیاورد تا بهشت، تا خانه ی تو که کنارِ اوست...
سوره مبارکه -قصص
آیه 84
مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
هر کس نیکى به میان آورد براى او [پاداشى] بهتر از آن خواهد بود و هر کس بدى به میان آورد کسانى که کارهاى بد کرده اند جز سزاى آنچه کرده اند نخواهند یافت .
نفرمود:
کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است!
در هیچ جای قران نداریم که فرموده باشد:
«من فعل الحسنه»
بلکه فرمود :
«من جاء بالحسنه»
این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود «به سرای باقی» ببرد.
یعنی اعمالش در دستش نقد باشد.
این طور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کندو... که با این کارها افعال خیرش بریزد.
این «شیوه اخیر» مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست .
بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همه افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد.
در صحنه قیامت نمیگویند تو در دنیا چه کردی بلکه میگویند چه با خودت آوردی؟!!
از همین رو خداوند فرمود:
من جاء بالحسنه ...
یعنی محور این نیست که کسی کار خوب بکند، محور اصلی، کار خوب کردن نیست، محور اصلی «من فعل الحسنهًْ» (انجام دادن حسنه) نیست؛ محور اصلی «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَهًْ» (آوردن حسنه) است. یعنی انسان وقتی به محکمه الهی می آید دستش پُر باشد.
حسنه چیست؟
در یک جمله می توان گفت:
حسنه در دنیا هر آن چیزی است که بر حسن حقیقی آدمی بیفزاید ...
چرا با" ال" آمده است ؟
شاید منظور حسنه و نیکی خاصی است که با الف و لام ذکر شده است.
امیر المومنین علی( ع) فرمودند:
«الْحَسَنَةُ مَعْرِفَةُ الْوَلَایَةِ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ السَّیِّئَةُ إِنْکَارُ الْوَلَایَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَیْت»
. الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 1 / 185
حسنه شناخت مقام امامت و ولایت و محبت ماست و
سیئه نیز انکار ما و دشمنی و بغض ماست.
در زیارت جامعه کبیره آمده :
«مَسَاکِنِ بَرَکَةِ اللَّهِ».
ائمه علیهم السلام محل سکون برکت الهی می باشند.
به جایی مسکن می گویند که انسان در آن قرار می گیرد و قرار و آرامش پیدا می کند.
برکت به آن نعمتی می گویند در آن خیر فراوان و مستقر می باشد و در حال رشد کردن است. این برکات گاهی در نعمت های مادی و گاهی در نعمت های معنوی می باشند. هر خیری که در مخلوقات است و هر برکتی در عالم جاری می شود اهل بیت محل استقرار آن می باشند. پس هرچیزی می خواهد برکت پیدا کند باید در ارتباط با معصوم و در مسیر او قرار بگیرد و الّا با برکت و ماندگار نخواهد بود. در روایت است هنگامی که خداوند متعال این آیه را نازل کرد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَى الَّذینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(قصص/84) که یعنی اگر کسی حسنه بیاورد، بهتر از آن برای اوست و هرکس بدی با خود همراه بیاورد تنها برای همان و مثل آن بدی مجازات می شود؛ پیامبر اکرم دعا کردند که خدایا برای امت من بیشتر از این لطف و عنایت کنید که این آیه نازل شد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُون»(انعام/160)
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند :
" اگر چیزی معتدل باشد، ساختار درونیاش هماهنگ باشد به هدف، نائل بشود، کمبودی در متن او نباشد، این میشود حَسنه و حَسن و خوب؛
و اگر چیزی آفتزده بشود، نقصی از درون یا از بیرون بر او تحمیل بشود، آن نظامواری درونی را از دست بدهد در نتیجه، به هدف نرسد، این میشود سییّ،
بد و خوب در نظام تکوین همین است. چه اینکه ظلم و عدل هم در نظام تکوین همین است.
آن درختی که بارور است، تناور است، رشد میکند، میوه میدهد، آفتی ندارد، درختی است عادل یعنی معتدل. آن درختی که آفتزده است، کمثمر است، درختی است ظالم یعنی بیثمر، چون نظام درونیاش معتدل نیست. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود دو باغ برای کسی بود که هیچکدام از این درختهای این باغها ظالم نبودند: ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ از همین قبیل است یعنی هیچکدام از این درختها، ظالم نبودند، همهشان عادل بودند یعنی معتدل بودند یعنی نظامواری درونیشان تأمین بود، به هدف رسیدند؛ هم ساختار درونیشان متشکّل بود و هم میلشان به هدف میسّر بود، فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ یعنی هر دو جنّت و هر دو باغ، اُکل خود را دادند. «اُکل» یعنی خوراکی، یعنی میوه، نه یعنی «أکل». فرمود هر دو باغ، اُکل خود؛ میوه و خوراکی خود را دادند ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾؛ هیچکدام از این دو باغ، ظالم نبودند.
آنچه که با نظام قانونمند هماهنگ است، میشود حَسنه،
و اگر نظام قانونمند هماهنگ نبود، میشود سیّئه.
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -قصص
آیه 88
... کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ ...
...همه چیز هلاک شونده است جز وجه او...
ازدعاهای حضرت زهرای مرضیه (س) :
« اللهم انی اسئلک النظر الی وجهک و شوق الی لقائک»
درخواست می فرماید:
أَسْأَلُکَ
النَّظَرَ إِلَى وَجْهِکَ و
الشَّوْقَ إِلَى لِقَائِک
آن وجه و این لقا چیست؟
درقرآن می فرماید:
… فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه
و به هر سو رو کنید، "وجه الله" آنجاست»
(البقرة:115)
و
فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذینَ یُریدُون "وَجْهَ اللَّه"ِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون
پس حقّ نزدیکان و مسکینان و در راهماندگان را ادا کن! این براى آنها که "وجه الله "را مى طلبند بهتر است، و چنین کسانى رستگارانند»
(الروم:38)
و
کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ؛
وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ
هر که بر روی آن (زمین) است فانی است ؛ در حالی که باقی می ماند "وجه پروردگار" تو که دارای جلال و اکرام می باشد
(الرحمن: 26 ـ 27)
وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ "وَجْهَهُ "و....
با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مىخوانند." وجه او" را مىطلبند و...
(الکهف:28)
و
آیه 88 سوره قصص
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
معبود دیگرى را با الله مخوان ! که هیچ معبودى جز او نیست؛ همه چیز هلاک شونده است جز وجه او ؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه بسوى او بازگردانده مى شوید.
از آیات فوق بر می آید که:
اوّلاً همه ی موجودات فانی می شوند جز وجه الله که هلاک و فنا ندارد.
ثانیاً وجه الله آن هدف نهایی است که انسان باید به آن برسد و به دیدار آن نائل گردد.
ثالثاً وجه الله ، الله نیست ؛
بلکه وجه الله است و
وجه هر چیزی نمود و ظهور آن چیز است.
افراد انسانی با قیافه شناخته می شوند لذا قیافه ی شخص را وجه او گویند،یک کتاب را از جلد آن می شناسند لذا جلد کتاب را وجه کتاب گویند. وجه الله نیز آن حقیقتی است که
خدا را نمودار می سازد.
آن حقیقت چیست که خدا با آن شناخته می شود؟
روایت است که :
قَالَ
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
هُو بَقِیَّةُ اللَّهِ یَعْنِی الْمَهْدِیَّ
یَأْتِی عِنْدَ انْقِضَاءِ هَذِهِ النَّظِرَة
ِ فَیَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا
کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا
خداوند فرمود:
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ،
او بقیّة الله یعنی مهدی(عج) است که در پایان این نگره( النَّظِرَة) می آید و زمین را پر از قسط و عدل می کند همان گونه که پر از ظلم و جور شده است»
(الإحتجاج ،ج1،ص252 )
أبو الصّلت گوید:
گفتم: اى زاده ی رسول خدا، معنى این روایت چیست که
«ثواب گفتن لا إله إلّا اللَّه نظر کردن به وجه الله است»؟
فرمودند:
اى أبا الصّلت هر کس خداوند را داراى وجه و صورت و چهرهاى همانند صورت و چهره ی مخلوقین بداند کافر است،
وجه و چهره ی خدا ،
انبیاء و رسولان و حجّتهاى او هستند.
آنها کسانى مىباشند که مردم، توسّط آنان به سوى خدا و دین و معرفت او رو مىآورندو خداوند فرماید: « کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ. وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ »، و نیز فرموده: « کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ ». پس نگاه کردن به پیامبران الهى و حجّتهاى خداوند در مقامات و درجات خاصّشان در روز قیامت براى أهل ایمان ثواب بزرگى است»
(الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج2 ،ص409)
و
حضرت باقر علیه السّلام فرمودند:
"نَحْنُ الْمَثَانِی الَّتِی أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِیَّنَا
وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِی الْأَرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا مَنْ عَرَفَنَا فَأَمَامَهُ الْیَقِینُ وَ مَنْ جَهِلَنَا فَأَمَامَهُ السَّعِیر"
ما هستیم مثانى که خدا به پیامبر عطا نموده و ما وجه اللَّه هستیم که روى زمین بین شما رفت و آمد می کنیم.
می شناسد ما را آن کس که شناخته و جاهل است به حق ما آنکه نادان است. پس هر که ما را بشناسد پیشاپیش او یقین است و هر که جاهل به حق ما باشد پیشاپیش او جهنّم است» (بحار الأنوار ،ج24،ص114)
امام صادق(ع) در تفسیر « وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ » فرمودند:
" نَحْنُ وَجْهُ اللَّه"
ماییم وجه الله
(بحار الأنوار،ج24،ص192)
سلام بن مستنیر گفت:
از حضرت باقر علیه السّلام از آیه « کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»پرسیدم،
فرمودند:
به خدا قسم ما وجه اللَّه هستیم که تا روز قیامت پایدار است.
امرى که خداوند در مورد ولایت و فرمانبردارى از ما نموده است و
معنى وجه اللهى که فرمود کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَه این است که هر کدام از ما بمیرد یک نفر از فرزندان او جانشینش مى شود تا روز قیامت»
(بحار الأنوار،ج24،ص193)
کلُّ شَیءٍ هالِک
یعنی هر موجودى را که تصور کنیم، فى نفسه هالک و باطل است، و حقیقتى جز آنچه که از ناحیه خداى تعالى به آن افاضه شده ندارد، و آنچه که منسوب به خداى تعالى نباشد از حقیقت به طور کلى خالى است، و جز وهم، چیزی نیست و یا سرابى است که خیال، آن را به صورت حقیقت، جلوه داده، مانند بت ها که حقیقتی جز سنگ یا چوب یا فلز ندارند،حتی انسان که موجودى است که خدا در آفرینش خود، روح و جسمى در او به کار برده،و همچنین صفات کمال انسانی، همه صنع خدا و منسوب به اوست.
پس، از حقیقت، آن مقدارى در نزد ما است که خدا به فضل خود افاضه فرموده است و آن افاضه، آیات اوست، که بر صفات کریمه او از رحمت، رزق، فضل، احسان و ... دلالت مى کند.
در واقع
کلُّ شَیءٍ هالِک
یعنی هر چیزی «هالک» بالذات است،
نه «سَیهْلِک» که در آینده باطل شود؛
یعنی الآن هم هالک است.
الّا وجه اللَّه که وجه الله جنبه هستی اشیاء؛ یعنی جنبه ربانی آنهاست که حقیقت دارند و هستندو این جنبه است که به آنها حقیقت و هستی و بقا داده است...
اینکه حضرت امیر المومنین (ع) می فرمایند که
وَ بِوَجْهِکَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ کُلِّ شَىءٍ
و مَولایَ یا مَولایَ!
أنتَ الحیّ و أنا المَیّت ،
فهل یَرحَمُ المَیّتَ الّا الحَیّ
نمی فرماید که خدایا الآن تو زندهای، من هم الآن زندهام، وقتی مُردم به من رحم کن.
بلکه می فرمایدکه:
خدایا! الآن هم من مرده هستم، هر آنچه هست از توست،نظیر هوا ویا صوتی که به نی یا فلوت دمیده میشود،اگر صدایی هست صدای توست. ما ذاتا مرده هستیم، نه اینکه بعدها میمیریم.
"فهل یَرحَمُ المَیّتَ الّا الحَی"
نمی فرماید که وقتی مُردم به من رحم کن. نه!
می فرماید که
مثل آینه ای هستیم که به صاحب صورت بگوید که اگرتو از من روی برگردانی چیزی در من نیست!...
...وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
ترجعون : باز گردانده می شوید
زمانی از کلمه بازگشتن استفاده میکنیم که قبلاً در آنجا بودیم و حال دوباره می خواهیم به آنجا برویم .
رجوع یعنی برگشتن به جایی که قبلا ً آنجا بوده است .
در قرآن از قیامت به عنوان موقفی که «به سوی خدا بازگردانده میشوید» یاد می شود.
تُرْجَعُونَ
با فعل مجهول فرمود، یعنی این برگشت به سوی خدا، دیگر امری نیست که خودتان به اراده خود انجام دهید؛ بلکه همه را خواه ناخواه به سوی خدا" برمیگردانند"؛
همانطور که وجودِ همه از خداست، رجوعِ همه نیز به اوست...
او مقصد نهایی و آخرین ایستگاه همه موجودات است تا به ابدیت بپیوندند.در نتیجه همه سمت و سوی هستی به سوی خدا است و انسان هم جزیی از آن است. همه موجودات به سمت خدا هستند و کسی و چیزی نیست که بتواند خارج از دایره ملک الهی پدیدار شود و در سمتی دیگر حرکت کند...
یادداشت استاد:
"وجه"، چهره است. صورت تو، جایگاهِ اصلیِ معابر ادراک توست. حس های بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه، و همچنین وجوه ناپیداتر، از جمله؛ لب پیشانی مغز که مرکز خودآگاهی است و با "ناصیه" ارتباط مستقیم دارد، و نیز مرکزیت چشم سوم که نوعی ادراک شهودی است، همه و همه در کلیّت چهره ات جمع اند. اینها با هم یک مرکز ادراک بزرگتر را تشکیل می دهند که تو با آن شناخته می شوی و نامش "وجه" است. وقتی سالکی وجه اش را تسلیم "حق" کند، یعنی تمامی مراکز ادراکی اش را بدو تسلیم کرده است. چنین کسی، دیگر نه قضاوتی خواهد داشت و نه برداشتی، زیرا ذهن قبلی اش که این حس ها را در سیطره ی خود داشت، محو شده است و از ریاست افتاده است. از این به بعد این "حق" است که از چشم او می بیند، از گوش او می شنود ... و در یک کلام، "حق"، مراکز ادراکی اش را در اختیار گرفته است. و دقیقاً دلیل بی ترسی و بی اندوهیِ چنین کسی همین است که خداوند او را رَه می بَرَد و از ماجراهای زندگی گذر می دهد. و خداوند بهترین راهبران است. اگر می خواهی غم و اندوه از زندگی ات زایل شود، راهش تقدیم "وجه"، یعنی تسلیم نمودنِ تمامی معابر ادراک ات به خداوند زنده است. وقتی در "مراقبه"، ذهن، متوقف شود، فرمانروایی حس های ظاهر و حس های باطن، همگی در دو قلمرو غیب و شهود، تحت انقیاد پروردگارت خواهد بود، و تمامی دریافت ها و پرداخت ها، اثر پذیری ها و اثر گذاری ها، از طریق راهبری او به انجام می رسد. و این "تسلیم"، همان "فوز عظیم" است. اطلاق "وَجهُ الله" به معصومان علیهم السلام، دقیقاً بدین سبب است که آن بزرگواران، وجه خود را به تمامی در اختیار خداوند قرار داده اند.
آری معصومان ما هم وجه الله هستند و هم وجیه عندالله .آبرو مند پیش خداوند...