سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه قصص -۵

تاملی در -قرآن کریم

سوره مبارکه -قصص

شخصیت های مطرح در سوره مبارکه قصص

وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ

 قُرَّتُ عَیْنٍ لِی ...

(قصص/9)

 زن فرعون که حضرت موسی" نور چشم او"شد.

چهار زنی که رسول خدا (ص) فرمودند :بهشت مشتاق آنهاست، به ترتیبی که خود حضرت فرمودند اولین نفر ایشان «آسیه» همسر فرعون است.

 چرا بهشت مشتاق آسیه است؟

ما می‌توانیم از کمیت‌ها  آگاه بشویم حجم، وزن، طول، عرض، اما فهم کیفیت‌ها تقریباً به نظر محال می‌رسد.

آسیه قابل فهم نیست ،چون توحید را با دل لمس کرده به صورت حق الیقینی، نه با علم الیقین، نه با عین الیقین.

 نبوت کلیم الله را با دل به صورت حق الیقین لمس کرده، قیامت ومعادرا از زبان موسی شنیده وبه دل و روح و جان خود باور کرده است.

حضرت آسیه وقتی که سخنان موسی ابن عمران را شنید ،تسلیم شد.

یک دانه معجزه هم نخواست،

یعنی نیامد از وسط دربار پیام بدهد به کلیم الله که می‌خواهم مؤمن شوم معجزه ای به من نشان بده. نه، چنان تواضع به خرج داد که ابتدای نبوت کلیم الله خود به در موسی آمد وتسلیم شد.

البته این تسلیمیت او که همسرش مدعی انا ربکم الاعلی بود آسان نبود،

یقین داشت که جانش، مقامش، همه به خطر می‌افتد.

چند نفر می توانند علی گونه در لیله المبیت بمانند، چند نفر؟ ...

از آیاتی که شگفت‌زده‌ می کند :

 آسیه تا روز به هم پاشیده شدن نظام جهان و طلوع صبح قیامت برای هر چه مرد و زن مؤمن است سرمشق است؟!

 پروردگارعالمین اعلام میکند به هر چه مرد مؤمن است تا روز قیامت و به هر چه زن مؤمن است تا روز قیامت، که این زن سرمشق ایمان و اخلاق و عمل است.

اگر در ایمانش نقص داشت، اگر در اخلاقش نقص داشت، اگر در اعمالش نقص داشت، محال بود خدا او را به عنوان سرمشق معرفی کند. سرمشق معرفی شده باید کامل باشد، باید جامع باشد.

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن

 (تحریم، 11)

واین بخش زندگی آسیه،

دعای او که عین حیات اوست،

"إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة"

 اوج علو و تعالی اوست ،

" عندک "...

آدم تا با حقایق قرآن آشنا نباشد نمی‌تواند این" عندک "رادرک بکند...

چون منی معنای عندک را چه می فهمد؟

قرآن«فرعون» را «ذی الاوتاد» معرفی کرده، یعنی یکی از انواع شکنجه‌هایش اوتاد ـ جمع وتد ـ است، وتد یعنی میخ.

آسیه محکوم است به شکنجه به جهت ایمانش،

ملکه و الهه دربار جلوی همه درباری‌ها و مردم ، زنده زنده کف دستانش ومچ پاهایش با میخ‌ها به زمین دوخته شد بعد دستور داده شدکه تخته سنگ بزرگی بیندازند روی بدنش که با زمین مساوی بشود،

در این وضع رو می کند به سوی خداوند ...

نگفت یا غیاث المستغیثین،

نگفت یا رب المستوحشین ...نگفت...

گفت:

 رب من ...ای پرورش دهنده من ، پروردگار من ای مالک من، ای مدبر امور من،

 رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة

در بهشت خانه‌ای" نزد خودت" بنا کن.

 حتی بهشت بی‌ اورا نمی‌خواهد...

مقام "عندیت" می خواهد !!!

" عندیت" ...

آنهم عندک "نزد خودت" ...خود خودت...

از همه ی بود و وجودت ،

همین یک جمله قرآن برای اشتیاقِ اقتدا به تو بس است در این روزهایِ غریبِ قرنِ فرعونیت...

چقدر آیات  مربوط به ترا دوست دارم که خدا تو را و مریم را به رخِ اهل ایمان و مخصوصا آن دو زن پیامبراکرم(ص) میکشد(سوره تحریم)...

راه همه بهانه ها را بسته ای آسیه!

راه همه توجیه ها را...

میانِ ‌آن همه ظلم و تاریکی و قساوت، چگونه این قدر لطیف و طاهر ماندی که قلبت پذیرای حق شد؟...

کلمه توحید چطور بر زبانی جاری شد که زبانِ‌ همسر و شریک زندگی اش، انا ربّکم الاعلی می سرود؟...

چطور بی معجزه، به موسایی ایمان آوردی که همسرت با آن همه اعجازِ عصا و ید بیضا در تاریکیِ کفر ماند؟...

یقین، چطور میهمانِ قلبی شد که تمامِ اطرافیانش، حتّی به ایستگاهِ شک هم نرسیدند؟

 به کجا متّصل بودی آسیه؟

 عجیب هستی برایم، غریب و بزرگ ،دست نیافتنی...

چه شباهتِ غریبی ست میانِ تو و خدیجه!

 که هر دو چه زود و چه بی عناد و لجاجت،

و چه بی درخواستِ‌ اعجاز و چه راحت، به پیام برتان ایمان آوردید!

حسرتِ‌ یقینِ‌ تو و خدیجه بر دلم خواهد ماندحتما تا قیامت!

وای از این دردِ کم یقینی،

دردِ‌ شک و تردید که

نمی گذاردموسی قُرَّتُ عَیْنٍ لِی باشد!

وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی

(قصص/9)

و صحنه های آخر عمرت شبیه ‌سمیّه بود، ‌نه؟...

آن شکنجه ها مقابلِ‌ چشمانِ ‌همان کسانی که

 سالهاملکه شان بودی:

آمنیا... الهه مصر ...

 زندگی عزیزانه و مرفهّانه را با چه عوض کردی آسیه؟...

 که بیتی خواستی نزد خودخودش ...

چه دیدی که لبخند زدی بعد از آن همه شکنجه ودرد؟...

چه گذشت بر تو در آن دقایق آخر؟

از لحنِ‌قرآن معلوم است:

نجّنی، عمق درد و رنج و تمام شدنِ‌ طاقتت را می رساند...

همان بهتر که این صحنه ها را قرآن بازگو نمی کند...

همان بهتر که فقط دعایت را یادمان می آوردکه

 بغض با آن خواسته زیباِیِ تو بال بگیرد، اوج بگیرد،

 با پرواز تو آرام بگیرد با آرام گرفتنِ‌ تو

در" عندیت" او...

 می شود روزی خانه ات را دید؟

 همان که در و دیوارش از جنسِ‌ ایمان و یقین ‌و طهارتِ ‌توست؟

 همان که هزار بار با بالِ نازکِ خیال های خام ام در وهم خود به تصویرش کشیده ام...

 جرعه ای از  یقین تو می تواند حیاتِ‌ مارا ابدی کند،

مارا ‌بیاورد تا بهشت،‌ تا خانه ی تو که کنارِ اوست...


سوره مبارکه -قصص

آیه 84

مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ

هر کس نیکى به میان آورد براى او [پاداشى] بهتر از آن خواهد بود و هر کس بدى به میان آورد کسانى که کارهاى بد کرده‏ اند جز سزاى آنچه کرده‏ اند نخواهند یافت .

نفرمود:

کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است!

در هیچ جای قران نداریم که فرموده باشد:

«من فعل الحسنه»

 بلکه فرمود :

«من جاء بالحسنه»

این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود «به سرای باقی» ببرد.

 یعنی اعمالش در دستش نقد باشد.

این طور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کندو... که با این کارها افعال خیرش بریزد.

 این «شیوه اخیر»  مصداق همان «من فعل الحسنه» است که مورد نظر قرآن نیست .

بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همه افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد.

 در صحنه قیامت نمی‌گویند تو در دنیا چه کردی بلکه می‌گویند چه با خودت آوردی؟!!

از همین رو خداوند فرمود:

من جاء بالحسنه ...

یعنی محور این نیست که کسی کار خوب بکند، محور اصلی، کار خوب کردن نیست، محور اصلی «من فعل الحسنهًْ» (انجام دادن حسنه) نیست؛ محور اصلی «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَهًْ» (آوردن حسنه) است. یعنی انسان وقتی به محکمه الهی می آید دستش پُر باشد.

حسنه چیست؟

در یک جمله می توان گفت:

حسنه در دنیا هر آن چیزی است که بر حسن حقیقی آدمی بیفزاید ...

چرا با" ال" آمده است ؟

شاید منظور حسنه و نیکی خاصی است که با الف و لام ذکر شده است.

امیر المومنین علی( ع) فرمودند:

 «الْحَسَنَةُ مَعْرِفَةُ الْوَلَایَةِ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ السَّیِّئَةُ إِنْکَارُ الْوَلَایَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَیْت»

. الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 1 / 185

 حسنه شناخت مقام امامت و ولایت و محبت ماست و

 سیئه نیز انکار ما و دشمنی و بغض ماست.

در زیارت جامعه کبیره آمده :

«مَسَاکِنِ بَرَکَةِ اللَّهِ».

ائمه علیهم السلام محل سکون برکت الهی می باشند.

 به جایی مسکن می گویند که انسان در آن قرار می گیرد و قرار و آرامش پیدا می کند.

برکت به آن نعمتی می گویند در آن خیر فراوان و مستقر می باشد و در حال رشد کردن است. این برکات گاهی در نعمت های مادی و گاهی در نعمت های معنوی می باشند. هر خیری که در مخلوقات است و هر برکتی در عالم جاری می شود اهل بیت محل استقرار آن می باشند. پس هرچیزی می خواهد برکت پیدا کند باید در ارتباط با معصوم و در مسیر او قرار بگیرد و الّا با برکت و ماندگار نخواهد بود. در روایت است هنگامی که خداوند متعال این آیه را نازل کرد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزَى الَّذینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(قصص/84) که یعنی اگر کسی حسنه بیاورد، بهتر از آن برای اوست و هرکس بدی با خود همراه بیاورد تنها برای همان و مثل آن بدی مجازات می شود؛ پیامبر اکرم دعا کردند که خدایا برای امت من بیشتر از این لطف و عنایت کنید که این آیه نازل شد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُون»(انعام/160)

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند :

" اگر چیزی معتدل باشد، ساختار درونی‌اش هماهنگ باشد به هدف، نائل بشود، کمبودی در متن او نباشد، این می‌شود حَسنه و حَسن و خوب؛

 و اگر چیزی آفت‌زده بشود، نقصی از درون یا از بیرون بر او تحمیل بشود، آن نظام‌واری درونی را از دست بدهد در نتیجه، به هدف نرسد، این می‌شود سییّ،

 بد و خوب در نظام تکوین همین است. چه این‌که ظلم و عدل هم در نظام تکوین همین است.

آن درختی که بارور است، تناور است، رشد می‌کند، میوه می‌دهد، آفتی ندارد، درختی است عادل یعنی معتدل. آن درختی که آفت‌زده است، کم‌ثمر است، درختی است ظالم یعنی بی‌ثمر، چون نظام درونی‌اش معتدل نیست. اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» فرمود دو باغ برای کسی بود که هیچ‌کدام از این درخت‌های این باغ‌ها ظالم نبودند: ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ از همین قبیل است یعنی هیچ‌کدام از این درخت‌ها، ظالم نبودند، همه‌شان عادل بودند یعنی معتدل بودند یعنی نظام‌واری درونی‌شان تأمین بود، به هدف رسیدند؛ هم ساختار درونی‌شان متشکّل بود و هم میل‌شان به هدف میسّر بود، فرمود: ﴿کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾ یعنی هر دو جنّت و هر دو باغ، اُکل خود را دادند. «اُکل» یعنی خوراکی، یعنی میوه، نه یعنی «أکل». فرمود هر دو باغ، اُکل خود؛ میوه و خوراکی خود را دادند ﴿وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً﴾؛ هیچ‌کدام از این دو باغ، ظالم نبودند.

آنچه که با نظام قانون‌مند هماهنگ است، می‌شود حَسنه،

و اگر نظام قانون‌مند هماهنگ نبود، می‌شود سیّئه.

تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه -قصص

آیه 88

... کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ ...

...همه چیز هلاک شونده است جز وجه او...

ازدعاهای حضرت زهرای مرضیه (س) :

« اللهم انی اسئلک النظر الی وجهک و شوق الی لقائک»

 درخواست می فرماید:

 أَسْأَلُکَ

النَّظَرَ إِلَى وَجْهِکَ و

 الشَّوْقَ إِلَى لِقَائِک

آن وجه و این لقا چیست؟

درقرآن می فرماید:

… فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه‏

و به هر سو رو کنید، "وجه الله" آنجاست‏»

 (البقرة:115)

و

 فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذینَ یُریدُون "وَجْهَ اللَّه"ِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون‏

 پس حقّ نزدیکان و مسکینان و در راه‏ماندگان را ادا کن! این براى آنها که "وجه الله "را مى ‏طلبند بهتر است، و چنین کسانى رستگارانند»

(الروم:38) 

و

کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ؛

وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ

 هر که بر روی آن (زمین) است فانی است ؛ در حالی که باقی می ماند "وجه پروردگار" تو که دارای جلال و اکرام می باشد

(الرحمن: 26 ـ 27)

 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ "وَجْهَهُ "و....

 با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و عصر مى‏خوانند." وجه او" را مى‏طلبند و...

 (الکهف:28)

و

آیه 88 سوره قصص

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

معبود دیگرى را با الله مخوان ! که هیچ معبودى جز او نیست؛ همه چیز هلاک شونده است جز وجه او ؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه بسوى او بازگردانده مى شوید.

از آیات فوق بر می آید که:

اوّلاً همه ی موجودات فانی می شوند جز وجه الله که هلاک و فنا ندارد.

ثانیاً وجه الله آن هدف نهایی است که انسان باید به آن برسد و به دیدار آن نائل گردد.

ثالثاً وجه الله ، الله نیست ؛

بلکه وجه الله است و

وجه هر چیزی نمود و ظهور آن چیز است.

افراد انسانی با قیافه شناخته می شوند لذا قیافه ی شخص را وجه او گویند،یک کتاب را از جلد آن می شناسند لذا جلد کتاب را وجه کتاب گویند. وجه الله نیز آن حقیقتی است که

خدا را نمودار می سازد.

 آن حقیقت چیست که خدا با آن شناخته می شود؟

روایت است که :

  قَالَ

 فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ

هُو بَقِیَّةُ اللَّهِ یَعْنِی الْمَهْدِیَّ

یَأْتِی عِنْدَ انْقِضَاءِ هَذِهِ النَّظِرَة

ِ فَیَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا

 کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا

 خداوند فرمود:

 فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ،

 او بقیّة الله یعنی مهدی(عج) است که در پایان این نگره( النَّظِرَة) می آید و زمین را پر از قسط و عدل می کند همان گونه که پر از ظلم و جور شده است»

 (الإحتجاج ،ج‏1،ص252 )

أبو الصّلت گوید:

 گفتم: اى زاده ی رسول خدا، معنى این روایت چیست که

 «ثواب گفتن لا إله إلّا اللَّه نظر کردن به وجه الله است»؟

 فرمودند:

اى أبا الصّلت هر کس خداوند را داراى وجه و صورت و چهره‏اى همانند صورت و چهره ی مخلوقین بداند کافر است،

وجه و چهره ی خدا ،

انبیاء و رسولان و حجّتهاى او هستند.

آنها کسانى مى‏باشند که مردم، توسّط آنان به سوى خدا و دین و معرفت او رو مى‏آورندو خداوند فرماید: « کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ. وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ »، و نیز فرموده: « کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ ». پس نگاه کردن به پیامبران الهى و حجّتهاى خداوند در مقامات و درجات خاصّشان در روز قیامت براى أهل ایمان ثواب بزرگى است»

 (الإحتجاج على أهل اللجاج ،ج‏2 ،ص409)

و

حضرت باقر علیه السّلام فرمودند:

"نَحْنُ الْمَثَانِی الَّتِی أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِیَّنَا

 وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِی الْأَرْضِ بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا مَنْ عَرَفَنَا فَأَمَامَهُ الْیَقِینُ وَ مَنْ جَهِلَنَا فَأَمَامَهُ السَّعِیر"

 ما هستیم مثانى که خدا به پیامبر عطا نموده و ما وجه اللَّه هستیم که روى زمین بین شما رفت و آمد می کنیم.

 می شناسد ما را آن کس که شناخته و جاهل است به حق ما آنکه نادان است. پس هر که ما را بشناسد پیشاپیش او یقین است و هر که جاهل به حق ما باشد پیشاپیش او جهنّم است» (بحار الأنوار ،ج‏24،ص114)

امام صادق(ع) در تفسیر « وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ » فرمودند:

" نَحْنُ وَجْهُ اللَّه‏"

 ماییم وجه الله

(بحار الأنوار،ج‏24،ص192)

سلام بن مستنیر گفت:

 از حضرت باقر علیه السّلام از آیه « کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»پرسیدم،

فرمودند:

به خدا قسم ما وجه اللَّه هستیم که تا روز قیامت پایدار است.

امرى که خداوند در مورد ولایت و فرمانبردارى از ما نموده است و

 معنى وجه اللهى که فرمود کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَه این است که هر کدام از ما بمیرد یک نفر از فرزندان او جانشینش مى‏ شود تا روز قیامت»

 (بحار الأنوار،ج‏24،ص193)

کلُّ شَی‏ءٍ هالِک

یعنی هر موجودى را که تصور کنیم، فى نفسه هالک و باطل است، و حقیقتى جز آنچه که از ناحیه خداى تعالى به آن افاضه شده ندارد، و آنچه که منسوب به خداى تعالى نباشد از حقیقت به طور کلى خالى است، و جز وهم، چیزی نیست و یا سرابى است که خیال، آن را به صورت حقیقت، جلوه داده، مانند بت ها که حقیقتی جز سنگ یا چوب یا فلز ندارند،حتی انسان که موجودى است که خدا در آفرینش خود، روح و جسمى در او به کار برده،و همچنین صفات کمال انسانی، همه صنع خدا و منسوب به اوست.

پس، از حقیقت، آن مقدارى در نزد ما است که خدا به فضل خود افاضه‏ فرموده است و آن افاضه، آیات اوست، که بر صفات کریمه او از رحمت، رزق، فضل، احسان و ... دلالت مى‏ کند.

در واقع‏

کلُّ شَی‏ءٍ هالِک

یعنی هر چیزی «هالک» ب‏الذات است،

نه «سَیهْلِک» که در آینده باطل شود؛

یعنی الآن هم هالک است.

 الّا وجه ‏اللَّه که وجه الله جنبه هستی اشیاء؛ یعنی جنبه ربانی آنهاست که حقیقت دارند و هستندو این جنبه است که به آنها حقیقت و هستی و بقا داده است...

اینکه حضرت امیر المومنین (ع) می فرمایند که

وَ بِوَجْهِکَ الْباقى بَعْدَ فَناءِ کُلِّ شَى‏ءٍ

و مَولایَ یا مَولایَ!

 أنتَ الحیّ و أنا المَیّت ،

فهل یَرحَمُ المَیّتَ الّا الحَیّ

 نمی فرماید که خدایا الآن تو زنده‌ای، من هم الآن زنده‌ام، وقتی مُردم به من رحم کن.

بلکه می فرمایدکه:

 خدایا! الآن هم من مرده‌ هستم، هر آنچه هست از توست،نظیر هوا ویا صوتی که به نی یا فلوت دمیده می‌شود،اگر صدایی هست صدای توست.  ما ذاتا مرده‌ هستیم، نه اینکه بعدها می‌میریم.

 "فهل یَرحَمُ المَیّتَ الّا الحَی"

نمی فرماید که وقتی مُردم به من رحم کن. نه!

می فرماید که

مثل آینه ای هستیم که به صاحب صورت بگوید که اگرتو از من روی برگردانی چیزی در من نیست!...

...وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

ترجعون : باز گردانده می شوید

زمانی از کلمه بازگشتن استفاده میکنیم که قبلاً در آنجا بودیم و حال دوباره می خواهیم به آنجا برویم .

رجوع یعنی برگشتن به جایی که قبلا ً آنجا بوده است .

در قرآن از قیامت به عنوان موقفی که «به سوی خدا بازگردانده می‌شوید» یاد می شود.

تُرْجَعُونَ

 با فعل مجهول فرمود، یعنی این برگشت به سوی خدا، دیگر امری نیست که خودتان به اراده خود انجام دهید؛ بلکه همه را خواه ناخواه به سوی خدا" برمی‌گردانند"؛

همان‌طور که وجودِ همه از خداست، رجوعِ همه نیز به اوست...

او مقصد نهایی و آخرین ایستگاه همه موجودات است تا به ابدیت بپیوندند.در نتیجه همه سمت و سوی هستی به سوی خدا است و انسان هم جزیی از آن است. همه موجودات به سمت خدا هستند و کسی و چیزی نیست که بتواند خارج از دایره ملک الهی پدیدار شود و در سمتی دیگر حرکت کند... 


یادداشت استاد:

"وجه"، چهره است. صورت تو، جایگاهِ اصلیِ معابر ادراک توست. حس های بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه، و همچنین وجوه ناپیداتر، از جمله؛ لب پیشانی مغز که مرکز خودآگاهی است و با "ناصیه" ارتباط مستقیم دارد، و نیز مرکزیت چشم سوم که نوعی ادراک شهودی است، همه و همه در کلیّت چهره ات جمع اند. اینها با هم یک مرکز ادراک بزرگتر را تشکیل می دهند که تو با آن شناخته می شوی و نامش "وجه" است. وقتی سالکی وجه اش را تسلیم "حق" کند، یعنی تمامی مراکز ادراکی اش را بدو تسلیم کرده است. چنین کسی، دیگر نه قضاوتی خواهد داشت و نه برداشتی، زیرا ذهن قبلی اش که این حس ها را در سیطره ی خود داشت، محو شده است و از ریاست افتاده است. از این به بعد این "حق" است که از چشم او می بیند، از گوش او می شنود ... و در یک کلام، "حق"، مراکز ادراکی اش را در اختیار گرفته است. و دقیقاً دلیل بی ترسی و بی اندوهیِ چنین کسی همین است که خداوند او را رَه می بَرَد و از ماجراهای زندگی گذر می دهد. و خداوند بهترین راهبران است. اگر می خواهی غم و اندوه از زندگی ات زایل شود، راهش تقدیم "وجه"، یعنی تسلیم نمودنِ تمامی معابر ادراک ات به خداوند زنده است. وقتی در "مراقبه"، ذهن، متوقف شود، فرمانروایی حس های ظاهر و حس های باطن، همگی در دو قلمرو غیب و شهود، تحت انقیاد پروردگارت خواهد بود، و تمامی دریافت ها و پرداخت ها، اثر پذیری ها و اثر گذاری ها، از طریق راهبری او به انجام می رسد. و این "تسلیم"، همان "فوز عظیم" است. اطلاق "وَجهُ الله" به معصومان علیهم السلام، دقیقاً بدین سبب است که آن بزرگواران، وجه خود را به تمامی در اختیار خداوند قرار داده اند.

آری معصومان ما هم وجه الله هستند و هم وجیه عندالله .آبرو مند پیش خداوند...

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.