سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه یونس(1)

 سوره مبارکه یونس

این سوره گزارشی از وضعیت انسان است در برابر خداوند .

 سوره مکی است ، در سوره،از سه پیامبر بزرگ ، نوح و موسی و یونس( ع ) یاد شده است و

 شاید مناسبت این سه نفر با یکدیگر ،به مردم شان مربوط باشد !

در سوره یونس، داستان حضرت موسی بطور مفصّل آمده است !!

 به داستان حضرت نوح نیز اشاره شده است !

 ولی سرگذشت حضرت یونس در سوره یونس نیامده است!!؟

به حضرت یونس در سوره های أنبیاء و صافّات و قلم اشاره شده و 

در سوره ی نساء و أنعام نیز نام او آمده است،

ولی در این سوره یونس؛ تنها در یک آیه ؛آنهم به ایمان و نجات "قوم یونس" اشاره شده است،

نه خود حضرت یونس،

 "چرا شهرها و قریه ها ایمان نیاوردند تا ایمانشان سودشان دهد، 

همانطور که قوم یونس ایمان آوردند و ما پس از ایمان آوردن آنان عذاب خوار کننده را 

از آن ها برداشتیم و تا مدّتی آنان را کامیاب کردیم ".

این تمام چیزی است که

 در این سوره درباره ی حضرت یونس پیامبر مورد اشاره قرار گرفته است!!!

محتوای 6 آیه اول سوره درباره نبوت عامه است.

یعنی خداوند کسانی را برای هدایت مردم مبعوث کرده است،

سوره با این سوال شروع می‌شود،

آیا این پدیده‌ی عجیبی است کهاز خودتان یکی را برای هدایت بفرستیم؟

و در این آیات به چیزهایی که نور می دهند اشاره شده است.

چه در روز و چه در شب نورهایی وجود دارد.

در عالم تکوین وجود ؛پدیده نوراست که سبب می شود راه را در پرتو این نور ببینیم ،

 اگر راه‌های زمین را نشان داده است، آیا عجیب است که راه‌های آسمان را هم نشان ‌دهد.

وسط بحث نبوت عامه حرف از خورشید و ماه است،

در عالم تکوین خورشید همان نقشی را داردکه در عالم تشریع پیامبران دارند،

 و همین طورامامان و قمر...


آیه 7

إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا

وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا

وَاطْمَأَنُّوا بِهَا

وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُون

مرگ، به تعبیر امام صادق ع، یقینی‌ترین واقعیتی است که

 همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد می‌کنند!

           (خصال1/ 14 )

یعنی هیچکس تردید ندارد که بالاخره روزی خواهد مرد، 

اما اغلب ما به گونه‌ای به زندگی دنیا رضایت داده و

 بدان دلبسته و آرامش خود را در آن می‌جوییم، که گویی هیچگاه نمی‌میریم!

اما چرا چنین است؟

علامه طباطبایی معتقد است که در این آیه، دو جمله‌ی

 "به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کرده‌اند "

در مقام تفسیر جمله اول

 "امیدی به دیدار ما ندارند " است. (المیزان10/ 15 )

یعنی علت اینکه این گونه به دنیا چسبیده‌ایم این است که

 ملاقات خدا را جدی نگرفته، و امیدی بدان نداریم؟

یعنی باورمان نمی‌شود که ما را برای لقاءالله آفریده‌اند؛

 لذا امیدی به لقاء الله نداریم؛پس به زندگی پرمشکل دنیا دل‌خوش کرده و

خوشی و آرامش را در آن می‌جوییم.شاید ادامه آیه دلیل این باشد:

 "آنان از نشانه‌های ما غافلند "

خداوند همه عالم را نشانه آفرید تا کسی که مومن است با این علائم و نشانه‌ها،

 راه را بیابد؛ (جاثیه/3). ولی کسی که این نشانه‌ها را جدی نمی‌گیرد و از آنها غفلت می‌کند، 

طبیعی است که همه هم و غمش زندگی دنیا می‌شود.

 "لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "

ما می‌دانیم که می‌میریم؛ اما از مرگ می‌ترسیم. چرا؟

چون آن را پایان کار می‌بینیم، نه گام نهادن در وادی دیدار یار. 

اگر کسی واقعا مومن به خدا باشد،از شوق لقای پروردگارش

 لحظه‌ای در رفتن درنگ نمی‌کند ... که فزت ...


 "رَضُوا + بِـ + الْحَیاةِ الدُّنْیا "

 و «اطْمَأَنُّوا + بِـ + ها "

 هر انسانی دنبال رضایت خاطر و آرامش است؛ و دل می‌دهد به هرکه او را واقعا به این دو برساند.

 مهم این است که بداند این دو «به وسیله» حیات دنیا حاصل نمی‌شود؛

بلکه اطمینان و آرامش تنها با یاد خدا

 (رعد/28 )

 و زندگی رضایتمندانه (عیشة راضیة) تنها با جدی گرفتن ملاقات خدا (حاقه/20-21 )

 و عمل صالح (قارعه/6-7) حاصل می‌شود.

 "لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "

آنهایی که امید لقاء الله در دلشان زنده نشده است ،

طبیعتاً به حیات دنیا راضی هستند، یعنی قانع هستند.دنیا برایشان کفایت می کند.

 از دنیا بزرگتر نیستند.و دنیا برایشان کم نیست.

طبیعتاً تکیه به دنیا می کنند و آرامش با دنیا دارند. یعنی اطمینانشان به دنیا است.

 

 "وَ الَذینَ هم عَن آیاتِنا غافلون "

 آیات خود را یک به یک می فرستیم، هشدار می دهیم که این دنیا نه تکیه گاه خوبی است،

 نه می شود به آن اطمینان کرد و نه می شود به آن قانع بود. اما باز غافلند ودنبال دنیایشان.

 

 "وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ "

 خداوند جهان را پر از نشانه آفرید، بلکه هرچیزی در آسمانها و زمین را به عنوان نشانه آفرید 

(جاثیه/3 )

اگر چشم نشانه‌یاب باشد...

آیه 8

أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ

بِما کانُوا یَکْسِبُون

 «مأوی» به محلی گویند که انسان برای آرامش و سکونت خود بدان پناه می‌برد.

در ادبیات عامیانه، به کسی که زندگی و اموراتش پشتوانه محکمی ندارد،

 می گویند:

  "خانه‌اش رو هواست "

اما وضع کسانی که امیدی به دیدار خدا ندارند و به دنیا دلخوش کرده‌اند از این هم بدتر است:

آنها «خانه‌شان آتش است "

 آنکه خانه‌اش رو هواست، مشکلش فقط این است که تکیه‌گاه مطمئنی ندارد؛

 اما کسی که خانه‌اش آتش باشد، هرچیزی هم که به خیال خود کاسبی کرده، سوخت می‌شود.

 

افسوس هر آنچه برده‌ام، باختنی است

بشناخته‌ها تمام نشناختنی است

برداشته‌ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته‌ام هر آنچه برداشتنی است

 

...النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون

چراآتش ؟

شاید پوچ و باطل بودن کارها و دلبستگی‌هایشان است ،

چون آتش چیزی است که هر چیزی را می‌سوزاند و پوچ و باطل می‌کند.

            ...بما کانُوا یَکْسِبُون

 «کانوا» وقتی قبل از فعل مضارع می‌آید، نشان دهنده یک روال همیشگی ومستمر است.

 این گونه نیست هرکس گاهی در زندگی‌اش به دنیا گرایید، حتما چنین عذابی دارد؛

 بحث آیه درباره کسانی است که

 روال زندگی‌شان را بر اساس دنیامداری و بی‌اعتنایی به لقاءالله پایه‌ریزی کرده‌اند.

 

آیه 15

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَات

ٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا

 ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ ...

و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانکه به دیدار ما امید ندارند مى‏ گویند

 قرآن دیگرى جز این بیاور یا آن را عوض کن ...

 

وقتی که آیات بر آنها خوانده می شود...آیات الهی را استهزا نمی کنند !

 رد نمی کنند آیات الهی را !الله ، خالق و حتی ربوبیت را منکر نیستند !

منکر نبوت و رسالت هم نیستند!!   پس چه مشکلی هست ؟

لقاء الهی را باور ندارند !   لایرجون لقائنا...

معیارهای زندگیشان الهی نیست،

پس احکام و شرایع الهی و دعوت به زندگی الهی بر آنها سنگین است و

 چون نمی توانند خودشان را با دین الهی هماهنگ کنند!

پس درخواست می کنند که

 یا کتابی دیگر برای ما بیاور ویا اگر همین است محتوایش را عوض کن!!!

درخواستی که آنها به زبان آوردند ،

بسیاری از مسلمانان به عمل در آوردند ...

به جای اینکه خودشان را با مسیر الهی وفق دهند،سعی می کنند به گونه ای آیات الهی را

 با تفکرات زمینی و زندگی محدود و مادی و حیوانی خود تاویل ویا حتی تحریف کنند ...

چون در پی معارف توحیدی نیستند، می خواهندکه مقررات و حلال و حرام الهی نیز

 به خواست و براساس مصالح و منافع وسلیقه هاى آنها ، دگرگون شود...

 

به جای اینکه معیارهای زندگی خود را به معیارهای الهی نزدیک کنند ،

سعی می کنند که 

معیارهای الهی و دین را به معیارهای تنگ و مادی زندگی خود نزدیک کنند تا 

بتوانند خودرا توجیه کنند...

 یعنی به جای اینکه چارچوب زندگی خودرا در گستره اسلام وسعت دهند،

سعی می کننددین را در خدمت تفکرات وحتی منافع مادی خود دربیاورند...

می گویند ملا نصرالدین لک لک را دید و گفت این چیه ؟ گفتند پرنده ،

گفت کجاش شبیه پرنده است پس از نوک و پا و گردن و بال او کوتاه کرد 

و گفت آهان الان شبیه پرنده شد ....

برخی مسلمانان نیز از سر و دم و گردن و ... 

دین اسلام زده وآنرا وارد چارچوب افکارو زندگی خود می کنند و خوشحالندکه مسلمانند ...

آیه 17

"ظلم" یکى از زشت ترین گناهان است،شاید بتوان گفت:

 زشتى گناهان دیگر هم به مقدار ظلمى است که در آنهاست ،

 ظلم در لغت به معنای وضع و قرار دادن شیء است در غیر موضع و جایگاهش، 

یعنی خروج از عدالت ...

آظلم =ظالمتر ، ظالمترین

 ظلم همانطورى که از جهت اختلاف خصوصیات ظالم، مختلف و کم و زیاد مى شود،

 همچنین نسبت به اختلاف اشخاصى که بر آنها ظلم مى شود، 

اختلاف و شدت و ضعف پیدا مى کند، به این معنا که 

هر چه موقعیت و شأن عظیم تر باشد ظلم بر او بزرگتر خواهد بود و 

معلوم است که ساحتى مقدس تر و منزلتى رفیع تر از ساحت و منزلت پروردگار نیست. 

بنابراین آن کسى هم که به چنین ساحت قدسى و یا به چیزى که

 منسوب به این ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالم تر خواهد بود، که

 "و من أظلم ممن افترى على الله کذبا"

چرا دروغ بستن بر خداوند ظلم به حساب می آید؟

علت ظلم بودن دروغ این است که انسان در مورد هر چیزی و به هر کسی دروغ بگوید،

 چون او را از حقیقت منحرف کرده،بنابراین به او ظلم کرده است .

 پس ظلم به فکر و فرهنگ شخص یا جامعه، بدترین ظلم‏ هاست.

و دروغ گناه کبیره است، هیچ دروغی نداریم گناه صغیره باشد،

 ولی در میان دروغ ها، دروغ بستن به خدا و پیامبر اکرم (ص)،بدترین دروغ هاست ،

مثلا روزه ماه رمضان با دروغ عادی باطل نمی شود

 ولی اگر انسان به خدا و رسول دروغ ببندد، روزه اش باطل است.

چون این ها نه تنها بر خود، بلکه بر مردم و کلمات نورانى کتاب هاى آسمانى هم ظلم می کنند،

ظلم بر خودشان که

 راه سعادت و فلاح و رستگارى را با این تکذیب ها بر روى خود می بندندکه لا یفلح...

و ظلمشان بر مردم  که باعث گمراهى دیگران نیز مى شوند،

که راه سعادت را بردیگران مى بندند،

مانند بدعت گذارانند که آثار گناه بدعتشان، هزاران سال، و گاه تا دامنه قیامت، 

پرونده سنگین و ظلمانى گناهانشان را باز نگه مى دارد.

آیه 24

إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ...

قرآن در این آیه، حیات دنیا را به آبی تشبیه کرده است که

 ابتدا خداوند آن را از آسمان فرو فرستاد و سپس آن آب با روییدنی های زمینی در آمیخت و

 زمین آراسته شد و زمینیان، چنین پنداشتند که خود می توانند بر آن مسلط گردند...

 فروفرستادن آب را به خداوند نسبت می دهد ،

اما "اَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ" اشاره به زیبایی و زینت زمین دارد

ولی این فریبندگی به خداوند اسنادداده نشده به زمین اسناد داده شده است،

"ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُم ْ‏قادِرُونَ عَلَیْها"گمان می برند،خیال می کنند،

توهم می کنندکه قدرتی برآن یا درآن دارند ، ظَنَّ أَهْلُها ...

"اهل" کلمه معناداری است،

 در زبان عربی هر کس به محض ارتباط برقرار کردن با چیزی اهل آن چیز نامیده نمی شود.

و در معنای واژه اهل، گونه ای از اختصاص و شدت پیوستگی و انس گرفتن  شرط است.

 بنابر این فریبندگی زمین همه ساکنان زمین را نفریفته است،

 بلکه فقط" اهل الأرض"

یعنی کسانی که به دنیا انس فراوانی گرفته اند واهل آن شده اند ،


آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


"امرنا..."

امری از سوی خدا؛ اما با ابهامی که واژه دارد مشخص نمی شود که 

دقیقاً چه چیزی را خداوند می خواهد به سراغ این اهل زمین بفرستدتا 

همه آنچه که بدان دل داده اند به یغما برد،

امر ناشناخته ای (امرُنا) در زمان ناشناخته ای (لَیْلاً أَوْ نَهارا )

در حقیقت مثل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم...

 در این آیه نقش ترکیبی "ماء " چنان چشمگیراست که 

علامه طباطبایی رحمه الله را نگران فهم غیر تخصصی قرآن کرده که تذکرمی فرماید:

"در این تشبیه نباید گمان کنید مشبه به فقط ماء است، 

بلکه باید توجه کرد که مشبه به یک منظومه مرکب و در نتیجه تشبیه نیز یک تشبیه تمثیل است."

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ

"اختلط" یعنی مخلوط شدن ؛وقتی دو چیز مخلوط می شود ،یکی حجم اصلی مخلوط است و

دیگری که حجم کمی دارد "خلیط " است، دردستور زبان عرب،

"خلیط" درجایگاه فاعل مجرور می شود؛

 مثلا مخلوط شدن اندکی نمک با آب با تعبیر "اختلط الملح بالماء" می گویند؛

اما تعبیر "اختلط الماء بالملح"یعنی مخلوط شدن کمی آب با مقدار زیادی نمک ...

یادر قرآن کریم،چربی های اندک چسبیده به استخوان حیوانات "مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ " گفته شده که

 چربی فاعل برای اختلط قرار داده شده است .

تعبیر"فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ‏الْأَرْض"

آبی را تصویر می کشد که نباتات در آن غرق هستند،نه آنکه آب در ساختمان نباتات گم شود

حال اینکه براساس زیست شناسی، میزان آب موجود در ساختمان نباتات از میزان سبزینه و

مواد دیگر آنها کمتراست و بخش اندکی از آب باران وارد ساختمان گیاهان می شود،

در روایات اهل بیت (ع) از

 "أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ"

 بر ظهور امام عصر (عج) تعبیر شده است.

اگربرداشت از قسمت پایانی آیه امر امامت باشد،

آیه نیزبایددر این راستا باشد .

با دقت در نکات گفته شده،

 اگر حیات دنیا به آبی تشبیه شده که تمام گیاهان عالم در آن غرقه اند و

 آن آب را خداوند برای قوام هستی فرو فرستاده؛

 اما با دنیا طلبی اهل الارض از مسیر خودش منحرف شده و

 خداوند در زمان مبهمی این انحراف را ترمیم و اصلاح خواهد کرد،

در دنیاکدام عنصر از عناصر هستی می تواند به آبی با این مشخصات تشبیه شده باشد؟!

 

در گفتمان دینی ما،

تشبیه امام به آب اصلی ثابت است،

 مثل

 "قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍمَعِین"

  (ملک: 30 )

یا امام رضا( ع) می فرمایند:

  "الامام الماء العذب علی الظما "

* براساس هستی شناسی شیعی معصوم واسطه فیض رسانی خداوند به مخلوقات است که

بدون وجود او نظام هستی از هم می گسلد.

انما الائمة قُوّام الله علی خلقه

جعلهم الله عزوجل ارکان الارض أن تمید باهلها

و احادیث دیگر...

که اگر مقام واسطه فیض رسانی نباشد، هیچ یک از موجودات،

 لایق استفاده از مقام غیب خداوند نخواهند بود و

 فیض حق به موجودی از موجودات نمی رسد و

نور هدایت در هیچ یک از عوامل ظاهر و باطن نمی تابدو...

معنای رایجی که از آیه می شود، نهی از دنیاگرایی و توصیه به زهداست،

اما مرتبه عمیق تر معنا همان امامت است و تناقضی با معنی عام آن ندارد ؛

مگر منزوی و مهجور شدن امامت و ولایت نتیجه چیزی غیر از دنیاگرایی بود ؟

آیات مربوط به قیامت خیلی تکان‌دهنده است.

من پیشنهاد می‌کنم هر کدام به تنهایی آیات قیامت را مرور کنیم؛ چون به آن احتیاج داریم.

صد‌ها آیه در قرآن درباره‌ی قیامت وجود دارد؛ هم بشارتهای قیامت هست، 

هم تهدیدهای آن؛ هر دو تکان‌دهنده است.

 بشارتهای قرآن هم تکان‌دهنده و جذاب و شوق‌آفرین است؛

 تهدیدهای قرآنی هم تکان‌دهنده است و دل انسان را آب می‌کند. 

«یبصّرونهم یودّ المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و

 فصیلته الّتی تؤویه و من فی الأرض جمیعا ثمّ ینجیه»؛

مجرم از شدت عذاب الهی آرزو می‌کند که بتواند فرزند خودش را فدا کند تا نجات پیدا کند...


امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه ترس از قیامت را تشریح می‌کنند:

 «ابکی لخروجی عن قبری عریانا ذلیلا حاملا ثقلی علی ظهری»؛

 امروز می‌گریم برای وقتی که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون می‌آیم.

  «انظر مرّة عن یمینی و اخری عن شمالی اذ الخلائق فی شأن غیر شأنی لکلّ امرء منهم 

یومئذ شأن یغنیه وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة»؛

 یک عده چهره‌هاشان خندان است و خوشنود و خوشحال و سربلندند. 

این‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در دنیا از پل صراطی که 

حقیقت و باطن‌اش در آن‌جاست و مثال آن در این‌جاست، توانسته‌اند رد شوند....

آن روز چنان سنگین و سخت است که «یوم یجعل الولدان شیبا»؛ جوان را پیر می‌کند؛

 انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه دُردانه خودش و از همسر خودش می‌گریزد. 

چرا؟ چون «لکلّ اِمرئ منهم یومئذ شأن یغنیه»؛

 هر کسی به قدر خودش گرفتاری‌ دارد که‌‌ همان گرفتاری خودش برایش بس است و 

مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد؛

 اما در آن روز و در آنجا، «وجوه یومئذ ناضرة» چهره‌هایی شادند؛ چهره‌هایی درهم‌ند و گرفته...

 از مباحث قرآنی امام خامنه ای

 

آیه ای برای زندگی

راست گفته اند که:

رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرّ‌ درون.

چهره آدم‌ها انگار تابلویی است که ورای همه نقش‌ها و رنگ‌هاش می‌شود حکایت‌ها خواند و نوشت.

 می‌شود غم‌ها و شادی‌ها، اضطراب‌ها و اطمینان‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، حتّی پاکی‌ها و ناپاکی‌ها،

 نورها و تاریکی‌ها را از پس خطوط به ظاهر مبهمِ چهره‌ها فهمید.

توی آستانه زندگی جاودانه ما ، توی آستانه آن انتقال عظیم، توی آن روز بزرگ، 

چهره‌ها به روایتِ آیه‌ها ماجراهایی دارند برای خودشان. 

انگار آن روز بیش‌تر از هر وقتِ دیگری می‌شود حال و هوای آدم‌ها از روی چهره‌هاشان خواند.

 روزی که چهره‌ها، نشانه‌اند؛ پر از تضاد و و تقابل و تباین.

آن روز بعضی از چهره‌ها سیاه‌اند و بعضی چهره‌ها سفید.

 تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.(آل عمران/ ١٠۶ )

 بعضی چهره‌ها شاد و خرم‌اند و شاداب ،

 بعضی‌‌ چهره‌ها عبوس و گرفته و درهم کشیده‌ ،

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌوَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (قیامت/ 22 و 24 )

 بعضی چهره‌ها روشن و گشاده‌اند و مسرور؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ

 (عبس/ 38 و 39 )

بعضی چهره‌ها روی‌شان غبارغم نشسته،

 انگار تاریکی فراگرفتدشان

 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ

تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ

 (سوره عبس و سوره یونس )

  بعضی چهره‌ها ذلت‌بارند، خسته و رنجورند؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ

 (غاشیه/ 2و 3 )

 بعضی چهره‌ها باطراوت‌اند و حاکی از نعمت؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ.

 (غاشیه/ ٨ )

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

" هر چیز اندازه‏اى دارد، جز اشک که قطره ‏اى از آن آتشها را خاموش کند. "

سپس فرمود:

 "کسى که اشکى براى خدا بریزد، چهره‏اش تیرگى و خوارى نخواهد دید.

 «لا یرهق وجوههم قترٌ ولاذلّة "

 

تدبردر سوره مبارکه یونس (2)

آیه 34

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ

راه های دعوت الی الله سه نوع است:

1- حکمت

2- موعظه ی حسنه

3- جدال احسن

 (جدال دو نوع است: جدال احسن و جدال باطل )

جدال احسن آن است که روی مقدمه ای تکیه شود که حق باشد و طرف مقابل،

 آن را قبول داشته باشد.

جدال باطل آن است که انسان در خلال بحث و گفتگو، هدفش اثبات سخن خودش باشد و

 در این راستا از ابطال حق یا احقاق باطل هراسی ندارد

در این آیات بعد از اقامه ی برهان بر توحید ربوبی که رب العالمین،

 خدا است و هیچ شریک و انبازی ندارد و خالق آسمانها و زمین است،

 به رسولش دستور می دهد که با مشرکین و کفار به جدال احسن، مجادله کند و از آنها بپرسد:

 این آلهه و معبودهای دروغین را که می پرستید، آیا استحقاق ربوبیت دارند یا نه؟!

قرآن برای ابطال عمل آنان از اول نمی گوید: شما بی دلیل هستید!

 بلکه از اول می فرماید به اینکه آنچه را که می پرستید از آنها کاری ساخته نیست.

از ساده ترین دلیل شروع می کند تا به دلیل نهایی برسد.

 آیا هیچ یک از شرکای شما این قدرت را دارند که چیزی را بیافرینند و دوباره احیا کنند؟

 نه! پس، خالق و مبدی و معید، خدا است «قل الله یبدوا الخلق ثم یعیده فانی توفکون» 

پس شما به کجا می روید؟

 

آیات 35 ، 36

کلمه" حق "در سوره یونس 17بار آمده است،

در همین دو آیه نیز واژه حق پررنگ است،

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ

 أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (35 )

آیا از شریکان شما کسی هست که به حق هدایت کند(یهدی الی الحق) 

حق در این سوره یعنی چیزی که به آن هدایت می‌شویم .

 این آیه از چند کلمه تشکیل شده که اکثرا از کلماتی که ازماده‌ی هدایت وحق ساخته شده است.

در این آیه (آیه 35 )

سه بار عبارت هدایت به حق

و 4 بار حق و

5 بار کلمه هدایت آمده است.

در آیه ی بعد ظن در مقابل حق آمده است،

 وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا

إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ

شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (آیه 36 )

 دو بار کلمه ظن آمده و در آیات مجاور نیز تراکم این کلمات زیاد است.

اگر این 17 کلمه حق در کل سوره هم پخش بود اینقدر به چشم نمی‌آمد

 اما در یک آیه کوتاه و آیات مجاور آن تراکم بالایی دارد.

مسئله اصلی سوره نیز عرض شده بود که هدایت تشریعی است و

 قومی که برای آنها هدایت تشریعی آمده است در خطر هستند ...

علم یعنی دانستن حقایق و واقعیت‌هائی که در جهان وجود دارد.

 شناختن چه جزئی باشد چه کلی، انسان بهره کمی از علم دارد.

 "عده‌ای از آنها بیسوادند از کتاب دینی خود جز تصور و آرزو چیزی نمی‌دانند، 

و فقط گمان میکنند " (بقره 78 )

گمان میکنند که فلان نظر یا حکم در کتاب وجود دارد ...

مثل اغلب مسلمانان و پیروان ادیان و مسالک سیاسی که

از کتابی که خود را منسوب به آن میدانند بی اطلاع هستندوفقط مقداری از آن را میدانند،

  »بیشتر آنها از گمان پیروی میکنند. در صورتیکه گمان انسان را به اندازه ذره‌ای از

 حقیقت بی نیاز نمیکند، اَلله کارهائی را که می‌کنند میداند.»(یونس36 )

و  آیه 39 یونس میفرماید:

 بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ.

"آنها منکر چیزی میشوند که به آن احاطه علمی ندارند."

معمولاً همینطور هستیم، و منکر چیزی میشویم که نمیدانیم.

 چون ملاک و معیار تشخیص ما انسان‌ها علم و دانش و آگاهی محدود ما میباشد.

 در صورتیکه دانش ما محدود به رفع احتیاجات طبیعی خودمان و

 کسب درآمدی برای رفع این احتیاجات است.

 ودرهمین امرهم اطلاعات و دانش ما بسیار محدود است که بقول روانشناسان مطالبی که

امروز بشنویم فردا هشتاد درصد آن را فراموش می‌کنیم چه رسد به ماه‌ها و سالها بعد.

اگر در قرآن ظن را در مقابل یقین بگذاریم و بگوییم اگر کسی یقین ندارد و

 صددرصد مطمئن نیست پس باید گمان کند

 ویا آیه " وأعبد حتی یأتیک الیقین" ( عبادت کن تا به یقین برسی )

پس ظن پدیده ای عمومی است.

 اما آنچه اینجامطرح است این است که آدمی زندگی‌ خود را براساس یک سری گمان‌هایی بنا کند.

گاه کسی حقایقی را درک کرده و دنبال آن می‌رود و چیزهایی در نظرش حالت گمان دارد که

 "یاتیک الیقین "یعنی وقتی ازحقایق پیروی می‌کنید کم کم آن ظن ها هم تبدیل به یقین می‌شوند و 

برطرف می‌شوند، ولی گاه آدمی هیچ حقی را نمی‌شناسد و 

همین جور بر اساس یک سری گمان زندگی می‌کند ،

 عقایدش ، افکارش، احساساتش، سبک زندگیش،...

 پایش هیچ جایی روی زمین نیست و کلا در هواست...

  شگفتی هم همین جاست که این آدم‌ها چگونه در هوا ایستاده‌اند.؟؟

آیه 58

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ

 فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون‏

بگو به فضل خدا و رحمت او، فقط بدان شاد باشند،

 آن بهتر است از آنچه جمع می‌کنند.

«فضل» یعنی «زیادتر از حالت میانه و معمول» و با بار معنایی مثبت و منفی به کار می‌رود که 

غالبا تعبیر«فضل» بار معنایی مثبت دارد و «فضول» بار معنایی منفی ، 

(هر دو را باید به «زیادی» ترجمه کرد. )

 (مفردات ألفاظ القرآن/639 )

و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار می‌رود، می‌باشد.

 (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏9/ 106 )

 «رحمت» یعنی «رقت قلب همراه با احسان کردن » و درواقع رحمت،‌

تجلی رأفت و ظهور شوق و شفقت است،

 «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ »

 علامه طباطبایی احتمال داده اندکه دو کلمه «فضل» و «رحمت» به دو معنا باشد،

مراد از «فضل» رحمت عامه خدا و مراد از «رحمت» رحمت خاص به مومنین

 (المیزان10/ 83 )

"فَضْلِ اللَّهِ وَبِرحْمَتِهِ ... هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون"

کدام برتر است؟

آنچه «خودم جمع کرده‌ام »

یا آنچه «خدا با فضل و رحمتش می‌دهد »

- دانایی‌ام چقدر است که آنچه جمع می‌کنم واقعا به نفعم باشد؟

- توانایی‌ام چقدر است که پاسخگوی فطرت بی‌نهایت‌طلب من باشد؟

- آنچه جمع می‌کنم، با مرگم از من جدا می‌شود، پس آیا حقیقتاً از آنِ من بوده؟

و ...

شاید تمام تعالیم دین برای فهم این یک آیه در زندگی باشد:

آنچه خدا می‌دهد واقعا برتر است از آنچه با توهم خود، با توان حقیر خود،

 و در دنیای خود، برای خودم جمع می‌کنم. پس زندگی‌ام را با خدا تنظیم کنم،

 نه با توهم و توان خودم!

"قُل ... فَلْیَفْرَحُوا ... خَیْرٌ ..."

به چه دل‌خوشیم؟ از چه شاد می‌شویم؟ و به چه باید شاد شویم؟

 یعنی چه که

 « باید به ... شاد شوید، و نه به ...»؟

یعنی شادی‌ آدمی هم تعیین تکلیف دارد؟!

مگر شادی "دلی" نیست؟

نکته دقیقا همین‌جاست!

آنطور که «دل» می‌خواهد، باید شاد بود،

نه آن طور که به «وهم و خیال‌» القا می‌کنند!

از شیطان گرفته تا هالیوود، هیچیک توجه نمی‌دهد که «شادی» چیست؛ 

بلکه سعی می‌کند «دلخواه خودش» را با رنگ و لعاب، به اسم «شادی‌بخش » القا کند!

ظاهرا آدمی شاد می شود . اما چرا مدتی بعد جای شادی‌ را حس ندامت و غم می گیرد و

 حتی یواشکی در درون خویش احساس خفت می‌کند؟

چون جان و دل شاد نشده است ،

چون آدمی نمیداند که شادی اش به چیست...

آیه 58

 «..فَضْلِ اللَّهِ ... هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون »

اگر سراغ خدا برویم،

 با خدای بی‌نهایت مهربان و بی‌نهایت توانا مواجهیم.

 آیا «به‌اندازه» خواستن از این بی نهایت معنی دارد؟

عادی است که «زیاد»‌ بخواهیم. هرچه که فکرش را هم بکنی، باز هم بیشتر!

شاید به همین جهت است که روایاتی ،

ثواب‌های عظیمی برای کارهای اندک ذکر می‌کنند:

مثلا برای عملی کوچک ثواب مثلا جهاد یا هزار حج مقبول و...

که گاه وقتی به «ثوابی که با انجام آن کار خودمان می‌توانیم جمع کنیم» نگاه می‌کنیم،

 ثواب‌های ذکرشده، نامعقول می‌نماید؛

 اما همین که توجه کنیم که با فضل - آن هم فضل در مقیاس خدایی- با ما برخورد می‌کنند،

آن همه ثواب‌ها اصلا جای تعجب ندارد.

 "فَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ "

 هم "زیاد" می‌دهد،

 هم از روی "مهربانی و رحمت"

 برای همین این «فضل و زیادی‌» آدم را دل‌زده نمی‌کند!

 (کهف/108 )

 «زیادی‌»‌ای است که هرچه بیشتر بدهند دل و جان آدمی تشنه تر می شود و

 خوشی‌اش تمام نمی‌شود (زخرف/71 )

واقعا "فلیفرحوا"...

 قل...  

 «تنهاخوری» نکنید!

یعنی اگر فهمیدی و در عمق جانت نشست، در جان دیگران بنشان!

 (قُل)، در منطق دینی، فوروارد کردن نیست. یعنی اول خودت هضم کنی،

 باور کنی، در دلت بنشیند، بعد به دیگران برسانی.

"سخن چون از جان برآید، بر جان نشیند"...

ذیل همین آیه از پیامبر اکرم( ص) روایت شده است که:

منظوراز «فضل خدا» عز و جل، قرآن و علم به تأویل آن است؛

و منظور از «رحمت او» توفیق او برای قبول ولایت محمد(ص) و 

خاندان پاک وی و دشمنی با دشمنان آنها ست.

سپس رسول خدا ص فرمود:

و چگونه این «بهتر از آنچه جمع می‌کنند» نباشد،

 در حالی که بهای بهشت و نعمتهای آن است، 

چرا که با آن رضوان الهی را که از بهشت بالاتر است، می‌توان به دست آورد

و به استحقاقِ بودن در محضر محمد(ص) و خاندان پاک او را که از بهشت بالاتر است،

 رسید ومحمد و خاندان پاک او برترین زینت [یا رتبه] در بهشتها هستند.

سپس فرمود:

خداوند بااین قرآن و تأویل آن، و با دوستی اهل بیت و بیزاری از دشمنان ما،

 گروهی را رفعت می‌بخشد تا حدی که آنان را در خیر و خوبی، رهبر [دیگران] می‌سازد،

 سیره‌شان مورد تبعیت قرار می‌گیرد و به اعمالشان خیره می‌شوند و

به رفتارشان اقتدا می‌کنند و ملائکه به دوستی آنها رغبت می‌ورزند و

با بال‌هایشان و در نمازهایشان بدانها تبرک می‌جویند، تر و خشک، 

حتی ماهیان و حشرات [یا خزندگان] دریا، و درندگان و چارپایان در خشکی،

 و آسمان و ستارگانش برای آنها طلب مغفرت می‌کنند.

 (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص178 )

آیه 62

״ أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ״ 

 آگاه باشید اولیای خدا نه ترسی دارند ونه غمگین میشوند.

اولیاء ازریشه " وِلی و یلی"یعنی "نبودن واسط میان دوچیزونزدیکی پی درپی بودن آنها"

بنابراین اولیاء الله یعنی

 کسانى که میان آنان والله حائل وفاصله ای نیست،

حجاب ها ازقلب شان کناررفته ودرپرتونورمعرفت ایمان و عمل پاک ، 

خدا را باچشم دل چنان میبینند که هیچ گونه شک وتردیدی به دلهایشان راه نمی یابد و

 ماسوای خدا در نظر شان کوچک وکم ارزش وناپایداروبی مقداراست.

کسی که با اقیانوس آشنا است،قطره درنظرش ارزشی ندارد وکسی که 

خود در نور است نور شمع برایش ارزشی ندارد،

 همچنین یک ظرف کوچک آب، از حرکتی کوچک متلاطم می شود 

ولی در پهنه اقیانوس طوفان نیز کم اثر است وبه همین دلیل اقیانوس آرام است.

این است که آنها ترس واندوهی ندارند.

زیرا خوف و ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمتهایی که انسان در اختیار دارد و

یا خطراتی که ممکن است در آینده او را تهدید نماید ناشی میشود،

همانگونه غم واندوه معمولاً نسبت به گذشته وفقدان امکاناتی است که دراختیارداشته است.

و ״غمها״وترسهایی که دیگران را دایماً در حال اضطراب ونگرانی نسبت به گذشته و

 آینده نگه میدارد در وجود آنها راه ندارد.

چون غم و ترس در انسانها معمو لاً ناشی از روح دنیا پرستی است؛

 آنها روحشان بزرگتر و فکرشان بالا ترازآن است که حوادث معمولی و دنیوی درآنها اثربگذارد.

که״ أُوْلَئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ ״( انعام / ٨٢ )

و تعبیری دیگر :

 «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»

 خوف و حزن مأمور خدا هستند.

 آدم راتا وادی ولایت می آورند واین خوف و حزنها ،آدم را سیروصیرمی دهند تا

برسانند به این باب،وقتی رساندندو وقتی آدمی به این باب رسیدو ظرفیت پیدا کرد و

به ولایت وصل شد ، دیگرهمه اینها رخت برمی بندند که

  «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ »

آیه 63

"الَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ״

 درآیه ایمان رابصورت" فعل ماضی مطلق" آورده و تقوا را به صورت "ماضی استمراری " 

شایداشاره است به اینکه ایمان اولیاء الهی به کمال رسیده

 ولی مساله تقوا که در عمل روز مره منعکس میشود،

هر روز وهرساعت کار تازه ای می طلبد و باید مستمر باشد،

که برای اولیاء الهی  بصورت یک برنامه و وظیفه دایمی در آمده است.

مثل شیشه‌ای که عطر ندارد باز باشد بسته باشد کجا باشد کجا نباشدمهم نیست،

 اما شیشه‌ای که عطر داشته باشد ولو عطر کمی، سربسته است در بسته است 

هر جایی قرار نمی‌دهند به موقع سرش باز می‌شود به موقع بسته می‌شود.

ایمان هم مثل عطر می‌ماند آدمی که ایمان دارد مثل شیشه‌ی عطر است ،

اگر کسی ایمان نداشت دهانش را باز بکند ببندد ؛

کجا چشمش را باز بکند ببندد اصلا کجا برود کجا نرود هیچ اهمیتی ندارد،

 اما اگر عطر ایمان در وجود آدمی باشد زندگی یک حالت و هیئت دیگری پیدا می‌کند،

 به موقع چشمش را باز می‌کند

به موقع می‌بندد

 به موقع دهانش را باز می‌کند

به موقع می‌بندد

یعنی حاکمیت بر وجود خود دارد،

 این است که قرآن ایمان را معمولا با تقوا با عمل صالح کنار هم قرار می‌دهد.

"الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ"

 آن‌هایی که ایمان دارند و خود نگه دارهستند یعنی مواظب و مراقب اجزا واعضای خود هستند،

 جسم و روحشان راتحت حاکمیت الهی نگه می دارند ،

اینان" لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ"

بشارت اگر باشد مال این هاست،

 لهم البشری نه البشری لهم.

 یعنی اگر بشارتی در هستی باشد مال این هاست،

 چه در دنیایشان چه در آخرتشان.

تدبر در سوره مبارکه یونس (3)

  آیه 71

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ...

وتلاوت کن بر آنها سرگذشت نوح را...

تلاوت از ریشه «تَلی یَتْلُو» به معنی در پی آمدن، دنبال کردنی است که 

مابینِ تابع و متبوع، چیزی جز تبعیت نباشد،

اگر «متابعت»،«امری مادی و یا پیروی در حکم» باشد،

مصدرش «تُلُوّ وِ تِلْو» خواهد بود و

 اگر «متابعت» به واسطه «قرائت یا تدبر در معنی» باشد مصدرش «تِلاوَهْ» میباشد.

 اساساً «تلاوت» در مواردی بکار میرود که مطالب قرائت شده، وجوبِ پیروی را در پی آورد،

 از این رو گفته نمیشود: 

«تَلَوْتُ رِقْعَتَکَ»: «نامهات را تلاوت کردم»، بلکه می گویند«قَرَأْتُ رِقْعَتَکَ »

ویژگی مشترک حضرت نوح و

حضرت هود، حضرت صالح،

حضرت لوط و حضرت شعیب

 این است که مخاطب آنها قوم است نه فرعون یا ملاء ...

 هیچ فرد یا افراد شاخصی در مقابل این رسولان وجود ندارند ،

 اسم ورسمی نیست برای مخاطب رسول خدا ...قوم من....

شاید از اینرو خداوند  ضمن نقل داستان حضرت نوح و سایر پیامبرانی که 

این ویژگی را دارند از آنها به برادر قوم خود (اخاهم نوح) یاد میکند.

دراین سوره از سه پیامبر بزرگ ،

 نوح و موسی و یونس علیهم السلام ،

 یاد شده است و شاید مناسبت این سه نفر با یکدیگر ،

 به مردم شان مربوط باشد !

مردم هم عصر این سه پیامبر ،

از عنایت های ویژه ای برخوردار شدند .

قوم نوح صدها سال مهمان او بودند و با وجود سماجتی که در انکار او به خرج دادند؛

 خداوند در عذابشان شتاب نکرد .

قوم نوح از نظر اعتقادی وخلق و خوی و ارزشهای اخلاقی،

به شدت به مردم آخرالزمان شبیه اند، و امر خداوند در قبال آنها به گونهای بوده که

در نهایت یک تصفیه اساسی صورت میگیرد و حتی یک نفر کافر در زمین باقی نمیماند،

 دقیقا همانند وعدهای که خداوند در مورد آخرالزمان دادهاست.

 طوفان نوح نیز در قرآن به عنوان امر الهی معرفی شده است ....

قوم نوح قومی هستند که

از یکتا پرستی و تدین

به بت پرستی و شرک

 رسیده اند ،

و اولین تشریع از سوی خداوندبه قوم حضرت نوح است ،

به معنای امروزی باید و نباید و دستور اجرایی ...

اما

 کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلین ؛

یعنی قوم نوح،

کل پیامبران و اصل پیامبری را تکذیب میکردند،

 آنها خداوند را قبول داشتند،

 اما قبول نمیکردند که خدا واسطهای از میان خودشان به عنوان پیامبر فرستادهاست و 

همین امر زمینه مخالفت آنها با حضرت نوح و اصل رسالت و ولایت حضرت نوح بود .

 

چرا؟

یکی ازخصوصیات  قوم نوح،

پوزیتیویسم (اثبات گرایی ) است.

 یعنی آنجه به چشم سر دیدنی است اثبات شدهاست و باقی چیزهای نادیدنی قابلیت اثبات ندارد.

و سودگرایی و منفعت‌گرایی

یا همان وتیلیتاریانیسم(=Utilitarianism)

که درستى و نادرستى یک عمل را بر مبناى میزان سودمادی یا خوشى و رفاهى که 

از آن ناشى مى شود، ارزیابى مىکنند.

این تفکر تا آنجا در میان قوم نوح نفوذ کرده بود که 

برای آنها انجام یک عمل بدون درخواست پاداش مادی، غیر معقول بهنظر میآمد.

از این رو حضرت نوح در دعوت خود، بر این امر تاکید دارد که

 خواستار دریافت هیچگونه پاداش مادی در ازای دعوت خود  نمیباشد:

وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ

«و ای قوم من، بر ابلاغ این [رسالت] از شما مالی درخواست نمی کنم، 

مزد من جز بر عهده خداوند نیست. «

درچاچوب تفکری قوم نوح،

 اگر کسی کاری را انجام دهد و در ازای آن پولی نخواهد و سود مادی را نیز بدست نیاورد،

 یا دروغگوست و یا دیوانه، و این همان چیزی بودکه به نوح (ع) نسبت دادند.

پیروان تفکر قوم نوح در مواجهه با دین، 

قبل از این که به دنبال کشف حقیقت دین باشند دنبال منفعت هستند.

یعنی پیش از آنکه به دنبال حق و یا باطل بودن آن دین باشند، به دنبال این هستند که

 «این دین برای آنها چه منفعتی در پی دارد »

اگر بر مبنای یک فلسفه کلان الهی زندگی نکنیم

 لاجرم مجبور به زندگی بر اساس تعلق دنیا خواهیم بود.

 تفکر حاکم بر قوم نوح که اکنون در میان مردم آخرالزمان هم در جریان است،

امام حسین (ع) برای همین جریان تفکر قوم نوح در کربلا میفرماید:

 "إنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی‌ أَلْسِنَتِهِمْ، 

یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلآءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ "

 (مردم بنده و برده دنیا و جلوه های فریبنده آن هستند و دین لقلقه زبانشان است،

 تا جایی که گذران زندگی آنها پا برجا باشد، دین را نگهداری می کنند و

 زمانی که به بلا آزموده شوند، دین داران قلیل اند. (

 

 تفکر قوم نوح در کل تاریخ داشته و خواهد داشت.....

نوح بر مردمی فرستاده شد که اسیر و گرفتار بندهای جاهلیت درونی خود بودند ،

و موسی بر مردمی که اسیر و گرفتار بندهای جهل حاکمیت بیرونی بودند .

یعنی گرفتارحاکمیت فرعونی،

 طبقه خاصه ای که خودرا برتر از مردم می دانند و خوی استکباری دارند، 

یعنی

*از نظر بینشی و نگرشی دچار مشکل هستند.

 "فاستکبروا"

*استکبار آنها با گناه آمیخته شده است

 فَاسْتَکْبَرُواْ وَکَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِین

*هر حقی که مطالبات آنها را برآورده نسازدرا فریب و باطل می خوانند

 و راحت و با اطمینان و اعتماد بنفس دروغ می گویند

" ان هذا لسحرمبین "

به راستی این همانا سحری آشکار است ،

*بزرگی و حاکمیت را مختص خودشان می دانند

قَالُوا أَجِئْتَنَا ...وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ

 گفتند آیا به سوى ما آمده‏ اى تا ... بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد

 ما به شما دو تن ایمان نداریم،

*با جنگ نرم ، از همه ابزارهای درست و نادرست بهره می برندو

 علم و خرافه را به خدمت می گیرند که جلوی حق را بگیرند

وقال فرعون ائتونی بکل ساحرعلیم...

*با ایجاد ترس و رعب دیگران را به خدمت و بردگی میکشند که

 از خوف آنها مردم حتی ایمان نمی آورند،

 فَمَا آمَنَ لِمُوسَى...ٌ علی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ

سرانجام کسى به موسى ایمان نیاورد ... که بیم داشتند از آنکه مبادا 

فرعون و بزرگان آنها ایشان را آزار رسانند....

*تعادل و توازن نه در فکر ونه درشیوه زندگی ندارند، 

برای خود هیچ محدوده ای نمی شناسند ،در اعتقادات و رفتارها وکردارها اسراف کارندو

از حدود وچارچوب تعدی می کنند،

وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ

در حقیقت فرعون در آن سرزمین برترى ‏جوى و از اسرافکاران بود ...

* شیوه و منش اشرافیگری دارند

...آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ

صبر خداوند نسبت به بنی اسرائیل هم دیدنی است .

 اگرچه آن ها پیامبری با عمر نوح علیه السلام نداشتند و

 در انکار او ، به صراحت و سرسختی قوم نوح نبودند ؛

ولی در سستی ایمان و نافرمانی ، در تاریخ بی نظیرند .

 آیات سوره یونس ، 

پس ازنقل گفت وگوها و قضایایی که موسی وهارون با فرعون وساحران درباراو دارند ، 

جریان هلاکت فرعون و رهایی بنی اسرائیل را بیان می کند و

 لطف هایی که به آن ها شده بود و آنها نادیده گرفتند ؛ و ....

 ( آیه 75 تا 93 )

موسی و فرعون در هستی توست

باید این دو خصم در وجود خویش جست                                

قصه موسی و فرعون قصه ما و شماست،

من و تو نیز هر روز دهها بار در نیل نفس خویش غرق می شویم،

 و این داستان فرعون و موسی است که

 همه روزه درهمه ادوار تاریخ و در تمام مراحل زندگی انسانها تکرار می شود.

آنچه آدمی را به دنیاپرستی و راحت طلبی سوق داد ،همان فرعون درونشان بود که

 نگذاشت حقیقت را آنگونه که هست مشاهده کنند...

آیه 98

شاید بارها وبارها داستان حر بن یزید ریاحی را شنیده و یا خوانده ایم و

 دلمان از شوق برگشت او به دامان ولایت الهی لرزیده است.

جالب است که

 در همین سرزمین کربلا، قومی می زیستند که در آخرین لحظات نزول عذاب الهی،

برگشتند به دامان ولایت الهی ...

همان قوم حضرت یونس(ع )

که در سرزمین نینوا یعنی همین کربلا می زیستند؛

 تنها قومی که در آخرین لحظات ایمان می آورند و 

عذابی که بر ایشان نازل شده بود، رفع می شود...

می گویند قریب به چهل سال ،

یونس علیه السلام قوم خود را

دعوت به ایمان می کرد؛

 ایمان نیاوردند جز اندکی!

 واقعاً اندک تنها دو نفر!

 یعنی هر بیست سال یک نفر!

یونس خسته و نا امید از قوم گنه کار و بی ایمان! نفرینشان می کند....

وای بر کسانی که فرستاده و بنده ی محبوب و خاص خدا نفرینشان کند!

در پی این نفرین،

 خداوند وعده ی عذابی هلاک کننده را می دهد،

 از آن جایی که خدا مهربان تر است از آنچه می اندیشیم ،

از قبل خبر عذابش را می دهد تا فرصتی باشد برای آنان که 

می خواهند بازگردند به سوی رحمت خدا،

اما یونس دیگر طاقت ماندن در شهر گناه و عذاب را ندارد،

می رود از شهر،

 اهل شهر می مانند و

 عذابی که نزدیک است لمسشان کند!

زود رفت یونس،

 فقط چند روز یا چند ساعت

 یا حتی چند دقیقه!

باید می ماند،

 شاید در همان زمان کوتاه کسی پشیمان می شد!

اما یونس چهل سال التماس شان کرده بود

چهل سال همه راهها را نشانشان داده بود ،

همه راههای هدایت را رفته بود

تا کسی ایمان بیاورد و

اما کسی باور نکرد و ایمان نیاورد

جز همان دو نفر،

 

ً‌ نا امید شده بوداز نجات بشریت ؛

حبس در شکم ماهی ای بزرگ سزای این ناامیدی و ترک زود هنگام قوم گنه کار بود!

عذاب نزدیک شده بود ،

بالای سرشان بود ،

چشمها می دید و گوشها می شنید نشانه های الهی را...

ولی دیگر پیامبری نبود که راهشان نشان دهد ،

 اما عالمی ربانی راه نشان داد ...

«فَفِرُّوا إِلَی الله»

پس دسته جمعی به بیایانی گریختند و

گریه کردند و ناله کردند و

 توبه کردند به سوی پروردگارشان،

به یاد آورده بودند که یونس پیامبر بهشان گفته بود که 

خدای یکتا از تمام مهربانان مهربان تر است و زود هم راضی می شود و

 با آغوش باز از توبه کاران استقبال می کند!

قوم بی ایمان یونس بخشیده شدند و خدا عذابش را که

 تا وسط راه آمده بود بر کوه ها فرو ریخت!

خوشا به حال قوم یونس که

با برگشت به سوی پروردگارشان و توبه از عذاب الهی در امان ماندند!

خوشا به حال

"حر بن یزید ریاحی" که

قرنها بعد سرنوشت قوم یونس را یاد آورد و...