سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه احزاب-۳

سوره مبارکه -احزاب

آیات 9 تا 15

سوره مبارکه احزاب ،

بیان خطر نفوذ و رواج منطق کافر و منافق به طور مخفیانه در میان مومنان و جامعه دینی است و

 بخوبی نفوذ این منطق در عرصه‌های مختلف حیات انسان را،

 از خانواده و مسائل خانوادگی گرفته تا

جنگ‌ها و عرصه‌های بشدت سیاسی، نشان می‌دهد؛

 ابتدا از هجوم همه‌جانبه دشمن یاد می‌کند و

 آنگاه به تشریح موضع‌گیری دو جبهه

 در درون جامعه دینی می‌پردازد:

*جبهه منافقان و بیماردلان که

وعده خدا و رسول را فریب شمردند و

 منطق‌شان دو کلمه بود:

«نمی‌توانیم» و

 «خودمان مشکلات مهمتری داریم و

 چه معنا دارد که

 برای ارزش‌های دینی این اندازه هزینه دهیم»؛

و

* جبهه مومنان واقعی که

همین سختی‌ها بر ایمان و تسلیم آنها افزود...

گروهی گفتند :

«خدا و رسول او جز وعده دروغ و فریب به ما ندادند»

اما

 گروهی قیافه دلسوزها را گرفتند که

 «ای مردم دیگر مدینه جای ماندن ودرنگ نیست، برگردید»

 و شماری گفتند :

"خانه‌های ما بی‌سرپناه است، اجازه بده برگردیم به خانه خویش...

و اینها تا جایی پیش رفتند که

 اگر کافران بر آنها پیشنهاد بازگشت به کفر را می‌دادند می‌پذیرفتند،

حال آن که با خدا پیمان بسته بودند.

حال اینکه هنوز

 کاروان دشمن نیامده بود و در راه بود!!!

 اما خبر ابهت آن پیشاپیش رسیده بود...

مسلمانان در حال حفر خندق بودند که

به سنگ بزرگی رسیدند و نتوانستند آن را بشکنند.

 از پیامبر(ص) استمداد کردند.

حضرت 3 بار ضربه زدند و هر 3 بار از سنگ جرقه‌ای برخاست و سپس شکست و فرو ریخت.

حضرت تکبیر گفتند و جمعیت تاسی کردند.

کار که به سرآمد، از راز تکبیرها سوال کردند.

حضرت فرمود:

 در بارقه هر یک از ضربت‌ها، فتح شام و روم، ایران، و یمن را دیدم.

بشارت باد بر شما پیروزی!

ضعیف الایمانها و منافقین از صحنه که دور شدند،

همین ماجرا را به استهزا گرفتند.

«و اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا»

گفتند دلشان خوش است!

 تا چند روز دیگردر همین مدینه همه از بین می روند،

 اما وعده شکست دو ابرقدرت بزرگ دنیا را می‌دهند؛

 چه دروغی!...

قرآن می‌ فرماید:

 هم از ترس از مرگ چشمانشان مانند محتضر گرد شد و

هم با زبان‌های تلخ و تند به ملامت و سرزنش برخاستند؛

اینان دو ویژگی داشتند:

 *«اشحهًْ علی‌الخیر»

(شدیدا مال‌پرست بودند)

و

* "لم یومنوا فاحبط الله اعمالهم"

( هرگز ایمان نیاوردند و خداوند هم اعمال آنها را نابود کرد.)...

 تهدید و ترس آن هنگام به نهایت رسید که

 پهلوان حریف(نماد همیشه پیروز) از کانال عبور کرد ورجز خواند:

 «کجاست قهرمان شما که یا او را بکشم و به ادعای شما  به بهشت برود،‌ و یا او مرا بکشد و به زعم شما من به جهنم بروم؟!»

.... نماد پیروزی احزاب که هیچ شکستی نداشت...

اما

مسلمان باشی یا کافر، واقعیت تاریخ است؛

مردی جوان برخاست و 3 بار به دعوت پیامبر(ص) لبیک گفت؛

فرمود :

«من می‌توانم»

تا تابوی «نمی‌توانم» شکسته شود ...

و ورق برگشت ...

 علی( ع) با تشخیص به هنگام پای کار آمدو

 «و لمّا رای المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق‌الله و رسوله و مازادهم الا ایمانا و تسلیما».

پیروزی از چنین باوری جوشید تا

 یک ضربت آن روز، برتر از عبادت جن و انس تا پایان تاریخ شود؛

 پیامبر(ص) همان لحظه که علی(ع) به جنگ عمرو می‌رفت،

فرمود:

 «امروز تمام ایمان در برابر تمام کفر به صحنه آمده است».

 آن یک ضربت کافی بود که "جنگ آغاز نشده، مغلوبه شود" با تکیه بر می توانیم...

و ردالله الذین کفروا بغیظهم لم ینالو خیرا

و کفی الله المومنین القتال...

 خداوند کافران را بی‌هیچ دستاوردی و با خشم تمام بازگرداند و مومنان را از جنگ کفایت کرد.

 در زیارت امیرمومنان می‌خوانیم :

«السلام علیک یا من کفی الله المومنین القتال به یوم الاحزاب»

ویژگی این کفایت‌کنندگان و تهدیدزدایان چیست؟

 «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه...»؛

صادق الوعدهایی که دودل و مردد و متزلزل نبودند.

 پای عهد ماندندو

 چرب و شیرینها و

 زروزورها و تزویرها

آنان را آلوده نکرد.

 وقتی این عقبه سخت سپری شد و

مومنان با عزت و پیروزی از تنگنای جنگ احزاب گذشتند،

 پیامبر(ص) بشارتی داد که به شهادت تاریخ اتفاق افتاد.

 فرمود :

«الان نغزوهم و لایغزوننا».

حالا دیگر ما به آنها حمله می‌بریم و

می‌جنگیم و آنها قدرت جنگ با ما را نخواهند داشت...

می‌گویند :

چیزی که تو را نکشد،

 قدرتمندت می‌کند...

امام خامنه ای :

در جنگ احزاب، از همه طرف حمله کردند.

در جنگ بدر یک گروه بودند،

در جنگ احد یک گروه بودند،

در جنگهای دیگر قبائلِ کوچک بودند؛

اما در جنگ احزاب، همه ی قبائل مشرک مکه و غیر مکه و ثقیف و غیره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نیروی رزمنده فراهم کردند؛ یهودیهایی هم که همسایه ی پیغمبر بودند و امان یافته ی پیغمبر بودند، خیانت کردند؛ اینها هم با آنها همکاری کردند.

اگر بخواهیم این را با امروز مقایسه کنیم،

یعنی آمریکا با آنها مخالفت کرد،

انگلیس مخالفت کرد،

 رژیم صهیونیستی مخالفت کرد،

فلان رژیم مرتجعِ نفتخوار مخالفت کرد.

 پولهاشان را خرج کردند، نیروهاشان را جمع کردند، یک جنگ احزاب درست کردند؛ جنگ احزابی که دلها را خیلی ترساند.

 اوائل همین سوره میفرماید:

«و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا»؛

 مردم را میترساندند.

 الان هم همین جور است.

 الان هم یک عده ای مردم را میترسانند:

 آقا بترسید. مقابله ی با آمریکا مگر شوخی است؟ پدرتان را در میآورند! آن جنگ نظامیشان، این تحریمشان، این فعالیتهای تبلیغی و سیاسیشان...

 در یک چنین شرائطی، شرح حال مؤمن این است:

 «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله»؛

 ما تعجب نمیکنیم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند که اگر پابند به توحید باشید، پابند به ایمان به خدا و رسول باشید، دشمن دارید؛ دشمنها سراغتان میآیند. بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ دیدیم بله، آمدند. «و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما»؛ ایمانشان بیشتر شد.

منافق، ضعیف الایمان، فی قلوبهم مرض - که طوائف گوناگونی اند - وقتی دشمن را میبینند، تنشان مثل بید میلرزد؛ بنا میکنند به مؤمنین باللّه و زحمتکشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذیت کردن و فشار آوردن: آقا چرا اینجوری میکنید؟ چرا کوتاه نمیآئید؟ چرا سیاستتان را اینجوری نمیکنید؟ همان کاری که دشمن میخواهد، انجام میدهند. اما از آن طرف، مؤمنینِ صادق میگویند: ما تعجبی نمیکنیم؛ خب، باید دشمنی کنند؛ «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله.»

۱۳۹۱/۰۷/۱۹ بیانات در دیدار علما و روحانیون

سوره مبارکه - احزاب

آیه 20-12

وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً

و هنگامى که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى است مى گویند خدا و فرستاده‏ اش جز فریب به ما وعده‏ اى ندادند.

از این آیه تا آیه20 خداوند به توصیف عینی منافقان می‌پردازد و از روحیات و افکار و منطق آنان پرده برمی‌دارد. اولین نکته‌ای که از آنها نقل می‌کند اشاره به تناقض در منطق فکری آنان است؛

مومن کسی است که

 خدا و رسول را واقعا باور دارد و

 به اقتضائات این باور هم پای‌بند است؛

کافر کسی است که

 خدا را قبول ندارد یا اگر خدا را قبول دارد،

منکر اصل نبوت، ویا منکر نبوت پیامبر است.

تکلیف انسان با این دو معلوم است.

 اما منافق، ظاهرا خدا و رسول را قبول دارد؛ نمی‌گوید خدایی در کار نیست؛ نمی‌گوید حضرت محمد (ص) پیامبر نیست؛ با این حال، خدا و رسولش را دروغگو و فریبکار معرفی می‌کند؟!!!

چرا؟

چون  مبنای زندگی خود را بر «گمانه‌زنی‌های بی‌پشتوانه» قرار داده‌اند،(تظنون بالله الظنونا)

در منطق قرآن، داشتن تفکرات تناقض‌آمیز و بی‌منطق، لزوما ناشی از پنهان‌کاری و توطئه‌گری نیست؛

بسیاری از اوقات، منافق خودش نمی‌داند منافق است، خود را اصلاح‌طلب معرفی می‌کند در حالی که حقیقتا کارش افساد است(بقره/11) و می‌پندارد که واقعا اوست که در مسیر هدایت است (اعراف/30؛ زخرف/37) و بهترین کارها را انجام می‌دهد (کهف/104)

از این جهت است که

 مراجعه به آموزه‌های قرآن

برای شناخت نفاق و منافق در جامعه دینی

 بسیار ضروری است،

 نه‌تنها برای مصون ماندن از فریب منافقان ،بلکه برای اطمینان از اینکه مبادا خود ما به نفاق دچار شده باشیم خود بی‌خبر باشیم!

وَ إِذْ یَقُول

الْمُنافِقُونَ وَ

 الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ....

مگر منافقان همان فی قلوبهم مرض نیستند؟

 پس چرا نفرمودکه

 «منافقانی که در دل‌هایشان مرض هست»

بلکه فرمود:

 «منافقان» و

 «کسانی که در دلهایشان مرض هست».

" الذین فی قلوبهم مرض " چه کسانی هستند ؟

قرآن ویژگی اصلی این آدمها را مریضی قلب می نامد،

یعنی قوای شناختی آنها دچار نوعی مرض شده است.

بنابراین مشکل اصلی اینها این مرض است.

 در مرکز قوای شناختی شان  مشکل دارند.

یعنی بحث از توصیفات روانشناسانه و شخصیت شناسی فردی است.

بعضی" الذین فی قلوبهم مرض " را منافقین می دانند.

شاید واژه منافق گاه مصداق " الذین فی قلوبهم مرض " باشد ،

ولی نکته اساسی این است که ؛

" الذین فی قلوبهم مرض " بر اساس بحث "روانشناختی" است،

ولی در منافقین حالت "جامعه شناختی "دارد.

منافق وقتی مطرح می شود که جامعه ای در کار باشد و وضعیت  انسان در جامعه مطرح شود ...

یعنی هرکسی که در دلش مرض هست، لزوما منافق نیست.

 اما منافق چه ویژگی افزونتری دارد؟

شاید با توجه به آیات بتوان گفت ،

یکی از مهمترین ویژگی‌هایی که

 اینها را جدا می‌کند این است که

 کسی که در دلش مرض است،

مساله اصلی‌اش خواستهای خود است؛

 اما منافق، به این مقدار راضی نمی‌شود،

 بلکه در جامعه تشکیل حزب می‌دهد و

ارتباطات حزبی برقرار می‌کند و ...

 شاید به همین جهت است که

در قرآن هرجا این دو گروه کنار هم ذکر شده‌اند ،

از منافقان ابتدا اسم برده شده،

گویی اینهایند که

 خط می‌دهند و

بقیه بیماردلان از آنان پیروی می‌کنند.

و شاید اشاره دارد که

 اگر عده‌ای بیماردل در جامعه نباشند که

 سخن منافقان را تکرار کنند،

منافق نمی‌تواند کار خود را پیش ببرد.

وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ و

الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض

ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً

نگفتند:

حالا که به سختی افتادیم وعده خدا و رسولش در اینجا دروغ بود؛

بلکه گفتند اساسا جز وعده دروغ به ما نگفته‌اند.

یکی از علائم نفاق و بیماردلی،

این است که

 هنگام قرار گرفتن در مشکلات و سختی‌ها وعده‌های دین خدا را دروغ و فریب بشماریم؛

چرا که نشان‌دهنده این است که

 ایمان‌مان بیش از آنکه بر یک منطق محکم استوار باشد،

بر سطحی‌اندیشی و مواجهه سلیقه‌ای با دین متکی است و

گمانه‌زنی‌های خود را مستند به تعالیم خود دین نکرده‌ایم،

خود را در وضعیت مسلمانان در جنگ احزاب در نظر بگیرید:

محاصره‌ای عظیم و گرسنگی، کندن خندق با آن مشقات، رسیدن خبر خیانت هم‌پیمانان  و ...

در چنین شرایطی،

 پیامبر ص به آنان وعده فتح بزرگترین امپراطوری‌های زمان (ایران و روم) را می‌دهد!

اگر ما بودیم چه عکس‌العملی داشتیم؟

آیا ما هم وعده خدا و رسولش را فریب می خواندیم؟!

عبرتی از تاریخ، محکی بر ایمان امروز ماست.

«وَ إِذْ یَقُولُ

الْمُنافِقُونَ و

َ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض

ٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»

با اینکه این واقعه، مربوط به جنگ احزاب است و

 همه تعابیر قبلی را هم به صورت ماضی آورد،

 (إِذْ جاءَتْکُمْ ... إِذْ جاؤُکُمْ ... إِذْ زاغَتِ الْأَبْصار)

اما سخن منافقان را با تعبیر مضارع آورده است،

 "إِذْ یَقُولُ"؟

یعنی تلاشهاى تبلیغاتى منافقان دائمى است.

(تفسیر نور، ج‏9، ص337)

یعنی این رویه آنها بوده است؛ نه یک اقدام تمام شده.

یعنی که امروزه هم این منطق در جامعه دینی وجود دارد.

سوره مبارکه -احزاب

آیه 14

وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْها وَ ما تَلَبَّثُوا بِها إِلاَّ یَسیراً

و اگر [احزاب] از اطرافش [اطراف مدینه یا اطراف خانه‌هایشان] بر آنها وارد می‌شدند و سپس [از آنها] فتنه‌ای طلب می‌کردند، حتماً بدان روی می‌آوردند و برایش جز اندکی درنگ نمی‌کردند.

چرا؟؟

چون برای منافقان و بیماردلان، کفر و ایمان،اموری سطحی و پیش پا افتاده است؛

در تصمیمات خود در این زمینه عمیق نیستند و به لوازم و نتایج اعتقادات خود پای‌بند نمی‌باشند.

اگر اوضاع و احوال بر وفق مراد باشد،

 مسلمان‌اند (اغلب نه از سر تظاهر و ریا، بلکه واقعا!)

 و اگر هم اوضاع و احوال بچرخد،

براحتی کافر می‌شوند (نه از سر تقیه و حفظ جان، بلکه واقعا!)

به تعبیر قرآن کریم

 "مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاء "

در این بین مذبذب‌اند، نه به طرف اینان و نه طرف آنان»

(نساء/143)؛

 نه فقط ایمان آنها باد هواست،

بلکه کفرشان هم باد هواست:

«الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْرا» (نساء/137)

 چرا چنین‌اند؟

چون زندگی‌شان بر پایه اعتقاداتشان نیست،

 بلکه اعتقادات را متناسب با سختی و راحتی زندگی انتخاب می‌کنند،

اندیشه و دین، اساس زندگیِ آنها نیست،

 بلکه ابزار زندگی آنهاست.

 دینداری را امری سلیقه‌ای می‌دانند که ارزش هزینه کردن ندارد....

مثل دینی که امروزه تبلیغ می‌شود...

 

#سوره مبارکه-احزاب

آیه 15

و لَقَد کانوا عهَدُوا اللهَ مِن قَبلُ لا یُوَلّونَ الاَدبار...

با خدای متعال عهد کرده بودند که از مقابل دشمن فرار نکنند، به دشمن پشت نکنند.

عهد در لغت, به معناى حفظ و نگه دارى و مراعات پى در پى شىء, شناخت و معرفت امرى,  پیمان بستن, میثاق... و همچنین به معناى پایدارى در دوستى نیز مى باشد.

عهد وپیمان را حبل نیز می گویند، زیرا همان گونه که طناب بین دو شیء ارتباط برقرار میکند، عهد و پیمان نیز بین دو گروه یا دو شخص ارتباط برقرار میکند.

 ابن تّیهان در غزوات به رسول خدا (ص) می گفت «إن بیننا و بینهم حبلا» ؛ بین ما و کفار یک حبلی است؛یعنی عهد و تعهدی داریم.

 طناب گاهی گسسته میشود و قطع میشود و تعهد هم گاهی گسسته و قطع میشود...

امام صادق(ع) فرمودند:

قرآن عهد خداوند بر خلق است. پس سزاوار است که انسان مسلمان در عهدش بنگرد و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.

 (الکافی، ۲، ۶۰۹).

امیر المؤمنین «علیه السّلام» به پسرش ابن حنیفه می‌فرماید:

"روزانه ٥٠ آیه از این عهد الله بخوان"

یعنی قرآن کریم عهد الله است یعنی یک طنابی است که انسان را متصل به خدا نگه می دارد.

 روزی حد اقل ٥٠ آیه، از خود قرآن نه از حفظ که چشمش به خطوط این کتاب الهی بیفتد.شاید منظور از عهد خداوند،

حقایقی آموختنی و دستوراتی عملی است و

 در نتیجه وفای به عهد خداوند آموختن معارف آن حقیقت و عمل به دستورات آن است.

که دو صورت مکتوب و مجسم دارد که صورت مکتوب آن قرآن کریم است و صورت مجسم آن امام معصوم (ع)...

عهد حکم طناب را دارد؛ چون طرفینی است؛ یک طرفش به دست عبد است، طرف دیگرش به دست مولاست.

 میفرماید:

 این عهد را محکم بگیرید و مادامی که این را محکم گرفته اید، مصونید .

یعنی مسیر حرکت ما به سمت آخرت، مسیری کاملاً ریاضی است. باید با اندازه هایی که خدا امر کرده زندگی کرد نه اندازه هایی که شیطان در قالبهای علمی و اجتماعی و حتی مذهبی به ما القا می کند.

در جوامع بشری و کل هستی عهد های بسیاری بسته و پشت پا زده شده ، عهد بین انسان و خدا و بین انسان ها با یکدیگر..

اولین آن نافرمانی ابلیس از فرمان خداوند بود،

بعد از آن حوا و ادم ابوالبشر،

و پس از آن نیز شاهد عهد شکنی های فراوانی در طول تاریخ بوده ایم،

 پیروان موسی و پرستش گوساله سامری،

 عهد بستن 120 هزار نفر در محل غدیر با علی(ع) و شکستن آن،

عهد شکنی مردم کوفه با حسین بن علی(ع)،

 براین باورم که عهدشکنی های انسان،

 بعد از عهد شکنی با خداوند اتفاق افتاد،

چرا عهد خود را زیر پا می گذارند؟

پایه ی عهد شکنی ها و پیمان شکنی های رایج برنقض عهد انسان با خدا استوار است.

وقتی که انسان از  تعهد خودبا خدا سرباز می زند، پیرو شیطان و نفس خویش میشود و همین انسان برای زندگی خود قوانین جدیدی تعریف میکند...

و همینگونه درطول تاریخ  تاکنون ادامه دارد،

امروزه ما به صورت گسترده شاهد عهد شکنی های متعدد و گوناگون بین خالق و مخلوق هستیم و به تبع آن عهد و پیمانهایی بین مخلوقات...

پیمان هایی که به سادگی شکسته میشوند....

 

تاملی درسوره مبارکه احزاب

خداوند برای منافقین در سوره هفت ویژگی را بر می شمرد:

1.خودشان علاقه ای برای حضور در جبهه ها و دفاع از اسلام و دفاع در میدان جنگ نداشتندو دیگران را به ترک جنگ تشویق می کردند که در زمان جنگ یک خیانت بزرگ و نابخشودنی است.

2. به شدت به شکست سپاه اسلام و دیدن نقاط بد و ضعف در این لشکر حریص بودند.

3.در سخت ترین شرایط جنگ میدان جنگ را خالی کردند و فرار کردند؛ نکته دوم این منافقان که همیشه هم وجود داشته و دارند این بود که آنها

4. به شدت از حضور جنگ هراس داشتند و نمی خواستند جان خود را به خطر بیاندازند.

5. زبان بسیار تیز و تندی علیه سپاه اسلام داشتند و پس از فتح با زبان تیز خود به دنبال غنایم جنگی بودند؛

6. حریص به مال دنیا و غنایم جنگی بودند.

7. در قلب شان به خدا ایمان نیاورده بودند .

سوره مبارکه - احزاب

آیه 16

قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً

بگو اگر از مرگ یا کشته شدن بگریزید هرگز این گریز براى شما سود نمى ‏بخشد و در آن صورت جز اندکى برخوردار نخواهید شد

مرگ حقیقتی انکارناپذیر است.

مرگ، به تعبیر امام صادق ع، یقینی‌ترین واقعیتی است که

 همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد می‌کنند!

           (خصال1/ 14 )

زندگی انسان، بر اساس غریزه تنظیم نشده است؛ شاید به همین جهت است که یکی از ویژگی‌های مهم انسان این است که موجودی است که:

به مرگ خود توجه می‌کند؛

درباره آن می‌اندیشد؛ و

زندگی خود را متناسب با آن تنظیم می‌کند.

یعنی این گونه نیست که فقط لحظاتی که جانش در خطر باشد، مرگ برایش مهم باشد؛ بلکه بسیاری از برنامه‌های زندگی‌اش و روابطش با دیگران را بر این اساس تنظیم می‌کند که می‌داند مرگی در کار هست.هر اندازه که انسان مرگ را جدی بگیرد، همان اندازه معنای زندگی‌ برای او جدی‌تر می‌شود؛

اما کسی که مرگ را جدی نگرفته، تنها در لحظاتی که خطری وی را متوجه مرگ کند، به مرگ می‌اندیشد؛

و چون این اندیشه‌اش هم صرفا یک اندیشه هیجانی است، تنها و تنها دغدغه‌اش این خواهد بود که این خطری که احتمال مرگ را بالا برده است، به طور موقت، دفع کند.

این آیه هشداری است که همان لحظه هم درست بیندیشید! اینکه برای دقایقی خطر را به عقب بیندازید، مساله شما را حل نمی‌کند و مرگ همچنان پیش روی شماست.

 کسی که خود را درست بشناسد،

نه‌تنها از مرگ نمی ترسد،

 بلکه حتی مشتاق آن نیز خواهد بود...

«قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ...

با اینکه پیامبر ص مکلف است همه مطالب وحیانی را به گوش مخاطبان برساند،

چرا در اینجا از تعبیر «قل: بگو» استفاده شده است؟

...إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً

«تمتع» و «متاع»، لذت‌های دنیوی و بهره‌وری حیوانی انسان است؛

در آیات متعددی، نه‌تنها مکررا کلمه «متاع» را به دنیا و زندگی دنیا متصل کرده

(تعابیری مانند مَتاعُ الدُّنْیا و مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا و ...)

و زندگی دنیا را چیزی جز متاع ندانسته

 (إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاع: غافر/39)،

 بلکه اغلب این نوع بهره‌وری را بین انسان و چارپایان مشترک دانسته است:

«وَ الَّذینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام»

(محمد.ص./12)

 «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُم»

(نازعات/33؛ عبس/32)

یعنی حتی اگر با فرار از جنگ، زنده بمانید، جز یک بهره‌وری اندک حیوانی نصیبی نخواهید داشت.

...وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلًا

برای ماهایی که داشته‌های دنیا،

 از هر جنس و مدلش؛

 کار و پول و مدرک و منصب و ...

توی چشم‌مان خیلی بزرگ است،

و خیلی شیرین و خواستنی ،

درد دارد وقتی قرآن می فرماید قلیلا...

 مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِیلٌا

 دنیا در برابر آخرت، خیلی کم است، خیلی ناچیز است...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.