سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۱

تاملی-درقرآن کریم

 سوره مبارکه- نمل

نگاهی کلی به

درونمایه و محورهای سوره ی نمل

سوره مبارکه نمل از سور طواسین است (با طا سین شروع شده است.)،

درونمایه های این سوره، از چارچوب عمومی طواسین سه گانه ( سوره های شعرا، قصص و نمل ) بیرون نیست؛

اسم سوره از نمل ( مورچه )که در داستان سلیمان پیامبر (ع)از آن یادی رفته، می باشد.

آیا شگفت انگیز نیست بزرگترین حکومت ولایی ، با نام نمل سنجیده شود؟

حکومت حضرت سلیمان نمایی از حکومت ولایی در مقابل حکومتهای بشری است ،

 یعنی ولایت ولی خدا تنها بر انسان نیست و جمیع موجودات را در بر می گیرد ...

در سوره :

*  فرعون به مثابه ی بزرگترین پادشاه کافر و دایره ی نهایی حکومت او...

*سلیمان به مثابه ی بزرگترین پادشاه مومن و دایره ی نهایی حکومت او...

* بلقیس- ملکه ی عربی که با سران کشور خویش رایزنی می کرد و تصمیم گیری حکیمانه ای داشت،

 لیک حکمت و حکومت او، هنگامی که به خداوند کفر می ورزید، سودی به او نمی رساند،

تا هنگامی که 

با سلیمان (ع) همراه شدو به خداوند ایمان آورد.

*و قوم ثمودکه کشمکش میان ستمدیدگان و مستکبران است و اینکه چگونه نظام قبایلی فاسد شد و

 قوم ثمود به جای اینکه باور ستمدیدگان باشند علیه پیامبرشان توطئه و نیرنگ کردند و به نیرنگ خدایی دچار شدند...

*سیاق آیات، داستان پیامبران را با ماجرای لوط پیامبر (ع) به پایان می بَرَد.

سوره در بخش نخستین خود (آیات ۱-۵۸) مثالهایی از نظام اجتماعی فاسدرا ارایه می دهد که

این نظامها ناگزیر باید از فساد خود دست بردارد (همانگونه که بلقیس این کار را کرد) و 

گرنه به سختی ویران خواهد شد.

 در بخش دوم؛ آیات، پس از اینکه ما را به سوی نشانه های پروردگار در آفرینش ـ که 

بر یگانگی و بی انبازی خداوند در اصل آفرینش و تقدیر و تدبیر آن دلالت دارد،

 رهنمون شدند، قرآن را یادآور می شود...


آیه 3

الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ

در تعریف  مومنین به 3 صفت اشاره می کند:

1. اقامه نماز دارند .

 2. زکات دهنده اند

 3. یقین به معاد و آخرت دارند

یقین به آخرت جز صفات شمرده شده تا بفهماند اعمال صالح ، 

وقتى در جاى خود قرار مى گیرد و به هدف خود مى رسد که توام با یقین به آخرت باشد،

افعال مضارع آورده شده است ،

فعل مضارع استمرار را می رساند یعنی همواره و پیوسته و پی در پی ...

در هر مرحله ای که شناخت و معرفت و ایمان بالا می رود؛

 ایمان آوردن در سطح بالاتری تجربه می شود و ایمان کسی که 

در صراط طی طریق می کند در یک سطح ثابت نمی ماند که

 هر کس دوروزش مساوی باشد در خسران است ...

 

الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ...

"اقامه" از قِوام و قیام است،

 قیام به معنای ایستادن نیست، بلکه به معنای ایستادگی است؛

همان طوری که در تعبیرات فارسی می‌گوییم «ایستادگی نشان داد»،

اگردست کسی که بر زمین خورده است را گرفته واو را برروی پای خود بایستانی به این عمل اقامه گویند؛

پس اقامه نمازبه معنای ایستاندن و استوار ساختن نماز میباشد ،

در زیارت های ائمه معصومین (ع) شهادت می دهیم که :

اشهد انک قد اقمت الصلوه  و...

 

انسان وقتی می‌تواند به نمازش ایستادگی بدهد که

خودش مقیم باشد،

وقتی می تواند مقیم باشد که ایمان به غیب داشته و اهل تقوا باشد و

گرنه توان آن را ندارد که زیر بازوی نماز را بگیرد و نماز را بلند کندو نماز را ایستادگی ببخشد.

قرآن کریم سعی‌اش بر این است که به مردم ایستادگی بیاموزاند؛

وقتی کلِّ دین را مطرح می‌کند،

می‌ فرماید:

"لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ"

یا

"جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ"

کعبه را عامل قیام مردم قرار دادیم که عامل ایستادگیِ مردم باشد،

 

وقتی انسان می‌تواند مقیم صلاة باشد که خود اهل قیام باشد؛

انسانی که ایستادگی ندارد، نمی‌تواند به نماز ایستادگی بدهد.

اگر نماز ایستادگی نیابد،

کاری از این نماز ساخته نیست،

آن "إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ"نیز مربوط به نماز قائم است؛

وگرنه "فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ...."

ممکن است انسان نماز بخواند ودر عین حال در مسیر «ویل» باشد.

پس اینکه می فرماید یقیمون الصلاه

آنهم با فعل مضارع

یعنی مستمر و مداوم

 این حقیقت را ایستادگی ببخشید...


آیه 7

إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا....

تعبیر و برداشتی

 فوق العاده زیبا و عمیق

از واژه های

 " آنَسْتُ "و"نَارًا "

 

از طرف استاد بزرگوارم این مطلب نوشته شده است: 


"اِنِّی آنَستُ نارَاً"

این جمله ی موسی(ع) را اغلب مترجمان به عبارت "من آتشی را دیدم!" ترجمه کرده اند، 

اما باید گفت که فعل "آنَستُ" ریشه در "اُنس" دارد، و این رؤیت، هر دیدنی نیست!

 اُنس داشتن پیش از آنکه بیرونی باشد یک مقوله ی درونی است،

 یک ارتباط تنگاتنگ قلبی است، نوعی رؤیت آرامش بخش است. 

نه اینکه اتفاقی در بیرون نیفتاده است ؛

بلکه آنچه اتفاق افتاده است از باطنِ وجود سر بر آورده و آنگاه به ظهور رسیده است.

 زیرا ظاهر تابع باطن است.

 "آنَستُ" دیدنی بر اساس محبت ذاتی است.

 پس موسی(ع) هنگامی که این نار محبت را می بیند، اهلش را که 

مجموعه ای از اوصاف بشری اش است با خود نمی بَرَد! 

او باید "فرد" برود، تنهای تنها.

"یَأتِینا فَردَاً".

 ای دوست، طبق فرموده ی قرآن، "خداوند بین آدمی و قلبش است.

 "اِنَّ اللهَ یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ"، 

و "عرش" او بر قلب بنده ی با ایمانش بنا شده است.

 بر این اساس، این حقیقت درون است که در بیرون متجلّی می شود.

 آیات اَنفُس است که آفاق را می سازد...

 و این تنها موسی(ع) است که آن آتش را می بیند، نه کس دیگر.

 "آنَستُ" متکلم وحده است. 

این "اُنس" یک اُنس ذاتی است.

 موسی(ع)، حقیقت وجود را دیده است نه یک آتش عادی را.

 حقیقتی که میتوان با آن اُنس گرفت

و انسان با چیزی اُنس نمی گیرد مگر آنکه

 پیشاپیش یک ارتباط ذاتی و هماهنگ و بر اساس محبت با آن داشته باشد. 

این نکته را آیات دیگر نیز تایید می کنند.

 خداوند پیش از اینها موسی را برای خودش ساخته است 

"اِصطَنَعتُکَ لِنَفسِی" (تو را خاص خودم ساخته ام) 



تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه - نمل

آیه 7

إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ

هنگامى را که موسى به خانواده خود گفت من آتشى به نظرم رسید

 به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد یا شعله آتشى براى شما مى ‏آورم باشد که خود را گرم کنید.

 

"اهل" موسی، شاید صفات الهی قلب باشدکه 

گاه بیجان ویا یخ زده اند ،یعنی هنوز فرد با وجود آنها به یقین نرسیده است 

ولی وقتی قلب در محضر حق قرار بگیرد، این صفات یخ زده و منجمدنیز گرم خواهند شد.

« آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا»

  آن آتش عشقی که موسی از عالم سرّ دید نکره آمده است یعنی نمی‌دانیم چیست،

در بعضی از تفاسیر عرفانی و ولایی می گویند: 

آن "نار" جلال الهی بود که از دور نار دید و وقتی نزدیک شد نور دید یعنی جمال الهی را ...

موسی از دور نار دید

اما به نور رسید،

نار دید اما به حق رسید،

 نار دید اما به مسیر ادامه داد.

از دور جلال دیده می شود و نزدیک که می‌شوید جمال می بینید،

 موسی از دور نار دید نترسید و پیش رفت و به نور رسید.

باید مواظب بودکه جلال خدا ما را از خدا فراری ندهد،باید بندگی کرد و نزدیکتر شدتا به جمال رسید که

فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ

که چون نزد آن آمد آوا رسید که خجسته و مبارک گردید...


سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ

سالک  در شرایط عادی" متأهل" است یعنی" اهل" دارد

 ولی در برخی جایگاهها باید تنها حرکت کند، مثل نمازو...

موسی "اهل" یعنی دنیا و آخرت را رها می کند، آنها را با خود نمی برد،

اما برای آنها سوغات می آورد،

" خبری" ویا

"شعله آتشى"...

سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ

 أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ

 

لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ...

کسی شایدبا موسی همراه هم باشد،

 اما آتش عشق را نداشته باشد.

همراهی دلیل بر هم‌ترازی نیست،

 کار موسای قلب این است که همراهان خود را عاشق کند

 ولو عشق همراهان در حد عشق او نشود.

 

" فَلَمَّا جَاءَهَا "

  سخن از آمدن است نه رفتن ،

نمی فرماید«ذهب »

می فرماید:

«جَاءَهَا ویادر بعضی آیات أتا»

 چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،

می‌گوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد،

قُربِ زمینی با آن قرب زمینه‌ای همراه شده است ،

 پس «أتا»می فرماید نه «ذهب »

 اهلش ماندند و

موسی آمد...

 "فَلَمَّا جَاءَهَا"

 

 سوره مبارکه- نمل

آیه 10

 أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ...

 به موسی امر داده شدکه :

عصایت را بیانداز،

نفرمود:"أن ألقِ عَصَا"

فرمود:"أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ"

 این چیزی را که منسوب به توست بیانداز ،

یعنی «توکلت علی الحی الذی لایموت»...

 

 ...أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ  ...

 قبل از آن در آیه ۹ سوره مبارکه نمل می فرماید:

 « یَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »؛

« اى موسى این منم خداى عزیز حکیم »

وبعد فرمود:

 « أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ »

عصایی که موسی باید از دستش می انداخت هرچیزی است که 

موسی روی آن حساب باز می کند.

 یعنی حتی نفس قُدسی خودت را بیانداز یعنی نه تنها از منیّت ها جدا شو 

بلکه روی قداست ها و روحانیت و نورانیت خود هم حساب باز نکن.

 به عبارت دیگر روی قابلیت کمالی خودت هیچ حسابی باز نکن.

 

"عصای من" تا در دست من است من آن را حرکت می دهم،

 برگها را می ریزم ، گوسفندان را هی می کنم و"به آن تکیه می کنم"و...

ولی وقتی به خدا بسپارم او حرکت می دهد ،

 خیلی فرق است بین اینکه من حرکت بدهم یا اینکه خدا حرکت بدهد،

خدا که حرکت بدهد آنقدر تند و سریع حرکت می کند که

 تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَان ...

 

« أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ »

 عصایت را به زمین بیانداز یعنی خودت تدبیر نکن،

حتی روحانیت خود را واگذار به خدا کن،

 به او که بسپاری سرعت سیر تو فوق العاده خواهد شد،

 خودت که دست بگیری سرعت سیرت زیاد نیست،

خودت که آن را در دست بگیری دلیل بر عجز توست.

 چون آدم معمولی که عصا به دست نمی گیرد و 

هنگامی که عاجز باشد عصا به دست خواهد گرفت،

«أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ» وقتی تو عصا را به دست بگیری مانع از حرکت خود می شوی،

 اما اگر خود را به خدای سبحان بسپاری می بینی چه سیری خواهی داشت ...

 

وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ...

 اگر در حریم حق راه پیدا کنیم ،مأموریت اول و اصل مأموریت این است که 

روی هیچ چیز حساب باز نکنیم ،حتی روی ریاضاتی که تا الان کشیدیم و 

دوره هایی که گذراندیم و سختی‌هایی که متحمل شدیم حساب باز نکنیم.

 موسی ده سال اجیر و در خدمت شعیب بود و...

 اما خداوند فرمود روی هیچ یک از این کارهایی که تا الان کردی حساب نکن.

عصایی که به آن تکیه می کردی وبا آن حاجات روزانه خود را برمی آوردی أَلْقِ ...

 

 تاملی در - قرآن کریم

  سوره مبارکه - نمل

آیات 22-15

حکایت حضرت سلیمان،

 حکایت ظرفیّت انسان کامل و ارائه‌ی آن به انسان‌ها است و بروز و ظهور حکومت انسان کامل در روی زمین...

انبیاء همه از همین قدرت برخوردار بودند، ولی هیچ کدام مجاز نبودند ظرفیّت خود را بروز دهند.

 سلیمان نبی این مأموریّت را یافت که ظرفیّت انسان کامل را در تاریخ، ولو برای یک بار به عالمیان ارائه کند که چگونگی حاکمیت معصوم بر زمین  تئوری نباشد، ذهنیّت نباشد.

انسان کامل، مظهرخدااست و

 ملک اصلی زمانی است که

 حکومت الله از طرف ولی خدا در زمین پیاده شود...

 

داستان حضرت سلیمان جواب پاسخهای امروز ما است.

اگرحکومت معصوم محقق شود،

آیا همه ی انسانها به رشد ایده آل خود خواهند رسید؟

جامعه حضرت سلیمان جامعه ای مرفه، بدون نگرانی از بابت غذا و مسکن و کل مسایل اقتصادی و مادی بود ،

سلامت و امنیت این جامعه بیشتر محصول کار جن و عفریت و نیروهای تحت فرمان ولی خدا بود.

اما حتی در "ملک سلیمانی" نیز بسیاری از مردم از تقوا به دور بودند و

مردم ملک سلیمان خودشان در رسیدن به هدف الهی- که سلیمان از خداوند خواسته بود که برای من هبه کن حکومتی که جامعه توحیدی را ایجاد کنم رَبِّ اغْفِرْ لی وَهَبْ لی مُلْکاً و خداوند متعال هم خواسته او را بر آورده و این حکومت ایده آل را به او عطا کرده بود ،- همراه نبودند!!!

درعالی ترین کتاب هستی،

در سوره ای که

 در تفکر انسانی ما

باید به اسم حضرت سلیمان می بود ،چرا اسم سوره "مورچه" است؟

حکایت وادی مورچگان چیست؟

سپاه محتشم و عظیم حضرت سلیمان، از جن و انس و پرنده ، وارد سرزمین مورچگان می شوند و مورچه ای می گوید:

 ای مورچه ها به داخل خانه های خود بروید تا زیر دست و پای سپاه سلیمان لا یَحطِمَنَّکُم(شکسته نشوید) ؟زیرا آنها نمیفهمند؟ 

این شیوه و کلمات نشان می دهد که

هدف آیه فراتر از فرار یک عده مورچه از زیر پای سپاه حضرت سلیمان است و

 تبسم حضرت سلیمان این مساله را تاکید می کند .

 این آیه از آیات متشابه است،

 یعنی تشبیهی شده از یک جامعه سالم و پویا(جامعه مورچگان) که

 رهبر آنها گوشزد میکند تنها راه باقی ماندن بر سلامت جامعه خود و اطمینان از دوام آن، 

تبعیت از قوانین نظامی است که خداوند بر شما حاکم کرده و شما با کار وفعالیت خود دوام آن را تضمین میکنیدو

مبادا با دیدن حشمت و جلال سلیمانی، دچار اوهام شده و آرزوی چنان نظامی را بنمایید،

نظامی که عفریت و جن و باد و پرنده و دیگر عوامل طبیعی آن را ایجاد کرده باشند و 

مردم در دوام آن و پایداری آن تلاش و کوشش لازمه را ندارند...

آیات کریمه، یک جامعه سالم و منظم وفعال و رو به رشد که

 رشد خود را در سایه هدایت خدا و تبعیت از اصول حاکم بر فطرت خود به دست آورده و 

با کار و تلاش روی پای خود ایستاده است را مقایسه می کند با جامعه ای که به طور غیر متعارف رشد کرده و قوی شده و

 مردم آن، کار و تلاش را به دوش دیگران، از جن و پرنده و عفریت گذارده اند و به همین دلیل ناپایدار خواهند بود،

یعنی به مردم هشدار می دهد که اگر طالب دوام و پایداری هستید،

 هرگز خواهان چنان امر غیر متعارفی نباشید که 

قوای غیبی بدون تلاش مردم یک جامعه ای آن جامعه را در مسیر تعالی و پیشرفت نگه دارند .

 

آیه 18

حَتَّی اذا اَتَوا عَلیَ وَادِالنّملِ قالَت نَملةٌ یایُّها النَملُ ادخُلُوا مَسکنَکُم لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمَنُ وَ جُنُودُهُ وَهُم لایَشعُرُونَ.

 "حطم" یعنی شکستن و شکسته شدن.

 به گیاهی که از سبزی رو به زردی گذارده و خشک شود،

 به خاطر فقدان سبزی، قابلیت شکسته شدن را پیدا میکند"حطام" می گویند.

 اگر نگرانی ملکه مورچه ها، ازماندن مورچه ها زیر دست وپای سپاه سلیمان بوده باشد 

باید آنان را از "هلاک شدن" بیم می داد نه از "حطام شدن".

"لا یَحطَمِنَّکُم" همان هشداریست که

 توجه نکردن به آن موجب تباهی است.

یعنی مواظب باشید که داشتن آرزوی حکومت سلیمانی شما را گرفتار "حطمه" نکند.

زیرا اگر شعور کنید(شعور خودرا به کار بندید) به راحتی خواهید فهمید که

 اینها موقتی است و این سپاه یا جامعه نمی فهمند که 

به جای تکیه بر باد و عفریت و جن و..... باید بر اراده و ایمان متکی بوده و

 زمینه تداوم رحمت خدارا بر خود را ایجاد کنندتا دوام یابند.

ملکه مورچه ها با دیدن قدرت و عظمت سلیمان، مجذوب حشمت و جلال او نشده و 

با هدایتی درست، از امت خودش که رهبری آنها را داشت می خواهد به مکان امن و آرام خود پناه ببرند و می گوید:

 پناه بردن به خانه فطری الهی یگانه راهی است که بقاء شما را در بر دارد.

 

سر انجامی که قرآن از جامعه سلیمانی ترسیم می کند،نیز حاوی این حقیقت است که

 توفیق هر جامعه در رسیدن به هدف الهی خود، در گرو سه عامل است:

 هدف حق، رهبری توانا، امت مجاهد

 همه پیامبران مردم را به سوی حق دعوت می کردند. قدرت رهبری مردم را به سوی هدف حق را هم داشتند،

 اما همیشه عامل سوم که امت مجاهد و پوینده راه حق باشد یا غایب بوده و یا در حد کفایت نبوده است.

می توان گفت که

به یک معنی قوم صالح و قوم هود با قوم سلیمان چندان فرقی نداشتند و 

هر سه قوم خواهان آنچه که پیامبرشان برایشان آورده بود، نبودند و

 نمی خواستند کاری برای رسیدن به آن هدف انجام دهند.

تنها فرقی که قوم سلیمان با دیگر اقوام داشتند موضوع اجباری بودن اطاعت در حکومت سلیمانی بود که

 آنان را وا می داشت تا اعتراض نکنند.

 ضمن اینکه حکومت سلیمانی توانسته بود رفاه و امنیت فردی و اجتماعی آنان را 

بدون زحمت از مواهب طبیعی و بهره وری از قدرت کار جن و عفریت، فراهم نماید. 

بنابراین دلیلی بر اعتراض باقی نمی ماند.

اما می بینیم که همین جامعه به ظاهر قوی،

 پس از فوت رهبر خود و فرار جن و عفریت خیلی سریع در تاریخ مضمحل شده و

 به فاصله کوتاهی مجدداً اسیر قدرت های سیاسی دیگر جوامع قوی در تاریخ می شوند...

 

قرآن چقدر زیبا ابتدا و انتهای حکومت "موسایی" و "سلیمانی" را که

 از دل "حکومت عصایی موسی" در آمده و اوج قدرت آن است را به هم وصل می کند

 و نشان می دهدکه

همان عصایی که اول کار فقط یک چوب بود و به درد تکیه دادن و ریختن برگ درختان برای گوسفندان می خورد 

اکنون تبدیل به همان عصای سلطنت می شود و با جویده شدن همان عصا ،

 آن هم به وسیله موجود بسیار کوچکی مثل موریانه تمام قدرت حکومتی سرنگون می شود و

 جن و عفریت و باد و پرنده که به اجبار در سپاه او جمع شده بودند همه دنبال کار خود میروند.

 این مساله است که پیامبر خدا را به خنده وامیداردکه مورچه ای اینرا فهمید و

 آدمیان هنوز دنبال عصایند نه رسول خدا...

 

حکایت ملک سلیمانی،

 چگونگی و کیفیت حاکمیت و ظهور حضرت  "مهدی(عج)" را نیز میرساند و

 انتظارات گاه بیهوده منتظران را...

و شاید یکی از حکمتهای اینکه ائمه اطهار ع در طول تاریخ مردم را مجبور به اطاعت از خود نکرده اند،این باشد ...

 

 حکومت مهدوی حکومتی است که با ایمان و عبادت و از جان گذشتگی و "جهاد مداوم "ایجاد می شود.

بنابر این تا مردم به دل و جان و قوت بازو آماده نشوند، از ظهور هم خبری نخواهد بود.

 این است که

 به ظهور رسیدن 313 یار حضرت به اندازه ظهور خود حضرت ارزش دارد و انتظار می طلبد.

قرآن مبین ناپایدار بودن" حکومتهای عصایی" را نشان می دهد.

وقتی در زیارت امام زمان (عج)می خوانیم:

" السلام علیک یا امام الانس و الجان".

سلام بر تو ای امام انسان و جن.

مفهوم سلام ، تشابه با حکومت حضرت سلیمان را می رساند،

اما برخلاف حکومت سلیمانی که مجبور بود برای اطاعت در آوردن جنیان، آنان را به زنجیر بکشد ،

حضرت (عج) با امامت کردن بر جن و انس، آنها را داوطلبانه در خدمت پیروزی دین خدا به کار خواهد گرفت.

این است که

 تا زمانی که

مردم از عمق وجود خواهان پیروزی دین خدا نبوده و خود را برای خدا خالص نکرده باشند،

حضرت (عج) از غیب و غیبت بیرون نخواهد آمد و

 اینکه خود می فرمایند دعا کنید برای فرج من ... 

یعنی دعا کنید برای ایجاد این وضعیت که حاکمیت الهی در ملک نه سلیمانی بلکه مهدوی ظهور کند...

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۲


 تاملی در - قرآن کریم

  سوره مبارکه - نمل

آیات 22-15

حکایت حضرت سلیمان،

 حکایت ظرفیّت انسان کامل و ارائه‌ی آن به انسان‌ها است و

حکایت  بروز و ظهور حکومت انسان کامل در روی زمین...

انبیاء همه از همین قدرت برخوردار بودند،

 ولی هیچ کدام مجاز نبودند ظرفیّت خود را بروز دهند.

 سلیمان نبی این مأموریّت را یافت که

 ظرفیّت انسان کامل را در تاریخ، ولو برای یک بار به عالمیان ارائه کند که 

چگونگی حاکمیت معصوم بر زمین  تئوری نباشد، ذهنیّت نباشد.

انسان کامل، مظهرخدااست و

 ملک اصلی زمانی است که

 حکومت الله از طرف ولی خدا در زمین پیاده شود...

 

داستان حضرت سلیمان جواب پاسخهای امروز ما است.

اگرحکومت معصوم محقق شود،

آیا همه ی انسانها به رشد ایده آل خود خواهند رسید؟

جامعه حضرت سلیمان جامعه ای مرفه، بدون نگرانی از بابت غذا ومسکن و کل مسایل اقتصادی و مادی بود ،

سلامت و امنیت این جامعه بیشتر محصول کار جن و عفریت و نیروهای تحت فرمان ولی خدا بود.


اما حتی در "ملک سلیمانی" نیز

 بسیاری از مردم از تقوا به دور بودند و

مردم ملک سلیمان خودشان در رسیدن به هدف الهی- که سلیمان از خداوند خواسته بود که

 برای من هبه کن حکومتی که جامعه توحیدی را ایجاد کنم .

رَبِّ اغْفِرْ لی وَهَبْ لی مُلْکاً

 و خداوند متعال هم خواسته او را بر آورده و این حکومت ایده آل را به او عطا کرده بود - همراه نبودند!!!


درعالی ترین کتاب هستی،

در سوره ای که

 در تفکر انسانی ما

باید به اسم حضرت سلیمان می بود ،چرا اسم سوره "مورچه" است؟

حکایت وادی مورچگان چیست؟

سپاه محتشم و عظیم حضرت سلیمان، از جن و انس و پرنده ،

 وارد سرزمین مورچگان می شوند و مورچه ای می گوید:

 ای مورچه ها به داخل خانه های خود بروید تا 

زیر دست و پای سپاه سلیمان لا یَحطِمَنَّکُم(شکسته نشوید) ؟

زیرا آنها نمیفهمند؟ 

این شیوه و کلمات نشان می دهد که

هدف آیه فراتر از فرار یک عده مورچه از زیر پای سپاه حضرت سلیمان است و

 تبسم حضرت سلیمان این مساله را تاکید می کند .

 این آیه از آیات متشابه است،

 یعنی تشبیهی شده از یک جامعه سالم و پویا(جامعه مورچگان) که

 رهبر آنها گوشزد میکند تنها راه باقی ماندن بر سلامت جامعه خود و اطمینان از دوام آن،

 تبعیت از قوانین نظامی است که

 خداوند بر شما حاکم کرده و شما با کار وفعالیت خود دوام آن را تضمین میکنیدو

مبادا با دیدن حشمت و جلال سلیمانی، دچار اوهام شده و آرزوی چنان نظامی را بنمایید،

نظامی که عفریت و جن و باد و پرنده و دیگر عوامل طبیعی آن را ایجاد کرده باشند و

 مردم در دوام آن و پایداری آن تلاش و کوشش لازمه را ندارند...

آیات کریمه، یک جامعه سالم و منظم وفعال و رو به رشد که 

رشد خود را در سایه هدایت خدا و تبعیت از اصول حاکم بر فطرت خود به دست آورده و

 با کار و تلاش روی پای خود ایستاده است را مقایسه می کند با جامعه ای که 

به طور غیر متعارف رشد کرده و قوی شده و مردم آن، کار و تلاش را به دوش دیگران،

از جن و پرنده و عفریت گذارده اند و به همین دلیل ناپایدار خواهند بود،

یعنی به مردم هشدار می دهد که اگر طالب دوام و پایداری هستید،

 هرگز خواهان چنان امر غیر متعارفی نباشید که

 قوای غیبی بدون تلاش مردم یک جامعه ای آن جامعه را در مسیر تعالی و پیشرفت نگه دارند .

 

آیه 18

حَتَّی اذا اَتَوا عَلیَ وَادِالنّملِ قالَت نَملةٌ یایُّها النَملُ ادخُلُوا مَسکنَکُم

 لا یَحطِمَنَّکُم سُلَیمَنُ وَ جُنُودُهُ وَهُم لایَشعُرُونَ.

 "حطم" یعنی شکستن و شکسته شدن.

 به گیاهی که از سبزی رو به زردی گذارده و خشک شود،

 به خاطر فقدان سبزی، قابلیت شکسته شدن را پیدا میکند"حطام" می گویند.

 اگر نگرانی ملکه مورچه ها، ازماندن مورچه ها زیر دست وپای سپاه سلیمان بوده باشد

 باید آنان را از "هلاک شدن" بیم می داد نه از "حطام شدن".

"لا یَحطَمِنَّکُم" همان هشداریست که

 توجه نکردن به آن موجب تباهی است.

یعنی مواظب باشید که داشتن آرزوی حکومت سلیمانی شما را گرفتار "حطمه" نکند.

زیرا اگر شعور کنید(شعور خودرا به کار بندید) به راحتی خواهید فهمید که

 اینها موقتی است و این سپاه یا جامعه نمی فهمند که

 به جای تکیه بر باد و عفریت و جن و..... باید بر اراده و ایمان متکی بوده و

 زمینه تداوم رحمت خدارا بر خود را ایجاد کنندتا دوام یابند.

ملکه مورچه ها با دیدن قدرت و عظمت سلیمان، 

مجذوب حشمت و جلال او نشده و با هدایتی درست، 

از امت خودش که رهبری آنها را داشت می خواهد به مکان امن و آرام خود پناه ببرند و می گوید:

 پناه بردن به خانه فطری الهی یگانه راهی است که بقاء شما را در بر دارد.

 

سر انجامی که قرآن از جامعه سلیمانی ترسیم می کند،

نیز حاوی این حقیقت است که توفیق هر جامعه در رسیدن به هدف الهی خود، در گرو سه عامل است:

 هدف حق، رهبری توانا، امت مجاهد

 همه پیامبران مردم را به سوی حق دعوت می کردند. قدرت رهبری مردم را به سوی هدف حق را هم داشتند،

 اما همیشه عامل سوم که امت مجاهد و پوینده راه حق باشد یا غایب بوده و یا در حد کفایت نبوده است.

می توان گفت که

به یک معنی قوم صالح و قوم هود با قوم سلیمان چندان فرقی نداشتند و

 هر سه قوم خواهان آنچه که پیامبرشان برایشان آورده بود، نبودند و

 نمی خواستند کاری برای رسیدن به آن هدف انجام دهند.

تنها فرقی که قوم سلیمان با دیگر اقوام داشتند ؛

موضوع اجباری بودن اطاعت در حکومت سلیمانی بود که

 آنان را وا می داشت تا اعتراض نکنند. 

ضمن اینکه حکومت سلیمانی توانسته بود رفاه و امنیت فردی و اجتماعی آنان را بدون زحمت 

از مواهب طبیعی و بهره وری از قدرت کار جن و عفریت، فراهم نماید.

 بنابراین دلیلی بر اعتراض باقی نمی ماند.

اما می بینیم که همین جامعه به ظاهر قوی، 

پس از فوت رهبر خود و فرار جن و عفریت خیلی سریع در تاریخ مضمحل شده و 

به فاصله کوتاهی مجدداً اسیر قدرت های سیاسی دیگر جوامع قوی در تاریخ می شوند...

 

قرآن چقدر زیبا ابتدا و انتهای حکومت "موسایی" و "سلیمانی" را که 

از دل "حکومت عصایی موسی" در آمده و اوج قدرت آن است را به هم وصل می کند

 و نشان می دهدکه

همان عصایی که اول کار فقط یک چوب بود و 

به درد تکیه دادن و ریختن برگ درختان برای گوسفندان می خورد

 اکنون تبدیل به همان عصای سلطنت می شود و

 با جویده شدن همان عصا ، آن هم به وسیله موجود بسیار کوچکی مثل موریانه 

تمام قدرت حکومتی سرنگون می شود و

 جن و عفریت و باد و پرنده که به اجبار در سپاه او جمع شده بودند همه دنبال کار خود میروند.

 این مساله است که پیامبر خدا را به خنده وامیداردکه مورچه ای اینرا فهمید و

 آدمیان هنوز دنبال عصایند نه رسول خدا...

 

حکایت ملک سلیمانی،

 چگونگی و کیفیت حاکمیت و ظهور حضرت  "مهدی(عج)" را نیز میرساند و

 انتظارات گاه بیهوده منتظران را...

و شاید یکی از حکمتهای اینکه 

ائمه اطهار ع در طول تاریخ مردم را مجبور به اطاعت از خود نکرده اند،این باشد ...

 

 حکومت مهدوی حکومتی است که 

با ایمان و عبادت و از جان گذشتگی و "جهاد مداوم "ایجاد می شود.

بنابر این تا مردم به دل و جان و قوت بازو آماده نشوند، 

از ظهور هم خبری نخواهد بود.

 این است که

 به ظهور رسیدن 313 یار حضرت به اندازه ظهور خود حضرت ارزش دارد و انتظار می طلبد.

 

وقتی در زیارت امام زمان (عج)می خوانیم:

" السلام علیک یا امام الانس و الجان".

سلام بر تو ای امام انسان و جن.

مفهوم سلام ، تشابه با حکومت حضرت سلیمان را می رساند،

اما برخلاف حکومت سلیمانی که مجبور بود برای اطاعت در آوردن جنیان، 

آنان را به زنجیر بکشد ،حضرت (عج) با امامت کردن بر جن و انس، 

آنها را داوطلبانه در خدمت پیروزی دین خدا به کار خواهد گرفت.

این است که

 تا زمانی که

مردم از عمق وجود خواهان پیروزی دین خدا نبوده و خود را برای خدا خالص نکرده باشند،

حضرت (عج) از غیب و غیبت بیرون نخواهد آمد و

 اینکه خود می فرمایند دعا کنید برای فرج من ...

 یعنی دعا کنید برای ایجاد این وضعیت که 

حاکمیت الهی در ملک نه سلیمانی بلکه مهدوی ظهور کند...

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ۳

تاملی در - قرآن کریم

 سوره مبارکه - نمل

آیات 28- 20

وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ

 فَقَالَ

 مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ

 أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِین

داستان حضرت سلیمان (ع) و هدهد شبیه داستان حضرت موسی(ع) با خضر (ع) است.

 هدهد، در مقام شهود قرار دارد و

 به یک معنا پیرطریقت سلیمان به سر منزل کمال و تمام شهود است!!

 

حضرت موسی(ع) می بایست در کلاس پیر طریقت خضر نبی(ع) حضور می یافت تا 

در مقام علم حضوری و شهودی به دانش های لدنی و ربانی دست یابد که

 بیرون از تحلیل های ظاهری و حسی و حتی عقلانی قرار می گیرد.

درحالی که حضرت موسی(ع) درآن زمان بزرگ ترین پیامبر اولوالعزم  ودارای ملت و شریعتی بود،

 اما این مقامات به معنای رسیدن به تمامیت دانش ها و احاطه بر همه علوم ها نبود.

 از این رو می بایست در کلاس درس دیگری حضور می یافت تا 

به دانش شهودی خاص و لدنی و ربانی دست یابد و وجودش را با مقامی بلند پیوند زند.

حضرت سلیمان(ع) نیز می بایست در کلاس درس پرنده ای حضور می یافت که

 از دانش احاطی خاص شهود برخوردار بود؛

در حالی که در آن زمان حضرت سلیمان(ع) در مقام حکومت مطلق زمینی بر

 همه موجودات به حکم خلافت الهی حتی در ظاهر نیز فرمانروایی می کرد و

 همه تحت تسخیر او بودند؛ اما نیازمند حضور در کلاس درسی دیگر شد تا 

به حقیقت دیگری برسد و شهودی دیگر داشته باشد.

 

با توجه به آیات ۱۷ تا ۲۲ سوره نمل حضرت سلیمان(ع) با

 همه سلطه بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و آب و باد و خاک و آتش،

 یعنی تسلط کامل بر مادیات، چرا نمی تواند از هدهد اطلاع داشته باشد؟

آیا این اقرار نشان عدم احاطه علمی است؟

 آیا احاطه علمی موجب می شود تا چیزی به عنوان غیب باقی نماند...

 

خداوند برخی از عوالم را برای برخی از پیامبران عالم شهود قرار می دهد،‌

 ولی چون این شهود ذاتی ایشان نیست، می تواند در بخشی یا جزیی از آن سلب شود.

 این گونه است که 

خداوند  حتی به پیامبراکرم (ص) با مقام قاب قوسین او ادنی می فرماید :

 قُل لاَّ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ کُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ ...

بگو:جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختیار سود و زیانى ندارم، 

و اگر غیب مى‏دانستم قطعاً خیر بیشترى مى‏اندوختم و هرگز به من آسیبى نمى‏رسید.

(اعراف، آیه ۱۸۸)

یعنی اگر خداوند چیزی را اظهار و آشکار نسازد،‌

حتی انبیا نیز نسبت به همان چیز شهود خود را دست می دهند و

 آن چیز برای ایشان غیب خواهد بود.

واین است که

حضرت یعقوب(ع) یوسف(ع) را در چاه کنعان نمی بییند، 

ولی به اظهار الهی بوی یوسف (ع) را از مصر می شنود.

 

این است که وقتی حضرت سلیمان(ع) هدهد را نمی یابد،می فرماید:

 فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِین ،

" مرا چه شده است که هدهدرا نمى ‏بینم یا شایداز غایبان است "

یعنی چه شده مرا که شهودم نسبت به هدهد غیب شده است و 

با اشاره به این که علم و دانش او، شهود عرضی است نه ذاتی، 

این احتمال را می دهد که" هدهد در مقام غیب باشد نه غیبت"

...أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِین ،

و جالب توجه اینکه

هدهد خود را به عنوانی معرفی می کند که

به اموری به اذن الهی احاطه و شهود یافته است که

 برای حضرت سلیمان(ع) جزو غیب است.

 

هدهد به صراحت در آیات ۱۷ تا ۲۲ سوره نمل این ادعای بزرگ را مطرح می کند که

 به اخباری از علم و احاطه شهودی دست یافته است که 

بیرون از دسترس اطلاعاتی حضرت سلیمان (ع) است.

 

و تردیدحضرت سلیمان در آیه ۲۷ سوره شاید نسبت به ادعای بزرگ هدهد باشد.

 به این معنا که برای اثبات ادعای بزرگ هدهد، نیازمند تحقیق و تفحص است.

 قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ

به سخن دیگر،‌ تردید آن حضرت(ع) در محتوای خبر و مشهود او نیست؛

بلکه در اصل ادعای شهودی است که بیرون از شهود حضرت(ع) قرار می گیرد.

تاملی در- قرآن کریم

سوره مبارکه - نمل

آیات 28-20

بخش( 2)

حضرت سلیمان فرمود:

 و مَا لِیَ مَا اَراهُ هدهد اِن کَانَ مِنَ الغائِبینَ

نفرمودکه چرا هدهد نیست،

فرمود:

 چه شده مرا که هدهد را نمی‌بینمش،نکند که در غیب است ،

 یعنی از غیبت انسانی سخن میگوید.

هدهد پیک است از مقام غیبی و در واقع حالت جبرئیلی دارد،

حافظ می‌ فرماید:

به مقام آشیانه عنقا و به مقام عالی انسانیت نمی‌توان رسید مگر با راهنمایی هدهد ...

 

هدهد پرنده ای است که با چشمان تیزبین خویش همان گونه که آب و دانه را زیر خاک می بیند،

 از ظاهر می گذرد و به باطن امور راه پیدا می کند.

هدهد از ظاهر سطحی خاک می گذرد و آب و غذا را در عمق خاک می یابد و از آن بهره می برد.

یعنی این پرنده نماد عبور از ظاهر به باطن است.

او درباره قوم سبا می گوید که

 آنان گرفتار ظاهر خورشید شده و این ظاهر را خدا قرار داده اند؛

 چرا که ظاهر بر آنان چنان جلوه گر شده که نمی توانند از آن عبور کنند و 

خدا را به عنوان خالق ببیند و به جای عبادت خدا به عبادت خلق خدا مشغول شده اندو

علت آن تزیین گری  شیطان است.

هدهد استدلال می کند که اگر دقت می کردند واز ظاهر عبور می کردند 

در می یافتند که در زیر خاک خداست که دانه ها را حیات و جان می بخشد و می رویاند.

ولی مردم فقط گیاهان را روی زمین می بینند و تحولات آن را در درون زمین نمی نگرند. 

خورشید را به عنوان معبود خود قرار می دهند؛ زیرا در ظاهرمی ببینند که 

همه حیات و زندگی به خورشید وابسته است و 

نمی فهمند که این خورشید خود مخلوقی بیش نیست. 

مانند کودکی که نور لامپ را می بینند و گمان می کنند منبع نور لامپ است ...

بر اساس سخنان هدهد دراین آیات ،

 هدهد دارای شعور عالی و معرفت عمیق به آفریدگار جهان است و

 به مسایل مادی و معنوی درک بالای دارد.

 این پرنده درک درستی از مفاهیمی چون توحید ذات و توحید عبادی داشته است.

( المیزان، ج ۱۵، ص ۳۵۷) 

از این روست که مدعی دست یابی به موضوعی خارج از قلمروی دانش و اطلاعات سلیمان می شود.

حتی از فریبکاری شیطان در قبال انسان و این که

 ریشه تباهی و شرک و بت پرستی بشر در تزیین و فریبکاری شیطان وجود دارد، 

آگاه است و به آن اذعان و هشدار می دهد.

هدهد که خود تا سر منزل حقیقت ره برده است و

 از مقام کبریایی و عظمت خداوند آگاه است،‌ 

در کلامی بلند به حقایقی اشاره می کند که 

جز پیامبران به آن دست نیافته اند؛ 

ولی او به عنوان شهود یقینی خویش آن را برای حضرت(ع) بیان می کند تا

 حضرت سلیمان دریابد که سخنان ایشان از سر معرفت است و

 بداند که هدهد در کدام مقام معرفتی است.

 

قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْکَاذِبِینَ

این ادعای بزرگی است که 

هدهد به دانشی دست یافته که 

حضرت سلیمان (ع) با آن همه عظمت و شکوه و مقام در پیشگاه الهی به آن دست نیافته است. 

بنابراین، آن حضرت (ع) می فرماید:

 می بایست نظر و دقت کنم تا دریابیم در ادعای دانش خود صادق یا کاذب هستی؟

 پس تشکیک و تردید آن حضرت(ع) نسبت به رد و قبول خبر هدهد نیست؛‌ 

بلکه در ادعای شهود اوست.

 

اذْهَب بِّکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ

آیه 28

پس از این که حضرت سلیمان(ع) نسبت به شهود هدهد آگاهی یافت

 وی را به عنوان پیشوای رهبری و راهنمایی قوم سبا ماموریت می دهد تا 

آنان را از گمراهی بیرون آورد.

 

هدهد عشق و طریقت عبودیت و معرفت شهودی، 

می تواند مرغان جان ما را به همین کلمات القایی به سوی حقیقت هستی ببرد.

و صد البته که

برای حرکت در این مسیر

آدمی همواره نیازمند

"ولایت و خلافت ولی الله " می باشد.

حتی در نامه به ملکه سبا،

 از سلیمان(ع) به عنوان" ولی الله " یاد می شود تا راه گم نشود.

 مرغ سلیمان هر گمراهی را به سوی سلیمان رهنمون می کند تا

" تحت ولایت ولی الله "

به حقیقت عبودیت دست یابد... 

 

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۴

 

تاملی در - قرآن کریم

سوره مبارکه -نمل

آیات 44-30

حضرت سلیمان (ع) سه مرحله و آزمون دارد تا بلقیس را از ظاهر به باطن برساند،

* نخستین آزمون ارسال نامه است،ارسال پیام و پیامبر!

این نامه را پرنده ای چون هدهد به سوی بلقیس می برد، وقتی نامه ای از پرنده ای به دست ملکه می رسد

 او می بایست این تفکر را داشته باشد که این نامه را پرنده نمی تواند بنویسد

 بلکه نامه باید از فردی باشد که توانایی نگارش داشته باشد. 

پس اگر از این نامه به نامه نگار برسد، می تواند از ظاهر به باطن برسد.

 از ظاهر آیات به دست می آید که او ازاین ظاهر عبور می کند و نامه را نه به هدهد ،بلکه به نامه نگار  نسبت می دهد؛ 

زیرا اصولا در سخنان ملکه سبا سخن از هدهد نیست بلکه می گوید نامه ای کریم به سوی من انداخته شده است.

 تاکید بر مجهول در القا برای آن است که

 هدهد نمی تواند در این امر نامه نگاری کاره ای باشد بلکه این ظاهر اصلا نقشی در نامه ندارد.

(نمل، آیات ۳۰ و ۳۱)

* دومین آزمون، آوردن عرش و تخت بقلیس از یمن به فلسطین است.

 حضرت سلیمان دستور می دهد که تغییراتی در تخت داده شود تا ظاهر آن تغییر یابد و

 برای ملکه سبا ناشناخته جلوه داده شود.

اما از آن جایی که بدون پرسش تفکر ایجاد نمی شود، لازم است که

 از سوی برخی از همراهان پرسشی مطرح شود تا به عنوان یک معلوم برای حل مجهولی به کار رود و

 زمینه تفکر و تعقل فراهم آید. از این روست یکی از همراهان پرسشی را این گونه مطرح می کند:

 آیا تخت تو این چنین است؟ هدف از این پرسش آن است که آیا ملکه اهل تعقل و تفکر است تا هدایت پذیر باشد یا این گونه نیست.

(نمل، آیات ۳۸ تا ۴۲)

بلقیس با نگاهی به فراست در می یابد که این تخت نمی تواند تخت خودش باشد،

 زیرا تخت عظیم سبا در یمن است و نمی شود آن را به این جا منتقل کرد؛

 زیرا از نظر زمانی اگر بشود انتقال داد به این سرعت نمی توانست انجام گیرد.

 با این همه با توجه به شباهت هایی که در تخت است، 

از ظاهر تخت عبور می کند و به باطن آن نزدیک شده و می فرماید:

کانه هو؛ گویا خودش است.

(نمل، آیه ۴۲)

در این مرحله بلقیس به توانایی و قدرت الهی حضرت سلیمان اشاره کرده و 

تسلیمیت خود و کشورش را به قدرت برتر حضرت سلیمان و کشورش اعتراف و اقرار می کند .

سومین آزمون حضرت سلیمان(ع) برای هدایت ،

 آزمون آبگینه است.

 روی نهر آب با شیشه و آبگینه ، پوشانیده شده به گونه ای که 

هر کسی بخواهد از روی آب بگذرد گمان می کند باید از نهر پر آب بگذرد.

 یعنی فن آوری شیشه برای ملکه سبا که خود دارای تمدن و حکومتی عظیم است، ناشناخته بوده است.

ملکه سبا به گمان آن که نهر آب است، دامن می کشد تا از آب بگذرد و دامن و جامه بلندش تر و خیس نشود.

 اما وقتی حقیقت بر او آشکار می شود،

 در می یابد که گرفتار ظاهری بوده است که حقیقت نداشت؛

زیرا حقیقت شیشه بر او مخفی بود و

 او تنها آب را می دید و

 آبگینه برای او معلوم نبود،

 با آن که آبگینه و شیشه رو بوده ولی او همین حقیقت رویین و آشکار را نمی دید.

 پس آن چنان که گمان می کرد ، هر آن چه ظاهر است واقعا ظاهر نیست و 

هر آن چه باطن است واقعا نمی تواند حقیقت باشد.

پس نباید در دام ظاهر گرفتار شد،

 چون ممکن است بر روی ظاهری یک ظاهر دیگری باشدو یا ممکن است آن چه مخفی است آن حق باشد،

چنانچه قدرت سلیمانی نیز چون شیشه ای است بر روی آب ....

ملکه سبا بلقیس ؛جان غفلت خودرا دریافت و آب را درک کرد و

 به سرعت اقرار به ظلم در حق خود کرده و فرمود: به خداوندی که پروردگار عالمین است اسلام آوردم.

 

 بلقیس نخست تسلیم حکم و حکومت سلیمان شد،

 ولی در نهایت دریافت که باید باخود سلیمان به حکم و حکومت دیگری اسلام آورده و تسلیم آن باشد.

 این گونه است که 

او با عبور از ظواهر و در مرحله نهایی در یک ازمون بسیار سخت تر و دشوار تر توانست از تسلیم به اسلام برسد.

 

در آیات و روایات آمده که

 حقیقت خداوند مانند آبگینه و شیشه است؛

چرا که خداوند آن چنان ظاهر است که دیده نمیشود،

 بلکه آن چه دیده می شود آب است...

 مثل خورشید که نورش چنان ظهور دارد که کم تر دیده می شود:

آفتاب را یک عمر کم تر دیده بودم

از بس که او را در برابر دیده بودم...

 

سوره مبارکه -نمل

آیه 44

و أسلمت مع سلیمان للّه ربّ العالمین.

و همراه با سلیمان، تسلیم خدای رب العالمین هستم.

 

معیت و همراهی با سلیمان چه موضوعیتی دارد که خدای متعال آن را مطرح و بازگو فرموده است؟

 این «معیّت» و همراهی چه معیتی بوده است؟

آیا همراهی با سلیمان، صرفا یک همراهی ظاهری بوده یا مراد، چیزی دیگری است؟

 معیت با مصاحبت تفاوت اساسی دارد.

 در جایی که بخواهند همراهی معنوی را بیان کنند از کلمه «مع» کمک می گیرند و

 در جایی که مراد، همراهی بدنی و ظاهری باشد مصاحبت را به کار می برند.

بلقیس گفت:

 من اسلام آوردم "مع سلیمان " لله  رب العالمین...

 

داستان ایمان و اسلام بلقیس،

پیام زنده ای دارد :

سلیمان(ع) حجّت زنده زمان بلقیس بود و

 اسلام بلقیس در" معیت حجت و ولی الله" بود...

قرآن می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»

(توبه/119)

 به ما دستور داده شده که در معیت و همراهی صادقین قرار بگیریم.

همان کسانی که در مقام بندگی خدای متعال در مقام صدق هستند و این همراهی مقتضای تقوای الهی است .

همراهی با معصومین علیهم السلام، همراهی در یک سیر و سفر و حرکت است:

«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»(انشقاق/6)

آدمی مسیر پر رنجی در پیش رو داردو با عبور از این مسیر به سمت خدای متعال حرکت می کند.

 «إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(بقره/156)

همراهی و همسفری "در معیت حجت خدا" چه ضرورتی دارد؟

 اولین اثرش این است که حجت خدا هم او را همراهی می کند و دست او را می گیرد و 

مورد شفاعت قرار می دهد و نورانی به نور امام می شود؛

یعنی قوای او معطّر به عطر امام و نورانی به نور امام ع می شود.

 نتیجه این نورانیت این هست که

انسان،

عوالم وجودی خودش را می بیند.

 در درون ما عوالم بسیاری است که تقریباً همه آنها تعطیل اند؛

 مثل بچه هایی که با کامپیوترهای بزرگ بازی کودکانه می کنند، 

و از این دستگاه استفاده دیگری نمی شود؛ اما اگر با امام همراه شویم، 

قوای ما بیدار و احیاء و نورانی به نور امام می شوند.

 و در پرتو نور امام، عوالم وجودی خود را می توان مشاهده کرد.

انسان تا قبل از اینکه به امام برسد، در تاریکی است.

 وقتی به امام رسید و همراه با امام شد، در فضای نور قرار می گیرد که

هم درون خودش نورانی می شود و عوالم وجودی خودش را می تواند ببیند،

 و هم بیرون برای او نورانی می شود.

 اما تا قبل از آن، عالم سراسر تاریک و حجاب است.

به هر طرف نگاه می کند جز حجاب نمی بیند.

در و دیوار و زمین و آسمان و خورشید و ماه و دوست و نظام کیهانی و کهکشان و هرچه می بیند،

 همه حجاب هستند، به درون خودش هم رجوع کند، خودش هم حجاب است،

 این انسان رب العالمین را پیدا نمی کند ...

شاید خودش را پیدا کند،

 ذرات را پیدا کند،

 ولی "رب عالمین" را گم کرده است،

در درون ،

خودش را می بیندو

در بیرون ،مخلوقات دیگررا،

 یعنی هم خودش حجاب خودش می شود و هم عالم حجاب او می شود.

این است که

 بلقیس قبل از اینکه بفرماید:

 اسلمت مع سلیمان للّه رب العالمین.

 می فرماید:

 ربّ إنی ظلمت نفسی...

انسان در تاریکی،  در حیرت و ترس و وحشت است.

 آدمی که  در درون یک نظام کیهانی بزرگِ کور و کری حرکت کند که 

هیچ کجای عالم دیده نمی شود، طبیعی است که دچار ترس و وحشت و حیرت و تنهایی بشود؛

 مگر اینکه انسان در معیت امام و با نور امام حرکت کند...

تعبیر حضرت امام رضا ع از امام :

 «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم»

 است؛

یعنی آن خورشیدی که عالم را روشن کرده است،

وقتی این خورشید در درون آدمی طلوع کند؛

به تعبیر امام باقر ع به ابوخالد کابلی،

قلب مومن را روشن می کند و

نور امام در قلب مومن، از خورشید در روزِ روشن نورانی تر است:

 «لَنُورُ الْإِمَامُ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ»

 

 اگر کسی به امام رسد،

 از درون نورانی می شود...

 

همراهی و معیت با معصوم ع

 مانند شعاع خورشید به خورشید است که

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ‏ الشَّمْسِ‏ بِهَا»

 اتصال روح مومن به روح الهی که وجود مقدس امام علیه السلام است،

 از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است.

در روایات است که

شیعیان ما به طرف ما بر می گردند، مثل شعاع خورشید که به سمت خورشید می گردد...

 

کسی که در معیت حجت زمان خود باشد ،

 گم نمی شود ... 

 

 

امام خامنه ای

در این سوره مبارکه نمل، من تأمل می‌کردم.

ماجرای سلیمان پیامبر علی نبیناوعلیه‌السّلام که در این سوره مقداری از آن ذکر شده، خیلی عجیب است.

 تقریباً همه قضایا، دور همین محور دور می‌زند، سوره با ماجرای موسی شروع می‌شود و به فرعون -که علوّ و استکبار فرعونی را ذکر می‌کند- منتهی می‌شود. یعنی این‌که یک انسان به قدرت و عزت ظاهری خود، آن‌قدر ببالد که دنیایی از او به‌وجود بیاید که از فرعون به‌وجود آمد. بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داوود می‌شود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما». خدای متعال، علم و مُلک و قدرت را به این‌ها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شی‌ء». همه امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چندصد ساله بنی‌اسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه توحیدی که در بنی‌اسرائیل سالیان درازی تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه توحید، حکومت داوود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبی است.

تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر -تقریباً آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر می‌کند- پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیم‌الشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادّی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولی در اختیار او بوده و یک قدرت بی‌نظیر داشته که هیچ‌کسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به چنین حکومت و قدرتی نرسیده، در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آیات متعددی از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را به‌عنوان «اوّاب» و بنده‌ای که برای خدا تواضع می‌کند و به خدا برمی‌گردد و همه امور خود را به خدا محول می‌نماید، توصیف می‌کند.

 

سوره-مبارکه-نمل

آیه 42 بلقیس می فرماید:

وَکُنَّا مُسْلِمِین

 یعنی ما قبلاً منقاد بودیم

و آیهٴ 43 :

وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ

و آیه 44:

وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

معلوم می‌شود در" وَکُنَّا مُسْلِمِین" اسلامِ ایمانی نبوده،

چون می فرماید:

 وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین ،

نمیگوید که «أسلمت لسلیمان»

وگفته بود که

 "أُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِین"

 

در حکایت حضرت سلیمان، نکته اصلی اسمای الهی است،

حضرت سلیمان  با اسمای الهی کار میکنند .

هم کتاب تدوین هم کتاب تکوین با اسمای الهی تفسیر میشود.

درکتاب تدوین یعنی قرآن کریم بعد از هر آیه یا قبل از شروع به مطالب آن آیه در صدر آن آیه؛

 بعضی از اسمای حسنای الهی ذکر می‌شودکه آن اسما ضامن مضمون آن آیه است،

 اگر آیه, آیه رحمت و مغفرت باشد پایانش "إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم"است و مانند آن,

 یا از اسم شروع می‌شود به مسمّا

 یا از مسمّا شروع می‌شود به اسم

یعنی یا در اول آیه اسم الهی است مثل "هُوَ الَّذِی"( از وحدت شروع شده به کثرت)

 ویا از کثرت به وحدت که اول نشانه ها را می فرماید وبعد از آن اسمی از اسمای الهی را ذکر می فرماید.

 هر اسمی از اسمای حُسنا که

 در پایان آیه ای آمده است،

 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،

إِنَّ اللّه هایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود به منزله سند محتوای آن آیه است...

به اسامی که درآخر آیات آورده شده اند، بایددقت کردکه این اسم با متن آیه چه نسبتی دارد.

خواندن اسمای الهی به این معنی است که

 به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنیم تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و

عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند،

 وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کند انسان خدا را خواهد شناخت.

معرفت حقیقی این نیست که

 انسان فقط بداند خدایی هست،

 معرفت حقیقی آن است که

 انسان خدا را پیدا کند.

 اسماء الهی وسیله‌ای برای توجه به خدا هستند ،

یعنی اسماء وسیله‌ی ارتباط خلق با او و مجرای تحقق اراده‌ی الهی در عالم می باشند،

 این است که مهمترین محور تعلیمی قرآن ، تعلیم اسماء الهی است ...

عالَم را اسمای الهی اداره می‌کند و فرشتگان با

 اسمای الهی عالم را به اذن خدا تدبیر می‌کنند ،ملائکه با آگاهی از اسما مدبّرات امرند،

ملائکه شاگردان" انسان کامل"‌اند که

 این انسان کامل در هر عصری به صورت پیغمبری ظهور میکند

 گاه آدم ع است گاه نوح ع است گاه ابراهیم ع است و

 گاه ائمه اطهار(علیهم السلام)...

 اگر معصومین(ع)می فرمایند :

" نحن و اللّه الاسماء الحسنى"

 به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستیم،

 اشاره به آن است که پرتو نیرومندى از آن صفات الهى در وجودآنان منعکس شده است...

 

 

 

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۵

تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه- نمل

 حضرت صالح به قوم خودش گفت که

 «و لا تستغفرون الله؟؟»

 چر استغفار نمی کنید که خدا شمارا رحمت بکند.

 در شهر 9 گروه بودند که

قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّه

به الله قسم می خورند که پیامبر خدارا بکشند!؟

پس الله را می شناسند !

و قبول دارند که به الله قسم می خورند!

چرا فرستاده الله را قبول نمی کنند ؟

در حکایت قوم ثمود، زوایای جدیدی را از ستم مرتبط با استکبار می بینیم.

چنان که از این قصه برمی آید، ستم ثمود در حکمرانی گروهی از تحقیرکنندگان  ارزش ها و اصول و مبانی دینی و الهی پدیدار می شود، در جامعه ای که مردم آن ناآگاهندو این عدم آگاهی غالباً در بافت جامعه ای نمود پیدا می کند که قومی از آن جامعه بر امور مختلف قبیله غالب هستند و طریق آسایش و رفاه دنیوی را در فضاهای محرمات دینی می جویندکه موازین اخلاقی در این جامعه وارونه می شود.

 

انحراف ثمود در حکمرانی گروه ممتازه است که تحقیرکنندگان همه ی ارزشهاو اصول و مبانی حق هستندتا منافع خودشان را حفظ کنند...

در قوم ثمود گروهی (احزاب یا افراد یا طبقه ممتازه )بر امور مختلف جامعه غالب هستند و مردم را از واقعیتها دور نگه میدارند وطبق معمول منافع آنها در فضاهای غیردینی است، چون حجت و ولی خدا را مانع خود می بینند،

با تحقیر و استهزای دین و رسول الهی،جایگاه دین را در جامعه تضعیف کرده و جسارت در مقابله با رسول خدا را تا بدانجا می رسانند که در صدد حذف فیزیکی رسول خدا برمی آیند.

در داستان ثمود

 به یک قدرت مستقر در یک جامعه پرداخته شده که

 اتفاقاً این جامعه نه به جهت این‌که مورچه‌ها را له میکند، بلکه آدم‌ها را له میکند و یک حسی از وحشیگری و شقاوت و ظلم در این نوع حکومت هست(نوع معجزه خواستنشان ، کشتن شتر و بچه شتر ، تصمیم بر کشتن پیامبر خدا و...)

خداوند در آیات ۴۵ و ۴۷ سوره نمل به مساله خود فریفته گی آنان اشاره می کند و در آیات ۷۳ تا ۷۶ سوره اعراف تبیین می کند چگونه در دام روحیه استکباری می افتند و گام به گام در مسیر هبوط و سقوط گام بر می دارند و به سنت استدارج تا مقام نیستی پیش می روند.

و در مسیر سقوط جامعه را به سمت و سویی هدایت می کنند که توده مردم به جایی بهره مندی و تاثیرپذیری از انسان های خوب و دانشمند و صالح ، مسرفان را الگوی خویش قرار دهند.

 این مسرفان کسانی هستند که در همه حوزه های زندگی از اقتصادی گرفته تا اعتقادی از مرزها و حدود عقلانی و عقلایی و شرعی عبور می کنند و پای بند هیچ حد و مرز و قانونی نیستند.(شعراء آیات ۱۴۱ تا ۱۵۸)

در این جامعه ،

توده مردم ، تحت تاثیر نخبگان جامعه که اکنون روحیه استکباری و اسراف و اتراف گرفته و رفتار فسادانگیز آنان را سرمشق زندگی خویش قرا رمی دهند و گام به گام در مسیر فساد و تباهی پیش می روند.

خوشگذرانی و اتراف و اسراف به عنوان هنجارهای پسندیده جایگزین هنجارهای واقعی حق می شودو دیگر نمی توان امید داشت تا این ملت نسبت به حق و دین و عدالت گرایشی داشته باشد و این گونه ظلم گرایی در جامعه نهادینه می شود (نمل آیات ۴۵ تا ۵۲ )

خداوند در آیات زیادی به

 فساد گرایی جامعه ثمود

 (فجر آیات ۹ تا ۱۲)

و کفر گرایی و شرک آنها

( هود ایه ۶۸ و حج آیات ۴۲ و ۴۴ و شعراء آیات ۱۴۱ . ۱۵۸)

و ارتکاب گناه

(فصلت آیه ۱۷ و شمس آیات ۱۱ و ۱۴)

اشاره می کند که به آسانی و آرامی در جامعه خزیده و نهادینه شده است.

این گونه است که از رحمت خداوند دور می شوند و خانه های ایشان با همه استحکام و استواری نمی تواند برای آنان مکان امنیتی از مرگ و عذاب استیصال باشد(نمل آیه ۴۵ و ۵۲) و در نهایت چنان به هلاکت گرفتار می شوند که خانه ها و کاخ های سنگینی آنان خالی از سکنه می شود.

 

تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه-نمل

آیات 58-45

حلقه اصلی توحید در هر جامعه ای ولی الله است و

 توحیدی شدن و توحیدی ماندن هر جامعه ای در عمل به وجود و حضور "ولی الله" در جامعه بستگی دارد و هرجامعه ای به غیر "ولی الله" تکیه کند-هرچند ظاهرا مذهبی دیده شود-نفوذ شیاطین در ارکان آن ،جامعه را به هلاکت خواهد کشاند.

 

مفسران بر این باورند که

 جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

 

 خصوصیات جامعه عاد در قرآن:

تفاخر و تکبرو اشرافیت مرفهان بی درد

ارتجاع و واپسگرایی

بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

و جامعه ی گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء

و استکبار و سرکشی

وبی اهمیت گرفتن و

منزوی ساختن "ولی الله" در جامعه

و پیروی کردن از جبار عنید

(و تلک عادٌ جحدُوا بآیات ربّهم و عصوا رسله و اتّبعُوا کلّ جبّارٍ عنیدٍ)

است.

جامعه ی عاد احتمالا بر اساس دمکراسی پیشرفته ای اداره می شده که نقش مردم در آیات پررنگتر از نقش رهبران فکری و سیاسی جامعه است و شاید هم فساد آنچنان جامعه را دربر گرفته که دیگر نقش مسیر دهندگان فکری جامعه به سوی انحطاط کم رنگ است و مردم خود خواسته به سوی فساد و سقوط می شتابند.

جامعه ی عاد

 به جهت قدرت و ثروت و تفاخر

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن ،

خودرا از آموزه های الهی و "ولی الله"بی نیاز می دیدند و تفکرشان از "ولی خدا" کسی بود که مانع رفاه و بهره مندی مردم از آزادی است وآنچنان به قدرت خود اتکا داشتند که ولی خدارا تهدید به بیرون کردن می کردند؛

 و

قوم ثمود حکومت فردی و استکباری و دیکتاتوری نداشتندواحتمالا توسط گروه ویا احزاب اداره می شدند، از جهت مدنیت در اصطلاح سیاسی توسعه یافته بوده وتمدنی قوی و پیشرفته داشتند،

تعبیر آیات قرآن هم این است که آنها هم تسلط بر دشت و هم تسلط برکوهها و هم تسلط برآبهای جاری و زیر زمینی داشتند، قدرت و توانمندی و معماری ویژه در «بُیُوتاً آمِنِین‏» و "رفاه بالا" ،و باغستان‌هایی که درختان و میوه‌ها در هم فرو می‌رفتند(یعنی شدت آبادی و عمران)و عمرهایی طولانی(وَ اسْتَعْمَرَکُمْ‏ فِیها)داشتند و آنچنان به امکانات خود مغرور بودند که قصد حذف فیزیکی"ولی خدا" را داشتند.

خلاصه آیات و حکایات چندگانه این است که

هر جامعه ای با هر فرهنگ و هر سیستم حکومتی با هر پیشرفتی در علم و تکنولوژی و ... اگر برمحور ولایت الهی و در معیت" ولی خداوند " نباشد،محکوم به هلاکت است ،چه حکومت سلیمانی باشد که غیر از امکانات و قدرت و علوم زمینی و طبیعی ، قدرتها و امکانات غیر طبیعی نیز درخدمت بشر قرار گرفته و چه حکومت فرعونی باشد که قدرتهای زمینی و طبیعی در دست یک نفر قرار دارد و چه حکومت ثمود که قدرت در دست 9گروه است و چه در جامعه ی عاد که حاکمیت در دست مردم است،

و همانگونه که

محور جامعه برمبنای " ولی الله "است ،

محور هستی نیز برمبنای توحید است ...

 

سوره مبارکه-نمل

آیات 64-60

أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ....

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ...

أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمَاتِ ...

أَمَّنْ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ....

 

5 آیه که با « أَمَّنْ » شروع می شود،

این آیات، آیات توحیدی هستند،

یعنی همه چیز از خداوند است و دوباره به خداوند برمی گردد و دقیقاً هم انتهای آیات به معاد و آخرت منتهی می شود.

 یعنی از توحید به مسئله معاد وصل می کند.

اولین آیه: « ام من خلق...»

 از آسمان ها شروع می کند وشاید به خلقت اشاره دارد،از خلقت آسمان ها و زمین و این که آب را از آسمان ها به زمین نازل کردو...

در واقع این حرکت شروع آیات توحیدی است،خلقت توسط خالق کل هستی...

 بعد « ام من ...»  تصاویر زمین ، قرارگاه قرار داده شدن زمین و ایجاد رودها و کوه ها و دریاها...

گویی به آیه اول ارتباط دارد، به خلقت آسمان ها و نزول آب از آسمان ها به زمین و جریان پیدا کردن آن آب در زمین ... آب منشأ حیات است و حیات توسط همان آبی که از آسمان می آید، ایجاد شده و در واقع حیات تداوم پیدا می کند.

آیه سوم ،مربوط به انسان هاست، آیه معروفی است که در مجامع ایمانی زیادذکر می شود،«امن یجیب»

آیه ی بینهایت تأثیرگذارو امیدوارکننده است،

گویی که

* این خیلی چیز واضحی است. همان قدر که واضح است که "ام من خلق..."و"ام من جعل..." یعنی مثل یک حقیقت واضح و بدیهی است که اگرکسی که در حالت اضطرار باشد وخداوند را بخواند، خداوند اجابت می کند و « یکشف سوء»...

*گویی این موجود کوچک در این سیستم منظم و پیچیده احساس بی پناهی و اضطرار می کند،بعد از اشاره به آن چیزهای عظیمی که خداوند خلق کرده تا نوبت به انسان رسیده و سلطه ای که در واقع خداوند بر روی خلقت خودش دارد، از کل نظام خلقت ، آدم کوچکی که در اینجا در این دوره حیات کوتاه در زمین اضطرار دارد و این اضطرار جز به دست او حل نخواهد شد...

و سوره مبارکه -نمل

آیه 62

امّن یجیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف السّوء و یجعلکم خلفاء الأرض الهٌ مع الله، قلیلاً ما تذکّرون؛

کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند و گرفتاری را برطرف سازد و شما را جانشینان این زمین قرار دهد؟ آیا معبودی با خداست؟ چه کم پند می‌‌گیرید!

 

خداوند متعال در این آیه و دو آیة قبل و بعد از آن پرسش‌هایی دربارة بعضی واقعیّت‌های جهان هستی مطرح کرده تا بدین وسیله از مردم اعتراف بگیرد که کسی نمی‌‌تواند در این کارها همراه با خدا باشد و شریک او معرّفی شود.

در آیة 60، سۆال درباره خالق زمین و آسمان، نازل کننده باران و رویاننده درختان است.

در آیة 61، سۆال درباره کسی است که در زمین استقرار و آرامش ایجاد کرد و رودها و کوه‌ها را در آن قرار داد و در میان دو دریا برزخی ساخت؟

و بالأخره در آیة 64، سۆال می‌‌کند: چه کسی است که آفرینش زمین را آغاز می‌‌کند؟ سپس آن را برمی‌‌گرداند و چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی می‌‌دهد؟

در بین این چهار آیه،

در آیه 62 سوال درباره این است که

وقتی انسان همچون غریقی در امواج دریا غوطه‌‌ور است و هیچ پناهگاهی ندارد و از تمام اسباب قطع امید کرده است، در این حالت چه کسی است که اگر انسان او را صدا زند و از او یاری طلبد، جوابش را می‌‌دهد و او را از گرفتاری نجات می‌‌دهد؟ آیا غیر از خدایی که خالق همه چیز و رازق همة مردم است و همة امور از مبدأ و معاد تحت قدرت اوست، کسی شایستة عبودیّت است!؟

این آیه از راه رجوع به فطرت، ما را به خدایی رهنمون می‌‌سازد که انسان‌های درمانده و مضطرّ را، در صورتی که او را بخوانند و از او یاری طلبند، اجابت کرده و از گرفتاری می‌‌رهاند.

اضطرار چیست؟

 مضطرّ کیست؟

رابطة اضطرار و اجابت دعا؟

اضطرار واقعی انسان چیست؟

ارتباط مضطر با خلفاء الأرض چیست؟

اگرچه خداوند دعای همه را ـ هرگاه شرایطش مهیا باشد ـ اجابت می‌کند، ولی در آیه روی عنوان "مضطرّ" تکیه شده است؛ به این دلیل که یکی از شرایط اجابت دعا آن است که انسان چشم از عالم اسباب به‌کلی بردارد و تمام قلب و روحش را در اختیار خدا قرار دهد، همه چیز را از آن او بداند و حل هر مشکلی را به دست او ببیند و این درک در حال اضطرار دست می‌دهد. اگرچه چنین حالتی برای افرادی در غیر حالت اضطرار نیز وجود دارد، اما عموم افراد این‌گونه نیستند.

اضطرار حالتی درونی است و زمانی به وجود می‌‌آید که انسان هیچ وسیله و پناهگاهی برای حلّ مشکل خود ندارد و دستش از همة راه‌های طبیعی کوتاه شده است، در این حالت درونش او را به یک وسیلة معنوی راهنمایی می‌‌کند و به وسیلة آن، امید و نجات پیدا می‌‌کند. دل انسان در حالت اضطرار به گونه‌‌ای به خداوند متّصل می‌‌شود که آدمی با تمامی وجودش خدا را می‌‌بیند و صدایش می‌‌زند.

 از امام صادق و امام باقر ـ علیهماالسلام ـ نقل شده در تفسیر این آیۀ شریفه فرمودند:

 آن خدایی که مضطر را اجابت می‌نماید؛ یعنی آن‌کس که از شدت گرفتاری و مشکلات به خدا پناهنده شده و آن‌چه که انسان را ناراحت می‌کند، برطرف می‌فرماید.

در بعضی روایات، این آیه به قیام حضرت مهدی ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ـ تفسیر شده است.

در روایتی از امام باقر( ع )می‌خوانیم که فرمود:

 "به خدا سوگند گویا من مهدی ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ـ را می‌بینم که پشت به حجرالاسود زده و خدا را به حق خود می‌خواند؛ سپس فرمود: به خدا سوگند مضطر در کتاب اللَّه در آیۀ "أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ..." اوست".

در حدیث دیگری از امام صادق ع چنین آمده:

" این آیه در مورد مهدی از آل‌محمد( ع )نازل شده، به خدا سوگند مضطر اوست، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز به‌جا می‌آورد و دست به درگاه خداوند متعال برمی‌دارد، دعای او را اجابت می‌کند، ناراحتی‌ها را برطرف می‌سازد و او را خلیفه روی زمین قرار می‌دهد."

البته منظور از این تفسیر، منحصر ساختن مفهوم آیه به وجود مبارک حضرت مهدی(عج)  نیست؛ بلکه آیه مفهوم گسترده‌ای دارد که یکی از مصداق‌های روشن آن وجود حضرت است، در آن زمان که همه جا را فساد گرفته باشد، درها بسته شده، کارد به استخوان رسیده و بشریت در بن‌بست سختی قرار گرفته، حالت اضطرار در کل عالم نمایان است، در آن هنگام در مقدس‌ترین نقطه روی زمین دست به دعا برمی‌دارد و تقاضای کشف سوء می‌کند و خداوند این دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهانی او قرار می‌دهد و به مصداق «وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ ..." و" وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ"  او و یارانش را خلفا‌ی روی زمین قرار می‌دهد.

ظهور حضرت ولی عصر(عج الله) محور اصلی و کلید گشایش و فرج است٬

اضطرارواقعی، نیاز بشریت به حضرت است.

بدان معنا که درد مند او شویم و به این باور و درک برسیم که

 حضرت نه فقط راهی در بین راه هاست٬

 بلکه تنها راه است و غیر از او راه دیگری برای نجات نیست.

علم و یقین و معرفت و انتظار٬ اگر ما را به اضطرار رساند٬ ظهور رخ می دهد و فرج و گشایش اتفاق می افتد و گره ها باز می شود،

آن چه در انسان حرکت و تلاش می آورد٬

احتیاج و اضطرار است٬

 نه علم و یقین و معرفت های عقلی و حتی شهودی٬

چرا که شیطان با وجود شهود عوالم بالا٬ باز هم طرد و رجم شد و معصیت کرد٬

چون مستکبر بود و

خود را محتاج و مضطر به ولی خدا نمی دانست.

فکر می کرد بدون حجت و ولیّ خدا می توان به خدا رسید٬

لذا وقتی دستور سجده آمد٬ گفت: خدایا ٬ من تو را آن چنان عبادتی می کنم که احدی آن طور عبادت نکرده است.فقط  مرا از سجده  و خضوع در مقابل خلیفه ات  معاف کن .

شیطان نپذیرفت و از درگاه خداوند رانده شد.

 یعنی حتی  عبادت ها به واسطه خلیفه و ولی خدا باید باشد...

 

تاملی در -قرآن کریم

سوره مبارکه - نمل

آیات 75-66

بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ

[نه] بلکه علم آنان در باره آخرت نارساست [نه] بلکه ایشان در باره آن تردید دارند [نه] بلکه آنان در مورد آن کوردلند

(آیه 66)

این افراد ذهن‌شان به دلیل کوتاهی فکر، درباره عوالم آخرت که وادی به وادی و مرحله به مرحله پیش روی انسان قرار دارد،غافل و جاهل است ، یکی از بزرگ‌ترین خدمات انبیاء، معنی‌بخشی به زندگی انسان با گشودن عوالم گسترده است.

قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم می‏کند:

عالم غیب و عالم شهود.

ایمان آورندگان

به کلّ هستى ایمان دارند،

ولى غیر مومن تنها آنچه رامی بیند قبول میکند،

این افراد درباره ‏ى قیامت نیز می‏گویند:

أَإِذَا کُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ

یا

ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر

یعنی از دنیا بزرگتر نیستند،

و هنوز از مدار حیوانات نگذشته‏ اند و راه شناخت را منحصر به محسوسات می‏دانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنندو آنچه را نمی توانند حس کنند اساطیر می نامند. إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِین...

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِین

(آیه69)

قرآن مجید دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاریخ گذشته پیوند میدهد، و پیوند فکرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى درک حقایق لازم و ضرورى میداند، زیرا از ارتباط و گره خوردن این دو زمان (گذشته و حاضر) وظیفه و مسئولیت آیندگان روشن مى ‏شود،

خداوند سنتهایى در اقوام گذشته داشته که این سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت یک سلسله قوانین حیاتى در باره همگان، گذشتگان و آیندگان، اجرا مى ‏شود، پس می فرماید:

 «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ،

 بگو در روی زمین سیر کنید، ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید؟

  "سیر" با "سفر" فرق دارد،

 سفر برای همه میسور وممکن نیست،

 اما سیر به دلیل اینکه فیزیکی نیست و اندیشه انسان جابه‌جا می‌شود برای همه ممکن است.

خداوند در این آیه می‌فرماید اندیشه کنید و ببینید عاقبت مجرمان و بزه‌کاران بریده از خدا چگونه است؛ این آیه هم به لحاظ توصیه‌ وعظ و خطابه است و هم جنبه برهانی دارد زیرا می‌فرماید خداوند به مقتضای عدالت شمه‌ای از جرم مجرمان را در این دنیا به آنان بازمی‌گرداندو واقعیت عدالت حق در قیامت ظاهر خواهد شد.

قرآن کریم، در مواردی که به عبرت‌گیری از عاقبت یک عده، تذکر داده، از آنها با تعابیر مکذِّب، مشرک، ظالم، مفسد، و مجرم به کار برده است که همگی غیر از کلمه «مجرم» معانی‌ای دارند که با معنای «گناهکار» اندکی تفاوت دارد...

در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، از این سه واژه، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است.

 کلمات «جرم» و «مجرم»، نه در مورد هر گناهی، بلکه غالبا در مورد گناهانی که حیثیت اجتماعی دارند، به کار می رود،

یعنی  گناهانی واقعا امکان عبرت‌ گرفتن دارند، که در عرصه اجتماعی به چشم بیایند؛ و شاید به همین جهت است که عذاب‌های دنیوی مطرح در قرآن، همگی در مورد گناهان اجتماعی مطرح شده است.

وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ،

 از تکذیب و انکار آن‌ها غمگین مباش، و این‌همه غصه آن‌ها را مخور، و سینه‏‌ات از توطئه آن‌ها تنگ نشود.

(نمل/70)

 واژه «حزن» در آیه به معنای تأسف بر گذشته درمورد خود و یا دیگران است.

تمام وجود پیامبر(ص) دلسوزی و اشتیاق برای هدایت خلق است، درد هدایت‌گری دارد، پیامبر اولوالعزم است،

 اولوالعزم به معنای دارای کتاب نیست،

حضرت داوود(ع) کتاب داشتند ولی اولوالعزم نبودند و حضرت نوح(ع) کتاب نداشتند و اولوالعزم بودند؛

قرآن می‌فرماید وقتی انسان‌ کامل در عزم، شکیبایی و غفران، رحمت، بخشش و مهربانی به انسان‌ها به اوج برسد اولوالعزم است؛

می‌فرماید:

فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ...،

پس صبر کن آن‌گونه که پیامبران اولوالعزم شکیبایی کردند»

(احقاف/35)

... وَلَا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ،

و سینه‏‌ات از توطئه آن‌ها تنگ نشود.

(نمل/70)

 ضیق با کسره ضاد به معنای تنگنا، مضیقه حسی، ظاهری و مادی است ،مانند تنگی خیابان ؛

اما با فتحه ضاد به معنای تنگنای روحی و فشارهای درونی است؛

 خداوند به پیامبر(ص) می‌فرماید با حمایت الهی در «ضَیق» نباش از آن‌چه آن جماعت مکر می‌کنند.

" مکر" کاربرد دوسویه دارد؛

 مکر به معنای تصمیم‌گیری پنهان و زمینه‌سازی تصنعی است به طوری‌که شخص به تصنعی‌ بودن آن پی نبرد؛

 اگر تصمیم پنهان اثر مثبت داشته باشد، مکر مثبت است و

 اگر اثر منفی داشته باشد، مکر سیّئ نام دارد:

 «...  وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ...،

 و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش را نگیرد»

(فاطر/43)...

 

وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ،

 می‌گویند این وعده (عذاب را که به ما می‌دهی) اگر راست می‌گویید کی خواهد آمد؟

(نمل/71)،

 سوال مطرح‌شده نیز  نوعی مکر است ،

در قرآن 14 مورد سؤال داریم که

 با عبارت "یسئلونک، از تو می‌پرسند" به صورت مضارع بیان شده یعنی آن به آن از پیامبر(ص) می‌پرسیدند؛

 سوالاتی که در قد و قامت آنان نبوده است.

مثل سؤال از ذی‌القرنین که هیچ‌گونه اطلاعاتی درباره آن نداشتند،

یا « وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...، از تو در باره روح سؤال می‌کنند»

که دغدغه جامعه عرب روح نبوده است؛

بیشتراین سؤالات از یهودیان یثرب منتقل می‌شده و سفارشی بوده است.

در این آیه نیز سؤال آنان از قیامت است؛ آن‌ هم زمان فرارسیدن قیامت که قابل اثبات نبود .

سوالات هدفمند بود تا

1.  پیامبر(ص) بگویند نمی‌دانم و آنان این پاسخ را دستاویزی برای شبهه‌افکنی در نبوت ایشان قرار دهند،

2.  بهانه جویی که مهم‌ترین نشانه از بیماری قلب (لجبازی و لجاجت )است،کسانی که ناتوان از رفتار عقلانی هستند به دنبال توجیهات ساختگی می باشند که همیشه دنبال بهانه‌جویی برای فرار از حقیقت یا توجیه رفتاری  یا فرار از تبعات وپیامدهای خطا و گناه هستند.

همان بهانه جویی‌های بنی اسرائیلی...

3.  ناتوانی از شناخت حقیقت که هر پاسخی هرچند منطقی وحتی شهودی هیچ تاثیری در ایشان ندارد و همواره از در انکار وارد می‌شوند و پای بند چیزی نمی‌شوند.

 

شخصی در هنگام نماز خواست از پیامبر(ص) سوالی بپرسند که ایشان آن را به بعد از نماز موکول کردند؛

 شخص گفت:

 درباره قیامت نگرانم؛

پیامبر(ص) فرمودند:

 چیزی آماده داری؟

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَر

یعنی به لحاظ زمانی دور نیست بلکه به لحاظ محاسبات ما و عمر ماست که ممکن است درازا داشته باشد.

 آن شخص سرش را پایین انداخت وگفت:

 فکر نمی‌کنم اعمالم دستم را پر کند اما صادقانه می‌گویم که تمام وجودم و سلول به سلولم مملو از محبت شماست؛

 پیامبر اکرم(ص) متبسم شدند و فرمودند:

  قاعده این است که هر انسانی با محبوب خود همراه است؛

 اگر صادقانه مرا دوست داری بدان که با من محشور خواهی شد.

 

عناصر محوری سوره مبارکه نمل اصول دین است ،حقانیّت توحید و بطلان شرک و وحی و نبوّت و معاد ...

در جریان معاد کافران می گویند:

أَءِذَا کُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ ٭ لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

 فکر می‌کنند انسان با مردن نابود می‌شود و

 مرگ, نابودی و پوسیدن است و

 انسانِ معدوم دوباره برنمی‌گردد و

خیال می‌کنند معاد, رجوع مُرده‌ها از قبرستان به دنیاست و

 چون رفتگان به دنیا برنگشته اند پس معادی نیست،

نمی دانند که مرگ, فوت نیست و وفات است توفّی و وفات و استیفا یعنی اخذ تام,

در فوت تاء جزء کلمه است به معنای زوال و نیستی است در وفات این تاء, زائد بر اصل است که معنای آن اخذ تام است فرمود شما متوفّا می‌شوید استیفا می‌شوید تمام حقیقت شما را فرشته‌ها دریافت می‌کنند پس چیزی به عنوان فوت و زوال نیست و اگرخاک شدید همان خدایی که شما را قبل از اینکه چیزی باشید آفرید, می‌تواند دوباره همین خاک‌ها را جمع بکند و به شما حیات بدهد...

 

قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ،

 بگو شاید پاره‌‏ای از آنچه را عجله می‌کنید، نزدیک و در کنار شما باشد!

(نمل/72)

ردف از مـاده ردف (بـر وزن حـرف ) بـه معنى قرار گرفتن پشت سر چیزى است ،

لذا به کـسـى کـه پـشـت سـر اسـب سـوار مـى نـشـیند، ردیف گفته مى شود همچنین در مورد افراد و اشیائى که پشت سر یکدیگر قرار مى گیرند این کلمه به کار مى رود.

«لام»در «ردف لکم» در آیه دوصورت دارد؛ اگر زائده باشد و به معنای تأکید، معنای آیه چنین است:

 آنچه عجله داشتید، همان‌چه که سراسر عقوبت است در همین دنیا به سراغ‌تان خواهد آمد و

 اگر «لام» برای «تعدیه» باشد به معنای «ردف لکم» نزدیک‌شدن است و معنای آیه چنین می‌شود:

 آن‌چه عجله داشتید به‌زودی به شما نزدیک می‌شود.

 

وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ ...،

پروردگار تو فضل و رحمت دارد

(نمل/73)

 «ذو» به معنای دارندگی و «فضل» به معنای فزونی و بسیاری است؛

 نفرموده است خداوند فاضل است ،

بلکه فرمود خداوند ذوفضل است؛

این ظرافت‌های قرآن است؛

«فاضل» به لحاظ علم صرف و علم اصول مشتق است و اختلاف است که این نوع کلمات تنها زمانی بر فرد صدق می‌کند که مشغول به کاری باشد و یا به صورت دائمی برفرد صدق می‌کنند.

مثلا واژه نویسنده تنها زمانی بر فرد صدق می‌کند که مشغول نوشتن باشد و یا در حالات دیگر هم بر او صدق می‌کند که بحثی گسترده در اصول، زبان‌شناسی و مباحث جدید علمی دارد؛ بنابراین واژه «فاضل» گستردگی را نمی‌رساند اما «ذوفضل» معنای گسترده‌ای دارد و به این معناست که خداوند همه فضل‌ها و بسیاری‌ها را داراست.

 فضل، زیادی در خیر است،اما

 فضول پیشرفت در شر...

 

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِین

آیه 75  

 و هیچ پنهانى در آسمان و زمین نیست، مگر اینکه در «کتاب مبین» موجود است؛

 منظور از «کتاب مبین»، «کتاب مکنون»، «لوح محفوظ» و «امام مبین» در قرآن کریم علم الهی است و هیچ چیز برای حضرتش چه عیان و چه نهان تفاوتی نمی‌کند. کتاب مبین» مرتبه‌ای از هستی در نظام قوس نزول است که دون خزائن غیب مطلق و فوق عالم محض و اثبات است که موطن اصلی و ثابت همۀ اشیاء و امور محدود و مقدر است و هیچ خرد و کلانی در جهان طبیعی آفریده نمی‌شود مگر آنکه مسبوق الوجود در کتاب مبین است و نسبت این کتاب به همه موجوداتی که نقش وجود عینی ماده می‌یابند نسبت برنامۀ عمل تدوین شده بنفس آن عمل است که همۀ حدود و ثغور عمل مفروض در برنامۀ مربوط وجود کتبی داشته همچنان همۀ موجودات محدوده قبل از ظهورشان در جهان طبیعت وجودی متناسب در کتاب مبین دارد که هیچگونه آسیب تغیّر و فساد بر آن راه ندارد.

امیرالمومنین (ع) در روایتی می‌فرمایند:

 همه چیز در کتاب مبین است و به خدا قسم من کتاب مبین هستم...

 

سوره مبارکه-نمل

«فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِین»

 (النّمل، 79)

 پس بر خدا توکّل کن که تو واقعا بر حق آشکار هستى.

توکل از ماده‌ی «وَکَلَ» است که وکالت هم از همین باب است.

 «وَکَلَ» یعنی واگذار کرد.

 توکیل که به اصطلاح علم صَرف باب تفعیل «وَکَلَ» است، یعنی وکیل گرفتن.

 وکیل یعنی کسی که انسان کار را به او واگذار کرده است،

 توکیل یعنی وکیل انتخاب کردن.

علی القاعده باید به جای «تَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ» ، «وَکَّلَ اللّهَ» باشد، یعنی هر کسی که خدا را وکیل و کارگزار کار خودش قرار بدهد،

 توکّل معنایش قبول واگذاری است،

 یعنی متعهدشدن و قبول کردن.

یعنی در حقیقت موکّل ما هستیم و متوکّل خداست، نه اینکه متوکّل ما باشیم، چون ما که کار خدا را به عهده نگرفته‌ایم؛

متوکِّل یعنی کسی که کار را به عهده می‌گیرد، و خداست که بناست کار ما را به عهده بگیرد.

چرا در قرآن کلمه‌ی «توکّل» به کاربرده شده است؟

 

توکل در قرآن یک مفهوم زنده کننده و حماسی است؛ یعنی هرجا که قرآن می‌خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس‌ها و بیم‌ها را از انسان بگیرد، می گوید نترس و توکل به خدا کن، تکیه‌ات به خدا باشد و جلو برو، تکیه‌ات به خدا باشد و حقیقت را بگو، به خدا تکیه کن و از کثرت انبوه دشمن نترس.

ولی وقتی توکل را در میان تفکر امروز مسلمین جستجو کنیم، یک مفهوم مرده است.

وقتی می‌خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم و آن را پشت سر بیاندازیم با توکل توجیه می کنیم.

یکی از اشتباهاتی که در باب توکل می‌شود،

خلط میان

«توکل در سرنوشت» و

 «توکل در وظیفه» است.

آدمی در باب توکل یک وظیفه دارد که همان اطاعت است.

 بعضی از افراد ،

به جای اینکه توکل در سرنوشت کنند،

توکل در وظیفه می‌کنند،

یعنی به جای اینکه اطاعت کنند،

توکل می‌کنند.

در حالیکه اگر دستور داده که حرکت کنی حرکت کن و اگر دستور داده است نروی نرو، تو خود را آماده‌ی اجرای دستور او کن و آن‌وقت اعتماد داشته باش که او تو را به خود وا نمی گذارد.

در واقع در مفهوم توکل دو بخش وجود دارد:

 از طرف بنده قبول کردن وظایف الهی که به او واگذار شده است،

واز طرف خدا قبول کردن سرنوشت خوب که بنده به او واگذار کرده است ،

یعنی توکّلِ به معنای یک کار یک طرفه نیست،

 خدا آن وقت متعهد سرنوشت انسان می‌شود که

انسان متعهد وظایف خودش بشود...

 

تاملی در -قرآن کریم

سوره مبارکه -نمل

آیه 82

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کَانُوا بِآیَاتِنَا لَا یُوقِنُونَ

و چون قول بر ایشان واجب گردد "جنبنده‏ اى را از زمین" براى آنان بیرون مى ‏آوریم که با ایشان سخن گوید که مردم به نشانه‏ هاى ما یقین نداشتند .

خروج یعنی رفتن از ضیق و تنگنا به طرف وسعت و فراخی و یا از پوشیدگی به ظهور و پیدایی ،

پس عبارت اخرجنا لهم یعنی خارج میکنیم برای آنها ،

یعنی در قبل پوشیده بوده است برای آنان و از نظر آنان غایب بوده،

 پس این دابه موجود بوده، لکن پیدانبوده و در پس پرده غیبت بسر می برده است .

عبارت دابّه من الارض یعنی

 "جنبنده ای از زمین"

و قید "من الارض" برای آنست که

بفهماند این جنبنده از آسمان نیست،

 بلکه جنبنده ای  زمینی است و

 خروج این جنبنده از زمین نیست!

یعنی محل خروج او زمین نیست ،

زیرا اگر میخواست بفهماند که این جنبنده اززمین خارج میشود ،

باید می فرمود :

دابِّه الارض

 نه دابِِه من الارض

 مثل داستان وفات حضرت سلیمان که

وقتی موریانه عصای او را خورد و به زمین افتاد حق سبحان موریانه را که از زمین خارج میشود دابه الارض فرمود یعنی جنبندۀ زمین در حالیکه اینجا میفرماید دابّه من الارض ،یعنی که خروج این دابه از پس پردۀ غیبت است نه از زمین ،

تکلّمهم =سخن میگوید با آنان،

یعنی این جنبنده ای که از پس پردۀ غیبت برای آنان خارج میشود همان انسان کامل است که با مردم بحق تکلم می کند و این خصیصۀ اوست یعنی تکلم با ناس،

 خروج و تکلم دابه خرق عادت است و برخلاف قوانین عالم شهادت است.

این موجود چگونه موجودی می تواند باشد؟

روایات اهل سنت و شیعه در این باره کاملاً متفاوت است.

در روایات شیعه مقصود از آن امام علی (ع) یا انسان کامل دانسته شده است ولی در روایات اهل سنت مقصود از «دابه الارض» حیوانی شگفت‌آور با توصیفات خاص یاد شده، زیرا وجود او باید آیتی باهر و آشکار باشد تا خروج و تکلمش از خوارق عادات شمرده شود ،

در حالیکه غافل از این نکته اند که

آیتی عظیم تر از انسان کامل وجود ندارد،

 همچنان که حضرت امیرالمؤمنین فرمودند:

 «و الله مالله آیه اکبر منِّی»

 بخداوند قسم خدا آیتی بزرگتر از من ندارد.

شاید

این دابه ای که وجودش آیت قیامت است،

 همان انسان کامل

 یا امام زمان عج است

که با غیبتی بالغ به هزارواندی سال در قید حیات بوده و در نهان زندگی می نموده که خروجش از پس پردۀ غیبت و تکلمش با ناس آیتی باهر و ظاهر بشمار می رود و حق سبحان هیچ صفتی را برای این موجود ذکر نکرده تا بفهماند که این دابه خود آیتی آشکار است یعنی موجود بودن اوست که آیت است،

آیه ، قرائنى دارد که نشان مى دهد این دابّة موجود بسیار مهمى است ، زیرا:

1. در آستانه ى قهر الهى ظاهر مى شود.

"اذا وقع القول علیهم "

 اقتضاى سخنان مهم آن است که از سرچشمه هاى مهم صادر شود.

2 .به نحو استثنایى پیدا مى شود.

"اخرجنا... من الارض "

3 .حرف مى زند، "تکلّمهم "

4. حرف او همچون صوراسرافیل ، آخرین سخن است."اذا وقع القول"

5. کلمه ى دابّة ، با تنوین ، نشانه ى عظمت و بزرگى این موجود است .

6. آیه ى بعد، مربوط به رجعت است .

7.در آیه آمده است که اخرجت علیهم دابه من الارض... یعنی صحبت از "خروج" دابة الارض است.

شما وقتی این واژه را در قرآن می‌خوانید و یا به احادیث ذیل واژه" یوم الخروج "نگاه می‌کنید، می‌بینید که در حدیث این واژه را اینطور معنا کرده‌اند که "یوم الخروج" یعنی "رجعت"،

"خروج به صورت تدریجی واقع می‌شود و رجعتها نیز تدریجی است"،به این صورت نیست که در زمان رجعت ناگهان همه بیایند.

 در احادیث

 یک واژه‌ای به عنوان "خروجِ" امام زمان (عج)داریم ،

یک واژه به عنوان "قیام" و

یک واژه به عنوان " ظهور" امام زمان (عج)

و این واژه ها با هم تفاوت معنایی دارد.

"خروج" امام زمان تدریجی است،

 ولی "ظهور" امام زمان نسبتاً ناگهانی است.

 "ظهور" امام زمان(عج) در فضایی از "خروج" امام زمان، واقع می‌شود و در این آیه (82 سوره نمل ) أَخْرَجْنا با همان مقوله "خروج" در یک راستا است.

 

خروج‌ دابة‌ الارض یکی‌ از علائم‌ قیامت‌ ‌است‌،

«و إذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دآبة من الارض تکلمهم أن الناس کانوا بـایـاتنا لا یوقنون؛

و چون‌ گفتار=قول بر آنها واقع‌ شود و حجت‌ تمام‌ گردد، ما جنبنده‌ای‌ را از زمین‌ بیرون‌ می‌آوریم‌ که‌ با آنها به‌ سخن‌ بپردازد؛ که‌ بدرستیکه‌ حقا این‌ مردم‌ افرادی‌ هستند که‌ هیچگاه‌ به‌ آیات‌ ما ایمان‌ نمی‌آوردند».

در آیات گذشته سخن از استعجال = طلب عجله ی کفار در مورد عذاب و یا تحقق رستاخیز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پیامبر مى ‏گفتند: چرا این عذابها را که به ما وعده مى‏ دهى دامن ما را نمى ‏گیرد؟! چرا قیامت بر پا نمى ‏شود؟! در آیات مورد بحث به قسمتى از حوادثى که در آستانه رستاخیز صورت مى ‏گیرد اشاره مى ‏فرماید:

 وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ صدور...

در حدیثى از حذیفه از پیامبر (ص )در توصیف دابة الارض چنین آمده است:‏

لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب فتسم المؤمن بین عینیه و یکتب بین عینیه مؤمن و تسم الکافر بین عینیه و تکتب بین عینیه کافر و معها عصا موسى و خاتم سلیمان:

او به قدرى نیرومند است که هیچکس به او نمى‏ رسد و کسى از دست او نمى‏تواند فرار کند،

 در پیشانى مؤمن علامت مى ‏گذارد و مى ‏نویسد مؤمن و در پیشانى کافر علامت میگذارد و مى ‏نویسد کافر.

 با او عصاى موسى و انگشتر سلیمان است.

 

در تفسیر على بن ابراهیم از امام صادق (ع) :

مردى به عمار یاسر گفت:

آیه ‏اى در قرآن است که فکر مرا پریشان ساخته و مرا در شک انداخته‏ است.

عمار گفت: کدام آیه؟

گفت: آیه وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ، این کدام جنبنده است؟

عمار گفت: به خدا سوگند من روى زمین نمى ‏نشینم، غذایى نمى‏ خورم و آبى نمى ‏نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم. سپس همراه آن مرد به خدمت على (ع) آمد در حالى که آن حضرت مشغول غذا خوردن بود. هنگامى که چشم امام (ع) به عمار افتاد، فرمود بیا. عمار آمد و نشست و با امام (ع) غذا خورد.

آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به این صحنه مى‏نگریست، چرا که عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود که تا به وعده‏اش وفا نکند غذا نخورد، گویى قول و قسم خود را فراموش کرده است.

هنگامى که عمار برخاست و با على (ع) خداحافظى کرد، آن مرد رو به او کرده و گفت: عجیب است تو سوگند یاد کردى که غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمین ننشینى مگر اینکه دابة الارض را به من نشان دهى؟

عمار در جواب گفت:من او را به تو نشان دادم اگر مى ‏فهمیدى.

 

بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق (ع) چنین نقل می کند که على (ع) در مسجد خوابیده بود، پیامبر (ص) آنجا آمد، على (ع) را بیدار کرد و فرمود :

قم یا دابة اللَّه، برخیز اى جنبنده الهى،

 از یاران عرض کردند: اى رسول خدا آیا ما حق داریم یکدیگر را بر چنین اسمى بنامیم؟

فرمود: نه، این نام مخصوص اوست و اوست دابة الارض که خداوند در قرآن فرموده:

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ ...

مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسیر خود ذیل آیه فوق مى‏نویسد:

بر طبق اخبارى که از طریق اصحاب ما نقل شده، دابة الارض کنایه از حضرت مهدى صاحب الزمان (ع) است.

حاصل معنای آیه این است که:

وقتى برگشت امر مردم [یعنی کفار امت اسلام] به این شود که از آیات حسى و مشهود خداوند [مانند آسمانها و زمین و ...] یقین برایشان حاصل نشود و به عبارت دیگر استعدادشان براى ایمان آوردن به خداوند به کلى باطل گشته و تعقل و عبرت‏گیرى از دستشان‏ خارج شود، در این هنگام وقت آن مى ‏رسد که آن آیت خارق العاده که وعده داده شده اند نشانشان دهند و حق را برایشان آن چنان بیان کنند که دیگر جز باور و اعتراف به حق چاره‏ اى برایشان نماند،

پس در این هنگام آن آیت خارج می شود...