سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۵

تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه- نمل

 حضرت صالح به قوم خودش گفت که

 «و لا تستغفرون الله؟؟»

 چر استغفار نمی کنید که خدا شمارا رحمت بکند.

 در شهر 9 گروه بودند که

قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّه

به الله قسم می خورند که پیامبر خدارا بکشند!؟

پس الله را می شناسند !

و قبول دارند که به الله قسم می خورند!

چرا فرستاده الله را قبول نمی کنند ؟

در حکایت قوم ثمود، زوایای جدیدی را از ستم مرتبط با استکبار می بینیم.

چنان که از این قصه برمی آید، ستم ثمود در حکمرانی گروهی از تحقیرکنندگان  ارزش ها و اصول و مبانی دینی و الهی پدیدار می شود، در جامعه ای که مردم آن ناآگاهندو این عدم آگاهی غالباً در بافت جامعه ای نمود پیدا می کند که قومی از آن جامعه بر امور مختلف قبیله غالب هستند و طریق آسایش و رفاه دنیوی را در فضاهای محرمات دینی می جویندکه موازین اخلاقی در این جامعه وارونه می شود.

 

انحراف ثمود در حکمرانی گروه ممتازه است که تحقیرکنندگان همه ی ارزشهاو اصول و مبانی حق هستندتا منافع خودشان را حفظ کنند...

در قوم ثمود گروهی (احزاب یا افراد یا طبقه ممتازه )بر امور مختلف جامعه غالب هستند و مردم را از واقعیتها دور نگه میدارند وطبق معمول منافع آنها در فضاهای غیردینی است، چون حجت و ولی خدا را مانع خود می بینند،

با تحقیر و استهزای دین و رسول الهی،جایگاه دین را در جامعه تضعیف کرده و جسارت در مقابله با رسول خدا را تا بدانجا می رسانند که در صدد حذف فیزیکی رسول خدا برمی آیند.

در داستان ثمود

 به یک قدرت مستقر در یک جامعه پرداخته شده که

 اتفاقاً این جامعه نه به جهت این‌که مورچه‌ها را له میکند، بلکه آدم‌ها را له میکند و یک حسی از وحشیگری و شقاوت و ظلم در این نوع حکومت هست(نوع معجزه خواستنشان ، کشتن شتر و بچه شتر ، تصمیم بر کشتن پیامبر خدا و...)

خداوند در آیات ۴۵ و ۴۷ سوره نمل به مساله خود فریفته گی آنان اشاره می کند و در آیات ۷۳ تا ۷۶ سوره اعراف تبیین می کند چگونه در دام روحیه استکباری می افتند و گام به گام در مسیر هبوط و سقوط گام بر می دارند و به سنت استدارج تا مقام نیستی پیش می روند.

و در مسیر سقوط جامعه را به سمت و سویی هدایت می کنند که توده مردم به جایی بهره مندی و تاثیرپذیری از انسان های خوب و دانشمند و صالح ، مسرفان را الگوی خویش قرار دهند.

 این مسرفان کسانی هستند که در همه حوزه های زندگی از اقتصادی گرفته تا اعتقادی از مرزها و حدود عقلانی و عقلایی و شرعی عبور می کنند و پای بند هیچ حد و مرز و قانونی نیستند.(شعراء آیات ۱۴۱ تا ۱۵۸)

در این جامعه ،

توده مردم ، تحت تاثیر نخبگان جامعه که اکنون روحیه استکباری و اسراف و اتراف گرفته و رفتار فسادانگیز آنان را سرمشق زندگی خویش قرا رمی دهند و گام به گام در مسیر فساد و تباهی پیش می روند.

خوشگذرانی و اتراف و اسراف به عنوان هنجارهای پسندیده جایگزین هنجارهای واقعی حق می شودو دیگر نمی توان امید داشت تا این ملت نسبت به حق و دین و عدالت گرایشی داشته باشد و این گونه ظلم گرایی در جامعه نهادینه می شود (نمل آیات ۴۵ تا ۵۲ )

خداوند در آیات زیادی به

 فساد گرایی جامعه ثمود

 (فجر آیات ۹ تا ۱۲)

و کفر گرایی و شرک آنها

( هود ایه ۶۸ و حج آیات ۴۲ و ۴۴ و شعراء آیات ۱۴۱ . ۱۵۸)

و ارتکاب گناه

(فصلت آیه ۱۷ و شمس آیات ۱۱ و ۱۴)

اشاره می کند که به آسانی و آرامی در جامعه خزیده و نهادینه شده است.

این گونه است که از رحمت خداوند دور می شوند و خانه های ایشان با همه استحکام و استواری نمی تواند برای آنان مکان امنیتی از مرگ و عذاب استیصال باشد(نمل آیه ۴۵ و ۵۲) و در نهایت چنان به هلاکت گرفتار می شوند که خانه ها و کاخ های سنگینی آنان خالی از سکنه می شود.

 

تاملی در-قرآن کریم

سوره مبارکه-نمل

آیات 58-45

حلقه اصلی توحید در هر جامعه ای ولی الله است و

 توحیدی شدن و توحیدی ماندن هر جامعه ای در عمل به وجود و حضور "ولی الله" در جامعه بستگی دارد و هرجامعه ای به غیر "ولی الله" تکیه کند-هرچند ظاهرا مذهبی دیده شود-نفوذ شیاطین در ارکان آن ،جامعه را به هلاکت خواهد کشاند.

 

مفسران بر این باورند که

 جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

 

 خصوصیات جامعه عاد در قرآن:

تفاخر و تکبرو اشرافیت مرفهان بی درد

ارتجاع و واپسگرایی

بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

و جامعه ی گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء

و استکبار و سرکشی

وبی اهمیت گرفتن و

منزوی ساختن "ولی الله" در جامعه

و پیروی کردن از جبار عنید

(و تلک عادٌ جحدُوا بآیات ربّهم و عصوا رسله و اتّبعُوا کلّ جبّارٍ عنیدٍ)

است.

جامعه ی عاد احتمالا بر اساس دمکراسی پیشرفته ای اداره می شده که نقش مردم در آیات پررنگتر از نقش رهبران فکری و سیاسی جامعه است و شاید هم فساد آنچنان جامعه را دربر گرفته که دیگر نقش مسیر دهندگان فکری جامعه به سوی انحطاط کم رنگ است و مردم خود خواسته به سوی فساد و سقوط می شتابند.

جامعه ی عاد

 به جهت قدرت و ثروت و تفاخر

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن ،

خودرا از آموزه های الهی و "ولی الله"بی نیاز می دیدند و تفکرشان از "ولی خدا" کسی بود که مانع رفاه و بهره مندی مردم از آزادی است وآنچنان به قدرت خود اتکا داشتند که ولی خدارا تهدید به بیرون کردن می کردند؛

 و

قوم ثمود حکومت فردی و استکباری و دیکتاتوری نداشتندواحتمالا توسط گروه ویا احزاب اداره می شدند، از جهت مدنیت در اصطلاح سیاسی توسعه یافته بوده وتمدنی قوی و پیشرفته داشتند،

تعبیر آیات قرآن هم این است که آنها هم تسلط بر دشت و هم تسلط برکوهها و هم تسلط برآبهای جاری و زیر زمینی داشتند، قدرت و توانمندی و معماری ویژه در «بُیُوتاً آمِنِین‏» و "رفاه بالا" ،و باغستان‌هایی که درختان و میوه‌ها در هم فرو می‌رفتند(یعنی شدت آبادی و عمران)و عمرهایی طولانی(وَ اسْتَعْمَرَکُمْ‏ فِیها)داشتند و آنچنان به امکانات خود مغرور بودند که قصد حذف فیزیکی"ولی خدا" را داشتند.

خلاصه آیات و حکایات چندگانه این است که

هر جامعه ای با هر فرهنگ و هر سیستم حکومتی با هر پیشرفتی در علم و تکنولوژی و ... اگر برمحور ولایت الهی و در معیت" ولی خداوند " نباشد،محکوم به هلاکت است ،چه حکومت سلیمانی باشد که غیر از امکانات و قدرت و علوم زمینی و طبیعی ، قدرتها و امکانات غیر طبیعی نیز درخدمت بشر قرار گرفته و چه حکومت فرعونی باشد که قدرتهای زمینی و طبیعی در دست یک نفر قرار دارد و چه حکومت ثمود که قدرت در دست 9گروه است و چه در جامعه ی عاد که حاکمیت در دست مردم است،

و همانگونه که

محور جامعه برمبنای " ولی الله "است ،

محور هستی نیز برمبنای توحید است ...

 

سوره مبارکه-نمل

آیات 64-60

أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ....

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ...

أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمَاتِ ...

أَمَّنْ یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ....

 

5 آیه که با « أَمَّنْ » شروع می شود،

این آیات، آیات توحیدی هستند،

یعنی همه چیز از خداوند است و دوباره به خداوند برمی گردد و دقیقاً هم انتهای آیات به معاد و آخرت منتهی می شود.

 یعنی از توحید به مسئله معاد وصل می کند.

اولین آیه: « ام من خلق...»

 از آسمان ها شروع می کند وشاید به خلقت اشاره دارد،از خلقت آسمان ها و زمین و این که آب را از آسمان ها به زمین نازل کردو...

در واقع این حرکت شروع آیات توحیدی است،خلقت توسط خالق کل هستی...

 بعد « ام من ...»  تصاویر زمین ، قرارگاه قرار داده شدن زمین و ایجاد رودها و کوه ها و دریاها...

گویی به آیه اول ارتباط دارد، به خلقت آسمان ها و نزول آب از آسمان ها به زمین و جریان پیدا کردن آن آب در زمین ... آب منشأ حیات است و حیات توسط همان آبی که از آسمان می آید، ایجاد شده و در واقع حیات تداوم پیدا می کند.

آیه سوم ،مربوط به انسان هاست، آیه معروفی است که در مجامع ایمانی زیادذکر می شود،«امن یجیب»

آیه ی بینهایت تأثیرگذارو امیدوارکننده است،

گویی که

* این خیلی چیز واضحی است. همان قدر که واضح است که "ام من خلق..."و"ام من جعل..." یعنی مثل یک حقیقت واضح و بدیهی است که اگرکسی که در حالت اضطرار باشد وخداوند را بخواند، خداوند اجابت می کند و « یکشف سوء»...

*گویی این موجود کوچک در این سیستم منظم و پیچیده احساس بی پناهی و اضطرار می کند،بعد از اشاره به آن چیزهای عظیمی که خداوند خلق کرده تا نوبت به انسان رسیده و سلطه ای که در واقع خداوند بر روی خلقت خودش دارد، از کل نظام خلقت ، آدم کوچکی که در اینجا در این دوره حیات کوتاه در زمین اضطرار دارد و این اضطرار جز به دست او حل نخواهد شد...

و سوره مبارکه -نمل

آیه 62

امّن یجیب المضطرّ إذا دعاه و یکشف السّوء و یجعلکم خلفاء الأرض الهٌ مع الله، قلیلاً ما تذکّرون؛

کیست که درمانده را زمانی که او را بخواند اجابت کند و گرفتاری را برطرف سازد و شما را جانشینان این زمین قرار دهد؟ آیا معبودی با خداست؟ چه کم پند می‌‌گیرید!

 

خداوند متعال در این آیه و دو آیة قبل و بعد از آن پرسش‌هایی دربارة بعضی واقعیّت‌های جهان هستی مطرح کرده تا بدین وسیله از مردم اعتراف بگیرد که کسی نمی‌‌تواند در این کارها همراه با خدا باشد و شریک او معرّفی شود.

در آیة 60، سۆال درباره خالق زمین و آسمان، نازل کننده باران و رویاننده درختان است.

در آیة 61، سۆال درباره کسی است که در زمین استقرار و آرامش ایجاد کرد و رودها و کوه‌ها را در آن قرار داد و در میان دو دریا برزخی ساخت؟

و بالأخره در آیة 64، سۆال می‌‌کند: چه کسی است که آفرینش زمین را آغاز می‌‌کند؟ سپس آن را برمی‌‌گرداند و چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی می‌‌دهد؟

در بین این چهار آیه،

در آیه 62 سوال درباره این است که

وقتی انسان همچون غریقی در امواج دریا غوطه‌‌ور است و هیچ پناهگاهی ندارد و از تمام اسباب قطع امید کرده است، در این حالت چه کسی است که اگر انسان او را صدا زند و از او یاری طلبد، جوابش را می‌‌دهد و او را از گرفتاری نجات می‌‌دهد؟ آیا غیر از خدایی که خالق همه چیز و رازق همة مردم است و همة امور از مبدأ و معاد تحت قدرت اوست، کسی شایستة عبودیّت است!؟

این آیه از راه رجوع به فطرت، ما را به خدایی رهنمون می‌‌سازد که انسان‌های درمانده و مضطرّ را، در صورتی که او را بخوانند و از او یاری طلبند، اجابت کرده و از گرفتاری می‌‌رهاند.

اضطرار چیست؟

 مضطرّ کیست؟

رابطة اضطرار و اجابت دعا؟

اضطرار واقعی انسان چیست؟

ارتباط مضطر با خلفاء الأرض چیست؟

اگرچه خداوند دعای همه را ـ هرگاه شرایطش مهیا باشد ـ اجابت می‌کند، ولی در آیه روی عنوان "مضطرّ" تکیه شده است؛ به این دلیل که یکی از شرایط اجابت دعا آن است که انسان چشم از عالم اسباب به‌کلی بردارد و تمام قلب و روحش را در اختیار خدا قرار دهد، همه چیز را از آن او بداند و حل هر مشکلی را به دست او ببیند و این درک در حال اضطرار دست می‌دهد. اگرچه چنین حالتی برای افرادی در غیر حالت اضطرار نیز وجود دارد، اما عموم افراد این‌گونه نیستند.

اضطرار حالتی درونی است و زمانی به وجود می‌‌آید که انسان هیچ وسیله و پناهگاهی برای حلّ مشکل خود ندارد و دستش از همة راه‌های طبیعی کوتاه شده است، در این حالت درونش او را به یک وسیلة معنوی راهنمایی می‌‌کند و به وسیلة آن، امید و نجات پیدا می‌‌کند. دل انسان در حالت اضطرار به گونه‌‌ای به خداوند متّصل می‌‌شود که آدمی با تمامی وجودش خدا را می‌‌بیند و صدایش می‌‌زند.

 از امام صادق و امام باقر ـ علیهماالسلام ـ نقل شده در تفسیر این آیۀ شریفه فرمودند:

 آن خدایی که مضطر را اجابت می‌نماید؛ یعنی آن‌کس که از شدت گرفتاری و مشکلات به خدا پناهنده شده و آن‌چه که انسان را ناراحت می‌کند، برطرف می‌فرماید.

در بعضی روایات، این آیه به قیام حضرت مهدی ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ـ تفسیر شده است.

در روایتی از امام باقر( ع )می‌خوانیم که فرمود:

 "به خدا سوگند گویا من مهدی ـ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ـ را می‌بینم که پشت به حجرالاسود زده و خدا را به حق خود می‌خواند؛ سپس فرمود: به خدا سوگند مضطر در کتاب اللَّه در آیۀ "أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ..." اوست".

در حدیث دیگری از امام صادق ع چنین آمده:

" این آیه در مورد مهدی از آل‌محمد( ع )نازل شده، به خدا سوگند مضطر اوست، هنگامی که در مقام ابراهیم دو رکعت نماز به‌جا می‌آورد و دست به درگاه خداوند متعال برمی‌دارد، دعای او را اجابت می‌کند، ناراحتی‌ها را برطرف می‌سازد و او را خلیفه روی زمین قرار می‌دهد."

البته منظور از این تفسیر، منحصر ساختن مفهوم آیه به وجود مبارک حضرت مهدی(عج)  نیست؛ بلکه آیه مفهوم گسترده‌ای دارد که یکی از مصداق‌های روشن آن وجود حضرت است، در آن زمان که همه جا را فساد گرفته باشد، درها بسته شده، کارد به استخوان رسیده و بشریت در بن‌بست سختی قرار گرفته، حالت اضطرار در کل عالم نمایان است، در آن هنگام در مقدس‌ترین نقطه روی زمین دست به دعا برمی‌دارد و تقاضای کشف سوء می‌کند و خداوند این دعا را سرآغاز انقلاب مقدس جهانی او قرار می‌دهد و به مصداق «وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ ..." و" وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ"  او و یارانش را خلفا‌ی روی زمین قرار می‌دهد.

ظهور حضرت ولی عصر(عج الله) محور اصلی و کلید گشایش و فرج است٬

اضطرارواقعی، نیاز بشریت به حضرت است.

بدان معنا که درد مند او شویم و به این باور و درک برسیم که

 حضرت نه فقط راهی در بین راه هاست٬

 بلکه تنها راه است و غیر از او راه دیگری برای نجات نیست.

علم و یقین و معرفت و انتظار٬ اگر ما را به اضطرار رساند٬ ظهور رخ می دهد و فرج و گشایش اتفاق می افتد و گره ها باز می شود،

آن چه در انسان حرکت و تلاش می آورد٬

احتیاج و اضطرار است٬

 نه علم و یقین و معرفت های عقلی و حتی شهودی٬

چرا که شیطان با وجود شهود عوالم بالا٬ باز هم طرد و رجم شد و معصیت کرد٬

چون مستکبر بود و

خود را محتاج و مضطر به ولی خدا نمی دانست.

فکر می کرد بدون حجت و ولیّ خدا می توان به خدا رسید٬

لذا وقتی دستور سجده آمد٬ گفت: خدایا ٬ من تو را آن چنان عبادتی می کنم که احدی آن طور عبادت نکرده است.فقط  مرا از سجده  و خضوع در مقابل خلیفه ات  معاف کن .

شیطان نپذیرفت و از درگاه خداوند رانده شد.

 یعنی حتی  عبادت ها به واسطه خلیفه و ولی خدا باید باشد...

 

تاملی در -قرآن کریم

سوره مبارکه - نمل

آیات 75-66

بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ

[نه] بلکه علم آنان در باره آخرت نارساست [نه] بلکه ایشان در باره آن تردید دارند [نه] بلکه آنان در مورد آن کوردلند

(آیه 66)

این افراد ذهن‌شان به دلیل کوتاهی فکر، درباره عوالم آخرت که وادی به وادی و مرحله به مرحله پیش روی انسان قرار دارد،غافل و جاهل است ، یکی از بزرگ‌ترین خدمات انبیاء، معنی‌بخشی به زندگی انسان با گشودن عوالم گسترده است.

قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم می‏کند:

عالم غیب و عالم شهود.

ایمان آورندگان

به کلّ هستى ایمان دارند،

ولى غیر مومن تنها آنچه رامی بیند قبول میکند،

این افراد درباره ‏ى قیامت نیز می‏گویند:

أَإِذَا کُنَّا تُرَابًا وَآبَاؤُنَا أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ

یا

ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر

یعنی از دنیا بزرگتر نیستند،

و هنوز از مدار حیوانات نگذشته‏ اند و راه شناخت را منحصر به محسوسات می‏دانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنندو آنچه را نمی توانند حس کنند اساطیر می نامند. إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِین...

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِین

(آیه69)

قرآن مجید دورانهاى گذشته را با زمان حاضر و زمان حاضر را با تاریخ گذشته پیوند میدهد، و پیوند فکرى و فرهنگى نسل حاضر را با گذشتگان براى درک حقایق لازم و ضرورى میداند، زیرا از ارتباط و گره خوردن این دو زمان (گذشته و حاضر) وظیفه و مسئولیت آیندگان روشن مى ‏شود،

خداوند سنتهایى در اقوام گذشته داشته که این سنن هرگز جنبه اختصاصى ندارد و به صورت یک سلسله قوانین حیاتى در باره همگان، گذشتگان و آیندگان، اجرا مى ‏شود، پس می فرماید:

 «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ،

 بگو در روی زمین سیر کنید، ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید؟

  "سیر" با "سفر" فرق دارد،

 سفر برای همه میسور وممکن نیست،

 اما سیر به دلیل اینکه فیزیکی نیست و اندیشه انسان جابه‌جا می‌شود برای همه ممکن است.

خداوند در این آیه می‌فرماید اندیشه کنید و ببینید عاقبت مجرمان و بزه‌کاران بریده از خدا چگونه است؛ این آیه هم به لحاظ توصیه‌ وعظ و خطابه است و هم جنبه برهانی دارد زیرا می‌فرماید خداوند به مقتضای عدالت شمه‌ای از جرم مجرمان را در این دنیا به آنان بازمی‌گرداندو واقعیت عدالت حق در قیامت ظاهر خواهد شد.

قرآن کریم، در مواردی که به عبرت‌گیری از عاقبت یک عده، تذکر داده، از آنها با تعابیر مکذِّب، مشرک، ظالم، مفسد، و مجرم به کار برده است که همگی غیر از کلمه «مجرم» معانی‌ای دارند که با معنای «گناهکار» اندکی تفاوت دارد...

در قرآن کریم برای «گناه» از تعابیر «ذنب» و «إثم» و «جرم» استفاده شده؛ اما در بحث عبرت‌گیری از عاقبت گناهکاران، از این سه واژه، فقط اصطلاح «مجرم» را به کار برده است.

 کلمات «جرم» و «مجرم»، نه در مورد هر گناهی، بلکه غالبا در مورد گناهانی که حیثیت اجتماعی دارند، به کار می رود،

یعنی  گناهانی واقعا امکان عبرت‌ گرفتن دارند، که در عرصه اجتماعی به چشم بیایند؛ و شاید به همین جهت است که عذاب‌های دنیوی مطرح در قرآن، همگی در مورد گناهان اجتماعی مطرح شده است.

وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ،

 از تکذیب و انکار آن‌ها غمگین مباش، و این‌همه غصه آن‌ها را مخور، و سینه‏‌ات از توطئه آن‌ها تنگ نشود.

(نمل/70)

 واژه «حزن» در آیه به معنای تأسف بر گذشته درمورد خود و یا دیگران است.

تمام وجود پیامبر(ص) دلسوزی و اشتیاق برای هدایت خلق است، درد هدایت‌گری دارد، پیامبر اولوالعزم است،

 اولوالعزم به معنای دارای کتاب نیست،

حضرت داوود(ع) کتاب داشتند ولی اولوالعزم نبودند و حضرت نوح(ع) کتاب نداشتند و اولوالعزم بودند؛

قرآن می‌فرماید وقتی انسان‌ کامل در عزم، شکیبایی و غفران، رحمت، بخشش و مهربانی به انسان‌ها به اوج برسد اولوالعزم است؛

می‌فرماید:

فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ...،

پس صبر کن آن‌گونه که پیامبران اولوالعزم شکیبایی کردند»

(احقاف/35)

... وَلَا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ،

و سینه‏‌ات از توطئه آن‌ها تنگ نشود.

(نمل/70)

 ضیق با کسره ضاد به معنای تنگنا، مضیقه حسی، ظاهری و مادی است ،مانند تنگی خیابان ؛

اما با فتحه ضاد به معنای تنگنای روحی و فشارهای درونی است؛

 خداوند به پیامبر(ص) می‌فرماید با حمایت الهی در «ضَیق» نباش از آن‌چه آن جماعت مکر می‌کنند.

" مکر" کاربرد دوسویه دارد؛

 مکر به معنای تصمیم‌گیری پنهان و زمینه‌سازی تصنعی است به طوری‌که شخص به تصنعی‌ بودن آن پی نبرد؛

 اگر تصمیم پنهان اثر مثبت داشته باشد، مکر مثبت است و

 اگر اثر منفی داشته باشد، مکر سیّئ نام دارد:

 «...  وَلَا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ...،

 و نیرنگ زشت جز [دامن] صاحبش را نگیرد»

(فاطر/43)...

 

وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ،

 می‌گویند این وعده (عذاب را که به ما می‌دهی) اگر راست می‌گویید کی خواهد آمد؟

(نمل/71)،

 سوال مطرح‌شده نیز  نوعی مکر است ،

در قرآن 14 مورد سؤال داریم که

 با عبارت "یسئلونک، از تو می‌پرسند" به صورت مضارع بیان شده یعنی آن به آن از پیامبر(ص) می‌پرسیدند؛

 سوالاتی که در قد و قامت آنان نبوده است.

مثل سؤال از ذی‌القرنین که هیچ‌گونه اطلاعاتی درباره آن نداشتند،

یا « وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ...، از تو در باره روح سؤال می‌کنند»

که دغدغه جامعه عرب روح نبوده است؛

بیشتراین سؤالات از یهودیان یثرب منتقل می‌شده و سفارشی بوده است.

در این آیه نیز سؤال آنان از قیامت است؛ آن‌ هم زمان فرارسیدن قیامت که قابل اثبات نبود .

سوالات هدفمند بود تا

1.  پیامبر(ص) بگویند نمی‌دانم و آنان این پاسخ را دستاویزی برای شبهه‌افکنی در نبوت ایشان قرار دهند،

2.  بهانه جویی که مهم‌ترین نشانه از بیماری قلب (لجبازی و لجاجت )است،کسانی که ناتوان از رفتار عقلانی هستند به دنبال توجیهات ساختگی می باشند که همیشه دنبال بهانه‌جویی برای فرار از حقیقت یا توجیه رفتاری  یا فرار از تبعات وپیامدهای خطا و گناه هستند.

همان بهانه جویی‌های بنی اسرائیلی...

3.  ناتوانی از شناخت حقیقت که هر پاسخی هرچند منطقی وحتی شهودی هیچ تاثیری در ایشان ندارد و همواره از در انکار وارد می‌شوند و پای بند چیزی نمی‌شوند.

 

شخصی در هنگام نماز خواست از پیامبر(ص) سوالی بپرسند که ایشان آن را به بعد از نماز موکول کردند؛

 شخص گفت:

 درباره قیامت نگرانم؛

پیامبر(ص) فرمودند:

 چیزی آماده داری؟

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَر

یعنی به لحاظ زمانی دور نیست بلکه به لحاظ محاسبات ما و عمر ماست که ممکن است درازا داشته باشد.

 آن شخص سرش را پایین انداخت وگفت:

 فکر نمی‌کنم اعمالم دستم را پر کند اما صادقانه می‌گویم که تمام وجودم و سلول به سلولم مملو از محبت شماست؛

 پیامبر اکرم(ص) متبسم شدند و فرمودند:

  قاعده این است که هر انسانی با محبوب خود همراه است؛

 اگر صادقانه مرا دوست داری بدان که با من محشور خواهی شد.

 

عناصر محوری سوره مبارکه نمل اصول دین است ،حقانیّت توحید و بطلان شرک و وحی و نبوّت و معاد ...

در جریان معاد کافران می گویند:

أَءِذَا کُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ ٭ لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

 فکر می‌کنند انسان با مردن نابود می‌شود و

 مرگ, نابودی و پوسیدن است و

 انسانِ معدوم دوباره برنمی‌گردد و

خیال می‌کنند معاد, رجوع مُرده‌ها از قبرستان به دنیاست و

 چون رفتگان به دنیا برنگشته اند پس معادی نیست،

نمی دانند که مرگ, فوت نیست و وفات است توفّی و وفات و استیفا یعنی اخذ تام,

در فوت تاء جزء کلمه است به معنای زوال و نیستی است در وفات این تاء, زائد بر اصل است که معنای آن اخذ تام است فرمود شما متوفّا می‌شوید استیفا می‌شوید تمام حقیقت شما را فرشته‌ها دریافت می‌کنند پس چیزی به عنوان فوت و زوال نیست و اگرخاک شدید همان خدایی که شما را قبل از اینکه چیزی باشید آفرید, می‌تواند دوباره همین خاک‌ها را جمع بکند و به شما حیات بدهد...

 

قُلْ عَسَى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ،

 بگو شاید پاره‌‏ای از آنچه را عجله می‌کنید، نزدیک و در کنار شما باشد!

(نمل/72)

ردف از مـاده ردف (بـر وزن حـرف ) بـه معنى قرار گرفتن پشت سر چیزى است ،

لذا به کـسـى کـه پـشـت سـر اسـب سـوار مـى نـشـیند، ردیف گفته مى شود همچنین در مورد افراد و اشیائى که پشت سر یکدیگر قرار مى گیرند این کلمه به کار مى رود.

«لام»در «ردف لکم» در آیه دوصورت دارد؛ اگر زائده باشد و به معنای تأکید، معنای آیه چنین است:

 آنچه عجله داشتید، همان‌چه که سراسر عقوبت است در همین دنیا به سراغ‌تان خواهد آمد و

 اگر «لام» برای «تعدیه» باشد به معنای «ردف لکم» نزدیک‌شدن است و معنای آیه چنین می‌شود:

 آن‌چه عجله داشتید به‌زودی به شما نزدیک می‌شود.

 

وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ ...،

پروردگار تو فضل و رحمت دارد

(نمل/73)

 «ذو» به معنای دارندگی و «فضل» به معنای فزونی و بسیاری است؛

 نفرموده است خداوند فاضل است ،

بلکه فرمود خداوند ذوفضل است؛

این ظرافت‌های قرآن است؛

«فاضل» به لحاظ علم صرف و علم اصول مشتق است و اختلاف است که این نوع کلمات تنها زمانی بر فرد صدق می‌کند که مشغول به کاری باشد و یا به صورت دائمی برفرد صدق می‌کنند.

مثلا واژه نویسنده تنها زمانی بر فرد صدق می‌کند که مشغول نوشتن باشد و یا در حالات دیگر هم بر او صدق می‌کند که بحثی گسترده در اصول، زبان‌شناسی و مباحث جدید علمی دارد؛ بنابراین واژه «فاضل» گستردگی را نمی‌رساند اما «ذوفضل» معنای گسترده‌ای دارد و به این معناست که خداوند همه فضل‌ها و بسیاری‌ها را داراست.

 فضل، زیادی در خیر است،اما

 فضول پیشرفت در شر...

 

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِین

آیه 75  

 و هیچ پنهانى در آسمان و زمین نیست، مگر اینکه در «کتاب مبین» موجود است؛

 منظور از «کتاب مبین»، «کتاب مکنون»، «لوح محفوظ» و «امام مبین» در قرآن کریم علم الهی است و هیچ چیز برای حضرتش چه عیان و چه نهان تفاوتی نمی‌کند. کتاب مبین» مرتبه‌ای از هستی در نظام قوس نزول است که دون خزائن غیب مطلق و فوق عالم محض و اثبات است که موطن اصلی و ثابت همۀ اشیاء و امور محدود و مقدر است و هیچ خرد و کلانی در جهان طبیعی آفریده نمی‌شود مگر آنکه مسبوق الوجود در کتاب مبین است و نسبت این کتاب به همه موجوداتی که نقش وجود عینی ماده می‌یابند نسبت برنامۀ عمل تدوین شده بنفس آن عمل است که همۀ حدود و ثغور عمل مفروض در برنامۀ مربوط وجود کتبی داشته همچنان همۀ موجودات محدوده قبل از ظهورشان در جهان طبیعت وجودی متناسب در کتاب مبین دارد که هیچگونه آسیب تغیّر و فساد بر آن راه ندارد.

امیرالمومنین (ع) در روایتی می‌فرمایند:

 همه چیز در کتاب مبین است و به خدا قسم من کتاب مبین هستم...

 

سوره مبارکه-نمل

«فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِین»

 (النّمل، 79)

 پس بر خدا توکّل کن که تو واقعا بر حق آشکار هستى.

توکل از ماده‌ی «وَکَلَ» است که وکالت هم از همین باب است.

 «وَکَلَ» یعنی واگذار کرد.

 توکیل که به اصطلاح علم صَرف باب تفعیل «وَکَلَ» است، یعنی وکیل گرفتن.

 وکیل یعنی کسی که انسان کار را به او واگذار کرده است،

 توکیل یعنی وکیل انتخاب کردن.

علی القاعده باید به جای «تَوَکَّلَ عَلَی اللّهِ» ، «وَکَّلَ اللّهَ» باشد، یعنی هر کسی که خدا را وکیل و کارگزار کار خودش قرار بدهد،

 توکّل معنایش قبول واگذاری است،

 یعنی متعهدشدن و قبول کردن.

یعنی در حقیقت موکّل ما هستیم و متوکّل خداست، نه اینکه متوکّل ما باشیم، چون ما که کار خدا را به عهده نگرفته‌ایم؛

متوکِّل یعنی کسی که کار را به عهده می‌گیرد، و خداست که بناست کار ما را به عهده بگیرد.

چرا در قرآن کلمه‌ی «توکّل» به کاربرده شده است؟

 

توکل در قرآن یک مفهوم زنده کننده و حماسی است؛ یعنی هرجا که قرآن می‌خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس‌ها و بیم‌ها را از انسان بگیرد، می گوید نترس و توکل به خدا کن، تکیه‌ات به خدا باشد و جلو برو، تکیه‌ات به خدا باشد و حقیقت را بگو، به خدا تکیه کن و از کثرت انبوه دشمن نترس.

ولی وقتی توکل را در میان تفکر امروز مسلمین جستجو کنیم، یک مفهوم مرده است.

وقتی می‌خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم و آن را پشت سر بیاندازیم با توکل توجیه می کنیم.

یکی از اشتباهاتی که در باب توکل می‌شود،

خلط میان

«توکل در سرنوشت» و

 «توکل در وظیفه» است.

آدمی در باب توکل یک وظیفه دارد که همان اطاعت است.

 بعضی از افراد ،

به جای اینکه توکل در سرنوشت کنند،

توکل در وظیفه می‌کنند،

یعنی به جای اینکه اطاعت کنند،

توکل می‌کنند.

در حالیکه اگر دستور داده که حرکت کنی حرکت کن و اگر دستور داده است نروی نرو، تو خود را آماده‌ی اجرای دستور او کن و آن‌وقت اعتماد داشته باش که او تو را به خود وا نمی گذارد.

در واقع در مفهوم توکل دو بخش وجود دارد:

 از طرف بنده قبول کردن وظایف الهی که به او واگذار شده است،

واز طرف خدا قبول کردن سرنوشت خوب که بنده به او واگذار کرده است ،

یعنی توکّلِ به معنای یک کار یک طرفه نیست،

 خدا آن وقت متعهد سرنوشت انسان می‌شود که

انسان متعهد وظایف خودش بشود...

 

تاملی در -قرآن کریم

سوره مبارکه -نمل

آیه 82

وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کَانُوا بِآیَاتِنَا لَا یُوقِنُونَ

و چون قول بر ایشان واجب گردد "جنبنده‏ اى را از زمین" براى آنان بیرون مى ‏آوریم که با ایشان سخن گوید که مردم به نشانه‏ هاى ما یقین نداشتند .

خروج یعنی رفتن از ضیق و تنگنا به طرف وسعت و فراخی و یا از پوشیدگی به ظهور و پیدایی ،

پس عبارت اخرجنا لهم یعنی خارج میکنیم برای آنها ،

یعنی در قبل پوشیده بوده است برای آنان و از نظر آنان غایب بوده،

 پس این دابه موجود بوده، لکن پیدانبوده و در پس پرده غیبت بسر می برده است .

عبارت دابّه من الارض یعنی

 "جنبنده ای از زمین"

و قید "من الارض" برای آنست که

بفهماند این جنبنده از آسمان نیست،

 بلکه جنبنده ای  زمینی است و

 خروج این جنبنده از زمین نیست!

یعنی محل خروج او زمین نیست ،

زیرا اگر میخواست بفهماند که این جنبنده اززمین خارج میشود ،

باید می فرمود :

دابِّه الارض

 نه دابِِه من الارض

 مثل داستان وفات حضرت سلیمان که

وقتی موریانه عصای او را خورد و به زمین افتاد حق سبحان موریانه را که از زمین خارج میشود دابه الارض فرمود یعنی جنبندۀ زمین در حالیکه اینجا میفرماید دابّه من الارض ،یعنی که خروج این دابه از پس پردۀ غیبت است نه از زمین ،

تکلّمهم =سخن میگوید با آنان،

یعنی این جنبنده ای که از پس پردۀ غیبت برای آنان خارج میشود همان انسان کامل است که با مردم بحق تکلم می کند و این خصیصۀ اوست یعنی تکلم با ناس،

 خروج و تکلم دابه خرق عادت است و برخلاف قوانین عالم شهادت است.

این موجود چگونه موجودی می تواند باشد؟

روایات اهل سنت و شیعه در این باره کاملاً متفاوت است.

در روایات شیعه مقصود از آن امام علی (ع) یا انسان کامل دانسته شده است ولی در روایات اهل سنت مقصود از «دابه الارض» حیوانی شگفت‌آور با توصیفات خاص یاد شده، زیرا وجود او باید آیتی باهر و آشکار باشد تا خروج و تکلمش از خوارق عادات شمرده شود ،

در حالیکه غافل از این نکته اند که

آیتی عظیم تر از انسان کامل وجود ندارد،

 همچنان که حضرت امیرالمؤمنین فرمودند:

 «و الله مالله آیه اکبر منِّی»

 بخداوند قسم خدا آیتی بزرگتر از من ندارد.

شاید

این دابه ای که وجودش آیت قیامت است،

 همان انسان کامل

 یا امام زمان عج است

که با غیبتی بالغ به هزارواندی سال در قید حیات بوده و در نهان زندگی می نموده که خروجش از پس پردۀ غیبت و تکلمش با ناس آیتی باهر و ظاهر بشمار می رود و حق سبحان هیچ صفتی را برای این موجود ذکر نکرده تا بفهماند که این دابه خود آیتی آشکار است یعنی موجود بودن اوست که آیت است،

آیه ، قرائنى دارد که نشان مى دهد این دابّة موجود بسیار مهمى است ، زیرا:

1. در آستانه ى قهر الهى ظاهر مى شود.

"اذا وقع القول علیهم "

 اقتضاى سخنان مهم آن است که از سرچشمه هاى مهم صادر شود.

2 .به نحو استثنایى پیدا مى شود.

"اخرجنا... من الارض "

3 .حرف مى زند، "تکلّمهم "

4. حرف او همچون صوراسرافیل ، آخرین سخن است."اذا وقع القول"

5. کلمه ى دابّة ، با تنوین ، نشانه ى عظمت و بزرگى این موجود است .

6. آیه ى بعد، مربوط به رجعت است .

7.در آیه آمده است که اخرجت علیهم دابه من الارض... یعنی صحبت از "خروج" دابة الارض است.

شما وقتی این واژه را در قرآن می‌خوانید و یا به احادیث ذیل واژه" یوم الخروج "نگاه می‌کنید، می‌بینید که در حدیث این واژه را اینطور معنا کرده‌اند که "یوم الخروج" یعنی "رجعت"،

"خروج به صورت تدریجی واقع می‌شود و رجعتها نیز تدریجی است"،به این صورت نیست که در زمان رجعت ناگهان همه بیایند.

 در احادیث

 یک واژه‌ای به عنوان "خروجِ" امام زمان (عج)داریم ،

یک واژه به عنوان "قیام" و

یک واژه به عنوان " ظهور" امام زمان (عج)

و این واژه ها با هم تفاوت معنایی دارد.

"خروج" امام زمان تدریجی است،

 ولی "ظهور" امام زمان نسبتاً ناگهانی است.

 "ظهور" امام زمان(عج) در فضایی از "خروج" امام زمان، واقع می‌شود و در این آیه (82 سوره نمل ) أَخْرَجْنا با همان مقوله "خروج" در یک راستا است.

 

خروج‌ دابة‌ الارض یکی‌ از علائم‌ قیامت‌ ‌است‌،

«و إذا وقع القول علیهم أخرجنا لهم دآبة من الارض تکلمهم أن الناس کانوا بـایـاتنا لا یوقنون؛

و چون‌ گفتار=قول بر آنها واقع‌ شود و حجت‌ تمام‌ گردد، ما جنبنده‌ای‌ را از زمین‌ بیرون‌ می‌آوریم‌ که‌ با آنها به‌ سخن‌ بپردازد؛ که‌ بدرستیکه‌ حقا این‌ مردم‌ افرادی‌ هستند که‌ هیچگاه‌ به‌ آیات‌ ما ایمان‌ نمی‌آوردند».

در آیات گذشته سخن از استعجال = طلب عجله ی کفار در مورد عذاب و یا تحقق رستاخیز بود و با بى صبرى انتظار وقوع آن را داشتند، و به پیامبر مى ‏گفتند: چرا این عذابها را که به ما وعده مى‏ دهى دامن ما را نمى ‏گیرد؟! چرا قیامت بر پا نمى ‏شود؟! در آیات مورد بحث به قسمتى از حوادثى که در آستانه رستاخیز صورت مى ‏گیرد اشاره مى ‏فرماید:

 وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ صدور...

در حدیثى از حذیفه از پیامبر (ص )در توصیف دابة الارض چنین آمده است:‏

لا یدرکها طالب و لا یفوتها هارب فتسم المؤمن بین عینیه و یکتب بین عینیه مؤمن و تسم الکافر بین عینیه و تکتب بین عینیه کافر و معها عصا موسى و خاتم سلیمان:

او به قدرى نیرومند است که هیچکس به او نمى‏ رسد و کسى از دست او نمى‏تواند فرار کند،

 در پیشانى مؤمن علامت مى ‏گذارد و مى ‏نویسد مؤمن و در پیشانى کافر علامت میگذارد و مى ‏نویسد کافر.

 با او عصاى موسى و انگشتر سلیمان است.

 

در تفسیر على بن ابراهیم از امام صادق (ع) :

مردى به عمار یاسر گفت:

آیه ‏اى در قرآن است که فکر مرا پریشان ساخته و مرا در شک انداخته‏ است.

عمار گفت: کدام آیه؟

گفت: آیه وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ، این کدام جنبنده است؟

عمار گفت: به خدا سوگند من روى زمین نمى ‏نشینم، غذایى نمى‏ خورم و آبى نمى ‏نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم. سپس همراه آن مرد به خدمت على (ع) آمد در حالى که آن حضرت مشغول غذا خوردن بود. هنگامى که چشم امام (ع) به عمار افتاد، فرمود بیا. عمار آمد و نشست و با امام (ع) غذا خورد.

آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به این صحنه مى‏نگریست، چرا که عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود که تا به وعده‏اش وفا نکند غذا نخورد، گویى قول و قسم خود را فراموش کرده است.

هنگامى که عمار برخاست و با على (ع) خداحافظى کرد، آن مرد رو به او کرده و گفت: عجیب است تو سوگند یاد کردى که غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمین ننشینى مگر اینکه دابة الارض را به من نشان دهى؟

عمار در جواب گفت:من او را به تو نشان دادم اگر مى ‏فهمیدى.

 

بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق (ع) چنین نقل می کند که على (ع) در مسجد خوابیده بود، پیامبر (ص) آنجا آمد، على (ع) را بیدار کرد و فرمود :

قم یا دابة اللَّه، برخیز اى جنبنده الهى،

 از یاران عرض کردند: اى رسول خدا آیا ما حق داریم یکدیگر را بر چنین اسمى بنامیم؟

فرمود: نه، این نام مخصوص اوست و اوست دابة الارض که خداوند در قرآن فرموده:

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ ...

مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسیر خود ذیل آیه فوق مى‏نویسد:

بر طبق اخبارى که از طریق اصحاب ما نقل شده، دابة الارض کنایه از حضرت مهدى صاحب الزمان (ع) است.

حاصل معنای آیه این است که:

وقتى برگشت امر مردم [یعنی کفار امت اسلام] به این شود که از آیات حسى و مشهود خداوند [مانند آسمانها و زمین و ...] یقین برایشان حاصل نشود و به عبارت دیگر استعدادشان براى ایمان آوردن به خداوند به کلى باطل گشته و تعقل و عبرت‏گیرى از دستشان‏ خارج شود، در این هنگام وقت آن مى ‏رسد که آن آیت خارق العاده که وعده داده شده اند نشانشان دهند و حق را برایشان آن چنان بیان کنند که دیگر جز باور و اعتراف به حق چاره‏ اى برایشان نماند،

پس در این هنگام آن آیت خارج می شود... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.