سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه اسراء(1)

آیه 1

سبحان الّذى

 اسرى بعبده

لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى

 الّذى بارکناحوله

 لنریه من آیاتنا ...

پاک ومنزه است خدایى که بنده‌اش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که 

گرداگردش را پُر برکت ساختیم، برد، تا آیات خود را به او نشان دهیم...

سبحان الّذى...

 شروع سورهٴ مبارکه با تسبیح است تا ساحت این قصه راازهرچه بوی مادیّت می‌دهد منزّه کند.

اسمای حُسنای الهی سند افعال الهی‌اند،

أَسْرَی بِ عَبْدِهِ

فرمود : ب+عبده

نه «أسری عبده»

 ب همراهی را می رساند یعنی با هم رفتیم، با هم آمدیم یعنی رحمت ما او را رها نکرد،

... لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی

لیل و مسجدالحرام و اقصی ، یعنی زمان و مکان

خاصا فرمود تا جسمانی بودن معاد را نیز بفهماندوگرنه روح که زمان و مکان ندارد ،

الان نیز بهشت و جهنم برزخ و قیامت وجود دارد ولی ما شرایط درک آنرا نداریم .

اگرکسی ازدنیا برود برزخ را درک می کندووقتی نفخ صوردمیده شود،بهشت وجهنم قیامتی درک می شود.

 بهشت و جهنم در کجاست ؟

 جای بهشت و جهنم در عالم ظاهر و ملک دنیا نیست،

 بلکه جای بهشت و جهنم در ملکوت این عالم دنیا است

یعنی پشت پرده ی و باطن این دنیاست .

وقتی شما خواب می بینید در عالم ظاهر هیچ اتفاقی نیفتاده است بلکه در 

عالم باطن خودتان اتفاقاتی افتاده است، برای دیدن بهشت و جهنم ملکوتی، ابزار لازم است .

بزرگترین مشاهده ی ملکوت عالم تا الان و تا قیامت ، مشاهده ی معراج پیامبر اکرم است.

 پیامبراعظم(ص) ملکوت عالم را مشاهده کرد است که برای احدی رخ نداده است.

حضرت ابراهیم فقط ملکوت را دید،

 ولی پیامبر به خود و فوق ملکوت رفت .

 معراج مشاهده از غیب عالم است .

 امام صادق (ع) می فرماید:

 اگر کسی سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست ،معراج ،سوال و جواب در قبر و شفاعت.

و می فرمایند:

 برای پیامبر صد و بیست مرتبه معراج اتفاق افتاده است که 

یکی از معراج های پیامبر استثنائی است و در قرآن به این معراج اشاره شده است .

این معراج پیامبر در سال سوم نبوت اتفاق افتاده است .

 این سیر و سفر پیامبر( معراج) سه تا سفر بوده است :

سفر زمینی از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی که در مسجد الاقصی نماز خواندند ،

از مسجدالاقصی تا ملکوت که در سیر دوم از عالم دنیا خارج می شود .

پیامبر تا مرز عالم ملکوت رفتند که جبرئیل با او همسفر بود،

 و فوق ملکوت که این سیردر عالم امکان بود و هیچ مخلوقی از آنجا بالاتر نرفته است.

یعنی انسان، مسیری بالاتر از فرشته ها را طی میکند.

تنها عامل سیر برای پیامبر بندگی پیامبر بود.

در آیه اول می فرماید :

 منزه است خدایی که" عبدش "را به مسجدالاقصی برد.

این سیر با قدم عبودیت بوده است ...

این معراج در توان پیامبر است

 ولی در مرتبه پایین تر،

 این معراج برای انسانها نیز امکان پذیر است.

 قرآن می فرماید :

 آیا به ملکوت آسمانها و زمین نمی نگرند؟

 این نگرش معراجی فقط با قدم بندگی امکان پذیر است .

روایت داریم :

کسی که متواضع است،خدا اورا بالا می برد ولی فردمتکبربه بالا نمی رود زیراسنگین است وسقوط می کند.

سفر معراجی انسان ها از درون‌ آغاز می شود.‌‌

نماز است‌ که ‌ما و قلب‌ ما را در برابر خدا قرار می دهد ،" الصلوه‌ معراج ‌المومن‌" یعنی

 نماز راه‌ عروج‌ انسان ها به سوی‌ خداوندمتعال‌ است که 

خداوند بتدریج‌ براساس‌ اراده‌ ما و استعداد ما خود را به‌ ما معرفی‌ می کندو 

این‌ ارتبـاط‌ را سفر تکاملی‌ و یا سیر معراجی نامیده‌اند .

آیت الله جوادی آملی می فرمایند:

سالک محب خدا، و مجذوب محبوب اوست،

بکوشید خدا دوستتان داشته باشد تا شما را به سمت خود ببرد،

 در این صورت بقیه راه شما را می‏برد.

 یعنی ابتدا چون محبّید آهسته آهسته گام بر می‏دارید، وقتی محبوب خدا شدید،

 او محبوب خود را با جذبه به سمت خود می‏کشاند.

خدای سبحان گاه می‏فرماید:

فلان پیامبر به طرف خدا رفت

 و گاه می‏فرماید:

 من فلان پیغمبر را به طرف خود بردم.

 همه انبیا محبوب خدایند، اما درجه محبت فرق می‏کند؛

درباره موسای کلیم می‏فرماید:

و واعدنا موسی ثلثین لیله و أتممناهابعشر فتم میقات ربه أربعین لیله.

آنگاه می‏فرماید:

 و لمّا جاء موسی لمیقاتنا...

 موسی، طبق قرار و وعده قبلی، به میقات و ملاقات ما آمد.

در باره ابراهیم خلیل (ع) می‏گوید:

  "إنی ذاهب إلی ربّی، من به ‏ملاقات حق می‏روم "

 پس در باره ابراهیم و موسی (ع) سخن از «رفتن» است،

اما در باره پیغمبر خاتم (ص)، سخن از بردن است:

  سبحان الذی أسری بعبده لیلاً...،

 منزّه است خدایی که بنده اش را شبانه برد... ،

یعنی ما او را دعوت کرده، مجذوبش نموده به سمت خود بردیم.

موسی و ابراهیم، خود به طرف خدا رفتند، ولی خدا پیغمبر(ص) را برد،

 بین بردن و رفتن، «سلوک» و «جذبه» فرقها وجود دارد.

سالک، لنگان لنگان می‏رود، ولی مجذوب با سرعت می‏دود...


آیه 13

 وَ کُلَّ إِنسان أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ

وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً

 دنیا، به تمامى راه نیست. از هر طرف نمى ‏توان رفت. و این طور نیست که 

هر چه را بتوان خورد که حتی در عالم جسم وماده نیز سبب  هزاربیماری و گرفتارى می شود .

 قانونمندى ‏ها و نظام‏هایى وجود دارد که نمى ‏توان از آن‏ها چشم پوشید و صرف ‏نظر کرد مثل آن‏چه در

 گذشته‏ دور اتفاق افتاده در امروز برروح و جسم و جان اثر دارد ، 

بر او احاطه مى ‏کنند (احاطت به خطیئته) و او را مى ‏پوشانند(غاشیه )

 " الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ ".

آن کارهایى که انسان خیال مى ‏کند پریده و تمام شده (طائر) این کارها را به گردن او مى ‏بندندو

 همین کارهاى پریده را بیرون مى ‏آورند،به صورت کتابی جمع بندى شده و انسان مى ‏بیند که

 این کار پرنده در این کتاب چگونه باز شده و گسترده گردیده.

چون در نظام و در دنیاى رابطه ‏ها، یک عمل در جاى خود قرار نمى ‏گیرد بلکه گسترده  مى ‏شود.

  "یَلْقیهُ مَنْشُوراً ".

در نظام مرتبط، کارهاى پراکنده و پرنده ، طائرهاى فکر و نیت و عمل، به گردن بسته مى ‏شوند و 

جمع بندى شده در دیدگاه آدمی گشوده مى‏ شوند وآنوقت مى ‏بینى که 

چگونه باز شده‏ و گسترش یافته‏ اند که یک لبخند تا کجا رسیده و یک نگاه تا کجا رفته. 

یک لحظه غضب چه خون‏ها سبز کرده و یک جرقه چقدر آتش افروخته است که

حتی بال زدن یک پروانه نیز درکل هستی بی تاثیر نیست، چه برسد به اعمال بشری...

در جامعه انسانى، در دنیاى رابطه‏ ها،یک جرم، فقط یک جرم نیست ودر گوشه‏ اى محبوس نمى ‏شود؛

 بال مى ‏کشد و گسترده مى ‏ماند و این موجود سرگردان،

 به نزدیکان و بستگان و حتى به فرزندان من هم آویخته مى ‏شود وتمام جامعه را فرا مى ‏گیرد.

 "وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ "

کارهایی که آدمی تمام شده می پندارد ،نگاهی، سکوتی، توجهی یا یک بی اعتنایی یا انتخابی ....

خیال کردی تمام شد؟ نیست!

 آنچه خیال کرد از او جدا شده و تمام شد و رفت «أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» به گردنش می بندیم، 

آنچه که از او پریده و پرواز کرده «وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا» این پرنده های وجود ما،

 آن دست و پای ما با آن پروازهای مستمری که داشته، آن روز کتاب شده،

مجموعه شده «کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا» می بینی گسترده است،مُنتَشَرست،پَخشست!

نگاه تو یک نگاه نبوده،حرف تو یک حرف نبوده،سکوت تو یک سکوت نبوده است.

در روایت هست،مومنی را روز قیامت می آورند و به او می گویند این خون فلانی هست که

 گریبان گیر توست،می گوید خدایا تو که می دانی به من که مربوط نیست،

من خارج نشدم از دنیا که دستم به خونی آلوده شده باشد،می گویند نه،سخن تو یا سکوت تو ..

این سهم تو از خون او هست!!

انیشتین با اثبات این حقیقت که هر سخن، 

هر حرکت و هر گونه فعالیتی در امواج فضا برای همیشه به ثبت می رسد، 

در حقیقت از تدوین حوادث بر لوح کائنات می گوید .

قرآن کریم می فرماید که هر انسان دارای سجل «پرونده» خاصّی می باشد که اعمال آن در آن سجل 

به ثبت می رسد و او خود این سجل را در روز قیامت به دست خواهد گرفت و آن را خواهد خواند.

 وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ ...

هر انسانی، در معرض هجوم افکار، نیت ها و تخیلات فراوانی قرار دارد. 

افکار و تخیلاتی که چه بسا آنها را بسیار زود به دست فراموشی می سپاریم و گمان می کنیم که 

برای همیشه به پایان رسیده اند و دیگر در حوزهء اندیشه و تفکّر ما وجود ندارند. 

اما این خود ما هستیم که پس از مدت زمانی اندک یا طولانی، مجدداً آن افکار فراموش شده را یا 

در خواب می بینیم و یا هم در حالت های خاصی،ناخودآگاه از آنها سخن می گوییم،

 بی آنکه چیزی از آنچه را که گفته ایم، درک نماییم. این وقایع به طور قطع به اثبات می رسانند که

 عقل یا حافظه، تمام آن چیزی نیست که در حوزهء شعور و احساس ما وارده شده است، 

بلکه در اینجا حقایق و ابعاد دیگری نیز وجود دارند که ما آنها را درک نمی کنیم اما

 آنها دارای حقیقت مستقل و کیان وجودی خاص خود می باشند.

تجارب علمی نشان می دهدکه تمام افکاروخاطرات ذهنی ما به شکل کامل خودحفظ و نگه داری می شوند و

 ما هرگز و برای ابد، قادر به محو و نابودسازی آنها نیستیم.یعنی شخصیت انسانی فقط به چیزی که

 ما آن را «شعور» می نامیم، منحصر نیست بلکه 

در اینجا بخشهای دیگری از شخصیت انسانی نیز وجود دارد که در ورای شعور ما باقی است؛  


آیه ای برای امروز

آیه 14

اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَىٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا

 بخوان کتابت را ،

همین مجموعه کارهایت را بخوان،

همین حسابگری برای تو کافی است.

تصوّرِ این‌که هیچ‌کدام از کارهایی که داریم انجام می‌دهیم، نیست و نابود نمی‌شود،

 جایی برای همیشه ثبت می‌شود، تصوّر این‌که از اوّل زندگی‌مان، 

کارگردانی داشته از زندگی ما یک مستند می‌ساخته با همه‌ی جزییاتش،

 همه‌ی زندگی ما را توی دوربینی ضبط کرده و نگه‌داشته، آدم را به هراس می‌اندازد.

یکی از صحنه‌های سختِ قیامت باید همان‌جا باشد که همه‌ی آن‌چه انجام داده‌ایم را با 

همه جزییاتش از مقابل چشم‌هایمان بگذرانند.

 آدم نمی‌تواند بگوید این‌ها من نیستم. این کارها را من نکرده‌ام. 

وقتی همه‌چیز، به دقت، ثبت و ضبط شده باشد.

و عجیب آنکه می فرماید؛

خودِ عمل آدم است که آن‌جا حاضر می‌شود.

وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً.

و مدارک مستندی که، دیگر نه شاهدی لازم است و نه حتّی حساب‌گری.

راست گفته خدا آن‌جا که؛

بخوان نامه‌ی عملت را! که خودِ تو برای حسابرسی خودت کافی هستی!

 اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً...

 

علامه طباطبایی می فرماید:

 انسان در همین دنیا هم

می تواند کتاب نفسش را

قرائت کند

 اگر به باطن راه یابد .


آیه 18 و 19

مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا

وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً

این دوآیه،

 مقایسه دنیاخواهی و آخرت‌طلبی است:

کسی که دنیاطلب باشد معلوم نیست در دنیا به هدفش برسد و عاقبتش هم جهنم است،

 اما کسی که آخرت‌طلب باشد حتماً به نتیجه تلاشش خواهد رسید.

در آیه 18،

در مورد رسیدن دنیاطلب به هدفش (دنیا )

هم از جهت محدوده آن ،چون فقط محدود به دنیاست،

 و هم در مورد مقدارش (چه اندازه از دنیا )

و هم در مورد کسی که به هدف می‌رسد (اشخاص دنیاطلب )

و از محدودیت‌های آن می فرماید:

  )فیها + ما نَشاءُ + لِمَنْ نُرید)؛

 و سرنوشت هر دنیاطلبی را چه به دنیا رسیده باشد یا نرسیده باشد،را جهنم می فرماید،

"ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ"

اما در آیه 19،

 برای رسیدن آخرت‌طلب به هدفش،

 هیچ قید و شرطی نمی فرماید:

"کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورا"

یعنی می‌خواهد بفرمایدکه

"اسباب دنیوی ممکن است به نتیجه نرساند، اما در جایی که اسباب اخروی باشد، 

حتما نتیجه حاصل می‌شود". (المیزان، ج13، ص66 ) 

برای دنیاخواهی تعبیر «کانَ یُریدُ» آورده که

 نشان می‌دهد روال آنها چنین بوده و همواره چنین‌اند.

 اما آخرت‌طلبی را با تعبیر «أرادَ» آورده

 یعنی، حتی اگر کسی یکبار چنین اراده‌ای کرده باشد، شامل حالش می شود.

 یعنی آن دنیاطلبی که حتما جهنمی می‌شود، دنیاطلب محض است که 

هیچ دغدغه جدی نسبت به آخرت ندارد؛ 

اما اگر کسی حتی یکبار - البته به طور کاملا جدی و واقعی - آخرت را طلب کند، 

حتما بهره‌ای در آخرت خواهد برد.

در آیه 18، دنیاخواهی را

 به هیچ چیز،

 حتی به تلاش خود فرد مقید نکرد،

چون دنیاخواهی از جنس کوته‌بینی (عاجل و دم‌دستی ) است،

همین که شخص کوته‌بین شد (اراده عاجله کرد= یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ ) و اهداف عالی را رها کرد،

احتیاج به کوشش خاصی ندارداما در این 19،آخرت‌طلبی را هم مقیدکرد به تلاش و هم به ایمان،

چون آخرت‌طلبی، از جنس دوراندیشی و قرار گرفتن در مسیر حق و حقیقت است،

و البته برای رسیدن به حق، صرفا در این مسیر قرار گرفتن کافی نیست، بلکه در این مسیر باید

 اولاً تلاشی از خود نشان دهد "سَعى‏ لَها سَعْیَها"

 و ثانیاً روح و روانش را معطوف به هدف کند

 "وَ هُوَ مُؤْمِنٌ: ایمان بیاورد و تسلیم حقیقت باشد"؛

و

 ...سَعى‏ لَها سَعْیَها...

 چرا نفرمود «سَعى‏ لَها سَعْیَه؟

( برای آخرت سعی "خودش "را بکند )

 و فرمود "سَعى‏ لَها سَعْیَها"

برای آخرت، کوششِ متناسب با" آن" را انجام دهد؟

یعنی به جای اینکه بگوید که شخص باید تمام تلاش «خودش»را بکند تا پاداش متناسب پیدا کند،

 می‌گوید شخص تلاشِ «در خور آخرت» انجام دهد.

یعنی بر کیفیت تلاش تاکید دارد تا بر کمیت آن.

یعنی یک کار با نیت خالص الهی ، بهتر است از هزاران کاربا نیت مغشوش ،

چون آخرت وقتی پرده‌ها کنار رود، فقط اعمال مخلصانه است که ارزش دارد.

یعنی سعی و تلاشی که در آخرت خریدار دارد، «کارهای زیاد» نیست،

 بلکه کاری است که واقعا برای خدا باشد هرچند بسیار کوچک...


آیه ای برای امروز

آیات 23 و 24 اسرا

چقدر عجیب است آیه ای که

 هزار بارش خوانده ایم که

 بالوالدین احساناً را گذاشته کنار لا تعبدوا الّا ایّاه،

 آن هم با فعل قضی.

یعنی از آن دستورهای محکم و حتمی که ردخور ندارد.

و قضی ربّک الّا تعبدوا الّا ایّاه و بالوالدین احساناً

آیه ها فقط جاهایی که لازم است این قدر به تفصیل می روند و از جزییات می گویند.

 لابد این جا هم از آن جاهای خاص بوده که بعدش آیه ها اینقدر دقیق شده اند؛

 فلا تقلّ لهما افّ...

 و لا تنهرهما...

قل لهما قولا کریما...

واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمه...

 چه حیف می شوند این آیه ها وقتی قرار باشد ترجمه شان کنیم؛

 تشبیهی لطیف ترازاین نمی توانست نهایت تواضع وخاکساری بچه هامقابل والدین را نشان بدهد؛

واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمه؛

و این دعا را گفته اند از آن دعاهای مسموع است ؛

یعنی از آن دعاهایی که امید استجابتش می رود.

 چون خودش امر کرده برای والدین اینگونه دعا کنیم؛

ربّ ارحمهما کما ربّیانی صغیراً...  



وَلَا تَجْعَلْ ً...  وَلَا تَقْتُلُوا  ...

وَلَا تَقْرَبُواالزنا...و مَالَ الْیَتِیمِ...

وَأَوْفُوا...وَلَاتَقْفُ ...وَلَا تَمْشِ

«خط قرمز»، یک مرزیا حریم یا محدوده قراردادی ممنوعه است.

 این اصطلاح در دنیای سیاست به معنای محدوده «ورود ممنوع» می باشد.

امرونهی های خداوند،مبین خط قرمزخداوند تعالی است که نبایدبه آن نزدیک یا ازآن عبورکرد؛

درقرآن کریم تعبیر لطیفی درباره قوانین الهی به چشم می‌خورد وآن تعبیربه «حد» و «مرز» است.

بر این اساس، در میان کارهایی که انسان می‌تواند انجام دهد،

یک سلسله مناطق ممنوعه‌ای وجود دارد که ورود در آن‌ها خطرناک است. 

خداوند متعال با قوانین و احکام این مناطق را مشخص کرده و

 بسان علائمی هشدار دهنده انسان را نه تنها از ورود به آن منع می‌کند،

بلکه حتی از نزدیک شدن به این مرزها هم نهی می کند .

فَلا تَقْرَبُوها؛

نمى گوید از مرزها نگذرید،

مى فرماید:

حتی به آن نزدیک نشوید!

زیرا نزدیکی به این مرزها، انسان را بر لب پرتگاه قرار می‌دهد .

فَلا تَقْرَبُوهَا   

فَلا تَعْتَدُوهَا...

اصحاب جمل، معاویه،یزید ،

گروه/حزب/اشخاص دیگری بودندکه 

همچون خوارج حدود الهی/خط قرمزها/حرامها را تا سطح گمان/پنداشت/منافع/دنیای خود تقلیل دادند

 و نتیجه گرفتند که باید رو در روی علی(ع) بایستند.

 یکی از خطرات/آسیبها/تهدیدهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی نظام ما 

تقلیل دادن حدود الهی/خط قرمزها/حرامها تا سطح منافع شخصی است.

به فرموده امام حسین(ع) ؛ تا جایی دین دارند که دنیایشان را در پرتو دینشان تامین کنند. 

یعنی خط قرمزشان، منافع شخصیشان است.

 

ایمان که می‌آوری، شهروندِ مملکتِ خدا می‌شوی. برایِ این‌که مقیم این مملکت بمانی، 

قاعده و قانون‌هاش را باید خوب بشناسی و خوب مراعات کنی.

همه‌ی همه‌اش را. نمی‌شود هم بگویی بعضی‌هاش را قبول دارم، بعضی‌هاش قبول نیست.

 قرآن خیلی جاها از احکامِ الهی، به حدود و مرزهای خدا تعبیر می‌کند. با این حساب،

 گناه و نافرمانی یا رعایت نکردنِ احکام الهی، به این می‌مانَد که از آن مرزها خارج شده باشیم.

 برای بازگشتِ دوباره البته همیشه راه هست؛ «توبه»، امّا راستش آدم از این می‌ترسد که 

یک‌دفعه خیلی از آن مرزها فاصله بگیرد. دور بشود. آن‌قدر که راهِ برگشت یادش نمانده باشد....

قرآن کریم می فرماید: «یومُ‌ القیامة »

ولی در مورد دنیا می‌فرماید: «وَ الَّلیْلِ إذَا عَسْعَس »

 سوگند به شبی که ناپایدار و «عَسْعَس» است، دائماً می‌رود.

 

ولی در مورد صبح، حرفی از رفتن نزد، فرمود: "وَ الصُّبْحِ إذَا تَنَفَّس"

یعنی آنگاه که صبح شروع می‌شود. چون دیگر شب تمام است، فقط روز است.

کل زندگی یک شب است؛

اگر کسی توانست از این شب با جمع حقایق به صورت اجمال، به توحید برسد،

 در انتها به فجر میرسد .

 

بعضی‌ها به هیچ صبحی نمی‌رسند؛چون دنیا آن‌ها را می‌رباید...


 سوره  مبارکه  اسرا

آیه 44

تسبیح از سبّح گرفته شده است و سبّح حرکت سریع در آب و هواست،

 (سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً= شنا کرد شنا کردنی )

 وبرای حرکت ستارگان در فلک و حرکت اسب و با سرعت به دنبال کاری رفتن،استعاره شده است.

 

آن دسته از آیات قرآنی که به تشریح هستی می پردازند،

 در ضمن ارائه هستی شناسی خاص توحیدی می کوشند تا راه هدایت انسان را بنمایانند، 

به گونه ای که می توان گفت تسبیح گویی و تقدیس گری در کنار تحمید و

 ستایشگری از اهداف اصلی آفرینش است.

 از آیات برمی آیدکه تسبیح هرچند برای برخی ازموجودات به نوعی تکلیف خاص تکوینی می باشد؛

 ولی برای برخی دیگر تکلیف خاص تشریعی است.

یعنی تسبیح فرشتگان، یک وظیفه و کار ویژه اصلی می باشد که آنان به صورت تکوینی و

 به دور از اراده و اختیار آن را انجام می دهند اما برای انسان یک تکلیف خاص تشریعی است که 

می بایست با اراده و اختیار خودش آن را انجام دهد.

خداوند در این آیه

از تسبیح گفتن دایمی آسمان های هفت گانه و زمین و نیز همه موجوداتی که در آن هستند و

 از هستی و وجود بهره می برند، سخن می گوید و با تاکید بر این که شما توانایی فهم آن را ندارید، 

به انسان یادآورمی شود که عدم درک وفهم چیزی یا واقعیتی به معنای عدم وجود و یا امکان آن نیست.

یعنی اگر چیزی را من نیافتم به معنای آن نیست که آن چیز وجود ندارد.

تاکید خداوند بر واژه «فقه» (لا تفقهون)که به معنای فهم دقیق و کامل است،

 نشان می دهد که انسان نمی تواند درک درستی از تسبیح گویی آسمان های هفتگانه و زمین و

 دیگر موجودات هستی داشته باشد.

یسبح له ما فی السماوات و الارض،

کاربرد فعل مضارع (دلالت بر استمرار دارد) این معنا را می رساند که

 این تسبیح گویی اختصاص به زمان و حالت خاصی ندارد بلکه به سبب آن که وظیفه و

 تکلیف همه هستی است امری دایمی و استمراری است.

در تبیین هستی شناسی قرآن،

 هیچ آفریده ای از آفریده های خداوند بیرون از دایره تسبیح نیست ،

تسبیح خاص فرشتگان،تسبیح کوه ها و زمین وآسمان های هفتگانه وتسبیح رعد،تسبیح پرندگان ...

قرآن برای همه هستی،

 نوعی عقل و شعور اثبات می کند؛زیرا هر آن چه نام وجود و هستی دارد

در مقام تجلی "حی"می باشد ...

وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ( اسراء -44 )

موجودی نیست در عالم جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست ...

درین شک نیست، فقیهان زیرکند. و دَه اندر دَه می بینند در فن خود،

 لیکن میان ایشان وآن عالم دیواری کشیده اند برای نظام یجوز ولا یجوز(جایز است وجایز نیست) که

 اگر آن دیوار حجابشان نشود، هیچ آن را نخوانند و آن کار معطل ماند.

 آن عالم بمانند دریاییست و این عالم مثال کف و خدای عزوجل خواست که کف را معمور دارد،

 قومی را پشت بدریا کرد برای عمارت کفک.

 اگر ایشان باین مشغول نشوند خلق یکدیگر را فنا کنند و از آن خرابی کفک لازم آید.

پس آن قوم را برای نظام عالم کفک آفریدند و عالم را برای نظام آن.

 ولی خنک آن را که عالم را برای نظام او آفریده باشند نه او را برای نظام عالم.

 پس هر یکی را در آن کار خدای عز وجل خرسندی و خوشی می بخشدکه 

اگر او صد هزار سال عمر باشد، همان کار می کند و هر روز عشق او در آن کار بیشتر می شود و

 وی را در آن پیشه دقیقها میزاید و لذتها و خوشیها از آن می گیرد که:

وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ

 

  جملۀ ذرات عالم در نهان

 با تو میگویند روزان و شبان

ما سمیعیم و، بصیریم و هُوشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

چون شما سوی جمادی میروید

محرم جان جمادان، چون شوید ؟

 

 آیه ای  برای امروز

بسمِ الله الرّحمن الرّحیم

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ

 لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً

اسرا 44

تصور این‌که داریم توی جهانی زندگی می‌کنیم که همه موجودات می‌فهمند، 

شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمی‌زند؟!

تصور این‌که مورچه‌ها حرف می‌زنند، پرنده‌ها مأموریت انجام می‌دهند چطور؟!

این‌که بعضی سنگ‌ها و صخره‌ها از ترس خداست که می‌افتند را چه می‌گویید؟

 این‌که پرنده‌ها همان موقع که ما مبهوتِ بال‌های گسترده‌شان توی آسمانیم، 

دارند خدا را تسبیح و تحمید می‌کنند، چه؟!

  سلیمان(ع) زبان‌شان را می‌دانست. لبخند می‌زد از فریاد مورچه‌ای که

 رفقایش را بر حذر می‌داشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان... فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا.

حال پرنده‌ها را جویا می‌شد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.

به پرنده‌ها مأموریت می‌داد. هدهد را مؤاخذه می‌کرد اگر کارش را درست انجام نمی‌داد؛ 

لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ

  مبهوت تماشای پرنده‌ها شده‌اید وقتی بال‌هایشان را صاف و پرقدرت گرفته‌اند و

 وسط صحنه آسمان هنرنمایی می‌کنند؟! وقتی اوج گرفته‌اند؟! آیه‌ها می‌گویند همان‌جا،

 همان‌موقع، پرنده‌ها دارند خدا را تسبیح می‌کنند.

 بالاتر، حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقف‌اند؛

 أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ

 

  سنگ‌ها چطور می‌افتند؟! طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول. 

چگونگی‌اش را فیزیک شرح می‌دهد؛ اما چرا می‌افتند؟!

 علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمی‌تواند بگوید، وقتی آیه‌ها بگویند: 

بعضی از پاره‌سنگ‌ها و صخره‌ها از خشیت خداست که می‌افتند، از درک عظمت خداست که 

خاضعانه فرومی‌افتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.

 

تصور این‌که در و دیوار و میز و صندلی، مرغ و گاو و گوسفند و پرنده و چرنده، کوه و 

دشت و دریا و آسمان همه دارند برای خدا کرنش می‌کنند، همه دارند خدا را تسبیح و تنزیه می‌کنند،

 چقدر معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوض می‌کند؟! 

تصور این‌که سنگ‌ها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومی‌افتند و متلاشی می‌شوند چقدر

 دل من را اگر از سنگ، سخت‌تر نشده باشد- لبریز خشیت می‌کند؟!

 تصور این‌که حتّی پرنده‌ها هم توی اوج و اقتدارشان، تسبیح از یادشان نمی‌رود چه؟!


 آیه ای   برای امروز

...کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی‌الأَرْضِ

کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ

خدا حق و باطل را این‌گونه مثال می‌زند؛ کفِ بیرون افتاده از میان مى‏ رود 

ولى آن‌چه به مردم سود مى ‏رساند در زمین باقى مى ‏مانَد.

  بارانی که می‌بارد، سیلاب‌هایی که جاری می‌شود، روی سیلاب‌ها که کف نمایان می‌شود، 

آب سیلاب‌ها که می‌رویاند و زنده و سیراب می‌کند، کف‌ها که از بین می‌رود و به جایی نمی‌رسد،

 مثالی شده برای آیه‌ای که به من و تو شاخص بدهد برای تشخیص حق از باطل.

که بتوانیم حق و ناحق را از هم سوا کنیم،

آیه‌ای که مصداق بارزِ فرقان بودنِ قرآن است.

 

باطل، هر قدر هم که های و هوی داشته باشد، هر قدر هم که سر و ریخت و 

ظاهرش آدم را مجذوب کند، به کفِ روی آب می‌مانَد. چند روزی، چند صباحی برقرار است،

 اما تمام می‌شود، محو می‌شود، از بین می‌روَد. حق امّا باقی می‌مانَد، می‌رویانَد، 

سیراب می‌کند، زنده می‌کند؛ مثل باران، مثل آب، مثل سیلاب.

باطل، پرهیاهوست،

 متکبر است، پر سر و صداست، به چشم می‌آید امّا توخالی‌ست.

 نه سیراب می‌کند و نه درخت و سبزه‌ای برمی‌آورَد؛ مثل کفِ رویِ آب.

حق به خودش متّکی‌ست، از خودش مایه دارد، مثل آب. باطل امّا حق را وسیله می‌کند برای

 نمایان کردنِ خودش. برای بالا نشستن از آبروی حق خرج می‌کند. مثل کفِ رویِ آب.

  سیلاب‌ها تا نخروشند و جاری نشوند، کف‌هاشان رو نمی‌شود.باطل‌های آمیخته در او،

 جدا نمی‌شود،نمایان نمی‌شود...  

تدبردر سوره مبارکه اسراء (2)

آیات 45،46

وَ إِذٰا قَرَأْتَ اَلْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجٰاباً مَسْتُوراً (45 )

علی قلوبهم أکنه أن یفقهوه و فی آذانهم وقرا اسرا(46 )

 

خداوند به رسول گرامی خود فرمود:

"إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ"

 رسول من تو مرده‌ها را نمی توانی بشنوانی وکرها راهم نمی توانی بشنوانی با خواندن آنها،

 رسول خدا که برای مرده‌ها صحبت و دعوت و موعظه نداشت،منظور مخاطبان حضرتندکه 

در حقیقت عده‌ای زنده‌اندو عده‌ای مرده، مرده ها کسانی هستند که بین حق و دل آنها

 یک غلاف سنگین و یک قشرعظیمی است، مثل غاری که در آن دفن شده‌اند،

حجاب دو قسم است:

*حجاب جسمانی و حسّی که " حجاب محسوس" است مثل دیوار،پرده؛

*و حجابی مستور که دیده نمی‌شود مثل گناه...

گناهکار محجوب و واقعاً در حجاب است ولی نمی‌بیند. چون این حجاب مستور است.

در دعای شریف ابوحمزه‌ثمالی آمده که

  "انک لا تحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال السیئة دونک "؛

 خدایا تو محجوب نیستی عمل حاجب است (این عمل نمی‌گذارد ما تو را ببینیم )

در قرآن،از واژه های مختلف و ظریف ،مانند «رین»، «غلف»، «قفل»، «قساوت» و «اکنّه» کهدرواقع 

واژه های هم گروه با«طبع» و«ختم» هستند،درموردمحروم شدن انسان از فطرت خودآمده است.

 هر کدام از این واژه ها،

به مرحله ای از انحراف فکری انسان و محرومیت او از شناخت اشاره دارد،

به گونه ای که از مراحل ضعیف تر شروع می‌شود و به مراحل سخت و خطرناک می رسد، 

آن چنان که به کلی حسّ تشخیص از انسان گرفته می شود.

ونشاندهنده کم‌عمقی و کوتاه بینی در نظر و استدلال است و وسعت فکر و منطق که

 بین حق و باطل نمی توانند تشخیص دهند،

 برای مؤمنین می فرمایدکه

 سعه  نظر و وسعت فکر دارند

"أَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاسلام فَهُوَ علی نورٍ مِن رَبِّهِ"

 (زمر/22 )ولی درباره  کفار می فرماید:

"اَم عَلی قَلُوبٍ اَقفالُها"(محمد/24 ) "قالوُا قُلُوبُنا غُلفٌ"(بقره/88 )

"وَ عَلَی قُلُوبُنا اَکِنَّه"(انعام/25 )

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوه‏(انعام . 25)

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْرا...) اسراء . 47)

إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْرا

(کهف . 57)

وَ قالُوا قُلُوبُنا فی‏ أَکِنَّهٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْه‏

فصلت . 5)

گناهان مانند غبار و گرد وخاک ذره ذره برقلب می نشیند و زنگار شدیدی ایجاد می کند و

 اگر ادامه یابد ، «علی قلوبهم أکنه »می‌شود.

 «اکنه» جمع «کنه» و به معنای پرده ضخیم یا پرده‌ای روی پرده دیگر است که هیچ منفذی را

 برای ورود نور نمی‌گذارد وبه غارعمیقی که هیچ نوری وارد آن نشود نیز اکنه می گویند .

 علامه جوادی آملی می فرمایند :

"جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّة"ما «کنان» قرار دادیم، ما آنجا را غار قرار دادیم و

 اینها در غار دفن‌اند، چگونه حرف تو را می‌فهمند؟"


أَنْ یَفْقَهُوهُ  ... 

 قرآن کریم از ما دعوت به تفقه می کند،

تفقه از"فقه" است. فهم عمیق و بصیرت کامل به حقیقت یک چیز را فقه می گویند.

 "راغب" در "مفردات" می گویند:

 "الفقه هو

 التوصل الی علم غائب بعلم شاهد"

فقه این است که از یک امر ظاهر و آشکار، به یک حقیقت مخفی و پنهان پی برده شود.

یعنی با عمیق فکر کردن به معنا و روح دستورها پی بردن...

در آیه خطاب به پیامبر(ص) می فرماید :

و چون قرآن بخوانی بین تووآنانی که به آخرت ایمان ندارندحجابی پوشنده قرارمی دهیم.

کسانی که ایمان ندارند,اساساً غیب را منکر هستند،

چون فقط اخباری را که به عالم شهادت (عالم حس و فیزیکی) مربوط می شودرا موثق می دانندو 

اخبار عالم غیب را چون قابل مشاهده عینی نمی یابند نمی پذیرند.

 این گروه از تماشا کردن بسیاری از مناظر دیدنی در عالم محروم اند.

آیه بعد کاملا گویا و رساست:

 “ و بر دل هایشان پرده هایی می کشیم که آن پیام را در نیابند”.

عین این عبارت در آیه ۲۵ سوره انعام و آیه ۵۷ سوره کهف نیز آمده است.

ظرافت این آیه در این است که دو واژه را در کنار هم آورده:

قلب و تفقه.

یعنی می فرماید:

 این گروه کسانی هستندکه چون به دورقلبشان حجابی گرفته شده ازادراک وتفقه محروم اند.

در منظر قرآن کریم ،دل و قلب نه تنها محل احساس و عاطفه است بلکه محل تفقه،

ادراک و فهمیدن و کسب معرفت هم هست. 

حجاب هایی که بین انسان و خداوند قرار می گیرند,

زنگارهایی هستند که بر دل آدمی نشسته اند.

عرفا می گویند:

 آن چیزی که بین شما و خداوند حائل است و فاصله می اندازد،رذائل است.

هر گناهی حجاب و حائلی بین آدمی و خداوند است.

هر چه بیشتر باشد، حجاب ها نیز ضخیم تر خواهد شد.

و حتی علمشان اگر به معرفت و ولایت گره نخورده باشد،

نه تنها برای نزدیک تر شدن به خداوند از آنها دست گیری نمی کند،

 بلکه فاصله آن ها با خداوند را هم بیشتر می کندو

 انباشته های ذهنی،علوم و معارفش فقط "من کاذب " او را متورم تر خواهد کردو به جای اینکه

 این معارف و دانش ها راه انسان را به خداوند نزدیک تر کند راه را بسیار دورتر می کند.

در دفتر سوم و چهارم مثنوی، مولوی داستان کنعان پسر نوح را می گوید.

کنعان نماد استکبار علمی است.

کسی که به واسطه اندوخته های ذهنی و مهارت هایش،خود را مستغنی از هدایت و

 دست گیری نبی و ولایت می داند.

 نوح به فرمان خداوند کشتی ساخت چراکه از غیب خبر یک طوفان مهیب به او رسیده بود.

کنعان شنا بلد بود و به دانش و فن شناگری خود و عقل و منطق خود مغرور،

وقتی که نوح(ع) می گوید:

 ای پسرم سوار بر کشتی شو تا از هلاکت نجات پیدا کنی،

کنعان می گویدکه من اسباب نجاتم را خودم فراهم کرده ام.

وسیله ارشاد را خودم در اختیار دارم و حاجتی به ارشاد و هدایت و دست گیری تو ندارم.

هین مکن کین موج طوفان بلاست

دست و پا و آشنا امروز  لاست

نوح به پسرش می گوید دست و پا زدن و شناکردن به دردروز آفتابی و روز صاف می خورد،

عجالتاً آن چیزی که عن قریب در خواهد گرفت طوفانی است که

 همه چیز و همه کس را هلاک خواهد کرد.علم شناگری و ابزار تو

 در چنین عرصه ای کارساز نیست و احتیاج به کشتی نجات داری

 تا از طوفان آزمایش بگذری...

ولی کنعان می گوید که اگر چنین شد و طوفانی درگرفت و سیلابی هم درافتاد،

چرا در دره بنشینم،من به بالای کوه می روم...

 عقل تا کجا ممکن است از ما راهزنی کند.!!!

مولانا می گوید ای کاش کنعان شنا بلد نبود.همین ندانستن و نداشتن شاید او را

 متقاعد می کرد که بر" کشتی نجات ولی الهی "سوار شود و هلاک نشود.

این داستان غالب آدمیان روزگار ماست که حتی در فتنه های ایام ،خود را مستغنی از

" هدایت ولی الهی "می دانیم و همواره عقل در این میان ما را قلقلک می دهد که 

استدلال کنیم که ....


 آیه ای  برای امروز

سوره اسرا

لَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا...

 عارفی به خیال خود خیلی ذکرو دعاو نماز و ختم های قرآن داشت...

وقتی به خود آمد که اورا غرور فراگرفته بود ،

 برای چاره غرورش تصمیم گرفت که نمازها و عباداتش را بفروشد ...

آمد سر بازار، داد زد :

آی جماعت این قدر سال نماز و روزه دارم ، قرآن دارم ، ذکر دارم و.... چه کسی می خرد؟

کسی محل نگذاشت، تا پایان روز خریداری نبود ،

بالاخره یکی پرسید : چند می فروشی ؟ گفت : هر چه که تو داری ، 

گفت : من همین یک تکه نان خشک را دارم . گفت : باشد همان را بده ، 

همه عبادات و طاعات من مال تو ،

تکه نان را گرفت و همه ی طاعات و عباداتش راداد ...

و گفت : آخیش از دست این غرور لعنتی راحت شدم ،

بهای همه آنچه مرا مغرور کرده و به عجب کشانیده بود همین تکه نان خشک بیات بود!!

 

پیغمبر(ص) سیر داده می‌شود از یک جغرافیا و یک محیط فرهنگی به یک محیط فرهنگی دیگر ...

این جغرافیا به آن جغرافیا وصل می شود.

و بعدسیر از ملک به ملکوت و اتصال ملک و ملکوت...

درست بر عکس هبوط آدمی از ملکوت به ملک و...

آیه 64

اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنهُْم بِصَوْتِک

وَ أَجْلِبْ عَلَیهِْم بخَِیْلِکَ وَ رَجِلِک

وَ شَارِکْهُمْ فىِ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ

 وَ عِدْهُمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَنُ إِلَّا غُرُورًا

 سوره پیرامون مساله توحید و تنزیه خدای تعالی از هر شرکی است،

 منتهی بحث تسبیح درسوره بسیارمهم است بطوری که سوره با تسبیح شروع وختم می شود و

 در بین ابتدا و انتهای سوره هم مدام بحث تسبیح در ایات مختلف عنوان شده است.

 جغرافیای آیات مربوط به خلق انسان و دستور خدا به ملائکه برای سجده بر انسان است که

 شیطان از آن نافرمانی می کند و برای گمراه کردن انسان مهلت می یابد و

 امر به اموری می شود که محور بحث این آیه است.

 از امرهای به شیطان در آیه می توان متوجه شد که شیطان نیزاز دایره اراده خدا خارج نیست.

  از سویی این آیه راه نفوذ و تاثیر شیطان را برای انسان روشن می کندتا با

 شناخت این راه ها بتواند با شیطان مقابله کند.

وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنهُْم بِصَوْتِکَ :

 استفزاز یعنی هل دادن به آرامی و با سرعت ،

 در معنای ریشه "فز" گفته اند:

" هو التطیر و الاضطراب و

یقابله التثبت و الاطمینان"

 و صوت چیزی است که با سمع در ارتباط است و این که به شیطان امر شده با صوت هر که را

 می توانی استفزاز کن به نظر می رسد همان مورد وسوسه قرار گرفتن باشد چیزی شبیه

 الهام شدن، البته الهام در معنای مثبت بکار می رود و  وسوسه در معنای منفی.

در واقع شیطان امر شده که با صوت انسان را به سوی عدم استقرار و عدم اطمینان پر بدهد!

  حضرت علامه فرموده اند:

" گویا استفزاز با آواز، کنایه از خوار کرد آن ها با وسوسه های باطل و خالی از حقیقت است.

وَ أَجْلِبْ عَلَیهِْم بخَِیْلِکَ وَ رَجِلِکَ :

"جلب" را سوق دادن به وسیله "سائق "(=آنکه حیوانات را از عقب براند)گفته اند،

با جلب و جلباب هم ریشه است.

 "خیل" مجازا به معنای اسب سوار و

"رجل" به معنای پیاده است،

 جلب با خیل و رجل بیان شدت حمله است ،

گویا انسان با نیروهای شیطان احاطه و پوشیده شود چون جلباب هم از ریشه جلب است.

حضرت علامه با توجه به خیل و رجل می فرمایند که گویا شیطان نیروهای کندرو و تندرو دارد.

یعنی می توان خیل را نیروهایی گفت که

 با سرعت بیشتر و امکانات بیشتر به سوی انسان می آیند و

 رجل را به معنای نیروهایی از شیطان که امکانات کمتر و سرعت کمتری دارند!!

وشاید برای افرادی همان پیاده ها کافی باشد و برای افرادی پیاده و سواره ....

در جلد اول جامع السعادات آمده است که

 پیاده نظام شیطان خشم و غضب و سواره نظام شیطان وهم و خیال است.

وَ شَارِکْهُمْ فىِ الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ :

"شرک" یعنی:

" هو تقارن فردین او افراد فی عمل او امر بحیث یکون لکل واحد منهم نصیب فیه و تاثیر"

 مشارکت یعنی نصیب وسهم و تاثیر..

بنابراین شرکت کردن شیطان با آدمی در مال و فرزند، سهم بردن از آنان است چه مال و

 فرزند از پایه حرام باشد و چه در امتداد مسیر به حرام بیفتد.

 در هر دو حالت شیطان به غرض خود رسیده است.

وَ عِدْهُمْ...

شیطان وعده می‌دهدو حیات دنیا را زینت میکند و آدمی را به خدا مغرورمی‌کند و 

هرگز وعده‌های خود را هم عملی نمی‌کند،

 زیرا «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً» همه وعده‌های شیطان جز فریب و سراب نیست.

 

 امام علی علیه السلام می فرماید:

  "آنان در زندگی به شیطان اعتماد کردند؛ او را تکیه گاه خویش و ملاک کارشان قرار دادند،

 او هم آنان را دام خود و وسیله ای برای اضلال دیگران قرار داد و 

سینه های آن ها را لانه خود ساخت. در درون آن ها تخم های رذالت و پستی گذاشت و 

جوجه های آن را در دامنشان پرورش داد؛ با چشم آن ها می بیند و

 با زبان آن ها سخن می گوید و به کمک آن ها بر مرکب اضلال و گم راهی خود سوار شده، 

کارهای زشت و ناپسند را در نظرشان زیبا جلوه داده است. اینان مانند کسی هستند که 

عملشان شاهد بر این است که با مساعدت شیطان انجام شده و

 گفتار باطل را او بر زبانشان جاری کرده است ".

 

 آیه ای -برای امروز

آیه 64 سوره اسرا

واستفزز من استطعت بصوتک

قرآن به عنوان اولین طرح شیطان "ارتباط صوتی "او با انسان را مطرح میکند .

او با این ارتباط انسان را تحریک کرده تا تغییر موضع دهد .(استفزاز)

گویی اولین نقطه اثر گذاری شیطان با ارسال پالس های صوتی است .

شنیدن نغمه های شیطانی که امروز دردهکده جهانی همه جا را فراگرفته است .

راستی حکایت عجیبیست حکایت گوش آدمی !

همه جای قرآن تکیه برگوش قبل از چشم است .

اولین عضو فعال هنگام تولد وآخرین عضو تعطیل هنگام مرگ گوش است .

بسته شدن گوش علامت خواب عمیق است .

قرآن انسانهای خوب را با وصف شنیدن وسپس تفکر کردن می ستاید .

فبشر عباد الذیت یستمعون القول ویتبعون احسنه

جهنمیان میگویند «اگر گوش میکردیم جهنمی نمیشدیم »!

لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر

گناه شنونده غیبت هفتادبرابر غیبت کننده است .

صداهای شیطانی زندگی ما چیست؟

 همان دریچه نفوذ شیطان ...

راستی کدام یک از شنیده های ما شیطانی است ؟!

 

سوال : در مورد تدبر

جواب :تدبر از ریشه ی "د  ب  ر"

در قالب وشکل و وزن "باب تفعل"است.

باب تفعل مطاوعه باب تفعیل است،(یعنی اثر پذیری).

 تدبر مطاوعه تدبیر است.

یعنی تدبر در قرآن همان اثر پذیری از قرآن می باشد.

تدبیر یعنی چیدن ؛برنامه ریزی کردن

و تدبر یعنی دریافت کردن چینش حکیمانه خدا 

جهت مطاوعه وجود باب اثر گذار لازم است .

 لازمه تدبر هم تدبیر است .

آیات تدبردر قرآن کریم به ترتیب نزول (که اولین آیه نازل شده دعوت به تدبر در قرآن و

 سه آیه دیگر توبیخ در عدم تدبر در قرآن کریم است  (

*دعوت به تدبر 

 کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولی الالباب

 (ص29 )  

* توبیخ در عدم تدبر

افلم یدبروالقول ام جاءهم ما لم یات آباءهم

 (مومنون68 )

* توبیخ در عدم تدبر

افلا یتدبرون القران ولوکان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا

 (نسا 83 )

* توبیخ در عدم تدبر

افلا یتدبرون القران ام علی قلوب اقفالها

   )محمد 34 )

تدبر راه فهم هماهنگی و انسجام سوره های قران است،

 تدبیر به معنای پشت سر هم قرار دادن هدفمند است،

دبرت الابل = شتران را پشت سر هم چیدن 

خود چینش سوره ها وحیانی است،

آیت الله خویی در کتاب البیان فی التفسیر این مساله را اثبات کرده اند .

در تدبر فهم تکه تکه درست نیست و

 باید دنبال انسجام سوره بود.

این تفکر که قران شاخه به شاخه تعریف میکند درست نیست زیرا انسجام خاصی در هر

 سوره وجود داردکه باید درآن تدبر کرد .چون هر یک از سور مصداق یک سخن حکیمانه است و

کلمات و جملات به گونه ای تدبیرشده است که معاتی و اهداف هدایتی خود را به انسان بفهماند

تدبر همراه با استدلال و استناد است نه فقط برداشتهای شخصی...

می توان گفت که

فهم و تفهیم قرآن سه گونه است:  

1- تدبر

که فهم مقاصد آیات سوره هااست و

 خداوند در قرآن کریم

 کافر و مشرک و عوام

 را دعوت به تدبر در قرآن می کند.

2- تفسیر

که توضیح آیات است بر مبنای علومی که لازمه این امر است و کسانی که

 واقعا در این زمینه اهل فن باشند باید وارد شوند .

 

3- تفسیر با "استنطاق" از آیات

به نطق در آوردن قران است از باب استفعال(طلب را می رساند) که

این تفسیر استنطاقی

 یعنی بطن ؛تاویل و استخراج احکام از قران ...

فقط و فقط درحیطه معصومین(ع) است

 که

لا یمسه الاالمطهرون....


مرد عربى خدمت پیامبر(ص) آمد و عرض کرد:

 "علِّمنى ممّا علّمک اللّه"،

از آنچه خدابه تو آموخته به من بیاموز.

پیامبراکرم(ص) او را به یکى از یارانش سپرد تا آیات قرآنرا به او تعلیم دهد،

او سوره«اِذَا زُلْزِلَتْ الاَْرْضُ» را به او تعلیم داد،

 تا به آیه ی «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّه خَیْراً یَرَه...»

رسید ،مرد پرسید آیا این حرف نیز از خداست ؟

 صحابی گفت آری...

 مردعرب از جا برخاست و گفت:

 «تَکْفینى هذه الآیَهُ»؛

 «همین آیه مرا کافى است »!

 و خداحافظى کرد و رفت.

ماجرا را به پیامبر اکرم(ص) رساندند ،فرمود:

 «اِنْصَرَفَ الرَّجُلُ و هُوَ فقیهٌ» ؛

او فقیه شد و بازگشت.  


آیه 71

یومَ نـَدْعو کـُلَّ اُناسٍ بـِإمامِهـِمْ

 روز قیامت روزی است که هرکس با امامش به قیامت می آید.

 یعنی هویت افراد وابسته به امامی است که برگزیده اند ،

یعنی سرنوشت هر انسانی بر اساس امامش معین می شود. 

بایک امام هایی نامه عمل آدم را به دست راست وبا یک امام هایی به دست چپ می دهند. 

با یک امام هایی نامه عمل را از پشت سر می دهند.

فـَمَنْ اوتیَ کِتابَهُ بـِیَمینِه

از سرنوشت صحبت می کند. هرکس با امامش می آید و

 نامه عملش را یا به دست راستش می دهیم و یا...

 می فرماید:

" فـَ مَنْ اوتیَ"

این فَ به معنای نتیجه است.

 یعنی در نتیجه ی آن امامی که آدم دارد تعیین می شود که به کدام راه برود.

درمورد فرعون (سوره مبارکه هود 98)می فرماید:

یَقـْدُمُ قـَوْمَهُ یَوْمَ القیامَةِ نسبت به قوم خودش پیشتاز می شود و پیش رو قرار می گیرد و

 با یارانش به جهنم می رود...با یارانش...

چون یارانش با این امام پیوند دارند.

بعضی ده جا تابلوی امام حسین(ع)را در منزل و سینه و ماشین و ...می زند، 

آیاپیوندبا امام حسین (ع)این است؟

امام صادق (ع) به "فُضیل" فرمودند:

"یا فضیل اِعرِف اِمامَک فإنَّک اذا عرفتَ إمامک لم یَضُرُک تقدَّم هذا الأمرَ أَو تأَخر"

 ای فضیل امامت را بشناس اگر امامت را بشناسی ،

دیگر جلو افتادن یا عقب افتادن امر ظهور به تو ضرری نخواهد رساند،

یعنی اگر کسی امام شناس شد اصلا معطل ظهور نمی ماندو

 در دوران غیبت هم در خدمت امام است.اگر کسی امام شناس شد ؛

دغدغه اش این است که باری از دوش امامش بردارد..

کسی که امام شناس شد یعنی اهداف امام را می شناسد و اگر کسی امامش را نشناسد ؛

مانند بعضی از یاران اباعبدالله از جایی به بعد پشت میکند و برمیگردد.

فـَمَنْ اوتیَ کِتابَهُ بـِیَمینِه

از سرنوشت صحبت می کند.

 هرکس با امامش می آید و نامه عملش را یا به دست راستش می دهیم و یا...

در آیه بعد می فرماید:

 وَمَن کانَ فی هَذِهِ أَعْمَى

 حرف تازه ای است. ناب و بکر...

 هر کس که در این دنیا کور باشد...چراکور؟

 اگر کسی امامش را پیدا نکرده باشد کور است دیگر.

 فقط باید کور باشد که پیدا نکرده باشد.

  فـَهُوَ فی الآخِرَةِ أعْمَى وَ أضَلُّ سَبیلا این در آخرت کور است.

علت چیست که افرادی با علم به حقیقت از امام حق روی برمی گردانند و 

دنبال ائمه ضلالت و گمراهی می روند؟

امام محل جذب افراد هم سنخ است،کسانی که دارای سنخیت حق هستند و

 این صفت در آنها مشهود است به وسیله امام به حق خوانده میشوند.

و امام جائر و باطل با این صفت آنها را جذب و جمع میکند،همانند زنبور عسل و

 مگس که این بر بوی شهد گل جذب می شود و آن بر بوی ...

در آیه به جای

"من أوتی کتـابه بشماله" کسی که کارنامه اش به دست چپ او داده شود (حاقه/ 25 )

 جمله"و من کان فی هـذه أعمی" و هر که در این دنیا کور (دل) باشد (اسرا/ 72 )

به کار رفته،یعنی اینها نور ندارند، نابینا و کور هستند، هم خودشان و هم امامشان؛ 

تابعین کور به متبوعین کور ملحق میشوند و یک پارچه روی هم به جهنم می روند.

 آنجا نیز برای آنان، عالم نور نیست، عالم بینایی و بصیرت نیست،

آنجا نیز برای آنان ،عالم گمراهی و گم شدن و نابود شدن و محروم بودن

از تماشای آیات خدا و جمال خداست.

 چقدر در قرآن کریم

نسبت به اینها لفظ "ضل" استعمال شده است،

"ضل" یعنی گم میشوند،

 محو و نابود می گردند و در آن عالم انوار تاب مقاومت و توان ایستادگی را ندارند.

در آیه در مقابل اصحاب یمین، نابینایان را قرار داده،

 تا برساند که اصحاب یمین دارای نورند و دارای بصیرت ، چشم بصیرت در دنیا دارند و 

در آخرت این چشم به صورت چشم و بینایی ملکوتی در آنان خواهد بود.

درمقام تفصیل می فرمایدکه اهل سعادت به وسیله امامشان به سوی رستگاری کشیده میشوند،

 وبرای امام باطل ، نابینایی آنان را در قیامت قیم قرار داده است؛

یعنی ائمه باطل نور ندارند. ودر ظلمت و کوری به سر می برند.

شخصی ازخراسان با رنج فراوان رسید خدمت امام باقر (ع)در مدینه ،چون پای پیاده آمده بود 

کفشهایش از بین رفته و پایش ترک خورده و پاشنه آن شکاف زیادی برداشته بود.

آمد خدمت امام با یک عشق و ولعی. خدا را شکر کرد که بالاخره به مقصود خودش رسید. 

بعد پایش را نشان داد با آن شکافها که خون آمده بود و عرض کرد: یا ابن رسول الله!

 نکشید مرا به اینجا جز محبت شما اهل بیت که از خراسان تا این جا پیاده آمده ام.

امام(ع) فرمود:

هرکس هرچه رادوست داشته باشد،با هموست وحقیقتش همان است و با همان محشورمی شود.

 

آیه ای برای امروز

و لو انّ اهل القری امنوا و اتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السّماء و الارض...

اعراف /96

اگر ایمان بیاورند و تقوا داشته باشند، برکاتمان را از آسمان و زمبن برایشان نازل می کنیم...

 می شودکه برای انتخاب، ایمان و تقوایمان را نبازیم...

 که انتخاب از فضای عبودیت دورمان نکند یک وقت!

که به خاطر مسوولیتی که معلوم است توان برداشتنش را نیز نداریم اسلام و ایمان و باورها و

 امیدهای مردم را به سخره نگیریم ،

بماند تقوا که ادب و احترام و کرامت را فدای چند روز نشستن بر مسندحق الناس نکنیم،

 

وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْض تَمُوتُ )لقمان /34)

" و هیچ کس نمى داند که فردا (از سودوزیان) چه خواهد کرد و هیچ کس نمى داند که 

به کدام سرزمین مرگش فرا مى رسد..."

 پس چگونه به اصرار خود را امام برای ارزشهای غیر اسلامی قرارمی دهند ...

پس چگونه ایمان و اخلاق و باورها و ارزشها را فدای متاع الدنیا می کنند...

که از فضای کرامت و فضیلت فاصله می گیرند...

آیه ها می گویند:

 انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بانفسهم...


آیه 80

  وَ قُل رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ

اجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا

 و بگو بارالها مرا به صدق داخل گردان و به صدق بیرون آور و 

قرار ده مرا از جانب خویش تسلّطی یاری شده

 

«صدق» چیست ؟

 صدق در لغت به معنای محکم، استوار، تام و کامل بودن است.

کلام صادق یعنی کلام دارای استحکام ، بر خلاف دروغ که استحکام و قوتی ندارد.

صدق در اعتقاد یعنی مطابق حق بودن آن اعتقاد و صدق در اظهار اعتقاد یعنی نفاق نداشتن.

در مصباح الشریعه در باب صدق

 امام صادق (ع) در پاسخ به سوال صدق چیست،می فرمایند:

 وَ هُوَ مِرْآةَ الصَّادِقِینَ مِنْ رِجَالِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص ) 

این تعبیر آمده که، وآن آیینه صادقین است ...،

 یعنی صدق، 

مرآت(=آینه) ای است که صالحان میدان توحید و عبودیّت خودشان رابا آن می‌سنجند،

 بیان بسیار زیبا و عجیبی است،

یعنی می فرمایند :

کسی که به عنوان یک مؤمن می‌خواهد مطرح بشود که به حقایق ایمان آورده است،

باید با مرآت صدق ایمان خود را بسنجد ودر آن خودرا ببیند وبیاراید...

یعنی صدق آیینه و معیاری است که ایمان با آن سنجیده می شود !!!

وَ قُل رَّبِّ...

آیا این قل برای نماز است و در پیوستگی معنایی آن با دو آیه قبل است؟

شاید ، چون

سوره سوره اسرا است ، شرح سیرجغرافیایی و ملکی و ملکوتی رسول خدا...

آیا نماز نیز همین سیر نیست ؟ سیری از ملک تا ملکوت ...

اگر اینگونه باشد،

 رمزی که این آیه می فرماید،

بسیار زیبا و شگفت است،

اگر ما به مقام صدق برسیم و

 ورود و خروج ما در کارها به قدم صدق و راستی باشد،

 در آن صورت نمازهای ما هم در همان مقام صدق خواهدبود.

روح نماز در کالبد کاذب نمی ماند.

چون نماز خود صادق است و کالبد صادق می خواهد،

 اما وقتی کسی به کذب گرایید روح نماز از کالبد او پر می کشد

 "فَوَیل لِلمُصلّین" خطاب عتاب آلود خداوندی است که

 دستور به "واستعینوا بالصبر و الصلاه " میدهد،

 چون "الذین هم عن صلاتهم ساهون"

 آیا مفهوم درونی این سبک انگاشتن این نیست که وزن ایمان فرد آن قدر سبک و

 بی مقدارمی شود که به واسطه همین بی وجه و بی مقدار شدن یقین و ایمان، 

او  نیز نماز را سبک و بی ارج و خوار می کند؟

و در کلام معصومین(ع) آنچه روی آن انگشت گذاشته می شود این است که 

اگر صدق درونی و راستی و امانت داری نباشد، نماز به یک پوسته و عادت تبدیل خواهد شد،

مثل  پیله ای که فرد دور خود تنیده است اما وقتی در داخل آن پیله، صدق و راستی نباشد،

 نمی توان انتظار داشت پروانه عروج این پیله را بشکافد و قلب مؤمن را به معراج ببرد.

و خداوند به بندگان خود می آموزد که اگر می خواهند  نمازهایشان اوج بگیرد چه کنند؟

« مدخل » یعنی داخل کردن ،

 « مُدْخَلَ صِدْقٍ » یعنی واردکردنی صادقانه،

این عبارت دارای مفهوم وسیعی است و شامل ورود در هر امری در دنیا و آخرت می باشد؛

 حتی ورود در قبر و قیامت.

بر این اساس می توان گفت ،

دروازه ‏هاى ورود و خروج حیات و زندگى، دو نوع دروازه است.

یکی دروازه ورود «صدق»،یعنی ورود به زندگى دنیایی با نیت، عقیده، راه، عمل و اخلاق درست.

و دروازه خروج از زندگى دروازه «صدق» ؛ خروج با نیت، عقیده، راه، عمل و اخلاق درست.

اماِ دروازه دیگر خروج و ورود، «ضد صدق» است، یعنی با توجه به معنای صدق به تکامل نمی رسدو

 نمی رساند ،چون استوار نیست و استحکام ندارد،

"واخرجنی مخرج صدق "

 مهم تر از آغاز خوب، پایان و فرجام خوب است .

چه بسا آدمی عملی را با نیت خالص و توفیق الهی شروع می کند ولی در ادامه راه در راستی و 

صداقت و درستی و امانتش دچار خدشه می گردد.

واژه‌ی ترکیبی دیگر صدق در قرآن،

«لسان صدق» است که

حضرت ابراهیم‌(ع) در دعایی خاضعانه،

آن را از خداوند طلب می‌کند و می‌فرماید:

"و‌اجعل لی لسان صدق فی الآخرین"

 (الشعرا /84 )

برای من در میان امت‌های آینده، زبان صدق قرار بده.

بعضی معتقدند که

مصداق «لسان صدق» برای حضرت ابراهیم‌(ع )، پیامبر اکرم‌(ص) است که

در آخر‌الزمان مبعوث گشت و مردم را به آیین ابراهیم حنیف دعوت کرد.

شاید این است که پیامبر اکرم‌(ص) فرمود: "من دعای پدرم ابراهیم هستم ".

 ) المیزان، ج15، ص311. (

 در برخی روایات در ذیل آیه‌ی «واجعله لسان صدقاً علّیاً»، 

مصداق «لسان صدق» را علی‌(ع) معرفی کرده‌اند.

 ) تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج2، ص123؛ تفسیر جامع البیان )

وواژه دیگر"قدم صدق" است،

وَ بَشِّرِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبهِّمْ

 (یونس/2 )

بشارت بده کسانیکه ایمان آورده اندهمانا برای آنها قدم صدق است نزد پروردگارشان...

ایمان سبب استحکام و استواری و قوت قدم می گردد،

ودر زیارت عاشورا داریم:

وَ اَن یُثَبِتَ لی عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فی الدُّنیا وَالأخرةِ

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ...


سوره اسرا

آیه 82-84

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَه لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً

آنچه از قران فرو می فرستیم مایه شفا (ی دل) ورحمتی برای مومنان است و

ستمگران راجز خسران نمی افزاید.

قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبیلاً

بگو هرکس برساختار و خلق و خوی خویش عمل می کند ، 

پس پروردگارتان داناتر است به کسی که به هدایت نزدیکتر است .

 

 "وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَه لِلْمُؤْمِنینَ "

 " شِفاءٌ " معمولا در مقابل بیماریها وعیبها ونقصها است .

 بنابراین نخستین کاری که قرآن در وجود انسانها می کند همان پاکسازی از انواع بیماریهای

 فکری واخلاقی فرد وجامعه است .پس از آن مرحله " رَحْمَه " فرا می رسد که مرحله تخلق به

 اخلاق الهی وجوانه زدن شکوفه های فضایل انسانی دروجود افرادی است که 

تحت تربیت قرآن قرار گرفته اند.

یعنی " شِفاءٌ "اشاره به " پاکسازی"

و " رَحْمَه "اشاره به" نوسازی" است.

"وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً "

خداوند در این آیه، شفا و رحمت را به خود نسبت داد (نُنَزّل)، اما خسارت‌آفرینی را خیر (یَزیدُ ).

 آنچه خداوند متعال در قرآن کریم قرار داده است، شفا و رحمت است؛ 

اما ظالمان هنگام مواجهه با قرآن راه ورود شیطان را نبسته‌اند؛ و شیطان کاری می‌کند که

 همین قرآن در وجود آنها اثر معکوس بگذارد؛ و خسران (= بدی) را در آنها تقویت کند.

 «الْقُرْآنِ ... لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا» نفرمود: «ظالمان از قرآن استفاده نمی‌کنند.»

 بلکه فرمود «خسارتشان بیشتر می‌شود.» پس مساله، بی‌اعتنایی عده‌ای به قرآن نیست؛

 بلکه مساله این است که عده‌ای از خود قرآن در مسیر اهداف پلید خود و 

در مسیر خسارت‌آفرینی سوءاستفاده کنند؛ و این یک واقعیتی است که

 خود قرآن هم بدان توجه کرده؛ و تقصیر خدا و پیامبر و حضور دین در جامعه و ... هم نیست.

 «الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ ... لِلْمُؤْمِنینَ... و لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا »

مقصود از «ظالم» در این آیه کیست؟

علامه طباطبایی توضیح می‌دهند که خدا در قرآن نشان داده که 

ممکن است کسی قلبش مریض باشد در حالی که هنوز منافق یا کافر نشده است

 (احزاب/60؛ مدثر/31)؛

 و اگر قرآن، شفا برای مومنان است، پس علی‌القاعده مرض‌های این افراد را شفا می‌دهد. 

پس، با توجه به اینکه:

  »شفا در مقابل مرض است» و

  »ظالم - که شفا نمی‌یابد- را در مقابل مومن آورد »

 «نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآن ما هُوَ شِفاءٌ »

نفرمود قرآن دواست؛

 بلکه فرمود شفاست.

 دوا را باید استفاده کنی تا بعدشفا حاصل شود.

اما سراغ قرآن رفتن، عین شفا گرفتن است؛

اگر بعد و قبل از رفتنمان سراغ قرآن هیچ تغییری نکردیم، 

یا واقعا مومن نیستیم، یا حقیقتا سراغ قرآن نرفته‌ایم!

بسیاری از ما دنبال حکیم و مرادی می‌گردیم که مرض‌های قلبمان را بشناسد و

 راه علاج بگوید. قرآن کریم، نه‌تنها دوا، بلکه شفاست.

آن شفاء ورحمت است ،پس چرا نسبت به گروهی خسارت است؟

 " قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ "

بگو همه طبق شاکله خود عمل می کنند .

شاکله یعنی

 ساختار و بافت روحی انسان

 که دراثر وراثت، تربیت وفرهنگ اجتماعی برای آدمی پیدا می شود.

بعضی شاکله رابه معنای فطرت گرفته اند ،

 درحالی که فطرت یک  دست وثابت است وآنچه در انسانها متفاوت است انگیزه ها ،

خلق وخوی، عادات فکری وخانوادگی افراد است وعمل هرکس در گرو آنهاست.

ونیز شاکله به معنی طبیعت ذاتی نیست که دراین صورت معنای جبر از آن استفاده می شود .

 بلکه به معنای هرگونه عادت وطریقه وروشی است که به انسان جهت می دهد .

ملکات وروحیات انسان معمولا جنبه ی اختیاری دارد آدمی هنگامی که

 عملی را تکرار کند نخست حالت و سپس عادت وبعد تدریجا تبدیل به ملکه می شودو

 همین ملکات است که به اعمال انسان شکل می دهد وروش اورا درزندگی مشخص می سازد .

" فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبیلاً "

 ادامه آیه علم به شاکله ( خلق و خوی وعادت ) را به "رب"(=پرورش دهنده) محول می گرداند.

 این پروردگاراست که آگاه به حال افراد بوده و

می داند هرکسی به چه اندازه قابل هدایت است به بیان روشن تر 

خداوند پرورش دهنده انسانها " رَبُّکُمْ "  آگاه تراز همگان نسبت به 

ملکات نفسانی وزمینه های روحی افراد است .

برخی از مفسران شاکله را نیت  تفسیر کرده اندکه هرانسانی برطبق نیت خود عمل می کند و

خداوند هم برحسب این نیت با اورفتار می نماید .

علامه طباطبایی می فرماید:

" شاکله"- به طورى که در مفردات گفته- از ماده شکل مى ‏باشد که

به معناى بستن پاى چارپا است، و آن طنابى را که 

با آن پاى حیوان را مى‏ بندند" شکال" مى‏ گویند، و" شاکله" به معناى خوى و اخلاق است،

 و اگرخلق و خوى را شاکله خوانده ‏اندبدین مناسبت است که آدمى را محدود و مقیدمى‏کند

 و نمى ‏گذارد در آنچه مى ‏خواهد آزاد باشد، 

بلکه او را وادار مى ‏سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار کند ."

و در مجمع البیان گفته است:" شاکله" به معناى طریقت و مذهب است وقتى گفته مى ‏شود:

 این طریق داراى شاکله‏ ها است معنایش این است که

" هر جمیعتى از آن راه دیگرى براى خود جدا کرده ‏اند". گویا" طریقه" و" مذهب" را

 از این جهت" شاکله" خوانده ‏اند که رهروان و منسوبین به آن دو خود را ملتزم مى‏ دانند که

 از آن راه منحرف نشوند (مجمع البیان، ج ۴، جزء ۱۵، ص ۹۰٫ )

و برداشتهای دیگر...

در یک جمله می توان گفت:

 شاکله نسبت به عمل، نظیر روح جارى در بدن است که بدن با اعضا و اعمال خود آن را 

مجسم نموده و معنویات او را نشان مى ‏دهد.

وکل یعمل علی شاکله یعنی" از کوزه همان برون تراود که در اوست".


آیات 93-88

مشرکان از رسول خدا(ص) می‌خواستند که برای اثبات صداقتش آیه ای بیاورد؛

 آیه ای از جنس همان آیاتی که پیامبران قبلی آوردند: فلیأتنا بآیة کما أرسل الأولون.

مشرکان قبول نداشتند که متن قرآن معجزه است و به پیامبر می‌گفتند:

سخنت را شنیدیم. ما هم اگر بخواهیم می‌توانیم مثل تو سخن بگوییم:

قالوا قد سمعنا، لو نشاء لقلنا مثل هذا.

مشرکان می‌پرسیدند چرا بر محمد(ص) آیه(=معجزه) نازل نمی‌شود:

 لو لا أنزل علیه آیة؟

 آنان ایمان خود را به این مشروط می‌کردند که

 رسول اکرم (ص)مانند پیامبران قبلی معجزه بیاورد:

وإذا جاءتهم آیة قالوا لن نؤمن حتی نؤتی مثل ما أوتی رسل الله.

معجزه  پیامبر،از نظر آنان معجزه نبود. آنان چیزی را می خواستند که

 پیامبران قبلی به مردم عرضه کردند.

این دیالوگها نشان می دهد که

رسول خدا(ص) با کسانی مخاطب بود که به خدا و پیامبران قبلی ایمان داشتند و

 سرگذشت آنان را می دانستندو طالب معجزاتی بودند که

 در داستانهای پیامبران قبلی شنیده بودند.

در نگاه اول به نظر می‌رسد که درخواست مشرکان غیرمنطقی نبوده است...

متاسفانه اهل قرآن با اینکه ایمان دارند قرآن معجزه است، 

به درستی نمی توانند توضیح دهند دلیل این اعجاز چیست؟

رایجترین و پرطرفدارترین نظریه این است که بلاغت وفصاحت قرآن فراتراز سخن بشر است و 

هیچ بشری نمی تواند به زیبایی قرآن سخن بگوید.

اما بسیاری از جملات و عبارات قرآن بیانگر سخنان مردم عادی است.

 مثلا پیش از عبارت طولانی همین آیات کلمه ی «قالوا» آمده است و روشن می کند که

 این سخنان از زبان مخالفان پیامبر بیان شده است.

 پس از این عبارت هم «قل» آمده است و پاسخ پیامبر را بیان کرده است.

آنچه در این میان، بین «قالوا» و «قل» قرار دارد، سخن خالص مشرکان است.

 مشرکان به پیامبر گفتند:

"لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا*

أو تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الأنهار خلالها تفجیرا*

 أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا*أو تأتی بالله و الملائکة قبیلا*

 أو یکون لک بیت من زخرف أو ترقی فی السماءولن نؤمن لرقیک حتی تنزل علیناکتابا نقرؤه،"

 هرگز به تو ایمان نمی آوریم مگر اینکه از زمین چشمه ای بجوشانی، 

یا باغی از درختان خرما و انگور داشته باشی و در آن چشمه هایی جاری کنی،

 یا آسمان را چنانکه می پنداری بر سر ما فرو بریزی، یا خدا و فرشتگان را مقابل ما بیاوری،

 یا خانه ای از طلا داشته باشی، یا در آسمان بالا روی، و به بالا رفتنت ایمان نمی آوریم مگر

 آنکه کتابی برای ما نازل کنی که آن را بخوانیم.

این جملات همگی بازگوکننده‌ی درخواستهای مشرکان از پیامبر برای معجزه است...

اگر قرآن خود سخن مشرکان را نقل کرده است و به درون خود راه داده است، 

روشن است که منظور قرآن از تحدی با آنان چیز دیگری است.

دلیل دیگری که

نشان می‌دهد تحدی قرآن فراتراز ادبیات آن است،

دیدگاه گروهی از متکلمان است که به نظریه‌ی متفاوتی به نام «صرفه» معتقدند.

صرفه هم خانواده «انصراف» است. این گروه از متکلمان اعتقاد دارند که 

اعجاز قرآن در این است که مشرکان هر وقت می‌خواسته‌اند آیاتی مانند آن بیاورند، 

با دخالت نیرویی الهی از این کار «منصرف» می‌شده‌اند...

بایدبا چراغ عقل به درک حقیقت قرآن نزدیک‌ شد.

بدیهی است که

قرآن دارای اوج زیباییهای ادبی هست،

 اما مبارزه‌طلبی دربرابر مشرکان را نمی‌توان به مسابقه‌ای ادبی بین دو طرف تنزل داد.

 برای پیامبران خدا،

روشن بودن و منطقی بودن سخن در مواجهه با کافران  و بت‌پرستان بسیار مهمتر از

 ویژگیهای هنری آن بوده است.

حضرت موسی دعا می فرمود که خدا گره از زبانش باز کند تا سخنش را بفهمند:

واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.

قرآن نیز از روشنی و آسانی خودش خبر می دهد:

 لقد یسرنا القرآن للذکر* بلسان عربی مبین.

آیا پیامبر خدا (ص)برای اقناع مشرکان به صنایع ادبی و پیچشهای کلامی متوسل می شود؟

 مگر پیامبر شاعر بود؟

 وما هو بقول شاعر، قلیلا ما تؤمنون،

ادامه دارد....

هدف از معجزه ایمان آوردن است، در قرآن نشانه ای نمی بینیم که

 مردم به علت زیبایی کلام پیامبران در برابر آنان عاجز شده باشند، اما مثالهایی وجود دارد که

نشان می دهد آنان در برابر منطق روشن و قاطع پیامبران از پاسخگویی عاجز می شدند. مثلا:

نمرود خود را با خدا مقایسه می کرد و می گفت اختیار مرگ و زندگی انسانها در دست من است. 

ابراهیم به او گفت: خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بیرون می آورد،

 تو آن را از مغرب بیرون بیاور. اومبهوت شد و از پاسخ باز ماند.

این بهت در قرآن منعکس شده است: فبهت الذی کفر...

کارحضرت ابراهیم با منطق در برابر نمرود، 

درست همان کاری بود که موسی با عصا در برابر فرعون کرد.

اعجاز کلام محمد(ص) در برابر مشرکان و کافران همان اعجاز کلام ابراهیم بود.

 معجزاتی مانند عصای موسی  منقولاتی تاریخی هستند که مردم امروز نمی‌توانند

 به چشم خود آنها را مشاهده کنند و از این رو حجیتی برای مردم امروز ندارد،

 اما معجزات کلامی قرآن که ریشه در تعالیم ابراهیم دارد به همان شکل که

 به مشرکان و کافران قدیم عرضه شد، امروزه هم قابل عرضه است.

پس

اعجاز قرآن، یعنی استدلالات و براهین قرآن،

که فراتر از ادبیات آن و مستقل از زبان عربی است.

علاوه بر این

تحدی قرآن یعنی رجزخوانی و مبارزه طلبی در میدان جنگ ،

 رجز نوعی «جنگ روانی» است که آن زمان هم رایج بود.

ودشمن می کوشیدکل رسالت را زیر سوال ببرد که می گفت سخنانی را به هم می بافدو 

قرآن در پاسخ به مشرکان از ادبیات خودشان استفاده می کند.

قرآن می گوید «سوره ای مانند آن» بیاورید و انس وجن جمع شوند،

نمی فرماید «سوره ای مانند سوره های آن» بیاورید. 

وقتی کسی میگوید «سوره ای مانند قرآن» بیاورید، 

منطقا او قرآن را یک سوره می داند، نه متشکل از چند سوره.

گاه مفهوم «سوره» در قرآن درست مانند مفهوم «کتاب» است. 

کتاب، هم می تواند به کل قرآن اشاره کند هم به حکمی خاص در قرآن،

مثلا شباهت کاربرد «کتاب» و «سوره» در عبارات قرآنی زیر:

سورة أنزلناها وفرضناها و...

إذا أنزلت سورة أن آمنوا بالله ...

اما چرا قرآن به مشرکان می گوید ده سوره بیاورید؟

 اگر سوره را به معنی کل قرآن بگیریم، آوردن ده کتاب بسیار سخت تر از یک کتاب است ،

ظاهرا معنی مصطلح سوره در اینجا صحیحتراست، یعنی قرآن از مشرکان خواسته است که

 اگر می توانند به اندازه ی کسری از قرآن را بیاورند، نه چند برابر قرآن را.

اما با دیدگاهی دیگر شاید بتوان گفت:

قرآن در این آیه با ادبیات مشرکان با آنان سخن گفته است، یعنی به کسانی که

 می گفتند محمد کتابش را «بافته است» می گوید:

 اگر شما هم می توانید ده سوره «ببافید» و بیاورید.

 مشرکان قطعا می توانستند ده کتاب و حتی بیشتر «ببافند»،

 اما باز هم نمی توانستند با حقانیت قرآن مقابله کنند،

 مشرکان هم مانند امروز گمان می کردند تحدی قرآن بر سر ادبیات است و

 به همین علت هم ادعا می کردند که می توانند مثل آن سخن بگویند.

 این در حالی بود که آنان برای استدلالات قرآن در نقد سنتهای مشرکانه هیچ پاسخی نداشتند.

پیامبر اسلام خود در برابر معجزه قرآن قرار گرفت، مثل حضرت موسی،

خدا به موسی گفت عصایش را بیندازد. موسی عصایش را انداخت. عصا به ماری تبدیل شد.

 موسی از وقوع این معجزه ترسید و فرار کرد: 

فلما رآها تهتز کأنها جان ولی مدبرا ولم  یعقب. یا موسی أقبل ولا تخف...

خدا به موسی گفت که نترسد و برگردد.

 یعنی موسی معجزه نکرد، بلکه خود در برابر معجزه قرار گرفت.

موسی تنها کاری که کرد این بود که عصایش را انداخت.

 این کار را هر انسان دیگری هم می تواند انجام دهد. عصا تبدیل به مار شد

 این کار را هیچ انسانی نمی تواند انجام دهد، حتی اگر موسی باشد. آن کسی که

 مار و عصا را خلق کرده است، اگر اراده کند می تواند عصا را به مار تبدیل کند و 

این کار در برابر عظمت و شگفتی خلقت او بسیار کوچک و ناچیز است. کسی که 

دریا را خلق کرده است به راحتی می تواند دریا را هم بشکافد و کسی که 

چشم را آفریده است به راحتی می تواند کور مادرزاد را هم بینا کند.

معجزه «به اذن خدا» روی می دهد.

به اذن خدا یعنی به خواست و اراده ی خدا.

 خواست و اراده ی حتی رسول خدا در معجزه دخالتی ندارد،

علم زدگانی که جهان را محدود به قوانینی می دانند که

 مثلا نیوتن و داروین کشف کرده اند.و با کشف چند قانون علمی جهان را بی نیاز از خدا 

یا مستقل از دخالت خدا معرفی می کنند، در جایگاه همان نمرود هستندکه

 گمان می کرد اختیار جهان را در دست گرفته است.

علم زدگی و خرافه پرستی در جهان جدید،

 معادله ای نزدیکی از دو مفهوم «کفر» و «شرک» در قرآن است.

 از یک طرف علم‌زدگان با کشف چند قانون علمی به چنان تکبری رسیده اند که 

جهان را از خدا بی نیاز می دانند و از آن طرف هم خرافه-پرستان مذهبی در کنار خدای یگانه، 

هدایت امور جهان را از جانب خودشان به خدایان واسطه واگذار کرده اند و

به مجسمه ها و قبرهای آنان متوسل می شوند. لذا قرآن کریم نیازمند یک تحدی مجدد است ،

معجزه ای که فراتر از زمان و مکان است ...  

آیه 110

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى

له الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى

اسم در لغت چیزى را میگویند که بوسیله آن انسان بسوى چیزى راه پیدا کند، 

چه از ماده ی "سُمُوّ" به معنی بلندی باشدیا از ماده ی "وَسَم" به معنی علامت،

راه ما به حق نیز از طریق أسماء است،

خدای متعال اسمائی دارد،

 این اسماء، حسنی هستند، اسماء حسنی افعل التفضیل است،

همه اسماء الهی ، اسماء حسنی هستند ،

«وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا»

خدا را به وسیله آن اسماء بخوانید؛

خداوند دائماً در قرآن خود را با اسامی مختلف می شناساند که ما بدانیم،

 این اسم جریانی است که دارد در عالم کار می کند.

هر اسمی از اسمای حُسنا که

 در پایان آیه ای آمده است،

 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،

إِنَّ اللّه هایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود به منزله سند محتوای آن آیه است...

به اسامی که درآخر آیات آورده شده اند، بایددقت کردکه این اسم با متن آیه چه نسبتی دارد.

مثلا، اگر آیه راجع به  عذاب باشد، آیه با «ان الله عزیز» تمام می شود و به این معناست که 

عزت خداوند اجازه ی غلبه ی دشمن را نمی دهد و کسی نمی تواند بر خدا تسلطی پیدا کند.

خواندن اسمای الهی به این معنی است که به نور آن اسماء و 

با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنیم تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و 

عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند، 

وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کند انسان خدا را خواهد شناخت.

معرفت حقیقی این نیست که

 انسان فقط بداند خدایی هست،

 معرفت حقیقی آن است که

 انسان خدا را پیدا کند.

 به همین جهت در شناخت اسماء الهی بحث تجلی اسماء مطرح است،و

 فراهم کردن زمینه‌ی آن تجلی را تا خدا با تجلی اسماء با ما حرف بزند و

 از این طریق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.

باید توجه داشت اسماء الهی وسیله‌ای برای توجه به خدا هستند ،

یعنی اسماء وسیله‌ی ارتباط خلق با او و مجرای تحقق اراده‌ی الهی در عالم می باشند،

مثلا اسم«رحمن» مجرای تحقق بخشش و رحمت عام الهی در عالم است، و رحمت عام الهی از 

طریق این اسم شامل حال بندگان می‌شود و

 نیز مخلوقات برای دریافت این رحمت عام خدا می‌توانند به این اسم متوسل شوند و

 با استفاده از آن خدا را بخوانند. منظور از خواندن خدا به اسماء حسنى تنها این نیست که

 الفاظ را بر زبان جارى کنیم و مثلا بگوییم یا الله ، یا رحمان...

بلکه در واقع این است که این صفات را در وجود خودمان به مقدار امکان پیاده کنیم،

و به تعبیر دیگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گردیم،

مثلا اگر معصومین(ع)می فرمایند :

" نحن و اللّه الاسماء الحسنى"

 به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستیم،

 اشاره به آن است که پرتو نیرومندى از آن صفات الهى در وجودآنان منعکس شده که

 معرفت به مقام آنان معرفت به الله است.

در قرآن ،

کل بحث برمعرفی اسماء حسنای الهی است و نفی خواندن معبودان دروغین ...

در آیات فراوانی مکرر می پرسد اینهایی که می خوانید، «إنّ الذین تدعون مِن دون الله ...» 

اینهایی که صدایشان می زنید، اینها می شنوند؟ اگر بشنوند، اجابت می کنند؟

 می توانند به شما ضرری بزنند؟ در عالم نفعی برای شما دارند؟ چرا صدایشان می زنید؟

 برای چه به آنها تکیه می کنید؟ برای چه از آنها می خواهید؟

 "یا أیها الناس، ضُرِبَ مَثَلٌ فاستمعوا لَه "،

 به همه مردم خطاب می کند که ایها الناس، خدای متعال یک مَثَلی می زند که

 برای همه است، خوب گوش کنید. 

«إنّ الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذباباً وَ لَو اجتمعوا لَه» 

 اینهایی را که غیر از خدای متعال شما صدا می زنید، اینها یک پشه را نمی توانند خلق کنند،

 حتّی اگر همه شان دست به دست هم بدهند.

از این عجیب تر اینکه «وَ إن یسلبهُمُ الذّبابُ شیئاً، لا یَستَنقِذوهُ مِنه »

 (حج/73 )

 اگر همین پشه چیزی از آنها سلب کند، قدرت پس گرفتنش را ندارند.

یعنی شما برای چه غیر خدا را می خوانید؟

ما خیال می کنیم که بقیه هم می شنوند، لذا صدایشان می زنیم.

اما در حقیقت ،احدی جز خدای متعال نمی شنود،

 «هو السمیع»

سمیع از اسمای حسنی خداست ...

همانطور که مهمترین محور تعلیمی قرآن ، تعلیم اسماء الهی است ،

محور مهم ادعیه در مکتب اهل بیت (ع) نیز تعلیم اسماء الهی است و 

اگر کسی در خدمت ادعیه باشد میتواند گوشهای از علم الاسماء را فرا بگیرد.

«وَ بِأسْمائِکَ الَّتی مَلَأتْ اَرْکانَ کُلِّ شَیئ»

 ) دعای کمیل  (

به اسماءات که پرکرده است بنیان هر چیزی را ...


جمع بندی

یکی از ویژگی‌های آموزه‌های پیامبر اسلام، جاودانگی و نو ماندن است،

 معراج چه پیامی برای انسان امروز دارد؟

 با کدام نگاه می‌توان از معراج برای توانا کردن ابعاد درونی خود در دوران معاصر بهره برد.

عموما از معراج دو برداشت بوده:

 برداشتی سنتی و تاریخی که در کتب تاریخی و فقهی بیان شده،

مثل ماجرای حرکت پیامبر(ص) از بیت‌الحرام به بیت‌المقدس ودیده ها و کرده های ایشان،

که متاثر از این نگاه، در تمام سال‌های پس از اسلام تا امروز،

 بحث چگونگی رفتن پیامبر به معراج از جهت فیزیکی یا غیر فیزیکی بودن آن، 

ابزار معراج، توجیه علمی وسیله معراج، نامگذاری برای مرکب پیامبر و... همچنان داغ است.

ویا برداشت عرفا و اهل باطن که کوشیده اند معراج را به شکلی عرفانی،

 صرف نظر از جسمانی بودن، فقط از جهت سیر و سلوک معنوی توضیح دهند.

اسرا ؛ یا معراج ؛ یا سیر پیامبر(ص )

در امروزه روز،

 چه نسبتی با انسان معاصر یا همان ناس دارد؟

 یعنی چطور می‌توان با بازتعریف معراج حضرت رسول(ص)، 

نقشه معنوی خود را در قرن بیست و یکم رقم زد؟

اولین پرسش، انگیزه یافتن این نقشه راه است که 

معراج چه جغرافیا و جهان خاصی را برای انسان ترسیم می‌کند؟

یا جواب این سوال که حد رشد انسان تا کجاست؟

صعود و نزول انسان بر خلاف تمام جانداران دیگر،

هیچ حدی ندارد،

 اسفل السافلین یا   »قاب قوسین او ادنی »

در قرآن برای برترین مرحله صعود انسان، عبارت «قاب قوسین او ادنی» آمده است.

یعنی حد فاصل پیامبر تا خدا،

 به مانند آن است که کمانی را تا آخرین حد ممکن بکشیم‌ و نزدیکی پیامبر به خدا به مانند

 نزدیک‌ترین فاصله دو سر کمان کشیده‌شده است،

 بلکه نزدیک‌تر و کمتر.

 کمان تمثیل و استعاره است، پیامبر تا حدی به خدا نزدیک شد که

 دیگر امکان نزدیک تر شدن وجود نداشت.

چه پیامی در این جریان برای انسان امروزی هست؟

آیزایا برلین، از اندیشمندان معاصر، معتقد است که :

"پیش از برگزیدن یک مکتب، باید دید آن مکتب چه تعریفی از انسان دارد و 

حد او را تا کجا مشخص کرده است.اگر این حدکوچک باشد،بدان که آن مکتب ضد انسانی است و

 حتی اگر ضد انسانی نیست، اجازه شکوفایی به انسان نخواهد داد."

انسان می‌تواند در زندگی فردی و درونی و حتی در زندگی جمعی خود، طوری رفتار کند که

 گویی بین او و خدا هیچ فاصله‌ای وجود ندارد.

پیامبر اسلام(ص) با معراج خود، برای ما ترسیم کرد که انسان می‌تواند در خوبی‌ها حتی از 

خودش نیز سبقت بگیرد‌که با درست خواندن نقشه وجود و حرکت، از طریق اصلاح اندیشه و

 اعمال خود، می‌توان تا حد معراج پیش رفت.

حتما معراج من وما با معراج پیامبر(ص) فاصله زیادی دارد، 

مثل نماز که معراج مومن خوانده شده است...

 به قول آموزگاری:

" نپرسید که یک نفر چقدر پیشرفت کرده، بلکه ببینید او از کجا تا کجا پیشرفت کرده است."

انسان‌های متعالی نه تنها راهشان بلکه رنج‌هایشان نیز راهگشایی برای دیگر انسان‌هااست.

این انسان‌ها با طی کردن مسیر به دیگران نشان می‌دهند که راه کمال هیچ حد و مرزی ندارد.

که زندگی دو بعد افقی و عمودی دارد،

و معراج و سیر ملک تا ملکوت پیامبر اکرم (ص) نشان می دهد که

می توان از حد افقی زندگی که محدود به خوردن و خوابیدن و کار روزانه و خوشحالی ها و

 شادکامی ها و پیروزی های کم ارزش دنیوی‌ می‌شود، فراتر رفت.

معراج حضرت رسول اکرم (ص) یعنی :

 رسد آدمی به جایی

که به جز خدا نبیند...