آیه 1
سبحان الّذى
اسرى بعبده
لیلاً من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى
الّذى بارکناحوله
لنریه من آیاتنا ...
پاک ومنزه است خدایى که بندهاش را در یک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصى که
گرداگردش را پُر برکت ساختیم، برد، تا آیات خود را به او نشان دهیم...
سبحان الّذى...
شروع سورهٴ مبارکه با تسبیح است تا ساحت این قصه راازهرچه بوی مادیّت میدهد منزّه کند.
اسمای حُسنای الهی سند افعال الهیاند،
أَسْرَی بِ عَبْدِهِ
فرمود : ب+عبده
نه «أسری عبده»
ب همراهی را می رساند یعنی با هم رفتیم، با هم آمدیم یعنی رحمت ما او را رها نکرد،
... لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی
لیل و مسجدالحرام و اقصی ، یعنی زمان و مکان
خاصا فرمود تا جسمانی بودن معاد را نیز بفهماندوگرنه روح که زمان و مکان ندارد ،
الان نیز بهشت و جهنم برزخ و قیامت وجود دارد ولی ما شرایط درک آنرا نداریم .
اگرکسی ازدنیا برود برزخ را درک می کندووقتی نفخ صوردمیده شود،بهشت وجهنم قیامتی درک می شود.
بهشت و جهنم در کجاست ؟
جای بهشت و جهنم در عالم ظاهر و ملک دنیا نیست،
بلکه جای بهشت و جهنم در ملکوت این عالم دنیا است.
یعنی پشت پرده ی و باطن این دنیاست .
وقتی شما خواب می بینید در عالم ظاهر هیچ اتفاقی نیفتاده است بلکه در
عالم باطن خودتان اتفاقاتی افتاده است، برای دیدن بهشت و جهنم ملکوتی، ابزار لازم است .
بزرگترین مشاهده ی ملکوت عالم تا الان و تا قیامت ، مشاهده ی معراج پیامبر اکرم است.
پیامبراعظم(ص) ملکوت عالم را مشاهده کرد است که برای احدی رخ نداده است.
حضرت ابراهیم فقط ملکوت را دید،
ولی پیامبر به خود و فوق ملکوت رفت .
معراج مشاهده از غیب عالم است .
امام صادق (ع) می فرماید:
اگر کسی سه چیز را انکار کند از شیعیان ما نیست ،معراج ،سوال و جواب در قبر و شفاعت.
و می فرمایند:
برای پیامبر صد و بیست مرتبه معراج اتفاق افتاده است که
یکی از معراج های پیامبر استثنائی است و در قرآن به این معراج اشاره شده است .
این معراج پیامبر در سال سوم نبوت اتفاق افتاده است .
این سیر و سفر پیامبر( معراج) سه تا سفر بوده است :
سفر زمینی از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی که در مسجد الاقصی نماز خواندند ،
از مسجدالاقصی تا ملکوت که در سیر دوم از عالم دنیا خارج می شود .
پیامبر تا مرز عالم ملکوت رفتند که جبرئیل با او همسفر بود،
و فوق ملکوت که این سیردر عالم امکان بود و هیچ مخلوقی از آنجا بالاتر نرفته است.
یعنی انسان، مسیری بالاتر از فرشته ها را طی میکند.
تنها عامل سیر برای پیامبر بندگی پیامبر بود.
در آیه اول می فرماید :
منزه است خدایی که" عبدش "را به مسجدالاقصی برد.
این سیر با قدم عبودیت بوده است ...
این معراج در توان پیامبر است
ولی در مرتبه پایین تر،
این معراج برای انسانها نیز امکان پذیر است.
قرآن می فرماید :
آیا به ملکوت آسمانها و زمین نمی نگرند؟
این نگرش معراجی فقط با قدم بندگی امکان پذیر است .
روایت داریم :
کسی که متواضع است،خدا اورا بالا می برد ولی فردمتکبربه بالا نمی رود زیراسنگین است وسقوط می کند.
سفر معراجی انسان ها از درون آغاز می شود.
نماز است که ما و قلب ما را در برابر خدا قرار می دهد ،" الصلوه معراج المومن" یعنی
نماز راه عروج انسان ها به سوی خداوندمتعال است که
خداوند بتدریج براساس اراده ما و استعداد ما خود را به ما معرفی می کندو
این ارتبـاط را سفر تکاملی و یا سیر معراجی نامیدهاند .
آیت الله جوادی آملی می فرمایند:
سالک محب خدا، و مجذوب محبوب اوست،
بکوشید خدا دوستتان داشته باشد تا شما را به سمت خود ببرد،
در این صورت بقیه راه شما را میبرد.
یعنی ابتدا چون محبّید آهسته آهسته گام بر میدارید، وقتی محبوب خدا شدید،
او محبوب خود را با جذبه به سمت خود میکشاند.
خدای سبحان گاه میفرماید:
فلان پیامبر به طرف خدا رفت
و گاه میفرماید:
من فلان پیغمبر را به طرف خود بردم.
همه انبیا محبوب خدایند، اما درجه محبت فرق میکند؛
درباره موسای کلیم میفرماید:
و واعدنا موسی ثلثین لیله و أتممناهابعشر فتم میقات ربه أربعین لیله.
آنگاه میفرماید:
و لمّا جاء موسی لمیقاتنا...
موسی، طبق قرار و وعده قبلی، به میقات و ملاقات ما آمد.
در باره ابراهیم خلیل (ع) میگوید:
"إنی ذاهب إلی ربّی، من به ملاقات حق میروم "
پس در باره ابراهیم و موسی (ع) سخن از «رفتن» است،
اما در باره پیغمبر خاتم (ص)، سخن از بردن است:
سبحان الذی أسری بعبده لیلاً...،
منزّه است خدایی که بنده اش را شبانه برد... ،
یعنی ما او را دعوت کرده، مجذوبش نموده به سمت خود بردیم.
موسی و ابراهیم، خود به طرف خدا رفتند، ولی خدا پیغمبر(ص) را برد،
بین بردن و رفتن، «سلوک» و «جذبه» فرقها وجود دارد.
سالک، لنگان لنگان میرود، ولی مجذوب با سرعت میدود...
آیه 13
وَ کُلَّ إِنسان أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ
وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً
دنیا، به تمامى راه نیست. از هر طرف نمى توان رفت. و این طور نیست که
هر چه را بتوان خورد که حتی در عالم جسم وماده نیز سبب هزاربیماری و گرفتارى می شود .
قانونمندى ها و نظامهایى وجود دارد که نمى توان از آنها چشم پوشید و صرف نظر کرد مثل آنچه در
گذشته دور اتفاق افتاده در امروز برروح و جسم و جان اثر دارد ،
بر او احاطه مى کنند (احاطت به خطیئته) و او را مى پوشانند(غاشیه )
" الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ ".
آن کارهایى که انسان خیال مى کند پریده و تمام شده (طائر) این کارها را به گردن او مى بندندو
همین کارهاى پریده را بیرون مى آورند،به صورت کتابی جمع بندى شده و انسان مى بیند که
این کار پرنده در این کتاب چگونه باز شده و گسترده گردیده.
چون در نظام و در دنیاى رابطه ها، یک عمل در جاى خود قرار نمى گیرد بلکه گسترده مى شود.
"یَلْقیهُ مَنْشُوراً ".
در نظام مرتبط، کارهاى پراکنده و پرنده ، طائرهاى فکر و نیت و عمل، به گردن بسته مى شوند و
جمع بندى شده در دیدگاه آدمی گشوده مى شوند وآنوقت مى بینى که
چگونه باز شده و گسترش یافته اند که یک لبخند تا کجا رسیده و یک نگاه تا کجا رفته.
یک لحظه غضب چه خونها سبز کرده و یک جرقه چقدر آتش افروخته است که
حتی بال زدن یک پروانه نیز درکل هستی بی تاثیر نیست، چه برسد به اعمال بشری...
در جامعه انسانى، در دنیاى رابطه ها،یک جرم، فقط یک جرم نیست ودر گوشه اى محبوس نمى شود؛
بال مى کشد و گسترده مى ماند و این موجود سرگردان،
به نزدیکان و بستگان و حتى به فرزندان من هم آویخته مى شود وتمام جامعه را فرا مى گیرد.
"وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ "
کارهایی که آدمی تمام شده می پندارد ،نگاهی، سکوتی، توجهی یا یک بی اعتنایی یا انتخابی ....
خیال کردی تمام شد؟ نیست!
آنچه خیال کرد از او جدا شده و تمام شد و رفت «أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» به گردنش می بندیم،
آنچه که از او پریده و پرواز کرده «وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا» این پرنده های وجود ما،
آن دست و پای ما با آن پروازهای مستمری که داشته، آن روز کتاب شده،
مجموعه شده «کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا» می بینی گسترده است،مُنتَشَرست،پَخشست!
نگاه تو یک نگاه نبوده،حرف تو یک حرف نبوده،سکوت تو یک سکوت نبوده است.
در روایت هست،مومنی را روز قیامت می آورند و به او می گویند این خون فلانی هست که
گریبان گیر توست،می گوید خدایا تو که می دانی به من که مربوط نیست،
من خارج نشدم از دنیا که دستم به خونی آلوده شده باشد،می گویند نه،سخن تو یا سکوت تو ..
این سهم تو از خون او هست!!
انیشتین با اثبات این حقیقت که هر سخن،
هر حرکت و هر گونه فعالیتی در امواج فضا برای همیشه به ثبت می رسد،
در حقیقت از تدوین حوادث بر لوح کائنات می گوید .
قرآن کریم می فرماید که هر انسان دارای سجل «پرونده» خاصّی می باشد که اعمال آن در آن سجل
به ثبت می رسد و او خود این سجل را در روز قیامت به دست خواهد گرفت و آن را خواهد خواند.
وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ ...
هر انسانی، در معرض هجوم افکار، نیت ها و تخیلات فراوانی قرار دارد.
افکار و تخیلاتی که چه بسا آنها را بسیار زود به دست فراموشی می سپاریم و گمان می کنیم که
برای همیشه به پایان رسیده اند و دیگر در حوزهء اندیشه و تفکّر ما وجود ندارند.
اما این خود ما هستیم که پس از مدت زمانی اندک یا طولانی، مجدداً آن افکار فراموش شده را یا
در خواب می بینیم و یا هم در حالت های خاصی،ناخودآگاه از آنها سخن می گوییم،
بی آنکه چیزی از آنچه را که گفته ایم، درک نماییم. این وقایع به طور قطع به اثبات می رسانند که
عقل یا حافظه، تمام آن چیزی نیست که در حوزهء شعور و احساس ما وارده شده است،
بلکه در اینجا حقایق و ابعاد دیگری نیز وجود دارند که ما آنها را درک نمی کنیم اما
آنها دارای حقیقت مستقل و کیان وجودی خاص خود می باشند.
تجارب علمی نشان می دهدکه تمام افکاروخاطرات ذهنی ما به شکل کامل خودحفظ و نگه داری می شوند و
ما هرگز و برای ابد، قادر به محو و نابودسازی آنها نیستیم.یعنی شخصیت انسانی فقط به چیزی که
ما آن را «شعور» می نامیم، منحصر نیست بلکه
در اینجا بخشهای دیگری از شخصیت انسانی نیز وجود دارد که در ورای شعور ما باقی است؛
آیه ای برای امروز
آیه 14
اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَىٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا
بخوان کتابت را ،
همین مجموعه کارهایت را بخوان،
همین حسابگری برای تو کافی است.
تصوّرِ اینکه هیچکدام از کارهایی که داریم انجام میدهیم، نیست و نابود نمیشود،
جایی برای همیشه ثبت میشود، تصوّر اینکه از اوّل زندگیمان،
کارگردانی داشته از زندگی ما یک مستند میساخته با همهی جزییاتش،
همهی زندگی ما را توی دوربینی ضبط کرده و نگهداشته، آدم را به هراس میاندازد.
یکی از صحنههای سختِ قیامت باید همانجا باشد که همهی آنچه انجام دادهایم را با
همه جزییاتش از مقابل چشمهایمان بگذرانند.
آدم نمیتواند بگوید اینها من نیستم. این کارها را من نکردهام.
وقتی همهچیز، به دقت، ثبت و ضبط شده باشد.
و عجیب آنکه می فرماید؛
خودِ عمل آدم است که آنجا حاضر میشود.
وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً.
و مدارک مستندی که، دیگر نه شاهدی لازم است و نه حتّی حسابگری.
راست گفته خدا آنجا که؛
بخوان نامهی عملت را! که خودِ تو برای حسابرسی خودت کافی هستی!
اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً...
علامه طباطبایی می فرماید:
انسان در همین دنیا هم
می تواند کتاب نفسش را
قرائت کند
اگر به باطن راه یابد .
آیه 18 و 19
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَدْحُورًا
وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً
این دوآیه،
مقایسه دنیاخواهی و آخرتطلبی است:
کسی که دنیاطلب باشد معلوم نیست در دنیا به هدفش برسد و عاقبتش هم جهنم است،
اما کسی که آخرتطلب باشد حتماً به نتیجه تلاشش خواهد رسید.
در آیه 18،
در مورد رسیدن دنیاطلب به هدفش (دنیا )
هم از جهت محدوده آن ،چون فقط محدود به دنیاست،
و هم در مورد مقدارش (چه اندازه از دنیا )
و هم در مورد کسی که به هدف میرسد (اشخاص دنیاطلب )
و از محدودیتهای آن می فرماید:
)فیها + ما نَشاءُ + لِمَنْ نُرید)؛
و سرنوشت هر دنیاطلبی را چه به دنیا رسیده باشد یا نرسیده باشد،را جهنم می فرماید،
"ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ"
اما در آیه 19،
برای رسیدن آخرتطلب به هدفش،
هیچ قید و شرطی نمی فرماید:
"کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورا"
یعنی میخواهد بفرمایدکه
"اسباب دنیوی ممکن است به نتیجه نرساند، اما در جایی که اسباب اخروی باشد،
حتما نتیجه حاصل میشود". (المیزان، ج13، ص66 )
برای دنیاخواهی تعبیر «کانَ یُریدُ» آورده که
نشان میدهد روال آنها چنین بوده و همواره چنیناند.
اما آخرتطلبی را با تعبیر «أرادَ» آورده
یعنی، حتی اگر کسی یکبار چنین ارادهای کرده باشد، شامل حالش می شود.
یعنی آن دنیاطلبی که حتما جهنمی میشود، دنیاطلب محض است که
هیچ دغدغه جدی نسبت به آخرت ندارد؛
اما اگر کسی حتی یکبار - البته به طور کاملا جدی و واقعی - آخرت را طلب کند،
حتما بهرهای در آخرت خواهد برد.
در آیه 18، دنیاخواهی را
به هیچ چیز،
حتی به تلاش خود فرد مقید نکرد،
چون دنیاخواهی از جنس کوتهبینی (عاجل و دمدستی ) است،
همین که شخص کوتهبین شد (اراده عاجله کرد= یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ ) و اهداف عالی را رها کرد،
احتیاج به کوشش خاصی ندارد. اما در این 19،آخرتطلبی را هم مقیدکرد به تلاش و هم به ایمان،
چون آخرتطلبی، از جنس دوراندیشی و قرار گرفتن در مسیر حق و حقیقت است،
و البته برای رسیدن به حق، صرفا در این مسیر قرار گرفتن کافی نیست، بلکه در این مسیر باید
اولاً تلاشی از خود نشان دهد "سَعى لَها سَعْیَها"
و ثانیاً روح و روانش را معطوف به هدف کند
"وَ هُوَ مُؤْمِنٌ: ایمان بیاورد و تسلیم حقیقت باشد"؛
و
...سَعى لَها سَعْیَها...
چرا نفرمود «سَعى لَها سَعْیَه؟
( برای آخرت سعی "خودش "را بکند )
و فرمود "سَعى لَها سَعْیَها"
برای آخرت، کوششِ متناسب با" آن" را انجام دهد؟
یعنی به جای اینکه بگوید که شخص باید تمام تلاش «خودش»را بکند تا پاداش متناسب پیدا کند،
میگوید شخص تلاشِ «در خور آخرت» انجام دهد.
یعنی بر کیفیت تلاش تاکید دارد تا بر کمیت آن.
یعنی یک کار با نیت خالص الهی ، بهتر است از هزاران کاربا نیت مغشوش ،
چون آخرت وقتی پردهها کنار رود، فقط اعمال مخلصانه است که ارزش دارد.
یعنی سعی و تلاشی که در آخرت خریدار دارد، «کارهای زیاد» نیست،
بلکه کاری است که واقعا برای خدا باشد هرچند بسیار کوچک...
آیه ای برای امروز
آیات 23 و 24 اسرا
چقدر عجیب است آیه ای که
هزار بارش خوانده ایم که
بالوالدین احساناً را گذاشته کنار لا تعبدوا الّا ایّاه،
آن هم با فعل قضی.
یعنی از آن دستورهای محکم و حتمی که ردخور ندارد.
و قضی ربّک الّا تعبدوا الّا ایّاه و بالوالدین احساناً.
آیه ها فقط جاهایی که لازم است این قدر به تفصیل می روند و از جزییات می گویند.
لابد این جا هم از آن جاهای خاص بوده که بعدش آیه ها اینقدر دقیق شده اند؛
فلا تقلّ لهما افّ...
و لا تنهرهما...
قل لهما قولا کریما...
واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمه...
چه حیف می شوند این آیه ها وقتی قرار باشد ترجمه شان کنیم؛
تشبیهی لطیف ترازاین نمی توانست نهایت تواضع وخاکساری بچه هامقابل والدین را نشان بدهد؛
واخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمه؛
و این دعا را گفته اند از آن دعاهای مسموع است ؛
یعنی از آن دعاهایی که امید استجابتش می رود.
چون خودش امر کرده برای والدین اینگونه دعا کنیم؛
ربّ ارحمهما کما ربّیانی صغیراً...
وَلَا تَجْعَلْ ً... وَلَا تَقْتُلُوا ...
وَلَا تَقْرَبُواالزنا...و مَالَ الْیَتِیمِ...
وَأَوْفُوا...وَلَاتَقْفُ ...وَلَا تَمْشِ
«خط قرمز»، یک مرزیا حریم یا محدوده قراردادی ممنوعه است.
این اصطلاح در دنیای سیاست به معنای محدوده «ورود ممنوع» می باشد.
امرونهی های خداوند،مبین خط قرمزخداوند تعالی است که نبایدبه آن نزدیک یا ازآن عبورکرد؛
درقرآن کریم تعبیر لطیفی درباره قوانین الهی به چشم میخورد وآن تعبیربه «حد» و «مرز» است.
بر این اساس، در میان کارهایی که انسان میتواند انجام دهد،
یک سلسله مناطق ممنوعهای وجود دارد که ورود در آنها خطرناک است.
خداوند متعال با قوانین و احکام این مناطق را مشخص کرده و
بسان علائمی هشدار دهنده انسان را نه تنها از ورود به آن منع میکند،
بلکه حتی از نزدیک شدن به این مرزها هم نهی می کند .
فَلا تَقْرَبُوها؛
نمى گوید از مرزها نگذرید،
مى فرماید:
حتی به آن نزدیک نشوید!
زیرا نزدیکی به این مرزها، انسان را بر لب پرتگاه قرار میدهد .
فَلا تَقْرَبُوهَا
فَلا تَعْتَدُوهَا...
اصحاب جمل، معاویه،یزید ،
گروه/حزب/اشخاص دیگری بودندکه
همچون خوارج حدود الهی/خط قرمزها/حرامها را تا سطح گمان/پنداشت/منافع/دنیای خود تقلیل دادند
و نتیجه گرفتند که باید رو در روی علی(ع) بایستند.
یکی از خطرات/آسیبها/تهدیدهای سیاسی/اجتماعی/اقتصادی نظام ما
تقلیل دادن حدود الهی/خط قرمزها/حرامها تا سطح منافع شخصی است.
به فرموده امام حسین(ع) ؛ تا جایی دین دارند که دنیایشان را در پرتو دینشان تامین کنند.
یعنی خط قرمزشان، منافع شخصیشان است.
ایمان که میآوری، شهروندِ مملکتِ خدا میشوی. برایِ اینکه مقیم این مملکت بمانی،
قاعده و قانونهاش را باید خوب بشناسی و خوب مراعات کنی.
همهی همهاش را. نمیشود هم بگویی بعضیهاش را قبول دارم، بعضیهاش قبول نیست.
قرآن خیلی جاها از احکامِ الهی، به حدود و مرزهای خدا تعبیر میکند. با این حساب،
گناه و نافرمانی یا رعایت نکردنِ احکام الهی، به این میمانَد که از آن مرزها خارج شده باشیم.
برای بازگشتِ دوباره البته همیشه راه هست؛ «توبه»، امّا راستش آدم از این میترسد که
یکدفعه خیلی از آن مرزها فاصله بگیرد. دور بشود. آنقدر که راهِ برگشت یادش نمانده باشد....
قرآن کریم می فرماید: «یومُ القیامة »
ولی در مورد دنیا میفرماید: «وَ الَّلیْلِ إذَا عَسْعَس »
سوگند به شبی که ناپایدار و «عَسْعَس» است، دائماً میرود.
ولی در مورد صبح، حرفی از رفتن نزد، فرمود: "وَ الصُّبْحِ إذَا تَنَفَّس"
یعنی آنگاه که صبح شروع میشود. چون دیگر شب تمام است، فقط روز است.
کل زندگی یک شب است؛
اگر کسی توانست از این شب با جمع حقایق به صورت اجمال، به توحید برسد،
در انتها به فجر میرسد .
بعضیها به هیچ صبحی نمیرسند؛چون دنیا آنها را میرباید...
سوره مبارکه اسرا
آیه 44
تسبیح از سبّح گرفته شده است و سبّح حرکت سریع در آب و هواست،
(سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً= شنا کرد شنا کردنی )
وبرای حرکت ستارگان در فلک و حرکت اسب و با سرعت به دنبال کاری رفتن،استعاره شده است.
آن دسته از آیات قرآنی که به تشریح هستی می پردازند،
در ضمن ارائه هستی شناسی خاص توحیدی می کوشند تا راه هدایت انسان را بنمایانند،
به گونه ای که می توان گفت تسبیح گویی و تقدیس گری در کنار تحمید و
ستایشگری از اهداف اصلی آفرینش است.
از آیات برمی آیدکه تسبیح هرچند برای برخی ازموجودات به نوعی تکلیف خاص تکوینی می باشد؛
ولی برای برخی دیگر تکلیف خاص تشریعی است.
یعنی تسبیح فرشتگان، یک وظیفه و کار ویژه اصلی می باشد که آنان به صورت تکوینی و
به دور از اراده و اختیار آن را انجام می دهند اما برای انسان یک تکلیف خاص تشریعی است که
می بایست با اراده و اختیار خودش آن را انجام دهد.
خداوند در این آیه
از تسبیح گفتن دایمی آسمان های هفت گانه و زمین و نیز همه موجوداتی که در آن هستند و
از هستی و وجود بهره می برند، سخن می گوید و با تاکید بر این که شما توانایی فهم آن را ندارید،
به انسان یادآورمی شود که عدم درک وفهم چیزی یا واقعیتی به معنای عدم وجود و یا امکان آن نیست.
یعنی اگر چیزی را من نیافتم به معنای آن نیست که آن چیز وجود ندارد.
تاکید خداوند بر واژه «فقه» (لا تفقهون)که به معنای فهم دقیق و کامل است،
نشان می دهد که انسان نمی تواند درک درستی از تسبیح گویی آسمان های هفتگانه و زمین و
دیگر موجودات هستی داشته باشد.
یسبح له ما فی السماوات و الارض،
کاربرد فعل مضارع (دلالت بر استمرار دارد) این معنا را می رساند که
این تسبیح گویی اختصاص به زمان و حالت خاصی ندارد بلکه به سبب آن که وظیفه و
تکلیف همه هستی است امری دایمی و استمراری است.
در تبیین هستی شناسی قرآن،
هیچ آفریده ای از آفریده های خداوند بیرون از دایره تسبیح نیست ،
تسبیح خاص فرشتگان،تسبیح کوه ها و زمین وآسمان های هفتگانه وتسبیح رعد،تسبیح پرندگان ...
قرآن برای همه هستی،
نوعی عقل و شعور اثبات می کند؛زیرا هر آن چه نام وجود و هستی دارد
در مقام تجلی "حی"می باشد ...
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ( اسراء -44 )
موجودی نیست در عالم جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست ...
درین شک نیست، فقیهان زیرکند. و دَه اندر دَه می بینند در فن خود،
لیکن میان ایشان وآن عالم دیواری کشیده اند برای نظام یجوز ولا یجوز(جایز است وجایز نیست) که
اگر آن دیوار حجابشان نشود، هیچ آن را نخوانند و آن کار معطل ماند.
آن عالم بمانند دریاییست و این عالم مثال کف و خدای عزوجل خواست که کف را معمور دارد،
قومی را پشت بدریا کرد برای عمارت کفک.
اگر ایشان باین مشغول نشوند خلق یکدیگر را فنا کنند و از آن خرابی کفک لازم آید.
پس آن قوم را برای نظام عالم کفک آفریدند و عالم را برای نظام آن.
ولی خنک آن را که عالم را برای نظام او آفریده باشند نه او را برای نظام عالم.
پس هر یکی را در آن کار خدای عز وجل خرسندی و خوشی می بخشدکه
اگر او صد هزار سال عمر باشد، همان کار می کند و هر روز عشق او در آن کار بیشتر می شود و
وی را در آن پیشه دقیقها میزاید و لذتها و خوشیها از آن می گیرد که:
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ
جملۀ ذرات عالم در نهان
با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و، بصیریم و هُوشیم
با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی میروید
محرم جان جمادان، چون شوید ؟
آیه ای برای امروز
بسمِ الله الرّحمن الرّحیم
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ
لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً
اسرا 44
تصور اینکه داریم توی جهانی زندگی میکنیم که همه موجودات میفهمند،
شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمیزند؟!
تصور اینکه مورچهها حرف میزنند، پرندهها مأموریت انجام میدهند چطور؟!
اینکه بعضی سنگها و صخرهها از ترس خداست که میافتند را چه میگویید؟
اینکه پرندهها همان موقع که ما مبهوتِ بالهای گستردهشان توی آسمانیم،
دارند خدا را تسبیح و تحمید میکنند، چه؟!
سلیمان(ع) زبانشان را میدانست. لبخند میزد از فریاد مورچهای که
رفقایش را بر حذر میداشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان... فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا.
حال پرندهها را جویا میشد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.
به پرندهها مأموریت میداد. هدهد را مؤاخذه میکرد اگر کارش را درست انجام نمیداد؛
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ
مبهوت تماشای پرندهها شدهاید وقتی بالهایشان را صاف و پرقدرت گرفتهاند و
وسط صحنه آسمان هنرنمایی میکنند؟! وقتی اوج گرفتهاند؟! آیهها میگویند همانجا،
همانموقع، پرندهها دارند خدا را تسبیح میکنند.
بالاتر، حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقفاند؛
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ
سنگها چطور میافتند؟! طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول.
چگونگیاش را فیزیک شرح میدهد؛ اما چرا میافتند؟!
علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمیتواند بگوید، وقتی آیهها بگویند:
بعضی از پارهسنگها و صخرهها از خشیت خداست که میافتند، از درک عظمت خداست که
خاضعانه فرومیافتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.
تصور اینکه در و دیوار و میز و صندلی، مرغ و گاو و گوسفند و پرنده و چرنده، کوه و
دشت و دریا و آسمان همه دارند برای خدا کرنش میکنند، همه دارند خدا را تسبیح و تنزیه میکنند،
چقدر معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوض میکند؟!
تصور اینکه سنگها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومیافتند و متلاشی میشوند چقدر
دل من را – اگر از سنگ، سختتر نشده باشد- لبریز خشیت میکند؟!
تصور اینکه حتّی پرندهها هم توی اوج و اقتدارشان، تسبیح از یادشان نمیرود چه؟!
آیه ای برای امروز
...کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِیالأَرْضِ
کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ
خدا حق و باطل را اینگونه مثال میزند؛ کفِ بیرون افتاده از میان مى رود
ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمین باقى مى مانَد.
بارانی که میبارد، سیلابهایی که جاری میشود، روی سیلابها که کف نمایان میشود،
آب سیلابها که میرویاند و زنده و سیراب میکند، کفها که از بین میرود و به جایی نمیرسد،
مثالی شده برای آیهای که به من و تو شاخص بدهد برای تشخیص حق از باطل.
که بتوانیم حق و ناحق را از هم سوا کنیم،
آیهای که مصداق بارزِ فرقان بودنِ قرآن است.
• باطل، هر قدر هم که های و هوی داشته باشد، هر قدر هم که سر و ریخت و
ظاهرش آدم را مجذوب کند، به کفِ روی آب میمانَد. چند روزی، چند صباحی برقرار است،
اما تمام میشود، محو میشود، از بین میروَد. حق امّا باقی میمانَد، میرویانَد،
سیراب میکند، زنده میکند؛ مثل باران، مثل آب، مثل سیلاب.
باطل، پرهیاهوست،
متکبر است، پر سر و صداست، به چشم میآید امّا توخالیست.
نه سیراب میکند و نه درخت و سبزهای برمیآورَد؛ مثل کفِ رویِ آب.
حق به خودش متّکیست، از خودش مایه دارد، مثل آب. باطل امّا حق را وسیله میکند برای
نمایان کردنِ خودش. برای بالا نشستن از آبروی حق خرج میکند. مثل کفِ رویِ آب.
سیلابها تا نخروشند و جاری نشوند، کفهاشان رو نمیشود.باطلهای آمیخته در او،
جدا نمیشود،نمایان نمیشود...