سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (10)

آیه 142بقره

سیقول السفهاء من الناس...
اصطلاح سفیه و سفاهت در آیهٴ( إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ) کمی توضیح داده شد، 
سفیه در برابر حلیم و عاقل هست، 
به انسانی می گویند که تهی مغزباشد و
تار و پود فکری او ضعیف و سست است ؛
در زبان عربی به پارچه‌ای که تار و پودش سست شود می‌گویند :
«ثوبٌ سفیه»
سفاهت همان وهن و سستی است در مقابل وقار و وزین بودن.
سفیه انسانی است که در اندیشه سست است و در اراده لرزان و مضطرب ،نه در مسائل علمی توان جزم دارد و نه در مسائل عملی توان عزم، نه ارادهٴ مصمّم می تواند داشته باشد و نه علمی جزم... 
نه راه به حق می برد ونه راه به رشد ...

آیه 143
و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا
و کذلک جعلناکم امّةً وسطا
وسط یعنی بین،میان ...
بین چه چیز ؟
وسط بین پیغمبر و بین مردم...
چرا؟
برای اینکه از یک طرف زیر پوشش شهادت پیغمبر باشد و از طرف دیگر دیگران زیر پوشش شهادت وی ... 
یعنی هم ارزش می دهد و هم تعیین تکلیف می‌کند، 
وظیفه تعیین می‌کند که امّت وسط قرار دادیم ،یعنی شما را در این میان قرار دادیم که هم آگاهی داشته باشید و هم تبیین کنید... 
هم بدانید که چه کسی بر شما نظارت داردو هم بدانید که نسبت به دیگران چه بکنید...
هم بدانید که هر کاری می‌کنید پیغمبر می‌بیند، هم بدانید که باید دیگران را هم زیر پوشش شهادت خود قرار بدهید.

اما امت وسط چیست ویا کیست ؟
و شاهد بودن این امت وسط چگونه است ؟ 
آیا امت وسط همان امت اسلام و مسلمین است ؟ 
همان امت محمدی (ص)؟ 
حمران بن اعین از امام پنجم (ع) نقل می کندکه :
"فأمّا الامّة فانّه غیر جائز أن یستشهدها الله و فیهم من لا تجوز شهادته فی الدنیا علی حزمة بقل "
بقل یعنی سبزی حزمه یعنی دسته
" تودهٴ مردم را که خدا استشهاد نمی‌کند. چرا؟ برای اینکه ؛ فرمود: در مردم کسانی هستند که شهادت آنها به یک دسته سبزی مقبول نیست، "
آیا خداوند اینها را به‌عنوان شهدا معرفی می‌کند؟
پس منظور همه امّت نیست...

ابی بصیر از امام ششم (ع) نقل می‌کند : 
"لتکونوا شهداء علی الناس"
یعنی "نحن الشهداء علی الناس بما عندهم من الحلال والحرام و بما ضیعوا منه" ؛ 
ماییم شهدا بر مردم  ، چه مقدار حلال و حرام در دست اینهاست و چه مقدار در حلال و حرام تضییع کردند و ضایع نمودند همه را ما می‌دانیم.
اصول کافی از برید عجلی نقل می‌کند که امام ششم(ع) درباره این آیه  فرمود:
"نحن الامةُ الوسطی و نحن شُهداء الله علی خلقه و حججهُ فی أرضه"
"ماییم امه وسط و ماییم شاهدان خداوند بر خلق او و حجتهای او" 

و علی بن ابراهیم قمی نقل می‌کند که از امام باقر(ع)در مورد امت وسط سوال شد ،حضرت فرمود: 
" نحن الأمة الوسطی، و نحن شهداء الله تبارک و تعالی علی خلقه و حججه فی ارضه"
"ماییم امت وسط و ماییم شاهدان خداوند تبارک و تعالی بر خلق او و حجتهای او در زمین "

برید عجلی از امام باقر(ع) نقل می‌کند : 
"... لیشهد محمد(ص) علینا و لنشهد علی شیعتنا و لیشهد شیعتنا علی الناس"
... تا اینکه رسول خدا بر ما شاهد باشد و ما شاهد بر شیعیانمان باشیم و شیعیان ما شاهد بر ناس باشند...

آیه 143
... و یکون الرسول علیکم شهیداً
شهیدا مطلق است و نفرمود شاهد بر امتت،
در آیات دیگر نیز می فرماید:
" إنّا أرسلناک شاهداً "
یعنی تا آنجا که شعاع رسالت توست، 
شعاع شهادت ( شاهد و گواه بودن )تو هم هست...

"انّا ارسلناک للناس کافة شاهداً و مبشرا و ندیراً"،
آنها که به تو ایمان آوردند نسبت به آنها هم شاهدی، آنها هم که کفر ورزیدند نسبت به آنها هم شاهدی یعنی رسالت تو سراج منیر است، دعوت است، بشارت می‌دهد، انذار دارد و شهادت همراه اوست که
" انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً ٭
و داعیاً الی الله بإذنه و سراجاً منیراً" 
"و أنت علی کل شیء شهید "
تا کجا؟ 
تا آنجا که بشر هست.
تا چه زمانی؟ 
الی یوم القیامه 
درسوره نحل می‌فرماید:
" و یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم من أنفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء "
  هر امتی یک شاهدی دارد و تو شاهد بر همه هستی ....

اما شاهد بر چه ؟
شهادت بر چه ؟ 
شهادت در دنیا و
شهادت در یوم القیامه،
معانی و مفاهیم خاص خود را دارند ...

...یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ "یَوْمَ التَّلَاقِ"
(غافر 15)
در دنیای ما، ملاقات و دیدار و رو به رو شدن با آدم‌ها، دو روی متضاد دارد. 
گاهی آن‌قدر مشتاقیم برای ملاقات عزیزی، که ثانیه‌ها را برای دیدارش می‌شمریم، سر از پا نمی‌شناسیم، خودمان را، دور و برمان را مهیا می‌کنیم برای لحظه دیدار...
و گاه ملاقات‌هایی است که به هر دلیلی خوشایندِ ما نیست. گاهی شرمنده‌ایم از این‌که با کسی روبه‌رو بشویم. جایی بد کرده‌ایم به او، حق ا‌ش را ادا نکرده‌ایم، تکلیف‌مان را انجام نداده‌ایم. این طور وقت‌ها دل‌مان می‌خواهد روز ملاقات هی عقب بیفتد...
همه این روز و شب‌ها، جلو رفتن‌ها و عقب‌افتادن‌ها، بلند شدن‌ها و زمین‌خوردن‌ها، ذکرها و غفلت‌ها، آخرش به آن ملاقات ختم می‌شودکه اِنّک کادحٌ اِلی رَبّکَ کَدحاً فَمُلاقیه...
این است که یکی از نشانه‌های اهل خشوع، همین است که به این ملاقات ایمان دارند. 
الّذین یظنّون انّهم مّلاقوا رِبّهم...

آن روز را «یوم التّلاق» نامیده‌اند. یعنی روز ملاقات؛ روز رو به رو شدن... 
آماده‌ای؟!

آیه 155
ما حتماً شما را به یک سلسله مشکلات می‌آزماییم ،
بلوا گرچه به معنای آزمون و امتحان آمده است و گرچه گفته‌اند این بلا و آزمون از «بَلیٰ ، یبلو» است؛ 
ولی بر اساس آنچه که راغب در مفردات نقل کرده است این از مادهٴ «بَلیٰ ، یَبْلیٰ» است یعنی کهنه شد و کهنه می‌شود و ابتلا و آزمون را «بلوا، بِلا و بَلا» می‌نامند برای اینکه انسان را کهنه می‌کند ،یعنی ذات و شخصیت وجودی اورا آشکار می کند ،که قبلا توضیح داده شده است ...

هدف امتحان الهی این است که
استعدادهای وجودی انسان ،
به خصوص استعدادهای الهی او رشد کنند ؛
لذا گاه خداوند متعال با امتحانی بنده ی خود را متوجّه ضعف خود می کند تا خودش آن ضعف را جبران کند ؛
و گاه او را امتحان می کند امّا نه برای متوجّه نمودن او ،
بلکه برای اینکه خود آن امتحان باعث رشد وجودی شخص می شود.

خداوند متعال مؤمنین و انبیاء (ع) رانیز امتحان می کند ؛
چرا که با این امتحانها درجه ی وجودی آنها بالا می رود. 
لذا امتحان خدا همواره از سر لطف است ؛ 
لکن موضع گیری منفی یک شخص در برابر امتحان الهی ،
باعث می شود که آن امتحان ، زمینه سقوط او را فراهم کند. 
یعنی صفات درونی انسان به تنهایی نمی تواند معیاری برای ثواب و عقاب گردد، مگر آن زمانی که در لابلای اعمال انسان خودنمایی کند، خداوند بندگان را می آزماید تا آن چه در درون دارند در عمل آشکار کنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و کیفر او گردند.

حضرت امیر المومنین علی(ع)می فرماید: 
گرچه خداوند به روحیات بندگانش از خودشان آگاه تر است، ولی آنها را امتحان می کند تا کارهای خوب و بد که معیار پاداش و کیفر است از آنها ظاهر گردد. (نهج البلاغه، قصار/93)

بهترین سخن در این باره، سخن سیدالشهداء، حسین بن علی(ع)در روز عاشوراست که فرمود: مردم، بندگان دنیایند و دین، تنها لقلقه زبان آنان است. آنان تا زمانی پیرامون دین می گردند که زندگانیشان بچرخد و هرگاه به بلا و سختی گرفتار شوند، تعداد دین داران اندک خواهد شد...

توصیفاتی که در مورد " الذین فی قلوبهم مرض " گفته می شود ،
همانهایی است که بعدا در مورد بنی اسراییل گفته می شود.
بنی اسراییل منافق نیستند،
یک جورهایی ایمان آورده اند و راست هم می گویند،
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهایی خوبی هم ممکن است بکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند. 
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها باشد در زمان ما...

شاید بتوان گفت که
"الذین فی قلوبهم مرض"
کسانی هستندکه
در طول زندگی
در حال نوسان 
بین ایمان و کفرند...


روشی‌ که‌ قرآن‌ برای‌ فهم‌ خود ما را بدان‌ فرامی خواند‌ ،
«تدبّر» است‌.
«تدبّر» از باب‌تفعّل‌ و مطاوعة‌ (پذیرش‌ اثر فعل‌) تدبیر است‌.
تدبّر یعنی،
‌ خود را در جریان‌ «تدبیر»قرآن‌ قرار دادن‌ 
و تدبیر قرآن‌ را پذیرفتن و 
همگام‌ با آن‌ تدبیر حرکت‌ کردن‌ 
تا‌ به مقصد برساند انسان را. 
تدبّر در قرآن‌ یعنی پذیرفتن‌ و نقش‌گرفتن‌ و تن‌دردادن‌ و ذهن‌ و قلب‌ را دراختیار روند‌ تدبیر خداوند‌ قراردادن‌.
در قرآن‌ چهار بار «تدبّر» و چهار بار هم‌ «تدبیر» به‌ کاررفته‌ است‌. 
تدبیر در هر چهار مورد با کلمة‌ «الاَمر» همراه‌ است‌...

درقرآن‌‌ هر چهار آیه «تدبّر» مربوط‌ به‌ تدبّر در آیات‌ قرآن‌است‌: 
«کِتاب‌ٌ اَنزَلناه‌ُ اِلَیک‌َ مُبارَک‌ٌلِیَدَّبَّرُوا 'ایاتِه‌ِ» 
«اَفَلا یَتَدَبَّرُون‌َ القُرء'ان‌َ ...ً»،
«اَفَلایَتَدَبَّرُون‌َ القُرء'ان‌َ اَم‌ عَلی‌' قُلُوب‌ٍ اَقفالُها»، 
«اَفَلَم‌ یَدَّبَّروا القَول‌َ»،. 
در آیه اول هدف‌ از نزول‌ قرآن‌ (کتاب‌ مبارک‌)را‌ تدبّر در آیاتش‌ می داند ‌. 
‌ و آیات دوم‌ و سوم و چهارم‌ بازخواست‌ می‌کند که‌ چرا مردم‌ در قرآن‌ تدبّرنمی‌کنند؟ ...

آیه  165 سوره بقره :
...یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...
در ادبیات عربی واژگانی چون عشق ومحبت، مودت و خلت و ... برای بیان دوستی و علاقه به کار می‌رود که در اصول مشترک هستند ولی در برخی از جزئیات تفاوت‌هایی دارند مثلا 
*عشق، نوعی تعلق همانند تعلق گیاه پیچک است که وابستگی و تعلق آن بسیار شدید است به طوری که از نظر بقا به معشوق وابسته است که البته به سبب همین تعلق شدیدبه معشوق آسیبی نیز وارد می‌سازد.کلمه عشق در قرآن نیامده است .

*مودت آن محبتی است که اثر آن در عمل ظاهر شود، مثل الفت، مراودت و آمد و شد و احسان و... 
(المیزان، ج 16، ص 164 و ج 10، ص 374)
لذا درباره زوحین واژه «مودت» به کار برده شده است: 
«وجعل بینکم مودة و رحمة»
(روم، آیه 21) 
و خداوند خودش را «ودود» معرفی فرموده است: 
«ان ربی رحیم ودود» (هود، آیه 90)؛
چرا که محبت خداوند با نعمت، احسان و بخشش همراه است.

* «خلت» خلت و خلیل بودن به معنای آن است که خود را از درون خالی کرده و جانش را تنها برای متعلق قرار می‌دهد، پس کسی در جان او غیر از خلیل نیست؛ چنانکه ابراهیم خلیل‌الله این‌گونه بود. 
پس می‌توان گفت که محبت خاصی را خلت می‌گویند؛ زیرا «خلل»  در لغت به معنی شکاف میان دو چیز است. (لسان العرب، مفردات الفاظ قرآن کریم) 
*ولایت:
ماده «ولی» در لغت به معانی مختلفی (مانند: قرب و نزدیکی، مالک و سرپرست، یاری کننده و... .) آمده که یکی از آن‌ها محبت و دوستی است، به‌طوری‌که دو چیز یا چند چیز به‌قدری به همدیگر متصل باشند که چیزی غیر از جنس آن‌ها در میان نباشد....

* محبت 
اهل لغت برای واژه محبت ،
از ماده «حبب»  معانی مختلفی دارند :
بعضی محبت را برگرفته از دو عبارت «حبة القلب» (سویدای قلب) و «حَبّة» (دانه و بذر) می‌دانند و «حَبَ» و «حَبِِِِّه» را در مورد گندم، جو و مانند آن و «حِبّ»، «حِبّه» در مورد بذر گل‌ها به‌کاربرده برده‌اند. 
مثلا «حببتُ فلاناً» یعنی به اصل و مبنا و سودای قلب او دست‌یافتم و  عرب به صفای سفیدی چشم انسان حبةالانسان می‌گوید به صفای سویدای دل حبّةالقلب می‌گوید. پس یکی متعلق به محل محبت است و دیگری محل رؤیت و به همین دلیل دل و دیده در دوستی مقارن یکدیگر هستند. 
یا میل النفس الی الشیء الموافق ،
یک نوع کشش و جاذبه‌ای به سوی چیزی موافق می دانند ...
علامه طباطبایی می فرماید :
«حب ارتباطی است بین محب و محبوب».
و بانو امین اصفهانی نیز «محبت به هر شئ را، همان میل به‌طرف وی دانسته و اصل محبت را یک جاذبه عمومی دانسته که تمام ذرات موجودات را به هم متصل و مرتبط می‌کند و مجذوب هم می‌گرداند.»

محبت همانند ایمان و اسلام ،
دارای شدت و ضعف بوده و
مراتب مختلفی دارد؛
چون کمالی که علت محبت واقع می‌شود یکسان نیست و شدت و ضعف دارد.
مثلا در قرآن:
1- «احب»: توبه آیه 24: «احب» اسم تفضیل است (دوست‌دارتر و محبوب‌تر) و این واژه دلالت دارد که محبت نسبت به محبوب‌ها دارای مراتب است: برخی محبوب و برخی محبوب‌ترند، لذا خداوند و رسولش باید نزد مومنان محبوب‌تر از محبوبان دیگر باشند...
2- «حب شدید» در آیه 8 سوره عادیات: «و انه لحب الخیر لشدید»
3- «حّب جّم»: در آیه 20 سوره فجر «و تحبون المال حّبا جّما» جم در لغت به معنای کثیر (بسیار) آمده است و از این آیه روشن می‌شود حب دارای مراتب کثرت و قلت و شدت و ضعف است. 
4- «شغفها حبا» یوسف آیه 30: محبت یوسف قلب زلیخا را پر کرده یا پوشانده (غلبه کرده است) که این تعبیر کنایه از شدت محبت و علاقه است.

5- و آیه مورد بحث ،
الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...
اشد حبا لله دو معنا دارد :
آیه "نمی خواهد بگوید"  که غیر از خداوند تبارک و تعالی، شخص دیگری را دوست نداشته باش، دلیلش هم قرینه ای است که در خود آیه وجود دارد؛نمی گوید حبّا لله بلکه می فرماید أشدّ حبّا لله.
یعنی باید حُب هایی باشد که شما شدیدترینش را برای خدا انتخاب کنید. 
اگر کسی به انزوا برود و از همه کنار بکشد و کسی را نداشته باشد و به کسی هم علاقه نداشته باشد و بگوید من فقط عاشق خدا هستم، این أشد حبّا نیست، حبّا است...

زاهد کسی است که 
از میان داشته های خویش زهد دارد، 
نه از میان نداشته هایش. 
همه ی انسان ها نسبت به نداشته هایشان زاهدند!
مسیر صوفیه و برخی عرفا که از" مسیرولایت" جدا شد،
به این خاطر بود که در این نقطه ی تلاقی، اشتباه پیچیدند...

آیه 165
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً
گر کسی غیر خدا را مثل خدا منشأ اثر دانست، 
در اثر این بینش اشتباهی، 
به غیر خدا محبت پیدا می‌کند و 
از غیر خدا اطاعت می‌کند،
اول محبت است، بعد اطاعت...

آیه 165
أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً؛
به معنای تقسیم قدرت نیست که
در دنیا بعضی قوی باشند و
خدا هم قوّت و قدرتی داشته باشد و
یا وقتی در قیامت صور دمیده شدو بساط زمین و زمان برچیده شد، آن روز خدا قویِ مطلق بشود؛
این طور نیست! 
بلکه امروز و گذشته و آینده برای خدای سبحان یکسان است؛
واین نیست که در قیامت همه قوّتها برای خدا می‌شود، 
بلکه در قیامت معلوم می‌شود که
همه قوّتها و قدرتها برای خدا بود و است و خواهد بود. 
قیامت ظرف ظهور این حقیقت است؛ 
نه ظرف حدوث این واقعیت...

محبت جمادات و نباتات ، محبتِ تکوینی است ...
در روایات است که
کافرکه خودش سجده نمی‌کند؛ 
ولی ظلّش (سایه اش ) سجده می‌کند .

چرا حضرت ابراهیم(ع) وقتی با ستاره پرستان و ماه و خورشید پرستان سخن می گوید،  در بیان استدلال چرا با اصطلاحات عاطفی و  احساسی جملات را بیان می کند؟
چرا به جای برهان از واژه محبت استفاده شده است ؟
اگر در مقام استدلال برهانی و عقلی است، چرا اصطلاحات و واژگان عاطفی و احساسی را به کار می برد ؟
در مسائل ریاضی نمی‌توانید بگویید من دوست ندارم که سه‌تا زاویه مثلث مساوی با دوتا قائمه باشد، کار با دوست‌داشتن نیست ،پس چرا حضرت محاجه می‌فرماید که" لا احب الآفلین"، من آفل را دوست ندارم؟

آیه 171
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ 
حکایت کفار که مقلّد کورند مِثْل حکایت چهارپایان است که از راهنماییهای چوپان و شبان استفاده نمی‌کنند؛ منتها چهارپایان هرچند سخنان چوپان را نمی‌فهمند ولی صوت و صدای او را می‌شنوند و با همین علامتها احیاناً از خطر می‌رهند؛ اما حتی این علامت‌شناسی هم در کفار نیست که صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ...
این است که در آیه ای دیگر می فرماید بَلْ هُمْ أَضَلُّ یعنی بلکه اینها گم راهترند ، چون حتی حیوان از صدا و ندا و صوت خطر را تشخیص می دهد و خودرا از محل خطر دور می کند...

آیه 175
أُولَئِکَ الَّذِین
َ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى و
َالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ
هدایت دادند و ضلالت گرفتند،
مغفرت دادند و عذاب گرفتند.
هدایتی بوده تکوینی و تشریعی ولی اینها این هدایت را فروختند به گمراهی ...
ترتیب طبیعی مثل ترتیب ذکری محفوظ است.
گاه می فرماید اینها بینایی را به کوری فروختند ...

اما این داد و ستد در بیرون جان آدمی نیست، 
این‌چنین نیست که واقعاً انسان هدایت بدهد ضلالت بگیرد ولی اصلش محفوظ باشد. 
انسانی که داد و ستد می‌کند در این دادوستد متاعی می‌دهد و بهایی دریافت می‌کندو این داد و ستد در بیرون جان او انجام می‌گیرد،
اما در مسائل اعتقادی انسان که داد و ستد می‌کند این خرید و فروش در محدوده جان اوست ،
خود را دارد می‌فروشد،
یا خود را دارد می‌خرد.
آیه نود همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» می فرماید: 
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم...
اینها خودشان را بد فروختند....

آیه 177
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ....
تعریف ابرار و بیان حقیقت حال ایشان است که 
هم در مرتبه اعتقاد تعریفشان می ‏کند و
هم در مرتبه اعمال و 
هم اخلاق. 
درباره اعتقادشان می فرماید: 
«مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ». 
درباره اعمالشان می فرماید: 
«أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا». 
درباره اخلاقشان می فرماید: 
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».
 
آیه 179
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ 
احکام و قوانین اسلامی مثل یک پازل است که وقتی همه آنها با هم جمع شود میتوان آن را دین نامید،
پازل، قطعاتی از یک طرح کلی است که به شکل ناموزون و نامتناسب در ظاهر بریده شده است ولی هر گاه قطعات را به درستی در کنار هم بگذاریم ، طرحی زیبا و موزون و متناسب به دست می آید . 
در تابلوهای الکترونیکی تبلیغاتی نیز از همین روش پازلی و قطعات استفاده می شود که عکس ها و یا فیلم ها از کیلومترها نیز به چشم می آید، در حالی است که هر بخش آن از طریق دستگاه و وسیله ای جداگانه پردازش و پخش می شود و تنها زمانی تصویر کامل ارایه می شود که همه این قطعات و بخش ها به طور دقیق و همزمان عمل کنند.
قوانین اسلامی ، چون قطعات پازل اگر به طور مجزا و جداگانه دیده شود،شاید شبهه و سوال ایجادکند .  اما هر گاه در کنار دیگر قوانین ملاحظه شود و در یک کل به این مجموعه نگریسته شود آن گاه معلوم می شود که بسیار حکیمانه قوانین وضع و جعل شده است.

قوانینی که در اسلام به عنوان قوانین خشن شناخته می شود،
در باطن خود قوانین رحمانی است؛
و بسیاری از شبهات و پرسش هایی که در این باره مطرح شده و می شود، برخاسته از نگاه بسته و عدم آگاهی از فلسفه و اهداف تشریع آن می باشد؛ زیرا قوانین اسلامی را می بایست در یک مجموعه و شبکه کامل دید؛ چرا که نگاه تجزیه گرایانه است که این شبهات را بر می انگیزد.

آیه 179
وَلَکُمْ...ٌ یَا أُولِی الْأَلْبَاب
«یا اُولِی الألباب»
اُولِی الألباب چه کسانی هستند؟
«لبیب» در فرهنگ قرآن، انسان ویژه‌‌‌ای است که:
اولاً دارای مغز متفکر است.
ثانیاً مغز بین و درون‌‌‌‌نگر است.
ثالثاً باطن‌‌‌‌جو و لُب‌‌‌‌‌طلب است.
رابعاً هرگز زیبایی و فریبایی ظاهر اورا فریب نمی دهد که اصل و اصالت را نبیند.

مانند آنچه در متون فقهی، 
در فرق بین شرط تکلیف و شرط قضا می گویند که
شرط تکلیف، بلوغ و… و «عقل» است؛
امّا شرط قضا بلوغ و… و «کمال عقل» است، 
یعنی قاضی باید دارای عقل کامل باشد،
بر خلاف مکلّف که داشتن اصل عقل برای تکلیف او کافی است، 
محل خطاب درآیه قصاص نیز اولی الالباب است .

عنوان اولوا الالباب در آیه مورد بحث دو پیام دارد:
یکی نسبت به لَبیبِ درون دینی و
دیگری راجع به لَبیبِ برون دینی؛
«لبیب درونْ دینی» ؛
عهده‌‌‌‌دار فهم دقیقِ قانونِ قصاص ،بدون افراط و تفریط، علمِ عمیق به کیفیّت اجرای بدون تبعیض و داشتن عدل و انصاف رسا بدون تسامح و تساهل و با نزاهت از رشا و ارتشاء و برائت از قوم گرایی، باند بازی و سایر رذایل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است.
«لَبیبِ برونْ دینی» ؛
عهده‌‌‌دار فهم دقیق از مصالح و ملاک‌های فلسفی و کلامی و حقوقی قانون قصاص و علم دقیق نسبت به مبانی و مبادی فنّ شریف حقوق اسلامی و آگاهی ژرف نسبت به منابع اصیل استنباط مبانی و مبادی است که از این مبانی فروع حقوقی اجتهاد می‌‌شود.

آیه 179
ولَکُم فِی القِصاصِ ...لَعَلَّکُم تَتَّقون
اجرای قصاص تأمین‌کننده حیات جامعه است و 
قصاص، عبادتی شخصی همچون روزه نیست.
بر همین اساس،
تقوای مطرح در مسئله قصاص "لَعَلَّکُم تَتَّقون" نیز تقوای عبادی محض،
مانند تقوای مذکور درباره روزه" کتب علیکم الصیام ...لعلکم تتقون "نیست.
تقوای مورد بحث هر آیه، 
با مضمون آن آیه هماهنگ است، 
بر این اساس، 
«لَعَلَّکُم‏ تَتَّقون» در آیه قصاص ، 
تقوایی اجتماعی و سیاسی است که 
با تقوای عبادی محض تفاوت بسیار دارد.

در قوانین بشری هدف اجرای قانون است در جهت نظم دادن به امور جامعه، که حتی نمی‌توان اخلاق را به قانون ضمیمه نمود،
ولی قرآن مبین با ایجاد نظام انگیزشی ویژه خود، شیوه‌ای را عرضه می کند که روح معنوی حاکم بر فقه و حقوق قرآنی را نشان می‌دهد.
دقت در آیات الاحکام نشان می دهد که روح حاکم بر بیان فقه و حقوق، تقوی و قرب الهی است،
مثلا اقامه نماز «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ...الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» (بقره/ 2-3) 
یا در روزه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره/‌183) 
یادر حج را همراه با تقوی بیان می‌کند: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ  ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُون» (بقره/ 197)
یا در وفای به عهد و صبر در مشکلات:  «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ ... أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (بقره/ 177)

یا درقصاص : "وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ...لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ "
یا در وصیت :"کُتِبَ عَلَیْکُم... الْوَصِیَّة... حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ" (بقره/ 179 و 180)
و حتی در طلاق  : "وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ٍ...وَ اتَّقُوااللَّهَ ..."(بقره/ 231)
یا در حرمت ربا‌ : "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ"
(بقره/ 278) 
و بسیاری از مسائل دیگر چون ، رهن، دین، شهادت و...را با تقوی همراه می‌سازد، 
حتی اجرای عدالت و توصیه‌ به آن را زمینه ساز تقوی می‌داند؛
"اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَب لِلّتَقْویَ"(مائده/ ‌7)».

همچنین احکام الهی به نوعی همراه است با ایمان ،
«ای کسانی که ایمان آورده اید»
به تعبیر امام صادق علیه السلام لذت این خطاب، سختی احکام را از بین می برد و سپس تشریح احکام را اعلام می دارد ...

قرآن کـریم که قـانون اساسی تغییر ناپذیر زندگی بشر است، شـامل مجـموعه­ ای از آموزشهای اعتقادی، اخـلاقی و فقهی می باشد که هر یک از این معـارف به شیوه ­های مختلفی بیان شده است :روش پرسش و پاسخ، روش تشبیه وتمثیل و روش بیان تدریجی که در آن متناسب با شرایط زمانی و مکانی و عادات زندگی مردم بعضی از احـکام به تـدریج از آسان به مشکل واز حکم جـزئی به حکم کلی ­تر تشریع شده است تا زمینه برای پذیرش حـکم نهـائی آمـاده باشد.

قرآن مبین ،
احکام را به گونه‌ای فشرده و اجمالی و در حد اشاره بیان می کند ،
و از وارد شدن در خصوصیات و جزییات احکام پرهیز دارد. 
مثلا بارها و بارها درباره نماز سخن گفته، 
اما چگونگی تقسیم نماز در پنج نوبت و تعداد رکعت‌های آن بیان نمی شود ،
روزه، زکات، حج و خمس و ازدواج و طلاق، ارث و قضاوت و احکام دیگر نیز این چنین است ، 
در مورد معاملات و به ویژه احکام خرید و فروش، اجاره، رهن و ده‌ها عنوان مبادله دیگرنیز تنها به قواعدی بسیار عام و اجمالی؛ 
مثل« أوْفوا بِالْعقودِ» (نساء/ ١) بسنده شده و از توضیح و تفصیل آنها پرداخته نمی شود ،

ویژگی دیگر قرآن در بیان احکام، 
بیان بخش بخش و پراکنده احکام فقهی است.
و بر اساس نیاز در سوره‌های مختلف، مطرح شده‌ و پراکنده و جدا جدا آمده است. 
مثلا، تمام احکام نماز در یک سوره و در یک جا نیامده است، یا درباره وضو و چگونگی طهارت، در سوره مائده (آیه ٦) و درباره رو به قبله ایستادن در سوره بقره (آیه ١٤٢) و درباره خشوع و خضوع در نماز در سوره مومنون (آیه ١) و درباره اهتمام بر حفظ اوقات نماز در سوره بقره (آیه ٢٣٨) آمده است.
حتی گاه احکام یک موضوع عمدتا در یک سوره آمده،
اما همه آنها در کنار یکدیگر قرار نگرفته است؛ 
مثلا، احکام ارث که در سوره نساء به آن اشاره شده، بخشی از آن در آیه ٧ و قسمتی در آیه‌های ١١ و ١٢ و قسمتی در آیه‌های ١٩ و ٣٣ آمده است. 
جالب‌ اینکه در قرآن سوره‌ای به نام حج وجود دارد، اما احکام حج درسوره های دیگرو وجوب حج در سوره آل عمران (آیه ٩٦) آمده است.

ویژگی دیگر قرآن،
در بیان احکام،
این است که احکام قاطع و غیر قابل تردید بیان نشده و زمینه احتمالات و سوالات در اغلب احکام فراهم است، 
مثلا ، «‌وأقِمْ الصلا...طرفِی النهارِ» (هود/ ١١٤)،اختلافات فراوان تفسیری در «طرفِی النهارِ» است ،
شایدبه عمد چنین بیان شده، تا میدان برای بحث فراهم باشد...
 
آیه 187
می فرماید :
رابطه زن و شوهر رابطه پوشاک است؛
هر دو پوشاک‌اند: 
"هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ"؛ 
یعنی زن و شوهر آبروی یکدیگر را حفظ می‌کنند. نه به مرد می‌تواند گفت که میل نداشته باشد و نه می‌توان جلوی این میل او را باز گذاشت، بلکه باید او را بست؛ مثل اینکه لباس می‌بندد انسان را. 
لباس یک پوشاکی است که انسان را حفظ می‌کند ولی اعضای بدن با خود لباس در تماسند و با بیرون لباس در تماس نیستند.
اگر از نظر اعمال غرایز است که ﴿هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ﴾ از لباس بیرون نیاید، در همان محدوده لباس تماس غرایز داشته باشید. 
از این بالاتر همان‌طوری که لباس آبرویتان را حفظ می‌کند؛ زن و مرد حافظ آبروی اجتماعی یکدیگرند. 
و همان‌طوری که لباس انسان را در سرد و گرم حفظ می‌کند زن و مرد یکدیگر را در حوادث روزگاری در سرد و گرم روزگار حفظ می‌کنند .
و همان‌طوری که رابطه لباس و لابس یک رابطه تنگاتنگی است که بیگانه راه ندارد؛ رابطه زن و شوهر هم این‌گونه است که بیگانه راه پیدا نکنند. اسرار از خانه بیرون نرود ،
و یکی از بهترین وجه تشبیه همان آرامشی است که انسان پوشنده دارد. انسانی که پوشاک دارد آرامش دارد.

تعبیر لباس درباره شب هم به کار رفته است. 
"وَجَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاساً" : 
شب، مایه آرامش شما هست ،
و در سورهٴ مبارکهٴ ‌«روم‌» می فرماید :
"...خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا"
اصل معنی زوج است ؛ نه زوجه ، 
یعنی مرد برای زن وزن برای مرد باید سکونت و آرامش باشد .
در قرآن کریم بر زن لفظ زوجه اطلاق نشده، زوج است؛ مرد زوج برای زن است و زن زوج برای مرد ، مثل دولنگه کفش که هرکدام جفت دیگری است ....

آیه 187
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ ...
خداوند متعال تعدادی از احکام الهی را بیان کرده و در نهایت می فرماید :
این‌ها حدود و مرزهای الهی است؛
درآیه تعبیر لطیفی درباره قوانین الهی به چشم می‌خورد و آن تعبیر به «حد» و «مرز» است. 
بر این اساس، در میان کارهایی که انسان می‌تواند انجام دهد یک سلسله مناطق ممنوعه‌ای وجود دارد که ورود در آن‌ها خطرناک است. خداوند متعال با قوانین و احکام این مناطق را مشخص کرده و بسان علائمی هشدار دهنده انسان را نه تنها از ورود به آن منع می‌کند،
بلکه حتی از نزدیک شدن به این مرزها هم نهی می کند . 
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها؛
نمى گوید از مرزها نگذرید،
مى فرماید: 
به آن نزدیک نشوید! 
زیرا نزدیکی به این مرزها، انسان را بر لب پرتگاه قرار می‌دهد .
تعبیر "تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ "در چندین مورد از آیات قرآن مجید بعد از بیان یک سلسله از احکام و مقررات اجتماعى که بیشتر در مورد مسائل اجتماعی و اخلاقیِ رابطه های خانوادگی و رفتار با زنان است.
جالب اینکه از مجموع 14 مرتبه ای که(حدود) در قرآن آمده 8 مورد آن فقط در آیات مربوط به طلاق است و از 6 مورد دیگر 2آیه در مورد ارث در سوره ی نساء و 2 آیه دیگر در سوره ی توبه و 2 مورد سوره ی مجادله و 187 بقره نیز باز در ارتباط با رفتار با زنان  می باشد.

آیه 188
کلمه "تدلوا" مضارع از باب افعال (ادلاء) است و
ادلا به معناى آویزان کردن دلو در چاه براى بیرون کشیدن است. 
این کلمه به عنوان کنایه در دادن رشوه استفاده می شود و  کنایه ‏اى است لطیف که مى ‏فهماند مثل رشوه دهنده که مى‏ خواهد حکم حاکم را به سود خود جلب کند و با مادیات عقل و و جدان او را بدزدد، مثل کسى است که با دلو خود آب را از چاه بیرون مى ‏کشد...

علامه جوادی آملی می فرمایند :
"معلوم می‌شود آن‌که رشوه بگیر است، مثل یک چاه و گودالی زیرزمینی است که پر از لجن است و رشوه دهنده، یک دلوی به درون این چاه می‌اندازد که از درون این چاه یک دلوْ لجن بیرون بکشد.
اینها که فاضلاب را می‌کشند، کارشان این است، 
اینها ادلاء می‌کنند؛ یعنی بالا ایستاده‌اند دلو می‌اندازند تا از درون این کنیف و چاه یک دلو لجن را بیرون بکشند.
این کار ادلاء است.  
آن‌که رشوه می‌دهد مثل آن مقنّی است، منتها مقنّی (چاه پاک‌کن) یک آدم عاقلی است، این کنیف را تطهیر می‌کند از کنیف لجن بیرون می‌آورد و به جای دوردست می‌ریزد و بعد خود را شستشو می‌کند، اما آدم راشی (رشوه ‌بده) در کنار چاه رشوه‌بگیر ایستاده است با دلو و طناب از درونِ جان قاضی رشوه‌بگیر یک دلو لجن بیرون می‌کشد و به همه سر و صورت خود می‌مالد؛ هر دو می‌شوند لجن.
ادلاء نکنید (دلو اندازی نکنید)، اگر رشوه دادید از درون دل رشوه گیرنده یک دلو لجن بیرون می‌آید، آن را هم که به همراه بردید لجن است. 
مقنی کارش این است که لجنها را بیرون می‌ریزد. رشوه دهنده مقنی سفیهی است که لجنها را به سر و صورت خود می‌ریزد، فردا بویش معلوم می‌شود.
قیامت یک عده بدبو هستند، این بو که دیگر در قیامت نیست، این بدبوها این بوی بد را به همراه خود می‌برند...

آیه 191 -
در آیه چند بحث عنوان می شود: 
بحث اول؛
مقاطعی است که قرآن کریم مسئله قتال را مطرح می‌کند؛ 
بحث دوم؛
طرف قتال را قرآن کریم مشخص می‌کند که مسلمین با چه کسی بجنگند؛
مبحث سوم ؛
آیا قتال به ابتدایی و دفاعی تقسیم می‌شود یا همه قتالها دفاعی است. 
در مبحث اول سه مقطع را خلاصه می کند: 
اول صبر و تحمل اذیت مشرکین؛
دوم دفاع و سوم جهاد ابتدایی.
در مبحث دوم که طرف قتال کیست؛
گاهی طرف قتال مشرکین مکّه‌اند،
گاهی "مطلق اهل شرک‌اند"،
گاهی" مطلق کافران‌اند ولو اهل کتاب باشند". 
در مبحث سوم بحث می‌شود که؛
اساس قتال (کارزار) بر دفاع است حتی آن جنگهای ابتدایی هم وقتی تحلیل ‌شود دفاعی است.

آیا همه جنگها از نظر قرآن کریم دفاعی است؟
گرچه ظاهرا بعضی آیات مسئله دفاع را مطرح می‌کنند و بعضی از آیات جنگ ابتدایی را ، 
ولی روح حاکم بر آیات دفاعی است.
یعنی جنگ فی سبیل الله چهره دفاعی دارد،
یعنی انبیا آمده‌اند که حقوق بشر را حفظ کنند، چیزی بر بشر تحمیل نمی‌کنند. 
اگر به انسان تشنه‌ای آب حیات دادند ولو با اجبار آب حیات را در کام او فرو بردند، او ممکن است اول نفهمد ولی بعداً حق‌شناسی خواهد کرد؛چون به‌ وسیله این آب حیات زنده می‌شوند. 
مهم‌ترین حق، حق حیات است و
حیات، حیات انسانی است که در سایه آموزه های الهی محقق می شود، اما گاه آدمی آنچنان در حیات نباتی یا حیوانی غرق می شود که حیات انسانی را مزاحم لذتهای نباتی و حیوانی می داند ...
کفّار و مشرکین و منافقین مزاحم حق حیات‌اند و انبیا عامل حیات‌بخش‌اند و مهم‌ترین عاملی که حافظ حیات انسانهاست همان جهاد و دفاع است، پس قهراً جنگهای اسلامی چهره دفاعی می‌گیرند لذا از اصل جنگ به عنوان دفاع یاد کرده است.
همان‌ طوری که در مسائل فردی،  قصاص عامل حیات است:و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب ،
در مسائل اجتماعی هم، جهاد و دفاع عامل حیات است ،
می‌فرماید کارزار فی سبیل الله عامل حیات است همان ‌طوری که دنیای کنونی نمی‌داند که قصاص عامل حیات است و " لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب " را درست ادراک نمی‌کند ...

آیه 195
و انفقوا فى سبیل الله و و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة ، 

چه ارتباطى بین" انفاق" و" به دستتان خودرا به هلاکت نیافکنید" وجود دارد؟
با توجه به اینکه تمام تعبیرات قرآن حساب شده است ، حتما میان این دو رابطه اى است و شایدمی فرماید که :
اگر انفاق در مسیر جهاد و فى سبیل الله نکنید، 
خود را با دست خویش به هلاکت افکنده اید...
شاید هم بتوان مساله را از این فراتر بردکه :
هرچند آیه در ذیل آیات جهاد آمده، ولى بیانگر یک حقیقت کلى و اجتماعى است و آن اینکه انفاق به طور کلى سبب نجات جامعه ها از مفاسد کشنده است ، زیرا هنگامى که مساله انفاق به فراموشى سپرده شود، و ثروتها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اکثریتى محروم و بینوا وجود داشته باشد ، انفجار عظیمى در جامعه به وجود مى آید، که نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت و از اینجا رابطه مساله انفاق و پیشگیرى از هلاکت روشن مى شود.
و به تعبیر بعضى از مفسران ،
خوددارى از انفاق فى سبیل الله،
هم سبب مرگ روح انسانى خواهد شد،
و هم مرگ جامعه به خاطر عجز و ناتوانى ،
مخصوصا در نظامى همچون نظام اسلام که بر نیکو کارى بنا شده است .

متاسفانه بعضى براى فرار از جهاد فى سبیل الله،
به "و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة"
(با دست خویش ، خود را به هلاکت نیفکنید) 
استناد دارند
وحتی قیام امام حسین (ع) را در عاشورا با این آیه نقد می کنند،
غافل از اینکه با این دیدگاه ،
جهاد به کلى باید تعطیل گردد،
معنی تهلکه از شهادت جداست،
تهلکه به معنى مرگ بیدلیل است،
در حالى که شهادت قربانى شدن در راه هدف است و نایل گشتن به حیات جاویدان .

باید به این حقیقت توجه داشت که
جان انسان ،
ارزشمندترین سرمایه وجود او نیست ، 
ما حقایقى با ارزشتر از جان داریم ،
ایمان به خدا، آیین اسلام ، 
حفظ قرآن و اهداف مقدس آن ، 
و حفظ حیثیت و آبروى جامعه اسلامى،
اینها اهدافى والاتر از جان انسان است که 
قربان شدن در راه آن هلاکت نیست ،
و هرگز از آن نهى نشده است.

علامه جوادی آملی می فرمایند :
از مسلمانانی که براى جهاد به قسطنطنیه رفته بودند یکى از مردان شجاع حمله به لشکر روم کرد و داخل در صفوف آنها شد یکى از حاضران گفت :
القى بیدیه الى التهلکة،
خود را با دو دست خویش به هلاکت انداخت
ابو ایوب انصارى فریاد زد: اى مردم ! چرا این آیه را بد تفسیر و تاویل مى کنید؟ 
این آیه درباره ما طایفه انصار نازل شد، هنگامى که خداوند دینش را عزت داد، بعضى از ما مخفیانه چنین گفتند که خداوند اسلام را عزیز و یارانش را زیاد کرد اما اموال ما از دست رفت،
و این آیه بر پیامبر (ص) نازل شد و به ما فرمود:
انفاق در راه خدا کنید و خویشتن را به هلاکت نیفکنید و
منظور از هلاکت ، 
ترک جهاد براى اصلاح اموال بود...

آیه 197
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ، فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فلا ...فى الحج.
سه مرتبه لفظ حج در آیه آمده است و از ضمیر برای اختصار استفاده نشده است، 
منظور از حج اول زمان حج، 
از حج دوم ،  عمل حج و
از حج سوم مکان حج است.
در بعضی از ایام و مکان ها و مناسک که تقدس بالایی دارند باید تقوای بیشتری داشت ، یکی از این ها مناسک حج است.

آیه 197
تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرالزَّاد التَّقْوَی  
توشه تهیه کنید بهترین توشه تقواست؛
توشه برای راه است که مسافر به مقصد برسد ،
وقتی به مقصدبرسد دیگرنیازی به زاد و توشه راه نیست  .

تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی
توشه تهیه کنید ؛ هشدار هم است که همه کار راه رفتن نیست همه کار هم توشه و زاد نیست این زاد و توشه برای این است که شما را به مقصد برساند.

زاد المسافرین سه قسم است:
بعضی زاد و توشه شان در اوائل راه تمام می‌شود؛
بعضی در اواسط راه تمام می‌شود؛
و بعضی تا آخر می‌مانند،
آنچنان زاد و توشه ای برداشته اند که تمامی ندارد !
  دعای کمیل می فرماید:
« طاعته غنیً» 
عبد صالح مطیع خدا، توانگر است. 
ابن السبیل نیست (بین راه نمی‌ماند) وتوشه ای دارد که تا لقاء الله این زاد هست و چون این زاد از جان صاحب زاد بیرون نیست؛ پس متقی هم با این زادش تا لقاء الله می‌رسد...

وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی
مخصوص حج است، 
برای اینکه در حج سفر هست که
و ءاذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا و علی کل ضامر یاتین من کل فج عمیق  
  سفراست و سفر زاد می‌خواهد و مسافر ...

آیه 197
... وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الالبَاب
لَبیب: از واژه  لُبّ به معنای مخ و مغز است؛ یعنی فرد خردمند و متفکری که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد. 
می فرماید ؛کسی که  اهل تقوا نیست لبیب نیست و آنها که اهل تقوایند لبیب‌اند و مغزدار؛

عده‌ای را قرآن "أُولِی الالبَابِ"می‌داند؛ 
یعنی دارای لب و مغزند و
عده‌ای را تهی‌مغز می‌داند:
"وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ" ؛ 
یعنی فؤاد اینها، درون دل اینها خالی است.

آیه 199
ثم افیضوا من حیث افاض الناس ...
در بعضی از روایات و تفاسیر آمده است که
منظور از ناس ،
ابراهیم خلیل (س) است و 
همان‌طوری که قرآن کریم ابراهیم را امت می‌داند که" ان ابراهیم کان امه " همانگونه هم ناس می‌داند.
گویا او یک نوع منحصر است یا تمام النوع است که می‌فرماید:
همان‌طوری که ابراهیم خلیل از عرفات افاضه کرد و برگشت، شما هم روش ابراهیم خلیل را احیا کنید و از همان عرفات برگردید.

آیه 199
استغفروالله ان الله غفور رحیم 
و از خداوند آمرزش خواهید که 
خداوند هم غفور است و هم رحیم.
اگر استغفار کنید او گذشته از مغفرت،
رحمت هم می‌فرستدکه
"من جَاء بِالحَسنة فلَهُ عَشْرُ أَمْثالها"  
گاه استغفارهمراه استرحام است ؛
«واستغفروا الله واسترحموا» 
که آنوقت تعلیل "إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ" مناسب است،
ولی وقتی می فرماید که
وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیم ؛ 
معلوم می‌شود بحث " مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا "است.
که با استغفار (طلب غفران ) آدمی  خداوند هم مغفرت هم رحمت دارد...

فرق مغفرت و رحمت این است که
مغفرت مانند لکه‌گیری‌ انسان است.
واگر کسی را بخواهند به «صبغه الهی» رنگ کنند ،روی لکها و سیاهیها و خرابیها ی او که رنگ نمی‌کنند،
اگر دیواری را بخواهند رنگ کنند با همان لکه‌ها که رنگ نمی‌شود؛ 
اول لکه‌ها زدوده می‌شود وقتی صاف و یکدست وشفاف شد نوبت به رنگ کردن می رسد...
لکه‌گیریهای گناه  مغفرت است و
رنگ‌ خدا که «صبغه الهی» است رحمت ...

از اساتید بزرگوار سوال فرموده بودند در مورد مغفرت در مورد پیامبران ؛
و سوال شده بود در مورد استغفار پیامبران ،

استغفار یعنی طلب غفران 
از ریشه غ ف ر 
و مغفرت نیز از همین ریشه غ ف ر بوده و 
در لغت به معنی پوشیدن چیزی که، 
انسان را از زشتی و بدی و" خطر"حفظ می‌کند. 
چنان که گفته می‌شود:
"اصبغ ثوبک بالسواد فهوأغفر لوسخه ،
یعنی لباست را رنگ سیاه کن تا در برابر چرک پوشاننده‌تر باشد"
به کلاه‌خود نیز از آن جهت که سر را از آسیبها می‌پوشاند، مِغفَر می‌گویند و 
پارچه‌ای را که به‌صورت آستر، یک سوی لباس را پوشش می‌دهد، غَفَر می‌نامند. 
«غفّار» و «غفور» صیغه مبالغه از ماده غفر و غفران است .

استغفار و مغفرت ؛
* گاه در مورد گناه است ،
*گاه در مورد لغزشها و کوتاهیها است،
*گاه در مورد ضعف هاست که انسان می خواهد ولی نمی تواند .

در مورد کوتاهیها استغفارکردن یعنی 
خدایا کوتاهیهای مارا ببخش...
در مورد لغزشها و کوتاهیها استغفار کردن یعنی 
خدایا نادیده بگیر لغزشها و کوتاهیهایم را...
در مورد ضعف ها، ناتوانی و عدم توانایی جسمی و روحی ،استغفار کردن یعنی 
خداوندا یاریم کن که اگر یاری تو نباشد ظرفیت انسانی من توان و طاقت این بار سنگین را ندارد ....

غفران الهی مقدمه رحمت الهی است که خداوند گناهان یا کوتاهیها یا ضعف های انسان را چشم پوشی می کند و می بخشد و محافظت و یاری می کند و 
زمینه رحمت الهی را برای او ایجاد می کند .به همین جهت است که غفور رحیم عموما همراه می آید .

استغفار در هر سوره هماهنگ با فضای سوره است ،
استغفار در حقیقت بیان نیاز انسان است و مغفرت الهی جواب به این نیاز ...

آیا موضوع معجزات عددی و ریاضی قرآن حقیقت دارد؟
آیا این ادعاها اگر درست باشند معجزه محسوب میشوند؟! 
ابتدا باید دید که به چه چیز معجزه میگویند. 
معجزه یعنی کاری که افراد عادی از انجام آن عاجزند.
آیا ما از ایجاد چنین نظمی در یک کتاب عاجز هستیم؟! 
امروزه با کمک سیستمهای  کامپیوتری شما هم میتوانید چنین نظمی را در یک نوشته ایجاد کنید. 
قـرآن مـا را بـه تماشاى اعداد و حروف خود دعوت نمى کند،
بلکه همواره ما را به قرائت و تدبر و توجه به معنا و بشارت ها و هدایت گری های خود فرا مى خواند. 
در بـیانات معصومین ع و سیره عملى آنها مشاهده نشده که قرآن را از این منظر بنگرند و مـطالبى هرچند به صورت ضمنى و تلویحى در مورد تعداد حروف و کلمات قرآن و روابط ریاضى بـیـن آنـهـا بیان نموده باشند و لااقل سر نخى در این مقوله به دست داده باشند...
از عـلـماى بزرگ، حتى ریاضى دانانى نظیر خواجه نصیر طوسى و شیخ بهائی نیز نقل نشده است که چنین سیر و سیاحتى را در قرآن نشان داده باشند.
بنابراین در قرآن یا روایات حتى بطور تلویحى نیز ما به این موضوع دعوت نشده ایم .
حتی 
در قصه اصحاب کهف ،
قـرآن بـعـد از ذکـر داسـتان ، 
اظهار تاسف مى کند که چرا مردم به جاى آنکه به پیام این قصه تـوجـه کـنـنـد و راه اصحاب کهف را پیموده و از بیدار شدن آنها بعد از سیصد سال خواب نتیجه بگیرند که خداوند قادر است آدمیان را بعد از خواب گرانِ مرگ، در روز قیامت زنده نماید، خود را مشغول مطالب حاشیه اى قصه نموده و "بر سر تعداد اصحاب کهف باهم جدال مى کنند!"
بعضى مى گویند: چهار نفر، بعضى مى گویند شش نفر وعده اى آنها را هشت نفر مى دانند.
قـرآن مـى فرماید: اى پیامبر! در این باره با آنهاجدال مکن و از آنها چیزى مپرس و به افسانه هاى آنها اعتماد منما.(۲۲کهف)
ویا 
در مورد تعداد نگهبانان دوزخ، قرآن مى فرماید: 
تعدادشان را نوزده نـفر یا گروه یا لشکر قرار دادیم، 
نه بدان جهت که اسرار و رموزى در این عدد درنظر گرفته ایم،
بلکه فقط به این مـنـظـور کـه چـون و چـراى افـراد مریض و کافر را برانگیزیم و نیز ایمان مؤمنان را تقویت کرده بـاشیم...
(۳۰و۳۱مدثر).

آیه 208
...ولا تتبعوا خطوات الشیطن...
سیاست ابلیس برای رسیدن به هدف ،
سیاست گام به گام است که 
سیاست عملگرایانه و واقع گرایانه است. 
به این معنا که هر حرکت و گامی مبتنی بر ارزیابی و سنجش موقعیت است . یعنی بعد از موفقیت در گام اول گام بعدی همراه با تثبیت موقعیت پیشین برداشته می شود. 
علامه طباطبایی می فرمایند : 
«خطوات » جمع خطوه یعنی «گام » است که به معنای "فاصله میان دو پای آدمی در حال راه رفتن" است؛ و اگر خ و ط با فتحه خوانده شود معنایش" دفعات" می شود.
ابلیس یک باره بر انسان مسلط نمی شود بلکه برای سلطه و اعمال ولایت خود گام هایی را برمی دارد تا اندک اندک آدمی را به هبوط و در نهایت به سقوط بکشاند.

مراتبی از گام های شیطان( از ضعف به شدت ):
1 – وسوسه:  
شیاطین به سبب جایگاه پستر خود نسبت به انسان، نمی توانند بر انسان مسلط شوند و این خود انسان است که با همراهی اجازه می دهد تا ابلیس، نزدیک و در نهایت مسلط شود. ابلیس تنها کاری که می کند وسوسه کردن با دادن وعده های دروغین است. (ابراهیم/ ۲۲  ناس/۵؛ اعراف/۲۰ ؛ طه/۱۲۰ ) وسوسه های ابلیس برمبنای آرزوها و خواسته های بی پایان انسانی است.
2 – نزغ: 
برخی ها نزغ را نخستین مرحله از مراحل وسوسه دانسته اند. (مجمع البیان، ذیل آیه ۲۰۰ سوره اعراف) راغب در مفردات می گوید: «نزغ » وارد شدن و مداخله در امری برای خرابکاری و فاسد کردن آن است"من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی؛ بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم را بهم زد "
و گفته اند: نزغ به معنای تکان دادن و از جا کندن و وادار کردن است و غالبا درحال غضب و عصبانیت به کار می رود...

3 – مس و لمس کردن متقین:
کلمه «مس »، به معنای اصابت و برخورد کردن همراه با لمس نمودن است. 
«طائف »، به معنی طواف کننده است، گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کند تا راهی برای نفوذ بیابد. البته برخی مس را به معنا و مفهوم دست یافتن و تسلط بر فرد دانسته اند. (مجمع البیان، ذیل آیه ۲۰۰ سوره اعراف) خداوند می فرماید: ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ در حقیقت، کسانی که از خدا پروا دارند، چون وسوسه های شیطان به طواف در گرد ایشان بپردازد خدا را به یاد آورند و بناگاه بینا و صاحب بصیرت شوند.
علامه طباطبایی می فرماید : «طائف از شیطان » آن شیطانی است که پیرامون قلب آدمی طواف می کند تا رخنه ای پیدا کرده وسوسه خود را وارد قلب کند یا آن وسوسه ای است که در حول قلب می چرخد تا راهی به قلب باز کرده وارد شود.

4- تحریک با شدت و فشار: 
شدیدترین وسوسه ابلیس «همز » است. «همزات » جمع «همزه » به معنی دفع و تحریک با شدت است و اگر به حرف همزه، «همزه » می گویند، به خاطر آنست که از انتهای گلو با شدت بیرون می آید و هر چه انسان قو یتر باشد و راه بر ابلیس بسته باشد، او فشار بیشتری وارد می سازد.
همچنین همزه در لغت عرب به معنای دنباله است ،یعنی چیزی که در دنباله چیزی دیگر می آید به همین جهت همزه نام دارد چون همیشه به عنوان دنباله به حروف اضافه میشود . کلمه "همزات" هم جمع مکسرهمزه است به معنای "دنباله ها" ...

5-  حضور شیطان:
مرتبه بدتر از همزات، مرتبه حضور شیاطین است و هم نشینی و قرین بودن..
6-  سیخونک زدن و تحریک :
وقتی ابلیس و شیاطین با وسوسه یا همزات بر انسانی مسلط شوند و بر گرده او سوار شوند، آنگاه او را با تحریک کردن به جنبش درمی آورند. 
می فرماید: الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا (مریم/83)؛
آیا ندانستی که ما شیطانها را بر کافران گماشته ایم تا آنان را به گناهان تحریک کنند؟
هنگامی که شیطان انسانی را به کفر کشد و بر او مسلط شود ،بر او سوار می شود و او را برای گامهای بعدی تحریک می کند. 
یعنی ابلیس کنترل افسار کافر را به دست گرفته و او را به خدمت خود درمی آورد .
واژه «از »با تشدید «ز » به معنای تحریک کردن و به جنبش درآوردن است،(مجمع البیان؛ ذیل آیه)
دو واژه «همز » و «از » در اصل معنا مشترکند به معنای تحریک کرن و فشاردادن ؛ 
ولی تفاوتهایی نیز دارند؛همز به معنای تحریک با فشاری است که با پا به مرکب وارد می شود تا حرکت کند و شتاب گیرد؛
ولی "از" تحریک همراه با فشاری است که با  وسیله وارد می شود مثل سیخونک ... یعنی شیطان برای حرکت کافران به سوی سقوط در دوزخ و گناه ، سیخونک می زند تا شتاب بیشتری بگیرند. یعنی شدت و خواسته در "از"بیشتر است .
و راغب در مفردات می گوید واژه «از » در اصل به معنی جوشش دیگ و زیر و رو شدن محتوای آن به هنگام شدت غلیان است؛
«از القدر » یعنی دیگ چنان به جوش آمد که هرچه در آن بود زیر و رو شد؛ 
و در اینجا کنایه از آنست که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند، آنان را به حرکت درمی آورند و زیر و رو می کنند! ....

آیه 211
سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ 
از بنى اسرائیل بپرس ، چه نشانه هاى روشنى به آنها دادیم ؟
ولى آنها این نشانه هاى روشن را نادیده گرفتند، و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف کردند .

کسى که نعمت خدا را بعد از آنکه به سراغ او آمد تبدیل کند ؛گرفتار عذاب شدید الهى خواهد شدزیرا خداوند شدید العقاب است.

منظور از "تبدیل نعمت "این است که 
انسان امکانات و منابع مادى و معنوى را
که در اختیار دارد، در مسیرهاى انحرافى و گناه به کار گیرد،
خداوندبه بنى اسرائیل انواع نعمتها را ارزانى داشت ، 
پیامبران بزرگ ، زمامداران نیرومند، 
امکانات مادى فراوان ،
ولى آنها نه از آن مربیان الهى بهره گرفتند،
و نه از مواهب مادى استفاده صحیح کردند و
تبدیل نعمت کردند ، و نیز به همین دلیل در دنیا سرگردان گشتند و در قیامت عذاب دردناکى در انتظار دارند.

مساله تبدیل نعمت ، 
و سرنوشت دردناک ناشى از آن 
منحصر به بنى اسرائیل نیست ، 
هر قوم و ملتى گرفتار آن شود،
گرفتار عذاب شدید الهى در این جهان و جهان دیگر خواهد شد.
مثلا هم اکنون دنیا گرفتار این است زیرا با اینکه خداوند مواهب و نعمتها و امکاناتى در اختیار انسان امروز قرار داده که در هیچ دورانى از تاریخ سابقه نداشته است ولى به خاطر دورى از تعلیمات الهى پیامبران گرفتار تبدیل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناکى در راه فنا و نیستى خود و توسعه ظلم و استعمار و استثمار بهره گرفته است.

نعمت خدا در این آیه مى تواند اشاره به آیات الهى باشد،
و تبدیل آن همان تحریف آن است ، 
و یا معنى وسیعى داشته باشد که
امکانات و مواهب الهى را نیز شامل گردد...

شاید از این آیه ، بتوان یک خود ارزیابی در حوزه فردی و اجتماعی بعنوان یک وظیفه فردی و اجتماعی استنباط نمود و آن اینکه وظیفه داریم از خودمان بپرسیم آیات الهی برای هدایت ما چه ها بوده است ؟ 
و آیا تبدیل نعمت نکرده ایم؟
 

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (11)

آیه 212
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا ...
مانع انقیاد و بندگی و اطاعت از خداوند ، 
پیروی ازگامهای شیطان است و 
عامل این پیروی و اطاعت را
تزیین حیات دنیا می فرماید که 
چون حیات دنیا برای کافران زیبا ظاهر می شود ، پیرو خطوات شیطان‌ا‌ندو قهراً آیات الهی را تکذیب می‌کنند و نعمت الهی را هم انکار خواهند کرد. 

حیات دنیا چیست که فقط برای کافران زیباست و برای مؤمنان زیبا نیست؟؟؟

آیا دنیا فریب می دهد و یا زیبایی آنرا مومن نمی بیند ؟
حضرت امیرالمومنین (ع) می‌فرماید: 
«ما الدنیا غرَّتک ولکن بها اغتَرَرتَ» ؛ 
او فریب نداد شما فریب خوردید. 
فریب در صورتی است که زشتی را نشان ندهد فقط زیبایی را نشان بدهد. 
دنیا این چنین نیست دنیا هر چه دارد ارائه می‌دهد، اگر دوران سلامت را نشان می‌دهد بیماری بیماران را نشان داد، اگر حیات زنده‌ها را نشان داد مرگ مرده‌ها را در گورستان نشان داد و اگر روز نصب صاحب‌مقامان را به شما نشان داد روز عزل آنها را هم به شما نشان داد و اگر روز عزت را به شما نشان داد روز ذلّت را هم به شما نشان داد، پس او اهل خیانت و نیرنگ نیست شما فریب خوردید...
یعنی این حیات دنیا در مقابل آخرت ، این حیات شهادت در مقابل غیب، حیاتی است حق و صدق چون آیه الهی ا‌ست مخلوق خداست.

همان‌طوری که آخرت زیباست، 
دنیا هم زیباست ،
یعنی این نظام طبیعی نظام حق و صدق است،
چون هیچ خلافی در او نیست.
اگر دروغ بگوید دار فریب است امّا اگر صادق باشد هر چه هست نشان بدهد این که دارفریب نیست،
پس این که دنیا عالم فریب و نیرنگ نیست، ناظر به حیات دنیاست یعنی شهادت در برابر غیب. یعنی زمین با مقتضیات او آسمان با مقتضیات او، نظام جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها با مقتضیات آنها، اینها آیات الهی‌ا‌ند حق‌ا‌ند صدق‌ا‌ند. نقصی در آنها نیست و همه را خدا زیبا آفرید که 
" اللَّه خالق کل شیءٍ "و 
"الذی احسن کل شی ء خلقه "

آیه 213
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ"
مردم براساس فطرتی که داشتند، همسان و هماهنگ بودند. 
در اصول کلی بر اساس همان عقل و فطرت عمل می‌کردند.
کم‌کم در تشخیص حق و باطل دچار اشتباه شدندو اختلاف کردند. وقتی اختلاف کردند، 
انسان اگر بخواهد پرورش یابد بدون قانون و بدون علم میسر نیست،
زیرا تربیت موجود متفکر بدون رهبری فکری میسر نیست.
  گیاه نیست که فقط با آب و آفتاب تأمین شود، حیوان نیست که فقط با خوردن تأمین شود ،
علاوه برحیات گیاهی و حیات حیوانی، انسان حیات انسانی دارد، باید اندیشه‌اش راهنمایی شود و عمل صالح وراه راست به او ارائه شود .  اگر خودش قانون وضع کندچون خودش با دیگری اختلاف دارد نمی‌تواند واضع قانون باشد، 
چون در جهان‌بینی اختلاف دارند در تشخیص مصالح اختلاف دارند در تشخیص حق اختلاف دارند. 
حتی اگر چند اندیشمند جهان‌بینی مختلف داشته ودر تشخیص حق و باطل اختلاف داشته باشند، طرز قانون‌گذاری شان هم اختلاف خواهد داشت،
لذا یک عاملی می‌طلبد که مصون از اختلاف باشد و به این اختلافها خاتمه بدهد،

پس ، 
فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ؛
انبیا را مبعوث کرد که هم حق را آوردند و هم عمل صالح را ارائه دادند، 
هم باطل را مشخص کردند و هم عمل طالح را تبیین کردند و 
هم در برابر پذیرش حق و صدق بشارت دادند و هم در برابر انکار حق و صدق انذار کردند.
دو صفت تبشیر و انذاراز اوصاف نبوت عامه است و انبیا چون کارشان تنها موعظه و نصحیت نیست که با تبشیر و انذار ختم بشود مجموعه قوانینی به نام کتاب با انبیاء فرستادند که در همه مسائل فردی و اجتماعی راه گشای اینها باشد،
لذا فرمود: "وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ"

کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً
به هر جمعیت امت گفته نمی‌‌شود. 
جمعیتی که مقصد معین دارند و
مقصود خاصی را تعقیب می‌کنندرا امت گویند، 
چون امت از «أمّ، یؤُمّ» یعنی «قَصَدَ، یَقصُدُ» است،
گروهی که مقصد خاص دارندامامی را تعقیب می‌کنندو پیشوایی را اقتدا می‌کنندپس آن گروه را امت می‌نامند...

چون سرّ نام‌گذاری گروه به امت،
همان وحدت هدف و مقصد است، 
پس خود آن مقصد و هدف و راهنمای واحد را هم امت می‌نامند، 
مثل آنچه درباره ابراهیم خلیل (ع) آمده که از ابراهیم خلیل به عنوان امت یاد شده است(نحل / 120)
چون در حقیقت مقصد این گروه، سیره او بود...

آیه 217 بقره
...حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا...
"حبط"در اصل به گفته راغب در مفردات به معنى این است که چهار پائى آنقدر علف هرز بخورد که شکمش باد کند و چون این حالت سبب فساد غذا و بى اثر بودن آن مى گردد این واژه به معنى باطل و بى خاصیت شدن به کار مى رود . 
حبط اعمال یعنی بطلان و زوال آن از صفحه‌ی نفس، 
به بیان ساده تر، آتشی که شخص با انداختن آن به خرمن کارهای نیکی که انجام داده، همه را خاکستر کرده و اثری از آن بر جا نمی گذارد،
چنین کسی در توشه خود دیگر حسنه ای ندارد که از آن در قیامت در ترازوی سنجش اعمال بهره مند شود. 
برای همین است که 
در قیامت برای چنین افرادی،
ترازو (ابزار سنجش اعمال) قرار داده نمی شود. 
أُوْلَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ؛
(105/ کهف )
آنان کسانى هستند که آیات پروردگارشان و دیدار قیامت و محاسبه اعمال‏ را به وسیله او منکر شدند،در نتیجه اعمالشان تباه و بی اثر شده است و روز قیامت میزانى براى محاسبه اعمال‏ آنان برپا نمى ‏کنیم...
چون سنجش اعمال برای مشخص شدن میزان کار نیک یا همان حسنه ایست که افراد توانسته اند آنها را به قیامت برسانند و اگر کسی کار نیکی نداشت و یا نتوانسته بود آن را به قیامت برساند؛ دیگر معنا ندارد اعمال او را بر میزان اعمال عرضه کنند...
مانند کسی که مشتی براده آهن زنگ زده به زرگر بدهد و از او بخواهد وزن طلای آن را محاسبه کند!

آیه 217
..الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ..
اصل واژه فتنه به معنی گداختن و داغ کردن است که به علت اضطراب و لرزش در حین داغ شدن، به اضطراب های روحی و اضطراب های اجتماعی و آشوب های سیاسی واجتماعی و آشفتگی های دینی و... نقل داده شده است.
اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، این هم یک اضطرابی ایجاد می کند.
آشفتگی و ابهام هایی که باعث می شود کسانی در دین خودشان شک کنند...
"و الفتنه أشد من القتل" یعنی در فتنه کاری می کنند که مردم در دینشان شک کنند و مضطرب شوند؛ که نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است.
این بدتر از آن است که کسی را بکشند. 
برای این که وقتی شخصی کشته شود اگر مؤمن است، به بهشت می رود و اگر غیرمؤمن است از آن بدتر نمی شود. 
اما وقتی یک مؤمنی دینش مورد فتنه واقع می شود،
یعنی اسباب شک و تردید در دینش ایجاد می کنند ، ایمانش را از دست می دهدو دیگر اهل نجات نیست...
والبته هدف فتنه هم این است که
" یردوکم عن دینکم ..."

آیه 218
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ...
هجرت ،کوچ کردن و نوعی حرکت است‏ .
اگر درونی باشد «هجرت کبری» است و
اگر بیرونی باشد «هجرت صغری» است. 
حرکت بیرونی در هجرت «موضوعیّت» ندارد.
و آنچه هدف است، حفظ حرکت درونی یا ایجاد حرکت درونی است. 
یعنی هدف هجرت ، هجرت درونی است ...
«وَالرُّجْزَ فاهْجُرْ»(و از پلیدی دوری کن.)
(مدثر)

اسلام هجرت را به عنوان هدف مطرح نمی کند بلکه آن را حرکتی هدفمند می داند و
مانند همه عبادات،
مارک «فی سبیل‌الله» می‌خورد
و یا الی الله ،یا الی الرسول الله و
همراه می شود با ایمان و جهاد و...
  مانند «هاجَروا وَجاهَدوُا فی سَبیلِ اللّه »
یا «مَن یُهاجِر فی سَبیلِ اللّه یَجِدْ فی الارضِ مُراغَما»و....
حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:
اِنّی مُهاجِر"ٌ الی رَبِّی"(عنکبوت / 26)

مهم ترین ویژگی مهاجر آن است که هجرتش، تلاشش، تبلیغش و... همه برای خدا باشد و ایمانش از سر تسلیم و رضایت خداوند،
«مَنْ دَخَلَ فی الاِسلامِ طَوْعا فَهُو مُهاجِرٌ؛
( کافی، ج 8، ص 148، حدیث 126. ) 
«لِلفُقراء المُهاجِرینَ الذّینَ أُخرِجوُا مِنْ دیارِهِمْ واَموالِهِم 
یَبتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّه وَ 
رِضْوانا و 
یَنْصُروُنَ اللّه وَ رَسُولَهُ»
(حشر/8)؛ 
« برای فقیران مهاجری که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده اند، در حالی که فضل الهی و رضای او را می طلبند و خدا و رسولش را یاری می کنند.»

در این آیه سه صفت برای مهاجر ذکر شده است:
دنبال فضل الهی بودن، 
خشنودی او را در خواست نمودن،
و خدا و رسول او را یاری کردن؛

پیامبر اکرم(ص) فرمود:
"أیُّها النّاسُ اِنَّما الاَعْمالُ بِالنّیّاتِ و اِنَّما لِکُلِّ امْری ءٍ ما نَوی، فَمَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ الی اللّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ اِلَی اللّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ اِلی دُنْیا یَصیبُها اَوْ اِمرَأةٍ یَتَزَوَّجُها فَهِجْرَتُهُ اِلی ما هاجَرَ اِلیهِ "
"ای مردم! 
ارزش و عدم ارزش اعمال، فقط با نیات است 
و برای هر کس همان می ماند که
نیت کرده است.
پس کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، پس هجرتش به سوی خدا و رسول او است و
کسی که هجرتش به سوی دنیایی باشد که به آن برسد، و یا زنی که با او ازدواج کند، 
هجرتش به سوی همان چیزی است که 
به سوی آن هجرت کرده است.»
(میزان الحکمه ،ج 13وبحار الانوار، دار الکتب الاسلامیه، ج۱۹، ص۳۹-۳۸)

هجرت،
حرکت از «ظلمت» به «نور» و 
از «کفر» به «ایمان» و 
از «گناه و نافرمانی» به «اطاعت و فرمانبری» 
است ...
در احادیث می‌خوانیم،
مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده امّا در درون روح خود، هجرتی نداشته‌اند در صف مهاجران نیستند. 

امام علی (ع) می‌فرمایند:
«یَقُولُ الرَجُلُ هاجَرْتُ و لم یُهاجِرْ إنّما المُهاجِرونَ الّذین یَهْجُرونَ السَیّئاتِ و لَمْ یَاْتُوابها »
«بعضی‌ها می‌گویند مهاجرت کرده‌ایم در حالی که مهاجرت واقعی نکرده‌اند، مهاجران واقعی آنهایی هستند که از گناهان هجرت می‌کنند و مرتکب آن نمی‌شوند.»

در مسئله هجرت،
یکى از ویژگیهاى مهم مهاجر، 
مخصوصا مبلغان مهاجر، امامت و ولایت‏ شناسى است.
على( ع) مى‏ فرماید:
«لایَقَعُ اسْمُ المُهاجِرِ عَلى أَحَدٍ اِلاّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فى الاَرْضِ فَمَنْ عَرَفَها وَ أَقَرَّ بِها فَهُوَ مُهاجِرٌ؛
نام مهاجر را بر کسى نمى ‏توان گذاشت ،
مگر اینکه حجت خدا بر روى زمین را بشناسد، 
هر کس او را شناخت و به او اقرار کرد، 
مهاجر است.»
نهج البلاغه(محمد دشتی)خطبه ۱۸۹، ص۳۷۲

آیه 219
یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ
قُلْ فِیهَا  "إِثْمٌ کَبِیر"
ٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ و
"َإِثْمُهُمَا أَکْبر"ُ مِن نَفْعِهِمَا
می فرماید : 
در جواب اینها بگو که
در خمر و میسر" اثم" بزرگی است و
منظور از "اثم" ضرر نیست که 
مقابله داشته باشدبا منفعت،
بلکه منظور از "إِثم" گناه است؛ 
یعنی ضررنمی گوید تا انسان بگویدکه در کنار ضرر منافع هم دارد و آن مقداری هم که ضرر نداشته باشد جایز است، مثلاً یک قطره‌اش چون ضرر ندارد جایز است...

اساس نهی خمر و میسر " اثم و وزر" است نه ضرر، 
حکمی که بر خمر و میسر بار است،
بر اساس اثم بودن و گناه بودن آنهاست نه زیانبار بودن آنها، 
اگر چیزی در مدار ضرر باشد به مقدار ضرر حرام است ،در حالیکه می فرماید؛ گرچه منافع مردمی در او هست ، اما اثمش کبیر است و  می فرماید هنگام مستی نزدیک نماز نشوید زیرا این عمل شیطانی است رجس است، 
" یاأَیها الَّذین ءَامَنُوا إنَّما الخَْمْرُ و الْمَیسرُ والأَنصاب والازلام ُ رجْس من عمل الشیطن فَاجْتَنبوه " 
(مائده 90)

سؤالهایی که در قرآن کریم مطرح است،
بخشی از آنها ناظر به حکمت اشیاست،
بعضی هم ناظر به احکام اشیا،

مثلا "یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ" 
برای بیان حکمت
و"یسْأَلُونَکَ عَنِ الْخمروالمیسرِ"
ویا "َیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى"  سؤال ازاحکام شرعی است

آیه 221
وَلَا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ ...
و (ای مردان مؤمن) با زنان مشرک ازدواج مکنید و یقین داشته باشید زن با ایمان از زنِ مشرک بهتر است حتّی اگر شما را به شگفتی آوَرَد و (ای زنان مؤمن) با مردان مشرک ازدواج نکنید و یقین داشته باشید مرد مؤمن از مرد مشرک بهتر است حتّی اگر شما را به شگفتی آوَرَد. 
آن‌ها شما را به سوی آتش می‌خوانند (حال آن‌که) خدا به سوی بهشت و مغفرتش فرامی‌خوانَد و نشانه های خود را برای مردم تبیین می‌کند، باشد که پند گیرند.

همسری به همسفری شبیه است،
زندگی مشترک به یک سفر می‌مانَد، 
به یک راه که باید رفت، 
به یک مسیر، مسیرِ‌  «شدن»؛
راه، هم‌راه می‌خواهد، هم قدم، هم‌سفر. 
بعضی هم‌راه‌ها، فقط هم قدم هستند، 
مقصدشان یکی نیست، با هم راه می‌روند امّا به هم نمی‌رسند.

ایمان شرطِ‌ یکی شدنِ‌قدم‌هاست تا مقصد. 
مانند تصویر پرسپکتیوی است که در یک سرش همه چیز به هم می‌پیوندد و در سرِ مقابلش همه چیز از هم دور می‌شوند.

استدلال آیه هاچقدر زیباست! 
هم‌ قدم‌ ات باید اهل ِ‌ایمان باشد،
چرا؟ 
چون مردانِ‌ و زنانِ‌ مشرک شما را به سویِ‌ آتش می برند: 
اولئک یدعون الی النّار.

امّا نوبت به مردان و زنان مؤمن که می‌رسد،
دیگر ضمیر، «اولئک» نیست.
برای زوج‌های مؤمن، کفیل، خودِ خداست برای رساندنشان تا بهشت.
والله یدعوا الی الجنّه و المغفره باذنه.
خودِ خداست که دستشان را می‌گیرد و
تا بهشت و مغفرتش می‌بردشان.

ترکیبِ "جنّه" و "مغفره"،
در یک جایِ‌ دیگرِ‌ قرآن هم هست....
همان آیه‌ای که به مسابقه فرا می‌خوانَد،
به سرعت گرفتن تا بهشت:
و سارعوا الی مغفره من ربّکم و جنّه...

انتخابِ زوج، مسابقه بهشت رفتن است. 
بحث سرِ این است که
اصلاَ تو می‌توانی مرا تا بهشت ببری؟!
تا مغفرت و رحمت و رضوان؟
آیه 224
... تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ...
انسان وقتی اصلاح بین الناس می ‌شود که قبلاً به برّ و تقوا رسیده باشد،
سخن از" صلاح "نیست سخن از "اصلاح" است، و هر اصلاحی مسبوق به صلاح است،این است که "اصلاح "در مرحله سوم بعد از مرحله بر ومرحله تقوی آورده شده :
"ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بین الناس"
یعنی انسانی توفیق اصلاح بین مردم نصیبش می‌شود که خودش جزء ابرار و اتقیا باشد...

آیه 225
...ایمنکم...
سوگندهایتان...
یمین در لغت سه معنی دارد: الجارحة، القوة، القدوة. و قسم مطلق را می گویند و بدان جهت یمین می گویند که در جاهلیت هر کس که قسم می خورد دست راست صاحب خود را می گرفت تا گفتار خود را تقویت کند...
سوگند هم، در اصل «سوکنته» به معنای گوگرد و سوگند خوردن به معنی خوردن گوگرد است که نوعی آزمایش برای تشخیص گناهکار از بی گناه بوده که در قدیم مقداری آب آمیخته به گوگرد به متهم می خورانیدند و از تأثیر آن در وجود وی گناهکار بودن یا بی گناه بودن او را تعیین می کردند، بعدها به معنای قسم به کار رفته است.(فرهنگ عمید، ج ۲، ص ۱۴۸۵)

آیه 225 
لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ 
وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ ...
سوگند هم  از جهت لفظ اثر دارد،
و هم از این جهت که تاکید گفتار است، 
وهم از این جهت که خودنوعی " عقد و پیمان" است، 
ونیزاثرات دیگرى داردازحیث مخالفت وشکستن آن و...
سوگند لغو سوگندی است که 
هیچ اثری در قصد صاحب سوگند نداشته باشد؛ سوگندهای بیهوده ‏ای است که صاحبش نمی ‏خواهد به وسیله آن عقدی و پیمانی ببندد و به اصطلاح تکیه کلامی است که بعضی به آن عادت کرده ‏اند و مرتب می گویند به خدا ،به ابوالفضل...
ولی از باب اینکه اعمال حتی لفظ بر قلب تاثیر زیادی دارد،می فرماید که باید مراقب افکار و الفاظ بود که آنچه قلب کسب می کند مواخذه دارد وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ ...

در داستان حضرت آدم و حوا(ع) و هبوط ،
ابلیس برای گمراهی و ضلالت آدم و اخراج و هبوط وی از بهشت آدم(ع) تلاش می کند و در نهایت با بهره گیری از سوگند باطل ، شرایط هبوط و اخراج را فراهم می آورد...

از نظر قرآن سوگند لغو ،
مانع از تزکیه و رشد انسان می شود و مومنان می بایست مواظب باشند تا در دام شیطان نیافتند.
د(آل عمران/ ۷۷)

در اسرار مضمضه در مقدمات وضو ،
حضرت رسول اکرم (ص)فرمود :
می‌دانید چرا در حال وضو گرفتن دهن شسته می‌شود, برای اینکه این دهن باید نام الله را ببرد.
اگر ادب دینی این است که انسان در هنگام وضو گرفتن مضمضه کندو دهن را بشوید تا با دهن شسته نام خدا را ببرد, چگونه برای هر چیزی می توان نام الله را سوگند خورد.

راغب اصفهانی، لغو را به معنای چیزی دانسته است که به آن اعتنایی نمی شود و انجام دادن آن از روی عقل و تفکر نباشد. 
(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص ۷۴۲)
ازنظر قرآن، فرصت کوتاه عمر آن اندازه زیاد نیست که انسان خود را به کارهای بیهوده نسبت به هدف و فلسفه آفرینش، مشغول دارد. هرکاری که انسان انجام می دهد باید با اصل هدف آفرینش هماهنگ باشد. بنابراین، ازهرگونه کارهای بیهوده به شدت پرهیز داده است.

مرحوم دولابی :
قرآن نامه دوست است 
و زبان اهل محبت،زبان اشاره است؛

اشارات را اهل محبت درک می کنند،
اگر اهل محبت شدی قرآن را خواهی فهمید...

عبادت

 عبادت براى این است که با جان عالم آشنا شویم

اصلا عبادت براى چیست؟

براى این است که در ما نورانیت پیداشود،بلکه به آن عمق عالم،به آن‏ جان عالم راه پیدا کنیم،

خودمان جان و دل پیدا کنیم و با جان عالم آشناشویم

قرآن فرمود: «و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة‏اعمى و اضل سبیلا »

آنکه در این جهان کور باشد در آخرت کور است ‏و گمراه‏تر.

 مقصود از«اعمى‏»چیست؟

آیا مقصود کسى است که ‏در این دنیا چشم سر نداشته باشد؟

این که براى کسى جرم‏ نمى‏ شود،و چقدر اولیاء الله بوده ‏اند که چشم نداشته‏ اند.

در انسان حس هایى ‏وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند چیزهایى را مى ‏بیند که 

هیچ‏ بینایى سرى آن چیزها را نمى ‏بیند.

امروز ثابت‏ شده‏ که حواس دیگرى هم در انسان هست،لا اقل بالقوه هست و

 مى ‏تواندوجود داشته باشد.

پس آیه قرآن که مى ‏فرماید:

  من کان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى و اضل سبیلا

 چه مى ‏خواهد بگوید؟

هر کس دراین دنیا کور باشد در آن دنیا کورتر است.نمى ‏خواهد بفرماید کسى ‏که 

چشم سرش کور باشد چنین است

در آیه ‏اى دیگر قرآن کریم مى ‏فرماید:

  و من اعرض عن ذکرى‏ فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى‏

 آنکه از یاد من ‏اعراض کند،آنکه خدا را-آن نور آسمان و زمین-را فراموش کند،

آنکه در خانه دل خودش را بر این نور ببندد و خانه دل خودش راتاریک نگه دارد،

اثرش در این دنیا این است که همیشه در زندگى ‏احساس فشار مى‏ کند،ثروت دنیا

 و سلطنت دنیا را هم که به او بدهندباز هم در فشار است،و اما در آخرت ما او را

 کور محشور مى ‏کنیم،واو در آخرت به ما اعتراض مى‏ کند،مى‏ گوید:

 رب لم حشرتنى اعمى ‏و قد کنت بصیرا

 پروردگارا من که در دنیا چشم داشتم،چرا مراکور به این دنیا آوردى؟

مى ‏دانید به او چه جواب مى‏ دهند؟ جواب ‏مى ‏دهند که بینایى آن دنیا به درد این 

دنیا نمى ‏خورد.اینجا یک ‏بینایى دیگرى لازم دارد که باید در آنجا به دست مى ‏آوردى:

 قال کذلک‏اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسى‏  

 تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى که آیات ما را ببینى، آیات ما جلوى چشمت بود

و نمى ‏دیدى،کور بودى،بدیهى است که اینجا هم کورى،هر که دردنیا چشم باطن داشته

 باشد اینجا هم چشم دارد.....

شهید مطهری ، آشنایی با قرآن ، جلد چهارم

 

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (12)

نکات قابل توجه در  آیات مربوط به طلاق :


*فضای بیان قرآن درآیات طلاق آکنده از نوعی مهرورزی و عطوفت است و هرچند طلاق امری ناپسند در نظر گرفته شده اما با تشریع آموزه های اخلاقی در این احکام و توصیه به احسان و نیکی همراه با طلاق ،اثرات روانی و نامطلوب آن کاهش می یابد .
*ادبیات حاکم در آیات طلاق مانند الفاظ به کار رفته در کتب تورات و انجیل، خشک و خلاصه و بی روح نیست. آیات دربردارنده نوعی دید لطیف هستند .
*در الگوها و رفتارهای قرآنی،"طلاق" جزء آخرین روشها در رفع اختلافات خانوادگی است.اگر صلح و گذشت و استفاده از مشاورین و حاکم جامعه جواب ندهد ...

* در آیات مربوط به طلاق،
در سوره مبارکه بقره،
دوازده بار کلمه " معروف " تکرار شده است که خود نشان دهنده احترام به حقوق دیگران و عدم سوءاستفاده از حقوق ایشان و اتخاذ یک روش محترمانه و نیکوکارانه می باشد.
* در کل روشی را که آیات قرآن برای برخورد با اختلافات خانوادگی پیش روی ما قرار می دهدبه صورت یک قانون کلی است:  یا به شایستگی و احترام زندگی کردن در کنار هم ...یا به شایستگی و احترام از هم جداشدن و هیچ راه سومی توصیه نشده است.

* جدایی و طلاق آدابی دارد که
حفظ  شأن و منزلت طرف مقابل از یک سو و عدم ایجاد یک خاطره تاریک و مخدوش از طرفین از سوی دیگر مورد نظر می باشد.

*طلاق و عدم اضرار روحی دیگران
( آیه 231)
طلاق و جدایى آمیخته با نزاع و کشمکش و تحریک روح انتقام‏جویى نباشد، بلکه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت، قرار گیرد، زیرا اگر مرد و زنى نتوانند، با هم زندگى کنند و به دلائلى از هم جدا شوند دلیلى ندارد که میان آنها عداوت و دشمنى حاکم گردد. و عفو را به گذشت نزدیکتر نشان داده و 
از کلمه "فضل" که نوعی نیکی بسار بزرگ است یاد می کند و نه تنها افراد را در زمینه طلاق بلکه همگان را به این امر می خواند.

*طلاق و آموزه های اخلاقی برای اطرافیان
( آیه 232)
دقت و ظرافت صدور احکام طلاق و عجین کردن آنها با آموزه های اخلاقی از زیباییهای احکام اسلام است .

یکی از علل زمینه ساز طلاق می تواند دخالت بی جای اطرافیان باشدو پس از طلاق دخالت اطرافیان چندبرابر شده و خود مانعی بزرگ بر راه بازگشت به زندگی مشترک می باشد و گاه مایه انحرافات را برای هر دو طرف به وجود می آوردو
آیات با نفی این گونه دخالتها در صورت "تراضی" یعنی رضایت دو طرفه جهت بازگشت را ،همپایه ایمان به خدا و روز جزا بالا می برد "یومن بالله والیوم الآخر"

* پاکى و تزکیه حتی در طلاق
"ذلکم ازکى لکم و اطهر و الله یعلم و انتم لا تعلمون "
یعنی نتیجه عمل به این دستورها صددرصد به خود شما مى رسد، ولى ممکن است بر اثر کمى معلومات ، به فلسفه این احکام واقف نشوید، اما عمل به این دستورها، هم موجب تزکیه و هم موجب طهارت است.
یعنى این احکام و دستورات هم آلودگیها را که بر اثر غلط کارى دامنگیر خانواده ها مى شود بر طرف مى سازد، و هم مایه نمو و تکامل و خیر و برکت است ، آنچه جامعه را تزکیه و تطهیر می‌کند, به غیر وحی حاصل نخواهد شد.

همراهی نکات اخلاقی در کنار احکام فقهی،
از زیباییهای این آیات است و
نشان می دهد که
صرف عمل به یک سری احکام و تعصب نشان دادن بر ظواهر دین کافی نیست. 

به فرموده علامه طباطبایی :
"چون اسلام همانطور که مکرر گفته ‏ایم دین عمل است، نه دین حرف، و شریعت کوشش است نه فرض، و مسلمانان به این درجه از انحطاط و سقوط اخلاقى و فرهنگى نرسیدند مگر به خاطر همین که به انجام تشریفات ظاهرى اکتفاء نموده و از روح دین و باطن امر آن بى‏ خبر ماندند."

آیه 234
والله بما تعملون خبیر
در این آیه از بین اسماى حسناى خداى تعالى "خبیر" براى تعلیل حکم ازدواج مجدد آمده است ،
خبیر از ریشه" خبر"، به معناى اطلاع داشتن از جزئیات امور است.
علیم نیز گاه به این معنا است ، به معنی درک حقیقت چیزی . چه جزئی یا کلی.
اما خبیر خصوصى ‏تر از علیم است، علیم در جزئیات و کلیات هر دو به کار مى ‏رود، ولى خبیر تنها در جزئیات به کار مى‏ رود. 
برخی مفسران معتقدند که علیم مربوط به ظاهر اشیاء است و خبیر مربوط به باطن امور و اسرار و کسی که امور ظاهری را میداند را علیم و کسی که اسرار و باطن افراد را میداند، خبیر نامیده میشود.

آیه 237
...وَأَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى
تقوی را ادبیات عرب می‌گوید ریشه‌اش از «وقایه» است.
راغب در المفردات‌ می‌گوید وقایه یعنی نگه‌داری اشیاء در برابر چیزهایی که به آن‌ها ضرر و یا آزار می‌رساند. 
حقیقتِ پنهان‌شده در تقوا هم همین است ... مراقبت و نگه‌داری.
  در میان مخلوقات خدا و مصنوعات بشرچه چیزی حسّاس‌تر و ظریف‌تر از روح انسان است که محتاج مراقبت و نگه‌داری باشد؟
آیه‌ها برای هدایت اهل تقوا آمده‌اند. برای موعظه اهل تقوا، برای یادآوری به اهل تقوا. 
هدیً للمتّقین...
موعظه للمتّقین...
تذکره للمتّقین... 
حتّی آن‌جایی که می‌گوید خدا به پول و مال و مقام و قد و قیافه و نژادتان نگاه نمی‌کند، تقوای شماست که برای خدا مهم است، بهترین‌تان باتقواترین‌تان است: اکرمکم عندالله اتقاکم. 
یا آن‌جا که می‌گوید بهشت ‌با همه اوصاف رویایی‌اش مهیّای اهل تقوا شده است؛ اعدّت للمتّقین. 
یا آن‌جا که می‌گوید: والعاقبه للمتّقین.
عاقبت با الف و لام،  برای اهل تقواست. 
عاقبت به خیری برای اهل تقواست:
و انّ للمتّقین لحسن مآب. 
یا آن‌جا که می‌گوید،
اگر تقوا داشته باشید، قدرت تشخیص می‌دهیم به شما،
آن هم دراین دنیای پرشبهه و پرفتنه:
ان تتّقوالله یجعل لکم فرقاناَ،
یا آن‌جا که می‌گوید برکات آسمان و زمین را برای‌تان نازل می‌کنیم اگر تقوا داشته باشید؛
لفتحنا علیهم برکات من السّماء والارض.
یا آن‌جا که می‌گوید کسی که اهل پروا بشود بن بست ندارد؛ و من یتّق الله یجعل له مخرجا
یاآن‌جا که می‌گوید، کسی که اهل پروا بشود روزی‌اش از جایی که فکرش را نمی‌کرده می‌رسد؛ 
ویرزقه من حیث لا یحتسب. 
یا آن‌جایی که می‌گوید کسی که اهل پروا باشد، زندگی‌اش را، کارهایش را آسان می‌گذرانیم؛ و من یتّق الله یجعل له من امره یسرا...
اما همان هدیً للمتّقین بودن ‌این کتاب کافی است برای اهلش....
و نشانی می دهد
عفو نزدیک تر است به تقوی ...

آیه 238
حافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلّهِ قَانتین
و
الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ؛ 
همه احکام و شرایع الهی که حدود الهی محسوب می‌شوند باید محفوظ بمانند،
در خصوص نماز از آن جهت که عمود دین است دستوری جدا آمده که حافِظُوا عَلَى الصَّلَوَات
گاهی دستور حفظ به اصل و حقیقت نماز تعلق می‌گیردو
گاهی به کمیت و عدد نماز تعلق می‌گیرد، 
وقتی از اصل حقیقت و کیفیت حقیقت نماز بحث می شود نماز مفرد ذکر می‌شود( صلات)، اما وقتی  کمیّت و تعداد نمازها باشد آنجا جمع یاد می‌شود(صلوات )، 
در قرآن کریم هم حفظ صلات؛ هم حفظ صلوات آمده است .

حافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ
همه احکام و شرایع الهی حدود الله هستند.
(حدودالله قبلا بحث شده بود )
و حفظ نمازحفظ همه حدود الهی را به دنبال دارد،
مثلا در سورهٴ مبارکهٴ "معارج" می فرماید :
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً ٭...جَزُوعاً ٭... مَنُوعاً ٭
إِلَّا الْمُصَلِّین
انسان در شداید جزع می‌کند و اگر خیری به او برسد انحصار طلب است به غیر راه نمی‌دهد،برای درمان هلوع و جزوع بودن آیا راهی هست یا نه، فرمود إِلَّا الْمُصَلِّینَ  
یعنی نمازگزارها این‌چنین نیستند یعنی نماز این خاصیت را دارد که انسان را از جزوع بودن نجات می‌دهد از منوع بودن نجات می‌دهد نه اینکه خلقت نمازگزارها خلقت دیگری است، بلکه آنها با این نمازاینگونه مرض ها را علاج کردند.

"اِلَّا الْمصلین"
«المصلّین» صفت مشبههٴ بیانگر حالت ملکه است،
نمی فرماید آنهایی که نماز خواندند یا آنهایی که نماز می‌خوانند با فعل یاد نکرد، بلکه با وصف یاد می کند که نشانه استمرار و ملکه بودن این صفت است . 
نمازگزارنده کسی است که نماز می خواند ،
نمازگزار کسی است که نماز برای او ملکه شده است.
  اگر کسی دائماً متذکر حق باشد دائم الصلات است،

مصلین چه کسانی هستند؟ 
نمازگزاران چه کسانی هستند ؟
(نمازگزارها نه نمازگزارنده‌ها)
در سوره معارج بعضی از اوصاف نمازگزاران را اینگونه می فرماید :
نمازگزارها کسانی‌اند که 
نماز خواندن برای اینها ملکه شده باشد:
الّذین هُم علی صلاتهم دائمون

نمازگزارها کسانی‌اند که مسائل مالی شان تطهیر شده باشد 
وَالَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ ٭ لِلسَّائلِ وَالْمَحْرُوم

نمازگزاران کسانی‌اند که پیوندی عمیق و راستین با قیامت دارند ،
وَالَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّین

نمازگزاران کسانی‌اند که  عفیف و عفت پیشه اند 
وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُون...

نمازگزاران کسانی‌اند که امین بوده و عهد و پیمان خود، اعم از الهی یا مردمی و آنچه را تعهّد کرده وفا می‌کند:
وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُون...

نمازگزاران کسانی‌اند که شهادتشان بر اساس حق و عدالت است :
وَالَّذِینَ هُم بِشَهَاداتِهِمْ قَائِمُون
وباز تاکید میکند،
نماز گزاران کسانی هستند که محافظت دارند برکارهایشان
وَالَّذِینَ هُمْ عَلَی صَلاَتِهِمْ یُحَافِظُون

اما چرا در بین آیات مربوط به احکام طلاق ، 
ناگهانی و کوتاه آیه ی نماز و نمازگزار و حفظ نماز آمده است ؟

در سورهٴ مبارکهٴ "مریم/ 59" می فرماید: 
" أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ"
نماز را ضایع کردند و
به دام شهوات افتادند ...

در جهنم سؤال می‌کنند که چرا به جهنم افتادید؟
در جواب نمی‌گویند ما به خدا معتقد نبودیم و...
بلکه می‌گویند ما نماز نخواندیم و کم کم به این دام افتادیم ...

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَر *لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ *کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضینَ ٭ وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ..
وآیات مشابه دیگر ....

با توجه به مطالبی که ذکر شد به راحتی می توان فهمید که چه قدر به جا و متناسب این آیه کوچک در بین آیات بلند مربوط به مسایل و احکام طلاق آمده است ...

آیه 238
و قوموا لله قانتین 
قیام ایستادگی است نه ایستادن ،
یعنی دائماً برای خدای سبحان در حالت ایستادگی باشید، چون مهم‌ترین حال برای دفاع حالت ایستادن است از این جهت تعبیر به ایستادن شده است،
در جریان اصحاب کهف می فرماید قیام کردند یعنی ایستادگی کردند در حال نشسته هم باشند باز قائم‌اند چون در برابر باطل دارند مقاومت می‌کنند در همه حال قائم‌اند...
"وَقُومُوا لِلّهِ قَانِتِینَ" 
«قانت» هم صفت مشبهه است وهم معنای استمرار داردو ثبات و دوام را می‌فهماند .
قنوت تنها خضوع نیست ،بلکه تداوم در خضوع مداوم را می‌گویند قنوت...

"...لِلّهِ قَانِتِینَ" 
لله ایستادگی کنید ،
برای خدا ایستادگی کنیدنه برای چیز دیگر،
گاه ایستادگی هست، اما لله نیست،

در آیات قبل تر فرموده بود ،
"ْ لَهُ مَا فِی السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ"
(بقره /116)
برای اوست آنچه در زمین و آسمان است و 
سراسر جهان نسبت به او قنوت دارند ،
یعنی دائماً در اطاعت‌اند ،
لحظه‌ای از اطاعت تمرد نمی‌کنند ،
این قنوت همان تداوم طاعت است ،
که گاه می فرماید:
مجموعه نظام کیهانی همه مسلمانند
"لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ"
برای او اسلام آورده اند آنچه در آسمانها وزمین است ...
وگاه به سجود یاد می کند که
لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَما فی الْأَرْضِ 
برای خدا سجده می کند آنچه در آسمانها و زمین است ...
و گاهی به قنوت یاد می‌شود
"کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ"...
گاهی به تسبیح یاد می‌شود که
"إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ"

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (13)

آیه 246

الم تر الی الملاء ...
به گروه های قدرت درون حاکمیت سیاسی "ملاء" می گویند .
«ملا» به گفته راغب، گروهی را می گویند که بر فکر خاص اتفاق نظر دارند و شخصیت ظاهریشان چشم ها را پر می کند. 
قرآن کریم از این طبقه سی بار یاد کرده است . 
ملا در واقع همان اشراف هستند که وضع ظاهری شان نظر افراد محروم رابه خود جلب می کند . 
به طورکلی، گروه ملا افرادی هستند که در راس قدرت قرار دارند و پیوسته هم رای و پشتیبان یکدیگرند و به عبارت دیگر، گروه برگزیدگان سیاسی هستند که رتق وفتق امور را در دست دارند .

سوره بقره، آیه 246 به بعد...
داستانواره ،
قومی که قرآن معرفی کرده است .
نسل حضرت ابراهیم از یک طرف حضرت اسحاق است که به حضرت یعقوب می رسد وفرزندان حضرت یعقوب می شوند بنی اسرائیل .
قوم بنی اسرائیل، فراز و فرودهای متعددی داشتند،تا جایی که بنی اسرائیل بردگان فرعون می شوند.
که وضعیت بسیار سخت وذلیلانه ای داشتند،تا حضرت موسی نجاتشان می دهد ...
این آیات زمان بعد از حضرت موسی را توضیح می دهد که قوم بنی اسرائیل، دوباره به بدبختی و ذلت دچار شده اند وکار به جایی رسیده که تحت فشار دو بلای بزرگ هستند :
...الْمَلَإِ مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى،
‏ إِذْ قالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ 
وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا 
اینهارا از خانه وسرزمینشان بیرون کرده اند
(در عربی دار یعنی خانه و جمع آن می شود دیار) و 
و بلای دوم این بود که فرزندانشان رااز اینها گرفته اند ...

پس نزد پیامبر زمان خودشان می آیند...
چه کسانی می آیند ؟
ملاء قوم 
(متن بالا در مورد ملاء را دوباره مطالعه بفرمایید)
این ملا پیش پیغمبر زمان خودشان می آیند که ما بدبخت شده ایم وذلیل و...
اما تحلیل غلطی به پیغمبر زمانشان ارائه می دهند ... 
می گویند :
چون صاحب و فرمانروا نداشتیم ذلیل شدیم!
بجای اینکه بگویند حدود الهی را رعایت نکردیم و وظایف و تکالیف خود را خوب انجام ندادیم ،ترک جهاد کردیم و...به وصی حضرت موسی میگویند:
چون ما فرمانده نداشتیم!
یعنی تقصیر را از خود به سمت رهبر انداختن ...

پیامبر زاده هستند ،
ولی فرهنگشان و دردهایشان تغییر کرده است...
  پیغمبرشان می گوید : 
احتمال نمی دهید که،
شما مرد راه نباشید ؟
قالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا...
گفت شاید چه بسا اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد پیکار نکنید...

ملاء بزرگان دین و حکومت  میگویند ، به دو دلیل مرد راه هستیم :
1- از خانه وسرزمینمان ما رو بیرون کرده اند،
2- فرزندانمان را از ما گرفته اند،
قالُوا وَ ما لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا 

اما در این دو دلیل این پیغمبر زاده ها،
" هیچ دغدغه خدا و پیغمبر و قیامت و جهاد وعدالت و... نیست"! 
پیغمبر زاده هستند و می خواهندکار کنند ولی دغدغه دین و خدا را ندارند ،
دغدغه شان خانه وزمینشان و فرزندانشان است!
این است که تا وارد کار می شوند ... 
ُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ روی برگرداندند مگر اندکی از آنان 
تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ یعنی همه شان بریدند جز یک تعداد اندکی !
درانتهای آیه،می فرماید من علم دارم به ظالمین. 
ظالمین چه کسانی هستند؟
مدعیان دروغین

آیه 247 سوره بقره 
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً ...
نبی خدا فرهنگ آنها را اصلاح می کند و
می گوید:
" بعث کردن کار من نیست "و کار خداست ،
و می گوید خدا برای شما طالوت را انتخاب کرد،
پیامبر از طرف خدا چوپانی را معرفی می کند ، 
طالوت ...
اعتراض می کنند! 
که از طبقه خاصه و اشراف و ملاء نیست پس توان مدیریت ندارد،
مخصوصا که مال ومنالی هم ندارد و تازه چوپان هم است !؟ 
معیار و ارزش های غلطی که حاکم شده بود بر فکر و فرهنگ سیاسی و اجتماعی آنان...
ومی گویند :
نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْه...
حق ماست فرمانروایی... 
دلیل ؟
چون وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِن...
از طبقه ممتازه نیست...
پیامبرشان می گوید :طالوت از نظر روحی و جسمی قابلیت داردو خدا هم قدرت علمی بیشتری به او داده است و خدا می داند کجا وسعتش را قرار بدهد.
یعنی معیارهای مدیریتی را مشخص می کند:
توانایی روحی و جسمی و علمی ...
اما حرف پیامبرشان نیز برای آنها کافی نیست و معجزه می خواهند !
و معجزه را خداوند مشخص کرد:
طالوت این تابوت عهد یعنی آثار و یادگار نبی و وصی را به شما برمی گرداند ..

تابوت عهد چه بود که به عنوان معجزه مطرح شد ؟
صفر خروج، باب 37، در کتاب تورات توضیح می دهد که ؛
مادر موسی، بچه را در یک تابوت (صندوقچه) به رود نیل سپرده بود. فرعونیان  تابوت راجهت خوش یمن بودن آن حفظ کردند ،حتی فرعون این تابوت را بعد از قیام موسی نیز نشکست و این تابوت محترم بود و به آن می گفتند تابوت عهد و تابوت مقدس.
بعد از رحلت موسی لوازم موسی و هارون مثل عصا و زره و غیره و تورات اصیل را در این تابوت عهد گذاشتند و به هنگام جنگ این تابوت را پیشاپیش لشکر می بردند تا اینکه به علت بی لیاقتی تابوت عهد یعنی آثار و یادگارهای پیامبر شان موسی  و وصی پیامبرشان هارون و تورات را از دست دادند ...

اگر تابوت عهد با خصوصیات فوق بعد از مرگ موسی معجزه شود،
جواب وهابیت در مقابل تفکراتشان در مقابل تخریب آثار اسلامی چه خواهد بود ؟

(آیه 248)
وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فیهِ سَکینَةٌ ....ْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین‏ 
نشانه این است :
زمانی که طالوت کار را بدست بگیرد، تابوت مقدس برمی گردد و این تابوت را ملائکه می برد تا شما یقین کنید.
پیغبرشان کنایه ای می زند :
اگر ایمان دارید، حرکت کنید!
ملاء (اشراف و بزرگان چشم پرکن ) با دیدن حجت قوی مجبور شدند فرماندهی طالوت را بپذیرند.
طالوت تردیدها و ضعف های ایمانی آنها را دیده و تصمیم می گیرد این چوب خشک را تکان بدهد.

از سلمان روایت شده است که 
در محضر رسول خدا نشسته بودم و پیغمبراکرم (ص) شاخه خشکی را از زمین برداشت و تکان داد و فرمود:
شما را اینطور تکان می دهند و آخر کار چقدر باقی بماند خدا می داند؟!

اینقدر تکان می دهند و
غیبت آنقدر طول می کشد که 
خواص به شک خواهند افتاد.

آیه 249 سوره بقره :
فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ 
قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلیکُمْ بِنَهَرٍ
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی 
وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی
إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ
فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً ....
قرآن می فرمایدکه طالوت "بِالْجُنُود" حرکت کرد و نمیگوید بجنوده ،
چرا که همه اینها در کنار طالوت باقی نمی مانند.
و طالوت نیزلشکر را به خود نسبت نداد،چون گرچه لشکریان انبوه بودند و فرماندهى او را پذیرفته‏ اند، ولى هنوز میزان فرمانبرى آنان محل آزمایش است، ولى بعد از آزمایش، به خود نسبت مى‏ دهد. «فانّه منّى»

طالوت می فرماید:
خدا شما را امتحان می کند و یک چشمه در مسیر شما قرار می گیرد و شما هم تشنه هستید. خدا امتحان می گیرد و 3 شعبه می شوید.
یعنی در برخورد با پدیده ها باید هوشیارو بصیر باشید.

همه می دانستند امتحان هست ولی می نوشند جز اندکی...
فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلیلاً مِنْهُمْ
حساب دو گروه روشن است،
هر کس ننوشد قطعاً خودى است و 
هر کس بنوشد قطعاً بیگانه است،
ولى کسانى که با مشت نوشیدند، نه خودى هستند و نه بیگانه.
باید آنان را نه مأیوس کرد ونه مشمول الطاف که براى اینها (من اغترف غرفة بیده) نه کلمه «منّى» بکار رفته ونه «لیس منّى». 

آیا این نهر چرب و شیرین دنیا نبود ؟

آیه خبر از مردودى گروه زیادى از بنى‏ اسرائیل مى ‏دهد که از صحنه آزمایش نوشیدن آب و تحمل تشنگى، سربلند بیرون نیامدند. 

طالوت با کسانیکه از نهرخورده اند جلو نمی رود،
پس طالوت مانده و یک عده ای اندک!
فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ

امّا گروه باقیمانده،
آزمایش دیگرى داشتند که آزمایش روحى و معنوى بود. 
که وقتى با سپاه انبوه جالوت مواجه شدند،
گفتند: 
ما توانایى مقابله با این سپاه مسلح را نداریم. 
ولى آنهایى که به روز قیامت ایمان داشتند،
گفتند:
پیروزى به دست خداست، اى بسا گروه‏هاى اندک که به اذن خداوند بر سپاهیان بزرگ پیروز مى ‏شوند.

پیروزى در یک مرحله از آزمایش، کافى نیست. افرادى در بعضى از مراحل موفق مى ‏شوند، ولى در مرحله ‏اى دیگر شکست مى ‏خورند. در این آیات گروهى رهبر را بخاطر فقر نپذیرفتند، گروهى در آزمایش شکم، شکست خوردند و گروهى در برخورد با دشمن خود را باختند. 
امام باقر علیه السلام مى‏ فرماید: 
افرادى که تا آخر کار به طالوت وفادار ماندند، 
سیصد و سیزده نفر بودند...313 نفر...

شعار این 313 نفر :

کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرین

به توفیق الهی چقدر گروه های کمی که بر گروه های زیاد پیروز شدند.
والله مع صابرین و صابر کسی است که وسط میدان ایستاده و باید صبر پیشه کند.

در روایات است که از میان این 313 نفر،
کسی جرات جلو رفتن نداشت جز یک جوان بنام داوود، چقدر شبیه است به رویارویی علی مرتضی (ع)و عبدود ...

قَتَلَ داوُدُ جالُوت‏(251  بقره )
و خداوند فرماندهی را به داوود داد.
وبه او حکمت داد و زبور را و فهمیدن زبان پرندگان و زره سازی و ...
و دنیا دار امتحان هست ....

آیه 251
...وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ؛
خداوند آموخت اورا (طالوت )را  آنچه که خواست... 
این یکی از بحثهای مهم در رهبری و ولایت است که از نگاه توحیدی مکتب اهل بیت (ع)هر کسی نمی‌تواند رهبر باشد، 
رهبری درشیعه یک منصب آسمانی است.
یک منصب زمینی نیست که بگویند دموکراسی است و رأی دهید.

ولایت سلسله مراتب آسمانی دارد:
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ؛ 
بعد از ولایت خدا،
ولایت رسول الاعظم است،
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ؛
بعد از ولایت پیامبر، ولایت ائمه (ع)است، 
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.
این مرتبه سوم ولایت است.

حتی بعد از ولایت امام معصوم در عصر غیبت که خلأ رهبری به وجود می‌آید، اینگونه نیست که بگویند که صندوق آراء گذاشته تا رأی دهند.
برای جانشین امام(ع) خودشان  شرایط تعیین کرده اند،
تعیین شخص به اسم نیست به وصف است؛
فاما من کان من الفقهاء 
صائناً لنفسه،
حافظاً لدینه، 
مخالفاً علی هواه،
مطیع لامر مولاه،
فللعوام ان یقلدوه؛ 
چهار شرط مهم که در هیچ جای دنیا این شرایط را نمی‌توان پیدا کرد برای رهبری؛ 
صائناً لنفس باشد، یعنی اختیار نفسش در دستش باشد، امیر بر نفسش باشد.
حافظاً لدینه؛ حافظ دینش باشد. دین را به دنیا نفروشد. با دین کاسبی نکند. با دین معامله نکند. 
مخالفاً علی هواه، با هوای نفسش مخالفت کند،(جهاد اکبر). 
مطیعاً لامر مولاه؛ تحت امر خدا باشد و ببیند که خدا چه می‌گوید کاری نداشته باشد که خلق چه می‌گویند، 
اهل دنیا گاهی می‌آیند و گاهی می‌روند، مهم نیست، نه باید به آمدنشان دلخوش شد و نه از رفتنشان دلگیر شد. 
در کجای دنیا غیر از مکتب اهل بیت (ع) و فقهای شیعه این شرایط برای رهبری وجود دارد؟

آیه 251 
وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ؛ 
گویارهبر کدی در اختیار دارد، رمزی دارد که شاید رمز اسم اعظم است.
رمز رهبری آگاهی به اسرار نظام آفرینش است که خدا به انبیاء می‌‌آموزاند...
وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ؛ 
آنچه را که خدا مشیتش تعلق بگیرد به رهبران آسمانی آموزش می‌دهد.

آیه 251
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ 
سنت الهی است که در مجامع بشری انسانها بر دو دسته تقسیم می‌شوند:
عده‌ایی حق و عده‌ایی باطل،
یک عده موحد و یک عده کافر و ملحد و مشرک.
تدبیر الهی است که  
وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ؛ 
اگر خداوند جبهه طاغوت را به وسیله جبهه توحید سرکوب نمی‌کرد، فساد زمین را می‌گرفت.  
این سنت و حکمت الهی است که در برابر هر باطلی یک حقی را قرار داده است. 
در برابر هر فرعونی خداوند یک موسی قرار داده است.  
جریان طاغوت این گونه است که اگر در برابر آنها کسی نایستد، همه آثار حق وتوحید را در جامعه حذف می‌کنند،
لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ.

وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ؛ 
خداوند نسبت به همه بشریت دارای فضل و توجه و کرامت است، نسبت به همه عالمیان، و اینکه عده‌ایی در برابر باطل می‌ایستند، در راستای مصالح بشری است.
اگر مقاومتی در برابر باطل نباشد، هیچ مصلحتی در روی زمین به نفع فقرا و ضعفا پیدا نخواهد شد.