سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (10)

آیه 142بقره

سیقول السفهاء من الناس...
اصطلاح سفیه و سفاهت در آیهٴ( إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ) کمی توضیح داده شد، 
سفیه در برابر حلیم و عاقل هست، 
به انسانی می گویند که تهی مغزباشد و
تار و پود فکری او ضعیف و سست است ؛
در زبان عربی به پارچه‌ای که تار و پودش سست شود می‌گویند :
«ثوبٌ سفیه»
سفاهت همان وهن و سستی است در مقابل وقار و وزین بودن.
سفیه انسانی است که در اندیشه سست است و در اراده لرزان و مضطرب ،نه در مسائل علمی توان جزم دارد و نه در مسائل عملی توان عزم، نه ارادهٴ مصمّم می تواند داشته باشد و نه علمی جزم... 
نه راه به حق می برد ونه راه به رشد ...

آیه 143
و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا
و کذلک جعلناکم امّةً وسطا
وسط یعنی بین،میان ...
بین چه چیز ؟
وسط بین پیغمبر و بین مردم...
چرا؟
برای اینکه از یک طرف زیر پوشش شهادت پیغمبر باشد و از طرف دیگر دیگران زیر پوشش شهادت وی ... 
یعنی هم ارزش می دهد و هم تعیین تکلیف می‌کند، 
وظیفه تعیین می‌کند که امّت وسط قرار دادیم ،یعنی شما را در این میان قرار دادیم که هم آگاهی داشته باشید و هم تبیین کنید... 
هم بدانید که چه کسی بر شما نظارت داردو هم بدانید که نسبت به دیگران چه بکنید...
هم بدانید که هر کاری می‌کنید پیغمبر می‌بیند، هم بدانید که باید دیگران را هم زیر پوشش شهادت خود قرار بدهید.

اما امت وسط چیست ویا کیست ؟
و شاهد بودن این امت وسط چگونه است ؟ 
آیا امت وسط همان امت اسلام و مسلمین است ؟ 
همان امت محمدی (ص)؟ 
حمران بن اعین از امام پنجم (ع) نقل می کندکه :
"فأمّا الامّة فانّه غیر جائز أن یستشهدها الله و فیهم من لا تجوز شهادته فی الدنیا علی حزمة بقل "
بقل یعنی سبزی حزمه یعنی دسته
" تودهٴ مردم را که خدا استشهاد نمی‌کند. چرا؟ برای اینکه ؛ فرمود: در مردم کسانی هستند که شهادت آنها به یک دسته سبزی مقبول نیست، "
آیا خداوند اینها را به‌عنوان شهدا معرفی می‌کند؟
پس منظور همه امّت نیست...

ابی بصیر از امام ششم (ع) نقل می‌کند : 
"لتکونوا شهداء علی الناس"
یعنی "نحن الشهداء علی الناس بما عندهم من الحلال والحرام و بما ضیعوا منه" ؛ 
ماییم شهدا بر مردم  ، چه مقدار حلال و حرام در دست اینهاست و چه مقدار در حلال و حرام تضییع کردند و ضایع نمودند همه را ما می‌دانیم.
اصول کافی از برید عجلی نقل می‌کند که امام ششم(ع) درباره این آیه  فرمود:
"نحن الامةُ الوسطی و نحن شُهداء الله علی خلقه و حججهُ فی أرضه"
"ماییم امه وسط و ماییم شاهدان خداوند بر خلق او و حجتهای او" 

و علی بن ابراهیم قمی نقل می‌کند که از امام باقر(ع)در مورد امت وسط سوال شد ،حضرت فرمود: 
" نحن الأمة الوسطی، و نحن شهداء الله تبارک و تعالی علی خلقه و حججه فی ارضه"
"ماییم امت وسط و ماییم شاهدان خداوند تبارک و تعالی بر خلق او و حجتهای او در زمین "

برید عجلی از امام باقر(ع) نقل می‌کند : 
"... لیشهد محمد(ص) علینا و لنشهد علی شیعتنا و لیشهد شیعتنا علی الناس"
... تا اینکه رسول خدا بر ما شاهد باشد و ما شاهد بر شیعیانمان باشیم و شیعیان ما شاهد بر ناس باشند...

آیه 143
... و یکون الرسول علیکم شهیداً
شهیدا مطلق است و نفرمود شاهد بر امتت،
در آیات دیگر نیز می فرماید:
" إنّا أرسلناک شاهداً "
یعنی تا آنجا که شعاع رسالت توست، 
شعاع شهادت ( شاهد و گواه بودن )تو هم هست...

"انّا ارسلناک للناس کافة شاهداً و مبشرا و ندیراً"،
آنها که به تو ایمان آوردند نسبت به آنها هم شاهدی، آنها هم که کفر ورزیدند نسبت به آنها هم شاهدی یعنی رسالت تو سراج منیر است، دعوت است، بشارت می‌دهد، انذار دارد و شهادت همراه اوست که
" انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً ٭
و داعیاً الی الله بإذنه و سراجاً منیراً" 
"و أنت علی کل شیء شهید "
تا کجا؟ 
تا آنجا که بشر هست.
تا چه زمانی؟ 
الی یوم القیامه 
درسوره نحل می‌فرماید:
" و یوم نبعث فی کل امة شهیداً علیهم من أنفسهم و جئنا بک شهیداً علی هؤلاء "
  هر امتی یک شاهدی دارد و تو شاهد بر همه هستی ....

اما شاهد بر چه ؟
شهادت بر چه ؟ 
شهادت در دنیا و
شهادت در یوم القیامه،
معانی و مفاهیم خاص خود را دارند ...

...یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ "یَوْمَ التَّلَاقِ"
(غافر 15)
در دنیای ما، ملاقات و دیدار و رو به رو شدن با آدم‌ها، دو روی متضاد دارد. 
گاهی آن‌قدر مشتاقیم برای ملاقات عزیزی، که ثانیه‌ها را برای دیدارش می‌شمریم، سر از پا نمی‌شناسیم، خودمان را، دور و برمان را مهیا می‌کنیم برای لحظه دیدار...
و گاه ملاقات‌هایی است که به هر دلیلی خوشایندِ ما نیست. گاهی شرمنده‌ایم از این‌که با کسی روبه‌رو بشویم. جایی بد کرده‌ایم به او، حق ا‌ش را ادا نکرده‌ایم، تکلیف‌مان را انجام نداده‌ایم. این طور وقت‌ها دل‌مان می‌خواهد روز ملاقات هی عقب بیفتد...
همه این روز و شب‌ها، جلو رفتن‌ها و عقب‌افتادن‌ها، بلند شدن‌ها و زمین‌خوردن‌ها، ذکرها و غفلت‌ها، آخرش به آن ملاقات ختم می‌شودکه اِنّک کادحٌ اِلی رَبّکَ کَدحاً فَمُلاقیه...
این است که یکی از نشانه‌های اهل خشوع، همین است که به این ملاقات ایمان دارند. 
الّذین یظنّون انّهم مّلاقوا رِبّهم...

آن روز را «یوم التّلاق» نامیده‌اند. یعنی روز ملاقات؛ روز رو به رو شدن... 
آماده‌ای؟!

آیه 155
ما حتماً شما را به یک سلسله مشکلات می‌آزماییم ،
بلوا گرچه به معنای آزمون و امتحان آمده است و گرچه گفته‌اند این بلا و آزمون از «بَلیٰ ، یبلو» است؛ 
ولی بر اساس آنچه که راغب در مفردات نقل کرده است این از مادهٴ «بَلیٰ ، یَبْلیٰ» است یعنی کهنه شد و کهنه می‌شود و ابتلا و آزمون را «بلوا، بِلا و بَلا» می‌نامند برای اینکه انسان را کهنه می‌کند ،یعنی ذات و شخصیت وجودی اورا آشکار می کند ،که قبلا توضیح داده شده است ...

هدف امتحان الهی این است که
استعدادهای وجودی انسان ،
به خصوص استعدادهای الهی او رشد کنند ؛
لذا گاه خداوند متعال با امتحانی بنده ی خود را متوجّه ضعف خود می کند تا خودش آن ضعف را جبران کند ؛
و گاه او را امتحان می کند امّا نه برای متوجّه نمودن او ،
بلکه برای اینکه خود آن امتحان باعث رشد وجودی شخص می شود.

خداوند متعال مؤمنین و انبیاء (ع) رانیز امتحان می کند ؛
چرا که با این امتحانها درجه ی وجودی آنها بالا می رود. 
لذا امتحان خدا همواره از سر لطف است ؛ 
لکن موضع گیری منفی یک شخص در برابر امتحان الهی ،
باعث می شود که آن امتحان ، زمینه سقوط او را فراهم کند. 
یعنی صفات درونی انسان به تنهایی نمی تواند معیاری برای ثواب و عقاب گردد، مگر آن زمانی که در لابلای اعمال انسان خودنمایی کند، خداوند بندگان را می آزماید تا آن چه در درون دارند در عمل آشکار کنند، استعدادها را از قوه به فعل برسانند و مستحق پاداش و کیفر او گردند.

حضرت امیر المومنین علی(ع)می فرماید: 
گرچه خداوند به روحیات بندگانش از خودشان آگاه تر است، ولی آنها را امتحان می کند تا کارهای خوب و بد که معیار پاداش و کیفر است از آنها ظاهر گردد. (نهج البلاغه، قصار/93)

بهترین سخن در این باره، سخن سیدالشهداء، حسین بن علی(ع)در روز عاشوراست که فرمود: مردم، بندگان دنیایند و دین، تنها لقلقه زبان آنان است. آنان تا زمانی پیرامون دین می گردند که زندگانیشان بچرخد و هرگاه به بلا و سختی گرفتار شوند، تعداد دین داران اندک خواهد شد...

توصیفاتی که در مورد " الذین فی قلوبهم مرض " گفته می شود ،
همانهایی است که بعدا در مورد بنی اسراییل گفته می شود.
بنی اسراییل منافق نیستند،
یک جورهایی ایمان آورده اند و راست هم می گویند،
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهایی خوبی هم ممکن است بکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند. 
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها باشد در زمان ما...

شاید بتوان گفت که
"الذین فی قلوبهم مرض"
کسانی هستندکه
در طول زندگی
در حال نوسان 
بین ایمان و کفرند...


روشی‌ که‌ قرآن‌ برای‌ فهم‌ خود ما را بدان‌ فرامی خواند‌ ،
«تدبّر» است‌.
«تدبّر» از باب‌تفعّل‌ و مطاوعة‌ (پذیرش‌ اثر فعل‌) تدبیر است‌.
تدبّر یعنی،
‌ خود را در جریان‌ «تدبیر»قرآن‌ قرار دادن‌ 
و تدبیر قرآن‌ را پذیرفتن و 
همگام‌ با آن‌ تدبیر حرکت‌ کردن‌ 
تا‌ به مقصد برساند انسان را. 
تدبّر در قرآن‌ یعنی پذیرفتن‌ و نقش‌گرفتن‌ و تن‌دردادن‌ و ذهن‌ و قلب‌ را دراختیار روند‌ تدبیر خداوند‌ قراردادن‌.
در قرآن‌ چهار بار «تدبّر» و چهار بار هم‌ «تدبیر» به‌ کاررفته‌ است‌. 
تدبیر در هر چهار مورد با کلمة‌ «الاَمر» همراه‌ است‌...

درقرآن‌‌ هر چهار آیه «تدبّر» مربوط‌ به‌ تدبّر در آیات‌ قرآن‌است‌: 
«کِتاب‌ٌ اَنزَلناه‌ُ اِلَیک‌َ مُبارَک‌ٌلِیَدَّبَّرُوا 'ایاتِه‌ِ» 
«اَفَلا یَتَدَبَّرُون‌َ القُرء'ان‌َ ...ً»،
«اَفَلایَتَدَبَّرُون‌َ القُرء'ان‌َ اَم‌ عَلی‌' قُلُوب‌ٍ اَقفالُها»، 
«اَفَلَم‌ یَدَّبَّروا القَول‌َ»،. 
در آیه اول هدف‌ از نزول‌ قرآن‌ (کتاب‌ مبارک‌)را‌ تدبّر در آیاتش‌ می داند ‌. 
‌ و آیات دوم‌ و سوم و چهارم‌ بازخواست‌ می‌کند که‌ چرا مردم‌ در قرآن‌ تدبّرنمی‌کنند؟ ...

آیه  165 سوره بقره :
...یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...
در ادبیات عربی واژگانی چون عشق ومحبت، مودت و خلت و ... برای بیان دوستی و علاقه به کار می‌رود که در اصول مشترک هستند ولی در برخی از جزئیات تفاوت‌هایی دارند مثلا 
*عشق، نوعی تعلق همانند تعلق گیاه پیچک است که وابستگی و تعلق آن بسیار شدید است به طوری که از نظر بقا به معشوق وابسته است که البته به سبب همین تعلق شدیدبه معشوق آسیبی نیز وارد می‌سازد.کلمه عشق در قرآن نیامده است .

*مودت آن محبتی است که اثر آن در عمل ظاهر شود، مثل الفت، مراودت و آمد و شد و احسان و... 
(المیزان، ج 16، ص 164 و ج 10، ص 374)
لذا درباره زوحین واژه «مودت» به کار برده شده است: 
«وجعل بینکم مودة و رحمة»
(روم، آیه 21) 
و خداوند خودش را «ودود» معرفی فرموده است: 
«ان ربی رحیم ودود» (هود، آیه 90)؛
چرا که محبت خداوند با نعمت، احسان و بخشش همراه است.

* «خلت» خلت و خلیل بودن به معنای آن است که خود را از درون خالی کرده و جانش را تنها برای متعلق قرار می‌دهد، پس کسی در جان او غیر از خلیل نیست؛ چنانکه ابراهیم خلیل‌الله این‌گونه بود. 
پس می‌توان گفت که محبت خاصی را خلت می‌گویند؛ زیرا «خلل»  در لغت به معنی شکاف میان دو چیز است. (لسان العرب، مفردات الفاظ قرآن کریم) 
*ولایت:
ماده «ولی» در لغت به معانی مختلفی (مانند: قرب و نزدیکی، مالک و سرپرست، یاری کننده و... .) آمده که یکی از آن‌ها محبت و دوستی است، به‌طوری‌که دو چیز یا چند چیز به‌قدری به همدیگر متصل باشند که چیزی غیر از جنس آن‌ها در میان نباشد....

* محبت 
اهل لغت برای واژه محبت ،
از ماده «حبب»  معانی مختلفی دارند :
بعضی محبت را برگرفته از دو عبارت «حبة القلب» (سویدای قلب) و «حَبّة» (دانه و بذر) می‌دانند و «حَبَ» و «حَبِِِِّه» را در مورد گندم، جو و مانند آن و «حِبّ»، «حِبّه» در مورد بذر گل‌ها به‌کاربرده برده‌اند. 
مثلا «حببتُ فلاناً» یعنی به اصل و مبنا و سودای قلب او دست‌یافتم و  عرب به صفای سفیدی چشم انسان حبةالانسان می‌گوید به صفای سویدای دل حبّةالقلب می‌گوید. پس یکی متعلق به محل محبت است و دیگری محل رؤیت و به همین دلیل دل و دیده در دوستی مقارن یکدیگر هستند. 
یا میل النفس الی الشیء الموافق ،
یک نوع کشش و جاذبه‌ای به سوی چیزی موافق می دانند ...
علامه طباطبایی می فرماید :
«حب ارتباطی است بین محب و محبوب».
و بانو امین اصفهانی نیز «محبت به هر شئ را، همان میل به‌طرف وی دانسته و اصل محبت را یک جاذبه عمومی دانسته که تمام ذرات موجودات را به هم متصل و مرتبط می‌کند و مجذوب هم می‌گرداند.»

محبت همانند ایمان و اسلام ،
دارای شدت و ضعف بوده و
مراتب مختلفی دارد؛
چون کمالی که علت محبت واقع می‌شود یکسان نیست و شدت و ضعف دارد.
مثلا در قرآن:
1- «احب»: توبه آیه 24: «احب» اسم تفضیل است (دوست‌دارتر و محبوب‌تر) و این واژه دلالت دارد که محبت نسبت به محبوب‌ها دارای مراتب است: برخی محبوب و برخی محبوب‌ترند، لذا خداوند و رسولش باید نزد مومنان محبوب‌تر از محبوبان دیگر باشند...
2- «حب شدید» در آیه 8 سوره عادیات: «و انه لحب الخیر لشدید»
3- «حّب جّم»: در آیه 20 سوره فجر «و تحبون المال حّبا جّما» جم در لغت به معنای کثیر (بسیار) آمده است و از این آیه روشن می‌شود حب دارای مراتب کثرت و قلت و شدت و ضعف است. 
4- «شغفها حبا» یوسف آیه 30: محبت یوسف قلب زلیخا را پر کرده یا پوشانده (غلبه کرده است) که این تعبیر کنایه از شدت محبت و علاقه است.

5- و آیه مورد بحث ،
الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ...
اشد حبا لله دو معنا دارد :
آیه "نمی خواهد بگوید"  که غیر از خداوند تبارک و تعالی، شخص دیگری را دوست نداشته باش، دلیلش هم قرینه ای است که در خود آیه وجود دارد؛نمی گوید حبّا لله بلکه می فرماید أشدّ حبّا لله.
یعنی باید حُب هایی باشد که شما شدیدترینش را برای خدا انتخاب کنید. 
اگر کسی به انزوا برود و از همه کنار بکشد و کسی را نداشته باشد و به کسی هم علاقه نداشته باشد و بگوید من فقط عاشق خدا هستم، این أشد حبّا نیست، حبّا است...

زاهد کسی است که 
از میان داشته های خویش زهد دارد، 
نه از میان نداشته هایش. 
همه ی انسان ها نسبت به نداشته هایشان زاهدند!
مسیر صوفیه و برخی عرفا که از" مسیرولایت" جدا شد،
به این خاطر بود که در این نقطه ی تلاقی، اشتباه پیچیدند...

آیه 165
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِدُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدَاداً
گر کسی غیر خدا را مثل خدا منشأ اثر دانست، 
در اثر این بینش اشتباهی، 
به غیر خدا محبت پیدا می‌کند و 
از غیر خدا اطاعت می‌کند،
اول محبت است، بعد اطاعت...

آیه 165
أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً؛
به معنای تقسیم قدرت نیست که
در دنیا بعضی قوی باشند و
خدا هم قوّت و قدرتی داشته باشد و
یا وقتی در قیامت صور دمیده شدو بساط زمین و زمان برچیده شد، آن روز خدا قویِ مطلق بشود؛
این طور نیست! 
بلکه امروز و گذشته و آینده برای خدای سبحان یکسان است؛
واین نیست که در قیامت همه قوّتها برای خدا می‌شود، 
بلکه در قیامت معلوم می‌شود که
همه قوّتها و قدرتها برای خدا بود و است و خواهد بود. 
قیامت ظرف ظهور این حقیقت است؛ 
نه ظرف حدوث این واقعیت...

محبت جمادات و نباتات ، محبتِ تکوینی است ...
در روایات است که
کافرکه خودش سجده نمی‌کند؛ 
ولی ظلّش (سایه اش ) سجده می‌کند .

چرا حضرت ابراهیم(ع) وقتی با ستاره پرستان و ماه و خورشید پرستان سخن می گوید،  در بیان استدلال چرا با اصطلاحات عاطفی و  احساسی جملات را بیان می کند؟
چرا به جای برهان از واژه محبت استفاده شده است ؟
اگر در مقام استدلال برهانی و عقلی است، چرا اصطلاحات و واژگان عاطفی و احساسی را به کار می برد ؟
در مسائل ریاضی نمی‌توانید بگویید من دوست ندارم که سه‌تا زاویه مثلث مساوی با دوتا قائمه باشد، کار با دوست‌داشتن نیست ،پس چرا حضرت محاجه می‌فرماید که" لا احب الآفلین"، من آفل را دوست ندارم؟

آیه 171
وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ 
حکایت کفار که مقلّد کورند مِثْل حکایت چهارپایان است که از راهنماییهای چوپان و شبان استفاده نمی‌کنند؛ منتها چهارپایان هرچند سخنان چوپان را نمی‌فهمند ولی صوت و صدای او را می‌شنوند و با همین علامتها احیاناً از خطر می‌رهند؛ اما حتی این علامت‌شناسی هم در کفار نیست که صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ...
این است که در آیه ای دیگر می فرماید بَلْ هُمْ أَضَلُّ یعنی بلکه اینها گم راهترند ، چون حتی حیوان از صدا و ندا و صوت خطر را تشخیص می دهد و خودرا از محل خطر دور می کند...

آیه 175
أُولَئِکَ الَّذِین
َ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى و
َالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ
هدایت دادند و ضلالت گرفتند،
مغفرت دادند و عذاب گرفتند.
هدایتی بوده تکوینی و تشریعی ولی اینها این هدایت را فروختند به گمراهی ...
ترتیب طبیعی مثل ترتیب ذکری محفوظ است.
گاه می فرماید اینها بینایی را به کوری فروختند ...

اما این داد و ستد در بیرون جان آدمی نیست، 
این‌چنین نیست که واقعاً انسان هدایت بدهد ضلالت بگیرد ولی اصلش محفوظ باشد. 
انسانی که داد و ستد می‌کند در این دادوستد متاعی می‌دهد و بهایی دریافت می‌کندو این داد و ستد در بیرون جان او انجام می‌گیرد،
اما در مسائل اعتقادی انسان که داد و ستد می‌کند این خرید و فروش در محدوده جان اوست ،
خود را دارد می‌فروشد،
یا خود را دارد می‌خرد.
آیه نود همین سورهٴ مبارکهٴ «بقره» می فرماید: 
بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُم...
اینها خودشان را بد فروختند....

آیه 177
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ....
تعریف ابرار و بیان حقیقت حال ایشان است که 
هم در مرتبه اعتقاد تعریفشان می ‏کند و
هم در مرتبه اعمال و 
هم اخلاق. 
درباره اعتقادشان می فرماید: 
«مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ». 
درباره اعمالشان می فرماید: 
«أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا». 
درباره اخلاقشان می فرماید: 
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ».
 
آیه 179
وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ 
احکام و قوانین اسلامی مثل یک پازل است که وقتی همه آنها با هم جمع شود میتوان آن را دین نامید،
پازل، قطعاتی از یک طرح کلی است که به شکل ناموزون و نامتناسب در ظاهر بریده شده است ولی هر گاه قطعات را به درستی در کنار هم بگذاریم ، طرحی زیبا و موزون و متناسب به دست می آید . 
در تابلوهای الکترونیکی تبلیغاتی نیز از همین روش پازلی و قطعات استفاده می شود که عکس ها و یا فیلم ها از کیلومترها نیز به چشم می آید، در حالی است که هر بخش آن از طریق دستگاه و وسیله ای جداگانه پردازش و پخش می شود و تنها زمانی تصویر کامل ارایه می شود که همه این قطعات و بخش ها به طور دقیق و همزمان عمل کنند.
قوانین اسلامی ، چون قطعات پازل اگر به طور مجزا و جداگانه دیده شود،شاید شبهه و سوال ایجادکند .  اما هر گاه در کنار دیگر قوانین ملاحظه شود و در یک کل به این مجموعه نگریسته شود آن گاه معلوم می شود که بسیار حکیمانه قوانین وضع و جعل شده است.

قوانینی که در اسلام به عنوان قوانین خشن شناخته می شود،
در باطن خود قوانین رحمانی است؛
و بسیاری از شبهات و پرسش هایی که در این باره مطرح شده و می شود، برخاسته از نگاه بسته و عدم آگاهی از فلسفه و اهداف تشریع آن می باشد؛ زیرا قوانین اسلامی را می بایست در یک مجموعه و شبکه کامل دید؛ چرا که نگاه تجزیه گرایانه است که این شبهات را بر می انگیزد.

آیه 179
وَلَکُمْ...ٌ یَا أُولِی الْأَلْبَاب
«یا اُولِی الألباب»
اُولِی الألباب چه کسانی هستند؟
«لبیب» در فرهنگ قرآن، انسان ویژه‌‌‌ای است که:
اولاً دارای مغز متفکر است.
ثانیاً مغز بین و درون‌‌‌‌نگر است.
ثالثاً باطن‌‌‌‌جو و لُب‌‌‌‌‌طلب است.
رابعاً هرگز زیبایی و فریبایی ظاهر اورا فریب نمی دهد که اصل و اصالت را نبیند.

مانند آنچه در متون فقهی، 
در فرق بین شرط تکلیف و شرط قضا می گویند که
شرط تکلیف، بلوغ و… و «عقل» است؛
امّا شرط قضا بلوغ و… و «کمال عقل» است، 
یعنی قاضی باید دارای عقل کامل باشد،
بر خلاف مکلّف که داشتن اصل عقل برای تکلیف او کافی است، 
محل خطاب درآیه قصاص نیز اولی الالباب است .

عنوان اولوا الالباب در آیه مورد بحث دو پیام دارد:
یکی نسبت به لَبیبِ درون دینی و
دیگری راجع به لَبیبِ برون دینی؛
«لبیب درونْ دینی» ؛
عهده‌‌‌‌دار فهم دقیقِ قانونِ قصاص ،بدون افراط و تفریط، علمِ عمیق به کیفیّت اجرای بدون تبعیض و داشتن عدل و انصاف رسا بدون تسامح و تساهل و با نزاهت از رشا و ارتشاء و برائت از قوم گرایی، باند بازی و سایر رذایل اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است.
«لَبیبِ برونْ دینی» ؛
عهده‌‌‌دار فهم دقیق از مصالح و ملاک‌های فلسفی و کلامی و حقوقی قانون قصاص و علم دقیق نسبت به مبانی و مبادی فنّ شریف حقوق اسلامی و آگاهی ژرف نسبت به منابع اصیل استنباط مبانی و مبادی است که از این مبانی فروع حقوقی اجتهاد می‌‌شود.

آیه 179
ولَکُم فِی القِصاصِ ...لَعَلَّکُم تَتَّقون
اجرای قصاص تأمین‌کننده حیات جامعه است و 
قصاص، عبادتی شخصی همچون روزه نیست.
بر همین اساس،
تقوای مطرح در مسئله قصاص "لَعَلَّکُم تَتَّقون" نیز تقوای عبادی محض،
مانند تقوای مذکور درباره روزه" کتب علیکم الصیام ...لعلکم تتقون "نیست.
تقوای مورد بحث هر آیه، 
با مضمون آن آیه هماهنگ است، 
بر این اساس، 
«لَعَلَّکُم‏ تَتَّقون» در آیه قصاص ، 
تقوایی اجتماعی و سیاسی است که 
با تقوای عبادی محض تفاوت بسیار دارد.

در قوانین بشری هدف اجرای قانون است در جهت نظم دادن به امور جامعه، که حتی نمی‌توان اخلاق را به قانون ضمیمه نمود،
ولی قرآن مبین با ایجاد نظام انگیزشی ویژه خود، شیوه‌ای را عرضه می کند که روح معنوی حاکم بر فقه و حقوق قرآنی را نشان می‌دهد.
دقت در آیات الاحکام نشان می دهد که روح حاکم بر بیان فقه و حقوق، تقوی و قرب الهی است،
مثلا اقامه نماز «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ...الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» (بقره/ 2-3) 
یا در روزه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیام... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (بقره/‌183) 
یادر حج را همراه با تقوی بیان می‌کند: «فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ  ... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُون» (بقره/ 197)
یا در وفای به عهد و صبر در مشکلات:  «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ ... أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» (بقره/ 177)

یا درقصاص : "وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ...لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ "
یا در وصیت :"کُتِبَ عَلَیْکُم... الْوَصِیَّة... حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ" (بقره/ 179 و 180)
و حتی در طلاق  : "وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ٍ...وَ اتَّقُوااللَّهَ ..."(بقره/ 231)
یا در حرمت ربا‌ : "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِیَ مِنَ الرِّبا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ"
(بقره/ 278) 
و بسیاری از مسائل دیگر چون ، رهن، دین، شهادت و...را با تقوی همراه می‌سازد، 
حتی اجرای عدالت و توصیه‌ به آن را زمینه ساز تقوی می‌داند؛
"اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَب لِلّتَقْویَ"(مائده/ ‌7)».

همچنین احکام الهی به نوعی همراه است با ایمان ،
«ای کسانی که ایمان آورده اید»
به تعبیر امام صادق علیه السلام لذت این خطاب، سختی احکام را از بین می برد و سپس تشریح احکام را اعلام می دارد ...

قرآن کـریم که قـانون اساسی تغییر ناپذیر زندگی بشر است، شـامل مجـموعه­ ای از آموزشهای اعتقادی، اخـلاقی و فقهی می باشد که هر یک از این معـارف به شیوه ­های مختلفی بیان شده است :روش پرسش و پاسخ، روش تشبیه وتمثیل و روش بیان تدریجی که در آن متناسب با شرایط زمانی و مکانی و عادات زندگی مردم بعضی از احـکام به تـدریج از آسان به مشکل واز حکم جـزئی به حکم کلی ­تر تشریع شده است تا زمینه برای پذیرش حـکم نهـائی آمـاده باشد.

قرآن مبین ،
احکام را به گونه‌ای فشرده و اجمالی و در حد اشاره بیان می کند ،
و از وارد شدن در خصوصیات و جزییات احکام پرهیز دارد. 
مثلا بارها و بارها درباره نماز سخن گفته، 
اما چگونگی تقسیم نماز در پنج نوبت و تعداد رکعت‌های آن بیان نمی شود ،
روزه، زکات، حج و خمس و ازدواج و طلاق، ارث و قضاوت و احکام دیگر نیز این چنین است ، 
در مورد معاملات و به ویژه احکام خرید و فروش، اجاره، رهن و ده‌ها عنوان مبادله دیگرنیز تنها به قواعدی بسیار عام و اجمالی؛ 
مثل« أوْفوا بِالْعقودِ» (نساء/ ١) بسنده شده و از توضیح و تفصیل آنها پرداخته نمی شود ،

ویژگی دیگر قرآن در بیان احکام، 
بیان بخش بخش و پراکنده احکام فقهی است.
و بر اساس نیاز در سوره‌های مختلف، مطرح شده‌ و پراکنده و جدا جدا آمده است. 
مثلا، تمام احکام نماز در یک سوره و در یک جا نیامده است، یا درباره وضو و چگونگی طهارت، در سوره مائده (آیه ٦) و درباره رو به قبله ایستادن در سوره بقره (آیه ١٤٢) و درباره خشوع و خضوع در نماز در سوره مومنون (آیه ١) و درباره اهتمام بر حفظ اوقات نماز در سوره بقره (آیه ٢٣٨) آمده است.
حتی گاه احکام یک موضوع عمدتا در یک سوره آمده،
اما همه آنها در کنار یکدیگر قرار نگرفته است؛ 
مثلا، احکام ارث که در سوره نساء به آن اشاره شده، بخشی از آن در آیه ٧ و قسمتی در آیه‌های ١١ و ١٢ و قسمتی در آیه‌های ١٩ و ٣٣ آمده است. 
جالب‌ اینکه در قرآن سوره‌ای به نام حج وجود دارد، اما احکام حج درسوره های دیگرو وجوب حج در سوره آل عمران (آیه ٩٦) آمده است.

ویژگی دیگر قرآن،
در بیان احکام،
این است که احکام قاطع و غیر قابل تردید بیان نشده و زمینه احتمالات و سوالات در اغلب احکام فراهم است، 
مثلا ، «‌وأقِمْ الصلا...طرفِی النهارِ» (هود/ ١١٤)،اختلافات فراوان تفسیری در «طرفِی النهارِ» است ،
شایدبه عمد چنین بیان شده، تا میدان برای بحث فراهم باشد...
 
آیه 187
می فرماید :
رابطه زن و شوهر رابطه پوشاک است؛
هر دو پوشاک‌اند: 
"هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ"؛ 
یعنی زن و شوهر آبروی یکدیگر را حفظ می‌کنند. نه به مرد می‌تواند گفت که میل نداشته باشد و نه می‌توان جلوی این میل او را باز گذاشت، بلکه باید او را بست؛ مثل اینکه لباس می‌بندد انسان را. 
لباس یک پوشاکی است که انسان را حفظ می‌کند ولی اعضای بدن با خود لباس در تماسند و با بیرون لباس در تماس نیستند.
اگر از نظر اعمال غرایز است که ﴿هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ﴾ از لباس بیرون نیاید، در همان محدوده لباس تماس غرایز داشته باشید. 
از این بالاتر همان‌طوری که لباس آبرویتان را حفظ می‌کند؛ زن و مرد حافظ آبروی اجتماعی یکدیگرند. 
و همان‌طوری که لباس انسان را در سرد و گرم حفظ می‌کند زن و مرد یکدیگر را در حوادث روزگاری در سرد و گرم روزگار حفظ می‌کنند .
و همان‌طوری که رابطه لباس و لابس یک رابطه تنگاتنگی است که بیگانه راه ندارد؛ رابطه زن و شوهر هم این‌گونه است که بیگانه راه پیدا نکنند. اسرار از خانه بیرون نرود ،
و یکی از بهترین وجه تشبیه همان آرامشی است که انسان پوشنده دارد. انسانی که پوشاک دارد آرامش دارد.

تعبیر لباس درباره شب هم به کار رفته است. 
"وَجَعَلْنَا الَّیْلَ لِبَاساً" : 
شب، مایه آرامش شما هست ،
و در سورهٴ مبارکهٴ ‌«روم‌» می فرماید :
"...خَلَقَ لَکُم مِنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا"
اصل معنی زوج است ؛ نه زوجه ، 
یعنی مرد برای زن وزن برای مرد باید سکونت و آرامش باشد .
در قرآن کریم بر زن لفظ زوجه اطلاق نشده، زوج است؛ مرد زوج برای زن است و زن زوج برای مرد ، مثل دولنگه کفش که هرکدام جفت دیگری است ....

آیه 187
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ ...
خداوند متعال تعدادی از احکام الهی را بیان کرده و در نهایت می فرماید :
این‌ها حدود و مرزهای الهی است؛
درآیه تعبیر لطیفی درباره قوانین الهی به چشم می‌خورد و آن تعبیر به «حد» و «مرز» است. 
بر این اساس، در میان کارهایی که انسان می‌تواند انجام دهد یک سلسله مناطق ممنوعه‌ای وجود دارد که ورود در آن‌ها خطرناک است. خداوند متعال با قوانین و احکام این مناطق را مشخص کرده و بسان علائمی هشدار دهنده انسان را نه تنها از ورود به آن منع می‌کند،
بلکه حتی از نزدیک شدن به این مرزها هم نهی می کند . 
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها؛
نمى گوید از مرزها نگذرید،
مى فرماید: 
به آن نزدیک نشوید! 
زیرا نزدیکی به این مرزها، انسان را بر لب پرتگاه قرار می‌دهد .
تعبیر "تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ "در چندین مورد از آیات قرآن مجید بعد از بیان یک سلسله از احکام و مقررات اجتماعى که بیشتر در مورد مسائل اجتماعی و اخلاقیِ رابطه های خانوادگی و رفتار با زنان است.
جالب اینکه از مجموع 14 مرتبه ای که(حدود) در قرآن آمده 8 مورد آن فقط در آیات مربوط به طلاق است و از 6 مورد دیگر 2آیه در مورد ارث در سوره ی نساء و 2 آیه دیگر در سوره ی توبه و 2 مورد سوره ی مجادله و 187 بقره نیز باز در ارتباط با رفتار با زنان  می باشد.

آیه 188
کلمه "تدلوا" مضارع از باب افعال (ادلاء) است و
ادلا به معناى آویزان کردن دلو در چاه براى بیرون کشیدن است. 
این کلمه به عنوان کنایه در دادن رشوه استفاده می شود و  کنایه ‏اى است لطیف که مى ‏فهماند مثل رشوه دهنده که مى‏ خواهد حکم حاکم را به سود خود جلب کند و با مادیات عقل و و جدان او را بدزدد، مثل کسى است که با دلو خود آب را از چاه بیرون مى ‏کشد...

علامه جوادی آملی می فرمایند :
"معلوم می‌شود آن‌که رشوه بگیر است، مثل یک چاه و گودالی زیرزمینی است که پر از لجن است و رشوه دهنده، یک دلوی به درون این چاه می‌اندازد که از درون این چاه یک دلوْ لجن بیرون بکشد.
اینها که فاضلاب را می‌کشند، کارشان این است، 
اینها ادلاء می‌کنند؛ یعنی بالا ایستاده‌اند دلو می‌اندازند تا از درون این کنیف و چاه یک دلو لجن را بیرون بکشند.
این کار ادلاء است.  
آن‌که رشوه می‌دهد مثل آن مقنّی است، منتها مقنّی (چاه پاک‌کن) یک آدم عاقلی است، این کنیف را تطهیر می‌کند از کنیف لجن بیرون می‌آورد و به جای دوردست می‌ریزد و بعد خود را شستشو می‌کند، اما آدم راشی (رشوه ‌بده) در کنار چاه رشوه‌بگیر ایستاده است با دلو و طناب از درونِ جان قاضی رشوه‌بگیر یک دلو لجن بیرون می‌کشد و به همه سر و صورت خود می‌مالد؛ هر دو می‌شوند لجن.
ادلاء نکنید (دلو اندازی نکنید)، اگر رشوه دادید از درون دل رشوه گیرنده یک دلو لجن بیرون می‌آید، آن را هم که به همراه بردید لجن است. 
مقنی کارش این است که لجنها را بیرون می‌ریزد. رشوه دهنده مقنی سفیهی است که لجنها را به سر و صورت خود می‌ریزد، فردا بویش معلوم می‌شود.
قیامت یک عده بدبو هستند، این بو که دیگر در قیامت نیست، این بدبوها این بوی بد را به همراه خود می‌برند...

آیه 191 -
در آیه چند بحث عنوان می شود: 
بحث اول؛
مقاطعی است که قرآن کریم مسئله قتال را مطرح می‌کند؛ 
بحث دوم؛
طرف قتال را قرآن کریم مشخص می‌کند که مسلمین با چه کسی بجنگند؛
مبحث سوم ؛
آیا قتال به ابتدایی و دفاعی تقسیم می‌شود یا همه قتالها دفاعی است. 
در مبحث اول سه مقطع را خلاصه می کند: 
اول صبر و تحمل اذیت مشرکین؛
دوم دفاع و سوم جهاد ابتدایی.
در مبحث دوم که طرف قتال کیست؛
گاهی طرف قتال مشرکین مکّه‌اند،
گاهی "مطلق اهل شرک‌اند"،
گاهی" مطلق کافران‌اند ولو اهل کتاب باشند". 
در مبحث سوم بحث می‌شود که؛
اساس قتال (کارزار) بر دفاع است حتی آن جنگهای ابتدایی هم وقتی تحلیل ‌شود دفاعی است.

آیا همه جنگها از نظر قرآن کریم دفاعی است؟
گرچه ظاهرا بعضی آیات مسئله دفاع را مطرح می‌کنند و بعضی از آیات جنگ ابتدایی را ، 
ولی روح حاکم بر آیات دفاعی است.
یعنی جنگ فی سبیل الله چهره دفاعی دارد،
یعنی انبیا آمده‌اند که حقوق بشر را حفظ کنند، چیزی بر بشر تحمیل نمی‌کنند. 
اگر به انسان تشنه‌ای آب حیات دادند ولو با اجبار آب حیات را در کام او فرو بردند، او ممکن است اول نفهمد ولی بعداً حق‌شناسی خواهد کرد؛چون به‌ وسیله این آب حیات زنده می‌شوند. 
مهم‌ترین حق، حق حیات است و
حیات، حیات انسانی است که در سایه آموزه های الهی محقق می شود، اما گاه آدمی آنچنان در حیات نباتی یا حیوانی غرق می شود که حیات انسانی را مزاحم لذتهای نباتی و حیوانی می داند ...
کفّار و مشرکین و منافقین مزاحم حق حیات‌اند و انبیا عامل حیات‌بخش‌اند و مهم‌ترین عاملی که حافظ حیات انسانهاست همان جهاد و دفاع است، پس قهراً جنگهای اسلامی چهره دفاعی می‌گیرند لذا از اصل جنگ به عنوان دفاع یاد کرده است.
همان‌ طوری که در مسائل فردی،  قصاص عامل حیات است:و لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب ،
در مسائل اجتماعی هم، جهاد و دفاع عامل حیات است ،
می‌فرماید کارزار فی سبیل الله عامل حیات است همان ‌طوری که دنیای کنونی نمی‌داند که قصاص عامل حیات است و " لکم فی القصاص حیاه یا اولی الالباب " را درست ادراک نمی‌کند ...

آیه 195
و انفقوا فى سبیل الله و و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة ، 

چه ارتباطى بین" انفاق" و" به دستتان خودرا به هلاکت نیافکنید" وجود دارد؟
با توجه به اینکه تمام تعبیرات قرآن حساب شده است ، حتما میان این دو رابطه اى است و شایدمی فرماید که :
اگر انفاق در مسیر جهاد و فى سبیل الله نکنید، 
خود را با دست خویش به هلاکت افکنده اید...
شاید هم بتوان مساله را از این فراتر بردکه :
هرچند آیه در ذیل آیات جهاد آمده، ولى بیانگر یک حقیقت کلى و اجتماعى است و آن اینکه انفاق به طور کلى سبب نجات جامعه ها از مفاسد کشنده است ، زیرا هنگامى که مساله انفاق به فراموشى سپرده شود، و ثروتها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اکثریتى محروم و بینوا وجود داشته باشد ، انفجار عظیمى در جامعه به وجود مى آید، که نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت و از اینجا رابطه مساله انفاق و پیشگیرى از هلاکت روشن مى شود.
و به تعبیر بعضى از مفسران ،
خوددارى از انفاق فى سبیل الله،
هم سبب مرگ روح انسانى خواهد شد،
و هم مرگ جامعه به خاطر عجز و ناتوانى ،
مخصوصا در نظامى همچون نظام اسلام که بر نیکو کارى بنا شده است .

متاسفانه بعضى براى فرار از جهاد فى سبیل الله،
به "و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة"
(با دست خویش ، خود را به هلاکت نیفکنید) 
استناد دارند
وحتی قیام امام حسین (ع) را در عاشورا با این آیه نقد می کنند،
غافل از اینکه با این دیدگاه ،
جهاد به کلى باید تعطیل گردد،
معنی تهلکه از شهادت جداست،
تهلکه به معنى مرگ بیدلیل است،
در حالى که شهادت قربانى شدن در راه هدف است و نایل گشتن به حیات جاویدان .

باید به این حقیقت توجه داشت که
جان انسان ،
ارزشمندترین سرمایه وجود او نیست ، 
ما حقایقى با ارزشتر از جان داریم ،
ایمان به خدا، آیین اسلام ، 
حفظ قرآن و اهداف مقدس آن ، 
و حفظ حیثیت و آبروى جامعه اسلامى،
اینها اهدافى والاتر از جان انسان است که 
قربان شدن در راه آن هلاکت نیست ،
و هرگز از آن نهى نشده است.

علامه جوادی آملی می فرمایند :
از مسلمانانی که براى جهاد به قسطنطنیه رفته بودند یکى از مردان شجاع حمله به لشکر روم کرد و داخل در صفوف آنها شد یکى از حاضران گفت :
القى بیدیه الى التهلکة،
خود را با دو دست خویش به هلاکت انداخت
ابو ایوب انصارى فریاد زد: اى مردم ! چرا این آیه را بد تفسیر و تاویل مى کنید؟ 
این آیه درباره ما طایفه انصار نازل شد، هنگامى که خداوند دینش را عزت داد، بعضى از ما مخفیانه چنین گفتند که خداوند اسلام را عزیز و یارانش را زیاد کرد اما اموال ما از دست رفت،
و این آیه بر پیامبر (ص) نازل شد و به ما فرمود:
انفاق در راه خدا کنید و خویشتن را به هلاکت نیفکنید و
منظور از هلاکت ، 
ترک جهاد براى اصلاح اموال بود...

آیه 197
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ، فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فلا ...فى الحج.
سه مرتبه لفظ حج در آیه آمده است و از ضمیر برای اختصار استفاده نشده است، 
منظور از حج اول زمان حج، 
از حج دوم ،  عمل حج و
از حج سوم مکان حج است.
در بعضی از ایام و مکان ها و مناسک که تقدس بالایی دارند باید تقوای بیشتری داشت ، یکی از این ها مناسک حج است.

آیه 197
تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرالزَّاد التَّقْوَی  
توشه تهیه کنید بهترین توشه تقواست؛
توشه برای راه است که مسافر به مقصد برسد ،
وقتی به مقصدبرسد دیگرنیازی به زاد و توشه راه نیست  .

تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی
توشه تهیه کنید ؛ هشدار هم است که همه کار راه رفتن نیست همه کار هم توشه و زاد نیست این زاد و توشه برای این است که شما را به مقصد برساند.

زاد المسافرین سه قسم است:
بعضی زاد و توشه شان در اوائل راه تمام می‌شود؛
بعضی در اواسط راه تمام می‌شود؛
و بعضی تا آخر می‌مانند،
آنچنان زاد و توشه ای برداشته اند که تمامی ندارد !
  دعای کمیل می فرماید:
« طاعته غنیً» 
عبد صالح مطیع خدا، توانگر است. 
ابن السبیل نیست (بین راه نمی‌ماند) وتوشه ای دارد که تا لقاء الله این زاد هست و چون این زاد از جان صاحب زاد بیرون نیست؛ پس متقی هم با این زادش تا لقاء الله می‌رسد...

وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی
مخصوص حج است، 
برای اینکه در حج سفر هست که
و ءاذن فی الناس بالحج یاتوک رجالا و علی کل ضامر یاتین من کل فج عمیق  
  سفراست و سفر زاد می‌خواهد و مسافر ...

آیه 197
... وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الالبَاب
لَبیب: از واژه  لُبّ به معنای مخ و مغز است؛ یعنی فرد خردمند و متفکری که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد. 
می فرماید ؛کسی که  اهل تقوا نیست لبیب نیست و آنها که اهل تقوایند لبیب‌اند و مغزدار؛

عده‌ای را قرآن "أُولِی الالبَابِ"می‌داند؛ 
یعنی دارای لب و مغزند و
عده‌ای را تهی‌مغز می‌داند:
"وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ" ؛ 
یعنی فؤاد اینها، درون دل اینها خالی است.

آیه 199
ثم افیضوا من حیث افاض الناس ...
در بعضی از روایات و تفاسیر آمده است که
منظور از ناس ،
ابراهیم خلیل (س) است و 
همان‌طوری که قرآن کریم ابراهیم را امت می‌داند که" ان ابراهیم کان امه " همانگونه هم ناس می‌داند.
گویا او یک نوع منحصر است یا تمام النوع است که می‌فرماید:
همان‌طوری که ابراهیم خلیل از عرفات افاضه کرد و برگشت، شما هم روش ابراهیم خلیل را احیا کنید و از همان عرفات برگردید.

آیه 199
استغفروالله ان الله غفور رحیم 
و از خداوند آمرزش خواهید که 
خداوند هم غفور است و هم رحیم.
اگر استغفار کنید او گذشته از مغفرت،
رحمت هم می‌فرستدکه
"من جَاء بِالحَسنة فلَهُ عَشْرُ أَمْثالها"  
گاه استغفارهمراه استرحام است ؛
«واستغفروا الله واسترحموا» 
که آنوقت تعلیل "إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ" مناسب است،
ولی وقتی می فرماید که
وَاسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیم ؛ 
معلوم می‌شود بحث " مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا "است.
که با استغفار (طلب غفران ) آدمی  خداوند هم مغفرت هم رحمت دارد...

فرق مغفرت و رحمت این است که
مغفرت مانند لکه‌گیری‌ انسان است.
واگر کسی را بخواهند به «صبغه الهی» رنگ کنند ،روی لکها و سیاهیها و خرابیها ی او که رنگ نمی‌کنند،
اگر دیواری را بخواهند رنگ کنند با همان لکه‌ها که رنگ نمی‌شود؛ 
اول لکه‌ها زدوده می‌شود وقتی صاف و یکدست وشفاف شد نوبت به رنگ کردن می رسد...
لکه‌گیریهای گناه  مغفرت است و
رنگ‌ خدا که «صبغه الهی» است رحمت ...

از اساتید بزرگوار سوال فرموده بودند در مورد مغفرت در مورد پیامبران ؛
و سوال شده بود در مورد استغفار پیامبران ،

استغفار یعنی طلب غفران 
از ریشه غ ف ر 
و مغفرت نیز از همین ریشه غ ف ر بوده و 
در لغت به معنی پوشیدن چیزی که، 
انسان را از زشتی و بدی و" خطر"حفظ می‌کند. 
چنان که گفته می‌شود:
"اصبغ ثوبک بالسواد فهوأغفر لوسخه ،
یعنی لباست را رنگ سیاه کن تا در برابر چرک پوشاننده‌تر باشد"
به کلاه‌خود نیز از آن جهت که سر را از آسیبها می‌پوشاند، مِغفَر می‌گویند و 
پارچه‌ای را که به‌صورت آستر، یک سوی لباس را پوشش می‌دهد، غَفَر می‌نامند. 
«غفّار» و «غفور» صیغه مبالغه از ماده غفر و غفران است .

استغفار و مغفرت ؛
* گاه در مورد گناه است ،
*گاه در مورد لغزشها و کوتاهیها است،
*گاه در مورد ضعف هاست که انسان می خواهد ولی نمی تواند .

در مورد کوتاهیها استغفارکردن یعنی 
خدایا کوتاهیهای مارا ببخش...
در مورد لغزشها و کوتاهیها استغفار کردن یعنی 
خدایا نادیده بگیر لغزشها و کوتاهیهایم را...
در مورد ضعف ها، ناتوانی و عدم توانایی جسمی و روحی ،استغفار کردن یعنی 
خداوندا یاریم کن که اگر یاری تو نباشد ظرفیت انسانی من توان و طاقت این بار سنگین را ندارد ....

غفران الهی مقدمه رحمت الهی است که خداوند گناهان یا کوتاهیها یا ضعف های انسان را چشم پوشی می کند و می بخشد و محافظت و یاری می کند و 
زمینه رحمت الهی را برای او ایجاد می کند .به همین جهت است که غفور رحیم عموما همراه می آید .

استغفار در هر سوره هماهنگ با فضای سوره است ،
استغفار در حقیقت بیان نیاز انسان است و مغفرت الهی جواب به این نیاز ...

آیا موضوع معجزات عددی و ریاضی قرآن حقیقت دارد؟
آیا این ادعاها اگر درست باشند معجزه محسوب میشوند؟! 
ابتدا باید دید که به چه چیز معجزه میگویند. 
معجزه یعنی کاری که افراد عادی از انجام آن عاجزند.
آیا ما از ایجاد چنین نظمی در یک کتاب عاجز هستیم؟! 
امروزه با کمک سیستمهای  کامپیوتری شما هم میتوانید چنین نظمی را در یک نوشته ایجاد کنید. 
قـرآن مـا را بـه تماشاى اعداد و حروف خود دعوت نمى کند،
بلکه همواره ما را به قرائت و تدبر و توجه به معنا و بشارت ها و هدایت گری های خود فرا مى خواند. 
در بـیانات معصومین ع و سیره عملى آنها مشاهده نشده که قرآن را از این منظر بنگرند و مـطالبى هرچند به صورت ضمنى و تلویحى در مورد تعداد حروف و کلمات قرآن و روابط ریاضى بـیـن آنـهـا بیان نموده باشند و لااقل سر نخى در این مقوله به دست داده باشند...
از عـلـماى بزرگ، حتى ریاضى دانانى نظیر خواجه نصیر طوسى و شیخ بهائی نیز نقل نشده است که چنین سیر و سیاحتى را در قرآن نشان داده باشند.
بنابراین در قرآن یا روایات حتى بطور تلویحى نیز ما به این موضوع دعوت نشده ایم .
حتی 
در قصه اصحاب کهف ،
قـرآن بـعـد از ذکـر داسـتان ، 
اظهار تاسف مى کند که چرا مردم به جاى آنکه به پیام این قصه تـوجـه کـنـنـد و راه اصحاب کهف را پیموده و از بیدار شدن آنها بعد از سیصد سال خواب نتیجه بگیرند که خداوند قادر است آدمیان را بعد از خواب گرانِ مرگ، در روز قیامت زنده نماید، خود را مشغول مطالب حاشیه اى قصه نموده و "بر سر تعداد اصحاب کهف باهم جدال مى کنند!"
بعضى مى گویند: چهار نفر، بعضى مى گویند شش نفر وعده اى آنها را هشت نفر مى دانند.
قـرآن مـى فرماید: اى پیامبر! در این باره با آنهاجدال مکن و از آنها چیزى مپرس و به افسانه هاى آنها اعتماد منما.(۲۲کهف)
ویا 
در مورد تعداد نگهبانان دوزخ، قرآن مى فرماید: 
تعدادشان را نوزده نـفر یا گروه یا لشکر قرار دادیم، 
نه بدان جهت که اسرار و رموزى در این عدد درنظر گرفته ایم،
بلکه فقط به این مـنـظـور کـه چـون و چـراى افـراد مریض و کافر را برانگیزیم و نیز ایمان مؤمنان را تقویت کرده بـاشیم...
(۳۰و۳۱مدثر).

آیه 208
...ولا تتبعوا خطوات الشیطن...
سیاست ابلیس برای رسیدن به هدف ،
سیاست گام به گام است که 
سیاست عملگرایانه و واقع گرایانه است. 
به این معنا که هر حرکت و گامی مبتنی بر ارزیابی و سنجش موقعیت است . یعنی بعد از موفقیت در گام اول گام بعدی همراه با تثبیت موقعیت پیشین برداشته می شود. 
علامه طباطبایی می فرمایند : 
«خطوات » جمع خطوه یعنی «گام » است که به معنای "فاصله میان دو پای آدمی در حال راه رفتن" است؛ و اگر خ و ط با فتحه خوانده شود معنایش" دفعات" می شود.
ابلیس یک باره بر انسان مسلط نمی شود بلکه برای سلطه و اعمال ولایت خود گام هایی را برمی دارد تا اندک اندک آدمی را به هبوط و در نهایت به سقوط بکشاند.

مراتبی از گام های شیطان( از ضعف به شدت ):
1 – وسوسه:  
شیاطین به سبب جایگاه پستر خود نسبت به انسان، نمی توانند بر انسان مسلط شوند و این خود انسان است که با همراهی اجازه می دهد تا ابلیس، نزدیک و در نهایت مسلط شود. ابلیس تنها کاری که می کند وسوسه کردن با دادن وعده های دروغین است. (ابراهیم/ ۲۲  ناس/۵؛ اعراف/۲۰ ؛ طه/۱۲۰ ) وسوسه های ابلیس برمبنای آرزوها و خواسته های بی پایان انسانی است.
2 – نزغ: 
برخی ها نزغ را نخستین مرحله از مراحل وسوسه دانسته اند. (مجمع البیان، ذیل آیه ۲۰۰ سوره اعراف) راغب در مفردات می گوید: «نزغ » وارد شدن و مداخله در امری برای خرابکاری و فاسد کردن آن است"من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی؛ بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم را بهم زد "
و گفته اند: نزغ به معنای تکان دادن و از جا کندن و وادار کردن است و غالبا درحال غضب و عصبانیت به کار می رود...

3 – مس و لمس کردن متقین:
کلمه «مس »، به معنای اصابت و برخورد کردن همراه با لمس نمودن است. 
«طائف »، به معنی طواف کننده است، گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش می کند تا راهی برای نفوذ بیابد. البته برخی مس را به معنا و مفهوم دست یافتن و تسلط بر فرد دانسته اند. (مجمع البیان، ذیل آیه ۲۰۰ سوره اعراف) خداوند می فرماید: ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون؛ در حقیقت، کسانی که از خدا پروا دارند، چون وسوسه های شیطان به طواف در گرد ایشان بپردازد خدا را به یاد آورند و بناگاه بینا و صاحب بصیرت شوند.
علامه طباطبایی می فرماید : «طائف از شیطان » آن شیطانی است که پیرامون قلب آدمی طواف می کند تا رخنه ای پیدا کرده وسوسه خود را وارد قلب کند یا آن وسوسه ای است که در حول قلب می چرخد تا راهی به قلب باز کرده وارد شود.

4- تحریک با شدت و فشار: 
شدیدترین وسوسه ابلیس «همز » است. «همزات » جمع «همزه » به معنی دفع و تحریک با شدت است و اگر به حرف همزه، «همزه » می گویند، به خاطر آنست که از انتهای گلو با شدت بیرون می آید و هر چه انسان قو یتر باشد و راه بر ابلیس بسته باشد، او فشار بیشتری وارد می سازد.
همچنین همزه در لغت عرب به معنای دنباله است ،یعنی چیزی که در دنباله چیزی دیگر می آید به همین جهت همزه نام دارد چون همیشه به عنوان دنباله به حروف اضافه میشود . کلمه "همزات" هم جمع مکسرهمزه است به معنای "دنباله ها" ...

5-  حضور شیطان:
مرتبه بدتر از همزات، مرتبه حضور شیاطین است و هم نشینی و قرین بودن..
6-  سیخونک زدن و تحریک :
وقتی ابلیس و شیاطین با وسوسه یا همزات بر انسانی مسلط شوند و بر گرده او سوار شوند، آنگاه او را با تحریک کردن به جنبش درمی آورند. 
می فرماید: الم تر انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین توزهم ازا (مریم/83)؛
آیا ندانستی که ما شیطانها را بر کافران گماشته ایم تا آنان را به گناهان تحریک کنند؟
هنگامی که شیطان انسانی را به کفر کشد و بر او مسلط شود ،بر او سوار می شود و او را برای گامهای بعدی تحریک می کند. 
یعنی ابلیس کنترل افسار کافر را به دست گرفته و او را به خدمت خود درمی آورد .
واژه «از »با تشدید «ز » به معنای تحریک کردن و به جنبش درآوردن است،(مجمع البیان؛ ذیل آیه)
دو واژه «همز » و «از » در اصل معنا مشترکند به معنای تحریک کرن و فشاردادن ؛ 
ولی تفاوتهایی نیز دارند؛همز به معنای تحریک با فشاری است که با پا به مرکب وارد می شود تا حرکت کند و شتاب گیرد؛
ولی "از" تحریک همراه با فشاری است که با  وسیله وارد می شود مثل سیخونک ... یعنی شیطان برای حرکت کافران به سوی سقوط در دوزخ و گناه ، سیخونک می زند تا شتاب بیشتری بگیرند. یعنی شدت و خواسته در "از"بیشتر است .
و راغب در مفردات می گوید واژه «از » در اصل به معنی جوشش دیگ و زیر و رو شدن محتوای آن به هنگام شدت غلیان است؛
«از القدر » یعنی دیگ چنان به جوش آمد که هرچه در آن بود زیر و رو شد؛ 
و در اینجا کنایه از آنست که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند، آنان را به حرکت درمی آورند و زیر و رو می کنند! ....

آیه 211
سَلْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کَمْ آتَیْنَاهُمْ مِنْ آیَةٍ بَیِّنَةٍ وَمَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ 
از بنى اسرائیل بپرس ، چه نشانه هاى روشنى به آنها دادیم ؟
ولى آنها این نشانه هاى روشن را نادیده گرفتند، و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف کردند .

کسى که نعمت خدا را بعد از آنکه به سراغ او آمد تبدیل کند ؛گرفتار عذاب شدید الهى خواهد شدزیرا خداوند شدید العقاب است.

منظور از "تبدیل نعمت "این است که 
انسان امکانات و منابع مادى و معنوى را
که در اختیار دارد، در مسیرهاى انحرافى و گناه به کار گیرد،
خداوندبه بنى اسرائیل انواع نعمتها را ارزانى داشت ، 
پیامبران بزرگ ، زمامداران نیرومند، 
امکانات مادى فراوان ،
ولى آنها نه از آن مربیان الهى بهره گرفتند،
و نه از مواهب مادى استفاده صحیح کردند و
تبدیل نعمت کردند ، و نیز به همین دلیل در دنیا سرگردان گشتند و در قیامت عذاب دردناکى در انتظار دارند.

مساله تبدیل نعمت ، 
و سرنوشت دردناک ناشى از آن 
منحصر به بنى اسرائیل نیست ، 
هر قوم و ملتى گرفتار آن شود،
گرفتار عذاب شدید الهى در این جهان و جهان دیگر خواهد شد.
مثلا هم اکنون دنیا گرفتار این است زیرا با اینکه خداوند مواهب و نعمتها و امکاناتى در اختیار انسان امروز قرار داده که در هیچ دورانى از تاریخ سابقه نداشته است ولى به خاطر دورى از تعلیمات الهى پیامبران گرفتار تبدیل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناکى در راه فنا و نیستى خود و توسعه ظلم و استعمار و استثمار بهره گرفته است.

نعمت خدا در این آیه مى تواند اشاره به آیات الهى باشد،
و تبدیل آن همان تحریف آن است ، 
و یا معنى وسیعى داشته باشد که
امکانات و مواهب الهى را نیز شامل گردد...

شاید از این آیه ، بتوان یک خود ارزیابی در حوزه فردی و اجتماعی بعنوان یک وظیفه فردی و اجتماعی استنباط نمود و آن اینکه وظیفه داریم از خودمان بپرسیم آیات الهی برای هدایت ما چه ها بوده است ؟ 
و آیا تبدیل نعمت نکرده ایم؟
 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.