سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره

سوره مبارکه بقره
ذلک الکتاب ...
چرا اشاره به دور ؟
علما در این باب توضیحات زیادی داده اند مانند اشاره به افق رفیع قران وبلندی مرتبه و...
اما "ان هذا القران یهدی "(اسرا /9)...می فرماید" این قرآن  ..."
می توان گفت هیچ تناقضی نیست زیرا "ذلک الکتاب" اشاره دارد به متکلم و منشاء صدور قرآن و "هذا القران " اشاره دارد به خود کلام نازل شده برای هدایت انسان که در دسترس اوست...

هدی للمتقین ...
هدی ..
موضوع کتاب هدایت است و انسان باید بداند که هدف کتابی که می خواند چیست ؟مثلا کتاب فیزیک یا شیمی هدف خاصی دارد ؛هدف قرآن نیز انسان سازی و هدایت است وبا این هدف باید مخاطب آن شد ...
چرا هدایت متقین؟ غیر متقین احتیاج به هدایت ندارند ؟
متقی یعنی خود مهار ...کسی که بتوانددر مقابل هر وسوسه در هر محیطی کنترل نفس خود را داشته باشد می تواند در طریق هدایت بماند و عبد الطریق شود ...

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ...﴿بقره/٣﴾
آنان که به غیب ایمان می آورند و... 
چرا یومنون مضارع آورده شده است ؟ 
چرا نفرمود آمنوا بالغیب ...
فعل مضارع استمرار را می رساند یعنی همواره و پیوسته و پی در پی ...در هر مرحله ای که شناخت و معرفت و ایمان بالا می رود ایمان آوردن در سطح بالاتری تجربه می شود و ایمان کسی که در صراط طی طریق می کند در یک سطح ثابت نمی ماند که ؛ هر کس که دو روزش مساوی باشد در خسران است ...

چرا ایمان به غیب ؟ چرا نگفت الله یا توحید ...
  قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم می‏کند:
عالم غیب و عالم شهود. 
متّقین به کلّ هستى ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه رامی بینند قبول میکنند، حتّى توقّع دارند که خدا را با چشم ببینند...
چنانکه برخى به حضرت موسى گفتند: 
«لن نؤمن لک حتّى نَرى اللّه جهرة»
ما هرگز به تو ایمان نمی ‏آوریم، مگر آنکه خداوند را آشکارا مشاهده کنیم. 

این افراد درباره ‏ى قیامت نیز می‏گویند:
«ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر»
جز این دنیا که ما در آن زندگى میکنیم، دنیاى دیگرى نیست، می‏میریم و زنده می‏شویم و این روزگار است که ما را از بین می‏برد. 
چنین افرادى هنوز از مدار حیوانات نگذشته‏ اند و راه شناخت را منحصر به محسوسات می‏دانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنند.
  ولی متّقین نسبت به جهان غیب ایمان دارند، که برتر از علم و فراتر از آن است. 
در درونِ ایمان، عشق، علاقه، تعظیم، تقدیس و ارتباط نهفته است، ولى در علم، این مسائل نیست.

... وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ ...
بعد از ایمان به غیب ، اقامه نماز ...
اصل اول ایمان به غیب با نظام فکری و اعتقادی فرد مسلمان ، 
  و اصل دوم با خودسازی،
و اصل سوم ( انفاق )با جامعه سازی ارتباط دارد.

اقامه نماز که در آیات فراوانی از قران به آن دستور داده شده ، نهادینه کردن نماز در زندگی است،
اقامه به معنای ایستاندن و استوار ساختن چیزی میباشد ،
مثلا :
اگردست کسی که بر زمین خورده است را گرفته واو را برروی پای خود بایستانی به این عمل اقامه گویند ،
در زیارت های ائمه معصومین (ع) شهادت می دهیم که :
اشهد انک قد اقمت الصلوه  و... 

هر انسان صالحی می تواند به سهم خود اقامه کننده باشد .

انسان وقتی می‌تواند به نمازش ایستادگی بدهد که 
خودش ایستاده باشد،
تا ایمان به غیب نداشته باشد و اهل تقوا نباشد توان آن را ندارد که زیر بازوی نماز را بگیرد و نماز را بلند کندو نماز را ایستادگی ببخشد.
لذا قرآن کریم سعی‌اش بر این است که به مردم ایستادگی بیاموزاند؛
وقتی کلِّ دین را مطرح می‌کند،
می‌ فرماید: 
دین برای آن است که
"لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ"
ووقتی مظاهرِ مهمّ دین را مطرح می‌کند، 
آنها را به عنوان قیام معرّفی می‌کند؛ 
یا"جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَاماً لِلنَّاسِ"
؛ ما کعبه را عامل قیام مردم قرار دادیم که عامل ایستادگیِ مردم باشد،

وقتی انسان می‌تواند مقیم صلاة باشد که خود اهل قیام باشد؛
انسانی که ایستادگی ندارد، نمی‌تواند به نماز ایستادگی بدهد.
اگر نماز ایستادگی نیابد، 
کاری از این نماز ساخته نیست، 
آن "إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ"نیز مربوط به نماز قائم است؛ 
وگرنه "فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ...."
ممکن است انسان نماز بخواند ودر عین حال در مسیر «ویل» باشد. 
پس اینکه فرمودند: 
«نماز را اقامه کنید»؛
یعنی این حقیقت را ایستادگی ببخشید...

...و مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (بقره /3)
ایمان به غیب ، اقامه نماز و
اصل سوم انفاق ...
و چرا انفاق ؟ 
صراط، نه مسافت راه تا خدا، که ژرفای حضور او در توست و راهی ست که همواره از میان خلق می گذرد و به همین جهت نگاه خداوند، بیشتر به رابطه های تو با دیگران معطوف است،
حسن سلوک تو با دیگران، 
اسباب سلوک تو به سوی خدا می شوند؛
حتی تقوا بی حضور دیگران، 
واژه ای بی رنگ و بی رونق است.
و تمام آنچه در فضیلت انفاق و احسان و ایثار و صدق و صله و عفت و عفو و عدل و وفای به عهد و نظایر آن است، 
و تمام آنچه در صفات مذموم ،مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و تمسخر و تفاخر و تکاثر و بدخواهی و خیانت و قساوت و نفاق و نمامی و گمان بد و مانند آن است ، همگی نشانه این است که رابطه تو با خلق، تا چه اندازه مهم است؛
و در تمام اینها، آنچه به "ظاهر" می گذرد، 
میان تو و دیگران است، 
اما آنچه به "حقیقت" جاریست، 
میان تو و خداوند است....
یعنی " دیگران"، وسیله و سبب های قرب یا بعد تو می شوند از خدا ..

یعنی از دل ها، همیشه راهی به خدا هست ،
اما، راه را که بر خلق او می بندی، راه خدا بسته می شود ..

"هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید".(آل عمران/92)
گویی به مقام نیکان رسیدن، در گرو "انفاق" است، 
اما نه انفاقی ساده، 
بلکه بخشیدن "محبوب ها". 
این انفاق است که آدمی را به مقام رفیع، عبور می دهد،
لمس محبت خدا، فقط دریافت شفافیت و زلالیت درون نیست، 
بلکه جوشش، و روان شدن تمام فضیلت هاست. 
و از این روست که عبادات را نباید به چشم تکالیف اجباری دید، بلکه راه های مطمئنی هستند به سوی "دریافت های ما"، که بوسیله ی فرستادگان خدا، به رایگان بر ما گشوده شده اند.
مقصود الهی از تشریع این اعمال، نه به سختی افکندن آدمی، بلکه "تطهیر" اوست ، "تا نعمتش را بر او تمام کند"(مائده/6)
و هم از این روست که عبادات را می باید به خاصیت آب، مانند دانست؛ همچنانکه به آب، پاکیزه می شویم، به عبادت طاهر می گردیم، و چنین است که می توانیم در هدایت او رشد یابیم.(جن/14)

ممکن است برخی گمان کنند که
انفاق تنها فلسفه اش پرشدن خلاءهای اجتماعی است،
ولی اینچنین نیست، 
یعنی انفاق فلسفه اش تنها پرشدن خلاءها نمی باشد،
بلکه رابطه ای با «ساخته شدن» دارد.
اینکه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا کند،
و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد. 
فلسفه انفاق انسان سازی است زیرا که انسانها در سایه گذشت ها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسان می گردد، به همین جهت است که انفاق با منت و آزار و ریا ارزشی ندارد...
انفاق را، چه به "منت و آزار" آلوده کنی، و چه خرج "نفاق" خود کنی، یکسان است، و الودگی ها به جانب او تصعید نمی یابند، که" اِلَیه یَصعَد الکَلِمُ الطَیِب ... کلمات پاکیزه به سوی او بالا می روند، و عمل صالح آنرا رفعت می بخشد .."(فاطر35/10)

مما رزقنا ...
چرا بر رزقنا تکیه شده ؟
از آنچه "ما " فرستادیم ..
مگر برای انسان در عالم چیزی هست که غیر رزق او باشد ...؟؟
آیا در اموال انسان چیزی هست که زیر مجموعه رزقنا (روزی "ما")نباشد ؟

شاید اموال حرام که 
از غیر مسیر الهی وبر خلاف مقررات و احکام شرعی به دست می آید منظور است که انسان متوجه باشد که انفاق ازاین مال راهی به تعالی ندارد و انفاق محسوب نمی شود ...

تاملی در قرآن - سوره بقره 2

اگر چشم برای خدا کند می شود،
"عین اللّه"
و اگر گوش برای خدا کار کند می شود
"اذن اللّه"
و اگر دست برای خدا کار کند می شود
"ید اللّه"
تا می رسد به قلب انسان که جای خداست. 
رجبعلی خیاط


خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...(بقره/7)
«خَتَمَ» یعنی کارش به پایان رسید.
  از درون انسان حجّتی به او داده شد به نام فطرت و عقل الهی؛
از بیرون رسولان و وحی که این فطرت درون را دفن نکند و از این مجاری ادراکی هم معرفت یابد ،
مهلت داده شد که راه توبه باز است، بلکه برگردد؛ 
اما دوران توبه هم گذشت و در تباهی کار را به نهایت رساند،
وقتی کار را به نهایت رساند ،به خاتمه رساند... 
دلش را مُهر می‌کنیم. 
نامه وقتی تمام شد، 
زیرش را مُهر می‌کنند،
کاغذ ویا چند سطر خالی را مُهر نمی کنند! 
اگر راه نفوذی ،راه برگشتی ،توبه ای باقی مانده باشد،
دلش مُهر نمی ‌شود، چون صحیفهٴ نفس هنوز جای خالی دارد برای نوشتن،
پس مُهر نمی شود هنوز،
شیطان اصرارش این است که صحیفهٴ نفس را پُر بکند :
«من از هر راه می‌آیم، از جلو می‌آیم، از پشتِ سر می‌آیم، از طرف راست می‌آیم، از طرف چپ می‌آیم، از هر راه می‌آیم اینها را می‌گیرم»،
وقتی گرفت، می‌شود؛
أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ ، 
وقتی خطیئات مُحیط به شخص شد،صحیفهٴ نفس پُر می شود؛ وقتی پر شد، پرشده را مُهر می کنند؛
اگر کسی آن‌چنان راه تباهی وضلالت را طی کرد که جایی خالی در صفحهٴ نفس نماند...
وقتی گناه نامهٴ دل را پُر کرد،
آن‌گاه این نامه را مُهر می‌کنندو
می‌شود:
خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...
 
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۷﴾

چرا گروهی ایمان نمی آورند؟
زیرا،
علی ابصارهم غشاوة...
شناخت خدا،
یا از راه آیات آفاقی است
یا از راه آیات انفسی؛
آیات آفاقی ،یعنی بر اساس جهان‌بینی خدا را بشناسد؛
آیات انفسی یعنی از معرفتِ نفس به شناخت خدا برسد.

در سوره «یس»  می فرماید :
اِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَی الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ 
آن ‌چنان غل در گردن او انداختیم که از پایین گردن تا چانهٴ او را گرفت ، فَهِیَ إِلَی الأَذْقَانِ؛  
این انسان، فَهُم مُّقْمَحُونَ است
( مُقمَح= انسان سربه‌هوا )؛ 
یعنی همیشه ناچار است هوا را نگاه کند؛ 
نمی‌تواند به خود بپردازد که چه و که بودم، 
یعنی این توان معرفت نفس را ندارد که از راه معرفت نفس خدا را بشناسد،
و چون سر به ‌هواست جهان را هم درست نمی‌بیند،
وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً،
نه می‌تواند سر خم کرده و خودش را ببیند و از ضعف خود پی به عظمت خدا ببرد که«من عرف نفسه عرف ربه» 
ونه جلو و پشت سر را که اگر نمی تواند برگردد جلو یا پشت سر را ببیند ،
نمی‌تواند...
انسانِ مقمح (سربه‌هوا)؛
نه از راه معرفت نفس خدا را می‌شناسد ،
چون به ضعف خود پی ‌نمی‌برد و 
نه از راه جهان‌بینی خدا را،
چون هر چه را می طلبد هواست...
پس؛
فَأَغْشَیْنَاهُم؛ 
نه اینکه از این به بعد ما بر اینها پرده کشیدیم،
بلکه خود او پرده است پس کجا را می تواند ببیند؟ 
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ...ٌ (بقره/7)
طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِم(نحل/108)
هر سه را مُهر کرده است، چون هر سه نعمت مجاری فهم ودرک بود که استفاده نکرد و  این سه سرمایه که گوش، چشم و دل بود را از دست داد؛
این«گوش» حرفها را خوب می شنود امّا حرف حق را نمی ‌شنود؛
این «چشم» همهٴ موجودات را می ‌بیند امّا آیت الهی را نمی بیند...

سیّدالشّهدا(ع) در دعای عرفه می‌فرماید:
«عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» 
نفرین نیست،بیان حقیقتی است؛ 
یعنی آن ‌که تو را نمی ‌بیند کور است، نه کور باد؛ 
«عمیت عین لا تراک علیها رقیباً وخسرت صفقة عبدٍ لم تجعل له من حُبّک نصیباً» ؛
آن ‌که محبّت تو در جان او راه پیدا نکرده است، او در این تجارت سودی نبرد...
زیرا 
دلها در غلاف است....
وقالوا قلوبنا غلف ...(بقره/88)
وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ( فصّلت/5)
‌گفتند: 
دل ما در غلاف است و گوش ما سنگین است و بین ما و تو حجاب است، ما تو را نمی ‌بینیم و حرف تو را هم نمی شنویم....

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
(بقره /8)
آیه نمی فرماید «امنّا بالله و الیوم الآخر»،
می فرماید "یَقُولُ آمَنَّا....ِ"
تکرار «با» برای تأکید است؛ 
یعنی از نظر گفتار خیلی شدیدو اکید حرف می‌زنند؛ 
امّا، "وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ"
اصرار نشان می دهند در ایمان خودشان،
گاهی سوگند یاد می‌کنند آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ؛
ولی 
وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
انسان می تواند نهان خودرا کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید،
ولی آفریدگار او که نهان ونهاد اورا می داند می فرماید: 
اینها فقط با دهان ایمان می‌آورند،
اگر می‌گویند «ما مؤمنیم»،
گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل.
الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ(مایده/41)
قالوا بأفواههم امنّا؛  
"با دهان ایمان آورده اند،"
و این گروه "مومن دهانی"تا وقتی ضرری،
خطری پیش نیاید، ایمان بیرونی لقلقلهٴ زبانش است ، 
امّا،چون زبان در عرض دل نیست،  
در روز امتحان و سختی وحوادث "مومن دهانی" شتاب‌زده به سمت کفّار گرایش پیدا می‌کند ؛
چون ایمان زبانی او دلش را به اطمینان الهی نرسانده و مادی می سنجد و می اندیشد... 
در این آیه هم نفرمود :یسارعون إلیهم 
الیهم =به سوی آنها
یعنیاینگونه نیست که تازه ‌بخواهند کافر شوند،
می فرماید: یُسَارِعُونَ فِیهِمْ
فیهم = در( داخل) آنها
چون کفردر نهادشان است، در جمع آنها پیدا می ‌شوند ...
این مومن دهانی در بین مسلمین حضور جسمی دارد؛ 
امّا وقتی که صفها جدا می‌شود،
به صف کفّار متّصل می شود...

یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون
فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً و لهم عذابٌ ألیم بما کانوا یکذبون(بقره /9؛10)

انسانها دراین آیات ابتدای سوره، در سه گروه دسته بندی شده اند:
متقین، 
کفار،
اللذین فی قلوبهم مرض
در وصف متقین از وضعیت آنها و حالت خاص شناختی آنها سخن می گوید.
آنها به نحوی با غیب مرتبط شده اند. 
یعنی  چیزهایی  که از نظر دیگران پنهان است در نظر آنها پنهان نیست یا می رود که پنهان نباشد.
یعنی،
این تقسیم بندی سه گانه،
بیشتر مبتنی بر شناخت است.
در مورد کفارنیز از مشکلاتی نام برده می شود که شناختی است. 
مثلا انگار (قوای شناختی شان) قلب و گوش و چشمشان از کار افتاده است که چه  بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است...
گویا  شناخت آنها در مرحله نباتی است ...
اما وضعیت
"اللذین فی قلوبهم مرض" 
پیچیده تر است.
در توصیف این دسته هم دو تمثیل آخردرمورد این گروه ،
فضای ذهنی و فضای درونی آنها را نشان می دهد،
نور نیست که راه بروند، 
می خواهند ببینند ولی نور ندارند،
یک وضعیت به هم ریخته طوفانی که نور برایشان ثابت نمی ماند. 
انگار در یک وضعیتی بین ایمان و کفر در نوسان هستند.

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره 3

"الذین فی قلوبهم مرض" ،
یعنی کسانی که در مرکز قوای شناختی شان  مشکل دارند. 
نکته اصلی این است که این مرض را بشناسیم، 
که چطور بوجود می آید و چگونه امکان درمان دارد.
بعضی" الذین فی قلوبهم مرض " را منافقین می دانند.
شاید واژه منافق گاه مصداق " الذین فی قلوبهم مرض " باشد ، 
ولی نکته اساسی این است که ؛
" الذین فی قلوبهم مرض " بر اساس بحث روانشناختی است،
ولی در منافقین حالت جامعه شناختی دارد. 
منافق وقتی مطرح می شود که جامعه ای در کار باشد و وضعیت  انسان در جامعه مطرح شود ...
" الذین فی قلوبهم مرض " ادعای ایمان دارند و 
فکر می کنند که ایمان دارند و ....

یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون
فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً...
بعضی می گویند؛
چون در کاراینها خدعه ای وجود دارد،
پس عملشان آگاهانه است ..
یقول آمنابالله وبالیوم الاخره..
  ادعای ایمان دارند و 
فکر می کنند که ایمان دارند و ....

الذین فی قلوبهم مرض...
آیه های دیگرنیز نشان دهنده ی وضعیت شناختی خاص این افراد است،
  مانند "و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض، قالوا انما نحن مسلمون"
  شایدگفته شود که در این آیات اینها دارند دروغ می گویند، 
یعنی می دانند که مصلح نیستند ولی اینطور می گویند،
ولی شاید بتوان گفت که اینها گاه فکر می کنند که واقعا دارند کار درستی انجام می دهند.

این آدمها وضعیت عجیبی دارند و نمی شود به سادگی فهمید که آیا راست می گویند یا نه، یعنی اینها در درون خودشان هم پیچیده هستند و نمی دانند چه کاره هستند.
از اسمی هم که خداوند برای آنهاانتخاب کرده نیز برمی آید که اینها یک مرضی دارند...

توصیفاتی که در مورد " الذین فی قلوبهم مرض " گفته می شود ،
همانهایی است که بعدا در مورد بنی اسراییل گفته می شود.
بنی اسراییل منافق نیستند،
یک جورهایی ایمان آورده اند و راست هم می گویند،
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهایی خوبی هم ممکن است بکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند. 
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...

یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون
فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً...(بقره /9،10)

" الذین فی قلوبهم مرض " چه کسانی هستند ؟
- در تقسیم بندی؛ متقی، کافر، " الذین فی قلوبهم مرض " ،
بحث از توصیفات روانشناسانه و شخصیت شناسی فردی است.

- قرآن ویژگی اصلی این آدمها را مریضی قلب می نامد،یعنی (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است. بنابراین مشکل اصلی اینها این مرض است. 
قرآن مبین، شفا است تا قلبهای مریض ،بیماری خود را بشناسند و تداوی کنند باآن ...
- در تمثیلهایی که در انتهای این قسمت آمده است. آدمهایی را تصویر می کند که دنبال نور و روشنایی می گردند تا به سمت آنها حرکت کنند ولی نور و روشنایی ندارند یا نورهای موقت دارند که نمی توانند از این نورهای موقت استفاده کنند.



- بحث سوره در مورد نزول شریعت است 
و
عکس العمل آدمها در برابر شریعت و تجدید شریعت و ...
در این سوره بحث آسیب شناسی انسان و جامعه در قالب حضرت آدم و قوم بنی اسراییل می باشد ومواقع و محلهای ضعف انسان و امت را تبیین و تحلیل می کند. مفاهیم این آیات نیز با مفهوم کل سوره همخوانی دارد.

- آیاتی مانند ؛
"وقتی که سوره محکمی نازل می شود و در آن حرف از جنگ می شود، آدمهایی که در قلبشان مرض است را می بینی که از ترس مثل کسانی هستند که مرگ آنها را در بر گرفته است".
نشان می دهد که یعنی اینها جزو جامعه اسلامی هستند که خود را هم مومن می دانند.

- آیاتی مثل ؛
"اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ... "
یا "و یقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ..."
نشان می دهد که "الذین فی قلوبهم مرض "
دسته ای جدا از منافقون و کافرین هستند،
وگرنه دلیلی نداشت که جداگانه آنها را ذکر کند.
  بنابراین ممکن است کسی جزء " الذین فی قلوبهم مرض " باشد ولی جزو منافقین نباشد ولی به جایی برسد که مرض او به نفاق وکفر برسد که 
"و أَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُون..."
(َ125 سوره توبه) 
"کسانی که الذین فی قلوبهم مرض هستند خداوند پلیدی را بر پلیدی شان اضافه می کند و آنها می میرند در حالی که کافرند...

پس شاید بتوان گفت که
"الذین فی قلوبهم مرض"
کسانی هستندکه
در طول زندگی
در حال نوسان 
بین ایمان و کفرند...

" الذین فی قلوبهم مرض"...
موضوع سوره بقره تاسیس جامعه دینی است...
یک جامعه دینی قبلا تشکیل شده و از مسیر خارج شده و حالا یکی دیگر دارد تشکیل می شود. 
این کل ماجراست. 

در تشکیل جامعه دینی مسیری به سوی خدا ایجاد می شود وباتعلیم های آن آدمها سوق داده می شوند به سمت صادقانه عبادت کردن وصادقانه ایمان داشتن به خدا و روز قیامت و ... .
شریعت همانطور که از اسمش بر می آید راهی است که قرار است رهرو را به مقصدی ببرد. 
اگر در مسیر ، رهرو از جاهایی رد نشده باشد نمی تواند سالک این راه باشد ...
متقی یا مومن شدن  در گذر از عقبه هاست ....

مشکل " الذین فی قلوبهم مرض " این است که
این آدمها انگار در حال راه رفتن نیستند. 
متقین آدمهایی هستند که از سبیل ها گذشته ودر صراط هستند و دارند صادقانه عمل می کنند و 
و کسانی در مسیر  تقوا و ایمان هستند که این آدمها آزمایش می شوند که آیا می توانند بکنند خودشان را و حرکت بکنند... کندن از تعلقات سخت است. 
مشکل این آدمها چیست؟ مشکل را به طور سنتی می توان گفت "حب دنیا"...
اینها توانایی دل کندن از تعلقات خود را ندارند .
انگیزه هایی دارند که الهی نیست پس وجودشان یک کاسه نمی شود. 
مثل آدمی که نماز می خواند ولی حواسش جای دیگری است ...
توصیف مومنین "اشد حب لله " است، یعنی بیشترین چیزی که دوست دارند خداست.

نقطه مقابل "قلب مریض" در قران
واژه ای است تحت عنوان "قلب سلیم"
که در داستان ابراهیم آمده است.
قلب سلیم قلبی است که 
هیچ چیزی جز خدا در آن نیست. 
به اندازه ای که چیزهای غیر خدا در قلب باشد ،
قلب مریض است و به همان اندازه خدا را نمی بیند و ... . 
به طور طبیعی آدمها یا جزو متقین هستند یا کفار ...
و اینکه یک عده آدمها این وسط قرار می گیرند نتیجه تشکیل جامعه دینی است ...

وقتی آدمی حقایقی را به روشنی نمی بیند  به طور طبیعی چه عکس العملی دارد؟
توصیفات خاص  آیات مربوطه نشان دهنده این عکس العمل فردی است...
ایمان از نظر مومن که حقایق را به وضوح می بیند ،ساده و بدیهی است. 
ولی کسی که حقایق را نمی بیند وبه عمق نمی رسد در ظواهر می ماند ...
فلسفه بافی می کند ...
یا تمرینات عجیب و غریبی دارد مانند عرفانهای کاذب...
وچون ظواهررا می بیند و نگرش مادی دارد فکر می کند که مومنین "سفها" هستند... 
رفتارهایشان ممکن است کاملا فساد برانگیز باشد ولی اصلا از دید خودشان اینطور نیست که:
"انما نحن مصلحون"، چون حقایق را نمی بیند وبه عمق نمی رسد ودر ظواهر می ماند ...

اصطلاح قرآنی "الذین فی قلوبهم مرض "  درد امروز جوامع اسلامی است و درد "من"و "من ها"..
روایت معروفی از پیامبراکرم (ص) هست که هیچ بلایی سر بنی اسراییل نیامده و به هیچ انحرافی کشیده نشده اند مگر اینکه شما هم به آن انحراف کشیده می شوید. 
بنابراین آیاتی که در مورد اهل کتاب، مخصوصا بنی اسراییل در قرآن هست ،موضوع مسلمانان امروز است. 
یعنی هر کسی که این آیات را می خواند، بر اساس روایت پیامبر اکرم (ص) و بر اساس شواهد قرآنی می تواند مشابه آن را در جوامع امروزی ببیند ....

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (4)

سوره بقره مخصوصا آیات ابتدایی آن گویی شرح و تفصیل خود شناسی و راه شناسی و جهان بینی است که انسان سرگردان در برهوت ظلمات بداند کجاست ،بداند که ازکدام سو برود و ...آسیبها را بشناسد و راه و بیراه را.... تا بداند که تنها شریعت الهی است که اورا به صراط می رساند و...

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَکِن لاَّ یَعْلَمُونَ ﴿بقره/۱۳

یکی از ویژگی های "الذین فی قلوبهم مرض" این است که "اینها آدمهایی هستند که وقتی بهشان می گویید که بیایید و مثل بقیه مردم ایمان بیاورید" می گویند "ما بیاییم مثل سفها ایمان بیاوریم؟ اینها خودشان سفیه هستند".   


  چرا "الذین فی قلوبهم مرض" مومنان واقعی را آدمهای سفیه می دانند؟

قانونی در روانکاوی هست که آدمها بخش منفی وجود خودشان را فرافکنی می کنند در عالم خارج، یعنی حقیقت ضعف درونی خود را در دنیای خارج از خود می جویند،

 این افرادچون خودشان ذهنیت های پیچیده ای دارند ،برایشان ثقیل است که مومنین آدمهایی هستند که واقعا باورشان شده که بعد از مرگ زنده می شوند و ... 

چون خودشان این حقایق را درک نکرده اند و برایشان وجود آخرت واضح نیست ، احساسشان این است که آدمهایی که این حرف ها را پذیرفته اند آدمهای صاف و ساده ای هستند که حتی برای این باور  خودرا به خطر می اندازند .،

 

قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء...

 این افرادچون خودشان ذهنیت های پیچیده ای دارند ،برایشان ثقیل است که مومنین آدمهایی هستند که واقعا باورشان شده که بعد از مرگ زنده می شوند و ... چون خودشان این حقایق را درک نکرده اند و برایشان وجود آخرت واضح نیست ، احساسشان این است که آدمهایی که این حرف ها را پذیرفته اند آدمهای صاف و ساده ای هستند که حتی برای این باور راحت و ساده خودرا به خطر می اندازند .،

 مثل تفکر بعضی آدمهای مذهبی در مورد جوان های مومن دوران دفاع مقدس که راحت دل از تعلقات و دلبستگی های خود می کندند ویا مدافعین حرم ... این فرد چون خود حاضر نیست جانش را بدهد،کلی فلسفه بافی می کند که شاید هنوز شرایط مناسب ایجاد نشده باشد و ... اصلا آیا لزومی به فدا کردن هست و ...

 این آدمها اگر ایمانی هم در درونشان باشد با یک سری استدلال فلسفی پیچیده همراه است و بنابراین ایمان ساده برایشان مفهوم نیست

 مومنین واقعی خیلی صاف و ساده ایمان می آورند،

 به سادگی بو کردن گلی خوشبوو زیبا ، 

با باورو ایمان به خوشبویی ویقین به زیبایی آن گل....

 ایمان با سوادمعمول این افراد خیلی رابطه مثبتی ندارد(اگر رابطه منفی نداشته باشد! )مخصوصا در دوران جدید. چند آیه بعد همین سوره می فرماید که "امیون" دین را پندار می دانند یعنی خود اینها امی هستند ..

 یعنی خود اینان آدمهایی هستند که قوای شناختی شان ضعیف است و با استدلال های پیچیده این ضعف را می پوشانند ،  

 دین چیز ساده ای است و حقایق هم برای آدم مومن ساده است

هر چه آدمی قوای شناختی اش قوی تر باشد ساده تر حقایق را می بیند ،

 پیامبران چقدر ساده حرف می زنند...

زیرا کسی که همه چیز برایش واضح است بیان خیلی ساده ای هم پیدا می کند ...

 

آیات 14 و 15 بقره

" وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ اللّهُ یَسْتَهْزِىءُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ"

ادامه ویژگیهای الذین فی قلوبهم مرض را می فرماید  ،

این ویژگی کسانی است که شخصیت محکمی ندارند.

بیشترین جایی که احساس می شود که شاید این افراد آگاهانه این کارها را می کنند،

" ... و اذا خلوا الی شیاطینهم قالوا انا معکم و ..." می باشد ،

 

خلوت داشتن با شیاطین یعنی چه؟

 آیا این شیاطین شیاطین نامرئی هستند و یا آدمهایی هستند که اصطلاحا شیاطین نامیده شده اند؟ 

 ما با تصاویر زیادی از آدمهای دیگر در ذهن خودمان زندگی می کنیم و حتی ممکن است گاهی با آنها حرف بزنیم،  لازم نیست حتما در محضر کسی باشیم تا بتوانیم با او حرف بزنیم،ممکن است تنها باشیم و در درونمان با کسی صحبت کنیم.

واقعیت این است  وقتی با کسی صحبت می کنیم در واقع با تصویری که در ذهنمان هست صحبت می کنیم

  "خلوا الی شیاطینهم" شاید به این معنی نیست که واقعا هر از چند گاهی به محضرشیطانی  می روند و خلوت می کنند. مفهوم ساده تر این آیه این است که این افراد با بعضی از شیاطین خلوتی دارند، که شاید تصاویرنامطلوبی است که در ذهن خودشان ایجاد شده است، حال ممکن است که این تصاویر واقعا مربوط به شخصی باشد که در عالم خارج وجود دارد، و یاحتی انعکاس اندیشه ای شیطانی در ذهن فرد باشد

مثل آدمی که با بعضی از مومنین می نشیند و صحبت می کند و تا وقتی که با آنها است تصدیقشان می کند که بله انسان شهید می شود و به بهشت می رود و ... و وقتی برمی گردد به سمت خانه سرش را با تاسف تکان می دهد و می گوید که چه آدمهای احمقی پیدا می شوند! ...

وشاید این شیاطین "عقاید" خاص باشند.

 اصولا اینها آدمهایی هستند که از این خلوت ها زیاد دارند

و یکی از ویژگی هایشان این است که خیلی تحت تاثیر والدشان هستند(مرجع فکریشان )،

 چون آدمهایی هستند که خودشان به ایمان نرسیده اند،

 درونشان شلوغ است و ذهنشان توسط نیروهای خارجی کنترل می شود

 همیشه در محضر دیگرانند، حتی در خلوت هم که نشسته اند، در جمع هستند

انگار اصلا بدون جمع وجود ندارند و وجودشان وابسته به جمعی است که در آن زندگی می کنند.

روایتی هست که ؛

شیاطین درون قلب انسان تخم گذاری می کنند و از درون این تخم ها شیاطین جدیدی ایجاد می شود

  توصیف بسیارزیبایی است ،

اگر یک گزاره غلط در قلب انسان بگذاری از درونش هفتاد تا گزاره غلط دیگر در می آید و همین طور تکثیر می شود،

مثل شبهاتی که در دنیای مجازی نشر داده می شود ...

 به همین دلیل است که دردین مبین معاشرت با آدمهای خوب توصیه شده است.

 وقتی در یک جمع خوب قرار می گیریم، این آدمها در ذهنمان تصاویر خوبی تولید می کنند و نظارتی می کنند که حتی در خلوت هم روی ما تاثیر می گذارد وبالاتر از این،

خود را درمحضر خدا ببینید جمله معروف امام خمینی (ره) است، 

یعنی حضور خدارا در خلوت و جلوت خود حس کردن ،

که در این صورت نه در لقاء با دیگران ونه در خلوا ،

 شیاطین نفوذ و حضور نخواهند داشت ...

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (5)

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ ﴿۱۸

أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ ﴿۱۹

یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۲۰

دو تمثیل اینجا وجود دارد

وجه مشترک این تمثیل ها این است که آدمهایی را تصویر می کنند که توی تاریکی گیر افتاده اند و برای راه رفتن، احتیاج به نور دارند.

 تمثیل اول محیطش آرام تر است و

 تمثیل دوم محیط ترسناکتری دارد، زیرا تاریکی اش همراه با رعد و برق و ... است

در همین تمثیل دوم می گوید که "یجعلون اصبعهم فی اذانهم من الصوعق حذر الموت" یعنی ترس از مرگ هم  هست.

تفاوت تمثیل اول و دوم این است که :

در تمثیل اول اینها خودشان فاعل هستند و

 سعی می کنند که آتشی روشن بکنند تا نوری برای خودشان درست بکنند

 در تمثیل دوم آدمها مفعولند.

 یعنی آدمها در جایی قرار گرفته اند که در خارج یک سری نورهایی همراه با صدا و رعد و برق می زند، اما باز هم مساله اینها نور است. اینها حتی در نور برق هم سعی می کنند که در ظلمت یک راهی پیدا بکنند.

هر دوتمثیل مربوط به این است که 

انسانی در تاریکی گیر کرده است و

 دنبال نور است

در تمثیل اول خودسعی میکند که

 نوری ایجادکند، 

در تمثیل دوم محیط است که

 نور را ایجاد می کند و 

این افراد سعی می کنند که از نور استفاده بکنند

گاهی خودشان تلاش می کنند که نور پیدا کنند و گاهی خداوند از آسمان برایشان نور می فرستد

ولی نه آن نور اولی به دردشان می خورد و نه دومی. ...

زیرا این آدمها کسانی هستند که در زیر کذب ها و شناخت های غلطی که ساخته اند به تاریکی رسیده اند،

حقیقت وجودی خودشان را با لایه هایی از کذب پوشانده اند که حقیقت روشنایی را نمی بیند

 و در حجاب هایی قرار گرفته اند که ناشی از امیال و اعمال اشتباه است.

نکته مهم دیگر،

 در این تمثیل ها این است که 

این نورهایی که این افراد بهش می رسند ناپایدار است.

 در تمثیل اول ،

شخص سعی می کند نوری درست بکند،

 ولی خدا می فرماید که

 من این نور را خاموش می کنم 

و نمی تواند از نور استفاده بکند. ....

 مثلادر مراسم دراویش ، برای اینکه نور تولید کنند، سماع و ...  تا بالاخره یک شوری به دست بیاورند، در آن حالی که آن شور عرفانی، مذهبی بوجود می آید انگار واقعا یک چیزهایی می بینند. ولی در نهایت این شور خاموش می شود،یعنی محیط روانی شان نور را پس می زند و نور در دلشان نمی ماند

یا مثل کسی که تمام مدت نشسته و دعا می کند که خدا اورا از ظلمات خارج کند، ولی تا حالی پیدا کند، به شدت می چسبد به دنیا،چون فضای ذهنی و زندگی اش، الهی نیست و از نظر عملی نمی تواند با خدا زندگی کند.

 

این همه دستور به قرائت قرآن و حتى براى کسانى که سواد ندارند دستور به نگاه کردن قرآن، ما را به این فکر مى‏ اندازد که ؛

این نگاه،مقدمه قرائت 

و این قرائت، مقدمه تسلط 

و این تسلط، مقدمه دستیابى به معنا و تفسیر 

و مقدمه دستیابى به روح قرآن 

و مقدمه رسیدن و بهره ‏بردارى از نور قرآن است.

بوده‏ اند کسانى که در شبانه روز یک قرآن ختم مى ‏کردند و یا در سه روز و یا بیشتر و کمتر به قرائت تمام قرآن موفق مى ‏شدند. این قرائت براى کسانى که چنین هدفى دارند، دیگر یک امر خسته کننده و تکرارى نخواهد بود؛ چون با هر مرتبه تکرار به یک نوع تسلط وسیع‏تر دست مى ‏یابند. نتیجه این قرائت‏هاى مداوم این است که کلمه‏ هاى قرآن و سپس مراحل و وادی های دیگری از قرآن براى آنها آشکار مى‏ شود ...

در مورد تمثیل دوم ...

 مثل حالتی که یک نفر در زندگی شخصی خودش کاری برای رسیدن به نور نکرده است، ولی طی اتفاقی ، به مرگ نزدیک شده و پس از این نزدیکی انگار یک پرده ای از جلوی چشمانش کنار رفته  ...  چند روزی را در حال و هوای شبه مذهبی می گذراند و بعد از بین می رود. این ها همان صاعقه هاست. لحظه هایی در زندگی آدمها  ...  خودشان کاری نکرده اند ولی در فضای ذهنی و زندگی شان نورهایی روشن می شود ... در صاعقه شدید ممکن است انسان خیلی چیزها را ببیند، حتی ممکن است چیزهای دوری را ببیند که بهش کمک کند تا راهش را پیدا کند

چرا در صاعقه حالت خوف وجود دارد؟ 

چرا حالت "حذرالموت" دارند اینها؟ 

 حالت های روانی خیلی تاثیرگذار ترند ...

 آدمی که به دنیا بسته است، اگر لحظه ای ذهنش روشن شود، دچار وحشت می شود.

 چون آمادگی کنده شدن از دنیا را ندارد...

 

این دو تمثیل در واقع تصویر فضای ذهنی تاریک این آدمهاست، 

که به دلیل کارهایی که انجام داده اند به تاریکی ها رسیده اند، 

نه خدا اجازه می دهد که در آنجا برای خودشان نور مصنوعی تولید بکنند و نه آن جرقه های آسمانی به دردشان می خورد و اینها اساسا از جرقه هایی که می آید، در حالت خوفند... 

چون آمادگی رویارویی با حقیقت را ندارند ...

 

اگر در چنین شرایطی قرارگیریم چطور می توانیم به نور برسیم؟

 آیه آخر ایه الکرسی انگار ادامه این تمثیل هاست

"الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور .."

 یعنی خدا تعهد می کند که ولی کسی است که ایمان می آورد و او را از تاریکی به سمت نور می آورد. پس راهش این است که این افراد ولایت خدا را بپذیرند و ایمان بیاورند تا به نور برسند

آیه بعد از تمثیل هم ، همین را می گوید :

 " یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ "(بقره – 21 )

 

"صم بکم عمی فهم لا یرجعون

بقره /18

 دنیا هم روشنایی دارد و هم تاریکی ،

ولی فی قلوبهم مرض کسانی هستند که رفته اند در جنگل های تاریک زندگی می کنند و می خواهند آنجا زندگی کنند،ولی در ضمن سعی می کنند که شعله هایی هم روشن کنند که نور هم داشته باشند. نمی شود! آن جایی را که خداوند تاریک قرار داده است، روشن نمی شود. اینها به جایی رفته اند که نباید باشند ولی بر هم نمی گردند ... در دنیا خورشید نور می دهد، نه صاعقه برای این کار آفریده شده است نه شعله های کوچک کبریت ... 

 ما با کارهایی که انجام می دهیم مثل این است که در جغرافیای هستی جای خودمان را تعیین می کنیم.

 با سیئات به سمت تاریکی ها می رویم

اگر بخواهیم در تاریکی نباشیم باید برگردیم.

 نمی شود هم انجا بمانیم و هوای نفسمان را هم داشته باشیم و در ضمن نور هم داشته باشیم ...

 اینکه خدا می گوید که من نور را خاموش می کنم، در حقیقت همین هوای نفسانی است که شعله های نور را خاموش می کند، 

 خدا می فرماید" من لذت عبادت را به کسی که غیر من را دوست داشته باشد نمی چشانم "...