آیه 212
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا ...
مانع انقیاد و بندگی و اطاعت از خداوند ،
پیروی ازگامهای شیطان است و
عامل این پیروی و اطاعت را
تزیین حیات دنیا می فرماید که
چون حیات دنیا برای کافران زیبا ظاهر می شود ، پیرو خطوات شیطاناندو قهراً آیات الهی را تکذیب میکنند و نعمت الهی را هم انکار خواهند کرد.
حیات دنیا چیست که فقط برای کافران زیباست و برای مؤمنان زیبا نیست؟؟؟
آیا دنیا فریب می دهد و یا زیبایی آنرا مومن نمی بیند ؟
حضرت امیرالمومنین (ع) میفرماید:
«ما الدنیا غرَّتک ولکن بها اغتَرَرتَ» ؛
او فریب نداد شما فریب خوردید.
فریب در صورتی است که زشتی را نشان ندهد فقط زیبایی را نشان بدهد.
دنیا این چنین نیست دنیا هر چه دارد ارائه میدهد، اگر دوران سلامت را نشان میدهد بیماری بیماران را نشان داد، اگر حیات زندهها را نشان داد مرگ مردهها را در گورستان نشان داد و اگر روز نصب صاحبمقامان را به شما نشان داد روز عزل آنها را هم به شما نشان داد و اگر روز عزت را به شما نشان داد روز ذلّت را هم به شما نشان داد، پس او اهل خیانت و نیرنگ نیست شما فریب خوردید...
یعنی این حیات دنیا در مقابل آخرت ، این حیات شهادت در مقابل غیب، حیاتی است حق و صدق چون آیه الهی است مخلوق خداست.
همانطوری که آخرت زیباست،
دنیا هم زیباست ،
یعنی این نظام طبیعی نظام حق و صدق است،
چون هیچ خلافی در او نیست.
اگر دروغ بگوید دار فریب است امّا اگر صادق باشد هر چه هست نشان بدهد این که دارفریب نیست،
پس این که دنیا عالم فریب و نیرنگ نیست، ناظر به حیات دنیاست یعنی شهادت در برابر غیب. یعنی زمین با مقتضیات او آسمان با مقتضیات او، نظام جمادات و نباتات و حیوانات و انسانها با مقتضیات آنها، اینها آیات الهیاند حقاند صدقاند. نقصی در آنها نیست و همه را خدا زیبا آفرید که
" اللَّه خالق کل شیءٍ "و
"الذی احسن کل شی ء خلقه "
آیه 213
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ"
مردم براساس فطرتی که داشتند، همسان و هماهنگ بودند.
در اصول کلی بر اساس همان عقل و فطرت عمل میکردند.
کمکم در تشخیص حق و باطل دچار اشتباه شدندو اختلاف کردند. وقتی اختلاف کردند،
انسان اگر بخواهد پرورش یابد بدون قانون و بدون علم میسر نیست،
زیرا تربیت موجود متفکر بدون رهبری فکری میسر نیست.
گیاه نیست که فقط با آب و آفتاب تأمین شود، حیوان نیست که فقط با خوردن تأمین شود ،
علاوه برحیات گیاهی و حیات حیوانی، انسان حیات انسانی دارد، باید اندیشهاش راهنمایی شود و عمل صالح وراه راست به او ارائه شود . اگر خودش قانون وضع کندچون خودش با دیگری اختلاف دارد نمیتواند واضع قانون باشد،
چون در جهانبینی اختلاف دارند در تشخیص مصالح اختلاف دارند در تشخیص حق اختلاف دارند.
حتی اگر چند اندیشمند جهانبینی مختلف داشته ودر تشخیص حق و باطل اختلاف داشته باشند، طرز قانونگذاری شان هم اختلاف خواهد داشت،
لذا یک عاملی میطلبد که مصون از اختلاف باشد و به این اختلافها خاتمه بدهد،
پس ،
فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ؛
انبیا را مبعوث کرد که هم حق را آوردند و هم عمل صالح را ارائه دادند،
هم باطل را مشخص کردند و هم عمل طالح را تبیین کردند و
هم در برابر پذیرش حق و صدق بشارت دادند و هم در برابر انکار حق و صدق انذار کردند.
دو صفت تبشیر و انذاراز اوصاف نبوت عامه است و انبیا چون کارشان تنها موعظه و نصحیت نیست که با تبشیر و انذار ختم بشود مجموعه قوانینی به نام کتاب با انبیاء فرستادند که در همه مسائل فردی و اجتماعی راه گشای اینها باشد،
لذا فرمود: "وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ"
کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً
به هر جمعیت امت گفته نمیشود.
جمعیتی که مقصد معین دارند و
مقصود خاصی را تعقیب میکنندرا امت گویند،
چون امت از «أمّ، یؤُمّ» یعنی «قَصَدَ، یَقصُدُ» است،
گروهی که مقصد خاص دارندامامی را تعقیب میکنندو پیشوایی را اقتدا میکنندپس آن گروه را امت مینامند...
چون سرّ نامگذاری گروه به امت،
همان وحدت هدف و مقصد است،
پس خود آن مقصد و هدف و راهنمای واحد را هم امت مینامند،
مثل آنچه درباره ابراهیم خلیل (ع) آمده که از ابراهیم خلیل به عنوان امت یاد شده است(نحل / 120)
چون در حقیقت مقصد این گروه، سیره او بود...
آیه 217 بقره
...حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا...
"حبط"در اصل به گفته راغب در مفردات به معنى این است که چهار پائى آنقدر علف هرز بخورد که شکمش باد کند و چون این حالت سبب فساد غذا و بى اثر بودن آن مى گردد این واژه به معنى باطل و بى خاصیت شدن به کار مى رود .
حبط اعمال یعنی بطلان و زوال آن از صفحهی نفس،
به بیان ساده تر، آتشی که شخص با انداختن آن به خرمن کارهای نیکی که انجام داده، همه را خاکستر کرده و اثری از آن بر جا نمی گذارد،
چنین کسی در توشه خود دیگر حسنه ای ندارد که از آن در قیامت در ترازوی سنجش اعمال بهره مند شود.
برای همین است که
در قیامت برای چنین افرادی،
ترازو (ابزار سنجش اعمال) قرار داده نمی شود.
أُوْلَئکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَِایَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحََبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ؛
(105/ کهف )
آنان کسانى هستند که آیات پروردگارشان و دیدار قیامت و محاسبه اعمال را به وسیله او منکر شدند،در نتیجه اعمالشان تباه و بی اثر شده است و روز قیامت میزانى براى محاسبه اعمال آنان برپا نمى کنیم...
چون سنجش اعمال برای مشخص شدن میزان کار نیک یا همان حسنه ایست که افراد توانسته اند آنها را به قیامت برسانند و اگر کسی کار نیکی نداشت و یا نتوانسته بود آن را به قیامت برساند؛ دیگر معنا ندارد اعمال او را بر میزان اعمال عرضه کنند...
مانند کسی که مشتی براده آهن زنگ زده به زرگر بدهد و از او بخواهد وزن طلای آن را محاسبه کند!
آیه 217
..الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دِینِکُمْ..
اصل واژه فتنه به معنی گداختن و داغ کردن است که به علت اضطراب و لرزش در حین داغ شدن، به اضطراب های روحی و اضطراب های اجتماعی و آشوب های سیاسی واجتماعی و آشفتگی های دینی و... نقل داده شده است.
اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، این هم یک اضطرابی ایجاد می کند.
آشفتگی و ابهام هایی که باعث می شود کسانی در دین خودشان شک کنند...
"و الفتنه أشد من القتل" یعنی در فتنه کاری می کنند که مردم در دینشان شک کنند و مضطرب شوند؛ که نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است.
این بدتر از آن است که کسی را بکشند.
برای این که وقتی شخصی کشته شود اگر مؤمن است، به بهشت می رود و اگر غیرمؤمن است از آن بدتر نمی شود.
اما وقتی یک مؤمنی دینش مورد فتنه واقع می شود،
یعنی اسباب شک و تردید در دینش ایجاد می کنند ، ایمانش را از دست می دهدو دیگر اهل نجات نیست...
والبته هدف فتنه هم این است که
" یردوکم عن دینکم ..."
آیه 218
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ...
هجرت ،کوچ کردن و نوعی حرکت است .
اگر درونی باشد «هجرت کبری» است و
اگر بیرونی باشد «هجرت صغری» است.
حرکت بیرونی در هجرت «موضوعیّت» ندارد.
و آنچه هدف است، حفظ حرکت درونی یا ایجاد حرکت درونی است.
یعنی هدف هجرت ، هجرت درونی است ...
«وَالرُّجْزَ فاهْجُرْ»(و از پلیدی دوری کن.)
(مدثر)
اسلام هجرت را به عنوان هدف مطرح نمی کند بلکه آن را حرکتی هدفمند می داند و
مانند همه عبادات،
مارک «فی سبیلالله» میخورد
و یا الی الله ،یا الی الرسول الله و
همراه می شود با ایمان و جهاد و...
مانند «هاجَروا وَجاهَدوُا فی سَبیلِ اللّه »
یا «مَن یُهاجِر فی سَبیلِ اللّه یَجِدْ فی الارضِ مُراغَما»و....
حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:
اِنّی مُهاجِر"ٌ الی رَبِّی"(عنکبوت / 26)
مهم ترین ویژگی مهاجر آن است که هجرتش، تلاشش، تبلیغش و... همه برای خدا باشد و ایمانش از سر تسلیم و رضایت خداوند،
«مَنْ دَخَلَ فی الاِسلامِ طَوْعا فَهُو مُهاجِرٌ؛
( کافی، ج 8، ص 148، حدیث 126. )
«لِلفُقراء المُهاجِرینَ الذّینَ أُخرِجوُا مِنْ دیارِهِمْ واَموالِهِم
یَبتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّه وَ
رِضْوانا و
یَنْصُروُنَ اللّه وَ رَسُولَهُ»
(حشر/8)؛
« برای فقیران مهاجری که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده اند، در حالی که فضل الهی و رضای او را می طلبند و خدا و رسولش را یاری می کنند.»
در این آیه سه صفت برای مهاجر ذکر شده است:
دنبال فضل الهی بودن،
خشنودی او را در خواست نمودن،
و خدا و رسول او را یاری کردن؛
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
"أیُّها النّاسُ اِنَّما الاَعْمالُ بِالنّیّاتِ و اِنَّما لِکُلِّ امْری ءٍ ما نَوی، فَمَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ الی اللّهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ اِلَی اللّه ِ وَ رَسُولِهِ وَ مَنْ کانَتْ هِجْرَتُهُ اِلی دُنْیا یَصیبُها اَوْ اِمرَأةٍ یَتَزَوَّجُها فَهِجْرَتُهُ اِلی ما هاجَرَ اِلیهِ "
"ای مردم!
ارزش و عدم ارزش اعمال، فقط با نیات است
و برای هر کس همان می ماند که
نیت کرده است.
پس کسی که هجرتش به سوی خدا و رسولش باشد، پس هجرتش به سوی خدا و رسول او است و
کسی که هجرتش به سوی دنیایی باشد که به آن برسد، و یا زنی که با او ازدواج کند،
هجرتش به سوی همان چیزی است که
به سوی آن هجرت کرده است.»
(میزان الحکمه ،ج 13وبحار الانوار، دار الکتب الاسلامیه، ج۱۹، ص۳۹-۳۸)
هجرت،
حرکت از «ظلمت» به «نور» و
از «کفر» به «ایمان» و
از «گناه و نافرمانی» به «اطاعت و فرمانبری»
است ...
در احادیث میخوانیم،
مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده امّا در درون روح خود، هجرتی نداشتهاند در صف مهاجران نیستند.
امام علی (ع) میفرمایند:
«یَقُولُ الرَجُلُ هاجَرْتُ و لم یُهاجِرْ إنّما المُهاجِرونَ الّذین یَهْجُرونَ السَیّئاتِ و لَمْ یَاْتُوابها »
«بعضیها میگویند مهاجرت کردهایم در حالی که مهاجرت واقعی نکردهاند، مهاجران واقعی آنهایی هستند که از گناهان هجرت میکنند و مرتکب آن نمیشوند.»
در مسئله هجرت،
یکى از ویژگیهاى مهم مهاجر،
مخصوصا مبلغان مهاجر، امامت و ولایت شناسى است.
على( ع) مى فرماید:
«لایَقَعُ اسْمُ المُهاجِرِ عَلى أَحَدٍ اِلاّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فى الاَرْضِ فَمَنْ عَرَفَها وَ أَقَرَّ بِها فَهُوَ مُهاجِرٌ؛
نام مهاجر را بر کسى نمى توان گذاشت ،
مگر اینکه حجت خدا بر روى زمین را بشناسد،
هر کس او را شناخت و به او اقرار کرد،
مهاجر است.»
نهج البلاغه(محمد دشتی)خطبه ۱۸۹، ص۳۷۲
آیه 219
یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ
قُلْ فِیهَا "إِثْمٌ کَبِیر"
ٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ و
"َإِثْمُهُمَا أَکْبر"ُ مِن نَفْعِهِمَا
می فرماید :
در جواب اینها بگو که
در خمر و میسر" اثم" بزرگی است و
منظور از "اثم" ضرر نیست که
مقابله داشته باشدبا منفعت،
بلکه منظور از "إِثم" گناه است؛
یعنی ضررنمی گوید تا انسان بگویدکه در کنار ضرر منافع هم دارد و آن مقداری هم که ضرر نداشته باشد جایز است، مثلاً یک قطرهاش چون ضرر ندارد جایز است...
اساس نهی خمر و میسر " اثم و وزر" است نه ضرر،
حکمی که بر خمر و میسر بار است،
بر اساس اثم بودن و گناه بودن آنهاست نه زیانبار بودن آنها،
اگر چیزی در مدار ضرر باشد به مقدار ضرر حرام است ،در حالیکه می فرماید؛ گرچه منافع مردمی در او هست ، اما اثمش کبیر است و می فرماید هنگام مستی نزدیک نماز نشوید زیرا این عمل شیطانی است رجس است،
" یاأَیها الَّذین ءَامَنُوا إنَّما الخَْمْرُ و الْمَیسرُ والأَنصاب والازلام ُ رجْس من عمل الشیطن فَاجْتَنبوه "
(مائده 90)
سؤالهایی که در قرآن کریم مطرح است،
بخشی از آنها ناظر به حکمت اشیاست،
بعضی هم ناظر به احکام اشیا،
مثلا "یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ"
برای بیان حکمت
و"یسْأَلُونَکَ عَنِ الْخمروالمیسرِ"
ویا "َیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْیَتَامَى" سؤال ازاحکام شرعی است
آیه 221
وَلَا تَنْکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ حَتَّى یُؤْمِنَّ ...
و (ای مردان مؤمن) با زنان مشرک ازدواج مکنید و یقین داشته باشید زن با ایمان از زنِ مشرک بهتر است حتّی اگر شما را به شگفتی آوَرَد و (ای زنان مؤمن) با مردان مشرک ازدواج نکنید و یقین داشته باشید مرد مؤمن از مرد مشرک بهتر است حتّی اگر شما را به شگفتی آوَرَد.
آنها شما را به سوی آتش میخوانند (حال آنکه) خدا به سوی بهشت و مغفرتش فرامیخوانَد و نشانه های خود را برای مردم تبیین میکند، باشد که پند گیرند.
همسری به همسفری شبیه است،
زندگی مشترک به یک سفر میمانَد،
به یک راه که باید رفت،
به یک مسیر، مسیرِ «شدن»؛
راه، همراه میخواهد، هم قدم، همسفر.
بعضی همراهها، فقط هم قدم هستند،
مقصدشان یکی نیست، با هم راه میروند امّا به هم نمیرسند.
ایمان شرطِ یکی شدنِقدمهاست تا مقصد.
مانند تصویر پرسپکتیوی است که در یک سرش همه چیز به هم میپیوندد و در سرِ مقابلش همه چیز از هم دور میشوند.
استدلال آیه هاچقدر زیباست!
هم قدم ات باید اهل ِایمان باشد،
چرا؟
چون مردانِ و زنانِ مشرک شما را به سویِ آتش می برند:
اولئک یدعون الی النّار.
امّا نوبت به مردان و زنان مؤمن که میرسد،
دیگر ضمیر، «اولئک» نیست.
برای زوجهای مؤمن، کفیل، خودِ خداست برای رساندنشان تا بهشت.
والله یدعوا الی الجنّه و المغفره باذنه.
خودِ خداست که دستشان را میگیرد و
تا بهشت و مغفرتش میبردشان.
ترکیبِ "جنّه" و "مغفره"،
در یک جایِ دیگرِ قرآن هم هست....
همان آیهای که به مسابقه فرا میخوانَد،
به سرعت گرفتن تا بهشت:
و سارعوا الی مغفره من ربّکم و جنّه...
انتخابِ زوج، مسابقه بهشت رفتن است.
بحث سرِ این است که
اصلاَ تو میتوانی مرا تا بهشت ببری؟!
تا مغفرت و رحمت و رضوان؟
آیه 224
... تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَیْنَ النَّاسِ...
انسان وقتی اصلاح بین الناس می شود که قبلاً به برّ و تقوا رسیده باشد،
سخن از" صلاح "نیست سخن از "اصلاح" است، و هر اصلاحی مسبوق به صلاح است،این است که "اصلاح "در مرحله سوم بعد از مرحله بر ومرحله تقوی آورده شده :
"ان تبروا و تتقوا و تصلحوا بین الناس"
یعنی انسانی توفیق اصلاح بین مردم نصیبش میشود که خودش جزء ابرار و اتقیا باشد...
آیه 225
...ایمنکم...
سوگندهایتان...
یمین در لغت سه معنی دارد: الجارحة، القوة، القدوة. و قسم مطلق را می گویند و بدان جهت یمین می گویند که در جاهلیت هر کس که قسم می خورد دست راست صاحب خود را می گرفت تا گفتار خود را تقویت کند...
سوگند هم، در اصل «سوکنته» به معنای گوگرد و سوگند خوردن به معنی خوردن گوگرد است که نوعی آزمایش برای تشخیص گناهکار از بی گناه بوده که در قدیم مقداری آب آمیخته به گوگرد به متهم می خورانیدند و از تأثیر آن در وجود وی گناهکار بودن یا بی گناه بودن او را تعیین می کردند، بعدها به معنای قسم به کار رفته است.(فرهنگ عمید، ج ۲، ص ۱۴۸۵)
آیه 225
لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ
وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ ...
سوگند هم از جهت لفظ اثر دارد،
و هم از این جهت که تاکید گفتار است،
وهم از این جهت که خودنوعی " عقد و پیمان" است،
ونیزاثرات دیگرى داردازحیث مخالفت وشکستن آن و...
سوگند لغو سوگندی است که
هیچ اثری در قصد صاحب سوگند نداشته باشد؛ سوگندهای بیهوده ای است که صاحبش نمی خواهد به وسیله آن عقدی و پیمانی ببندد و به اصطلاح تکیه کلامی است که بعضی به آن عادت کرده اند و مرتب می گویند به خدا ،به ابوالفضل...
ولی از باب اینکه اعمال حتی لفظ بر قلب تاثیر زیادی دارد،می فرماید که باید مراقب افکار و الفاظ بود که آنچه قلب کسب می کند مواخذه دارد وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ ...
در داستان حضرت آدم و حوا(ع) و هبوط ،
ابلیس برای گمراهی و ضلالت آدم و اخراج و هبوط وی از بهشت آدم(ع) تلاش می کند و در نهایت با بهره گیری از سوگند باطل ، شرایط هبوط و اخراج را فراهم می آورد...
از نظر قرآن سوگند لغو ،
مانع از تزکیه و رشد انسان می شود و مومنان می بایست مواظب باشند تا در دام شیطان نیافتند.
د(آل عمران/ ۷۷)
در اسرار مضمضه در مقدمات وضو ،
حضرت رسول اکرم (ص)فرمود :
میدانید چرا در حال وضو گرفتن دهن شسته میشود, برای اینکه این دهن باید نام الله را ببرد.
اگر ادب دینی این است که انسان در هنگام وضو گرفتن مضمضه کندو دهن را بشوید تا با دهن شسته نام خدا را ببرد, چگونه برای هر چیزی می توان نام الله را سوگند خورد.
راغب اصفهانی، لغو را به معنای چیزی دانسته است که به آن اعتنایی نمی شود و انجام دادن آن از روی عقل و تفکر نباشد.
(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص ۷۴۲)
ازنظر قرآن، فرصت کوتاه عمر آن اندازه زیاد نیست که انسان خود را به کارهای بیهوده نسبت به هدف و فلسفه آفرینش، مشغول دارد. هرکاری که انسان انجام می دهد باید با اصل هدف آفرینش هماهنگ باشد. بنابراین، ازهرگونه کارهای بیهوده به شدت پرهیز داده است.
مرحوم دولابی :
قرآن نامه دوست است
و زبان اهل محبت،زبان اشاره است؛
اشارات را اهل محبت درک می کنند،
اگر اهل محبت شدی قرآن را خواهی فهمید...
نکات قابل توجه در آیات مربوط به طلاق :
آیه 246
آیه الکرسی
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ...
حیات، همانند اصل هستی به دو قسم محدود و نامحدود تقسیم می شود:
حیات محدود مقابلی دارد که «موت» است و مخلوق خداوند و صفت فعل اوست:
«الَّذی خلق الْموت و الحیاة» و
حیات نامحدود، وصف ذاتی خداوند است که عین ذات اوست.
این حیات همانند ذات خداوند مطلق و بی نهایت است و پایانی ندارد که به «موت»، «نوم» یا «سنۀ» برسد.
پس از بیان وحدت مطلق خداوند، اولین وصف خداوند، «الحیّ القیوم» است.
که علاوه بر معنای خود، معنای دیگری هم دارد و آن اینکه:
همۀ شما هم اکنون به لحاظ فقر ذاتی خود مردگانی بیش نیستید و
حیات، تنها از آنِ خداست و
دیگران تجلی ظهور و آینه دار حی قیوم هستند.
القیوم
دربارۀ ازلی بودن حیات خداوند این که حیات او از عوارض خواب، عجز و خستگی و زوال مبراست.
اگر موجود زنده ای به طور مطلق از این عوارض مصون باشد، قیوم مطلق است.
چون قدرت او مطلق است و مقابل ندارد؛ نه کسی از او بی نیاز است و نه او نیازمند کسی است.
او هم قائم بالذات است و هم قیم دیگران.
آفرینندۀ حیات است، زندۀ بالذات است ،
حی بودن سبب قیوم بودن اوست،
بزرگان اهل معرفت گفته اند:
ترکیب: «الحی القیوم» مانند ترکیب «بعلبک» است؛
یعنی دو کلمۀ «الحی القیوم»، یک اسم برای یک مقام است.
ذکر اسم «الحی القیوم» بعد از «لا اله الا هو» نشان آن است که ذات شایستۀ پرستش باید حی قیوم باشد،
مِلک =ذات و بدنۀ اشیاء
مُلک = نفوذ و سلطنت
ملکوت عالَم =چهرۀ ارتباط اشیا به خدا که جنبۀ غیب جهان را دربر دارد
همه از آن اوست ،
مالک مِلک و مُلک و ملکوت عالم است:
«له ما فی السَّماوات و ما فی الأَرض»،
"ما"عام است.
مِلک و مُلک مربوط به نشئۀ شهادت،
و ملکوت، جنبۀ غیب جهان است.
از این رو هنگام ذکر ملکوت اشیا،
از خدا با اسماء تنزیه و جلالیه،
مانند: «سبحان» یاد می شود:
«فسبحان الذی بیده ملکوت کل شیء»
و هنگام سخن گفتن از مُلک اشیاء،
از خداوند با اسماء جمالیه،
مانند «تبارک» یاد می شود:
«تبارک الَّذی بیده الْمُلْک»...
شهود ملکوت و رؤیت آن بهرۀ افراد خاص است:
« و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض»
و این چنین نشان دادیم به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را...
و دیگران به نظر کردن در آن (نه رؤیت) امر شده اند:
« او لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الارض»
لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ
آن چه در آسمان ها و زمین است از آن خداست، پس جز به اذن او هیچ کس حق شفاعت ندارد...
این جمله نشان قهر و جبروت و جلال خداست که می فرماید:
«چه کسی بدون اذن الهی حق شفاعت دارد؟».
و توجیه
«هؤُلاء شفعاؤُنا عند اللَّه»باطل است.
قرآن کریم اصل شفاعت را قطعی می داند، لیکن در تفسیر المُنار بر اساس تفکر وهابیت، شفاعت نزد خدا را محال شمرده و استثناء «الا باذنه» را تأکید بر عدم حق شفاعت می داند...
هر کس به هر مقدار از دانش برخوردار شود،
اعمّ از دانش حصولی یا حضوری،
همه از ناحیۀ تعلیم خداست و
دانش دیگران، ظهور علم اوست،
از این رو می فرماید:
هیچ کس به مقداری از علم او دست نمی یابد، مگر خدا بخواهد:
«وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ».
نباید گمان شود که چون علم به مشهودات، امری عادی و فراوان است، تنها علم به غیب، اذن الهی می خواهد،
بلکه علم به شهادت نیز منوط به اجازۀ الهی است.
همانگونه که انسان در آغاز تولیدش چیزی نمی داند:
«و اللَّه أَخرجکم من بطون أُمَّهاتکم لا تعلمون شیْئا»
و خدای سبحان او را از دانش بهره مند می کند:
«علّم الإنسان ما لم یعلم»...
الکرسی یعنی چه؟
کرسی از ریشه ( ک- ر – س ) گرفته شده و به معنی اتصال یافتن اجزای یک ساختمان به هم ...
کرسی را تخت هم می گویند که بر آن می نشینند که
در این زمینه
می توان برای کرسی سه معنی آورد
1) علم الهی:
کرسی همان جسم بزرگ کیهانی است که زمین، خورشید و آسمان ونیزسایر اجزای آسمان را در برمی گیرد.
2)جسم بزرگ کیهانی:
کرسی رامی توان جسم و جرم بزرگ کیهانی تصور کرد که تمام تمام اجزائی که در آسمان و زمین ... است در آن جای می گیرد که از حضرت علی (ع) نقل شده است که آسمان وزمین وتمام موجودات در داخل این کرسی قرار
دارندکه چهار فرشته به اذن خداوند آن را حمل می کنند
3) قدرت و سلطنت الهی:
کرسی را همان جهان هستی است که این جهان تمام تحت سلطه و قدرت حضرت احدیت بوده و هیچ جنبنده ای از دایره قدرت واحاطه و سیطره او خارج نمی شود وبدون اذن او هیچ تغییری ایجاد نمی شود
4) عرش:
درلغت همان کرسی است که عرش در لغت فارسی به معنی رکن واساس هرچیز ویا سقف خانه گفته می شودبنا براین با توجه به این دو تعریف در مورد کرسی وعرش متوجه می شویم که
کرسی ظاهر و
عرش باطن هر چیز را گویند.
«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»
از آیۀ «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْما»؛
« پروردگارا! رحمت و علم تو همه چیز را فراگرفته است »که از زبان فرشتگان حامل عرش و اطراف آن نقل شده، دانسته می شود که وسعت رحمت و علم خدا هماهنگ اند.
یعنی مقصود از
«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»
گسترش علم و رحمت الهی بر آسمان و زمین است و مراد از علم هم، علم تدبیر و ربوبیت است.
در روایات و آرای دانشمندان امامیه نیز کرسی و عرش به علم الهی تفسیر شده است.
آیه 257
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ...
خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آورده اند،
آنان را از تاریکیها خارج می کند به سوى نور،
ولى کسانى که کفر ورزیده اند سرپرست آنان طاغوت است که
آنان را از روشنایى به سوى تاریکیها خارج می کنند ...
در آیه نور به صورت مفرد و
ظلمات به صورت جمع آمده است،
چراکه در راه حق،
هیچ گونه پراکندگی وجود ندارد و وحدت و هماهنگی حاکم است.
ولی در مسیر باطل،
انواع اختلافات و پراکندگی ها و ظلمات ها موجود است.
در آیه در مورد مومنان،
ظلمات قبل از نور آمده و
درباره ی کفار،
نور قبل از ظلمات است.
آیا کفار قبلاً در نور بوده اند؟
یا اگر فرضاً ،
طاغوت از ولایت پیروان خود دست بردارد،
آیاکفار در نور باقی میمانند!
"یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور "
یعنی کافران را ازنور بیرون می کشند
و یا
اگر خدا بخواهد از ولایت و تربیت مومنان منصرف شود،
آیا آنها در ظلمات باقی خواهند ماند؟
آیا مومنان قبلاً در ظلمات بوده اند؟
که می فرماید :
یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمات
ِ یعنی خدا مومنان را از ظلمات بیرون می کشد...
عرض شد که
"کرسی ظاهر وعرش باطن هر چیز را گویند. "
علامه جوادی آملی در اینمورد می فرمایند :
"حفظ آسمان ها و زمین تا فرا رسیدن امر خدا و ظهور قیامت کبرا بر عهدۀ کرسی (مظهر حافظ بودن خدا) است؛ ولی آن گاه که زمین در قبضۀ الهی قرار گیرد و تومار آسمان ها در هم پیچیده شود، رسالت کرسی به پایان می رسد...
در روز قیامت نیز سخن از کرسی نیست، بلکه تنها سخن از عرش است:
«وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ»؛
«و آن روز عرش پروردگارت را هشت فرشته بر فراز همه آنها حمل مى کنند!».
معلوم می شود کرسی و عرش در حقیقت دو موجودند، هر چند عرش بر کرسی محیط است و محدودۀ تأثیر آن گسترده تر از محدودۀ اثر بخشی کرسی است؛ یعنی عرش در دنیا و آخرت و در عالم ماده و غیب حضور و نفوذ دارد؛ ولی کرسی عهده دار تدبیر نشئۀ کنونی است."
(الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور):
(خدا سرپرست کسانی است که ایمان آورده باشند، آنها را از ظلمت ها به سوی نور هدایت می کند)و این امر خروج از تاریکی به سوی نور از باب مجاز گویی نیست ، بلکه اموری حقیقی و واقعی است ، عده ای پنداشته اند که نور اعتقاد به حق است به سبب آنکه تاریکی جهل و حیرت شک و اضطراب قلب را مرتفع می کند و عمل صالح هم نور است ، از این جهت که رشد آن روشن و اثرش در سعادت آدمی واضح است و ظلمت هم جهل در عقاید و شک و شبهه و عمل غیر صالح است وممکن است این قول را تصحیح کرد و گفت : انسان به حسب خلقتش دارای نور فطری است که اگر مراقب او باشند ترقی می یابد و کمال می پذیرد، اما درهمان کودکی نسبت به معارف حقه و اعمال صالحه در ظلمت است ،چون به آنهاآگاهی ندارد، لذا نور و ظلمت به این معنا با هم جمع می شوند و مؤمن با ایمانش از این ظلمت خارج می گردد و به نور معارف و طاعات می رسد،و چون نورواحد است اما ظلمات متعدد و مشتت می باشند، لذا نور را مفرد و ظلمت رابصورت جمع آورده است ، و واقعیت امر آنست که نور وظلمت اموری حقیقی هستند و چیزی جدای از طاعت و معصیت نمی باشند و در باطن اعمال ماقراردارند، (والذین کفر ا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون ):(و کسانی که کافر شدند سرپرستهای آنان طاغوت است که آنها را از نور به سوی ظلمت ها سوق می دهد، آنهااهل آتشند ودر آن جاودانه خواهند بود) کافران از نور حق و فطرت بسوی تاریکی های جهل و شک و تردید رانده می شوند و با روی گرداندن از خدا بسوی هزاران معبوددروغین توجه می کنند، پس آتش جزای آنان است و در این آیه به جاودانگی آنان در آتش اشاره شده است .
تفسیر المیزانآیه 260
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى...
حضرت ابراهیم (ع) به مقاماتی رسیده،
و طیّ مدارجی نموده است،
ولی هنوز اسم المحیی یعنی کیفیّت إحیاء، یعنی آن قوّه ای که در اولیاءِ خدا در مقام تقرّب بواسطه تجلّی اسم المحیی پیدا می شود در او ظهور نکرده است؛
یعنی هنوز خود ابراهیم مرده زنده ننموده،
و لذا می پرسد:
کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَی؟
یعنی این اسم تو چگونه تجلّی میکند که بواسطه آن مرده زنده میکنی؟
قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن؛ آیا ایمان نداری به این حقیقت؟
آری، ایمان دارم و میدانم که با اسم مقدّس خود این عمل را انجام میدهی "تَقَدَّسَتْ أسْمآؤُکَ وَ عَلَتْ صِفاتُکَ"
" نام هایت مقدس و صفاتت برترند"
ولیکن میخواهم همچون دانشجویی که در لابراتوار به دست خود آزمایش میکند و به رأی العین می بیند، ببینم...
خداوندمی فرماید:
اینکار را انجام ده! خودت انجام بده!
چهار پرنده را بگیر، با خود مأنوس گردان، و پس از آنکه آنها را کُشتی و با هم مخلوط نمودی، بر فراز هر کوه مقداری از آنها را قرار بده،
و سپس آنها را بخوان!
در این حال آنها با شتاب بسوی تو خواهند آمد، که خداوند عزیز و حکیم است.
حضرت ابراهیم ،بنا به تفسیر «علیّ بن إبراهیم قمّی» ،
چهار پرنده: طاووس، کلاغ، خروس و کبوتر را گرفته و در هم می کوبد بطوریکه تمام ذرّات آنها در هم می شود و اجزای آنان را بر قلّه دَه کوه قسمت کرده و بر هر کوهی جزئی از آنها را قرار می دهد....
حالا ای ابراهیم،
خودت آنها را صدا کن!
یعنی چه؟
یعنی با نفس ملکوتی خود آنها را بخوان!
آنها اجابت می کنند و
به ندای تو پاسخ مثبت میدهند!
در اینجا إبراهیم دارد زنده میکند،
چون دیگر ابراهیم نیست،
اینجا حول و قوّة خداست و بس.
اراده و مشیّت حضرت حقّ از دریچه نفس ابراهیم ظهور میکند...
ابراهیم دارای اسم اعظم حقّ شده است،
و همان اسم المحیی در وجود ابراهیم ظهور کرده است.
إبراهیم از خود بیرون آمده و
محو در اسم حقّ گردیده،
دیگر ابراهیمی نیست؛
اینجا فقط خداست و بس....
حضرت ابراهیم منقارهای پرندگان را یکی پس از دیگری به دست گرفته و یکایک آنها را صدا می زند:
از بالای ده کوه، ذرّات هر یک از این مرغان در هوا شناور شده و آمدند و به منقارهای خود که به دست ابراهیم بود چسبیدند، فوراً گوشت بر روی استخوانهای درست شده روئیده شد، و پر و بال بر روی گوشت روئیده شد، و چهار مرغ تمام عیار کامل الخلقه در مقابل إبراهیم قرار گرفتند.
این ندای ملکوتی ابراهیم بود که مرغها را زنده کرد،
إبراهیم با اسم خدا زنده کرد
و اسم خدا، امر خدا و اذن خداست؛
همانطورکه در روایت است که چون ابراهیم کعبه را بنا کرد بر فراز کوه أبوقُبیس آمد و مردم را به حجّ خواند،
هر کس صدای او را شنید ـ گرچه در اصلاب پدران بود ـ و ندای او را لبّیک گفت، به حجّ مشرّف می شود.
ندای إبراهیم ملکوتی است نه مُلکی،
و الاّ در اصلاب پدران شنیده نمی شد
و لبّیک ها نیز ملکوتی است
که هر کس إجابت کند موفّق به حجّ میگردد و
الاّ لبّیک های ظاهری ملازمه ای با تشرّف ندارد....
محیی الدین عربی می گوید:
از آنجا که حضرت ابراهیم باید تحقق وجه الهی و تجلی اسماء و صفات حق باشد،
خداوند خواست او را با محبت خویش پر کند تا دیگر غیری در حضرت ابراهیم نباشد.
این هم که حضرت ابراهیم می گوید:
« کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى »
نه از این جهت است که حضرت ابراهیم از خدا بپرسد که تو چگونه مردگان را زنده می کنی،
بلکه منظور این است که من چگونه این نفسانیات را بکشم تا وجه تو کاملاً در من تحقق پیدا کند.
و این که می گوید: « أَوَلَمْ تُؤْمِن »
بحث این نیست که حضرت ابراهیم ایمان دارد یا خیر؛ حضرت ابراهیم انسان مؤمنی است و پیامبر خداست،
یعنی اینکه « وَلَکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی »
قلب هنگامی به اطمینان می رسد که در او اثری از غیر حق نباشد.
چهار مرغ را سر ببر...
مولوی خیلی زیبا این مطلب را بیان می کند ،
سر ببر این چهار مرغ زنده را
سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس
این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است
جاه چون طاووس و زاغ اُمنیّت است
یعنی این مرغ ها را که بکشی دیگر مانعی نیست و وجه الله در تو تحقق کامل پیدا می کند.
انسان اگر بتواند این چهار خلق مهلک را که عبارتند از شهوت، حرص، خودنمایی و آرزوهای بی معنی، در خود کنترل کند – نه اینکه نابود کند – آنگاه به سعادت خواهد رسید...
قبل از حکایت حضرت ابراهیم (ع)، حکایت حضرت عزیر(ع)آمده است ...
حضرت ابراهیم (ع) و عزیر نبی (ع) از خداوند متعال نخواستند که
معاد را نشانشان دهد ،
بلکه خواستند زنده شدن مردگان را ببینند ؛
لذا خداوند متعال نیز همین را نشان داد.
به تعبیر دیگر ، هر دو بزرگوار از رجعت سوال نمودند نه از آخرت ؛
و البته حضرت عزیر(ع) از اصل زنده شدن پرسید امّا حضرت ابراهیم (ع) از کیفیّت آن.
حضرت عزیر در اصل زنده شدن مردگان،
دچار بهت و حیرت شد و خواست تا قدرت خدا را مشاهده نماید ؛
ووقتی حقیقت را مشاهده نمود فرمود:
« ... أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ
مى دانم که همانا خدا بر هر چیزی قادر است»
(البقرة:259)
حضرت عزیر (ع) به نحو رجعت زنده شد نه به نحو معادی ،زبرا اگرمعادی بود زنده شدنش، پس باید تمام مواقف آخرت را هم پشت سر می گذاشت.
در حالی که آن حضرت در مدّت مرگش که صد سال طول کشید، حتّی از عالم برزخ نیز خبردار نشد که نوع سوال او بیان کننده این مساله است ...
اما حضرت ابراهیم (ع) کیفیّت احیاء را پرسید نه کیفیّت جسم اخروی یا کیفیّت آخرت را...
حضرت ابراهیم(ع) و حضرت عزیر(ع) معاد را نه با حقیقتش بلکه در قالب دنیایی آن مشاهده نمودند ،
اما رسول اکرم(ص) خودِ عالم آخرت و اهل آن را در سفر معراجی خویش مشاهده نمود و
حتّی وضع آیندگان از امّت خود را نیز در آنجا مشاهده فرمودند ؛
که این خود نشان از فرازمانی بودن عالم آخرت دارد.
برخی از حکمای الهی تصریح دارند که
بدن اخروی انسانها از همین ذرّات بدن دنیایی آنهاست ؛
لکن نه از ذرّات مادّی آنها ؛
بلکه به حکم،
"بیده ملکوت کلّ شیء و الیه ترجعون"
" ملکوت همه چیز به دست اوست؛ و شما را به سوى او بازمى گردانند "
(یس:83)
مؤیّد قرآنی این مطلب این آیه است که می فرماید:
«یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ،
در آن روز که این زمین به زمین دیگر، و آسمانها(به آسمانهاى دیگرى) مبدل مى شوند، و آنان در پیشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مى گردند »
(إبراهیم:48)