سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه حج - 2-

 سوره- مبارکه حج

آیه 47

وَ إنَّ یوماً عِندَ رَبِّکَ کَاَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ.

و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هایی است که شما می شمرید.

نظریه ی نسبیت می گوید که

گذر زمان امری مطلق و ثابت نیست، بلکه سرعت یا کندی آن در شرایط گوناگون متفاوت است.

مثلا وقتی می گوییم اتومبیلی با سرعت 180 کیلومتر حرکت می کند، در حقیقت، مقدار حرکت آن نسبت به اشیا و اشخاص ساکن است و گرنه همین اتومبیل، نسبت به اتومبیل دیگر که با سرعت 100 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، تنها 80 کیلومتر سرعت دارد. هم چنین سرعت آن نسبت به اتومبیل سومی که سرعتش 180 کیلومتر در ساعت است، صفر خواهد بود. حال اگر سرعت آن را نسبت به هواپیمایی بسنجیم که 800 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، سرعت آن  منهای620 کیلومتر در ساعت خواهد بود.

همین مقایسه را می توان نسبت به جهان غیرمادّی ومجرّد نیز منظور داشت.

 آیا زمان در جهان مادّی و غیرمادّی به طور یکسان جریان دارد؟

آیا اصولاً در جهان غیرمادّی،زمان جریان دارد؟

 رابطه ی زمانی میان جهان مادّی و جهان مجرّد (مثلاً عالَم برزخ) چگونه است؟

در این آیه یک روز قیامت به اندازه ی هزار سال دنیا قلمداد شده است.

قرآن از ما می خواهد که

در داوری نسبت به زمان قیامت،

عینک دوربین و خاک خورده ی زمینی را از دیدگان برداریم...

طبق نظر دانشمندان ،

 جهان 3 بُعدی ما پوسته ی یک جهان 4 بُعدی است،

حرکت در بُعد چهارم نتایج جالبی خواهد داشت: مثل امکان خروج از زندان بدون گذشتن از در یا دیوار، عبور از کوه بدون رفتن بالای آن و یا تونل زدن، پشت و رو کردن یک موجود، توجیه ماهیت دو گانه موج ـ ذره و غیره...

 نقطه یک جسم بدون بُعد است

جسم تک بُعدی مثل یک خط فقط طول دارد.

جسم 2 بُعدی مسطح بوده ومانند یک نقاشی فقط دارای طول و عرض است.

جسم 3 بُعدی در دنیای 2 بُعدی دیده نمی‌شود، به عبارتی نامرئی است و فقط سایه آن قابل رؤیت است.

ما در دنیای 3 بُعدی زندگی می‌کنیم، هر چیزی طول و عرض و ارتفاع دارد و قابلیت رؤیت اجسام 4 بُعدی را نداریم، چرا که در دنیای 3 بُعدی ما هرگز دیده نمی‌شوند و فقط سایه آن‌ها قابل رؤیت است.

 در بُعد پنجم، جسم 5 بُعدی طول، عرض، ارتفاع، زمان، انرژی دارد، نمایش جسم 5 بُعدی در دنیای 3 بُعدی امکان پذیر نیست، برخلاف جسم 4 بُعدی که سایه آن 3 بُعدی است و ما می‌توانیم سایه‌اش را ببینیم، حتی سایه اجسام 5 بُعدی چون 4 بُعدی است، در دنیای ما قابل مشاهده نیستند، زیرا بُعد ارتفاع، ‌زمان و انرژی از دست رفته است.

طبق نظر دانشمندان

هر سال زندگی در بُعد چهارم معادل 66666 سال زندگی در بُعد سوم یا سال زمینی است.

50 هزار سال زمینی؛ یعنی فقط 9 ماه در بُعد چهارم است،

انسان بعد از نه ماه زندگی در رحم مادر پا به دنیا می گذارد،

امام صادق (ع) فرمودند:

الا فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا فان للقیامه خمسین موقفا کل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلا هذه الایه، فی یوم کل مقداره خمسین الف سنه

آگاه باشید که قبل از آنکه به حسابتان رسیدگی کنند حساب خود را رسیدگی کنید، زیرا قیامت پنجاه ایستگاه دارد که هر ایستگاهی همچون هزار سال شماست!

سوره -مبارکه حج

آیه 53

لیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ ...

تا قرار دهد آنچه را که شیطان القا مى ‏کند فتنه و آزمایشی براى کسانى که در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان...

« مرض قلب » عبارت است از اینکه قوای شناختی و تعقل دچار اختلال است و آنچه را باید به آن معتقد شود نشود و در عقاید حقه که هیچ شکى در آنها نیست شک کند.

در زبان فارسی به فرد خشن و بی رحم ، "سنگدل" یا "قسی القلب" می گوییم، اما در زبان قرآن قساوت مقابل بی رحمی نیست، بلکه حالتی شبیه همان "طبع قلب" است که مثل سنگ سخت و نفوذناپذیر شده باشد. سنگ برخلاف خاک که آب باران را جذب می کند و ثمر می دهد، رابطه چندانی با باران برقرار نمی کند وبی اعتنا باقی می ماند.

قساوت قلب، امری ذاتی، موروثی و ناگهانی همچون بیماری های قلبِ فیزیکی نیست، حالتی است که به تدریج، روز به روز و ذره ذره عارض می شود،

در کلام قرآن قساوت قلب از « سنگ قاسى » یعنى سنگ سخت گرفته شده است که عواطف رقیقه ای که قلب را در ادراک معانى حقه یارى مى‏ دهد از قبیل خشوع و رحمت و تواضع و محبت، در آن مرده باشد.

قلب مریض آن قلبى است که زود حق را تصور مى‏ کند ولى خیلى دیر به آن معتقد مى‏ شود.

 و قلب قسى و سخت، قلبى است که هم دیر حق را تصور مى ‏کند و هم دیر به آن معتقد مى ‏گردد،

نفس انسانی،در طی حرکت خود آماده دریافت انواع خطورات است.

"خطورات" یا الهی است که از جانب خداوند بر قلب آدمی وارد میگردد که «الهام» نامیده می شود و یا شیطانی است که «القاء» نامیده می شود.

 اما القائات شیطانى هر چند مستند به خود شیطان است و لیکن مانند سایر آثار چون در ملک خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى ‏کند،این است که مى‏ فرماید:

 این القائات شیطانى آزمایش الهى است که در عالم انسانى جریان دارد...

در " فی قلوبهم مرض " بحث از توصیفات روانشناسانه و شخصیت شناسی فردی است.

" الذین فی قلوبهم مرض " ادعای ایمان دارند و

فکر می کنند که ایمان دارند و ....

ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.

یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند.

شاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...

قرآن اصطلاح مریضی قلب را به کار می برد،یعنی (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است

قرآن مبین، شفا است تا قلبهای مریض ،بیماری خود را بشناسند و تداوی کنند باآن ...

می فرماید :

 ننزل من القران هو الشفاء

نفرمود قرآن دواست بلکه فرمود شفاست

چون دوا بعد از استفاده یا شفا می دهد ویا اثر ندارد اما سراغ قرآن رفتن عین شفا ست ...

اما فلب قسی چون سنگ سخت که باران را در خود نمی پذیرد این شفا هم در او تاثیر ندارد ...

همه ما در زندگی ، برای انجام امور زندگی ، از امور جزئی گرفته تا کلان ، برای تصمیمات زندگی ، برای انتخابهای ریز و درشت و زندگی و خلاصه در جریان زندگی ، نجواها و الهامات درونی به ما میشود که مثلا به ما میگوید ، الان اینکار را بکن ، یا نکن ، الان این تصمیم را بگیر یا فلان تصمیم را بگیر و.....

 چگونه میتوان تشخیص داد که نداها و نجواهای درونی ما ، نجواهای شیطانی است یا اینکه منشا پاک و مقدس دارند و واقعا قابل اعتماد و اعتنا هستند؟

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان می فرمایند:

الـهـامات الهی چون با فطرت پاک انسان و ساختمان جسم و روح او آشناست هنگامی که در قلب پـیدا می شود یک حالت انبساط و نشاط به او دست می دهد در حالی که وسوسه های شیطان چون هـمـاهـنـگ با فطرت و ساختمان او نیست به هنگام ایجاد در قلب , احساس تاریکی , ناراحتی و سـنـگـینی در خود می کند و حتی اگر درهنگام انجام گناه این احساس برای او پیدا نشود بعد از انجام عمل برای او دست می دهد.

همه تذکرات انبیاء تذکر به توحید است.

 غفلت از قیامت به غفلت از توحید برمی گردد؛ زیرا نمی شود آدم توحید را نفهمد بعد قیامت را بفهمد.

وقتی باور به قیامت نباشد،

انسان دنیا محور می شود و طبیعتاً دعوت انبیاء برای شخص بی معنی ...

 در قرآن دو چیز خیلی مهم است.

 شناخت حق (شناختی) و

 تسلیم شدن به حق (عملی)

اگر آدمی وجود خداوند و معاد را که انقدر واضح هستند ، قبول نداشته باشد، مشکلات شناختی عمیقی دارد.

الذین فی قلوبهم مرض کسانی هستند بین کفر و ایمان ، که هنوز قلبشان مهر و موم نیست و گاهی چیزهایی می فهمند، اما مشکل شناختی دارند و در نوسان هستند. گاهی حال ایمانی خوبی دارند اما این حال خوب به علت نفسانیاتشان پایدار نیست.

آنچه شیطان القا می کند تا در راه به ثمر نشستن آرزوهای انبیا سنگ بیندازد، آزمایشی برای فی قلوبهم مرض است که نماز و روزه را انجام می دهند، اما مساله ی جان که در جهاد پیش می آید، آن درصدی تردید که در قلبشان هست بروز می دهند. قبل از آخرت، موقع جهاد از مومنین واقعی جدا می شوند.

هجرت هم شباهتش با جهاد در دل کندن از خانه و زندگی است. جهاد و هجرت هر دو در حج به صورت نمادین هستند. هجرت همان طور که مبدا تاریخ اسلام است، در واقع شروع تشکیل جامعه ی اسلامی هم هست، و شریعت را حالا می توان پیاده کرد.

این آیات می گویند :

اگر شما جهان را خوب بشناسید، و اسماء و صفات الهی را در جهان مشاهده کنید، می فهمید که خدا انسان را رها نکرده است ...

کجا نظام جهان بر باطل است و کجا خداوند مخلوقات بر حقش را یاری نمی کند؟

اگردر آیه ها دقت شود ،ارتباط موضوع با اسماء الهی مشخص خواهد شد،

از آیه 58 تا 8 آیه،

قسمت خاصی است که

 مشابهش درقرآن نیست.

همه این آیه ها با اسماء الهی تمام می شوند!!

....خَیْرُالرَّازِقِین

.... لَعَلِیمٌ حَلِیم

....لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ٌ

...َسَمِیعٌ بَصِیر

...ٌالْعَلِیُّ الْکَبِیر

...ُالْغَنِیُّ الْحَمِیدُ

...الَرَءُوفٌ رَحِیمٌ ..

راه ما به حق از طریق أسماء است،

اسم چیزی است که بوسیله آن انسان بسوى چیزى راه پیدا کند،

چه از ماده ی "سُمُوّ" به معنی بلندی باشدیا از ماده ی "وَسَم" به معنی علامت،

خداوند دائماً در قرآن خود را با اسامی مختلف می شناساند که بدانیم،

 این اسم جریانی است که دارد در عالم کار می کند.

هر اسمی از اسمای حُسنا که در پایان آیه ای آمده است،

 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،

بایددقت کردکه این اسم با متن آیه چه نسبتی دارد.

دانستن اسمای الهی به این معنی است که به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنیم تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و

عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند،

وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کند انسان خدا را خواهد شناخت.

معرفت حقیقی این نیست که انسان فقط بداند خدایی هست،

 معرفت حقیقی آن است که انسان خدا را پیدا کند...

در شناخت اسماء الهی بحث تجلی اسماء مطرح است و فراهم کردن زمینه‌ی آن تجلی را تا خدا با تجلی اسماء با ما حرف بزند و

 از این طریق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.

 اسماء وسیله‌ی ارتباط خلق با او و مجرای تحقق اراده‌ی الهی در عالم می باشند،

در قرآن ،کل بحث برمعرفی اسماء حسنای الهی است و نفی خواندن معبودان دروغین ...

در آیات فراوانی مکرر می پرسد اینهایی که می خوانید، «إنّ الذین تدعون مِن دون الله ...»

اینهایی که صدایشان می زنید، اینها می شنوند؟ اگر بشنوند، اجابت می کنند؟

 چرا صدایشان می زنید؟ برای چه به آنها تکیه می کنید؟

  برای چه غیر خدا را می خوانید؟

ما خیال می کنیم که بقیه هم می شنوند،

 لذا صدایشان می زنیم.

اما در حقیقت ،احدی جز خدای متعال نمی شنود،

 «هو السمیع البصیر»

سمیع از اسمای حسنی خداست ...

آیه 56

ملک دو قسم است، یکى ملک حقیقى و حق، و دیگرى مجازى و صورى. آنچه از مصادیق ملک در این عالم براى اشیاء و اشخاص ملاحظه مى کنیم ملک مجازى و صورى است که خدا به آنها داده، البته در عین اینکه داده باز ملک خود اوست. این دو قسم ملک همواره هست تا قیامت به پا شود، آن وقت دیگر اثرى از ملک مجازى و صورى باقى نمى ماند، در نتیجه دیگر احدى از موجودات عالم صفت مالکیت را ندارند. پس، از معناى مالک باقى نمى ماند مگر ملک حقیقى و حق، که آن هم براى خدا است و بس. پس یکى از خصایص روز قیامت این مى شود که آن روز ملک براى خدا است، و همچنین آن روز عزت و قدرت و امر براى خدا است.

آیه 57

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ

چه تعبیر گویا و زنده اى؟ عذابى که آنها را پست و حقیر مى کند، و در برابر آن همه گردنکشى ها، خود برتربینى ها و استکبار، آنها را به پائین ترین مرحله ذلت مى کشاند،

 توصیف «عذاب» به «الیم»، «عظیم» و «مهین» که در آیات مختلف قرآن ذکر شده، متناسب با نوع گناه است ،

جالب توجه این که:

 درباره مؤمنان، اشاره به دو چیز مى کند:

«ایمان» و «عمل صالح» و

 در نقطه مقابل درباره کافران اشاره به «کفر» و «تکذیب آیات الهى» است، که در واقع هر کدام ترکیبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن; چرا که اعمال انسان، غالباً از یک ریشه فکرى و اعتقاد سرچشمه مى گیرد.

آیه 58

وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ

خدای سبحان وقتی سخن از نعمتهای مادی به میان می‌آورد به آدمی هشدار می‌دهد،

 مثل

 نعم را تنها برای شما خلق نکردیم؛ باران فرستادیم، آفتاب را تابان کردیم، زمین را حاصلخیز کردیم که درختها ثمر بدهد تا یک قدری شما استفاده کنید، یک قدری این دامتان!

متاعاً لکم و لأنعامکم

 یا

 کلوا وارْعوا أنعامکم ؛

 اینکه فرمود: یک قدری برای شما یک قدری برای دام شما یک تأدیب محترمانه است یعنی این یک چیز مشترکی است، یک مقدار برای شما، یک مقدار برای گوسفند؛ یک مقدار برای شما یک مقدار برای گاو....

ولی در مورد هجرت کنندگان و شهدا می‌فرماید:

رزق حسن دارند از طرف خیر الرازقین

سوره حج

آیه 58

وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّه...

آدمی یک  موجودیت فعلی دارد و یک طبیعت بالقوه که باید بشود،

یعنی از بودن به شدن!

هجرت ،کوچ کردن و نوعی حرکت است‏ برای" از بودن به شدن"

اگر درونی باشد «هجرت کبری» است و

اگر بیرونی باشد «هجرت صغری» است.

حرکت بیرونی در هجرت «موضوعیّت» ندارد.

و آنچه هدف است، حفظ حرکت درونی یا ایجاد حرکت درونی است.

یعنی هدف هجرت ، هجرت درونی است ...

اسلام هجرت را به عنوان هدف مطرح نمی کند بلکه آن را حرکتی هدفمند می داند و

مانند همه عبادات،

مارک «فی سبیل‌الله» می‌خورد

و یا الی الله ،یا الی الرسول الله و

همراه می شود با ایمان و جهاد و...

  مانند «هاجَروا وَجاهَدوُا فی سَبیلِ اللّه »

یا «مَن یُهاجِر فی سَبیلِ اللّه یَجِدْ فی الارضِ مُراغَما»و....

حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:

اِنّی مُهاجِر"ٌ الی رَبِّی"(عنکبوت / 26 )

مهم ترین ویژگی مهاجر آن است که هجرتش، تلاشش، تبلیغش و... همه برای خدا باشد و ایمانش از سر تسلیم و رضایت خداوند،

«مَنْ دَخَلَ فی الاِسلامِ طَوْعا فَهُو مُهاجِرٌ؛

 ( کافی، ج 8، ص 148، حدیث 126 )

در احادیث می‌خوانیم،

مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده امّا در درون روح خود، هجرتی نداشته‌اند در صف مهاجران نیستند.

امام علی (ع) می‌فرمایند:

 "یَقُولُ الرَجُلُ هاجَرْتُ و لم یُهاجِرْ إنّما المُهاجِرونَ الّذین یَهْجُرونَ السَیّئاتِ و لَمْ یَاْتُوابها  "

 "بعضی‌ها می‌گویند مهاجرت کرده‌ایم در حالی که مهاجرت واقعی نکرده‌اند، مهاجران واقعی آنهایی هستند که ازسیئات هجرت می‌کنند و به آن برنمی گردند "  


سوره-مبارکه-حج

آیات 72- 60

کل صفحه شاید در همین جمله خلاصه شود که می فرماید:

أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ ...

یعنی

 غیر خدا را عبادت نکنید،

تنها خدای متعال را عبادت کنید،

 و همه تذکرات این صفحه مبارکه :

دعوت به توحید و شناساندن اله واقعی که دارای همه اسماء حسناست،

ودلایل اله بودن واینکه چرا موجودات باید در مقابل او خضوع و تواضع و خشوع و دلدادگی و تسلیم داشته باشند،

و نسبت خدای متعال را با مخلوقات مشخص می کند؛

چه بدانیم، چه ندانیم چه ببینیم وچه نبینیم، اسماء او همه عالم را در بر گرفته است؛

"وَ بِعَظَمَتِکَ‏ الَّتِی‏ مَلَأْتَ‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء"؛

و نسبت او با عالم ؛نسبت خالق است با مخلوق؛ نسبت رازق است با مرزوق؛ نسبت واجد است و فاقد؛ نسبت غنی و فقیر، حی و میت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک است و ؛ مالکیت ازلاً از اوست ؛

 اوست که زمین را برای انسان مسخر کرده و کشتی ها در آبها به حکم اوست که حرکت می کنند،

 اوست خیر الرازقین و سمیع و علیم و خبیر و آگاه از آنچه در آسمانها و زمین و بین آنهاست ، اوست سمیع وبصیرو اجابت کننده،اوست علی الکبیر ، اوست لطیف و الخبیر ،اوست غنی الحمید ، اوست رحیم و رئوف و

 اوست که زنده می کند و میمیراند و اوست حکم کننده و....

همه دعواها در عالم بر سر معبودهاست؛

 اگر بنده پرستش نمی کرد و محتاج و فقیر نبود، چرا باید درگیر می شد و می جنگید؟

مااز فقرمان اله انتخاب می کنیم و سپس بر سر اله می جنگیم؛ اگر اله ما دنیا و دنیایی باشد، چون محدود است، تنازع بر سر آن دائمی خواهد شدو شرک و کفر صف بندی خواهند کرد درمقابل توحید...

 مسئله همه انبیاء (ع) نیز همین است.

ایمان درک توحیداست و خروج از آن شرک ،

با خروج از توحید هم رابطه انسان با خدا ظالمانه می شودو هم رابطه انسان با عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با ملکوت عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با دیگران ظالمانه می شود، و هم رابطه انسان با خودش ظالمانه می شود؛

 انسان اگر از مدار بندگی خارج شود، مثل سلول سرطانی است که در بدن یک جاندار از مدار خود خارج شده است بر علیه بدن ....

مثل کسانی که در مقابل امام حسین ع ایستادند ...

آیات فوق توحید را تبیین می کند تا شرک مشخص شود...

شرک گسستگی خالق و مخلوق است که این فاصله با واسطه های موهوم پر می شود.

مشرکان در ظاهر دم از الله میزنند اما حیطه اختیارات و قدرت و ویژگیهای او را محدود میکنند.

 شرک به این علت که ارزش ها و میزان خوب و بد را به صورت باطل تعیین می کند، از همه گناه ها بدتر است،چون عقل و فطرت انسان را کاملا خاموش می کند.

مثلا کسانی که وقتی به جنگ امام حسین ع می رفتند به وعده بهشت می رفتند چون تشخیص خیر و شر در وجودشان خاموش شده بود.

 گرایش به شرک ، دافعه ی توحید هم هست.

مشرکین یک جور انزجار از توحید دارند،

اینکه در داستان موسی ، درباره ی گوساله پرستان می فرماید:

 "وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ..."(بقره، 93 )

انگار طعم شرک را که چشیده باشی، طعم توحید برایت ناگوار می شود...


 سوره-مبارکه-حج

آیه 72

    "وَ إِذَا تُتْلىَ‏ عَلَیْهِمْ ءَایَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فىِ وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمُنکَرَ یَکاَدُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ ءَایَتِنَا...

« و هنگامی که آیات ما, درحالی که روشن است , بر آنان خوانده می شود , در چهره های کسانی که کفر ورزیدند (نشانه های) انکار را می شناسی نزدیک است به کسانی که آیات مارا بر آنان می خوانند حمله ور شوند !...

کلمه" منکر" مصدر میمى به معناى انکار است و مراد از" شناختن انکار در روى کفار" شناختن اثر انکار و کراهت است.

کلمه" یسطون" از" سطوت" است که- بنا به آنچه در مجمع البیان آمده- به معناى اظهار حالتى خشمگین و وحشت ‏آور است.

در حقیقت هنگام شنیدن این آیات بینات, تضادی در میان منطق زنده قرآن و تعصبات جاهلانه آنها پیدا می شود, و چون حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند, بی اختیار آثار آن در چهره هاشان نمایان می شود که بر اثر شدت تعصب و لجاج « نزدیک است برخیزند و با مشتهای گره کرده خود به کسانی که ایات ما را بر آنها می خوانند حمله کنند»!

در حالی که انسان اگر منطقی فکر کند هرگاه سخن خلافی بشنود , نه چهره در هم می کشد و نه پاسخ آن را با مشت گره کرده می دهد,  بلکه با بیان منطقی آن را رد میکند,

 این عکس العملهای نادرست کافران , خود دلیل روشنیست براینکه آنها تابع هیچ دلیل و منطقی نیستند, تنها جهل و عصبیت بر وجودشان حاکم است.

یَکادُونَ یَسْطُونَ ...

 از دو فعل مضارع تشکیل شده و دلیل بر استمرار" حالت حمله و پرخاشگرى" در وجود آنها است که گاه در شرایطی آن را ظاهرکرده و درشرایطی حالت آمادگى حمله در آنها پیدا میشود (به تعبیری به خود مى ‏پیچیند که چرا قادر بر حمله و ضرب نیستند.(

خداوند در آیاتی دیگر نیز، به زیبایی  رفتار و کردار کفار را توصیف میکند ...

خداوند با عباراتی مانند: نمیفهمند ، تعقل نمی کنند ، گوشهایشان سنگین است و کرند و لالند و کورند و... توصیفشان میکند ...

در حقیقت این واژه ها ، عبارات و القاب ، نه برای توهین ،

بلکه برای" توصیف و سنجش ِسطح توانایی و ابزار ادراک واقعی و حقیقی " این افراد است ...

از خصوصیات کافران این است که تاب و تحمل شنیدن هیچ عقیده مخالفی را ندارند ،

زمانی که اندیشه های نو و متعالی قرآن بر افرادی که

با " تعصب جاهلیت" به این داده های نو مینگریستند ،نازل شد (و می شود )

رفتارشان همان بود(است) که قرآن توصیف کرده ...

خداوند سخت ترین کافران را "اعراب" میداند ...

اعراب جمع عرب نیست!!

 بلکه رفتار ومنش دور از مدنیت است،  

زیرا این افراد بدلیل شیوه زندگی خود و تعصبی که دارند ، ابزار دریافت و تحلیل ِحقیقت را از زبان یک ناجی و اندیشمند که باورهای سنتی و کهنه و بدوی و باطلشان را می زداید ، ندارند ...

در سوره فتح می فرماید :

 إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ

فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی‏ رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِین

َ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی

‏ وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا

 وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً

  (فتح/26 )

آنگاه که کافران در دلهاى خود، تعصب[ آن هم ]تعصب جاهلیت ورزیدند،

 پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مومنان فرو فرستاد،

 و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت ،

 و[ در واقع ]آنان به[ رعایت ]آن[ آرمان ]سزاوارتر و شایسته[ اتصاف به ]آن بودند،

و خدا همواره بر هر چیزى داناست.

و دراین آیه(آیه 72 حج) می فرماید :

هنگامی که آیه ای خوانده میشود ،

خشمگین می شوند،آنچنانکه میخواهند به فرد حمله ور شوند ...

یعنی

می توان اوج عقب ماندگی و نا فهمی و کم تحملی و جاهلیت را

در رفتار کافران دید که در مراحل و در مقاطع مختلف در قرآن با توصیفهای گوناگون آورده شده...

یعنی

می توان در شیوه برخورد کافران با پیامبر ص و مومنان

اوج " لمپنیسم" را مشاهده کرد ...

 رفتار کفر آمیز در مقابل اسلام ،

امروز نیز تکرار می شود،

(یَکادُونَ یَسْطُونَ = دو فعل مضارع، دلیل براستمرار مستمر است)

مثل همین آتش زدن قرآن ...

مثل کاریکاتورها...

مثل همین آتش زدن مساجد،

مثل رفتار با مسلمانان(میانمار ) و ...

یعنی،  رفتارهای بدوی در مقابل یک اندیشه،

چه در جاهلیت قدیم ،چه در جاهلیت مدرن...


سوره -مبارکه-حج

آیه 73

یا أَیُّهَا النَّاس

ضُرِبَ مَثَلٌ

 فَاسْتَمِعُوا لَهُ

 إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

 لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ

وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ

 ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب

ای مردم!

 مثالی زده شد،

 پس بدان گوش دهید!

در حقیقت، کسانی را که به جای خدا می‌خوانید، هرگز [حتی] مگسی را نیافرینند، اگرچه برایش گرد هم آیند؛ و اگر آن مگس چیزی از آنها برباید، راهی به خلاصی آن از او نیابند. طالب و مطلوب [هردو] ناتوانند.

یا أیها الناس،

 ضُرِبَ مَثَلٌ فاستمعوا لَه

چرا فرمود «فَاسْتَمِعُوا لَهُ»؟

 اگر این عبارت نبود، جه فرقی می‌کرد؟

در قرآن تعبیر «قل» زیاد آمده، اما اینجا گویی یک فراخوان عمومی است!

 به همه مردم خطاب می کند که

 ایها الناس، خدای متعال یک مَثَلی می زند که برای همه است، خوب گوش کنید.

در قرآن، به انواع شنیدن اشاره شده است:

*شنیدن به وسیله ی گوش که اکثرمردم همین نوع شنیدن را می شناسنددرحالیکه ضعیفترین و محدودترین شنیدن است.

*شنیدن به وسیله ی قلب است. قلب است که قلب نیز دارای قوای مُدرِکه، و برخوردار از قابلیت شنوایی خاص خویش است.

 اگر کسی قلبش در حجاب غفلت باشد، با آنکه گوشش می شنود اما قلبش کر است و از دریافت آگاهی عاجز است.

لَهُم قُلُوبٌ لا یَسمَعُونَ بِها

  )آنها قلبهایی دارند که با آن نمی شنوند! (.

* شنیدن به جان و روح ، همه جوانب و اطراف ما، بلکه درون و باطن ما را مسموعات و اصوات، سخن ها و گفتار ها و نداها پر کرده است، ولی ما نمی شنویم، اما سالک الی الله که سمع او نور الهی گرفته، سکوت خلقت را نیز می شنود...

إنّ الذین تدعون من دون الله

 لن یخلقوا ذباباً وَ لَو اجتمعوا لَه

 اینهایی را که غیر از خدای متعال شما صدا می زنید، اینها یک پشه را نمی توانند خلق کنند، حتّی اگر همه شان دست به دست هم بدهند.

 * دستکاری ژنتیک و حتی تولید موجود زنده از سلول بنیادین، واقعا «آفریدن» نیست، بلکه حداکثر، تصرفاتی است برای سرعت بخشیدن یا تغییر دادن در مسیر آفرینش خدا...

از این عجیب تر اینکه

وَ إن یسلبهُمُ الذّبابُ شیئاً، لا یَستَنقِذوهُ مِنه

 اگر همین پشه چیزی از آنها سلب کند، قدرت پس گرفتنش را ندارند...

یعنی خدا می فرماید:

 از آن ها نخواهید چون چیزی ندارند...

واقعا دیگران چه چیزی دارند که از آن ها بخواهیم؟

 خداوند این آیه را درباره همه الهه هایی که به دنبالشان هستیم می فرماید،

إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ...

 چرا به دنبال دوست و آسمان و زمین و خورشید و ماه و پدر و مادر و سنگ و چوب و علم و قدرت و می روید؟

 آیا می خواهید خیری به شما برسانند؟ در حالی که اگر همگی دست به دست هم بدهند حتی نمی توانند یک پشه خلق کنند؛

 می خواهید خطری را از شما دفع کنند؟ اگر پشه چیزی را از آن ها بگیرد، نمی توانند از او پس بگیرند.

پس برای چه آنها را می خوانید؟

حضرت ابراهیم(ع) می فرماید:

 آیا بت هایی که بر آن ها سجده می کنید، برای شما نفعی دارند؟ آیا می توانند به شما ضرری بزنند؟

و وقتی می گویند:

ابراهیم آیا از اینکه بتها را شکسته ای نمی ترسی؟

 حضرت می فرماید:

شما که به حضرت حق پشت کرده اید، باید بترسید، چرا من از این چوب ها و سنگ ها بترسم؟

آیا می توانند به شما ضرر بزنند؟ آیا نفعی برای شما دارند؟

 آیا می شنوند و می گویند؟ آیا اجابت می کنند؟

" تصور"می کنیم که دیگران ما را اجابت می کنند؛ اگر طبیعت به ما گندم می دهد، در حقیقت این خداست که مجیب است؛ اگر طبیعت می فهمد که من می خواهم، در حقیقت اوست که می داند من باید سیر شوم و برایم می رویاند. طبیعت چه کاره است؟!

 اگر آسمان می بارد در حقیقت اوست که می باراند؛ آسمان چه کاره است؟!

اگر کسی به من توجه می کندویا کاری انجام می دهد به این دلیل است که خدا مجیب است وگرنه

 «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»

 (بقره/166)؛

وفتی خدای متعال روابط را قطع کند، همه خود را از این روابط کنار می کشند؛

 "یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیه * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ "

 (عبس/34-35)؛

برادر و حتی پدر و مادر از آدم فرار می کنند؛

 "الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌ... "

 (زخرف/67)؛

حتی دوست های صمیمی، دشمن یکدیگر می شوند....

 ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب :

 با توجه به مثل مگس «مطلوب» ضعیف است؛ اما چرا «طالب» را هم ضعیف می داند؟

چون کسی که به چنان موجود ضعیفی تکیه کند، خودش هم ضعیف خواهد ماند؛هرچقدر هم شوکت ظاهری داشته باشند، ضیعف‌اند؛ تنها کسی واقعا ضعیف نیست و قوی است، که پشتوانه واقعا قوی‌ای به نام الله داشته باشد...

 "یا أیها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ".

در آیه مخاطب کیست؟

 «ناس»، من یطلق علیه عنوان الناس، از اعلی تا ادنی (از عالی ترین تا پست ترین )

یعنی از حضرت خاتم (ص) که نقطه ی اعلای وجود است، تا پایین ترین افراد ناس، همه در این آیه، به استماع امر شده اند.

 پس مطلب خیلی مهم تر از یک مثال ساده است!

در «إن الذین تدعون من دون الله ،"

تعبدون"نگفته ،"تدعون"آورده،

  «من دون الله»، تمام قدرت مَن دون الله، اگر متمرکز بشود، از خلق یک مگس عاجز است.

بعد، «و إن یسلبهم الذباب شیئا…»،

 من دون الله اگراجتماع کنند...ضعف و عدم اقتضاء تا چه حد است! که موجود به این ضعیفی، اگر از آنها سلب کند شیئی را،" شیئی را"!( تا می نشیند ،نیش آن فرو می رود ومی گیرد)تمام قدرت عالم عاجز است از اینکه از آن پس بگیرد!

پس «ضعف الطالب و المطلوب »

با این دید شاید بتوان گفت که

مگس می شود طالب، «من دون الله» می شود مطلوب.

در سوره عنکبوت مثل مشابهی است،

 «مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا ».

 مَثل کسانی که اتخاذ کرده اند من دون الله ولیّی.

 آنجا «من دون الله» بود،اینجا هم «من دون الله »

 آنجا "یدعون" بود،اینجا "اتخذوا"

 متّخِذ تمثیل شده به عنکبوت و اولیائی که من دون الله یتخذون، به بیت عنکبوت و" إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون"...

...یک جا رابطه ناس با من دون الله رابطه عابد و معبوداست ویک جا به صورت داعی و مدعو...

مطلوب "من دون الله " ،

 در روایـات آمده که بت پرستان قریش ، بتها را بـا مـشـک و عـنـبـر و زعـفـران و عـسـل مـى آلودند و اطراف آنها با نداى لبیک اللهم لبیک ، لبیک لا شریک لک ، الا شریک هو لک تـمـلکـه و مـا مـلک ! طواف می کردند، ولى مگسها برروی آنها مى نشستند...

یعنی می گویند که قـرآن هـمین صحنه را عنوان قرار داده براى بیان ضعف و ناتوانى بتها و سستى مـنطق مشرکان که ببینید معبودهایتان چگونه زیر دست و پاى مگسها قرار گرفته اند و قادر به کمترین دفاع از خود نیستند؟!

و بر همین اساس گفته اند :

* (طالب )عـبـادت کنندگان بتها و (مطلوب )خود بتها هستند،

* (طالب )اشاره به مگس است ، و مطلوب اشاره به بتها (زیرا مگسها به سراغ بتها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گیرند )

* (طالب ) را بتها دانسته اند و (مطلوب ) را مگس (زیرا به فرض که بـتـهـا بـه فـکـر آفـریـنـش مـگـس ضـعـیـفـى بـیـفـتـنـد قـادر نـخـواهـنـد بـود).


 سوره -مبارکه-حج

آیه 74

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ

خدا را آن گونه که سزاوارش بود قدر ندانستند؛همانا خداوند حقّاً قوی و شکست‌ناپذیر است.

 «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل کلمه بر نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند

خداوندکه اندازه و مقداری ندارد، پس چرا "حَقَّ قَدْرِهِ" درباره خدا آمده است؟

 «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار می‌رود و «قدر الشی‏ء حق قدره» یعنی «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» می‌باشد.

 (المیزان14/ 409 )

 «عَزیزٌ» از "عز" یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود

 و به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته می‌شود.

فرمود «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»

نفرمود که اصلا خدا را نمی‌شناسند.

 این تعبیر، در دو آیه دیگر (انعام/91؛ زمر/67) نیز آمده است که درباره مشرکین است،

یعنی  ریشه شرک - که به صورت خفی، در زندگی اغلب ما وارد شده است - این است که

 خداشناسی ما کامل نیست.

هرکس خدا را آن گونه که سزاوار است بشناسد،برای کارهایش روی این و آن حساب نمی‌کند.

ما چقدر خدارا قوی و عزیز (شکست‌ناپذیر) می‌دانیم و برنامه‌ها و خواسته‌هایمان را با او تنظیم می‌کنیم؟

واقعا ما همان «طالب»ی نیستیم که چون روی غیر خدا حساب می‌کنیم، به مطلوب‌مان هم نمی‌رسیم؟

 «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب»  

 مشکل همه قدرت‌مداران عالم، که همگی آخرش ناکام از دنیا می‌روند، این است که قدرت حقیقی را نمی‌شناسند.

قدرتی را تحلیل می‌کنند که باطنش ذلت است و به قدرتی می‌رسند که بالاخره با شکست خوردن تمام می‌شود و نهایتا مرگ...

اما می‌شود به قدرتی رسید که نه با ظلم همراه باشد و نه به شکست بیانجامد، این گونه نیست که همواره قدرت فساد بیاورد. بلکه، قدرت غیرالهی حتما فساد می‌آورد.

حکایت است که

 فردی ثروتمند بعد از مدتی دوستش را دید.

دوستش پرسید چگونه به این ثروت رسیدی؟

گفت: خداوند عنایتی فرمودورونقی دادو...

گفت:اما چه شد که چنین شد؟

گفت: حق ‌الله را رعایت کردم، خدا برکت داد و حال و روزم دگرگون شد.

گفت: باشد، اما چه شد که وضعت چنین به سامان آمد؟

گفت: کوشیدم حق‌الناس به گردنم نیاید، مال احدی را نخوردم و هر حاجتمندی را در وسع خود یاری کردم، خداوند متعال هم جبران فرمود.

گفت: اینها درست، اما چگونه به این دولت رسیدی؟

گفت: به مشکلی برخورده بودم، حکایت حال به فلان بازاری یهودی گفتم، فلان مبلغ وام‌ داد و ...

گفت: ها! پس بازاری یهودی کمکت کرد !!

گفت: ای بنده خدا! این همه گفتم خدایی که همه کارها به دست اوست، عنایت فرمود و از بنده‌ای که او را فرمان برده، حمایت نمود، باور نکردی؛ آنگاه وام یک یهودی خسیس را پذیرفتی؟!


سوره-مبارکه-حج

جمع آوری

در آیات ابتدایی سوره حج از "ساعه " یاد شده ، ساعه یعنی شتابنده،چیزی که شتابان به سوی ما می آید. این واژه در قرآن به مرگ هم اشاره دارد.

 سوره مضمون های دو بخش را در خود دارد:

هم درباره کفار حرف می زند هم درباره حج.

حج عبادتی است که از دیدگاه بالا که به زمین نگاه کنی دیده می شود.

حج یک عبادت جغرافیایی است، و تک تک مناسکش هم به مکان های خاصی تعلق دارد.

حج یک جور شبیه سازی حشر و بعث هم هست. لباس کفن مانند پوشیدن، دست نزدن به دنیا، و فراغت از دنیا، جمع شدن همه مردم به یک شکل در صحرا .

مردم وقتی می میرند، حسرت روزهایی که در دنیا از دست دادند را می خورند و دوست دارند باز برگردند و کارهایی بکنند در دنیا . حج فرصتی است تا انسان از دنیا فارغ بشود و این حس را تجربه بکند، تا دوباره از نو وارد دنیا بشوند .

و اینکه آثار اعمال ما مثل انرژی پتانسیل ذخیره می شوند ولی ستاریت خداوند باعث می شود که در این دنیا حجاب هایی روی حقایق باشد و ویژگی جهان بعدی این است که آنجا سر و رازی نیست . "یوم تبلی السرائر".

و وقتی وعده ی پیروزی به مومنین می دهد انبیا را یاداوری می کند و ماندگاری حق را که قدرت و مکنت همه دست مخالفین آنها بود اما خداوند کمکشان کرد.

تاکید می شود که نصرت الهی می آید ، و این که فوری نمی آیدو در نتیجه ی این مکث، عده ای از مومنین تردید می کنند. کافرین هم سرزنش می کنند که یستعجلون بالعذاب .

 در حالیکه "ولن یخلف الله وعده"

یعنی زمان برای خدا مثل برای ما نیست:

 یوما عند ربک کالف سنه مما تعدون.

و به مومنین می فرماید:

 یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم وافعلوا الخیر لعلکم تفلحون

 (سوره حج،آیه 78 )

اى مؤمنان رکوع کنید،

 سجده کنید،

و پروردگارتان را پرستش نمائید

و کارهاى خیر انجام دهید شاید که رستگار شوید.

اول دستور به رکوع مى‏ کند،یعنی خم شدن ،

سپس بیشتر خم شدن که همان سجود باشد،

انگاری پس از رکوع و سجود تازه قابلیت براى عبادت در ما پیدا مى‏ شود و مى‏ توانیم خدا را پرستش کنیم که می فرماید واعبدوا...

 آنگاه مى ‏فرمایدبعد خود سازى ،دگرسازى است و نباید عبادت منحصر به پرستشهاى شخصى باشد که "وافعلوا الخیر"...

شاید این آیه رهگشائى است براى سفرهاى سالک به سوى معبود ،

 سفر از خلق به حق که خودیت و انانیّت انسان شکسته شده و به سوى او توجه ‏می کند،

 سفر بعدى از حق به حق است که انانیّت سالک آنچنان شکسته مى‏ شود که دیگر خودى را نمى بیند فقط خدا را مى یابد و در واجب الوجوب ذوب مى ‏شود .

و چون سالک لیاقت عبودیت پیدا کرد آنگاه خداوند به او دستورمی دهد که وافعلوا...

 واژه "خیر" عمومیت دارد و تمام کارهاى نیک را در بر مى ‏گیرد بلکه فراتر از خدمتهاى اجتماعى هدایت مردم را نیز در بر دارد .

برخى از مفسران میگویند:

 مقصود از فعل "الخیر" مکارم اخلاق است ،

ولى ظاهرا مقصود فقط اخلاق نیست زیرا اگر تخلق بأخلاق بود دستور "وافعلوا" نمى آورد،یعنی فعل خیر متعدى به دیگران است که  "وَافْعَلُوا الْخَیْر" با نتیجه ی"َ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون"

 و

 "لعلکم تفلحون" که درآیه اول سوره مومنون به آن پرداخته شده...

رابطه ها

انسان ها حول ارتباطشان با خدا، با هم رابطه دارندو مومنین نیز بر محور ارتباطی که با ولی و امام شان دارند، رابطه خاصی با هم برقرار می کنند که این ارتباط ارزشمند است و مبدا پیدایش جامعه حول ولی خدا می باشد.

 اینکه این قدر تاکید شده است که

 "یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَل "

 (رعد/21 )

 همان رشته و ارتباط خاص مومنین و ولی امر است.

 این رابطه نه اینکه این رابطه از این دنیا شروع شودبلکه از الست شروع شده و ادامه دارد،همانگونه که رابطه با امام محور یک رابطه ی تکوینی بین مومنین است و رابطه ای است عمیق و بسیار وثیق ...

جابربن یزید جوفی به امام باقر(ع) عرض کرد که

 بعضی اوقات محزون می شوم در حالیکه مصیبتی به من نرسیده، گاه این حزن به حدی است که در چهره من می بینند و می پرسنددرحالی که هیچ اتفاقی برایم نیفتاده است.

حضرت فرمود:

«یا جابر إن الله عزوجل خلق المومنین من طینة الجنان» ای جابر، خداوند مومنین را از طینت بهشت آفرید.

 «و اجری فیه من ریح روحه» و جاری کرد در او نسیمی ازروح خود را، یعنی نسیم و شعاع آن روح در همه ی مومنین وجود دارد ،

 "و لذلک المومن أخ المومن لابیه و امه "

 بعد فرمود:

 "فاذا اصاب روحا من تلک الارواح فی بلد من البلدان حزن "

وقتی روحی ازاین روح ها در شهری از شهرها محزون شود،

  "حزنت هذه روح " دیگری نیز محزون می شود،یعنی غصه ها و رنج هایشان به هم منتقل می شود و این یک انتقال حقیقی است.

یک رابطه و جاذبه ای بین دو مومن است که ناراحتی ها و فعل و انفعالات شان به هم منتقل می شود. مثل ظروف متصله،

 این رابطه عمیقی است حول نور امام و از طینت امام ،

 در هرمومنی ولایتی و شعاعی از محبت و ولایت امام است که گره خوردن با آن مومن، گره خوردن به آن رشته است...

 

تدبر در سوره مبارکه طه (1)

برای اینکه جایگاه خودمان را در جهان بدانیم و بفهمیم چه کسی ما را اداره می‌کند و

 چطور با مدیر و مدبّرمان رابطه داشته باشیم بهترین راه همان هندسه‌ای است که 

خدای سبحان ترسیم کرده است.

خداوند خود را با اسمای الهی معرفی می‌کند، بخشی از اسمای الهی به ذات او برمی‌گردد که 

ما دسترسی به آن ذات بسیط نامتناهی نداریم اوهستیِ محض وحیات محض وعلم و قدرت محض است...

 خدا با کدام اسم جهان را اداره می‌کند؟

 کلیدواژه‌ای که با آن، مجرّدات و مادیات, فرشته و بشر اداره می‌شوند چیست؟

 آن کلید, «الرّحمان» است...

 "الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی"

 عرش یعنی مقام فرمانروایی ...

الرحمن علی العرش...در آن مقام رحمت مطلقه است و

جهان را رحمت مطلقه اداره می‌کند.

 یعنی مهندسیِ عالَم بر اساس رحمت مطلقه است,

 

الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی

 رحمت رحمانیه مقابل ندارد;

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ

اگر آن رحمت, همه جهان را فرا گرفته است,

 پس هیچ موجودی از رحمت الهی برکنار نیست و

اگر موجودی بگوید رحمت الهی به من نمی‌رسدگناه بزرگی است،

این است که می‌گویند :

یأس از رحمت خدا کفر است ،

" وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون"

یعنی این موجود می خواهد بگوید که جایی هستم که رحمت خدا به آن‌جا نمی‌رسدو

 این کفرو انکار رحمانیّت الهی است.

 چیزی نیست که رحمت خدا به آ‌ن نرسد،

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء

 

حضرت سیدالشهداء(ع) در دعای عرفه می‌گویند:

 "یَا مَنِ اسْتَوَى بِرَحْمَانِیَّتِهِ؛

 ای کسی که به رحمانیتت بر عالم مستوی شدی."

 

امام صادق (ع)  می‌فرماید:

  "استوی علی کل شیء "

یعنی سایه خدا بر همه یکسان است، اما موجودات در ادراک این سایه متفاوت هستند.

بعد اضافه می‌کند: «فَصَارَ الْعَرْشُ غَیْبا فِی ذَاتِهِ ».

 

بخش اول دعای یستشیر چقدر به این آیات بخش اول سوره مبارکه طه شبیه است!!

لْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبِینُ ...

 الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى...

 

در کتاب ارزشمند مهر تابان- که در شرح احوال علامه طباطبایی(ره)است-

پیرامون سوال طی الارض چنین آمده است:

سوال: حقیقت طی الارض چیست؟ و روی چه میزان از موازین فلسفی این امر صورت میگیرد؟

علامه طباطبایی: حقیقت آن پیچیده شدن زمین در زیر گام رونده است.

برادر ما مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی ازمرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی(ره) راجع به 

طی الارض سوال کرده بود و مرحوم قاضی(ره) جواب داده بودند:

که طی الارض شش آیه از اول سوره طه است.

طه ﴿۱﴾  مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾  إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَى ﴿۳

 تَنزِیلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿۴﴾ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿۵﴾ 

لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ﴿۶

 

آیات 9-14

وقتی حضرت موسی به همان کوه طور رفت، آتشی دید و به سراغ آتش رفت.

آن آتش، نورِ نار بود،

هم نورِ نار داریم و

 هم نار بدون نور؛

 نار جهنم، نار بدون نور است

موسی نور حق را می دید،

 "آنست" از ایناس، به معناى دیدن و یا یافتن چیزى است که در اصل از انس گرفته شده است.

فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً

 ولی چون هنوز به مقام نبوّت نرسیده و یقین ندارد که چه خبر است،

پس با «لعلّ» و «لیت» سخن می‌گوید،

 "لَّعَلِّی آتِیکُم"

 

"فَلَمَّا أَتَاهَا"

 ولی سخن از آمدن است نه رفتن ، «أتا» می فرماید،نه «ذهب »

 چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،

می‌گوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد،

قُربِ زمینی با آن قرب زمینه‌ای همراه شده است ،

 پس «أتا»می فرماید نه «ذهب »

 اهلش ایستادند و

موسی آمد "فَلَمَّا أَتَاهَا"

 

و وقتی نور را از نزدیک می بیند ،

خطاب می رسد که:

 " فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى  "  

کفش هایت را در بیاور. در سرزمین مقدسی قرار گرفته ای.

خلع نعلین تن ای موسی جان تا نکنی

 کی توان گام زن وادی ایمن گردی

باید نعلین تن را بکَنی!

 منظور از نعلین در اینجا، تن و مقتضیات تن است،

 مقتضیات زمان و مکان و حس است...

و چون خلع نعلین حاصل شد،حضرت به وادی ایمن رسید.

آنجا وادی ایمن هم هست!

وادی مقدس، وادی ایمن است:

 "وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا  "  

و با رسیدن به این مقام است که

 " وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا  "

 

و خداوند به تکراری عجیب، از خودمی فرماید که

"إِنِّی أَنَا" ...همانا من من...

"إِنِّی أَنَا رَبُّکَ" همانا من من رب تو...

 نمی فرماید "ربّ‌العالمین "ویا "الله"

 یعنی نمی فرماید که "انی انا رب العالمین "و یا "انی انا الله "

رب تو ، پروردگار تو...

و "وَأَنَا اخْتَرْتُکَ"... "أَنَا" ...

 "فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی"

پس گوش فرا دار به آنچه به تو وحی می شود،

 الوهیّت را مطرح می فرماید،

 "إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ"

دیگر سخن از "أَنَا رَبُّکَ" گذشت وحال ...إِنَّنِی...أَنَا ...اللَّهُ ...إِلَّا أَنَا... فَاعْبُدْنِی...وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی...

تا وجود موسای کلیم غرق در توحید الهی بشود ...

 

موسی دنبال راه زمینی می‌گشت.

 خدا راه آسمان را به او نشان داد.

 خدا گفت: راه ،راه وحی است.

 

تربیت قرآنی که به دست تعلمیات و تزکیه های الهی و معصومان(ع) انجام می گیرد،

 انسان را غیب باور می کند و

 بر آن است تا انسان از خود و اسباب مادی و محسوس بریده شود و همه توجه اش به غیب و خدا باشد؛

از همین روست که در قرآن به مومنان گفته می شود که امیدشان به آن چیزی باشد که گمانش را ندارند.

(طلاق، آیات 2 و 3)

در روایت است که : کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛

 یعنی امیدت به آن چه امید نداری نسبت به آن چه امید داری بیش تر باشد.

 ) الامالی، الشیخ الصدوق، ص178 )

پس تکیه و اعتماد مومن باید به غالم غیب بیش از عالم شهادت باشد،

مثلا حضرت موسی(ع) به قصد نار و آتش رفت، ولی نور و نبوت نصیب وی شد.

(قصص، آیه 29)

 سحره فرعون به قصد جایزه رفتند و مسلمان بهره ایشان شد. 

(یونس، آیه 90؛ طه، آیه 70 )

 

حضرت جوادالائمه(ع) می فرمایند:

اِنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالی لَیُصلِحُ لَه أمرَه فیِ لَیلَةٍ کَما أًصلَحَ اَمرَ کَلیمِهِ موسی(ع) 

إذ ذَهَبَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ و هُوَ رَسُولٌ نَبِیٌّ.. .. أفضَلُ اَعمالِ شیعَتِنا انتظارُ الفَرَجِ.

همانا خداوند تبارک و تعالی امر ظهور ایشان (حضرت مهدی(ع)) را در یک شب اصلاح می فرماید، 

همان طور که کار کلیم خود حضرت موسی(ع) را (یک شبه) اصلاح فرمود، آنگاه که برای به

 دست آوردن آتش برای اهل خویش رفت پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود بازگشت.. ..

 بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

وقتی حضرت موسی(ع) در بیابان تاریک همراه با اهل خود راه را گم کرده بودند،

 از دور آتشی مشاهده کرد و طبق بیان قرآن به سوی آن رفت که 

یا چیزی از آن آتش برای اهل خودش بیاورد و یا خبری از راهی که گم کرده بودند به دست آورد.

 روی قرائن و حساب های ظاهری نشانه ای از این که 

قرار است در آن شب ایشان به نبوّت و رسالت برگزیده شوند، وجود نداشت.

اگر انسان مؤمن این حقیقت را عمیقاً باور کند،

 آنگاه انتظار فرج امام(ع) برایش بسیار بسیار جدّی و ملموس خواهد شد.

 چون درهر زمانی وقوع فرج راممکن وعملی می بیندودرهیچ شرایطی ازتحقق آن ناامید نخواهد بود. 

به همین جهت حضرت جواد(ع) پس از تشبیه فوق فرموده اند که:

بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

 

و امام صادق(ع)می فرمایند:

کُن لِما لا تَرجُو أرجی مِنکَ لِما تَرجُو. فاِنَّ مُوسَی بنَ عِمرانَ،

خَرَجَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ الیهم وَ هُوَ رسولٌ نَبِیٌّ. 

فَأَصلَحَ اللهُ تبارَک و تعالی أمرَ عّبدِه و نبیِّه موسی (ع) فی لَیلَةٍ.

 وَ هکَذا یَفعَلُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِالقائِمِ الثانی عَشَرَ مِنَ الاَئِمَةِ(ع) یُصلِحُ لَهُ أَمرَه فی لیلةٍ کما 

أصلَحَ أمرَ نَبّیِّه موسی(ع) و یُخرِجُهُ مِنَ الحَیرَةِ وَ الغَیبَةِ اِلی نُورِ الفَرَجِ و الظُهورِ.

به چیزی که امید (وقوعش را) نداری از آنچه امید (وقوعش را) داری، امیدوارتر باش!

همانا حضرت موسی بن عمران(ع) رفت تا برای اهل خود آتشی به دست آورد، 

پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود به سوی ایشان بازگشت.

پس خداوند کار بنده و پیامبرش موسی(ع) را در یک شب اصلاح فرمود. 

و خداوند تبارک و تعالی در مورد حضرت قائم امام دوازدهم(ع) نیز چنین عمل می کند.

 کار (ظهور) ایشان را در یک شب اصلاح می فرماید، همان طور که 

کار پیامبرش موسی(ع) را اصلاح کرد، 

و ایشان را از حیرت و غیبت به سوی روشنایی فرج و ظهور در می آورد.

 

اگر سینه و قلب انسان حریم الهی بوده و انسان این حریم را حفظ کرده،

 نا محرم را به آن راه ندهد و حق را تنها ساکن آن بدارد،

 حق در او تجلی کرده وسراسر قلب را می گیرد،

حال اگر دستی در این سینه واردشد می شود ید بیضا و

 اگر این دست به چوب خشک برسد او را اژدها می سازد.

یعنی آنچه که عصا و چوب را اژدها می کند نه به آن چوب بستگی دارد و 

نه به عناصر طبیعی دست حضرت موسی(ع)،قلب است که دست را تابان و 

مجدد چوب پدید می آورد. قلبی که حریم الهی را حفظ کرده و نا محرم را به آن راه ندهد،

 طبیعت، تحت سیطره ی این قلب قرار می گیرد...

 اگر در تاریخ آمده که حضرت امیر(ع) درب قلعه خیبررا که فلان اندازه بود وفلان میزان وزن داشت ،

 به اشاره ای از جا کند، آنچه درب خیبر را کند دست و قدرت بدنی حضرت نبود، بلکه قلبی بود که

 به توسط دست درب را جابجا کرد .

 

هرچه پیش انسان وجود دارد، نسخه برداشت شده و عکسی است که

 اصل آن در جایگاه دیگری است و

 در صورت ارتباط با آن مخزن اصلی و الهی می توان عین حقایق را مشاهده کرد.

گاه خداوند، اصل حقایق را ارائه و آنچه را در زمین به شکلی ویژه دیده می شود،

 با حقیقت ملکوتی اش آشکارمی کند ؛

مثلا هنگامی که موسای کلیم به وادی مقدس طوی گام نهاد و خدای سبحان با او سخن گفت،

از او پرسید: “و ما تلک بیمینک یموسی، آنچه به دست راست خود داری چیست.”

و موسی که جز چوب دستی چیزی به دست خود نمی دید، پاسخ گفت:

قال هی عصای ،این، عصای من است.”

قال ألقها یموسی، فرمان داد که آن را بر زمین افکن.”

و چون آن را افکند، چیز دیگری دید و آنچه را که عصا می انگاشت،  مارى شد ...

 پس عصا را ظاهری بود به دست موسی اما حقیقت و اصل وعین آن به دور از دست واندیشه موسی و

 در پیشگاه خدای سبحان قرار داشت و پاسخ موسی بر اساس شکلی که نخست دیده بود و 

قرآن از آن به سیرت نخستین یاد می کند، پاسخی نیمه تمام است و

 به اصل این عصا و حقیقت تکوینی آن اشارتی ندارد؛ از این رو،

 خدای سبحان با اشاره به دو مرحله ظاهری و واقعی عصا، می فرماید:

قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی آن را برگیر و نترس که

 به زودی به شکل ظاهر و سیرت نخستین آن باز می گردانیم.”

 

قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى

 کلمه "اتوکو" از مصدر توکى است که به معناى اعتماد و تکیه دادن است و 

کلمه "مارب" جمع ماربه است و به معناى احتیاج است، مرا در آن ماربى (حوائجى ) دیگر است ،

این است که این عصا حوائجى دیگر از من بر مى دارد.

تا موسی عصا را در دست داشت و آنرا اتوکوا می دانست عصایی بود در همان حد ... 

تکیه گاهی لرزان و چوبی که برای گوسفندان با برگ می توان ریخت...

وقتی آدمی دور از حق باشد، حق رانمی‌ بیند ،

چون به باطن نرفته و چرا به باطن نرفته ؟

چون خود و محدوده ی خود را می‌ بیند، مادامی که انسان خود را ببیند، حق را نمی‌بیند ،

چون زندانی افکارو اندیشه‌های محدود خودش می‌شود و فقط همین جا را می‌بیند، 

پیش پایش را... خود و گوسفندانش را...

 

آدمی که از ظاهر بگذرد و به باطن برسد راه حضرت موسی است ...

 موسی یکسره به جان هستی تبدیل می شود.

هر وجودی یک موسای جان دارد که باید پرورش یابد،

ای موسی جان شبان شده ای

بر طور برآ ترک گله کن!

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طور پا آبله کن؟

عصای موسی نمادی است از جسم انسان.

چوب خشکی معجزه گر می شود و جسمی خاکی پرواز می کند به عرش.

 و این

 کار موسای عشق است.

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز شعبان کنیم....

 

موسی لشکر مجهز یا علم فراوان،یا قدرت فراوان و امکانات نخواست ...

فرمود:

رب اشرح لی صدری؛ پروردگارا! به من شرح صدر بده.

"شرح صدر" خلاصه ی معنایش این است:

 "ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد."

و یسرلی امری؛ کار مرا بر من آسان گردان.

و احلل عقدة من لسانی؛ گرهی را (یا گره را) از زبان من باز کن. بعضی چنین فکر می کنند که 

مقصود از این که "گره را از زبان من باز کن." این است که موسی اندکی زبانش می گرفته و

 حتی گفته اند: 

آن وقتی که بچه بود و فرعون می خواست امتحانش بکند و آتش سرخ شده به دهانش گذاشت...

 "گره را از زبان من باز کن." همان است که قرآن مکرر روی آن تأکید می کند یعنی ابلاغ مبین،

 جمله بعدی، جمله  را تفسیر می کند  "یفقهوا قولی؛ تا سخن مرا درک بکنند"

 من بتوانم پیام تو را وارد فهم مردم بکنم و مردم بفهمند. چون کار سنگین است ،

کار حرکت دادن بشر است، به کجا؟ به سوی دنیا؟ نه. خیلی مکتب ها هستند که

 بشر را حرکت می دهند، خوب هم حرکت می دهند، اما به سوی چه؟ به سوی آخوردنیا،...

کار موسی مبارزه با فرعون قدرت بیرونی و فرعونهای وجودی است ،

بشر را از خودی رهاندن و به حق رساندن؛ بشر را از درون خودش علیه خودش برانگیختن...

این مشکل است ...

 

چرا نگفت شرح" قلب" و گفت شرح "صدر" ؟

شرح یعنی گستراندن و

«صدر» یعنی سینه انسان که صندوق قلب به شمار می‌رود، و کنایه از روح و فکر است.

«صدر»، ظرف علم و عرفان و شناخت بشمار می‌رود و 

بسط آن، به معنای گسترده کردن آن است به گونه‌ای که توانایی حمل معارف الهی را داشته باشد 

و آن‌را رد نکند، بلکه آماده پذیرفتن نور و ایمان باشد.

«شرح صدر»، وسعت روح و بلندى فکر و گسترش افق عقل آدمی است.

 از پیامبر اسلام(ص) پرسیده شد:

 شرح صدر چیست؟

 حضرت فرمود:

 "نورى است که خدا در قلب هرکسی که بخواهد می‌افکند و در پرتو آن، روح او وسیع می‌شود".

پرسیدند:

 آیا نشانه‌اى دارد که بتوان آن‌را شناخت؟

فرمود:

 «بله، نشانه‏ آن توجه به سراى جاویدان و دامن‏ بر چیدن از زرق و برق دنیای فریبنده و 

آماده شدن براى مرگ، قبل از فرا رسیدن مرگ است".

 

در تفاوت بین قلب و صدر گفته شده:

همان‌طور که قلب ظاهری و مادی مرکز زندگی حیوانی است و 

صدر صندوقچه آن است و آن‌را احاطه کرده،

 قلب باطنی و روحانی نیز مرکز زندگی روحانی انسان است و صدر آن‌را احاطه کرده.

 بنابر این، قلب، مرکز صدر و سینه است و صدر مرتبه وسیع‌تر و ثانوی نورانی قلب است.

پس اموری مانند ایمان، اطمینان، خشوع، سلامت، قساوت، هدایت، کوری و 

مهر شدن به قلب نسبت داده می‌شود،

 ولی اموری مانند مخفی کردن، آشکار کردن، پنهان ساختن، علنی کردن، تنگ شدن، 

وسیع شدن و منبسط گشتن به صدر منتسب می‌شود. 

(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 207 )


آیه 41

وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی ؛

«صنعت» یعنی ساختن و

صنعتگر یعنی کسی که با استفاده از موادی چیزی می سازد.

 حال اگر صنعتگر در ساختن چیزی بسیار دقت کند،

 به جای «صَنَع» می‌گویند «اصْطَنَع»،

 این تعبیر در واقع مبالغه‌ای در دقت و حسن کار است. یعنی در کمال دقت و ریزه‌کاری ساختن...

 

آیات 38 -41

إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى ....

ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى

 وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی....

حضرت موسی در کوه طور است و خدای متعال برای او صحبت میکند.

 پس از این‌که خداوند به آن حضرت می‌فرماید که چگونه متولد شدی و 

چگونه به مادرت الهام کردیم که تو را به رود نیل بیندازد و ...، میفرماید:

«واصطنعتک لنفسی»؛

 من تو را برای خودم ساختم!

ساختم نه اینکه پروریدم یا تربیت کردم ....اصطنع...

 «انّی أنا الله»،

و این سخن تا به این‌جا ادامه می یابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کردیم.

از مصر فرار کردی و ما تو را حمایت و هدایت کردیم. سپس، می فرماید:

 «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى»؛

  تعبیری بسیار زیبا و پرمعنا... به زبان امروزی، یعنی درست سر وقت این‌جا رسیدی!

 یعنی همه این‌ها حساب شده است و اتفاقی و بی‌حساب نیست.

این‌ها باید اتفاق می افتاد،چون «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»؛ که بدانی من تو را برای خودم ساختم.

 

این تصورو سوال هست که اگر خدا ما را نیز چنان می‌آفرید، ما نیز آن‌گونه می شدیم.

  اگر برای ما نیز چنین می‌کرد‌، ما نیز آن‌گونه می‌شدیم.

و تصور می‌شود وقتی خداوند می‌فرماید: 

«اصطنعتک لنفسی»؛ یعنی تو اختیاری نداری و من تو را ساختم

 این پرسش مطرح است:

 آیا واقعاً افراد از ابتدا که آفریده می‌شوند با هم تفاوت‌ دارند؟

 آیا این تفاوت‌ها سبب می‌شود که برخی خوب و برخی دیگر بد شوند؟

 

همه ی انسانها در بدو پیدایش مادّی خود ، از یک نقطه شروع به حرکت می کنند ،

 لکن استعداد وجودی افراد یکسان نیست ؛ لذا عدّه ای در همان قدم اوّل تا آنجا می روند که 

به روح القدس متّصل گشته معصوم می شوند ،

 ولی عدّه ای دیگر بعد از گذراندن مراحلی به آن مقام رسیده

 عصمتی مادون عصمت انبیاء (ع) پیدا می کنند ؛ و عدّه ای نیز تا مرز روح القدس پیش می روند 

ولی هیچگاه بدان متّصل نمی گردند.و عده ای دیگر در همان ابتدای راه متوقف می شوند...

هر انسان مؤمنی می تواند تا سقف بی نهایت اوج بگیرد.

 امّا باید دانست که بی نهایتها باهم یکی نیستند.

صراط مستقیم انسانیّت شاهراه عظیمی است که یک سر آن دنیاست و 

سر دیگرش به سوی خدا می رود و چون خدا نامحدود صرف است ، لذا رسیدنی در کار نیست.

از اینرو گفته اند غایت سیر انسان خدا شدن نیست بلکه بسوی خدا بودن است.

 

امّا در این شاهراه (صراط مستقیم ) ، که تا بی نهایت کشیده شده ،

 به تعداد نفوس انسانی لاین ها و خطوط سرعت یا به تعبیر قرآنی ، سُبُل وجود دارند که 

هر کسی از سَبیل و خطّ حرکت مخصوص خود و با سرعت مجاز در آن لاین ، حرکت می کند.

 آنها که در مرز حیوانیّت قرار دارند ،

 با سرعت اندک ، از خطّ کناری این اتوبان حرکت می نمایند ؛

و معصومین در خطّ انتهایی و با سرعتی بسیار بالا در حرکتند.

 

اگر با تمثیلی ریاضی این مطلب بیان شود، می توان گفت:

 عدّه ای مسیر الی الله را با توان یکم طیّ می کنند و عدّه ای با توان دوم و ... و

 برخی با توان k ام و معدودی نیز با توان n ام ، در حالی که n به سوی بی نهایت میل می کند. 

همه ی این سری اعداد اگرچه به سوی بیهایت می روندامّا هر کدام بی نهایتی متفاوت با دیگری هستند ؛ 

به نحوی که سیر کننده با توان یکم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی چهارم وجود قرار می گیرد ؛

 امّا سیر کننده با توان دوم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی شانزدهم وجود واقع خواهد شد ؛ 

امّا آنکه با توان n ام در حرکت است ، او در دومین قدم ، به رتبه ی وجودی بی نهایت می رسد ؛

 امّا بی نهایت امکانی نه بی نهایت واجبی که مختصّ ذات باری تعالی است.

 

ممکن است این شبهه پیش آید که اگر انسانها در اصل خلقتشان با هم تفاوت دارند ،

 چرا خداوند متعال آنها را در عالی ترین رتبه ، یعنی در رتبه ی رسول الله (ص) نیافرید؟

در پاسخ این پرسش رایج باید گفت:

خداوند متعال وجود محض است و

 از وجود محض جز "وجود" صادر نمی شود ؛

لذا خدا تنها و تنها "وجود دهنده "است،

 چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و 

سپس خصوصیّاتی مثل رتبه ی وجودی بالا داشتن ، معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد.

خداوند فیض "وجود "را گسترانده و" وجود" در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛

 و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که

 خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ 

بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛

 بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.

 

پس خداوند متعال بساط" وجود "را می گستراند ؛

لکن" وجود "در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛

برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است...

مثلادر مراتب اعداد،

هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را داردو

به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ،

 صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛

 و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد.

مثلا، عدد سه محال است زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛

 کما اینکه محال است عدد چهار فرد یا عدد اوِّل باشد ....

( البته بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها )

 

در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و

 محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛

 در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ،

همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و 

نظام ریاضی پدیدار نمی شد.

 

پدید آمدن عالم خلقت و نظام هستی به این است که

هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ،

 که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و

از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند.

و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند.

 بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و

هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛

حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند .

 

می توان گفت که

 عالم خلقت دو رویه دارد ،

 یک رویه ی ظاهری و اعتباری

 ) ماهیّات یا قالبهای وجود )

 که مردم با آن انس دارند ؛

 و رویه باطنی که

دیگر خبری از قالبها نبوده فقط و فقط وجود است.

 

در رویه ی ظاهری و اعتباری ،

چنین به نظر می رسد که همه ی موجودات در عرض همدیگر قرار دارند و

 تنها صفات گوناگون آنهاست که موجب جدایی آنها از یکدیگر می شود ؛

امّا در رویه وجودی عالم ،

هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ، بلکه همه ی موجودات در

 یک سلسله ی طولی قرار گرفته اند و هرموجودی یک مرتبه از این سلسله را اشغال نموده است ؛

 مانند سلسله ی اعداد که هر عددی جای خاصّ خود را دارد.

 

بنا بر این ، اگر پاره ای از موجودات مثل گیاهان رشد و نموّ دارند و

 پاره ای دیگر چون جمادات فاقد این کمال می باشند ، ناشی از جایگاه وجودی آنهاست.

 و اگر برخی از موجودات مثل حیوانات ، افزون بر رشد و نموّ ، اراده نیز دارند ، 

باز به علّت برتری رتبه ی وجودی آنهاست.

واگرطایفه ای از موجودات ، افزون بر صفات پیش گفته ، 

دارای عقل نیز می باشند باز به خاطر رتبه ی وجودی آنهاست ؛

و اگر تعدادی دارای عصمت نیز می باشند باز حاصل رتبه ی وجودی آنهاست.

 

هر چه رتبه ی وجودی موجودی قویتر باشد ،

 به همان اندازه از اوصاف کمال افزونتر و قوی تری برخوردار بوده ، 

اوصاف وجودی اش به اوصاف الهی نزدیکتر می شود ؛

و آن که در بالاترین مرتبه است خلیفةالله اعظم خواهد شد...

 

آیه 49

قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

ریشۀ اصلی مخالفت فرعون با دعوت موسی،

 نه بر سر مسئله ی وجود خداوند بود و نه مسئله ی نبوت.

بلکه مشکل اصلی فرعون بر سر مسئله ای بود به نام رب العالمین ...

این است که در جای جای حکایت موسی به کلمه رب بر می خوریم :

حضرت موسی

 با نظام شرک آمیز ربوبی و

 منشاء آن یعنی فرعونیت روبرو است.

کدام سخن موسی برای فرعون تهدیدآمیز بود؟

همان سخنی که برای فرعون، غریب می نمود؛

این که خداوند،فقط خداوند،

 رب همه هستی باشدو

جایی برای ربهای مختلف وازجمله فرعون باقی نگذارد...

پس می پرسد:

 قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

و مارب العالمین ؟

رب عالمین دیگر چیست؟

فرمود:

 قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه۵۰ )

 گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده 

سپس آن را هدایت فرموده است .

رب السموات و الارض و ما بینهما...(شعرا 23 )

رب آسمانها و زمین و هر آنچه میان آن دو است...

یعنی فرعون (انا ربکم الاعلی) رب نیست و بلکه مربوب است وهنگامی که 

ساحران فرعون،غلبه موسی را پذیرفتند،گفتند:

ما به رب العالمین یعنی رب موسی و هارون گرویدیم...

قالو امنا برب العالمین ؛رب موسی و هارون

 

 

آیه 53

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا...

زمین گهـواره است،

 یکی از حرکات زمین حرکت گهواره واری آن است.

در این نوع حرکـت قـطـب شـمـال آن در تابـسـتان و زمـستان به یک طرف مایل می شود.

 در تابستان تمایل آن رو به خورشید است.

 در پـائـیـز مـحـور آن راست اسـت.

در زمـستان تمایـل آن در جهت خلاف خورشید است.

 و در بـهـار محور آن راست است.

 این حرکت گهـواره واری زمـیـن حـرکت وضعی نامیده می شود.

 

با این که گهواره بین زمین و هوا معلق و ناپایدار است،

اما حرکت آرام آن برای کودک لذت­ بخش است و

او را به خواب می­ برد...

همین کودک وقتی که

 بزرگتر می­ شود و

 توان راه رفتن می­ یابد،

احساس می کندکه

 گهواره برای او تنگ است،

پس ماندن در آن

 برایش عذاب ­آور می شود

 و می­ خواهد از آن خارج شود.

 

گهواره، آیت دنیاست که

 بذّات، ناپایدار و کوچک است؛

اما همین دنیای ناپایدار و کوچک

برای کسانی که

 از آن کوچک­ترند کافی است.

 نوازش های سکرآور دنیا،

 آن­ ها را به خواب می­ برد و

 از اطراف بی­ خبر نگه می­ دارد؛

 اما برای کسی که

 پای رفتن دارد و

 مهاجر است،

 تنگ، کوچک و خسته­ کننده است.

 آن ­ها دل به آرامشِ یکنواخت دنیا نمی­ بندند و از آن قدم بیرون می ­نهند

همان گونه که طفل،

 در مهد و گهواره

براى زندگىِ خارج از آن رشد مى ‏یابد،

 انسان نیز باید در مهد زمین براى زندگى بیرون از زمین یعنى جهان آخرت رشد کند.

 

 

تدبر در سوره مبارکه طه (2)

 سوره-مبارکه-طه

سامری 

و کذلک سولت لی نفسی. (طه: 96)

جنگ نرم محصول پردازش ذهنی نخبگان است ،

ابزاری که سامری جهت جنگ نرم استفاده نمود ابزاری جدید و نو به حسب آن زمان و دارای جذابیت بوده است .

در جنگ نرم دشمن روشی داردکه 

عوام چیزی را که او می خواهد انجام دهد و 

حرفی را که او می خواهد بزند... 

تمام کار سامری جایگزینی معبود بود :

هذا الهکم و اله موسی؛ 

این معبود شما و معبود موسی است.

تغییر در خواستها و محبتها و

تغییردر عقیده و باورهای دینی 

همان سیر اصلی جنگ نرم است.

سست کردن افکار و عقاید راستین و 

جایگزین کردن افکار و عقاید دل خواه....

و آن وقت تغییر در باورها و اعتقادات تغییر حتی درحاکمیت ..... 

سامری گری به این معناست که

 بزرگان با استفاده از سادگی توده ها و گرایش ظاهری آنان،

 به اشباع کاذب خواسته های آنان پرداخته و

 مهندسی فرهنگی جامعه را 

در اختیار می گیرند و

 در نهایت مدیریت و 

کنترل جامعه را قبضه می کنند.

در جهان امروز،

 رسانه ها، همان نقش گوساله زرین سامری را بازی می کنند که دارای قدرت مسحورکنندگی هستند.

 از گوساله سامری صدایی بر می آمد که مردم را شگفت زده و به خود جلب و جذب می کرد. 

( طه، آیات 87 تا 96) 

قال بصرت بما لم یبصرو به فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی 

(طه 96).

برخی گفته ‏اند: 

مراد از اثر رسول، بخشی از تعالیم دین حضرت موسی است و بنابراین، مراد آیه این است که سامری به حضرت موسی گفت: من بخشی از تعالیم حضرت موسی را یاد گرفتم و اما، بعد آن تعالیم را کنار گذاشتم و مراد از بصرت بما لم یبصروا به معارفی است که دیگران از آن بهره‏ای نداشته‏اند.

برخی دیگر بر این باورند که مراد از اثر رسول، خاکی است که سامری از محل پای مرکب جبرئیل برداشته بود و آن را در جوف گوساله ریخت، بنابراین، مراد از رسول، جبرئیل است و مراد از افکندن آن، قرار دادن در جوف مجسمه گوساله است و مراد از بصرت بما لم یبصروا دیدن جبرئیل است که دیگران او را ندیدند. 

دیدگاه اول، براساس قول ابومسلم در تفسیر این آیه است و تفسیر دوم بر اساس روایاتی است که به صراحت به این معنا اشاره کرده است.

دلیل طرفداران قول اول، مانند صاحب تفسیر نمونه این است که در خود آیه، شاهدی بر قول دوم وجود ندارد بعلاوه، حدیث امیرمؤمنان درباره حسن بصری را شاهد می اورند و دلیل صاحبان قول دوم مانند علامه طباطبایی (رحمةالله) این است که تفسیر فوق، با الفاظ آیه و مفاد آن ناسازگار است زیرا، اولا، لزومی به این نبود که سامری حضرت موسی را بعد از کار خود رسول خدا بنامد. ثانیا، سامری در خطاب به حضرت موسی این جمله را به کاربرده و معنا ندارد که لفظ رسول را که مربوط به غایب است در خطاب به خود حضرت موسی (ع) به کار برد. 

می‏توان گفت: 

کاربرد واژه قبضت قبضه

 به معنای آموختن معارف، ضعیف است و 

بصرت بما لم یبصروا 

به ظهور در دیدن و ابصار دارد نه آموختن،

 و می‏توان گفت:

معنای کل این است که ،

 سامری از اثری از آثار حق،

 سوءاستفاده کرد...  

آیات 109 - 99

کَذلِکَ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ مَاقَدْسَبَقَ 

وَقَدْ آتَیْنَاکَ مِن لَّدُنَّا ذِکْراً

این‌چنین ما اخبار گذشته را برای تو بازگو میکنیم،چون این کتاب تذکرهٴ الهی است  که نه تنها ﴿مِنْ عِندِنَا﴾ است بلکه ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ است ...

 معیار حق است  و 

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ یَحْمِلُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وِزْرا

 آنچه را که انسان در درون خود حمل می‌کند مثل مادر آن می‌شود .

گناهها در قیامت بار گنهکار می‌شود ؛

 حَمل, 

یعنی آنچه در پشت یاروی دوش حمل ‌شود  ؛

ولی به آنچه که در درون حمل شود می‌گویند

" حِمل" ؛ 

مثل کودک که مادر در درون خود حمل می کند،

 یا کینه که در دل خود حمل می کند و

یا مثل ظرف داستان یوسف که داخل بار بود،

 وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ  ... 

وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلا...

بار سنگین و بار بدی است، ولی اینها در همین بار مُخلّدند، 

 وِزر و سیّئه مانند رسوبی که ماندگار می شود ، در روح و جان آدمی رسوب می کنند و به صورت یک بار سنگین قالب می شود بر وجود انسان که در درون آن می‌ماند،

 مثل کرمی که راه بیرون رفتن را بر خود می بندد و داخل پیله می ماند و می میرد...

خَالِدِینَ فِیهِ وَسَاءَ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حِمْلاً 

معاد بازگشت به مبدأ است .

سهم معاد در جریان تربیت بیش از سهم توحید است،

 زیرا مشرکان اصلِ وجود خدا را به عنوان واجب‌الوجود وخالق کل و ربّ‌الأرباب قبول دارند؛ 

مشکل مشرکان این است که 

گرفتار ارباب متفرّقه اند و

 مسئلهٴ معاد را منکر ...

 اگر جامعه‌ای تفکر معادی نداشته باشد هیچ راهی برای تعلیم و تربیت او نیست برای اینکه روز مسئولیت و پاسخدهی ندارد، اگر مسئلهٴ معاد نباشد به هیچ وجه بشر را نمی‌شود تربیت کرد.چون کسانی که منکر معادند حتی وقتی از مسائل مادی خسته شوند رو به عرفانهای کاذب می‌آورند .

قرآن کریم بر مسئلهٴ معاد خیلی تکیه داردکه هیچ عملی از بین نمیرود،که انسان قبل از عمل مالکِ عمل است،اما بعد از انجام مملوک  فعل است ، هر جا آن فعل یا آن قول برود فاعل رانیز به دنبال خود می برد  ...

یحمل یوم القیامه وزرا.... 

در قیامت همه قائم‌اند ؛ 

قیام می کنند «یوم یقوم الناس للحساب»

 چه موقع قیامت قیام می‌کند؟

  "یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ "

 روزیدکه در صور دمیده می‌شود یا

 در صوَر و صورتها دمیده می‌شود.  

 در آیات گوناگون دوتا نفخ صور مطرح است ،

نفخ صورکه با آن همگان می‌میرند

 ونفخ صوری که همه زنده می‌شوند ،

مثل فوت کردن... که می تواند برای خاموش کردن باشدیا برای روشن کردن،

آیه ناظر به  زنده شدن است که" یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ" 

اما یک عدّه کور محشور می‌شوند

 "وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ زُرْقاً"

 «زُرق» جمع أزرق است .

 أزرق  یعنی کسانی که نور چشمشان ، باصره ی چشمشان از بین رفته است ،بصیرت دید ندارند.

وقتی قدرت باصره و بینایی نباشد ، وقتی چشم نتواند نور را بگیرد شبکهٴ چشم کبود می‌شود، شبکهٴ چشم کورکبود یا أزرق است  . 

اینها که محشورمی شوند از شدّت هول با یکدیگر آرام آرام و آهسته کنار هم با یکدیگر زمزمه می‌کنند که ما چند مدّت اینجا ماندیم "یَتَخَافَتُونَ بَیْنَهُمْ"

 آرام با اِخفات با صدای هَمس با یکدیگر گفتگو می‌کنند که ما چقدر اینجا ماندیم یعنی بعد از مرگ تا صحنهٴ قیامت چقدر فاصله شد بعضیها می‌گویند "إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً" مثلاً ده روز ماندیم و

 خدا می‌فرماید:"نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ" ما آگاهتریم به آنچه میگویند ،

یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا یَوْماً، واقع بین ترینشان می گوید فقط یک روز ماندیم. 

یک روز نسبت به ده روز أمثل است یعنی به واقع نزدیک‌تر است نه اینکه واقعاً یک روزباشد،

 چون کلّ این جریان دنیا و برزخ نسبت به ابدیّت قیامت،زمانی محسوب نمی شود چه اینکه هفتاد سال یا صد سال نسبت به ابدلحظه ای بیشتر نیست ... 

مهم‌ترین مسئله‌ای که

 بشر ازآن غافل است معاد است؛

 اغلب معرفت‌شناسیها و جهان‌بینی‌ها ی انسان بر اساس  عالم طبیعت است،

مثل سامری که معرفت شناسی دنیایی دارد ویا مثل فرعون که جهان بینی دنیایی  ویا مثل عدّه ای که در اثر آشنا نبودن به فرهنگ دینی و علوم اسلامی به دنبال سامری و فرعون می‌روندو شیطان که در هر حالتی عامل بیرونی است. 

خداوند انسان را با سرمایه آفریدتا بداند چه چیزی بد است و چه چیزی خوب , چه چیزی حق است و چه چیزی باطل , چه چیزی صدق است چه چیزی کذب،حتی نفس لوّامه هم از همین سرمایه کمک میگیرد،اما آدمی خواب‌است و نمی‌داند که بعد از مرگ چه خبر است  ... 

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ  

برخی سؤالِ عالِمانه دارند ،

برخی هم سؤال استهزایی که اگر معادی هست وضع کوهها چه می‌شود،  

 فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً ٭ 

فَیَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭

 لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً

درخیلی از موارد مانند یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ" "یَسْألونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِو...،

 می‌فرماید قُل، 

اما اینجا با فاء تفریع آمده است، یعنی معطّلشان نکن فوراً جواب بده این فاء تفریع یعنی متفرّع بر سؤالشان باشد همین که پرسیدند معطّلشان نکن ،"فَقُلْ" 

"یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً"

خدا اینهارا درهم میکوبد درّه‌ها را با اینها پُر می‌کندو

صحنه، صحنهٴ صافی خواهد بود.

هیچ عِوَج و اَمتی نیست . 

نه تنها «لا عَوَج فیها» بلکه «لا عِوَج فیها» 

  خداوند زمین را آنچنان تَسطیح می‌کند که نه عَوج در زمین است نه عِوج، 

عَوج یعنی کجی و ناهمواری محسوس که با چشمِ عادی بتوان آن فراز و نشیب را دید، 

عِوج یعنی نه تنها با چشم نمی‌تواند ببیند با مقیاسهای دقیقِ هندسی هم نمی‌تواند یک میلیمتر کم و زیاد ببیند،

 یعنی جزء محسوسات نیست گرچه متعلّقش محسوس است،

 لذا قرآ‌ن کریم تعبیر به عِوج کرده ،زمین بدون هیچ پستی و بلندی و ناهمواری میشود صاف، 

بیابان صاف را میگویند قاع، ..

قَاعاً صَفْصَفاً

تمام موجودات زمین همه صف‌بسته و منظّم‌ یقوم یوم القیامه... 

می پرسند که کوهها در صحنهٴ قیامت چه می‌شود؟

 کَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ مثل پنبهٴ زده شده می شود,

 جبال که عهده‌دار آرامش زمین بود ،

"یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً" 

نَسف می‌کند به باد می‌دهد  ...

"سُیِّرَتِ الْجِبال" سیر می‌شود ....

"فکَانَتْ سَرَابا"سراب بود ...

سراب بود، یعنی اصلا زمین و انسان تکیه گاهی نداشته...

 آنچه در آینه می‌دید،خیال می‌کرد کوه است،

 اصل را ندیدکه

 اسما الهی بود... 

در کل سوره این آیه جاری است که 

فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى؛ (طه، آیه 7)

 پس به راستی خداوند رازها و نهان تر ها را می داند.

فرق میان سر و اخفی در این است که 

سِّرّ یا همان راز، 

امری است که انسان آن را آگاهانه از دیگری نهان می کند ؛ پس خود انسان نسبت به آن آگاهی دارد؛ مانند عشق به کسی که ابراز نمی کند و مانند رازی در دل نگه می دارد.

اما اخفی ،افعل تفضیل خفی است که

 شامل: خفیات و اخفی می شود. 

خفی و مخفی آن چیزی است که

 خود انسان نیز از آن آگاه نیست و به تعبیر روان شناسی امروزی جزو ضمیر ناخودآگاه است و انسان به آن آگاهی ندارد؛

خفی همان نهان است که به عللی چون فراموشی، انسان نسبت به آن آگاهی خودش را از دست داده است؛ ولی آثار آن در زندگی او نمودار است؛ مانند مساله ای که در کودکی با آن رو به رو شده و ترسیده و امروز از چیزی وحشت دارد ولی نمی داند، چرا این طوری است و چنین واکنشی را نشان می دهد. 

اما اخفی آن نهان تر است که 

حتی با روان کاوی نیز نمی توان به آن رسید؛ زیرا اموری است که در باطن نهاد آدمی چنان دفن و دفینه شده آگاهی نسبت به آن برای آدمی محال است؛ مثلا اموری که در آینده ممکن است انجام دهد؛ زیرا سرشت هر کسی اقتضائاتی دارد که الان بر شخص مخفی و نهان است و در موقعیتی ها آن را بروز و ظهور می دهد. 

از نظر قرآن، خداوند هم به رازهای سر مهر آدمی آگاه است و هم به ضمیر ناخودآگاهش علم رویتی و بصیرتی دارد و هم نسبت به اخفی که بر همگان حتی فرشتگان رقیب عتید نیز مخفی و نهان است، آگاهی دارد... 

داستان آفرینش آدم ،

حکایت انسان شناسی است.

 یکی از مشکلات انسانها امروز و در تاریخ این است که خود را گُم کرده اند،خودرا نمی شناسند ،نه تنها جهان را نمی‌شناسند انسان را هم نمی شناسند. 

در آفرینش،

داستان انسان و شیطان، 

حکایت امروز ماست ،

 همان حدیث حضرت امیر المومنین (ع) است که می‌فرماید :

انسانها گرفتار مغالطه‌ ‌اند، شیطان با وسوسه در درون قلب اینها نفوذ پیدا می کند،وقتی که جا گرفت با معاصی تغذیه می کند، وقتی تغذیه کرد لانه می سازد، بعد از اینکه آشیانه ساخت تخم‌گذاری می کند وقتی تخم‌گذاری کرد، این تخمها را به صورت جوجه در آورده و این جوجه‌هادابّه می شوند ،آن وقت کلّ این منطقه را اشغال می کنند، آنوقت این انسان سخنگوی شیطان است ، چشم شیطان است شیطان وقتی می‌خواهد ببیند با چشم اینها می‌بیند بخواهد حرف بزند با زبان اینها حرف می‌زند ...«بَاضَ وَ فَرَّخَ» 

"وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ" 

دَبَّ  دیگر این آرام نمی‌گذارد این شخص مرتّب در خیالات است دَبیب دارد، تدرّج دارد، رفت و آمد دارد وقتی این سرزمین اشغالی را گرفته از این به بعد این شخص می‌شود تریبون شیطان «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اینها حرف میزند ،شخص سخن می گوید، ولی گوینده شیطان است. 

 این مشکلِ جاهلیّت کهن بود و

مشکل جاهلیت امروز نیز هست ،

اغلب مشرکان نمی دانند چه کسی هستند و چه چیزی هستند ،

نمیدانند که سرزمین دلشان اشغال شده و دیگری در آن تخم‌گذاری کرده، مرغداری کرده و حرف می‌زند و باورشان نمی شود ، 

جریان حضرت آدم  مشکل روز است خیلیها  بدل ‌انسانند ،

اینکه قرآن می‌فرماید: 

إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ

 این تحقیر نیست ،تحقیق است ،خیلیها هویّت اصلی‌شان را گُم کرده اند ...

 این دقیق‌ترین مطلب انسان‌شناسی است 

 وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِی

تمام مشکل بشر این است که خودشان را گُم کردند، فراموش کردند...

 در زیارت حضرت فاطمه( ع) می فرماید:

 «السلامُ علیک یا مُمتَحنة إُمتحنک الله الذی خلقک قبل أن یَخلقک»

  عالَمی است که آدم در آن بود و حوّا در آن بود و امتحان در آن بود و بعضیها در امتحان موفق شدند بعضیها موفق نشدند ... 

آیه 115

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما

 خدا آدم را به عنوان خلیفه خود قرار داد.

 اما برای این مقام با او عهدی بست، و از او کاری خواست: 

"هرکاری می‌خواهی بکن، فقط این سراغ این درخت نرو"

طبق روایات کمتر از یک روز طول کشید که با فریب شیطان آدم سراغ آن درخت رفت.

چرا؟ آیا می‌خواست با خدا مخالفت کند؟

نه! بلکه فراموش کرد!

چرا؟

چون جدی نگرفته بود!

 چون عزم نداشت!

 به همین سادگی!

همه مشکلات ما و تمام راه‌های نفوذ شیطان به همین یک مساله ساده برمی‌گردد! 

بیهوده نیست که امیرالمومنین (ع) فرمود:

 "قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِه‏"

(نهج‌البلاغه، حکمت47) 

و بیهوده نیست که 

همین میزان "عزم" است که

 پیامبران اولی‌العزم را

نه تنها از بقیه انسانها،

 بلکه حتی از بقیه پیامبران برتر کرده است... 

مخاطب اصلی آیات و روایات،

 فطرت ماست. 

اگر «انسان شناسی و جهان شناسی» ما درست نشود،

بسیاری از آیات و روایات برای ما مفهوم درستی نخواهند داشت. 

چون با بخش حیوانی می شنویم.

 بایدبا فطرت انسانی الهی به آیات گوش کرد. 

 هر گوشی آیات را می شنود. حیوانها هم می شنوند، کفار هم می شنوند. اما کسی می تواند از قرآن به رستگاری برسد که با گوش فطرت الهی اش بشنود.

هر وقت آیه یا روایتی را می شنویم که برایمان جذابیت و روشنگری ندارد، یا حال و حوصله اش را نداریم، بدانیم که با گوش حیوانی می شنویم.

 اما وقتی که لذت می برید،

 معلوم است که

 با بخش انسانی گوش می دهید. 

یکی از اولیای خدا می گفت:

 در قبرستانی صدای فوق العاده دلنشینی از قرآن شنیدم. ولی دیدم که در یکی از این قبرها یک نفر می خواند که تمام هیکلش آتش است. صورتش همه آتش جهنم است. یعنی مهم نیست که چه کسی می خواند و با چه صدایی می خواند، مهم این است که با چه چشمی تو آن را می بینی... 

اینکه مولانا می گوید:

 گوش خر بفروش

یعنی گوش حیوانی تان را بفروشید و یک گوش دیگر بخرید. با یک گوش دیگر این آیات را بشنوید.

اما متأسفانه آدمیان اغلب تا آخر عمر بخش حیوانی شان فعال است و تسلط دارد.

 وقتی سراغ مقدسات هم می رود، با بخش حیوانی می رود.

 این است که از نماز وذکر احساس خستگی می کنیم،

بعضی ها فکر می کنند اگر رویشان به سمت قبله باشد، پشت کردن دیگر معنا ندارد. 

اما جان و دل انسان است که 

پشت می کند و

 اعراض می کند از ذکر خدا.... 

آیه 124

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا 

و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى پرمخاطره ای خواهد داشت،

معیشه : یعنی آنچه بدان زندگانی کنند، ماده ٔ حیات و زندگانی، زمان یا مکان که در آن زندگی کنند،

ضنک یعنی پر مخاطره ، یعنی واگیر شدن ، یعنی تنگنا...

نه یعنی فقرو دشواری!

 بلکه درمخاطره و تنگنا بودن ؛

چرا؟

چون وارد پناهگاه نشده است! 

از«حصن» اعراض کرده است.

 در معرض خطر و آفت  قرار دارد.، 

یک زندگی پر مخاطره ای دارد؛ ناامنی، هراس، دلهره و در درون و بیرون او آشوب هست؛  گاه در کمال غنا و سرمایه است، اما در همان سرمایه دفن میشود؛

 در سوره مبارکه «اعراف» آیه 94 و 95 می فرماید:

برخیها را با فقر آزمودیم تا تضرّع کنند و به هوش بیایند، وقتی به هوش نیامدند: "ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ"؛ آنچه تاکنون برای آنها سخت بود، حالا وسایل رفاهی فراهم کردیم و

 از هر نظر درهای نعمت را به روی اینها باز کردیم که هیچ مشکل نداشتند... 

پُر شدند!

 این‌قدر به اینها دادیم که حالا در این سرمایه غرق هستند،  دیگر نه جلوی خودش را میبیند و نه پشت سر خودش را میبیند؛ نه از گذشته باخبر است و نه به فکر آینده است؛ نه از گذشته عبرت میگیرد و نه به دنبال درمان آینده است.

  اینها اهل بصیرت نیستند، برای اینکه جلوی اینها سد است، پشت سر اینها سد است و اگر بخواهند که زیر پای خودشان را نگاه کنند، ما گردن آنها را تا چانه پُر از آهن کردیم(سوره مبارکه یس)؛ 

چنین آدمی را که قرآن تصویر میکند، این کجا را میتواند ببیند؟ 

اگر کسی گرفتار دنیا شد و

 از دیدن حق و نظام ارزشی اعراض کرد ، 

او درتنگنا ودر کوری است.

یعنی بصیرت به نظام معرفتی ندارد و در محدودهٴ حسّ و تجربه حسّی زندگی میکند،

«وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى= روز قیامت او را کور محشور می کنیم».

 چون در دنیا  خدا را ندیده است،

خدایی که فقط او ظاهر بوده،

 «هوالظاهر» 

نکته ای که در قرآن خیلی تاکید شده، این است که

 روز قیامت فقط نور به درد آدم می خورد. 

یسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِم 

آنجا فقط نور خودت به درد می خورد. وقتی کسی خدا را یاد نمی کند و

 با مرکز نور و با حقیقت نور ارتباط ندارد،

 آن طرف هم نوری ندارد... 

ما دنیای انسان را در قرآن می بینیم نه همه ی دنیا را....

هر سوره  قرار نیست یک سری اطلاعات خاص بدهد یا گزاره ای را منتقل کند.

هر سوره حال و هوایی دارد که شما را وارد یک فضای خاص می کند.

اگراین فضای خاص احساس شود، وارد فضای سوره شده ایم. 

مؤمن در قرآن کسی است که همه چیز رابا نور الهی می بیند،

 یعنی بصیرت دارد و به حدی رسیده که عقایدش برای او مسلم است، تلقین نیست ،شناخت دارد،

عبارت یا ایها الذین آمنوا در قرآن ممکن است خطاب به همه ی آدمهایی باشد که دور بر پیغمبر(ص) هستند ،

ولی واژه ی مؤمن یا مؤمنین برای کسانز است که ایمانشان بارز و مشخص است ،

 در قرآن در مورد کسانی که مثلاً به زبان ادعای ایمان می کنند، واژه مؤمن به کار نمیرود. 

کلمه "نُهی " جمع نُهیه،

 به معنای چیزی است که انسان را از زشتی ها نهی می کند.

به عقل نُهیه گفته می شود، زیرا انسان را از هوای دل بازمی دارد.

 بنابراین عقل واقعی ، علاوه بر اندیشیدن و فهمیدن ، سبب دور شدن از خطرها و بدی ها می شود. 


قَرن به معنای قوم و مردمی است که 

در یک زمان زندگی می کنند(قرینه) و گاهی به خود زمان نیز گفته می شود ... 

فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ 

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّیْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ

 لَعَلَّکَ تَرْضى‏

صبر در مقابل آنچه که می گویند چگونه ایجاد می شود ؟

با

سبح بحمد ربک ....

 انسان  باید به تکیه گاهی تکیه کند که از هر جهت نامحدود و بی انتها باشد ،

صبر رمز حرکت به سوی خدا است؛ 

خداوند در فرازهای مختلف قرآن، پیامبر اکرم(ص) را امر به صبر فرموده که در برخی آیات، صبر به صورت مطلق و در برخی دیگر، صبر در موارد خاصى ستایش شده است. 

گویا می‌خواهد رمز پیروزى در تمام زمینه‌ها را صبر معرفى ‌کند و شاید علت همراه شدن آن با نماز و تسبیح و حمد این باشد که صبر وسیله وابستگى به خدا است و نماز وسیله ای است که او را با چنین مبدأیی مربوط می سازد. 

«و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى که به گروههایى از آنها (کفار و مخالفان) داده ‏ایم میفکن!»

 وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‏ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ...

چون این نعمتهاى ناپایدار، 

شکوفه‏ هاى زندگى دنیاست، 

"زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا". 

شکوفه‏ هایى که زود مى ‏شکفد و پژمرده مى ‏شود و پرپر مى ‏گردد و زود مى ‏ریزد، و چند صباحى بیشتر پایدار نیست.

لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ برای آزمایش و امتحان است،

رزق الهی نیست...

چون

وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏

رزق الهی بهتر و پایدار است،


رزق الهی چیست ؟ 

وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ

 به کسانى که وابستگى بیشترى به شخص داشته باشند «أهل» گفته مى شود (لسان العرب) 

اهل هر شخصى، عشیره و خویشاوندان او هستند،

 اهل پیغمبر، عبارت است از امت محمّدی و خانواده خودش. 

و

َ اصْطَبِرْ عَلَیْها

موسوعه نظره النعیم به نقل از فیروزآبادی مراتب صبر را این گونه بیان می کند: 

«برای صبر پنج مرتبه است: 

صابر و مصطبر و متصبر و صبور و صبار. 

صابر عمومیت دارد و همه را شامل می شود.

 مصطبر کسی است که

 در حال کسب قوه صبر است. 

متصبر، کسی است که صبر را به دست آورده است. 

صبور، فردی است که صبر عظیم دارد و از صبر دیگران بیشتر است. 

صبار، انسانی است که از جهت مقدار و کیفیت از دیگران بیشتر صبر داشته باشد و موارد قبلی از جهت وصف و کیف بود.» 

با توجه به مراتب صبر،

 معنای آیه این است که تلاش کن تا در امر به عبادت اهل خود  هر روزی که می گذرد پایدارتر و دارای صبر بیشتری شوی؟

چرا؟ 

آیه 135

قُلْ 

کُلٌّ مُتَرَبِّصٌ

 فَتَرَبَّصُوا 

فَسَتَعْلَمُونَ 

مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ

 وَمَنِ اهْتَدَى 


کُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ ، 

همه در انتظارند، این همه، منظور چه کسانی هستند؟ 

آیا منظور انسانها هستند؟

 آیا منظور جن و انس است؟

 آیا منظور جن و انس و ملک است؟

 آیا منظور جن و انس و ملک و آسمانها و زمین و اشیاء هستند؟ 

از واژه های خود آیه استدلال میشود که 

"کُلٌّ مُّتَرَبِّص"ٌ اشاره دارد به همه از ابتدا، تا این زمان...

یعنی همه آسمانها و زمین و اشیاء ...

و اتفاقاً انسان از این ماجرا استثناء شده است ،

چرا که در واژه بعدی میفرماید: 

فَتَرَبَّصُوا، 

پس شما هم منتظر باشید، 

یعنی همه منتظرند ،همه تربص دارند،

 شما هم تربص داشته باشید! 

همه آسمانها و زمین و خورشید و ماه و ستارگان و اشیاء، حتی یک سنگ، از ابتدای خلقت متربص اند. 

منتظر صراط السوی اند.

و اصحاب الصراط السوی... 

اما "وَمَنِ اهْتَدَى" چه کسانی هستند ؟ 

صراط السوی کیست ؟ و اصحاب او....

برای شناخت و معرفت اینان ،باید فضای سوره طه را بشناسیم.

 فضای کلی سوره " ذکر "است ،

"ذکر" چیست که خداوند می فرماید:

إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِکْرِی(طه 14)

 نمیفرماید نماز را برای من اقامه کنید،

 بلکه میفرماید نماز را برای ذکر من اقامه نمائید. 

یادر آیات 123 تا 135

قَالَ اهْبِطَا ... فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ ...(طه 123)

 وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی...(طه 124)

 باز بحث ذکر است و 

در آیات 123 تا آخر سوره طه صحبت از" رفتار در قبال آیات رب" میباشد. 

از آیه 123 تا 134 به چگونگی

" رفتار منفی در قبال آیات رب "پرداخته که

 "اعراض از آیات و ذکررب"است

و

 در آیه 135 به

" رفتار مثبت در قبال آیات رب"

 اشاره شده است که 

"ذکر آیات رب" است.

 و" اصحاب الصراط السوی" 

هر مفهومی که داشته باشد،

 در چارچوب "رفتار در قبال آیات رب "است. 

در آیه 123 در ماجرای هبوط اولین وظیفه را "تبعیت از هدایت" می داند. 

که در آخرین آیه نیز مطرح میشود:

 ... وَمَنِ اهْتَدَى...

تبعیت از هدایت.

خواهید فهمید چه کسانی اهل هدایت هستند.

 یعنی کسی که از هدایت تبعیت کند،

مشمول آخرین آیه از سوره طه خواهد شد،

کسی که هدایت یافته ...وَمَنِ اهْتَدَى

ولی باز اینها "اصحاب الصراط السوی" نیستند،

 هدایت یافته هستند،

 چون جدا می کند این دورا،

مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ 

وَمَنِ اهْتَدَى 

خداوند وقتی آدم (ع) را هبوط داد به او گفت که برایت هدایت میفرستم،

 "هدایت به ذکر رب"

  اگر از آن هدایت تبعیت کنی در ضلالت و مشقت نمیافتی و 

اگراز "ذکر آیات رب" اعراض کنی... ( آیات123 تا 125) 

می فرماید :

"ذکر آیات رب"،

 نه ذکر رب،

 ودر  آیه 126 فراموش نمودن آیات 

ودر آیه 127ایمان نداشتن به آیات رب مطرح است.

هرگز ایمان نمی آورند...

 ... وَلَمْ یُؤْمِن بِآیَاتِ رَبِّهِ ... 

و ماجرا از این هم فراتر میرود. 

خداوند فقط به ایمان معمولی بسنده نمیکند.

 این ایمان باید به رفتار کشیده شود، به تبعیت از آیات رب،

وَقَالُوا لَوْلَا یَأْتِینَا بِآیَةٍ....(طه 133)

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَکْنَاهُم ...(طه 134)

در این آیه از زبان کسانی صحبت شده که رفتار درستی ندارند لیکن مطالب زیادی میدانند.

 این افراد میگویند این رسولی که آمده چرا از جانب رب آیه نمیاورد. 

یعنی این افراد موضوع را قبول دارند، مصداق را قبول ندارند . 

این افراد با جملاتشان اعتقاداتشان را نشان میدهند ... 

قُل

ْ کُلٌّ مُّتَرَبِّص

ٌ فَتَرَبَّصُوا

 فَسَتَعْلَمُونَ

 مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِیِّ

 وَمَنِ اهْتَدَى

 ای پیامبر بگو ای کسانیکه اینگونه انتظار داشتید که خدایا رسولی بفرست تا آیات رب تو را بیاورد تا از آنها تبعیت کنیم،

 ای کسانیکه از رسول طلب آیات رب میکنید، 

بدانیدتمامی خلقت و 

 خلایق منتظرند،

 منتظر همان که شما میگوئید: 

منتظر ارسال آیات رب

 توسط یک رسول...

 شما هم منتظر باشید.

 بزودی معلوم میشود چه کسی اهل صراط السوی است! 

و چه کسی اهل هدایت است! 

صراط السوی کیست ؟

سید شرف الدین در کتاب تأویل الآیات در تفسیراین آیه از حضرت امام موسی بن جعفر(ع) روایت کرده است که فرمود:

از پدرم امام صادق (ع) در باره این آیه سوال کردم آن حضرت فرمود:

"الصراط السوی"هو القائم،

واهدی من اهتدی الی طاعته"

 "الصراط السوی" قائم ما اهل بیت است و

مقصود از هدایت یافتگان کسانی هستند که به فرمان برداری از او هدایت یافته اند....

و اصحاب او ؟؟؟

تدبر در سوره مبارکه مریم(1)

 دعای حضرت زکریا

از زمان ابراهیم تا زکریا پیامبرانی جانشین یکدیگر شده‌اند که در این سوره هم به آنان اشاره دارد.

 شجره نبوت به زکریا رسیده است و زکریا وارثی ندارد.

 خطر قطع سلسله‌ی نبوت بنی اسرائیل وجود دارد.

 بنابراین نگرانی زکریا شخصی نیست. اطرافش را هم نگاه می‌کند و 

کسی رابرای ادامه ی ولایت نمی یابد.

زکریا می‌داند که این درخت قرار نیست در اینجا پایان بپذیرد. 

چرا که همه می‌دانند مسیحی قرار است از این خاندان بیاید ولی هنوز مسیح نیامده است!

 زکریا پیر شده و همسرش نازاست!

 پس ماجرای دعای زکریا فراتر از فرزند خواستن است،

بحث تاریخی بسیار خاصی در اینجا وجود دارد:

ختم نبوت...

 با وجود اینکه یحیی متولد می‌‌شود اما بلاخره این شجره پایان می‌یابد.

 یحیی شهید می‌‌شود و عیسی عروج می کند...

 بنابراین دوره‌ی فترتی در شجره‌‌‌‌ی نبوت آغاز می‌‌شود.

 پس دوره‌ی خاصی در تاریخ است.

 گویا زکریا نگران همین فترت است.

 همه منتظر مسیح و قرآن هستند.

 همه از اول تاریخ می‌دانند که مسیح و قرآنی می‌آیند.

 دو اتفاق مهم در تاریخ باید باشد. باید دو اتفاق تکوین و تشریع هر دو باید به اوج خود برسند.

 اوج تکوین مسیح و اوج تشریع قرآن است.

یعنی ماجرا فقط فرزند خواستن نیست.

 بلکه موالی نیز خطرناکند،زکریا به وضوح می‌گوید از اینان می‌ترسم.

حضرت زکریا "ولی" می‌خواهد نه فرزند،

"فهب لی من لدنک ولیا"

پس داستان داستان ختم نبوت آل یعقوب است،

در سوره می فرمایدکه به ابراهیم اسحاق و یعقوب داده شد.

 پس اسماعیل چه؟

 اسماعیل در قرآن موجود مقدسیست. اما چرا ذکر نشده؟

چون صحبت از نسل آل یعقوب است.

 ولایت دست ابراهیم است و به اسحاق می‌دهد( به اسماعیل نمی‌دهد) بعد هم به یعقوب و آل او

 می‌رسد تا وقتی که این شاخه پایان می‌یابد. بزرگترین پیغمبر تشریعی در این شاخه موسی است.

بعد از پایان ذکر این شاخه،

 می‌ فرماید واذکر فی الکتاب اسماعیل،

 گویی این فرزند ذخیره است.

ابراهیم به امر خداوند او را به بیابانی برد و خانه کعبه‌ را در آنجا بنا کرد.

 و می‌گوید که او نزد پروردگارش مرضی بود ولی "وهبنا"یی وجود ندارد.

 به او ولایتی داده نمی‌شود.

اسماعیل ذخیره شده

برای خاتم النبیین...

 حکایتی آشنا ...

رحمتهای الهی در سور‌ه مریم به خوبی تبیین شده است.

خداوند یک رحمت خاصّه دارد که مخصوصاً مؤمنین است

 "بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ"

 یک رحمت عامّه دارد که

 "وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ"

"بِرَحْمَتِکَ الَّتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَی‏ءٍ"

 ( دعای کمیل )

در سوره «مریم» ازرحمتهای خاص الهی چه به زن چه به مرد, 

چه به پیرمرد چه به کودک چه به میانسال صحبت می کند

و تکرار واژه "وَاذْکُر", "وَاذْکُر", "وَاذْکُر"

 یاد کن ،متذکر شو گاه درکردار و رفتار برگزیدگان است و گاه تذکر در رحمتهایی که داده شده،

 ذکر رحمتها ناظر به این است که اگر با او ارتباط برقرار کنی درِ رحمت باز می شود...

این در از دو طرف هم باز است و هم نزدیک

"نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ"

 و از طرف بنده هم نزدیک است که

"اَنَ‏ الرَّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ"

 (ابوحمزه ثمالی)

 پس از هر دو طرف در باز است,هم از طرف خدا وهم از طرف بنده , نزدیک هم هست،

 اگر خدا بخواهد فیضی به ما برساندو اگربنده بخواهد فیض بگیرد هیچ مانعی وجود ندارد، مگر

"وَاَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاَّ اَنْ‏ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَکَ"

تنها مانع گناهِ ماست ...

ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا

ذکر حقیقی این است که

ذاکر در ذکرگم شود.

 اگر ذاکر خودرا ببیند،اگر ذاکر آشکارباشد، در ذکر گم نشده است.

"فهب لی من لدنک ولیا"

"لدن+ک" از نزد خودت،

نه "عند ک " از" لدنک "

از خودخود تو می خواهم چیزیکه نشانه تو را دارد بوی تورا دارد رنگ تورا دارد،

و مستقیم با خدا صحبت می کندو

 خود خدا بدون واسطه جوابش را می دهد، دیگر ملائکه با او صحبت نمی کنند.

"من ازخودم مایوسم. فضل از توست،غایت رجاء (رجاء یعنی امید) درغایت ناامیدی درقصه زکریاست :

" قال رب انی یکون لی غلام" این یک جمله نهایت یأس از خود است و نهایت امید است به خدا و

 داده شد برای او یحیی... کسی که مظهر حیات است و عامل حیات است ویحیاست ، مرگ رامیمیراند ،

 و به دارالقرار می‌رساند و ابدی خواهد بود...

جنیدمی گوید:

"یحیی" نامیده شده است؛ و قبل از او کسی بدین نام نامیده نشده بود،

 زیرا "یحیی" کسی است که با طاعت و موافقت زنده شده باشد؛ 

زنده کسی است که با اطاعت و عبودیت زنده شده باشد. 

کسی که با عبودیت زندگی نداشته باشد، زنده نیست.

 بنابراین سرش این بود که مطیع بود؛ عبد بود و نمی میرد با ذنب و مخالفت.

 مرده کیست؟

 کسی که گنهکار است. گنهکار مرده است و هر کس که صفات و ویژگی اش این باشدکه

 نقصان خلاف و زبان سرزنش درهیچ حال براو جاری نشود،هیچ کسی نمی گوید که

 این خلاف کار است. هیچ کس نمی گوید که اینرا مذمت کنید؛ سرزنش کنید.

 بلکه محمود باشد سیرش از مبدأ امرش تا منتهایش.

 کسی که از اول بچگی تا آخر عمرش هر کاری که کرده پسندیده بوده است..."


فرق بین "لدن" و "عند "

 «لدن»  وقتی به کار می‌رود که

 بین انسان و چیزی که نزد اوست هیچ فاصله و واسطه‌ای نباشد.

 علم لدنی هم علمی است که بدون هیچ واسطه‌ای خدا به بنده خودش می‌دهد،

 در فارسی کلمه‌ای نداریم که «لدن» و «عند» را خوب ترجمه کند و

برای هر دو حالت می‌گوییم: "نزد"


آیه 15

وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

محبوبان در برابر محبان هستند.

محبان با تلاش و ریاضت به قرب دست می‌یابند.اما محبوبان خود مقربند،

 سلام را خدا بر یحیی نازل کرد، یحیی هنوز عملی ندارد که استحقاق جزا داشته باشد تا در روز 

میلادش ذات اقدس الهی به او سلام بفرستد پس این سلام یقیناً تفضّل است و

نشانه محبوب بودن یحیی...

تلخ‌ترین و سخت‌ترین وضع مردم درکل وجود آدمی سه روز است،

روزی که آدمی از عالَمی وارد دنیا می‌شودو

روزی که ازدنیا وارد برزخ می‌شودو

روزی که از برزخ وارد صحنهٴ قیامت می شود.

 قبل از دنیا مشکل نبودچون آنجا عالَم طهارت بودو تکلیف ومعصیتی نبودکه

 "خلق الله الأرواح قبل الأجساد"

 اما وقتی می‌خواهد دنیا بیاید یا سالم به دنیا میآید یا معیوب و یا ناقص و

یا"وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَد..."

اما حضرت یحیی و عیسی(ع )

"وَسَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ"

و"وَسَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ"را گذشته و ماضی فرمود،

 اما "وَیَوْمَ یَمُوت" چرا جریان رحلت را با فعل مضارع یاد می‌کند؟

 

 وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

 معنای حیات در خود بعث هست و کسی که مبعوث می‌شود یقیناً زنده است ، 

یعنی زنده می‌شود در قیامت،

شاید حَیّاً مخصوص یحیی باشد ( مفعول مطلق تأکیدی نباشد) که نشان شهادت حضرت یحیی است که

 شهید حیّاً وارد برزخ می‌شودو حیّاً از برزخ وارد قیامت میشود و

گرنه همهٴ افرادوقتی مبعوث میشوند زنده می‌شوند ،

 فرق افراد عادی با شهدا این است که افراد عادی می‌میرند و مُرده وارد برزخ می‌شوند و 

مُرده از برزخ وارد قیامت می‌شوند

 ولی شهدا زنده وارد برزخ می‌شوند و زنده از برزخ وارد قیامت می‌شوند...

 خیلیها وقتی مُردند ممکن است در جریان تشییعشان باخبر باشنداز وضعیت خود،

 اما وقتی وارد قبرمی شوند حتی الفبای دین از یادشان می‌رود حتی یادشان نیست که

 مسلمان بودندو کتابشان قرآن و رب و پیغمبرشان چه کسی ...

 تلقین برای این است که الفبای دین یادشان بیاید...

وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ ...

هر آیه ای یک ظهوری در درون هر آدمی دارد.

 هر آیاتی از آیات خدا،

 هر تجلیی از تجلیات خدا، یک جنبه درونی دارد یک جنبه بیرونی.

" العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء"

علم نوری است که خدا می تاباند در قلب هر کس که بخواهد.

که "علم الانسان ما لم یعلم" آموخت به انسان آنچه را انسان نمی دانست.

به مریم فرمود روزه سخن بگیر و اشاره کن...

 مریم (ع) به اشاره روی آورد، اشاره به چه؟

به حقیقت درون خودش اشاره کرد،

به آن حقیقت ...

به کلمه الهی...

هرکه می گوید ما اهل الله هستیم،

باید بتواند مسیح را نشان بدهد.

باید حقیقت نشانه الهی را نشان بدهد...

  اشاره کن، یعنی حرف نزن.

 چون حرف را انکار می کنند.

حرف که همه می توانند بزنند.

 اشاره کن به مسیح...

به حقیقت الهی،

به کلمه الهی نه کلمه انسانی...

آیه 17

فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا

مومنین دعا میکنندکه «خدایا باری را بر ما مگذار که طاقتش را نداریم »

 مریم فاتخذت من دونهم حجابا ولی از پرده خارج شد.

 شایددرد مریم از نگرانی تهمتها نیست؟

 شاید چیزی که مریم از آن میترسد فقط دوران حیاتش نیست.

بلکه حضورش در کل تاریخ بشری است حتی بعد از رحلتش که

"آیا تو به مردم گفتی که تو را اله خویش بگیرند؟"

وقتی به آیه ی

 «یالیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً» می‌رسم،

ازعمق درد آیه

اشک‌هایم جاری می‌شود.

 یک بارِ غمِ فهمیدنی توی این جمله است که همه‌ی وجودم را به درد می‌آورد.

انگار قطره‌ای از نهایتِ اضطرارِ مریم (س) توی هنگامه‌ی آن امتحانِ سخت می‌ریزد توی وجودم.

اگر نبود آیات بعدی با لحن بی نظیر"و جعل ابن مریم و امه آیه و اویناهما..."

«اوینا» یعنی در آغوش گرفتن، در بر گرفتن ...

خدا خود آنها را در بر می گیرد درمورد پیامبر هم میگوید که تو یتیم بودی و

 ما تورا در بر گرفتیم وواژه "و قری عینا"، "ابن مریم و امه"...خداوند رسولش را،

 مسیح خدا را با مریم می نامد ابن مریم...وخدا چه زود دلداری‌اش داده که مریم (س)

 را توی آغوشِ مهربانی‌اش فشرده، اشک‌هاش را پاک کرده و گفته که غصه نخورد. لا تَحزنی...

اگر این‌ها نبود آدم وسطِ قرآن‌خواندن پای آن جمله‌ی یالیتنی متّ قبل هذا...از غصه بی‌تاب می‌شدکه

 «یالیتنی متّ قبل هذا و کنت نسیاً منسیّاً »

اگر آدمی بتواند مصداق  حضرت زکریا و حضرت یحیی و ... را در خود پیدا کند.

ببیند مثلا زکریا دردرون هرکسی کیست؟ یحیی کیست؟ همسرش کیست؟ پیری ونازایی چه معنایی دارد؟

 چون انبیاء بشر بودندویک جنبه ای ازانسانیت را یاجنبه هایی ازانسانیت را متبلوروشکوفا ساخته بودند.

 بنابراین زمینه آن در ما نیز هست.

 اگربتوانیم آنرا شکوفا سازیم، زکریا گونه می شویم ،یحیی گونه می شویم ، ابراهیم وار می شویم.

 آن چه که ابراهیم را ابراهیم کرد در بسیاری از انسانهای دیگر هم هست.

 بنابراین ابراهیم را در خود بایست پیدا کرد. یحیی را در خود باید جست،مسیح درون خودرا ...

اینها به این معنی نیست که زکریاو ابراهیم شخص نبوده؛

 همه اینها اشخاصی بودند منتهی چون بعدی از انسانیت در آنها به شکل خاصی تبلور یافته بود،

 آن بعد در شناخت آن پیامبر و آن نبی مهم است که برای ما مدل و اسوه و الگوی رفتاری باشد که

 اگربخواهیم آن مسیر را طی کنبم و طی طریق کنیم چگونه اینکار را انجام دهیم.

فرمود:

 خدایا برای من آیه ای قرار بده نشانه ای قرار بده ، مگر زکریا پیامبرنبود، 

به خدا اعتماد نداشت که نشانه می خواست؟

 "قال رب اجعل لی آیه"

 این تقاضای نشانه برای این بود که بداند چگونه از بدن مرده، قلب زنده به نور خدا متولد می شود،

یعنی مسیر سیر و سلوکی که طی آن قلب متولد می شود را درخواست کردو یحیی داده شد...

 نفس اینقدر مکار است که زبان قلب را نیز یاد می گیردو با زبان قلب کالای خودش را ارائه می دهد.

 با زبان قلب سخن میگوید:خدمت به خلق، پارسایی،محبت،عشق همان حرفها رابه زبان دیگری می زند. 

به جای اینکه بگوید من می خواهم معروف شوم،

 می گوید خدمت به خلق ...بصیرت می خواهد که آدمی زبان آنرا تشخیص دهد.

همه ما ممکن است نازا باشیم.

صد تا بچه و نسل هم داشته باشیم اما نازا باشیم.

پس عقیم بودن یعنی نتیجه خیر نداشتن.

 یعنی خیری برایش نبودن.

 ممکن است یک نفر صدها هزار نفر یار غار و ایل و تبار و فرزند و نتیجه و نبیره و ندیده داشته باشد ،

اما عقیم باشد برای آن دنیا...

خدا دستور داد سه روز روزه بگیر و

به قومش هم گفت بامداد و شامگاه تسبیح کنیدتا استعداد یحیی وجامعه برای قبول فیض حق قوی شود ...

حضرت مریم هم روزه سکوت گرفت تا

 بچه اش سخن گوید.

یعنی چشم ظاهر که بسته شود ،

چشم باطن باز می شود.

 " زیرا مدار کار وجود بر ظهور و بطون است. 

هرچه از باطن کم آید ظاهر گرفته و جبرانش می کند و برعکس"

 

نکته های دو تولددر دو حکایت

حضرت یحیی(ع) و حضرت عیسی(ع )

*به یحیی گفته شد «خذ الکتاب »

 اما به عیسی گفته میشود «اتانی الکتاب »

 چرا که به عیسی کتاب جدید یعنی عهد جدید داده شد اما یحیی قرار بود کتاب پیامبر قبلی را احیا کند،

*هردو داستان در مورد تولد یک کودک مقدس هستندکه 

در هر دو حالت از قبل وجود دارد ولی با تولد، به دنیا وارد میشود.

*در یک حکایت صحنه ی ارتباط یک مرد با ملکوت و

دردیگری ارتباط یک زن با ملکوت نشان داده میشود.

*گویا طرف مقابل زکریا فرشتگانند،

 اما در مورد مریم، اگر فرشته باشد عالی مقامترین فرشته است.

*داستان اول مردیست پیر و ظاهراً از زمان بچه‌دار شدنش گذشته،

و داستان دوم زنیست جوان که ظاهراً هنوز زمان بچه‌دار شدنش نشده.

*بشارت فرزند، به هردو در حالت عبادت و درعبادتگاه است.

*زکریا خودش درخواست میکند ،

اما از مریم درخواست میشود.

*هر دو کودک هنگام تولد نام دارند،

* حضرت زکریا بعد ازبشارت نشانه میخواهد ولی حضرت مریم نه.

* زکریا کلامش به طور تکوینی قطع شد اما مریم به صورت تشریعی، به زکریا گفتند 

نمیتوانی حرف بزنی و در روایات آمده که صدایی ازش در نمیامد،

 اما به مریم گفته شد صحبت نکن.

* یحیی احیا کننده ی تورات و تشریع است ولی مسیح انگار پیامش یک پیام تکوینی است...  


آیه 34

ذَلِکَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ

قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی فِیهِ یَمْتَرُونَ

کلمه عیسى در اصل «یشوع» بوده که هم به معناى مخلص تفسیر شده و

 هم به معناى منجى و در بعضى از اخبار به کلمه «یعیش(زنده مى ‏ماند)» تفسیر شده و 

این با نامى‏ که براى فرزند حضرت زکریا نهاده، یعنى نام «یحیى (زنده مى ‏ماند)» مناسب‏تر می‌باشد. 

چون که بین این دو پیامبر (حضرت یحیی و حضرت عیسی) از هر جهت شباهت وجود دارد.

...قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِی ...

سخن یا گفتار حق ...

و قرآن می فرمایدکه

" مسیح، عیسی بن مریم فقط رسول خدا و کلمه ی اوست که او را به مریم القا کرده و روحی ازخداست."

 (نساء/ 171 )

و

"اى مریم! خدا تو را به کلمه اى از جانب خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مى دهد ..."

 (آل عمران/ 45  )

در این آیات از "مسیح" به عنوان "کلمه" ودر آیه فوق(مریم/34)"گفتار ویا سخن "حق یاد شده است؟؟؟

قرآن کریم همه موجودات را

 "کلمات" الهی می داند.

هر چیزی که اسرار نهانی و درون را آشکار کند و

 خبر از درون بدهد" کلمه "است.

الفاظ را هم بدان جهت کلمات می گویند که آشکار کننده اند،

 یعنی معانی پوشیده به وسیله این روزنه ها بیان می شود و

چون همه موجودات عالم ،رازگوی جهان غیبند پس "کلمات" غیبند.

خدای سبحان هم از همه موجودات به کلمات یاد می کند:

"قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا"؛

 (کهف/ 109 )

 اگر دریا برای نوشتن کلمات الهی مرکب شود دریا تمام می شود اما کلمات الهی تمام شدنی نیست،

 زیرا هر قطره از آب دریا،آنچه در دل دریا شنا می کند،ساحل دریا،عمق دریا، مصب دریا و

 رودخانه هایی که به دریا می ر یزد همه و همه کلمات الهی است واگر

 «والبحر یمده من بعده سبعة أبحر؛ اگر دریاهای هفتگانه نیز به دریای اول افزوده شود تا

 کلمات الهی را بنویسند کلمات الهی تمام نمی شود.»

 (لقمان/ 27) زیرا این اجرام محدود، ولی اراده الهی نامحدود است.

البته کلمه در برابر کلام نیست،

بلکه منظور ، نشانه خداست.

عیسای مسیح کلمه حقی است که

 از خداوند نشئت گرفته،

در جهان امکان تنزل و ظهور کرده و تجلی یافته است،

 کلمات الهی عبارت از موجودات جهان عینی است که آن غیب را نشان می دهد و

 هرکدام که آن غیب را

 بهتر نشان دهد،

 کلمه ی تامه خواهد بود.

این است که ائمه معصومین (ع) می فرمایند:

"نحن الکلمات"؛

 سراسرعالم کلمه حقنداما ما کلمه تامه ایم، اگر دیگران گوشه ای از جهان غیب را به شما نشان بدهند،

 ما بسیاری از اسرار غیب را می شناسیم و شما را از آن باخبر می کنیم...

آدمی تا به چیزی تعلق داشته باشد، اراده و ادعا می ورزد، و خدا کاری با او نمی تواند بکند.

اما اگربرگ کاغذ سپید نا نوشته باشد نون والقلم بر او نوشته خواهد شد،

حضرت مریم تا تعلق نداشت رزق و روزی و غذایش از نزد خدا همیشه می آمد.

به محض اینکه تعلق پیدا کرد ،گفته شد که درخت را تکان بده تا بر تو بریزد.

 آن موقع که باردارنبود و دردی هم نداشت غذایش حاضر و آماده می آمد 

ولی با درد مخاض چرا رطب بر او خود نمی ریزد ، 

می فرماید هزی الیک بجذع النخله (مریم/25) 

"با"یی  که بر سر جذع آمده جهت تاکید است یعنی باید ...سرش چیست؟

 سرش این است که یک تعلقی به عیسی پیدا کرد و به میزان آن تعلق بر رنجش افزوده شدو

 این است که می فرماید  هُزِّی الیک باید تکان بدهی به سوی خودت (متزلزل کن به سوی خودت) تا 

برکت خدا شامل حال تو شود.

اگر شاخه خم می‌شد ودر دسترس حضرت مریم قرار می گرفت برای خدا مشکل نبود  ...

کرامات صورت عمل سالک است.

هر کسی می بینید کفشش جلو پایش جفت می شود و قفل بسته را باز می کند، 

درخت خشک را بارور می سازد، مریض را شفا می دهد، اینها کرامت هست.

کرامات صورت عملی است که

شخص کرده است.

 اما آب، فیض و لطف موهبتی خداوند است،

چشمه زیر پای مریم خودمی جوشد و مریم در آن نقشی ندارد،

اما در ایجاد رطب مریم نقش دارد.

بایست درخت را تکان دهد.

می فرماید برکاتی که شامل حالتان می شود

 دو گونه است:

 *برکاتی که نتیجه اعمالتان هست و نتیجه تلاشهایتان است و

**برکاتی که خدا از لطف خودش به شما می دهد که نتیجه مستقیم و صورت مستقیم عمل شما نیست.   

 طعام حضرت مریم،

 طعام غیر عادی بود

نه تنها زمان و زمینش غیر عادی بود

اصلاً طعامی غیر عادی بود،رطبی ترو تازه از شاخه ای خشکیده ...

با دستان خود مریم

 کرامتها به صورت آیات بیّن

ظهور می‌کند تا خدا بفرماید:

"وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِّلنَّاس"

 

جذع یعنی شاخه مُرده که

 با اهتزاز مریم زنده شد ویا در خواب زمستانه بود که با اهتزاز مریم بیدار شد،

مثل جامعه ی دل مرده ویا به خواب رفته که متزلزل شود به حق ...

یا اعطای حیات است یا اعطای یَقظه ،

 مثل عصای موسی که گاه مار می‌شودو گاه سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی تا 

جبروت و هیبت فرعون را بشکند و ساحران خواب رفته را بیدارکند...

برای عصا دستِ کلیم لازم است ،

اینجا هم جذع نَخله زنده می شود و بار میدهد،

 ولی به دست مریم ،

ام یُحیی الموتی باذن الله...

گاه خداوند انسان را در بدترین آزمایشها قرار می دهد.

که با همه استانداردهای عادی نتواند توجیه کند،

مثلا خود را جای یهودی های آن زمان قرار دهیم.

چطور اصلا امکان داشت این حرف باورشود که حضرت مریم پاکدامن است.

چطور توجیه می کردیم...

 ولی خداوند یک راه قرار داد،

فرمود به ثمره آن نگاه کنید.

به حقیقت مسیح ...

آیات 38،39

معامله را همه‌مان تجربه کرده‌ایم.

خرید و فروش جزیی از زندگی روزمره‌ ماست.

حتما پیش آمده بعد ازمعامله با شراکتی همه وجودت حسرت بشود؟!

 احساس کنی معامله را باخته‌ای، ضرر کرده‌ای؟!

فکرش را بکن! یک روزی می‌آید که همه پشیمان‌اند از معامله‌هایشان.

 از فرصت‌های از دست‌رفته. آن‌ها که خریده‌اند، آن‌ها که فروخته‌اند. 

احساس حسرت بیچاره می‌کند آدم‌ها را. اسم آن روز را گذاشته‌اند،"روزِ حسرت"...


 وَأَنذِرْهُمْ" یَوْمَ الْحَسْرَة"...

حسرت در لغت ،

به معنای کشف و آشکار شدن است.

 ( لسان‌العرب، ابن‌منظور، ج4، ص 189 )

عرب به مردان پیاده درجنگ که سرهای خود را برهنه کنند یا بدون زره باشند،«الحسر» می‌گویند.

 خود واژه معنای ندامت و پشیمانی را در خود دارد؛ اما مترادف نیست،

چون حسرت به معنای انکشاف، وضوح، ظهور و آشکار شدن چیزی است که

 پیش از آن مخفی و نهان و مغفول بوده است و

شخص درمی‌یابد که

چیزی را از دست داده که قابل جبران نیست و فرصت از دست رفته است.

 پس ندامت و پشیمانی نتیجه و برآیند و میوه حسرت است نه خود آن.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

 "حسر" یعنی برهنه کردن و کنار زدن لباس که در موارد ندامت و اندوه به کار می رود؛ 

زیرا گویی وقتی پرده‌های جهل کنار می‌رود، 

حقیقت برهنه و آشکار می‌شود و شخص دچار ندامت می‌شود.

 در قرآن نیز از روز قیامت به «یوم‌الحسره» یاد شده است که همان «یوم‌الظهور» و «یوم‌البروز» است؛ 

که در آن روز پرده‌ها کنار می‌رود و حقایق آشکار می‌شود و امور نهان و مخفی ظهور و روشنی می یابد.

"روز" قیامت ..."الیوم"؛

 روز به معنای ظهور و بروز هر چیزی است که پرده‌ها کنار می‌رود و همه‌چیز آشکار می‌گردد،

 (ق، آیه 22؛ طارق، آیه9 )

برخی علما حسرت را به معنای ایستادن و توقف از حرکت می گیرند؛

 اما این نیز استعمال در معنای مجازی و لازم معناست؛

 زیرا وقتی امری بر شخص آشکار شود و ناتوانی و عجز خود را از تدارک آن ببیند،

 درجا متوقف می‌شود که در آن روز نیز با مشاهده بسیاری از حقایق بویژه ملکوت و باطن خود و 

اعمالش  قدرت حرکت نداردو حیران و نگران به اوضاع می‌نگرد و قدرت عمل ندارد.

 (مریم، آیه 39 )

أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنَا ...( 39 )

وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ ...( 39 )

انسان وقتی می‌میرد و چشم بصیرت او باز می‌‌شود

 (ق، آیه ۲۲ )

تازه متوجه می‌شود که چه چیزی از خودش ساخته است، آنجاست که

 برخی‌ها خود را چارپا (اعراف، آیه ۱۷۹) و

برخی دیگر خود را سنگ وهیزم دوزخ (جن، آیه ۱۵) می‌یابند و

 حتی آنانی که خود را در بهشت می‌یابند به سبب تفاوت مراتب برداشته‌های خودحسرت می‌خورندو

 برخی خواهان بازگشت به دنیا می‌شوند تا خود را بازسازی کنند،

 ولی به آنان جواب رد داده می‌‌شود (مومنون، آیات ۹۹ و ۱۰۰) ، دیگر راه بازگشتی نیست؛ 

چون بساط دنیا و عالم برزخ به طور کامل جمع می‌شود و بساط جهانی دیگر پهن می‌شود

 (ابراهیم، آیه ۴۸ )

پس آدمی در همین دنیا هراز گاهی به محاسبه خود بپردازد و ببیند از خودش چه چیزی ساخته است.

 هرکسی شاید برای دیگران عذر و توجیه بیاورد و خودرا به شکلی دیگرنشان دهد که

 برخلاف شخصیت و شاکله‌اش است،اما نمی‌تواند خودش را گول بزند؛

 زیرا هر انسانی به خودش بصیرت دارد و می‌داند که از خودش چه چیزی ساخته است.

  (قیامت، آیه  14 و 15 )

قیامت، باطن دنیای مادی است؛

 لذا حقیقت اعمال انسان از نماز و روزه گرفته تا گناه وعصیان درعالم قیامت ظهوروبروزخواهدکرد و

 انسان که خیال می کرد نماز چیزی جز ذکر گفتن و حرکات خاص نبود،

 در قیامت حقیقت نماز برای وی آشکار می‌گرددکه"یَوْمَ تُبْلىَ السَّرَائر"(طارق 9) و

 چون"فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَآءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ"(ق/22) چشمها تیزبین است! و گوشها شنوا... 

«یا حسرتا علی ما فرطت فی جنب الله» (سوره زمر آیه156 )

پس،"فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیمٍ ٭ أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ یَوْمَ یَأْتُونَنَا"

وچون قیامت جای تکامل علمی هست اما تکامل عملی نیست،

 یعنی خیلی از اسرار در قیامت برای آدم معلوم می‌شود انسانِ جاهل عالِم می‌شود

 انسان عالِم أعلم میشود خیلی چیزها را می‌فهمد و می‌بیند،

 اما تکاملِ عملی نیست نمی تواند کاری بکند که بشود ایمان,

کاری انجام دهد که به وسیلهٴ آن به کمال برسد .

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ »

"وَأَنذِرْهُمْ یَوْمَ الْحَسْرَةِ"

 اینها را از روز حسرت بترسان که

 "إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ" کار تمام‌شده است و پرونده ختم ،

الآن اینها را بترسان از یوم الحسره,

 الآن اینها غافل‌اند چون غافل‌اند حواسشان جای دیگر است نه می‌شنوند نه می‌بینند نه می‌فهمند که

"صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی...َ"اند, "فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ" اند، "وَهُمْ فِی غَفْلَة" در غفلت‌اند ،"وَهُمْ لاَ یُؤْمِنُون"

 فعل ها مضارع است، یعنی مستمرّاً در حال کفر و نفاق به سر می‌برند...