سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه حج - 2-

 سوره- مبارکه حج

آیه 47

وَ إنَّ یوماً عِندَ رَبِّکَ کَاَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ.

و یک روز نزد پروردگارت، همانند هزار سال از سال هایی است که شما می شمرید.

نظریه ی نسبیت می گوید که

گذر زمان امری مطلق و ثابت نیست، بلکه سرعت یا کندی آن در شرایط گوناگون متفاوت است.

مثلا وقتی می گوییم اتومبیلی با سرعت 180 کیلومتر حرکت می کند، در حقیقت، مقدار حرکت آن نسبت به اشیا و اشخاص ساکن است و گرنه همین اتومبیل، نسبت به اتومبیل دیگر که با سرعت 100 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، تنها 80 کیلومتر سرعت دارد. هم چنین سرعت آن نسبت به اتومبیل سومی که سرعتش 180 کیلومتر در ساعت است، صفر خواهد بود. حال اگر سرعت آن را نسبت به هواپیمایی بسنجیم که 800 کیلومتر در ساعت حرکت می کند، سرعت آن  منهای620 کیلومتر در ساعت خواهد بود.

همین مقایسه را می توان نسبت به جهان غیرمادّی ومجرّد نیز منظور داشت.

 آیا زمان در جهان مادّی و غیرمادّی به طور یکسان جریان دارد؟

آیا اصولاً در جهان غیرمادّی،زمان جریان دارد؟

 رابطه ی زمانی میان جهان مادّی و جهان مجرّد (مثلاً عالَم برزخ) چگونه است؟

در این آیه یک روز قیامت به اندازه ی هزار سال دنیا قلمداد شده است.

قرآن از ما می خواهد که

در داوری نسبت به زمان قیامت،

عینک دوربین و خاک خورده ی زمینی را از دیدگان برداریم...

طبق نظر دانشمندان ،

 جهان 3 بُعدی ما پوسته ی یک جهان 4 بُعدی است،

حرکت در بُعد چهارم نتایج جالبی خواهد داشت: مثل امکان خروج از زندان بدون گذشتن از در یا دیوار، عبور از کوه بدون رفتن بالای آن و یا تونل زدن، پشت و رو کردن یک موجود، توجیه ماهیت دو گانه موج ـ ذره و غیره...

 نقطه یک جسم بدون بُعد است

جسم تک بُعدی مثل یک خط فقط طول دارد.

جسم 2 بُعدی مسطح بوده ومانند یک نقاشی فقط دارای طول و عرض است.

جسم 3 بُعدی در دنیای 2 بُعدی دیده نمی‌شود، به عبارتی نامرئی است و فقط سایه آن قابل رؤیت است.

ما در دنیای 3 بُعدی زندگی می‌کنیم، هر چیزی طول و عرض و ارتفاع دارد و قابلیت رؤیت اجسام 4 بُعدی را نداریم، چرا که در دنیای 3 بُعدی ما هرگز دیده نمی‌شوند و فقط سایه آن‌ها قابل رؤیت است.

 در بُعد پنجم، جسم 5 بُعدی طول، عرض، ارتفاع، زمان، انرژی دارد، نمایش جسم 5 بُعدی در دنیای 3 بُعدی امکان پذیر نیست، برخلاف جسم 4 بُعدی که سایه آن 3 بُعدی است و ما می‌توانیم سایه‌اش را ببینیم، حتی سایه اجسام 5 بُعدی چون 4 بُعدی است، در دنیای ما قابل مشاهده نیستند، زیرا بُعد ارتفاع، ‌زمان و انرژی از دست رفته است.

طبق نظر دانشمندان

هر سال زندگی در بُعد چهارم معادل 66666 سال زندگی در بُعد سوم یا سال زمینی است.

50 هزار سال زمینی؛ یعنی فقط 9 ماه در بُعد چهارم است،

انسان بعد از نه ماه زندگی در رحم مادر پا به دنیا می گذارد،

امام صادق (ع) فرمودند:

الا فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا فان للقیامه خمسین موقفا کل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلا هذه الایه، فی یوم کل مقداره خمسین الف سنه

آگاه باشید که قبل از آنکه به حسابتان رسیدگی کنند حساب خود را رسیدگی کنید، زیرا قیامت پنجاه ایستگاه دارد که هر ایستگاهی همچون هزار سال شماست!

سوره -مبارکه حج

آیه 53

لیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ ...

تا قرار دهد آنچه را که شیطان القا مى ‏کند فتنه و آزمایشی براى کسانى که در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان...

« مرض قلب » عبارت است از اینکه قوای شناختی و تعقل دچار اختلال است و آنچه را باید به آن معتقد شود نشود و در عقاید حقه که هیچ شکى در آنها نیست شک کند.

در زبان فارسی به فرد خشن و بی رحم ، "سنگدل" یا "قسی القلب" می گوییم، اما در زبان قرآن قساوت مقابل بی رحمی نیست، بلکه حالتی شبیه همان "طبع قلب" است که مثل سنگ سخت و نفوذناپذیر شده باشد. سنگ برخلاف خاک که آب باران را جذب می کند و ثمر می دهد، رابطه چندانی با باران برقرار نمی کند وبی اعتنا باقی می ماند.

قساوت قلب، امری ذاتی، موروثی و ناگهانی همچون بیماری های قلبِ فیزیکی نیست، حالتی است که به تدریج، روز به روز و ذره ذره عارض می شود،

در کلام قرآن قساوت قلب از « سنگ قاسى » یعنى سنگ سخت گرفته شده است که عواطف رقیقه ای که قلب را در ادراک معانى حقه یارى مى‏ دهد از قبیل خشوع و رحمت و تواضع و محبت، در آن مرده باشد.

قلب مریض آن قلبى است که زود حق را تصور مى‏ کند ولى خیلى دیر به آن معتقد مى‏ شود.

 و قلب قسى و سخت، قلبى است که هم دیر حق را تصور مى ‏کند و هم دیر به آن معتقد مى ‏گردد،

نفس انسانی،در طی حرکت خود آماده دریافت انواع خطورات است.

"خطورات" یا الهی است که از جانب خداوند بر قلب آدمی وارد میگردد که «الهام» نامیده می شود و یا شیطانی است که «القاء» نامیده می شود.

 اما القائات شیطانى هر چند مستند به خود شیطان است و لیکن مانند سایر آثار چون در ملک خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمى ‏کند،این است که مى‏ فرماید:

 این القائات شیطانى آزمایش الهى است که در عالم انسانى جریان دارد...

در " فی قلوبهم مرض " بحث از توصیفات روانشناسانه و شخصیت شناسی فردی است.

" الذین فی قلوبهم مرض " ادعای ایمان دارند و

فکر می کنند که ایمان دارند و ....

ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.

یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند.

شاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...

قرآن اصطلاح مریضی قلب را به کار می برد،یعنی (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است

قرآن مبین، شفا است تا قلبهای مریض ،بیماری خود را بشناسند و تداوی کنند باآن ...

می فرماید :

 ننزل من القران هو الشفاء

نفرمود قرآن دواست بلکه فرمود شفاست

چون دوا بعد از استفاده یا شفا می دهد ویا اثر ندارد اما سراغ قرآن رفتن عین شفا ست ...

اما فلب قسی چون سنگ سخت که باران را در خود نمی پذیرد این شفا هم در او تاثیر ندارد ...

همه ما در زندگی ، برای انجام امور زندگی ، از امور جزئی گرفته تا کلان ، برای تصمیمات زندگی ، برای انتخابهای ریز و درشت و زندگی و خلاصه در جریان زندگی ، نجواها و الهامات درونی به ما میشود که مثلا به ما میگوید ، الان اینکار را بکن ، یا نکن ، الان این تصمیم را بگیر یا فلان تصمیم را بگیر و.....

 چگونه میتوان تشخیص داد که نداها و نجواهای درونی ما ، نجواهای شیطانی است یا اینکه منشا پاک و مقدس دارند و واقعا قابل اعتماد و اعتنا هستند؟

حجت الاسلام والمسلمین انصاریان می فرمایند:

الـهـامات الهی چون با فطرت پاک انسان و ساختمان جسم و روح او آشناست هنگامی که در قلب پـیدا می شود یک حالت انبساط و نشاط به او دست می دهد در حالی که وسوسه های شیطان چون هـمـاهـنـگ با فطرت و ساختمان او نیست به هنگام ایجاد در قلب , احساس تاریکی , ناراحتی و سـنـگـینی در خود می کند و حتی اگر درهنگام انجام گناه این احساس برای او پیدا نشود بعد از انجام عمل برای او دست می دهد.

همه تذکرات انبیاء تذکر به توحید است.

 غفلت از قیامت به غفلت از توحید برمی گردد؛ زیرا نمی شود آدم توحید را نفهمد بعد قیامت را بفهمد.

وقتی باور به قیامت نباشد،

انسان دنیا محور می شود و طبیعتاً دعوت انبیاء برای شخص بی معنی ...

 در قرآن دو چیز خیلی مهم است.

 شناخت حق (شناختی) و

 تسلیم شدن به حق (عملی)

اگر آدمی وجود خداوند و معاد را که انقدر واضح هستند ، قبول نداشته باشد، مشکلات شناختی عمیقی دارد.

الذین فی قلوبهم مرض کسانی هستند بین کفر و ایمان ، که هنوز قلبشان مهر و موم نیست و گاهی چیزهایی می فهمند، اما مشکل شناختی دارند و در نوسان هستند. گاهی حال ایمانی خوبی دارند اما این حال خوب به علت نفسانیاتشان پایدار نیست.

آنچه شیطان القا می کند تا در راه به ثمر نشستن آرزوهای انبیا سنگ بیندازد، آزمایشی برای فی قلوبهم مرض است که نماز و روزه را انجام می دهند، اما مساله ی جان که در جهاد پیش می آید، آن درصدی تردید که در قلبشان هست بروز می دهند. قبل از آخرت، موقع جهاد از مومنین واقعی جدا می شوند.

هجرت هم شباهتش با جهاد در دل کندن از خانه و زندگی است. جهاد و هجرت هر دو در حج به صورت نمادین هستند. هجرت همان طور که مبدا تاریخ اسلام است، در واقع شروع تشکیل جامعه ی اسلامی هم هست، و شریعت را حالا می توان پیاده کرد.

این آیات می گویند :

اگر شما جهان را خوب بشناسید، و اسماء و صفات الهی را در جهان مشاهده کنید، می فهمید که خدا انسان را رها نکرده است ...

کجا نظام جهان بر باطل است و کجا خداوند مخلوقات بر حقش را یاری نمی کند؟

اگردر آیه ها دقت شود ،ارتباط موضوع با اسماء الهی مشخص خواهد شد،

از آیه 58 تا 8 آیه،

قسمت خاصی است که

 مشابهش درقرآن نیست.

همه این آیه ها با اسماء الهی تمام می شوند!!

....خَیْرُالرَّازِقِین

.... لَعَلِیمٌ حَلِیم

....لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ٌ

...َسَمِیعٌ بَصِیر

...ٌالْعَلِیُّ الْکَبِیر

...ُالْغَنِیُّ الْحَمِیدُ

...الَرَءُوفٌ رَحِیمٌ ..

راه ما به حق از طریق أسماء است،

اسم چیزی است که بوسیله آن انسان بسوى چیزى راه پیدا کند،

چه از ماده ی "سُمُوّ" به معنی بلندی باشدیا از ماده ی "وَسَم" به معنی علامت،

خداوند دائماً در قرآن خود را با اسامی مختلف می شناساند که بدانیم،

 این اسم جریانی است که دارد در عالم کار می کند.

هر اسمی از اسمای حُسنا که در پایان آیه ای آمده است،

 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،

بایددقت کردکه این اسم با متن آیه چه نسبتی دارد.

دانستن اسمای الهی به این معنی است که به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنیم تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و

عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند،

وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کند انسان خدا را خواهد شناخت.

معرفت حقیقی این نیست که انسان فقط بداند خدایی هست،

 معرفت حقیقی آن است که انسان خدا را پیدا کند...

در شناخت اسماء الهی بحث تجلی اسماء مطرح است و فراهم کردن زمینه‌ی آن تجلی را تا خدا با تجلی اسماء با ما حرف بزند و

 از این طریق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.

 اسماء وسیله‌ی ارتباط خلق با او و مجرای تحقق اراده‌ی الهی در عالم می باشند،

در قرآن ،کل بحث برمعرفی اسماء حسنای الهی است و نفی خواندن معبودان دروغین ...

در آیات فراوانی مکرر می پرسد اینهایی که می خوانید، «إنّ الذین تدعون مِن دون الله ...»

اینهایی که صدایشان می زنید، اینها می شنوند؟ اگر بشنوند، اجابت می کنند؟

 چرا صدایشان می زنید؟ برای چه به آنها تکیه می کنید؟

  برای چه غیر خدا را می خوانید؟

ما خیال می کنیم که بقیه هم می شنوند،

 لذا صدایشان می زنیم.

اما در حقیقت ،احدی جز خدای متعال نمی شنود،

 «هو السمیع البصیر»

سمیع از اسمای حسنی خداست ...

آیه 56

ملک دو قسم است، یکى ملک حقیقى و حق، و دیگرى مجازى و صورى. آنچه از مصادیق ملک در این عالم براى اشیاء و اشخاص ملاحظه مى کنیم ملک مجازى و صورى است که خدا به آنها داده، البته در عین اینکه داده باز ملک خود اوست. این دو قسم ملک همواره هست تا قیامت به پا شود، آن وقت دیگر اثرى از ملک مجازى و صورى باقى نمى ماند، در نتیجه دیگر احدى از موجودات عالم صفت مالکیت را ندارند. پس، از معناى مالک باقى نمى ماند مگر ملک حقیقى و حق، که آن هم براى خدا است و بس. پس یکى از خصایص روز قیامت این مى شود که آن روز ملک براى خدا است، و همچنین آن روز عزت و قدرت و امر براى خدا است.

آیه 57

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ

چه تعبیر گویا و زنده اى؟ عذابى که آنها را پست و حقیر مى کند، و در برابر آن همه گردنکشى ها، خود برتربینى ها و استکبار، آنها را به پائین ترین مرحله ذلت مى کشاند،

 توصیف «عذاب» به «الیم»، «عظیم» و «مهین» که در آیات مختلف قرآن ذکر شده، متناسب با نوع گناه است ،

جالب توجه این که:

 درباره مؤمنان، اشاره به دو چیز مى کند:

«ایمان» و «عمل صالح» و

 در نقطه مقابل درباره کافران اشاره به «کفر» و «تکذیب آیات الهى» است، که در واقع هر کدام ترکیبى است از اعتقاد درونى و آثار برونى و عملى آن; چرا که اعمال انسان، غالباً از یک ریشه فکرى و اعتقاد سرچشمه مى گیرد.

آیه 58

وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقًا حَسَنًا وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ

خدای سبحان وقتی سخن از نعمتهای مادی به میان می‌آورد به آدمی هشدار می‌دهد،

 مثل

 نعم را تنها برای شما خلق نکردیم؛ باران فرستادیم، آفتاب را تابان کردیم، زمین را حاصلخیز کردیم که درختها ثمر بدهد تا یک قدری شما استفاده کنید، یک قدری این دامتان!

متاعاً لکم و لأنعامکم

 یا

 کلوا وارْعوا أنعامکم ؛

 اینکه فرمود: یک قدری برای شما یک قدری برای دام شما یک تأدیب محترمانه است یعنی این یک چیز مشترکی است، یک مقدار برای شما، یک مقدار برای گوسفند؛ یک مقدار برای شما یک مقدار برای گاو....

ولی در مورد هجرت کنندگان و شهدا می‌فرماید:

رزق حسن دارند از طرف خیر الرازقین

سوره حج

آیه 58

وَالَّذِینَ هَاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّه...

آدمی یک  موجودیت فعلی دارد و یک طبیعت بالقوه که باید بشود،

یعنی از بودن به شدن!

هجرت ،کوچ کردن و نوعی حرکت است‏ برای" از بودن به شدن"

اگر درونی باشد «هجرت کبری» است و

اگر بیرونی باشد «هجرت صغری» است.

حرکت بیرونی در هجرت «موضوعیّت» ندارد.

و آنچه هدف است، حفظ حرکت درونی یا ایجاد حرکت درونی است.

یعنی هدف هجرت ، هجرت درونی است ...

اسلام هجرت را به عنوان هدف مطرح نمی کند بلکه آن را حرکتی هدفمند می داند و

مانند همه عبادات،

مارک «فی سبیل‌الله» می‌خورد

و یا الی الله ،یا الی الرسول الله و

همراه می شود با ایمان و جهاد و...

  مانند «هاجَروا وَجاهَدوُا فی سَبیلِ اللّه »

یا «مَن یُهاجِر فی سَبیلِ اللّه یَجِدْ فی الارضِ مُراغَما»و....

حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:

اِنّی مُهاجِر"ٌ الی رَبِّی"(عنکبوت / 26 )

مهم ترین ویژگی مهاجر آن است که هجرتش، تلاشش، تبلیغش و... همه برای خدا باشد و ایمانش از سر تسلیم و رضایت خداوند،

«مَنْ دَخَلَ فی الاِسلامِ طَوْعا فَهُو مُهاجِرٌ؛

 ( کافی، ج 8، ص 148، حدیث 126 )

در احادیث می‌خوانیم،

مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده امّا در درون روح خود، هجرتی نداشته‌اند در صف مهاجران نیستند.

امام علی (ع) می‌فرمایند:

 "یَقُولُ الرَجُلُ هاجَرْتُ و لم یُهاجِرْ إنّما المُهاجِرونَ الّذین یَهْجُرونَ السَیّئاتِ و لَمْ یَاْتُوابها  "

 "بعضی‌ها می‌گویند مهاجرت کرده‌ایم در حالی که مهاجرت واقعی نکرده‌اند، مهاجران واقعی آنهایی هستند که ازسیئات هجرت می‌کنند و به آن برنمی گردند "  


سوره-مبارکه-حج

آیات 72- 60

کل صفحه شاید در همین جمله خلاصه شود که می فرماید:

أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ ...

یعنی

 غیر خدا را عبادت نکنید،

تنها خدای متعال را عبادت کنید،

 و همه تذکرات این صفحه مبارکه :

دعوت به توحید و شناساندن اله واقعی که دارای همه اسماء حسناست،

ودلایل اله بودن واینکه چرا موجودات باید در مقابل او خضوع و تواضع و خشوع و دلدادگی و تسلیم داشته باشند،

و نسبت خدای متعال را با مخلوقات مشخص می کند؛

چه بدانیم، چه ندانیم چه ببینیم وچه نبینیم، اسماء او همه عالم را در بر گرفته است؛

"وَ بِعَظَمَتِکَ‏ الَّتِی‏ مَلَأْتَ‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی غَلَبَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْ‏ء"؛

و نسبت او با عالم ؛نسبت خالق است با مخلوق؛ نسبت رازق است با مرزوق؛ نسبت واجد است و فاقد؛ نسبت غنی و فقیر، حی و میت، عالم و جاهل، و مالک و مملوک است و ؛ مالکیت ازلاً از اوست ؛

 اوست که زمین را برای انسان مسخر کرده و کشتی ها در آبها به حکم اوست که حرکت می کنند،

 اوست خیر الرازقین و سمیع و علیم و خبیر و آگاه از آنچه در آسمانها و زمین و بین آنهاست ، اوست سمیع وبصیرو اجابت کننده،اوست علی الکبیر ، اوست لطیف و الخبیر ،اوست غنی الحمید ، اوست رحیم و رئوف و

 اوست که زنده می کند و میمیراند و اوست حکم کننده و....

همه دعواها در عالم بر سر معبودهاست؛

 اگر بنده پرستش نمی کرد و محتاج و فقیر نبود، چرا باید درگیر می شد و می جنگید؟

مااز فقرمان اله انتخاب می کنیم و سپس بر سر اله می جنگیم؛ اگر اله ما دنیا و دنیایی باشد، چون محدود است، تنازع بر سر آن دائمی خواهد شدو شرک و کفر صف بندی خواهند کرد درمقابل توحید...

 مسئله همه انبیاء (ع) نیز همین است.

ایمان درک توحیداست و خروج از آن شرک ،

با خروج از توحید هم رابطه انسان با خدا ظالمانه می شودو هم رابطه انسان با عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با ملکوت عالم ظالمانه می شود، هم رابطه انسان با دیگران ظالمانه می شود، و هم رابطه انسان با خودش ظالمانه می شود؛

 انسان اگر از مدار بندگی خارج شود، مثل سلول سرطانی است که در بدن یک جاندار از مدار خود خارج شده است بر علیه بدن ....

مثل کسانی که در مقابل امام حسین ع ایستادند ...

آیات فوق توحید را تبیین می کند تا شرک مشخص شود...

شرک گسستگی خالق و مخلوق است که این فاصله با واسطه های موهوم پر می شود.

مشرکان در ظاهر دم از الله میزنند اما حیطه اختیارات و قدرت و ویژگیهای او را محدود میکنند.

 شرک به این علت که ارزش ها و میزان خوب و بد را به صورت باطل تعیین می کند، از همه گناه ها بدتر است،چون عقل و فطرت انسان را کاملا خاموش می کند.

مثلا کسانی که وقتی به جنگ امام حسین ع می رفتند به وعده بهشت می رفتند چون تشخیص خیر و شر در وجودشان خاموش شده بود.

 گرایش به شرک ، دافعه ی توحید هم هست.

مشرکین یک جور انزجار از توحید دارند،

اینکه در داستان موسی ، درباره ی گوساله پرستان می فرماید:

 "وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ..."(بقره، 93 )

انگار طعم شرک را که چشیده باشی، طعم توحید برایت ناگوار می شود...


 سوره-مبارکه-حج

آیه 72

    "وَ إِذَا تُتْلىَ‏ عَلَیْهِمْ ءَایَاتُنَا بَیِّنَاتٍ تَعْرِفُ فىِ وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمُنکَرَ یَکاَدُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ ءَایَتِنَا...

« و هنگامی که آیات ما, درحالی که روشن است , بر آنان خوانده می شود , در چهره های کسانی که کفر ورزیدند (نشانه های) انکار را می شناسی نزدیک است به کسانی که آیات مارا بر آنان می خوانند حمله ور شوند !...

کلمه" منکر" مصدر میمى به معناى انکار است و مراد از" شناختن انکار در روى کفار" شناختن اثر انکار و کراهت است.

کلمه" یسطون" از" سطوت" است که- بنا به آنچه در مجمع البیان آمده- به معناى اظهار حالتى خشمگین و وحشت ‏آور است.

در حقیقت هنگام شنیدن این آیات بینات, تضادی در میان منطق زنده قرآن و تعصبات جاهلانه آنها پیدا می شود, و چون حاضر به تسلیم در برابر حق نیستند, بی اختیار آثار آن در چهره هاشان نمایان می شود که بر اثر شدت تعصب و لجاج « نزدیک است برخیزند و با مشتهای گره کرده خود به کسانی که ایات ما را بر آنها می خوانند حمله کنند»!

در حالی که انسان اگر منطقی فکر کند هرگاه سخن خلافی بشنود , نه چهره در هم می کشد و نه پاسخ آن را با مشت گره کرده می دهد,  بلکه با بیان منطقی آن را رد میکند,

 این عکس العملهای نادرست کافران , خود دلیل روشنیست براینکه آنها تابع هیچ دلیل و منطقی نیستند, تنها جهل و عصبیت بر وجودشان حاکم است.

یَکادُونَ یَسْطُونَ ...

 از دو فعل مضارع تشکیل شده و دلیل بر استمرار" حالت حمله و پرخاشگرى" در وجود آنها است که گاه در شرایطی آن را ظاهرکرده و درشرایطی حالت آمادگى حمله در آنها پیدا میشود (به تعبیری به خود مى ‏پیچیند که چرا قادر بر حمله و ضرب نیستند.(

خداوند در آیاتی دیگر نیز، به زیبایی  رفتار و کردار کفار را توصیف میکند ...

خداوند با عباراتی مانند: نمیفهمند ، تعقل نمی کنند ، گوشهایشان سنگین است و کرند و لالند و کورند و... توصیفشان میکند ...

در حقیقت این واژه ها ، عبارات و القاب ، نه برای توهین ،

بلکه برای" توصیف و سنجش ِسطح توانایی و ابزار ادراک واقعی و حقیقی " این افراد است ...

از خصوصیات کافران این است که تاب و تحمل شنیدن هیچ عقیده مخالفی را ندارند ،

زمانی که اندیشه های نو و متعالی قرآن بر افرادی که

با " تعصب جاهلیت" به این داده های نو مینگریستند ،نازل شد (و می شود )

رفتارشان همان بود(است) که قرآن توصیف کرده ...

خداوند سخت ترین کافران را "اعراب" میداند ...

اعراب جمع عرب نیست!!

 بلکه رفتار ومنش دور از مدنیت است،  

زیرا این افراد بدلیل شیوه زندگی خود و تعصبی که دارند ، ابزار دریافت و تحلیل ِحقیقت را از زبان یک ناجی و اندیشمند که باورهای سنتی و کهنه و بدوی و باطلشان را می زداید ، ندارند ...

در سوره فتح می فرماید :

 إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ

فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی‏ رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِین

َ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی

‏ وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا

 وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً

  (فتح/26 )

آنگاه که کافران در دلهاى خود، تعصب[ آن هم ]تعصب جاهلیت ورزیدند،

 پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مومنان فرو فرستاد،

 و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت ،

 و[ در واقع ]آنان به[ رعایت ]آن[ آرمان ]سزاوارتر و شایسته[ اتصاف به ]آن بودند،

و خدا همواره بر هر چیزى داناست.

و دراین آیه(آیه 72 حج) می فرماید :

هنگامی که آیه ای خوانده میشود ،

خشمگین می شوند،آنچنانکه میخواهند به فرد حمله ور شوند ...

یعنی

می توان اوج عقب ماندگی و نا فهمی و کم تحملی و جاهلیت را

در رفتار کافران دید که در مراحل و در مقاطع مختلف در قرآن با توصیفهای گوناگون آورده شده...

یعنی

می توان در شیوه برخورد کافران با پیامبر ص و مومنان

اوج " لمپنیسم" را مشاهده کرد ...

 رفتار کفر آمیز در مقابل اسلام ،

امروز نیز تکرار می شود،

(یَکادُونَ یَسْطُونَ = دو فعل مضارع، دلیل براستمرار مستمر است)

مثل همین آتش زدن قرآن ...

مثل کاریکاتورها...

مثل همین آتش زدن مساجد،

مثل رفتار با مسلمانان(میانمار ) و ...

یعنی،  رفتارهای بدوی در مقابل یک اندیشه،

چه در جاهلیت قدیم ،چه در جاهلیت مدرن...


سوره -مبارکه-حج

آیه 73

یا أَیُّهَا النَّاس

ضُرِبَ مَثَلٌ

 فَاسْتَمِعُوا لَهُ

 إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ

 لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ

وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ

 ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب

ای مردم!

 مثالی زده شد،

 پس بدان گوش دهید!

در حقیقت، کسانی را که به جای خدا می‌خوانید، هرگز [حتی] مگسی را نیافرینند، اگرچه برایش گرد هم آیند؛ و اگر آن مگس چیزی از آنها برباید، راهی به خلاصی آن از او نیابند. طالب و مطلوب [هردو] ناتوانند.

یا أیها الناس،

 ضُرِبَ مَثَلٌ فاستمعوا لَه

چرا فرمود «فَاسْتَمِعُوا لَهُ»؟

 اگر این عبارت نبود، جه فرقی می‌کرد؟

در قرآن تعبیر «قل» زیاد آمده، اما اینجا گویی یک فراخوان عمومی است!

 به همه مردم خطاب می کند که

 ایها الناس، خدای متعال یک مَثَلی می زند که برای همه است، خوب گوش کنید.

در قرآن، به انواع شنیدن اشاره شده است:

*شنیدن به وسیله ی گوش که اکثرمردم همین نوع شنیدن را می شناسنددرحالیکه ضعیفترین و محدودترین شنیدن است.

*شنیدن به وسیله ی قلب است. قلب است که قلب نیز دارای قوای مُدرِکه، و برخوردار از قابلیت شنوایی خاص خویش است.

 اگر کسی قلبش در حجاب غفلت باشد، با آنکه گوشش می شنود اما قلبش کر است و از دریافت آگاهی عاجز است.

لَهُم قُلُوبٌ لا یَسمَعُونَ بِها

  )آنها قلبهایی دارند که با آن نمی شنوند! (.

* شنیدن به جان و روح ، همه جوانب و اطراف ما، بلکه درون و باطن ما را مسموعات و اصوات، سخن ها و گفتار ها و نداها پر کرده است، ولی ما نمی شنویم، اما سالک الی الله که سمع او نور الهی گرفته، سکوت خلقت را نیز می شنود...

إنّ الذین تدعون من دون الله

 لن یخلقوا ذباباً وَ لَو اجتمعوا لَه

 اینهایی را که غیر از خدای متعال شما صدا می زنید، اینها یک پشه را نمی توانند خلق کنند، حتّی اگر همه شان دست به دست هم بدهند.

 * دستکاری ژنتیک و حتی تولید موجود زنده از سلول بنیادین، واقعا «آفریدن» نیست، بلکه حداکثر، تصرفاتی است برای سرعت بخشیدن یا تغییر دادن در مسیر آفرینش خدا...

از این عجیب تر اینکه

وَ إن یسلبهُمُ الذّبابُ شیئاً، لا یَستَنقِذوهُ مِنه

 اگر همین پشه چیزی از آنها سلب کند، قدرت پس گرفتنش را ندارند...

یعنی خدا می فرماید:

 از آن ها نخواهید چون چیزی ندارند...

واقعا دیگران چه چیزی دارند که از آن ها بخواهیم؟

 خداوند این آیه را درباره همه الهه هایی که به دنبالشان هستیم می فرماید،

إِنَّ الَّذینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ...

 چرا به دنبال دوست و آسمان و زمین و خورشید و ماه و پدر و مادر و سنگ و چوب و علم و قدرت و می روید؟

 آیا می خواهید خیری به شما برسانند؟ در حالی که اگر همگی دست به دست هم بدهند حتی نمی توانند یک پشه خلق کنند؛

 می خواهید خطری را از شما دفع کنند؟ اگر پشه چیزی را از آن ها بگیرد، نمی توانند از او پس بگیرند.

پس برای چه آنها را می خوانید؟

حضرت ابراهیم(ع) می فرماید:

 آیا بت هایی که بر آن ها سجده می کنید، برای شما نفعی دارند؟ آیا می توانند به شما ضرری بزنند؟

و وقتی می گویند:

ابراهیم آیا از اینکه بتها را شکسته ای نمی ترسی؟

 حضرت می فرماید:

شما که به حضرت حق پشت کرده اید، باید بترسید، چرا من از این چوب ها و سنگ ها بترسم؟

آیا می توانند به شما ضرر بزنند؟ آیا نفعی برای شما دارند؟

 آیا می شنوند و می گویند؟ آیا اجابت می کنند؟

" تصور"می کنیم که دیگران ما را اجابت می کنند؛ اگر طبیعت به ما گندم می دهد، در حقیقت این خداست که مجیب است؛ اگر طبیعت می فهمد که من می خواهم، در حقیقت اوست که می داند من باید سیر شوم و برایم می رویاند. طبیعت چه کاره است؟!

 اگر آسمان می بارد در حقیقت اوست که می باراند؛ آسمان چه کاره است؟!

اگر کسی به من توجه می کندویا کاری انجام می دهد به این دلیل است که خدا مجیب است وگرنه

 «وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»

 (بقره/166)؛

وفتی خدای متعال روابط را قطع کند، همه خود را از این روابط کنار می کشند؛

 "یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیه * وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ "

 (عبس/34-35)؛

برادر و حتی پدر و مادر از آدم فرار می کنند؛

 "الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌ... "

 (زخرف/67)؛

حتی دوست های صمیمی، دشمن یکدیگر می شوند....

 ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب :

 با توجه به مثل مگس «مطلوب» ضعیف است؛ اما چرا «طالب» را هم ضعیف می داند؟

چون کسی که به چنان موجود ضعیفی تکیه کند، خودش هم ضعیف خواهد ماند؛هرچقدر هم شوکت ظاهری داشته باشند، ضیعف‌اند؛ تنها کسی واقعا ضعیف نیست و قوی است، که پشتوانه واقعا قوی‌ای به نام الله داشته باشد...

 "یا أیها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ".

در آیه مخاطب کیست؟

 «ناس»، من یطلق علیه عنوان الناس، از اعلی تا ادنی (از عالی ترین تا پست ترین )

یعنی از حضرت خاتم (ص) که نقطه ی اعلای وجود است، تا پایین ترین افراد ناس، همه در این آیه، به استماع امر شده اند.

 پس مطلب خیلی مهم تر از یک مثال ساده است!

در «إن الذین تدعون من دون الله ،"

تعبدون"نگفته ،"تدعون"آورده،

  «من دون الله»، تمام قدرت مَن دون الله، اگر متمرکز بشود، از خلق یک مگس عاجز است.

بعد، «و إن یسلبهم الذباب شیئا…»،

 من دون الله اگراجتماع کنند...ضعف و عدم اقتضاء تا چه حد است! که موجود به این ضعیفی، اگر از آنها سلب کند شیئی را،" شیئی را"!( تا می نشیند ،نیش آن فرو می رود ومی گیرد)تمام قدرت عالم عاجز است از اینکه از آن پس بگیرد!

پس «ضعف الطالب و المطلوب »

با این دید شاید بتوان گفت که

مگس می شود طالب، «من دون الله» می شود مطلوب.

در سوره عنکبوت مثل مشابهی است،

 «مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا ».

 مَثل کسانی که اتخاذ کرده اند من دون الله ولیّی.

 آنجا «من دون الله» بود،اینجا هم «من دون الله »

 آنجا "یدعون" بود،اینجا "اتخذوا"

 متّخِذ تمثیل شده به عنکبوت و اولیائی که من دون الله یتخذون، به بیت عنکبوت و" إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون"...

...یک جا رابطه ناس با من دون الله رابطه عابد و معبوداست ویک جا به صورت داعی و مدعو...

مطلوب "من دون الله " ،

 در روایـات آمده که بت پرستان قریش ، بتها را بـا مـشـک و عـنـبـر و زعـفـران و عـسـل مـى آلودند و اطراف آنها با نداى لبیک اللهم لبیک ، لبیک لا شریک لک ، الا شریک هو لک تـمـلکـه و مـا مـلک ! طواف می کردند، ولى مگسها برروی آنها مى نشستند...

یعنی می گویند که قـرآن هـمین صحنه را عنوان قرار داده براى بیان ضعف و ناتوانى بتها و سستى مـنطق مشرکان که ببینید معبودهایتان چگونه زیر دست و پاى مگسها قرار گرفته اند و قادر به کمترین دفاع از خود نیستند؟!

و بر همین اساس گفته اند :

* (طالب )عـبـادت کنندگان بتها و (مطلوب )خود بتها هستند،

* (طالب )اشاره به مگس است ، و مطلوب اشاره به بتها (زیرا مگسها به سراغ بتها مى روند تا از مواد غذائى روى آنها بهره گیرند )

* (طالب ) را بتها دانسته اند و (مطلوب ) را مگس (زیرا به فرض که بـتـهـا بـه فـکـر آفـریـنـش مـگـس ضـعـیـفـى بـیـفـتـنـد قـادر نـخـواهـنـد بـود).


 سوره -مبارکه-حج

آیه 74

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ

خدا را آن گونه که سزاوارش بود قدر ندانستند؛همانا خداوند حقّاً قوی و شکست‌ناپذیر است.

 «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل کلمه بر نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند

خداوندکه اندازه و مقداری ندارد، پس چرا "حَقَّ قَدْرِهِ" درباره خدا آمده است؟

 «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار می‌رود و «قدر الشی‏ء حق قدره» یعنی «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» می‌باشد.

 (المیزان14/ 409 )

 «عَزیزٌ» از "عز" یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمی‌شود

 و به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته می‌شود.

فرمود «ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»

نفرمود که اصلا خدا را نمی‌شناسند.

 این تعبیر، در دو آیه دیگر (انعام/91؛ زمر/67) نیز آمده است که درباره مشرکین است،

یعنی  ریشه شرک - که به صورت خفی، در زندگی اغلب ما وارد شده است - این است که

 خداشناسی ما کامل نیست.

هرکس خدا را آن گونه که سزاوار است بشناسد،برای کارهایش روی این و آن حساب نمی‌کند.

ما چقدر خدارا قوی و عزیز (شکست‌ناپذیر) می‌دانیم و برنامه‌ها و خواسته‌هایمان را با او تنظیم می‌کنیم؟

واقعا ما همان «طالب»ی نیستیم که چون روی غیر خدا حساب می‌کنیم، به مطلوب‌مان هم نمی‌رسیم؟

 «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوب»  

 مشکل همه قدرت‌مداران عالم، که همگی آخرش ناکام از دنیا می‌روند، این است که قدرت حقیقی را نمی‌شناسند.

قدرتی را تحلیل می‌کنند که باطنش ذلت است و به قدرتی می‌رسند که بالاخره با شکست خوردن تمام می‌شود و نهایتا مرگ...

اما می‌شود به قدرتی رسید که نه با ظلم همراه باشد و نه به شکست بیانجامد، این گونه نیست که همواره قدرت فساد بیاورد. بلکه، قدرت غیرالهی حتما فساد می‌آورد.

حکایت است که

 فردی ثروتمند بعد از مدتی دوستش را دید.

دوستش پرسید چگونه به این ثروت رسیدی؟

گفت: خداوند عنایتی فرمودورونقی دادو...

گفت:اما چه شد که چنین شد؟

گفت: حق ‌الله را رعایت کردم، خدا برکت داد و حال و روزم دگرگون شد.

گفت: باشد، اما چه شد که وضعت چنین به سامان آمد؟

گفت: کوشیدم حق‌الناس به گردنم نیاید، مال احدی را نخوردم و هر حاجتمندی را در وسع خود یاری کردم، خداوند متعال هم جبران فرمود.

گفت: اینها درست، اما چگونه به این دولت رسیدی؟

گفت: به مشکلی برخورده بودم، حکایت حال به فلان بازاری یهودی گفتم، فلان مبلغ وام‌ داد و ...

گفت: ها! پس بازاری یهودی کمکت کرد !!

گفت: ای بنده خدا! این همه گفتم خدایی که همه کارها به دست اوست، عنایت فرمود و از بنده‌ای که او را فرمان برده، حمایت نمود، باور نکردی؛ آنگاه وام یک یهودی خسیس را پذیرفتی؟!


سوره-مبارکه-حج

جمع آوری

در آیات ابتدایی سوره حج از "ساعه " یاد شده ، ساعه یعنی شتابنده،چیزی که شتابان به سوی ما می آید. این واژه در قرآن به مرگ هم اشاره دارد.

 سوره مضمون های دو بخش را در خود دارد:

هم درباره کفار حرف می زند هم درباره حج.

حج عبادتی است که از دیدگاه بالا که به زمین نگاه کنی دیده می شود.

حج یک عبادت جغرافیایی است، و تک تک مناسکش هم به مکان های خاصی تعلق دارد.

حج یک جور شبیه سازی حشر و بعث هم هست. لباس کفن مانند پوشیدن، دست نزدن به دنیا، و فراغت از دنیا، جمع شدن همه مردم به یک شکل در صحرا .

مردم وقتی می میرند، حسرت روزهایی که در دنیا از دست دادند را می خورند و دوست دارند باز برگردند و کارهایی بکنند در دنیا . حج فرصتی است تا انسان از دنیا فارغ بشود و این حس را تجربه بکند، تا دوباره از نو وارد دنیا بشوند .

و اینکه آثار اعمال ما مثل انرژی پتانسیل ذخیره می شوند ولی ستاریت خداوند باعث می شود که در این دنیا حجاب هایی روی حقایق باشد و ویژگی جهان بعدی این است که آنجا سر و رازی نیست . "یوم تبلی السرائر".

و وقتی وعده ی پیروزی به مومنین می دهد انبیا را یاداوری می کند و ماندگاری حق را که قدرت و مکنت همه دست مخالفین آنها بود اما خداوند کمکشان کرد.

تاکید می شود که نصرت الهی می آید ، و این که فوری نمی آیدو در نتیجه ی این مکث، عده ای از مومنین تردید می کنند. کافرین هم سرزنش می کنند که یستعجلون بالعذاب .

 در حالیکه "ولن یخلف الله وعده"

یعنی زمان برای خدا مثل برای ما نیست:

 یوما عند ربک کالف سنه مما تعدون.

و به مومنین می فرماید:

 یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم وافعلوا الخیر لعلکم تفلحون

 (سوره حج،آیه 78 )

اى مؤمنان رکوع کنید،

 سجده کنید،

و پروردگارتان را پرستش نمائید

و کارهاى خیر انجام دهید شاید که رستگار شوید.

اول دستور به رکوع مى‏ کند،یعنی خم شدن ،

سپس بیشتر خم شدن که همان سجود باشد،

انگاری پس از رکوع و سجود تازه قابلیت براى عبادت در ما پیدا مى‏ شود و مى‏ توانیم خدا را پرستش کنیم که می فرماید واعبدوا...

 آنگاه مى ‏فرمایدبعد خود سازى ،دگرسازى است و نباید عبادت منحصر به پرستشهاى شخصى باشد که "وافعلوا الخیر"...

شاید این آیه رهگشائى است براى سفرهاى سالک به سوى معبود ،

 سفر از خلق به حق که خودیت و انانیّت انسان شکسته شده و به سوى او توجه ‏می کند،

 سفر بعدى از حق به حق است که انانیّت سالک آنچنان شکسته مى‏ شود که دیگر خودى را نمى بیند فقط خدا را مى یابد و در واجب الوجوب ذوب مى ‏شود .

و چون سالک لیاقت عبودیت پیدا کرد آنگاه خداوند به او دستورمی دهد که وافعلوا...

 واژه "خیر" عمومیت دارد و تمام کارهاى نیک را در بر مى ‏گیرد بلکه فراتر از خدمتهاى اجتماعى هدایت مردم را نیز در بر دارد .

برخى از مفسران میگویند:

 مقصود از فعل "الخیر" مکارم اخلاق است ،

ولى ظاهرا مقصود فقط اخلاق نیست زیرا اگر تخلق بأخلاق بود دستور "وافعلوا" نمى آورد،یعنی فعل خیر متعدى به دیگران است که  "وَافْعَلُوا الْخَیْر" با نتیجه ی"َ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون"

 و

 "لعلکم تفلحون" که درآیه اول سوره مومنون به آن پرداخته شده...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.