قرآن چون وصل به وحی است،
وصل به علم خدای بینهایت است،
در دنیا هر چه بتوانید تعمق کنید، به عمقش نمیرسید.
اگر در عالم برزخ از اولیا خدا باشید و تعمق کنید، باز به حقیقتش نمیرسید و
در بهشت هم دستور است که قرآن بخوانید تا روحتان، فکرتان، غذای روحتان، شما را رشد بدهد و به جایی برساند.
کتاب «عقاید»، صفحه ٢١
گاه آدمی مى گوید که جهنمى هست، بهشتى هست؛ گاهى اعتقاد هم دارد؛ اما باور کردن، غیر اعتقاد علمى است، برهان هم دارد اما باور داشتن مسئله دیگرى است. عصمت انبیا به دنبال این باور است. وقتى باور باشد تخلف ممکن نیست .
گاه انسان عقلاً یک چیزى را ادراک مى کند لکن چون باورش نیامده تبعیت نمى کند؛ آن وقتى که باورش بیاید تبعیت مى کند. «ایمان» عبارت از این باور است.
علم به پیغمبر فایده ندارد، ایمان به پیغمبر است که فایده دارد.
برهان اقامه کردن بر وجود خداى تبارک و تعالى کافى نیست،
ایمان باید بیاورد انسان؛ قلب او باور بیاورد و خاضع شود براى او.
اگر انسان باورکردکه مبدایى براى این عالم هست، و منتهایی و بازخواستى ،
وباور کند که مردن فنا نیست و انتقال از یک نقص به کمال است؛
این باور انسان را نگه مى دارد از همه لغزشها.
مهم این است که این باور چگونه بیاید؟
الْحَمْدُلِلَّهِ
اگر آدم باورکند که تمام محامد از اوست دیگر در دلش شرک واقع نمى شود،
اگر آدم باورکندکه همه محامد مال اوست، خودش را کنار مى گذارد.
ما نه خودمان را به درستی مى شناسیم، نه خدایمان را ،
نه باورمان آمده است که خودمان چیزى نیستیم و نه باورمان آمده است که همه چیز اوست، وقتى این باور در کار نبود، هرچه برهان بر آن اقامه بشود فایده ندارد، زیرا انانیت نفس نمی گذارد.
قرآن مى خواهد انسان را از این مرتبه ناقصى که هست ؛برساند به آن مرتبه اى که لایق اوست.
همه انبیا آمده اند براى این که دست انسان را بگیرند و از این چاه عمیقى که در آن افتاده است در آورند و جلوه حق را به او نشان بدهند ...
نباید توهم غنا در ما شکل بگیرد ، غنایی در کار نیست، همه توهم است. ما همیشه محتاجیم، مثل دوران طفولیت خود، که پشه را از خودمان نمی توانستیم دور کنیم، همیشه همانطور محتاجیم. منتها گاهی اشتباها توهم غنا می کنیم.
خوب است که وقتی بزرگ می شویم، برای خدا بزرگ نشویم...
علت دستور شروع کارها با آیه « بسم الله الرحمن الرحیم »
هر کار مهمی که بدون نام خدا شروع شود بی فرجام است.
(رسول اکرم)
ورود و خروج ما به کارها، معمولا جهت نیازهایی است که داریم.
ما غنی نیستیم، هر کاری انجام می دهیم از سر فقر و نیاز و احتیاج است.
به خلاف اینکه انسان توهم می کند که خیلی از کارهایش از سر بی نیازی است، همه کارهایی که ما انجام می دهیم، از سر فقر است.
اگر حرفی می زنیم، علت اینست که خودمان را به این حرف زدن محتاج می دانیم، همه کارهایی که انجام می دهیم برای رفع احتیاجاتمان است.
اگر انسان این جمله را دریابد که:
همه وجود انسان فقیر به خدای متعال است.
اگر حاصل همه عمر انسان همین یک جمله باشد، کافی است.
هم فقر خودش را دریابد و هم بفهمد این فقرها به حضرت حق و الوهیت اوست.
ما فقیر به الله هستیم:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ»
(فاطر/15)
دو چیز نباید در ما شکل بگیرد،
_ یکی توهم غنا است.
زیراغنایی در کار نیست ،منتها گاهی اشتباها توهم غنا می کنیم.
فقر ما نسبت به خدای متعال علی الدوام اضافه می شود، کم نمی شود. هرچه تواناتر می شویم، فقیرتر می شویم. چون این توانایی ها از اوست. این توهم غناست که انسان احساس می کند که دیگر محتاج به خدا نیست.
_ دیگر اینکه اگر انسان فقر خودش را دید ولی این فقر را با اسباب حل و فصل کرد، محبت وخوف و طمع اسباب در دل انسان جای می گیرد و حاصل می شود دلِ ویرانی که همه در آن جای دارند و در این قلب دیگر جایی برای خداوند نمی ماند.
اگر انسان فقرهای خودش را ندید،
«غافل» است و
اگر فقرهایش را دید و فکر کرد که خودش می تواند مشکلاتش را حل کند،
«معجب به نفس» می شود
و اگر فقرهایش را دید و به اسباب ارجاع داد،
«مشرک» می شود.
یعنی انسان خدا را گم می کند و بقیه را پیدا می کند .
آنوقت به اندازه این تکیه به اسباب، شرک خفی در دل انسان می آید.
خلاصه، قصه ما این است:
ما فقیر هستیم ازلاً و ابداً،
و خدای متعال غنی است ازلاً و ابداً.
فقرهای ما بی نهایت است.
فقرهای ما راههای ما به سوی خدای متعال هستند.
«أنت الحی و أنا المیت
«انت القوی و انا الضعیف»،
«أنت العالم و أنا الجاهل»،
أنت الدائم و أنا الزائل «أنت الباقی و أنا الفانی...
اگر کسی تکیه اش به اسم اللهِ رحمانِ رحیم باشد،
واگرنور این آیه در قلب انسان بیاید و
وجود انسان با آیه
«بسم الله الرحمن الرحیم» نورانی شود،
این آدم می شود در مقامی که
«وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْء»
آدمی که سر و کارش با این اسماء است،
دیگر آزاد است.
این آدم دیگر روی آب هم راه می رود.
برای او فرقی نمی کند، روی هوا هم راه می رود.
این می شود همان مقام اسم اعظم....
ایاک نعبد ...
عبد یعنی بندگی ،
بندگی در فارسی از ریشه ی بند به معنای آویزان شدن و گره خوردن به چیزی است و
"عبد کسی است که در همه حال و کار وابسته و گره خورده به خداوند باشد" .
اهل لغت می گویند ؛عبد الطریق یعنی جاده را با رفت و آمدش آنقدر کوبید که راه شد ...
تا جمله مالک یوم الدین جملات به صورت غایب بود ولی با ایاک حالت حضور و خطاب می گیرد که بحثهای علما در این مورد کلامی و نقلی زیاد است اما شاید بتوان گفت که اصولا اظهار بندگی و پرستش به معبود غایب نامفهوم است و اقتضای عبودیت و اقرار به عجز و ناتوانی ونیاز واستمداد فقط با مکالمه و مخاطبه حضوری ممکن می شود ...
اهدنا الصراط ...
اهدنا "راهنمایی کن ما را "ترجمه شده است ؛
معرفی کنندگان خود صراط نیز همین را می گویند .
مگر آنها بر صراط نیستند ؟
از معصوم روایت است که صراط ماییم و کسی که در نماز است مگر بر صراط نیست ؟
و چگونه است که این کلام راهم من عامی وهم علما و هم معصوم و رسول (ص) نیز می گویند ...
مگر قران مبین نمی فرماید "هم درجات "(آنها خود درجه و مقام هستند)...پس اهدنا آنها با درخواست اهدنا من عامی چگونه می تواند یکی باشد ؟
هدایت دو گونه است یکی ارائه الطریق یعنی نمایاندن راه و دیگری الایصال الی المطلوب یعنی رساندن به مطلوب می باشد و این اهدنا در هر مقامی به نسبت دوری و نزدیکی شخص به معبود معنای ارائه و ایصال دارد...
الصراط ...
صراط به معنی طریق است ولی در اصل به معنی" بلعیدن "می باشد و
صراط طریقی است که رونده خود را چنان در کام خود فرو می برد که امکان هر نوع خروج و انحراف را از او می گیرد ...
ان اعبدونی هذا صراط مستقیم ...
با توجه به معنی بالا در مورد عبد و آیه ان اعبدونی... و هم درجات ...می توان گفت نمازگزار می تواند خود به صراط مستقیم مبدل شود که عبدالطریق ...