سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه فرقان-1-

تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 1

سوره فرقان به سوره نور متصل است و این اتصال نظیر به نظیر است.

پایان سوره نور «أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...» بود و آغاز این سوره «لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ »...

واز نظر سیاقی نیز این سوره ادامه سوره نور است،

 سور‌ه با اسم مبارک «تبارک» شروع شده است.

 سور‌ه‌ای که با «تبارک» شروع بشود آثار فیض و برکت در او ظاهرتر است .

تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ...

یعنی خدایی که فرقان را نازل کرده است یک مبدأ متبارک است یعنی منشأ برکت,

به چیزی که خیرِ کثیر باشد می‌گویند برکت و چیزی که می‌ماند و فایده دارد،

اگر آب در جایی جمع ‌شود تاعدّه‌ای از آن استفاده کنند می شود برکه...

 در اصطلاح‌ قرآنی،

‌ برکت‌ ثبوت‌ خیر الهی‌ است‌ و

 برکات‌، نعمت‌های‌ دائمی‌ و خیر ثابت‌ هستند.

  چون‌ هر خیری‌ با رشد و فزونی‌، ثبوت‌ و دوام‌ خود را نیز حفظ می‌کند.

برکات‌ آسمان‌ به‌ فزونی‌ باران‌، و برکات‌ زمین‌ به‌ فراوانی‌ گیاه‌ و میوه آن‌ تفسیر شده‌ است‌.

 

تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَان 

مقصود از فرقان چیست؟

 این کتاب؛ حق و باطل، صدق و کذب، خیر و شر،ّحسن و قبیح، 

طاعت و عصیان، جهنم و بهشت، تبشیر و انذار را از هم جدا می‌کند؛

 حوزه هر کدام را از دیگری جدا می‌کند این می‌شود فرقان...

ذات اقدس الهی همین فرقان را در مرحله پایین و نازل به بندگان صالح عطا می‌کند که

 "إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً" نوری به شما عطا می‌کند که 

دیگر مردّد نیستید در شک و تردید و ابهام و اجمال به سر نمی‌برید، 

خیلیها سالیان متمادی حتی بدون استخاره زندگی می‌کنند راه برایشان مشخص است در تصمیم‌گیری در انجام ،

 انتخاب راه و بیراه برایشان مشخص است این نعمتی است که 

انسان بی‌تردید زندگی می‌کند می‌داند چه چیزی بد است چه چیزی خوب ، چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ ؛ 

چه کار حسن است چه کار قبیح ؛ چه چیزی صدق است چه چیزی کذب ...

فرقان به معنای فرق بین حق و باطل است که

 قوی‌تر از کلمه «فرق» است،

این کتاب از آن جهت که

 بین عقیده‌های حق و باطل، اوصاف خیر و شرّ ،اعمال طاعت و عصیان فرق می‌گذارد می‌شود فرقان و

 اگر کسی به این کتاب عمل کرد مرزهایش هم مشخص می‌شود 

آن وقت این افرادهم برابر همین فرقان از هم جدا می شوند ...

لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ

...عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا

عبد و عبادت ...

همه انسانها به گونه ای در طریق این مفهوم عام سیر و صیر می کنند.

همه آدمیان، از مؤمن ترین مردم گرفته تا کافرترین آنها، عابدند!

آنچه بین عبادات فرق می اندازد، «معبود» است،

 عده ای انسان یا انسانها را عبادت می کنند،

دسته ای هوای نفس خود را،

گروهی شیطان را و جمعی بتها را.

در این میان کسانی هم هستند که فقط خدای یکتا را می پرستند

...عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا

عبد و عبادت ...

همه انسانها به گونه ای در طریق این مفهوم عام سیر و صیر می کنند.

همه آدمیان، از مؤمن ترین مردم گرفته تا کافرترین آنها، عابدند!

آنچه بین عبادات فرق می اندازد، «معبود» است،

 عده ای انسان یا انسانها را عبادت می کنند،

دسته ای هوای نفس خود را، گروهی شیطان را و جمعی بتها را.

در این میان کسانی هم هستند که فقط خدای یکتا را می پرستند.

کسی که به مقام عبودیت می رسد به اوج مقامات انسانی نایل شده است ،

در معراج خداوند پیامبر اکرم (ص)را با کلمه عبد توصیف و تکریم می کند.

فخر راضی می گوید:

عبودیت از رسالت هم بالاتر است زیرا با عبودیت انسان از خلق منصرف شده و به سوی خالق متوجه می شود؛

 ولی در رسالت پیامبر از خالق به سوی خلق منصرف می گردد؛

 همچنین امورعبد را خداوند اصلاح می کند در حالی که رسول باید امور مردم را اصلاح نماید..."

ما نیز در نماز پیامبر را ابتدا بر عبودیت و سپس بر رسالت توصیف می کنیم.

 و أشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله

تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً

برترین معیار شناخت؛

 مبارک بودن ذات پروردگار به وسیله نزول فرقان، یعنى قرآنى که جدا کننده حق از باطل است معرفى شده،

 و این نشان مى ‏دهد که برترین خیر و برکت آن است که 

انسان وسیله ‏اى براى شناخت- شناخت حق از باطل- در دست داشته باشد!

 البته مقام عبودیت و بندگى خالص است که

 شایستگى نزول فرقان و پذیرا شدن معیارهاى شناخت حق از باطل را به وجود مى ‏آورد.

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 2

خداوند را که نازل کننده فرقان است، به چهار صفت توصیف مى ‏کند:

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض

وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ

وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً...

این مفاهیم کلیدندو باید با کلید راه را باز کرد،

باید رفت دمِ در دل و جان و قفل دل و جان را باز کرد...

 معرفت فلسفی وکلامی ، معرفت آفاقی است نه معرفت انفسی ،

گاه آدمی انفسی حرف می‌زند ولی آفاقی فکر می‌کند و این معرفت نفس نیست ،

چون مفاهیمی جدا از جان ما هستند، اما اگر مفهوم شدبر جان ما ،

آنگاه معرفت انفسی خواهد بودو اگرآدمی این معنا را با علم حضوری بیابد ،

می ‌بیند به کجا وصل است ...

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض.... 

#سوره-مبارکه-نور

آیه 2

...وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا

از نگاه قرآن هر موجودی مخلوق است:

و خدا همه چیز را به مقدار لازم و با هندسه و نظم آفریده است:

وخَلَقَ کُلَّ شیءٍ فَقَدَّرَهُ تَقدیرا

"قدر" عبارت است از هندسه و حد وجودى هر چیز،

  روایاتى است که کلمه قدر را به طول و عرض و سایر حدود و خصوصیات طبیعى و جسمانى تفسیر کرده است،

 صاحب محاسن از پدرش ابن ابى عمیر از محمد بن اسحاق ،از امام الرضا (ع) آورده، که فرمود:

هیچ حادثه اى رخ نمی دهد مگر آنچه خدا خواسته باشد و اراده کرده باشد، و تقدیر نموده، قضایش را رانده باشد.

عرضه داشتم: پس معناى" خواست" چیست؟

فرمود: ابتداى فعل است.

عرضه داشتم: پس معناى" اراده کرد" چیست؟

 فرمود: پایدارى بر همان مشیت و ادامه فعل است.

پرسیدم: پس معناى" تقدیر کرد" کدام است؟

 فرمود: یعنى طول و عرض و هندسه آن را معین و اندازه‏ گیرى کرد.

علامه طباطبائی می‌فرمایند:

معنای این آیه اینست که ما هر چیز را با مصاحبت «قَدَر» خلق کردیم‌… و «قَدَر» هر چیز عبارت است از

 مقدار و حد و هندسه‌ای (یعنی طول و عرض و بقا و فنا آن چیز) که از آن تجاوز نمی‌کند، 

نه از جهت زیادی نه از جهت کمی، و نه از هیچ جهت دیگر … پس هر چیز در خلقتش حدی است محدود، که

 ازآن تجاوز نمی‌کند و درهستی‌اش صراطی است کشیده شده که ازآن تخطی نمی‌کندو تنهادرآن راه سلوک می‌کند.

  روایاتی است که کلمه قَدَر را به طول و عرض و سایر حدود و خصوصیات طبیعی و جسمانی تفسیر کرده‌اند,

 مانند: روایتی از حضرت رضا(ع) که فرمود: «قَدَر به معنای هندسه هر چیز یعنی طول و عرض و بقا آن است.

 ) تفسیر المیزان، به نقل از المحاسن )

در علوم جدید نیز «قَدَر» عبارت است از شناخت قوانین طبیعت،

 یا به عبارت دیگرشناخت مشخصات طبیعی (فیزیکی، شیمیایی، بیولوژیکی،مکانیکی، اتمی،ژنتیکی و...)هرشیء.

 این معنی درباره تمام اشیای خلق شده در جهان هستی صادق است، اعم از عناصر بسیط یا عناصر مرکب و از

ریزترین اشیای عالم (که اتم‌ها و یا ژن‌ها و سلولها باشد) تا مشخصات و رفتارکرات آسمانی و کهکشانها و غیره، 

که قرآن کریم همه آنها را «السّموات و الارض و مافیهنّ»می نامد.

تمام قوانین علمی فیزیک و شیمی و بیولوژی و... که 

امروزه در دانشگاه‌ها بزرگ دنیا تدریس و در موسسات بزرگ پژوهشی تحقیق و آزمایش می‌شوند،

 چیزی نیست جز شناخت «قوانین مربوط به نظام عالم» که 

خداوند هنگام آفرینش هر چیز، آن نظام را در آن چیز جاری ساخته است،

 این «قوانین نظام عالم» از دیدگاه علوم جدید همان «قَدَر» در قرآن کریم است...

قرآن کریم می فرماید:

ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ

ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ

هر چه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست و هر بدی رسد از خودِ توست .

خوبیها از خداست و بدیها از من ؟

 این مساله با بحث اختیار و قضا و قدر چگونه سازگاراست ؟

زمین هم گرد خویش میچرخد و هم گرد خورشید،

بخشی که رو به خورشید است روشن است و نورانی ،

بخشی که رو به خورشید نیست ،تاریک است و شب ...

ما آدمها نیز تا در مسیر مستقیم و رو به خداوند باشیم ، 

مثل روز روشنیم و از ذات صمد پروردگار نور می گیریم ...و

 هر وقت روبه خداوند نباشیم در ظلمتیم و در شب دنیا...

قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشیرٍ وَ لا نَذیر

فترت یعنی سکون و آرامش وبه فاصله بین دو جنبش و دو نهضت و دو انقلاب هم فترت گفته می‌شود.

می فرمایدکه محمّد(ص) را توی روزگار فترت فرستادیم.

وقتی فرستادیم که بین ارسال پیامبران فاصله ایجاد شده بود.

 فاصله‌ی بین عیسی‌مسیح (ع) و محمّد(ص) را مورّخ‌ها ششصد سال گفته‌اند.

 همیشه فکر می‌کنم چه‌قدر زمین می‌توانسته تشنه باشد و تاریک باشد و غفلت‌زده باشد,

 وقتی که ششصد سال درهای آسمان بسته بوده باشد،

ششصد سال از وحی خبری نبوده،

 چه قدرانسان و زمین مضطرمانده است،

 انگار خدا، دعا و التجاء و اضطرارِ زمین را بعدِ ششصد سال مستجاب کرده باشد... 

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 5

وَقَالُوا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِین...

چقدر قرآن در زندگی مسلمانان جاری است؟

بسیاری از مسلمانان قرآن را کتابی قدیمی و چیزی ارزشمند مثل عتیقه تلقی می‌کنند،

در طاقچه گذاشتن و گردگیری و تقدس دادن...

 قرآن برای بسیاری از مسلمانان کتاب زندگی نیست.

چون از آن برای زندگی استفاده نمی‌ شود،فهم حقیقت، تشخیص درست از نادرست، 

خودنگهداری از نادرستی و هشیاری وسبک زندگی را از قرآن نمی جوییم و نمی یابیم،

چون در ضمیر ناخودآگاه مان گویی این امور از قرآن برنمی آید،

پس زوایه دید ما برای رسیدن به کارکردهای فوق به سمت و سوی دیگر است.

روز قیامت از پیامبر(ص) پرسیده می‌شودکه این امت چرا این سرنوشت شوم را پیدا کرده اند ؟

پیامبراکرم (ص)پاسخ می‌دهند:

یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا

 (فرقان۳۰ )

یا رب (صفت رب و تربیتی)به راستی قوم من قرآن را مهجور گرفتند،

عملکرد و کنش ما بیانگر سیستم گرایشی ماست و

سیستم گرایشی ما بیانگر نظام ارزشی ما و نظام ارزشی ما نشانگر باور ماست.

 کارآمدی قرآن نیاز به تغییر زاویه دید و باور ما دارد،

قوم نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد صلوات الله علیهما ، عموما متفق القول بوده اند که

آنچه پیامبران آنها آورده اند اساطیر قدماست. کهنه است. امروزی نیست و به کار امروز نمی‌آید.

 فَیَقُولُ: مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ.

 (احقاف، ۱۷

 مشرکین هم همین دید را دارند:

َ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ

 (انفال، ۳1 )

 اهل کتاب هم به پیامبر ایمان نمی‌آوردند و آن را قدیمی می دانستند:

 إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ

 (انعام، ۲۵ )

کفار می‌گویند اینها را همه پیامبران قبلی هم گفتند:

لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هَذَا مِن قَبْلُ، إِنْ هَذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

 )مومنون،۸۳ )

 قرآن اگر از طرف مخالفین ۹ بار آورده است که قرآن اساطیر الاولین است، 

۲۲ باراز طرف خدا گفته شده است حرف نو ،احسن الحدیث...

چون تا ذهنیت عتیقه بودن انسانها عوض نشود، از قرآن کاری بر نمی‌آید،

 تا ما نپذیریم که قرآن نو است و امروزی است قرآن کارایی پیدا نمی‌کند.

آنکه قرآن را نازل شده بر وجود امروزی خود می داند از شنیدن آیات آن به خود می لرزد:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ... تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ...

 (زمر،۲۳ )

 

تا بنی اسرائیل کتاب خدا را جدید ندیدند تمدن یهود شکل نگرفت.

تا مسیحیت مدرن بودن انجیل را باور نکردند تمدن مسیحی شکل نگرفت و

تا مسلمانانی که از هیچ سابقه تمدنی برخوردار نبودند به این باور نرسیدند که 

قرآن جدید است نتوانستند بر همه تمدنهای جهان غلبه کنند وامروز هم ما تا ما 

به این باور نرسیم که قرآن حرف نو و جدید است در زندگی ما کاربرد پیدا نخواهد کرد.

وقتی به این باور برسیم نظام ارزشی ما تغییر می‌کند و

 وقتی به این بینش برسیم قرآن ارزش لازم را برای ما پیدا خواهد کرد و

 ما گرایش به آن پیدا می کنیم که این قرآن است و اساسی ترین سوالات خود را از او می پرسیم و

 در مقابل آن طرح سوال می کنیم و خواهان راه حل از او می شویم :

«ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ،

وَ لَنْ یَنْطِقَ‏ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ،

 أَلَا إِنَّ فِیهِ، عِلْمَ مَا یَأْتِی‏ وَ الْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی،

وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ‏ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُم‏»

 (خطبه ۱۵۸ نهج البلاغه )

 

و مهجوریت پیامبر اکرم (ص) کمتر از مهجوریت قرآن نیست ،

چه از باب حضور در زندگی روزمره و چه از باب الگو بودن (علیرغم صراحت قرآن)و

حتی درمراسم میلاد و شهادت حضرت ...

 منزلت رسول گرامی به حقیقت قرآن است، زیرا هر چه به عنوان آیه تدوینی کتاب اوست،

 در وجود مبارک آن پیامبر، به عنوان آیه تکوینی و وجود عینی محقّق شده است.

#سوره-مبارکه-فرقان

آیات 11-4

می‌فرماید اینها نه جهان‌بینی درست دارند نه معرفت‌شناسی کامل ،

لذا راه گُم‌کرده‌اند ،

یک انسان راه گُم‌کرده گاه به چپ می‌رود گاه به راست،

گاه نفی میکند گاه اثبات ،

گاه میگوید چرا پیامبر مثل ما انسانی است طبیعی و گاه می گوید چرا فوق طبیعی نیست...

حتی در سخنان خود متزلزلند ، استقرار فکری و انسجام عقیدتی ندارند ،

 اینها خودشان مشکل دارند در معرفت‌شناسی ،

اینها" الساعه" را(= قیامت را)منکرند ،

وقتی قیامت مورد انکار قرار گیرد،

 اول و آخر زندگی می‌شود گهواره و گور همین!

 إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا،

این نظام می‌شود پوچ...

بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ ...

اصرار آیات قرآن کریم این است که مسئله معاد را برای اینها تبیین کند ،

 معاد بحث بسیار جدی قرآن است،

به تعبیر امیرالمؤمنین (ع):

اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار می‌کند به اندازه همین‌جا است.

مقیاس‌ها و قیاس‌ها اثر گذارند.

اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،

شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح می‌کند و

در بسیاری از جاهایی که بحث آسیب‌ها را مطرح می‌کند، تنها راه نجات را باور به معاد می‌داند.

 هرچقدر جامعه و فردی باور به معاد در او قوی‌تر شود تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.

کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.

 اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است،

سنت‌های دنیا به عنوان ارزش‌های دنیا حاکم بر او نیست.

موسی(ع) در مقابل فرعون،نوح در مقابل قومش،هود(ع) در مقابل قومش می‌گویند:

 «فکیدونی» همه کیدهایتان را جمع کنید و در مقابل من به کار بیاندازید.

چون به خدا باور دارد...

همه اینها درس است برای ما که بازبینی کنیم خودرا، 

آیادر معادله‌ها و ارزش گذاری‌ها نقطه مرکزی ما دنیاست؟

آیا بر اساس قوانین این دنیا روابط را چیده ایم؟ یا بر اساس توحید و معاد...

اگر کتابی بود که عکس اشیا را نشان می‌داد، آن کتاب، همین قرآن است که

بهشت و جهنم را نشان می‌دهد،

بااین‌همه، ما این‌گونه بی‌تفاوت هستیم و به دنیا دل بسته‌ایم.

 ‌ای‌کاش مابه‌التفاوت، چیزی بود که ارزش جدا شدن از حق و پیوستن به باطل را داشت.

 دنیا و مقاماتش چه ارزش دارد؟

خدا می‌داند که صاحبان مقامات معنوی در اوقات خلوت و مناجات چه حالی دارند و

 خاموشی فکر، چگونه آنها را در اثر مشاهده انوار الهی می‌سوزاند، ولو در مدت کوتاه!

(در محضر بهجت، ج۱، ص۱۱) 

آیه 14-12

إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظًا وَزَفِیرًا *

وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکَانًا ضَیِّقًا مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِکَ ثُبُورًا *

لَا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُورًا وَاحِدًا وَادْعُوا ثُبُورًا کَثِیرًا*

توصیف عجیبى دارد:

 إذا رأتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا؛

 هنگامى که این آتش آنها را از راه دور ببیند چنان به هیجان مى آید که

 صداى وحشتناک و خشم آلود او را که با نفس زدن شدید همراه است مى شنوند.

نمی گوید آنان آتش دوزخ را از دور می بینند، بلکه می گوید آتش، آنان را می بیند.

 گویی آتش چشم و گوش دارد، چشم به راه آنان دوخته و منتظر این گنهکاران است!

  نیازی نیست که آنان به آتش نزدیک شوند تا به هیجان درآید، 

بلکه آتش از فاصله ی دور - که براساس برخی روایات، یک ساله راه است - از خشم فریاد می زند.

  این آتش سوزان، به «تغیظ» توصیف شده است و آن حالتی است که 

انسان، غیظ و خشم خود را با فریاد آشکار می کند.

 برای آتش دوزخ، «زفیر» آورده است؛ یعنی شبیه حالتی که انسان، نفس را در سینه فرومی برد. 

آن چنان که دنده ها به سوی بالا رانده می شود و حالتی است که انسان بسیارخشمگین می شود.

مجموع این حالت ها نشان می دهد که

 جهنم رسیدن این گروه را انتظار می کشدو

 از راه دور کفار را می‌بیندو

 اینها هم آثار خشم و غیظ  او را احساس می‌کنند...

اما, چرا بهشتیها که  آنها هم در صحنه قیامت‌اند

این خشم و غیظ را نمی بینند و اصلاً نمی‌شنوند؟

چون اینها چشم و روح و جان شان نسبت به گناه بسته بود ودرآخرت هم اصلاً جهنم را نمی بینند,

 اگر قیامت عصارهٴ کار دنیا و عقاید و اوصاف دنیاباشد که "تُبْلَی السَّرَائِر"،

 سریره هر کسی در آنجا روشن می شود، باطن دنیایی هرکس آنجا ظاهر می‌شود،

تغیظ و زفیر جهنم را بهشتیان نمی بینند،

 چون

 "قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِم"

چشمانش و روح و جانش به گناه بسته بود و گناه نمی دید و نمی شنید ،

پس وقتی انسانی " یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِم" باشد،"لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا" باشد

 «لا یریٰ» می‌شود «لا یَشمّ» می‌شود «لا یَلمس» می‌شود,جهنم را اصلاً نمی‌بیند ...

وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکَاناً ضَیِّقاً...مُقَرَّنِینَ"

وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا (و وقتی که افکنده شونددر آن )

 ممکن است انسان بتواند سقوطى را گرچه تقریبى به خیال آورد،

اما عقل محدود انسان نمى تواند فرو افتادن در دوزخ را به روز قیامت تصور و تخیل کند،

 زیرا از میان کسى که به درون دوزخ افکنده مى شوند کسانى هستند که

 هزار سال سقوط مى کنند تا به جایگاه مقدر خود در آن برسند.

"مَکَاناً ضَیِّقاً...مُقَرَّنِین"

وضعیت هرکس در آن جا نتیجه همان اعمال درونی شان است که ظاهر می‌شود و شکوفا می‌شود،

آنها که قیامت را منکر شدند در هر مدار و محوری در فشارند، در دنیا در فشارند، 

در حال احتضار در فشارند، در قبر در فشارند ،

در جهنم چه جهنم برزخی چه جهنم کبرا هم در فشارند،

 در دنیا که بود دو جدار او را فشار می‌داد:

 یکی حفظ موجود ،

دیگری طلب مفقود,

یعنی اینکه آنچه را داشت نگه دارد وبر آن بیفزایدکه این حفظ موجود یک فشار است، 

و طلب مفقودهم فشار دیگر است،

 و شخص بین این دو در فشار است ,

همین دو خطر در حال احتضار او را فشار می‌دهد همین دو خطر در قبر او را فشار می‌دهد،می‌بیند که

 این لحد قبر بسته شد و افسانه نیست حق را می‌بیند با همین وضع هم که 

هم  دست و پای خود و هم دیگران را بست در قیامت هم مُقرَّنِ مَقرونِ بستهٴ زنجیری جهنم خواهد بود،

"مَکَاناً ضَیِّقا...ً مُقَرَّنِین"

اسرار قیامت پیچیده است اما ظواهر بسیاری از آیات خیلی شفاف و روشن است،

مثل، ما جهنم را می‌آوریم, "وَجِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ"(سوره فجر)

 در روایات ذیل این آیه می فرماید که

 عدّه‌ای از فرشتگان با غل و زنجیر جهنم را کشان کشان می‌آورند...

یعنی این جهنم همان انسان ظالم کافر است،

ویا  "وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً"(سوره جن)

ما اسرار جهنم و بهشت را نمی‌فهمیم، چون عقل راه ندارد اما قرآن شفاف کرده،

صریح می فرماید که جهنم هیزم برای آتش ندارد،

 خود ظالم آنجا گُر می‌گیردو می سوزد، آنچنان که تقاضای مرگ و هلاکت می‌کند،

اما" لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَینه می‌میرد که راحت بشود نه حیات طیّب و طاهر نصیبش می‌شود،

ثُبور یعنی هلاک ،خواهان هلاک است می‌گوید ای کاش بمیرموَادْعُوا ثُبُورا "

 و به فرشته‌های مسئول جهنم می‌گوید:

 "یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ" به خدایت بگو که جان ما را بگیرد ،

جواب می‌ دهند که اینجا جای مرگ نیست واینجا ماندگارید ،

چون آنجا خود مرگ هم مُرده است....

...حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ ... 

شما هر چیزی را که "یاد" کنید، به واقع اجازه داده اید که

 آن در وجود شما زندگی کند، و شما در وجود آن!

 این روند، یک تبادل حیاتی بین ذاکر و مذکور است که با حلقه ی "ذکر" ایجاد می شود.

پس ببینید هر لحظه به یاد چه هستید، به چه می اندیشید، به چه مشغولید، 

چه چیز لحظه های عمر شما را می خورد،

 پس همان از آنِ شماست و شما از آنِ او! هشیاری کنید و خود را به چیز کم نفروشید،

یادهای بزرگ است که شما را عظمت می بخشد..."اعلی" و "عظیم"،" خالق"،"حی و قیوم و....

با یادی خالصانه است که نورخدا در وجود شماجاری می شود و حوزه ی وجودی آدمی وسعت می یابد و

 از محدوده بودنهای دنیوی(دنی) به حیات باقی وصل می شود.

اگریاد خداوند مهربان  در وجودت جریان یابد، "ذکر"، دیگر یک گفتن نیست بلکه ارتعاش وجود توست،

 نَفَس توست، ضرباهنگ قلب تپنده ی تو، و حضور زنده و با برکت توست...   

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 21

وَقَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلَائِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّآ کَبِیرآ

 مشرکان براى فرار ازسخن حق بهانه‏ هایى را مطرح مى‏ کردند...

چرا پیامبر مثل ما نیاز به غذا دارد؟چرا در بازارها راه مى ‏رود؟

چرا فرشتگان بر ما نازل نمى‏ شوند؟ و یاچرا پروردگارمان را با چشم خود نمى ‏بینیم؟

البته اینها سوالات ساده ای هم نیستند وشبهات امروز هم بر این مبنا است...

این سوالات در حقیقت جنگ نرم علیه سخن حق است،

چون درحقیقت به چالش کشیدن اصل رسالت است که

 اگر رسالت مساله ای ملکوتی است چرا پیامبر مثل ماست و

 اگر مساله ای ملکی است چرا ما فرشته ها را نبینیم ،چرا رسول ما نباشیم ؟

 همان شبهات امروزه پیرامون ولایت راستین و مساله والیان و مدعیان دروغین بین شیعیان...

در این آیه  خداوند جواب آنان را با روشن­گری می فرماید :

 -  الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا...

  »لقا» به معنای روبه رو و مصادف شدن است،

در باب «مفاعله»، مطاوعه،یعنی موافقت و اقدام دوجانبه نهفته است و

 فعل تلاقی و واژه ملاقات در مورد دو چیز و یا دو کسی به کار می‌رود که

 از هم دور بوده و فاصله و جدایی بین آن دو وجود داشته و در مورد دو چیزی که 

پیش‌تر بین آن دو جدایی و فاصله نبوده، به کار نمی‌رود.

در تعبیرات قرآن درباره لقا و ملاقات با خداوند، کلمه «رب» و یا «الله» به صورت مفعول ذکر شده است و

 مشتقات «لقا» یا به صورت اسم فاعل و یا به صورت مصدر به «الله» و یا «رب» و یا ضمایر این دو آمده است.

می فرماید اینها اصلا به لقای ما امید ندارند ،

چرا؟ چون

إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُون

 (یونس/۷ )

علامه طباطبایی می فرمایند:

«به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کرده‌اند» تفسیر جمله ی «امیدی به دیدار ما ندارند» است.

  المیزان

یعنی آنقدر به دنیا چسبیده‌ و مشغول شده اند که ملاقات خدا را جدی نگرفته اند،

باورشان نمی‌شود که آدمی را برای لقاءالله آفریده‌اند؛ 

لذا امیدی به لقاء الله ندارندو به زندگی دنیا دل‌خوش کرده و جاودانگی را در آن می‌جویند.

همان مساله فراموشی ذکر ...

وَلَکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ

و غافل شدن از نشانه های الهی...

وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُونَ

خداوند همه عالم را نشانه آفرید تا کسی که مومن است با این علائم و نشانه‌ها، راه را بیابد (جاثیه/3 ).

ولی کسی که این نشانه‌ها را جدی نمی‌گیرد و از آنها غفلت می‌کند، طبیعی است که هدف و راه و خودرا گم می کند .

و «لا یَرْجُونَ لِقاءَنا »

 از مرگ می‌ترسیم. چرا؟ چون آن را پایان کار می‌بینیم، نه گام نهادن در وادی دیدار یار...

 - لَقَدِاسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِم

ْ وَعَتَوْ عُتُوّآ کَبِیرآ

می­فرمایدکه این سخنان به علت تکبر و غرورشان است که حق را زیر سوال برده و پذیرای حق نیستند.

  "استکبار ", مصدر باب استفعال است به معنای«طلب بزرگی کردن بدون شایستگی »

راغب می‌ گوید:

"کبر از حالات و ویژگی‌های روحی انسان است که در دیگر موجودات نیست و

 آن، خوش آمدن از خود و در نتیجه خود را برتر و بزرگتر از دیگران دیدن است. "

متکبّر، خود را بزرگتر از دیگران می‌داند،

 ولی «مستکبر» با تظاهر به آن، در پی دست یافتن به بزرگی است.

 تکبّر، از حالت نفسانی شخص حکایت می‌کند که خودبزرگ بین است و

 استکبار از رفتار او حکایت می‌کند که برای رسیدن به بزرگی وتحمیل خود بر دیگران،دست به هر کاری می‌زند....

 علّامه طباطبایی می فرمایند:

مستکبر کسی است که می‌خواهد به بزرگی دست یابد و در صدد است که 

بزرگی خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد و

 متکبّر کسی است که بزرگی را به عنوان یک حالت نفسانی در خود سراغ دارد و برای خود پذیرفته است.

وَعَتَوْ عُتُوّآ کَبِیرآ

عَتَوْ از مترادف‌های «استکبار» است،

ومعنای آن: «بیش ازحدتعادل مغرور بودن»و «خیلی مستکبرانه رفتار کردن ».

"بینهایت و بیش از حد استکبار ورزیدن"

  »عتا»اگرهمراه حرف اضافه «عن» باشد

معنای «اعراض و تخلف از امر و فرمان» و «گردن‌کشی در مقابل فرمان و دستور»را دارد.

  »عتا» به لحاظ معنا،مترادف «عصی=سرپیچی و گردن‌کشی از فرامین الهی»است. (ثعالبی و زمخشری )

استکبار اولین نشانه بیگانگی از خدا است و بدترین استکبار همان تکبر از قبول حق است که

 سبب انکار و عدم تسلیم و نفی حق می شود که حتی حقائق حسی را نیز منکر شوند تاجاییکه

 استکبار حالت و ملکه آنها شده و سخن حق و دلیل و منطقی در آنها نفوذ نمی کند... 

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 23

وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً

در سورهٔ نور آیه ی "مثل الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعه "

تشریح جریان کار کفار بودکه فرمود:

اعمال کسانی که کفر ورزیدند مانند حرکت به دنبال سراب است که وقتی به آن موضع می رسندآبی نمی‌بینند،

نه اینکه وقتی به آنجا برسند به آنها آب ندهند،بلکه وقتی به آنجا برسند می‌فهمند که

 کارشان هدر بودهو از اول آبی نبوده و خیال و توهم بوده است.

در این سوره نیزمی فرماید:

 "و قدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هَباء‌ً مَنثوراً "

 ما هر کاری که کفار کردند در آن روز ظهور می‌کنیم و همه کارهای اینها را مثل هباء‌ منثور می‌کنیم،

هباء منثورا یعنی ذرات پراکنده شده در هوا،

این ذرات پراکنده شده در هوا حتی آن قدر وزن ندارند که اگر بر چیزی هم نشستند بر آن چیزی بیافزایند یا بکاهند،

حتی وزن در حد جاذب نیز ندارند که خود این ذرات به هم بچسبندو استقرار پیداکنند،

پراکنده،بیوزن و بی جاذبه ...

جعلناه قرار دادیم آن را(ماضی )...

یعنی از اول فانی بوده و هالک ،چون وجه الله نبوده.

کار خیراگر از جان خَیّرنشأت بگیرد،بقا خواهد داشت و اگربر وجه الله نباشد ،لا شیء‌ است خواه کار کافرباشد،‌ 

یا کارمشرک به شرک جلی یا  مشرک به شرک خفی  صادر‌شود،‌

چرا هباء منثورا؟ چرا نفرمود هلاک می کنیم؟

بعضی از افراد میزانشان سنگین است "ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ..."

وبعضی  "خَفَّتْ مَوَازِینُه "

ومیزان سنگینی و سبکی اعمال چیست ؟ حق!!

چون وزن عبارت از حق است "وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ" و موزون هم از وزن سهمی دارد.

  کارهای حق مؤمن‌ چون مطابق با وزن است ،سنگین است، استقرار دارد ،

وکار کافر" فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورا" است، چون از حق سهمی ندارد.

آن روز که حتی مثقال حساب می شود ،"من یعمل مثقال ذرة خیرا یرهومن یعمل مثقال ذرة شرا یره "

  مثقال یعنی چیزی که ثقل دارد ولو به اندازه ثقل یک ذره که حتی این ذره حساب خواهد شد ،

ولی می فرماید که برای کفار وزنی نیست و در قیامت برای آنها ترازویی برپا نمی شود؛

 "فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا "(کهف105 )

چون "فحبطت اعمالهم"

چرا؟چون "قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا"

 چیزی ندارد که سنجیده شود، ترازو برای این است که یک حقی را بسنجند،

اما کسی که کارش مانند ذرات پراکنده در هواست " هباء منثورا" وجه و وزن و جذبی ندارد که

 اعمال اش سنجیده شود، چه چیزی را بسنجند...

اما کار و فعل حق چیست؟

کار یا فعلی است که روح با انجام آن سیر و سفر معنوی کند ،

از منزل خودخواهی و هواپرستی خارج شده و قدم به منزل اخلاص و صفا گذاشته باشد، یعنی حسن فعلی..

نسبت حسن فعلی به حسن فاعلی، نسبت بدن به روح است و باید در پیکر عملی که

 حسن فعلی دارد، حُسن فاعلی دمیده شود تا آن عمل زنده گردد و حیات یابد.

 بنابر هباء منثورا شدن عمل کافراز باب بی اثر بودن آن کار است ... 

#سوره-مبارکه-فرقان

تا به حال آنچه ازسوره در آیات گذشته مفهوم شد:

*فرقان یکی از اسامی قرآن است ، 

فارقیت قرآن یعنی جدا کردن بین هست و نیست و بین شایدها و بایدها و حق و باطل ...

فرقان بر عبدی خاص نازل می شود ... 

یعنی بین معلوم و مجهول, خداوند صراط مستقیمِ معصومی قرار داد تا آدمی راه را گم نکند ،

اصلِ حرف در سوره  مربوط به کفار است:

از آیه چهار به بعد سخن از این است "قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا" و

هر سرفصلی با "وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا" شروع می‌شود،

 و ریشه یابی شبهات الذین کفروا است  که

 چون منکر معادند این شبهات رادر مورد رسالت دارند...

*" تبارک " رمز و رازهای برکت را در حیات آدمی  مطرح می کند ،در واقع برکت را با نذیرارتباط می دهد، 

نذیر یعنی کسی که بیدار می کند هوشیاری ایجاد می کند، مثل اینکه برکت در زندگی یعنی هوشیاری ...و

 هوشیاری یعنی ذاکر بودن ،یعنی به یاد داشتن موقعیت و و ضعیت فعلی و فراموش نکردن هدف و مقصد ... 

گویی خمیر مایه عبد ذکر است....

اما چرا انسان این اصل بدیهی را قبول نمی کند و دنبال شک و شبهه های واهی است ؟

آیات تحلیل می کند که

علت جذب نشدن به هدایت و حق ظلم است که عامل اصلی تغییر ذائقه در آدمی است که

 وقتی حق را می بیند سوالات او بیشتر از دریافتش است .

ظلم یعنی در ظلمت بودن که سبب می شود ذهن پر شبهه و نا آرام شود و کشش او به باطل بیشتر از حق باشد .

این در ظلمت بودن را یا خود فرد بر خود ایجاد می کند ویا از طرف افراد ویا جامعه بر او القا می شود ،

 یکی از این موارد دوستان هستند "خلیل" یعنی دوستی که 

به خلل و حفره ها و نیازهای زندگی و خود فرد وارد باشد و بتواند آنها را پر کند،

خلیل الرحمان یعنی کسی که نیاز خود را از جانب رحمان پر می کند .

ظلم به خود یا به واسطه ی گناه ویا "نقص در کمال"انجام می گیرد ،

 ظلم به دیگری نیز بر همین مبناست که یا سبب گناه ویا سبب نقصان در کمال دیگری می شود ،

ظلم سبب تغییر ذائقه انسان در قبول حق و رسولان حق  و از بین رفتن برکت در زندگی او می شود .

 سوره قرآن را به عنوان یک عامل جدا کننده ی زندگی با برکت و بی برکت معرفی می کند .

وقتی پیامبر اکرم ص می فرماید که ان قومی اتخذوا هذا القران مهجورا ...

جمله ی عجیبی است ، چون سوره" مکی" است و آیه خبر از جامعه ای می دهد که 

همه مسلمانند اما قرآن در سیستم زندگی و سیستم فکری آنها نیست ، 

یعنی غدیر...یعنی سقیفه ...یعنی گروهها و افرادامروز...

 یعنی این آیه اصلا خود عاشورا است ،

 زیرا عاشورا و کربلا به همین علت اتخذوا هذا القران مهجورا  به وجود آمد ...

قرآن فرقان است ...جدا کننده است ...زمانی که بر جایی بتابد طیب و خبیث راازهم جدا می کند ...

انسانی که کفر می ورزد ، رابطه خود را با صراط و امام قطع می کند ،

 آدمی که خود در حد توان تشخیص غیب و شهود نیست و از امام نیز بهره نمی برد ،

استدلالهای او مبنی بر منطق خلقت نخواهد بود و بهانه هایی هستند برای توجیه و فرار از حق و از مقصد...

یعنی اینها مشکل اصلی ‌شان معاد است ؛معاد را منکرند و 

مرگ را پایان راه می‌دانند نه به راهی معتقدند نه راهنمایی،

ووقتی مقصدی نباشد،قهراً راه هم نیست و راهنما هم موضوعیت ندارد.

در پاسخ شبهات کفار فرمود :

جریان نوح و موسی و هارون را تحلیلکنید اگر اهل تحلیل و تفکر هستید

و

وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً

 چرا عاد و ثمود و اصحاب الرس ؟

مطالعه تاریخ جهان خصوصا" ظهور و سقوط امپراطوریهای بزرگ" تاریخ جهان در سه جریان بیشتر دیده می شود،

سه جریان سیاسی که شاید بتوان گفت در برگیرنده تمام جریانهای سیاسی است که

 معمولا" به شکل یکسانی اداره تمدنها را بر عهده گرفته اند و

 نظامهای سیاسی معمولا" بر اساس این سه جریان بنا شده است و

 نام تمدنها به نحوی به این سه جریان گره خورده است که

 در قرآن به نامهای عاد ، ثمود و اصحاب رس اشاره شده است.

با مراجعه به قرآن و نحوه رفتارهای این سه جریان شاید بتوان گفت که در نظام "عاد،

نظامی متمرکز یا مرکزگرا حاکم بوده و در نظام ثمود، نظام توزیع گرا یا جمهوری

و در اصحاب رس چندین و شاید تمام نظامهای سیاسی توان بروز و مشارکت در قدرت را داشته اندکه

 با توجه به روایات و احادیث  باقی مانده از امیرالمومنین (ع) این گروه ها گرد درختی برای پرستش جمع می شدند ... 

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 38

وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَیْنَ ذَلِکَ کَثِیرًا

تکرار قوم عاد و ثمود در قرآن بی حکمت نیست و تفکر و تدبر بیشتری طلب می کند.

حلقه اصلی توحید در هر جامعه ای ولی الله است و توحیدی شدن و 

توحیدی ماندن هر جامعه ای در عمل به وجود و حضور ولی الله در جامعه بستگی دارد و

 هرجامعه ای به غیر ولی الله تکیه کند-هرچند ظاهرا مذهبی دیده شود-نفوذ شیاطین در 

ارکان آن ،جامعه را به هلاکت خواهد کشاند.

مفسران بر این باورند که جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که 

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

 خصوصیات جامعه عاد درآیات مختلف بنابر لزوم سوره آمده است:

تفاخر و تکبرو اشرافیت و مرفهان بی درد

 (مؤمنون آیه ۳۱ و ۳۴ )

ارتجاع و واپسگرایی

 (اعراف آیه ۶۵ تا ۷۰ )

بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

  )اعراف/۶۵ و مؤمنون /۳۱ تا ۳۴۵ و شعراء /۱۲۳ تا ۱۳۲ )

و جامعه ی گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء

 (توبه آیه ۶۸ و ۷۰ )

و استکبار و سرکشی

 (هود/ ۵۹ )

بعد از طوفان نوح و تطهیر جامعه،برگشت به روش های غیراخلاقی وخرافی نیاکان

 (احقاف/۲۱و۲۳ )

و ظلم و ستم به دیگران و توده های مردم

 (هود/ ۸۹ و ۱۰۱...)و

و تلک عادٌ جحدُوا بآیات ربّهم و عصوا رسله و اتّبعُوا کلّ جبّارٍ عنیدٍ

تبعیت و پیروی از جبار عنید...

جامعه ی عاد از استبصاری که

پس از توفان نوح به دست آورده بودند (عنکبوت/ ۳۸) استفاده درست نکردندو

 به بت ها و آیین نیاکان خویش بازگشتند.

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن خودرا از آموزه های الهی بی نیاز می دیدند و

ووقتی در مقابل دعوت هود(ع) قرار گرفتند که

 به معاد باور داشته باشید نتوانستند،

زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه نمی دیدند ،

وبا نگاه مادی واستکباری که داشتند، چیزی برایشان نمی‌ماند.

و تمام سیستم ارزش گذاری جامعه شان زیر و رو می‌شد.

ارزش‌ها درجامعه ی عاد

 براساس قدرت و ثروت و تفاخربود،

 اگر ارزش‌ها براساس ایمان به خدا باشد، آنها دیگر ارزشی نخواهند داشت!

 پس«الَّذِینَ کَفَرُوا» کفر ورزیدندیعنی آن ارزش‌هایی را که پایه ریزی کرده بودند و

 با آن رشد کرده بودندچون با دعوت رسول خدا سازگار نبود و

 نمی‌شدکه هم دعوت رسول خدا را قبول کنند و هم ارزش‌ها را داشته باشند.

 چه چیزدعوت سخت و مشکل بود؟

 "وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ "

اینها مبدأ را قبول داشتند.اما معاد رانه...

خدا را قبول داشتند، اما خدایی که معادی نداشته باشد!

 چون خدای بدون معادبی‌خطر است.

 لذا در طول دوران بشریت، مشرکین خدا را قبول داشتند اما معاد را انکار می‌کردند.

وچون معاد را انکار می کردند ، رسولان الهی راهم که به معاد می خواندند را انکار می کردند...

انکار معاد بحث بسیار جدی قرآن است، به تعبیر امیرالمؤمنین (ع):

اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد، تمام روابطی که برقرار می‌کند به اندازه همین‌جا است.

اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،

رفتارش رفتار قوم عاد است هر چند گفتارش گفتار قوم عاد نباشدرفتار هردو در لایه‌های پنهانی یکی است.

اینکه خدا به تکرار جریان جامعه و قوم عادرا مطرح می‌کند،

شاید به این سبب باشد که جوامع زیادی در تاریخ آیینه و تکرار عاد بودندو

 ممکن است رگه‌هایی از این تفکر در جامعه ی امروز ما هم باشد...

قوم ثمود حکومت فردی و استکباری و دیکتاتوری نداشتند،احتمالا توسط گروه ویا احزاب اداره می شده، 

از جهت مدنیت در اصطلاح سیاسی توسعه یافته بوده و تمدنی قوی و پیشرفته داشتند،

تعبیر آیات قرآن هم این است که 

آنها هم تسلط بر دشت و هم تسلط برکوهها و هم تسلط برآبهای جاری و زیر زمینی داشتند، 

قدرت و توانمندی و معماری ویژه در «بُیُوتاً آمِنِین‏» و "رفاه بالا" ،و باغستان‌هایی که درختان و 

میوه‌ها در هم فرو می‌رفتند(یعنی شدت آبادی و عمران)و عمرهایی طولانی«وَ اسْتَعْمَرَکُمْ‏ فِیها»

 (هود/61 ) ....

انحراف ثمود در حکمرانی گروه ممتازه است که خوارکنندگان همه ی ارزش ها و تحقیرکنندگان

 همه ی اصول و مبانی حق هستندتا منافع خودشان را حفظ کنند،

 در قوم ثمود گروهی (احزاب یا افراد یا طبقه ممتازه )بر امور مختلف جامعه غالب هستند و

 مردم را از واقعیتها دور نگه میدارند وطبق معمول منافع آنها در فضاهای غیردینی است،با تحقیر و

 استهزای دین و رسول الهی،جایگاه دین را در جامعه تضعیف کرده و حقی برای وجود دین 

در جامعه قائل نیستند(حتی نمی توانند قبول کنندکه سهمی هم برای حجت خدا= ناقه الله در جامعه باشد )...

وقتی انسان مستغنی می‌شود،خودرا بی نیاز از تذکر و هدایت و دین می بیند،

 از پیامبر بیّنه می خواهند، آیا بیّنه را برای بصیرت و فهم می خواستند ؟

 بیّنه ای می خواهند غیرکلامی و چیزی که ببینند،

شتری از دل کوه بیرون بیاید و بلافاصله فرزندی از آن متولد شود و شیرده باشد و ما از شیرآن بنوشیم!!

 در روایت است که صالح نماز خواند( معجزه را با عبودیت خودش گره زد )

 هنوز سرش را از سجده بلند نکرده بود که امر محقق شد و کوه شکافته شد.

صدای شکافتن سنگ آنچنان زیاد بود که  "و سمعوا له دویا شدیدا ففزعوا منه اینقدر شدید بود که

 "و کادوا ان یموتوا منه "کم بود بمیرند و جان بدهند.

  "فانصدع الجبل صدعا کانت تطیر منه عقولهم عقل‌هایشان از اینها پر بکشد. یعنی حالت جنون پیدا کنند.

  "ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شدیدا آن کوه می‌لرزید وقتی که می‌خواست شکافته شود.

این اضطراب شدیدکوه فقط برای این نیست که می‌خواست ناقه خارج شود.برای این است که

 می‌خواهد امر الهی را محقق کند و دیده شود....

وقتی معجزه را دیدند، "و قالواسحر و کذبگفتند این کذب و سحر است.

نقل نشده که قوم صالح بعد از این جریان ایمان آورده باشنداما نسبت به جریان ناقه تسلیم شدند.

 ناقه سراسر خیر وبرکت بود، وحجت خدا در بین مردم جریان و دوام داشت.

 بعضی از معجزات لحظه ای است, اما بعضی از معجزات دوام دارد، مثل قرآن...

واین برایشان سخت بود. "وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ‏ لَکُمْ آیَةً" (هود/64  )

 این" ناقة الله" است.ناقه را به خدا اضافه کرده استمثل بیت الله!

 امام حسین(ع) در روز عاشورا حضرت علی اصغر را به ناقه صالح تشبیه می‌کند که

این ناقة الله استامام صادق(ع) می‌فرماید:

وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به زور از خانه خارج کردند و برای بیعت بردند،

حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کردند و ....

سپس فرمودند :

 "فما صالح بأکرم علی الله من أبی صالح از پدر من نزد خدا کریم‌تر نبود.

 "ولا الناقه بأکرم منی ناقه‌ی صالح از من نزد خدا گرامی‌تر نیست.

  "ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی "

بچه شتر از فرزند من که در این راه از دست رفت، گرامی‌تر نزد خدا نیست.

ناقه در لسان اهل‌بیت(ع) به عنوان یک نماد عظیم معرفی شده است.

 و در قرآن کریم ناقه را به عنوان آیه مبصره نقل کرده است.

 یعنی حجت و نشانه ای بصیرت زا....

 اما چرا در مردمی که

متمدن" و "پیشرفته" و در "رفاه" و" علم" بودند این "آیه مبصره" تاثیر نکرد ؟

وحتی وقتی نشانه های عذاب را دیدند برنگشتند؟

 و "اصحاب رس"

 اصحاب یعنی دوستان ،یاران،

دوستی، گردآمدن افراد مختلف بدلیل خصلت و خصوصیتی مشترک است ،

خصوصیت مشترک اصحاب رس "رس" میباشد .

در روایتی از حضرت امیرالمومنین (ع) ،در سرگذشت "اصحاب رس"می فرماید که

 جامعه ای متشکل از دوازده طایفه یا ملت بودند که درختی را در موسم خاص میپرستیدند.

بنابر روایات این درختی بوده که یافث بن نوح بعد از طوفان نوح کاشته بود و آن‌ها تقدس خاصی 

برای آن قائل بودندتا جایی  که آن را خدای خود قرار داده و درخت را عبادت وبرای آن قربانی میکردند،

یعنی  نماد مذهبی در طول سالیان به هدف تبدیل شده و پرستش شد.

و وقتی خداوند پیامبری را از بنی‌اسرائیل به سوی آن‌ها فرستاد تا آن‌ها را به توحید دعوت کند؛

 رسول و فرستاده خداوند را جهت پرستش درخت قربانی کردند...

اگر هر امتی به دنبال کشف علل فرو ریزی و نابودی امت های سابق باشد می تواند ، 

خود را با استفاده از تجربه های گذشتگان حفظ نماید ،

زیرا بر تمام جوامع بشری یک قانون و سنت حکم فرماست و

 بر این اساس زمان برای نسل های مختلف و جامعه های گوناگون یکی است.

آیندگان همانند گذشتگانند و در حقیقت تاریخ نوعی تکرار است...

دوست گرم

سوره-مبارکه-شعراء

آیه 101

وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ

صدیق حمیم یعنی دوست گرم.

به آب جوشان می‌گویند:

آب حمیم ،

حمام نیز از این ریشه و معنا است،

به انسانی که محبّتش نسبت به دیگری داغ است وگرم می‌گویند: دوست حمیم.

در آیه 10 سوره مبارکه معارج می فرماید:

"و لایسئل حمیمٌ حمیماً" ؛

حتی دوست گرم و حمیم انسان در آنجا حال انسان را نمی‌پرسد...

وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٍ

 آن روز نیست دوستی حمیم، چرا؟

چون نظام حاکم در قیامت نظام فردی است نه جمعی؛ 

در عین حال که قیامت یوم الجمع است، یوم الفصل هم هست.

همهٴ هستند ولی هر کدام تک و منقطع از دیگری.

یعنی انسان است و عقیدهٴ او،

انسان است و اخلاق او،

 انسان است و اعمال او،

انسان است و آورده های او،

 انسان است و گذشته‌های او که "یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً"...

نه حال وجود دارد ونه آینده، نه در آینده می‌تواند کاری انجام بدهدو نه در آنروز،

حتی علل و عواملی هم که در اختیارشان بود دیگرنیست، منقطع الارتباط‌اند.

در دنیا بالاخره انسان می‌تواند به آسیب دیده کمک برساند

 ولو در حدّ یک کمک عاطفی یا اقلا همدردی. اما در قیامت کمک عاطفی هم نیست،

"و لایسئل حمیمٌ حمیماً" ؛

چون

و نرثه ما یقول و یأتینا فرداً ؛

تنها می‌آید،

 هر چه انسان دارد پشت سر می‌گذارد و تنها می‌آید...

لقد جئتمونا فرادیٰ کما خلقناکم اوّل مرّة و ترکتم ما حوّلناکم وراء ظهورکم

یعنی  همان طوری که وقتی به دنیا می‌آمدید بدون تعلقات بودید. تک به دنیا آمدید، 

هم اکنون هم وقتی که وارد صحنهٴ قیامت شدید، تک وتنها می‌آیید. وهر چه به شما دادیم،

 "وترکتم ما خوّلناکم"؛ "وراء ظهورکم" آن را پشت سر گذاشته ، و تک آمدید...

  غربال شدنِ مردم از یکدیگر در غبار فتنه ها...

 در انتها ،

کجای این جبهه خواهیم بود...

با ولایت یا بر ولایت...

در جبهه حق یا باطل؟ 

زلزله

 بیشترین سوال از دیشب تا بحال...

سوالی که نه بعد از زلزله ، باید هر صبح از خود پرسید ...

زلزله ، همیشه بوده و خواهد بود؛ برای همه ؛ چه خوب و چه بد، 

چون یک قانون عمومی حاکم بر هستی است که 

حتی بعد از تمام شدن دنیا و در قیامت نیز از بزرگ ترین نشانه های قیامت است :

یا ایها الناس اتقوا ربکم ان زلزلة الساعة لشی ء عظیم

 آنچه در وقوع حوادث بزرگ مهم است، کیفیت انفعال و عکس العمل انسان هاست ...

 امام صادق (ع ) می فرمایند:

"المومن صبور فی الشدائد، وقور فی الزلازل ، قنوع بما اوتی ، لا یعظم علیه المصائب

مومن ، صبور در سختی ها، با وقار در زلزله ها و تحولات ،

 و قانع به عطا می باشد و مصائب بر او بزرگ نمی آید."

 در لحظه های تحولات زمینی و آسمانی، خودو مسیر خود را مورد بازنگری قرار دهیم،

 اگر در مسیر الهی قدم بر می داریم ،

 بر حرکت خود شتاب بخشیم و بر ثبات خویش بیفزاییم،

 و اگر خدای نکرده از صراط منحرف شده ویا در کوره راههای شیطان فرو غلتیده ایم ،

 به سوی خدا باز گردیم...که

 هرلرزه در زمین یا قلب و جان آدمی می تواند آخرین دم باشد...

 

سوره مبارکه فرقان -2-

 تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 44

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا

قرآن کریم از به کاربردن عنوان «حیوان»، قصد توهین یا تحقیر ندارد، 

چون قرآن کتاب تحقیق است؛ نه تحقیر، پس حیوان نامیدن برخی افراد برای این است که حقیقتاً حیوان‏ند.

اِن هُم اِلاّ کالاَنعمِ بَل هُم اَضَلّ...

 یعنی اینان واقعاً در حدّ حیوان یا پست‏تر از آن هستند.

 هر که تردید دارد، چشمِ دل باز کند، تا حیوانیت آنان را به عیانِ قلب ببیند و اگر چشم بصیرت ندارد،

 به صاحب بصران معصوم(ع) رجوع کندو اگر هیچ‏کدام از این دو راه را نمی‏تواند، 

صبر کند «تا پیشگاه حقیقت شود پدید»؛ آن‏گاه آنها را در حقیقت ملکوتی به صورت حیوان خواهد دید.

انسان گاه در مرحله ی جماد است و

گاه نبات و

گاه در مرحله حیوانی..

در قرآن نیز گاهی انسان را جماد، گاهی گیاه و گاهی حیوان می‌خواند ،

 جماد :

 ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ ...

 (البقره -74 )  

نبات :

 وَ مَثَلُ کلَِمَةٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ

 (ابراهیم - 26 )

 حیوان :

 أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً

 (الفرقان - 44 )

یعنی‌ مساله صیرورت و شدن های انسانی در دو جهت صعود و سقوط است.

 هم  می تواند صفات الهی را در خود ظهور بخشد و خدایی و ربانی شود،

 یا آن را از دست دهد و به پست ترین درجات سقوط کند،

 به گونه ای که پست تراز حیوانات ، بلکه پایین تر به گیاه و

بلکه سنگ خارا و سخت وحتی بدتر از آن سنگ آتش شود،یعنی سوخت دوزخ ،

 (اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44؛ بقره، آیات 24 و 74؛ انعام، آیه 43؛ تحریم، آیه 6؛ جن ، آیه 15 )

 چرا که استعدادهای الهی خود را نابود کرده است و در بدی چنان غرق شده که

 خودش بدی و شر و سئیه شده است و همین سیئات و بدی است که

 در جانش گر می گیرد و آتش فروزان می شود و دوزخ را نیز می افروزد.

 (همزه، آیات 6 و 7 )

این همان حالتی است کهدر اصطلاح قرآنی از آن به خسران یاد می شود

 (سوره عصر )

 چرا که در این حالت شخص همه سرمایه و داشته های الهی خود را از دست می دهد و چیزی از 

آن علوم اسمایی و صفاتی که خداوند به حضرت آدم(ع) و فرزندانش بخشیده(بقره،‌آیه 30) باقی نمی ماند.

  

#آیه ای برای امروز

پارسا بود و غریب...

رجل من اقصا المدینه

 دوان دوان از دورترین نقطه شهر که... آن آیاتِ یاسین تا ابد اوج بگیرند...

انطاکیه؟

شهری با سه پیامبر؟؟

 اما تاریک و پرسایه...!

سخنش ساده بود :

 " بیایید و از این پیامبران تبعیت کنید، همین ها که از شما مزدی نمی خواهند، 

همین ها که خودشان هدایت یافته اند..."

 موضوع ساده بود کاش می فهمیدند، کاش می فهمیدیم!!!...

و برای اینکه یقین اش را تثبیت کند از خود پرسید،

 همان سؤالی که خیلی وقتها از خودم پرسیده ام،

با یک تفاوت کوچک!

 او از سر یقین،

من از رویِ تردید! :

" آخر چرا نپرستم؟ چرا عبادت نکنم کسی که مرا خلق کرده و عاقبت هم به سوی او باز خواهم گشت؟ 

اگر نپرستم که من هم مثل شما از گمراه شدگانم! "...

به همین سادگی!

اما نه! ساده نیست،

ماها عمری را سرِ همین یک حرف می گذارنیم و به یقین نرسیده می میریم!

 چقدر این قرن محتاج رجل من اقصا المدینه است!...که بیاید و

 به همان سادگی گرد خاکستری غفلت و جهالت را  بزداید!...

در دنیای انطاکیه گم شده ایم!

یادمان رفته!

 همان حرفهای ساده را یادمان رفته!... 


#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 48

«وَ هُوَ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً»

«بُشر» از ماده «ب‌ش‌ر» است که این ماده دلالت بر «آشکار شدن همراه با حُسن و زیبایی» می‌کند و

 پوست بدن انسان را به همین جهت «بَشره» گویند و «بشارت» به خبر خوب و خوشایند می‌گویند که

 در مقابل «انذار» است که به خبر نگران‌کننده گفته می‌شود.

 (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص251 )

و انسان را از جهت اینکه در میان موجودات خوش‌ظاهر‌ترین است «بَشَر» می‌گویند

 (الفروق فی اللغة، ص270 )

 و کسی که بشارت می‌آورد «بشیر» یا «مُبَشِّر» گفته می‌شود.

 در قرآن کریم کلمه

«الریاح: بادها»

 همواره در موارد رحمت به کار رفته،

و کلمه «الریح: باد»

یا صریحاً در مورد عذاب به کار رفته

 (ذاریات/41؛ اسراء/69؛)

یا در مواردی که حالت تهدید به خود گرفته است

 (ابراهیم/18، حج/31؛ شوری/ ) 

و یا در مورد «بادی که در اختیار سلیمان بود» به کار رفته

 )انبیاء/81؛ ص/36؛ سبأ/12 )

 که مشخصه آن سرعت بسیار زیاد بوده که مسیری را که قافله‌ها در یک ماه می‌پیمودند

در یک صبح یا بعد از ظهر طی می‌کرده است (سبأ/12 )

 

اگر وجود خدا را جدی بگیریم و توجه کنیم که خداست که 

فرستنده باد و فروفرستنده آب از آسمان است،

 می‌فهمیم وقایع عالم طبیعت حوادثی مرده و فیزیکی محض نیست؛

 یعنی:

اگر بادهایی می‌وزند و باران می‌بارد،

 هم این بادها «بشارت‌دهنده» هستند

  )یعنی پیامی را منتقل می کنند)؛

هم بشارت دهنده ی رحمتی که در راه است؛

 و هم باران «رحمت» است و

هم آن آب سراسر پاکی و مایه طهارت است.

"ماء "در روایات و نیز بسیاری از آیات کنایه از مقام ولایت است،

که هم مطهر است و هم تطهیر کننده ...

خدای ما خدایی نیست که از تدبیر عالم کنار کشیده باشد یا تدبیرش در عالم فیزیکی،

 ربطی به ما انسان‌ها نداشته باشد؛ بلکه اگر بادی می‌وزد و بارانی می‌بارد اولا همه به دست اوست و

 ثانیا در ارتباط با انسان (بشارت ، رحمت، طهارت) است،

خداوند متعال با کارهایی که در عالم انجام می‌دهد، با ما سخن می‌گوید:

 بادی که می‌وزد پیام بشارت رحمت خدا را با خود دارد...

 در واقع همه عالم نشانه‌ها و پیام‌های خدا به انسان  آیه است.

وَ" هُوَ الَّذی" أَرْسَلَ الرِّیاحَ...

و"َ أَنْزَلْنا"مِنَ السَّماءِ ماءً ....

چرا فرستادن بادهای رحمت را به صیغه مفرد غایب (او می‌فرستد) بیان کرد ،

ولی نزول باران را با صیغه متکلم مع‌الغیر (ما فروفرستادیم)؟

#سوره -مبارکه-فرقان

آیه 49-48

...وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا

لِنُحْیِیَ بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً

خداوند با آب زمین مرده را زنده می‌کند،

 زمین مرده با روییدن گیاهان زنده میشودو باید دانه‌ و بذری باشد؛ یعنی ظرفیت حیات را داشته باشد ،

اما هرچقدر دانه و بذر وهر چیزی که ظرفیت حیات دارد هم باشد

 تا از جانب خداوند آب نازل نشود زندگی شکل نمی‌گیرد.

یعنی مثلما انسانها که گاه ظرفیت‌های ذهنی و مهارتی و ... داریم،

اما همه این ظرفیتها اگر مشمول باران رحمت الهی نشود حیات پیدا نخواهد کرد.

 ماءً طَهُوراً؛ لنُسْقِیَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِیَّ کَثیراً

زنده شدن زمین و سیراب شدن چارپایان و انسان را نه ناشی از «آب»، بلکه ناشی از «آب طهور» معرفی می فرماید.

یعنی تشنگی صرفا نیازمند آب نیست، بلکه نیازمند طهارت نیز هست،

اگر جسم برای سیراب شدن باید با آب پاک تغذیه شود، آیا نباید روح نیزبرای سیراب شدن فقط سراغ پاکی‌ها برود؟ 

#سوره-مبارکه-فرقان

آیه 58

وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ ...

نبی اکرم (ص)از جبرئیل در مورد توکل سوال کردند:

وَ مَا التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ

 فَقَال

َ الْعِلْمُ بِأَنَّ الْمَخْلُوقَ لَا یَضُرُّ وَ لَا یَنْفَعُ وَ لَا یُعْطِی وَ لَا یَمْنَعُ وَ اسْتِعْمَالُ الْیَأْسِ مِنَ الْخَلْقِ

 فَإِذَا کَانَ الْعَبْدُ کَذَلِکَ لَمْ یَعْمَلْ لِأَحَدٍ سِوَى اللَّهِ 

وَ لَمْ یَرْجُ وَ لَمْ یَخَفْ سِوَى اللَّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ فِی أَحَدٍ سِوَى اللَّهِ فَهَذَا هُوَ التَّوَکُّل...

 یعنی توکل همان اعتقاد عملی به توحید است.

یعنی این که بدانید مخلوق نه نفعی می تواند برساند و نه ضرری؛

 نه چیزی می دهد و نه می تواند منع کند.

متوکل چون می داند که غیر خدا ضرر نمی رساند و کاری نمی تواند بکند،

 به کسی دل نمی بندد و در غیر خدا طمع نمی کند و برای غیر خدا کار نمی کند.

 توکل کردن به خداوند، 

آدمی را به قدرت و علم و حکمت بی انتهای پروردگار جهان پیوند می دهد و

 او را به مسیر امدادهای غیبی خداوند می کشاند...

توکل یعنی اینکه خدای متعال کارش را به نتیجه می رساند و برای هر چیزی قدری قرار داده است؛ زیرا مقدرات دست خدا است.

"إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا"

 (طلاق/3 )

اگر انسان این را فهمید می تواند به خدا توکل کند و الا توکل کردن مشکل است.

باید بفهمد که تقدیرات عالم در دست او است نه خدا در دست تقدیرات.

انسان اگر خیال کرد که خدا هم محدودیت هایی دارد و دستش بسته است،

 نمی تواند به خدا توکل کند؛ اما اگر فهمید که همه مقدراتی که در عالم می گذرد دست خدا است و

 آنجا که برای ما بن بست است برای او بن بست نیست و او می تواند همه چیز را بهم بزند، 

چنین انسانی می تواند توکل کند.

ما از بسیاری نیروهای مؤثر در این جهان غافلیم.

همچنین بر همه هدف ها و تدبیرهای خداوند، آگاهی نداریم.

هیچ فرد یا جمعی نمی تواند مطمئن باشد که با برنامه ریزی، به هدف های خود خواهد رسید.

فرد وجامعه اگر بخواهد متقی باشد و مسیر خدا را برود و از خدا فاصله نگیرد، باید متوکل علی الله باشد.

 آنهایی که اهل توکل نیستند زود می خواهند مسیر را به یک طرف دیگری ببرند؛ در حالیکه هیچ چیز هم حل نمی شود.

توکل فقط برای عبور از مسائلی دنیوی نیست.

راه سلوک جز با توکل به خدا سیر شدنی نیست.

وسوسه ها هجوم های سنگینی برای سالکین پیش می آورند که اگر کسی اهل توکل نباشد عقب نشینی می کند.

یعنی

توکل مقام گذر از عالم اسباب و توجه به مسبب الاسباب است و

 واگذاشتن امور به خداوند و خرسند بودن از تقدیرات او...

  و در عین حال که از اسباب دنیوی مدد می گیرد، 

همه سبب های مادی را مقهور قدرت الهی می داند که بنابر مشیت خداوند در خدمت آدمی اند.

شهید مطهری می فرماید:

اگر شما توکل را در قرآن مطالعه کنید، می فهمید که توکل در قرآن، یک مفهوم زنده و حماسی است.

یعنی هرجا که قرآن می خواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس ها و بیم ها را از انسان بگیرد،

می گوید:

نترس و بر خدا توکل کن، تکیه ات بر خدا باشد و جلو برو!

ولی همین توکل را که در میان تفکر امروز مسلمین جست وجو می کنید،

 می بینید یک مفهوم مرده استوقتی می خواهیم ساکن بشویم و جنبش نداشته باشیم،

وقتی می خواهیم وظیفه را از خودمان دور کنیم، به توکل متوسل می شویم.

در حکایتی آمده است که روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به گروهی برخورد که

 اهل کار و فعالیت نبودند، به آنان فرمود:

شما چه گروهی هستید؟

گفتندما توکل کنندگان بر خدا هستیم.

 فرمود:

نه، بلکه شما سربار دیگران هستید... 

#سوره-مبارکه-فرقان

آیات 76-63

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا ...

در آیه سخن از" عبادالرحمن"است.

 این عبارت در کل قرآن کریم فقط 2 بار تکرار شده است،

یکی دراین آیه (الفرقان/63) در مورد انسانها و

دیگری در سوره مبارکه زخرف آیه 19، که خداوند از فرشتگان تعبیر به عباد الرحمن نموده است،

یعنی تعبیر عبادالرحمان در قرآن کریم مشترک بین عباد الرحمن و فرشته‌هاست.

عباد جمع «عبد» به معنی بندگان است،

 «رحمان » کلمه ای است مبارک که 113 مرتبه در بسم الله آغاز سوره ها آمده 

و 56 بار در آیات داخل سوره های قرآن مجید که پنج مورد آن در سوره فرقان است.

انتخاب لفظ"رحمان" بجای "الله"و اضافه لفظ عباد به آن،

 ممکن است به این دلیل باشد که

 سخن از بندگانی است که مشمول رحمت واسعه الهی قرار گرفته اند،

 به سوی کانون رحمت سیر می کنند، 

رحمت فراگیر الهی در دنیا و رحمت خاص الهی در آخرت، آنان را فرا گرفته و

 این گروه تا روز قیامت نشان «عبادالرحمن» بودن رابا خود داشته و

 به‏ وسیله آن به پاداشی بزرگ که شایسته بندگان خاص خداوند است، دست می‏یابند.

چنانکه در پایان این آیات کریمه می خوانیم:

 اولئک یجزون الغرفة بما صبروا و یلقون فیها تحیة و سلاما

یا می توان گفت که

 این عباد= بندگان

 مظهر و جلوه رحمانیت خدا شده اند...

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا

عباد الرحمان کسانى هستند که در روى زمین به نرمى و آرامى و سبکى راه میروند،

 مَشی اینها یعنی خطّ‌ مشی اینها این است که با هَون زندگی می‌کنند،

ه و ن

 اگر هاء مفتوح باشد= هَون یعنی فروتنانه و سبکبالانه

اگرهاء مضموم باشد= هُون یعنی ذلّت و خواری مثل أَیُمْسِکُهُ عَلَی هُون یا عَذَابَ الْهُون

هُون خواری و رسوایی و ذلت است،

هَون فروتنی و سبک‌بالی است، یعنی در حال پرواز ویا آماده پروازند...

 هَون یعنی بودنشان و وجودشان در حالت پرواز است،

یعنی عبدالرحمان آنچنان محو خداست که مشی اودردنیا ، ورود وخروج او دردنیا آرام و بی سروصداست،

 یمشون علی الارض هونا

علی الارض نه فی الارض

 عباد الرحمن کسانی اند که زندگیشان در شب دنیا بیتوته بوده است...

بیتوته یعنی شب را گذراندن،

بیتوته می کنند لربهم =برای پروردگارشان به قیام و سجود...

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا

زیباییها و لطافتهای قرآن بی نهایت است،

یکی از این لطافت ها واژه های عبد و عباد و العباد است!!

و وعده هایی که به آنها داده شده است،

یکی از مهمترین این وعده ها که به عنوان عاشقانه ترین و 

امید بخش ترین آیه قرآن از آن یاد می شود آیه 35 سوره مبارکه زمر است .

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ 

لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‌

می فرماید خداوندرحمان وعده داده جمیع گناهان بندگانش را میبخشد.!

 این عباد چه کسانی هستند که همه ی گناهانشان بخشیده می شود؟

واژه عباد در قرآن مجید بصورت های مختلفی مانند:

"عِبادٌ"، "عِبادی" ، "عِبادِهِ " ، " الْعِبادِ" و "بِالْعِبادِ"

 بکار رفته است ؛

 که

15 مرتبه "عِبادُ" بکار رفته که جنبه مثبت دارد ،یعنی بندگان

12 مرتبه "عِبادی " بکار رفته که عالی است ،یعنی بندگان من...

و....

آیات مبارکه 63 تا آخر سوره فرقان

وصف صفات "عِبادُ الرَّحْمنِ"

رابطه‌ای با خودشان دارند که خودشان را مدیریت میکنند،

 یک مدیریت جمعی دارند که با جامعه رفتار میکنند،

 یک پیوند ناگسستنی عبادی با خالقشان دارند...

 

#تاملی-در-قرآن-کریم

#سوره-مبارکه-فرقان

خاتمه

وَعِبَادُ الرَّحْمنِ

 خداوند فرشته‌ها را عبادالرحمان می‌داند و بندگان خاصّ و خالص خود را هم عبادالرحمان می‌داند ،

فرشته‌ها را به کرامت وصف می‌کند،

کِرَامٍ برره، کِرَاماً کَاتِبِین

وهمین کِرام را وصف مؤمنان نیز قرار می‌دهد ،

همین کرامت را خُلق و خوی عبادالرحمان قرار می‌دهد:

وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً

 

عبادالرحمان نسبت به فضایل اخلاقی در چه پایگاهی هستند که فرشته‌خوی شدند؟

عبادِ الرحمان مظهرو تجلی خصوصیات الرحمان هستند،

"عبادالرحمان" نه بیراهه می‌روند و نه راه کسی را می بندند

 نه بددهن‌اند نه توهین میکنندو نه کسی را می‌رنجانند و

اگر جاهلی با آنها برخورد کند، اینها بهشتی‌گونه رفتار می‌کنند،

در بهشت جا برای لغو و حرف زشت و حرف تلخ نیست،

 این شخص بهشتی در جامعه نیز بهشتی‌گونه رفتار میکند،

 در دنیا جهنّمیهانیز هستند اگر یک جهنّمی در دنیا نسبت به آنان درشتی کند،

 اینها بهشتی‌گونه جواب می‌دهند ،

" وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا  "

 

ورابطه شان با خدا:

 وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیَاماً

 بیتوته به معنی خواب نیست ، شب را گذراندن است،

 بات یعنی شب را گذراند، عباد الرحمن در دنیا فقط بیتوته می کنند...

بدن کافر، سایه کافر سجده میکند،اما این سجده تکوینی است مثل زمین و همه اجزای زمین ؛

 خود کافر در ساحت تشریع هیچ ذکری ندارد

 اما بدن او مثل بدن سایر موجودات مثل سایر اجرام و اجسام در تسبیح حق است،

اما عباد الرحمن خودشان در پیشگاه پروردگارند آنهم یا ساجدند یا قائم...

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَاماً

 غَریم یعنی طلبکاری که آدم را رها نمی‌کند وملازم آدم است.

جهنم ، طلبکارآدم تبهکار است،یعنی غَریم و عذاب آن هم غرام است، دست‌بردار نیست؛

 عرض می‌کنند خدایا عذاب آن دست‌بردار نیست عذاب جهنم را از ما به دور دار!

رفتارشان نسبت به رب شان خاضعانه و ساجدانه و قائمانه است ؛

مرتب ازخداوند درخواست نجات از عذاب می‌کنند که مبادا بلغزند و گرفتار آن عذاب بشوند که

أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سیّئات أعمالنا...

 

وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا

اینها در هسته مرکزی عدل زندگی می‌کنند،

 عدل ،یعنی انسان بداند جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست جای افعال کجاست و

 هر شیء و هر فعل و هر شخص را در جای خود قرار بدهد، 

زیرا عدل معنای شفاف و روشنش این است که "وضع کلّ شیء بحسبه"

 

عباد الرحمان، از حدود الهی محافظت می کنند ، تعدی به جان و مال دیگران نمی کنند،

دست به گناه نمی‌زنند، اگر اشتباهی کنند توبه می کنندو توبه آنها قهری نیست، 

توبه‌ آنها حقیقی است، جهت‌داراست،

 در آیه 71 فرمود:

 "وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ یَتُوبُ"

 یعنی توبه اینها صِرف دست برداشتن از گناه نیست اگر کسی از گناه دست بردارد ولی

 به طرف الله رجوع نکند توبه نیست ،

 توبه آن است که انسان از سیّئات دست بردارد و به طرف الله رجوع کند "یَتُوبُ إِلَی اللَّهِ"

 

آیات پایانی،

انگار جمع بندی سوره‌ است،

که صفات مشخّصه‌،

و ارکان و اصول ویژه‌ی

"‌عباد الرحمان" برجسته نشان داده می‌شود.

 انگار

 عباد الرحمن،

چکیده‌ی بشریّت در پایان پیکار طولانی میان هدایت و ضلالت هسـتند.

انگار

عباد الرحمن برجای مانده‌ی کشمکش میان منکران و پیغمبران هستند.

انگار

 عباد الرحمان‌،

ثمره‌ی مطهر جهاد سخت و دراز تاریخ انسان، و حاصل حاملان هدایت هستند ،

 

 مشرکان تجاهل کرده و نام «‌رحمان‌» را انکار می‌نمودند و

اینان "عباد الرحمانند".

کسانی که" رحمان" را می‌شناسند، و سزاوار این هستند که

 به خدا نسبت داده شوند و بندگان او بشمار آیند

"عباد الرحمان "

به عنوان نمونه‌ی زنده و واقعی جماعتی معرّفی می‌گردند که

اسلام همچو‌ن جماعتی را می‌خواهد،

 و به عنوان نمونه انسانهائی معرّفی می‌شوند که

 اسلام می‌خواهد با تربیت استوار خود آنان را پـدید آورد.

 

چشمه ی حیات

قرآن، جایی گفته دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید،

دعوتی که شما را به زندگی می‌خوانَد، به شما مایه‌ی «حیات» میدهد:

استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم  )انفال/ آیه 24 )

توی دعای عهد از خدا میخواهیم که

 به واسطه‌ی او،

با ظهور او،

بنده‌هاش را حیات ببخشد؛

زنده کندو احی به عبادک

ودر زیارت جمعه این‌طور سلامش می‌دهیم:

 "سلام چشمه‌ی حیات "!

السلام علیک یا عین الحیوه

 یعنی اسم این گذران روزها،

  »حیات» نیست.

 آن کیفیت حقیقیِ زندگی

فقط با بودن او،

 با آمدنش معنا میشود،

که بیاید و

 به «حیات» دعوتمان کند...

 برای چشیدنِ آن حقیقتِ زندگانی هم شده آدم هواییِ روزگار ظهور میشود...