تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه – العنکبوت
سوره عنکبوت ۶۹ آیه، ۹۸۳ کلمه و ۴۳۲۱ حرف دارد. این سوره از نظر حجمی
جزو سورههای مثانی و کمی بیشتر از یک حزب (یک چهارم جزء) است.
محتوای سوره عنکبوت
تفسیر نمونه محتوای سوره عنکبوت را در چهار بخش کلی چنین بیان میکند:
به طور کلی میتوان گفت؛ بحثهای این سوره در چهار بخش خلاصه میشود:
- - بخش آغاز این سوره که پیرامون مساله امتحان و وضع منافقان است دو پیوند ناگسستنی با هم دارند چرا که شناخت منافقان جز در طوفانهای امتحانات و آزمونها ممکن نیست.
- - بخش دیگری که در حقیقت برای دلداری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤ منان اندک نخستین از طریق بیان گوشه هایی از سرنوشت پیامبران بزرگی همچون نوح و ابراهیم و لوط و شعیب است که در برابر گردنکشانی همچون نمرود و ثروتمندان خود خواه قرار داشتند، ابزار این مبارزه، کیفیت این مبارزه و پایان آن، مشخص شده است تا هم دلداری برای مؤ منان باشد و هم هشداری برای بت پرستان سنگدل و ستمگر که در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند.
- - بخش دیگری از این سوره که مخصوصا در اواخر سوره قرار گرفته از توحید، و نشانههای خدا در عالم آفرینش، و مبارزه با شرک، سخن میگوید، و وجدان و فطرت انسانها را در اینجا به داوری میطلبد.
- - قسمت دیگری از این سوره مباحث متنوعی پیرامون ضعف و ناتوانی معبودهای ساختگی، و عابدان عنکبوت صفت آنها است و همچنین عظمت قرآن و دلائل حقانیت پیامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نیز یک سلسله مسائل تربیتی همچون نماز، نیکی به پدر و مادر، اعمال صالح و طرز بحث و برخورد منطقی با مخالفان را دور میزند.
آیه 2
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ
آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى شوند و مورد آزمایش قرار نمى گیرند
"فتنه"در اصل به معنی قرار دادن طلا در کوره است.
آزمایشی برای تصفیه از ناخالصی هاست.
به هر گونه امتحان و آزمایشی که برای آزمودن میزان اخلاص انسان ها انجام می گردد، اطلاق می شود.
حضرت امیرالمؤمنین(ع)در خطبۀ 156 نهج البلاغه می فرماید:
یک روز خدمت رسول گرامی اسلام بودم و پرسیدم:
یا رسول الله! معنی آیۀ
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»
چیست؟
حضرت رسول(ص) فرمود:
مضمون آیه این است که مردم! فکر نکنید وقتی گفتید ایمان آوردیم، دیگر تمام شد؛ این پندار غلط است. شما باید آزمون پس دهید، باید امتحان شوید.
حضرت علی (ع) پرسیدند:
یا رسول الله! این فتنه ها چه موقع رخ خواهند داد؟ کی مردم آزموده می شوند؟
( تا پیغمبر در جامعه بود، به هر حال خیال ها قدری راحت تر بود، همۀ گروه ها و حزب ها ملاحظۀ حضور حضرت را داشتند، کسی خیلی «انا الرجل» نمی گفت)
پیغمبر(ص)فرمودند:
علی جان! «سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی»؛ امتحان ها، فتنه ها، آزمون ها، بعد از من آغاز می گردند.
رسول خدا فرمود:
بعد از من مردم با سه چیز امتحان می شوند.
(آیا این سه چیز مشکل جامعۀ امروز ما نیز هست یا خیر؟)
یا رسول الله: این سه چیز چیست؟
پیامبر اکرم (ص) فرمود:
1. «سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِم»؛
یکی از امتحان ها به وسیلۀ مال دنیا صورت می گیرد....فتنه اقتصادی،
(تاریخ گواه است و مرحوم علامۀ امینی در الغدیر جلد هشتم گزارش می دهد که چگونه مال پرستی به جان جامعۀ بعد از پیامبر افتاد. عبدالرحمن بن عوف ها وقتی از دنیا می رفتند، نوشته اند که شمش های طلایشان با تبر تقسیم می شد. )
2. «یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَی رَبِّهِم»؛
منّت گذاری در دین:
مردم با منّت می خواهند دینشان را حفظ کنند،
بر خدا منّت می گذارند!
دینداری را وظیفه و تکلیف نمی دانند، طلبکار خدا می شوند،
(چرا دعای ما مستجاب نمی شود؟ چرا منِ مؤمن وضعم این گونه است؟ چراآنانی که دین ندارند زنگی بهتری دارند؟ چرا...چرا..)
3.توجیه گناه:
سومین موردِ امتحان که مشکل امروز جامعۀ ما نیز هست توجیه گناه است.
رسول خدا (ص)فرمودند:
«یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَات»؛
حرام را با شبهه مخلوط می کنند.
«یَسْتَحِلُّونَ... وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّة»؛
اسم رشوه را هدیه می گذارند.
اسم ربا را بیع می گذارند.
عناوین گناه را تغییر می دهند؛
«زُیَّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً».
امیرالمؤمنین (ع) چه زیبا شرح آیه و پیش بینی رسول الله(ص) را در این خطبه گزارش می دهد.
وقتی ماجرای سقیفه تمام شد عباس عموی امیرالمومنین آمد محضر حضرت و گفت: اگر شما بیایید وسط میدان ما می آییم و از شما حمایت می کنیم و مردم هم بیعت می کنند.
حضرت این آیه را تلاوت فرمودند:
"أَ حَسِبَ النَّاسُ أَن یُترَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُم لا یُفتَنُونَ"
و فرمودند این چنین نیست که میگویی، اینها همه، ادعای ایمان میکنند اما این کوره امتحانی است که خدای متعال به پا کرده است ،
وارد کوره میشوید؛ مثل طلایی که در کوره می برند و عیار طلای ناب از غیر ناب معلوم می شود و ناخالصی هایش در اثر شدت حرارت جدا می شود و طلای خالص از غیر طلا جدا می شود، ما هم صفها را جدا میکنیم و هم ناخالصی های مومنین را...
یعنی
مردم به امیرالمومنین(ع)، به ولایت، امتحان می شوند...
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 5
مَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
یَرْجُوا از «رجو» است به معنای امید و آرزو و انتظار رسیدن خبر خوش (معانی متعددی دیگری نیز دارد)؛
«کانَ یَرْجُوا»
وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگیای در آن فعل میکند.
«لِقاء» از «لقی»
به معنای مواجهه و مقابل هم قرار گرفتن و به هم رسیدن است .
«أَجَل» دارای معانی متعددی است که یکی از معانیش «وقت معین» و «غایت تعیینشده» برای چیزی است ،
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ ...
نفرمود:
"من یرجوا"(کسی که امید دارد)؛
بلکه فرمود:
"من کان یرجوا"
یعنی کسی که روالش این است که دیدار خدا را امید دارد.(استمرار مضارع)
یعنی کسانی که نه تنها به دیدار پروردگارشان امیدوارند،
بلکه مدار زندگیشان را بر این دیدار بستهاند.
من کان یرجوا
فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ"
یعنی،
به کسی که زندگیاش را بر مدار دیدار خدا تنظیم کرده، وقت معین(یا مرگ) را مژده میدهند.
و نه فقط امیرالمومنین است که بشدت مشتاق لقاءالله بود و میفرمود «به خدا سوگند قطعا انس پسر ابوطالب با مرگ، بیش از انس طفل با سینه مادرش است» (نهجالبلاغه، خطبه5)
بلکه شیعیان واقعیاش هم به گونهایاند که «اگر خداوند مهلت زندگی را برایشان مقدر نکرده بود، لحظهای روحشان در این پیکر خاکی قرار نمی گرفت.»
مرگ، به تعبیر امام صادق (ع)،
"یقینیترین واقعیتی است که همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد میکنند!"
(خصال1/ 14 )
یعنی هیچکس تردید ندارد که بالاخره روزی خواهد مرد،
اما اغلب ما به گونهای به زندگی دنیا دلبسته و آرامش خود را در آن میجوییم، که گویی دنیا ابدیست!
اما چرا چنین است؟
چون ملاقات خدا را جدی نگرفته، و امیدی بدان نداریم؟
یعنی باورمان نمیشود که ما را برای لقاءالله آفریدهاند؛
پس از مرگ میترسیم!
چون آن را پایان کار میبینیم،
نه گام نهادن در وادی دیدار یار...
اگر کسی واقعا مومن به خدا باشد،از شوق لقای پروردگارش لحظهای در رفتن درنگ نمیکند ... که فزت ...
آنهایی که امید لقاء الله در دلشان زنده نشده است ،
دنیا برایشان کفایت می کند،
چون بزرگتر از دنیا نشده اند، این متاع قلیل برایشان بزرگ است...
در آیه 2 سوره عنکبوت فرمود :
...أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا...
نمی فرماید " ...أَنْ آمَنَّا... ..."،
می فرماید "..أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا...ِ"
وقتی" می گویند" ایمان آوردیم...
می گویند ...
انسان می تواند نهان خودرا کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید،
خیلی ها فقط با دهان ایمان میآورند،
اگر میگویند «ما مؤمنیم»،
ایمانشان دهانی است، نه از دل.
وقتی افراد ادعای ایمان میکنند، پس خداوند آنها را به فتنه میاندازد تا راستگو از دروغگو متمایز شود.
و این آیه ( من کان یرجو...)در مورد آنانی است که در آزمون سربلندند؛ ایمان صادقانه و امید به لقاء الله آنچنان با هم تلازم دارند که به جای اینکه بفرماید «کسانی که در ادعای ایمانشان صادق بودند»، فرمود «کسی که روال و مدار زندگیشان این است که به خدا امیدوار باشد.» یعنی «کسی که به دیدار خدا امید دارد» همان کسی است که ایمان آورده و در ایمانش صادق بوده است. (المیزان، ج16، ص102)
در تفکر دینی، مبدأ و معاد کاملا به هم وابسته است:
کسی که خدا را واقعا باور دارد (آمن)،
حتما امید دارد (یرجو) به اینکه به سوی او برمیگردد و پایان کارش لقاء الله است،
سهم معاد در جریان تربیت بیش تر است،
زیرا مشرکان اصلِ وجود خدا را به عنوان واجبالوجود وخالق کل و ربّالأرباب قبول دارند؛
اما مشکل مشرکان این است که گرفتار ارباب متفرّقه اند و مسئلهٴ معاد را منکر ...
اگر جامعهای تفکر معادی نداشته باشد هیچ راهی برای تعلیم و تربیت او نیست برای اینکه روز مسئولیت و پاسخ دهی نداردو کسانی که منکر معادند حتی وقتی از مسائل مادی خسته شوند رو به عرفانهای کاذب میآورند .
این آیه «شاخص» برای سنجش دینداری واقعی است،
دینداری واقعی، لزوما در گرو رعایت بسیاری از رفتارهای اخلاقی نیست، چرا که میتوان بسیاری از این گونه رفتارها را با قانون و عادت و تلقین و ... در مردم نهادینه کرد.
وتحلیلهایی که نتیجه می گیرند که برخی کشورهای کافر و منکر خدا در «شاخصهای دینداری» بالاتر از جوامع معتقد به خدا هستند، با شاخص های سطحینگر تدوین شدهاند.
آیه ی شریف ،شاخص دینداری راعبوراز فتنه ها و زنده بودن شوق لقاءالله و آمادگی برای مرگ در جامعه میداند.
به همین جهت است که
مادام که فرهنگ شهادت در جامعه ای زنده باشد،
علی رغم همه ناملایمات،
میتوان این جامعه را در مسیر دینداری دانست...
سوره مبارکه -عنکبوت
آیه8
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
در اسلام، رعایت حال والدین و اطاعت از آنها بقدری اهمیت دارد که تنها جایی که اطاعت از آنها لازم نیست، جایی است که در مقابل خدا و اطاعت از او بایستند.
آیا تا به حال، میزان احترام به والدین را به عنوان یکی از شاخصهای اصلی دینداری، جدی گرفتهایم؟
«إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ... فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»
نفرمود:
«اگر تلاش کنند که به خدا شرک بورزی، از آنها اطاعت نکن»
بلکه فرمود:
«اگر تلاش کنند که چیزی را که بدان علم نداری، شریک خدا قرار دهی، از آنها اطاعت نکن.»
یعنی اهمیت تحقیقی بودن (مبتنی بر باور صحیح معرفتی بودن) اصول دین را میرساند؛
مساله توحید، دایرمدار علم و شناخت است و شرک است که هیچ پشتوانه معرفتی ندارد.
...فَلا تُطِعْهُما إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
چه ارتباطی هست بین اینکه
«از والدینت در مورد شرکورزی اطاعت نکن»،
و
«سرانجام و برگشت همه شما به سوی من است»؟
شاید تاکید فراوان بر رعایت دستور والدین،
ناشی از نقشی است که
آنها در پیدایش و ورود ما به دنیا داشتهاند؛
که این نقش حق عظیمی برای آنان در قبال ما ایجاد میکند؛
گویی شباهتی دارد با مبدئیت خداوند برای پدید آمدن ما....
شاید آیه میخواهد بگوید که اگرچه آنها در پیدایش شما دخیل بودهاند؛
اما معیار اصلی پیروی کردن آن است که بازگشت و سرانجام نهایی شما به سوی او باشد.
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 11
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ
لیعلمن= تا معلوم بدارد،
مسیر جبهه حق و باطل وقتی به نقطه پایان می رسدکه خدای متعال این دو جبهه را کاملاً از هم تفکیک کند ،تمام خوبی هایی که متعلق به جبهه انبیاء و اولیاء الهی است یکجا در بهشت و همه بدیها و صفات رذیله هم در جهنم محقق شود ،
که دیگر هیچ ارتباطی بین این دو نیست،ولی قبل از آن در مسیر و به خصوص در دار دنیا یک آمیختگی و اختلاطی بین این دو جبهه وجود دارد،مومن و کافر کنار هم اند، از همدیگر اثر می پذیرند شکل و فرهنگ و اخلاق همدیگر را می گیرند؛ جبهه عوض می کنند، ولی این ارتباط ماندگار نیست و کافر و مومن و انسان صالح و فاسق را خدای متعال از هم جدا می کند، آنهایی که صادق اند را از آنهایی که کاذب اند آشکار می کند.
دو بذر را کنار هم که می گذاری به نظر می آید هر دو خوب است، وقتی زیر زمین می روند و در شرایط طبیعی رشد قرار می گیرند باران بر هر دو می بارد خورشید هم بر هر دو می تابد
ولی یکی می شود یک گیاه خوب و
یکی هم یک گیاه پر از آفت ...
لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ یعنی خدای متعال آشکار و واضح و بارز می کند و آن چه پوشیده بود آشکار می شود و آنچه در درون انسان است به فعلیت می رسد.
لَیَعْلَمَنَّ... الَّذینَ آمَنُوا
لَیَعْلَمَنَّ ---الْمُنافِقینَ..
"الَّذینَ آمَنُوا "و" المنافقین"
به یکی از طرفین با تعبیر «کسانی که ایمان آوردند» اشاره می فرماید،
و به طرف دیگر با تعبیر «منافقان»؛
چرا؟
زیرا اولی دلالت بریک فعل دارد که
ممکن است عوض شود...تغییر کند،جبهه عوض کند!!؟
اما دومی اسم فاعل است و دلالت بر ثبوت و دوام دارد.
یعنی کسی که ایمان آورده همواره در معرض فتنه و آزمون جدید است و
ممکن است در آزمایش بعدی بلغزد؛ اما منافق وضعیت انحرافیاش دیگر تثبیت شده است...
یعنی،
پدیده منافقین پدیدهای نیست که تابلو باشد و پلاک داشته باشد.
چون گروهی هستند در بدنه جامعه اسلامی وهمشکل دیگران و شاید از الذین آمنواها...
آنچنانکه قرآن مبین می فرماید:
ذلک بانهم آمنوا ثمّ کفروا
پدیده نفاق همین است:
کفروا بعد اسلامهم،
یاآنچنانکه درسوره نساء می فرماید:
" آمنوا ثم کفروا ثم امنوا ثم کفروا ثمّ ازدادوا کفرا"
این ها هی ایمان میآورند، هی کافر میشوند،در تردد هستند بین کفر و ایمان.
نفاق با فی قلوبهم مرض شروع می شود، کم کم رشد میکند و تبدیل میشود به رفتار منافقانه ...
اول فردی است، بعد کم کم گروه و تشکیلاتی می شوند که تزلزلهای جدی در جامعه اسلامی ایجاد می کنند.
اول رفتار منافقانه دارند و بعد می شوند "منافق"...
این ها خودِ تودههای مردم هستند.
قرآن شاخص می دهدکه
اگر کسی برمبانی دین باشد می شود مسلمان،
اگر بر مبانی دین نباشد، می افتد در مسیر نفاق،
نفاق سیاسی هم ازنفاق اعتقادی شروع میشود.
"سیاست عین دیانت است".
لذا اگر مبانی ما با مبانی دین هماهنگ بود، می شویم مؤمن سیاسی. اگر هماهنگ نبود،
میشویم منافق سیاسی.در همان بدنه جامعه اسلامی...
همانگونه که بعد از بیست سال از اسلام،
گروهها و جریانهایی از درون خودِ نظامِ اسلامی مدینه ی پیامبر اکرم (ص) ایجاد می شوند که
تمایل به یهود و غرب و روم دارند. تعریف قرآنی و شاخصهای قرآنی از
نفاق ساده انگارانه نیست. چون اینها هویت جامعهاند و در بدنه جامعهاند.
پس باید شاخصها را شناخت، مثلا اینان ،اوایل اسلام و حتی توی اُحُد،
الذین نافقوا هستند،نه منافقون
یعنی منافق نبودند، ولی بروز رفتارشان منافقانه بود. عملکردشان شبیه منافقان بود.
همان کسانی که توی احد به رهبرشان اعتماد نکردند
(این نکته اصلی جنگ احد است) یعنی بعد از تشخیص حجت،
مهم "تعیین حرکت و رفتار بر مبنای حجت " است.
منافق خط زندگى مشخصى ندارد و
در میان هر گروهى به رنگ آن گروه در مى آید،
نفاق پلى است که کفار بوسیله آن به خرابکارى در اسلام راه مى یابند،این است که در قرآن، از ابعاد مختلف به مساله منافق پرداخته شده است ،
چون چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى کنند که جدا ساختن آنها کار بسیار مشکلى است و
روابط مختلف آنها با سایر اعضاء جامعه کار مبارزه را با آنها دشوار مى سازد.
اصولاً طبیعت هر انقلابى چنین است که
دشمنان سرسخت دیروز
به صورت عوامل نفوذى امروز
درلباس دوستان جلوه گرمى شوند
و از اینجاست که مى توان فهمید چرا همه آیات مربوط به منافقین در مدینه نازل شده است...
سوره مبارکه - العنکبوت
آیات 13-12
الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبیلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ *
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ *
"گناهش گردن من..."؛ "یک شب که هزار شب نمیشه..."؛
"موسی به دین خود عیسی به دین خود..."؛ "دنیای مجازیه ..."
"کی از اون دنیا برگشته،دنیا نقد است و آخرت اگر باشد نسیه..."
"زمانه عوض شده ..."؛ ...غیبت...، تهمت...افترا...
آیا تا به حال کسی را تشویق به گناه کردهاید؟
آیا تا به حال کسی شما را تشویق به گناه کرده است؟
در ابتدای سورهی مبارکه ی عنکبوت، خداوند همگان را به توجه در امتحانات الهی در دنیا دعوت کرده و کسانی را که به امتحانات دنیایی بیتوجهی کنند را شایستهی عذاب میداند.
در ادامه، برخی از میدانهای آزمایش الهی در عرصههای خانواده و اجتماع بیان میشودو امتحان خدا از مؤمنان در عرصهی تعامل آنها با انسانهای بیدین و کافر،
و توجیهات آنها را برای همراه کردن مؤمنان با خود در گناه را بیان میکند.
توجیهاتی که هم اکنون نیز در میان قشر وسیعی وجود دارد،
انسانهای بیدین تبلیغ می کنند:
از راه و آئین ما پیروی کنید و با ما باشید، پیروی از راه ما گناهی ندارد ،آخرت و قیامتی هم وجود ندارد.ولی در اگر آخرتی وجود داشت و شما هم گناهی داشتید، ما گناه شما را به دوش میکشیم....
گناهتان گردن ما...
وسوسه گران امروز نیز هنگام دعوت به اعمال خلاف، از همین راه وارد میشوند :
اگر گناهی دارد، به گردن ما! این در حالی است که هرگز مسئولیت انسان در برابر اعمالش با این سخنان بیاساس از بین نمیرود.
کلام الهی به صراحت اعلام کرده است که هیچ کس نمیتواند گناه دیگری را بر دوش کشد. بنابراین، در جملهی بعد با صراحت میگوید: آنها هرگز چیزی از خطاها و گناهان گناهکاران را بر دوش نخواهند گرفت، آنها قطعا دروغ میگویند! وبرای اینکه تصور نشود این تشویق کنندگان به کفر، شرک، بت پرستی و ظلم، در برابر این رفتارشان مجازاتی ندارند، در آیهی بعد میافزاید:
آنها بارهای سنگین گناهانشان را بر دوش میکشند، و بارهای دیگر راهم اضافه...بار گناه اضلال، اغوا کردن و تشویق دیگران به گناه را....
البته دعوت کردن ، صرفا دعوت مستقیم نیست،
بسیاری از اوقات، عملا و به طور غیرمستقیم افرادی در حال دعوت دیگران به گناه هستند...
مثل ارتکاب علنی گناه که نوعی دعوت و تشویق به گناه است،
جامعه مانند خانهی آدمی است، و حریم آن نیز چون حریم خانهی او اهمیت دارد. پاکی و طهارت جامعه، پاکیاش را میافزاید و آلودگی آن، آلودهاش میکند.
از همین روست که در اسلام با هر کاری که فضای جامعه را مسموم یا آلود کند، به شدت مبارزه شده است.
فلسفهی مبارزهی اسلام با افترا و تهمت و غیبت نیز این است که ، عیوب پنهانی را آشکار میسازد و حرمت جامعه را جریحهدار میکند. دستور به عیب پوشی نیز بدان سبب است که گناه جنبهی عمومی و همگانی پیدا نکند.
در روایت از امام علی بن موسی الرضا (ع) آمده است:
الْمُذِیعُ بِالسَّیِّئَةِ مَخْذُولٌ وَ الْمُسْتَتِرُ بِالسَّیِّئَةِ مَغْفُورٌ لَهُ؛
" آن کس که گناه را نشر دهد، مخذول و مطرود است و آن کس که گناه را پنهان میدارد، مشمول آمرزش الهی است."
گناه همانند آتش است، هنگامی که در نقطهای از جامعه روشن شود، باید هرچه سریعتر به خاموش کردن یا حداقل محاصرهی آن اقدام کرد. دامن زدن به آتش و انتقال آن از نقطهای به نقطهای دیگر، کنترل آن را غیرممکن خواهد ساخت...
پیامبر اکرم (ص)فرمودند:
مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةٍ، فَعَلَیْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا من غیر ان ینقص من وزره شیء؛
کسی که سنت بدی بگذارد، گناه آن سنت و گناه کسانی که به آن عمل میکنند بر او است، بیآنکه از گناه عمل کنندگان چیزی کاسته شود!
یعنی بر اساس این آیه و این حدیث ،در منطق اسلام، پایه گذاری سنت در جامعه مسئولیت زاست و به عبارتی انسان را در کار تمام کسانی که به آن سنت و روش عمل میکنند، شریک و سهیم میسازد.
چرا که انگیزهی عمل، بخشی از مقدمات عمل است...
نقل شده است که:
«پیامبراکرم (ص) با جمعی از یاران همراه بودند. سائلی آمد و تقاضای کمک کرد. کسی به او چیزی نداد! مردی پیشقدم شد و به او کمکی کرد، دیگران تشویق شدند و آنها نیز کمک کردند.
پیامبراکرم(ص) فرمودند:
مَنْ سَنَّ خیراً فَاسنن بِه کانَ لَهُ اجره و من أُجُورِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَیْرِ مُنْتَقَصٍ مِنْ أُجُورِهِمْ شیئا، و من سن شرا فاسنن به کان علیه وزره و من اوزار من تبعه، غیر منتقص من اوزارهم شیئاً:
کسی که سنت نیکی را در جامعه پایه ریزی کند و دیگران به آن اقتدا کنند، گذشته از اینکه پاداش کسانی که از او پیروی کردند نیز بهره خواهد برد. بدون آنکه از پاداش تبعیت کنندگان کاسته شود! کسی که سنت شرّی را در جامعه پایه ریزی کند و دیگران به آن اقتدا کنند نیز، گناه آن سنت غلط و گناهان کسانی که پیروی کردهاند، را بر دوش خواهد کشید، بدون آنکه از گناهان آنها کاسته شود.»
(تحف العقول عن آل الرسول، ص244)
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 26
فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ و
قَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی ...
حضرت لوط به حضرت ابراهیم ایمان می آورد !
و آیه برای نشان دادن پشتیبانی لوط از ابراهیم ذکرمی شود.
ایمان حضرت لوط، نوعى اعلام حمایت و تقویت حضرت ابراهیم بود.
فرمود:«فآمن له» و نفرمود: «آمن به» ؟
حضرت لوط خود پیامبربوده و پیامبر به حضرت ابراهیم ایمان آورده است ؟
بعضی جمله « إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی » رااز قول حضرت ابراهیم دانسته اندو بعضی از قول حضرت لوط،
ابراهیم یا لوط ... فرقی نمی کند ...
به هرحال این آیه یکی از شاعرانه ترین و زیباترین آیات کلام الله است ! نیست ؟!
« إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى رَبِّی » ...
آدم یاد اسفار اربعه می افتد !
آیه ی لطیفی است ... من مهاجرم ... به سوی خدا ...
ای کاش بتوان در تمام لحظه های خیس عمر تکرار شود...
انا مهاجر الی ربی ...
سیر ملکوتی ادمی در مسیر صیرورت، به گونه "هجرت" مطرح است،
هجرت ،کوچ کردن و نوعی حرکت است .
حرکت در هجرت، دور شدن (هجر،هجران) از چیزی یا جایی است.
انسان باید بداند از چه چیزی بگریزد و به سوی چه چیزی باید گرایش داشته باشد،
خداوند، انسان را به مهاجرت از زمینه پلیدی ها، فرمان می دهد که:
والرجز فاهجر؛ و از پلیدى دور شو.» (مدثر/ 5 )
و
هجرت را به عنوان هدف مطرح نمی کند بلکه آن را حرکتی هدفمند می داند ،
"الی الله" ،
" الی الرسول الله"
حضرت ابراهیم (ع) می فرماید:
اِنّی مُهاجِر"ٌ الی رَبِّی"
(عنکبوت / 26)
"ٌ الی رَبِّی"
اصل مهاجرت، هجرت بسوی ربّ است
“اِنّی مُهاجِرٌ اِلَی رَبِّی”
یعنی هجرت نیازمند پذیرفتن جریان رُبُوبی است،
یعنی صرفاً با تسلیم محض محقق می شود.
هجرت،حرکتی است از «ظلمت» به «نور» و
از «کفر» به «ایمان» و
از «گناه و نافرمانی» به «اطاعت و فرمانبری»
ودرکل از هر رذیلتی به سوی فضیلت های الهی- انسانی ،
ومهاجر اسم فاعل است بر وزن مفاعله (هجرت از طرف مهاجر)
در احادیث میخوانیم،
مهاجرانی که جسمشان هجرت کرده امّا در درون روح خود، هجرتی نداشتهاند در صف مهاجران نیستند.
مهم ترین ویژگی مهاجر آن است که هجرتش، تلاشش، تبلیغش و... همه برای خدا باشد و ایمانش از سر تسلیم و رضایت خداوند،
مَنْ دَخَلَ فی الاِسلامِ طَوْعا فَهُو مُهاجِرٌ؛
( کافی، ج 8، ص 148، حدیث 126. )
حضرت امیر المومنین (ع) میفرمایند:
«یَقُولُ الرَجُلُ هاجَرْتُ و لم یُهاجِرْ إنّما المُهاجِرونَ الّذین یَهْجُرونَ السَیّئاتِ و لَمْ یَاْتُوابها »
«بعضیها میگویند مهاجرت کردهایم در حالی که مهاجرت واقعی نکردهاند، مهاجران واقعی آنهایی هستند که از گناهان هجرت میکنند و مرتکب آن نمیشوند.»
یکى از ویژگیهاى مهم مهاجر، امامت و ولایت شناسى است.
على( ع) مى فرماید:
«لایَقَعُ اسْمُ المُهاجِرِ عَلى أَحَدٍ اِلاّ بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فى الاَرْضِ فَمَنْ عَرَفَها وَ أَقَرَّ بِها فَهُوَ مُهاجِرٌ؛
نام مهاجر را بر کسى نمى توان گذاشت ، مگر اینکه حجت خدا بر روى زمین را بشناسد،
هر کس او را شناخت و به او اقرار کرد، مهاجر است.
نهج البلاغه(محمد دشتی)خطبه ۱۸۹، ص۳۷۲
تاریخ هجری هر کسی
از نخستین لحظه ی سیر درونی او ؛یعنی هجرت او آغاز می شود و
به هر اندازه که این راه را ادامه دهد، عمر او امتداد می یابد.
یعنی عمر هرکس، محصول هجرت اوست.
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 25
«وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانا مَوَدَّةَ بَینِکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یوْمَ الْقِیامَةِ یکفُرُ بَعْضُکمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکمْ بَعْضا وَمَأْوَاکمُ النَّارُ وَمَا لَکمْ مِنْ نَاصِرِینَ»
ـ و ابراهیم گفت: جز خدا فقط بتهایی را اختیار کردهاید که آن هم برای دوستی میان شما در زندگی دنیاست. آنگاه روز قیامت بعضی از شما بعضی دیگر را انکار و برخی از شما برخی دیگر را لعنت میکنند و جایتان در آتش است و برای شما یاورانی نخواهد بود.
چنین نیست که مشرکان و کافران در ذهن و فکر خود بیندیشند و سپس خدایی را انتخاب کنند، بلکه بهخاطر منافع دنیایی و مودت میان خود و اُنسی که به چیزی دارند سبب میشود آن را خدا بگیرند برخلاف توحید که با آگاهی همراه است.
مَوَدَّةَ بَیْنَکُم
به خاطر محبّت میان خود.
یعنی بتهای که گرفته اید، به خاطر علقه و رابطه و مودت حیات دنیایی است،
بحث مبارزه با بتپرستی و شرک در تمام ادوار انبیا یک بحث عقیدتی و عبادی محض نیست،
بت یک سمبول شرک بود و دعوت و مبارزه انبیاء بر این اساس بود که نتایج و پیامدهای بت و بتپرستی را رد کنند؛ نه اینکه شکلهای مادی بتها را از بین ببرند.
زمانیکه اسلام ابوجهل را محکوم میکند تنها منظور ابوجهل نیست، بلکه منظور تمام ابوجهل های تاریخ است که در برابر دعوت حق میایستند.
ابوجهل سمبول مقابله ی باطل در برابر حق است.
شاید اصل خطر در همان پیامدهای بتپرستی نهفته است.
چون بتها وسیله دوستی، مودت و روابط اقتصادی و اجتماعی پنداشته میشدند و بتها در تشکیل و کیفیت روابط سیاسی و قبیله ای، در عزّت و ذلت قوم نقش اساسی را ایفاء مینمودند.
از اینرو، مبارزه انبیاء با بتپرستی ابعاد وسیعتری را در بخش ساختارهای سیاسی و روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دربر میگرفت.
طوریکه در زمان معاصر، ما با بتهای معاصر روبرو هستیم که به شکل مادی آن، بت نیست، ولی وسیله ی "واتخذوا...مودت فی الحیاه الدنیا "برای مردم است و در عقاید شان جا خوش کرده است.
در حال حاضر، ساختارهای سیاسی، روابط اقتصادی ـ اجتماعی، مبارزات سیاسی ، جناح بندیها و افراد اکثراً بر اساس همین بتها شکل میگیرد.
نه تنها کافران، بلکه بیشتر اهل ایمان نیز در باب معرفت نقص دارند و این نبود یا نقص در معرفت است که انسانها را به بت پرستی مدرن وخداانکاری و الحاد، خدااهمالی یا خداانگاری میکشاند.
خداانگارها کسانی هستند که
میپندارندایمان به خدای حقیقی دارند اما آنچه غیر از خدا به علت مودت دنیایی می گیرند، همانند باور بتپرستان به چوب و سنگ است و هر دو یک عیار در توحید دارند...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 26
عزیز به کسی گفته می شود که هیچ نیرویی توانایی این را نداشته باشد که در برابرش بایستد و در جرکت او یا انجام هر فعلی که او اقدام به انجامش می کند تاثیری ایجاد کندو مانع آن شود،
اینکه گفته می شود : “خداوند عزیز است”
هم در ارتباط با انسان و هم در ارتباط با جهان هستی است.
در ارتباط با جهان،یعنی وقتی طرحی برای جهان هستی ریخته ،
این جریان تا رسیدن به آنچه او مقرر کرده است و تحقق آن ادامه داشته و در این مسیر هیچ کس نمی تواند در برابر اراده ی خدا قرار گیرد.و وقتی قومی یا فردی در راه انحراف قرار می گیرد و از راه مستقیم خداوند خارج میشود،بعد از طی مراحلی که اقامه ی حجت صورت میگیرد،سنت خداوند موانع را از بین می برد،
به سبب عزیزیت است که کفر و جاهلیت حاکم نمی تواند در حرکت جهان آفرینش به سوی تحقق هدفی که برایش تعیین شده وقفه ای ایجاد کند،
توجه به این اسم و اسماء مرتبط با آن همیشه و به خصوص در عصر حاضر بسیار لازم و ضروری است،مومنانی که گرفتار ظلم و ستم جاهلان و حاکمان نااهل اند، با بینشی که از این اسم بدست می آورند ،بر این امر واقفندکه اگر امروز جاهلیت بر مسند قدرت قرار دارد این ماندنی و ابدی نخواهد بود.
و توجه به این اسم برای خود مومن ضروری است که در میدان عبودیت و دعوت هرگز به خود مغرور نشود و در ادای وظیفه ی بندگی هرگز کوتاهی نکندکه خداوند با عزت با او برخورد خواهد کرد...
حکیم بودن خداوند به این معنی است که ذات خداوند چنین وصفی برایش ثابت شده که هر کاری را که انجام می دهد به جاست. کارهایی را که خداوند انجام می دهد نیز یا در زمینه ی «خلق» است یا در زمینه ی «امر».
در زمینه ی « خلق»، حکیم بودن خداوند به این معنی است که همان تعیین اندازه، جداکردن طبق اندازه، صورت بخشیدن به آفریده ها، ایجاد توازن در آن ها و مسایل دیگری که در این زمینه مطرح است، همه و همه آن گونه که باید و به جاست انجام گرفته است.
در زمینه ی «امر» نیز باید گفت: بعد از خلق آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست و حرکت آفریده ها،حرکت این آفریده ها در حقیقت افعال خداوند هستندکه تبیین معنای اسم حکیم است.
مجموعه عالم هستی تجلیات اسماء جمال و جلال خداوند است. این تجلیات گاه در قالب کثرت ظهور میکنند و گاه در قالب وحدت.
قسم دوم تنها از طریق تنزّل به جامه کثرت درمیآید. قرآن کریم که از نوع دوم است، تنها با تنزّل فهمپذیر میشود و بدون تنزّل نه قابل فهم خواهد بود و نه در دسترس قرار خواهد گرفت. به دیگر سخن، این تجلیات یا فرقانیاند و یا قرآنی. تجلیات قرآنی تا زمانی که تنزّل نکرده باشند، به لحاظ ویژگیِ وحدتیِ خود، تمام عالم هستی را در درون خویش دارند.
تجلیات قرآنی، مظهر همه اسماءاند و بر «سوره» که مظهر تجلیات همه اسماء خداوند متعال است، صدق میکند و تجلیات فرقانی مظهر اسمی از اسماء الحسنیاند که تبدیل به «آیه» میشوند.
حال اگر این تجلیات اسمایی به نحواعتدال ظهور یابند، مظهر همه اسماء الحسنی خداوند خواهند بود و اگر به نحو اعتدال ظهور نیابند، مظهر یک اسم از اسماء الحسنی خداوندند. البته باید بیفزاییم که در این حالت نیز، مظهر همه اسماء الحسنی خداوند خواهند بود اما بالتبع و مظهر یک اسم بالاصاله. یعنی یک اسم از اسماء الحسنی خداوند بر این سوره به صورت اصلی حاکم است و بقیه اسماء الحسنی خداوند به صورت فرعی در آن تجلی پیدا میکنند که در زیر سیطره آن اسم حاکم قرار دارند.
مثلا برخی معتقدند که سوره «قدر» مظهر اسم «الولی» و سوره «توحید» مظهر اسم «احد» و سوره «حمد» مظهر اسم «واحد» است.
برداشت از تفاسیر آیت الله جوادی آملی
تاملی در-قرآن کریم
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 38
وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ
در زبان عربی «زینت» با «جمال» این تفاوت را دارد که «جمال» زیبایی موجود در متن آفرینش خود شیء است ؛
اما زینت زیباییای است که به شیء ضمیمه میکنند تا زیبا به نظر برسد ،
شیطان اعمال آنها را زینت میدهد و چنان میکند که آنها کار خود را زیبا ببینند.
زینت (= زیبایی ضمیمه شده) ،
غیر از جمال (= زیبایی خود شیء) است.
زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطان :
یک فرد دیندار اگر بخواهد جذابیتی در محتوای دینی عرضه کند، نمیتواند از هر زینتی استفاده کند و باید مقید به حق و حقیقت باشد؛ اما چون شیطان در این زینت کردن مقید به هیچ چیزی نیست و از هر راهی (خصوصا از جذابیتهای غریزه) برای جذاب کردن محتوای مورد نظر خود استفاده میکند، غالبا این جذابیتهای شیطانی جذابتر به نظر میرسند، بویژه که با هوای نفس هم سازگارترند.
تقویت حس زیباییشناسی و به زیباییهای حقیقی بها دادن،در راستای تقویت دینداری انسان است (خداوند جمیل است و جمال را دوست دارد)؛ اما بین زیبایی و جذابیت تفاوت است. جذابیت امری است که با زینت هم حاصل میشود و اتفاقا با زینت کردن، میتوان امر نازیبا را حتی جذابتر از امری که خودش زیباست القا کرد.
تقویت زیباییشناسی نیازمند تقویت توان تشخیص «زیبایی اصیل» از «زیبایی تصنعی و ساختگی» است؛
اینکه بیدینان ،دینداری را نازیبا معرفی میکنند و بیدینی خود را زیبا میدانند و به آن افتخار میکنند( در حالی که شخص بیدین که به خدایی که زیبایی مطلق است و به پیام او که سراسر نور است، بیاعتناست)، به این جهت است که درک شان از زیبایی اختلال دارد...
البته دایره نفوذ و تسلط شیطان ، فقط بی دینان نیستند،
البته که شیطان در مومنان نیز نفوذ می کندو شاید هم بیشتراز بی دینان!؟
چون شیطان لازم نیست که زشتیها را زیبا جلوه دهد بلکه، زیباییها را زیباتر میکند،
مثلاً کفر کافر را در نگاهش خوب جلوه میدهد و
برای مؤمن طاعت و عبادتش را عظیم میکند ،
ابتدا مومن را با میزان عبادتش میفریبد و به اصطلاح اول وجود او را دریا میکند و سپس دریای وجودش را در نگاهش عظیم نشان میدهد و بعد با عُجب او را گرفتار خودبینی میکندو مَن مَن کردن و غافل شدن از مسیر و انحراف و...
وَعَادًا وَثَمُودَ ....
وَ کانُوا مُسْتَبْصِرِینَ
چشم بینا و عقل و خرد داشتند !
قوم عاد و ثمود؟؟
چگونه؟
فطرت آنها بر توحید و تقوى بود، و پیامبران الهى نیز بقدر کافى راه را به آنها نشان داده بودند
بعضى از مفسران، این جمله را به معنى داشتن چشم بینا و عقل و درک کافى،
و بعضى به معنى دارا بودن فطرت سالم، و بعضى به معنى استفاده از راهنمائى پیامبران دانسته اند،
بهر حال معنی بصیرت هرکدام از احتمالات فوق باشد،ایه این مفهوم را میرساند که بصیرت داشتند ولی دائمی وپایدار نبوده و اعمال وبرنامه های شیطان ،انرا تحت تاثیر قرار داده است.
و کانوا مستبصرین
یعنی قادر بر تشخیص حق از باطل بودند ولی حق را انتخاب نکردند،
چرا؟
چون تزیین شیطان کاری کرد که فکر و نظر و کار و راه خودشان را زیباتر از فکر و نظرو راه " ولی خدا"دیدندو
بنابراین، کسانی ممکن است که اهل بصیرت باشند ولی در فتنهها و آزمونها بازنده شوند؛ زیرا درصد بصیرت و بیناییشان در آن حد و اندازه نیست که بتوانند از فتنه بیرون آیند، چنانکه سامری و بلعم باعورا و قارون از صاحبان بصیرت بالا ،
به جهت عدم پیروی از ولایت و
فقدان تقوا در دام فتنه گرفتار شده و نتوانستند از آن برهند...
نقش بصیرت نه تنها در فراز و فرود آدمی بلکه در فراز و فرود تمدنی جوامع بشری نقش اساسی و کلیدی است و از این روست که خداوند فراز و فرود تمدنی را خاصا در آیه 38 سوره عنکبوت به بصیرت و استبصار امتها و جوامع نسبت میدهد.
آیه ای برای امروز
سوره مبارکه- العنکبوت
آیه 38
به یک راه میماند، به یک مسیر که باید رفت. زندگی را میگویم.
شاید راههای مختلفی باشد که از همهشان بشود رفت و رسیدکه همه شان بخورند به همان بزرگراه، به همان صراط مستقیم.
اما توی همه این راهها یکی هست که هی جلوی پایمان مانع بگذارد، جادههای انحرافی بکشد، مسیرهای خاکی که تا بجنبیم کیلومترها از مقصد دورمان کرده است که فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ ...
گام به گام همراهیمان میکند. قدم اول را که با وعده و وعیدش برداریم، برداشتن قدمهای بعدی راحت میشود. بعد تا چشم باز کنیم میبینیم چقدر بیراهه رفتهایم. چقدر انرژیمان سوخت شده... باید پایید قدمها را... قرآن هی هشدار می دهد: لا تتّبعوا خطوات الشِّیطان. پا جای قدمهای شیطان نگذارید.
از صنعت بستهبندی شنیدهاید حتماً،
که چقدر میشود با بستهبندیهای خوب و مرغوب، مشتری را - حتی به کالاهای نامرغوب- جذب کرد.
شیطان توی زرورق میپیچد بعضی کارها را، که به چشم زیبا و خوب بیاید...که ترغیب شویم به انجام و تکرار و ...
زیّن لهم الشیطان اعمالهم فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ
(عنکبوت/38)
بصیرت داشتند ولی بصیرتشان شاید علمی بوده،سیاسی بوده ، بصیرت عمروعاصی بوده...هرچه بوده الهی نبوده ، روشن به نور الهی نبوده، تذکر نبوده است ...
چون برای آنانکه بصیرت الهی دارند و به نور الهی می بینند، این سیاستهای شیطان نتیجه عکس میدهد،
اصلاً همین که افکار شیطانی دورهشان میکند، همین که شیطان سراغشان میآید، بیشتر یاد «او» میافتند.
اِذا مسّهم طائف من الشّیطان تذکروا،
متذکر می شوند و
یکی از جاهایی که بصیرت شان گل میکند و چشمشان باز می شود درست همین جاست...
فاِذا هُم مُبصرون.
به یک راه میماند. به یک مسیر که باید رفت. زندگی را میگویم. قبل از این که راه بیفتیم ازما عهد گرفته بود که بنده شیطان نشویم...
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 41
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُون
قرآن کریم کار کسانی را که غیر از خدا دیگری را سرپرست خود برمیگزینند به عنکبوتی تشبیه میکند که برای خود خانهای میسازد.
نظر غالب آن است که واژه عنکبوت مفرد مؤنث بوده و جمع آن عَناکِب است. نامگذاری این سوره به نام عنکبوت - که واژه ای مفرد است - به این دلیل است که عنکبوت به صورت فردی زندگی میکند به جز مواقع جفتگیری یا زمانی که تخمها باز میشوند.
اما در دو سوره نمل و نحل،
اسم این دو حشره به صورت جمع آمده است تا بر جمعی بودن زندگی این دو حشره اشاره شود.
«وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنْکبُوتِ» کمال این خانه را بیان میکند؛
زیرا عنکبوت نمیتوانست خانهای سنگینتر و دقیقتر از این در میان زمین و هوا بسازد و گویی مهندسی ماهر چنین بنای زیبا و پیچیدهای را طراحی و ساخته است.
اینعبارت مانند فراز «إِنَّ أَنْکرَ الاْءَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»است که
کمال این حیوان به سیستم آواز اوست...
اما چرا
إنَّ أوهَنَ البُیُوتِ لَبَیتُ العَنکَبوتِ
خانه عنکبوت سستترین خانه هاست؛
می فرماید:
خانه عنکبوت است که سست است نه تارهای آن؛
اصطلاح (اوهن البیوت) این نکته را مورد اشاره قرار میدهد که سستی و ضعف در خانه عنکبوت است نه در تارهای آن.
این اشاره قرآنی بسیار دقیق است؛ زیرا تارهای خانه عنکبوت، ابریشمی و بسیار نازکند (میانگین ضخامت هرتاریک میلیونیم اینچ مربع) ولی با وجود نازک بودن، تار عنکبوت محکمترین ماده بیولوژیکی است که تا کنون مورد شناسایی قرار گرفته است که از فولاد هم محکمترند و تنها کوارتز ذوب شده از آن محکمتر است.
یک تار بلند عنکبوت پیش از پاره شدن تا پنج برابر طول خود کشیده میشود و به همین خاطر دانشمندان، به تار عنکبوت فولاد بیولوژیک می گویند.
استحکام تار عنکبوت 20 برابر فولاد معدنی است و آنقدر محکم است که میتوان از آن توری ساخت و با آن یک بوئینگ ۷۴۷ را متوقف کرد ، اگر یک عنکبوت، تاری به ضخامت انگشت شست میساخت میتوانست یک هواپیمای جمبو جت را به آسانی حمل کند.
ازویژگیهای دیگر تار عنکبوت این است که مقدار زیادی نمک و مواد ضد باکتری و ضد قارچ دارد که در برابر حمله باکتریها و قارچها از آن محافظت می شود.
ومهندسی ساخت آن از مدرنترین سازه های مهندسی پیشرفته تر است،
پس چرا قرآن از «بیت عنکبوت» بهعنوان سستترین «بیوت» نام برده است؟
خانه عنکبوت سست است ،چون مأوی و محل سکونت به حساب نمیآید؛
بلکه بیشتر دامی است که حشرات در تارهای چسبناک آن گرفتار و شکار شوند،
آنان که معبودان دیگری دارند و مردم را نیز بدان سو میکشانند همین حکایت را دارند؛ آنها از طریق تارهای ثروت، فساد، پست و مقام و... به شکار قربانیان خود میپردازند؛
قرآن هشدار می دهد کسانی که با تمسک به" غیر خدا "دنبال منافع دنیوی و حتی معنوی هستند،همین "غیر"، دامی است پیچیده ،مانند دوستی و ورود به بیت عنکبوت است که ورود به آن نه ورود به بیت امن بلکه به منزله هلاکت آنها است.
( مقایسه با بیوت اهل بیت علیه السلام که بیوت نور و ایمان =امن است)
وهشدار می دهد که فریب مهندسی زیبا و فریبنده و استحکام ظاهری و بوی جذاب آن را نخورید،مانند مکاتب و اندیشه ها و مسیرها و سبکهای زندگی غیر الهی امروزی که ظاهری جذاب و تکنولوژی و مهندسی ووو پیشرفته ای دارند ومحکم و مطمئن به نظر میرسند اما أوهَنَ البُیُوت...
و
خانه عنکبوت سست است ،
چون نظام اجتماعی وحتی روابط خانوادگی عنکبوتها بر اساس مصالح مادی وموقت است،
بهطوری که هرگاه این مصالح تمام میشود، دشمن همدیگر میشوند و برخی، برخی دیگر را میکشد. این دشمنی شدیدبعد از اتمام مصلحتها جلوه گر میشود؛
روابط سست و ضعیف بین افراد خانواده عنکبوت آن را سستترین خانوادهها در میان آفریدهشدگان قرار داده است،
در برخی از انواع ،عنکبوت مادر، عنکبوت نر را می خورد ویا اورا رها میکند تا هنگامیکه فرزندان از تخم خارج میشوند، او را بخورند. در بیشتر انواع ،بچه عنکبوتها وقتی از تخم بیرون میآیند و خود را در یک مکان بسیار شلوغ در داخل کیسه تخم میبینند؛به خاطر غذا یا جا یا هر دوی اینها با هم درگیر شده یکدیگر را میکشندو در انواع دیگری ،فرزندان مادر خود را میخورند...
خانه عنکبوت سست است،چون امنیت زندگی و آرامش روانی در آن بسیار اندک است.
خانه عنکبوت سست است زیرا در آن از ساده ترین مفاهیم عطوفت و محبت و گذشت میان نر و ماده، مادر و بچه ها و برادران و خواهران خبری نیست.
خانه عنکبوت سست است ،چون خانهایست بدون دیوار، بدون سقف،بدون حفاظ، بدون ستون و بدون سایبان و در معرض مخاطرات طبیعی و شکارچیان و ...
مانند جایی که حدود و ثغور شریعت الهی وجود ندارد ...
خانه عنکبوت سست است ،
چون عنکبوت هرچه میسازد دام است و تله و نهایتا کار به جایی میرسد که خودش نیز در دام خود اسیر و گرفتار میشود و از بین میرود.
خانه ی عنکبوت سست است چون بر پایه های محکم ساخته نمی شود،
این خانه در هوا ساخته می شود ویا بر هوی ...
مثل بسیاری ازاعمال و افکار انسانها و مکاتب و بیوت اندیشه های غیر الهی...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 48
وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ...
تو هیچ کتابى را پیش از این نمى خواندى و با دست [راست] خود نمى نوشتى...
مصطفی صلوات الله علیه را که امی می گویند، از این رو نمی گویند که بر خط و علوم قادر نبود،
از این رو امیش گفتند که خط و علم و حکمت او مادر زاد بود، نه مکتسب.
کسی که به روی مه رقوم نویسد او خط نتواند نبشتن؟
(کسی که بر ماه خط نویسد=شق القمر آیا نتواند بر کاغذ نویسد؟)
و در عالم چه باشد که او نداند؟
چون همه از او می آموزند،
عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد؟
عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد.
و اینک مردم تصنیفها کرده اند و هندسه ها و بنیادها نو نهاده اند. تصنیف نو نیست: جنس آن را دیده اند، بر آنجا زیادت می کنند.
آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند.
عقل جزوی قابل آموختن است، محتاج است به تعلیم؛
عقل کل معلم است، محتاج نیست.
و همچنین جملۀ پیشه ها را چون باز کاوی، اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته اند و ایشان عقل کلند؛
حکایت غراب (کلاغ) که قابیل هابیل را کشت و نمی دانست که چه کند: غراب غرابی را بکشت و خاک را کند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد. اواز او بیا موخت گور ساختن و دفن کردن – و همچنین جمله حرفه ها. هر که را عقل جزوی است محتاج است به تعلیم، و عقل کل واضع همه چیزهاست. و ایشان انبیا و اولیایند که عقل جزوی را به عقل کل متصل کرده اند و یکی شده است.
فیه ما فیه
سوره مبارکه- العنکبوت
آیه 49
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْم
آیه درمقام ردّ گمان کسانی است که قرآن را تنها الفاظی مکتوب میان صفحاتی چند وجلدهایی صحافی شده می بینندو ازما ورای آنچه ازاین الفاظ اراده شده و ازحقیقت ملکوتی آن،که از سوی خداوند به درون جانهایی از پیش پاک و تزکیه و آماده شده، دمیده می شود، بی اطلاع هستند، این بی اطلاعی آگاهانه یا نا آگاهانه سبب تغییر مسیر اسلام از صراط ولایت شد.
بَل هوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صدورِ الّذین أُوتوا العلم :
بلکه قرآن آیات بیّناتی است در قلبهای کسانی که به آنها علم داده شده.
در آیه قبل از امی بودن پیامبر میفرمایدودر این آیه از" الّذین أُوتوا العلم..."
أُوتوا العلم که حقیقت قرآن را درون سینه دارند چه کسانی هستند؟
آیا منظور مطلق صاحبانِ علم است؟
آیا هرکس علم و دانشی دارد جزء این گروه محسوب میشود؟
کاملا واضح و آشکار است که منظور دانشمند و دانش آموخته و علما نیستند!
چون هرکه دانشی را فراگرفته تعبیر اوتوا العلم بر او واقع نمیشود.
چون اوتوا العلم یعنی کسانی که علم به آنها داده شده است،
نه اینکه علم را فراگرفتهاند .
اگر تعبیر به «الذین کسبوا العلم» یا «اکتسبوا العلم» با «تعلّموا العلم» یا «طلبوا العلم» یا شبیه به این تعابیربود هرکسی که علمی را فراگرفته بود راشامل میشد ولی تعبیر «اوتوا العلم» نشان میدهد علم این افراد موهبتی است نه اکتسابی و
اوتوا العلم افراد خاصی هستند نه عموم دانش اندوختگان.
حتی اگر تعبیر «الّذین طلبوا العلم» هم بود نمیشدگفت که منظورکسانی اند که علم فراگرفتهاند ،
زیرا آیه شریفه میفرماید:
این آیات بیّنات در سینههای اوتوا العلم است ؛نه این که سینه هرکسی که علمی فراگرفت جایگاه آیات قرآن باشد.
واضح است که چنین چیزی نیست و هر صاحب علمی، عالم به قرآن نیست، حتی اگر بخواهندبا چپ و راست کردن حقایق و آیات فردی مانند «ابن عباس» را هم مصداق آیه بدانند دلایل کافی نیست ،
ولی در مکتب اهل بیت( ع)
«الذین اوتوا العلم» همان اهل بیت(ع) هستندکه مصداق تام و کامل آیات و احادیث مربوطه هستند،
بَل هوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صدورِ الّذین أُوتوا العلم
یعنی حقیقت قرآن با اهل بیت علیهم السلام یکی است،
امام باقر(ع) وقتی این آیه را تلاوت فرمودند.
با دست به سینه خود اشاره نمودند.
(اصول کافی، کتاب الحجة، باب «انّ الائمة قد اوتوا العلم»، حدیث۱)
در حدیث بعد آن آمده هنگامی که امام صادق(ع) همین آیه را تلاوت کردند فرمودند:
«هُمُ الائمة علیهم السلام» اینها ائمه علیهم السلام هستند.
سوره مبارکه - العنکبوت
آیه 57
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ
ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُون
هر نفسى چشنده مرگ است،
سپس به سوی ما بازگردانده مى شوید.
«نفس» یعنی «خود»، هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص: 198)
علت اینکه روح را هم «نفس» میگویند این است که «خودِ» ما انسانها در گروی روح ماست.
و
تعبیر «ذائقه الموت» تقریبا معادل «یذوق الموت» است (عموما ترجمه کردهاند: «مرگ را میچشد»)،
اما وقتی
به جای فعل (یذوق)،
اسم فاعل (ذائق/ذائقه) میآید،
دلالت بر ثبوت و استمراردارد.
یعنی اگرچه فعل مضارع، دلالت بر وقوع عمل در حال حاضر و استمرار آن دارد؛ اما این معنا در اسم فاعل بسیار شدت مییابد.به تعبیر دیگر، فعل مضارع در جایی که کار الان انجام میشود و تمام می شود هم به کار میرود (مثلا: من میروم) ،
اما اسم فاعل در جایی است که آن کار" همچنان" ادامه دارد (مثلا: آب روان است)
مرگ قطعیترین واقعیت است و استثنا ندارد و برای همه هست، موقعیت نهایی همه ی ماست و فرقی بین فقیر و غنی، عالم و جاهل، رئیس و مرئوس، و ... نمیماند.
مرگ پایان کار نیست، شروع کار است. اگر حقیقیترین حقیقت عالم خداست، و با مرگ به سوی خدا میرویم؛ پس تازه با مرگ به سوی حقیقیترین حقیقت میرویم؛ یعنی تازه زندگی حقیقی را شروع میکنیم.
آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود مکرر میفرمودند:
«توجه کنید که مرگ ما را نمیچشد، بلکه ما مرگ را میچشیم. ما مرگ را در خود هضم میکنیم، نه بالعکس.»
یعنی مرگ در ما گم میشود،
نه اینکه ما با مرگ گم شویم.
ما جاودانیم و مرگ را هم در خود هضم میکنیم.
مرگ چیست؟
آیا فقط خروج روح از بدن است؟
پس در مورد فرشتگان چه معنی دارد؟
آیه میفرماید :
هر «نفس»ی مرگ را میچشد و
مرحله ی بعد از مرگ «رجوع الی الله» است.
پس «مرگ» یعنی آنچه که
«خودم» را آن میدانم، از «من» میگیرند؛
و این گونه به خدا نزدیکتر میشوم.
یعنی حقیقت مرگ این است که
نفس با چشیدن مرگ ، تن خاکی را رها میکند و این تن خاکی را به یکی از مخلوقات خداوند(ملک، آیه 2) تحویل می دهد و خودش را رها می کند...
اسلام برای انسان
نه شناسنامه زمانی قائل است و
نه شناسنامه مکانی و زمینی،
بلکه اسلام انسان را یک موجود ابدی معرفی می کندو
حقیقت مرگ انتقال این انسان است از عالَمی به عالم دیگر؛
و این انتقال، صرفا یک انتقال مکانی مربوط به بدنمان نیست؛
بلکه از جنس چشیدن توسط جان آدمی است.
"کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت"
مردن واقعه ای نیست که در آینده رخ میدهد، بلکه الان هم هست ،
زیرانفرمود:
«سیذوق الموت»
بلکه فرمود :
«ذائقه الموت»،
اقدامی هم نیست که یکدفعه رخ دهد، بلکه دائمی و مستمر است.
(فرق «ذائق» با «یذوق» که عرض شد)
در هر لحظه، چه بخواهیم و چه نخواهیم،فرشته مرگ - که از ملائکه مقرب الهی است - دارد آرام آرام ما را به سوی خدا میبرد،
و این سیر تا خدا ادامه دارد:
الینا ترجعون...
اما ما ... ؟
"مرگ عصاره زندگی است"
و انسان در هنگام مرگ
عصاره زندگی خود را می چشد...
در هرروز و لحظه وهرحرکت و حالتی یک مرحله از شخصیتی که قرار است در عالم دیگر محشور شود رقم میخورد:
ذرهای از خودمان را در دنیا رها کرده، و ذرهای از وجودمان را در آخرت رقم می زنیم؛ وبا هر گامی، بخشی از مرگ را به طور مستمر محقق می سازیم.
و
عصاره وجودی ماست که
نهایتا در قیامت در قالب یک انسان بهشتی یا جهنمی به نزد خدا برمیگردد...
"وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون"
سوره مبارکه - العنکبوت
آیه 64
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِب
ٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ
لَوْ کانُوا یَعْلَمُون
و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیای نیست؛ و براستی که تنها سرای آخرت است که حقیقتاً زندگی است، اگر که میدانستند.
«الدَّار» از ماده «دور» است ،به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر
(معجم المقاییس اللغة، ج2، ص311)
«دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد،
و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» میگویند که جمع آن «دِیار» میشود
(مفردات ألفاظ القرآن/321)
با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است،
اما جالب است که
در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن (55 بار در قرآن به کار رفته) به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده و همواره ناظر به آخرت است،
مثل :
"الدار الاخرة" ؛ "الدار السلام"و " الدار البوار"....
کلمات «دوران»، «احاطه»، «حدقه»، «طواف» و «استیلاء» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیکند و تفاوتشان در این است که در «احاطه» سیطرهای مورد توجه است؛ در «حدقه» نگاه کردن، در «طواف» حرکت کردن و چرخیدن، و در «استیلاء» مساله ولایت؛ اما در «دور» فقط خود دور چیزی بودن بدون هیچ ملاحظه دیگری مد نظر است.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص279)
در عبارت «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» حداقل شش تاکید به کار رفته است:
«إنّ» ،
«لـ» مزحلقه،
«هی» (ضمیر شأن)،
جمله به صورت اسمیه آمده است؛
خبر به صورت مصدر آمده است؛
روی خبر «الـ» آمده است(که علاوه بر تاکید، معنای حصر را میرساند)
شش تاکیددر یک جمله کوچک...
بر چیزی خیلی تاکید میشود که افراد آنرا باور ندارند.
چرا ما باور نمیکنیم که سرای آخرت، سراسر زندگی است؟
...الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ...
إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوان
همه با دو واقعیت مواجهیم:
دنیا و آخرت؛
و این دو واقعیت، نمیتوانند در عرض هم هدف قرار گیرند؛ و هدف قرار دادن هریک، به هدف قرار دادن دیگری لطمه میزند . پس، باید یکی را اصل قرار داد و دیگری را تابع؛ هرکدام را اصل قرار دهیم، اقتضائات آن راهم باید جدی بگیریم؛
و انسانها دو دستهاند:
برخی دنیا را هدف و اصل قرار داده، و در نتیجه دین را که مسیر را تا نهایت نشان می دهد در حد لعب می دانند،
و برخی معیار تصمیمگیری خود را حق و حقیقت قرار میدهندکه مخاطب آیه اند :«لَوْ کانُوا یَعْلَمُون یعنی آنها که دنبال دانستن هستند و میخواهند حقیقت را بدانند، مخاطب این کلاماند،
یعنی اگر افراد بدانند، میفهمند...
علامه طباطبایی سه رساله در زمینه انسان دارند:
انسان قبل الدنیا، فی الدنیا، بعد الدنیا .
در رساله «الانسان فی الدنیا» نشان میدهند تمام تفاوت انسان در دنیا، با قبل و بعد دنیا، در وجود نظام اعتباریات است.
اعتباری، یعنی چیزی که واقعیت ندارد اما ما به خاطر اینکه زندگیمان بگردد، آن را واقعی فرض میکنیم.
مثل پول یا مقامات و منصبهای دنیایی و اجتماعی که بخودیخود ارزشی ندارند و برای گذران زندگی اجتماعی وسیله و قراردادی اعتباری است برای راحت شدن معاملات و کارها...
مثل بازی بچه ها که اشیاء را وسایل بازی و شخصی را رئیس میکنند. بچهها میدانند بازی میکنند و بازیشان هم در یک مدت محدود است؛ و در پایان بازی، دیگر، نه آن وسایل ارزشی دارند، و نه آنکه رئیس بوده رئیس میماند.
راستی، چرا تا بچهایم، بازی و سرگرمی را بازی و سرگرمی میدانیم و بچه هارا به خاطر طولانی کردن بازیهایشان ویا تاثیر گرفتن از نقش شان توبیخ و سرزنش می کنیم، اما وقتی بزرگ میشویم، محدود بودن و بازی دنیا را جدی میگیریم ؟!
الْحَیاةُ الدُّنْیا ...
الدَّارَ الْآخِرَةَ
چرا دنیا را با تعبیر «زندگی دنیا»می فرماید
و آخرت را با تعبیر «دار آخرت»؟
چرادر قرآن کریم، تعبیر «دار» برای دنیا اصلاً به کار نرفته؛ و همچنین هیچ جای قرآن، تعبیر «زندگی آخرت» را نیاورده و حتی در جایی هم که این دو را به هم عطف کرده، تعبیر «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» آورده است (یونس/64؛ فصلت/31)
در «نکات ترجمه»عرض شد که از این جهت به خانه «دار» میگویند که دور انسان را میگیرد و بر انسان احاطه پیدا میکند.
دنیا تمام حقیقت انسان وابعاد معنوی و ماورایی انسان را در برنمیگیرد ،
پس «دار» انسان نیست؛
اما آخرت، نهتنها تمام حقیقت انسان را دربرمیگیرد؛ بلکه دنیا را هم دربرمیگیرد ،
از طرف دیگر، «دنیا» و «دنیا بودنش» غیر از «زندگی» است؛
برای همین در دنیا، هم زندگی داریم و هم مرگ؛
هم موجودات زنده داریم و هم موجودات غیرزنده؛
اما در این آیه فرمود که «دار آخرت»، «حَیَوان» (=زندگی) است؛
یعنی اساساً حقیقتِ «آخرت» همان حقیقتِ «زندگی» است ،
و آیه تصریح میکند که
آخرت سراسر زندگی است...
"دردنیا" دو جریان زندگی وجود دارد،
یک جریان ،
جریان ولایت اَئمَّة الْهُدى است که «دارالحیوان» است و
هر کس وارد این وادی شود ،
واردجریان کوثرو حیات طیبه می شود،
و
جریان "ولایت ائمه جور" که " دارالدنیا"ست،
دربعضی روایات،
لهو به دشمنان نبی اکرم(ص) تفسیر شده است.
لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول میکند و
اشتغالاتی که همه بازی است و غفلت،
یعنی انسان ازوادی ولایت معصوم که خارج شود ،
زندگیش می شود تکاثر و لهو...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 58
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ
مگر «شخص صالح» به معنای مومنی نیست که عمل صالح انجام میدهد؛ پس تاکیدبر «کسی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده» یعنی چه؟
شاید اشاره به آن است که با عمل صالح است که شاکله و شخصیت صالح در انسان ایمان آورده شکل میگیرد.
نفرمود «کسانی که عمل صالح انجام میدهند»، بلکه فرمود «کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح انجام میدهند»،
یعنی کسانی عمل صالح انجام میدهند که کار و کارکرد آنها از فیلتر ایمان گذشته باشد.
یعنی صِرف عمل صالح، انسان را در زمرهى صالحان (شایستگان) قرار نمىدهد. عمل صالحی که از ایمان به خدا برخیزد ارزشمند است .
ملاک تشخیص عمل صالح، بر اساس نگرش الهی و جهان بینی الهی است، از اینرو هر عملی که انسان را به قرب الاهی نزدیک کند، عمل صالح به حساب می آید،
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ
برای رفتن به جهنم فقط گناه لازم است اما برای رفتن به بهشت ایمان و عمل صالح ،
برای رفتن به جهنم کفر لازم نیست بلکه ممکن است مؤمن نیز در جهنم بسوزد، برای رفتن به جهنم تنها سوء فعلی لازم است،اما برای رفتن به بهشت حسن فعلی و حسن فاعلی هر دو لازم است...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 59
الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون
تأثیر نگاه هستیشناختی در توکل چیست؟
در واقع در مفهوم توکل دو بخش وجود دارد:
از طرف بنده قبول کردن وظایف الهی که به او واگذار شده است،
واز طرف خدا قبول کردن سرنوشت خوب که بنده به او واگذار کرده است ،
یعنی توکّلِ به معنای یک کار یک طرفه نیست،
خدا آن وقت متعهد سرنوشت انسان میشود که
انسان متعهد وظایف خودش بشود...
و همین جنبة اعتماد و ایمان است که رابطه ی توکل گونه را از انواع دیگر رابطه ها متمایز می کند.
توکل در قرآن یک مفهوم زنده کننده و حماسی است؛ یعنی هرجا که قرآن میخواهد بشر را وادار به عمل کند و ترسها و بیمها را از انسان بگیرد، می گوید که تکیهات به خدا باشد و از کثرت انبوه دشمن نترس.
ولی متاسفانه توکل ، در میان تفکر امروز مسلمین، یک مفهوم مرده است.
یعنی توجیه برای نکردن ها ...
یکی از اشتباهاتی که در باب توکل میشود،
خلط میان
«توکل در سرنوشت» و
«توکل در وظیفه» است.
بعضی از افراد ،
به جای اینکه توکل در سرنوشت کنند،
توکل در وظیفه میکنند،
یعنی به جای اینکه اطاعت کنند،
توکل میکنند.
در حالیکه اگر دستور داده که حرکت کنی حرکت کن و اگر دستور داده است نروی نرو، تو خود را آمادهی اجرای دستور او کن و آنوقت اعتماد داشته باش که او تو را به خود وا نمی گذارد.
این است که توکل از خصوصیات کسانی می شود که ایمان آوردند و عمل صالح انجام می دهند....
سوره مبارکه - العنکبوت
آیه 60
وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیم
و چه بسیار جنبندگانی که از پسِ روزیِ خود بر نمیآیند، خدا آنها را و شما را روزی میدهد و اوست شنوایِ دانا.
یکی از اسماء الله «رازق» است.
رازق یعنی کسی که روزی میدهد.
شاید وقتی به این فکر کنیم که خدا برای رزقِ این همه جنبنده و پرنده و چرنده فکر کرده و هوایشان را دارد، خیالمان راحت بشود و حرص و طمع را و به آب و آتش زدن برای پول درآوردن را کم کنیم.
توی قرآن فرموده که حتّی هوای جنبندههایی که خودشان از پسِ رزقشان بر نمیآیند را هم دارد و اوست که ما را و آنها را روزی میدهد...
از روی حکمتش رزق و روزی را، سهمها را تقسیم میکند؛فرموده که برای هر کس بخواهم روزی را گشاده و برای هر کس که بخواهم روزی را تنگ میکنم. اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ(آیه 62)
رزق هایی که از طرف خداوند بر ما نازل می شود بسیار وسیع و گسترده است،
از مهمترین رزق ها، رزق قلوب ماست و یکی از مهمترین رزق های قلب ما ، رزق محبت است.
رزق ها گاهی رزق های حلال اند و گاهی حرام؛
گاهی رزق های نورانی اند و گاهی ظلمانی؛
آنچه از دست رسولان و اولیای الهی بدست ما می رسد، رزق نورانی و طیّب است و
آنچه از دست شیطان و وادی ولایت آنهاست،رزق ناپاک است.
آنهایی که
تحت ولایت الله قرار میگیرند همه رزق های شان نورانی است و
آنها که تحت ولایت شیطان اند همه ی رزق های شان ظلمانی است،
ازمهمترین رزق ها،رزق محبت است ،
محبت ها گاهی محبت های ظلمانی اند و
گاهی محبت های نورانی ،
ارتباط و محبتی که ایجاد می شود،
اگر از بستر خدا و اولیائش عبور کند،
بستر نورانی است و
الا ظلمانی خواهد بود...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 67
أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آمِنًا وَیُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَکْفُرُونَ
در آیه سه نکته اساسی است :
* حرم امن
*ربوده شدن از اطراف آن
*ایمان به باطل و کفر نعمت
عموما آیه به مکه معظمه ویاکعبه تفسیر شده است.
چگونه مکه ویا کعبه حرم امن است وقتی که خود مکه و کعبه در دست مومنین بالباطل قرار می گیرد؟
آیا در تاریخ اسلام مردم را از اطراف کعبه می ربودند؟
اگر طبق سوره مبارکه ایلاف (قریش)کعبه را امن از جوع و خوف بدانیم ،آیه برای کل مسلمانان چه پیامی دارد؟
آیات مربوط به نعمت در روایات و احادیث بیشتر به چه معنایی تفسیر و تبیین شده اند؟
در فضایی که اقامهی کفر میشود، چه در دوران بنی امیه ،چه در دوران بنی عباس و امپراطوریهایی که در ادامهی او شکل گرفته وچه امپراطوی غرب امروزکه ادامهی همان جریان است،
فقط اهل بیت (ع) حرم امن الهی و کهف وپناهی هستند که ایمان مومن را حفظ میکنند...
کسی که وارد این حرم امن الهی شود ، هم از دسیسه های شیاطین و هم از وسوسه ها محفوظ می ماند و هم به بصیرتی میرسد که سره را از ناسره و حق را از "باطل پوشیده به حق" تمیز می دهد،
حرم امن الهی همان کهف حصین است که از کفرو شرک نجات میدهد، با خودش سیر میدهد، ایمان را حفظ میکند در پناه خودش، با شرح صدر و"وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِم" یعنی قلب آدم را استوار میکنند که زاویه نگیرد و نلغزد،
در حریم امن مکتب اهل بیت ع است که مومن به بصیرت می رسدو شیرینی پایداری در راه خدا را میچشد که نه می توانند خودش را به زر و زور و فریب بربایند و نه ایمانش را به مذاهب و عرفانهای کاذب ...
در مناجات شعبانیه ائمه اطهار را «الْکَهْفِ الْحَصِینِ » می نامد،یعنی پناهگاه محافظت که اگر کسی در پناه آنها و در حصن آنها قرار گیرد از همه آفات محفوظ می ماند و تلاش شیطان و ابلیس و دشمنان را برای اینکه انسان را از مسیر خداوند متعال و از مسیر توحیدربوده و دور کنند خنثی می شود.
شیاطین امروز باراهها و معنویت های بدلی شایع ، باابزارهای الکترونیکی پیچیده مادی و معنوی و اطلاعات بسیار فراوان و گسترده ای که به واسطه آنها به خصوصیات و تار و پود وجود مان و شهوات و غفلت های ما مسلط اند به شیوه های مختلف از جبهه حق افراد را می ربایند.
همانگونه که قرآن مبین می فرماید:
«إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ»
(اعراف/27)
یعنی شیطان و اولیائش ما را از زاویه ای می بینند که شاید ما نتوانیم از آن زاویه شیاطین را ببینیم و کنترل کنیم، به مواضع غفلت ما آگاهند و از همان مواضع غفلت ما نفوذ می کنند.در روایات دارد که در رگ و پوست انسان مثل خون جاری می شوند و «لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ»(حجر/39) با قدرت تزیین ،زیبا را زشت و زشتی ها را زیبا جلوه داده و در زیبا شناسی ما هم نفوذمیکنند،
و مارا از راه حق می ربایند...
حتی آنهایی که بر صراط هستندبرای ربودنشان از صراط ،شیطان در دلشان حالت خشوع ایجاد می کند و برای عبادت و ریاضت بیدارشان می کند.چرا؟ به خاطر اینکه آن ریاضت ،ریاضتی است که از داخلش قدرت بیرون می آید که این قدرت در مسیر شیطان است. الآن هم خیلی از جریان های باطلی که حتی در داخل مذهب وجود دارد، گاهی سران شان ریاضت و زحمت و عبادت دارند.
به معصوم عرض کردند که بعضی از فرقه ها قرآن می خوانند و در حال قرآن خواندن حالت غشوه به آنها دست می دهد، حضرت فرمود «ذَاکَ مِنَ الشَّیْطَان» آن حالت از شیطان است. مثل بسیاری از این محافل فرق انحرافی که ذکربا حرکات مختلف دارند وحتی علی علی می گویند ...
به کجا پناه ببریم که ایمانمان ، فکرمان ، عقیده مان ربوده نشود؟
هیچ پناهگاهی غیر از چهارده معصوم نیست،آنان کسانی هستند که همه وجودشان پر از خداست و هیچ جای خالی در وجودشان نیست که دیگری بخواهد نفوذکند،چون خداوند متعال از صمدیت خود به آنان عنایت کرده است که نفوذ ناپذیراند. ما صمد نیستیم بلکه همه تهی هستیم، منتهی گاهی دنیا ما را به جلوه های مختلف پر می کند، دوست ،خانواده، مال و ریاست ،مقام و منفعت و ....وهمه ی اینها طریقی و راهی هستند در ربودن ما...
کهفی که اصحاب کهف به آن پناه بردند چیست؟ می خواستند آنان را از جبهه حق می خواستند بربایند، ولی اینها پناه بردند به این حرم امن کهف و موحد ماندند .
اینکه زید بن ارقم می گوید سر مطهر سید الشهداء را دیدم که روی نیزه آیه ی «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا»(کهف/9)، اصحاب کهف و رقیم عجیب نبودند اصحاب سید الشهداء عجیب بودند!!
عجیب بودند چون ربوده نشدند نه به زرو زور و فریب ونه به اجتهادات و فتاوای روحانی نمایان و عالم نمایان...
چرا حبیب شده حبیب؟ چرا زهیر شده زهیر؟ غیر از این است که در فتنه سنگینی که شیطان به پا کرده بود و فوج فوج و گروه گروه مسلمانان رااز جبهه ولایت حتی از لشگر امیرالمومنین می ربودند، اینها با پناه گرفتن در حرم امن الهی و با این کهف نجات پیداکردند.
چه کسانی ربوده می شوند ؟
یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ...
کسانی که من حولهم...در اطرافند ، وارد حریم نشده اند ،
مرحوم محدث قمی در کتاب سفینه البحار در احوالات حسن بصری نقل کردند که حضرت امیر المومنین از ایشان پرسیدند که چرا مرا یاری نکردی؟ گفت داشتم می آمدم یک ندایی آمد که دو طرف باطل هستند. حضرت فرمود می دانی کی بود که ندا کرد؟ گفت: نه،. فرمود برادر شیطان بود.
اگر کسی بخواهد که وسوسه ها در او نفوذ نکند،باید در شعاع عصمت معصوم(ولایت و ولایت فقیه) قرار گیرد...
وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَکْفُرُونَ
در آیه 83 نحل می فرماید:
«یعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ ینْکرُونَها وَ أَکثَرُهُمُ الْکافِرُونَ»
نعمت خدا را شناختند، بعد انکار کردند.
امام صادق(ع) در شرح این آیه فرمود:
نعمت خدا روز غدیر به مردم ابلاغ شد، نعمت ولایت مولا علی(ع) بود. ولی بعد از پیغمبر خدا متأسفانه عده ای منکر شدند.
در محضرامام صادق(ع) آیه " تم لتسالن یومئذ عن التعیم" ذکر شد. حضرت فرمودند:
خداوند از چیزی که به بندگانش تفضل کرده، نخواهد پرسید و بر آن بر آنان منت نمی نهد. منت به احسان در مخلوقات، قبیح است و چه رسد به خداوند عالم. چگونه چیزی را که مخلوق خدا به آن راضی نیست، به خدا نسبت میدهید. ولکن، مراد به این نعیم دوستی ما اهل بیت و ولایت ماست. خدا در قیامت از آن بازخواست خواهد کرد.
و اگر حرم امن الهی مکه که موجودیت آن به کعبه است نیز باشد ،
حدیث حضرت زهرای اطهر سلام الله علیه تفسیر آن است که فرمودند :امام مانند کعبه است...
روح امامت یک منصب الهی است از طرف خداوند؛ مثل روحی که خداوند در آدم دمید...
وقتی آن روح منتقل به امام شود امام بالفعل است،چه صغیر باشد چه کبیر، تفاوتی ندارد؛ فقط صحنه امتحان ماست.
امام، همان امام است و همه قوای امامت را دارد، جبرئیل و روح در شب قدر به محضر همین امام میآیندو تدبیر خودشان و ماموریتهای بزرگشان را بیچونوچرا با امام هماهنگ وتنظیم میکنند؛ما هم باید نسبت به امام همین رابطه را داشته باشیم.
قراردادن امامت در قالب جسمی به ظاهر خردسال؛یکی از مراحل امتحان سنگین شیعه بوده است ؛
و جامعه تشیع این امتحان را خیلی خوب دادهو خیلی خوبترخود امام، این امامت را بروز دادند ومظهر تثبیت آن اعتقادات امامیه شدند؛ یکی از ادواری که در آن انشعاب جدی در جامعه تشیع رخ نداد، دوره امام جواد(ع) است...
برداشت از سخنان
استاد سید محمّدمهدی میرباقری