سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در قران

فَلَمَّا تَرَءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسىَ إِنَّا لَمُدْرَکُون* قَالَ کلاََّ  إِنَّ مَعِىَ رَبىّ‏ِ سَیهَْدِین*

 فَأَوْحَیْنَا إِلىَ‏ مُوسىَ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ  فَانفَلَقَ فَکاَنَ کلُ‏ُّ فِرْقٍ کاَلطَّوْدِ الْعَظِیم ...

 وَ أَنجَیْنَا مُوسىَ‏ وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِین... (شعراء 61-65)

 

... و چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، اصحاب موسى گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهیم افتاد.

 موسى گفت: این چنین نیست، بى ‏تردید پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدایت خواهد کرد. 

پس به موسى وحى کردیم که: عصایت را به  دریا بزن.

 پس [دریا] از هم شکافت و هر پاره‏اش چون کوهى بزرگ بود... 

و موسی و هر که با او بود را نجات دادیم... 

حضرت موسی پشت سرش را نگاه کرد.

سیاهیِ لشکرِ فرعون بود و پیش رویش امواج خروشان نیل ...

و کنارش جماعتی از بنی‌اسرائیل که باورش کرده بودند و به حرف‌هایش ایمان آورده بودند.

 حالا امّا درست وسطِ معرکه، جایی که ایمانشان، در معرض محک بود، کم آورده بودند و

 گفته بودند: کارِ ما دیگر حتماً تمام است...

همه‌ی وجود مرد را امّا ایمانی غریب آکنده بود. پیشِ رو و پشت سر را می دید؛

 اما دلش تکان نخورد. 

فقط گفت: محال است خدا من را توی این حال تنها بگذارد.

گفت: پروردگارِ من با من است. حتماً راهی را نشانم خواهد داد...

فرمان آمد...عصایت را به نیل بزن و همان امواجِ خروشان که سد راه بودند ، 

ناباورانه، راه را برای مرد و همراهانش باز کرده بودند.

 

خوب می‌شد اگر گاهی ما هم درست وسطِ معرکه‌هایی که پیشِ رو و پشتِ سرِمان، بسته است،

 همان جاهایی که فکر می‌کنیم دیگر راهی نمانده،

همان‌جاهایی که دور و بری‌ها هم از شرایط ناامید شده‌اند،

 همان توقف‌گاه‌های تلخ یأس، با یقین بگوییم کسی هست که همیشه هست. 

کسی هست که وقتی قدم‌های آدم راست باشد،اورا توی تنگنا و بن‌بست نگذارد.

 کسی هست که همیشه توی لحظه‌های سخت، قاصد بفرستد، راه را نشان بدهد. 

روزنه‌ی امید را باز کند.                

 

  مؤمن بن‌بست ندارد!

 وَ مَن یتّق الله یَجعل له مخرجاً. (طلاق/2)

 

من عرفه نفسه فقد عرفه ربه

 

 «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ  ....» (مائده 105)

«اى کسانى که ایمان آورده ‏اید،به خودوحقیقت خود توجه داشته باشید وخود وحقیقت خود را بیابید...»

کوله زندگی  خود را برداشت‌ و راه‌ افتاد به دنبال‌ خدا ؛

با خود گفت:تا نیابم برنگردم .

نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود.

مسافر باخود گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ پای در گل داشتن ونداشتن لذت رفتن و جستجو ..

 نهال اندیشید: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ ره اورد برگردی. 

کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی،  در خود توست. 

جست‌وجو را از خود باید آغاز کرد و سفر را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.


مسافر رفت‌ , کوله‌اش‌ سنگین‌ بود  چندین دهه گذشت، پر خم‌ و پیچ، بالا و پست.

 مسافر بازگشت . رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود.

 به‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

 درختی‌ تنومندو بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود.

زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا بیاساید.  

 درخت‌ اورا شناخت و گفت: سلام‌ ، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن.

مسافر گفت: شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری.

اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت.

 حالا در کوله‌ زندگیت جا برای‌ خدا هست . قدری‌ از حقیقت‌ در کوله‌ او ریخت.

 کوله مسافر از اشراق‌ پر شد ؛

با حیرت پرسید: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

درخت‌ گفت :تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خود. 

 پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست .

 

دیدار

در زمان های نه چندان دور،

پیرزنی برای برآورده شدن حاجاتش توسط حضرت خضر می بایست

چهل صبح پیش از طلوع آفتاب جلوی در خانه‌اش را آب و جارو می‌کرد .

پیرزن نیت کرد و

 شروع کرد روزهای اول با شوق و ذوق تمام این کار را انجام می‌داد،

حاجاتش را تکرار می کرد تا یادش نرودو گاهی حاجتش را عوض می‌کرد،

گاهی هم همه چیز را به خدا می‌سپرد تا هر چه صلاح است انجام دهدو

گاه به تردید می افتاد وگاه باورش نمی‌شد که

بتواند یکی از پیامبران، حضرت خضر، را ببیند ,

چه برسد به این‌که از او حاجتی بخواهد ...

اما مواظب بود که وظیفه‌اش را درست و بدون کم و کاست انجام دهد ؛

تا مبادا روزی خوابش ببرد

 یا برای آب و جارو کردن آب نداشته باشد یا جارویش شکسته باشد .

روزها می گذشت ...

روزهای آخر دیگر این‌کار برای پیرزن وظیفه شده بود و

 گاهی حاجتش را فراموش می‌کرد و

 به مردمی که در رفت و آمد بودند خیره می‌شد و

با بی‌حوصلگی آن‌ها را تماشا می‌کرد .

 روز چهل‌ام رسید پیرزن در را باز کرد ،

لبخندی زد ،نفس عمیقی کشید ،آب و جارو کرد و جلوی درب خانه نشست.

هنوز خورشید بالا نیامده بود،پیرزن اطراف را نگاه کرد .

 درختان ،گنجشک‌ها ، آسمان‌ ،ابرها ، سر کوچه را نگاه کرد ؛

آن سر کوچه را ، این سر کوچه را،

 مردی چوب به دست داشت رد می‌شد,

 پیرزن او را نگاه کرد چه‌قدر چهره گیرایی داشت،

 نزدیک‌تر شد ...

انگار که پیرزن سال‌هاست او را می‌شناسد به صورتش خیره شده بود.

 در چشمانش نوری بود و بر لبش ذکری.

پیرزن فقط نگاه می‌کردونگاه ...

انگار آن شخص را فقط باید نگاه ‌کرد و سکوت؛نباید حرفی زد.

 مرد به آرامی گذشت پیرزن فقط نگاه می کرد ...

انگار در همان لحظه‌ اول حاجتش را جا گذاشته بود.

 کم‌کم رفت و آمد شروع شد و کوچه شلوغ.

کوچه و خانه پیرزن امروز بوی دیگری گرفته بود بوی نور،

 بوی رهگذری از بهشت .

پیرزن لبخند زد .اصلاً به یاد نداشت که حاجتی دارد .

شاید او خضر را نشناخته بود و

 شایدهم شناخته بودو حاجاتش در مقابل عظمت خضر رنگ باخته بود و

 دیگر هیچ حاجتی در دنیا جز آن نگاه و آن نور نمانده بود ...

سیمای منافقین

 ابوحمزه ثمالی از امام چهارم زین‌العابدین علیه‌السّلام روایت کرده که فرمود:

 بدرستى که منافق نهى می‌کند و نهى نمى‌‏پذیرد و امر می‌کند به آنچه خود انجام نمی‌دهد و

 وقتى به نماز مى‏‌ایستد "اعتراض" می‌کند. (التفات و توجهش به غیر خداست.)

پرسیدم ای فرزند رسول خدا(ص) "اعتراض" چیست؟ فرمود:
 هنگامى که به رکوع می‌رود چون چهارپایان فرود می‌شود یعنى از رکوع چیزى درک نمی‌کند.
روز را به شب می‌برد و همّش خوراک است با این که روزه نبوده است.
در هر بامدادی فکری جز خوابیدن ندارد و همّش خواب است با این که شب بیدار نبوده است.
اگر با تو سخن گوید، به تو دروغ می‌گوید.
اگر به او امانت بسپارى، خیانت کند.
و اگر از او پنهان و غایب شوى، غیبت تو را مینماید و اگر به تو وعده دهد، وفا نمی‌کند.

متن حدیث:

انّ المنافق ینهى ولا ینتهى و یأمر بما لا یأتى و اذا قام الى الصلاة اعترض قلت یا ابن رسول الله و

 ما الاعتراض

 قال: الالتفات و اذا رکع ربض،یمسى و همّه العشاء و هو مفطر و یصبح و همّه النوم ولم یسهر ان

 حدثک کذبک وان ائتمنه خانک و ان غبت اغتابک و ان وعدک اخلفک؛

«اصول کافی، جلد4، صفحه112»
 

سبک زندگی -بخش چهار

اسلام به عنوان یک دین کامل مدعی است که برای تمام شئونات زندگی افراد جامعه برنامه دارد.

 این  برنامه‏ سبک  زندگی انسان مسلمان  را مشخص و او را از غیربی ‏نیاز و متمایز می نماید.

 به این لحاظ اسلام  تنها دینی برای القاء  برخی اعتقادات خاص  نیست، بلکه اسلام را می ‏توان

سبک مشخص و خاصی از زندگی توصیف کرد که اگر نتوانیم  معیارهای مورد نظر آن  را پیاده

 کنیم، قطعا مسلمان بودن ما زیر سوال است، هرچند خود متوجه نباشیم  ویا به زعم خود تعابیر

 و تفاسیر مربوط به خود را به اسلام و تعالیم آن تعمیم دهیم. 

بنابر این  یکی از مسایل  مهم در جامعه ‏ی اسلامی حفظ  شعایر، حرمت  و قداست آنها است.

 در واقع انسان  مسلمان  نه  تنها یک موجود عمل‏ گرای محض نیست، که حتی در کوچکترین

 تعاملات زندگی، معیارهای پذیرفته‏ شده‏ای برای تنظیم و اجرای اعمال خود دارد.

 بدین ترتیب سبک زندگی انسان مسلمان سودا محور و مبتنی به کسب لذت و رفاه به هر طریقی

 نیست، هرچند آن را فی نفسه تخطئه و رد هم نمی‏نماید. بطور کلی می‏توان گفت که زندگی انسان

 مسلمان نمی‏تواند خارج از معیارهای پذیرفته شده باشد. 

همین عامل امروز به یکی از مهمترین چالش‏ها برای فرهنگ مسلط غرب و محور اصلی مقاومت

در برابر استیلا و جهانی شدن آن، تبدیل شده است. جهانی شدن در حقیقت جهانی کردن سبکی از

 زندگی است که منفعت، محوراصلی آن بوده و پایه‏ی آن مصرف گرایی و لذت جویی است.

 با توجه به راهبردهای قدرتهای مسلط اقتصادی و سیاسی جهان که یک نواختی در فرهنگ جهانی

 را برای رونق اقتصاد و تجارت خود مهم  می‏دانند، اسلام  و ارزش‏های  فرهنگی آن  به عنوان یک

 مانع و دشمن مطرح  می‏شود واز همین رو است که سعی در استحاله و ناکارآمد نشان دادن آن به

 هر طریق ممکن دارند. 

البته این تنها دلیل دشمنی غرب با اسلام و معنویت نیست.آن چه از اهمیت بیشتری برخوردار است،

ادعای جهانی اندیشی اسلام است و تعهد انسان مسلمان به سرنوشت معنوی بشرو تلاش در راستای

 خروج از گمراهی‏ها، شهوات و فساد.از همین زاویه است که نه تنها اسلام به یک مانع جهت ترویج

 فرهنگ غربی تبدیل شده که مدعی مبارزه و مدعی انحراف و تباه کننده بودن این فرهنگ است.

 چشم انداز رویارویی فرهنگی اسلام و غرب امروز به یک نبرد نرم تمام عیار و طاقت فرسا تبدیل

شده و فضای رسانه ‏ای میعادگاه آن قرار گرفته است. 

آن چه امروز در افغانستان و در فضای رسانه ‏ای بخصوص در بین رسانه ‏های صوتی و تصویری 

 شاهد آن هستیم در حقیقت بخشی از ماجرای رویارویی فرهنگی اسلام و غرب است. 

رویارویی که تلاش می‏شود از یک سو ساختارهای  حاکم  بر سبک زندگی مسلمانان را تخریب نماید

 و از سوی دیگر با استفاده از ترفندهای رسانه ‏ای ارزشهای فرهنگ و زندگی غربی را تزریق کند.

 این  یک  تئوری کلی و شناخته شده است و قدری هم  کلیشه ‏ای به نظر می‏رسد، ولی اگر بخواهیم

 وارد جزییات و ترفندهای این رویارویی شویم با دنیایی  پیچیده و مشمئز کننده  روبرو خواهیم شد

 که به شدت تهی از واقعیت و حقیقت است.