سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه اعراف - 1

سوره مبارکه اعراف

پس از مفتاح الکتاب،پنج سوره قبل در تدبر جایگاه خاصی دارند، 

سوره بقره اعلام دین جدید و جامعه دینی جدیدیست که 

قرار است براساس شریعتی نو شکل بگیرد،

سوره آل عمران وضعیت حال جامعه مسلمانان را بیان کرده و

 در واقع پیاده‌شده سوره بقره در حال است. 

سوره نساء به شریعت اختصاص دارد و

 قوانین تعامل مسلمانان با اهل کتاب در آینده را بیان می‌کند.

 در سوره مائده موضوع جامعه دینی و اهل کتاب به اوج خود می‌رسد و 

حسن ختامی‌ست برای اکمال دین جدید و اتمام نعمت و دستورات جامعه و تعامل آن با اقوام قدیم. 

در سوره انعام اهل کتاب کم‌رنگ شده و مساله مشرکین پر رنگتر شده و

 احتجاجاتی اطراف توحید، نبوت و قیامت با کسانی طرح می‌شود که

 نه توحید را پذیرفته‌اند و نه هیچ پیامبری را قبول دارند.


سوره اعراف،

 سوره‌ای مفصل و بلند است و 

فضایی متفاوت با سوره‌های پیشین دارد.

سوره مکی‌ست، 

سوره‌های مکی غالباً در مورد اصول دین و مسائل اخلاقی هستند.

موضوع اصلی سوره ، نبوت است.

 بخش قابل توجه سوره مربوط به داستان انبیااست. 

سوره اعراف بعد از مقدمه‌ ای وارد داستان حضرت آدم و حوا می‌شود.

 این داستان با آیه‌ای شروع می‌شود که ما را به یاد سوره بقره می‌اندازد،

 گویی باید از نو شروع کنیم...

این سوره و سوره بقره، هردو به طور مفصل به داستان آفرینش پرداخته‌اند. 

در سور دیگر، به این داستان تنها اشاراتی شده است.

سوره با حروف مقطعه آغاز می‌شود:

 المص...

 این حروف هم یادآور سوره بقره است.

 اگر طبق نظر برخی مفسرین، بپذیریم که حروف مقطعه مشابه، نشان از محتویات مشترک است،

 باید در این سوره به دنبال شباهت‌هایی با سوره بقره باشیم.

آیه بعدی خطاب به "پیامبرو نبی"است: 

کِتَابٌ أُنزِلَ إِلَیْک...ُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِین

َ ﴿آیه ٢﴾

این کتاب برای انذاراست و ذکر و یادآوری‌ست برای مؤمنین. 

 آیه ی شروع، با دیدکلی که در مورد سوره گفته شد،‌ هماهنگ است: 

نبوت...

در سه آیه بعدی(آیات 3،4،5) تأکید بر تبعیت از چیزیست که از ناحیه پروردگار نازل شده است و 

عاقبت کسانی که سرپیچی کنند، بیان می‌شود. نبوتی هست، 

کتابی از طرف خدا نازل می‌شود، 

که دستورات دینی را در بر دارد،

 شهرهای بسیاری بوده‌اند که از این دستورات پیروی نکرده‌اند و هلاک شده‌اند. 

در هنگام هلاکت نیز به این حقیقت اذعان داشته‌اند که ستمکار بوده‌اند. 

همه این هلاکت‌ها در پی نبوت آمده است:

 نبوت،‌ نزول کتاب، 

عدم تبعیت و هلاکت.

اتَّبِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ ...* وَکَم مِّن قَرْیَةٍ أَهْلَکْنَاهَا...* فَمَا کَانَ دَعْوَاهُمْ ...

سپس در آیات بعدی (آیات 6،7،8،9)عقوبت اخروی این عدم تبعیت بیان شده است:

فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ... الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ ﴿٩﴾

این مقدمه‌ای کوتاه است که 

زمینه را برای کل سوره آماده می‌کند.

 

آیه 10

وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِش...

ما برای شما در زمین جایگاهی قرار دادیم... 

این زمین برای ما آماده شده‌است...

وبا آیه بعد توضیح می‌دهد که

اصلاً چرا این‌جا هستیم و 

جطور شده که به این‌جا آمده‌ایم.

زمینه را برای عقاید دینی ما آماده می‌کند و

 هشدار می‌دهد که چه دشمنی داریم.

(مشابه داستان روایت شده در سوره بقره)

آیه 11

 وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ

 فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِّنَ السَّاجِدِین

در طی یک آیه،‌ 

انسان خلق شد، 

سجده اتفاق افتاد و

 ابلیس تمرد کرد.

لقد خلقناکم ،ثم صورناکم

 «صورناکم» در قرآن

 معمولاً مربوط به 

جنین در رحم مادر است،

گویی خلقت آدم

 تمثیلی از

 دوران جنینی است...

آفرینش انسان مهم ترین داستان قرآن است.

 بازگویی موقعیت انسان درخلقت است.

در این داستان شخصیتی وجود ندارد،بعضی ها معتقدند تمثیل است ...

درحکایت آفرینش تک تک واژه ها خیلی اهمیت دارند،

چون واژگان این داستان باید ستونهای اصلی خانه ی انسان در دنیا باشند و

 بیان وضعیت کلی بشر...

حکایت آفرینش آدم چندین بار در قرآن آمده، 

اما بیشترین مورد بحث ،

 یکی در اوایل سوره ی بقره و دیگری در سوره اعراف است.

 

داستان آفرینش انسان انگار در زمین اتفاق نمی افتد، در آسمان هاست. 

داستان خلقت است دیگر، شروع همه ی داستان ها. 

واز معدود داستان های قرآن است که شخصیت پردازی ندارد. 

در آفرینش همه چیز خیلی خیلی صریح و کوتاه بیان می شود ،

گویی حکایت آنقدر کوتاه است که محلی برای شخصیت پردازی نیست؛ 

دیالوگهایی که مثلا از داستان حضرت یوسف هست اینجا نیست،

 دیالوگ هایی که شخصیت پردازی آدم ها را نشان می دهند و ....

مثلا در داستان یوسف دیالوگ ها کاملا نشان دهنده شخصیت هاست،

 هر کسی با آهنگ و کلمات خاصی حرف می زند. برادران زیاد قسم می خورند،

 یوسف قاطعانه حرف می زند، زنان مصر مرتب واژه هایی را تکرار می کنند.

 این جا اصلا این طوری نیست.

انگار از ابتدا معلوم است که آدم قرار است وارد زمین بشود...

نکته ی مهمی است این.... 

از اول معلوم است این موجود موجودی است که توی بهشت ماندنی نیست، 

که اتفاقی می افتد و هبوط صورت می گیرد...!  

موجودی که جایگاهش بهشت است ولی از آنجا بیرون می شود،

 باید انگار یک مرحله ای را بگذراندتابتوانددر بهشت زندگی کند ...

 

در سوره بقره مسائل پیرامون حضرت آدم پررنگ‌تر است و 

در سوره اعراف، نقش شیطان پر رنگتر دیده می‌شود. 

درک ابلیس، کمک به درک منشاء شر در جهان است،

در این سوره گویی به شیطان تریبونی داده شده است.

 گفت و گو با شیطان مفصل نقل شده است.

(در سوره بقره گفتگوی خدا و ملائکه تفصیل دارد)

آیه 12

قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُک

قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ 

از آیه معلوم می شود که خلقت آدم ازخاک و درمراتب وجودی پایین‌تر از آتش است.


 قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ

نفرمود :

«چرا سجده نکردی؟»

 بلکه فرمود:

«چه چیزی مانع شد تا سجده نکنی؟» 

"ریشه سجده نکردن"را نشان می دهد:

 یعنی اگرکسی به دستورات الهی تن نمی‌دهد و در مقابل دستورات الهی می‌ایستد، 

مانعی در او وجود دارد.

یعنی شناخت موانع وجودی‌ در عدم تسلیمیت لازم در مقابل دستورات الهی ...

ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ؟

قالَ ... خَلَقْتَنی‏ ...

شیطان در مقابل دستور مستقیم خدا در سجده کردن ایستاد و 

در مقام چرایی کارش، به خالقیت خدا تمسک جُست؛

شیطان خالقیت خدا را قبول داشت (خَلَقْتَنی) و آن را مبنای استدلال خود قرار داد،

 اما خود را ملزم به اطاعت از دستور خدا نمی‌دید...

 یعنی مساله اصلی در خداباوری

 که ایمان و کفر را رقم می‌زند، 

اعتقاد به خالقیت خدا نیست؛

 بلکه قبول ربوبیت تشریعی خدا و لزوم اطاعت از خداست.

یعنی

کسانی که خدا را به عنوان خالق قبول دارند، و حتی در بیاناتشان بر آن تاکید می‌ورزند، 

اما خود را ملزم به پیروی از دستورات خدا نمی‌دانند و

 با گمانه‌زنی‌های خود - چه‌بسا با استدلال‌های خداباورانه!- درمقابل دستورات الهی

 بهانه‌تراشی می‌کنند، 

و تخلف از دستورات خدا را منطقی‌تر می‌پندارند،در این مقام اند.

 

«... خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»:

ابلیس، انسان را در حد موجودی ساخته شده از «گِل» دید و

 به مخالفت با دستورات خدا درباره انسان پرداخت؛ 

امری که اساس نگرش اومانیستی دوره مدرن را تشکیل می‌دهد،

 مهمترین اشکال نظریه تطور انواع (تئوری تکامل داروینی)، 

این نیست که سابقه‌ای خاکی برای انسان نشان می‌دهد و 

می‌کوشد ردپای موجودات را از خاک تا انسان تعقیب کند،

 بلکه مهمترین اشکالش در این است که این تئوری زیست‌شناختی به یک ایدئولوژی تبدیل شده ،

به حدی که در مقام انسان‌شناسی اصرار دارند که انسان را منحصر به این سابقه کنند و

 بُعد روحی انسان به عنوان یک حقیقت متعالی الهی را انکار کنند.

تاسف‌بارتر اینکه این نگاه کاملا ضد انسانی نام «اومانیسم: انسان‌گرایی» به خود گرفته است و

 انکار مقام خلیفة‌اللهی انسان به عنوان احترام و ارزش به انسان معرفی می‌شود!!!

آیات 13تا 22

شیطان در مقابل خالق است،‌ قبول دارد که خالقش خداست،

 اما به دستور او برای سجده عمل نمی‌کند. 

ظاهرا موحد است، اما توحید عملی ندارد. 

در آیه ۱۶ می‌گوید که تو مرا اغوا کردی. یعنی باز هم به وحدانیت خالق ایمان دارد. 

لحن آیه ۱۵، بیانگر این است که گویا اگر ابلیس تمرد نمی‌کرد،

 خداوند برنامه‌ای برای اغوای بشر داشت. یعنی مثلاً فرشته‌ای مسئول این کار می‌شد.

 این طور نیست که چون شیطان تمرد کرده، حالا قرار است بشر امتحان بشوند.

 ذات انسان طوری است که باید کسی از بیرون او را اغوا کند تا 

ناخالصی‌هایش از بین برود، یا گمراه شود. 

 آیه 20 ، شیوه شیطان برای اغوای انسان را می فرماید ،

 گویی خودش هم نمی‌داند چه می‌گوید و چه استدلالی می‌کند.

 آدم‌ها نیزاز این مدل استدلال زیاد استفاده می‌کنند: 

اگر از این درخت بخورید، یا ملک می‌شوید، یا خالد می‌شوید. 

مثلا در سوره انبیاء مشرکین را می بینیم که سرگردانند،

 می‌گویند تو یا شاعری، یا مجنونی، یا ساحری و...

وشیطان قسم می‌خورد که خیرخواه آن‌هاست. 

کسی که دروغ می‌گوید، چون همواره هراس دارد که

 طرف مقابلش دروغ او را بفهمد، قسم می‌خورد. 

این قسم خوردن و خیرخواهی در کلام برادران یوسف (ع) نیزپررنگ است...

این اولین دروغ عالم است،

 همه ما به نوعی تحت عواقب این دروغیم. 

نکته جالب توجه این است که در پنج داستانی که از انبیا در این سوره آمده، 

کلمه خیرخواه تکرار شده است. 

همه پیامبران با زبان‌های مختلف به قومشان یادآوری می‌کنند که خیرخواه آن‌ها هستند. 

از طرفی می‌بینیم که مدعیان هدایت دروغین هم ادعای خیرخواهی دارند.

در دستور خدا به آدم و حوا این بوده که به آن درخت حتی نزدیک هم نشوید.

 اما آن‌ها نه تنها نزدیک شدند، بلکه از میوه آن نیز خوردند و به این ترتیب بود که

 زشتی هایشان بر آن‌ها پیدا شد.

 در سوره بقره صحبتی از این نیست که شیطان می‌خواسته سوآتشان را بر آن‌ها آشکار کند،

 چون تمرکز بر روی انسان بوده و نه شیطان. 

هبوط در سوره اعراف دو بار آمده و در سوره بقره یک بار.

در آیه 13

 فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها

تکبر همیشه و همه‌جا بد است، چرا تعبیر «فیها» را آورد و فرمود:

 تو را نرسد که «در آنجا» تکبر کنی؟

 علامه طباطبایی می فرمایند:

" معلوم می‌شود که امر به سجده، امری به فرشتگان از آن جهت که فرشته‌اند نبود،

 بلکه امری بود مربوط به مقامی که فرشتگان «در آنجا» بودند که اگر کسی «در آنجا» باشد، 

او را نرسد که در قبال دستور خدا تکبر ورزد؛ 

و اگر دستور سجده، ربطی به این مقام و منزلت نداشت، 

وهبوط شیطان فقط به خاطراطاعت نکردنش بود، کافی بودبفرماید«تو را نرسد که تکبر کنی"

 (المیزان، ج8، ص23)


وشاید بتوان گفت :

مقام قرب الهی، مقامی است که تکویناً با تکبر قابل جمع نیست و

 جایی برای تکبر در آنجا وجود ندارد.

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فیها

در این مقام ، تکبر راه ندارد.

یعنی برخی از وضعیت‌های اخلاقی (مانند تکبر) ‌با برخی از

 وضعیت‌های تکوینی (مانند مقام قرب الهی) قابل جمع نیستند...

نیمی از سوره اعراف پیرامون داستان انبیا، یعنی نبوت است.

داستان آفرینش انسان درسوره مقدمه‌ای برای ورود به بحث نبوت است.

انسان شناسی قرآن با داستان آفرینش ترسیم می‌شود. 

گویا هرچه که به انسان مربوط است، در پرتو این داستان معنا می‌یابد. 

توحید و معاد مستقل از انسان و جهانی است. 

اما نبوت در ارتباط با انسان است.


مسائلی مانند نبوت شناسی، پیامبر شناسی، کتاب شناسی، شریعت شناسی،

 امام شناسی، همه مربوط به انسانند.

از داستان آفرینش و خلافت انسان در زمین،

معلوم است که انسان بدواً شایسته زندگی در بهشت است و بدانیم که

 ما از بهشت تبعید شده‌ایم و به طور موقت در زمین ساکنیم و 

بنا بر این است که به آن‌جا بازگردیم. 

که در این دوران تحت نفوذ وسوسه‌های شیطان خواهیم بود و 

هدایتی از سمت خدا به سوی ما خواهد آمد و

 این خوف از آینده و حزن نسبت به گذشته را از بین خواهد برد.

مأنوس بودن با این داستان، 

قبول داشتنش و حس کردن آن در زندگی روزمره لازمه دینداری است. 

مثلا، هر روز با ذکر این آیه از خواب بیدار‌شویم که: 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِین

 ویا ،

 ثُمَّ لَآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِین

(آیه17)

آیه‌ای خوفناک است و مراقبتی بیشتر می طلبد،

 

در سوره بقره حکایت این بود که به زمین بروید تا هدایتی برای شما برسد.

 در سوره اعراف، احکام و شیوه‌ای از زندگی و بودن در زمین به آدم القا می‌شود که

 کلیات هدایتی است که بناست از طریق انبیا به ما برسد.

 در واقع اصول شریعت به نحوی بیان می‌شوند.

چهار خطاب به بنی آدم، سخنانی که بیش‌تر جنبه کلی دارند و

 شرح اصول هدایت خدا بر زمین است.

خطاب اول

 دعوت به تقواست. 

هر آن‌چه که

 لباس ظاهری برای

 ظاهر انسان به ارمغان می‌آورد،

 تقوا همان را

 برای باطن و روح انسان خواهد داشت. 

تقوی ، زینت روح و 

پوششی برای بدی‌هاست. 

خطاب دوم هشدار از فتنه شیطان است. 

«اى فرزندان آدم، زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ 

چنان‌که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند، و لباسشان را از ایشان برکند،

 تا زشتی هایشان را بر آنان نمایان کند.

 در حقیقت، او و قبیله‌اش، شما را از آنجا که آن‌ها را نمى‌بینید، مى‌بینند.

 ما شیاطین را دوستان کسانى قرار دادیم که ایمان نمى‌آورند.» 

و توجیهات آدم‌ها :

 پدرانمان را بر آن یافتیم یا خدا ما را به آن امر کرده! 

سپس خدا دعوت به قسط و سپس توحید می‌کند: 

وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ ۚ

خطاب سوم بیانی کلیست:

 بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.

 اصول کلی هدایت بیان شده اما جزئیات بعدتر آمده‌است.

و آخرین خطاب،

 اشاره به آمدن رسولان الهی و تبعیت از آن‌ها برای عدم حزن و خوف است.

  

سوره مبارکه اعراف - 2

آیه 24

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...

انسانِ هبوط کرده، 

انسانی است که با دیگران دشمنی می‌ورزد،

 اما اگر کسی به افق ایمان وارد شود از این هبوط خارج شده و در باطن خویش راهی بهشت می شود و

 لذا در میان مومنان واقعی، 

نه‌تنها دشمنی‌ای نیست، بلکه رابطه آنها رابطه برادری است انما المومنون اخوه 

 انسانِ هبوط کرده،

 بنای حقیقی‌اش بر دشمنی است،

 کسانی که از این هبوط خارج نشوند و وارد ایمان و تقوای الهی نگردند،

 هرچقدر هم در ظاهر دوستانی صمیمی باشند، ولی وقتی پرده‌ها کنار رود، 

معلوم می‌شود حقیقتا برای همدیگر دشمن بوده‌اند،

 چنانکه می‌فرماید:

" الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین‏"

" دوستان بسیار صمیمی در آن روز با هم دشمن‌اند مگر متقین"

 (احزاب/67)

قالَ اهْبِطُوا ...:

با اینکه آدم و حوا توبه کردند،

 اما باز هم مجبور به هبوط شدند. 

یعنی:

الف. از آثار وضعی گناه نمی‌توان گریخت (تفسیر نور، ج4، ص43)

ب. این گناه آنها، گناه اصطلاحی‌ای که عذاب بر آن مترتب می‌شود و

 انبیاء از آن مصون هستند، نبود؛ زیرا توبه اثر معنوی گناه را زایل می‌کند و

 اگر این فروفرستاده شدن آنها از باب عقوبت بوده، چون توبه آنها پذیرفته شده،

 دیگر یا این عقوبت نباید رخ می‌داد یا اگر قبلا رخ ‌داده بعد از توبه باید به بهشت برمی‌گشتند.

 پس این، صرفا اثر وضعی آن اقدام آنها بوده، نه مخالفت با امر مولوی الهی و گناه اصطلاحی. 

(المیزان، ج1، ص137)

آیه 27 

حضرت آیت الله جوادی آملی:

می‌دانید چطور ابوین را خارج کرده است می‌دانید چگونه شما را برهنه می‌کند؟

 هم از جامه ظاهر برهنه می‌کند هم از جامه باطن برهنه می‌کند ،

هم سوءات شما را ظاهر می‌کند هم سیئات شما را ظاهر می‌کند،

 برای اینکه انه یراکم هو و قبیله ...

ما را می‌بیند و ما او را نمی‌بینیم ...

 فریب دیده نمی‌شود ... 

دیدن فیزیکی معیار نیست چون او که با چشم ما کار ندارد که او در مجاری درک و

 اندیشه ما کار دارد آن ابزارش غرور و فریب است ،

 انسان فریب خورده خب نمی‌بیند دیگر،

 از راهی می‌آیند که انسان درک نمی‌کند و این راه فریب است و 

این جنگ نابرابر است برای اینکه اوست و قبیله او اوست و ذریه او اوست و 

واحد پیاده نظام او و اوست و واحد سواره نظام او و 

همه اینها از راهی می‌آیند که آدم آنها را نمی‌بیند...

(اشاره به سوره کهف و سوره اسرا )

آیه 31

کلمه «زینت» می‌توانداسم باشد برای چیزی که با آن زینت می‌دهند (= مایه آراستگی) 

ویا مصدر باب «تفعّل» باشد (به معنای زینت کردن)

 (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏8، ص393) 

 «زینت» به معنای هر چیزی است که به وسیله آن چیز دیگری را زیبا جلوه دهند ...

«مَسْجِدٍ» در وزن «مفعل» هم برای اسم مکان به کار می‌رود و 

هم برای اسم زمان؛ و لذا در این عبارت «عند کل مسجد» 

 مسجد هم می‌تواند به معنای محل سجده (خواه مسجد اصطلاحی، و یا هرجایی که انسان نماز بگذارد) 

باشد و هم به معنای زمان سجده کردن (یعنی هنگام نماز)

«تُسْرِفُوا» و «الْمُسْرِفینَ»: 

از ریشه «سرف» به معنای «از حد و اندازه تجاوز کردن» است و 

در معنای «مورد غفلت قرار دادن» هم به کار می رود

 (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص153)

امام صادق ع در مورد آیه «در هر سجده‌گاهی [هنگام هر نمازی] زینت‌تان را برگیرید» 

روایت شده است که فرمودند: غسل هنگام دیدار [زیارت] هر امامی.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص110

یابَنی‏ آدَمَ خُذُوازینَتَکُمْ عِنْدکُلِّ مَسْجِد ...

ما غالبا برای اصلاح جامعه و انسان‌ها دنبال دستورالعمل‌های پیچیده اخلاقی می‌گردیم؛

 اما قرآن از کجا شروع می‌کند؟!

 از همین جاهای ساده ...

مسجد چه به معنای محل سجده کردن و نماز خواندن باشد، ویا زمان آن، 

ویا به معنای مصدری (خود سجده کردن و نماز خواندن)،

درآیه از ما می‌خواهد عبادت را با زیبایی‌ ظاهری نیز گره بزنیم و

 برای خوردن و آشامیدن مدیریت برنامه داشته باشیم و

 این برنامه را با ارتباط عاطفی با خدا گره بزنیم.

"خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا...

اوّل نماز، آن گاه غذا.

 اوّل توجّه به روح و معنویّت،

 آن گاه توجّه به جسم.

 (استاد قرائتی، تفسیر نور، ج‏4، ص54)

آیه 33

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّی

َالْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ 

وَالْإِثْمَ 

وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَق

ِّ وَأَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا

 وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ 

همه محرمات در این آیه جمع شده‌اند که در یک تقسیم ابتدایی می‌توان آنها را در دوسته قرار داد: 

محرمات مربوط به فعل و عمل انسان (فواحش، اثم ، بغی) 

و محرمات مربوط به اعتقادات و اقوال انسان (شرک ورزیدن به خداو افترا بستن بر خدا.)

 (المیزان، ج8، ص86)

حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ،

ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ :

آَشکارا بد بودن یک کار، غیر از آن است که کار بد، آشکارا انجام شود یا در خفا؛

 کار ناشایست به خودی خود بد است، 

چه کسی شاهد باشد و ببیند و آشکارا انجام شود، و چه مخفیانه انجام شود.

گاه معیار اخلاق را به نوعی در ارتباط با دیگران می‌دانند،

آیه می فرمایدکه برخی کارها هستند که حتی اگر هیچ انسان دیگری از آن مطلع نشود، 

همچنان ناشایسته‌اند. 

یک متدین بخوبی عمق این سخن را می‌فهمد زیرا می‌داند که

 شرم از محضر خداوند بسیار بالاتر از شرم حضور دیگران است.

حَرَّمَ رَبِّیَ ... الْإِثْمَ :

عموما «إثم» به گناه ترجمه شده؛

 اما بر این اساس جمله «خدا گناه را حرام کرد» جمله بی‌حاصلی خواهد بود .

 به هر گناهی اثم نمی‌گویند؛

 بلکه «إثم» آن جایی است که شخص در انجام کار خیر و

 در انجام آنچه برعهده‌اش است، کوتاهی کند (= تقصیر بورزد) و «مقصر» باشد.

به تعبیر دیگر، اثم هر آن چیزی است که انحطاط و ذلت و سقوط انسان را در پی دارد،

 مانند شرابخواری، (المیزان، ج8، ص85)

حَرَّمَ رَبِّیَ ...الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ...

عموما «بغی»را«ظلم و ستم» ترجمه کرده‌اند؛

 اما بر این اساس عبارت «ظلم و ستم به ناحق» عبارت بی‌حاصلی خواهد بود؛

 زیرا خود ظلم و ستم یعنی کار به ناحق انجام دادن.

 «بغی» یعنی زیاده‌خواهی‌ای که

 حقی را ناحق کند که حرم ربی....

حَرَّمَ رَبِّیَ ... أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ:

خدا شرک‌ورزیدن به خود را حرام کرده است.

اما چرا به آن تذکر داده؟

مگر ممکن است شرک‌ورزی حلال باشد؟ که حرام شود؟

واقعا نه! 

شرک، تنها شرک جلی (مانند بت‌پرستی و ...) نیست؛ بلکه شرک خفی هم هست. 

باور به توحید یعنی اینکه تنها یک خدا هست و تنها او همه کاره عالم است،

که هم در نظام تکوین ،

همه چیز به دست اوست و هر موجودی هر خواسته‌ای دارد تنها و تنها اوست که 

برآورده می‌سازد و اسباب و علل، همگی به اراده و خواست او اسباب و علل شده‌اند 

(به قول فلاسفه، او مسبب‌الاسباب است؛ یعنی سبب‌ساز است و سبب‌ها را او سبب کرده است)

 پس هر وقت برای انجام کاری چشم به غیر او باشد و

 گمان شود که غیر او در رفع نیاز عامل است، برای او شریک قرار داده‌است...

هم در نظام تشریع، 

همه چیز به امر اوست؛ که اگر در زندگی‌ جز دستورات خدا، دستورات دیگری رعایت شود که

 خدا ما را به اطاعت از آن دستورات امر نکرده 

(آن گونه که مثلا به اطاعت از پیامبر و اولی‌الامر دستور داده؛ نساء/59) 

باز هم برای او شریک قرار داده‌ شده است.


شرک‌ورزی حرام است، حرم ربی ؛ 

اما نه فقط بت‌پرستی؛ بلکه شرک‌ورزی در هر ساحتی حرام است و تذکر آن ضروری ..

حَرَّمَ رَبِّیَ ... أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُون :

خداوند حرام کرده است که بر او چیزی بگوییم که نمی‌دانیم؛

 این حداقل شامل موارد زیر است:

الف. درباره خود خدا بدون شناخت معتبر سخن گفتن...

ب. درباره کار خدا (آفرینش و مخلوفات خدا) سخنی گفتن بدون اطلاع کافی در آن زمینه 

ج. انجام یا ترک کاری را به عنوان دستور خداوند معرفی کردن، 

د. انجام یا ترک کاری را از دین الهی نفی کردن...


آدمی اگر لحظه‌ای در سخنانی که در یک شبانه‌روز بر زبان می‌آورد درنگ کند،

آیا تمامی سخنان و اظهار نظرها و قضاوت‌هایی که درباره خود و دیگران و جامعه و

 علم و دین و ... دارد و حتی گاه بر آنها در مقابل دیگران اصرار می‌ورزد، 

همگی بر اساس شناخت و علم است، 

یا بسیاری از آنها صرفا بر اساس حدس‌ و گمان‌ است و شنیده ها...

آیا با توجه به توضیح فوق، 

بسیاری از سخن گفتن‌های ما، 

مصداقی از آنچه خداوند حرام کرده، نیست؟

آیه 33

تعبیر «أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ...»

 رابطه ما با خدا را مطرح می‌کند.

 در نگاه دینی، خوبی و بدیِ همه کارها، در درجه اول،

 در ارتباطی که بین انسان و خدا دارند، تعریف می‌شوند.

 به تعبیر دیگر، حتی اگر در ظاهر، حسن فعلی و فاعلی‌ای در کار باشد، 

اما شخص از خدا بریده باشد، هیچ عملی سودی ندارد و همه اعمال بظاهر خوبِ انسان‌هایی که

 خود را تحت ولایت خدا قرار نمی‌دهند (= کافر یا منافق)،

 در روز قیامت «هباءاً منثورا» (فرقان/23) خواهد بود.

آیه 35 

...یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی...

«یَقُصُّونَ» از ماده «قصص» 

یعنی «تتبع و پیگیری چیزی»

 (مفردات ألفاظ القرآن، ص672) چنانکه وقتی مادر موسی وی را به دریا می‌اندازد و

 می‌خواهد به دخترش سفارش کند که وی را تعقیب کند و 

کار وی را پیگیری کند تعبیر «قُصِّیه‏» به کار می‌برد. (قصص/11) 

و اخبار طولانی را «قصص» گویند چون مطالبش در پی هم می‌آید،

 و حکایت اموری است که در پی هم واقع شده‌اند (الفروق فی اللغة، ص33)

 و «قصاص» هم به معنای پیگیری کردن از جراحت و لطمه‌ای است که

 به کسی وارد شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص672)

آیه 36 

وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ 

و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند و نسبت به آنها کبر ورزیدند،

 آنها همنشینان آتش‌اند...

به جای "تکذیب هدایت"،

 از "تکذیب نشانه‌ها" گفته می شود،

 هدایت خدا از طریق نشانه‌ها و آیات صورت می‌گیرد. 

در واقع، مسیر هدایت، مسیری است که با علائمی نشانه‌گذاری شده است. 

شبیه جاده‌ای که با علائم راهنمایی و رانندگی، نشانه‌گذاری شده است.


انسان حقیقتی آسمانی داردو در زمین غریبه‌ است، انسان غریبه برای پیدا کردن مسیر خود،

 نیاز به راهنمایی دارد. کسی که این راهنمایی را جدی بگیرد بی‌هیچ ترس و غمی و

 با اطمینان خاطر این مسیر را طی می‌کند؛

 اما کسی که این علائم را انکار می‌کند سرگردان می‌ماند...

 در حوزه شناخت واقعیت، درک حسی محض از اشیاء (یعنی صرفا آنچه در اشیاء می‌بینیم) 

کافی نیست و نشانه‌شناسی هم لازم است که واقعیت، و حتی همین واقعیات مادی را فقط در

 افق ماده مطالعه نکند و آن را علامت و نشانه‌ای برای واقعیات برتر قرار دهد؛

أُولئِکَ أَصْحابُ النَّار...

چراکسانی راکه 

نشانه‌های الهی را تکذیب می‌کنندو

 استکبار می ورزند

 «همنشین آتش» می داند؟

تا به حال به آتش فکر کرده‌اید؟

 آتش ، هیچ واقعیتی را در کنار خود باقی نمی‌گذارد وهرچه را که

 در جوارش باشدرا می‌سوزاند و پوچ می‌کند.

 کسی که کفر و استکبار می‌ورزد، حقیقت را انکار می‌کند و 

کسی که حقیقت را انکار کند زندگی خود را بر اساس وهمیات و خرافات بنا می‌کند که

 باطن آن، پوچ و وهمی است؛ و چون او تمام حقیقت خود را چنین رقم زده است،

 پس همواره همنشین آتش است، 

آتشی که دائما پوچی هر آنچه وی برای خود بنا کرده را به وی نشان می‌دهد.

شاید آتش ،

ساده‌ترین کلمه‌ای است که 

فهم انسان از پوچی خودش را

 نمایان می‌کند،

آتش را می‌بینی، اما دست که به سویش ببری، چیزی دستت را پر نمی‌کند؛ 

ظاهرش زیباست، اما بشدت سوزاننده و نابود کننده است.

آتش واقعیت «مشت پر کن» ندارد و هر واقعیتی هم که نزدیکش شودرا از بین می‌برد و

 هرچه که هست را «نیست» می‌کند.

کسانی که به دنیا بسنده کرده‌اند، در آخرت چیزی ندارند جز آتش ، 

هیچ واقعیت «مشت پر کن»ی برایشان نیست؛ 

چنانچه در سوره هود آیه 16 می فرماید :

أُولئِکَ الَّذینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُون 

آنان کسانی هستند که

 هیچ چیزی نیست برای آنها در آخرت مگر آتش که 

هم خودشان رامی‌سوزاند که هرهویتی برای خودایجاد کرده وساخته بودند (صنعوا)را تباه می‌کند و

 پوچی‌اش را نشان می‌دهد و هم اعمال و کارهایشان را می‌سوزاند و باطل می‌کند...

آیه 35 و 36

وقتی پیامبران الهی بیایند و آیات خدا را برای مردم بخوانند، 

مخاطبان طیفی را تشکیل می‌دهند که

 این دو آیه وضعیت دو سر طیف را ترسیم می‌کند. 

در آیه 35، در یک سر این طیف، 

کسانی هستند که بر اساس آیات الهی،

 تقوی و اصلاح پیشه می‌کنند؛ 

و به حقیقت بهشت - که جای هیچ بیم و ترسی در آن نیست - می رسند؛ 

و در آیه 36 ،

کسانی هستندکه آیات خدا را تکذیب و نسبت به آنها تکبر می‌ورزند

 و یاران آتش اند ...

راستی،

ما در کجای این طیف هستیم؟

وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ...

 دلیل جهنمی شدن راآن هم بدترین نوع جهنمی شدن (که هیچگاه از آن بیرون نمی‌آیند) را فرمود که 

آیات خدا را دروغ می‌شمارند و نسبت به آن تکبر می‌ورزند.

غالبا جهنمی شدن افراد را بر اساس اعمالشان می‌دانیم؛ 

اما این آیه نحوه موضع‌گیری معرفتی افراد را عامل اصلی جهنمی شدن جاودانه افراد می فرماید؛

باور نکردن و جدی نگرفتن آیات الهی و خود را برتر دیدن از اینکه این آیات به کار ما بیاید، 

هر دو،‌ موضع‌گیری معرفتی افراد است، نه یک اقدام و عمل معین؛

 و چگونه است که خداوند در جمع‌بندی داستان آفرینش انسان، و در مورد ریشه جهنمی شدن،

 بدون اشاره به هیچ عملی، صرفا از یک موضع‌گیری معرفتی سخن گفته است؟

در آیه 35، بهشتی شدن را در گروی «تقوی و اصلاح مبتنی بر آیات خدا» دانست و

 آیه36، جهنمی شدن را در گروی «تکذیب آیات و کبر ورزیدن ».

 یکی از جنس عمل وفعل(عمل مبتنی بر معرفتی خاص)؛ و دومی از جنس موضع‌گیری معرفتی.

اینها دو سر طیف‌اند،برای بهشتی شدن، انسان هم باید برنامه الهی را در مقام شناخت جدی بگیرد و

 هم بدان برنامه کاملا عمل کند؛

 و هر مقدار که بدان عمل نکند، همان اندازه از آن سر طیف دور می‌شود.

 اما اگر اصل برنامه خدا را انکار کند، دیگر عمل مبتنی بر آن برنامه هم نخواهد داشت؛

 و لذا اعمالی هم که انجام دهد، جهت‌گیری الهی نخواهد داشت ...

اعراف 40

إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا...لَا تُفَتَّحُ لهَُم أَبْوَابُ السَّمَاء

آن‌ها که آیات ما را تکذیب کردند و نسبت به آن تکبّر ورزیدند

درهای آسمان برایشان گشوده نمی‌شود

چه سخت و دردناک است

که درهای آسمان به رویِ آدم بسته بشود...

سوره ازآفرینش آدمی شروع کرده و به انتهای تاریخ بشر می‌رود،

آغاز را نشان می دهد و سرانجام را...

ازحیات دنیوی به سرعت می‌گذرد به جایی که فرشتگان از آن‌ها می‌پرسند:

 خدایی که می‌خواندید کجاست و آن‌ها به گمراهی خود اعتراف می‌کنند.

فَمَنْ أَظْلَم...أُولَـٰئِکَ یَنَالُهُمْ نَصِیبُهُم مِّنَ الْکِتَابِ(آیه37)

کتاب در این‌جا کتاب تکوین است و دروازه ورود به قیامت.

در آیه بعدی، تکذیب کنندگان وارد جمعی از گذشتگان می‌شوند...

 فضا ترسناک است ومکالمات احمقانه!

 گویی ادامه حماقت‌های دنیوی آن‌هاست.

حتی درجهنم نیز،در پی بیش‌تر کردن عذاب گروه دیگر هستند!

هنوز دنبال مقصر و توجیه خودشانند،

می گویندآنها مارا فریب دادندو

 به خدا دستور می دهند!که آنهارا دوبرابر عذاب کن،

گروهی که رهبران فکری این‌ها بودندکه خودشان کورکورانه از آن‌ها تقلید می‌کردند و

خود را مظلوم تصور می‌کنند...هر گروه جدید، گروه قبل را لعنت می‌کند ....

حال اینکه اینها و رهبران فکریشان، 

کسانی بودند که

 کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا...

آیات را تکذیب کردند و استکبار ورزیدند... 

تصور ورود این افراد به بهشت، مانند ورود شتر به سوراخ سوزن است. 

چون حتی در آن‌جا نیز موحد نیستند و آب و روزی را از اهل بهشت طلب می‌کنند و نه از خدا

(آیه 50)

اهل جهنم حتی آنجا دچار انانیت و نفسانیت هستند و دائم با نفس خود درگیرند.

سپس توصیفات بهشتیان ... 

بهشتی‌ها با دیگران درگیر نیستند، چون طرف معامله‌شان خداست و 

با او حرف می‌زنند واز او می‌خواهند،به یکدیگر سلام می‌کنند، جنت رابه ارث می‌برند:

 أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ...

گویی بازگشت به بهشت ساده است: 

ایمان و عمل صالح، بما کنتم تعملون...

سوره مبارکه اعراف - 3

آیه 51

اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً...

 کافران را نه «بی‌دینان» بلکه کسانی که دینشان را سرگرمی و بازی قرار دادند معرفی می‌کند.

علامه می فرمایندیعنی ،انسان نمی‌تواند بدون دین باشد(المیزان، ج8، ص134)

و درواقع این جمله دو معنی می‌دهد که هر دو صحیح است:

الف. 

با دین‌شان (مثلا اگر مسلمان بودند، با مسلمانی) به عنوان سرگرمی و بازی برخورد کردند

 که دراینصورت هشداری است به

 دینداران که در دینداری، 

اسم ملاک نیست،

 ایمان و عمل صالح ملاک است.

 ایمان (باور جدی) می‌شود نقطه مقابل لهو (سرگرمی) و 

عمل صالح (عملی با هدفی متعالی) می‌شود نقطه مقابل لعب (عملی با هدفی خیالی)

ب.

 دین (سبک زندگی‌شان)‌را بر اساس سرگرمی و بازی بنا کردند؛ 

یعنی معیارشان برای زندگی و دینی را که باید بر اساسش عمل کنند دلخواه و خوشایندشان قرار دادند که

 هرچه خوششان می‌آید حلال بشمرند و هرچه بدشان میآمد حرام بشمرند

 (مجمع‌البیان4/ 656)

 که یعنی مبنای زندگی خود را هوای نفس و دلخواه‌هایشان قرار دادند، آنگاه سرگرمی همان است که 

دنیا را زندگی پس از مرگ را نادیده گرفتند و بازی به آن است که هدفمندی آفرینش را انکار کردند.

اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِبا....

ً سرگرمی،  یعنی به جای کار اصلی , به کار دیگر مشغول شدن؛

 و بازی، یعنی کاررا بر طبق برنامه‌ای معین انجام دادن، اما نه بر اساس هدفی واقعی، ب

لکه بر اساس هدفی تخیلی و غیرواقعی.

 قرآن این نحوه مواجهه با دین را به چالش می‌کشد.

درواقع، بسیاری از انسانها هستند کهنمی‌خواهند دین اصلا نباشد؛ و دین را لازم می‌دانند؛

 اما یا در حد یک سرگرمی معنوی، ویا متناسب با اهدافی که خودشان دارند نه هدف واقعی دین.

مثل موضع سکولاریسم در قبال دین که نمی‌گوید دین نباشد؛ 

بلکه اولا دین را در حد یک احتیاج معنوی، نه امری که بخواهد در حوزه مسائل اجتماعی مداخله کند، 

محدود می‌کند و ثانیا به جای اینکه انسان به اهداف دین عمل کند، دین را تابع انتظارات بشر قرار می‌دهد.

همان دو تعبیر «لهو» و «لعب» دانستن دین که ریشه‌اش را هم در همین آیه فرموده است:

 اصالت را به زندگی دنیوی دادن (غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا) 

و آخرت را یک فرضیه غیرقابل اعتنا دانستن و

و فراموشاندن آخرت (نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا)...

 زندگی روزمره امروزی مسلمانان آیا غرق در این نوع تفکر سکولاریستی نشده است؟

الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا...

وجه مشترک، «سرگرمی» و «بازی» قرار دادن این است که

 شیء مورد نظر در راستای هدفش قرار نگیرد.

چرا آنها دین را سرگرمی و بازی قرار دادند؟

 ادامه آیه پاسخ می‌دهد: چون دنیا را هدف قرار دادند و سعی کردند دینشان را نه

 متناسب با هدف غایی دین (خداوند و زندگی اخروی) بلکه متناسب با دنیا بسازند.


انسان یک هدف نهایی بیشتر نمی‌تواند داشته باشد.

 اگر یادش باشد که زندگی دنیا تمام شدنی است، آن را هدف نهایی نمی‌گیرد.

 اما اگر یادش برود، یعنی زندگی دنیا فریبش داده و خود را به عنوان هدف نهایی به او القا کرده؛ 

 اتفاقا زندگی دنیا طوری است که هرچه آن را جدی‌تر بگیریم، مطالبه‌اش بیشتر می‌شود ،

 چنین کسی دیگر نمی‌تواند دین و آخرت را جدی بگیرد.

اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لعبا...

شایدبیان وضعیت دو گروه ،

روشنفکرمآبان و

 مقدس‌مآبان در مواجهه با دین باشد:

روشنفکرمآبانی که ژست دفاع از دین می‌گیرند به بهانه اینکه دین نباید به 

آلودگی‌های سیاست و اجتماع آلوده شود، می گویند که دغدغه پاک ماندن دین را داریم، 

چون بالاخره انسان به یک معنویت هم نیاز دارد؛ یعنی دین را در حد یک رفع احتیاج معنوی می‌خواهند، 

نه راه زندگی که تمام زندگی انسان را تحت‌الشعاع قرار دهد.

و مقدس‌مآبانی که از دین فقط یک پوسته و ظاهری را نگه می‌دارند و

 نسبت به بسیاری از اهداف و اخلاقیاتی که دین برای استوارکردن آنها در وجود انسان آمده، بی‌اعتنایند،

 پس دین را در حد بازی قلمداد می‌کنند.

 (بازی آن است که تمام ظواهر کار شبیه نسخه اصلی است، و تنها تفاوت این است که هدفش واقعی نیست، 

بلکه تخیلی است، مثل بازی و نمایش جنگ در مقایسه با جنگ واقعی)

...کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون

چرا درمورد"باوربه آخرت"فرمود،

آن را «فراموش کردند»؛

اما در مورد" آیات "فرمود:

آیات (نشانه‌های) خدا را "انکار" می کردند؟ 

چرا یکی را با "انکار" و 

دیگری را با "فراموشی" تعبیر کرد؟

«انکار آیات» به ریشه این فراموشی در نظام معرفتی آنها اشاره می‌کند. 

علت اینکه خدا و آخرت را از یاد می‌برند، انکار نشانه‌هاست.

مثل رویکرد پوزیتیویسم که راه شناخت را مشاهده و تجربه قلمداد می‌کنند، 

در حالی که  خداوند در قرآن مکررا از ما خواسته است که «آیه‌یاب» باشیم...

شناخت آیه‌ ها یعنی توجه به نشانه‌ها،

 و توجه به نشانه‌ها غیر از دیدن و حکم تجربی است. 

شما از علائم راهنمایی و رانندگی به وضعیت پیش روی خود در جاده پی می‌برید؛ 

علائم را با چشم می‌بینید، اما صرفا دیدن آنها مهم نیست؛ 

مهم این است که از این علامت مقصودی را که این علامت دارد، متوجه شوید.

اینها کسانی بودند که نشانه‌ها را انکار می کردند. 

هر چیزی در جهان آیه و نشانه خداست.

 عده‌ای با دیدن این نشانه‌ها پی به خدا و هدف خلقت و روز قیامت می‌برند؛ 

عده‌ای هم اصرار دارند که فقط آنچه را مستقیما می بینند را باور کنند و

 خود را از درک نشانه‌ها محروم می‌کنند.

فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ ...

چرا خدا اینان رافراموش کرد؟

چون نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا

 آنها دیدار زندگی دیگر را فراموش کردند 

(مرگ و پس از آن را جدی نگرفتند و زندگی را در دنیا خلاصه کردند) 

چرا؟

چون کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون

 آیات و نشانه‌های خدا را انکار کردند...

به همین سادگی راه گم می شود !!!

اگر یاد آخرت در ذهن و زندگیمان کمرنگتر شده ویانشانه‌هانامفهوم...

 مراقب باشیم ،

مبادا دینمان به سرگرمی و بازی تبدیل شده باشد...

 

آیه ای برای امروز 

آیه 58

وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه

وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا... 

باران را دیده‌اید چطور باغ و درخت‌ها و سبزه‌ها و روییدنی‌ها را جان می‌دهد؟ 

دیده‌اید دانه‌هایی که ماه‌هاست توی عمق لایه‌های خاک پنهان شده‌اند را چطور برمی‌آوَرَد، می‌رویانَد؟

باورتان می‌شود همین باران جایی خار و خس برویاند؟!

هزاری هم که باران موعظه و تلنگر و تبشیر و تنذیر بر سرمان ببارد،

 تا زمین‌مان زمین نباشد، بی‌فایده است. 

تا زمین‌ دلمان را زیر و رو نکرده باشیم، شخم نزده باشیم و ریشه علف‌های هرز را نخشکانده باشیم،

 این باران‌ها راه به جایی نمی‌برند. فرآیندهای زندگی‌مان را هم اگر طوری بچیند که 

هر روز هزار تا آیه و نشانه و تذکر سرِ راهمان قرار بگیرد، بی‌تفاوت می‌گذریم، 

شاید حتّی از روی جهالت با نیش‌خندی به طعنه و تمسخر، شاید با رخوت و سستی و بی‌حوصلگی...

صدای قرآن خواندن‌ش که توی کوچه‌پس‌کوچه‌های مدینه می‌پیچید، 

سیل اشک بود که بر گونه‌های جماعتی جاری می‌شد، 

 توی دل‌شان تند و تند جوانه‌های ایمان می‌رویید و می‌بالید .

 گروهی به سجده می‌افتادند از خوف و خشیت، انگار همه سلول های وجودشان لبریز ذکر می‌شد،

 از درک عظمت آیه‌ها...

 توی دل بعضی امّا فقط خارهای نفرت‌ و کینه سربرمی‌آورد،

 همین صدای قرآن برای بعضی فقط مایه تمسخر و استهزاء بود.

 جماعتی روبرمی‌گرداندند و بی‌تفاوت می‌گذشتند، انگار گوش‌هاشان سنگین باشد. 

انگار چیز مهمی نشنیده باشند ... 

وای اگر زمین، پاک نباشد...


آیات 59، 60،...

"ملاء"، اشراف و نخبگان و موثّرین جامعه است که انواع و اقسام دارد.

 این طبقه از افراد اجتماع را از این نظر ملأ گفته اند که 

هیبت ومقام و مال و مکنت آنان دلها و چشم ها را پر مى کند.

 در این آیات حضرت نوح «قومش» را مورد خطاب قرار داده و

 «ملأ» قوم پاسخ او را می دهند.

دربرابردعوت حضرت نوح ،ملاء" نه درموردشخصیت اخلاقی حضرت انتقاد کردند،

نه در موردخدای حضرت نوح، نه در مورد دین و پیامی که آورده است.

تنها انتقادی که کردند،این بود که 

این مرد می خواهد بر شما برتری بجوید با اینکه انسانی است مثل شما...

یعنی تنها علت مخالفت شان با انبیاء در سرپرستی جامعه و "ولایت" بود.

در آیات بعدی نیزکه داستان سایر پیامبران نقل می شود،

 علت مخالفت نخبگان همان است که در مخالفت با حضرت نوح است.

 علت اصلی مخالفت :

* چرا انسان باید از بشری نظیر خودش اطاعت کند؟ 

*بعد از این مساله اظهار می کنند که معاد و زنده شدن بعد از مرگ غیرمنطقی است.  

هر پیامبری موردمخالفت "ملاء"بوده، و علت آن قضیه تبعیت است.

آیات از دیدگاه ابعاد روانی به مساله "ولایت گریزی" پرداخته است...

علت مخالفت نخبگان و اشراف جوامع با انبیاء الهی نه با فرستنده پیام بود، 

نه با خود پیام و نه با پیغمبر؛ بلکه مشکل آنها 

"عدم پذیرش برتری انبیاء"برخودشان بود و می گفتند نمی توانیم ریاست این فرد را قبول کنیم.


چرا خداوند پیامبران را از فرشتگان قرار نداد تا راه بهانه جویی را بر انسان ببندد؟

پاسخ این سوال به فلسفه حیات انسان باز می گردد چراکه اساسا خداوند راه بهانه جویی را برای

 انسان باز گذاشته تا او را امتحان کند.

 و در هیچ مساله ای به اندازه "ولایت پذیری" راه بهانه جویی را باز نگذاشته است.

 سوال این است که بالاخره مردم کسی را بعنوان ولی خود انتخاب می کنند،

 پس چرا ولی و برگزیده خدا را نمی پذیرند؟

  

سوره مبارکه اعراف - 4

درصحنه بعدی داستان،

 انسانهایادرکنارانبیایامقابل آن‌ها هستند.

 أَن لَّعْنَةُ اللَّـهِ عَلَى الظَّالِمِین

فضا بسیار سنگین و ترسناک است.

اعراف،درتفاسیر مختلف به افراد مختلفی تعبیر شده‌اند.

 برخی معتقدند که اینان ترازوی عملشان به هیچ سمت سنگین نشده و منتظر عفو الهی هستند.

طبق نظری دیگر، 

این‌ها افرادی بلندمرتبه از امت‌ها هستند که 

فضا بسیار سنگین و ترسناک است.

اعراف،درتفاسیر مختلف به افراد مختلفی تعبیر شده‌اند.

 برخی معتقدند که اینان ترازوی عملشان به هیچ سمت سنگین نشده و منتظر عفو الهی هستند.

طبق نظری دیگر، 

این‌ها افرادی بلندمرتبه از امت‌ها هستند که 

سوره مبارکه اعراف - 5

 خداوند حضرت موسی رابا دو معجزه مجهز کرد. 

عصا وید بیضا ...

گویی معجزه اول،وحشت آور و دوم، امید زاست که

 اگر به هم آمیخته شوند ،مظهر انذار و بشارت خواهند بود...


ریشۀ اصلی مخالفت فرعون با دعوت موسی،

 نه بر سر مسئله ی وجود خداوند بود و نه مسئله ی نبوت. 

بلکه مشکل اصلی فرعون بر سر مسئله ای بود به نام رب العالمین ...

این است که در جای جای حکایت موسی به کلمه رب بر می خوریم :

حضرت موسی با نظام شرک آمیز ربوبی و منشاء آن یعنی فرعونیت روبرو است.

حمایت فرعون از چنین نظامی(که انا ربکم الاعلی او در گرو آن بود) مورد اشاره قرآن است. 

کدام سخن موسی برای فرعون تهدیدآمیز بود؟ همان سخنی که برای فرعون، غریب می نمود؛

این که خداوند، یک تنه، رب همه هستی باشدوجایی برای ربهای مختلف وازجمله فرعون باقی نگذارد... 

پس می پرسد: 

و مارب العالمین ؟رب عالمین دیگر چیست؟

فرمود: رب السموات و الارض و ما بینهما...(شعرا 23)

رب آسمانها و زمین و هر آنچه میان آن دو است...یعنی فرعون نه رب (انا ربکم الاعلی)

 بلکه مربوب است وهنگامی که ساحران فرعون،غلبه موسی را پذیرفتند،

گفتند: 

ما به رب العالمین یعنی رب موسی و هارون گرویدیم...

قالو امنا برب العالمین ؛رب موسی و هارون 

قرآن مبین از فرعون و حضرت موسی به عنوان نماد استکبار و استکبار ستیزی در قرآن یادمی کند،

 استکبار انواع دارد؛

با اهمیت ترین آن استکبار سیاسی است ،همان استکبار فرعون که قرآن بیش از همه ذکر کرده است ،

(و استکبار اقتصادی که بازدر این زمینه قصه ی موسی و قارون روایت می شودو

استکبار علمی است که مثال قرآن در این زمینه داستان بلعم باعوراست ...)

 

آیه 123

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ...

کلام فرعون، جمله ای تأمل برانگیز دارد که فلسفه و نگرش او را به هستی باز می شناساند.

 گفت : 

آمنتم له قبل ان اذن لکم. 

 آیاپیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید؟ 

در وهلۀ اول چنین به نظر می رسد که گفتن این جمله از سوی فرعون نشان از دست پاچگی

 عمیق او دارد. انگار متوجه نبوده و سخن مهملی به زبان رانده است،

ایمان آوردن یا نیاوردن به چیزی،مگر می تواند مشروط به اجازه کسی باشد؟ 

ایمان یک امر قلبی و درونیست،

 پس چگونه میگوید چرا قبل از کسب اجازه از من، به موسی ایمان آوردید؟ 

می توان گفت :

*تفکر فرعونی به عنوان یک پراگماتیک بزرگ، اصولا ایمان و اعتقاد را امری کم اهمیت و

 درجه دوم می شمرد، به همین دلیل، حرف هایی از مقولۀ ایمان را جدی نمیداند. 

امروزنیزدرمیان ما کم نیستند کسانی که چنین قسم سخنانی را ایده آلیستی وهپروتی تلقی می کنند . 

*مهم ترین موضوع در تفکر فرعونی،

 حفظ حکومت و سلطه بر افکار مردم است.

تفکر فرعونی خود را تربیت کننده مردم می داند،

شاید بتوان حرف فرعون را چنین ترجمه کرد که : 

به چه حقی بدون اجازه من ایمان آورده اید؟

یعنی ایمان و اعتقادات قلبی شما به هر چه که باشدنباید چارچوب سلطه را بشکند . 

توجه شود : 

سخن فرعون این نبود که شما نباید ایمان بیاورید،

می خواهد بگوید:

 شما اگر هم می خواهید ایمان بیاورید، باید در چارچوب حکومت و فرمان روایی من باشید...

 من مشکل بخصوصی با ایمان شما ندارم. در واقع اصلا کاری به کار ایمان شما ندارم،. 

مخالفت من با هنجارشکنی شماست .شما آزادید ایمان بیاورید یا نیاورید . 

اما آزاد نیستید قوانین و قواعد من را زیر پا بگذارید. 

این نگرش امروز هم در میان ما مهجور و بی طرفدار نیست.

 در واقع چنین نگرشی اساس و پایۀ تمدن لیبرالیستی در دنیای معاصراست.

 نظام لیبرالیستی غرب،در بنیان فکری خود،نظامی است فارغ از دین ؛ نه ضد دین...

که نه به خدا و ملائکه و انبیا ء فحش می دهند و نه به کلیسا بی احترامی می کنند.

و بسیاری از متفکران لیبرال ، دین را چیز مفیدی می دانند که کارکرد و آثارش برای بشر شاید

 هیچ جایگزینی نداشته باشدو برای آنها فرقی نمی کند که چه دینی مورد نظر افراد باشد،

هم چنین فرقی نمی کند که این دین حقیقتا چه آموزه هایی برای پیروانش دارد.

مهم این است که این آموزه ها اگر بخواهد پا از محدوده معین شده بیرون بگذارد، 

آنگاه به هر نحو ممکن باید با آن مقابله کرد.

آیا اندیشه ی سیاسی دنیای مدرن شباهت با اندیشه های فرعون ندارد؟ 

آیه 138

اصنام لهم ...

 بتهای متعددی برای آنها بود،

 وقتی یک چیزی جعلی شد قهراً هر طایفه‌ای برای خود یک بتی می‌تراشد نفرمود ؛

یعکفون علی صنم لهم بلکه اصنام لهم اینها بتهای متعدد داشتند ..

 نکته مهم آیه آن است که اینها تایید وانجام شرک را از پیغمبرتوقع داشتند،

 یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ...

جهالت ویا تقلید کور باعث می‌شودکه انسان ازپیغمبرهم توقع داشته باشد که باطل راامضا کند، 

به رهبران الهی، پیشنهاد امضای شرک وتایید باطل دادن،مساله امروز نیست میراثی است از 

کسانی که در ته وجودشان شرک رسوب کرده و نهادینه شده است ....

 خداوند به رسول اکرم می فرماید :

...لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُون

َ(روم/60) 

 مبادا طلب خفیف شدن تورا بکنند، که سبک بشوی، استخفافت بکنند،

طوری امر را مشتبه بکنند که مجبور شوی برابر پیشنهاد خفیف کننده ی آنها قدم برداری ...

حضرت موسی(ع) به آنها مى فرماید:

"انکم قوم تجهلون"

 نفرمود:انکم تجهلون یا انکم جاهلون 

یعنی جهل را خبر(خبر برای مبتدا) قرار نداد جهل را وصف قوم قرار داد،

 یعنی نادانی‌تان بر اثر مداومت و رسوب در شخصیت شما ، صفت شما شده است ...

قومی هستید که در جهالت به طور مستمر غوطه ورید،

جهل، در فرهنگ قرآن، در برابر عقل قرار دارد نه علم، یعنى به کار غیر عاقلانه جهل مى‏ گویند.

و تجهلون فعل مضارع است ودلالت بر استمراردارد و 

متعلق جهل ،بیان نشده که دلیل بر عمومیت ووسعت آن دارد. 

بنى اسرائیل قبل از مشاهده گروه بت پرست زمینه فکرى مساعدى برای شرک داشتند، 

ولى مشاهده این صحنه تازه گویا جرقه اى شد که زمینه هاى قبلى ، خود را نشان دهند،

 مثل حوضی که شاید آب آن تمیزو قابل استفاده دیده شود ولی وقتی چیزی داخل آن بیفتد،

رسوبات لجنی آن رو می آید و بو و لجن آن مشخص می شود . 

آنان که یک عمر در سحر و جادو بودند، با دیدن یک آیه چنان مؤمن شدند که

 تهدیدهاى فرعون آنان را نلرزاند و جانشان را بر ایمانشان دادند،

 ولى قوم خود حضرت موسى با دیدن آن همه معجزات و پس از پیروزى بر فرعون، 

انحراف و تاثیر محسوسات قومى، آنان را به انحراف کشید و تازه تلاش می کردند که

 پیامبر خدارا نیز باخود همراه کرده و مهر تایید برباطل خود را از رسول خدا بگیرند ... 


آیه ای برای امروز :

 پرستش حقّ یا باطل، در طول تاریخ بشر وجود داشته است.

 روی برگرداندن از توحید سبب اطاعت از اربابان و بتهای گوناگون خواهد بود،

اصنام لهم ....

 باید دانست که محیط جبرآور نیست، ولى تأثیرگذار هست. 

فأتوا على قوم ...

 محیط و فرهنگ انحرافی حتی مشاهده‏ ى صحنه ای(از فیلم، عکس، ماهواره و یا اجتماع)

 چنان در انسان تأثیرگذار است که تمام زحمات تربیتى رهبران را متزلزل و خراب مى ‏کند. 

باید مومن در راه ولی خدا باشدو به راهی که ولی خدا نشان می دهد برود،

 نه اینکه تلاش کندکه ولی خدارا به راه باطل ویا افکار جاهلانه خود بکشد... 

ایمان سطحى، زودگذر است،و شرک رسوب کرده در عمق جان مانع از ایمان توحیدی است؛

مانند حوضی که لجن گرفته وبا هر حرکتی در عمق آلودگی، زلالیت آب (ایمان)را از بین خواهد برد ...

 بدتر از دشمنان آگاه خارجى و بیگانه،منافقان و دوستان نادانِ داخلى ‏اندکه در لباس ایمان و یاران و

 اصحاب و بزرگان دین بزرگترین عامل در مقابله با مسیر حق هستند . 

در جریان جنگ حنین وقت حرکت به پیغمبر (ص) پیشنهاد ذات انوات دادند شبیه پیشنهاد بنی اسرائیل 

حضرت فرمودند: من احساس خطر می‌کنم هر سوراخی که اینها رفتند شما هم می‌روید 

حذف القذة بالقذة 

هر راهی که اینها رفتند شما می‌روید هر کشفی که اینها به پا کردند شما هم به پا می‌کنید هر تیری که

 اینها دست گرفتند شما دست می‌گیرید ... 

تاریخ چقدر شبیه است و

 چگونه در هر مقطعی

 مشابه آنرا به چشم می بینیم،

مانندامروزها و دیروزها... 


آیه 142

"َ وواعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ

 قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین"

خدا با موسی سی شب وعده گذاشت و بعد آن را ده شب اضافه کرد و مدت وقت ملاقات چهل شب شد؛

 و موسی هم هارون را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و به او گفت که اصلاح پیشه کند و 

راه مفسدان را پیروی نکند.

و در روایات، به نمازی در دهه اول ذی الحجه سفارش شده که آیه وواعدنا در آن خوانده می شود و

خواننده این نماز در ثواب حجاج بیت الله الحرام شریک است... 

چرا از ابتدا چهل شب اعلام نکرد؟

اینکه سی شب وعده کرد و چهل شبش کرد، چه ربطی دارد به اینکه موسی جانشین تعیین کند؟

مگر ممکن است جانشین موسی بخواهد راه فساد برود، که موسی در میان این همه توصیه که 

می‌توانست برای بعد از خود بکند، بر اینکه «اصلاح کن و از مفسدان پیروی نکن » تاکید کرد؟

این آیه و نماز وواعدنا چه ارتباطی با امروز ما دارد؟ 

سه مطلب مهم در یک آیه! 

شاید می‌خواهد بفهماند که سه مطلب به همدیگر گره خورده است.

اینکه به موسی( ع) سی شب وعده شود،

 وبه چهل شب تمام گردد وبه ده شب تاکید گردد و جانشینی رسما اعلام شود ،

در این ده روز وضعیتی پیش بینی می شودکه لزوم جانشین موسی درآن وضعیت اهمیت دارد که 

مهترین کار این جانشین، اصلاح امور خواهد بود؛

 و در آن وضعیت مفسدانی هم پیدا می‌شوند که مایلند، آن وضعیت را به گونه‌ای دیگر سوق دهند. 

این آیه با اشاره به قوم موسی، 

بنوعی وضعیت تمامی جوامع دینی را ترسیم می‌کند: 

بر اساس گزارش‌های قرآن کریم ،قوم بنی‌اسرائیل اولین گروه در تاریخ بشر هستند که 

یک جامعه دینی موحد تشکیل دادند و

 در حدیث نبوی آمده است که شما هم همه کارهای آنها را تکرار خواهید کرد. 

آیه نشان می‌دهد همین که 

جامعه دینی تشکیل شدوعده‌ای ادعای ایمان کردند، خدا آنها راباامتحانات پیچیده (فتنه) می‌آزماید

(عنکبوت/2) 



غیبت کوتاه ولی خدا علیرغم جانشینی که اعلام کرده است، 

زمینه سوءاستفاده توسط برخی افراد ذی‌نفوذ (سامری) را فراهم می‌آورد و

این فردذی‌نفوذکه نه‌تنها براساس روایات، بلکه برطبق خودآیات قرآن جایگاه واعتبار دینی داشته،

برای کسب قدرت، فسادافکنی می‌کند

(ساختن گوساله معروف و دعوت مردم به پرستش آن، طه/88) 

پیامبر برای چنین شرایط بحرانی‌ای مردم خود را به حال خود رها نمی‌کند و جانشین می‌گذارد؛ 

و جانشین‌اش سعی در اصلاح می‌کند و وقتی مردم او را تنها می‌گذارند،

 اگرچه سکوت می‌کند اما راه مفسدان را تایید نمی‌کند.

اگر حدیث معروف منزلت که  پیامبر ص فرمود:

 منزلت علی ع به من همچون هارون به موسی است و با تعابیر مختلف که  در متون شیعه و سنی

 آمده است راکناراین آیه قرار دهیم، هم پاسخ سوال وهم ارتباط آنها با مامسلمانان بهترمعلوم می‌شود.


شاید به این علت تاکید شده که در همان شب‌هایی که ابهام ایجاد شده بود ،این آیات شب هنگام

 (بین نماز مغرب و عشاء) در نماز یعنی به عنوان یک دغدغه کاملا دینی خوانده شود . 

«وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ ...أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین»:

هارون همچون موسی پیامبر و لذا معصوم بود

 (مریم/53) 

و معنی ندارد که حضرت موسی ع وی را از گناه و فساد کردن نهی کند؛

 پس این نهی نشان می‌دهد که عده‌ای مفسد ذی‌نفوذ در میان قوم وجود دارند و برای

 اداره وضعیت پس از موسی، راه حل‌هایی را "اجبار می کنند "که او نباید آن راه‌ها پیروی کند. 

«وَ واعَدْنا ...‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً ... فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً»:

ما وقتی یک بازه زمانی پیوسته (چند شبانه‌روز)را معین می‌کنیم،

 به جای سی شبانه‌روز یا چهل شبانه‌روز، غالبا می‌گوییم مثلا سی روز، یا چهل روز. 

چرا این قرار را با تعبیر سی شب و چهل شب بیان فرمود؟

گفته اند :

شاید چون روز، وقت کارهای متفرقه است و خلوت شب، برای مناجات و قرب خدا مناسب‌تر است 

(مزمل/6-7) و میقات هم برای تقرب خدا و ذکر و مناجات او بود...(المیزان، ج‏8، ص236)


و شایدچون،

حقیقت عالم دنیا در قبال عالم آخرت «شب» است که

 به همین جهت از قیامت،

 به «روز قیامت» تعبیر شده و

 از تمام مقاطع مهم معنوی دنیا 

با تعبیر شب یاد شده است، 

مثلا شب قدر (قدر/1)

 شب معراج (اسراء/1)

 شب نزول قرآن (دخان/3).... 

قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏...

حضرت هارون از همان ابتدا،

 به عنوان وصی پیامبر برگزیده شد،

(طه/29-36 و مریم/53)، 

با این حال، حضرت موسی ،حضرت هارون را دوباره به جانشینی منصوب می‌کند... 

وواعدنا...اربعین لیله...

هر آیه انگشت اشاره ای است به غایتی ...

گاه ما عمرمان را در تجزیه و تحلیل سرانگشت تلف کرده ایم....

...اربعین لیله...

حکایت شب است ...

گویی شب چیزی ماورای گردش زمین به گرد خوداست...

 چرا قرآن در شب نازل شد؟!! 

چرا معراج پیامبر در شب بود؟

 چرا خدا با موسی چهل شب قرار گذاشت نه چهل روز؟ 

چرا خداوندآن زمان که از اهل کتاب می رنجد، 

حساب اهل شب را جدا میکند؟

 چرا خداوند هنگام خواب شب، سخن از ستاندن روح مانند مرگ می کند و 

در روز و خواب آن چنین سخنی نیست؟

چرا فرشتگان، شب را موعد رهایی لوط از عذاب معرفی میکنند؟

چرا عذابها شب نازل شده؟

چرا در قرآن لفظ «لیل»همیشه قبل از لفظ «نهار»آمده است؟

چرا یونس در تاریکی خدا را قسم میدهد و مقبول می افتد و… 

شاید شب، پیمانه ای است که وزن هرکس را تعیین میکند!!

 که هر انسانی همانی هست که شب...!!!

خیلی ها خوابند!!

 آنها که بیدارند، بیدار...

 آنکه محتاج است در دعا...

 آنکه عاشق است درسوز و گداز ...

هرکس به اندازه ی شب اش  انسان است! 

مشق شب انسان شاید،

 «شب داشته باش»است! ... 

که هر شب، چند دقیقه ای آسمان را نگاه کن.

 یا چند ثانیه قبل از خواب محاسبه ای با خود...

یا شب قبل از خواب، چند لحظه دستت را زیر سرت بگذار و سقف را نگاه کن و با خودت بگو، 

اگر سقف دنیای من همین باشد، چقدر کوتاه است...

 انسان باید شب داشته باشد...

 انسان، به اندازه شبش انسان است…