سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه اعراف - 6

وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً

 (اعراف: 150)

 حضرت موسی (ع) سه نوع برخورد داشتند:

 در برخورد با مردم:

 تنها تشر زد و تندی نمود. 

در برخورد با برادر: 

به جهت آنکه وظیفه رهبری مردم بر عهده ی او بود، تندتر وجدی تر عمل نمود.

 در برخورد با سامری: 

که موجب گمراهی مردم شده بود، برخورد بسیار شدیدتری داشت.

( بنابر اهمیت در چهار سوره این داستان بیان شده سوره بقره آیه 51 و 54 و 92 و 93و

 درسوره نساء آیه 153 ودرسوره اعراف آیات 147 و 148، ودرسوره طه آیه 88 به بعد)


وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ

(آیه 154)

آنگاه که غضب موسی ساکت شد».

 سخن از سکوت غضب می‌کند، نه سکون آن.

 معنایش آن است که غضب ایشان ناطق بوده است، نه اینکه غضب در ایشان به حرکت درآمده است. 

الواح جمع «لوح» از «لاحَ یَلوُحُ» به معناى ظاهر شدن و درخشیدن است و 

چون با نوشتن بر روى یک صفحه مطالب آشکار و روشن مى‌گردد، لوح گفته شده است.

این واژه در قرآن در دو معنا به‌کار رفته است:

 در آیه 13 قمر/54 به الواح و تخته‌هاى کشتى نوح(ع)

و در آیات 145، 150 و 154 اعراف/7 به الواح نازل شده بر موسى(علیه السلام)اطلاق شده و

 در آیه 22 بروج/85 به معناى «لوح محفوظ» آمده است. 

وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ ...

الواح را افکند و(موى)سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید...


خداونداز بازگو کردن این حاشیه ها، چه هدفی دارد؟ 

حق تعالی چه اصراری دارد که 

برخورد تند و توأم با عصبانیت و انداختن الواح را به صراحت و شفافیت مطرح کند؟ 

چرا پیامبر خداوند تورات یعنی لوحی که در آن کلام خداوند بود را زمین زد؟  

اگر در گزارشی که از ماجرای میقات موسی وانحراف مردم در غیاب موسی، 

ارائه شده، اشاره به این قسمت از ماجرا نشده بود، چه می شد؟ 

آیا بهتر نبود این رفتار موسی، در دل تاریخ مکتوم می ماند وکاری را که نمی توان

زیبائی آن را اثبات کرد، با سکوت به فراموشی سپرده می شد؟

پیام خداوند به مسلمانان از اشاره به این ماجرا در قرآن چیست؟ 

* اساس دعوت پیامبران بر توحید و نفی شرک و بت پرستی است. 

گوساله پرستی در جامعه ای که تازه از بت پرستی رها شده،

 خطر بسیار بزرگی است که همه زحمات حضرت موسی را ضایع می کند.

عکس العمل حضرت موسی علیه السلام یک حرکت حساب شده در برابر موج بت‌ پرستی بود،


* حضرت موسی با افکندن الواح تورات، می خواهد به بنی اسرائیل بفهماند که

ارزش و مفهوم واقعی چنین الواحی، در صورت عدم وجود شرک و بت پرستی است.

اگر جامعه بت پرست باشد، دیگر وجود الواح مقدس، چه جایگاه و فایده ای دارد؟!


*براى ایجاد شوک در جامعه منحرف، باید حرکت ایجادتحرک و شوک کند. 

چنان که در نهج البلاغه آمده حضرت على (ع) براى ایجاد تحرّک در شنوندگان بى ‏تفاوت، 

گاهى سیلى به صورت مبارک خود مى ‏زدند:

 «ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَةِ الْکَرِیمَةِ فَأَطَالَ الْبُکَاءَ‏»

(نهج البلاغه، خطبه 182) 

و

* حضرت هارون بعد از موسی راهنما و امام بنی اسرائیل بود.

وقتی حرمت امام نگه داشته نشود ،

الواح و کلام خدا نیز زمین خواهد خورد ... 

در صدر اسلامی ماجرایی مشابه این موضوع روی داد،

 درجنگ صفین(در فتنه ی حکمیت) تا سرنگونی حکومت شامیان وفرار معاویه چیزی نمانده بود که

 با نیرنگ عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند که باید قرآن بین ما و شما حکم کند.

این کار سپاه در حال پیروزی علی(ع)را متزلزل کرد .

حضرت علی (ع) فرمود:

 تا پیش از این من آنان را دعوت به قرآن کردم اما آنان نپذیرفتند...

 فتنه گمراهتان نسازد ، قرآن ناطق منم ، به مشتی جوهر بین دو جلد شمشیر بزنید. 

به قرآن روی نیزه ها شمشیر بزنید که قرآن ناطق منم. 


إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی 

... پیامبر(ص)رو به علی( ع) فرمود : 

یاعلی به زودی بعد از من،

از قریش و متحدانشان علیه تو وظلمشان بر تو سختی خواهی کشید. 

اگر علیه آنان یارانی یافتی با آنان جهاد کن و با مخالفین خود به وسیله ی موافقینت جنگ کن و 

اگر یاری نیافتی صبر کن و دست نگه دار و با دست خویش خود را در هلاکت نیانداز .

تو نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی و 

"ازهارون اسوه ی خوبی خواهی داشت"

 که به برادرش موسی گفت : 

إن القوم إستضعفونی و کادوا یقتلوننی....

این قوم مرا به ضعف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند...

 (کتاب سلیم ابن قیس . حدیث یک . ص 206) 

...سپس دومی گفت : 

برخیز ای فرزند ابوطالب و بیعت کن !

حضرت فرمود : اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟

گفت : به خدا قسم اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم.

... امیرالمؤمنین علیه السلام سه مرتبه حجت را بر آنان تمام کرد ...

 آنگاه در حالی که طناب بر گردنش بود رو به قبر رسول خدا کرد و گفت : 

یابن أم إن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی ...

(کتاب سلیم ابن قیس . حدیث چهارم . ص 236) 


آیه 157 

الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّی...

آیه درباره‌ی پیغمبرو یکی ازتوصیف هائ شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن  است.

 در قرآن چند آیه است که درباره‌ی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده،

 هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند،

 یکی از برجسته‌ترینهایش این آیه است. 

از جمله‌ی مطالبی که در این آیه آمده این است که: 

«و یضع عنهم اصرهم»؛

 بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها - 

«و الاغلال الّتی کانت علیهم»؛ 

آن غل‌هائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود،مانع از پرواز آدمی 

میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند. 

«اصر» به معنای ریسمانهائی است که 

پایه‌ی خیمه را به وسیله‌ی آن با میخها میکوبند به زمین، 

که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدراز

این ریسمانها بسته‌اند، آنقدر او را چهارمیخه کرده‌اند در زندگی کهانسان تکان نمیتواند بخورد ،

 انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقین‌ها و

 تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است .... 

«و لکنّه اخلد الی الأرض»؛

 این اخلاد الی الأرض است(چسبیدن به زمین).

 «اواصر» آن چیزهائی است که ما را میچسباند به زمین، مانع پروازمان میشود. 

«غل» هم که غل است دیگر، غل و زنجیر است؛ پیغمبر آمده است غل و زنجیر را بردارد.

 پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را، 

زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند. 

آیه 157

...یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ

وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ ...

اوّلین آمر به‌ معروف،

 خود ذات مقدّس پروردگار است که میفرماید: 

اِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ وَ ایتآئِ ذِی‌القُربی وَ یَنهی عَنِ الفَحشآءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغی؛

 خدا آمر به معروف و ناهی از منکر است؛هم معروفها مشخّص شده است،هم منکرها 


وجود مقدّس پیامبر معظّم اسلام (ص) نیز از برترین آمران به معروف و ناهیان از منکر است؛

 «یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ وَ ینهاهُم عَنِ المُنکَر»؛

 ائمّه (ع) بزرگ‌ترین آمران به معروف و ناهیان از منکرند؛

 در زیارت میخوانید: 

اَشهَدُ اَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاةَ وَ آتَیتَ الزَّکاةَ وَ اَمَرتَ بِالمَعروفِ وَ نَهَیتَ عَنِ المُنکَر؛

مؤمنین و مؤمنات در هر نقطه‌ای از جهان اسلام آمران به معروفند که

 فرمود:

 وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولیآءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ...

اینها چهار پایه‌ی اصلی برای نظام‌سازی است که از هرکدام از اینها، شاخه‌هایی منشعب میشود.

 نظام اسلامی متّکی است به 

اقامه‌ی صلات، ایتاء زکات، 

امر به ‌معروف، و نهی از منکر؛ 

یعنی انسجام و ارتباط اجتماعی و قلبیِ میان آحاد مردم در نظام اسلامی.

از تفاسیرحضرت امام خامنه ای 


اعراف/160

 ...وما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون 

...به ما ظلم نکردند به جانهای خودشان ظلم کردند.

 از حضرت سوال کردند مگر خدا مظلوم واقع می شود؟

 فرمود:

 «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ یُظْلَمَ وَ 

لَکِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَایَتَنَا وَلَایَته»

(کافی، ج 1، ص 146)

 خدای متعال خیلی مقامش بالاترست از این که کسی بتواند ظلم به او بکند. 

پس وما ظلمونا یعنی چی؟ 

یک تعبیر عجیبی حضرت دارند،

 فرمودند: 

«وَ لکِن خَلَطَنا بِنَفسِه»

 ما را با خودش یکی کرده است. با خودش آمیخته است.  

«خَلَطَنا بِنَفسِه وَ جَعَلَ وِلایَتَنا وِلایَتَه»

 ولایت ما را ولایت خودش قرار داده است.

و فرمود:

 «اِنَّما وَلیُّکُمُ الله وَ رَسولُه وَالَّذینَ آمَنوا و یُقیمونَ الصَّلوة وَ یُوتونَ الزَکوة وهُم راکِعون»

(مائده/55)

 ولی شما خداست و رسول او و آن کسی که در حال رکوع انفاق میکند( که داستانش را همه می دانند). 

ولایت آن ها را ذیل ولایت خودش قرار داده است،یک ولایت قرارداده است .

این طور نیست که ولی ما خدا باشدو در عرض خدا رسول و امام هم "ولی" باشند،که می شود شرک. 

ولایت امام همان ولایت الله است که فقط ملزم به ولایت خدا هستیم.

 فرمود خدای متعال ما را با خودش یکی کرده و ظلم به ما را ظلم به خودش قرار داده است. 

...وما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُواأَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون 

آیه 163

خدا گفته بود روز شنبه ماهی نگیرید،

 آنها هم روز شنبه ماهی نگرفتندولی کار کوچکی کردند که آن هم رسماً منع نشده بود و آن، 

این بود که حفره‌هایی درست کردند، ماهیها داخل آن حفره‌ها آمدند، 

راه آن حفره‌ها را در روز شنبه بستند، تا ماهی نتواند برگردد!

 روز شنبه این کار را کرده و روز یکشنبه همان ماهیها را گرفتند! 

مجازات و کیفر الهى که با شدت درباره این گروه جارى شد،نشان مى دهد که چهره واقعى گناه

 هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح کلاه شرعى درست کردن، دگرگون نمى گردد، 

حرام، حرام است، خواه صریحا انجام گیرد،

 یا زیر لفافه هاى دروغین و عذرهاى واهى. 

آنها که تصور مى کنند، گناه را مى توان با تغییر چهره صورى تبدیل به یک عمل مجاز کرد،

ماننداصحاب سبت عمل می کنند!

و متاسفانه این کار در میان کسانی که به دین منتسب هستند، فراوان دیده مى شود،که علاوه بر

 زشت نشان دادن چهره مذهب، گناه را در نظرها کوچک مى کند و از اهمیت آن مى کاهد و افراد 

را بر گناه جسور مى سازد که محیط کم کم آماده براى انجام گناهان به طور صریح و آشکار مى شوند. 


حضرت على (ع) از پیامبر (ص) چنین نقل مى فرماید: 

"روزى فرامى رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش مى شوند،برخدامنت مى گذارند که دیندارند،

 و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان مى بینند...

حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهى حلال مى شمرند،شراب را تحت عنوان نبیذ و رشوه را

 به عنوان هدیه (و حق و حساب) و ربا را به نام بیع، براى خود حلال مى پندارند."

(نهج البلاغه آخر خطبه 156) 


آیات163-165 سوره اعراف

در ماجرای اصحاب سبت ،

در جامعه سه گروه وجود دارند: 

1. هنجارشکنان و کسانی که قانون ممنوعیت شکار در روز شنبه را دور می‌زدند؛ 

2. کسانی که هیچ موضع‌گیری نسبت به هنجارشکنان نداشته و اعلام موضع بی‌طرفی می‌کردند و

 در قبال منکرات و هنجارشکنی‌ها سکوت پیشه می‌کرده و موضع بی طرفی داشتند، 

3. کسانی که هنجارشکنان را نهی از منکر کرده و در پاسخ ساکتین فتنه و بی‌طرفان که می‌‌گفتند: 

«چرا قومی را که خدا هلاک‌کننده آنهاست، یا آنان را به عذابی سخت عذاب خواهدکرد، پند می‌دهید؟»

 گفتند: «تا معذرتی پیش پروردگارتان باشد و شاید که آنان پرهیزگاری کنند. 

در حقیقت ساکتین،

 مسئولیت اجتماعی خود را فراموش کرده بودند ،

و مدعی بودند که 

اگر گناهی انجام می‌شودو هنجارشکنی ،

 قانونگذار و شارع است و

 دیگر نیازی نیست که دیگران در امور اجتماعی و قانونی دخالتی داشته و علیه هنجارشکنان و

 قانون‌شکنان اعتراضی نمایند و نهی از منکر کنند.

اینان همانند افرادی هستند که می‌گویند: 

"اگر خداوند می‌خواست خودش به فقیران کمک می‌کرد..." (یس، آیه 47) 

چنین افرادی که 

از مسئولیت‌های اجتماعی شانه خالی کرده و نسبت به امور جامعه موضع ندارند و

 اهل سکوت و بی‌تفاوتی و بی‌خیالی هستند، از نظر قرآن در جرگه گناهکاران هستند. 

از این رو ساکتین و بی‌تفاوت‌ها 

در داستان اصحاب سبت،

 به همان مجازاتی گرفتار شدند که

 هنجارشکنان و قانون‌شکنان گرفتار شدند 

و خداوند آنان را با بوزینه شدن مسخ کرد. 

خداوند بصراحت از سه گروه،

 تنها یک گروه ،

یعنی ناهیان منکررا

 نجات می‌دهد و می‌فرماید: 

پس هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند، از یاد بردند، کسانی را که از [کار] بد باز می‌داشتند 

نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آنکه نافرمانی می‌کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.

 (اعراف، آیه 165)

  

سوره مبارکه اعراف - 7

آیه 166

....فقلنا لکم کونوا قرده خاسئین

...پس به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده درآیید.


مسخ در اصطلاح حکما یعنی 

«انتقال نفس ناطقه از کالبد آدمی به کالبد حیوانی که در برخی اوصاف با او همگون باشد»

آیا واقعاً برخی انسانها حیوان شدند؟!

مسخ ظاهری بنی اسرائیل در واقع در جهت تجسم مسخ باطنی آنها انجام شد؛ 

زیرا عموم مردم مفهوم و مصداق مسخ باطن را نمی توانند درک کنند

(توجه داشته باشیم که بنی اسراییل بیشتر حسی بودند ). 

لذا خداوند با مسخ آنان خواست به این حقیقت واقف شوند که هر‌اندیشه و رفتارغیر انسانی وقتی در

 ژرفای روح جای گیرد وصفت بدی وشرارت برکسی غالب شود،روح او به آن صورت تجسم می‌یابد، 

روشن بینان، صورت باطنی هرکس را می‌بینند اماعامه مردم آن دیده تیزرا ندارند،

حال آنکه گروه گروه از مردم دچار مسخ باطنی اند

 لذا خداوند نمونه مسخ باطنی را به ظهورآورد تا

همگان بدین حقیقت آگاه شوند.

 گزینش صورت بوزینه برای مسخ اصحاب سبت ممکن است برای این باشد

که انسان حیله گر مکّار، 

پیوسته جانش را به سمت بوزینگی هدایت می کند، 

انسان با هر کاری که انجام می دهد،

 زمینه پیدایش ملکه ای از ملکات نفسانی را برای خود فراهم می سازد و

 چنان که در مسائل علمی، گفتن و شنیدن و تمرین کردن ، 

زمینه پیدایش صور نفسانی به صورت (حال) در ابتدا وبه صورت (ملکه) در انتها می شود،

ملکات نفسانی نیز به تدریج از حدّ عَرَض و کیف نفسانی می گذرد و

 در جان آدمی رسوخ کرده با روح وی متّحد و صورت و فعلیت برای نفس وی می شود؛ 

چون نفس انسانی قابل هر صورت و فعلیتی است؛ 

خواه آن فعلیت با فطرت اولیه انسان سازگار باشد یا نباشد. 

مسئله مسخ ظاهری و جسمانی طبق روایات از زمان رسول الله( ص) به بعد برداشته شد

 اما همچنان مسخ روحی و باطنی تا قیامت برقرار است.

اندرین امت نبد مسخ بدن 

لیک مسخ دل بود ای ذوالفطن!

چون دل بوزینه گردد آن دلش

از دل بوزینه شد خوار، آن گلش 

(مولانا) 

آن زمانی که ملکات روحی انسان ممسوخ شود،سایه اش بر کالبد وچهره قرار گرفته ودر نهایت 

صورت نیز رنگ و شکل سیرت را می‌گیرد و هر کسی براساس آن روز قیامت محشور می‌شود. 


قرآن کریم به صراحت ماجرای کسانی را بیان میکند که 

هویت واقعی خود را باخته، 

از اصل خود درآمده و گونه ای دیگر شده اند.

 تبدیل هویت انسانها ـ هر چند نهایتاً دارای یک منشأ، یعنی مخالفت با فرمان خدای متعال است که

همان مخالفت با فطرت است ـ دست کم در دو سطح بوده ،

تغییر و تبدیل بنیادی در جسم و روان، 

و تغییر و تبدیل فقط در بعد روانی انسانها.

قرآن کریم درباره ی سطح اول تبدیل شدن انسان به میمون و خوک را می فرماید ... 

و برخی آیات، 

مسخ انسانها در بعد روانی و ویژگیهای اخلاقی را بیان میکنند.

 که از کوچکترین انحراف اخلاقی تا تغییرات کلی در آن درجه بندی شده است...

که در آیات 175 و 176 سوره اعراف آمده است ...

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خواب دیدند

 میمون‌هایی از منبر ایشان بالا می‌روند.

 این میمون‌ها در روایت به بنی‌امیه تعبیر شده‌اند. 

  در مورد اصحاب سبت و مسخ آنان می‌فرماید:

 و جعل منهم القردة خاسئین... 

آیه 172

"آیه ذر" یا "آیه عهد" یا "آیه میثاق"

میثاق با خدا پیمانی ازلی است یعنی همیشه هست ، 

حضور دائم دارد و هر لحظه این پیمان را خدا می‌بندد،

آیه نشان می دهد که خدا انسان را بالذات آگاه آفرید

زیرا با آدم غیر آگاه و سَفیه و مهجور که عهد بسته نمی شود،

پس خدا با موجود آگاه عهد بست و با آگاهی عهد بست، با ناآگاهی که عهد بسته نمی شود...

 الست بربکم؟ قالوا بلی. 

آگاهی بود که گفت بله تو رب ما هستی و ناآگاهی که نمی‌گفت بله ، 

ونگفت آیا شما بندگان من نیستید؟ 

فرمود آیا من رب شما نیستم؟

 چون بنده گاهی عهدش را می‌شکند، اما خدا عهد ربوبیتش را هرگز نمی‌شکند،

در عهد الست، «بلی» گفتی 

امروز به بستر «لا» خفتی 

و نگفت آیا من اله شما نیستم ؟ 

فرمود آیا "رب"شما نیستم ؟

یعنی عهد بر سر ربوبیت خداوند در مراحل مختلف زندگی انسان است نه الوهیت ...

(مساله ربوبیت و الوهیت و فرق آن در زندگی انسان قبلا به تفصیل عرض شده ) 

خداوند زیبایی مطلق است و کلامش هم زیبایی مطلق است ،

 عهد الست است و انسان بالذات متعهد...

 یعنی در واقع "نمی‌تواند "عهد را بشکند ،

فقط درپندار است که می‌شکند، 

فرعون که تکوینش از عبودیت خدا خارج نشد پس عهد را در اندیشه‌ی کج خود می‌شکند،

 پس فرعون هم بالذات متعهد بود اما در خیال و اندیشه‌ی باطل عهد را شکست. 

انسان به حسب مقام «فطرت» میزان حق است.

 اصلاً فطرت انسان، میزان الهی است،

 ولی وقتی که به این دنیا می آید و در شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی و … قرار می گیردو

 به این عالم مشغول می شود، گاهی آن فطرت اصلی پوشیده می شود و روی آن را غبار می گیرد. 

در واقع انبیا هم حرف تازه ای نیاورده اند، بلکه آمده اند تا انسان را به فطرت خودش آگاه کنند. 

یعنی انسان ها فطرت خود را فراموش کرده اند. روایات و آیات اشاره دارد که 

وقتی انسان خدا را فراموش می کند، 

خودش را نیز فراموش میکند:

نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُم...  

چرا خداوند را فراموش کردند؟ 

چون فطرت اصلی خود را فراموش کردند. اکنون که آن را فراموش کرده اند، گرفتار شده اند، 

یعنی دیگر خودِ فطری شان نیستند....

 

آیات 175،176

در مقوله ی مسخ انسانها 

از کوچکترین انحراف اخلاقی

 تا تغییرات کلی را در بعد روانی و ویژگیهای اخلاقی می توان گنجاند.

آیه 175

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ

و بر آنان خبر کسی را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عاری شد، 

پس شیطان در پی او افتاد و آن گاه از گمراهان شد.

آیه 176

وَ لَوْ نشاء لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ 

فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ

 ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون

 و اگر میخواستیم او را (به خاطر علمش به آیات) بلند میداشتیم، ولی او به دنیا و پستی گرایید و 

از هوای نفس خویش پیروی کرد. (آری) داستان او مانند سگی است که 

اگر به او حمله آوری زبان از دهان بیرون میآورد و اگر هم او را به حال خود واگذاری،

 باز هم زبان از دهان بیرون میآورد. این داستان منکران آیات ماست،

 پس برایشان این پند و داستان را بخوان شاید که اندیشه کنند. 

آیه به روشنی به کسی اشاره میکند که

 نخست در صف مؤمنان بوده و

 حامل آیات الهی گشته،

 سپس از این مسیربیرون رفته است; 

به همین دلیل شیطان به وسوسه ی او پرداخته وعاقبتش به گمراهی و بدبختی کشیده شده است. 

تعبیر «انسلخ»از ماده ی «انسلاخ»

 یعنی از پوست بیرون آمدن، 

یعنی آیات و علوم الهی در آغاز چنان به او احاطه داشت که چون پوست تن او شده بود،

امااو ازاین پوست بیرون آمد و

 با یک چرخشِ تند،

 مسیر خود را به کلی تغییر داد. 

ازتعبیر"فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطان"برمیآیدکه 

شیطان درآغازازاوقطع امیدکرده بود،

 چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت، 

اما پس از انحراف، شیطان او را تعقیب کرد

 و به او رسید و بر سر راهش نشست

 و به وسوسه پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد. 


واژه ی انسلاخ ،

تعبیردیگری ازمسخ انسانهاست. 

کسی که به چنان مقام و شرافتی از انسانیت میرسد که آیات الهی به گونهای او را احاطه میکنند که

 گویی علم به آیات الهی، جزئی از بدن او میشود، به سگ تشبیه شده است.

 یعنی بابیرون آمدن ازاین پوست، 

هویت انسانی خودرابه ویژگیهای سگ تغییرمیدهد. 


انسان در اوج (با هویت واقعی انسانی) به اندازه ای سقوط میکند که از دیدگاه قرآن کریم 

با بدترین جنبندگان (شرالدواب)، چهارپایان (انعام) و بدتر از آن (بل هم اضل)، الاغ (حمار)،

 عنکبوت و سگ قابل مقایسه میشود و مطابق نقل برخی آیات قرآن کریم، با مسخ شدن،

 به میمون و خوک (قرده و خنزیر) تبدیل میشود.

مثلا، در سوره ی مبارکه ی جمعه، یهودیانی که از زیر بار تکلیف الهی شانه خالی کرده اند

 به الاغ تشبیه شده اند:

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلـةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ ... 

و کسانی که بر خلاف فطرت خویش عمل میکنند، خدای حقیقی و واحد را کنار میگذارند و

 اولیا و اربابان دیگری را انتخاب میکنند، به عنکبوت تشبیه شده اند که 

دورتا دور خود را تارهای نازک می تنند و فکر میکنند که خانه ای محکم ساخته اند که 

او را از خطرها در امان نگاه میدارد، غافل از آن که تارهای مویین و سستی که

 نامش را خانه گذاشته است،سست ترین است ... 

دسته‌ای از مفسران،

 این آیات شریفه را از باب تشبیه و یا از باب سرزنش شمرده‏ اند، 

اما باید گفت:

 این آیات شریفه،

 از حقیقت شخصیت برخی انسان‌ها خبر می‌دهد

 و با بیان واقعیات، 

هویت آن افراد را تبیین می‌فرماید.

یعنی خداوند متعال نه قصد اهانت به بندگان خود را داردو

 نه از این آیات قصد انشاء دارد، 

بلکه این‌گونه آیات اخباری است 

و صرفاً خبر از واقعیت می‌دهد.

یعنی اگر افکار، گفتار و کردار انسان ناشایست و بد باشد، به تناسب آن اعمال،

انسان به صورت حیوانى شهوت پرست یا شکم پرست ،خوکى ،بوزینه ای، سگى ...و

 خلاصه به صورتى زشت و پلید جلوه خواهد کرد. 

چنان‌که اعمال نیکو و شایسته، از او انسان کامل می‌سازد. 

در مکتب وحی میتوان، 

واقعیت کامل انسان را به تماشا ایستاد و

 در آفاق وجود الهی انسان کامل را دید...  


آیه 179

صفات گروه دوزخی را در سه جمله خلاصه می کند: 

1. لهم قلوب لا یفقهون بها...

 آنها قلبهایی دارند که با آن درک و اندیشه نمی کنند.

حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله به قلب تعلق می گیرد،

 و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود،

 یعنی آخرین عضوی که می میرد

 و یا زندگی و حیات از آن جدا می شود «قلب » است، 

بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که

 «قلب » بمعنای اندامی از بدن تجلیگاه روح است و

 نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد و

 به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است. 

تفقه: تلاش قلب برای فهمیدن ژرف و عمیق است . 

فقه عبارت است از آگاهی بر مطلب پنهان به کمک مطلب حاضر و موجود . 

 قلب و روان آنان نیروی تشخیص ندارد و

 به طور ابهام و بی خردانه از روزنه بینائی و شنوائی به صحنه جهان می نگرند، 

هدفی در زندگی ندارند،

 از غرض خلقت و از عاقبت زندگی خود بی خبرند

 وبه تعبیر قرآن به زمین چسبیده اند .... 

2. و لهم أعین لا یبصرون بها...

برای آنها چشمهایی است که فقط روزنه هایی رو به تاریکی است ،

چهره حقایق را نمی نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها می گذرند. 

بصر وسیله دیدن نیست، "عین" وسیله دیدن است،

"... و لهم اعین لا یبصرون بها..."

برای تماشای عالم شهود انسان احتیاج به بصر دارد.

 بصر نوری است برای دیدن و فهم چشم ،

در تعقیبات نماز صبح می خوانیم:

 اللهم فاجعل النور فی بصری...

عین وسیله دیدن است،

 بصر خود دیدن است 

اگر کسی عین نداشته باشد 

از بصر محروم است، 

تمام اشیا عالم شهود را با بصر می بینیم...

اما برای تماشای عالم غیب انسان به بصیرت احتیاج دارد. 

یکی از اصحاب امام صادق (ع) ابا بصیر نام دارد او نابینا بود ولی صاحب بصیرت... 

3.  و لهم آذان لا یسمعون بها...

واژه«سمع»و«بصر»باهم، 

19 بار در قرآن آمده که

 در 17 مورد آن

 «سمع» قبل از«بصر»است.

 تقدم گوش بر چشم، در قرآن و نهج البلاغه مسلم است. 

کارکرد گوش فراتر از چشم هست؛

 زیرا؛ چشم انسان فقط روبروی خود را می بیند و در یک جهت فعال هست؛ 

ولی  توان اطلاع رسانی گوش بیشتر از چشم بوده و

کارآیی گوش در یادگیری گسترده تر و موثرتراست،

 به طوری که افراد نابینا؛ 

فقط از طریق گوش می توانند به درجات عالی علمی برسند. 

اهل جهنم می گویند:

 "لو کنا نسمع او نعقل"

 (ملک/10)

شنیدن مقدم بر تعقل!

 "لو کنا نسمع" 

اگر ما می شنیدیم 

"او نعقل" 

یا تعقل می کردیم

 "ما کنا فی اصحاب السعیر"

 ما اهل جهنم نمی شدیم... 


اعراف/179

"... اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون" 

 آنها چه کسانی هستند؟

 نگفت چهارپا. 

گفت: 

" کالانعام" مثل چهارپایند. 

خداوند چهارپایان را برای چه خلق کرده؟

 1- "وتحمل اثقالکم"

 (نحل/8)

 یعنی بارهای سنگین شما را ببرند 

2-" لترکبوها" ( نحل/8) 

تاسوارشان شوید...؟؟؟ 


آیه 188

قل لااملک لنفسی...

الا ما شاء الله 

ولو کنت أعلم الغیب ...

«بگو من مالک نیستم برخود سود و زیانی را ،مگر آنچه که خدا بخواهد و اگر من غیب می دانستم...


واژه غیب جمعا34 باردرقرآن کریم آمده و مطابق با کاربردهای آن،‌ 

هر آنچه که از قلمرو حس بشر بیرون باشد، غائبة یا غیب نامیده شده است. 

و مفهوم غیب در آیاتی در مقابل مفهوم شهادت آورده شده ...

 «عالم الغیب و الشهادة» 

اگرآنچه که برای ما انسان ها غیب محسوب می شود،‌ برای خداوند متعال شهادت و حضورباشد

باید درمعنای «عالم الغیب و الشهادة» تاملی دوباره کرد... 


اقسام علم غیب

1. اموری که هرگز در محدوده و قلمرو حس انسان،‌ قرار نمی گیرند. 

مانند حقیقت ذات پروردگار جهان،‌ فرشتگان،‌ امور مربوط به معاد و ... .

انسان زمانی می تواند از حقیقت برخی موجودات مانند فرشتگان آگاهی پیدا کند که ظرف وجودی او

 دگرگون شده و واردعالم غیب شود وگرنه بااین ظرفیت وجودی نمی تواند،‌ به این امورعلم پیدا کند.


2. حوادث غیبی که در گذشته اتفاق افتاده و یا در آینده رخ خواهد داد. 

بدین معنا که حوادث گذشته و آینده برای  ما در حال حاضر از امور غیبی هستند که

 با خبر داده شدن از آنها،‌ در قلمرو درک ما در خواهند آمد.


3. اکتشافات علمی بشرکه مدت ها برای انسان غایب بودکه

 با پیشرفت علم و تکنولوژی وارد قلمرو حس انسان شد.

 قوانینی مانند قانون جاذبه زمین،‌ قانون گریز از مرکز و ...

در قرآن کریم در مورد غیب :  

آیاتی، علم غیب را مخصوص خداوند می دانند: 

«وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو» 


آیاتی علم غیب را ازبشر و حتی پیامبر نفی می کنند:

 « ولو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر»


آیاتی پیامبران را عالم به غیب معرفی می کنند :

 «تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت ولا قومک من قبل هذا»


آیاتی برخی افراد غیر نبی را نیز آگاه به علوم غیبی معرفی کرده است: 

«قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک» 

آیا تناقض هست ؟

 که هم علم غیب پیامبر نفی شود و هم عالم به غیب ومتصل به وحی معرفی شوند ؟

(البته این شبهه ای است که عموما اهل سنت در مورد معصومین (ع) دارند)

علم غیب تعلیمی و اکتسابی نیست،

 اصالتا از آن خداوند است و

 انسان ها که به طور طبیعی تنها از دومنبع حس وعقل بهره مندهستند،‌ بهره ای ازعلم غیب ندارند؛

و به تصریح قرآن کریم،‌ خداوند متعال خوددر مواردی برخی از بندگانش را ازامور غیبی آگاه ساخته است،‌

یعنی آن بندگان خاص به فضل الهی از علم غیب بهره مند شده اند؛

که منحصر به پیامبران نبوده و اولیا‌ء‌ نیز از چنین علمی به فضل خداوند، بهره مند شده اند. 


آیه 188 سوره اعراف

درمقام بیان این مطلب است که

 پیامبر به خودی خود چیزی از غیب نمی داند.

 به بیان دیگر،‌ در صدد انکار علم غیب ذاتی برای پیامبر است. 

اما دقت در قسمت دوم آیه روشن می سازد که خداوند پیامبرش را از علم غیب آگاه ساخته است، 

چرا که در این قسمت، پیامبر را مرتبط با وحی معرفی کرده است .


یعنی این آیه، 

علم غیب مطلق را

 از پیامبر نفی می کند

 نه مطلق علم غیب را. 


آیه 188 اعراف

آیه ای برای امروز 

دریافت این نکته که من مالک سود و زیان خودم نیستم

 و آنچه را خدا بخواهد میکندومیشود وخدا جزخیر چیزی برای من نمی خواهد، باعث میشود که: 

1- تقوی معنی جدیدی پیدا کند یعنی من تسلیم الهامات حق وپرهیز از القای شیطان شوم

2- نفس من میکنم ازبین برود 

3- در من حرص ازبین برود

4 - طمع ازبین برود در من 

5 - متوجه میشوم که من فاعل نیستم بلکه فقط انتخاب کننده خیر وشر به اختیار خودهستم... 

قرآن می فرماید، همه چیز به آب زنده شده است ،

 رنگ آب چه رنگی است؟

 هیچ رنگی ندارد. 

چون هیچ رنگی ندارد مطهر واقع شده است.

 امام صادق (ع) فرمودند: 

مومن خالص مثل آب می ماند....  

پیامبراکرم(ص) فرمود:

 «هر کس سوره اعراف را بخواند، 

خداوند میان او و شیطان مانعی قرار مى ‏دهد و روز قیامت حضرت آدم شفیع او است».

امام صادق (ع) فرمود:

«در این سوره آیات محکمه وجود دارد. قرائت و عمل به آن را ترک نکنید که 

روز قیامت براى کسانى که قرائت کرده‏اند، شهادت خواهد داد».

 (مجمع البیان ج 4،ص 608) 


موضوع و محور اساسی در سوره اعراف 

انذار و هشدار است و کسانی را بیم می‌دهد که با غیر خدا طرح دوستی می‌بندند،

 و غیر خدا را به سرپرستی از خویش بر می‌گزینند، 

و در مقام تکذیب آیات الهی بر می‌آیند، و در طاعت الهی استکبار می‌ورزند، 

و خدا را به دست فراموشی می‌سپارند، و نعمت‌های او را سپاس نمی‌دارند. 

در سوره اعراف

مانند حکایت آدم (ع)، 

داستان زندگی آدمیان است، 

شیطان به سراغ آدمی می آید و او را به "فقر" وعده می دهد و به" فحشا" امر می نماید. 

این که شجره ی ممنوعه چه بوده است را با ما چکار،

 همین که خداوند نهیب به نزدیک نشدن زده، کافی است.

 شیطان چگونه فریب داد؟

 برای آن دو قسم یاد کرد که با اکل ثمر آن شجر یا فرشته می شوید و یا عمری جاودان می یابید...

و آدم نپرسید که فرشته شویم تا چه شود و یا عمر جاودان می خواهیم که چه کنیم 

از این دو پرسش گذرکرد، 

و این همان معنای اغوایی است که شیطان بر آن سوگند خورده است،

دستاورد وعده ی ابلیس چه بود؟

 کشف سوءات از هردوی آدم و حوا و این ملکوتی بود که خداوند در ملک آن درخت نهان داشت و

 آدم نمی دید ولی از آن نهی شده بود...

(همان فحشای ذکر شده در آیه)

 و دیگر آن که هر دو هبوط کردند...

(همان فقر ذکر شده در آیه)

پس بنگریم مُهر نهی پروردگاربر نزدیکی کدامین درختِ جنتِ زندگی خورده است و شیطان با

 چه وعده ای پوچ و تهی بدان فرامی خواند و عاقبت آن را با چه برگی خواهیم پوشاند؟...

 اگر مرتکب معاصی هم نشویم به اندازه ی کافی حجابهای ظلمانی داریم... !!! 


آیه 205

واذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه

طبع عالم کثرت و غفلت زا است،

اهل طبیعت در عالم خاک به خاکبازی مشغولند و

 گرد و غبار غفلت و معصیت را در فضای عالم می پراکنند .

 کسی که حتی خودبه این بازی مشغول نیست،

چون در جمع اهل طبیعت زندگی می کند خواه ناخواه بر دل و جانش غبار غفلت و معصیت می نشیند . 

پس باید همان طورکه مستمرّاً این غبار می نشیند مستمرّاً دل را با تذکر و استغفارباید غباروبی کرد و 

الّا غبارها انباشته می شوند و دل زیر آنها خفه می شود و می میرد و

 شخص مبتلا به دلمردگی و خدا فراموشی می شود ،

همان گونه که کعبه و حرم اهل بیت(ع) را دائم غباروبی و تمیز می کنند ،

 قلب انسان که حرم حقیقی خداست نیز به غباروبی مستمر نیازمند است . 


سوال شد که چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه و زاری میکند؟

 فلیضحکوا قلیلا ولیبکوا کثیرا

(توبه آیه ۸۲ )

و چرادعاها این مطلب را ارتباط می دهد به توسعه استعداد آدمی برای دریافت فیوضات الهی .

 تانگرید ابر کی خندد چمن

تا نگرید طفل کی جوشد لبن 

آیا باخندیدن استعداد ایجاد نمی شود و حتما باید با گریه باشد؟

انسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند.

خیلی مشخص نیست که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه ...

در ماهیت خنده خیلی نوشته اند،مثلا .خنده مظهر شادی است یا عارضه تعجب را خنده می دانند

 یا عارضه احساس خوشحالی و سرور ...

اما گاه آدمی از خوشحالی گریه میکندو خیلی ها هم اصلا مسرور نیستند اما می خندند. 

هر وقت این آیه را می خوانم،تعجب می کنم،امات در مقابل اضحک و احیا در مقابل ابکی...

 و ان الی ربک المنتهی * 

و انه هو اضحک و ابکی *

و انه هو امات و احیا * 

( نجم آیات 42_44 ) 

چرا خنده را موجب قرب نمی دانند؟

چرا گریه موجب قرب می شود؟

 غالبا مواردی که موجب خنده می شود خبرهایی است که نفعی عاید شما از ین عالم می شود .

هرچه نفع بیشتری به شما از این عالم برسد ، دلبستگی شما به این عالم بیشتر می شود و هر

 چه دلبستگی بیشتر شود،انسان از خداوند دورتر می شود.

انسان همان جایی است که دلش آنجاست .خنده مظهر شادی و تعلقات این جهانی است 

اینکه روان شناسان این را می گویند بیشتر ، این جهانی فکر می کنند. 

اما در گریه ، یک ناامیدی از این جهان است،

 شما وقتی گریه می کنید که از چیزی بریده شدید . 

خبر ناگوار ،خبر سخت یک ضرر غالبا گریه جاهایی است که 

با یک ناهمواری و یک ناگواری روبرو می شوید یعنی یک قطع تعلق .

 وقتی که تعلق قطع شد دیگر خلا نیست که جایش را بگیرد. خلا در عالم و روح انسان محال است.

 وقتی تعلق قطع شد روح متوجه حق تبارک و تعالی می شود.

بنابراین گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست.

 إذامس الخیر منوعا و إذا مسّ الشرجزوعا 

مولی علی (ع) می فرماید:

 مومن کسی است که بشره فی وجه و حزنه فی قلبه،

آن حزن انقباض نسبت به دنیاست و

 انبساط نسبت به حقّ .

 وأذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه

ذکر و دعا ما راسیر می‌دهد،

ذکر سیر انسان است از خود به خدا ، از متعلقات به او...

 فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ...

این نقطه‌ی شروع است ...

حالت کسی که فرار می‌کندچگونه است ؟

با خوف ...

وقتی پناهی می یابد چگونه است ؟

تضرع....


ذکربا تضرّع و خشوع و تذلّل برای نزدیک شدن است و 

از آثار تجلیات جمالیه حق بر قلب سالک ...

ذکر درحال خیفه و ترس که همراه با حریم را رعایت کردن و ادب ورزیدن است ،

از آثار تجلیات جلالیه حق بر قلب سالک است ، 

تجلی جمال و جلال در صحیفه مبارکه سجادیه فراوان است 

و دعای پنجاه و یکم صحیفه سجادیه:

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی التَّضَرُّعِ وَ الاِسْتِکَانَةِ

از دعاهاى امام علیه السّلام است در تضرّع و زارى و خضوع و فروتنى...