سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره انفال - 1

سوره انفال

 مدنی است، 

«انفال» جمع «نَفل»، به معناى زیاده و عطیّه است. 

چنانکه به زیادتر از نمازهاى واجب، نافله گفته مى ‏شود و 

عطاى فرزند به حضرت ابراهیم «نافله» به حساب آمده است.

 «و وهبنا له اسحاق و یعقوب نافلة»

(انبیا 72) 

در روایات و کتب فقهى، منابع طبیعى و ثروت‏هاى عمومى، غنائم جنگى، اموال بى ‏صاحب مثل زمینى که 

صاحبش آن را رها کرده و اموال مردگان بى ‏وارث، جنگل‏ها، درّه‏ ها، نیزارها، زمین‏هاى موات، معادن و... 

همه انفال محسوب می شوند.

مکتب اسلام در جهان بینی توحیدی تعریف می شود و اقتصاداسلامی در توحید افعالی،

پس «اقتصاد اسلامی» در مکتب اسلامی شکل می گیرد.

 مکاتب را از طریق مفاهیم بیان شده در آن ها می توان شناخت،

 قرآن کریم و اهل بیت (ع) به عنوان منابع مکتب اسلام، 

مفاهیم  را بر پیروان دین خدا آشکار می کنند.

در نظام سرمایه داری، محور فعالیت‌ها، منفعت طلبی انسان و عقل گرایی صرف و عدم دخالت

 دولت در امور و در نهایت شکل گیری مالکیت خصوصی است،

ودردیدگاه مارکس،محکوم قوانین جبری که مالکیت خصوصی ملغا محسوب میشود.

انسان اقتصادی در تعریف مکتب اسلامی، یا «عام» است و یا «مطلوب و خاص»

انسان عام اقتصادی (از دیدگاه اسلام) دارای دو بعد معنوی و مادی بوده ومی تواند دفع ضرر کند، 

رفتار عقلانی داشته باشد، اما منفعت خود را فدای منفعت جمع نکند و

همچنین قوانین را کنار بگذارد و با اختیار رفتار کند. 

انسان اقتصادی مطلوب و خاص،( از دیدگاه اسلام) همان «عبادالرحمن» بوده که

 در پی جلب رضای خداوند متعال، شاکر نعمات او و سخاوتمند است.

تأکید قرآن کریم در سوره مبارکه انفال بر تشکیل «امَت مقتصد»،  به عنوان امتی که

"راه و روش بهینه مصرف کردن" را می داند و

 از این طریق مسیر صلاح و رستگاری را طی می کند،می باشد. 

در سوره ،حالات و شرایط مختلف جنگ بدر و تفکرات استراتژیک پیامبر(ص) دراین جنگ 

روایت شده و فضایی راتوصیف می کندکه مسئولیت‌های مالی در یک سو و منفعت طلبی

 در سوی دیگر قرار می گیرد.

آیه اول سوره انفال 

تنها آیه ایست که در آن به طور مستقیم در خصوص «انفال» صحبت به میان آمده است، 

انفال دربحثهای مالی اسلامی بحثی بسیار اساسی بوده و بر خلاف مالیات هایی مثل «خمس» و

 «زکات» کهاز فعالیت های اقتصادی بوجود می آیند، ثروت های بوجود آمده در سال های بسیار

 دور است که باید با شیوه ای خاص به مالکیت دولت اسلامی در بیاید. 

ازآن جایی که تنهامشکل اقتصادی در اجتماع مربوط به روابط اجتماعی نبوده و گاهی عدم تعادل

 اجتماعی از لحاظ اقتصادی همانند «فقر» در جامعه به وجود می آید،

 بنابراین مالکیت حکومت(یا دولت) در این میان جهت حفظ تعادل درجامعه خواهد بود. 

روش ها و تعالیم قرآنی، عموما روش های اثباتی بوده و در اموری همچون «ربا»،آن را برابر با جنگ

 با خدا و رسول خدا می داند.  نکته قابل توجه درسوره انفال، داشتن دولتی است که با استفاده

 از منابع طبیعی که انفال نام دارد، سعادت نسل حاضر و نسل‌های آینده را تأمین کند؛

 و این منابع به مالکیت افراد در نمی‌آید... 

از نکات کلیدی سوره انفال،

تعلیم عوامل پیروزی و شکست به امت مومن با بیان یک مصداق (غزوه بدر)است.

مومن واقعی در محاسبات خود فقط به واقعیات مادی بسنده نمی‌کند و به واقعیات

 غیبی نیز ایمان دارد...

 قرآن برای زنده کردن این روحیه و اعتقاد در مسلمانان به مثال‌های ملموسی در این 

سوره اشاره میکند تا این باور را منتقل کند که

 هر چند دشمن در برخی امکانات از شما جلوتر است ،

ولی اگر شما در برابر دشمن سستی به خرج ندهید و

 مقهور ظاهر دشمن نشده،  به خدای متعال توکل کنید،

 امدادهای الهی شامل حالتان خواهد شد. مثل جنگ بدر ... 

خیلی جنگها هست که یک یا دو میلیون نفر کشته می دهد اما 

در مسیر تاریخ جهان تأثیری نداردوگاه در جنگی تعداد کل افراد جنگ به هزار و پانصد نفر

 نمی رسد و همه ی کشته هایش هم بیشتر ازهشتاد نفر نیست اما مسیر تاریخ را عوض می کند؛ 

جنگ بدر چنین جنگی بود،آنچنان از اهمیت برخوردار بود که کسانی که

 در این جنگ شرکت داشتند "بدریون" نامیده شدند و 

بدری بودن فضیلتی بالاتر از شرکت در جهاد داشت ...

چرا؟؟؟ 

جنگ بدر دو خصوصیت مهم دارد :

 - یک خصوصیت بدر این است که هفتاد نفرکشته شده از دشمن، 

خرطوم دارها بودند،یعنی سران قریش ...

 همینها که به تعبیر قرآن دماغشان دیگر دماغ نبود، خرطوم فیل بود.

 و همین بود که پشت کفار قریش را شکست.

افرادی مانند ابوجهل و عتبة بن ربیعه و شیبة ... و ولید بن عتبه در همین جنگ کشته شد.

 خرطوم کفار در این جنگ داغ زده شد. 

- مساله دوم ومهمتر اینکه

 "جنگ بدر آغاز دوره‌ی فرهنگ‌سازی اسلام است. 

یعنی مسلمین پس از گذشت دوره‌هایی از حیات اجتماعی‌شان به جایی رسیدند که 

به آنها فرمان داده شد به عنوان یک اقلیت با یک اکثریت مطلق روبه‌رو بشوند

 و این در آن زمان در معنای جنگهای آن زمان یک چیز بدیع و شگفت‌انگیزی است و جبهه کفر

 این معنی را 

خوب درک می‌کند که کم‌تعداد بودن و پرتعداد بودن در جنگ یعنی چه و چه تأثیراتی دارد. 

اهل بدر را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد؛

* یک بخش کسانی که  "سرداران جنگ‌آور" بودند و 

*یک عده‌ی دیگر "فرهنگ‌مدارانی"که قوم را هدایت می‌کردند...


 امام خامنه ای در جمع فعالان فرهنگی میفرماید:

شما "بدریون بدرکبری" هستیدو

 امید است شما زنده باشید و

 ظهور امام زمان(عج) را درک کنید...

 

آیه ای برای امروز 

وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ...(آیه10)

وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ...(آیه11)

سالقی فی قلوب الذین کفروا رعب...(آیه12)

"قلبُ المؤمنِ بَین اِصبعی مِن اَصابعِ الرّحمن"

قلب مؤمن میان دو سرانگشت از سرانگشت‌های خداست...

(بحارالانوار/ ج 72/ ص 48)

قلب مؤمن میانِ سرانگشت‌های خدا می‌چرخد. 

البته که قلبِ همه دستِ خداست. 

قلب اهالیِ کفر هم. 

 مثلاً می فرماید که توی قلبِ کافرها نسبت به سپاهِ ایمان، ترس و وحشت می‌اندازد؛

 ساُلقی فی قلوب الّذین کفرو الرّعب ..(انفال/ 12). 

ویا  به دلِ بعضی‌ها مهر می‌زند، قفل می‌زند، قدرت فهم و دریافت را از قلب‌شان می‌گیرد،

 خَتم الله عَلی قلوبهم (بقره/7) و... 

اصلاً خدا 

حائل است میان آدم و قلبش؛

 انّ الله یحولُ بین المَرء و قَلبِه...

 (انفال/24).

اماکسی که وارد زمره‌ی ایمان بشود،

 خدا قلبش را هدایت می‌کند. 

کشش‌های قلبی‌اش را راه می‌برَد.

خواستها و خواهشهای قلبی آدم را دست می‌گیرد و عوض می‌کند؛ 

وَ مَن یُؤمن بِالله یَهد قلبه 

(تغابن/11)

 آن وقت، قلب، دیگر خودسر و هرزه‌گرد نیست.

که خدا قلب شان را محکم نگه می‌دارد محکم ...

وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ...

 خداست که ربط می‌زند به دل.... 

(ربط به معنای بستن به جایی مطمئن است)

همانگونه که دل مادر موسی را ربط زد ....

همانگونه که دل بدریون را ربط زد...

خداست که دل را مطمئن می کند...

وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ... 

خداست که

 بین دل آدم و دل دیگری،

 الفت می‌اندازد؛ 

و اَلّف بین قلوبهم... 

اگر همه‌ی زمین را هم انفاق کنید و من نخواهم، بین دل‌ها الفت نمی‌افتد؛

 لَو اَنفقتَ ما فِی الارضِ جمیعاً ما الّفت بینَ قلوبِهم و لکنّ الله الّف بینهم 

(انفال/ 63)

 

آیه 17

وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی...

در مقام خلیفه اللهی انسان الهی می شود و در مقام عمل به فیض کامل می رسد.

 به جایی می رسد که خداوند عالم او را مظهر اراده خودش می کند.

 انسانی که به این مقام می رسد دیگر هویت خودش باقی نیست.

 و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی

 اینجا دیگر چشم و گوش و دست و پای و زبان او می شود

 عین الله و سمع الله و یدالله و اسدالله... 


خرمشهر وقتی آزاد شد، خیلی پیروزی بزرگی بود... 

آقایان رؤسای جمهور چندین کشور آمدند اینجا با ما ملاقات کردند و صریحاً به ما گفتند که

 الان دیگر وضع شما با گذشته فرق میکند؛ بعد از این فتح بزرگی که انجام گرفت.

 یعنی اینقدر ابعاد داخلی و خارجی این حادثه عظیم بود. ...

امام یک معلم اخلاق بود. تا این حادثه‌‌‌‌‌‌ی عظیم، از همان ساعت اول تو خیابان اثرش 

در روحیه‌‌‌‌‌‌ی مردم فهمیده شد، امام فوراً درد را احساس کرد، درمانش را بلافاصله داد:

 «خرمشهر را خدا آزاد کرد».

 این معنایش این بود که فرماندهان مسلحی که این همه سختی کشیده بودند

 این همه رنج برده بودند، آن خون دلها را خورده بودند،

 چقدر شهیدهای خوب و بزرگ ما در همین فتح بیت‌‌‌‌‌‌المقدس دادیم،

 بر اثر این همه مجاهدت، حالا این کار بزرگ انجام گرفته، اینها مغرور نشوند.

 سیاسیونی که در مساند قدرت نشسته‌‌‌‌‌‌اند، از این پیروزی بزرگی که در عرصه‌‌‌‌‌‌ی

 سیاسی برایشان پیدا شد، بر اثر این حادثه مغرور نشوند که

 «و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ اللَّه رمی‌‌‌‌‌‌»...

 بیانات امام خامنه ای سال 88 


آیه ای برای امروز

آیه 24

یا ایّها الذین امنوا استجیبوا لله و للرّسول اذا دعاکم...

ای کسانی که ایمان آورده اید" اجابت کنید "خدا و رسولش را وقتی که شمارا می خوانند...

حسین(ع)نامه نوشته بودبرای حبیب که بیاید؛ حبیب بن مظاهر اسدی.

 درنگ نکرده بودحتی برای نوشیدن جرعه ای آب؛ نامه را بوسیده بود، 

بر چشم گذاشته بود، قلبش تند زده بود و با شوق اسبش را تا کاروان امام تازانده بود. 

از دور که خبر آمدن حبیب را دادند،امام لبخند زدند و به استقبال رفتند...

استجیبوا...اذا دعاکم... 


یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا...لِمَا یُحْیِیکُمْ ...

قلب و نبض باید درست بزند، فشار خون‌ طبیعی باشد،تعداد ضربان قلب در ثانیه، 

میزان شنوایی گوش، میزان بینایی چشم،‌ میزان حس لامسه، میزان شناسایی اطرافیان،...

 اگر نبض‌کند بزند، فشارخیلی پایین بیاید، اگر علائم هوشیاری‌ به صفر میل کند،

 می‌گویند علائم حیاتی‌ ضعیف شده ...

روان‌شناس‌ها هم می‌گویند خیلی‌ها زنده‌اند اما زندگی نمی‌کنند،

نبض‌شان خوب می‌زند و فشار خون‌شان طبیعی‌ست، اما لزوماً زنده نیستند!

 آن‌وقت برای خودشان سنجه‌هایی تعریف می‌کنند

 مثل امید به زندگی‌، انگیزه و اعتماد به نفس وهزار آیتم دیگر ... 

اما قرآن استاندارددیگری دارد...

خیلی‌ها نبض‌شان خوب می‌زند، فشارشان هم طبیعی‌ست،

 قند و چربی خونشان هم استاندارد است، شاد و خوشحال هم هستند،

 اعتماد به نفسشان هم بالااست، با امید هم دارند تلاش می‌کنندو...،

اما زنده نیستند!

هرچند راضی ‌اند به همین زندگی دنیایی...

رضوا بالحیوه الدنیا و اطمأنوا بها... 

چشم‌شان مثلاً سالم است، گوششان هم،

اماآیه ها می‌گویند:

لهم اعین لا یبصرون بها

چشم دارند ولی نمی‌بینند. 

لا تعمی الابصار: چشم‌های ظاهرشان کور نیست، 

و لکن تعمی القلوب اللتی فی الصدور: چشم دلشان کور است.

لهم آذان لا یسمعون بها گوش دارند ولی نمی‌شنوند.

لهم قلوب لا یفقهون بها. قلب دارند اما فکر نمی‌کنند. 

ضربان قلبشان خوب می‌زند اما قرآن می‌گوید فی قلوبهم مرض. 

یعنی زندگی چیز دیگری است ،

حیاتی که 

بااجابت دعوت خدا و رسول شروع می شود، 

حیاتی خاص کسانی که ایمان آورده اند....

یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرّسول اذا دعاکم لما یحییکم...  

یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ....

آیه 24

یاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُول ...

آیه 27

آیاتی که با "یا ایها الذین آمنوا" شروع می‌شوند

 در مدینه نازل شده و

 آیه‌ای با این عبارت در دوران سیزده ساله مکه نازل نشده‌است.

 گرچه در مکه مومنان راستین و ثابت‌قدمی در کنار رسول اکرم(ص) بودند،

 اما خداوند آن‌ها را با عبارت "یا ایها الذین آمنوا" مخاطب خویش نساخته است، 

شاید برای اینکه بفرماید که،

 تا زمانی که طاغوت‌ها زمام امر جامعه را در دست داشته باشند و 

حاکمیت جامعه در اختیار اهل ایمان قرار نگیرد،

 "یا ایها الذین آمنوا" رنگ لازمه را نخواهد داشت ...

وشاید برای اینکه در حاکمیت و در جامعه اسلامی احتیاج بیشتری هست

 برای احیا و تازه کردن ایمان ...

وشاید برای اینکه ؛در حاکمیت اسلامی ایمان به قلب

 باید در اعمال و جوارح انسان و جامعه ظهور داشته باشد... 

لحن خاص و منحصر به فردی که در این آیات وجود دارد،

 تامل و تدبر بیشتر در این آیات را تذکر می دهدتا

اهل ایمان توجه بیشتری بر این آیات داشته باشند تا

 به تذکرات و فرامین الهی جامه عمل بپوشانند... 

ایمان، از باطن و سِر و قلب انسان شروع می شود و در تمام قوا جاری می شود. 

یعنی درجات ایمان صرفا قلبی نیستند که در قلب انسان ظاهر بشوند بلکه باید

 آثار ایمان در وجود انسان و  اعمال انسان ظاهر بشود.  

"یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا" باید نشانه بگیرد و مهر شود و رسمی گردد، 

عباداتش، نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر ...

 چه به این‌ها نشانه می‌دهد؟

ولایت ... 

ولایت الهی و اولیای معصومش...

 

سوره مبارکه انفال - 2

 آیه 36

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّه...

آنها مالشان را خرج می کنند تا راه خدا را ببندند که مردم در راه خدا حرکت نکنند...

یعنی انفاق می تواند گاهی سبب بستن راه خدا شود ویا برعکس موجب دعوت به خدا ،

در زیارت سیدالشهداء چنین آمده است که

 "اشهد انک قد اقمت الصلاه و آتیت الزکاه"

 زکاتی که ایتاء می کنند فقط زکات مال نیست بلکه برای دعوت مردم به سوی خداست.

 زکات امام فقط مسئله پر کردن شکم های گرسنه و پوشاندن پاهای بی کفش نیست؛

 نمی خواهند فقط بدن های عریان را لباس بپوشانند بلکه انفاقی است که

 همه را دعوت به خدا می کند؛ 

اما یک عده هم مالشان را انفاق می کنند که راه خدا را ببندند؛

اما این مالها روز قیامت مایه حسرت آنهاست و علیرغم این خرجی که برای صد کردن راه خدا می کنند،

 به مقصد نمی رسند و مغلوب می شوند فقط اموالشان تلف شده و باعث حسرت یوم القیامه است، 

یعنی راه خدا هرگز بسته نمی شود؛ بلکه فقط خودشان مسیر خودشان را به سوی هدایت الهی می بندند. 

آیه 37

سوره مبارکه بعد از داستان حق و باطل و جنگ‌ها می فرماید :

«لِیَمِیزَ اللَّـهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (انفال/ 37) 

یعنی خدای متعال در همین درگیری‌ها خبیث و طیب را از هم جدا می کند،

آلیاژ‌ها را وقتی می خواهند خالص کنند درکوره‌های عظیمی حرارتهای لازم را می دهندو

 در فعل و انفعالات خالص می کنند.

 خدا در مسیر ابتلائات باطل و حق را از هم جدا می کند،

 گاهی عطر و لجن با هم جمع می شود لجن بوی عطر می گیرد عطر هم بوی لجن که

 در فرایندی از هم جدا می شوند بوی عطر برمیگردد به خودش بوی لجن هم برمی گردد به خودش...

 تفکیک می شوند ،

 

مسیر جبهه حق و باطل،

 وقتی به نقطه پایان می رسد که 

خدای متعال این دو جبهه را کاملاً از هم تفکیک کند،

در دار دنیا یک آمیختگی و اختلاطی بین این دو جبهه شده و مومن و کافر کنار هم اند.

 در یک دنیا زندگی می کنند،

حتی در یک خانه... 

با هم معاشرت و نشست و برخاست دارند روی هم تأثیر می گذارند و از همدیگر اثر می پذیرند 

شکل و فرهنگ و اخلاق همدیگر را می گیرند؛ ولی این ارتباط ماندگار نیست. 

این تدبیر و سنت الهی است که

 سرانجام بدیها یک جا جمع می شوند 

و وارد جهنم می شوند

 و خوبیها هم جمع می شوند

و وارد بهشت ...

 اینها دو وادی جدا از هم هستند.

 الآن با هم‌اند مومن و کافر با هم‌اند منافق و مخلص با هم‌اند؛

 طیب و خبیث با هم‌اند کسی اینها را نمی‌شناسد،

 ولی صحنه‌ای می‌رسد که 

 "وامْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُون" ...

و

لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ 

و

 فَیَرْکُمَهُ جَمیعًا...

 اینها را متراکم می‌کنند مثل دو پشته هیزم و 

 فَیَجْعَلَهُ فی جَهَنَّم

یعنی این جمیع را در جهنم قرار می‌دهند...

 همه‌شان با اربابهایشان یکجا مثل پشته هیزم ..

مگر نه این که «الدنیا مزرعة الآخره»

 و قیامت روز خرمن‌کوبی است که

"یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم"

و وامتازو ... 

آیه 41 

آیه خمس

خداوند از مجاهدان اسلام می ‏خواهد خمس "غنیمت" را بپردازند... 

غنیمت چیست؟

 آیا بر اساس تفکر اهل سنت مقصود غنیمت جنگى است ؟ 

خلیل فراهیدى می‌گوید :

الغنم الفوز بالشى فى غیر مشقة و الاغتنام انتهاز الغنم.

غنیمت بدست آوردن چیزی است بدون سختی واغتنام یعنی استفاده از غنیمت،

ازهرى می‌گوید :

قال اللیث : الغنم ، الفوز بالشى و الاغتنام انتهاز الغنم .

( تهذیب اللغة: ماده غنم )

لیث گفته : غنم یعنی بدست آوردن چیزی واغتنام استفاده از غنیمت است .

ابن منظور می‌نویسد :

الغنم الفوز بالشىء من غیر مشقة.

(لسان العرب ، ماده غنم. )

بدست آوردن چیزی است بدون مشقت...

و... 

در حدیث نبوى (که اهل تسنن هم روایت کرده‏ اند و مخصوصاً در نهایه ابن‏ اثیر هست)

آمده : 

مَنْ لَهُ الْغُنْمُ عَلَیْهِ الْغُرْمُ.

 این حدیث در فقه مورد استعمال دارد و

 اهل سنت هم قبول دارند که 

معنایش این است که 

هرکسى که سود برای اوست 

ضرر هم به او تعلق مى‏ گیرد. 

این حدیث ضرب‏ المثل نیزشده: 

مَنْ لَهُ الْغُنْمُ عَلَیْهِ الْغُرْم

ُ هرکس که در موردى سود آن را مى ‏برد ضررش را هم باید متحمل بشود. 

در عرف عرب نیز،

موقع بدرقه مسافر ما مى‏ گوییم به سلامت،

 عرب مى‏ گوید: 

سالماً و غانماً.

 «سالماً»یعنی «به سلامت» و 

«غانماً» یعنى با غنیمت برگردى.

 غانماً به سربازى که به میدان جنگ‏ مى ‏رود نمى‏ گویند؟ 

به هر مسافرى مى ‏گویند. 

یعنى سفرت با فایده باشد. 

خارج از مباحث در  اهل تسنن،

امروزه روز نیز

 بعضی از شیعیان نیز توجیه می کنندکه 

 آیات قبلی مربوط به جنگ است پس خمس سالانه بر مردم چه معنی دارد ؟ 

قرآن نگفته که

"وَ اعْلَموا انَّما غَنِمْتُمْ فى دارِ الْحَرْبِ مِنْ شَىْ‏ء"

فرموده :

" وَ اعْلَموا انَّما غَنِمْتُم"

یعنی آیه نمی گوید که

 غنیمت، 

دارالحرب را شامل نمى ‏شود،

بلکه غنائم دارالحرب یکى از اقسام غنیمت است و

آیه یک قاعده کلى را بیان میکند که شامل غنیمت دارالحرب هم هست ،

نه اینکه خواسته باشد فقط حکم غنیمت دارالحرب را بگوید. 

آیه 41 

آیه خمس

«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ ...»

چرا با «بدانید که» شروع کرد؟ 

شایدجهت این که

 تاکید شودکه یک حکم خاص و جدید نازل شده است و باید به آن توجه کنید و و احکامش را مطلع شوید.

 

« أَنَّما غَنِمْتُمْ ... إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ...»:

 آیا این خود آزمون الهی نیست؟

 غنائم دنیایی وسیله آزمون ایمان ....

چه آزمون ساده و خطرناکی..

دل کندن از مال، 

آن قدر دشوار است که

 گاهى جهاد کنندگان هم در آن مى‏ مانند.

گاه «دارایی‌»ها 

بیش از «عمل‌»

 که همواره جزیی از «بودن‌ِ» ماست،جدی گرفته می شود... 

آیه 41 

آیه خمس

آیه اهمیت خمس را نشان می ‏دهد:

* در کمتر آیه ‏اى مربوط به احکام،

 این همه تأکید پى در پى آمده است. 

کلمات "واعلموا، انّما، من شى، فانّ، للّه خُمُسه (بجاى «خمسه للّه») و ان کنتم آمنتم" نشان تأکید است.

* می ‏فرماید:

 اگر ایمان دارید، خمس بدهید...

خمس را به ایمان گره می زند... 

*جمله «فانّ للّه خُمُسه»

 (که به اصطلاح جمله اسمیّه است) بیانگر دائمی بودن حکم است،

همچنین چیزى که نشانه ایمان است نمی ‏تواند موقّت باشد.


*کلمه «واعلموا» 

 باورتان بیاید،علم پیدا کنید،بدانید ...

 عجیب است که شرکت در جبهه، کنار پیامبر بودن، اهل نماز و روزه بودن، عقاید سالم داشتن،

 از مهاجرین، انصار و سابقین بودن، جانبازی و پیروزبر کفر به تنهایى کافى نیست،

 زیرا با همه ی اینها باز هم می ‏فرماید:

 اگر ایمان دارید خمس غنائم را بپردازید!!

اگربعضى از دستورات مثل جهاد و نماز و... را دارید 

ولی وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ ....إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ 

رسول خدا( ص) در شب جنگ بدر نخوابید و دائماً دعامی ‏فرمودند: 

خدایا! این گروه اندک از مسلمین روى زمین مشابهى ندارند، 

اگر اینها شکست بخورند روى زمین بنده مؤمنى نخواهى داشت.

امّا قرآن خطاب به همین رزمندگان می ‏فرماید:

 اگر ایمان دارید، خمس بدهید... 

آیه 41

آیه خمس

«... إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بـ .. ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ ... »

 *چرا برای دادن خمس، علاوه بر ایمان به خدا، «ایمان به آنچه نازل کردیم ...» را هم تاکید دارد؟

 *چرافرمود «آنچه که بر" بنده‌مان "در "روز جدایی حق و باطل"؟

* چرا «علی عبدنا» را آورد؟ چرا نفرمود: «علی الرسول»؟ اصلا چرا اشاره ؟

 مگر آیات به کس دیگری نازل می‌شد که نیاز به اشاره باشد؟

* چرا  بسادگی نگفت «آنچه در روز جنگ بدر نازل کردیم»

 بلکه دو تعبیر "جدایی حق و باطل"، "رویارویی دو گروه" را آورد؟ 

با توجه به دلبستگی شدید انسان به مال و دارایی، واجبات مالی، از واجباتی است که 

انجامشان بر انسان سنگین است و لذا کاملا گره می‌خورد به باوربه خدا؛

 و باور به خدا، اگرچه در مورد انفاق‌های عمومی کافی است،

 اما در مورد انفاق با قالب خاص و به شخص معین، نیاز به اطمینان و باور لازم دارد.

 اگرچه با عبارات اول همین آیه، انسان از «وجوب خمس» مطمئن می‌شود، 

اما باز راه توجیه برای نفس باز است و شاهدش همین شبهات متعددی است که وارد می شود ...

مثلا: شأن نزول غنائم جنگی است؟از کجا معلوم که ذی‌القربی، خویشاوندان خودمان نباشد؟

 پارتی‌بازی است؟ خوب مالیات همان خمس است و دهها شبهه ای که رایج است....

 پس تاکید می شود که پیامبر هم عبد خدا و مطیع دستورات اوست، نه دنبال منافع دنیوی...

 علامه طباطبایی در مورد چرایی تعبیر «علی عبدنا»، احتمال داده‌اند که:

 این تعبیر نشان می‌دهد منظور، 

نزول آیات خاصی است،

 نه نزول فرشتگان برای یاری مومنان...

(المیزان9/ 90) 

و شاید از باب این است که

 تذکر دهد

 خداوند با این حکم هم همانند جنگ بدر درصدد جدا کردن اهل حق است از کسانی که زیر بار دستورات خدا نمی‌روند؛

 و نباید انتظارداشت که همه در انجام این حکم یک‌کاسه مومن باشند، بلکه گاه رو در رویی‌های دشواری هم پیش می‌آید؛ و ...

 

هر انسانی دوست دارد،

 برای اینکه مالش برکت پیدا کند

 شریک معتبری داشته باشد و

 هر چه اعتبار شریک بالاتر باشد

 برای فرد بهتر است .

مخصوصا که مطمئن شود که هیچ ضرری نخواهد داشت ...

 آیه خمس می فرماید:

خدا و پیامبر را

در مال خودتان شریک کنید ... 

آیه 53

اگر خداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد، 

آیا خدا آن نعمت را از انسان می گیرد؟

آیا میان گناهان و نعمتهایی که سلب می شود رابطه ی خاصی است ؟

یعنی آیا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟ 

یعنی آیا هر گناهی تأثیر دارد در سلب نعمت معینی،و در سلب نعمت دیگر اثر ندارد کما اینکه

 هر طاعتی تأثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه ی نعمتها.

 مثلاً 

 حق اللّه و حق الناس ... آیا عقوبت هرکدام با دیگری فرق دارد؟ 

در دعای کمیل می خوانیم:

 اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُنْزِلُ النِّقَمَ. اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَمَ. 

اَللّهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُنْزِلُ الْبَلاءَ. اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاء؛ 

گناهان را دسته دسته می کند:

 خدایا آن گناهانی را که نقمت را بر بنده نازل می کند ببخش،

خدایا گناهانی را که نعمت را می گیرد ببخش، 

خدایاگناهانی را که بلاها را نازل می کند ببخش، 

گناهانی را که سبب حبس دعاهای ما می شود ببخش. 

معلوم می شود هر دسته ای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد. 

وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ اَهْلُها مُصْلِحون

(هود/ 117)

پروردگار تو هرگز چنین نیست که مردمی را به موجب ظلمی هلاک کند درحالی که

 آنها مصلح و اصلاح کننده اند. 

هم "ظالمند" و هم" اصلاح کننده"؟؟؟؟

ظلم در اینجا یعنی شرک است، و مقصود از مصلح بودن یعنی در میان خودشان مصلحند.

یعنی ظلمشان در "حق اللّه" است،

 اصلاحشان در" حق الناس"...

یعنی می فرماید:

 اگر مردمی خودشان برای خودشان در دنیا خوب باشند اما کافر و مشرک باشند، 

عدالت در میانشان برقرار باشد ولی مشرک باشند، در این دنیا خدا آنها را معذب نمی کند. 

معلوم می شود هر گناهی یک خاصیتی دارد. 

این است که پیغمبر اکرم (ص) فرمود: 

اَلْمُلْکُ یَبْقی مَعَ الْکُفْرِ وَ لایَبْقی مَعَ الظُّلْم

جمله ی عجیبی است:

 یک مُلک، یک دولت، یک نظام با کفر قابل بقا هست ولی با ظلم قابل بقا نیست.!!!!

هم کفر گناه است و هم ظلم، اما هر گناهی در یک جهت تأثیر دارد. 

تأثیر کفر در ازهم پاشیدن یک نظام به اندازه ی ظلم نیست... 

آیه 58

وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً 

فَانْبِذْ اِلَیْهِمْ عَلی سَواءٍ ...

فرضاً ما با قومی پیمان بستیم پیمان مؤکَّد، 

آیا باید صبر کنیم اول آنها نقض عهد کنند بعد ما پیمانمان را بهم بزنیم؟

 و حال آنکه گاهی علائمی از خیانت دشمن مشهود است ...

مثلاً فرض کنید یک دولت اسلامی با دولت دیگری چنین قراردادی بسته باشد و 

شواهد نشان دهد که دشمن در مسیر دشمنی است ،در اینجا وظیفه ی مسلمین چیست؟

 آیا این است که بگویند باید به پیمان وفادارباشیم وصبرکنندتاآنها کارشان را بکنند وکاراز کاربگذرد؟

قرآن می فرماید: 

وَ اِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً

 و اگر از قومی بیم خیانت پیدا کردید، 

یعنی به موجب علائم و اشارات و اطلاعاتی که به شما رسیده است خوف خیانت داشتید؛

 فَانْبِذْ اِلَیْهِمْ 

آن عهدنامه را بینداز به سوی آنها

 عَلی سَواءٍ 

تا دو طرف با یکدیگر مساوی بشوید؛ 

آنها بدانند، شما هم بدانید که از این ساعت دیگر پیمانی در کار نیست.

سوره مبارکه انفال - 3

آیه 60

وَ اَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة....

راه جامعه اسلامی چیست؟

عبادت و مسجدو دعا؟؟؟  

راه اسلام راه جامع است.

 وَ اَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة

آیه می فرماید:

در مقابل دشمن تا آنجا که برایتان مقدور است نیرو تهیه کنید.

(نمی گوید چه تهیه کنید)


ویل دورانت می گوید:

" هیچ دینی به اندازه ی اسلام پیروان خود را به قوّت و نیرومندی دعوت نکرده است". 

در آیات پیش مخاطب فقط شخص پیغمبر است، 

در این آیه مخاطب عموم مردم است.

آیات پیش چنین بود:

 آنها که توبا آنان پیمان بستی و پیمانشان رانقض کردند،آنجا که تو برآنها پیروزمی شوی چنین کن.

 آنجا که تو خوف و بیم خیانت آنها را پیدا کردی، پیمانشان را ملغی کن ...

همه جا مخاطب خود پیغمبر است.

ولی اینجا که می رسد نمی گوید: 

وَ اَعِدْ لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتَ مِنْ قُوَّه....

که ای پیغمبر! ای ولیّ امر مسلمین! هر مقدار نیرو که برای تو ممکن است آماده کن.

 یکدفعه مخاطب،

 عموم مسلمین قرار می گیرند: 

ای مسلمین! هرچه نیرو برایتان ممکن است آماده کنید؛ 

چون این نیرو، نیرویی نیست که فقط ولی امرآماده کند؛ 

مجهز شدن خود افرادلازمه کار است،

 افرادند که باید تعلیمات ببینند و آمادگی پیدا کنند. 

با اینکه در اینجا هم وظیفه ی سنگین راهبری به عهده ی ولیّ امر مسلمین است، 

اما به لحاظ اهمیت مساله

عموم مخاطب هستند و مسئول ،

وَ اَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ 

هرچه می توانید نیرو تهیه کنید

 وَ مِنْ رِباطِ الْخَیْلِ

 یک مثال ذکر می کند...  

تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّکُمْ

 که به این وسیله رعب و شخصیت شما در دل دشمنان خدا و

 دشمنان شما باشد نیروی شماآنها را به وحشت بیاندازد...

 یکی از فیلسوفان معاصر اروپا؛ می گوید: 

«پیمانها بدون شمشیر جز کلماتی بر روی کاغذها نیستند. » 

قرآن بعد از آن همه توصیه به امر انسانی وفای به عهد و پیمان،می فرماید: 

خودتان وفادار باشید ولی به انسانیت دیگران اعتماد نکنید.

 نیرویتان را آماده داشته باشید که اگر آنها با نیرو با شما روبرو شدند؛

شما نیز با نیرو با آنها روبرو بشوید و به موجب آن،عزت اسلام را به دشمنان خدا و

 دشمنان خودتان ثابت کنید که وقتی فکر شما را می کنند دلشان بلرزد.

 وَ اخَرینَ مِنْ دونِهِمْ لاتَعْلَمونَهُمْ 

ای بسا دشمنانی که شما آنها را نمی شناسید

 اَللّهُ یَعْلَمُهُمْ

ولی خدا آنها را می شناسد. 

وَ ما تُنْفِقوا مِنْ شَیْ ءٍ فی سَبیلِ اللّه...

در ادامه آیه مسئله ی انفاق را پیش می کشد؛ 

چون نیرو تهیه کردن، هم انفاق مالی می خواهد و هم انفاق جانی.

شاید بیشتر هم عنایت دارد به انفاق مالی. 

هرچه در راه خدا در زمینه ی نیرومند کردن مسلمین ببخشید، 

خیال نکنید گم می شود،

 خدا به پیمانه ی تمام به شما خواهد داد...

 یُوَفَّ إِلَیْکُمْ... 


آیه 65

یا اَیُّهَا النَّبیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتال...

ِ ای پیغمبر! اهل ایمان را بر کارزار ترغیب و تحریض کن...

در آیات قبل سخن از صلح است و در این آیه می فرماید مؤمنین را تحریض بر قتال کن!!!

از مجموع آیات و سنت پیغمبر(ص)این مطلب به دست می آید که 

مسلمانان و یا لااقل سربازان اسلامی همیشه باید آمادگی کامل برای جهاد داشته باشند.


وَ اَعِدّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة...

نمی فرمایدکه در حال جنگ نیرو تهیه کنید. 

می فرماید: نیرو تهیه کنید. 

نیرو را قبلاً باید تهیه کرد. 

جنگ ممکن است در فاصله ی چند روز اتفاق افتد که امکان تهیه نیرو در این مدت کوتاه نباشد ،

 مهیا بودن و نیرومندی را 

اسلام برای همیشه

 توصیه می کند

 اما جنگ را در شرایط خاصی... 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ...

مسلمین را به جنگیدن و جهاد ترغیب کن.

روح مسلمان همیشه باید آماده ی جهاد باشد. 

 از پیغمبر اکرم(ص) نقل است که :

مَنْ لَمْ یَغْزُ وَ لَمْ یُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْو

ٍ ماتَ عَلی شُعْبَةٍ مِنَ النِّفاق

ِ آن کس که جهاد نکرده باشد و یا لااقل آرزوی جهاد را در دل خود پرورش نداده باشد

( یعنی فکر و اندیشه ی جهاد در قلبش نباشد)، چنین کسی می میرد با نوعی از نفاق؛

 یعنی در عمق روح این آدم نوعی نفاق وجود خواهد داشت. 

قضیه ی معروفی است که 

مرحوم فیض درباره ی این جمله ای که از حضرت امام حسین نقل شده است که 

ایشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، 

می گفت من باور نمی کنم چنین چیزی را امام فرموده باشد. 

گفته بودند چرا؟

 گفته بود:

 مگر آنها چکار کردند که امام بگوید اصحابی از اینها بالاتر نیست؟ 

هر مسلمانی جای آنها می بود، وقتی می گفتندکه

 فرزند پیغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است، قهراً همراه امام می ایستاد.

 یک شب در عالم رؤیا دید که صحرای کربلاست... موقع ظهر است و نماز...

حضرت امام حسین (ع) به همین آقا فرمودند شما جلو بایستید تا  نماز بخوانیم 

(همان طور که سعید بن عبداللّه حنفی و یکی دو نفر دیگرخودشان، خودشان را سپر قرار دادند)،

 رفت جلو ایستاد. اولین تیرکه آمد خم شد. ناگاه دید که تیر به امام اصابت کرد....

من لم یغز و لم یحدث نفسه بغزو مات علی شعبه من النفاق 

 کسی که عملاً مجاهد نباشد، یا اندیشه جهاد را نداشته باشد 

در درون روحش شعبه ای از نفاق است ،

یعنی موقع جهاد در می رود...

عبادتهای بی مایه و کم مایه جسمی،

عبادتهای بیروح ،

 نمازها وقرآن خواندنها وذکر گفتنهای بیجان ...  

هیکل کوچکی دارد که

 به موقع خطر تاب نمی آورد، 

لهذا می فرماید: 

یا اَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَی الْقِتال

ِ همیشه اینها را به امر جهاد ترغیب کن،

 همیشه بگذار روح اینها مجاهد و آماده باشد،

جهاد یادشان نرود ؛ 

درزمان صلح و سَلم هم اینها روحاً مجاهد باشند.  

آیه 65 

بعد از تشویق و تحریض به جهاد می فرماید:

 اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرونَ صابِرون

َ یَغْلِبوا مِائَتَیْن

ِ وَ اِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ 

یَغْلِبوا اَلْفاً 

مِنَ الَّذینَ کَفَروا 

بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَفْقَهونَ 

تو مؤمنین را آماده به جنگ کن. 

اگر مؤمن با آن فقاهت ایمانی و تربیت معنوی، 

تربیت جهادی هم پیدا کند، 

مؤمن اگر سرباز و مجاهد بشود،

 اگر فقاهت ایمانی پیدا کند با ده کافر برابر است،

 ِ اگر بیست تن از این مؤمنین باشند،

 بر دویست تا از آنها پیروز می شوند.

یعنی یک بر ده...

 و صدتا بر هزارتای آنها پیروز می شوند... 

چگونه ممکن است ؟ 

چرا؟

 به حکم چی؟

 به حکم فقاهت ایمانی.

بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَفْقَهون

 چون آنها فقاهت ندارند.

چون مردمی بی بصیرت هستند؛ 

ولی اینها فقیهِ ایمانی هستند، 

بصیرت ایمانی دارند. 

این، غلبه ی بصیرت است... 

بعد از این آیه، 

آیه ای است که

 به نظر می رسد حکم نسخ دارد 

ولی نسخ نیست:

 اَلْانَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکُمْ و

َ عَلِمَ اَنَّ فیکُمْ ضَعْفاً 

اکنون خداوند بر شما تخفیف داد و

معلوم داشت که در شما ضعف وجود دارد. ...

اگر صدتا از شما باشد بر دویست تا از آنها پیروز می شوند...!!!

 این دو آیه با هم فاصله ندارند 

و پشت سر یکدیگرند؛

 چطور می شود که 

ابتدا بفرماید بیست تای شما بر دویست تای آنها پیروز می شوند، 

و بعد بلافاصله بگوید یکی از شما بر دوتای آنها پیروز می شود. ؟! 

آیا این آیات مربوط به یک مورد است یا دو مورد؟ 

بنابر تفاسیر آیه ی اول مربوط به اوایل کار و جنگ بدر بوده؛ 

وآیه ی دوم مربوط به اواخر مثل جنگ حُنین. 

 سؤال این است که 

اگر نیروی ایمان

 نسبت مومن را یک برده می کند، 

چطور اینجا یک بردو شد؟ 

آیا مسلمانها ضعیف الایمان شدند؟

یا اول ایمانشان قوی بود، تدریجاً ضعیف شد؟ 

آیه نمی گویدکه 

هر "فرد "شما 

در گذشته برابر بود با ده فرد کافر و حالا برابر است با دو فرد کافر،

 بلکه می فرماید که

" جمع "شما درگذشته برابر بود با ده برابر این جمع از کافران، 

و اکنون "جمع" شما برابر است با دو برابر این جمع از کافران؛

 جمع ضعیف شده ،

جامعه اسلامی ضعیف شده...

چرا ؟ 

در ابتدای صدر اول اسلام، (مثل جنگ بدر) 

«قَوْمٌ یَفْقَهون» بودند

 همان که آیه فرمود؛

 به تدریج مخصوصاً بعد از فتح مکه که گروه گروه می آمدند مسلمان می شدند،

در میان آنها «مُؤَلَّفَةٌ قُلوبُهُمْ»

 و حتی افراد ضعیف الایمان بسیار بودند ،

 افرادی که نیروی یک نفر اینها شایدبرابر بود با نیروی یک نفر آنها یا کمتر

 ویا حتی منفی می کردند نیروی اسلام را 

و افرادی که 

نیرویشان برابر امت بود مثل علی علیه السلام.

یعنی نیروی جامعه اسلامی را ضعف ایمان مسلمین ضعیف کرد ... 

سوره انفال نیز به پایان رسید...

چهار آیه آخر سوره ی مبارکه ی انفال ،

راجع به ولاء مسلمین و عدم ولاء میان مسلمین و کفاراست.

معنی کلمه ی «ولاء» «اتصال و نزدیکی» است.

 «ولایت» و «تولّی» و «ولیّ» و «مولا» و... همه از این کلمه مشتق است.

 «توالی»در جایی به کار می رود که دو چیز بلافاصله پشت سر یکدیگر باشند ،

یعنی بینشان فاصله نباشد.

 وقتی می گویند مسلمین باید نسبت به یکدیگر ولایت داشته باشند یا ولاء یکدیگر را داشته باشند،

یعنی این است که روحهاشان به یکدیگر و روابط اجتماعی شان با یکدیگرنزدیک باشد.

مانند آنچه که پیغمبر اکرم(ص) 

با آن تشبیه بسیار عالی بیان فرمود:

مَثَلُ الْمُؤْمِنینَ فی

 تَوادُدِهِمْ وَ تَراحُمِهِمْ وَ تَعاطُفِهِمْ 

مَثَلُ الْجَسَد

ِ اِذَا اشْتَکی مِنْهُ عُضْو

ٌ تَداعی لَه

ُ سایِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَ الْحُمّی

یعنی مَثَل اهل ایمان مَثَل یک پیکر است. آنها به منزله ی اجزای یک پیکرند که اگر عضوی به درد آید

 سایر عضوها با تب و بیداری با او همدردی می کنند. 

هر وقت مسلمانان مانند این حدیث شریف باشد ،

منظور قرآن در باب ولاء مؤمنین و مسلمین نسبت به یکدیگر عملی شده است.

 

قرآن به مسلمین می فرماید:

نسبت به یکدیگرولاء داشته باشید، 

نسبت به کفار ولاء نداشته باشید.

یعنی شما مسلمین باید خودتان یک پیکر را تشکیل بدهید،

 نه اینکه عضو یک پیکر دیگر بشوید که آن پیکر مال دیگران است،

 خواه شما در آنها مستهلک بشوید و یا شما و آنها مجموعاً یک پیکر را به وجود آورید...


این چهار آیه (72،73،74،75)

 با بیان رسایی مسلمین را چهار دسته کرده

و حکم هر چهار دسته را هم بیان می فرماید؛ 

چهار دسته از مسلمین و

 کفار که این دسته را اول جدا کرد ...

گروه اول:

 «السّابِقونَ الْاَوّلون» 

مهاجرین اولین یعنی کسانی که قبل از هجرت مدینه ایمان آورده و

با هجرت پیغمبر اکرم (ص) به مدینه ،آنان نیز همه چیز خود را ازخانواده و زندگی و مال و ثروت و

 خویشاوندان و اقارب خویش را یکجا رها کردند و به دنبال ایده و عقیده و ایمان خودشان رفتند..

دسته ی دوم 

 «انصار» یعنی یاوران،

 مسلمانان مدینه که شهر خودشان را مرکز اسلام قراردادند و مسلمانانی را که از مکه و جاهای دیگر،

 دست خالی و بدون هیچ چیزی می آمدند پذیرفته و نه تنها در خانه های خود جای می دادند بلکه 

 از جان و مال و حیثیّت آنها حمایت میکردند،در تاریخ آمده که هر چه داشتند با برادران مسلمان خود

 به اشتراک در میان گذاشتند و حتی برادران مسلمان را بر خودشان مقدّم می داشتند: 

وَ یُؤْثِرونَ عَلی اَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کان بِهِمْ خَصاصَةٌ ...


دسته ی سوم 

مسلمانانی بودند که در مکه بودند،

 اما مهاجرت نکردند، ماندند در بلاد کفر،

در واقع همت مهاجرین را نداشتند. 

در بلاد کفر،اما مسلمان باقی ماندند ولی مهاجرت نکردند،

در این وظیفه ی بسیار بزرگ ،

یعنی در ایجاد تمدن نوین اسلامی که پیامبرشان و ولی امرشان به جهت انجام آن هجرت کرد،

شراکت نداشتند...

 

دسته ی چهارم

مسلمانانی که بالاخره مهاجرت کردند،

 اما نه در روزهای سختی بلکه در روزهای سستی ،

یعنی بعد از صلح حدیبیّه، 

بعد از آنکه کار مهاجرت آسان و قانونی شد.

 این دسته کسانی بودند که مهاجرین اولین نیستند،

 مهاجرین به اصطلاح آخرین هستند. 

قرآن از دسته ی مهاجرین اولین و دسته ی انصار فوق العاده تجلیل می کند به طوری که

 آنها را مؤمنین حقیقی می نامد. ولی برای آن دسته ای که در مکه ماندند، می فرماید: 

شما آن حق ولایتی که با دیگران داریدرا با اینها ندارید چون اینها در بلاد کفر ماندند؛

و در مورد آنها می فرماید :

و کسانى که ایمان آورده‏ اند ولى مهاجرت نکرده‏ اند هیچ گونه خویشاوندى [دینى] با شما ندارند،

 مگرآنکه[در راه خدا]هجرت کنند واگردردین از شما یارى جویند یارى آنان بر شما [واجب]است 

مگر بر علیه گروهى باشد که میان شما و میان آنان پیمانى است...

وکفار، 

می فرمایدخودشان با خودشان ولایت دارند. شما نباید در ولاء کفار داخل بشوید، 

نباید عضو پیکر آنها باشید. شما یک واحد مستقل هستید. 

به قدری قرآن روی این مسئله که مسلمین باید یک واحد مستقل و یک پیکر باشند تأکید می کند که

 در کمتر موضوعی اینقدر تأکید کرده است.

 و در همین جا تعبیری دارد:

 اِلّا تَفْعَلوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الْاَرْضِ وَ فَسادٌ کَبیرٌ

 ای مسلمانان! اگراین دستور را به کار نبندید فتنه و فساد بزرگی رخ خواهد داد ... 


سوره انفال

پیامی برای امروز

در سوره انفال صحبت از این است که از عددهای بزرگ کافران نترسید .

 اگر تقوا ، پشتکار و صبر داشته باشید .

 اگر جهاد کنید و 

اگربه خاطر خدا مهاجرت کنید ، 

اگر به مومنین پناه بدهید ، 

اگر انفاق کنید و

اگر راحت طلبی را کنار بگذارید ،

 اگر توکل کنید ،

 اگر در کنار رسول و ولی خدا باشید، 

اگر دستورات رهبر را عمل کنید ،

 اگر بی تفاوت نباشید ،

 اگر به رسول و خدای رسول خیانت نکنید ، 

اگر خمس مالتان را بدهید و ترس را کنار بگذارید ،

 اگر با هم منازعه نکنید ، 

اگر خودنمائی و غرور را کنار بگذارید ،

 آنوقت خدا از طریق ساده ترین روشها به کمک شما می آید . 

مثلا با یک خواب کوتاه آرامش و اطمینان قلب می دهد در مقابل دشمن ...

مثلا باران می فرستد و با آن شما را تطهیر می کند . 

مثلا فرشته ها را می فرستد تا ....

مثلا با کلمات خود حق را ثابت و کافران را ریشه کن می کند...

 و

 در یک کلام شما را مورد رزق کریمانه قرار می دهد....