تاملی در - قرآن کریم
سوره مبارکه -الروم
سوره قریش اطلاعات راهبردی در سطح محلی را در اختیار پیامبر(ص) قرار می دهد،
سوره اسرا اطلاعات راهبردی در سطح منطقه ای و
سوره روم اطلاعات و بینش راهبردی در سطح جهانی را ...
مثلا در سوره قریش، وقتی جامعۀ آن زمان از توحید برید، همۀ همت خود را بر اقتصاد و منافع مادی گذاشت،حتی از مکه و خانۀ کعبه منافع مادی خود را در نظر دارندکه با نظرداشت مادی حتی در مسایل معنوی و دینی ، دعوای قبیله ای جهت رییس شدن و در اختیار گرفتن امور آغاز میشود ...
اما سوره روم
در اکثر سوره هایی که با حروف مقطعه آغاز می شوند، خداوند بلافاصله بعد از حروف مقطعه از عظمت قرآن می فرماید؛
اما در سوره ی روم، بلافاصله به جنگ ایران و روم می پردازد؛
شاید می خواهد بفرماید که
در داستان جنگ ایران و روم، معجزات و نکاتی وجود دارد که عظمت قرآن و خالق آن را نشان می دهد؛
خبرخداوند توسط رسولش درباره ی یک حادثه ی تاریخی یک دهه قبل از وقوع آن،
جنگ ایران و روم (سال ٦١٤ میلادی) از جنگ های مشهور تاریخ است که به دنبال فتح اورشلیم به دست ایرانیان، صلیب مقدس نیز به دست ایرانیان افتاد . (صلیب مقدس، صلیبی است که بنابر اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسی (ع) بر روی آن به صلیب کشیده شدند و پس از مرگ به آسمان عروج کردندو از دست دادن آن یعنی شکست کامل )
بعد از این جنگ ، نابودی حکومت روم شرقی (بیزانس)یکی از ابرقدرت های زمان منطقا و علمابنابر تحلیلگران سیاسی زمان حتمی بود؛ زیرا هم اورشلیم فتح شده بود و هم سرزمین های زیادی از روم، به دست ایرانیان افتاده بود.
اما
خداوند قادر متعال در "اواخر حضور پیامبر در مکه" ( ٦٢٠ میلادی)، وعده می دهد که روم،درکمتر از ١٠ سال بر ایران پیروز خواهد شدو مومنین خوشحال ...
مشرکین و علمای بقول تحلیلگران سیاسی و جامعه شناس زمان، پیامبر و مسلمانان رااستهزا وخبر قرآن را دروغ دانستند. اما تاریخ بعد از گذشت ٧ سال نشان داد که خداوند دانا خود بهتر از هرکس دیگری از آینده خبر دارد.
غُلِبَتِ الرُّومُ *
فى أَدْنى الأرْضِ وَ هُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سیَغْلِبُونَ *
در اکثر ترجمه هایی که از آیات فوق وجود دارند، چنین می بینیم:
« رومیان شکست خوردند*
در نزدیکترین سرزمین و[اما] بعد از شکستشان در ظرف چند سالى به زودى پیروز خواهند گردید*
در اکثر ترجمه ها،
عبارت أَدنى الأرض به صورت نزدیکترین سرزمین ترجمه شده است.
یعنی معنای فرعی و غیر رایج کلمه ی أَدنى در ترجمه ها به کار گرفته شده است.
که خود این ترجمه ابهاماتی ایجاد می کند.
نزدیکترین به کجا؟ عموما گفته اند نزدیکترین به مکه!
بنابر نقشه ی قدیمی جنگ ایران و روم؛ نمی توان به محل جنگ ایران و روم، لفظ « نزدیک ترین سرزمین به مکه » را اطلاق کرد، چرا که نقاط فراوان دیگری هستند که فاصله شان از مکه، مساوی فاصله ی مکه با محل نبرد ایران و روم هستند وحتی یمن نیز که محل مناقشات دیگری بین ایران و روم بود، نسبت به اورشلیم و فلسطین(محل جنگ سال ٦١٤ میلادی) به مکه نزدیکترند. بنابراین عبارت نزدیکترین سرزمین بیشتر بر (یمن) انطباق دارد تا اورشلیم...
پس معنای «أَدنى الأرض»چیست؟
اصلی ترین و رایج ترین معنای کلمه ی أَدنى،
عبارت پست ترین می باشد؛
همان گونه که دنیء= پست،
و دنائت = پستی است و این کلمات در زبان فارسی نیز به همین معانی استفاده می شوند.
یعنی
أَدنى الأرض=پست ترین سرزمین
" أدنی" اسم تفضیل است که بنا به موقعیت آن در جمله، می تواند به صورت پست تر یا پست ترین معنا شود.
امروزه مقایسه ی ارتفاع مناطق مختلف کره ی زمین با ماهواره و... کاری است ساده،
و نقشه های جغرافیایی نشان می دهد که بحرالمیت (Dead Sea) و سرزمین های اطراف بحرالمیت شامل کرانه های غربی و شرقی رود اردن، پست ترین سرزمین های کره ی زمین می باشند.
با دقت در نقشه های جغرافیایی ،
یکی از نزدیک ترین شهرهای بزرگ تاریخی به بحرالمیت ،
شهر اورشلیم یا بیت المقدس(Jerusalem)است.
یعنی معنای" أَدنى الأرض "پست ترین سرزمین است، نه نزدیکترین سرزمین،
یعنی یکی دیگر از معجزات قرآن کریم در حوزه ی علم زمین شناسی و جغرافیا،
در زمانی که اندازه گیری اختلاف سطح خشکی ها از دریا، و مقایسه ی سطوح نقاط مختلف کره ی زمین ممکن نبود و بعد از ماهواره ها و امکانات پیشرفته، بشر توانست به پست ترین نقطه ی خشکی زمین پی ببرد، یعنی 1400سال بعد از نزول این آیه.
و این می تواندسوالی باشد از دوستان اهل سنت با استفاده از منابع شیعی که جواب می طلبد:
غُلِبَتِ الرُّومُ . فِی أَدْنَی الْأَرْضِ [الی قوله تعالی ] وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون...
روم / 1 _ 6 .
در کتاب الروضه تألیف علامه کلینی ص86 ج2 حدیث شماره 397 موجود است که :
«حضرت ابو جعفر باقر العلوم فرمودند : این وعده الهی در خلافت حضرت فاروق به اتمام و کمال رسیده است . »
و
عن أبی عبد الله لما حفر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الخندق الی قوله فتحت علی فی ضربتی هذه کنوز کسری و قیصر .
و امام صادق علیه السلام فرمودند : وقتی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خندق را حفر نمودند ، آن حضرت مشغول کندن زمین بود ، ضربه ای زد و سپس فرمود : با این ضربه گنج های کسری و قیصر را فتح کردم .
شما را به خدا ، آیا « فتحت علیّ کنوز کسری و قیصر » ذر زمان خلافت فاروق و ذی النورین محقق نگشت ؟
سوره مبارکه - الروم
غُلِبَتِ الرُّومُ
فی ادنی الارض وهم من بعد غلبهم سیغلبون
فی بضع سنین لله الامر من قبل ومن بعد ویومئذ یفرح المومنون
بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیم
وَعْدَ اللَّهِ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
خبر چیست ؟
آیا خبر پیروزی روم بر ایران است؟
آیا مومنان از پیروزی رومیان خوشحال می شوند ؟
اکثر مردم چه چیز را نمی دانند؟ کدام وعده را نمی دانند؟
وحی الهی یک خبر تاریخی و یک خبر جغرافیایی می دهد،مومنان خوشحال می شوند !؟
اما نه از پیروزی رومی ها، بلکه از این جهت که"قرآن و وحی " این خبر رامی دهد،یعنی اینکه خدای سبحان مدبّر و مدیر کلّ عالَم است ، سخن از یک قضیه تاریخی نیست، سخن از عزیز مطلق است, عزیزی که رحیم است,
عزّت به معنای غلبه نیست ،به معنای نفوذناپذیراست ،به زمینی که با هیچ بیل و کلنگی شکاف برنمیداردو نمیشود از آن کاست میگویند ارضٌ عزاز ...
خوشحالی برای ظهور وعده حق است، وَعْدَ اللَّهِ...
خداوند نه وعدهای به رومیها داده نه به دیگران, ولی وعده نصر خدا برای پیامبران و پیروان آنهاست ،
چنین وعدهای را نه به اهل شرق داده نه به اهل غرب ،
خدای رحیم وعده داده است که جهان را به هدف برساند هدفدار است و خدا وعده خود را تخلّف نمیکند چه وعده نصرت اهل ایمان, چه وعده احیای بعد از ممات،
وعده خدا حق است،سنت الهی است ،یک فرمول است،
اما اکثر مردم نمیدانند،
زیرا معیار معرفت و دانش اکثر مردم, حس و تجربه حسّی است که
از نظر معرفتشناسی کَفِ دانش علم هست.
فقط به همین زندگی دنیوی که ظاهر و محسوس حواس ظاهری آنان است توجه دارند و از آخرت که باطن و محسوس حواس باطنی است غافلند.
دنیا مظهر اسم شریف الظاهر خداوند است و
آخرت مظهر اسم شریف الباطن اوست.
یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُون
(آیه 7)
یعنی در پس این عالم ماده و طبیعت عوالم دیگری هم هست که منشاء و مبدا این عالم است و این عالم ماده علیرغم اینکه مدام در حال تغییر و دگرگونی است ولی باز هم ثابت بنظر میرسد چرا که حقیقتی در پس این ظاهر دنیا موجود است که قوام این عالم ماده و طبیعت به آن است،
همان حقیقتی که در قرآن از آن تعبیر به ملکوت شده است.
هنرانسان عبور از ظاهر به باطن است؛
یعنی گذشتن از پوسته به مغز و از ملک به ملکوت و از شهادت به غیب.
و الّا چه فرقی بین انسان و حیوان است؟
چیزی که انسان را انسان میکند،
هنر عبور از ظاهر به باطن، و ورود از لفظ به معنا، و سیر از ملک به ملکوت و
رفتن از عالم شهادت به عالم غیب است.
قرآن کریم بیدار می کند مارا که
خصوصیات انسانهایی که عقلشان زنده نیست(فعال نیست) و پوشیده از هواها و خواهش نفسانی است و به تعلقات دنیایی دلبستگی دارد، این است که شبیه حیوان میشوند،
مثل حیوان شدن به این معنا است که
حیوانات در ظاهر توقف دارند.
و نمیتوانند از ظاهر به باطن سفر کنند،
عبرت و عبور ندارند...
اینها نیز ظاهر زندگی دنیا را میشناسند، سپیده و فجر و شب و...را میشناسند،علم و مطالعه و بررسی هم دارند؛ فهمیدهاند علت های علمی را می دانند و شاید بتوانند توضیح هم بدهند،
مثلاًبپرسیم چرا روز بعضی وقتها طولانیتر و شب کوتاهتر میشود؟
توضیح میدهند که کره زمین نسبتش با خورشید یک میل ۳۲ درجه دارد و محور حرکت کره زمین کاملاً صاف نیست؛ در نتیجه در گردش به دور خورشید همزمان با چرخش زمین به دور خودش، جایش هم عوض میگردد، و چون محورش مایل است و....
این مسائل را خیلی دقیق و فنی توضیح میدهند،
یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
یعنی ظاهر را میدانند؛
اما
وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ
وارد باطن نشدهاندو غافلند،
از نظر قرآن کریم کسی صاحب خرد است که از ظاهر عبور کند و وارد باطن شود. وارد باطن که شد، صرفاً پدیده را تشریح نمیکند؛ بلکه به یک مرتبه بالاتر از فهم هم میرسد ،
شاید کسی دانش زیادی داشته باشد، اما این دانش، دانش سطح است، نه دانش عمق. یعنی به پوسته دنیا رسیده و از این پوسته عبور نکرده؛
کسی که منتهای دانش او شناخت پوسته جهان است نه عمق عالم،
حیوان پیشرفتهای است که کیفیت زندگیاش از کیفیت زندگی حیوان پیشرفتهتر میباشد؛
مثلاً بهتر میتواندبا امکانات راحت تر و مرفه تر بخوردو بپوشد وزیست کند،
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید نهایت کار این افراد این است که در حیوانیت خود میمانند.
مثلا
ابن سعد که ایمان هم آورده و نماز و مناجات هم دارد ولی آخر آخرِ فهمش ملک ری است...
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه-الروم
آیه 8
أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّـهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا ...
نشانههای یکتایی و یگانگی خداوند هم در مجموعه هستی است به شکل عام و هم در وجود انسان به شکل خاص ،
هر دگرگونی در جسم و روح انسان، آدمی را به خالق هستی رهنمون میشود که چگونه خلقت را منظم و به دور از هرگونه خطا و اشتباه، حکیمانه تدبیر میکند.
این نشانههای باطنی در نفس انسانها دلالت دارد که
«بر کمال و قدرت صانع که هیچ آیتی نیست جز اینکه در انسان نظیر آن است».
نظری به سوی خود کن که تو جان دلربایی
توکه ز چشم خود نهانی تو کمال خود چه دانی؟
سفر انفسی مقدم بر سفر آفاقی بیان شده است،
بهدلیل اهمیت مسئله، آیات انفسی و باطنی، در قرآن کریم به صورت استفهام مطرح شده است.
سفر انفسی «سفر به وسیله حرکت درونی است از پایینترین مراتب تا ملکوت آسمانها، و برترین سفرهاست».
"سفر دل است در ملکوت آسمان و زمین و منازل راه دین ؛
سفر مردان الهی این است که به تن در خانه نشسته باشند و در بهشتی که پهنای وی هفت آسمان و زمین است، جولان میکنند؛ چه، عالمهای ملکوت، بهشت عارفان است".
أَوَلَمْ یتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهمْ مَا خَلَقَ الله....إِلَّا بالْحَقِّ ...
آیا در درون خود اندیشه و تفکر نمیکنند؟ خداوند، نیافریده است جز به حق ...
انسان با کشف آیات انفسی در درون خود و سفر به اعماق وجودی خویش، با شناخت خود به خداشناسی ره مییابد؛
مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ..
امیرمؤمنان علی(ع) نیز ضمن بیان اینکه خودشناسی کلید خداشناسی است، می فرمایند:
تو میپنداری که کالبد کوچکی هستی؟
درحالیکه جهانی بزرگ در باطن تو گنجانده شده
و تو آن کتاب گویا و آشکاری هستی
که با حروفش از نهان آشکار میشود
(بیهقی نیشابوری)
أوَلَم یَتَفَکَّرُوا وَفِی أَنفُسِهِمْ
ماخَلْقِ الله السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
؟
سوره نجم(آیات 3 و 4)
وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ
پیامبر اکرم (ص)در دعای ندبه در مورد حضرت علی (ع)می فرماید:
وَ شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی وَ لَوْ لا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی وَ کَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلالِ وَ نُورا مِنَ الْعَمَى وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتِینَ وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیمَ،
و شیعیان تو بر منبرهایی از نورند، درحالیکه رویشان سپید، و در بهشت پیرامون من، و همسایگان منند، و اگر تو اى على نبودى، اهل ایمان پس از من شناخته نمى شدند،ایشان بعد از پیامبر، مایه هدایت از گمراهى، و نور از نابینایى و ریسمان استوار خدا و راه راست اویند،
وَ شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ،
شیعه یعنی ” الشیعه من شایع علیّا ” مهمان که میاید میخواهد برود،مشایعت میکنید یعنی دنبالش میروید،
شیعه کسی است که
دنبال امامش حرکت میکند.
” عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ ” بر منبرهایی از نور هستند در حالی که ” مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ ” چهرهاشان بر محشر نور افشانند.
” حَوْلِی “اطراف من (پیامبرص) هستند،
” وَ هُمْ جِیرَانِی ” این ها همسایه های من هستند.
” وَ لَوْ لا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی ”
اگر تو نبودی بعد از من ،مومن از منافق شناخته نمی شد.
یعنی وجود مبارک حضرت علی (ع) که تمام پیشینه رسالت رسل به ولایت او ختم شده، معیار ایمان ونفاق است ، کسی شاید شهادت به وحدانیت ورسالت خدا بدهد مثلا ابوسفیان ویا حتی دوست حضرت باشد مثلا زبیر و طلحه ...اما در همراهی با ولایت است که می شود مومن را از غیر مومن تشخیص داد ...
” لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی وَ کَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلالِ وَ نُورا مِنَ الْعَمَى وَ حَبْلَ اللَّهِ الْمَتِینَ وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِیمَ”
ایمان و در ایمان ماندن
یک سرمایه می خواهد و
یک محافظت از سرمایه،
سرمایه معرفت به ولایت و مشایعت ولایت است .
چرا از اصحاب حضرت سقوط کردند؟
شاید معرفتشان به ولایت کم بود ،شاید فقط محبت داشتند و معرفت نداشتندو بین حب خود و دنیایشان وحب امیرالمؤمنین نتواستند انتخاب درست کنند،مخصوصا در زمان حکومت حضرت که تا نتوانستند به مقام و منفعت دلخواه برسند ویا خود و اطرافشان از مصونیت صحابه بودن استفاده کنند سقوط کردندویا به جبهه مخالفان کشیده شدند...
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ؛
براى او( فرشتگانى است) که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مى کنند.
(رعد، آیه 11)
یعنی فرشتگان محافظ از همان آغاز حیات و زندگی انسان مواظب و محافظ او هستند تا بلایا و خطراتی را که موجب مرگ و میر می شود از او دور سازند؛
اما این تا زمانی است که اجل مسمی و معین نرسیده باشد ؛
اما وقتی اجل رسید دیگر مسئولیت و ماموریت آنان پایان می یابد ...
نه تنها موجودات دنیایی،
بلکه همه نظام آفرینش اجل مسمّا دارند؛
یعنی عمر معینی دارند که بشر از آن آگاهی ندارد؛
ولی نزد خدا معلوم و معین است.
ما خَلَق اللهُ السَّموت والارض وما بینهما الاّبالحق واَجَل مُسمًّی
إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَکَافِرُونَ
اگر مردم با عقل متصل به عقل کلى عالَم نگاه نکنند، میان خودشان و لقاى پروردگار پرده انداخته و ایجاد حجاب کرده اند.
آنهایی که امید لقاء الله در دلشان زنده نشده است ،
طبیعتاً به حیات دنیا راضی هستند، یعنی قانع هستند.دنیا برایشان کفایت می کند.
از دنیا بزرگتر نیستند.و دنیا برایشان کم نیست.
طبیعتاً تکیه به دنیا می کنند و اطمینانشان به دنیا است.
و کافر به لقای پروردگارشان می شوند.
زیرا
"وَ الَذینَ هم عَن آیاتِنا غافلون "
غافلند ودنبال دنیایشان.
خداوند هرچیزی در آسمانها و زمین و ما بین آنها را به عنوان نشانه آفرید ،
ولی سرشان را به آسمان بلند نمی کنند،
نه سیر انفسی دارند و نه سیر آفاقی....
سوره مبارکه -الروم
آیه 14
وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ
دنیا عالم اختلاط و ترکیب است،
نور و ظلمت در این جا با یکدیگر مخلوط هستند ولی در قیامت، دیگر عالم، عالم بدن نیست عالم ترکیب و اضداد نیست، آن جا عالم، عالم فصل و فرق و جدایی است.
در این جا اگر انسان با عطر فروش بنشیند معطر میشود و اگر با ذغال فروشی باشد سیاه ،
یعنی بودن با صالحان در انسان اثر می گذارد. نبودن با صالحان هم در انسان اثر می گذارد.
ولی آن جا دیگر نیکان از بدان جدا می شوند،
و امتازو الیوم ایها المجرمون
و روز فراق است از همه چیز حتی از پدر و مادر و...
یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه...
حتی دوستان در آن روز قیامت برخی دشمن برخی هستند.
الأخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ؛
(زخرف، آیه 67)
روزی است که حتی از مولایی سودی رسانده نمی شوند و آنان یاری نمی شوند.
یَوْمَ لَا یُغْنِی مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَیْئًا وَلَا هُمْ یُنصَرُونَ ؛
(دخان، آیه 41)
آن روز جمع و جمعیت هست،
ولی اجتماع نیست؛
زیرا در اجتماع هر کسی به طریقی نیازهای دیگری را برآورده میسازد؛
ولی در جمعیت این چنین نیست.
از این رو روز قیامت را
روز جمع و جامع و مجموع گفتهاند،
نه روز اجتماع.
قرآن با عبارات «جامع الناس» (آل عمران/ 9)، «لیجمعنکم» (نساء/87)، «یوم مجموع له الناس» (هود/ 103)، «یجمعکم» (جاثیه/26؛ تغابن/ 9)، «لیوم الجمع» (تغابن/9) و «جمعناکم» (مرسلات/ 36) از آن روز یاد میکند
تا جمعیت بدون اجتماع را
به انسان متذکرشود،
در آن روز هر کسی با آنکه در جمعیت است تنهاست و همانطوری که حق و باطل از هم جدا میشود هر کسی هم از فامیل و خویشاوندی جدا میشود و رابطه نسبی و خویشی در آنجا بیمعنی میشود ،پس نه در حوزه اندیشه به فکر و خیال دیگری است و نه در حوزه انگیزه توانایی انجام کاری برای دیگران را دارد...
وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ
همه این باطلهایی که گاه در لباس حق نمایاندهایم،
همه این نفاقهای نهانشده،
این لباسهای اخلاصِ بر تنِ ریا پوشانیده شده،
این هزاررنگهای در پسِ یکرنگی پنهانشده،
این مسلمانیهای آمیخته با شرک و کفر و نفاق،
این نفاقهای آمیخته با ایمان و شرک،
این اختلاطها،
همه این صفوف در هم آمیخته حق و باطل،
راست و ناراست، پاک و ناپاک،
آن روز از هم جدا خواهد شد.
غربال آن روز آنقدر هست که ذرهای حق و ناحقی، پاکی و ناپاکی، خالصی و ناخالصی را بههمآمیخته برنتابد یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ ...
چه روز سختی خواهیم داشت...
سوره مبارکه -الروم
آیات 16،14،12
آیه دوازده فرمود:
یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ
و در آیه چهاردهم نیز فرمود:
وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ
در آیه شانزدهم سخن از "لقاءالآخرة "است،
پشت سر هم در این آیات مکرّر سخن از معاد است.
سَّاعَةَ یعنی قیامت ،
سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»،
یعنی دنیا در حال دویدن است،
نتیجه دویدن دنیا قیامت است،
مقصد دنیا قیامت است.
مهمترین مشکل مردم بعد از مسئله شرک همان انکار معاداست.
زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه دیده نمی شود ،
با نگاه مادی واستکباری، "ایمان به معاد" تمام سیستم ارزش گذاری جامعه را زیر و رو میکند.
نمیشودهم خدا را قبول کرد و هم ارزشهای مبتنی بر معاد را داشت.
پس " کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ ِ "
می پوشانند و تکذیب می کنند آیات ما و لقای آخرت را
قبول مبدأ آسان است ولی معاد نه...
قبول خدایی که معادی نداردآسان است، چون خدای بدون معادبیخطر است.می توان هم به لذتها و چرب و شیرین دنیا رسید و هم خلاء ایمانی خودرا پر کرد.
لذا در طول دوران بشریت مشرکین، خدا را قبول داشتند اما معاد را انکار میکردند.
انکار معاد بحث بسیار جدی قرآن است،
زیرا مقیاسها و قیاسها اثر گذارند.
به تعبیر امیرالمؤمنین (ع ):
"اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار میکند به اندازه همینجا است."
اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،
رفتارش رفتارکافر به معاد است هر چند گفتارش گفتار ایمان آورده باشد.
رفتار هردو در لایههای پنهانی یکی است،هرچند اهل نماز وروزه و قرآن و ختم و اعتکاف و...باشد.
شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح میکند و
در بسیاری از جاهایی که بحث آسیبها را مطرح میکند، تنها راه نجات را باور به معاد میداند.
هرچقدر جامعه و فرد باور به معاد در او قویتر شود تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.
کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.
اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است،
سنتهای دنیا به عنوان ارزشهای دنیا حاکم بر او نیست.
اینکه پیامبران و امامان و حتی مردان الهی یک تنه در مقابل فرعونها و نمرودها و قوم لوطها و ثمودها و... می ایستند به خاطر این است که در معادلهها و ارزش گذاریها معاد باورند،
در معادلهها و ارزش گذاریهای ما محور و نقطه مرکزی دنیاست یا آخرت؟
سوره مبارکه -الروم
آیات 16-15
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُون
وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولَئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ
قلمرو معنوی عمل صالح، بسیار وسیع و گسترده است و تمام فعالیت های مثبت، مفید و سازنده را در همه ی زمینه های علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن را شامل می شود.
از بزرگترین کارهای ساختاری مانند رسالت انبیا، ولایت عصمت، تا کوچک ترین برنامه های زندگی مانند کنار زدن یک سنگ کوچک از وسط جاده، همه در قلمرو معنوی این مفهوم وسیع جمع است. با این رویکرد، هزاران مصداق و نمونه می توان برای عمل صالح معرّفی کرد.
عمل صالح است که کلمه طیب را به سوی خدا بالا می برد،
إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُه
«یُحْبَرُون» فعل مضارع مجهول از «حَبَرَ، یَحْبُرُ» به معنای شادمان ساختن آمده است.
در آیه تنها شادمان بودن بهشتیان مطرح نیست تا آیه این گونه ترجمه شود که:
«آنان در بهشت شادمانند»،
بلکه این معنی نیز مورد عنایت است که
در بهشت برای آنان موجبات شادمانی فراهم میشود و در حقیقت آنان را شادمان میکنند.
در تعبیر این آیات "فِی رَوْضَةٍ" نکره است و
"فِی الْعَذَابِ"معرفه ،
"یُحْبَرُونَ" فعل مضارع است، دلالت بر استمرار دارد، استمرار غیر از ثبات است یعنی هر لحظه هست ،لحظه به لحظه حبور است و سرور است و نشاط اما در جریان دوزخ فرمود:
فَأُولئِکَ فِی الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ
"مُحْضَرُونَ" اسم مفعول است که بر ثبات دلالت دارد...
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -الروم
آیات 18،17
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَحِینَ تُصْبِحُون
وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِیًّا وَحِینَ تُظْهِرُون
آیات گذشته از قیامت فرمود واینکه هرگز صالح و طالح یکسان نیستند و حساب و کتابی هست ،
فَسُبْحَانَ اللَّهِ
فاء ابتدای کلمه متفرّع بر اصول گذشته است یعنی اکنون که اینچنین است پس تسبیح کنیدخدارا در هر بامداد و شامگاه و نیمروز
فَسُبْحَانَ اللَّهِ
حِینَ تُمْسُونَ وَحِینَ تُصْبِحُونَ
وَعَشِیّاً وَحِینَ تُظْهِرُونَ
این چهار وقت را ذکر فرمود برای اینکه چهار حالت تازه است،
و "وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ"را که جمله معترضه است در وسط ذکر کرد تا بفرماید که انسان باید با جهان هماهنگ باشد ،
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِینَ...
وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ
یعنی کار شما با جهان تکوین هماهنگ است،
یعنی دائماً, سُبْحَانَ اللَّه
"ِ حِینَ تُمْسُونَ وَحِینَ تُصْبِحُونَ و وَعَشِیّاً وَحِینَ تُظْهِرُونَ"
نمی فرمایدکه در چهار مقطع تسبیح کنید که مربوط به نماز و چندگانه بودن آن باشد،
بلکه می فرماید در هر لحظه تسبیح کنید مثل اینکه می گوییم صبح و شب اینکار را می کنم یعنی همیشه و همه وقت انجام می دهم ،
یعنی معنی آیه می شود:
«له التسبیح فی کلّ زمان»
چون
وَلَهُ الْحَمْدُ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ
که "و له الحمد فی کلّ مکان"است.
یعنی چیزی در آسمان و زمین نیست که اورا تحمید و تسبیح نکند پس شما نیز با کل آفرینش همراه شوید:
فَسُبْحَانَ اللَّهِ
تسبیح به معنای منزه و مبرا و پاک و مقدس دانستن خداوند است از هرنقص و نیاز و شریک و هر امری که سزاوار خداوند نیست،
یعنی تسبیح خدا به معنای حرکت از شرک به توحید و از صفات به سوی ذات است.
تسبیح از ریشه سبّح است ،
سبّح یعنی حرکت سریع در آب و هوا،
(سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً= شنا کرد شنا کردنی )
و استعاره است برای حرکت ستارگان در فلک و حرکت اسب و با سرعت به دنبال کاری رفتن،
و اینکه تسبیح را همان تنزیه خدا دانستهاند این است که انسان در عبادت خدا سرعت میگیرد و همین طور که به سوی خوبی میرود، از بدی دور میشود.
(مفردات ألفاظ القرآن/۳۹۲)
یعنی دو جهت در کلمه وجود دارد:
* حرکت در مسیر حق،
** دوری از ضعف و نقص؛
تسبیح خداوند، ریشه تمام عقائد و تفکرات اسلامی ، و هم ، زیر بنای همه روابط انسان با خدا و صفات کمال است،
یعنی توحید بر اساس تسبیح خداست،
و" سبحان الله" عصاره تعالیم پیامبران الهی است،
سبحان الله ،یعنی نباید به الله که رب العالمین است، سوء ظن داشت، شایدکسی مومن به خدا نیز باشد ولی مثلا میگوید خداوند میان ما و دیگران فرق گذاشته است.
یا مثلا خود شیطان، خداوند را قبول داشت و 6 هزار سال عبادت وبه قیامت نیز ایمان داشت ،ولی ...
آن دسته از آیات قرآنی که به تشریح هستی می پردازند،
در ضمن ارائه هستی شناسی خاص توحیدی می کوشند تا راه هدایت انسان را بنمایانند،
و در این هدایت کردن ،
گویی تسبیح از اهداف اصلی آفرینش است.
گویی تسبیح هرچند برای برخی ازموجودات به نوعی تکلیف خاص تکوینی می باشد،مثل فرشتگان؛
ولی برای برخی دیگر تکلیف خاص تشریعی است،مثل انسان...
سوره مبارکه -الروم
آیه 19
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
وقتی بهار می شود ،
دو کارانجام می شود:
1. خوابیدهها بیدار میشوند,
2. مردهها زنده میشوند ،
درختها در زمستان خواباند نه مُرده ، خشک نشده اند بلکه تغذیه نمیشوند, آب جذب نمیکنند و"رشد ندارند"...
وقتی بهارمی شود :
"إذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور"
اینها بیدار میشوند وشروع میکنند به تغذیه,
خاکهای اطراف آنهاکه
ظاهرا مرده است را این درخت جذب ورشد میکند،
واین خاکِ کنار درخت( که مرده است) به وسیله جذب با ریشههای درخت به ساقه و برگ تبدیل میشود واین خاکِ مرده نیز زنده میشود ،
یعنی کار ایمان اینگونه است که
هم خوابیدهها بیدار میشوندو هم مردهها زنده میشوند،
یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
یعنی احیای مردهها به وسیله روییدنی ها
وَیُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَکَذلِکَ تُخْرَجُونَ
یعنی شما روحی دارید که این روحتان نمیمیرد ،
و بدنی داریدکه این بدن زنده میشود،
همانطور که در هر بهار مردهها را خدا زنده میکند و اینکه معصوم فرمودند:
«إذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور»
همین است ،
شما این همه مردهها را زنده میکنید، گاهی حیات گیاهی پیدا میکنند, گاهی حیات انسانی پیدا میکنند, گاهی حیات حیوانی پیدا میکنند ...
سوره مبارکه -الروم
آیات 25-20
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خلقکمٍ ...
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ...
وَمِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ ...
وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُمْ ...
وَمِنْ آیَاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ...
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّمَاءوُ...
خلقت آسمانها و زمین، نشانه است.
ایستادن و فرونیفتادنشان نشانه است.
آفرینشتان از خاک، نشانه است.
اختلاف رنگها و زبانهایتان نشانه است.
خوابیدن شب و
معاش توی روز، نشانه است.
رعد و برق، نشانه است، باران نشانه است...
و اینکه از خودتان برایتان «زوج» قرار دادیم نشانه است،
این که بدان آرام میگیرید، نشانه است.
«سکون» نشانه است.
«مودّت» و «رحمت»، نشانه است.
وقتی قدمهای دو نفر تا بهشت «یکی» بشود،
همراه و همسفر و همدل و همزبان و...شدن، نشانه است...
وَ مِن آیاته...
نشانه! نشانه؟...
نشانه برای من که نمی فهمم؟که غافلم؟
که سرم به زمین است و از آسمان دورم؟
با من چه باید بکنی که اینقدر در مرداب روزمرگی هایم غرق شده ام که از آمدن و رفتنِ شب و روز و ماه و خورشید و ستاره ها به جز روزمرگی عایدم نمی شود؟...نشانه! برای من؟
راست گفت آن عزیزکه
جهان، قرآنِ مصوّر است...
وآیهها در آن به جای آنکه بنشینند، ایستادهاند،
... و ما چه غافلیم.
سوره مبارکه -الروم
آیات24،23،22 21
...إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَات لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
...إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِلْعَالِمِینَ
...إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ
...إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ
قرآن برای افراد مخصوصی فرستاده نشده است،
اگر صاحبنظرباشند،میشوند:
"لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرون"،"لِلْعَالِمِین"،
"لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ" و...
اگر عاقل و عالم و صاحببصر و صاحبنظر نبودند لااقل باید گوش شنوا داشته باشند:
"لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ"
دو راه بیشتر نیست :
انسان یا باید گوش به حرف صاحبنظر بدهد
یا خودش نظریهپرداز باشد
در قرآن می فرماید :
لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل
کاش یا خودمان نظریهپرداز بودیم یا گوش به حرف دانشمندان دینی و انبیا و اولیا میدادیم .
عقل را در مقابل شرع نیاورده، در مقابل سمع آورده است،
لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ
اینجا هم "لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ"در مقابل "لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ"می باشد.
سوره مبارکه -الروم
آیه 26
وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ
قانتین
قنوت خضوعی است که با اطاعت و استمرار همراه است و هیچ خللی ندارد.
ابراهیم خلیل را «قانتاً لله» می نامد،
یعنی دائماً مطیع و خاضع در مقابل خدا بودو
این استمرار داشت و
هیچ جای ظرفیت وجودیش خالی از قنوت نبود.
"یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ .. "
(آلعمران/43 )
خداوند به مریم میگوید:
«اقنتی لِرَبِّک» یعنی از بقیه ببر و اصلاً دلت جای دیگری میل نکند،
اگرخضوع مستمرومستقرشد،می شود قانت،
این استمرارخیلی استقامت میخواهد که
دل انسان جایی برنگردد و به چیزی غیر او میل نکند...
سوره مبارکه -الروم
آیه 23
وَمِنْ آیَاتِهِ مَنَامُکُمْ بِاللَّیْل...
إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ
چرا خواب آیه است؟
انسان میخوابد یعنی چه؟
در خواب روح چقدر بدن را رها میکند ؟
چگونه آن را تدبیر میکند ؟
تعلّق خودش را از بدن تا چه اندازه قطع میکند؟
قرآن می فرماید که خواب یک مرگ محدودی است,
وقتی میخوابد وفات میکند نه فوت،
اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا
هر شب که میخوابیم وفات میکنیم،
بسیاری از بزرگان هنگام خواب میگویند ما خَجلیم که این روح آلوده را چگونه تقدیم کنیم، دعای مخصوص خواب را میخوانند رو به قبله میخوابند و...,
خواب حالت رقیق مرگ است،
بخش وسیعی از تعلّق روح به بدن در خواب قطع میشود،
در بخشی حیات گیاهی و... میماند،غذارا هضم میکند ،خونرسانی می کند،تنفس دارد و...
روح نیزاشراف دارد،مثلا وقتی انسان خوابیده را صدا بزنید اول او میشنود بعد این بدن را بیدار میکند،
روح است که بدن را حرکت میدهد ،
دیده اید مرده چقدر سنگین است !
جریان خواب و بیداری هر دو آیت حقّاند،
اگر خواب, مرگ است،
بیداری, حیات مجدّد است...
روایتی را مرحوم فیض در وافی نقل میکند( از جلد هشت کافی مرحوم کلینی)که بشر اوّلی خواب نمیدید، بعد خدای سبحان رؤیا را نصیب آدمی کرد(بشر اوّلی حتی تجربه دفن جنازه را نداشت و به وسیله حس و تجربه حسّی از کلاغ یاد گرفت).
بشر اوّلی رؤیا هم نداشت بعد کم کم رؤیا نصیبشان شد که چیزهایی را در عالَم خواب میدیدند میآمدند نزد پیامبرانشان میگفتند اینها چیست که ما میبینیم؟
میفرمودند این نمونه آن چیزهایی است که ما به شما میگوییم که بعد از مرگ خبری هست ...
(کافی، ج8، ص90؛ الوافی، ج25، ص641)
سوره مبارکه-الروم
آیه 30
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ...
...حَنِیفًا..
تعبیرحضرت آیت الله جوادی خیلی زیباست.
میفرمایند:
حنیف در مقابل جنیف است. متجانف کسی است که به این طرف و آن طرف میل میکند.
حنیف کسی است که وسط جاده مستقیم میرود. یک ذره انحراف در جاده ندارد.
متمایل به یمین و یسار نیست. حنیف یعنی اینکه مستقیم میرود.
...وَجْهَکَ..
وجه و توجه و متوجه و وجوه و... همه از ریشه وجه هستند ،
«وجه»،همان «سمت»می باشد،
سمتی که به آن متوجه می شوید ،برای دین باشد...
با قرار گرفتن در این «جهت» و بازتاب،
اتصال رفته رفته قوی تر می شود،
مثل آهن ربا و نیروی مغناطیسی آن که با قرار گرفتن ذره انسان در میدان و «وجه» مغناطیس آهن ربای غیر قابل وصف، این ذره کسی می شود،
جایگاه و قراری پیدا می کند، بیهوده در فضا معلق نیست،
به سکینه و سلم می رسد...
اما این قرار تضمین همیشگی ندارد.
وباید در «سمت» و«وجه»، پیوسته پایور و «قائم» باشد.
به بیان دیگر حفظ این اتصال و قرار، مستلزم «اقیموا» های دائم و پیوسته فرد می باشد!
سوره مبارکه-الروم
آیه 31
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَ...
آیه 33
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ...
مُنِیبٌ ؟
منیب یعنی مرتبا رجوع کننده ، بازگشت کننده
منیب یعنی آنلاین بودن دائمی دل به ملکوت اعلی...
در قطع شدنها، سریع وصل شدن....
خدا را صاحب اختیار دیدن ...
و ما یتذکر الا من ینیب....
یعنی ادم ذاکر هم اگر به خدا مرتب مراجعه نکند ...ذکرش ...ذکر نیست
منیب یعنی انقطاع از دیگران،
یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین
انبیاء منیب بودند
"ان ابراهیم أَوَّاهٌ مُنِیبٌ"(هود/75 )
و درباره نبی اکرم (ص) آمده است:
«إِلَیْهِ أُنِیبُ»(هود/88 )
انابه غیر از توبه است؛
توبه رجوع است و کندن از از تعلقات،
اما انابه مقام بالاتری است؛
انابه مقام انس با خدای متعال است،مقام قرب است،
"انابه" یا از «ناب ینوب» به معناى نوبت گرفتن و یا از «ناب ینیب» به معناى انقطاع، است.
یعنی «منیب» کسى است که از غیر خدا منقطع و به خدا مرتبط باشد ،
یا کسی است که رجوع بعد از رجوع دارد مکرروپی درپی رجوع می کند به خدا...
زنبور عسل را نوب گویند،
چون هر شهدی که برمی دارد برای سنتز و عسل کردن آن به کندویش پى در پى باز مى گردد...
آیه 31
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
آیه رابطه ما با خدا را مطرح میکند.
در نگاه دینی، خوبی و بدیِ همه کارها، در درجه اول،
در ارتباطی که بین انسان و خدا دارند، تعریف میشوند.
به تعبیر دیگر، حتی اگر در ظاهر، حسن فعلی و فاعلیای در کار باشد،
اما شخص از خدا بریده باشد، هیچ عملی سودی ندارد و همه اعمال بظاهر خوبِ انسانهایی که خود را تحت ولایت خدا قرار نمیدهند (= کافر یا منافق)، در روز قیامت «هباءاً منثورا» (فرقان/23) خواهد بود.
منیبین تقوا پیشه اند و اقامه کنندگان نماز ،
ولا تکونوا من المشرکین
از مشرکین نباشید !؟
چرا شرک ؟ آیا شرک مانع منیب بودن است؟
شرک نقطه مقابل توحید است ،
آیات و آموزههای قرآنی تکرار میشوند تا به واسطه نشانه یا نشانههایی به توحیددعوت کنند؛
زیرا انسانها به الوهیت خداوند ایمان میآورند و او را مالک مطلق هستی می دانند؛
ولی در ربوبیت جاری و تاثیر مستقیم و بی واسطه او در همه امور ریز و درشت زندگی و آشکار و نهان آن دچار مشکل می شوند .
شناخت انسان و نگرش وی به هستی،
رفتار و کردارهای او را مدیریت میکند،
بسیاری از مومنان به سبب شناخت نادرست از حقایق هستی،در نوعی از شرک گرفتار می شوند.
شرکی که صریح و آشکار است،خدایان متعدد مشخصی دارد، و مبارزه با این شرک آسانتر است.
اما شرک "خفی" در لباس توحیداست و مبارزه با این شرک بسیار دشوار است ...
آیه106سوره یوسف می فرماید :
و ما یومن اکثرهم بالله الاو هم مشرکون
یعنی در حقیقت، مومنانی که به ظاهر از شرکهای دیگر پاک و مبرا و بهره مند از توحید هستند،
در حوزه افعالی به نوعی گرفتار شرکند...
آیه71سوره انعام می فرمایدکه
انسانهای مشرک در هر شکل و درجهای گرفتار تحیر و سرگردانی میشوند و نمیتوانند موقعیت خود و جامعه و هستی را شناسایی و تثبیت کنند. آنان همانند کسی هستندکه در آسمانی رها شدهاند و چون از زمینی ثابت و مطمئن برخوردار نیستند، به سادگی همانند پرکاهی در دام شیطان میافتند تا هر جایی که میخواهد ایشان را ببرد.
شرک سبب می شودکه رابطه آدمی با خدا متزلزل و قطع شودودیگر انابه(رجوع) به خدا نداشته باشد.
شرک تنها در درون انسان محدود نیست،
بلکه
مردم مشرک ، شرک را در نظام فکری و اجتماعی و سیاسی جامعه تزریق می کنند و
گاه جامعه در همه ابعاد از باورهای مشرکانه،
متأثر شده و نظام و سازمان اجتماعی جامعه از خدا وقوانین الهی دور شده و بر اساس شرک سازمان دهی می شود...
سوره مبارکه -الروم
آیه 30
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً...
یعنی چهره هستیِ خود را به طرف دین متوجه کن،قطب نمایت را به سوی الله تنظیم کن.
یعنی همه ابعاد زندگی و تفکراتت به سمت دین باشد،
یعنی زندگیتان در عین بندگی و
بندگیتان هم در عین زندگی باشد
این است معنای متدین بودن،
وجه به معنای صورت نیست،به معنای چهره هستی است،
چرا چهره هستی باید متوجه دین شود؟
هستیِ آدمی یک امر تکوینی است ، انسان جماد نیست که به تدریج جمادانه حرکت کند به کمال برسد ،
گیاه نیست که نامیانه حرکت بکند به عنوان جسمِ نامی به مقصد برسد ،
حیوان نیست که در حدّ غریزه یا مِیل حرکت کند ،
انسان یک موجود متفکّر مختار است و اگر بخواهد به کمال برسد باید هویتهای اندیشه او کاملاً مشهود باشد هویّتهای انگیزه او کاملاً مشهود باشد پیوند اندیشه و انگیزه باید کاملاً مشهود باشد تا هویت انسان معلوم بشود،
انسان که قارچگونه از زمین برنخاسته است، ادواری پشتسرو مراحل فراوانی را در پیش دارد.
جامعه بشری هنوز سه مجهول حل نشده دارد:
*هویت خود انسان,
*مبدا (از کجا آمده)،
*مقصد(به کجا میرود)،
کسی که باید برای انسان قانونی تدوین کند که با گذشته او, با ساختار درونی او و آینده هماهنگ ومناسب باشد باید علیمِ مطلق این سه مجهول باشدکه جز خدا نمی تواند باشد،
وآن قانونی که با گذشته و حال و آینده او هماهنگ است،جز دین الهی نیست،
فَأَقِمْ وجهک
یعنی هستیتان را ،هویّتتان را, اقامه کنیدبه سوی دین!
قیام کنید نه اینکه بایستید,بلکه منظور مقاومت است که بهترین حال مقاومت حالت ایستادن است ،
فَأَقِمْ وَجْهَکَ،
یعنی حفظ کردن، عمود را نگه داشتن، حالت قیام داشتن برای دین...
ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون
"قیم "به معناى قائم به امرى است که در قیام خود و تدبیر آن امر قوى باشد.
و یا به معناى کسى است که قائم به پاى خود بوده دچار تزلزل و لغزش نگردد.
"قیّم"به معنى پابرجا، ثابت و استوارو برپادارنده، حافظ و پاسدار، اعتدال، استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و کژى،
صفت (قیّم) اشتقاقى است از صفت «قیّومیت» پروردگار،
"خود را هماهنگ با دین قیّم و صاف و مستقیم ساز "
"فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ"
یعنی : تنها دین توحید است که قادر بر اداره جامعه و سوقش به سوى سر منزل سعادت است ، و آن تنها دین محکمى است که دچار تزلزل نگشته تمامى معارفش حقیقت است و بطلان در آن راه ندارد، و همه اش رشد است و ضلالتى در آن یافت نمى شود، و لیکن بیشتر مردم بخاطر انس ذهنى که به محسوسات دارند، و به خاطر اینکه درهزارتوی دنیاى فانى فرو رفته اند، این معنا را درک نمى کنند.
سوره مبارکه -الروم
آیه 37
أَوَلَمْ یَرَوْا
أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاء
وَیَقْدِر
إِنَّ فِی ذَلِکَ
لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
رزق عطایی است که به انسان می شود و انسان برای ادامه حیاتش به آن محتاج است.
رزق های ما از عوالم قبل از این دنیا شروع شده و در بهشت و آخرت هم ادامه دارد،
در دعاهای معصومین (ع) جملات زیبایی در مورد رزق است،
مثل :
... اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه و....
اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام و....
اللهم ارزقنا شفاعه الحسین و...
یعنی طاعت رزق است، دوری از گناه رزق است،حج رزق است،شفاعت رزق است و...
لذا رزق و روزی مجموع آن چیزهایی است که غذای جسم و روح آدمی می باشد.
موجودات زنده با درجات مختلفی که از حیات دارند و درک میکنند رزقهای متفاوتی دارند:
موجودی که حیاتاش حیات نباتی است رزقش نیز نباتی است،
اما موجودی که به عالی ترین حیات انسانی میرسد خدای متعال برای او روزی و رزقهای دیگری دارد،
هر موجودی متناسب با درجه ی حیات خود رزقهایی متناسب با عالمی که در آن هست را دارد،
همان طور که عالم ما عوض میشود، رزق هایمان عوض میشود،
در همین دنیا نیز اینگونه است با عوض شدن عوالم و مراحل فرد رزق او فرق خواهد کرد،
مثلا انسان قوای متعددی دارد چشم ،گوش ،زبان، قوای باطنی و ظاهری ،اینها هر کدام رزقهایی دارندو برای ادامه ی حیاتشان محتاج خدای متعال اند و دائم رزق میخواهند و موجودی نیست که فقیر مستمر رزق الهی نباشد ،خدای متعال این رزقها را هم قرار داده منتها گاه در رزقهای ظاهری می مانیم وبه مراحل بالای رزقها نمیرسیم،مثلا چشم انسان همان طور که میتواند از دیدن یک منظره ی طبیعی لذت ببرد میتواند حقایق دیگری را هم ببیند، عالم ملائکه را ببیند... یا همان طور که فردی میتواند از شنیدن نغمههای طبیعی لذت ببرد خیلیها هستند که با گوششان حکمت میشنوند نداهای عالم ملکوت را میشنوند...
کسب رزق دو مسیردارد :
یک مسیر نورانی و
یک مسیر ظلمانی است.
مسیر ظلمانی، مسیر دستگاه شیطان است ، با رفاه دنیوی مسیر ظلمانی را مدیریت می کنند. که این مدیریت، مدیریت ظلمانی است؛ رزق روح و جسم آنها هم ظلمت است و هر چه می خورند ظلمت است.
اما مسیر نورانی مسیر الهی است که هرچه از آن جا می آید نورانی است.بر سر سفره نور، جسم و روح هر چه بخورند نور است و نورانی تر می شوندو نور است که بسط دارد،در روایت است که زائرین سید الشهدا در روز قیامت بر سر سفره های نورانی می نشینند.
همه ی آن چه به ما میرسد رزق است ،
منتها خود در نورانی و تاریک شدنش دخیل هستیم ،
رزقی که باید نورانی باشدرا تبدیل میکنیم به رزق ظلمانی ،
آدمی میتواند سر سفره ی حضرت مهمان باشد که کم نیز درآن نور است ویا میتواند سر سفره ی شیاطین بنشیند که زیاد آن نیز ظلمت و تنگی است...
بازتاب قرآنی رزق در دعاهای معصومین علیه السلام نیز بسیار زیباست،
در مورد رزق، تعابیر متفاوتی می فرمایند،
مثلا
«هَب لَنا اللّهُمَّ رَحمَةً لاتُعَذِّبُنا بَعدَها فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ».
به ما هبه کن، ببخش،
یعنی روزی و رزقی بده که نه در برابر چیزی بلکه از بخشش توست؛آن هم در دنیا و عقبی: «فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ».
ویا از «رزق واسع و رزق کریم می فرمایند،
از رزق واسع ،یعنی رزقی که تمامی ابعاد و وجود انسان را در برگیرد.
بدن و حسّ و وهم و خیال و فکر و عقل و قلب و روح ما هر کدام رزقی دارند،
آیات و نشانه های خدا، ارزاق حواسّ ما هستند و
تدبر و تفکردر آیات حق، معرفتی را به وجود می آورد که رزق عقل است؛
در تاریکی که نمی شود سنجید؛وقتی معرفت، رزق عقل باشد، عقل با انتخابی که می کند، طاعتی را می آورد و این طاعت، رزق قلب است و قلب با طاعتش قربی را می آورد که این قرب، رزق باطن و روح است.
یعنی هر حدی از رزق قبل، رزق مرحله بعد را مهیا می سازد...
ویا از رزق کریم،
رزقی که ذلت نچشاند، عزت بدهد، رها و فارغ کند.
شاید گاهی رزقی عنایت شود، ولی آدمی را ذلیل و گرفتارکند،
به خاطرهمین است که
رزق اولیای خدا
"من حیث لا یحتسب "
عطا می شود تا
از هر تعلق و وابستگی رها باشد.
نکته دیگر در دعاهای معصومین علیه السلام ،
منشأ رزق است:
وَارْزُقنا مِن فَضلِک الواسِعِ...
رزق بده مارا از فضل واسعه خود....
تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -الروم
آیه 46
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ یُرْسِلَ الرِّیَاحَ
مُبَشِّرَاتٍ وَلِیُذِیقَکُمْ مِنْ رحمته...
آیه 48
اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاح
فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمَاءِ کَیْفَ یَشَاءُ وَیَجْعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ
بادها از آیات حق تعالی است ..
ذات حق است که بادها را می فرستد...
"ریاح" این واژه ده بار در قرآن مجید تکرار شده که نه مرتبه آن اشاره به بادهایى است که ابرها را به حرکت در مىآورد و آماده نزول باران مىکند.
«ریاح» جمع «ریح» به معنى هواى متحرّک مىباشد، و اصل آن «روح» است،
قرآن کریم در بعضی موارد می فرماید:
«ریح» (باد) و بعضا
«ریاح» (بادها) .
در قرآن کریم هرجا که این کلمه، مفرد آمده است ،بادی بوده که منشأ خرابی و هلاکت و عذاب بوده است، مثل "أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ اَلرِّیحَ اَلْعَقِیمَ" یا "ریح صرصر"
و هرجا که باد را به عنوان مبشّر رحمت بیان کرده است، به صورت جمع ذکر کرده:
«ریاح» (بادها) ،
در آیات مربوط به حرکت ابرها و نزول باران ، همواره "ریاح"آمده است.
بعضى می گویند که
بادها اگر به صورت دسته جمعى حرکت کنند ابرها را در آسمان مىگسترانند و باران خیز و پر برکتند، ولى هنگامى که به صورت یک واحد حرکت کند ممکن است عقیم و بى فایده، یا حتى زیانبار باشند...
علم نیز میگویدکه
برای بارش باران به دو دسته باد با بار منفی ومثبت نیازمندیم وبادهایی که منشأ بارانها می شوند «یک جبهه» نیست،جبهه های مختلفی است که به شکل خاصی می وزندو فقط در آن وقت می توانند منشأ باران شوند. وطبیعی است که ریح (مفرد) عقیم ونازا وبی برکت باشد .
جالب این که این نکته در احادیث نیز تصریح شده است،
رسول اکرم (ص)می فرمایند:
اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ لَنا رِیاحاً وَ لا تَجْعَلْهُ لَنا ریحاً
خدایا باد را برای ما «ریاح» قرار بده نه «ریح» ؛
یعنی به شکلْ رحمت باشد،
حتی از ائمّه سؤال کرده اند که مگر چه فرق است میان «ریح» و «ریاح» ؟
فرموده اند که هروقت باد «یک جبهه ای» باشد عذاب است و هروقت «چند جناحی» باشد رحمت است.
امیرالمؤمنین علی (ع) باد را تشبیه می فرماید به پرنده ای که دارای سرو بالهایی است. عین این تعبیر را دانشمندان امروزبه کار برده اندکه جناحهای مختلف و وضع حرکت باد مانند پرنده ی عظیمی است که روی دنیا را گرفته است.
در این آیه نیز چون بادهای رحمت را بیان می کند،«ریاح»آمده است.
واز نشانههای رحمت در این است که این ریاح را به صورت جمع محلی به الف و لازم ذکر میکند که رحمت او سابق است بر غضب او و ریاحی که مبشرات رحمتاند...
وَ لِیُذیقَکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ
«تا شما را از رحمت خود بچشاند».
با توجه به این که چشانیدن در مورد «شىء قلیل=چیز کم» گفته مىشود، اشاره به این است که تمام دنیا و نعمت دنیا رحمت اندکى بیش نیست، و رحمت واسعه الهى مخصوص جهان دیگر است.»
«فتثیر سحابا»،
تثیر از ثور (ث و ر) است.
عرب به انقلاب می گوید ثوره،
و به گاو نر از آن جهت می گوید ثور که وسیله شخم زدن زمین یعنی زیر و رو کردن زمین است؛ چون با شخم زدن، زمین را زیر و رو می کند،
عموما تثیر را پراکنده کردن معنی کرده اند ،ولی صرف پراکنده کردن را اثاره نمی گویند؛
تثیر و اثاره پراکنده کردنی است که در آن زیر و رو کردن هم باشد.
علم می گویدکه در وقت تشکیل ابرها و بادها یک انقلابات و شورشهایی در جو رخ می دهد که واقعا ثوره و اثاره است نه یک حرکت عادی.
«فیبسطه فی السماء کیف یشاء»،
در ابتدا این ابرها را پهن می کند مثل اینکه سفره ای را پهن کنند( ابرهای سفره ای)، مطابق آنچه حکمت و مشیتش اقتضا کرده است.
ولی ابر پهن شده منشأ باران نیست؛ مگر بعد از آنکه «و یجعله کسفا» جمع و در هم فشرده شود و حتی در مرحله بعد، رکام بشود؛...
یعنی در نزول باران نیز نظامی در این جو طی می شود....
حکایت باران که از آن به رحمت یاد میشود حکایت مسافر دور افتادهای است که منتظر قدوم او هستیم...
مبشر میآید مژده میدهد که این مسافر در راه است و به زودی میرسد...
این بادها بشیر رحمتاند، یعنی بشیر باراناند،
یعنی برای بارش رحمت الهی ،
ریاح رسالت الهی را به عهده دارند ،
درنظام الهی عالم، "ریاح" همان پیامبران هستند ....
سوره مبارکه -الروم
آیات 51،49،48
اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ...ُ ِ
إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُون
خدا ست که بادها را مى فرستد ... بناگاه آنان شادمانى مى کنند
وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ
مِنْ قَبْلِهِ لَمُبْلِسِینَ
و قطعا پیش از آنکه بر ایشان فرو ریزد برایشان سخت نومید بودند،
وَلَئِنْ أَرْسَلْنَا رِیحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا
لَظَلُّوامِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ
اگر "بادى=ریح" (دقت بفرمایید در معنی ریح و ریاح در متن مربوط به آیه 46 ) بفرستیم و [کشت خود را] زردشده ببینند قطعا پس از آن کفران مى کنند.
در آیات گذشته ,
سخن از بادهاى پربرکتى در میان بود که
بشارت دهندگان بارانهاى رحـمـت زا هستند,
در این آیه اشاره به بادهاى زیانبار کرده ,مى فرماید:
اگر ما بادى بفرستیم (داغ و سـوزان یـا سـرد و خـشـک و یا توام با سموم ) وبر اثر آن , زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببینند ،مایوس شده و راه کفررا پیش مى گیرند،
یعنی افراد ضعیف الایمان و کم ظرفیتى که قبل از آمدن باران مایوس هستند و
بعد از نزول آن شـادنـدو اگـر روزى بـاد سمومى بوزد و زندگى آنان موقتا گرفتار مشکلاتى گردد,
فریادشان بلند مى شود وبه کفر می گروند، یعنی ایمانشان به منفعت دنیویشان گره خورده است و
با وزش یک باد مؤمن و باوزش باد دیگر کافر مى شوند...
همان گونه که استاد بزرگوار فرمودند
از فضیلت «حَرِیزاً دِینُهُ» محروم اند...
سوره مبارکه -الروم
آیه 50
فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللهِ کَیْفَ یُحْییِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ ذلِکَ لَمُحْیِ الْمَوْتی ...
پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده میکند. به یقین چنین خدایی زنده کننده مردگان است ...
"آثار"جمع اثر است،
و اثر به معناى باقى مانده اى از چیزى است که بعد از رفتنش بماند، و به هر بیننده بفهماند که قبلا چنین چیزى در اینجا بوده، مانند اثر پا، و اثر ساختمان، لیکن به عنوان استعاره در هر چیزى که متفرع بر چیز دیگرى شود، استعمال مى شود.
تکیه روى جمله" فانظر" (بنگر) اشاره به این است که آن قدر آثار رحمت الهى در احیاى زمینهاى مرده بوسیله نزول باران آشکار است که با یک نگاه کردن بدون نیاز به جستجوگرى بر هر انسان ظاهر مىشود.
امام موسی بن جعفر(ع)
دربارۀ«یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» فرمودند:
«مراد این نیست که خداوند زمین را به وسیلۀ باران زنده میکند؛ بلکه مردانی را برمیانگیزد که عدالت را احیا میکنند، زمین با احیای عدالت زنده میشود. اقامۀ عدل در زمین از چهل روز باران نافعتر است».
در روایتی امام رضا(ع) می فرمایند:
امام چشمه جوشان و ابر بارنده و بارانِ پرنفع برای مومن است.
قرآن می فرماید :
«وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ»
یعنی همه حیات در این عالم طبیعت، وابسته به «ماء» است،
و با بارش باران، زمین زنده می شود؛
ولی آنچه که زنده می کند،
در واقع باران نیست؛
بلکه
به فرموده قرآن
فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّـه
کَیْفَ یُحْیِی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا
یعنی آن رحمت الهی است که در این آب، جاری است و سرچشمه حیات می شود،
ویا دقیق تر آثار(باقی مانده ای) ازرحمت الهی است که زمین را بعد از موتش زنده می کند و مثل باران، محیی می شود و حیات بخش زمین مرده است.
وقتی نسیم رحمت الهی می وزد آثار رحمت الهی طبیعت و زمین را بعد از مرگش زنده می کند؛
سرزمین خشک با رحمت الهی ، زنده می شود و می روید و می رویاند؛
خدای متعال مرده ها را هم همینطور زنده می کند.
شاید معنایش این است که اگر آن نسیم رحمت الهی به دل انسان و به قلب انسان بوزد، قلب زنده می شود و اگر آن نسیم رحمت شامل کسی شود حیات هم به او می رسد.
«فَانْظُرْ إِلى آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»
این حیاتی که در زمین می بینید آثار رحمت الهی است. خدا اینگونه مرده ها را زنده می کند.
امام آن باران رحمت الهی است که اگر بر سرزمین وجود انسان بارید، سرزمین انسان خرم و سبز می شود.
«السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام»
خرمی دوران به حقیقت وجود مقدس امام هست.
آن نفس رحمانی که بر عالم می وزد و عالم را زنده می کند، امام است.
لذا در عصر ظهور که ولایت امام در زمین ظاهر می شود، تعبیر قرآن این است:
«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون»
(حدید/17)
زمین مرده بود، خدای متعال زمین را زنده می کند.
حضرت فرمود:
«یحییها الله عز و جل بالقائم (ع) بعد موتها- یعنی بموتها کفر أهلها- و الکافر میت»
موت زمین یعنی موت اهل زمین...
در آیات فراوانی قرآن توجه به «نگاه آیاتی» میدهد.
نگاه آیاتی چیست؟
نگاهی است که از نشانه ها هدف را می یابند...
مولوی مَثلی دارد،
میگوید:
آب همه پلیدیها را پاک میکند، اما خود آب براثر تمیز کردن فراوان، خودش کثیف میشود.
و چگونه باید خود آب تطهیرشود؟
مولوی میگوید:
عروج میکند...
همه ی متعلقات را رها می کند،
بخار میشود، بالا میرود، باز باران میشود و تمیز و نظیف برمیگردد تا این نظام تطهیر، باقی بماند.
تاخود «مطهّر» هم تطهیر بشود...
سوره مبارکه -الروم
آیات 53،52
فَإِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِین
و در حقیقت تو مردگان را شنوا نمى گردانى و این دعوت را به کران آنگاه که به ادبار پشت مى گردانند نمى توانى بشنوانى
وَمَا أَنْتَ بِهَادِ الْعُمْیِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ
و تو کوران را از گمراهیشان به راه نمى آورى تو تنها کسانى را مى شنوانى که به آیات ما ایمان مى آورند و خود تسلیمند.
در ایـن آیـات به تناسب بحثى که در آیه قبل آمد, مردم را به چهار گروه تقسیم مى کند:.
گروه مردگان ،
یعنى آنها که هیچ حقیقتى را درک نمى کنند هر چند ظاهرازنده اند.
گروه ناشنوایان،
یعنی آنان که آمادگى براى شنیدن سخن حق ندارند.
نابینایان،
یعنی گروهى که از دیدن چهره حق محرومند.
و گروه مؤمنان راستین که
دلهایى دانا, و گوشهایى شنوا, وچشمهایى بینا دارند.
خداوند به رسول گرامی خود فرمود:
"إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ"
رسول من تو مردهها را نمی توانی بشنوانی وکرها راهم نمی توانی بشنوانی با خواندن آنها،
رسول خدا که برای مردهها صحبت و دعوت و موعظه نداشت،منظور مخاطبان حضرتندکه در حقیقت عدهای زندهاندو عدهای مرده،
بر اساس آیات قرآن حیات چند نوع است:
حیات نباتى:
«یحیى الارض بعد موتها»
خداوند زمین را (با رویاندن گیاهان) زنده مىکند.
حیات حیوانى:
«کنتم امواتا فاحیاکم»
شما مرده بودید پس او شما را زنده کرد،
حیات فکرى:
«دعاکم لما یحییکم»
پیامبر شما را به چیزى دعوت مىکند که (دلهاى مرده) شما را زنده مىکند،
حیات اجتماعى:
«و لکم فى القصاص حیاة»،
حیات (سیاسى و اجتماعى شما که در سایه امنیّت بدست مىآید) در قصاص و انتقام به حقّ است.
و حیات قلبى و روحى:
«لیُنذر مَن کان حیّا»
قرآن افرادى را که داراى دلهاى زنده و روحهاى پاک و آمادهاند هشدار مىدهد.
حیّ و میّت در معنای لغوی به زنده و مرده اطلاق می شود،
اما در نگاه اهل معرفت مرده و میّت به چیزی گویند که
منشأ خواص و آثار نباشد و
آثار مطلوبه از او صادر نشود،
یا در او نباشد.
قرآن بارها از کافران و جاهلان تعبیر «مرده» کرده است؛
چراکه حیّ و زنده واقعی آن کسی است که منشأ خواص و آثار و عارف به خداوند متعال و صاحب بصیرت باشد.
مثلا قرآن کریم ،درموردکسی که از توحید فاصله گرفته و به دام شرک افتاده است، چنین می فرماید:
« ومن یشرک بالله فکأنما خر من السماء فتخطفه الطیر أو تهوی به الریح فی مکان سحیق»
(سوره حج، آیه31)،
در این آیه انسان مشرک به دو گونه، تشبیه شده است که هر دو کنایه از مرگ و نابودی و عدم حیات معنوی اوست؛
یعنی مشرکان،
اگرچه دارای زندگی نباتی و نمودهای زیست شناختی اند،
اما از حیات انسانی محرومند و در ساحت ملکوتی مرده هستند.
قرآن از کافران نیز تعبیر مرده داردو خطاب به پیامبر(ص)می فرماید:
«اِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»
البته تو نمى توانى مردگان را شنوا کنى و نمى توانى نداى دعوت را به گوش کران برسانى هنگامى که پشت مى کنند و روى بر مى تابند.
یعنی می فرمایدکه
اینها دو مشکل دارند:
* نابینا هستند، کورند ،
نه تو را می بینند ونه نور را ، چگونه می توانی هادی آنها باشی؟
** ناشنوا و کَرهستند،
ناشنواها درست است که نمیشنوند اما چشم دارند میبینند واز اشارات می توانند حداقل منظور را بفهمند، اما اگر کسی ناشنوا باشدو پشت هم کرده باشدچگونه می تواند بفهمد؟ که نه صدایی می شنود ونه اشاره ای می بیند؟
إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ
وقتی که به ادبار پشت می گردانند.
برای ناشنواها گزارشگر با اشارات دستش تفهیم میکند اگر ناشنوا به آن گزارشگر پشت بکند چه چیزی را میبیند چه چیزی را میفهمد؟
مهمترین کاری که انبیا کردند، این است که
چشم و گوش درون را باز کردند تا معارف دیدنی و معارف شنیدنی ببینند و بشنوند.
مثل حارثه بن مالک که می گوید:
کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً. من به جایی رسیدم که گویا عرش خدا را میبینم.
ویا همام و...
اما در آیه 53، شنوندگان کلام پیامبر را معرفی کرده و خطاب به رسول خدا (ص) می فرماید:
تنها کسانی را شنوای تبلیغ و هدایت خود می یابی که به آیات خداوند ایمان آورند و در برابر ما مطیع و مسلم محض باشند؛
إن تسمع
إلا من یؤمن بایتنا
فهم مسلمون
آیه نشان می دهد که انسان ها از این نگاه دوگروهند:
1.زندگان، یعنی گروندگان به دین حق
2. مردگان، یعنی بیرون رفتگان از مدار شنوایی و تسلیم عاقلانه در برابر پروردگار حکیم؛
پس در این تقسیم بندی قرآنی، زندگی و مرگ به لحاظ حیات حقیقی انسان مطرح شده است؛ نه بر پایه حیات مادی و طبیعی و مرز میان زندگان و مردگان واقعی،
ایمان و تسلیم است...
سوره مبارکه-الروم
آیه 54
در آیات قبل فرمود:
به مرده نمیتوانی بفهمانی، به آدمیانی که در روزمرگی هایشان مردارشده اند و روح و حیات و حرکت وفطرت در ذاتشان را میراندهاند،
نمیتوانی دعوت و دعا را به گوش کری برسانی که به تو پشت کرده و فرار میکند.
«به مرده نمیتوانی حرف را بفهمانی»، به آدم کری که اصلاً گوشش نمیشنود و به تو پشت کرده میرود که حرفت را گوش ندهد، تازه اگر هم بخواهد گوش بدهد باز اصلاً نمیفهمد!
و ما انت بهاد العمی عن ضلالتهم ان تسمع الا من یؤمن بآیاتنا فهم مسلمون،
و کورها را نمیتوانی راه بنمایانی، بینایی که دنبال راه است و احساس گم کردن راه میکند، به او فقط میتوانی راه نشان بدهی، آدم کوری که حاضر هم نیست بشنود،چگونه می توان به او راه را نشان داد و از ضلالت بیرون کشید،
فقط و فقط به کسی میتوانی حرف بشنوانی و پیامت را برسانی که به آیات ما ایمان دارند و اینها مُسلِمها هستند، یعنی آدمهایی که دلی تسلیم در برابر حق دارند، تا بفهمند که حرفی درست و منطقی است میپذیرند.
برای تفسیر و تبیین جایگاه انسان در هندسۀ هستی لازم است دیدگاه کلان اسلام در مورد چگونگی ارتباط نظام هستی و انسان روشن شود :
اللهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْف
ٍثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً
ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَشَیْبَة
ًیَخْلُقُ مَا یَشَاءُ و
هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ
خداوند کسی است که
شما را اول از جسم ضعیف بیافرید و
پس از ضعف و ناتوانی، توانایی قرار داد و
بعد از توانایی، ناتوانی و سستی و پیری را قرار داد،
او هر چه بخواهد خلق می کند،
زیرا خدا به همه امور عالم و به هر چه خواهد تواناست.
در این آیه شریفه دوران عمر انسان به سه قسمت تقسیم شده است:
دو قسمت آن دوران ضعف و سستی و ناتوانی است که دوران اول و سوم است.
تنها در یک دوره میانی از نشاط و سلامت و قدرت و توان برخوردار است و این دوران نسبت به دو قسمت دیگر زودگذر و بسیار محدود است.
آیه به یکی دیگر از دلایل توحید که برهان فقر و غنا نامیده میشود، اشاره میکند و خطاب به انسانها بیان میدارد که
در آغاز زندگی چنان ضعیف و ناتوان بودید که
حتی قدرت نداشتید مگسی را از خود دور کنید یا آب دهان خویش را نگه دارید و از نظر فکری نیز حتی پدر و مادر مهربانی را که پیوسته مراقب شما بودند نمیشناختید؛
ولی کم کم دارای رشد و قدرت شدید و اندامی نیرومند و فکری قوی و عقلی توانا و درکی وسیع پیدا کردید.
با این حال نمیتوانستید این قدرت را نگه دارید و درست همانند انسانی که از دامنهی کوه بلندی به فراز قله رسیده، از طرف دیگر سراشیبی را شروع کردید و باز به قعر درهی ضعف و ناتوانی جسمی و روحی رسیدید.
این دگرگونیها و فراز و نشیبها، بهترین دلیل برای این حقیقت است که نه آن قوت از شما بود و نه آن ضعف، بلکه هر دو از ناحیهی پروردگارتان بود.
یعنی چرخ وجود شما را دیگری میگرداند و هرچه دارید، عارضی است.
امیرمومنان علی(ع) در گفتاری نورانی میفرمایند:
خدای سبحان را به گسیختن تصمیمها و حل مشکلات و از هم گسسته شدن همتها شناختم.
یعنی از این دگرگونیها فهمیدم که قدرت اصلی دست دیگری است و ما خود چیزی نداریم جز آنچه او به ما میبخشد.
جالب اینکه در مورد دوم،
ضعف دوم که برای انسان پیش میآید کلمهی شیبه (پیری) را نیز اضافه میکند ولی در ضعف اول نامی از کودکی نمیبرد.
این تعبیر ممکن است اشاره به آن باشد که هرچند ضعف و ناتوانی آنها یکسان است،ولی درپیری برعکس کودکی رو به سوی مرگ و فنا دارد و این مرحله است که قدرتمندان یاغی و سرکش را به زانو درمیآورد و به ضعف و زبونی و بیچارگی میکشاند.
در واقع زندگی مثل سرسره است :
ازخاک جدا میشویم پله پله بالامیرویم تا اوج ،وباز ارام سر میخوریم ذره ذره تا خاک...
این سیر بدن،مرکبِ ماست
همه مخلوقات مادی این چرخه واکوسیستم را دارند
اما اگر این باور باشد که"برای خداییم وبه سوی او بازمیگردیم"،عاشقانه به سوی او باز خواهیم گشت.
این تحولاتی که برانسان عارض میشود حکایت از قدرت خداوند دارد "یَخْلُقُ ما یَشاءُ" بزرگترین نشانهی قدرت خدا این است که انسان را از حالی به حال دیگر میگرداند.
"وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ "
العلیم آمده ،یعنی می داند چگونه شما را بیافریند و چرخه ی وجود شما را چگونه بگرداند.
قَدِیْر: فاعلى است براى انجام آنچه که مى خواهد به اندازه اقتضاى حکمت انجام دهد که انجام آن فعل یا اعمال آن قدرت نه افزون شونده بر قدرت اوست و نه کم کننده از قدرت او ...
سوره مبارکه-الروم
آیه 55
وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ ۚ کَذَٰلِکَ کَانُوا یُؤْفَکُون
و روزی که قیامت برپا شود، مجرمان سوگند یاد میکنند که جز ساعتی درنگ نکردند!
اینچنین از درک حقیقت بازگردانده میشوند.
قیامت یعنی یکباره بلند شدن،
همۀ افراد در پیشگاه پرمهابت الهی، یکباره بلند میشوند،
"یوْمَ یَقُومُ النّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ"و
"یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَةُ"
یکی از نام های قیامت «اَلسّاعَةُ» است
وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ ...
به فرمودۀ استاد جوادی آملی، نه اینکه در آن روز، قیامت به وجود بیاید،
بلکه قیامت موجود است و در آن روز قیام می کند،
قیامت در باطن این عالم قرار دارد و وجودش بالفعل است و بهشت و جهنّم نیز بخشی از قیامت هستند، ولذا بهشت و جهنّم از هم اکنون موجودند، همانطور که حضرت پیامبر اکرم(ص) در شب معراج بهشت و جهنّم را مشاهده فرمودند.
مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ
گویا گذر زمان دو جور است. این طور نیست که گذر زمان در آن عالم با این عالم یکی باشد. لذا ساعات این عالم با آن عالم خیلی قابل تطبیق نیستند که ما بگوییم اگر دوازده ساعت خوابیدیم آن جا هم احساس ما دوازده ساعت است؛ خیر، این طور نیست. عالم موت هم همین است. طولانی می شود ولی احساس ما از آن شاید این نباشد. بعضی خواستند که بگویند این برای وقتی است که آدم پس از مرگ در صحنه قیامت می آید و برزخش را فراموش می کند. شاید بحث فراموشی نباشد و شاید فقط احساس آدمی این باشد.
وقتی از این ها در روز قیامت می پرسند چقدر در دنیا بودید؟
می گویند نصف روزی، یا ساعتی...
درنگ خیلی کوتاه بوده!
ای کاش آدمی این را می فهمیدکه فاصله اش با قیامت خیلی نزدیک است...
علت این که ما در دنیا این قرب را نمی فهمیم غفلت است؛
اگرغفلت برداشته شود ما در قرب حساب و قیامتیم
«اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ» واقعاً نزدیک است؛
حساب کتاب خدا از ما دور نیست کما این که خود خدای متعال از ما دور نیست.
به نظر می آید که همین طوری که ما عالم خواب داریم، عالم موتی داریم و این عالم هم خیلی زمانش کوتاه است که یا احساسی است که ما در قیامت داریم و یا نه واقعیت درک ما از خود عالم برزخ ممکن است این طوری باشد.
در مورد بعضی از مومنین در روایت است که به اندازه جمع کردن دانه های گردنبند مروارید است که قیامت به پا می شود.
دانشمندان می گویندکه در رویا اگر چشمها در حالت rem ( حرکت سریع چشم) تند حرکت می کنند به خاطر این است که دارند صحنه های تند می بینندو زمان در جهان رویا اتساع پیدا می کند اما هنوز کسی نمی داند این اتساع ناشی از چه چیزی است.شاید جهان رویا نیز یک جهان حرکت تند است...
زمان مقدار حرکت است و
عروج نیز یک حرکت است،
ملائکه این حرکت را در ظرف پنجاه هزار سال زمینی انجام می دهند که از نگاه قرآنی می شود یک روز.
نوح(ع) 2500 سال در این دنیازندگی کرد. 850 سال قبل از مبعوث شدنش به نبوت و 950 سال پیش از طوفان در میان قومش به تبلیغ پرداخت و 500 سال هم پس از پایین آمدن از کشتی که شهرهایی را بنا کرد و فرزندانش را در آنها سکونت داد.
وقتی فرشته مرگ نزد او آمد ، زیر نور خورشید بود. گفت: سلام بر تو،
جواب دادو پرسید: چه می خواهی ای فرشته مرگ؟
گفت: آمده ام که قبض روحت کنم. فرمود: اجازه بده تا به سایه بروم.
نوح جا به جا شد و فرمود:
ای فرشته مرگ! سالهایی که بر من گذشت همه مانند جا به جایی من از آفتاب به سایه بود....
در داستان عُزَیرِ پیامبر که صد سال از دنیا رفت و سپس بازگشت در آیه 259 سوره بقره آمده است که وقتی خدای متعال فرمود: چقدر ماندی؟ عزیر گفت: یک روز یا قسمتی از روز ماندم.
قالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ
در مورد اصحاب کهف نیز در آیه 19 سوره کهف چنین است که وقتی پس از 309 سال از خواب برخاستند، یکی از آنها گفت: چقدر اینجا ماندید؟ گفتند: یک روز یا قسمتی از روز اینجا ماندیم.
قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ: کَمْ لَبِثْتُمْ؟ قالُوا: لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ.
حال، مائیم و این چند لحظه و زندگی جاودانه در آخرت!