در این احسن القصص آنچه بیشتر تکراردارد ،
پیراهن یوسف است.
پیراهن به طور کلی نماد چیزی است که در روان شناسی به آن شخصیت می گویند.
یعنی نحوه ی جلوه کردن فرد در جامعه.
اما در پیراهن یوسف ،موضوع عمیق تر است،
زیرا مسئله ظاهر شدن در جمع و اجتماع نیست،
بلکه مسئله ظاهر شدن
در «دنیا» است.
پیراهن یوسف ،
نماد وجهی از یوسف است که
در این دنیا ظاهر می شود در مقابل آن وجهش که غایب است.
یوسف به عنوان انسان کامل،
گویی جان او پیش خداست،
خیلی خیلی بالاست و
چیزی که از یوسف دیده می شود، همه چیز نیست.
پیراهن یوسف نماد آن بخشی از یوسف است که
در این دنیا ظاهر می شود و به نوعی در دسترس قرار می گیرد
مفهوم "پیراهن " و تکرار آن در داستان یوسف یک وجه نمادین دارد؛
یعنی بخشی از یوسف که در دسترس مردم است همین است.
تنها می توانند با پیراهن یوسف کاری بکنند .
کسی نمی تواند با خود یوسف، کاری بکند.
برادران یوسف یا زلیخا به تنها چیزی که دسترسی دارند،
پیراهن یوسف است نه به خود یوسف.
برادران نمی توانند خود یوسف را به خون آلوده کنند،
پیراهنش را به خون آلوده می کنند.
زلیخا وقتی به دنبال یوسف می رود،
دستش به خود یوسف نمی رسد،
دستش به پیراهن می رسد و پیراهنش را پاره میکند.
از همان شروع خاص داستان،
ما با وجه معنوی یوسف که
خیلی خیلی برجسته است آشنا می شویم و
در تمام طول داستان
به نوعی با یوسف هستیم و
می دانیم مقدس است.
جزو محسنین است ...
گویی با بخش پنهان یوسف که
در دسترس مردم نبوده ،
یوسف را در طول داستان همراهی می کنیم.
چیزی که در داستان مرتب پیش می آید این است که؛
ما به حقیقت یوسف نزدیکیم و
دیگران از یوسف چیز دیگری می بینند.
برادران، یوسف را
به عنوان رقیبی می بینند که
این حقیقت یوسف نیست.
کاروانیان".... قال یا بشری هذا غلام ... " (آیه 19) ..، می شود او را به غلامی گرفت!می بینند...
آنها حقیقت یوسف را نمی بینند اما چیزی که؛
ما به نوعی می بینیم و
به آن نزدیکیم(هرچندحقیقت راندانیم )
وجهی از یوسف است که در دنیا، ظاهر نمی شود.
گویی ما نیز یوسف را طوری می بینیم که
خداوند او را می بیند؛
که یوسف یک حقیقت بسیار بالایی دارد و
گویی همیشه در محضر خداست و
مرتبأ در داستان تکرار می شود که :
ببینید، دیگران یوسف را چگونه می بینند!
چه برداشت های سطحی و سطح پائینی از یوسف دارند!
آنها فقط پیراهن یوسف را می بینندکه
در واقع وجه دنیوی یوسف است ...
چرا برادران یوسف اورا دوست نداشتند؟
اذ قالوا لیوسف ... ونحن عصبه
تعصب آنها به قدرت خودشان، مال خودشان، ثروتشان و کارشان بود.
آیا امّت اسلام با اهل بیت(ع )
رفتاری غیر از رفتار برادران یوسف با یوسف کردند؟
مَثَل یوسف و برادرانش مَثَل امام و امّت است.
به پیامبراکرم (ص) علامت داده شد که
امام این است،
... بلغ ما انزل الیک ...من الناس
چرا احتیاط میکند که وحی شودکه
والله یعصمک من الناس؟
از باب
و لاتقصص رؤیاک ... کیداً
امامت یک نپذیرفتن اول دارد و
یک پذیرفتن آخر.
مهدویت؛
یعنی پذیرفتن آخرامر امامت از جانب امّت.
یعنی امّتی که امام را نپذیرفته است ،بپذیرد.
برادرانی که از اول میگفتند:
...لیوسف ... احب الی ابینا منّا و ... لفی ضلال مبین،
اقتلوا یوسف...
این تمام جریان کربلا است،
قتل همه امامان از باب
اقتلوا یوسف...
تا
یخل لکم وجه ابیکم ...
تا تحت الشعاع نشوند.
آنها گفتند و اینها کردند.
الآن عالم اسلام ،گرفتار قحطی علم است؛
قحطی هدایت است؛
وضعیت کشورهای اسلامی و مسلمین شاهد است که قحطی است...
برادران سراغ یوسف خواهند آمد،
هرچند نشناسند اورا؛
خوراک خودرا باید از او بگیرند،
عالم اسلام برمیگردد و
از همین منبع، هدایت میخواهد .
جریان یوسف(ع) همان جریان اهل بیت است.
روز اول که یوسف را بیرون میکنند،
همان ماجرای کنار زدن حضرت علی(ع) است.
روز آخر هم که یوسف را قبول میکنند ماجرای ظهور امام زمان و پذیرفتن او است.
که امّت اعم از شیعه و غیر شیعه، مانند برادران یوسف، همه بگویند:
قالوا تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنّا لخاطئین.
حضرت هم بفرماید:
...لا تثریب علیکم...
یوسف مظهر جمال الهی و کانون زیبایی است،
هر زیبایی عشقی به همراه دارد که آن زیبایی را می ستاید،
زلیخا یعنی واکنشی جمالی در کنش زیبایی.
زیبایی بعدی جلالی نیز دارد، عظمت زیبایی گاهی چنان دور از دسترس میشود که
در کنشی جلالی، واکنشی جز فراق و حزن ندارد...
یعقوب مظهر حزن برخاسته از زیبایی مبتلا به فراق است،
یوسف نماد زیبایی خداوند است، خود او این ظهور را در خواب می بیند.
خوابی که در پایان داستان تعبیر میشود و
خداوند زیبایی را برفراز فرمانروایی زمینی می نشاند.
یعقوب به یوسف میگوید:" لاتقصص رؤیاک علی اخوتک "،
او از سر محبتش به یوسف، می خواهد زیبایی یوسف را بپوشاند تا
زیبایی را از گزند نامحرم (در معنای شعر حافظ )حفظ کند ،
زلیخا، عاشق زیبایی است،
اما زیبایی را در تملیک خویش می خواهد ،
ولی زیبایی منزه از تملیک دیگران است و مایل به بازگشت به اصل خویش،
یوسف« قال معاذالله انه ربی احسن مثوای »(یوسف/۲۳) است
(به ساختار احسن و مثوای دقت فرمایید )
پس زلیخا او را در زندان می افکند
«لیسجنن »(یوسف /۳۲ )
تا او را نبیند و دیگران نیز او را نبینند...
اما سبب می شود که تجلی زیبایی در لایه های عمیق تر ایجاد شود...
یوسف نماینده زیبایی درون ماست،
زیبایی ودیعه نهاده از خالق زیبایی ها،
تمایل انسان در کشاکش زندگی به این است که این زیبایی را بپوشانند و
مجال ظهور به آن ندهند، هر چند خود نیز بهره ای از زیبایی داشته باشند،
پروردگار متعال می خواهد که زمینه ظهور این زیبایی را در بالاترین مرتبه آن و
زیباترین شکل آن چنان مهیا کنیم که
همه زیبایی ها هم به پاکی و قدوسیت این زیبایی اعتراف کنند و
هم در مقابلش به سجده بیفتند و هم به وصالش برسند که
همه اجزای هستی ما و همه لایه ها و مراتب زیبایی وجود ما
تشنه و مشتاق ظهور این زیبایی اند، زیبایی که از جنس نور است و
خورشید و ماه ستارگان در آستان او سر بر خاک می گذارند.
حضرت یوسف (ع) زیبایی درونش به جمالش ظاهر شده بود.
انبیا و امامان در تلاشند که این زیبایی را به ما نشان دهندو...
حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ هستند اما انسان نه زیبایی خود را می بیند و نه زیبایی های اطراف خودرا
وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
یَمُرُّونَ عَلَیْهَا...می گذرد از آنها ، عبور می کند از آنها...
انسانهانسبت به خوبی هایشان زیبا هستندکه
چهره ملکوتی شان روز قیامت جلوه خواهد کرد ،
خوبیهای انسان چراغ راه است در روز حساب.
و نوری است پیش رو....
و چه انسانهایی که در قیامت و بهشت جمال، نور و زیبایی فراتر از فرشتگان دارند.
یوسف قصه آدمی است از عرش تا فرش،
تا ما چه باشیم با اعمالمان ...
آیه 30
دو گروه درباره یوسف گفتند که علاقه ى بیش از حدّ به او نشانه ى گمراهى است:
یکى برادرانش که
به جهت محبّت پدر به یوسف، پدر را گمراه خوانده و گفتند:
«انّ ابانا لفى ضلال مبین»
و
دیگرى زنانِ مصر که به جهت علاقه ى شدید زلیخا به یوسف،
زلیخا را گمراه خوانده و گفتند:
"انّا لنراها فى ضلال مبین ."
آیه 31
وقتی یوسف وارد شد و زنان او را دیدند، بزرگش یافتند و
دستان خود را به شدت بریدند و گفتند :
منزّه است خدا ! این بشر نیست ، این جز فرشته ای بزرگوار نیست...
یوسف در آن شهر زندگی می کرد و طبیعتا رفت و آمد و ارتباطات با بقیه مردم داشت
ولی این اتفاق چرا قبلا پیش نیامد ؟
آیا چنین نبود که یوسف(ع) همواره باجمال ملکوتی،
برای مردم ظاهر نمی شد،
بلکه در آن مجلس، این گونه ظاهر شد...
امّا زنان مصری از کجا فهمیدند در حال تماشای چهره ملکوتی یوسف ع هستند
نه چهره ناسوتی و دنیائی او؟!؟
زیبایی یوسف(ع) در آن مجلس،جمال ملکوتی بود نه جمال دنیایی؛
«حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریم» حقیقت نیز همین بود که آنها گفتند.
آنها در حال تماشای وجهه ی ملکوتی حضرت یوسف(ع) بودند نه وجهه ی بشری او؛
البته در حدّ ضعیفش. اگر جمال ملکوتی یوسف(ع) با تمام حقیقتش بر انسان آشکار می شد،
تا ابد مدهوش می شدند و ...
زنان مصری تا یوسف را ندیده بودند می گفتند که
یوسف برده ای است و هرکه مجذوب او بشود گمراه است،
فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن،
اما وقتی وی را دیدند؛ آن چنان مجذوب شدند که به جای میوه، دست خود را بریدند...
یعنی
*مراقب باشید! هرچه در نظر آدم بزرگ جلوه کند، مجذوب آن می شود و
در راه رسیدن به آن، دست و پای خود را می برد و
نمی فهمد. تا چه چیز در نظر آدم بزرگ آمده باشد...
یعنی
* هرکس هرچه را ببیند و آن را به کمال و جمال بشناسد و در دلش بنشیند،
در راه رسیدن به آن، از همه چیزش بریده می شود. حال اگر کسی واقعا خدا را بشناسد و
جلال و جمال خدا در نظرش جلوه کند، در راه او دست از همه چیز می شوید.
جان و مال خود را می دهد و ار فرزندانش می گذرد؛ چون واقعا خدا را تکبیر کرده و
«الله اکبر» از صمیم جان گفته است و تا کسی خدا را ندیده و نشناخته است،
نمی تواند تکبیر درست بگوید و لذا قرآن کریم می فرماید: "فلما رأینه اکبرنه".
آیه 32
شرایط اجتماعى و روانى،
در نوع عکس العمل افراد تأثیر دارد.
همسر عزیزوقتی از افشاى کار زشت خود مى ترسد، درها را مى بندد،
غلقّت الابواب ...
امّا هنگامى که زنان مصر را همراه و همداستان خود مى بیند،
علناً مى گوید:
..أنا راودته ...
من او را فرا خواندم.
در جامعه نیز
وقتى حساسیّت به زشتى گناه از بین برود،
گناه آسان مى شود.
شاید براى جلوگیرى از همین امر است که در دعاى کمیل آمده:
"اللّهم اغفر لى الذنوب الّتى تَهتک العِصَم "
خداوندا! گناهانى که پرده حیا را پاره مىکند برایم بیامرز.
زیرا گناه در ابتدا انجامش براى انسان سنگین است،
امّا همین که پرده حیا برافتاد آسان مى شود...
آیه 33
یوسف گفت: پروردگارا زندان براى من دوست داشتنى تر است از آنچه مرا به آن مى خوانند...
الفاظی که زنان مصر بکار میبرند :
قلن حاش لله
ما هذا بشرا
"ان هذا الا ملک کریم"،
" این یک فرشته ی والا مقام آسمانی است "
این روح بزرگ و زیبای الهی،
در قفس تن محبوس است
و یوسف
اسارت تن را می خواهد تا
روحش آزاد بماند .
"خدای متعال دو چیز به پیغمبر(ص)داده است که سرآمد همه نعمت ها و خیرات است:
قرآن و اهل بیت(ع )
همه مقامات قرآن و مقامات اهل بیت(ع) در وجود مقدس حضرت زهرا(س)
در این عالم تنزل پیدا کرده اند.
در روایات، لیله القدر ـ که ظرف نزول قرآن است ـ به حضرت فاطمه زهرا(س) تفسیر شده است
و نیز ائمه(ع) که نور الله هستند به واسطه حضرت زهرا(س)تنزل پیدا کرده اند.
بر این اساس، ادامه وجود مقدس نبی اکرم(ص)به حضرت زهرا(س) است و
حضرت زهرا(س) کوثر عطاشده از خدای متعال به نبی اکرم(ص)هستند.
پس وقتی می گویند ای پیغمبر، شما ابتری و ادامه نداری،
مقصود ادامه نسل ظاهری نیست بلکه ادامه نبوت، ادامه هدایت و ادامه نور نبی اکرم(ع) است.
به پیامبر گفتند اگر شما بروید، نور شما هم قطع می شود!
خدا می فرماید: ما به تو کوثر داده ایم.
حضرت زهرا(س) آن کوثری است که
دو حقیقت (قرآن و اهل بیت(ع)) از طریق او در عالم جاری می شود و باقی می ماند "
آیت الله میر باقری
خداوند متعال در قرآن کل هیچ قصه ای را نمی فرماید،
ازتدبردر آیات مربوطه به نسبت علمی که هست و ابعاد دید موردنظر می توان برداشت کرد.
اینکه در تاریخ زلیخا را" الهه معبد "می دانند و
اینکه وظیفه یک غلام خریداری شده برای کارهای روزمره بوده و
ارزش یک غلام در سطحی نبوده که اورا تکریم کنند ودر هیچ روایت و آیه ای هم
نیامده است که یوسف را جدا از دیگران نگه می داشته اند و
یا به علت زیبایی ممنوع الخروج از خانه بوده و اینکه این زیبایی یوسف از زمان کودکی بوده و
اینکه چرا برادران غبطه بر زیبایی او نداشتندو
یا اهل کنعان ویا در زندان به محسنین توصیف می شود نه به زیبایی ...
و یا کاروانیان اورا فقط غلامی برای فروش می بینند و حتی اورا ارزان می فروشند
«وشروه بثمن بخس؛ دراهم معدوده، وکانوا فیه من الزاهدین»
وحتی نسبت به وی از زاهدین(زاهد= بی میل) هستند و
اینکه عزیز مصر درباره او "شاید "به فرزندی قبول کندمی گوید
یعنی شاید اگر اورا درسطح خانواده خود ببیند به فرزندی بپذیرد
و اینکه حتی اگر در شهر تردد نداشته در خانه عزیز مصر دهها غلام و کنیز و خدمتکار بوده که
هرروز اورا می دیدند واینکه عزیز مصر همسر زلیخا اینقدر آزادمنشانه برخورد میکند...
در سرآغاز برداشتها عرض شد که گویا ما یوسف را از دید خداوند می بینیم ...
الفاظی که زنان مصر بکار میبرند را دقت بفرمایید:
قلن حاش لله
ما هذا بشرا
ان هو الا ملک کریم
این کلماتی نیست که در مورد زیبایی مادی و ظاهری کسی گفته شود ،
نمی گویند وای چه زیباست، زیبایی ملکی اصلا مطرح نمی شود،
کلمات اوج احساس یک انسان مومن است ،زنان مصر در این ورطه نبودند
چه چیز آنها را به تنزیه و تسبیح خداوند می کشاندکه
یوسف را نه تنها فرشته بلکه ملک کریم بخوانند ....
زیبایی و کمال هر دو برای همیشه در هم آمیخته است و
در واقع از بهترین مصادیق کمال، همان زیبایی است.
زیبایی جلوهای گویا از ظهور جمال مطلق و چهره روشنی از هویت الهی است.
و هر چیزی که انسان را با ملکوت الهی پیوند دهد زیباست.
واین زیبایی ملکوتی است که سبب تحسین و جذب روحی می شود نه وجه ملکی...
و
تمام موجودات و اشیای هستی، هر یک بهنوعی به جمال الهی رهنمون میگردند و
او را نشان میدهند؛
یعنی هرکدام به نوعی تجلی و ظهور او هستند...
زیبایی و جمال همچون جلال، در هر فرد و چیزی به نوعی جلوهگری میکند؛
درک زیبا و زیبایی آسان نیست و
به عبارت درآوردن آن به مراتب مشکلتر از درک و یافت آن میباشد؛
زیرا درک و یافتن، وصول و نوعی از وجود است... .
آیه 39
یَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
اى دو یار زندانى من! آیا خدایان متعدّد و گوناگون بهتر است یا خداوند یکتاى مقتدر؟
انسانها سه دسته اند:
گروهى قالب پذیرند،
مثل آب و هوا که از خود شکلى ندارند ودر هر ظرفى به شکل همان ظرف در مى آیند.
گروهى نفوذ ناپذیر و مقاوم هستند،
همچون آهن و فولاد که در برابر فشار بیرونى ایستادگى مى کنند.
اما گروهى امام و راهبرند که دیگران را به رنگ حقّ درمى آورند.
یوسف نمونه اى از انسانهاى دسته سوّم است که در زندان نیز از مشرک، موحّد می سازد.
آیه 39
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
دو رفیقِ زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟
تا حالا پیش آمده توی مقطعی از زندگی،
خواسته باشی همزمان رضایت چند نفر را جلب کنی؟
هر کس به نوعی از تو توقعی داشته باشد و
همزمان بخواهی همهشان را راضی نگه داری؟
تا حالا شده وسط همین شلوغیها مستأصل بشوی از خودت،
از آرامشی که توی این فرآیند از تو سلب شده،
از اینکه نمیتوانی همزمان همه را راضی نگه داری؟!
اینوسط یکی کار تو را نمیپسندد، یکی لابد قهر میکند،
یکی طلبکارانه مؤاخذهات میکند. بعد تو میمانی و ناآرامیها و به هم ریختگیها.
تو میمانی و سمت و سوی بردارهایی که هیچوقت یکی نمیشوند.
سیستم وجودیِ مارا بر مبنایِ وحدت خلق کردهاند.
همین است که ماها تاب تفرق و ناهماهنگی و به همریختگی نداریم.
تابِ کثرت هم نداریم. ما را برای شرک نیافریدهاند.
برای اینکه چند تا خدا داشته باشیم،
چندتا کارفرما داشته باشیم و قرار باشد برای همهشان بندگی کنیم،
قرار باشد همهشان را راضی نگه داریم، نیافریدهاند.
راهش فقط این است که یک مسیر تعریف کنیم و
همه بردارهای زندگیمان را توی آن مسیر یکی کنیم، به هم برسانیم.
درس و مشق و کار و زندگی... برای همهشان فقط قرار باشد یکی را راضی نگه داریم.
برای همهشان کارفرما یکی باشد. مزد را هم همان یکی بدهد.
شرک، بردارها را ناهمسو میکند. موازنه را به هم میریزد. راهش فقط توحید است.
فقط یکخداییست؛ به معنای واقعی آن...
نشسته بود توی زندان و با دو رفیق همبندش حرف میزد،
قرار بود تعبیر خوابهایشان را بگوید.
اما قبلش می پرسد:
ای دو رفیقِ زندانیِ من! به من بگویید، چندتا خدای پراکنده بهترند یا یک خدایِ مقتدر؟!
آن دو انگار کسی، با یک سؤالِ ساده همه زندگیِ چندسالهشان را به هم ریخته باشد،
مبهوت همدیگر را نگاه کردند.
یوسف راست میگفت.
چقدر دلشان توحید میخواست و خبر نداشتند...
این بخش از استاد بزرگوارم می باشد :
"یکی از بیکران جلوههای قرآن کریم، تاریخ است ؛
قرآن که از عالم غیب بر وجود محمدی(ص) و سپس بر لسان مبارکش جاری شده
در باره امم سابقه و ادیان ایشان و چگونگی رفتار مردم و پادشاهان و سلوک ایشان و
همچنین پیامبران الهی سخن رانده و خردمندان را دعوت به تفکر و تعمق در آن کرده است.
می توان گفت قرآن کریم با بیان تاریخ ملل و نحل سابقه،
معجزه بودن خویش را به اثبات می رساند، چه در جایی که
تاریخ و کتابت چندان جایگاهی نداشته (یعنی شبه جزیره عربستان و
ساکنان آن که تعداد افراد باسواد در زمان بعثت در آن انگشت شمار بودند)
و بر لسان پیامبری امّی مسائلی جاری شده است که
فقط اهل کتاب یا معتقدان به آن دین از چند و چون آن آگاهی داشته اند و با شنیدن
آیات قرآن مبنی بر الهیات و اندیشه های دین و پیامبر خویش در حیرت فرو می رفته اند.
روایت قرآن از تاریخ ادیان که
مورد اختلاف بوده است مانند به صلیب کشیده شدن یا نشدن مسیح(ع) محلی
برای بررسی دقیق تاریخ و آشکار شدن زوایای پیدا و پنهان آن است.
از سوی دیگر برخی معجزات قرآن نیز با پیشگویی وقایع تاریخی همراه است که
غلبه روم بر ایران از مشهورترین این وقایع است.
اما نباید از دیده دور داشت که
منظور قرآن از بیان وقایع تاریخی فقط ثبت و ضبط آنها نبوده است،
بلکه چون قرآن کتاب راهنما و راهگشاست از این رو توجه به مفاهیم مستتر در باطن این آیات که
اغلب به صورت قصص مطرح شده است، می تواند در مسائل معنوی و روحی مورد توجه قرار گیرد.
ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی به سان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را چون گشت زفت
از این رو عرفا در باطن قصص قرآنی، تاریخی دیگر را پی می جویند که
می توان از آن به تاریخ سیر نفس از نقص به کمال تعبیر کرد،
یکی از این قصص که به تعبیر قرآنی احسن القصص خوانده می شود
داستان حضرت یوسف(ع) است که
چگونه به رشک برادران در قعر چاه شد و چگونه چون بدر منیر در سمت عزیزی مصر درخشید.
این داستان نه تنها بیان زندگانی حضرت یوسف(ع) است ؛
بلکه از منظری رویدادهای نفسانی و روحانی است که
بر سالک طریق حق روی می دهد و زمانی در چاه ویل و غربت غربی گرفتار است و
زمانی در هفت توی حیلت نفس با زلیخای جمال دست به گریبان می شود و زمانی
در زندان به ریاضت مشغول است و در اثر غفلتی که
حادث می شود (که همان استمداد سالک است از غیر حق و
چشم به غیردوختن دربرآوردن حاجات) مدت مدیدی نیز بر
زندان محنت و ریاضت افزوده می شود تا بعد از این هجران به سمت عزیزی مصر می رسد و
نوبت تدبیر و فرماندهی است تا
آنچه از بلندی و پستی سفر نفس دیده است به منصه ظهور رساند و
در این رهگذر زلیخای نفس را نیز مطیع خویش سازد و
چون به این مقام رسد 11 ستاره و ماه در مقابلش به زمین افتند و
مقام معنوی و ولایی او را بستایند و از باطن نورانی اش استمداد طلبند.
شیخ شهاب الدین سهروردی نیز در«فی حقیقه العشق» داستان یوسف را
با بیانی عرفانی مطرح کرده و حسن و حزن و عشق را به این گونه شرح داده است
چنان که حسن در یوسف آویخته و حزن مهمان یعقوب و عشق در استقبال زلیخاست.
در واقع علت غایی این قصص در قرآن کریم این است که
مومنین و صاحبان اندیشه با تفکر و ژرف نگری در باطن آیات
به حقیقت معنوی و روحانی آن پی برند و از ظاهر، روی در باطن کنند و
از یوسف ظاهری که پیامبری حقیقی است به یوسف باطنی که
روح صاحب جمال است توجه نمایند
تا از چاه غفلت به در آید و از اسیری به امیری رسد.
الحق که خداوند با حکایت داستان حضرت یوسف علیه السلام
تحقق حکومت صالحان را در مقطعی از تاریخ و در گوشه ای از جهان
به همه جهانیان نشان داده است .
وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاَرْض یَرِثُهَا عِبَادِی الصلِحُونَ
چند نکته درخشان که از احسن القصص قرآن به طور خلاصه می شود آموخت
داستان حضرت یوسف (ع) – که در قرآن به أحسن قصص توصیف شد-
شامل درس ها و عبرت های زیبای شخصی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی است که
بعضی از آنها به صورت خلاصه عبارت اند از:
1. شناخت نقشی که
پیامبران در راه دعوت مردم به سوی خدا ایفا و رنج آن را بر خود هموار کردند.
2. توجه به خطر سوء ظن و حسادت در زندگی
3. خطر واکنش های تازه و عجولانه و انفعالی در آینده انسان
4. نقش پدران در خانواده در نگه داری خانواده از هم پاشیدن و چگونگی برخورد با کودکان
5. توجه به خطر تحمیل گناه بر بی گناهی که گناهکار نیست
6. کم کردن جنایت تا حد ممکن
7. دوری جستن از توطئه های دوستان و نزدیکان
8. امید به خدا و عدم یأس از رحمت او
9. حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه
10. گول نخوردن از گریه دروغین
11. صبر و تحمل زیبا در مواجهه با سختی ها و گرفتاری های بزرگ
12. عفت و پاکدامنی
13. حفظ حرمت کسی که نسبت به شما نیکی کرد اگر چه کافر باشد
14. ترجیح زندان در مقابل خطر افتادن در دام گناه
15. ارشاد بندگان به سوی خدا حتی در محیط نا مناسب و وجود مشکلات
16. دفاع از حریم خود در مواجهه با تهمت ناروا
17. تلاش برای اثبات بی گناهی
18. معرفی و بیان صلاحیت علمی و مهارت حرفه ای خود در صورتی که
خدمت به مردم و مصلحت شان در گرو آن باشد
19. بخشش هنگام توانایی و پیروزی
20. کوشش برای پاک کردن اعمال دیگران که قبلا مرتکب شدند
21. گناه و اشتباه گذشته را تازه نکردن و کینه های گذشته را به یاد نیاوردن
22. مهم تر از همه فراموش نکردن بخشش و نعمت خدا در توانگرى و تنگدستى
آیه 55
قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم
یوسف(ع) وجود مبارکش مظهر بسیاری از اسمای حسنای إلهی است ؛
هم "حفیظ " هم"علیم"
دو اسم از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کرده می فرماید:
"انی حفیظ علیم"
و هم" خَیرُالمُنزِلین"را که از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کردندکه
"أنا خیرالمنزلین"
انسان کامل و معصومی مظهر اسمای دیگر خدا نیز میتواند باشد...
آیه 59
"الاترون انی اوفی الکیل و أنا خیر المنزلین"
"خیر المنزلین"
از اسمای حسنای خداونداست که
حضرت نوح (ع) به گفتن آن امر شد .
وقتی طوفان همه جا راگرفت،
خدای سبحان به نوح(ع) فرمود:
فإذا استویت انت ومن معک علی الفلک...
قل رب انزلنی مُنزلا مبارکا و" انت خیر المنزلین"
بگو: پروردگارا! در هنگام نزول، مرا در جای امنی فرود آور،
چون تو بهترین نازل کننده ای
مشابه این تعبیر را یوسف صدیق به اذن خدا در باره خود کرده، می فرماید:
"وانا خیر المنزلین"
یعنی من مظهر خیرالمنزلینم ....
آیه 56
نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین
دنیا به منزله کمکهزینه است،
اجر نهایی در آخرت است ،
فرمود: نصیب برحمتنا ...
آیه 57
ولأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا "یتقون"...
آنها که اهل ایماناند و اهل تقوایند و
سیره مستمرشان تقواست
نفرمود"آمنوا و اتقوا"
می فرماید "کانوا یتقون" ...
"یتقون" فعل مضارعه است، دائماً اهل تقوایند،
اما"کان"سنت و سیرت مستقر شده را می رساند ،
کسانی که که سیره آنها سنت آنها تقواست .
ً در دنیا چیزی نیست که اهلالله بخواهند لذت ببرند
و لأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون...
البته ایمان درجاتی دارد تقوا درجاتی داردو اجرشان نیز درجاتی همسان با آن،
به عده ای "آخرت "را می دهند
یعنی همان جنات تجری من تحتها الانهار که
" و الاخرة خیر لکم من الاولی"
به یک عده "ما عندالله "میدهند
که "وما عند الله خیر"
به یک عده هم "لقاءالله میدهند"
یعنی لأجر الآخرة؛
یا خود آخرت است ...جنات تجری
یا آنچه نزد خداست ...ما عند الله
یا لقاءالله که "و الله خیر و ابقی"
آیات 57 ،58
احسن القصص نمونه کوچکی از داستان امام زمان (عج) است!
برادران یوسف در زمان غیبت یوسف، از خوان کرم او بهره بردند و بدون عوض،
از او کالا دریافت کردند. با او سخن گفتند و از محبت و رحمت او چنان بهرهمند شدند که
گفتند: «ما تو را از نیکوکاران میدانیم».
مسلمانان در زمان غیبت از خوان کرم مهدی فاطمه علیها السلام بی بهره نیستند ،
چنان که رسول اکرم (ص)در پاسخ سؤال جابر که
«آیا در زمان غیبت مهدی عجل الله تعالی فرجه، از او نفعی به مردم میرسد؟» فرمود:
قسم به کسی که مرا به نبوت مبعوث کرد،
مردم در زمان غیبت، از نور او بهرهمند میشوند؛ همانگونه که از خورشید پشت ابر بهره میبرد.
حضرت امام صادق (ع) فرمودند:
حضرت یوسف (ع) سلطان مصر بود و فاصله از مصر تا کنعان که
پدرش حضرت یعقوب در آنجا زندگی میکرد، بیش از هجده روز راه نبود و...
برادرها هم دو سفر - یا بیشتر - به مصر آمدند و یوسف (ع) را ملاقات کردند و
او آنها را شناخت اما خود را به آنها هم معرفی نکرد!چرا چنین کرد؟
چون مأذون از جانب خدا نبود...
داستان مهدی (عج) نیز در زمان غیبتش همانند داستان حضرت یوسف است و
از مردم فاصلهای ندارد!
«یسیر فی اسواقهم و یطأ بسطهم و هم لایعرفونه»؛
در میان بازارهای مردم گردش میکند؛ وارد خانههایشان شده
( یا روی فرشهایشان قدم میگذارد )ولی مردم او را نمیشناسند!
و او هم مأذون در معرفی خودش نمیباشد، تا دوران امتحانی غیبت به پایان برسد و
او به اذن خدا خود را معرفی کرده بگوید:
«أنا بقیة الله»؛
باید گفت که
یوسف گم نمی شود ،
برادرانش گم شده اند.
تمام مدت یوسف حضور دارد،
یوسف همیشه پیداست،
ولی برادرانش 30 سال گم می شوند.
یوسف آن قدر وزن دارد که
اگر برادرانش از او جدا شوند
آنها گم می شوند نه یوسف...
همچنان که اگر کسی از امام زمان خود دور شود خود گم می شود نه امام...
آیه 64
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ
فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا...
حضرت یعقوب فرمودکه من یوسف را به شما سپردم.
یعنی باید او را به خدا می سپردم .
پس وقتی پسران یعقوب می خواستند بنیامین را پیش یوسف ببرند ،حضرت یعقوب فرمود :
" او را به خدا می سپارم که خیرالحافظین است ...
یعقوب یوسف را به پسرانش سپرد که آنچنان شد ،
ولی بنیامین را به خدا سپرد ،
هم خود برگشت وهم یوسف و
هم برادارانش را برگرداند .
و نقش بنیامین در داستان چیست؟
چرا خیلی کم رنگ است؟
( از آن نوع کم رنگی در ادبیات یعنی اصلا به این معنی نیست که کم اهمیت است .)
اولین بار که صحبت از او می شود. برادرها پیش پدر می روند و به او می گویند که
ما می خواهیم او را ببریم. انگار او هنوز وصل به پدر است با این که دیگر آدم بالغی است.
موضوع بردن او به مصر است ولی هیچ حرفی از او به میان نمی آید. اصلا با او صحبت نمی کنند. !!
وچرا بنیامین خردسال و گمنام نمایانده می شود ؟
چرا با اینکه عاقله مردی است باید از پدرش برای بردنش اجازه گرفت و
حتی در کلمات از بردن او صحبت می شود نه رفتن او ؟
چراهنگامی که یوسف با او روبرو می شود به او می گوید :
از کاری که این ها کردند ناراحت نباش،
آن ها از کاری که کردند آگاه نیست اند. چه کرده بودند با او؟
چرا مثل آدم گوشه گیری نمایانده می شود که
از خود اراده و انگیزه ای ندارد وبا اراده دیگران رفتار می کند.
چرا رفتار یوسف با او مانندرفتار با کودک است و
چرا در معرفی به برادران می گوید من یوسفم و این برادرم است
" انا یوسف و هدا اخی "یعنی آنها برادر خودرا نمی شناختند؟
از آیات برداشت می شود که
یوسف ماموریت هجرت قوم بنی اسراییل را دارد
ولی چرا کاروان برادرانش و کاروان کنعان اینگونه زیر شبهه قرار گیرند ؟
وچرا برادران که اکنون همه بزرگ و عاقله مردانند و سخنانشان سنجیده و عاقلانه است که
در برابر اتهام دزدی بدون درنگ می گویند :تالله ... ؟؟؟
به خدا قسم می خورند که شما می دانید که ما برای فساد در ارض نیامده ایم و دزدی نمی کنیم
اما در برابر تهمت دزدی به برادرشان که اونیز عاقله مردی است نه بچه ای به جای تبرئه کردن او
،اورا به یوسف نسبت داده و دزدی یوسف را در تاکید دزد بودن برادرشان عنوان می کنند و
خودشان مهر تاکید بر دزدی او می زنند ؟
یا در ورود به شهر چرا حضرت یعقوب می فرماید از یک دروازه وارد نشوید ؟
می گویند به خاطر اینکه چشم زخم نخورند ؟!!
آیا در آن بحبوحه ای که در منطقه است و
از تمام نقاط برای گرفتن آذوقه کاروانها به این شهر می آیند؛
در بین این ازدحام جمعیت ورود یازده نفر در کاروان کنعان اینقدر چشم گیر است که
چشم بخورند؟
فیض جاریه الهی بر همه عالم جاری است و آنچه موجب تفاوت در سطح علمی هر موجود می شود
شرایط مظروف است.
آیه 22 سوره یوسف
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین
آیه 14 سوره قصص
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین
طبق آیه شرایط اعطای علم و حکمت بردو رفتار است:
1- رشد
اگرچه حضرت موسی (ع) وحضرت یوسف ازسالها ی قبل از نبوت برای رسیدن به این جایگاه اماده می شدند
ولی تنها زمانی علم وحکمت به ایشان داده شد که به رشد رسیدند،
رشد= به راست راست شدن ،نمو ،ترقی و بالندگی ،صحت وکمال
یرشدون = راه سعادت یافتن
مگر غیر از این است که راه سعادت همان رشد و تعالی است
از نزدیکی معنایی رشد وارشاد معنی رشد را درمی یابیم،
در آیه 186 بقره می فرماید:
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ
إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی
وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون
و چون بندگان من از تو سراغ مرا گیرند به راستی من نزدیکم و
دعوت دعاکنندگان را اجابت می کنم البته در صورتی که مرا بخوانند
پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَان ...
برای رسیدن به این مهم باید درون آماده پذیرفتن عظمت خداوند باشد
2- رسیدن به درجه محسنین
و کذلک یَجتَبیکَ ربُّک ؛ بدین سان خدا ترا برمی گزیند .
چرا یوسف محبوب و برگزیده خدا می شود چون از محسنین است،
در سوره سه بار صفت محسنین برای یوسف آمده است .
آیه 21 در جوانی" و کذلِک نَجزی المُحسنین "؛
آیه 36 در زندان "انا نریک من المُحسنین "؛
ودر مقام عزیزی مصر" انا نریک من المُحسنین" ؛
یوسف را هم خدا و هم خلق خدا از محسنین می دانند ،
در باره موسى(ع)نیز همین را مى فرماید :
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا
وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ ؛
(قصص/14 )
یعنی علم وحکمت دو موهبت الهی نیستند که خداوند آنها را بدون جهت و ابتدائا به شخصی بدهد،
بلکه این دو عطیه الهی به کسانی تعلق می گیرد که
آمادگی واستعداد ذاتی برای پذیرش آنها داشته باشند و
در واقع پاداش نیکوکاری آنهاست وبه مقدار نیکوکاری ومتناسب با آن علم و حکم را افاضه می فرماید.
پیامبر(ص) در تفسیر احسان به عنوان یک مقام از مقامات انسانی توجه می دهدکه
نوعی تقرب خاص به خداست...
علامه طباطبایی درذیل آیه می فرمایند:
"موهبت های الهی که احیاناً به بعضی ها داده می شود،
به طور گزاف و لغو و عبث نیست؛ بلکه نفوسی که این علم و حکمت به آن ها داده می شود،
با سایر نفوس بسیار تفاوت دارند. نفوس دیگر خطا کردار و تاریک و جاهلند،
ولی این نفوس این چنین نیستند و
جمله «وَ کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» نیز اشاره به همین معناست چون دلالت می کند بر اینکه
این حکم و این علم که به یوسف داده شد موهبتی ابتدایی نبود،
بلکه به عنوان پاداش به وی داده شده. چون او از نیکوکاران بود ".
قصه برادران یوسف قصه همه ماست.
برادران یوسف کنار یوسف بودند، اما یوسف را نمی شناختند .
اگر می شناختند آن دردسرها را نمی کشیدند .
رفت وآمد مصر تا کنعان چهل روزبود...
چندین چهل روز رفتند و آمدند.
یوسف را نشناختند؟
چون دنبالش نبودند .
آن ها دنبال گندم بودند نه دنبال یوسف .
به همین خاطر به گندم رسیدند اما به یوسف نه !
یعنی آدمی دنبال هر چیزی که باشد به ان می رسد.
خوشا به حال آن که دنبال یوسف باشد...
یوسف با این برنامه، میخواهد درون انسانها را متحول کند،
چرخش پیدا کنند تا بتوانند نتیجه بگیرند.
زمین تا رو به خورشید نکند از خورشید نوری دریافت نخواهد کرد خورشید درمقام خود است ،
زمین باید بچرخد و تا نچرخد از او نوری نمیگیرد.
یوسف هم میخواهد اینها را بچرخاند، چرخش بدهد تا نوری در دل اینها بتابد.
میخواهدآنها را بشکند و دگرگونشان کند.
اتهام نبود به راستی سارق بودند، چون یوسف را دزدیدند،
متهم بودند چون نبوت را ضلالت می دانستند،
روز اول حالت غرور و خامی داشتند. امروز چقدر پخته شده اند،
به خدا قسم می خورند و می دانند که
دزدی یعنی فساد در سرزمین و با سخن یوسف کنار می کشند و لجاجت نمی کنند .
احساس شرم دارند،
برادر بزرگ من از جای خودم تکان نمی خورم مگر این که پدرم به من اجازه دهد
یا آنکه خدا به من حکم دهد،
یعنی به حکم ولایت برگشته اند ،
30 سال هر روز نگران بودند که مبادا یوسف برگردد.
چنین موجوداتی هیچ گاه به کمال نمی رسد.
و بغض شان نسبت به یوسف کم نشده است.
یک نمونه از خود داستان،
هنگامی که یوسف برادر کوچک خود را به دزدی متهم می کند
این ها بلافاصله می گویند این برادری داشت که او هم دزدی کرده بود...
اتهام سرقت برای آنها
بازبینی و باز آفرینی سرقت و فعال کردن ضمیر ناخودآگاهشان است.
برادر بزرگ می گوید من برنمی گردم مگر به حکم پدر یا خدا راهی باز کند!!!
سپس می گوید:
وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ
فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى
یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ
این حرف خیلی عجیب است،
اولا خودش را از گروه جدا می کند،
بعد می گوید:
فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُف ...
با دوری پیامبر اکرم (ص)خواستند امامت را در نهانگاه چاه پنهان کنند و
آنچه حضرت فاطمه (ع)معترض بودندوروزی که گفته شودبه آنها :
یا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ
آن موقع شیعه چون بنیامین کنار یوسف است نه مقابل و مخاطب یا ایتها ...
الان جریاناتی درعالم واقع میشود که حساب برادرها دارد جدا میشود و
امامت عزیز میشود قبل از اینکه اینها بفهمند...
سوره هود
آیه 2
"أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ "
این جمله کوتاه دارای چهار نکته است:
اول اینکه غیر خدا را عبادت نکنید،
دوم اینکه تنها خدای متعال را عبادت کنید،
سوم بشارت به کسانی است که فقط خدای متعال را عبادت می کنند،
وچهارم انذارنسبت به کسانی که غیر خدا را عبادت می کنند؛
تمام دعوت قرآن در همین چهار نکته خلاصه است و
بقیه تفصیل همین یک دعوت ...
آیه 2 و 3
برای تهذیب اخلاق و حرکت به سوی کمال، باید از منازل ابتدایی آغاز کرد.
تا گام های مهم نخست برداشته نشود، سراغ منازل عالی سلوک رفتن سودی ندارد.
ازمنازل ابتدایی این مسیر،منزل «استغفار و توبه» می باشد.
در این آیات،
چهار مرحله از مراحل مهم دعوت به سوی حق بیان شده است که
دو مرحله ، اول، جنبه عقیدتی دارد و
دو مرحله بعدی جنبة عملی.
قبول اصل توحید و نبوت دو اصل اعتقادی است و
و شست وشواز گناه و بازگشت به خدا اصل عملی ...همان تخلیه و تحلیه...
تمام حقایق وحی الهی در توحید خلاصه است
توحیدی که انبیاء به آن دعوت می کنند،
این است که:
«ألا تعبدوا الّا الله،
شما را انذار می کنم که غیر خدای متعال را نپرستید
و اگر مبتلای به شرک هستید،
دو کار انجام دهید:
1- "استغفروا ربکم "
2- و بعد "توبوا إلیه "
آنگاه
"یمتعکم متاعاً حسنا "
نگران نباشید که اگر الان از این بت ها فاصله گرفتید،
تنها می مانید و امکاناتتان از دست می رود. این طور نیست.
آنچه که شما از این آلهه و بت هایی که شریک خدا قرار داده اید، دنبال می کنید،
اگر رو به خدا آورید، خدای متعال شما را در همین دنیامتمتع می کندو
متاعی هم که می دهد، متاع حسنه است.
آیه5
تصویر آدمهایی است که
درمقابل این پیام مقاومت میکنند،
"أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُواْ مِنْهُ ... "
یَثْنُونَ صدورهم،
دلهایشان را می پیچانند ، منحرف می کنند، قوای شناختی خودشون رو عمداً منحرف میکنند.
تعمداً انگار راه را میبندند برای ورود پیام به قلبشان ،
یه جورایی در واقع خودشان راپنهان میکنند.
... أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ ...
لباسهایشان را روی سرشان می کشند که مخفی شوند ...
اما...
یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ..
واژهی یَثْنُونَ صدورهم
و َ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُم
تصویری است از آدمهایی که مقاومت میکنند،
انگار نوری تابیده و اینها نمیخواهند که این نور روی آنها بتابد.
سعی میکنند پنهان شوند،
چیزهایی میخواهد وارد سینهی آنها بشود اما اینها نمیخواهند به آن اجازه ورود بدهند.
زندگی شان در تاریکی است و با این تاریکی در واقع یه جوری سازگارترند...
این تصویر امروز ما نیز هست ،
وقتی که به خاطر خیلی از
تعلقات و بستگی ها و وابستگی ها ،پوشش آداب ورسوم و فرهنگ و کار و مقتضای زمانه و ...
را بر سر می کشیم تا دیده نشویم تا خوانده نشویم برای تکالیف انجام داده خود ....
امام خامنه ای
... سورهى مبارکهى هود اینگونه شروع میشود:
”بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. الر. کتاب احکمت ایاته ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر.
الّا تعبدوا الّا اللَّه انّنى لکم منه نذیر و بشیر و ان استغفروا ربّکم ثمّ توبوا الیه "
یعنى رسالت قرآنى در درجهى اول مسألهى توحید است؛
بلافاصله بازگشت به خدا و آمرزشطلبى از خدا مطرح مىشود.
این، مربوط به همهى طبقات است؛ از پیغمبران گرفته تا درجات پایین؛
منتها گناهى که از آن استغفار مىکنیم، در ما یک چیز است؛ در پاکان و برجستگان چیز دیگرى است.
"کار پاکان را قیاس از خود مگیر "
آنها هم احتیاج دارند به استغفار؛ آنها هم احتیاج دارند که
طلب مغفرت کنند و این نقص و نرسیدن و کُندى نسبى را با طلب مغفرت از خدا جبران کنند.
در مورد ما هم که خطاها و گناهان یکى دو تا نیست؛ ما انواع و اقسام خطاها را داریم...
آیه 7
... وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ...
"عرش او بر روی آب است"
" خداوند در عرش یعنی تختش می باشد "(4حدید )
" خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است"(16 سوره ق )
این آیات اصلاً نمی خواهد برای خدا مکان تعیین کند یا نزدیکی مکانی را برساند؛
بلکه می خواهد بفهماند که خداوند متعال تدبیر عوالم خلقت و حیات انسان را در اختیار دارد؛
مثلا نمیگوید که خدا مکانا در نزدیکی رگ قلب است؛
بلکه کنایه از آن است که حیات بشر به دست خداست.
«حَبْلِ الْوَرید» رگ حیات است؛
تعابیر کنایی را نباید معنی تحت الفظی کرد، مشابه این گونه تعابیر کنایی در هر زبانی وجود دارد؛
مثلاً :
من به او از پدر و مادرش هم نزدیکترم.
منظور گوینده انس و الفت است نه نزدیکی مکانی ...
یا منظور از عرش:
هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْش ...
به چند ترجمه از این آیه دقّت فرمایید!
آیة الله مکارم شیرازی:
« او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز[ شش دوران] آفرید؛
سپس بر تخت قدرت قرار گرفت.»
ترجمه بر طبق المیزان:
« او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید،
و سپس بر عرش (مقام صدور اوامر) مستولى گشت.»
ترجمه استاد فولادوند:
« اوست آن کس که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید آن گاه بر عرش استیلا یافت.»
ترجمه مجتبوی :
«اوست که آسمانها و زمین را در شش روز- شش دوره- بیافرید،
سپس بر عرش- مقام فرمانروایى و تدبیر امور- برآمد. »
ترجمه آیتی :
«اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. سپس به عرش پرداخت. »
مترجمین هم در ترجمه ی آیه فرومانده اند؛
و هر کسی برای آیه معنایی متفاوت از دیگری ارائه داده است.
کدام معنا درست است؟
اهل بیت(ع) معنای « مستولی شدن و استیلا یافتن» را به کار برده اند و
در روایات اهل بیت(ع) عرش، به معنای مقام فرمانروایی بر مخلوقات است؛
یعنی مشیّت و اراده ی خداوند متعال از طریق عرش در عالم خلقت جریان پیدا می کند.
پس آیه ابداً نمی خواهد بگوید که معاذ الله خدا روی عرش قرار گرفته است؛
بلکه می خواهد بگوید که خداوند متعال بر عرش، استیلا و سلطه دارد.
مشابه این تعبیر در فارسی نیز رواج دارد.
مثلاً می گوییم: کجا بودی؟
می گوید: بالای سر کارگرها ...
یا سر درس و مشق بودن!
منظور از این اصطلاح تدبیر اموراست!
... وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء
و عرش او بر آب بود...
یعنی چه که عرش بر آب بود؟
عرش طبق احادیث اهل بیت(ع )
از اقسام علم خداست؛
علم خدا چگونه بر آب است؟ منظور از این آب چیست؟
طبق روایات، عرش بود قبل از آنکه زمین و آسمان و ستارگان و خورشید و ماه و ملائکه باشند.
پس در آن موقع که آب روی زمین نبود، عرش بر کدام آب بود؟
در احادیث اهل بیت(ع) این آیه با عبارات گوناگونی تفسیر شده است؛
امّا خود آن روایات نیز با زبانی سرّی بیان شده اند؛
شاید بتوان گفت که
حقیقت مائیّه،
قبل از تمام مخلوقات مادّی وجود داشته است و حقیقت موجودات از اوست.
می فرماید:
" وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ "
و هر چیز زندهاى را از آب قرار دادیم.
(الأنبیاء:30 )
یعنی تمام موجودات را.
چون در منطق قرآن کریم،تمام موجودات عالم زنده اند؛
حتّی زمین و آسمان و سنگ ...
لذا رسول الله (ص) در تفسیر « وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ » فرمودند:
«کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَ مِنَ الْمَاء
خداوند هر چیزی را از آب آفرید. »
(بحار الأنوار، ج54، ص208 )
یعنی حتّی همین آب روی زمین را هم از آب آفریده است.
پس مراد از این «آب »
غیر از آبی است که می شناسیم.
آن آبی که عرش بر آن است،
حقیقتی است که ناآشنایان با غیب، فهمی از آن ندارند؛
و آن حقیقت را از باب تشبیه،
آب گفته اند؛
چون مثل آب که شکلی ندارد ولی به هر شکلی در می آید،
آن حقیقت عرفانی نیز شکلی ندارد ولی تمام اشکال مخلوقات، ظهورات اویند.
امّا یعنی چه عرش بر آب است؟
یعنی رتبه ی وجودی عرش، برتر از رتبه ی وجودی حقیقت مائیّه می باشد.
به عبارت دیگر، آن حقیقت مائیّه، تنزّل عرش است.
خلاصه آنکه:
عرش هم مکان ندارد؛ برای اینکه از سنخ علم می باشد؛
و موجودی است منزّه از مکان؛ بلکه مکان،
خوداز حقیقت مائیّه پدید آمده؛
چنانچه مخلوقات دیگر نیز
از حقیقت مائیّه نمودار گشته اند...
"ماء "در روایات و نیز بسیاری از آیات کنایه از مقام ولایت است،
بنابراین فرماندهی و عرش الهی روی آب است،
یعنی بر ولایت ائمه معصومین(ع) است که در عصر ظهور،
حقیقت انوار هدایت الهی روی زمین تجلی کرده و ولایت روی زمین ظاهر میشود که
در روایات از آن تعبیر به
«یظهر الماء علی وجه الارض» شده است.
امام که سرچشمه حیات است اگر غیبت کرد،
در واقع غیبت حیات است (حدید/17 )
"ماء "در روایات و نیز بسیاری از آیات کنایه از مقام ولایت است،
بنابراین فرماندهی و عرش الهی روی آب است،
یعنی بر ولایت ائمه معصومین(ع) است که در عصر ظهور،
حقیقت انوار هدایت الهی روی زمین تجلی کرده و ولایت روی زمین ظاهر میشود که
در روایات از آن تعبیر به
«یظهر الماء علی وجه الارض» شده است.
امام که سرچشمه حیات است اگر غیبت کرد،
در واقع غیبت حیات است
(حدید/17 )
آن آبی که عرش بر آن است،
حقیقتی است که
تمام اشکال مخلوقات، ظهورات اویند.
و فقط آشنایان غیب(انبیا و معصومین)آن را می دانند،
و آنگونه که راسخین علم و علما در سطح فهم انسان فرموده اند ،
همان مقام ولایت می باشد...
«فی ستته ایّامٍ»؟
"یوم" در زبان عربی معانی مختلفی دارد و تنها به معنای فاصله طلوع تا غروب خورشید نیست .
یوم درعرف به معناى
پاره اى محدود از امتداد زمان است،
کم یا زیاد و
از این رو هم بر فاصله بین طلوع و غروب خورشید اطلاق مى شود و هم بر مقاطع وسیعترى از زمان...
در قرآن کریم نیز ، یوم معانی مختلفی دارد :
1- یوم به معنای متداول آن یعنی فاصله میان طلوع تا غروب خورشید .
فمن لم یجد فصیام ثلاثة ایام فی الحج
یعنی سه روزی که فاصله طلوع تا غروب خورشید را شامل می شود .
2- زمان خارج از مفهوم مادی مثل :
الیوم الاخر، یوم القیامة و ...
چرا خارج از مفهوم مادی است ؟
زیرا وقتى آسمانها و زمین طومار گونه برچیده شد، دیگر حرکت وضعى و انتقالى زمین یا کره
مطرح نیست تا از آن شب و روز و سال و ماه پدید آید، بلکه بساط متحرک و حرکت برچیده مى شود.
3- یوم به معناى ظهور نیز آمده است ،
"کل یوم هو فى شاءن "
که در این آیه یوم به معناى متعارف آن نیست ؛
زیرا خود یوم به معناى متعارف نیز شاءن جدید فیض خداست ...
مقصود این نیست که خداوند در هر شبانه روز یا در هر روز ( در مقابل شب ) کارى دارد،
زیرا خود روز هم شانى از شئون الهى و کارى از کارهاى اوست.
پس (کل یوم ) به معناى کل ظهور است،
4- به معنای دوره ، دوران ، مرحله
"تلک الایام نداولها بین الناس"
یعنی این دوران و مراحل شکست و پیروزی را به نوبت می گردانیم .
کاربرد یوم به معنای دوران و مرحله حتی در لغت محاوره و زبان گفتار هم رایج است .
امیرالمومنین علی (ع)می فرمایند:
" الدهر یومان یوم لک و یوم علیک "
روزگار دو روز (دوره) است یک دوره به نفع تو و یک دوره بر علیه توست
مشخص است که
دو روز در جمله فوق به معنای دو بیست و چهار ساعت یا دو طلوع و غروب خورشید نیست ؛
بلکه به معنای دو دوره و مرحله است .
در قرآن کریم آیه ای که دال بر آفرینش انسان در "ستة ایام " باشدنیست،
بلکه آفرینش آسمانها و زمین در شش روز یا همان " ستة ایام " بیان شده است :
وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ... ( ق/38 )
إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ... (یونس/3 )
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ...( سجده/4 )
و ...
علامه حسن زاده آملی می فرمودند:
" انسان باید به چاه در دلش برسد و باید آن قدر تلاش کند تا در دلش چشمه ای جوشان پدید آید.
اگر چاله ای بکنید و به چاه نرسید، به جایی نرسیده اید و فایده ای ندارد؛
زیرا این که بروید یک سطل از آن جا ، یک سطل از این جا آب بردارید و بریزد و بگویید من چاه دارم،
این فایده ای ندارد؛ زیرا یا خشک می شود یا می گندد؛
زیرا چشمه جوشان است که نه تمام می شود و نه گنداب می شود.
از نظر قرآن، اگر نتوانستید چاهی داشته باشید و چشمه ای جوشان در دل و قلب؛
لا اقل از جایی آب بردارید که پاک و پاکیزه باشد و آلوده نباشد."
از نظر قرآن انسان های موفق دو دسته اند:
1. یا مستنبط هستند و خودشان چشمه ای دارند و از «منبع» خودشان آب را بر می دارند؛
زیرا «نبع» و چشمه جوشان دارند؛
2. یا آن که مستمع خوبی هستند و خوب گوش می کنند و
از میان اقوال برترین اعتقاد و اقوال اعتقادی را بر می دارند و بدان ایمان می آورند:
" الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ؛
به سخن گوش فرامى دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده
و اینانند همان خردمندان. (زمر، آیه ۱۸ )
می فرماید:
لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ؛
کسی که برای او قلبی است یا آن که خوب گوش می گیرد.(ق، آیه 37 )
و با اشاره به وضعیت دوزخیان از زبان آنان نقل می کند که
اگر بهره ای از یکی از آن دو داشتند دوزخی نمی شدند:
لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل؛ اگر گوش می دادیم یا تعقل می ورزیدیم دوزخی نمی شدیم.
(ملک، آیه 10 )
اگر آیات و روایات، دایره شمول آیه فوق را محدود نکرده باشند و
اگر "ال" در القول، "ال" استغراق باشد،
مفهوم آیه چنین خواهد بود:
بشارت باد بر بندگانی که به همه سخنان یا سخن همگان گوش میسپارند و
نیکوترین آن را بر میگزینند.
اما
*ـ ابوبصیر از امام صادق (ع) درباره تفسیر آیه «الذین یستمعون القول» پرسید؛
امام فرمود:
... تسلیمشدگان در برابر اهلبیت (ع) هستند ...
* امام صادق (ع) فرمود:
... بشارت باد بر بندگانی که سخن قرآن را میشنوند و از نیکوترین آن پیروی میکنند؛
مقصود از نیکوترین آیات قرآن، محکمات قرآن است ...
شیخ طوسی در تفسیر تبیان مینویسد:
"الذین یستمعون القول» یعنی کسانی که به تلاوت قرآن گوش فرا میدهند.
«فیتبعون احسنه» اتباع از سخنان و اوامری است که مدح و ثواب به دنبال دارد و
هرحسنی مستحق مدح و ثواب نیست، مثل مباحات که حسنانداما مستحق مدح و ثواب نیستند."
و آیات :
*واتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم
* از نیکوترین آیات قرآن پیروی کنید.
و کتبنا له فی الالواح من کل شیءموعظه و تفصیلا لکل شی فخذها بقوة وأمُرقومک یأخذوا باحسنها،
و....
از مجموع آیات و روایات برمی آیدکه
«القول» عام نبوده و
مقصود آن سخن حق (کلام خداوند و ائمه معصومین علیهم السلام و اهل هدایت و ایمان) است.
و «القول »
در صورتی میتواند مفهومی عام داشته باشد که با آیات و روایات دیگری تخصیص نخورده باشد.
فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه
در ترجمه های معمول آمده که
"بشارت بده به آن دسته از مردم که صحبتهای مختلف را می شنوند و
از بین آنها احسنه را انتخاب می کنند. "
این معنا در صورتی درست است که فیتبعون "حسنه" باشد.
ولی آیه می فرماید:
فیتبعون" احسنه"
یعنی معنا باید چیز دیگری باشد.
یعنی بشارت بده به آن دسته از مردم که" کلام حسن " را می شنوند و
از بین مطالب حسن ، "احسن"را انتخاب می کنند.
مطالب" حسنه و حسنات" را می شنوند و از بین حسنات ،" احسنه" را انتخاب می کنند.
یعنی از بین خوبها، خوبتریاخوبترین را.
در احادیث داریم که" حسنه "ولایت اهل بیت(ع) است.
و اهل بیت هستند که احسنه را تعیین می کنند.
افراد مومن عموماً دنبال حسنات هستند.
در طی هفته نماز می خوانند،حتی نماز شب،
روزی یک جزء قرآن هم می خوانند و هر روز صدقه می دهند یا دنبال این هستند که
در احادیث چه اخلاقیاتی خوب است و سفارش شده است ، همان را انجام دهند...اینها حسنه است ،
امااز احسنه چه انجام می دهند؟
المیزان :
"و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغته وانتم لا تشعرون " :
(و آنچه را که از ناحیه پروردگارتان نازل شده و بهترین حدیث است ،
پیروی کنید قبل از اینکه عذاب بطور ناگهانی و در حالیکه بی خبرهستیدبه شمابرسد )
این خطاب هم در ادامه گفتار سابق ، عام است و شامل مؤمن و کافر می گردد.
می فرماید از بین آنچه از ناحیه خدا نازل شده ، بهترینش را پیروی کنید.
و مراد از(احسن ما انزل ) خطابهایی است که
به طریقه بکار بردن حق عبودیت در راه پیروی خطابهای الهی اشاره می کند و
با باطن انسان سروکار دارد،چه آنها که مربوط به عقایداست وچه آنها که مربوط به اعمال می باشد،
مانند دعوت به تقوی و اخلاص در دین واستغراق ذکر خدا و حب او،
چون پیروی از این دعوتها انسان را به حیاتی طیب زنده می کند و
روح ایمان را در او می دمد و اعمال او را صالح می سازد و
او را داخل درولایت خدا می نماید و این امر کرامتی است که
مافوق آن کرامتی قابل تصور نیست:
قبل از اینکه ناگهان و غفلتا عذاب بر شما نازل شود و فرصت توبه و اصلاح از دست برود،
ازاین خطابها و دعوات الهی پیروی کنید.
و در تفسیر نمونه:
بعد از پیمودن مرحله "انابه " و "اسلام " سخن از مرحله سوم که
مرحله عمل است به میان آورده مى افزاید:
" از بهترین دستوراتى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید،
پیش از آنکه عذاب الهى به طور ناگهانى به سراغتان آید در حالى که از آن خبر ندارید"
و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون .
و به این ترتیب مسیر وصول به رحمت خدا سه گام بیشتر نیست :
گام اول توبه و پشیمانى از گناه و روى آوردن به سوى خدا است .
گام دوم ایمان و تسلیم در برابر فرمان او.
گام سوم عمل صالح است .
و بعد از این سه گام ورود در دریاى بیکران رحمتش طبق و عده اى که فرموده قطعى است ،
هر چند بار گناهان انسان سنگین باشد.
در اینکه منظور از اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم
"از بهترین چیزى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید "چیست؟
مفسران احتمالات متعددى داده اند.
آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد این است که
دستوراتى که از سوى خداوند نازل شده مختلف است بعضى دعوت به واجبات و بعضى مستحبات ،
و بعضى مشتمل بر اجازه مباحات است ،
منظور از احسن انتخاب واجبات و مستحبات مى باشد، با توجه به سلسله مراتب آنها.
بعضى نیز آن را اشاره به قرآن در میان کتب آسمانى دانسته اند
به قرینه آنچه در آیه 23 همین سوره زمر آمده است که
قرآن را "احسن الحدیث "(بهترین سخن ) نامیده :
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى .
آیه 23
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
آیات قبل درمذمت کفارومنافقین وافرادی است که تکذیب میکنند،افترامیبندندو زیربارحق نمیروند،
از این آیه به بعد وصف مومنین است در مقابل مکذبین و منافقین و کفار،
افرادی که کنار ایمان و باورشان، عمل صالح هم انجام میدهند،
اما در آیه،
یک شرط اضافه گذاشته که این شرط اضافه مهم است
عموما در آیات همراه آمنوا ، عملوا الصالحات است
ولی در این آیه خدا میفرماید:
آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا ...
" أخبَتوا"
از ریشه «خبت» به معنی زمین صاف و وسیعی که
انسان به راحتی و با اطمینان می تواند در آن گام بردارد.
»اخبتوا» یعنی
تسلیم شدن یعنی هماهنگ بودن .
کسانی که خودشان را با امام و برنامه های امام هماهنگ می کنند.
کسانی که با کل برنامه های خداوند در نظام عالم هماهنگ هستند
می توانند درپیاده کردن کل برنامه های نظام عالم در عمق عالم (دنیا) بسیار موثرباشند.
در دعای روز 15 ماه مبارک رمضان می خوانیم :
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَهِ" المُخْبتینَ "....
یا در زیارت امین الله :
"إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِینَ إِلَیْکَ ..."
خدایا قلب مخبتین حیران تو است...
یا امام صادق (ع) در باب زیارت حضرت ابوالفضل (ع) میفرماید:
"فجمع الله بیننا و بینک و بین رسوله واولیائه فی" منازل المخبتین":
پس خداوند بین ما و بین تو (عباس) و رسول ما و اولیائش در منازل مخبتین جمع کند. "
(کامل الزیارات ص 257 )
"مخبتین" چه کسانی هستند؟
یک عده اصلاً اهل اطاعت پروردگار عالم نیستند،
یک عده اهل اطاعت هستند،
اما اطاعتشان گاه توأم با جهل است، گاه با بیرغبتی و اکراه است و گاه با اجبار،
اما مخبتین همهی پیمانه شان را پر میکنند،
آنهابه خدای خودمعرفت پیداکرده؛ایمان قلبی آوردهومقابل اونه تنها کمترین گردنکشی ندارند،بلکه خاشعاند.
سینهی برخی به روی کفر گشاده شده است،
سینه برخی رو به کفر نیست،
اما در مقابل حق نیز ضیق و تنگ است،
و برخی دیگر «الم نشرح لک صدرک» هستند
و مصداق«وشرح للاسلام صدراً»میباشند،سینه آنها برای معرفت خدا وپذیرش اسلام باز است ووسعت دارد.
در آیه 35 سوره مبارکه حج، بعد از بشارت به "مخبتین"،
چهار صفت برای ایشان برمی شمرد و چنین می فرماید:
*...وَ بَشرِ الْمُخْبِتِینَ
* الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ و
*َ الصابرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ و
*َ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُون
1.مخبتین کسانی هستند که هرگاه نام خداو ذکرخدا به میان میآید، دلهایشان ازشوق وخوف به تپش میافتد،
2.وقتی مصیبتی به آنها میرسد، صابر و مقاوم هستند،
3.اقامه نماز میکنند و
4. از آن چه خدا به آنها رزق داده، انفاق میکنند.
استاد صفایی در کتاب «وارثان عاشورا» می فرماید:
«رحمت خدا به محسنین نزدیک است، اما وصال رحمت در گرو اخبات و انکسار است.
چون عبد دیوارهایش ریخته و محدودیتش شکسته و
از آنچه که به او عنایت مى شود به غرور و قدرت گرفتار نمى شود و
خود را نمى بیند و اناالحق نمى زند که هو الحق مى زند. «
تضرع...خفیه ..
یک مرحله است
خوف وطمع هم
شرط بعدی برای محسن بودن...
محسن بودن ..نیکو شدن عمل ..عمل خوب را خوب وتام به انجام رساندن است...
محسن بودن ..اجر صبر وتقوی ست از تقوی اوج گرفتن ست...
...با این همه
إِنَّ رَحْمَتَ اللَّه
"ِ قَرِیبٌ "
مِنَ الْمُحْسِنِینَ..
از محسنین که باشی رحمت اش به تو "نزدیک" خواهد شد ..
برای وصال به رحمت او ..باید به خبت برسی یعنی بشکنی..
واخبتوا ..
وبشر المخبتین...
کسی که وجل بودن قلبش در برابر حق او را به خشوع و ذلت در پیشگاه رب رسانده تا آنجا که
نماز را هم بخواند وهم اقامه کند...واهل انفاق باشد ورسیدن به بر..
دل ِمنکسر،
در عمل در اقوال در لباس ...موثر است..
اخبات آن انکسار باطنی ست که تورا به حالت اغاثه می افکند وحال اضطرار را برایت مستدام میکند..
آنچنان که در لحظه لحظه ی لیل ونهارت انگار دلت به سجده افتاده...
فرمود...
آیا تو همان نیستی که حجر ویارانش را کشتی...
أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ،
وَأَصْحابَهُ الْعابِدِینَ الُمخْبِتِینَ،
الَّذِینَ کَانُوا
یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ،
وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،
وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ،
فَقَتَلْتَهُمْ ....
اى معاویه! آیا تو همان نیستى که حجر و یارانش را که عابد و مخبتین بودند، به قتل رساندى؟
آنان که از بدعتها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهى از منکر مىکردند؛...
(بحارالانوارج44/ص213/امام حسین علیه السلام )
وجلت قلب مخبتین می تواند هزاران سال نوری و شمسی وقمری!..دل بلرزاند..
حسین...
راه وجلت قلوبهم را با اخبات هموار کرده،
آرام کرده.. که یکی از معانی مخبت دل آرام است....
آیه 35
«إِجْرام» از ماده «جَرْم» (بر وزن جهل) به معنى چیدن میوه نارس و هر کار ناخوش آیندى ،
و همچنین به وادار کردن کسى به گناه نیز اطلاق مى شودو
از آنجا که انسان در ذات و فطرت خود، پیوندى با معنویت و پاکى دارد،
انجام گناهان او را از این پیوند الهى جدا مى سازد.
بعضى عقیده دارند:
ضمیربه نوح برمیگرددوسیاق کلام در رابطه با نوح و قومش میباشد.
پس آیه درباره پیامبر اسلام نیست، بلکه مربوط به حضرت نوح است;
زیرا آیات همه مربوط به او بوده و آیات آینده نیز از او سخن مى گوید،
پس این آیه هم، مربوط به نوح است.
ولى برخی عقیده دارند:
ضمیر به پیامبراکرم (ص)برمی گرددو آیه «جمله معترضه» است که
در تایید وتاکید مفاد کلام است.چون هرچه درباره نوح(ع)در این آیات آمده است،
همه صیغه غایب است،ولی این آیه به صورت مخاطب مى باشدو
اگر آیه درباره «نوح» باشد،«یَقُولُون» فعل مضارع و «قُل»فعل امر،احتیاج به تقدیر دارد.
و احادیث آیه را در برابر کفار «مکّه» می داند. (تفسیر «برهان» ذیل همین آیه )
آیا گفتن این که
اگر این سخن افتراء است
گناهش به گردن ما،
می تواند اثبات حقانیت باشد و
مردم را موظف به اطاعت و پیروى کند؟!
کافرین به خالقیت خداوند اعتقاد وایمان داشتند ،
به الوهیت خداوند اعتقاد و ایمان داشتند،
ولی ربوبیت الهی را در زندگی خود قبول نداشتند و اینکه شخصی چون خودشان از طرف خداوند
برای آنها محدوده تعیین کند را قبول نداشتند و برای توجیه خود بهانه های ماورایی می بافتند ،
چرا فرشته نازل نشد...از کجا که این سخن خدا باشد و خودت نبافته باشی،
وچون هدف این توجیهات رسیدن به حقیقت نیست و بهانه است که
درآیه قبل می فرماید که نصایح من شمارا سود نمی بخشد و...
خداوند می فرماید اعراض کن از اینها ...
اصطلاحاتی که در فارسی وجوددارددر عربی نیز هست ،
مثل فارالتنور
آب از تنور جوشید
معادل کارد به استخوان رسیدن...
حقیقت" فعلی اجرامی" این است که
سخنان ما مطابق فطرت و مبتنی بر استدلال هاى عقلى است،
به فرض محال، که از طرف خدا هم نباشیم، گناهش به گردن ما،
ولى استدلالات عقلى و فطری که ثابت است، و شما با مخالفت آن همواره در گناه خواهید بود،
گناهى مستمر و پایدار. («تُجْرِمُون» صیغه مضارع است و دلالت بر استمرار )
یعنی گناه هرکس بر گردن خودش است،
ولا تزر وازره وزر اخری...
آیه 37
کشتی را برای آب می سازند،
اما آن رادر آب نه،
بلکه در خشکی می سازند.
کشتی را باید در خشکی ساخت.
بهشت چیزی شبیه کشتی است و آخرت همچون دریا و دنیا به خشکی و کویر می ماند.
طاعات ، عبادات و همه خوبی ها و زیبایی های دیگر که در دنیا انجام می دهیم
همانند کشتی ساختن است.
کسانی که احتمال آخرت را نمی دهند مانند قوم نوح اند،
چنین مردمی همان رفتاری را خواهند داشت که قوم نوح(ع) با نوح داشتند.
نوح کشتی می ساخت و بی باوران به قیامت او را به سخره گرفته و به او طعنه می زدند و
او را مسخره می کردند:
در بیـــابــانی که چــاه آب نیـسـت
می کند کشتـی چه نادان ابلهـی است
اما نوح بی هیچ اعتنا و توجهی کار خود را می کرد،
زیرا فرمان حق بود...
آیه 41هود
وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها...
وقتی امرسوار شدن به کشتی را به نوح نبی دادند،
"بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "
یعنی این کشتی حرکت و سکونش با بسم الله بود.
مأموریت داشت که تحت اراده الهی هرجا خواست برود.
در احادیث آمده است:
"کانت مأموره "مأموریت داشت،
صاحب شعور بود.شعور مختص به کشتی نبود.
بلکه آب و موج و آسمان و زمین
(َقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی)ُ کوههایی که آنجا بودند نیز...
نوح، مظهر ارادهی الهی شده بود،
چون فانی در اراده رب شده بود. چیزی از خودش نداشت،
"بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "
کشتی با بسم الله حرکت میکرد.
به ما امر شده وقتی هر کاری را میخواهید انجام بدهید،بسم الله بگویید،
"کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ "
(تفسیر الامام العسکری/ص25 )
هرکاری را میخواهید شروع کنید، اگر بسم الله نگویید،
آن کار ابتر میشود. ادامه پیدا نمیکند. بقا ندارد.
مرحوم علامه میفرمایند:
" هرچقدر این بسم الله که گفته میشود، از لفظ عبور کند و به معنا و حقیقت برسد،
هرچه در حقیقت عزیزتر شود، این گره میخورد به حضرت حق.
اخلاص که بیشتر میشود این لفظ و ظاهر را به باطنی گره زده که
آن اسماء الهی میشود. به مقداری که آنها بقا دارند این بقا پیدا میکند. "
اگر کسی واقعا ایمان بیاورد،همان طوری که
کشتی را با برداشتن لنگر و اهتزاز بادبان به حرکت در می آورد،
و با کشیدن بادبان و انداختن لنگر کشی را از حرکت باز می دارد،
بتواند با بسم الله این کار را بکند؛
زیرا هر دو سبب هستند یکی مادی و آن دیگر معنوی؛ بلکه سبب معنوی قوی تر است.
وقتی نفس انسان و روح انسان از کالبد جدا میشود تازه میفهمدکه
این سالیان طولانی در چه بندی بوده است. و چقدر خودش را محدود کرده بوده است.
با سیر روح، بدن هم باید سیر کند.وقتی نفس قوت پیدا کند، بدن هم میتواند اینطور سیر بدهد.
همچنان که
عاصف بن برخیا تخت بالقیس را با همه عظمتش چهار هزار کیلومتر انتقال میداد و جا به جا میکرد.
کاری که نوح(ع) کرد که کشتی به امر او با بسم الله حرکت میکرد،
در آدمی قابل انجام است.
اختصاصی به نوح نداشت.
منتهی آغازش را با این «بسم الله » گفتنها در هر کاری گذاشتند.
که این کار ما را با خدا مرتبط میکند.
هرچقدر این گره قویتر شود و جلوتر برود و عمیقتر شود و
مظهریت این نسبت به اسم الهی بشتر شود،
یعنی هرچه باور ما نسبت به این بسم الله بیشتر شود و فهم و شعور ما بالاتر برود
این نسبت به بسم الله کارا تر میشود.
اینکه میگویند:
در هر حرکت کوچک و سادهای بسم الله بگویید،
این بسم الله نازل آن مقام است.
یعنی دارد ما را به آنجا دعوت میکند. ظرفیت سازی میکند.
هر بسم الله که میگوییم، هرقدر این توجه در وجود ما ایجاد شود،
این بسم الله ما را به آن موطن نزدیک میکند.
بسم الله فقط به لفظ نیست. لفظ هم یکی از مظاهر وجودیاش است.
یعنی کسی که در حالت توجه به خداست، تمام حرکات و سکناتش بسم الله است.
وقتی نوح میگوید:
"بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "
مختص به آن لحظه نبوده است.
بلکه یک ظهور از ظهورات حال نوح است،
تمام زندگی نوح بسم الله بوده است.
یعنی انبیای الهی به جایی میرسند که هر حرکت و سکونشان به امر رب است.
اینطور نیست که فقط به حالت بیان وحی به امر رب باشند.
تمام لحظه لحظه زندگی اینها به امر رب میشود.
یعنی انسان به جایی میرسد که با خدا محشور است.
هیچ بُعدی بین او نیست.
همه لحظاتش لحظات قرب است.
همه لحظاتش لحظات ذکر است.
این انسان را این نبی را خدا در قرآن به ما معرفی میکند،کشتی لنگر نداشته که
بایستند به بسم الله....
نقطه آغاز
از همین بسم اللههای ساده است.
نگوییم:
او نوح نبی بود. او کجا و ما کجا؟
آنها دارند یاد میدهندکه ما از کجا آغاز کنیم.
همین بسم اللههای کوچک نیز ما را به قدرت لا یزال الهی وصل میکند.
در قرآن اینکه چه مقدار به یک نبی پرداخته شده،نشان دهنده نقش آن نبی در امت ختمی است.
حضرت هود(ع) با اینکه اولوالعزم نیست، ولی از انبیای شاخص در قرآن است و
حدود هشتاد آیه در قرآن در مورد هود و رسالتش و نتایجش در قرآن کریم ذکر شده است.
ویک سوره مستقل هودوسوره احقاف که مربوط به قوم عاد میشود...
نقل است که حدود 760 سال دوران نبوت حضرت هود(ع) بوده است و
اولین نبی که به عربی تکلم میکرد حضرت هود (س)است.
مفسران بر این باورند که جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که
پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛
وقتی حضرت هود با رسالت الهی بر قومش وارد شد، خصوصیاتی در قوم هود بود که
باعث مخالفت جدی آنها با حضرت هود شد.
این خصوصیات در سوره های مختلف بنابر لزوم آمده است.
تفاخر و تکبرو اشرافیت و مرفهان بی درد (مؤمنون آیه ۳۱ و ۳۴)
ارتجاع و واپسگرایی(اعراف آیه ۶۵ تا ۷۰)
بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی
(اعراف/۶۵ و مؤمنون /۳۱ تا ۳۴۵ و شعراء /۱۲۳ تا ۱۳۲)
و گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء(توبه آیه ۶۸ و ۷۰)
و استکبار و سرکشی (هود/ ۵۹)
بعد ازطوفان نوح و تطهیرجامعه برگشت به روش های غیراخلاقی وخرافی نیاکان (احقاف/۲۱و۲۳)
و ظلم و ستم به دیگران و توده های مردم (هود/ ۸۹ و ۱۰۱...)و ....
در آیات این سوره
در گفتگوی هود با قومش کم کم خصوصیات قوم آشکار میشود. دعوت هود بر سه اساس است :
رسالت،
معادو
ربوبیت الهی،
اما اگر قوم هودحتی به یکی از این سه اقرار میکردند،
تمام ارزش گذاریهاو روابط اجتماعی آنها به هم میخورد.
آیه ۵۳ سوره هود می فرمایدکه
عادیان به سبب رشد و شکوفایی تمدن خویش واپسگرایی و ارتجاع را دامن زدند و
به آیین پیش از نوح بازگشتند و از استبصاری که
پس از توفان نوح به دست آورده بودند (عنکبوت آیه ۳۸) دست کشیدند و
به بت ها و آیین نیاکان خویش یعنی پرستش آن ها بازگشتند.
وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن خودرا از آموزه های الهی بی نیاز می دیدند و
وقتی در مقابل دعوت هود(ع) قرار گرفتند که به معاد باور داشته باشید نتوانستند،
زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه نمی دیدند ،
با نگاه مادی واستکباری که داشتند، چیزی برایشان نمیماند.
و تمام سیستم ارزش گذاری جامعه زیر و رو میشد.
ارزشها در قوم هود
براساس قدرت و ثروت و تفاخربود
اگر ارزشها براساس ایمان به خدا باشد این دسته کجا قرار میگیرند؟
به تعبیر قرآن ملأ...
ملأ در زبان عربی همان چیزی است که چشم را پرمی کند.
ملأ کسانی هستند که چشم مردم را پر کردند.
چهرههای مشهور،آنهایی که دیگران آنها را میشناختند.
کسی که چهره میشود درخطر شدیدی قرار دارد که مردم را به خود دعوت کند،
چه چهره مذهبی ، چه سیاسی یا فرهنگی و...
این یکی از خصوصیات قوم عاد است.
«الَّذِینَ کَفَرُوا» اینها به خدای متعال کفر ورزیدند.
یعنی آن ارزشهایی که پایه ریزی کرده بودند و با آن رشد کرده بودند با قبول خدا سازگار نبود.
نمیشد خدا را قبول کنند و ارزشها را هم داشته باشند.
"وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ "
اینها مبدأ را قبول داشتند.
اما معاد رانه...
خدا را قبول داشتند،
اما خدایی که معادی ندارد.
چون خدای بدون معادبیخطر است.
لذا در طول دوران بشریت مشرکین،
خدا را قبول داشتند اما معاد را انکار میکردند.
وچون معاد را انکار می کردند رسولان الهی راهم که به معاد می خواندند را انکار می کردند.
انکار معاد بحث بسیار جدی قرآن است،
به تعبیر امیرالمؤمنین (ع ):
اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار میکند به اندازه همینجا است.
مقیاسها و قیاسها اثر گذارند.
اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،
رفتارش رفتار قوم عاد است هر چند گفتارش گفتار قوم عاد نباشد.
رفتار هردو در لایههای پنهانی یکی است.
اینکه خدا جریان عاد را در مقابل هود مطرح میکند، فکر نشود که
اینها تافتهی جدا بافته بودند و مبتلا شدند. ممکن است رگههایی از این تفکر در وجود ما هم باشد.
شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح میکند و
در بسیاری از جاهایی که بحث آسیبها را مطرح میکند، تنها راه نجات را باور به معاد میداند.
هرچقدر جامعه و فردی باور به معاد در او قویتر شود تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.
کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.
اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است،
سنتهای دنیا به عنوان ارزشهای دنیا حاکم بر او نیست.
موسی(ع) در مقابل فرعون،نوح در مقابل قومش،هود(ع) در مقابل قومش میگویند:
«فکیدونی» همه کیدهایتان را جمع کنید و در مقابل من به کار بیاندازید.
چون به خدا باور دارد. و الا با ارزش های دنیایی آنها غلبه داشتند.
آیادر معادلهها و ارزش گذاریها نقطه مرکزی ما دنیاست؟
آیا بر اساس قوانین این دنیا روابط را چیده ایم؟