سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه هود (2)

آیه 23

 إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ 

 آیات قبل درمذمت کفارومنافقین وافرادی است که تکذیب می‌کنند،افترامی‌بندندو زیربارحق نمی‌روند،

 از این آیه به بعد وصف مومنین است در مقابل مکذبین و منافقین و کفار،

 افرادی که کنار ایمان و باورشان، عمل صالح هم انجام می‌دهند،

اما در آیه،

 یک شرط اضافه گذاشته که این شرط اضافه مهم است

عموما در آیات همراه آمنوا ، عملوا الصالحات است

 ولی در این آیه خدا می‌فرماید:

آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا ...

" أخبَتوا"

 از ریشه «خبت» به معنی زمین صاف و وسیعی که

انسان به راحتی و با اطمینان می تواند در آن گام بردارد.

  »اخبتوا» یعنی

 تسلیم شدن یعنی هماهنگ بودن .

 کسانی که خودشان را با امام و برنامه های امام هماهنگ می کنند.

کسانی که با کل برنامه های خداوند در نظام عالم هماهنگ هستند

 می توانند درپیاده کردن کل برنامه های نظام عالم در عمق عالم (دنیا) بسیار موثرباشند.

در دعای روز 15 ماه مبارک رمضان می خوانیم :

اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَهِ" المُخْبتینَ "....

یا در زیارت امین الله :

 "إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِینَ إِلَیْکَ ..."

خدایا قلب مخبتین حیران تو است...

یا امام صادق (ع) در باب زیارت حضرت ابوالفضل (ع) می­فرماید:

 "فجمع الله بیننا و بینک و بین رسوله واولیائه فی" منازل المخبتین":

 پس خداوند بین ما و بین تو (عباس) و رسول ما و اولیائش در منازل مخبتین جمع کند. "

 (کامل الزیارات ص 257 )

"مخبتین" چه کسانی هستند؟

یک عده اصلاً اهل اطاعت پروردگار عالم نیستند،

یک عده اهل اطاعت هستند،

 اما اطاعت‌شان گاه توأم با جهل است، گاه با بی‌رغبتی و اکراه است و گاه با اجبار،

 اما مخبتین همه‌ی پیمانه شان را پر می‌کنند،

 آنهابه خدای خودمعرفت پیداکرده؛ایمان قلبی آوردهومقابل اونه تنها کمترین گردنکشی ندارند،بلکه خاشع‌اند.

سینه‌ی برخی به روی کفر گشاده شده است،

سینه برخی رو به کفر نیست،

 اما در مقابل حق نیز ضیق و تنگ است،

 و برخی دیگر «الم نشرح لک صدرک» هستند

 و مصداق«وشرح للاسلام صدراً»می‌باشند،سینه آنها برای معرفت خدا وپذیرش اسلام باز است ووسعت دارد.

در آیه 35 سوره مبارکه حج، بعد از بشارت به "مخبتین"،

 چهار صفت برای ایشان برمی شمرد و چنین می فرماید:

*...وَ بَشرِ الْمُخْبِتِینَ‏

* الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ و

*َ الصابرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ و

*َ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُون

1.مخبتین کسانی هستند که هرگاه نام خداو ذکرخدا به میان می‌آید، دل‌هایشان ازشوق وخوف به تپش می‌افتد، 

2.وقتی مصیبتی به آنها می‌رسد، صابر و مقاوم هستند،

3.اقامه نماز می‌کنند و

4. از آن چه خدا به آنها رزق داده، انفاق می‌کنند.

استاد صفایی در کتاب «وارثان عاشورا» می‌ فرماید:

 «رحمت خدا به محسنین نزدیک است، اما وصال رحمت در گرو اخبات‏ و انکسار است. 

چون عبد دیوارهایش ریخته و محدودیتش شکسته و

 از آن‏چه که به او عنایت مى ‏شود به غرور و قدرت گرفتار نمى ‏شود و 

خود را نمى ‏بیند و اناالحق‏ نمى ‏زند که‏ هو الحق‏ مى ‏زند. «

 

تضرع...خفیه ..

یک مرحله است

خوف وطمع هم

 شرط بعدی برای محسن بودن...

محسن بودن ..نیکو شدن عمل ..عمل خوب را خوب وتام به انجام رساندن است...

محسن بودن ..اجر صبر وتقوی ست از تقوی اوج گرفتن ست...

...با این همه

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّه

"ِ ‏قَرِیبٌ "

مِنَ الْمُحْسِنِینَ..

از محسنین که باشی رحمت اش به تو "نزدیک" خواهد شد ..

برای وصال به رحمت او ..باید به خبت برسی یعنی بشکنی..

واخبتوا ..

وبشر المخبتین...

کسی که وجل بودن قلبش در برابر حق او را به خشوع و ذلت در پیشگاه رب رسانده تا آنجا که

 نماز را هم بخواند وهم اقامه کند...واهل انفاق باشد ورسیدن به بر..

دل ِمنکسر،

 در عمل در اقوال در لباس ...موثر است..

اخبات آن انکسار باطنی ست که تورا به حالت اغاثه می افکند وحال اضطرار را برایت مستدام میکند..

آنچنان که در لحظه لحظه ی لیل ونهارت انگار دلت به سجده افتاده...

فرمود...

آیا تو همان نیستی که حجر ویارانش را کشتی...

أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ،

وَأَصْحابَهُ الْعابِدِینَ الُمخْبِتِینَ،

 الَّذِینَ کَانُوا

 یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ،

وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،

وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ،

فَقَتَلْتَهُمْ ....

اى معاویه! آیا تو همان نیستى که حجر و یارانش را که عابد و مخبتین بودند، به قتل رساندى؟

آنان که از بدعت‏‌ها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهى از منکر مى‌‏کردند؛...

 (بحارالانوارج44/ص213/امام حسین علیه السلام )

وجلت قلب مخبتین می تواند هزاران سال نوری و شمسی وقمری!..دل بلرزاند..

حسین...

راه وجلت قلوبهم را با اخبات هموار کرده،

 آرام کرده.. که یکی از معانی مخبت دل آرام است....  

آیه 35

«إِجْرام» از ماده «جَرْم» (بر وزن جهل) به معنى چیدن میوه نارس و هر کار ناخوش آیندى ،

و همچنین به وادار کردن کسى به گناه نیز اطلاق مى شودو

از آنجا که انسان در ذات و فطرت خود، پیوندى با معنویت و پاکى دارد،

انجام گناهان او را از این پیوند الهى جدا مى سازد.

بعضى عقیده دارند:

ضمیربه نوح برمیگرددوسیاق کلام در رابطه با نوح و قومش می‌باشد.

پس آیه درباره پیامبر اسلام نیست، بلکه مربوط به حضرت نوح است;

زیرا آیات همه مربوط به او بوده و آیات آینده نیز از او سخن مى گوید،

پس این آیه هم، مربوط به نوح است.

ولى برخی عقیده دارند:

ضمیر به پیامبراکرم (ص)برمی گرددو آیه «جمله معترضه» است که

در تایید وتاکید مفاد کلام است.چون هرچه درباره نوح(ع)در این آیات آمده است،

همه صیغه غایب است،ولی این آیه به صورت مخاطب مى باشدو

اگر آیه درباره «نوح» باشد،«یَقُولُون» فعل مضارع و «قُل»فعل امر،احتیاج به تقدیر دارد.

و احادیث آیه را در برابر کفار «مکّه» می داند. (تفسیر «برهان» ذیل همین آیه )

آیا گفتن این که

 اگر این سخن افتراء است

گناهش به گردن ما،

می تواند اثبات حقانیت باشد و

 مردم را موظف به اطاعت و پیروى کند؟!

کافرین به خالقیت خداوند اعتقاد وایمان داشتند ،

به الوهیت خداوند اعتقاد و ایمان داشتند،

ولی ربوبیت الهی را در زندگی خود قبول نداشتند و اینکه شخصی چون خودشان از طرف خداوند

 برای آنها محدوده تعیین کند را قبول نداشتند و برای توجیه خود بهانه های ماورایی می بافتند ،

چرا فرشته نازل نشد...از کجا که این سخن خدا باشد و خودت نبافته باشی،

وچون هدف این توجیهات رسیدن به حقیقت نیست و بهانه است که

 درآیه قبل می فرماید که نصایح من شمارا سود نمی بخشد و...

خداوند می فرماید اعراض کن از اینها ...

اصطلاحاتی که در فارسی وجوددارددر عربی نیز هست ،

مثل فارالتنور

آب از تنور جوشید

 معادل کارد به استخوان رسیدن...

حقیقت" فعلی اجرامی" این است که

 سخنان ما مطابق فطرت و مبتنی بر استدلال هاى عقلى است،

به فرض محال، که از طرف خدا هم نباشیم، گناهش به گردن ما،

ولى استدلالات عقلى و فطری که ثابت است، و شما با مخالفت آن همواره در گناه خواهید بود،

گناهى مستمر و پایدار. («تُجْرِمُون» صیغه مضارع است و دلالت بر استمرار )

یعنی گناه هرکس بر گردن خودش است،

ولا تزر وازره وزر اخری...

آیه 37

کشتی را برای آب می سازند،

 اما آن رادر آب نه،

بلکه در خشکی می سازند.

 کشتی را باید در خشکی ساخت.

بهشت چیزی شبیه کشتی است و آخرت همچون دریا و دنیا به خشکی و کویر می ماند.

طاعات ، عبادات و همه خوبی ها و زیبایی های دیگر که در دنیا انجام می دهیم

 همانند کشتی ساختن است.

کسانی که احتمال آخرت را نمی دهند مانند قوم نوح اند،

چنین مردمی همان رفتاری را خواهند داشت که قوم نوح(ع) با نوح داشتند.

نوح کشتی می ساخت و بی باوران به قیامت او را به سخره گرفته و به او طعنه می زدند و

 او را مسخره می کردند:

در بیـــابــانی که چــاه آب نیـسـت

می کند کشتـی چه نادان ابلهـی است

اما نوح بی هیچ اعتنا و توجهی کار خود را می کرد،

زیرا فرمان حق بود...  


آیه 41هود

وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها...‏

وقتی امرسوار شدن به کشتی را به نوح نبی دادند،

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

یعنی این کشتی حرکت و سکونش با بسم الله بود.

 مأموریت داشت که تحت اراده الهی هرجا خواست برود.

در احادیث آمده است:

 "کانت مأموره "مأموریت داشت،

 صاحب شعور بود.شعور مختص به کشتی نبود.

بلکه آب و موج و آسمان و زمین

 (َقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی)ُ کوه‌هایی که آنجا بودند نیز...

نوح، مظهر اراده‌‌ی الهی شده بود،

 چون فانی در اراده رب شده بود. چیزی از خودش نداشت،

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

کشتی با بسم الله حرکت می‌کرد.

به ما امر شده وقتی هر کاری را می‌خواهید انجام بدهید،بسم الله بگویید،

 "کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ "

 (تفسیر الامام العسکری/ص25 )

هرکاری را می‌خواهید شروع کنید، اگر بسم الله نگویید،

آن کار ابتر می‌شود. ادامه پیدا نمی‌کند. بقا ندارد.

مرحوم علامه می‌فرمایند:

" هرچقدر این بسم الله که گفته می‌شود، از لفظ عبور کند و به معنا و حقیقت برسد،

هرچه در حقیقت عزیزتر شود، این گره می‌خورد به حضرت حق.

 اخلاص که بیشتر می‌شود این لفظ و ظاهر را به باطنی گره زده که

آن اسماء الهی می‌شود. به مقداری که آنها بقا دارند این بقا پیدا می‌کند. "

اگر کسی واقعا ایمان بیاورد،همان طوری که 

کشتی را با برداشتن لنگر و اهتزاز بادبان به حرکت در می آورد، 

و با کشیدن بادبان و انداختن لنگر کشی را از حرکت باز می دارد،

 بتواند با بسم الله این کار را بکند؛

 زیرا هر دو سبب هستند یکی مادی و آن دیگر معنوی؛ بلکه سبب معنوی قوی تر است.

وقتی نفس انسان و روح انسان از کالبد جدا می‌شود تازه می‌فهمدکه

 این سالیان طولانی در چه بندی بوده است. و چقدر خودش را محدود کرده بوده است. 

با سیر روح، بدن هم باید سیر کند.وقتی نفس قوت پیدا ‌کند، بدن هم می‌تواند اینطور سیر بدهد.

 همچنان که 

عاصف بن برخیا تخت بالقیس را با همه عظمتش چهار هزار کیلومتر انتقال می‌داد و جا به جا می‌کرد.

کاری که نوح(ع) کرد که کشتی به امر او با بسم الله حرکت می‌کرد،

 در آدمی قابل انجام است.

اختصاصی به نوح نداشت. 

منتهی آغازش را با این «بسم الله » گفتن‌ها در هر کاری گذاشتند.

 که این کار ما را با خدا مرتبط می‌کند. 

هرچقدر این گره قوی‌تر شود و جلوتر برود و عمیق‌تر شود و 

مظهریت این نسبت به اسم الهی بشتر شود،

 یعنی هرچه باور ما نسبت به این بسم الله بیشتر شود و فهم و شعور ما بالاتر برود

 این نسبت به بسم الله کارا تر می‌شود.

اینکه می‌گویند:

در هر حرکت کوچک و ساده‌ای بسم الله بگویید،

این بسم الله نازل آن مقام است.

 یعنی دارد ما را به آنجا دعوت می‌کند. ظرفیت سازی می‌کند.

 هر بسم الله که می‌گوییم، هرقدر این توجه در وجود ما ایجاد شود،

 این بسم الله ما را به آن موطن نزدیک می‌کند. 

بسم الله فقط به لفظ نیست. لفظ هم یکی از مظاهر وجودی‌اش است.

یعنی کسی که در حالت توجه به خداست، تمام حرکات و سکناتش بسم الله است.

وقتی نوح می‌گوید:

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

مختص به آن لحظه نبوده است.

بلکه یک ظهور از ظهورات حال نوح است،

تمام زندگی نوح بسم الله بوده است.

یعنی انبیای الهی به جایی می‌رسند که هر حرکت و سکونشان به امر رب است.

 اینطور نیست که فقط به حالت بیان وحی به امر رب باشند.

 تمام لحظه لحظه زندگی اینها به امر رب می‌شود.

 یعنی انسان به جایی می‌رسد که با خدا محشور است.

 هیچ  بُعدی بین او نیست.

همه لحظاتش لحظات قرب است.

همه لحظاتش لحظات ذکر است.

این انسان را این نبی را خدا در قرآن به ما معرفی می‌کند،کشتی لنگر نداشته که

 بایستند به بسم الله....

نقطه آغاز

 از همین بسم الله‌های ساده است.

نگوییم:

او نوح نبی بود. او کجا و ما کجا؟

 آنها دارند یاد می‌دهندکه ما از کجا آغاز کنیم.

 همین بسم الله‌های کوچک نیز ما را به قدرت لا یزال الهی وصل می‌کند.

در قرآن اینکه چه مقدار به یک نبی پرداخته شده،نشان دهنده نقش آن نبی در امت ختمی است.

حضرت هود(ع) با اینکه اولوالعزم نیست، ولی از انبیای شاخص در قرآن است و 

حدود هشتاد آیه در قرآن در مورد هود و رسالتش و نتایجش در قرآن کریم ذکر شده است.

ویک سوره مستقل هودوسوره احقاف که مربوط به قوم عاد می‌شود...

نقل است که حدود 760 سال دوران نبوت حضرت هود(ع) بوده است و

 اولین نبی که به عربی تکلم می‌کرد حضرت هود (س)است.

مفسران بر این باورند که جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که 

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

وقتی حضرت هود با رسالت الهی بر قومش وارد شد، خصوصیاتی در قوم هود بود که 

باعث مخالفت جدی آنها با حضرت هود شد.

 این خصوصیات در سوره های مختلف بنابر لزوم آمده است.

تفاخر و تکبرو اشرافیت و مرفهان بی درد (مؤمنون آیه ۳۱ و ۳۴) 

ارتجاع و واپسگرایی(اعراف آیه ۶۵ تا ۷۰) 

بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

 (اعراف/۶۵ و مؤمنون /۳۱ تا ۳۴۵ و شعراء /۱۲۳ تا ۱۳۲)

و گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء(توبه آیه ۶۸ و ۷۰) 

و استکبار و سرکشی (هود/ ۵۹) 

بعد ازطوفان نوح و تطهیرجامعه برگشت به روش های غیراخلاقی وخرافی نیاکان (احقاف/۲۱و۲۳)

و ظلم و ستم به دیگران و توده های مردم (هود/ ۸۹ و ۱۰۱...)و ....

در آیات این سوره

 در گفتگوی هود با قومش کم کم خصوصیات قوم آشکار می‌شود. دعوت هود بر سه اساس است :

رسالت،

 معادو

 ربوبیت الهی،

اما اگر قوم هودحتی به یکی از این سه اقرار می‌کردند،

تمام ارزش گذاری‌هاو روابط اجتماعی آنها به هم می‌خورد.

آیه ۵۳ سوره هود می فرمایدکه 

عادیان به سبب رشد و شکوفایی تمدن خویش واپسگرایی و ارتجاع را دامن زدند و 

به آیین پیش از نوح بازگشتند و از استبصاری که 

پس از توفان نوح به دست آورده بودند (عنکبوت آیه ۳۸) دست کشیدند و

 به بت ها و آیین نیاکان خویش یعنی پرستش آن ها بازگشتند.

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن خودرا از آموزه های الهی بی نیاز می دیدند و

 وقتی در مقابل دعوت هود(ع) قرار گرفتند که به معاد باور داشته باشید نتوانستند،

زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه نمی دیدند ،

با نگاه مادی واستکباری که داشتند، چیزی برایشان نمی‌ماند.

و تمام سیستم ارزش گذاری جامعه زیر و رو می‌شد.

ارزش‌ها در قوم هود

 براساس قدرت و ثروت و تفاخربود

 اگر ارزش‌ها براساس ایمان به خدا باشد این دسته کجا قرار می‌گیرند؟

به تعبیر قرآن ملأ...

ملأ در زبان عربی همان چیزی است که چشم را پرمی کند.

ملأ کسانی هستند که چشم مردم را پر کردند.

 چهره‌های مشهور،آنهایی که دیگران آنها را می‌شناختند.

کسی که چهره می‌شود درخطر شدیدی قرار دارد که مردم را به خود دعوت کند،

چه چهره مذهبی ، چه سیاسی یا فرهنگی و...

 این یکی از خصوصیات قوم عاد است.

«الَّذِینَ کَفَرُوا» اینها به خدای متعال کفر ورزیدند.

یعنی آن ارزش‌هایی که پایه ریزی کرده بودند و با آن رشد کرده بودند با قبول خدا سازگار نبود.

 نمی‌شد خدا را قبول کنند و ارزش‌ها را هم داشته باشند.

 "وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ "

اینها مبدأ را قبول داشتند.

اما معاد رانه...

خدا را قبول داشتند،

 اما خدایی که معادی ندارد.

 چون خدای بدون معادبی‌خطر است.

 لذا در طول دوران بشریت مشرکین،

 خدا را قبول داشتند اما معاد را انکار می‌کردند.

وچون معاد را انکار می کردند رسولان الهی راهم که به معاد می خواندند را انکار می کردند.

انکار معاد بحث بسیار جدی قرآن است،

به تعبیر امیرالمؤمنین (ع ):

اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار می‌کند به اندازه همین‌جا است.

مقیاس‌ها و قیاس‌ها اثر گذارند.

اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،

رفتارش رفتار قوم عاد است هر چند گفتارش گفتار قوم عاد نباشد.

  رفتار هردو در لایه‌های پنهانی یکی است.

اینکه خدا جریان عاد را در مقابل هود مطرح می‌کند، فکر نشود که 

اینها تافته‌ی جدا بافته بودند و مبتلا شدند. ممکن است رگه‌هایی از این تفکر در وجود ما هم باشد.

شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح می‌کند و 

در بسیاری از جاهایی که بحث آسیب‌ها را مطرح می‌کند، تنها راه نجات را باور به معاد می‌داند.

 هرچقدر جامعه و فردی باور به معاد در او قوی‌تر شود تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.

کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.

 اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است، 

سنت‌های دنیا به عنوان ارزش‌های دنیا حاکم بر او نیست.

موسی(ع) در مقابل فرعون،نوح در مقابل قومش،هود(ع) در مقابل قومش می‌گویند:

 «فکیدونی» همه کیدهایتان را جمع کنید و در مقابل من به کار بیاندازید. 

چون به خدا باور دارد. و الا با ارزش های دنیایی آنها غلبه داشتند.

آیادر معادله‌ها و ارزش گذاری‌ها نقطه مرکزی ما دنیاست؟

آیا بر اساس قوانین این دنیا روابط را چیده ایم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.