تاملی-در-قرآن کریم
#سوره-مبارکه-نور
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سُورَةٌ أَنْزَلْناها
وَ فَرَضْناها
وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.
یشتر آیات سوره در مسائل مربوط به عفاف است.
سُورَةٌ أَنْزَلْناها
"سوره ای است که نازل کرده ایم"
تنها سوره ای که با این جمله شروع می شود این سوره است.
بسیاری از سور با عنوان «کتابی فرود آوردیم» شروع می شود ،
یعنی به همه ی قرآن اشاره می کند،
ولی در این سوره مبارکه اشاره فقط به خود این سوره است.
یعنی
یک عنایت خاصی به مفاد این سوره است.
سوره انزلناها
قرآن کریم فصل، باب و بخش ندارد و قطعه قطعه شدنش به صورت سوره سوره بودن است و
هر سوره با یک «بسم اللّه» آغاز می شود و «بسم اللّهِ» آغاز قطعه ی بعد نشان دهنده ی پایان سوره ی قبلی است.
کلمه ی «سوره» در زبان عرب حصاری است که دور شهرها می کشیدند و
به دیواری که بر تمام شهر یا قصبه و یا ده احاطه داشت، سور می گفتند؛
مخصوصاً در مورد شهرها می گفتند «سور البلد» و آن دیوار مرتفعی بود که دور یک شهر می کشیدند.
گویا هر سوره ای شهری است که در داخل یک حصار قرار گرفته است.
قرآن از ابتدا به صورت سوره سوره نازل شد.
آیه ی اول با تعبیر «سورَةٌ اَنْزَلْناها» و بعد هم با کلمه ی «فَرَضْناها» این مطلب را می فهماند که
مسائل مربوط به عفاف مسائلی بسیار جدی است؛
درست در جهت عکس آنچه بشر امروز فکر می کند .
قرآن آنچه تحت عنوان حریمهای عفاف مطرح می کند و
آنچه تحت عنوان مجازاتهای بی عفتی بیان می کند و آنچه تحت عنوان مجازات لکه دار کردن زنهای عفیفه که
به دروغ متهم می شوند بیان می کند و آنچه در باب ترغیب به ازدواج بیان می کند و
بالأخره هرچه در باب مسائل مربوط به عفاف می فرماید،
می خواهد بگوید اینها مسائل بسیار بسیار جدی و «فرض» است و
نمی شود اینها را کوچک شمرد، و یکی از بدبختیهای دنیای امروز تحقیر کردن اصول عفاف است.
«سورَةٌ اَنْزَلْناها»
" سوره ای" است که نازل کرده ایم و
رعایت مقررات این سوره را فرض و حتم کرده ایم،
یعنی مهم می شماریم، کوچک نمی شماریم.
«وَ اَنْزَلْنا فیها ایاتٍ بَیِّناتٍ»
ودر این سوره یک سلسله آیات بیّنه در آن فرود آورده ایم برای بیداری و آگاهی بشر،
«لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرونَ»
که شما یادآوری شوید،
فرق است میان «تفکر» و «تذکر» .
تفکر آنجاییست که یک مسئله ای را که انسان بکلی نسبت به آن جاهل و نادان است و نمی داند، به انسان می آموزند.
قرآن در بسیاری از موارد،از تفکرمی فرماید.
ولی تذکر در مسائلی است که فطرت انسان خود به خود صحت آن مسائل را درک می کند ولی باید یادآوری کرد و توجه داد.
قرآن مخصوصاً آداب عفاف را به عنوان «تذکر» بیان می کند...
آیه 2
سوره مبارکه نور
اَلزّانِیَةُ وَ اَلزّانِی
فَاجْلِدُواکُلَّ واحِدٍ مِنْهُما...
لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اَللّهِ
إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ اَلْیَوْمِ اَلْآخِرِ
وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ.
در این آیه شریفه سه مطلب بیان شده است:
*قرآن مثل این که عنایت به این جهت دارد که می فرماید:
«أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها»
ما اینها را حتم کرده ایم،
اینها از قوانین تغییرناپذیر است،
مقتضیات زمان اینها را تغییر نمی دهد و
نمی تواند تغییر دهد،
اینها جزء اصول زندگی بشر و تغییرناپذیر است.
*دربخش بعدآیه می فرماید:
«وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اَللّهِ »
باز شدت عمل نشان می دهد،
می فرماید:
اینجا جای رأفت و گذشت نیست؛ همین قدر که ثابت شد، دیگر حق گذشت ندارید.
*در بخش بعدی آیه مخصوصاً امر می کند که
مبادا اجرای حکم حدرا در پشت دیوارها و دور از چشم مردم انجام دهید؛
حتماً باید در حضور مردم باشد تا بدانند اسلام در مسئله ی عفاف حساسیت فوق العاده دارد.
همراهی و هماهنگی با قوانین الهی، همراهی با برنامه و طرح الهی است
برای اداره عالم و عبور دادن انسان و سیر در مراحلی که در نظر گرفته شده است.
چون طرح الهی ناظر به همه عرصههای حیات انسان است و حتی عالم دنیا،
نه تنها تمام قوای وجودی انسان را تدبیر می کند بلکه ناظربر عوالم موازی و متوالی نیز می باشد که
در پی دنیا و برزخ و قیامت شکل می گیرند ،
همه قوانین واحکام الهی
تعبیر و تفسیر
جریان نور و ظلمت است.
«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ
الَّذِینَ کَفَرُوا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»
(بقره/257 )
ایمان داشتن به قوانین و احکام الهی منتهی به ولایت الله میشود،
یعنی خدای متعال مومنین را سرپرستی میکند و این سرپرستی سیر در وادی نور است و خروج از ظلمات ...
هر چیزی که سبب ظلمت روح و جان انسان شود گناه است و
اگر تطهیر نشود حتی اگر آدمی در محدوده نور هم باشد به سوی ظلمات سوق و سیر داده خواهد شد ،
این است که وقتی مومنه ای در زمان حضرت علی .ع. مرتکب گناهی می شود،
خود پیش حضرت می آیند و خود تقاضای مجازات می کنند با تعبیر
" یا مولا تطهیرم کنید ..."
*دین ،تنهانمازوروزه نیست،بلکه حدودالهی نیز ازارکان دین است،
یعنی عمل به حدود الهی نه تنهاقساوت قلب نیست بلکه رقت قلب نیز هست و
نشانه تسلیم دربرابر احکام توحیدی.خداوند هم جباراست ،
اما نسبت به کافران،درحالی که نسبت به مومنان رحمن خواهدبود.
اجرای احکام الهی نشانه ایمان به خداست،
"ان کنتم تومنون"
*وقتی قرآن می گوید چهار نفر باید صحنه ی گناه را دیده باشند، خیلی مهم است.
الان اغلب فقط با حدس و گمان قضاوت می کنیم حتی "افک" نیز حدس و گمان بود.
اغلب غیبت ها هم بر همین حدس و گمان دور می زند.
* ...وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِین
چرا دسـتـوربرحـضـور جمعى از مؤ منان در صحنه مجازات است؟
چون که با توجه به بافت زندگى اجتماعى بشر، آلودگى هاى اخلاقى در یک فـرد ثـابـت نـمـى ماند،
و به جامعه سرایت مى کند، براى پاکسازى باید همانگونه که گناه برملا شده مجازات نیز برملا گردد.
زیرا مادام که گناه آشکار نگردیده خداوند ستار العیوب راضى به پرده درى نیست,
اما بعد از ثبوت جرم و بیرون افتادن راز از پرده استتار، و آلوده شدن جامعه و کم شدن اهمیت گناه ،
باید بـه گـونـه اى مـجـازات صورت گیرد که اثرات منفى گناه خنثى شود و عظمت گناه به حال نخستین باز گردد.
*الزَّانِی لَا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لَا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ...
" نوریان مر نوریان را طالبند"
و
" ناریان مر ناریان را جاذبند"
و ضرب المثل معروف، " کند همجنس با همجنس پرواز" و همچنین ضرب المثلى که
در عربى معروف است:" السنخیة علة الانضمام" همه اشاره به یک سنت تکوینى است که
ذره ذره موجوداتى را که در ارض و سما است در بر مى گیرد که جنس خود را همچو کاه و کهرباء جذب مى کنند.
آیات 20-11
حادثهی «افک» به طور خلاصه این است که یکی از همسران پیامبر،
در یکی از جنگها از قافله عقب افتاده بود ومردی از مسلمانها همسر پیامبر را به مدینه آورد و زمزمه ها و شایعات شروع شد...
حالا آن زن، کدامیک از همسران پیامبر بوده، بین اهل سنت و شیعه اختلاف است.
شیعه در روایاتشان میگویند «ماریهی قبطیه» بوده و
اهل سنت میگویند «عایشه» بودهاست.
این تعیین،
" بحث انحرافی" است که
بگوییم کدامیک از زنان پیامبر بوده است.
اصلاً قضیه این نیست که
کدام زن پیامبر بوده که این آیات دربارهی تهمت به او نازل شده است.
مسأله، مسألهی دیگری است؛
یک دستور اخلاقىِ اجتماعی بسیار مهم است.
شدت حساسیت آیات فراتر از مساله زمانی و مکانی است .
چند آیهی پی درپی، با لحن بسیار تندی خطاب به مسلمانها ذکر میشود که
چرا وقتی شما این شایعه را شنیدید، نسبت به گویندهی آن شدت عمل بخرج ندادید،
چرا این شایعه را قاطعاً رد نکردید.
چندین آیه با «لولا» شروع میشود.
«لولا»ی تحذیریه کمال شدت و توبیخ کامل را میرساند،
"لولا اذ سمعتموه ظنّالمؤمنون والمؤمنات بانفسهم خیرا و قالوا هذا افک مبین"
چرا وقتی که شما "مؤمنین و مؤمنات"این شایعه را شنیدید،
به یکدیگر حسنظن نشان ندادید و به طور قاطع نگفتید که این دروغ است؟
"و لولا اذ سمعتموه قلتم ما یکون لنا ان نتکلّم بهذا سبحانک هذا بهتان عظیم"
چرا وقتیکه این شایعه را شنیدید، نگفتید که نباید شایعه را تکرار کنیم؟
چرا نگفتید پاک و منزه است خداو این، یک بهتان بزرگ است.
"یعظکماللَّه ان تعودوا لمثله ابدا ان کنتم مؤمنین"
خدا به شما موعظه و نصیحت میکند که هرگز دیگر گِرد چنین شایعههایی نگردید؛ اگر مؤمن هستید.
در اسلام اینگونه است که اگر کسی، کس دیگری را به بعضی از تهمتهای خاص متهم کند،
اگر نتواند آن را با چهار شاهدِ عادل ثابت کند، خود تهمت زننده محکوم است که
بر او حد جاری بشود. اینطور نیست که حرفی را همینطور وسط فضا انداخته شده و
ذهنها را مشوب و دلها را مضطرب و جامعه مشوش شود و مسئولیتی متوجه کسی نشود.
آیه میفرماید:
إن الذین جاؤوا بالإفک عصبة منکم،
همانا آنان که "افک" را ساختند و خلق کردند، یک دستهی متشکل تیمی هستند.
منافقین و از متظاهران به اسلام، افراد و دستهجاتی که دنبال اهداف خاصی هستند.
یعنی می فرماید قصهی "افک" از روی غفلت و بیتوجهی ونا آگاهی نبود،هدفمند بود...
اما چرا این تلخی خیر است ؟ داستانی که برای مفتضح کردن پیغمبر اکرم ص بود و
حدود چهل روز بعد وحی نازل شد واوضاع روشن گردید. چه خیری برای امت داشت؟
"لاتحسبوه شراً لکم، بل هو خیر لکم"
گمان نکنید که این یک حادثهی سوئی بود و شکستی برای شما مسلمانان ؛ بلکه خیر بود برای شما...
* گروه منافق، شناخته شدند. در هر جامعه ای یکی از بزرگترین خطرها این است که
صفوف مشخص نباشدو مؤمن و منافق همه در یک صف باشند.
تا وقتی که اوضاع آرام است، خطری ندارد. یک تکان که به اجتماع بخورد،
اجتماع از ناحیهی منافقین، بزرگترین صدمه ها را میبیند.
به واسطهی حوادثی که برای جامعه پیش میآید، باطنها آشکار میشود؛
مؤمنها در صف مؤمنین قرار میگیرند و منافقها پردهی نفاقشان دریده میشود...
سازندگان داستان، این داستان را آگاهانه جعل کردند نه ناآگاهانه،
ولی عامهی مسلمین ناآگاهانه ابزار این "عصبه" قرار گرفتند.
اکثریت مسلمین با اینکه با ایمان و مخلص بودند،
بلندگوی" عُصبه" شدند؛
خطر بزرگ برای یک اجتماع این است که افرادش ناآگاه باشند.
دشمن این افراد نا آگاه را ابزار علیه خودشان قرار میدهد.
دراین جریان اشتباه مسلمین مشخص شد؛
یعنی حرفی را که یک عُصبه (یک جمعیت و یک دستهی به هم وابسته) جعل کردند،؛
سادهلوحانه و ناآگاهانه از آنها شنیدند و بعد که به هم رسیدند، گفتند: چنین حرفی شنیدم،
دیگری گفت: من هم شنیدم، دیگری گفت: خدا عالم است
!دهن به دهن نقل... و نتیجه این شد که جامعهی مسلمان، سادهلوحانه و ناآگاهانه بلندگوی یک جمعیت چند نفری شد.
داستان افک بیدارباش عجیبی بود.
مومنین بیدار شدند:
هم دشمن شناسی و هم خودشناسی...
که چرا چنین اشتباه بزرگی را مرتکب شدیم؟ چرا ابزار دست اینها شدیم!؟
"لولا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیرا".
نمی فرماید چرا به برادران مؤمن و خواهران مؤمنتان گمان بد بردید؟
می فرماید:
"چرا به خودتان گمان بد بردید؟"
یعنی مؤمنان"نفس واحده" هستند .
و باز نمی فرماید چرا "شما" به خودتان گمان خوب نبردید؟
می فرماید: چرا "مؤمنین و مؤمنات" به خودشان گمان خوب نبردند؟
یعنی میخواهد بگوید" ایمان "ملاک وحدت و اتحاد است.
مؤمنان از آن جهت که مؤمن هستند، نفس واحد هستند؛
یعنی ملاک وحدت و اتحاد را هم بیان میکند.
"و لولا فضل الله علیکم و رحمته"
اگر رحمت الهی برای شما مسلمانها در دنیا و در آخرت نبود،
"لمسکم فیما افضتم فیه عذاب عظیم"
یعنی این گناه را کوچک نشمارید!
کدام گناه و افاضه؟
در چه چیزی فرو رفته و غورکرده و حرفش را میزدیم؟
"إذ تلقونه بألسنتکم"
آنگاه که تلقی به زبان میکردید(لق لقه ی زبانتان بود)؛ یعنی زبان به زبان در میان شما میگشت.
"و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم"
و می گفتید به زبانتان آنچه علم به آن نداشتید،
"و تحسبونه هیناً"
خیال میکردید امر کوچکی است،
اما "و هو عندالله عظیم"
و حال آنکه این در نزد خدا خیلی بزرگ است...
"یعظکم الله أن تعودوا لمثله ابداً"
خدا موعظه میکند شما مسلمانها را که تا دامنهی قیامت متوجه باشید که
" ابزار دست یک جمعیت نشوید"؛
"دروغهای دشمنان را علیه خودتان اشاعه ندهید"!
"یبین الله لکم الآیات "
خدا اینطور آیات خودش را برای شما بیان = روشن میکند،
و الله علیم حکیم
قرآن کریم تکیه ی فراوانی روی این مطلب دارد که
جوّ جامعه ی اسلامی
جوّ تهمت و بهتان و افترا و بدگویی نباشد.
یکی از گناهان بسیار بزرگ که
قرآن وعده ی «عذاب الیم» برای آنها داده است،
این است که کسی یا کسانی بخواهند فحشا را در میان مردم رایج کنند.
ترویج فحشا غالباً در عصر ما با اغراض استعماری است؛
چرامی خواهند فحشا در میان مردم زیاد شود؟
چرااسلام برمسئله ی عفاف این همه تأکید می کند؟
#سوره -مبارکه-نور
آیه 19
اِنَّ الَّذینَ یُحِبّونَ اَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ امَنوا لَهُمْ عَذابٌ اَلیم
ٌ آنان که دوست دارند فحشا را در میان اهل ایمان زیاد کنند،
برای آنها عذاب دردناکی است.
عذاب الیم راخاصا ذکر می کند؟؟؟
برای این که بفهماند چقدر این مسئله از نظر اسلام حساسیت دارد!
" اَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ امَنوا"،
«فی» در زبان عربی
گاهی به معنی کلمه ی «در» می آید
و گاهی به معنی «درباره ی» .
پس آیه را می توان دو گونه معنی کرد:
* آنان که دوست دارند که فحشا دراهل ایمان شایع شود.
آنان که دوست دارند که فحشا" درباره ی "اهل ایمان شایع شود.
در معنی اول یعنی" خودِ فحشا" در میان اهل ایمان شایع شود،
در معنی دوم یعنی" نسبت فحشا "درباره ی اهل ایمان شایع شود؛
یعنی کسانی که دوست دارند عِرض اهل ایمان را لکه دار کنند.
چه به جهت منافع مادی و مالی و جناحی و سیاسی و اجتماعی و...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 21
یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا
لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ
وَ مَنْ یتَّبِعْ خُطُواتِ اَلشَّیْطانِ
فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ اَلْمُنْکَر
ِ ای اهل ایمان! گام جای گام شیطان نگذارید، دنبال شیطان نروید.
شیطان راکه نمی توانیم بشناسیم و او را نمی بینیم، از کجا بفهمیم گام جای گام شیطان می گذاریم؟
می فرماید: دیدن نمی خواهد، شیطان را از وسوسه هایش بشناسید.
اگرامریا وسوسه ای به یک عمل زشت و منکر و ناپسند دعوت می کند بدانید که آنجا پای شیطان در میان است،
شیطان جلو افتاده و می گوید: بیا.
آن وسوسه، «بیا» ی شیطان است.
لازم نیست شیطان به چشم دیده شود،
شیطان را باید به دل دید...
ولا تتبعوا خطوات الشیطن...
«خطوات » جمع خطوه یعنی «گام » است که به معنای "فاصله میان دو پای آدمی در حال راه رفتن" است؛
و اگر خ و ط با فتحه خوانده شود معنایش" دفعات" می شود.
سیاست ابلیس برای رسیدن به هدف ،
سیاست گام به گام است که
سیاست عملگرایانه و واقع گرایانه است.
به این معنا که هر حرکت و گامی مبتنی بر ارزیابی و سنجش موقعیت است .
یعنی بعد از موفقیت در گام اول گام بعدی همراه با تثبیت موقعیت پیشین برداشته می شود.
سوره-مبارکه-نور
آیه 24
قرآن در کمال صراحت می فرماید عالم آخرت عالم زنده است.
همه چیز عالم آخرت زنده است و در آن دنیا هر چیزی و هر عضوی بر هر عمل مرتکب شده گواهی می دهد،
مانند گواهی زمین و
مانند
یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُون
می فرماید شهادت می دهند نه اینکه اقرار ویا اعتراف می کنند ،
یعنی اگر در محکمهٴ عدل الهی مسئول, خود زبان و دست و پا می بود ،می فرمودکه
اقراریا اعتراف میکنند نه اینکه شهادت میدهند ؛
مثل وقتی که در موردنفس می فرماید:
" فَاعْتَرَفُوا "بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِیر
امااز اعضا و جوارح که حرف میزند تعبیر قرآن این است که اینها شهادت میدهند یعنی اینها مجرم نیستند اینها ابزار کارند ،
ودر آخر آیه نیز می فرماید:
بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
عمل را به اشخاص اسناد میدهد نه به اعضا و جوارح ...
نفرمود که "بما عَمِلت"
مثل آیه ی
"الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا کَانُوا یَکْسِبُون"
(یس/65)
از آیات برمیآیدکه متن عمل را اعضا و جوارح میفهمند یعنی اصل فعل را میبینند و شهادت هم میدهند...
یعنی آگاهاند، عالِماند برای اینکه تنها شهادت به فعل نمیدهند شهادت به عصیان میدهند.
#سوره-مبارکه-نور
آیه 26
الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ
أُولَئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ
آیه عموما اینگونه ترجمه شده است که
زنان پلید براى مردان پلیدند و مردان پلید براى زنان پلید و زنان پاک براى مردان پاکند و مردان پاک براى زنان پاک ...
ولی آیه در اصل، مربوط به
" گناهانی که منشأ آنها زبان و گفتار"
است،میباشد. چنان که در آخر همین آیه میفرماید که مردان و زنان طیب
، از این تهمتها و گفتارهای خطا و اتهاماتی که به آنان میزنند مبرا هستند.
أُوْلَئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ
یعنی در اصلِ مقصود و منظور آیه از"الْخَبِیثَاتُ" نه زنان پلید ،بلکه "قول ورفتارپلید"،
مثل قذف (اتهام)، بدگویی، فحش و ... اشاره دارد که متعلق به افراد خبیث "للْخَبِیثِینَ" میباشد.
میفرماید: گفتار ورفتارو کردارخبیث متعلق به افراد خبیث است و گفتارو رفتارو کردار افراد خبیث نیز خبیثانه است.
و بالعکس آن نیز، گفتار و کردار و رفتار درست و نیکو متعلق به افراد پاک است و افراد پاک نیز رفتار وگفتاری درست و نیکو دارند.
آیت الله جوادی آملی در ذیل آیه میفرمایند:
«قول خبیث از یک انسان خبیث نشأت میگیرد.
چون مسئلهٴ قذف و هتّاکی و قصّه اِفک بود این را مقدم داشت و چون حرفِ بد محور بحث بود این را بر گوینده مقدّم داشت که
این دو نکته باید محفوظ بماند یکی تقدیم خُبث بر طیب,
یکی تقدیم خبیثات بر خبیثین (الْخَبِیثَاتُ)
یعنی «الأقوال الخبیثه» کلمات خبیثه,
نوشته های خبیثه اینها برای خبیثین است چه اینکه خبیثین برای این اقوال آماده اند
اما کلمات طیّبه کلمات طاهره برای مردان و زنان پاک است
چه اینکه مردان و زنان پاک شایسته کلمات پاک اند و
باید مواظب باشند هم خودشان را بشناسند هم دیگران را بشناسند محفلی که
مناسب آنها نیست نروند برنامههایی که مناسب آنها نیست گوش ندهند
برای اینکه (الطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِین) این ارشاد به آن غرایز مردمی است،
در درون هر کسی یک گرایش و جاذبهای هست,
فرمود خدای سبحان به شما توفیق طهارت داد خودتان را هر جا نبرید که
آلوده بشوید حرفهاوکارهای طیّب و طاهر برای مردان و زنان طیّب و طاهر,
حرفها و کارهای ناپاک برای مردان و زنان ناپاک شما که طیّب و طاهرید حریمتان را حفظ بکنید...
بعد فرمود: طیّبون و طیّبات از جریان افک و امثال افک مبرّا هستند
رزق کریم دارند که این کرامت یک وصف ممتازی است که
ذات اقدس الهی به بندگان خاصّش عطا میکند.
بعد برای حضور دین در جامعه این دستورها را میدهد ،
جامعه ما یک جامعه مسلمان است یعنی حسینیه و مسجد نماز و روزه حج و عمره همه سر جایش محفوظ است؛
ولی آن طوری که دین باید در متن زندگی حضور داشته باشد [آن طور نیست و] کمرنگ است ،
خیلی از چیزها با اینکه برنامهٴ رسمی دین ماست در متن زندگی ما حضور ندارد. «
(تفسیر سوره النور، جلسه پانزدهم )
تاملی -در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه -نور
آیه 27
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا ...
در قرآن کریم، عنوان «یا ایها الذین آمنوا» خطابی است هویتبخش، مسئولیتآفرین و انگیزهساز که
توقعات خداوندمتعال را از فرد و جامعه ی مؤمن تبیین میکند.
بیشتر از هشتاد آیه با «یا ایها الذین امنوا» شروع میشود که
چنانچه آنها را کنار هم بگذاریم، سیمای روشنی از فرد و جامعه مؤمن را ازنگاه خداوند را معرفی و
خطوط اصلی شخصیت، اندیشه و عمل مؤمن را به ما نشان میدهد.
لذا بایددر این آیات بیشتر دقت کرد.
هر جا عنوان «یا ایها الذین آمنوا» است، تکتک انسانهای مؤمن را مسئول و متعهد میکند، برای آنها حرف و بیان دارد،
در این خطابها ،خانواده مؤمن، فامیل مؤمن، شهر مؤمن، کشور مؤمن،
حتی یک تشکیلات مؤمن و نهایتا امت اسلامی مخاطب خاص «یا ایها الذین آمنوا» قرار میگیرد.
سیره معصومین و اولیای خدا این بوده که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» بوده، میفرمودند:
لبیک ،لبیک...
به این معنا که من پیام را گرفتم و انشاءالله برای اقدام، عمل و پیگیری آمادهام...
آیات 27 - 29
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتا غیرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأنِسُوا و تُسَلِّمُوا علی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ *
فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوهاحتّی یُؤذَنَ لَکُمْ و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ*
لَیْسَ علیکم جُناحٌ أنْ تدْخُلُوا بیوتا غیرَ مَسْکوُنةٍ فیها متاعٌ لکم وَاللّه ُ یَعْلَمُ ما تُبْدوُنَ وَ ما تَکْتُمُونَ*
"تَسْتَأنِسُوا ":
از ریشه «انس» و مصدر آن «استیناس» می باشد.
«انس» عبارت است از الفت و آرامش قلب؛
و «استیناس» با توجه به معنایی که این قالب، نوعا به ریشه لغت می دهد، به معنای «انس جویی» و «الفت طلبی»می باشد.
لازمه این جویایی و طلب، انجام دادن کاری است که موجب انس و سکون قلب گردد...
"اَزْکی ":
نمو و رشدی است که دستاورد برکت خداوندی می باشد و اختصاصی نیز به امور مادی نداشته و در امور معنوی نیز به کار می رود. برخی نیز گفته اند: به معنای «طهارت و پاکی» است.
می توان این گفته را این گونه کامل نمود که طهارت لازمه نمو و رشد است چرا که با طهارت و پاکی زمینه رشد و نمو تحقق می یابد و آن کس که زکات اموال خود را می پردازد نیز به این امید است که با این پاکسازی و تطهیر مال، برکت آن افزایش یابد، و یا به این انگیزه که با این کار، نفس و جان خویش را در مسیر رشد و ترقی معنوی قرار داده است، و آن کس که به «تزکیه» خود می پردازد، درون خویش را از آلودگیها و زشتیهای اخلاقی و نفسانی، در راستای نموّ و رشد، پاک می سازد.
یعنی «ازکی» را می توان به معنای «پاکتر و مفیدتر» شمرد.
"جُناح ":
اصل این کلمه، با فتحه جیم به معنای بال پرنده است و از آنجا که بالهای پرنده در دو طرف او قرار دارد، از لبه و طرف سایر اشیا نیز به عنوان «جَناح» تعبیر شده است؛ چنان که گفته می شود: دو جَناح کشتی و یا دو جناح لشکر و یا دو جَناح درّه.
به گناه نیز «جُناح» (با ضمه جیم) گفته شده است،چون انسان را از مسیر حق متمایل به این سو یا آن سو می کند.
ودر معنایی وسیعتر، هر گونه سرپیچی و گناهی را «جناح» نامیده اندکه این تعبیرمکرردر قرآن کریم به کار رفته است.
در آیه شریفه، قرآن کریم، خطاب به مؤمنان، در ورود به خانه دیگران، به رعایت دو نکته توجه داده شده است:
«استیناس» و «سلام کردن»
با این بیان که ای مؤمنان! وارد خانه هایی جز خانه های خودتان نشوید تا نخست «استیناس» کنید و بر ساکنان آن درود فرستید.
«استیناس» ایجاد یک نوع رابطه عاطفی و آرامش و سکونت است.
اگر تعبیر «استیذان» به کار رفته بود، تنها اجازه خواستن را می رساند,
ولی «استیناس» در واقع اجازه خواستنی است که توأم با محبت و لطف و آشنایی دادن می باشد و
طبعا همراه با رعایت ادب و به دور از ورود سرزده به خانه و محل سکونت دیگران است.
از واژه ی «بیت» استفاده شده است ." بیت " تنها به معنای اطاق نیست و
اگر منظور خانه می بود، واژه ی "دار" به کار می رفت،
"بیت" به پناهگاه شبانه انسان اطلاق می شود و
«بات» و «بیتوته» یعنی شب را در مکانی به صبح رساندن و یا شب را با برنامه عبادی و هدف دار به صبح رسانیدن...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 28
فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوها حتّی یُؤذَنَ لَکُمْ
با عطف «فاء» و جمله «ان لم تجدوا فیها احدا» تأکید می شود که
اگر کسی را در خانه نیافتید داخل آن نشوید تا به شما اجازه ورود داده شود.
تعبیر «نیافتن» لزوما به این معنا نیست که شخص عملاً وارد خانه شود و
کسی را در آن نیابدبلکه مساله لزوم خودداری از ورود غیر مترقبه و بی اجازه به درون زندگی دیگران و
پرهیز از به هم زدن امنیت درونی و سر نکشیدن به محیط سکونت و زوایای زندگی شخصی آنان می باشد.
«فلا تدخلوها» تأکید می کند که اگر کسی در خانه نبود که به شما اجازه ورود دهد وارد نشوید.
نه اینکه بروید ولی نمانید. البته مراد از وجود یا عدم وجود شخصی در داخل خانه، کسی است که
حق اجازه دادن را داشته باشد و مثلاً به صرف وجود یک کودک و اجازه او، اگر اطمینان به رضایت صاحب خانه، نباشد نمی توان و نباید وارد شد.
و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ
این فراز در بر دارنده حکم صورت سوم می باشد.
از بدیهی ترین حقوق آدمی این است که
عدم آمادگی یا عدم تمایل خویش را نسبت به ورود دیگران به محدوده زندگی شخصی خود و
راهیابی آنان به محل سکونت خویش اعلام دارد و روشن است که
استیناس و اجازه خواستن نیز برخاسته از همین حق مسلم و طبیعی است.
بر همین اساس، در این بخش از آیه تأکید می شود هنگامی که
قصد ورود به محل سکونت شخصی دیگران دارید و منتظر اجازه صاحب خانه هستید
«اگر به شما گفته شد برگردید، باید برگردید؛ این کار برای شما پاکتر و مفیدتر است».
انسان تا زمانی که به ضمیر ناخودآگاه خود که از ابتدا خلق شدنمان در وجودمان فعال است آگاهی پیدا نکند و
آنرا شکوفا نکند دائم بین کشش عقل و نفس (مصلحت و منفعت) قرار دارد.
این حس درونی که 70% ذهن ما را تشکیل می دهد و بقیه 30% را حواس 5 گانه؛ همه چیز را ذخیره می کند و
فراموش نمی کند. انسان در ضمیر ناخودآگاه خود گرایش خاضعانه به سوی حقیقتی مقدس و برتر دارد که
تجلی این گرایش ،پرستش نامیده می شود.
این گرایش درونی؛ سرچشمه حرکت انسان به سوی کمال است.
این حس خدا را می شناسد.
درواقع شعور باطنی انسان است.
فطرت است که
باید با تربیت صحیح شکل اگاهانه به خود بگیرد.
عالم ماده مرتبه ای از هستی است که آمیخته با حرکت و تحول است.
اصولاً هویت ماده چیزی جز حرکت نیست.
و اختیارو خواست آدمی می تواند انسان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح ببرد و
بین هوای نفس (منفعت مادی و دنیایی) و لذت نفس و تزکیه نفس (مصلحت و تمایلات عالی) و
با سنجیدن عاقبت و آثار هر کدام یکی را غالب و دیگری را مغلوب کند.
معمولاً هنگامی که سخن از حجاب به میان میآید، آنچه بیدرنگ به اذهان خطور میکند
پوشش و نوع آن است و کمتر به حقیقت و روح حجاب و ریشه هاپرداخته میشود،
در احکام قرآن بیشتر از پوشش به عفاف و خودنگهداری درونی و حفظ حریمها و حدود، پرداخته میشود،
یعنی ریشه ها...
حفظ حدود و حقوق دیگران و رعایت شؤون خصوصی، خانوادگی و
اجتماعی آحاد مردم و حرمت داشتن امنیت و آسایش دیگران از جمله اموری است که
در قداست و پاکی جامعه و سلامت روابط اجتماعی و خانوادگی نقش دارد.
محور آیات مبتنی بر
عفت و حیا در گفتار ،
عفت و حیا درنگاه و
عفت و حیا در رفتار
می باشد...
آیه 35
آیه 35 سوره نور، آیه نور است.
سوره مبارکه نور به دلیل وجود همین آیه، “سوره نور” نام گرفته است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی ازآیات مشکل قرآن مجید است.
وجود دو هشدار در آیه ی اول سوره نور و هشدار آیه ی 34،
"و لقد انزلنا الیکم آیات مبینات و مثلاً من الذین خلوا من قبلکم و موعظه للمتقین
و محققا برای شما آیات روشن و مثلی از کسانی که قبل از شما بودند و موعظه ای برای پرهیزگاران فرو فرستادیم"
و به ویژه جمله پایان همین آیه نشان می دهد که این آیه بسیار قابل تدبر و تامل است.
“الله نور السموات و الارض”
خدا نور آسمانها و زمین است.
باتوجه به اینکه مقصود از آسمانها و زمین در قرآن، همه مخلوقات عالم است،
معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.
آنچه در ابتدا از کلمه “نور” فهم می شود، همین نورهای محسوس است.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، این نور نیست.
چرا که نور حسی و مادی، خود یکی از مخلوقات خداوند است.
در ابتدای سوره انعام می خوانیم:
“الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ...”
سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قراردهنده ظلمتها و نور.
نتیجه اینکه خدا خالق این نور است نه خود این نور
و این نور آن چیزی است که دیده می شود ولی خدا به چشم دیده نمی شود
“لا تدرکه الابصار و هو یدک الابصار.”
(الانعام / 103 )
واژه “نور” یعنی روشن و روشن کننده ... یعنی پیدا و پیدا کننده...
به نور حسی از آن جهت نور می نامند که هم پیداست و هم پیدا کننده.
هم خودش روشن است و همه اشیاء دیگر را روشن می کند.
به علم هم نور گفته شده است،چون علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را برای انسان روشن می کند.
به عقل نیز “نور” گفته می شود . قرآن کریم به ایمان “نور” اطلاق کرده است...
عرفا به عشق “نور” می گویند.
مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
معنای نور یعنی
حقیقت پیدا و پیداکننده،
حقیقت روشن و روشن کننده،
با این معنا می توان خداوند متعال را “نور” خواند.
به این معنا، هیچ موجود در مقابل خدا، نور نیست. یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند...
در دعای کمیل آمده است
“یانور یا قدوس”
“و بنور وجهک الذی اضاءله کل شیء”
اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است. همه چیز در تاریکی عدم است.
اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی “نیستی” هستند...
خداوند جل جلاله با اسم جامع "الله" ، خالق، برپادارنده و گرداننده عالم هستی است و
نور وجود بی ندّ و ضدّش همه را روشن کرده و باعث سیر آنها در طریق استکمال از نقص به کمال میشود.
در بخش دوم آیه به "مثل" یا الگوهای نور اشاره میفرماید مانند مشکوه، مصباح ....
اینها مثل است برای نور خدا نه برای خود خدا،
آن نوری که مردم را به وسیله آن هدایت می کند.
“مشکات” یعنی چراغدان، مقصود از چراغدان آن جایی است که
در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.
چراغی را قرآن مثل می آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف مثل یک قندیل و
یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد. وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد،
یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود نور بیشتر می شود.
"نور علی نور"
"یهدی الله لنوره من یشاء "
هر کس را که بخواهد به نور هدایت می کند.
تاکید "نور علی نور" دلیل است به اینکه این تشبیهات در مورد مثل نور است نه اصل نور، که نور خودِ ذات است .
چون اگر در مورد نور (ذات) بوده باشد، چون او نور مطلق است پس نوری بر نوری یا نوری بالای نوری در مورد او معنی ندارد.
بلکه مخلوق است که هر چه به طرف او حرکت میکند نور بر نور میافزاید.
جملات تمثیلی در حقیقت بیان مقام انسانیتند که
از مشکوه شروع شده به
"نور علی نور" ختم میگردد.
همه جهان هستی نمایانگر نور اویند اما همگی تا به آن حد نرسند،" مثل" نور او نیستند.
در نفوسی که "مثل" نور خدایی شده اند،
نور تحقق پیدا کرده و به علت جایگاه معینی که پیدا کرده اند
نور الهی در وجودشان از داخل تلالو دارد و احتیاجی به تماسی با آتشی از خارج ندارند:
یکاد زیتها یضیئی و لو لم تمسسه نار
نزدیک است که مایه روشنی آن (همه جا) را روشن کند اگر چه هیچ آتشی آن را لمس نکرده باشد.
این نور در وجود آن انسان ها از یک منبع درونی مایه میگیرد یا به قول قرآن روغنی دارد که آن روغن (زیتونه) از یک شجره مبارکه برافروخته می شود.
زیتون ،روغن قابل سوخت را می گویند و شجره مبارکه مقام خلیفه الهی است.
اما ظهور این حالت تاآدمی در افراط و تفریط های بین راه گیربماند ممکن نیست لذا باید به حالت استواء برسدتا
یوقد من شجره مبارکه زیتونه ، لا شرقیه و لا غربیه
از یک شجره مبارکه که نور افزاست روشن می شود.
و آدمی در این حالت به سوی "نور علی نور" میرود تا مقام خلیفه الهی تمام را احراز کند،
اما انسان های عادی که این حالت در وجودشان هنوز متحقق نشده اگربخواهند نوری را که
گاهی در وجودشان میدرخشد در بیرون ظاهر کنند، تعینات وجودی و حالت های افراط و تفریط که
هرکدام آنها را بطرفی می کشند،آن نور را با رنگ های مختلفی که
از انواع تعلقات و تعینات دنیوی دارند،می آلایند؛ خودنمایی ها، ریاها و نفاق ها و
منت گذاری و انتظار های متقابل و.....همگی رنگ های مختلفی هستند که
در ابراز و ظهور نور خودنمایی می کندو راه نشان نمیدهد و فقط مشغول می کند...
ولی در مردانی که "مثل" نور خداوند شده اند هیچ عاملی، بی رنگی وجودشان را که
بی هیچ شائبه ای نور خدائی را بروز و ظهور میدهند نمیآلاید،
مشکوه حفره یا شکافی را در دیواری گویند که برای استفاده عموم، چراغ یا فانوسی در شب در آن قرار میدهند .
این تعبیر بسیار زیبای قرآنی برای وجودهای مادی این ستاره های درخشانِ هدایت است که "یهدی الله لنوره من یشاء...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 36
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ
"فی بیوت" در خانه هایی است که
"اذن الله" خداوند اذن داده است که
"ان ترفع" رفعت یابد که
"و یذکر" ذکر بشود
"فیها" در این خانه ها
"اسمه" اسم خدا
"یسبح له فیها" تسبیح می شودبرای خدا درآنها(بیوت)
"بالغدو و الاصال" صبح و شام
در زیارت جامعه می فرماید:
"خلقکم الله انوارا"
خدا شما را انوار آفرید
"فجعلکم بعرشه محدقین"
محدقین یعنی حدقه شدن( مثل حدقه چشم )
بعرشه محدقین=تشکیل دهنده, پرکننده ی عرش،
باغ را به این خاطر " حدیقه" می گویند که همه ی چهار دیواری را پر از درخت کرده است.
یعنی همه جای عرش قلمرو آنها بوده زمانیکه هنوز مخلوق دیگری نبوده ،
در عالم نور بودید تا اینکه "فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
در این خانه ها خداوند اذان داده که رفعت بیابد و ذکر شود اسم خدا
"ترفع" (رفعت یابد )
در معنای ظاهری آیه
یعنی:
*در آن خانه ها یک فرد مومن می نشیند و ذکر خدا می گوید که این ذکربالا می رود منتها این با مفهوم رفعت زیاد سازگاری ندارد،
* منظور از "اسم"انسان کامل، مظهر اسمای الهی است در این خانه ها خدا اذن داده که
انسانها رفعت یابند یعنی فقط در این خانه هاست که انسان رفعت (مقام معنوی) می یابد.
قبل از معراج رفعت است ،رفعت مقدم بر معراج است یعنی انسان باید پایه های بلند رفعت را در خودش ایجاد بکند.
"و العمل الصالح یرفعه ..."
بعد برسد به معراج...
رفعت را درکجا می توان کسب کرد؟
در کجا می شود یافت؟
در آن خانه ها یعنی جزبا اهل بیت.ع. انسان نمی تواند به جایی برسد.
"فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
" و یذکر فیها" ذکر شود ... "یاد شود در آن"
خدا یاد شود یا خود آدمی یاد شود؟
انسان وقتی خدا را فراموش می کند خدا هم اورا فراموش می کند،
در دعا ها می خوانیم مثل تعقیب نماز عصرکه
"اللهم انی اعوذ بک من دعاء لا یسمع"
خدایا پناه می برم به تو از دعائی که شنیده نشود نه اینکه خدا نمی شنود؛
بلکه میشنود اما مثل اینکه نمی شنود یعنی ترتیب اثر نمی دهد،
جایی که خدا انسان را یاد کند ملائکه یاد کنند فرشتگان هستی انسان رایادکنند کجاست؟
فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
بیت یعنی "خانه"
و "بیت"در آیه تطهیر همان بیت "فی بیوت" است ،
اهل بیت یعنی اهل آن خانه،
کدام خانه ؟
"فی بیوت اذن الله ..."
چه کسی اهل خانه است؟
ائمه(ع ) ...
دیگر چه کسانی اهل این بیت هستند؟
کسانی که ائمه دست آنها را گرفته اند،
مثل سلمان فارسی
"السلمان منا اهل البیت"
به هر حال به خاطر وجود ائمه ،سلمان هم عضو این خانه شده است.
هر کس نمی تواند وارد این خانه بشود کسی که فطرتش باز شد می شود اهل بیت!
هر پیامبری در زمان خودش یک اهل بیت داسته است.
(منظور از اهل بیت هر زمان این است که کسانی که
در عصر آن پیامبر زندگی می کردنددر حد مشکوه و مصباح... و لو در سطح نازل و پایین تر ...
آیه 37
«آیه ی مثَل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده و
مشکات و مصباح و زجاجه را مربوط به هدایتهای انسانی می دانند، هدایت عقل و هدایت وحی و حتی هدایت حس ...
در منظور آنان ،
چراغ هدایت در چه خانه ای است؟
در خانه ی وجود انسان.
هدایت وحی بالخصوص در خانه ی اولیای خداست:
فی بُیوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ.
نقل است که مرحوم آقا سید مهدی قوام
آیه ی وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ اَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُه
(ستمگرتر از آن که مانع می شود از این که یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟)
را تطبیق میکردند بر این که هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای روح او، و مانع شدن از این که
این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است.
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ...
در این خانه ها، صبح و شام تسبیح خدا می شود. منظور از صبح و شام یعنی علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می شود،
نه اینکه فقط صبح و شام ذکر شودو بقیه روز به غفلت بگذرد.
یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ
مسبّح چه کسانی هستند؟
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ
خداوند متعال شخصیت هایی را توصیف می کند که هیچ تجارتی آنان را از ذکر خدای متعال و اقامه صلات باز نمی دارد ،
در آیه نور پس از توضیح جریان نور الهی که این جریان هدایت الهی در عوالم نازل می شود
"فىِ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ" ودرخانه هایی است که به آن ها اجازه رفعت و ذکر الهی داده شده است.
اگر کسی بخواهد به مقام ذکر و توجه به خداوند متعال برسد، باید وارد این خانه ها شود. زیرا هدایت و نور و ذکر الهی در این خانه ها نازل شده است.
ازمعصوم در بازه "بیوت"سؤال شد ؟
فرمودند مقصود خانه های انبیاء است.
(تفسیر القمی، ج 2، ص: 104 )
مقصود از خانه های انبیاء تنها خانه های گلی نیست ،
بلکه هر پیامبری یک بیت و شهری می سازد که
باید امتش در آن زندگی کنند.
خداوند به حضرت موسی و هارون می فرماید:
«وَ اجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَة»
(یونس/87 ).
مقصود از این سخن، صرفا یک مدار فیزیکی نیست که
انبیاء مثلا خانه خود را جلوی شهر قرار دهند و ساختمان های شهر پشت سر آنان باشد،
بلکه آن شهری که بر محور انبیاء ساخته می شود شهری است که
بر مدار آن پیامبر و خانه و روح ایشان ساخته می شود.
بنابراین آن خانه هایی که در آن ذکر نازل شده و رفعت پیدا می کند و
در آنجا اجازه حضور در محضر خدای متعال داده می شود، خانه انبیاء الهی است که هدایت الهی در آن خانه ها نازل شده است.
تمام امت ها در شهر انبیاء خود زندگی می کنند و از شهر نبی اکرم.ص. در قرآن به بلد امین یاد شده است.
کسانی که
وارد خانه های انبیاء شده و
به آنان محلق می گردند و
در آن تنفس می کنند ،
کسانی می شوند که
خداوند متعال در مورد آنان می فرماید رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ...
یعنی کسی که با امام همراه شده و در بیت النور امام زندگی کند،کسی که وارد بیت النور انبیاء شود، دائم الذکر می شود ...
ذکر در مقابل غفلت است و
قوای آدمی متعدد است،
ظاهر و باطن دارد و باید ذکر به همه قوا برسد ،
یعنی از ظاهر و باطن باید نورانی به نور ایمان شود،
ذکر اگر فراگیر شد همه اعمال انسان می شود ذکر ،
انسان اگر به ذکر حقیقی برسد،
می شود مصداق
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ ...
حجاب ها را کنار می زندو همه زندگی انسان می شود ذکر؛
حتی بازارش هم ذکر و توجه به خدا است.
هر کاری که در جهت قرب خدا انجام شود ذکر است ،
چون آدمی را به خدا نزدیک می کند و متذکر به خدا...
آیات28-27
امام حسین (ع)فرمودند:
"فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل"
مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست...
یعنی شاید اصلاً در دنیا نیستیم و همیشه در آخرت هستیم.
آن عدهای که در قران کریم در مورد آنها فرموده است
«رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ»
اینها کسانی هستند که وارد بازیهای دنیا نمیشوند،و بازیگران دنیا نیز نمیتوانند آنها را بازی بدهند،
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
آیه 28 نور
عمل این مردان الهی که مظاهر نور خدا هستند، وقتی به سوی خدا عود کند،
چون او رحمت مطلق و جهان آخرت محل رشد خیر و خیرات است،کرده های خود را در
بهترین حال رشد می بینندو خداوند با آنها به فضل رفتار می کند نه عدل.
عدل با حساب و کتاب کامل است،
اما فضل به عطا است،
آنهم عطای الهی که بی حساب است...
اینان را امور مادی و خرید و فروش و گرد و خاک برخاسته از کشمکش های مادیِ زندگی ،
از ذکر خداوند که باعث شستن ظاهر و باطن تن و جانشان از انواع زنگارهای غفلت است
،غافل نکرده و مقیم به نماز و ایتاء به زکات اند.
چون با ذکر خدا بر پای ایستاده و از نور خداوندی منورند.
و میدانند که این استقامت نه از خودشان، بلکه از آن نور خدایی است که وجودشان را روشن کرده است ،
و میدانند که کوچکترین غفلت و کنار رفتن از حالت ذکر دائم(نه فقط در زبان) و خودبینی
به جای خدابینی ممکن است پرده های ضخیمی شوند که وجودشان را از نور به تاریکی بکشند.
پس ازدگرگونی قلبهای بیدارشان به غفلت، و چشم های بی پرده شان به خواب رفتگی،
و حتی خدا نکرده نابینایی(درمفهوم الهی نه مادی)، بسیار هراسناکند،این است که در تمام لحظات زندگی مواظب حالات خود هستند:
و یخافون یوم تتقلب فیه القلوب و الابصار
و از روزی که قلب ها و چشم هاشان دگرگون شوند بیمناکند...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 39
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
بلافاصله پس از معرفی "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله..." و اعمال و کردارآنان، اشاره و مقایسه ای دارد به اعمال کفارو شرحی بر عود و معاد آنها...
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
آن کسانیکه کافر شدند کردارشان مانند سرابی است...
«قیعه» یعنی یک منطقه باز و وسیع و صاف که انسان از دور آن رامانند آب زلال میبیندوآدم تشنه با سرعت به سراغ آن آب میرود.
انسان سیراب به دنبال سراب حرکت نمیکند،
یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء
ً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ
لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ...
اعمال کافران مثل تلاش و کوشش خستهکنندهای است که انسان تشنه به دنبال سراب حرکت میکند.
هر چه جلوتر میرود، میبیند آب جلوتر هست ولی به آب نمیرسدو نمیداندکه حتی از آن سراب که دیده بود گذشته است.
اگر انسان در یک منطقه محدودی سراب ببیند ،وقتی برسد وببیند آب نیست برمیگردد،
ولی اگر افق وسیع باشد (خاصیت قیعه بودن)، قیعه باشد(قاع= بیابان صاف) آدمی هرچه جلوتررود خیال میکند آب در پیشاپیش اوست تا زنده است میدود وقتیکه همه قدرت خود را از دست داد یعنی در حال موت آن وقت بیدار میشود و می بیند که سراب بوده ...
اعمال کافران مانند سراب است در«قیعه»
چرا؟
چون «کلّ شیء هالکٌ إلاّ وجهَه»
آیه به این معنانیست که همه چیز از بین میروند و وجه خدا می ماند ،
بلکه هالک یعنی هم اکنون همهٔ اشیاء هالکند الا وجه الله،
«حتّی إذا جاءَه لَم یجده شیئاً»
وقتی به آن رسد،می بیند چیزی نیست.
فرمود "لم یجده شیئاً"
نفرمود "وجده لا شیء"
یعنی وقتی به آن موضع برسد چیزی نمی یابد،
نه اینکه وقتی به آنجابرسد کارش هیچ شود،
اگراز هرچیزی وجه الله را بردارید هالک است،
اگر چیزی وجه الله نباشد،
هم اکنون نیز سراب است...
آیه های زندگی
جانِ من و تو که به یک امانت میمانَد تا یک جایی توی این جسم دوام میآورد.
از جایی به بعد مرغ باغ ملکوت است و دلش هوایی میشود.
بهانهاش هم میشود مریضی، تصادف، زلزله، سیل... چه فرقی میکند؟!
فصل مشترکش جانیست که به گلوگاه میسد.
اذا بلغتِ الحلقوم.
صحنه امتحان و آزمایش من و تو تا یک جایی برپاست.
از یک جایی به بعد صحنه عوض میشود،
وقت امتحان تمام میشود،
برگهها را باید بالا گرفت.
خَلَقَ الموت و الحیوه لِیبلوَکُم ایّکم اَحسن عملاً.
فرشته مرگ، به ملاقاتمان میآید؛ دیر یا زود.
کاش خودمان را برای دیدنش آماده کنیم که
غافلگیرمان نکند آمدنش.
قُل یَتوفّکم مَلک الموتِ الّذی وُکّل بکم.
وقتش را نمیدانیم، مکانش را هم؛
ما تدری نفسٌ بایّ ارضٍ تموت.
ما تدری نفسٌ ماذا تکسِبُ غداً.
مهم نیست...
مهم آن است که وقتی میرویم،
تسلیم باشیم.
فلا تموتنّ الّآ و انتُم مسلمون.
باید مدام خواند دعای یوسف را؛
رَبّ توفّنی مُسلماً و اَلحِقنی بِالصّالحین...
این خلاف رفتنها، این عصیانها و نافرمانیها، این سنگین کردنِ بارها،
ترس از رفتن را،
ترس از آن لحظه ناگزیر را زیاد میکند.
سبک کنیم بارمان را،
و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم.
می فرمود به تکرار هر شب بعد نماز:
تَجَهّزوا رَحِمکُمُ الله.
ببندید بارهایتان را. ببندید بارهایتان را...
مردم، لابد عجیب و غریب نگاهش میکردند.
مرد، ولی چهرهاش ار خوف دگرگون میشد وقتی این کلمات را میگفت...
اَینَما تَکونوا یُدرککُمُ المَوت...
کاش خواب نمانم ...
آیه 40
أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ
سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
در دنیا موحّد و مُلحد،مومن و کافر در کنار همند.
یکی عرش خدا را میبیند و یکی خود را هم نمی بیند،
همانگونه که در دنیا یک انسان کافر نه خود را میبیند، نه جهان را و نه خالق خود و جهان را ...
کافر و مُلحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق شودو
موجهای متراکم روی دریا را بگیرد، ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد؛
چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نمی فرماید اگر دست خود را بیرون بیاوردد، دست خودش را نمی بیند. که در اینصورت باید می فرمود :"لَمْ یَراها"،
بلکه فرمود:" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نزدیک دیدن هم نیست.
نه تنها نمیبیند، نزدیک به دیدن هم نیست !
یک انسانی عرش خدا را می بیند و یک انسان،دست چسبیده به وجود خودش را هم نمی بیند.
چرا؟
چون
وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود،
انسان با نورمی تواند ببیند، اگر نورانی شد، عرش را می بیند و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمی بیند.
کار انبیاء این است که روزنه های وجودی انسان را به ملکوت باز کنندتا تسبیح جمادات را هم بتواند بشنود..
به فرموده علامه جوادی آملی ، معجزه ی انبیاء این نبود که شجر و حَجر را گویا کنند!
معجزهی انبیاء این بود که ما را تغییر بدهند، ما را اصلاح کنند، ما را معالجه کنند؛
یعنی آن شنوایی درونی را به ما بدهند، آن گوش بسته را باز کنند، چشم بسته را باز کنند،
آن گاه از ما سؤال کنند: «چه می بینید؟»
تا بگوییم: «کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً.»
از ما سؤال کنند: «چه می شنوی؟»
تا بگوییم:
میشنویم که فرشتهها تسبیح میکنند، سنگها تسبیح میکنند، درختها تسبیح میکنند...
در مورد کافر صحبت از عمل آنهاست و تشبیهی از عملشان که مانند سراب است و هیچ حقیقتی ندارد،
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ ...
اما در مورد مثل های نور صحبت از عمل نیست،بلکه تشریح حالاتشان است،
چون به اصل خودیت خود که همان مقام اسم الهی است رسیده اند، صحبت از این مقام مطرح می شود،
اماکفار عملشان مورد نکوهش است ،
چون با این اعمال بر روی انسانیتشان پوست های کلفت و زنگارهای ضخیم کشیده اند،
"کلما نضحت جلودهم بدلنلهم جلودا غیر لیذوقوا العذاب"ویا " لواحه للبشر"...
سراب اعمال کفار در "بقیعه" مایه سرگردانی و حیرت آنان است،
ولی مردان حق در خانه های امن و امان "فی بیوت" قرار دارند.
کفار در تشنگی بدنبال توهماتی از اعمال خود هستند،
مردان حق به زیباترین عمل خود جزا دیده و از فضل حق سیرابند.
کفاردر تاریکی های وحشتناک در دریایی متلاطم اند که
ظلمتی بر ظلمتی و موجی بر موجی و ابرهایی از تاریکی برهم انباشته شده که
حتی دست خود (عملکرد) را نتوانند دید،
امامردان حق که قوای وجودشات به فعلیت رسیده،
نوری بر نوری در زجاجهای بی رنگ در مصباحی و چراغی روشن قرار و آرام گرفته است که
نه تلاطم موجی و نه طوفانی حتی در شب، آن را مضطرب و خاموش نکند....
یا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فى شَاْنٍ
یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ
یا عَظیمَ الشَّاْنِ یا مَنْ هُوَ بِکُلّ مَکانٍ
یا سامِعَ الاْصْواتِ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ
(دعای مشلول )
برخی آیه های قرآن چنان روح انسان را به رقص می آورند که
نفس آدمی میگیرد و چنان همنوایی بین روح سرکش انسان و
برخی آیه های قران ناگزیرت می سازد ساعتها بنشینی و
به عظمت حبیب الله محمد.ص. بیندیشی که چگونه قلب و جان خود را شایسته فروداین آیات خدا ساخت ...
علامه جوادی آملی می فرمایند:
اگر هر لحظه تمام موجودات نیازشان را با او در میان میگذارند، پس هر لحظه او دارد جواب میدهد.
دوآیه نیست، یک سؤال است و یک جواب در یک آیه؛
چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾؟
چون هر لحظه (یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ )
چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، از او سؤال میکنند.
هر لحظه هر موجودی میگوید: «یا الله»! پس هر لحظه ذات أقدس الهی میفرماید:
«لبّیک»؛ چون "یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، لذا "کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن"خواهد بود...
حق و ظهورات او چون آینه اند و همانطور که آینه ما را به خوبی نشان می دهد،
ما نیز آینه را نشان می دهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است.
اگردر مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست ؛
وجود حق از حق است و وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است.
تجلّی حق در آینه جمال می افتد و او را (الله)نشان می دهدو این تجلّی لحظه به لحظه بر آفرینش،فرو می ریزد:
"کُلَّ یومٍ هو فی شأن"
یوم یعنی ظرف ظهور حقایق ،
و"کلّ یوم هو فی شأن"،
یعنی او را درهرظرف ظهوری ،
تجلّی و شأنی مناسب آن ظرف ظهور است.
حتی این یومِ اصطلاحیِ مادیِ طبیعیِ از صبح تامغرب، یک نحوه جلوة یوم است.
هر چه می بینید و هر چه که ظهوردارد، یوم است،
یعنی چون آن هُوَ و آن حقیقت در شأن و در جلوه و در تجلی است اسمش را یوم می گذاریم ،
یعنی حتی سکوت و حرف زدن و رشد و مرگ و تولد نیز هرکدام،یک نحوه از یوم است...
معنای روز و شب برای ما تنزل یافته است، منتهابه عادت می گوییم مثلا یوم القیامة یا یوِمِ ظهور حضرت بقیه الله(عج)!
منتظرِ یومِ ظهور حضرت بقیة الله(عج) بودن یعنی انتظار اینکه جلوه ها و ظهورات و تجلیات جدید و تازه ای از حقیقت وجودی حضرت(عج) برای ما مکشوف شود،
و الا تمام عالم یکپارچه یوم ظهور حضرت بقیة الله اند دم به دم!
اگرکسی اهل قرائت عالم و آدم و قرآن باشد،
ظهور حضرت تجلی دارد،
که إقرأ وَ ارقَ...
در یک جمله
"کلّ یوم هو فی شأن"
یعنی
حضور دائمی و مطلق "الله " در هستی...
#آیه های - زندگی
آیه 41 سوره مبارکه نور
تصور اینکه داریم توی جهانی زندگی میکنیم که همه موجودات میفهمند، شعور دارند،
قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمیزند؟!
مثلا اینکه سنگها چطور میافتند؟!چگونگیاش را فیزیک شرح میدهد؛ طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول.
اما چرا میافتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمیتواند بگوید،
اما آیهها می گویند:
بعضی از پارهسنگها و صخرهها از خشیت خداست که میافتند،
از درک عظمت خداست که خاضعانه فرومیافتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.
تصور اینکه مورچهها حرف میزنند، پرندهها مأموریت انجام میدهند چطور؟!
حضرت سلیمان(ع) زبانشان را میدانست. لبخند میزد از صدای مورچهای که
رفقایش را بر حذر میداشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان... فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا،
حال پرندهها را جویا میشد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.
به پرندهها مأموریت میداد. هدهد را مؤاخذه میکرد اگر کارش را درست انجا م نمیداد؛ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً ...
فهم اینکه پرندهها همان موقع که اوج گرفتهاندو ما مبهوتِ بالهای گستردهشان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید میکنند، چه؟
آیهها میگویند همانجا، همانموقع، پرندهها دارند خدا را تسبیح میکنندو
حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقفاند؛
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ
فهم این مساله که جماد و نبات و کوه و دشت و دریا وزمین و آسمان همه خدا را تسبیح و تنزیه میکنند،
چقدرباید معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوضکند؟!
فهم اینکه سنگها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومیافتند و متلاشی میشوند
چقدر دل من را – اگر از سنگ، سختتر نشده باشد- لبریز خشیت کند؟!
فهم اینکه پرندهها حتی در اوج تسبیح از یادشان نمیرود...
تاملی -در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه -نور
آیه 27
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا ...
در قرآن کریم، عنوان «یا ایها الذین آمنوا» خطابی است هویتبخش، مسئولیتآفرین و انگیزهساز که
توقعات خداوندمتعال را از فرد و جامعه ی مؤمن تبیین میکند.
بیشتر از هشتاد آیه با «یا ایها الذین امنوا» شروع میشود که چنانچه آنها را کنار هم بگذاریم،
سیمای روشنی از فرد و جامعه مؤمن را ازنگاه خداوند را معرفی و خطوط اصلی شخصیت، اندیشه و عمل مؤمن را به ما نشان میدهد.
لذا بایددر این آیات بیشتر دقت کرد.
هر جا عنوان «یا ایها الذین آمنوا» است، تکتک انسانهای مؤمن را مسئول و متعهد میکند، برای آنها حرف و بیان دارد،
در این خطابها ،خانواده مؤمن، فامیل مؤمن، شهر مؤمن، کشور مؤمن، حتی یک تشکیلات مؤمن و نهایتا امت اسلامی مخاطب خاص «یا ایها الذین آمنوا» قرار میگیرد.
سیره معصومین و اولیای خدا این بوده که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» بوده، میفرمودند:
لبیک ،لبیک...
به این معنا که من پیام را گرفتم و انشاءالله برای اقدام، عمل و پیگیری آمادهام...
آیات 27 - 29
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتا غیرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأنِسُوا و تُسَلِّمُوا علی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ *
فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوهاحتّی یُؤذَنَ لَکُمْ و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ*
لَیْسَ علیکم جُناحٌ أنْ تدْخُلُوا بیوتا غیرَ مَسْکوُنةٍ فیها متاعٌ لکم وَاللّه ُ یَعْلَمُ ما تُبْدوُنَ وَ ما تَکْتُمُونَ*
«تَسْتَأنِسُوا»:
از ریشه «انس» و مصدر آن «استیناس» می باشد.
«انس» عبارت است از الفت و آرامش قلب؛
و «استیناس» با توجه به معنایی که این قالب، نوعا به ریشه لغت می دهد، به معنای «انس جویی» و «الفت طلبی»می باشد.
لازمه این جویایی و طلب، انجام دادن کاری است که موجب انس و سکون قلب گردد...
«اَزْکی»:
نمو و رشدی است که دستاورد برکت خداوندی می باشد و اختصاصی نیز به امور مادی نداشته و
در امور معنوی نیز به کار می رود. برخی نیز گفته اند: به معنای «طهارت و پاکی» است.
می توان این گفته را این گونه کامل نمود که طهارت لازمه نمو و رشد است چرا که
با طهارت و پاکی زمینه رشد و نمو تحقق می یابد و آن کس که زکات اموال خود را می پردازد نیز به این امید است که
با این پاکسازی و تطهیر مال، برکت آن افزایش یابد، و یا به این انگیزه که
با این کار، نفس و جان خویش را در مسیر رشد و ترقی معنوی قرار داده است، و آن کس که
به «تزکیه» خود می پردازد، درون خویش را از آلودگیها و زشتیهای اخلاقی و نفسانی، در راستای نموّ و رشد، پاک می سازد.
یعنی «ازکی» را می توان به معنای «پاکتر و مفیدتر» شمرد.
«جُناح»:
اصل این کلمه، با فتحه جیم به معنای بال پرنده است و از آنجا که بالهای پرنده در دو طرف او قرار دارد،
از لبه و طرف سایر اشیا نیز به عنوان «جَناح» تعبیر شده است؛ چنان که گفته می شود: دو جَناح کشتی و یا دو جناح لشکر و یا دو جَناح درّه.
به گناه نیز «جُناح» (با ضمه جیم) گفته شده است،چون انسان را از مسیر حق متمایل به این سو یا آن سو می کند.
ودر معنایی وسیعتر، هر گونه سرپیچی و گناهی را «جناح» نامیده اندکه این تعبیرمکرردر قرآن کریم به کار رفته است.
در آیه شریفه، قرآن کریم، خطاب به مؤمنان، در ورود به خانه دیگران، به رعایت دو نکته توجه داده شده است:
«استیناس» و «سلام کردن»
با این بیان که ای مؤمنان! وارد خانه هایی جز خانه های خودتان نشوید تا نخست «استیناس» کنید و بر ساکنان آن درود فرستید.
«استیناس» ایجاد یک نوع رابطه عاطفی و آرامش و سکونت است.
اگر تعبیر «استیذان» به کار رفته بود، تنها اجازه خواستن را می رساند ولی «استیناس» در واقع اجازه خواستنی است که
توأم با محبت و لطف و آشنایی دادن می باشد و طبعا همراه با رعایت ادب و به دور از ورود سرزده به خانه و محل سکونت دیگران است.
از واژه ی «بیت» استفاده شده است ." بیت " تنها به معنای اطاق نیست و اگر منظور خانه می بود، واژه ی "دار" به کار می رفت،
"بیت" به پناهگاه شبانه انسان اطلاق می شود و
«بات» و «بیتوته» یعنی شب را در مکانی به صبح رساندن و یا شب را با برنامه عبادی و هدف دار به صبح رسانیدن...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 28
«فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوها حتّی یُؤذَنَ لَکُمْ»
با عطف «فاء» و جمله «ان لم تجدوا فیها احدا» تأکید می شود که
اگر کسی را در خانه نیافتید داخل آن نشوید تا به شما اجازه ورود داده شود.
تعبیر «نیافتن» لزوما به این معنا نیست که شخص عملاً وارد خانه شود و
کسی را در آن نیابدبلکه مساله لزوم خودداری از ورود غیر مترقبه و
بی اجازه به درون زندگی دیگران و پرهیز از به هم زدن امنیت درونی و
سر نکشیدن به محیط سکونت و زوایای زندگی شخصی آنان می باشد.
«فلا تدخلوها» تأکید می کند که اگر کسی در خانه نبود که به شما اجازه ورود دهد وارد نشوید.
نه اینکه بروید ولی نمانید. البته مراد از وجود یا عدم وجود شخصی در داخل خانه، کسی است که
حق اجازه دادن را داشته باشد و مثلاً به صرف وجود یک کودک و اجازه او، اگر اطمینان به رضایت صاحب خانه، نباشد نمی توان و نباید وارد شد.
«و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ»
این فراز در بر دارنده حکم صورت سوم می باشد.
از بدیهی ترین حقوق آدمی این است که
عدم آمادگی یا عدم تمایل خویش را نسبت به ورود دیگران به محدوده زندگی شخصی خود و
راهیابی آنان به محل سکونت خویش اعلام دارد و روشن است که استیناس و اجازه خواستن نیز
برخاسته از همین حق مسلم و طبیعی است. بر همین اساس، در این بخش از آیه تأکید می شود
هنگامی که قصد ورود به محل سکونت شخصی دیگران دارید و
منتظر اجازه صاحب خانه هستید «اگر به شما گفته شد برگردید، باید برگردید؛ این کار برای شما پاکتر و مفیدتر است».
انسان تا زمانی که به ضمیر ناخودآگاه خود که از ابتدا خلق شدنمان در وجودمان فعال است,
آگاهی پیدا نکند و آنرا شکوفا نکند دائم بین کشش عقل و نفس (مصلحت و منفعت) قرار دارد.
این حس درونی که 70% ذهن ما را تشکیل می دهد و بقیه 30% را حواس 5 گانه؛ همه چیز را ذخیره می کند و فراموش نمی کند.
انسان در ضمیر ناخودآگاه خود گرایش خاضعانه به سوی حقیقتی مقدس و برتر دارد که تجلی این گرایش ،پرستش نامیده می شود.
این گرایش درونی؛ سرچشمه حرکت انسان به سوی کمال است.
این حس خدا را می شناسد.
درواقع شعور باطنی انسان است.
فطرت است که
باید با تربیت صحیح شکل اگاهانه به خود بگیرد.
عالم ماده مرتبه ای از هستی است که آمیخته با حرکت و تحول است.
اصولاً هویت ماده چیزی جز حرکت نیست.
و اختیارو خواست آدمی می تواند انسان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح ببرد و
بین هوای نفس (منفعت مادی و دنیایی) و لذت نفس و تزکیه نفس (مصلحت و تمایلات عالی) و
با سنجیدن عاقبت و آثار هر کدام یکی را غالب و دیگری را مغلوب کند.
معمولاً هنگامی که سخن از حجاب به میان میآید، آنچه بیدرنگ به اذهان خطور میکند؛
پوشش و نوع آن است و کمتر به حقیقت و روح حجاب و ریشه هاپرداخته میشود،
در احکام قرآن بیشتر از پوشش به عفاف و خودنگهداری درونی و حفظ حریمها و حدود، پرداخته میشود،
یعنی ریشه ها...
حفظ حدود و حقوق دیگران و رعایت شؤون خصوصی، خانوادگی و اجتماعی آحاد مردم و
حرمت داشتن امنیت و آسایش دیگران از جمله اموری است که
در قداست و پاکی جامعه و سلامت روابط اجتماعی و خانوادگی نقش دارد.
محور آیات مبتنی بر
عفت و حیا در گفتار ،
عفت و حیا درنگاه و
عفت و حیا در رفتار
می باشد...
#تاملی-در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه- نور
آیه 35
آیه 35 سوره نور، آیه نور است.
سوره مبارکه نور به دلیل وجود همین آیه، “سوره نور” نام گرفته است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی ازآیات مشکل قرآن مجید است.
وجود دو هشدار در آیه ی اول سوره نور و هشدار آیه ی 34،
"و لقد انزلنا الیکم آیات مبینات و مثلاً من الذین خلوا من قبلکم و موعظه للمتقین
و محققا برای شما آیات روشن و مثلی از کسانی که قبل از شما بودند و موعظه ای برای پرهیزگاران فرو فرستادیم"
و به ویژه جمله پایان همین آیه نشان می دهد که این آیه بسیار قابل تدبر و تامل است.
“الله نور السموات و الارض”
خدا نور آسمانها و زمین است.
باتوجه به اینکه مقصود از آسمانها و زمین در قرآن، همه مخلوقات عالم است،
معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.
آنچه در ابتدا از کلمه “نور” فهم می شود، همین نورهای محسوس است. آنچه مسلم است این است که
مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، این نور نیست.
چرا که نور حسی و مادی، خود یکی از مخلوقات خداوند است.
در ابتدای سوره انعام می خوانیم:
“الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ...”
سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قراردهنده ظلمتها و نور.
نتیجه اینکه خدا خالق این نور است نه خود این نور
و این نور آن چیزی است که دیده می شود ولی خدا به چشم دیده نمی شود
“لا تدرکه الابصار و هو یدک الابصار.”
(الانعام / 103 )
واژه “نور” یعنی روشن و روشن کننده ... یعنی پیدا و پیدا کننده...
به نور حسی از آن جهت نور می نامند که هم پیداست و هم پیدا کننده.
هم خودش روشن است و همه اشیاء دیگر را روشن می کند.
به علم هم نور گفته شده است،چون علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را برای انسان روشن می کند.
به عقل نیز “نور” گفته می شود . قرآن کریم به ایمان “نور” اطلاق کرده است...
عرفا به عشق “نور” می گویند.
مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
معنای نور یعنی
حقیقت پیدا و پیداکننده،
حقیقت روشن و روشن کننده،
با این معنا می توان خداوند متعال را “نور” خواند.
به این معنا، هیچ موجود در مقابل خدا، نور نیست. یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند...
در دعای کمیل آمده است
“یانور یا قدوس”
“و بنور وجهک الذی اضاءله کل شیء”
اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است. همه چیز در تاریکی عدم است.
اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی “نیستی” هستند...
خداوند جل جلاله با اسم جامع "الله" ، خالق، برپادارنده و گرداننده عالم هستی است و
نور وجود بی ندّ و ضدّش همه را روشن کرده و باعث سیر آنها در طریق استکمال از نقص به کمال میشود.
در بخش دوم آیه به "مثل" یا الگوهای نور اشاره میفرماید مانند مشکوه، مصباح ....
اینها مثل است برای نور خدا نه برای خود خدا،
آن نوری که مردم را به وسیله آن هدایت می کند.
“مشکات” یعنی چراغدان، مقصود از چراغدان آن جایی است که
در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغی را قرآن مثل می آورد که
خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف مثل یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد.
وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و
یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود نور بیشتر می شود.
"نور علی نور"
"یهدی الله لنوره من یشاء "
هر کس را که بخواهد به نور هدایت می کند.
تاکید "نور علی نور" دلیل است به اینکه این تشبیهات در مورد مثل نور است نه اصل نور، که نور خودِ ذات است .
چون اگر در مورد نور (ذات) بوده باشد، چون او نور مطلق است پس نوری بر نوری یا نوری بالای نوری در مورد او معنی ندارد.
بلکه مخلوق است که هر چه به طرف او حرکت میکند نور بر نور میافزاید.
جملات تمثیلی در حقیقت بیان مقام انسانیتند که
از مشکوه شروع شده به
"نور علی نور" ختم میگردد.
همه جهان هستی نمایانگر نور اویند اما همگی تا به آن حد نرسند،" مثل" نور او نیستند.
در نفوسی که "مثل" نور خدایی شده اند،
نور تحقق پیدا کرده و به علت جایگاه معینی که پیدا کرده اند
نور الهی در وجودشان از داخل تلالو دارد و احتیاجی به تماسی با آتشی از خارج ندارند:
یکاد زیتها یضیئی و لو لم تمسسه نار
نزدیک است که مایه روشنی آن (همه جا) را روشن کند اگر چه هیچ آتشی آن را لمس نکرده باشد.
این نور در وجود آن انسان ها از یک منبع درونی مایه میگیرد یا به قول قرآن روغنی دارد که
آن روغن (زیتونه) از یک شجره مبارکه برافروخته می شود.
زیتون ،روغن قابل سوخت را می گویند و شجره مبارکه مقام خلیفه الهی است.
اما ظهور این حالت تاآدمی در افراط و تفریط های بین راه گیربماند ممکن نیست لذا باید به حالت استواء برسدتا
یوقد من شجره مبارکه زیتونه ، لا شرقیه و لا غربیه
از یک شجره مبارکه که نور افزاست روشن می شود.
و آدمی در این حالت به سوی "نور علی نور" میرود تا مقام خلیفه الهی تمام را احراز کند،
اما انسان های عادی که این حالت در وجودشان هنوز متحقق نشده اگربخواهند نوری را که
گاهی در وجودشان میدرخشد در بیرون ظاهر کنند، تعینات وجودی و حالت های افراط و تفریط که
هرکدام آنها را بطرفی می کشند،آن نور را با رنگ های مختلفی که
از انواع تعلقات و تعینات دنیوی دارند،می آلایند؛
خودنمایی ها، ریاها و نفاق ها و منت گذاری و انتظار های متقابل و.....همگی رنگ های مختلفی هستند که
در ابراز و ظهور نور خودنمایی می کندو راه نشان نمیدهد و فقط مشغول می کند...
ولی در مردانی که "مثل" نور خداوند شده اند هیچ عاملی، بی رنگی وجودشان را که
بی هیچ شائبه ای نور خدائی را بروز و ظهور میدهند نمیآلاید،
مشکوه حفره یا شکافی را در دیواری گویند که برای استفاده عموم، چراغ یا فانوسی در شب در آن قرار میدهند .
این تعبیر بسیار زیبای قرآنی برای وجودهای مادی این ستاره های درخشانِ هدایت است که "یهدی الله لنوره من یشاء...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 36
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ
"فی بیوت" در خانه هایی است که
"اذن الله" خداوند اذن داده است که
"ان ترفع" رفعت یابد که
"و یذکر" ذکر بشود
"فیها" در این خانه ها
"اسمه" اسم خدا
"یسبح له فیها" تسبیح می شودبرای خدا درآنها(بیوت )
"بالغدو و الاصال" صبح و شام
در زیارت جامعه می فرماید:
"خلقکم الله انوارا"
خدا شما را انوار آفرید
"فجعلکم بعرشه محدقین"
محدقین یعنی حدقه شدن( مثل حدقه چشم )
بعرشه محدقین=تشکیل دهنده, پرکننده ی عرش،
باغ را به این خاطر " حدیقه" می گویند که همه ی چهار دیواری را پر از درخت کرده است.
یعنی همه جای عرش قلمرو آنها بوده زمانیکه هنوز مخلوق دیگری نبوده ،
در عالم نور بودید تا اینکه "فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
در این خانه ها خداوند اذان داده که رفعت بیابد و ذکر شود اسم خدا"ترفع" (رفعت یابد )
در معنای ظاهری آیه
یعنی:
*در آن خانه ها یک فرد مومن می نشیند و ذکر خدا می گوید که
این ذکربالا می رود منتها این با مفهوم رفعت زیاد سازگاری ندارد،
* منظور از "اسم"انسان کامل، مظهر اسمای الهی است در این خانه ها خدا اذن داده که
انسانها رفعت یابند یعنی فقط در این خانه هاست که انسان رفعت (مقام معنوی) می یابد.
قبل از معراج رفعت است ،رفعت مقدم بر معراج است یعنی انسان باید پایه های بلند رفعت را در خودش ایجاد بکند.
"و العمل الصالح یرفعه ..."
بعد برسد به معراج...
رفعت را درکجا می توان کسب کرد؟
در کجا می شود یافت؟
در آن خانه ها یعنی جزبا اهل بیت.ع. انسان نمی تواند به جایی برسد.
"فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
" و یذکر فیها" ذکر شود ... "یاد شود در آن"
خدا یاد شود یا خود آدمی یاد شود؟
انسان وقتی خدا را فراموش می کند خدا هم اورا فراموش می کند،
در دعا ها می خوانیم مثل تعقیب نماز عصرکه
"اللهم انی اعوذ بک من دعاء لا یسمع"
خدایا پناه می برم به تو از دعائی که شنیده نشود نه اینکه خدا نمی شنود بلکه میشنود اما مثل اینکه نمی شنود یعنی ترتیب اثر نمی دهد،
جایی که خدا انسان را یاد کند ملائکه یاد کنند فرشتگان هستی انسان رایادکنند کجاست؟
فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
بیت یعنی "خانه"
و "بیت"در آیه تطهیر همان بیت "فی بیوت" است ،
اهل بیت یعنی اهل آن خانه،
کدام خانه ؟
"فی بیوت اذن الله ..."
چه کسی اهل خانه است؟
ائمه(ع ) ...
دیگر چه کسانی اهل این بیت هستند؟
کسانی که ائمه دست آنها را گرفته اند،
مثل سلمان فارسی
"السلمان منا اهل البیت"
به هر حال به خاطر وجود ائمه ،سلمان هم عضو این خانه شده است.
هر کس نمی تواند وارد این خانه بشود کسی که فطرتش باز شد می شود اهل بیت!
هر پیامبری در زمان خودش یک اهل بیت داسته است.
منظور از اهل بیت هر زمان این است که کسانی که در عصر آن پیامبر زندگی می کردنددر حد مشکوه و مصباح... و لو در سطح نازل و پایین تر.
#سوره-مبارکه-نور
آیه 37
«آیه ی مثَل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده و مشکات و مصباح و زجاجه را
مربوط به هدایتهای انسانی می دانند، هدایت عقل و هدایت وحی و حتی هدایت حس ...
در منظور آنان ،
چراغ هدایت در چه خانه ای است؟
در خانه ی وجود انسان.
هدایت وحی بالخصوص در خانه ی اولیای خداست:
فی بُیوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ.
نقل است که مرحوم آقا سید مهدی قوام
آیه ی وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ اَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُه (ستمگرتر از آن که مانع می شود از این که یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟) را تطبیق میکردند بر این که هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای روح او، و مانع شدن از این که این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است.
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ...
در این خانه ها، صبح و شام تسبیح خدا می شود. منظور از صبح و شام یعنی علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می شود، نه اینکه فقط صبح و شام ذکر شودو بقیه روز به غفلت بگذرد.
یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ
مسبّح چه کسانی هستند؟
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ
خداوند متعال شخصیت هایی را توصیف می کند که هیچ تجارتی آنان را از ذکر خدای متعال و اقامه صلات باز نمی دارد ،
در آیه نور پس از توضیح جریان نور الهی که این جریان هدایت الهی در عوالم نازل می شود ؛
"فىِ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ" ودرخانه هایی است که
به آن ها اجازه رفعت و ذکر الهی داده شده است.
اگر کسی بخواهد به مقام ذکر و توجه به خداوند متعال برسد، باید وارد این خانه ها شود.
زیرا هدایت و نور و ذکر الهی در این خانه ها نازل شده است.
ازمعصوم در بازه "بیوت"سؤال شد ؟
فرمودند مقصود خانه های انبیاء است.
( تفسیر القمی، ج 2، ص: 104 )
مقصود از خانه های انبیاء تنها خانه های گلی نیست ،
بلکه هر پیامبری یک بیت و شهری می سازد که
باید امتش در آن زندگی کنند.
خداوند به حضرت موسی و هارون می فرماید:
"وَ اجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَة "
(یونس/87).
مقصود از این سخن، صرفا یک مدار فیزیکی نیست که
انبیاء مثلا خانه خود را جلوی شهر قرار دهند و ساختمان های شهر پشت سر آنان باشد،
بلکه آن شهری که بر محور انبیاء ساخته می شود شهری است که
بر مدار آن پیامبر و خانه و روح ایشان ساخته می شود.
بنابراین آن خانه هایی که در آن ذکر نازل شده و رفعت پیدا می کند و
در آنجا اجازه حضور در محضر خدای متعال داده می شود، خانه انبیاء الهی است که
هدایت الهی در آن خانه ها نازل شده است.
تمام امت ها در شهر انبیاء خود زندگی می کنند و از شهر نبی اکرم.ص. در قرآن به بلد امین یاد شده است.
کسانی که
وارد خانه های انبیاء شده و
به آنان محلق می گردند و
در آن تنفس می کنند ،
کسانی می شوند که
خداوند متعال در مورد آنان می فرماید رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ...
یعنی کسی که با امام همراه شده و در بیت النور امام زندگی کند،کسی که وارد بیت النور انبیاء شود، دائم الذکر می شود ...
ذکر در مقابل غفلت است و
قوای آدمی متعدد است،
ظاهر و باطن دارد و باید ذکر به همه قوا برسد ،
یعنی از ظاهر و باطن باید نورانی به نور ایمان شود،
ذکر اگر فراگیر شد همه اعمال انسان می شود ذکر ،
انسان اگر به ذکر حقیقی برسد،
می شود مصداق
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ ...
حجاب ها را کنار می زندو همه زندگی انسان می شود ذکر؛
حتی بازارش هم ذکر و توجه به خدا است.
هر کاری که در جهت قرب خدا انجام شود ذکر است ،
چون آدمی را به خدا نزدیک می کند و متذکر به خدا...
#سوره-مبارکه-نور
آیات28-27
امام حسین (ع)فرمودند:
"فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل"
مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست...
یعنی شاید اصلاً در دنیا نیستیم و همیشه در آخرت هستیم.
آن عدهای که در قران کریم در مورد آنها فرموده است:
«رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ» اینها کسانی هستند که
وارد بازیهای دنیا نمیشوند،و بازیگران دنیا نیز نمیتوانند آنها را بازی بدهند،
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
(آیه 28 نور)
عمل این مردان الهی که مظاهر نور خدا هستند، وقتی به سوی خدا عود کند،
چون او رحمت مطلق و جهان آخرت محل رشد خیر و خیرات است،کرده های خود را در بهترین حال رشد می بینندو
خداوند با آنها به فضل رفتار می کند نه عدل.
عدل با حساب و کتاب کامل است،
اما فضل به عطا است،
آنهم عطای الهی که بی حساب است...
چون اینان را امور مادی و خرید و فروش و گرد و خاک برخاسته از کشمکش های مادیِ زندگی ،
از ذکر خداوند که باعث شستن ظاهر و باطن تن و جانشان از انواع زنگارهای غفلت است ،غافل نکرده و مقیم به نماز و ایتاء به زکات اند.
چون با ذکر خدا بر پای ایستاده و از نور خداوندی منورند.
و میدانند که این استقامت نه از خودشان، بلکه از آن نور خدایی است که وجودشان را روشن کرده است ،
و میدانند که کوچکترین غفلت و کنار رفتن از حالت ذکر دائم(نه فقط در زبان) و خودبینی به جای خدابینی,
ممکن است پرده های ضخیمی شوند که وجودشان را از نور به تاریکی بکشند.
پس ازدگرگونی قلبهای بیدارشان به غفلت، و چشم های بی پرده شان به خواب رفتگی، و
حتی خدا نکرده نابینایی(درمفهوم الهی نه مادی)، بسیار هراسناکند،این است که در تمام لحظات زندگی مواظب حالات خود هستند:
و یخافون یوم تتقلب فیه القلوب و الابصار
و از روزی که قلب ها و چشم هاشان دگرگون شوند بیمناکند...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 39
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
بلافاصله پس از معرفی "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله..." و اعمال و کردارآنان، اشاره و مقایسه ای دارد به اعمال کفارو شرحی بر عود و معاد آنها...
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
آن کسانیکه کافر شدند کردارشان مانند سرابی است...
«قیعه» یعنی یک منطقه باز و وسیع و صاف که انسان از دور آن رامانند آب زلال میبیندوآدم تشنه با سرعت به سراغ آن آب میرود.
انسان سیراب به دنبال سراب حرکت نمیکند،
یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء
ً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ
لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ...
اعمال کافران مثل تلاش و کوشش خستهکنندهای است که انسان تشنه به دنبال سراب حرکت میکند.
هر چه جلوتر میرود، میبیند آب جلوتر هست ولی به آب نمیرسدو نمیداندکه حتی از آن سراب که دیده بود گذشته است.
اگر انسان در یک منطقه محدودی سراب ببیند ،وقتی برسد وببیند آب نیست برمیگردد،
ولی اگر افق وسیع باشد (خاصیت قیعه بودن)، قیعه باشد(قاع= بیابان صاف) آدمی هرچه جلوتررود,
خیال میکند آب در پیشاپیش اوست تا زنده است میدود وقتیکه همه قدرت خود را از دست داد؛
یعنی در حال موت آن وقت بیدار میشود و می بیند که سراب بوده ...
اعمال کافران مانند سراب است در«قیعه»
چرا؟
چون «کلّ شیء هالکٌ إلاّ وجهَه»
آیه به این معنانیست که همه چیز از بین میروند و وجه خدا می ماند ،
بلکه هالک یعنی هم اکنون همهٔ اشیاء هالکند الا وجه الله،
«حتّی إذا جاءَه لَم یجده شیئاً»
وقتی به آن رسد،می بیند چیزی نیست.
فرمود "لم یجده شیئاً"
نفرمود "وجده لا شیء"
یعنی وقتی به آن موضع برسد چیزی نمی یابد،
نه اینکه وقتی به آنجابرسد کارش هیچ شود،
اگراز هرچیزی وجه الله را بردارید هالک است،
اگر چیزی وجه الله نباشد،
هم اکنون نیز سراب است...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 40
أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ
إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
در دنیا موحّد و مُلحد،مومن و کافر در کنار همند.
یکی عرش خدا را میبیند و یکی خود را هم نمی بیند،همانگونه که
در دنیا یک انسان کافر نه خود را میبیند، نه جهان را و نه خالق خود و جهان را ...
کافر و مُلحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق شودو موجهای متراکم روی دریا را بگیرد،
ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد؛ چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نمی فرماید اگر دست خود را بیرون بیاوردد، دست خودش را نمی بیند. که در اینصورت باید می فرمود :"لَمْ یَراها"،
بلکه فرمود:" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نزدیک دیدن هم نیست.
نه تنها نمیبیند، نزدیک به دیدن هم نیست !
یک انسانی عرش خدا را می بیند و یک انسان،دست چسبیده به وجود خودش را هم نمی بیند.
چرا؟
چون
وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود،
انسان با نورمی تواند ببیند، اگر نورانی شد، عرش را می بیند و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمی بیند.
کار انبیاء این است که روزنه های وجودی انسان را به ملکوت باز کنندتا تسبیح جمادات را هم بتواند بشنود..
به فرموده علامه جوادی آملی ، معجزه ی انبیاء این نبود که شجر و حَجر را گویا کنند!
معجزهی انبیاء این بود که ما را تغییر بدهند، ما را اصلاح کنند، ما را معالجه کنند؛
یعنی آن شنوایی درونی را به ما بدهند، آن گوش بسته را باز کنند، چشم بسته را باز کنند،
آن گاه از ما سؤال کنند: «چه می بینید؟»
تا بگوییم: «کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً.»
از ما سؤال کنند: «چه می شنوی؟»
تا بگوییم:
میشنویم که فرشتهها تسبیح میکنند، سنگها تسبیح میکنند، درختها تسبیح میکنند...
در مورد کافر صحبت از عمل آنهاست و تشبیهی از عملشانکه مانند سراب است و هیچ حقیقتی ندارد،
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ ...
اما در مورد مثل های نور صحبت از عمل نیست،بلکه تشریح حالاتشان است،
چون به اصل خودیت خود که همان مقام اسم الهی است رسیده اند، صحبت از این مقام مطرح می شود،
اماکفار عملشان مورد نکوهش است ،
چون با این اعمال بر روی انسانیتشان پوست های کلفت و زنگارهای ضخیم کشیده اند،
"کلما نضحت جلودهم بدلنلهم جلودا غیر لیذوقوا العذاب"ویا " لواحه للبشر"...
سراب اعمال کفار در "بقیعه" مایه سرگردانی و حیرت آنان است،
ولی مردان حق در خانه های امن و امان "فی بیوت" قرار دارند.
کفار در تشنگی بدنبال توهماتی از اعمال خود هستند،
مردان حق به زیباترین عمل خود جزا دیده و از فضل حق سیرابند.
کفاردر تاریکی های وحشتناک در دریایی متلاطم اند که
ظلمتی بر ظلمتی و موجی بر موجی و ابرهایی از تاریکی برهم انباشته شده که
حتی دست خود (عملکرد) را نتوانند دید،
امامردان حق که قوای وجودشات به فعلیت رسیده،
نوری بر نوری در زجاجهای بی رنگ در مصباحی و چراغی روشن قرار و آرام گرفته است که
نه تلاطم موجی و نه طوفانی حتی در شب، آن را مضطرب و خاموش نکند....
یا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فى شَاْنٍ
یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ
یا عَظیمَ الشَّاْنِ یا مَنْ هُوَ بِکُلّ مَکانٍ
یا سامِعَ الاْصْواتِ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ
(دعای مشلول)
برخی آیه های قرآن چنان روح انسان را به رقص می آورند که
نفس آدمی میگیرد و چنان همنوایی بین روح سرکش انسان و برخی آیه های قران وجود دارد که
ناگزیرت می سازد ساعتها بنشینی و به عظمت حبیب الله محمد.ص. بیندیشی که
چگونه قلب و جان خود را شایسته فروداین آیات خدا ساخت ...
علامه جوادی آملی می فرمایند:
اگر هر لحظه تمام موجودات نیازشان را با او در میان میگذارند، پس هر لحظه او دارد جواب میدهد.
دوآیه نیست، یک سؤال است و یک جواب در یک آیه؛
چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾؟
چون هر لحظه (یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)
چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، از او سؤال میکنند.
هر لحظه هر موجودی میگوید: «یا الله»!
پس هر لحظه ذات أقدس الهی میفرماید: «لبّیک»؛
چون "یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، لذا "کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن"خواهد بود...
حق و ظهورات او چون آینه اند و همانطور که آینه ما را به خوبی نشان می دهد،
ما نیز آینه را نشان می دهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است.
اگردر مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست ؛
وجود حق از حق است و وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است.
تجلّی حق در آینه جمال می افتد و او را (الله)نشان می دهدو این تجلّی لحظه به لحظه بر آفرینش،فرو می ریزد:
"کُلَّ یومٍ هو فی شأن"
یوم یعنی ظرف ظهور حقایق ،
و"کلّ یوم هو فی شأن"،
یعنی او را درهرظرف ظهوری ،
تجلّی و شأنی مناسب آن ظرف ظهور است.
حتی این یومِ اصطلاحیِ مادیِ طبیعیِ از صبح تامغرب، یک نحوه جلوة یوم است.
هر چه می بینید و هر چه که ظهوردارد، یوم است،
یعنی چون آن هُوَ و آن حقیقت در شأن و در جلوه و در تجلی است اسمش را یوم می گذاریم ،
یعنی حتی سکوت و حرف زدن و رشد و مرگ و تولد نیز هرکدام،یک نحوه از یوم است...
معنای روز و شب برای ما تنزل یافته است، منتهابه عادت می گوییم مثلا یوم القیامة یا یوِمِ ظهور حضرت بقیه الله(عج)
منتظرِ یومِ ظهور حضرت بقیة الله(عج) بودن یعنی
انتظار اینکه جلوه ها و ظهورات و تجلیات جدید و تازه ای از حقیقت وجودی حضرت(عج) برای ما مکشوف شود،
و الا تمام عالم یکپارچه یوم ظهور حضرت بقیة الله اند دم به دم!
اگرکسی اهل قرائت عالم و آدم و قرآن باشد،
ظهور حضرت تجلی دارد،
که إقرأ وَ ارقَ...
در یک جمله
"کلّ یوم هو فی شأن"
یعنی
حضور دائمی و مطلق "الله " در هستی...
#آیه های - زندگی
آیه 41 سوره مبارکه نور
تصور اینکه داریم توی جهانی زندگی میکنیم که
همه موجودات میفهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمیزند؟!
مثلا اینکه سنگها چطور میافتند؟!چگونگیاش را فیزیک شرح میدهد؛ طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول.
اما چرا میافتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمیتواند بگوید،
اما آیهها می گویند:
بعضی از پارهسنگها و صخرهها از خشیت خداست که میافتند، از درک عظمت خداست که
خاضعانه فرومیافتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.
تصور اینکه مورچهها حرف میزنند، پرندهها مأموریت انجام میدهند چطور؟!
حضرت سلیمان(ع) زبانشان را میدانست. لبخند میزد از صدای مورچهای که
رفقایش را بر حذر میداشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان...
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا،
حال پرندهها را جویا میشد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.
به پرندهها مأموریت میداد. هدهد را مؤاخذه میکرد اگر کارش را درست انجام نمیداد؛
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً ...
فهم اینکه پرندهها همان موقع که اوج گرفتهاندو
ما مبهوتِ بالهای گستردهشان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید میکنند، چه؟
آیهها میگویند همانجا، همانموقع، پرندهها دارند خدا را تسبیح میکنندو
حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقفاند؛
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ
فهم این مساله که جماد و نبات و کوه و دشت و دریا وزمین و آسمان همه خدا را تسبیح و تنزیه میکنند،
چقدرباید معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوضکند؟!
فهم اینکه سنگها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومیافتند و
متلاشی میشوند چقدر دل من را – اگر از سنگ، سختتر نشده باشد- لبریز خشیت کند؟!
فهم اینکه پرندهها حتی در اوج تسبیح از یادشان نمیرود...
#تاملی-در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه -نور
آیه 43
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ
ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ
وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ
وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ
نکات آیه:
*ابرها برای برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند.
«زجو»=هـل دادن یا پیچاندن یا گرداندن چیزی برای مرتب شدن یا شکل گرفـتن است.
* ابرها مألوف می شوند.
* ابرها روی هم متراکم می شوند.
* قطره از خلال امتداد ابـر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد.
*ابرهای کوه مانند وجـود دارد.
* در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود.
*برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است.
*ابرها برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند:
این تصاویر⬇️ با ماهواره در طی 11 روز گرفـتـه شده است .در تصاویر،گـردبـادها ابرها را می چرخانند و
گرداب ابری شکل می گیرد و ابرها را جمع می کند. قطر این ابر حدوداً 200 کیلومتر است...
* ابرها مألوف می شوند:
چرا قرآن از واژه تآلیف استفاده کرده است؟
تآلیف بمعنی سازگار نمودن و آشتی دادن دو یا چند چیز مختلف و متفاوت است.
علت اینکه قرآن واژه تآلیف بکار برده اینست که پاره ابرها از نظر دما و غلظت بخار آب و ترکیبات و غیره با هم فرق میکنند.
*ابرها روی هم مـتـراکم می شوند:
ابرها روی هم انباشته و متراکم می شوند. گاهی تراکم آنها به چند صد متر هم می رسد.
* قطره از خلال امتداد ابر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد:
وقتی وضعیت جوی به نقطه بارش برسد ابتدا ذرات آب در بخشهای بالائی ابر با هم ترکیب می شوند و
قطره های ریز در حد سقوط کردن تشکیل می شـوند.
و چنانکه قـرآن گفـته از بالا در امتداد تراکم ابر سقوط می کنند.
در مسیر سقوط خـود با میلیونها مولکولهای دیگر آب برخورد می کنند که
جذب آنها می شود و رفته رفـته بزرگ و بزرگ تر می شوند.
تا اینکه به نهایت پائین ابر می رسند و آن را ترک می کنند.
قطره ای که ابر را ترک می کند تقریبا 2000 بار بزرگ تر از ذرات موجود در ابر است.
* ابرهای کوه مانند وجود دارد:
این نوع ابرهای کوه مانند البته فقط از بالای ابرها مشخص است. و تا پیش از پرواز انسان کسی از آنها خبری نداشت.
*در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود:
دانه تگرگ همانطور که آیه گفته در اصل ریـزه های یـخ اسـت کـه در بـخـش بالائی ابـر است.
دانـه تگـرگ وقـتی تشکیل می شود که بلورهای یخی در بالای ابر، قطره های آب را که
سردی آنـها در دمای زیر صفر است ولی یخ نمی زنند جمع می کند.
آن قطره ها که تا زیر درجه انجماد سرد هستند به مجردی کـه
بـلـورهـای یخی آنـهـا را لـمـس می کـنـنـد سریعاً یخ می زنند.
و بلورهای یخی توسط بادهای تند در ابر بالا و پائین برده می شوند،
(یا به تعبیر قـرآن گـردانـده یـا چـرخـانـده می شـونـد) کـه
باعـث بـرخـورد و تـمـاس آنـهـا با قـطـره های بیشتری می شود.
و این عـمل باعث می شود که قطره های بیشتری دور آنها یخ بزند،
و دانه تـگـرگ بـزرگ و بزرگتر بشود.
تا جائی که وزن آنها قدری سنگین می شود کـه
بـاد دیگـر نمی تواند آنـهـا را با جـریـان خود به بالا ببرد و در نتیجه سقوط می کنند.
برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است:
در ابـر "باد و بوران" جریان برق مثبت و منفی درست میشود.
به ایـن شکل که با بادهای قوی "ذره ها" و "قطره هـای ریز آب" و
مخصوصاً "ذره های یخی" موجود در ابر، در ابر بالا و پائین برده می شـوند کـه
باعـث ایجـاد جـریان مثبت و منفی برق می شود.
جریان مثبت و مـنـفـی اغـلـب دور از هـم شـکل می گیرند.
دست آخر تـفـاوت مـیان یک مـنـطـقـه با برق مثبت با مـنـطـقـه دیگر با برق مـنـفـی،
خواه در ابر یا بر زمین آنقدر زیاد می شود که برق آنها بـشکـل جـرقـه بـسـیـار بزرگ (آسـمـان درخـش) آزاد می شود.
همینطور وقتی تگرگ از میان یک ناحیه زیر صفر و ناحیه ذره هـای یخی در ابر میافـتد ابر الکتریسیته می شـود.
وقـتـی قـطره های مایع با دانه های تگرگ برخورد می کنند سریعاً هنگام تصادم یخ می زنند.
و بدنبال آن گـرما را رهـا می کنند. ایـن عـمل سـطح دانه تگرگ را از ذرات یخ دور تا دور گرم تر نگه می دارد.
وقـتی کـه یک دانـه تگـرگ بـا یـک ذره یـخ تصادم می کند: الکـترونها از بخش سردتر به بخش گرمتر جریان پیدا می کنند.
پـس از آن دانه تگرگ برق منفی می شود.
همین اثر نیز وقتی قـطـرهای با دمای زیر صفـر با دانه های تگرگ و ذره های ریز دارای برق مـثـبت برخورد می کنند رخ می دهد.
این فـندکهای دارای برق مـثـبت توسط باد به بخش بالائی ابر برده می شوند
و تگرگ دارای برق منفی به ته ابر می افتد و بدین گونه بخش پائین تر ابر منفی می شود.
این برق منفی بصورت نور تخـلیه و آزاد می شود. نور آن نیز چنانکه آیه گفـته قـوی است.
تاملی -در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه-نور
آیات 50-47
ویَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا
ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ
وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ
در آیه نمی فرماید "امنّا بالله و بالرسول..."
( ایمان آوردیم به خدا و رسول... (
می فرماید "ویَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُول"
(می گویند که ایمان آوردیم به خدا و رسول...(
و تکرار «با» برای تأکید است؛
یعنی از نظر گفتار خیلی شدیدو اکید حرف میزنند؛
انسان شاید نهان خودرا کتمان کند و برخلاف نهانش و نهادش سخن بگوید،
ولی آفریدگار او که نهان ونهاد اورا می داند می فرماید:
" وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ"
اینها از مومنین نیستند؛
این گروه "مومن دهانی"تا وقتی ضرری،خطری پیش نیاید، ایمان بیرونی لقلقلهٴ زبانش است ،
امّا،چون زبان در عرض دل نیست وچون ایمان زبانی او دلش را به اطمینان الهی نرسانده و
مادی می سنجد و
مادی می اندیشد؛
و اگر حادثهای پیش بیایدو اورا بخوانند به سوی خدا و رسول، اعراض می کنند.
(ضمیرلِیَحْکُمَ ضمیرمفرداست «لیحکما» نیست برای اینکه حکم الرسول همان حکم الله است)
و به حکم رسول تن در نمی دهند.
اما اگر بفهمند که به سود شان است فوراً میآیند،
یعنی اینها سود محورند ؛
هوامحورند ...
چرا ؟
چون فی قلوبهم مرض...
جامعه دینی برمبنای دین و محوریت رسول الله ص تشکیل میشود،
آیات آسیب شناسی انسان و جامعه ومواقع و محلهای ضعف انسان و امت در این جامعه دینی است،
انسانها در قرآن
یا مومن،
یا کافر،
یا منافق و
یا الذین فی قلوبهم مرض
هستند.
مومن
کسانی که به نحوی با غیب مرتبط شده اندو قوای شناختی شان بر میزان حق کار می کند .
کافر
کسانی که قوای شناختی شان ،قلب و گوش و چشمشان از کار افتاده است که چه بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است... گویا شناخت آنها در مرحله نباتی است ...
منافق
کسانی هستند که عناصر اصلی ایمان را ندارند لذا کافرندو اگر به حسب ظاهر اظهار ایمان بکنند میشوند منافق ،
و
"فی قلوبهم مرض" ،
کسانی هستند که فضای ذهنی و درونی آنها ثابت نیست.
انگار در یک وضعیتی بین ایمان و کفر در نوسان هستند،
عناصر اصلی ایمان را دارند یعنی اصول دین را تا حدودی پذیرفته اند،
بعضی از واجبها را انجام نمیدهند بعضی از محرّمات را مرتکب میشوند،درکل اینها دینشان ناقص است ،
می توان گفت که در مرکز قوای شناختی شان مشکل دارند.
بعضی" الذین فی قلوبهم مرض "را همان منافقین می دانند.
شاید واژه منافق گاه مصداق " الذین فی قلوبهم مرض " باشد،
چون پدیده نفاق با فی قلوبهم مرض شروع می شودولی نکته اساسی این است که ؛
" الذین فی قلوبهم مرض " بر اساس بحث روانشناختی فردی انسان است،
ولی در منافقین بحث، جامعه شناختی است.
از اسمی هم که خداوند برای آنهاانتخاب کرده نیز برمی آید که اینها یک مرضی دارند...
یعنی یک جورهایی ایمان آورده اند ؛
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهای خوبی هم شایدبکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند.
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...
قرآن ویژگی اصلی این آدمها را مریضی قلب می نامد،
یعنی (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است.
قرآن مبین، شفا است تا قلبهای مریض ،بیماری خود را بشناسند و تداوی کنند باآن ...
شاید بتوان گفت که
"الذین فی قلوبهم مرض"
کسانی هستندکه
در طول زندگی
در حال نوسان
بین ایمان و کفرند...
مشکل این آدمها چیست؟
می توان گفت "حب دنیا"...
اینها توانایی دل کندن از تعلقات خود را ندارند،
همانگونه که اشاره شد(آیه 47 ),
سود محور و هوا محورند،
انگیزه هایی دارند که الهی نیست پس وجودشان یک کاسه نمی شود.
مثل آدمی که نماز می خواند ولی حواسش جای دیگری است ...
بدون ایمان واقعی دل کندن از تعلقات سخت است.
نقطه مقابل "قلب مریض" در قران
واژه "قلب سلیم" است
که در داستان ابراهیم آمده است.
قلب سلیم قلبی است که
هیچ چیزی جز خدا در آن نیست.
به اندازه ای که
غیر خدا در قلب باشد ،
قلب مریض است و
اصطلاح قرآنی "الذین فی قلوبهم مرض "
درد امروز جوامع اسلامی است و
درد "من"و "من ها"...
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیه 54
أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ...
اطاعت کنید خدارا و اطاعت کنید رسول را...
اطاعت کنیم یا تبعیت ؟
تفاوت تبعیت با اطاعت چیست؟
درتفاوت اطاعت با تبعیت،نظرات مختلف است:
اطاعت خاضع کردن دل در مقابل حق هست.خاضع کردن دل در مقابل امر پروردگار عالم است
خضوع دل در مقابل امر ولایت اهل بیت علیهم السلام است. به این اطاعت می گویند.
تبعیت شکل محبوب شدن است. عین محبوب راه رفتن است.پیروی کردن است به محبت...
در اطاعت عقل لازم است.
در تبعیت محبت لازم است.
محبت تبعیت آور است.
عقل تبعیت آور نیست،
محبت است که تبعت می آورد.
ولی در عقل الزام وجود دارد،باید و نباید وجود دارد.
ولی حب با اختیار کامل است .
" قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله "(آل عمران/31)
ببینید بعد از حب کلمه فاتبعونی آمده است. یعنی ثمره ی محبت و دوست داشتن تبعیت است،
این است که می فرماید اگر دوست داشتید... !
اما واژة «اطاعت» به معنای فرمانبرداری و انجام عمل برطبق امر، حکم و دستور است و
گاه ممکن است اطاعت علیرغم خواست قلبی فرد باشد.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ...
ای کسانی که ایمان آورده اید
خدا را اطاعت کنید و
پیامبر را اطاعت کنید،
اطاعت خدا معلوم است و قرآن کریم هم که هست ،تاکید براطاعت پیامبر(ص)چیست؟
اگرگفته شود که همان اطاعت الله است صحیح نیست، چون مفهوم با جمله اطیعوا الله برآورده شده است و
تکرار لغو است و لغو به تصریح قرآن کریم در قرآن وجود ندارد و
اگربه معنای اطاعت از قرآن کریم باشد نیازی به تکرار و تاکید بر رسول نبود، پس این اطاعت چیست!؟
اگر نگاهی به تاریخ اسلام و گروههایی که
با شعارهایی مانند" حسبنا الله" ویا "حسبنا القرآن" در مقابل ولایت ایستادند را در نظر بگیریم,
مفهوم اطیعوا راحت تر برداشت خواهد شد،
"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ"
(محمد/۳3 )
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبر اطاعت کنید، و کارهای خود را باطل نگردانید.
یعنی
«اطاعت از خدا و رسول الله معیار قبول اعمال یا بطلان آن میباشد.»
اطاعت از رسول گرامی دو جنبه دارد:
*یکی جنبه تشریع، یعنی همان جزئیات و تفاصیل احکام که
"و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم"؛
ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم جزئیات آنها را بیان کنی.»
(نحل/ 44 )
* دوم احکام و آرایی که به مقتضای ولایتی که بر مردم داشتند و
زمام حکومت و قضا وامور مهم را در دست داشتند صادر می کردند که
"لتحکم بین الناس بما أراک الله"؛
تا در بین مردم به آنچه خدای تعالی به فکرت می اندازد حکم کنی.
(نساء/ 105)
مشخص است که اطاعت رسول معنایی، و اطاعت خدای سبحان معنایی دیگر دارد ،
اطاعت از رسول خدا (ص)
همان اطاعت از خدااست،
چون تشریع کننده تنها خدا است و تنها اطاعت او واجب است،
"و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله"
یعنی وجوب اطاعت از رسول خدا منوط به اذن خداست،
پس اطاعت از رسول دو وجه دارد:
* احکامی که به وسیله وحی بیان می فرمایند،
احکامی که خود به عنوان ولی امر صادر می نمایند.
کلمه "اطیعوا" در آیه تکرار شده، تا بفهماند که
اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و
اطاعت رسول یک نحوه دیگر است،
یعنی بحث" ولایت"...
مظهر ولایت کلی و مطلقه الهی حضرت محمد(ص) است و پس از خداوند تنها کسی که
از ولایت کلیه و مطلقه برخوردار می باشد، آن حضرت می باشد؛ هر چند که
در آیاتی چون احزاب / 6 و مائده/ 55 ولایت کلیه ومطلقه پیامبر(ص) براهل ایمان بیان شده است،
ولی این به معنای حصر ولایت آن مظهر ولایت مطلقه و کلیه الهی در این محدوده نیست،
بلکه به معنای آن است که
مومنان به این ولایت ایمان داشته و
ملتزم به آثار ولایت یعنی اطاعت هستند.
ولی افرادی ممکن است که
در مقام تشریع اعراض کنند
ویا لزوم اطاعت را نفهمند
ویا اطاعت با منافع فردی آنان همسو نباشد.
ولایت حضرت (ص) در جان و مال و عرض اشرف آفریده های الهی، بر اساس رحمت است؛
تا آن را از هلاکت حفظ کرده و در مسیر کمالات قرار دهد ولی در مقام تشریع گروهی از انسان ها با
عدم اطاعت و پشت کردن به ولایت الهی و مظهر کامل آن، از حقیقت کمالی خود دور می شوند.
معنای اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ...
یعنی در نظام اسلامی ،
*انسان رابطهاش را با خدا صحیحاً برقرار کند،
*انسان رابطهاش را با ولی خدا و حکومت اسلامی صحیحاً برقرار کند،
یعنی وقتی مقام ولایت حکمی کرد مومن نمیگوید من نظرم غیر این است.
*وانسان رابطه اش را با جامعه اسلامی صحیح برقرار کند با اقامه نماز و ایتای زکات،
قبلا به تکرار عرض شده است که
اقامه نماز با نماز خواندن کاملا متفاوت است،
در قرآن حکیم هیچ جا سخن از خواندن نماز نیست،
چون "الصّلاة عمود الدین" است و ستون خواندنی نیست ، قرائت کردنی نیست،
ستون را اقامه میکنندیعنی برپا می کنند ، لذا در قرآن هر جا سخن از نماز است اقامه صلات است ،
"یُقِیمُونَ الصَّلاةَ"؛
"أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ"؛
"أَقِیمُوا الصَّلاَةَ"
اقامه نماز ،چون نماز ستون است...
ستون برای چیست؟
برای تکیه دادن ...
تکیه دادن چی؟
معصوم فرموده اند که خیمه ی دین جهاد است ،
نماز ستون این خیمه است ،
ستون برای" جهاد کلّ شیء بحسبه".... جهاد فرهنگی ، جهاد اخلاقی ،جهادهای اصغر ،جهادهای اکبر و...
تا در زیر این خیمه به برکت ستون نماز،
حیات طیبه ایجاد شود.
وَآتُوا الزَّکَاةَ
بسیاری از آیات زکات در سوره های مکّی است،
در مکّه که زکات فقهی نبود !؟
زکات دو قسم است :
*زکات واجب یا همان زکات فقهی
و زکاتهای اخلاقی،
در نهجالبلاغه می فرماید:
«وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ»
برای هر چیزی زکات است و زکات بدن روزه است،
)کلمات قصار/136 )
و در شماره 211 :
"وَالعفوُ زکاةُ الظّفر"
اگر بر رقیبت پیروز شدی گذشت, زکات این پیروزی است زکات این قدرت است،
ودر سورهٴ مبارکهٴ "مؤمنون/4"می فرماید:
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ
نمی فرماید زکات بدهید میفرماید فاعل زکات باشید ،زکات را به جا بیاورید
، این فاعل زکات بودن نشانه آن است که این زکاتِ مصطلح فقهی نیست.
و تکرار و تذکر دوباره اطیعوا الله !!
یعنی ولایت حبل الله است و ولایت است که این پیوندها را مستحکم میکند و معنا می بخشد و هدایت می کند ...
تازه بعد این مراتب:
لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
شاید !؟ مورد رحمت قرارگیرید،
چرا می فرماید شاید؟
زیرا تا نفس میکشیم در معرض تحوّلیم،
اینچنین نیست که اگر کسی نماز را اقامه کرد و زکات را چه واجب چه مستحب, چه فقهی چه اخلاقی انجام داد،
این دیگر رستگار شده و به فلاح و فوز برسد.
ما تا نفس میکشیم در معرض امتحانیم لذا در قرآن بعد از ایمان و
حتی اطیعوا عموما سخن از «لعلّ» و «لیت» و...است ،
یعنی همیشه بین خوف و رجائیم ،
یعنی تا زندهایم در معرض حوادثیم...
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیات 61-58
سوره نور ،سوره عفاف است و روشهای رسیدن به یک جامعه عفیف را با موارد روزمره می فرماید،
در آیات گذشته ی سوره مبارکه از عفاف گفتاری و رفتاری فرمود و در این آیات میفرماید،
اگر میخواهید جامعه عفیف داشته باشیدباید از کودکی در منزل درس عفّت بدهید ،
قرآن ریز بسیاری از احکام را در قرآن نیاورده است ، مثلا نماز ظهر چند رکعت است یا نماز صبح و عصر..
اما تربیت بچهها را شخصاً و رسما مطرح می فرماید،
عجیب نیست که این آموزش ها را قرآن ریز ذکر می فرماید اما جریان نماز را با همه اهمیّتش به سنّت واگذار میکند !
چون این مسایل است که جامعه را و امت را حفظ می کند ،
ومی فرماید:باید...حتماً این کارها انجام شودو امر غایب آورده که دلالت بر وجوب است.
اگر چنین فضایی در داخل زندگی در خانواده مطرح باشد و حدود و ثغور اخلاقی از کودکی یاد داده شود ،
جامعه هم جامعه عفیفی خواهد بود،
لِیَسْتَأْذِنکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ
این نیز امر غایب است ،یعنی حتماً باید اذن بگیرند،
"ما ملکت ایمانکم" یعنی ملک یمین و آنرا قویتر از ملک ید دانسته اند،
«ما» اسم موصول و به معنای «آنچه» است و «ملکت» از ریشه «ملک» به معنای در اختیار داشتن و مالک شدن
و «أیمان» جمع «یمین» به معنای دست راست است؛چون انسان غالباً کارها– و بویژه کارهای مهم-را
با دستانش – و بویژه دست راست - انجام میدهد؛کارهای مهم به دست( دست راست) نسبت داده میشود؛
در فارسی نیز میگوییم: «آنرا بهدست آوردیم» که کنایه از مالک شدن و تسلط است.
می توان گفت: هرچه که در اختیار انسان است،«ملک یمین»است.
در واقع ملکت ایمانکم،شامل همه افرادی است که از طریق پیمانی،در مالکیت فرد قرار می گیرند؛
اعم از فرزند خوانده مثل مورد یوسف( ع) از طرف عزیز مصر ، کنیز،اسرای جنگی و...
اگر جامعهای از دوران کودکی و از داخل خانه با این سبک تربیت شوند این جامعه میشودجامعه ی عفیف ،
اهمیت این مسئله آنچنان است که خدای سبحان اینها را خودش در قرآن متعرّض شده ،
چون اینهاست که جامعه را میسازد اینهاست که مدینه فاضله را می سازد....
در آیه 58 از تعبیر
ِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
استفاده شده است،
و
در آیه 59 از تعبیر
ِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ وَالله عَلِیمٌ حَکِیمٌ
تفاوت درچیست؟
شاید بتوان گفت عبارت "آیاته= آیات او" در آیه 59 تأکیدش از عبارت "آیات" در آیه 58 بیشتر است و
خدا مى خواهد به خصوص اشاره کند که آنچه در اینجا بیان شد منسوب به منِ خداست.
پس عمل کنید...
درس امروز
کمیل از اصحاب خاصّ حضرت امیر المومنین (ع) بود،
حضرت دست کمیل را گرفت و بیرون شهر کوفه برد وفرمود:
«یا کمیلبنزیاد إنّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»
کمیل یکی از اصحاب سرّ است شاگرد مخصوص است؛
در زمان حکومت حضرت امیر منطقهای است به نام هیت و حضرت امیر(ع) مسئولیت آن منطقه را داده بودند به کمیل,
امویان حمله کرده و غارت کردندو زدند وبردند و کمیل نتوانست آن منطقه را اداره کند،
نامه گلایهآمیزی دارد حضرت امیرالمومنین(ع)در نهجالبلاغه
در توبیخ و سرزنش کمیل...
)نهجالبلاغه, نامه 61 ).
کمیل که وجودش شده ظرف دعای حضرت خضر(ع)که به حضرت علی(ع)آموخته،
چرا حضرت امیراورا توبیخ میکنند؟
چون بعضیها برای دعا خوباند، برای مناجات، برای سخنرانی خوباند برای سخنخوانی خوباند؛
برای درس گفتن خوباند برای بحث کردن خوباند ولی در مدیریت جامعه ؟!
وجود مبارک حضرت (عج) لااقل 313 نفر شاگرد مثل خود امام میخواهد ،
بقیّةالله از القاب پربرکت وجود مبارک حضرت حجّت(عج) است،
وقتی حضرت ظهور کنند به دیوار کعبه تکیه داده میفرمایند:
«أنا بقیّة الله»
چرا بقیه الله؟
چون وجه الله است ،
"مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ"
چون ماندگارِ الهی است ،
در فرهنگ قرآن, عدّه ای "اولواالأبصارند"، عدّه ای "اولواالألباباند" و...
اما عدّه ای "اولوابقیّة" هستند،
یعنی صاحب و والی بقایند،
مولای بقایند ولیّ بقایند ،
ماندگارند چون وجودشان مظهر وجه باقی خداوند شده است،
شاگرد فقیه, فقیه میشودو
شاگرد مهندس, مهندس ،
و شاگرد بقیّةالله هم میشود بقیّةالله ...
و برای اینان است که
وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ....
(نور/55 )
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیه 61
...فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا
فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ
تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً...
سلام از اسمای حسنای خداست ،
«... هو الملکُ القدّوس السّلام ...»
حشر/23
که او مبدا هرگونه سلام و سلامتی است:
«اللّهمّ أنت السّلام ومنک السّلام ولک السّلام وإلیک یعود السّلام»
(مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترک نماز.)؛
شاید بتوان گفت:
اِهدای سلام و جواب آن که میان دو نفر رد و بدل میشودمانند:
«سلام علیک، علیک السلام» عبارت دیگری از «هو الأوّل و الاخر ...» (حدید/3)است.
از دیگر اسمای حسنای الهی ، نام «حیّ» یعنی داراى حیات ثابت است.
) الاسماء و الصّفات، بیهقى، ص 110 )
تحیّت، برگرفته از واژه حیات و به معناى دعا براى بقا وزندگى خود و دیگری است.( مفردات الفاظ قرآن کریم، ص270،«حیى»(
بر اساس آیات قرآنی انسان می بایست هماره خواهان سلامت به ویژه در سه مقطع اساسی زندگی؛
یعنی هنگام تولد، هنگام مرگ و هنگام بعثت و رستاخیز در قیامت باشد: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا.
(مریم، آیات 15 و 33 )
فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون؛
پس چون به خانه هایى که گفته شد درآمدید، بر خودتان سلام کنید تحیت و درودى که
نزد خدا مبارک و خوش است. خداوند آیات خود را این گونه براى شما بیان مىکند، امید که بیندیشید.
سلام بر «انفسکم» یعنی
- سلام بر خویشتن است؛ یعنی وقتی وارد شدید و دیدید کسی نیست بر خودتان سلام بفرستید تا در آن خانه به سلامت باشید؛
امیرالمؤمنین امام علی(ع)فرمودند:
اِذا دَخَلَ اَحَدُکُمْ مَنْزِلَهُ فَلْیُسَلِّمْ عَلى اَهْلِهِ، یَقُولُ:
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ، فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ اَهْلٌ فَلْیَقُل: اَلسَّلامُ عَلَیْنا مِنْ رَبِّنا؛
هرگاه یکى از شما وارد منزل خود شد بر خانواده خویش سلام کند و بگوید:
السّلام علیکم (درود بر شما). و چنانچه در منزل کسى نبود بگوید:
السلاّم علینا من ربّنا یعنى امنیّت و سلامتى از طرف پرودگارمان بر ما باد.
(بحار الانوار، ج 76، ص 4 )
- سلام بر خانواده است،
در روایتى از امام صادق(ع) جمله «فسلّموا على أنفسکم» در آیه به "سلام بر خانواده"تفسیر شده است
(مجمعالبیان، ج7-8، ص247)؛
خداوند متعال سلام بر اهل را به منزله سلام بر خود انسان قرار داده است ،و
خانواده آدمی را نفس او معرفی کرده است؛ چنان که در آیه 61 سوره آل عمران،
امیرمومنان امام علی(ع) به عنوان نفس پیامبر(ص) معرفی شده است...
- واژه «انفسکم » به معنای «همدیگر» است .
"فاذا دخلتم بیوتا فسلموا علی انفسکم"
منظور آیه آن است که بر یکدیگر سلام کنید;
مثل آیات:
"ولا تخرجون انفسکم من دیارکم "
)بقره /84) یا "ولا تقتلوا انفسکم " (نساء / 29 )
ویا "ولا تلمزوا انفسکم"
(حجرات / 11 )
#سوره- مبارکه -نور
آیه 62
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ...
مؤمنون کسانی هستند که ایمان به خدا و رسولش دارند
وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ...
و وقتی که با پیامبر بر یک امر اجتماعی هستند، اقدام به هیچ کاری نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر اذن داشته باشند.
بحث در ارتباط با "أمر جامع" است.
هر وقت کلمه (أمر) جمعش أُمور شود و أُمور به ناس اضافه شود، أُموری است که به اجتماع مربوط است.
پیغمبر(ص)فرمودند:
من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم؛
برخی گمان میکنند که معنای این حدیث این است که
اگر شخصی نسبت به مسائل مالی و گرفتاریهای زندگی مسلمان دیگر اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست،
در حالی که منظور این است که اگر کسی اهتمام به امور اجتماعی و سیاسی مسلمین نداشته باشد، مسلمان نیست.
در آیه مبارکه أمر نه جمع بسته شده است و نه به ناس اضافه شده است، اما
برای اینکه تعبیر به إذن پیغمبر در کارهای شخصی نشود، أمر جامع آمده است، یعنی أمری که مرتبط با اجتماع باشد.
"لَمْ یَذْهَبُوا"
ذهاب در اینجا به معنای رفتن به سوی حکم است.
برخی از مفسرین آیه را به نحوی دیگری معنا کردهاند؛ مومنین کسانی هستند که
وقتی که در خدمت پیغمبر هستند، تا وقتی که پیغمبر به آنها اجازه رفتن ندهد آنها از خدمت پیغمبر خارج نشوند ؛
درحالیکه اگر آیه این معنا را إفاده میکرد نیازی به آوردن "أمر جامع"نبود.
معنی آیه اینگونه است که مومنین وقتی در همراهی با مقام رسالت ، بدون اجازه ی حضرت اقدام نمی کنند،چون
مظهر اجرایی حکم خدا رسول الله است و مومنین در مقابل تصمیم ولایت
" یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"
چون
وَما أَرسَلنا مِن رَسولٍ إِلّا لِیُطاعَ
و
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوه
اگر مومنین بخواهند در آن امر جامع اقدامی بکنند آن را انجام نمیدهند و به سراغش نمیروند مگر این که قبلش اجازه بگیرند. اذن داشته باشند.
«انما المؤمنون» انما برای حصر است؛
اما چرا قرآن مبین «اجازه گرفتن» را یک شاخص برای صادق یا کاذب بودن افراد میداند؟
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ»
شاید همه ما در نگاه اول بگوییم آن کسانی که اجازه میگیرند «صادق» هستند،
اما عین تعبیر قرآن این است که آنهایی که به خدا ایمان دارند، آنهایی که به قیامت ایمان دارند. آنهایی که با اموالشان و اَنفسشان آماده مجاهده هستند، کسانی هستند که از تو اجازه میگیرند یا نمیگیرند؟
می فرماید نمیگیرند!
" إِنَّمَا یَستَئْذِنُک الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ ارْتَابَت قُلُوبُهُمْ "
چرا؟
می فرماید چون هنوز در تردید هستند:
"فِی رَیْبهمْ یَتَرَدَّدُون"
خود قرآن می فرماید که
مؤمن کسی است که کاری را انجام نمیدهد، مگر این که «اجازه» بگیرد،
ولی باز خود قرآن می فرمایدکه
مؤمنین واقعی کسانی نیستند که بیایند از تو اجازه بگیرند؟
و می فرماید آنهایی که اجازه میگیرند، آدمهای مردد و شکاک هستند که حتی در وصف آنها می فرماید:
«لا یؤمنون بالله و یوم الاخر»
این دو مقوله چطور با هم جمع میشوند؟
چون دو نوع اجازه هست؛
یکی اینکه میخواهید بدانید خداوند چه میگوید؟
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوه
اما یک وقت وظیفه مشخص است و اجازه بهانه است برای انجام ندادن ...
می فرماید:
«لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِدا»، تعبیر قرآن این است که برخی هستند که
اگر یک مسؤولیت و یک کاری آسان باشد، انجام میدهند، اما اگر هزینه و سختی داشت، شروع میکنند "آقا اجازه!"...
"إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ".
تعبیر قرآن این است که در این مواقع، ظاهر و پوشش میشود «اجازه گرفتن» اما باطن آن فتنه ایجاد کردن است،
مثلاً تکلیف به جهاد می شود،ولی برخی می گویند به ما اجازه بدهید که نیاییم چون میترسیم به گناه بیفتیم ؟!!
و قرآن نمی فرماید که چه آدم مقدسی است و چقدر اهل احتیاط !
می فرماید:" الافی الفتنه سقطوا و ان جهنم لمـحیطه بالکافرین"
تعبیر قرآن این است که: «إِن یُریدونَ إِلّا فِرارًا». میخواهند فرار کنند. میخواهند از انجام تکلیف شانه خالی کنند.
این نشان میدهد این مساله یک آسیب جدی است در جامعه دینی ...
هم دیروز و هم امروز وهم فردا...
علاوه بر اذن و اجازه رهبری ، می فرماید:
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً...
آیه 63
هرگاه پیامبر اسلام(ص) براى کارى دعوت کرد، یا ندا داد،دعوتش دعوت پروردگار است.
«قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً»،
نیز تهدیدى که دنبال آیه درباره مخالفت امر آنحضرت آمده است؛
لذا شهادت این دو فقره بر این معنا روشن است. علاوه بر اینکه این معنا با آیه قبلى هم مناسبتر است؛
و این آیه توبیخ است برای کسانى که وقتى آنحضرت دعوتشان مىکند اعتنایى به دعوت حضرت نمىکنند،.
بنابر این، معنای این دعای رسول آن است که
هر آنگاه پیامبر شما را براى مسئلهاى فرا مىخواند به یقین موضوع مهم الهى و دینى است،
باید آنرا با اهمیت تلقى کنید، و به طور جدى روى آن بایستید،
دعوتهاى او را ساده نگیرید که فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.
یعنی با "ایرادهای بنی اسراییلی " خواندن و "دعا"ی ولایت را بی اهمیت نکنید...
مثلا پیامبر خدا صریح میگوید که گاوی را بکشید. میگویند أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا... (مارا به مسخره گرفتی ؟)
و بهانه های چرا و چگونه و چه رنگی و ...
یا مثلا مقام ولایت به صراحت مواردی را بیان میکنند،
اما عده ای می گویند حالا این جا منظور ایشان دقیقا چه بود؟ شروع به تشکیک می کنند.
گاه حتی ولایت را متهم میکنند که به ایشان اطلاعات درست ندادهاند!
" ومنهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن"
ویا....
آیا این موارد امروزه روزنیز آشنا نیست ؟
#سوره-مبارکه-نور
خاتمه
سوره نور ، دستورالعمل برای تربیت بیوت نور است.
سوره ای برای سبک زندگی اسلامی ،
از تربیت چشم و دل و گفتار و رفتار فردی تا سبک زندگی در جامعه ی اسلامی که
این جامعه ی اسلامی در آموزه های قرآنی بر حول محور ولایت شکل میگیرد
وبه برکت وجود ولایت استحکام و استقرار و استمرار پیدا می کند و
اگر فرد و جامعه از محوریت ولایت دور شود،
پس "باید " بترسند کسانی که
مخالفت می کنند با امر او که برسد آنها را فتنه ای یا برسد آنها را عذابی دردناک...
فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ