سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه نور -3-

 تاملی -در-قرآن -کریم

#سوره -مبارکه -نور

آیه 27

یا ایّها الذّینَ آمَنُوا ...

در قرآن کریم، عنوان «یا ایها الذین آمنوا» خطابی است هویت‌بخش، مسئولیت‌آفرین و انگیزه‌ساز که

 توقعات خداوندمتعال را از فرد و جامعه ی مؤمن تبیین می‌کند.

 بیشتر از هشتاد آیه با «یا ایها الذین امنوا» شروع می‌شود که چنانچه آنها را کنار هم بگذاریم، 

سیمای روشنی از فرد و جامعه مؤمن را ازنگاه خداوند را معرفی و خطوط اصلی شخصیت، اندیشه و عمل مؤمن را به ما نشان می‌دهد.

لذا بایددر این آیات بیشتر دقت کرد.

هر جا عنوان «یا ایها الذین آمنوا» است، تک‌تک انسان‌های مؤمن را مسئول و متعهد می‌کند، برای آنها حرف و بیان دارد،

در این خطابها ،خانواده مؤمن، فامیل مؤمن، شهر مؤمن، کشور مؤمن، حتی یک تشکیلات مؤمن و نهایتا امت اسلامی مخاطب خاص «یا ایها الذین آمنوا» قرار می‌گیرد.

 

سیره معصومین و اولیای خدا این بوده که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» بوده، می‌فرمودند:

 لبیک ،لبیک...

به این معنا که من پیام را گرفتم و ان‌شاء‌الله برای اقدام، عمل و پیگیری آماده‌ام...

 

آیات 27 - 29

یا ایّها الذّینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتا غیرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأنِسُوا و تُسَلِّمُوا علی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ *

فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوهاحتّی یُؤذَنَ لَکُمْ و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ*

لَیْسَ علیکم جُناحٌ أنْ تدْخُلُوا بیوتا غیرَ مَسْکوُنةٍ فیها متاعٌ لکم وَاللّه ُ یَعْلَمُ ما تُبْدوُنَ وَ ما تَکْتُمُونَ*

«تَسْتَأنِسُوا»:

 از ریشه «انس» و مصدر آن «استیناس» می باشد.

«انس» عبارت است از الفت و آرامش قلب؛

و «استیناس» با توجه به معنایی که این قالب، نوعا به ریشه لغت می دهد، به معنای «انس جویی» و «الفت طلبی»می باشد.

لازمه این جویایی و طلب، انجام دادن کاری است که موجب انس و سکون قلب گردد...

«اَزْکی»:

 نمو و رشدی است که دستاورد برکت خداوندی می باشد و اختصاصی نیز به امور مادی نداشته و 

در امور معنوی نیز به کار می رود. برخی نیز گفته اند: به معنای «طهارت و پاکی» است.

 می توان این گفته را این گونه کامل نمود که طهارت لازمه نمو و رشد است چرا که 

با طهارت و پاکی زمینه رشد و نمو تحقق می یابد و آن کس که زکات اموال خود را می پردازد نیز به این امید است که

 با این پاکسازی و تطهیر مال، برکت آن افزایش یابد، و یا به این انگیزه که

 با این کار، نفس و جان خویش را در مسیر رشد و ترقی معنوی قرار داده است، و آن کس که

 به «تزکیه» خود می پردازد، درون خویش را از آلودگیها و زشتیهای اخلاقی و نفسانی، در راستای نموّ و رشد، پاک می سازد.

یعنی «ازکی» را می توان به معنای «پاکتر و مفیدتر» شمرد.

 

«جُناح»:

اصل این کلمه، با فتحه جیم به معنای بال پرنده است و از آنجا که بالهای پرنده در دو طرف او قرار دارد،

 از لبه و طرف سایر اشیا نیز به عنوان «جَناح» تعبیر شده است؛ چنان که گفته می شود: دو جَناح کشتی و یا دو جناح لشکر و یا دو جَناح درّه.

 به گناه نیز «جُناح» (با ضمه جیم) گفته شده است،چون انسان را از مسیر حق متمایل به این سو یا آن سو می کند.

ودر معنایی وسیعتر، هر گونه سرپیچی و گناهی را «جناح» نامیده اندکه این تعبیرمکرردر قرآن کریم به کار رفته است.

 

در آیه شریفه، قرآن کریم، خطاب به مؤمنان، در ورود به خانه دیگران، به رعایت دو نکته توجه داده شده است:

«استیناس» و «سلام کردن»

 با این بیان که ای مؤمنان! وارد خانه هایی جز خانه های خودتان نشوید تا نخست «استیناس» کنید و بر ساکنان آن درود فرستید.

«استیناس» ایجاد یک نوع رابطه عاطفی و آرامش و سکونت است.

 اگر تعبیر «استیذان» به کار رفته بود، تنها اجازه خواستن را می رساند ولی «استیناس» در واقع اجازه خواستنی است که

 توأم با محبت و لطف و آشنایی دادن می باشد و طبعا همراه با رعایت ادب و به دور از ورود سرزده به خانه و محل سکونت دیگران است.

از واژه ی «بیت» استفاده شده است ." بیت " تنها به معنای اطاق نیست و اگر منظور خانه می بود، واژه ی "دار" به کار می رفت،

"بیت" به پناهگاه شبانه انسان اطلاق می شود و

 «بات» و «بیتوته» یعنی شب را در مکانی به صبح رساندن و یا شب را با برنامه عبادی و هدف دار به صبح رسانیدن...

 

#سوره-مبارکه-نور

آیه 28

«فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوها حتّی یُؤذَنَ لَکُمْ»

 با عطف «فاء» و جمله «ان لم تجدوا فیها احدا» تأکید می شود که

 اگر کسی را در خانه نیافتید داخل آن نشوید تا به شما اجازه ورود داده شود.

 تعبیر «نیافتن» لزوما به این معنا نیست که شخص عملاً وارد خانه شود و

 کسی را در آن نیابدبلکه مساله لزوم خودداری از ورود غیر مترقبه و 

بی اجازه به درون زندگی دیگران و پرهیز از به هم زدن امنیت درونی و 

سر نکشیدن به محیط سکونت و زوایای زندگی شخصی آنان می باشد.

 «فلا تدخلوها» تأکید می کند که اگر کسی در خانه نبود که به شما اجازه ورود دهد وارد نشوید.

 نه اینکه بروید ولی نمانید. البته مراد از وجود یا عدم وجود شخصی در داخل خانه، کسی است که 

حق اجازه دادن را داشته باشد و مثلاً به صرف وجود یک کودک و اجازه او، اگر اطمینان به رضایت صاحب خانه، نباشد نمی توان و نباید وارد شد.

 

«و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ»

این فراز در بر دارنده حکم صورت سوم می باشد.

از بدیهی ترین حقوق آدمی این است که

 عدم آمادگی یا عدم تمایل خویش را نسبت به ورود دیگران به محدوده زندگی شخصی خود و

 راهیابی آنان به محل سکونت خویش اعلام دارد و روشن است که استیناس و اجازه خواستن نیز

 برخاسته از همین حق مسلم و طبیعی است. بر همین اساس، در این بخش از آیه تأکید می شود

 هنگامی که قصد ورود به محل سکونت شخصی دیگران دارید و

 منتظر اجازه صاحب خانه هستید «اگر به شما گفته شد برگردید، باید برگردید؛ این کار برای شما پاکتر و مفیدتر است».

 

انسان تا زمانی که به ضمیر ناخودآگاه خود که از ابتدا خلق شدنمان در وجودمان فعال است,

 آگاهی پیدا نکند و آنرا شکوفا نکند دائم بین کشش عقل و نفس (مصلحت و منفعت) قرار دارد.

 این حس درونی که 70% ذهن ما را تشکیل می دهد و بقیه 30% را حواس 5 گانه؛ همه چیز را ذخیره می کند و فراموش نمی کند.

 انسان در ضمیر ناخودآگاه خود گرایش خاضعانه به سوی حقیقتی مقدس و برتر دارد که تجلی این گرایش ،پرستش نامیده می شود.

این گرایش درونی؛ سرچشمه حرکت انسان به سوی کمال است.

این حس خدا را می شناسد.

 درواقع شعور باطنی انسان است.

فطرت است که

 باید با تربیت صحیح شکل اگاهانه به خود بگیرد.

 عالم ماده مرتبه ای از هستی است که آمیخته با حرکت و تحول است.

 اصولاً هویت ماده چیزی جز حرکت نیست.

و اختیارو خواست آدمی می تواند انسان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح ببرد و 

بین هوای نفس (منفعت مادی و دنیایی) و لذت نفس و تزکیه نفس (مصلحت و تمایلات عالی) و

 با سنجیدن عاقبت و آثار هر کدام یکی را غالب و دیگری را مغلوب کند.

 

معمولاً هنگامی که سخن از حجاب به میان میآید، آنچه بیدرنگ به اذهان خطور میکند؛

 پوشش و نوع آن است و کمتر به حقیقت و روح حجاب و ریشه ‏هاپرداخته میشود،

 در احکام قرآن بیشتر از پوشش به عفاف و خودنگهداری درونی و حفظ حریم‏ها و حدود، پرداخته میشود،

 یعنی ریشه ها...

حفظ حدود و حقوق دیگران و رعایت شؤون خصوصی، خانوادگی و اجتماعی آحاد مردم و 

حرمت داشتن امنیت و آسایش دیگران از جمله اموری است که

 در قداست و پاکی جامعه و سلامت روابط اجتماعی و خانوادگی نقش دارد.

محور آیات مبتنی بر

عفت و حیا در گفتار ،

 عفت و حیا درنگاه و

عفت و حیا در رفتار

می باشد...

 

#تاملی-در-قرآن -کریم

#سوره -مبارکه- نور

آیه 35

 آیه 35 سوره نور، آیه نور است.

 سوره مبارکه نور به دلیل وجود همین آیه، “سوره نور” نام گرفته است.

 این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی ازآیات مشکل قرآن مجید است.

وجود دو هشدار در آیه ی اول سوره نور و هشدار آیه ی 34،

 "و لقد انزلنا الیکم آیات مبینات و مثلاً من الذین خلوا من قبلکم و موعظه للمتقین

 و محققا برای شما آیات روشن و مثلی از کسانی که قبل از شما بودند و موعظه ای برای پرهیزگاران فرو فرستادیم"

و به ویژه جمله پایان همین آیه نشان می دهد که این آیه بسیار قابل تدبر و تامل است.

 

الله نور السموات و الارض

 خدا نور آسمانها و زمین است.

 باتوجه به اینکه مقصود از آسمانها و زمین در قرآن، همه مخلوقات عالم است،

 معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.

آنچه در ابتدا از کلمه “نور” فهم می شود، همین نورهای محسوس است. آنچه مسلم است این است که

 مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، این نور نیست.

 چرا که نور حسی و مادی، خود یکی از مخلوقات خداوند است.

در ابتدای سوره انعام می خوانیم:

 “الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ...”

 سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قراردهنده ظلمتها و نور.

نتیجه اینکه خدا خالق این نور است نه خود این نور

و این نور آن چیزی است که دیده می شود ولی خدا به چشم دیده نمی شود

 “لا تدرکه الابصار و هو یدک الابصار.”

 (الانعام / 103 )

 

واژه “نور” یعنی روشن و روشن کننده ... یعنی پیدا و پیدا کننده...

 به نور حسی از آن جهت نور می نامند که هم پیداست و هم پیدا کننده.

هم خودش روشن است و همه اشیاء دیگر را روشن می کند.

 به علم هم نور گفته شده است،چون علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را برای انسان روشن می کند.

به عقل نیز “نور” گفته می شود . قرآن کریم به ایمان “نور” اطلاق کرده است...

عرفا به عشق “نور” می گویند.

 مولوی می گوید:

عشق قهار است و من مقهور عشق

چون قمر روشن شدم از نور عشق

 معنای نور یعنی

 حقیقت پیدا و پیداکننده،

حقیقت روشن و روشن کننده،

با این معنا می توان خداوند متعال را “نور” خواند.

 به این معنا، هیچ موجود در مقابل خدا، نور نیست. یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند...

در دعای کمیل آمده است

یانور یا قدوس

 “و بنور وجهک الذی اضاءله کل شیء

 اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است. همه چیز در تاریکی عدم است. 

اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی “نیستی” هستند...

خداوند جل جلاله با اسم جامع "الله" ، خالق، برپادارنده و گرداننده عالم هستی است و 

نور وجود بی ندّ و ضدّش همه را روشن کرده و باعث سیر آنها در طریق استکمال از نقص به کمال می­شود.

در بخش دوم آیه به "مثل" یا الگوهای نور اشاره می­فرماید مانند مشکوه، مصباح ....

اینها مثل است برای نور خدا نه برای خود خدا،

آن نوری که مردم را به وسیله آن هدایت می کند.

  “مشکات” یعنی چراغدان، مقصود از چراغدان آن جایی است که 

در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغی را قرآن مثل می آورد که

 خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف مثل یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد.

 وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و 

یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود نور بیشتر می شود.

 

"نور علی نور"

 "یهدی الله لنوره من یشاء "

هر کس را که بخواهد به نور هدایت می کند.

 تاکید "نور علی نور" دلیل است به اینکه این تشبیهات در مورد مثل نور است نه اصل نور، که نور خودِ ذات است .

 چون اگر در مورد نور (ذات) بوده باشد، چون او نور مطلق است پس نوری بر نوری یا نوری بالای نوری در مورد او معنی ندارد.

بلکه مخلوق است که هر چه به طرف او حرکت می­کند نور بر نور می­افزاید.

جملات تمثیلی در حقیقت بیان مقام انسانیتند که

 از مشکوه شروع شده به

"نور علی نور" ختم می­گردد.

 همه جهان هستی نمایانگر نور اویند اما همگی تا به آن حد نرسند،" مثل" نور او نیستند.

در نفوسی که "مثل" نور خدایی شده ­اند،

 نور تحقق پیدا کرده و به علت جایگاه معینی که پیدا کرده اند

 نور الهی در وجودشان از داخل تلالو دارد و احتیاجی به تماسی با آتشی از خارج ندارند:

یکاد زیتها یضیئی و لو لم تمسسه نار

 نزدیک است که مایه روشنی آن (همه جا) را روشن کند اگر چه هیچ آتشی آن را لمس نکرده باشد.

 

این نور در وجود آن انسان ها از یک منبع درونی مایه می­گیرد یا به قول قرآن روغنی دارد که

 آن روغن (زیتونه) از یک شجره مبارکه برافروخته می شود.

 زیتون ،روغن قابل سوخت را می گویند و شجره مبارکه مقام خلیفه الهی است.

 اما ظهور این حالت تاآدمی در افراط و تفریط های بین راه گیربماند ممکن نیست لذا باید به حالت استواء برسدتا

یوقد من شجره مبارکه زیتونه ، لا شرقیه و لا غربیه

 از یک شجره مبارکه که نور افزاست روشن می شود.

و آدمی در این حالت به سوی "نور علی نور" می­رود تا مقام خلیفه الهی تمام را احراز کند،

اما انسان های عادی که این حالت در وجودشان هنوز متحقق نشده­ اگربخواهند نوری را که

 گاهی در وجودشان می­درخشد در بیرون ظاهر کنند، تعینات وجودی و حالت های افراط و تفریط که

 هرکدام آنها را بطرفی می کشند،آن نور را با رنگ های مختلفی که

 از انواع تعلقات و تعینات دنیوی دارند،می آلایند؛

 خودنمایی ها، ریاها و نفاق ها و منت گذاری و انتظار های متقابل و.....همگی رنگ های مختلفی هستند که

 در ابراز و ظهور نور خودنمایی می کندو راه نشان نمیدهد و فقط مشغول می کند...

ولی در مردانی که "مثل" نور خداوند شده اند هیچ عاملی، بی رنگی وجودشان را که 

بی هیچ شائبه ای نور خدائی را بروز و ظهور می­دهند نمی­آلاید،

مشکوه حفره یا شکافی را در دیواری گویند که برای استفاده عموم، چراغ یا فانوسی در شب در آن قرار می­دهند .

 این تعبیر بسیار زیبای قرآنی برای وجودهای مادی این ستاره­ های درخشانِ هدایت است که "یهدی الله لنوره من یشاء... 

#سوره-مبارکه-نور

آیه 36

فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ

"فی بیوت" در خانه هایی است که

"اذن الله" خداوند اذن داده است که

"ان ترفع" رفعت یابد که

"و یذکر" ذکر بشود

 "فیها" در این خانه ها

 "اسمه" اسم خدا

 "یسبح له فیها" تسبیح می شودبرای خدا درآنها(بیوت )

"بالغدو و الاصال" صبح و شام

 

در زیارت جامعه می فرماید:

"خلقکم الله انوارا"

 خدا شما را انوار آفرید

"فجعلکم بعرشه محدقین"

محدقین یعنی حدقه شدن( مثل حدقه چشم )

بعرشه محدقین=تشکیل دهنده, پرکننده ی عرش،

باغ را به این خاطر " حدیقه" می گویند که همه ی چهار دیواری را پر از درخت کرده است.

یعنی همه جای عرش قلمرو آنها بوده زمانیکه هنوز مخلوق دیگری نبوده ،

در عالم نور بودید تا اینکه "فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"

در این خانه ها خداوند اذان داده که رفعت بیابد و ذکر شود اسم خدا"ترفع" (رفعت یابد )

در معنای ظاهری آیه

 یعنی:

*در آن خانه ها یک فرد مومن می نشیند و ذکر خدا می گوید که

 این ذکربالا می رود منتها این با مفهوم رفعت زیاد سازگاری ندارد،

* منظور از "اسم"انسان کامل، مظهر اسمای الهی است در این خانه ها خدا اذن داده که 

انسانها رفعت یابند یعنی فقط در این خانه هاست که انسان رفعت (مقام معنوی) می یابد.

 قبل از معراج رفعت است ،رفعت مقدم بر معراج است یعنی انسان باید پایه های بلند رفعت را در خودش ایجاد بکند.

"و العمل الصالح یرفعه ..."

 بعد برسد به معراج...

 رفعت را درکجا می توان کسب کرد؟

در کجا می شود یافت؟

 در آن خانه ها  یعنی جزبا اهل بیت.ع. انسان نمی تواند به جایی برسد.

 "فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"

" و یذکر فیها" ذکر شود ... "یاد شود در آن"

خدا یاد شود یا خود آدمی یاد شود؟

 انسان وقتی خدا را فراموش می کند خدا هم اورا فراموش می کند،

 در دعا ها می خوانیم مثل تعقیب نماز عصرکه

 "اللهم انی اعوذ بک من دعاء لا یسمع"

خدایا پناه می برم به تو از دعائی که شنیده نشود نه اینکه خدا نمی شنود بلکه  میشنود اما مثل اینکه نمی شنود یعنی ترتیب اثر نمی دهد،

جایی که خدا انسان را یاد کند ملائکه یاد کنند فرشتگان هستی انسان رایادکنند کجاست؟

فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"

 

بیت یعنی "خانه"

و "بیت"در آیه تطهیر همان بیت "فی بیوت" است ،

اهل بیت یعنی اهل آن خانه،

 کدام خانه ؟

"فی بیوت اذن الله ..."

چه کسی اهل خانه است؟

 ائمه(ع ) ...

دیگر چه کسانی اهل این بیت هستند؟

کسانی که ائمه دست آنها را گرفته اند،

 مثل سلمان فارسی

"السلمان منا اهل البیت"

به هر حال به خاطر وجود ائمه ،سلمان هم عضو این خانه شده است.

هر کس نمی تواند وارد این خانه بشود  کسی که فطرتش باز شد می شود اهل بیت!

 هر پیامبری در زمان خودش یک اهل بیت داسته است.

 منظور از اهل بیت هر زمان این است که کسانی که در عصر آن پیامبر زندگی می کردنددر حد مشکوه و مصباح... و لو در سطح نازل و پایین تر. 

#سوره-مبارکه-نور

آیه 37

«آیه ی مثَل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده و مشکات و مصباح و زجاجه را

 مربوط به هدایتهای انسانی می دانند، هدایت عقل و هدایت وحی و حتی هدایت حس ...

 در منظور آنان ،

چراغ هدایت در چه خانه ای است؟

در خانه ی وجود انسان.

 هدایت وحی بالخصوص در خانه ی اولیای خداست:

فی بُیوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ.

نقل است که مرحوم آقا سید مهدی قوام

 آیه ی وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ اَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُه (ستمگرتر از آن که مانع می شود از این که یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟) را تطبیق میکردند بر این که هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای روح او، و مانع شدن از این که این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است.

 

فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ...

در این خانه ها، صبح و شام تسبیح خدا می شود. منظور از صبح و شام یعنی علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می شود، نه اینکه فقط صبح و شام ذکر شودو بقیه روز به غفلت بگذرد.

یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ

 

مسبّح چه کسانی هستند؟

 رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ

 خداوند متعال شخصیت هایی را توصیف می کند که هیچ تجارتی آنان را از ذکر خدای متعال و اقامه صلات باز نمی دارد ،

 در آیه نور پس از توضیح جریان نور الهی که این جریان هدایت الهی در عوالم نازل می شود ؛

"فىِ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ" ودرخانه هایی است که

 به آن ها اجازه رفعت و ذکر الهی داده شده است.

اگر کسی بخواهد به مقام ذکر و توجه به خداوند متعال برسد، باید وارد این خانه ها شود.

 زیرا هدایت و نور و ذکر الهی در این خانه ها نازل شده است.

 

ازمعصوم در بازه "بیوت"سؤال شد ؟

 فرمودند مقصود خانه های انبیاء است.

 ( تفسیر القمی، ج 2، ص: 104 )

 

مقصود از خانه های انبیاء تنها خانه های گلی نیست ،

بلکه هر پیامبری یک بیت و شهری می سازد که

باید امتش در آن زندگی کنند.

 خداوند به حضرت موسی و هارون می فرماید:

 "وَ اجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَة "

 (یونس/87).

 مقصود از این سخن، صرفا یک مدار فیزیکی نیست که

 انبیاء مثلا خانه خود را جلوی شهر قرار دهند و ساختمان های شهر پشت سر آنان باشد،

 بلکه آن شهری که بر محور انبیاء ساخته می شود شهری است که

 بر مدار آن پیامبر و خانه و روح ایشان ساخته می شود.

 بنابراین آن خانه هایی که در آن ذکر نازل شده و رفعت پیدا می کند و

 در آنجا اجازه حضور در محضر خدای متعال داده می شود، خانه انبیاء الهی است که

 هدایت الهی در آن خانه ها نازل شده است.

 

تمام امت ها در شهر انبیاء خود زندگی می کنند و از شهر نبی اکرم.ص. در قرآن به بلد امین یاد شده است.

کسانی که

 وارد خانه های انبیاء شده و

 به آنان محلق می گردند و

 در آن تنفس می کنند ،

کسانی می شوند که

خداوند متعال در مورد آنان می فرماید رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ...

 یعنی کسی که با امام همراه شده و در بیت النور امام زندگی کند،کسی که وارد بیت النور انبیاء شود، دائم الذکر می شود ...

 

ذکر در مقابل غفلت است و

 قوای آدمی متعدد است،

 ظاهر و باطن دارد و باید ذکر به همه قوا برسد ،

یعنی از ظاهر و باطن باید نورانی به نور ایمان شود،

 ذکر اگر فراگیر شد همه اعمال انسان می شود ذکر ،

انسان اگر به ذکر حقیقی برسد،

 می شود مصداق

رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ ...

 حجاب ها را کنار می زندو همه زندگی انسان می شود ذکر؛

 حتی بازارش هم ذکر و توجه به خدا است.

هر کاری  که در جهت قرب خدا انجام شود ذکر است ،

چون آدمی را به خدا نزدیک می کند و متذکر به خدا... 

#سوره-مبارکه-نور

آیات28-27

امام حسین (ع)فرمودند:

"فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل"

مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست...

 یعنی شاید اصلاً در دنیا نیستیم و همیشه در آخرت هستیم.

آن عده‌ای که در قران کریم در مورد آن‌ها فرموده است:

 «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ» این‌ها کسانی هستند که

 وارد بازی‌های دنیا نمی‌شوند،و بازیگران دنیا نیز نمی‌توانند آن‌ها را بازی بدهند،

لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ

(آیه 28 نور)

عمل این مردان الهی که مظاهر نور خدا هستند، وقتی به سوی خدا عود کند،

 چون او رحمت مطلق و جهان آخرت محل رشد خیر و خیرات است،کرده ­های خود را در بهترین حال رشد می بینندو

 خداوند با آنها به فضل رفتار می کند نه عدل.

 عدل با حساب و کتاب کامل است،

 اما فضل به عطا است،

 آنهم عطای الهی که بی حساب است...

چون اینان را امور مادی و خرید و فروش و گرد و خاک برخاسته از کشمکش ­های مادیِ زندگی ،

 از ذکر خداوند که باعث شستن ظاهر و باطن تن و جانشان از انواع زنگارهای غفلت است ،غافل نکرده و مقیم به نماز و ایتاء به زکات اند.

چون با ذکر خدا بر پای ایستاده و از نور خداوندی منورند.

و می­دانند که این استقامت نه از خودشان، بلکه از آن نور خدایی است که وجودشان را روشن کرده است ،

و میدانند که کوچکترین غفلت و کنار رفتن از حالت ذکر دائم(نه فقط در زبان) و خودبینی به جای خدابینی,

 ممکن است پرده های ضخیمی شوند که وجودشان را از نور به تاریکی بکشند.

پس ازدگرگونی قلبهای بیدارشان به غفلت، و چشم های بی پرده شان به خواب رفتگی، و

 حتی خدا نکرده نابینایی(درمفهوم الهی نه مادی)، بسیار هراسناکند،این است که در تمام لحظات زندگی مواظب حالات خود هستند:

 و یخافون یوم تتقلب فیه القلوب و الابصار

 و از روزی که قلب ها و چشم هاشان دگرگون شوند بیمناکند...

 

#سوره-مبارکه-نور

آیه 39

الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً

بلافاصله پس از معرفی "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله..." و اعمال و کردارآنان، اشاره و مقایسه ­ای دارد به اعمال کفارو شرحی بر عود و معاد آنها...

 

الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً

آن کسانیکه کافر شدند کردارشان مانند سرابی است...

 «قیعه» یعنی یک منطقه باز و وسیع و صاف که انسان از دور آن رامانند آب زلال می‌بیندوآدم تشنه با سرعت به سراغ آن آب میرود.

 انسان سیراب به دنبال سراب حرکت نمی‌کند،

یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء

ً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ

لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ...

اعمال کافران مثل تلاش و کوشش خسته‌کننده‌ای است که انسان تشنه به دنبال سراب حرکت میکند.

 هر چه جلوتر می‌رود، می‌بیند آب جلوتر هست ولی به آب نمی‌رسدو نمی‌داندکه حتی از آن سراب که دیده بود گذشته است.

 

اگر انسان در یک منطقه محدودی سراب ببیند ،وقتی برسد وببیند آب نیست برمی‌گردد،

 ولی اگر افق وسیع باشد (خاصیت قیعه بودن)، قیعه باشد(قاع= بیابان صاف) آدمی هرچه جلوتر‌رود,

 خیال می‌کند آب در پیشاپیش اوست تا زنده است می‌دود وقتیکه همه قدرت خود را از دست داد؛

 یعنی در حال موت آن وقت بیدار میشود و می بیند که سراب بوده ...

اعمال کافران مانند سراب است در«قیعه»

چرا؟

چون «کلّ شیء‌ هالکٌ إلاّ وجهَه»

 آیه به این معنانیست که همه چیز از بین می‌روند و وجه خدا می ماند ،

بلکه هالک یعنی هم اکنون همهٔ‌ اشیاء‌ هالکند الا وجه الله،

«حتّی إذا جاءَه لَم یجده شیئاً»

وقتی به آن رسد،می ‌بیند چیزی نیست.

فرمود "لم یجده شیئاً"

نفرمود "وجده لا شیء"

یعنی وقتی به آن موضع برسد‌ چیزی نمی یابد،

نه اینکه وقتی به آنجابرسد کارش هیچ شود،

اگراز هرچیزی وجه الله را بردارید هالک است،

 اگر چیزی وجه الله نباشد،‌

هم اکنون نیز سراب است...

#سوره-مبارکه-نور

آیه 40

أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ 

إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ

در دنیا موحّد و مُلحد،مومن و کافر در کنار همند.

 یکی عرش خدا را می‌بیند و یکی خود را هم نمی بیند،همانگونه که 

در دنیا یک انسان کافر نه خود را می‌بیند، نه جهان را و نه خالق خود و جهان را ...

کافر و مُلحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق شودو موج‌های متراکم روی دریا را بگیرد،

 ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد؛ چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد" لَمْ یَکَدْ یَراها"

نمی فرماید اگر دست خود را بیرون بیاوردد، دست خودش را نمی بیند. که در اینصورت باید می فرمود :"لَمْ یَراها"،

بلکه فرمود:" لَمْ یَکَدْ یَراها"

 نزدیک دیدن هم نیست.

 نه تنها نمی‌بیند، نزدیک به دیدن هم نیست !

 

یک انسانی عرش خدا را می بیند و یک انسان،دست چسبیده به وجود خودش را هم نمی بیند.

چرا؟

چون

وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ

 خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود،

 انسان با نورمی تواند ببیند، اگر نورانی شد، عرش را می بیند و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمی بیند.

کار انبیاء این است که روزنه های وجودی انسان را به ملکوت باز کنندتا تسبیح جمادات را هم بتواند بشنود..

 

به فرموده علامه جوادی آملی ، معجزه ی انبیاء این نبود که شجر و حَجر را گویا کنند!

معجزه‌ی انبیاء این بود که ما را تغییر بدهند، ما را اصلاح کنند، ما را معالجه کنند؛ 

یعنی آن شنوایی درونی را به ما بدهند، آن گوش بسته را باز کنند، چشم بسته را باز کنند،

 آن گاه از ما سؤال کنند: «چه می بینید؟»

تا بگوییم: «کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً

از ما سؤال ‌کنند: «چه می شنوی؟»

تا بگوییم:

 می‌شنویم که فرشته‌ها تسبیح می‌کنند، سنگ‌ها تسبیح می‌کنند، درخت‌ها تسبیح می‌کنند...

در مورد کافر صحبت از عمل آنهاست و تشبیهی از عملشانکه مانند سراب است و هیچ حقیقتی ندارد،

وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ ...

اما در مورد مثل های نور صحبت از عمل نیست،بلکه تشریح حالاتشان است، 

چون به اصل خودیت خود که همان مقام اسم الهی است رسیده ­اند، صحبت از این مقام مطرح می شود،

اماکفار عملشان مورد نکوهش است ، 

چون با این اعمال بر روی انسانیتشان پوست های کلفت و زنگارهای ضخیم کشیده اند، 

"کلما نضحت جلودهم بدلنلهم جلودا غیر لیذوقوا العذاب"ویا " لواحه للبشر"...

 سراب اعمال کفار در "بقیعه" مایه سرگردانی و حیرت آنان است،

ولی مردان حق در خانه­ های امن و امان "فی بیوت" قرار دارند.

 کفار در تشنگی بدنبال توهماتی از اعمال خود هستند،

 مردان حق به زیباترین عمل خود جزا دیده و از فضل حق سیرابند.

 کفاردر تاریکی ­های وحشتناک در دریایی متلاطم اند که

 ظلمتی بر ظلمتی و موجی بر موجی و ابرهایی از تاریکی برهم انباشته شده که 

حتی دست خود (عملکرد) را نتوانند دید،

امامردان حق که قوای وجودشات به فعلیت رسیده،  

نوری بر نوری در زجاجه­ای بی رنگ در مصباحی و چراغی روشن قرار و آرام گرفته است که

 نه تلاطم موجی و نه طوفانی حتی در شب، آن را مضطرب و خاموش نکند....

 

یا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فى شَاْنٍ

یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ

یا عَظیمَ الشَّاْنِ یا مَنْ هُوَ بِکُلّ مَکانٍ

یا سامِعَ الاْصْواتِ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ

(دعای مشلول)

 برخی آیه های قرآن چنان روح انسان را به رقص می آورند که

 نفس آدمی میگیرد و چنان همنوایی بین روح سرکش انسان و برخی آیه های قران وجود دارد که

 ناگزیرت می سازد ساعتها بنشینی و به عظمت حبیب الله محمد.ص. بیندیشی که

 چگونه قلب و جان خود را شایسته فروداین آیات خدا ساخت ...

 

علامه جوادی آملی می فرمایند:

اگر هر لحظه تمام موجودات نیازشان را با او در میان می‌گذارند، پس هر لحظه او دارد جواب می‌دهد.

 دوآیه نیست، یک سؤال است و یک جواب در یک آیه؛

چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَأْن‌؟

 چون هر لحظه (یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)

 چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، از او سؤال می‌کنند.

هر لحظه هر موجودی می‌گوید: «یا الله»! 

پس هر لحظه ذات أقدس الهی می‌فرماید: «لبّیک»؛

 چون "یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، لذا "کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‌ شَأْن‌"خواهد بود...

 

حق و ظهورات او چون آینه اند و همان‌طور که آینه ما را به خوبی نشان می دهد، 

ما نیز آینه را نشان می دهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است.

اگردر مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست ؛

 وجود حق از حق است و وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است.

 تجلّی حق در آینه جمال می افتد و او را (الله)نشان می دهدو این تجلّی لحظه به لحظه بر آفرینش،فرو می ریزد:

"کُلَّ یومٍ هو فی شأن"

 

یوم یعنی ظرف ظهور حقایق ،

و"کلّ یوم هو فی شأن"،

 یعنی او را درهرظرف ظهوری ،

تجلّی و شأنی مناسب آن ظرف ظهور است.

حتی این یومِ اصطلاحیِ مادیِ طبیعیِ از صبح تامغرب، یک نحوه جلوة یوم است.

هر چه می بینید و هر چه که ظهوردارد، یوم است،

 یعنی چون آن هُوَ و آن حقیقت در شأن و در جلوه و در تجلی است اسمش را یوم می گذاریم ،

یعنی حتی سکوت و حرف زدن و رشد و مرگ و تولد نیز هرکدام،یک نحوه از یوم است...

 

معنای روز و شب برای ما تنزل یافته است، منتهابه عادت می گوییم مثلا یوم القیامة یا یوِمِ ظهور حضرت بقیه الله(عج)

منتظرِ یومِ ظهور حضرت بقیة الله(عج) بودن یعنی

 انتظار اینکه جلوه ها و ظهورات و تجلیات جدید و تازه ای از حقیقت وجودی حضرت(عج) برای ما مکشوف شود،

 و الا تمام عالم یکپارچه یوم ظهور حضرت بقیة الله اند دم به دم!

اگرکسی اهل قرائت عالم و آدم و قرآن باشد،

ظهور حضرت تجلی دارد،

که إقرأ وَ ارقَ...

 

در یک جمله

"کلّ یوم هو فی شأن"

یعنی

حضور دائمی و مطلق "الله " در هستی...

 

#آیه های - زندگی

آیه 41 سوره مبارکه نور

تصور این‌که داریم توی جهانی زندگی می‌کنیم که 

همه موجودات می‌فهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمی‌زند؟!

مثلا اینکه سنگ‌ها چطور می‌افتند؟!چگونگی‌اش را فیزیک شرح می‌دهد؛ طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول.

 اما چرا می‌افتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمی‌تواند بگوید،

اما آیه‌ها می گویند:

بعضی از پاره‌سنگ‌ها و صخره‌ها از خشیت خداست که می‌افتند، از درک عظمت خداست که

 خاضعانه فرومی‌افتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.

 تصور این‌که مورچه‌ها حرف می‌زنند، پرنده‌ها مأموریت انجام می‌دهند چطور؟!

حضرت سلیمان(ع) زبان‌شان را می‌دانست. لبخند می‌زد از صدای مورچه‌ای که

 رفقایش را بر حذر می‌داشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان...

 فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا،

 حال پرنده‌ها را جویا می‌شد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.

به پرنده‌ها مأموریت می‌داد. هدهد را مؤاخذه می‌کرد اگر کارش را درست انجام نمی‌داد؛

 لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً ...

فهم این‌که پرنده‌ها همان موقع که اوج گرفته‌اندو 

ما مبهوتِ بال‌های گسترده‌شان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید می‌کنند، چه؟

 آیه‌ها می‌گویند همان‌جا، همان‌موقع، پرنده‌ها دارند خدا را تسبیح می‌کنندو

حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقف‌اند؛

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ

 

فهم این‌ مساله که جماد و نبات و کوه و دشت و دریا وزمین و آسمان همه خدا را تسبیح و تنزیه می‌کنند،

 چقدرباید معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوض‌کند؟!

 فهم این‌که سنگ‌ها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومی‌افتند و

 متلاشی می‌شوند چقدر دل من را اگر از سنگ، سخت‌تر نشده باشد- لبریز خشیت ‌کند؟!

 فهم این‌که پرنده‌ها  حتی در اوج تسبیح از یادشان نمی‌رود...

 

#تاملی-در-قرآن -کریم

#سوره -مبارکه -نور

آیه 43

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ 

ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ

 وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ 

وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ

نکات آیه:

*ابرها برای برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند. 

«زجو»=هـل دادن یا پیچاندن یا گرداندن چیزی برای مرتب شدن یا شکل گرفـتن است.

* ابرها مألوف می شوند.

* ابرها روی هم متراکم می شوند.

قطره از خلال امتداد ابـر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد.

*ابرهای کوه مانند وجـود دارد.

* در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود.

*برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است.

*ابرها برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند:

این تصاویر⬇️ با ماهواره در طی 11 روز گرفـتـه شده است .در تصاویر،گـردبـادها ابرها را می چرخانند و

 گرداب ابری شکل می گیرد و ابرها را جمع می کند.  قطر این ابر حدوداً 200 کیلومتر است...

 

* ابرها مألوف می شوند:

 چرا قرآن از واژه تآلیف استفاده کرده است؟

 تآلیف بمعنی سازگار نمودن و آشتی دادن دو یا چند چیز مختلف و متفاوت است.

 علت اینکه قرآن واژه تآلیف بکار برده اینست که پاره ابرها از نظر دما و غلظت بخار آب و ترکیبات و غیره با هم فرق میکنند.

*ابرها روی هم مـتـراکم می شوند:

ابرها روی هم انباشته و متراکم می شوند. گاهی تراکم آنها به چند صد متر هم می رسد.

* قطره از خلال امتداد ابر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد:

وقتی وضعیت جوی به نقطه بارش برسد ابتدا ذرات آب در  بخشهای بالائی ابر با هم ترکیب می شوند و

 قطره های ریز در حد سقوط کردن تشکیل می شـوند.

 و چنانکه قـرآن گفـته از بالا  در امتداد تراکم ابر سقوط می کنند.

 در مسیر سقوط خـود با میلیونها مولکولهای دیگر آب برخورد می کنند که

 جذب آنها می شود و رفته رفـته بزرگ و بزرگ تر می شوند. 

تا اینکه به نهایت پائین ابر می رسند و آن را ترک می کنند. 

قطره ای که ابر را ترک می کند تقریبا 2000 بار بزرگ تر از ذرات موجود در ابر است.

 

* ابرهای کوه مانند وجود دارد:

این نوع ابرهای کوه مانند البته فقط از بالای ابرها مشخص است. و تا پیش از پرواز انسان کسی از آنها خبری نداشت.

*در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود:

دانه تگرگ همانطور که آیه گفته در اصل ریـزه های یـخ اسـت کـه در بـخـش بالائی ابـر است. 

دانـه تگـرگ وقـتی تشکیل می شود که بلورهای یخی در بالای ابر، قطره های آب را که 

سردی آنـها در دمای زیر صفر است ولی یخ نمی زنند جمع می کند.

 آن قطره ها که تا زیر درجه انجماد سرد هستند به مجردی کـه

 بـلـورهـای یخی آنـهـا را لـمـس می کـنـنـد سریعاً یخ می زنند.

 و بلورهای یخی توسط بادهای تند در ابر بالا و پائین برده می شوند،

 (یا به تعبیر قـرآن گـردانـده یـا چـرخـانـده می شـونـد) کـه

 باعـث بـرخـورد و تـمـاس آنـهـا با قـطـره های بیشتری می شود.

 و این عـمل باعث می شود که قطره های بیشتری دور آنها یخ بزند،

 و دانه تـگـرگ بـزرگ و بزرگتر بشود. 

تا جائی که وزن آنها قدری سنگین می شود کـه

 بـاد دیگـر نمی تواند آنـهـا را با جـریـان خود به بالا ببرد و در نتیجه سقوط می کنند.

 برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است:

در ابـر "باد و بوران" جریان برق مثبت و منفی درست میشود.

 به ایـن شکل که با بادهای قوی "ذره ها" و "قطره هـای ریز آب" و

 مخصوصاً "ذره های یخی" موجود در ابر، در ابر بالا و پائین برده می شـوند کـه 

باعـث ایجـاد جـریان مثبت و منفی برق می شود. 

جریان مثبت و مـنـفـی اغـلـب دور از هـم شـکل می گیرند.

 دست آخر تـفـاوت مـیان یک مـنـطـقـه با برق مثبت با مـنـطـقـه دیگر با برق مـنـفـی،

 خواه در ابر یا بر زمین آنقدر زیاد می شود که برق آنها بـشکـل جـرقـه بـسـیـار بزرگ (آسـمـان درخـش) آزاد می شود.

همینطور وقتی تگرگ از میان یک ناحیه زیر صفر و ناحیه ذره هـای یخی در ابر میافـتد ابر الکتریسیته می شـود. 

وقـتـی قـطره های مایع با دانه های تگرگ برخورد می کنند سریعاً هنگام تصادم یخ می زنند.

 و بدنبال آن گـرما را رهـا می کنند. ایـن عـمل سـطح دانه تگرگ را از ذرات یخ دور تا دور گرم تر نگه می دارد.

 وقـتی کـه یک دانـه تگـرگ بـا یـک ذره یـخ تصادم می کند: الکـترونها از بخش سردتر به بخش گرمتر جریان پیدا می کنند. 

پـس از آن دانه تگرگ برق منفی می شود.

 همین اثر نیز وقتی قـطـرهای با دمای  زیر صفـر با دانه های تگرگ و ذره های ریز دارای برق مـثـبت برخورد می کنند رخ می دهد. 

این فـندکهای دارای برق مـثـبت توسط باد به بخش بالائی ابر برده می شوند

 و تگرگ دارای برق منفی به ته ابر می افتد و بدین گونه بخش پائین تر ابر منفی می شود.

 این برق منفی بصورت نور تخـلیه و آزاد می شود. نور آن نیز چنانکه آیه گفـته قـوی است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.