سوره مبارکه -احزاب
آیه 6
در تعقیب آیات گذشته که به پیامبر (ص) دستور مى دادکه
تنهااز وحى الهى تبعیت کند نه از کافران و منافقان،
علت تبعیت از آنهارا منعکس مى کندکه
پیروى از آنان انسان را به یک مشت خرافات واباطیل و انحرافات دعوت مى نماید که
سه مورد آن در نخستین آیه مورد بحث بیان شده است،
نخست مى فرماید:
خداوند براى هیچکس دو قلب در درون وجودش قرار نداده است،
"ماجعل الله لرجل من قلبین فى جوفه"
در شان نزول این آیه نوشته اندکه
مردى بود بنام"جمیل بن معمر" ادعا مى کرد که
دو قلب دارد که با هر کدام از آنها
بهتر از محمد (ص) غیب و شهود رامى فهمد!
مشرکان قریش او را"ذو القلبین" (صاحب دو قلب ) مى نامیدند.
در روز جنگ بدر که مشرکان فرار کردند،
جمیل بن معمر نیز در میان آنها بود،
ابو سفیان او را در حالى دید که
یک لنگه کفشش در پایش بود و لنگه دیگر را به دست گرفته بود و فرار مى کرد،
ابو سفیان به او گفت :
چرا لنگه کفشى را در دست دارى و دیگرى را در پا؟!
جمیل بن معمر گفت :
به راستى متوجه نبودم ، گمان مى کردم هر دو لنگه در پاى من است ...
یعنی معلوم شد با آنهمه ادعا چنان دست و پاى خود را گم کرده که به اندازه نیم قلب هم چیزى نمى فهمد...
پیروى از کفار و منافقان و
ترک تبعیت از وحى الهى ،
انسان را به این گونه مطالب خرافى دعوت مى کند.
جمله ی
ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه
معنى عمیقترى نیز دارد و
آن اینکه
انسان یک قلب بیشترندارد و
دراین قلب جز عشق یک معبود نمى گنجد،
آنها که دعوت به شرک و معبودهاى متعدد مى کنند،
باید قلبهاى متعددى داشته باشند تا
هر یک را کانون عشق معبودى سازند!
اصولا شخصیت یک انسان سالم،
شخصیت واحد و خط فکرى واحد است ،
درتنهائى و اجتماع ، در ظاهر و باطن ،
در درون و برون ، در فکر وعمل ،
همه باید یکى باشد،
هر گونه نفاق و دوگانگى در وجود انسان امرى است تحمیلی و بر خلاف اقتضاى طبیعت او.
وانسان به حکم اینکه یک قلب بیشتر ندارد باید داراى یک کانون عاطفى و تسلیم در برابر یک قانون باشد.
مهر یک معشوق در دل بگیرد.
یک مسیر معین را در زندگى تعقیب کند.
با یک گروه و یک جمعیت هماهنگ گردد،
و گر نه تشتت و تعدد و راههاى مختلف و اهداف پراکنده او را به بیهودگى و انحراف از مسیر توحیدى فطرى مى کشاند.
امیر مؤ منان حضرت على (ع ) در تفسیر این آیه مى فرمایند :
دوستى ما و دوستى دشمن ما در یک قلب نمى گنجد،
چرا که خدا براى یک انسان دو قلب قرار نداده است که
با یکى دوست بدارد و با دیگرى دشمن ،
دوستان ما در دوستى ما خالصند
همانگونه که طلا در کوره خالص مى شود ،
هر کس مى خواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند،
اگر چیزى از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته باشد،
از ما نیست و ما هم از او نیستیم...
آیه می فرماید:
«النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»
میگوییم جان من به فدای تو، پیغمبر جان ما است و
«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»
این روح خدا است، خدا بر پیکر شما دمیده است.
همانگونه که نفخ روح خدا، برای ما حیات جسمی ایجاد میکند،
«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»
آمدن پیغمبر به جمع آدمیان نیز،دمیدن روح نبوّت بر امّت است،
وجود نازنین پیامبر اکرم ص به عنوان روح عالم، جان عالم،
از همه به ما بعد از خدا نزدیکتر است، از همه به ما مهربانتر است،
از همه کس بیشتر هوای ما را دارد و
مصالح مارا بیش از خود ما میدانند و مشکلات ما را او از ابتداء در خزائن الهی دیده است،
با مقدّرات ما آشنایی دارد.
یک چنین پیامبری از دیدگاه قرآن کریم بر ما ولایت دارد،
ولایت پیغمبر که از جان ما، از خود ما به ما عمیقتر است که فرمود:
"النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ"
پیغمبر نسبت به مؤمن اولی است از خوداو به او و
ولایت حضرت از خوداو به او عمیقتر و وسیعتر است ،
علامه طباطبایی می فرماید:
"این اولویت، اطلاق دارد، و همه مواردرا هم شامل میشود؛ یعنی آنچه مومن برای خود میبیند اعم از حفظ و محبت و کرامت و پاسخ به خواستهها و اعمال اراده و ...، هریک از اینها اگر به نحوی دائر مدار بین نظر خودش و نظر پیامبر ص شود، باید جانب پیامبر ص را ترجیح دهد؛ خواه در امور دینی و خواه در امور دنیایی".
(المیزان، ج16، ص276)؛
یعنی میفرماید:
«شرط مومن بودن این است که در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم.»
میتواند بیان یک مطلب تکوینی باشد، که اشاره است به جایگاه پیامبر در عالم که همان مقام «رحمة للعالمین» است ،
و میتواند بیان یک مطلب تشریعی باشد، بویژه که موضوع را روی «مومنین» برده است؛
یعنی "شرط مومن بودن این است که
در تمام شؤون زندگی و هر اراده و تصمیمی باید پیامبر ص را بر خودمان مقدم بداریم....
آیه ای برای تمام فصول
سوره احزاب
آیه 6
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ....
وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ
و برای هیچ زن و مرد مؤمنی شایسته نیست که
وقتی خدا و رسول، فرمانی میدهند، برای خودشان اختیاری قایل بشوند.
رسم ایمان همین است. زندگیت، قاعدهمند میشود، وقتی که مؤمن می شوی.
مؤمن که میشوی، ایمان که میآوری به کسی که خیر مطلق است،
فرمانش را، خواستهاش را، بالاتر از فرمان خودت میدانی.
دل میسپری به هر چه او برایت خواسته است. و این نه فقط در دایره تکوینِ من و توست،
نه فقط در دایرهای که ما قضا و قدرش مینامیم، که در دایره تشریع هم ،
تصمیم خدا و رسول بر تصمیم خودت ترجیح داردکه
"النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم..."
و این یکی از معانی بلندِ ولایت است.
گفتنش راحت است. اما توی میدان عمل خیلیهامان میبازیم.
ولایتپذیر و ولایتمدار نیستیم. لنگ میزنیم در بزنگاهها...
توی دایرهمان حد تعیین میکنیم در مقابل فرمان خدا و رسول.
تا یک جاهایی هستیم. از یک جایی به بعد بستگی دارد...
باید بپرورانیم این را که وقتی مؤمن شدیم،
نه فقط در دایره تکوین، بلکه در عرصه تشریع هم،
رسم دلداری، دل سپردن تام است...
سوره مبارکه - احزاب (33)
آیه 7
وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ میثاقَهُمْ وَ
مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ
وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً
و هنگامی که از پیامبران میثاق آنها را گرفتیم و از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی بن مریم، و از آنها میثاقی غلیظ گرفتیم.
میثاق از «وثق» یعنی گره زدن و محکم کردن
(معجم المقاییس اللغة، ج6، ص85)
«وَثِقَ» به معنای آرامش یافتن و اعتماد کردن به چیزی، و به تعبیر دیگر، اطمینانی است که از محکمکاری حاصل میشود .
«میثَاق» آن چیزی است که موجب حصول اطمینان میشود؛ و لذا به معنای عقد و پیمانی است که با عهد و قسم محکمکاری شده باشد؛
به شخص قابل اعتماد هم «ثِقَة» میگویند.
آیه اشارهای به سلسله تاریخی انبیاء کرده، که بشر از یک هدایت واحد الهی برخوردار بوده و جامعه اسلامی هم بر پایه همین هدایت استوار است.
پس اگر سخن از اطاعت نکردن از کافر و منافق، مبارزه با سنتهای باطل، ولایت پیامبر بر مومنان، و خلاصه، تبعیت از وحی در تمام شئون زندگی است، تمام این سخنان ریشه در یک جریان واحد تاریخی دارند که توسط پیامبران برای بشر تبیین شده و خداوند در ابلاغ آن به بشر از همگیشان عهد گرفته است.
در قرآن کریم از یک میثاق عمومی بشر سخن به میان رفته است که
از آن به میثاق ألست در عالم ذر تعبیر میکنند.
(اعراف/172)
اما اینجا با توجه اینکه از «میثاق آنها» (میثاقهم) سخن گفته،
ظاهرا این، نه فقط همان میثاق عمومی،
بلکه میثاق خاصی است که
از انبیاء گرفته شده است.
(المیزان، ج16، ص278)
افق فهم آدمی از مسائل شریعت غالبا به قدری تنگ است که
نمیتواند هضم کند که
از طرفی با چنین تنوع عظیمی که بین فرهنگهای مختلف وجود دارد،
و از طرف دیگر با تطورات عظیمی که در تاریخ جهان بویژه در دوره مدرن رخ داده است،
چگونه ممکن است که
شریعت واحدی همه شؤون زندگی انسان را پاسخگو باشد؛
و از همینجاست که
انواع تاویلها و تفسیرهایی از دین که
دین را در حد یک تجربه شخصی پایین می آورد و آن را از عرصههای مختلف زندگی انسان کنار میکشد، رواج مییابد.
اذعان به نبوت خاتم،
یعنی اذعان به این حقیقت که خداوند پیامی فروفرستاده است که
تا ابد و برای تمام جوامع کارساز است و
هدایت هر انسانی در هر جامعهای را میتواند عهدهدار شود.
اذعان به مهدویت هم
یعنی اذعان به این حقیقت که
انسان علیرغم همه انحرافات عظیمی که
در تاریخ مرتکب شده،
و علیرغم غلبه ظاهری باطل بر تمام شؤون زندگی،
در این وضعیت نخواهد ماند و نهایتا حق فراگیر خواهد شد.
اذعان به نبوت پیامبر خاتم، و اذعان به مهدویت،
بار معنایی سنگینی دارد که معلوم نیست هرکسی از عهده آن برآید.
این میثاق فراتر از یک باور ابتدایی، به معنای ملتزم شدن به تمام لوازم این باور است.
اینکه بسیاری در مواقفی با شور و حرارت از اسلام و شعارهای اسلامی حرف میزنند و برایش تلاش میکنند،
اما در کوران فتنههای پیاپی که دامنگیر جامعه اسلامی میشود و
با دیدن انحرافات و ریزشهایی که حتی در برخی بزرگان دین رخ میدهد،
ناامید میشوند و گاه خودشان هم به جبهه مخالف میپیوندند،
حکایت دارد که ماندن بر این میثاق کار آسانی نیست.
ما خود را مسلمان و شیعه میدانیم؛
یعنی گویی هم به نبوت خاتم اذعان داریم و
هم به امامت و مهدویت،
یعنی آن میثاق غلیظی که خداوند از پیامبرانش گرفت.
آیا واقعا خود را برای ادای چنین میثاقی آماده کردهایم؟
سوره مبارکه- احزاب (33)
آیه 8
لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً أَلیماً
تا راستگویان را از صدقشان بپرسد و برای کافرین عذابی دردناک مهیا کرده است.
دروغ اساساً در جایی اتفاق میافتد که
میان ادراک انسان از واقعیتها و اظهار او از همان واقعیتها تناقضی وجود داشته باشد.
از آنجا که هر عمل ارادی همواره با نوعی آگاهی و شناخت انسان از واقعیتهای خارجی همراه است،
پس
در هر عمل ارادی، نوعی توصیف از واقعیتهای موجود، نهفته است؛
به همین دلیل،از روی عمل افراد هم میتوان آنان را صادق یا کاذب خواند.
«لِیَسْئَلَ الصَّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً أَلیماً»
وضعیت کافران در قبال صدق صادقان قرار گرفته است.یعنی تقابل مومن و کافر، از جنس تقابل راستگو و دروغگو است.
کافر کسی است که حقیقت را مخفی میکند؛
و مومن کسی است که به حقیقت ایمان آورده و خود را با حقیقت و راستی هماهنگ کرده است...
خداوند در قرآن کریم نسبت به پیامبراکرم(ص) یک پیام و امر وهدایتی را برای ما مطرح فرموده است:
«إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا»؛
خدا و ملائکه او بر پیامبر صلوات میفرستند،
ای مؤمنین شما هم بر او صلوات بفرستید و همگی به طور کامل تسلیم او شوید.
خدا و ملائکه بر پیامبر(ص) صلوات میفرستند،
یعنی یک قاعده کلّی و یک سنت و ناموس جاری در هستی که همه کروبیان و همة ملائکه عالم قدس و حتّی خود خداوند، که جامع همه کمالات است، بر پیامبر خدا(ص) درود میفرستند.
بعد می فرماید:
ای مؤمنین!
صَلُّوا عَلَیْهِ و َسَلِّمُوا تَسْلِیمًا
اوّلاً؛ درود بفرستید،
ثانیاً؛ با تمام وجود و به نحو کامل تسلیم او شوید تا
شأن شما هم، شأن ساکنان عالم قدس گردد و خدایی شوید.
یعنی بدانید که اهل عالم قدس و ملکوت و حتی خود خداوند بر پیامبر خدا(ص) درود میفرستند،
اگر میخواهید قدسی شوید و جهت جانتان به سوی عالم قدس باشد و شأن شما همشأن ملائکه گردد و خدایی شوید، «صَلُّوا عَلَیْهِ»؛
یعنی با صلوات بر پیامبر اکرم (ص)،
جان و قلب انسان هماهنگ با عالَم الهی خواهد شد و
نبض جان نیز چون نور جاری در عالم قدس، به سوی حضرت «الله» سیرخواهد کرد....
سوره مبارکه - احزاب
آیه 9
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُم
ِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُودا
ً لَمْ تَرَوْها
وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً
اى کسانى که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خود به یاد آرید آنگاه که لشکرهایى به سوى شما [در]آمدند پس بر سر آنان تندبادى و لشکرهایى که آنها را نمى دیدید فرستادیم و خدا به آنچه مى کنید همواره بیناست
خداوند متعال
ابتدا به پیامبرش دستور داد
از کافر و منافق اطاعت مکن و
از وحی اطاعت کن و
چند مورد از رسوم بیاعتبار اجتماعی را که
باید با آن مخالفت شودو
چند مورد از رسوم دینی را که
باید برقرار شودرابرشمرد؛
و تاکیدفرمود که اگر بر خدا توکل کنی خدا تو را کفایت میکند.
از این آیه تا آیه 27 سخن از جنگ احزاب است که
نمونهای عینی است از وضعیت دشوار مسلمانان و امداد الهی ،
یعنی همان که
باید از کفار و منافقان اطاعت نکنندو
قبول کنند که خدا برایشان کافی است.
خداوند حکایت جنگ احزاب را،
که از دشوارترین وضعیتهای مسلمانان،
پس از تشکیل جامعه دینی بوده،
با تعبیر «ای کسانی که ایمان آوردهاید! به یاد آرید نعمت خدا بر شما را» یاد میکند.
چرا؟
چون
* باید ایمان داشت تا بتوان نعمت خدا را در اوج سختیهادید.
* وقتی پرداختن به مسائل جنبی و درگیری با مشکلات گوناگون امت اسلامی را از آرمانهای اصلی زندگیشان دور میکند،نیاز به تذکر است که «اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ»
* در منطق دینی، در دل هر سختیای نعمت و گشایشی هست (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً) گاه وضعیت دشوار به گونهای است که یادمان میرود غرق بودن در نعمت الهی را؛ و این هشداری است برای چنین مواقعی.
* توجه به دشواریهای جنگ احزاب، که مسلمانان در محاصره کامل بودند و بر اساس شواهد مادی، هیچ عامل نجاتی نداشتند،اماخداوند آنها را در این جنگ پیروز کرد، تذکری است که لا تطع الکافرین و المنافقین و وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى...
اگر گاه در برابر سختیها کم میآوریم و
تسلیم منطق کافران و منافقان میشویم،
چه اندازه این منطق را باور داریم؟
این نهی
" لا تطع..."
و امر
"واتبع ..."
چقدر در جانمان نشسته است؟
إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ
ریحاً وَ جُنُوداً
لَمْ تَرَوْها
برای امداد الهی،
علاوه بر تعبیر «تندباد»،
تعبیر «جنود» هم به کار رفته،
مقصود از این «جنود» چیست؟
و چرا چنین تعبیری به کار برد؟
* آنچه از جانب دشمن آمد،
"جنود: لشکریان" بود.
"پاسخ جنود را باید با جنود داد."
(قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص335)
* میخواهد اشاره کند که این تندباد، لشکر خداست؛
نه صرفا یک واقعه طبیعی که به طور تصادفی رخ داده است.
یعنی «با اراده خداوند بادها هم سرباز مىشوند» (تفسیر نور، ج9، ص335)
و می توان گفت :
در عالم، یک نظام طولی در کار است و یک نظام عرضی.
نظام عرضی همان سلسله اسباب و علل مادیای است که
یکی در مقابل دیگری مطرح میشود.
مثلا اتاقی را، ممکن است نور خورشید گرم کند، یا بخاری، یا شوفاژ و ... .
در اینجا علتها در عرض همدیگر هستند؛
و هیچکدام اثر خود را از دیگری نمیگیرد.
امادر نظام طولی، علتها در طول همدیگرند،
یعنی یکی کاملا تحتالشعاع دیگری کار میکند و
استقلالی از آن ندارد.
مثلا در نوشتن هم دست در کار است و هم اراده ؛
اما دست در طول اراده کار انجام میدهد.
آن گونه که از معارف دینی برمیآید،
امداد فرشتگان، از جنس نظام طولی است؛
یعنی این گونه نیست که کار آنها جایگزین کار ما بشود؛
بلکه ایمان و تلاش و کوشش ماست که امداد آنها را فرامیخواند.
یعنی
در واقع،
تفاوت مومن و کافر در این است که
کافر فقط روی اسباب و علل عرضی عالم حساب میکند،
اما مومن میداند که
تمام این نظام عرضی،
در طول نظام دیگری قرار دارد که
آنجا تدبیر اینجا را برعهده دارد ،
"فَالْمُدَبِّراتِ أَمْرا؛ نازعات/5"
و اگر وظیفه خود را درست انجام دهد،
به ثمر رسیدن کار وی صرفا بر اساس محاسبات مادی نمیباشد؛
از جای دیگری کار او پیش میرودکه
آنجا، هم بر وضعیت او،
و هم بر وضعیت دشمنان او مسلط است.
و تعبیر «جنود» در جایی است که
نفرات جنگی و مبارزه و جنگ در کار باشد.
و شایدمی خواهد بفرماید که
جنگ حق و باطل، یک جنگ واقعی و تمام عیار است که
در تمام زندگی بشر کشیده شده است.
و...
برای فهم نصرت الهی، حتما روی عوامل ظاهری و عادی نباید حساب کرد،
و حتی نباید انتظار داشت که
لشکر خدا را که
به یاریمان آمده،
با چشم ظاهر ببینیم؛
البته آنها که اهل دلاند،
دست نصرت خدا را در تمام مراحل تحولات جامعه دینی میبینند.
در پایان آیه فرمود:
«و خدا همواره به آنچه انجام میدهید بیناست»
یعنی اگر خدا یاریتان کرد،
این گونه نبود که
شما دست روی دست گذاشته بودید،
بلکه ایمان و استقامت و عمل شما را دید وشما را یاری کرد...
#سوره مبارکه -احزاب
جنگ احزاب
امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب:
«در مقام مقایسه، اگر بخواهیم جبههی امروز دشمن علیه جمهوری اسلامی را در صدر اسلام مشابهسازی بکنیم، میشود جنگ احزاب.
امروز خب مشاهده میکنید دیگر؛ همهی دنیاپرستان و قدرتطلبان و جنایتکاران و اهل زور و ظلم و طغیان در سرتاسر عالم، در ردههای مختلف اقتدار، در مقابل جمهوری اسلامی صف کشیدهاند و حمله هم کردهاند و دارند از همهی جوانب حمله هم میکنند؛ عین همین قضیّه در جنگ احزاب اتّفاق افتاد. 12 /4/ 95»
وقتی تاریخ را مرور میکنیم،
با وضعیت شگفتانگیزی مواجه میشویم.
درمیانه ی" جنگ احد" تصور پیروزی قطعی است،
اما ناگهان جنگ مغلوبه میشودو
شهادت حضرت حمزه سیدالشهدا و
جراحت وجود مبارک پیامبر اکرم ص در این جنگ اتفاق می افتد.
اما در "جنگ احزاب"
که آغاز آن بسیار هولانگیز است؛
دشمن با چندین برابرسپاه اسلام و
جمعآوری همه احزاب کفر و نفاق منطقه
هجوم میآورد،
و محاصره را تنگ میکند
و از خط دفاعی (خندق) عبور میکند...
اما سرانجام این جنگ،
پیروزی بزرگی است که
مقدمه پیروزیهایی بزرگتر (فتح قلعه خیبر و فتح مکه) میشود.
چرا چنین میشود؟
راز تبدیل و تبدّل پیروزی به
ناکامی و
"شرایط سخت محاصره و فشار" به
"پیروزی"
کدام است؟
مااکنون
در این وضعیت دوگانه
"احد - احزاب"در
کدام موقعیت ایستادهایم؟
آیا جز این است که در این 37 سال هر دو وضعیت را بارها تجربه کردهایم؟
شرایط جنگ احزاب یعنی چه؟
نقشه و هندسه کلی جنگ احزاب (خندق) کدام است؟
سوره احزاب با یک فرمان به پیامبر(ص) آغاز میشود؛
«یا ایها النبی اتّق الله و
لا تطع الکافرین و المنافقین».
و
معارضه و مبارزه از همین جا آغاز میشود...
کفر، عین استکبار و استیلاطلبی و تسلیمخواهی است.
و نفاق، شعبه پنهان کفر است که
گاه به اعتبار خزندگی و پنهانکاری و دورویی،
خطرناکتر از جبهه کفر عمل میکند،
اما در همان اردوگاه است.
و
موضوع بعدی،
یکدلی یا دو دل و مردد و متزلزل بودن است.
«ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه».
آدمی که دو قلب برای دو محبت متضاد ندارد،
یا باید دل در جبهه ایمان باشد یا در جبهه کفر،
اگر منافق دلش در جبهه ایمان نباشد
پس با دشمنان هستند،هرچند در لباس مسلمانی ودر جامعه اسلامی وحتی در حاکمیت ...
ایمان، میثاق الهی با
همه انبیا و اولیاء و پیروان آنهاست که
عیار و جوهر آن فقط
با آزمونهای سخت معلوم میشود.
صدق و کذب ادعای ایمان
باید در بوته آزمون سخت معلوم شود؛
مدینه باید محاصره شود و
جانها از ترس بر لب برسد تا
مومنان و منافقین و
مرجفون و دنیاپرستان از هم متمایزشوند ،
وگرنه،
هر مدینه ی امن و پرنعمت و صلح که
همه را مومن میکند.
مدینه که به محاصره درآمد،
مشکلات که شروع شد،
سوءظن و بدگمانی به خدا و رسول خدا آغاز شد.
پای تهدیدها به میان آمد و با خود زلزله آورد؛
زلزله در اعتقاد مدعیان ایمان.
«هنالک ابتلی المومنون و زلزلوا زلزالا شدیدا».
از تهدیدها، سست عنصریها معلوم شد.
آنها که سلامت شخصیت نداشتند و
بنیان شخصیت را محکم نکرده بودند ،
با ادبیات مختلف جا زدندو
جسارتهای زبانی و عملی شروع شد،
بدعهدها با زلزله اعتقادی ناشی ازسختی ها و محاصره و تهدیدها،
باطن خویش را بیرون ریختند؛
چونان ساختمان محکمکاری نشده و
سرهمبندی شدهای که با اندک تکانی فرو ریزد...
چقدر این فضا آشناست !!
انگاری حکایت امروز ماست ...