سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سیمای منافقین

 ابوحمزه ثمالی از امام چهارم زین‌العابدین علیه‌السّلام روایت کرده که فرمود:

 بدرستى که منافق نهى می‌کند و نهى نمى‌‏پذیرد و امر می‌کند به آنچه خود انجام نمی‌دهد و

 وقتى به نماز مى‏‌ایستد "اعتراض" می‌کند. (التفات و توجهش به غیر خداست.)

پرسیدم ای فرزند رسول خدا(ص) "اعتراض" چیست؟ فرمود:
 هنگامى که به رکوع می‌رود چون چهارپایان فرود می‌شود یعنى از رکوع چیزى درک نمی‌کند.
روز را به شب می‌برد و همّش خوراک است با این که روزه نبوده است.
در هر بامدادی فکری جز خوابیدن ندارد و همّش خواب است با این که شب بیدار نبوده است.
اگر با تو سخن گوید، به تو دروغ می‌گوید.
اگر به او امانت بسپارى، خیانت کند.
و اگر از او پنهان و غایب شوى، غیبت تو را مینماید و اگر به تو وعده دهد، وفا نمی‌کند.

متن حدیث:

انّ المنافق ینهى ولا ینتهى و یأمر بما لا یأتى و اذا قام الى الصلاة اعترض قلت یا ابن رسول الله و

 ما الاعتراض

 قال: الالتفات و اذا رکع ربض،یمسى و همّه العشاء و هو مفطر و یصبح و همّه النوم ولم یسهر ان

 حدثک کذبک وان ائتمنه خانک و ان غبت اغتابک و ان وعدک اخلفک؛

«اصول کافی، جلد4، صفحه112»
 

سیمای منافقین در قران

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِین  (بقره /8)

آیات اول تا پنجم سورة بقره بیان حال کسانی است که دارای تقوای فطری و آثار نشات گرفته از آن هستند

 و در نتیجه مشمول هدایت قرآن می‌شوند.

 در مقابل آنان کسانی قرار دارند که از مسیر فطرت منحرف شده‌اند و در نتیجه از قرآن بهره‌ای نمی‌برند و

 هدایت نمی‌شوند. آیات ششم و هفتم دربارة چنین افرادی است.

افزون بر این دو دسته، گروه سومی وجود دارند که قرآن آنها را منافقین می‌شمارد. منافقین  خطر بزرگی

 برای جامعة اسلامی هستند که  پس از پنج  آیه در مورد متقین  و دو آیه دربارة  کفار، سیزده آیه از این 

سوره  دربارة منافقان است.  

    یقول آمنا... و ما هم بمؤمنین

 کسی با آنکه چیزی را ندارد می‌گوید دارم (یقول آمنا... و ما هم بمؤمنین)  

  این اشخاص از سویی  چون در فطرتشان انحرف است ؛ ایمان واقعی  نمی‌آورند و از سوی دیگر جرات 

ندارند با اسلام و مسلمانان مخالفت کنند. به ناچار در ظاهر ایمان می‌آورند و ادعا می‌کنند مؤمن‌اند، ولی

 در نهان بر ضد مسلمانان اقدام می‌کنند ودر هر جریانی به اقتضای اوضاع، حالت خاصی به خود می‌گیرند

 و چون ایمان ندارند؛  پس پناهگاه واقعی هم ندارند.آنچنانکه می فرماید:  

 کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ؛ (منافقون: 4) 

گویی چوب‌هایی‌اند به دیوار تکیه داده شده. هر بانگی را بر زیان خود می‌پندارند

لَوْ یَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَیْهِ وَ هُمْ یَجْمَحُونَ؛ (توبه: 57)

 اگر پناهگاهی یا نهانگاهی یا جایی برای درون شدن بیابند، هرآینه شتابان به آن روی می‌آورند.

 ضعف نفس، ضعف شخصیت و ترس از درون و فقدان پناهگاه در بیرون به دلیل فقدان ایمان واقعی به 

خداوند، منافقان را از هر گونه نیروی درونی و بیرونی محروم ساخته است؛ در نتیجه ظاهر و باطنشان 

متفاوت است.

 در مقابل، مؤمنان همانند کوهی استوار و بزرگ در برابر حوادث استقامت می‌کنند.

 چون می‌دانند تمام هستی از خداست و به قدرت و عنایت او تکیه می‌کنند.

دربارة دو گروه قبلی، یعنی متقین و کفار، اوصاف کاملاً مشخصی  بیان شده، ولی در مورد منافقان گاه

 به کارهای ناشی از نفاق آنها اشاره کرده و گاهی نیز به اوصاف آنان پرداخته است؛ مانند دو گروه قبل 

به اوصاف کاملاً مشخص و معینی اشاره نکرده است.

 شاید این  نحوه تعبیر دربارة آنان این مطلب را برساند که منافقان در نفس خود حالت  ثابت  و مشخص 

ندارند، چون مبانی صحیحی ندارند، نمی‌توان واقعیت و حقیقت آنها را نشان داد. 

آنان در هر وضعی به اقتضای آن عمل می‌کنند

مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ )نساء: 143)

پرهیزکاران به دلیل اعتقاد واقعی در ظاهر و باطن، صفات و رفتاری ثابت و متناسب با ایمان خود دارند 

و کافران نیز به سبب کفرِ رسوخ یافته در دل‌هایشان ـ که در ظاهر و باطن یکسان است ـ رفتار و صفات

 ثابتی متناسب با کفر دارند؛

 ولی منافقان که در ظاهر ایمان و در باطن اعتقادی ندارند، رفتار و صفاتی ثابت که همواره متناسب با 

ایمان یا کفر باشد،ندارند، بلکه به اقتضای اوضاع، رفتار و حالات متفاوتی دارند و هیچ‌یک از آنها دارای

 ثبات و دوام نیست. بر همین اساس قرآن بیشتر به کارهایی که ناشی از نفاق آنها هست اشاره می‌کند 

که اولین آنها این است که زبان آنها با دلشان مطابق نیست و آنچه را در دل ندارند، اظهار می‌کنند

یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ.

  آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ،  بت‌پرستان به خداوند ایمان داشتند و در مورد بت‌پرستیی خود می‌گفتند:

 ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللَّهِ زُلْفی (زمر/3) 

«ما آنها را نمی‌پرستیم مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک سازند».  

منافقان اگر می‌گفتند که ما به خدا ایمان آورده‌ایم وایمان به آخرت را نمی‌گفتند،با مشرکان و کافران

 شریک بودند.

 ولی منافقین می‌ خواستند خود را از صف مشرکین و کفار جدا کنند ؛ لذا با تأکید بر ایمان به  روز 

قیامت می‌خواستند ایمان ظاهری خود به روز قیامت را برجسته سازند.

یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (بقره (9/

منافقان  کسانی هستند که اظهار ایمان می‌کنند تا از منافع  ظاهری ایمان استفاده  کنند، ولی مؤمن

 نیستند؛ بلکه می‌خواهند با اظهار ایمان، خدا و مسلمانان را فریب  دهند، اما فقط  به  خود نیرنگ 

می‌زنند و این را درک نمی‌کنند.

یخادعون: اصل مادة «خدع» به معنای اخفاء است. کهن‌ترین تعبیر این ماده در مورد حیوانی است 

که می‌خواهد خود را از شکارچی مخفی کند.

 «ثعلب خادع»، و «ضب خادع» یعنی روباه و سوسماری که از شکارچی می‌گریزد و خود را پشت 

بوتة خاری یا سوراخی پنهان می‌کند و می‌خواهد شکارچی را فریب دهد.

ما یشعرون: شعور به معنای ادارک جزئی و دقیق و ریزبینی است.

تفاوت  بین  شعور، ادراک و عقل در این است که ادراک اعم از جزئی و کلی است. عقل، تنها ادراک 

کلی است ولی شعور، ادراک جزئی است. البته شاید بتوان گفت: منظور از شعور، مطلق ادراک دقیق

 است، اعم از اینکه جزئی یا کلی باشد؛ همانگونه که «شَعْر» ریشة این کلمه به معنای «مو» آمده 

که گویا از دقت و ریزبینی حکایت دارد.

   معنای خدعه با خدا چیست؟

 " خداع"، منافقان در ظاهر عملی انجام می‌دهند که باعث پنهان کردن قصد باطنی آنها شود. 

  درصدد مکر و فریب با خدا و مؤمنان بر می‌آیند. فریفتن مؤمنان روشن است ولی فریفتن خداوند

 روشن نیست، چون آنان اگر خدا را باور دارند، باید بدانند که خدا را نمی‌ توان فریفت و اگر باور 

ندارند، در این صورت چه کسی را می‌خواهند بفریبند؟

  خداع منافق  با خداوند  مانند کار کسی است که گویا می‌تواند خدا را فریب دهد، هرچند خداوند 

را در حقیقت نمی‌توان فریفت.  

اما وجه دیگری نیز می‌توان بیان کرد  و آن علت نفاق است:

اگر در کارهای خودمان  دقت کنیم می‌بینیم با اینکه به برخی امور اعتقاد داریم  ولی در مقام عمل 

کوتاهی می‌کنیم و یا بر خلاف آن عمل می‌کنیم. 

ما به خدا و احاطه او بر همة عالم، و قدرت و حکمروایی او اعتقاد داریم، اما در عمل به دیگران 

تکیه می‌کنیم و قدرت خدا را فراموش می‌کنیم و گاهی نیز مانند منافقان خدعه و نیرنگ می‌کنیم. 

عملی را به ظاهر می‌گوییم برای خدا انجام می‌دهیم ولی موقعی که به درون خود رجوع می‌کنیم، 

عوامل زیادی غیرخدا را دخیل می‌یابیم. گاهی نیز این عوامل آن‌قدر قوی است که بر خود شخص

 هم مشتبه می‌شود و نمی‌فهمد و درصدد رفع آن بر نمی‌آید.  

در نفس انسانی تمایلاتی وجود دارد که بر اثرعدم  توجه به آنها، به تدریج  قوی می‌شوند، و به 

هر مقدار که این تمایلات نفسانی شدید شوند،مانند پرده و حجابی در مقابل نور عقل قرار می‌گیرند

 و  یک  سلسله خصوصیات رذیله ملکه انسان می‌شود که خود نیز بدان جاهل است.

 به نام خدا شروع می‌کند، بسم الله می‌گوید، ولی طراح اصلی جز هوا و هوس نیست.

  نتیجه  این که بر اثر شدت تمایلات نفسانی گاهی نفس و شیطان چنان فعالیت می‌کنند که انسان 

را به خدعه  با خدا وا می‌دارند، هرچند شخص به خدا ایمان دارد. همواره  به فکر فریب است و

 نمی‌اندیشد که با خدا نمی‌ توان خدعه کرد .مانند کسانی که به دروغگویی عادت  کرده‌اند و روز

 قیامت هم در مقابل خدا دروغ می‌گویند.

منافقان نیز از ابتدا با ورود به مسیر خدعه  وعادت به آن ورسوخ و ملکه شدن این  خصوصیت

 در آنها  دیگر فرصت فکر و تشخیص ندارند و می‌خواهند خداوند را نیز بفریبند.

 در ظاهر ادعا می‌کنند به خدا و قیامت ایمان  دارند، ولی به اقتضای ملکة  نفسانی با خدا نیرنگ 

می‌کنند. 

 این مسیر می تواند مسیر هر کسی باشد که به نفاقهای درونی و اخلاقی خود بی اعتنا باشد.

  وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ

  همة افراد طالب سعادت خود هستند، ولی اگر کسی بر اثر شدت تمایلات نفسانی راهی را که

 راه سعادت و خوشبختی نیست بر خود، راه سعادت و خوشبختی بنمایاند، در واقع حق را از

 خود پنهان کرده و خویش را فریب داده است.  

 إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ؛ ( نساء: 142) 

«منافقین خدا را فریب می‌دهند، در حالیکه خداوند آنان را می‌فریبد.»  

و ما یشعرون

 گفته شد که شعور نوعی ادراک دقیق و ریزبینی همراه با دقت است و دراموری که به آسانی 

درک و احساس شوند، به کار نمی‌رود .

  فهم و درک این که  منافقین  درصدد خدعه  و نیرنگ با خدا و مؤمنان‌ اند ولی  در حقیقت مشغول

 فریب خود هستند،به آسانی بر ایشان حاصل نمی‌شود، بلکه به دقت و ریزبینی نیاز دارد که منافقان

 به علت تمایلات نفسانی  شدید و غلبة هواهای  نفسانی و رسوخ  رذائل، از آن  محروم  شده‌اند؛

 لذا قرآن می‌فرماید که منافقان شعور و توان درک این مطلب را ندارند که حقیقت خدعه و نیرنگ با 

خدا و مؤمنان، فریب خود است و فریفتن خویش یعنی اینکه آدمی راه شقاوت و هلاکت را برای خود

 راه سعادت و خوشبختی بپندارد.

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ  (بقره/10)

از جمله وصف‌هایی که خداوند برای منافقان بیان می‌کند این است‌ که قلب‌های آنان بیمار است و

 خداوند بر بیماری آنها می‌افزاید.

  قلب در قرآن به معنی  جسمانی آن به  کار نمی رود؛ منظور از قلب  همان  روح  یا مرحله‌ای 

از روح انسان است که منشأ ویژگی‌ها و خصلت‌های انسانی می‌باشد.

قرآن می‌گوید دل‌های  منافقین  مریض است و این سنت الله است که هر کس راهی را انتخاب و 

دنبال کند، در همان راه به تکامل و اوج می‌رسد.  

 کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً  (اسراء /20) 

اگر کسی عمل مخالف فطرت انجام داد، ابتداً فطرت نمی‌پذیرد، ولی اگر به ندای فطرت گوش نداد

 و به مخالفت با آن برخاست و به آن مخالفت ادامه داد، دیگر نمی‌تواند برگردد و دست  بردارد؛

 در نتیجه روز به روز در آن مخالفت فرو می‌رود و گمراه‌تر می‌شود.  

 اگر شخصی در سراشیبی حرکت کند، پس از مدتی مهار خود را از دست می‌دهد و سقوط می‌کند.

 قدم برداشن در راه انحرافی این‌گونه است و چنین عاقبتی دارد

ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ (روم/10)

 اولین خدعه و دروغ، سنگ‌ بنای اعتیاد به گناه و کفر و شرک می‌شود و به دنبال آن، جهنم و 

عذاب الیم خواهد بود. 

این قانون وسنت الهی است و نظام عالم هستی که خداوند ایجاد کرده این گونه است، لذا ازدیاد

 بیماری قلبی  منافقان به خدا نسبت  داده شده و صحیح است. چون مرض  قلبی  با اختیار و از

 ناحیة خودشان بوده است:

 «فی قلوبهم مرض»، بر اساس نظام عالم هستی و مجازات الهی این بیماری افزوده شده است .

وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لکِنْ لا یَشْعُرُونَ

 (بقره: 11 و 12 )

 پس از مظاهر نفاق، اظهار ایمان و اخفاء کفر و خدعه با خدا و مؤمنان است .

 اما این آیه  به  یکی  دیگر از مظاهر نفاق  نیز اشاره می‌ کند و آن اینکه  وقتی به  منافقان  گفته 

می‌شود در زمین افساد نکنید، می‌گویند ما اصلاح‌ گریم . 

 لاتفسدوا فی الارض

«فسادِ» هر چیزی به این است که منافع مورد نظر آن از دست برود. 

میوه اگر تلخ و غیر قابل استفاده شود، فاسد شده است. روح انسان نیز چنین است؛ 

اگر استفاده‌ ایی که باید از آن بتوان برد از دست برود، فاسد شده است. 

اجتماع نیز همین‌گونه است.

 اجتماع  تشکیل  شده است  تا افراد با تعاون و همکاری به  تکامل  مورد نظر برسند؛ چه، افراد 

به تنهایی نمی‌توانند همة منافعی را که انسان باید به آن برسد، کسب کنند؛ اگر جامعه این‌گونه بود،

 صالح و گرنه فاسد (با توجه به معنای فوق )است. 

علت اینکه از فساد اجتماعی به «فساد فی‌ الارض» تعبیر شده  این است که  زمین  برای  زندگی 

اجتماعی تعیین شده است و این حیات ارضی منافعی دارد، و چون حیات در این جا تکاملی است،

 بر خلاف حیات در آخرت که تکاملی نیست، این حیات ارضی اگر زمینه را برای تکامل فراهم کرد،

 جامعه صالح است و اگر بر عکس، مانع پیشرفت شد، جامعه فاسد است.

پیام قرآن و پیامبران الهی این است که :

«لاتفسدوا فی الارض » ؛«لا تعثوا فی الارض مفسدین »(بقره /60)

 و از حضرت شعیب نقل می‌کند که می‌فرمایدان ارید الا الاصلاح ما استطعت  (هود: 88)

از اهداف انبیا اصلاح زمین و جلوگیری از فساد بود.

صلاح و فساد جامعه صورت‌های گوناگونی دارد و تنها به امور اقتصادی، فرهنگی، کشاورزی 

و امثال آن نیست. جامعه موقعی صالح است که از همة جوانب به پیشرفت انسان در راه رسیدن

 به اهداف عالی او کمک کند.  

اما افساد آنها چگونه است؟

 بزرگترین  افساد، کفر باطنی منافقین است؛ چون برای اصلاح جامعه هیچ چیز مهم‌تر از ایمان و

 برای افساد آن هیچ چیزی بدتر از کفر و شرک نیست.

  منافقان به سبب عادت به دروغگویی نحوه ادراکشان  تغییر کرده است و فطرت آنان انحراف

 یافته و دگرگون شده  به گونه‌ای که دیگر فرق اصلاح و افساد را درنمی‌یابند.

 حتی اعضای ظاهری بدن نیز این‌گونه‌اند.مثلاً اگر چشم به نوع خاصی از دیدن عادت کند، دیگر

 دید صحیح نخواهد داشت. 

ادراکات قلبی هم اگر مدتی بر خلاف فطرت و واقع دنبال شوند، فطرت به تدریج منحرف می‌گردد

 و همه چیز را به صورت غیر واقعی  درک می‌کند و در نتیجه افساد را اصلاح می‌پندارد.

 البته کاملاً روشن است که این‌ افراد خود مسئول چنین حالتی هستند؛ چون علت انحراف را خود

فراهم کرده‌اند .

 این آیه درس است ؛ به ویژه برای کسانی که بخواهند به  نوعی در جامعه موثر باشند.

 اینان باید فطرتشان کاملاً سالم و از هر گونه نفاقی پاک باشد؛ زیرا اگر ذره‌ای نفاق در آنان باشد،

 سرانجام اثر خود را ظاهر می‌کند. 

در خانواده نیز پدر باید سالم باشد تا مصالح و مفاسد را به صورت واقعی و صحیح درک کند

 که بتواند به فرزندان انتقال دهد.