تاملی -در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه -نور
آیه 27
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا ...
در قرآن کریم، عنوان «یا ایها الذین آمنوا» خطابی است هویتبخش، مسئولیتآفرین و انگیزهساز که
توقعات خداوندمتعال را از فرد و جامعه ی مؤمن تبیین میکند.
بیشتر از هشتاد آیه با «یا ایها الذین امنوا» شروع میشود که چنانچه آنها را کنار هم بگذاریم،
سیمای روشنی از فرد و جامعه مؤمن را ازنگاه خداوند را معرفی و خطوط اصلی شخصیت، اندیشه و عمل مؤمن را به ما نشان میدهد.
لذا بایددر این آیات بیشتر دقت کرد.
هر جا عنوان «یا ایها الذین آمنوا» است، تکتک انسانهای مؤمن را مسئول و متعهد میکند، برای آنها حرف و بیان دارد،
در این خطابها ،خانواده مؤمن، فامیل مؤمن، شهر مؤمن، کشور مؤمن، حتی یک تشکیلات مؤمن و نهایتا امت اسلامی مخاطب خاص «یا ایها الذین آمنوا» قرار میگیرد.
سیره معصومین و اولیای خدا این بوده که هر جا خطاب «یا ایها الذین آمنوا» بوده، میفرمودند:
لبیک ،لبیک...
به این معنا که من پیام را گرفتم و انشاءالله برای اقدام، عمل و پیگیری آمادهام...
آیات 27 - 29
یا ایّها الذّینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتا غیرَ بُیُوتِکُمْ حَتّی تَسْتَأنِسُوا و تُسَلِّمُوا علی اَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُنَ *
فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوهاحتّی یُؤذَنَ لَکُمْ و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ*
لَیْسَ علیکم جُناحٌ أنْ تدْخُلُوا بیوتا غیرَ مَسْکوُنةٍ فیها متاعٌ لکم وَاللّه ُ یَعْلَمُ ما تُبْدوُنَ وَ ما تَکْتُمُونَ*
«تَسْتَأنِسُوا»:
از ریشه «انس» و مصدر آن «استیناس» می باشد.
«انس» عبارت است از الفت و آرامش قلب؛
و «استیناس» با توجه به معنایی که این قالب، نوعا به ریشه لغت می دهد، به معنای «انس جویی» و «الفت طلبی»می باشد.
لازمه این جویایی و طلب، انجام دادن کاری است که موجب انس و سکون قلب گردد...
«اَزْکی»:
نمو و رشدی است که دستاورد برکت خداوندی می باشد و اختصاصی نیز به امور مادی نداشته و
در امور معنوی نیز به کار می رود. برخی نیز گفته اند: به معنای «طهارت و پاکی» است.
می توان این گفته را این گونه کامل نمود که طهارت لازمه نمو و رشد است چرا که
با طهارت و پاکی زمینه رشد و نمو تحقق می یابد و آن کس که زکات اموال خود را می پردازد نیز به این امید است که
با این پاکسازی و تطهیر مال، برکت آن افزایش یابد، و یا به این انگیزه که
با این کار، نفس و جان خویش را در مسیر رشد و ترقی معنوی قرار داده است، و آن کس که
به «تزکیه» خود می پردازد، درون خویش را از آلودگیها و زشتیهای اخلاقی و نفسانی، در راستای نموّ و رشد، پاک می سازد.
یعنی «ازکی» را می توان به معنای «پاکتر و مفیدتر» شمرد.
«جُناح»:
اصل این کلمه، با فتحه جیم به معنای بال پرنده است و از آنجا که بالهای پرنده در دو طرف او قرار دارد،
از لبه و طرف سایر اشیا نیز به عنوان «جَناح» تعبیر شده است؛ چنان که گفته می شود: دو جَناح کشتی و یا دو جناح لشکر و یا دو جَناح درّه.
به گناه نیز «جُناح» (با ضمه جیم) گفته شده است،چون انسان را از مسیر حق متمایل به این سو یا آن سو می کند.
ودر معنایی وسیعتر، هر گونه سرپیچی و گناهی را «جناح» نامیده اندکه این تعبیرمکرردر قرآن کریم به کار رفته است.
در آیه شریفه، قرآن کریم، خطاب به مؤمنان، در ورود به خانه دیگران، به رعایت دو نکته توجه داده شده است:
«استیناس» و «سلام کردن»
با این بیان که ای مؤمنان! وارد خانه هایی جز خانه های خودتان نشوید تا نخست «استیناس» کنید و بر ساکنان آن درود فرستید.
«استیناس» ایجاد یک نوع رابطه عاطفی و آرامش و سکونت است.
اگر تعبیر «استیذان» به کار رفته بود، تنها اجازه خواستن را می رساند ولی «استیناس» در واقع اجازه خواستنی است که
توأم با محبت و لطف و آشنایی دادن می باشد و طبعا همراه با رعایت ادب و به دور از ورود سرزده به خانه و محل سکونت دیگران است.
از واژه ی «بیت» استفاده شده است ." بیت " تنها به معنای اطاق نیست و اگر منظور خانه می بود، واژه ی "دار" به کار می رفت،
"بیت" به پناهگاه شبانه انسان اطلاق می شود و
«بات» و «بیتوته» یعنی شب را در مکانی به صبح رساندن و یا شب را با برنامه عبادی و هدف دار به صبح رسانیدن...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 28
«فَاِنْ لم تَجِدُوا فیها اَحَدا فَلا تدْخُلُوها حتّی یُؤذَنَ لَکُمْ»
با عطف «فاء» و جمله «ان لم تجدوا فیها احدا» تأکید می شود که
اگر کسی را در خانه نیافتید داخل آن نشوید تا به شما اجازه ورود داده شود.
تعبیر «نیافتن» لزوما به این معنا نیست که شخص عملاً وارد خانه شود و
کسی را در آن نیابدبلکه مساله لزوم خودداری از ورود غیر مترقبه و
بی اجازه به درون زندگی دیگران و پرهیز از به هم زدن امنیت درونی و
سر نکشیدن به محیط سکونت و زوایای زندگی شخصی آنان می باشد.
«فلا تدخلوها» تأکید می کند که اگر کسی در خانه نبود که به شما اجازه ورود دهد وارد نشوید.
نه اینکه بروید ولی نمانید. البته مراد از وجود یا عدم وجود شخصی در داخل خانه، کسی است که
حق اجازه دادن را داشته باشد و مثلاً به صرف وجود یک کودک و اجازه او، اگر اطمینان به رضایت صاحب خانه، نباشد نمی توان و نباید وارد شد.
«و اِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فارْجِعوا هُوَ اَزْکی لَکُمْ و اللّه ُ بِما تَعْمَلوُنَ علیمٌ»
این فراز در بر دارنده حکم صورت سوم می باشد.
از بدیهی ترین حقوق آدمی این است که
عدم آمادگی یا عدم تمایل خویش را نسبت به ورود دیگران به محدوده زندگی شخصی خود و
راهیابی آنان به محل سکونت خویش اعلام دارد و روشن است که استیناس و اجازه خواستن نیز
برخاسته از همین حق مسلم و طبیعی است. بر همین اساس، در این بخش از آیه تأکید می شود
هنگامی که قصد ورود به محل سکونت شخصی دیگران دارید و
منتظر اجازه صاحب خانه هستید «اگر به شما گفته شد برگردید، باید برگردید؛ این کار برای شما پاکتر و مفیدتر است».
انسان تا زمانی که به ضمیر ناخودآگاه خود که از ابتدا خلق شدنمان در وجودمان فعال است,
آگاهی پیدا نکند و آنرا شکوفا نکند دائم بین کشش عقل و نفس (مصلحت و منفعت) قرار دارد.
این حس درونی که 70% ذهن ما را تشکیل می دهد و بقیه 30% را حواس 5 گانه؛ همه چیز را ذخیره می کند و فراموش نمی کند.
انسان در ضمیر ناخودآگاه خود گرایش خاضعانه به سوی حقیقتی مقدس و برتر دارد که تجلی این گرایش ،پرستش نامیده می شود.
این گرایش درونی؛ سرچشمه حرکت انسان به سوی کمال است.
این حس خدا را می شناسد.
درواقع شعور باطنی انسان است.
فطرت است که
باید با تربیت صحیح شکل اگاهانه به خود بگیرد.
عالم ماده مرتبه ای از هستی است که آمیخته با حرکت و تحول است.
اصولاً هویت ماده چیزی جز حرکت نیست.
و اختیارو خواست آدمی می تواند انسان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح ببرد و
بین هوای نفس (منفعت مادی و دنیایی) و لذت نفس و تزکیه نفس (مصلحت و تمایلات عالی) و
با سنجیدن عاقبت و آثار هر کدام یکی را غالب و دیگری را مغلوب کند.
معمولاً هنگامی که سخن از حجاب به میان میآید، آنچه بیدرنگ به اذهان خطور میکند؛
پوشش و نوع آن است و کمتر به حقیقت و روح حجاب و ریشه هاپرداخته میشود،
در احکام قرآن بیشتر از پوشش به عفاف و خودنگهداری درونی و حفظ حریمها و حدود، پرداخته میشود،
یعنی ریشه ها...
حفظ حدود و حقوق دیگران و رعایت شؤون خصوصی، خانوادگی و اجتماعی آحاد مردم و
حرمت داشتن امنیت و آسایش دیگران از جمله اموری است که
در قداست و پاکی جامعه و سلامت روابط اجتماعی و خانوادگی نقش دارد.
محور آیات مبتنی بر
عفت و حیا در گفتار ،
عفت و حیا درنگاه و
عفت و حیا در رفتار
می باشد...
#تاملی-در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه- نور
آیه 35
آیه 35 سوره نور، آیه نور است.
سوره مبارکه نور به دلیل وجود همین آیه، “سوره نور” نام گرفته است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی ازآیات مشکل قرآن مجید است.
وجود دو هشدار در آیه ی اول سوره نور و هشدار آیه ی 34،
"و لقد انزلنا الیکم آیات مبینات و مثلاً من الذین خلوا من قبلکم و موعظه للمتقین
و محققا برای شما آیات روشن و مثلی از کسانی که قبل از شما بودند و موعظه ای برای پرهیزگاران فرو فرستادیم"
و به ویژه جمله پایان همین آیه نشان می دهد که این آیه بسیار قابل تدبر و تامل است.
“الله نور السموات و الارض”
خدا نور آسمانها و زمین است.
باتوجه به اینکه مقصود از آسمانها و زمین در قرآن، همه مخلوقات عالم است،
معنای آیه این می شود که خدا نور تمام جهان است.
آنچه در ابتدا از کلمه “نور” فهم می شود، همین نورهای محسوس است. آنچه مسلم است این است که
مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است، این نور نیست.
چرا که نور حسی و مادی، خود یکی از مخلوقات خداوند است.
در ابتدای سوره انعام می خوانیم:
“الحمدلله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ...”
سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قراردهنده ظلمتها و نور.
نتیجه اینکه خدا خالق این نور است نه خود این نور
و این نور آن چیزی است که دیده می شود ولی خدا به چشم دیده نمی شود
“لا تدرکه الابصار و هو یدک الابصار.”
(الانعام / 103 )
واژه “نور” یعنی روشن و روشن کننده ... یعنی پیدا و پیدا کننده...
به نور حسی از آن جهت نور می نامند که هم پیداست و هم پیدا کننده.
هم خودش روشن است و همه اشیاء دیگر را روشن می کند.
به علم هم نور گفته شده است،چون علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را برای انسان روشن می کند.
به عقل نیز “نور” گفته می شود . قرآن کریم به ایمان “نور” اطلاق کرده است...
عرفا به عشق “نور” می گویند.
مولوی می گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق
چون قمر روشن شدم از نور عشق
معنای نور یعنی
حقیقت پیدا و پیداکننده،
حقیقت روشن و روشن کننده،
با این معنا می توان خداوند متعال را “نور” خواند.
به این معنا، هیچ موجود در مقابل خدا، نور نیست. یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت هستند...
در دعای کمیل آمده است
“یانور یا قدوس”
“و بنور وجهک الذی اضاءله کل شیء”
اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است. همه چیز در تاریکی عدم است.
اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی “نیستی” هستند...
خداوند جل جلاله با اسم جامع "الله" ، خالق، برپادارنده و گرداننده عالم هستی است و
نور وجود بی ندّ و ضدّش همه را روشن کرده و باعث سیر آنها در طریق استکمال از نقص به کمال میشود.
در بخش دوم آیه به "مثل" یا الگوهای نور اشاره میفرماید مانند مشکوه، مصباح ....
اینها مثل است برای نور خدا نه برای خود خدا،
آن نوری که مردم را به وسیله آن هدایت می کند.
“مشکات” یعنی چراغدان، مقصود از چراغدان آن جایی است که
در داخل دیوار تهیه می دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند. چراغی را قرآن مثل می آورد که
خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف مثل یک قندیل و یا در داخل یک شیشه ای قرار گرفته باشد.
وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می شوند و
یا از جهت اینکه احتراق کامل تر می شود نور بیشتر می شود.
"نور علی نور"
"یهدی الله لنوره من یشاء "
هر کس را که بخواهد به نور هدایت می کند.
تاکید "نور علی نور" دلیل است به اینکه این تشبیهات در مورد مثل نور است نه اصل نور، که نور خودِ ذات است .
چون اگر در مورد نور (ذات) بوده باشد، چون او نور مطلق است پس نوری بر نوری یا نوری بالای نوری در مورد او معنی ندارد.
بلکه مخلوق است که هر چه به طرف او حرکت میکند نور بر نور میافزاید.
جملات تمثیلی در حقیقت بیان مقام انسانیتند که
از مشکوه شروع شده به
"نور علی نور" ختم میگردد.
همه جهان هستی نمایانگر نور اویند اما همگی تا به آن حد نرسند،" مثل" نور او نیستند.
در نفوسی که "مثل" نور خدایی شده اند،
نور تحقق پیدا کرده و به علت جایگاه معینی که پیدا کرده اند
نور الهی در وجودشان از داخل تلالو دارد و احتیاجی به تماسی با آتشی از خارج ندارند:
یکاد زیتها یضیئی و لو لم تمسسه نار
نزدیک است که مایه روشنی آن (همه جا) را روشن کند اگر چه هیچ آتشی آن را لمس نکرده باشد.
این نور در وجود آن انسان ها از یک منبع درونی مایه میگیرد یا به قول قرآن روغنی دارد که
آن روغن (زیتونه) از یک شجره مبارکه برافروخته می شود.
زیتون ،روغن قابل سوخت را می گویند و شجره مبارکه مقام خلیفه الهی است.
اما ظهور این حالت تاآدمی در افراط و تفریط های بین راه گیربماند ممکن نیست لذا باید به حالت استواء برسدتا
یوقد من شجره مبارکه زیتونه ، لا شرقیه و لا غربیه
از یک شجره مبارکه که نور افزاست روشن می شود.
و آدمی در این حالت به سوی "نور علی نور" میرود تا مقام خلیفه الهی تمام را احراز کند،
اما انسان های عادی که این حالت در وجودشان هنوز متحقق نشده اگربخواهند نوری را که
گاهی در وجودشان میدرخشد در بیرون ظاهر کنند، تعینات وجودی و حالت های افراط و تفریط که
هرکدام آنها را بطرفی می کشند،آن نور را با رنگ های مختلفی که
از انواع تعلقات و تعینات دنیوی دارند،می آلایند؛
خودنمایی ها، ریاها و نفاق ها و منت گذاری و انتظار های متقابل و.....همگی رنگ های مختلفی هستند که
در ابراز و ظهور نور خودنمایی می کندو راه نشان نمیدهد و فقط مشغول می کند...
ولی در مردانی که "مثل" نور خداوند شده اند هیچ عاملی، بی رنگی وجودشان را که
بی هیچ شائبه ای نور خدائی را بروز و ظهور میدهند نمیآلاید،
مشکوه حفره یا شکافی را در دیواری گویند که برای استفاده عموم، چراغ یا فانوسی در شب در آن قرار میدهند .
این تعبیر بسیار زیبای قرآنی برای وجودهای مادی این ستاره های درخشانِ هدایت است که "یهدی الله لنوره من یشاء...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 36
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ
"فی بیوت" در خانه هایی است که
"اذن الله" خداوند اذن داده است که
"ان ترفع" رفعت یابد که
"و یذکر" ذکر بشود
"فیها" در این خانه ها
"اسمه" اسم خدا
"یسبح له فیها" تسبیح می شودبرای خدا درآنها(بیوت )
"بالغدو و الاصال" صبح و شام
در زیارت جامعه می فرماید:
"خلقکم الله انوارا"
خدا شما را انوار آفرید
"فجعلکم بعرشه محدقین"
محدقین یعنی حدقه شدن( مثل حدقه چشم )
بعرشه محدقین=تشکیل دهنده, پرکننده ی عرش،
باغ را به این خاطر " حدیقه" می گویند که همه ی چهار دیواری را پر از درخت کرده است.
یعنی همه جای عرش قلمرو آنها بوده زمانیکه هنوز مخلوق دیگری نبوده ،
در عالم نور بودید تا اینکه "فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
در این خانه ها خداوند اذان داده که رفعت بیابد و ذکر شود اسم خدا"ترفع" (رفعت یابد )
در معنای ظاهری آیه
یعنی:
*در آن خانه ها یک فرد مومن می نشیند و ذکر خدا می گوید که
این ذکربالا می رود منتها این با مفهوم رفعت زیاد سازگاری ندارد،
* منظور از "اسم"انسان کامل، مظهر اسمای الهی است در این خانه ها خدا اذن داده که
انسانها رفعت یابند یعنی فقط در این خانه هاست که انسان رفعت (مقام معنوی) می یابد.
قبل از معراج رفعت است ،رفعت مقدم بر معراج است یعنی انسان باید پایه های بلند رفعت را در خودش ایجاد بکند.
"و العمل الصالح یرفعه ..."
بعد برسد به معراج...
رفعت را درکجا می توان کسب کرد؟
در کجا می شود یافت؟
در آن خانه ها یعنی جزبا اهل بیت.ع. انسان نمی تواند به جایی برسد.
"فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
" و یذکر فیها" ذکر شود ... "یاد شود در آن"
خدا یاد شود یا خود آدمی یاد شود؟
انسان وقتی خدا را فراموش می کند خدا هم اورا فراموش می کند،
در دعا ها می خوانیم مثل تعقیب نماز عصرکه
"اللهم انی اعوذ بک من دعاء لا یسمع"
خدایا پناه می برم به تو از دعائی که شنیده نشود نه اینکه خدا نمی شنود بلکه میشنود اما مثل اینکه نمی شنود یعنی ترتیب اثر نمی دهد،
جایی که خدا انسان را یاد کند ملائکه یاد کنند فرشتگان هستی انسان رایادکنند کجاست؟
فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم"
بیت یعنی "خانه"
و "بیت"در آیه تطهیر همان بیت "فی بیوت" است ،
اهل بیت یعنی اهل آن خانه،
کدام خانه ؟
"فی بیوت اذن الله ..."
چه کسی اهل خانه است؟
ائمه(ع ) ...
دیگر چه کسانی اهل این بیت هستند؟
کسانی که ائمه دست آنها را گرفته اند،
مثل سلمان فارسی
"السلمان منا اهل البیت"
به هر حال به خاطر وجود ائمه ،سلمان هم عضو این خانه شده است.
هر کس نمی تواند وارد این خانه بشود کسی که فطرتش باز شد می شود اهل بیت!
هر پیامبری در زمان خودش یک اهل بیت داسته است.
منظور از اهل بیت هر زمان این است که کسانی که در عصر آن پیامبر زندگی می کردنددر حد مشکوه و مصباح... و لو در سطح نازل و پایین تر.
#سوره-مبارکه-نور
آیه 37
«آیه ی مثَل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده و مشکات و مصباح و زجاجه را
مربوط به هدایتهای انسانی می دانند، هدایت عقل و هدایت وحی و حتی هدایت حس ...
در منظور آنان ،
چراغ هدایت در چه خانه ای است؟
در خانه ی وجود انسان.
هدایت وحی بالخصوص در خانه ی اولیای خداست:
فی بُیوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ.
نقل است که مرحوم آقا سید مهدی قوام
آیه ی وَ مَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ اَنْ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُه (ستمگرتر از آن که مانع می شود از این که یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟) را تطبیق میکردند بر این که هر کسی بدن و اندامش مسجدی است برای روح او، و مانع شدن از این که این بدن و این مسجد جای ذکر خدا باشد به هر شکلی، ظلم و ستم است.
فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ...
در این خانه ها، صبح و شام تسبیح خدا می شود. منظور از صبح و شام یعنی علی الدوام تسبیح و تنزیه خدا می شود، نه اینکه فقط صبح و شام ذکر شودو بقیه روز به غفلت بگذرد.
یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاصَالِ
مسبّح چه کسانی هستند؟
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ
خداوند متعال شخصیت هایی را توصیف می کند که هیچ تجارتی آنان را از ذکر خدای متعال و اقامه صلات باز نمی دارد ،
در آیه نور پس از توضیح جریان نور الهی که این جریان هدایت الهی در عوالم نازل می شود ؛
"فىِ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ" ودرخانه هایی است که
به آن ها اجازه رفعت و ذکر الهی داده شده است.
اگر کسی بخواهد به مقام ذکر و توجه به خداوند متعال برسد، باید وارد این خانه ها شود.
زیرا هدایت و نور و ذکر الهی در این خانه ها نازل شده است.
ازمعصوم در بازه "بیوت"سؤال شد ؟
فرمودند مقصود خانه های انبیاء است.
( تفسیر القمی، ج 2، ص: 104 )
مقصود از خانه های انبیاء تنها خانه های گلی نیست ،
بلکه هر پیامبری یک بیت و شهری می سازد که
باید امتش در آن زندگی کنند.
خداوند به حضرت موسی و هارون می فرماید:
"وَ اجْعَلُواْ بُیُوتَکُمْ قِبْلَة "
(یونس/87).
مقصود از این سخن، صرفا یک مدار فیزیکی نیست که
انبیاء مثلا خانه خود را جلوی شهر قرار دهند و ساختمان های شهر پشت سر آنان باشد،
بلکه آن شهری که بر محور انبیاء ساخته می شود شهری است که
بر مدار آن پیامبر و خانه و روح ایشان ساخته می شود.
بنابراین آن خانه هایی که در آن ذکر نازل شده و رفعت پیدا می کند و
در آنجا اجازه حضور در محضر خدای متعال داده می شود، خانه انبیاء الهی است که
هدایت الهی در آن خانه ها نازل شده است.
تمام امت ها در شهر انبیاء خود زندگی می کنند و از شهر نبی اکرم.ص. در قرآن به بلد امین یاد شده است.
کسانی که
وارد خانه های انبیاء شده و
به آنان محلق می گردند و
در آن تنفس می کنند ،
کسانی می شوند که
خداوند متعال در مورد آنان می فرماید رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ...
یعنی کسی که با امام همراه شده و در بیت النور امام زندگی کند،کسی که وارد بیت النور انبیاء شود، دائم الذکر می شود ...
ذکر در مقابل غفلت است و
قوای آدمی متعدد است،
ظاهر و باطن دارد و باید ذکر به همه قوا برسد ،
یعنی از ظاهر و باطن باید نورانی به نور ایمان شود،
ذکر اگر فراگیر شد همه اعمال انسان می شود ذکر ،
انسان اگر به ذکر حقیقی برسد،
می شود مصداق
رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ ...
حجاب ها را کنار می زندو همه زندگی انسان می شود ذکر؛
حتی بازارش هم ذکر و توجه به خدا است.
هر کاری که در جهت قرب خدا انجام شود ذکر است ،
چون آدمی را به خدا نزدیک می کند و متذکر به خدا...
#سوره-مبارکه-نور
آیات28-27
امام حسین (ع)فرمودند:
"فَکَاَنّ الدّنیا لَم تَکُن وَکَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل"
مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست...
یعنی شاید اصلاً در دنیا نیستیم و همیشه در آخرت هستیم.
آن عدهای که در قران کریم در مورد آنها فرموده است:
«رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ» اینها کسانی هستند که
وارد بازیهای دنیا نمیشوند،و بازیگران دنیا نیز نمیتوانند آنها را بازی بدهند،
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
(آیه 28 نور)
عمل این مردان الهی که مظاهر نور خدا هستند، وقتی به سوی خدا عود کند،
چون او رحمت مطلق و جهان آخرت محل رشد خیر و خیرات است،کرده های خود را در بهترین حال رشد می بینندو
خداوند با آنها به فضل رفتار می کند نه عدل.
عدل با حساب و کتاب کامل است،
اما فضل به عطا است،
آنهم عطای الهی که بی حساب است...
چون اینان را امور مادی و خرید و فروش و گرد و خاک برخاسته از کشمکش های مادیِ زندگی ،
از ذکر خداوند که باعث شستن ظاهر و باطن تن و جانشان از انواع زنگارهای غفلت است ،غافل نکرده و مقیم به نماز و ایتاء به زکات اند.
چون با ذکر خدا بر پای ایستاده و از نور خداوندی منورند.
و میدانند که این استقامت نه از خودشان، بلکه از آن نور خدایی است که وجودشان را روشن کرده است ،
و میدانند که کوچکترین غفلت و کنار رفتن از حالت ذکر دائم(نه فقط در زبان) و خودبینی به جای خدابینی,
ممکن است پرده های ضخیمی شوند که وجودشان را از نور به تاریکی بکشند.
پس ازدگرگونی قلبهای بیدارشان به غفلت، و چشم های بی پرده شان به خواب رفتگی، و
حتی خدا نکرده نابینایی(درمفهوم الهی نه مادی)، بسیار هراسناکند،این است که در تمام لحظات زندگی مواظب حالات خود هستند:
و یخافون یوم تتقلب فیه القلوب و الابصار
و از روزی که قلب ها و چشم هاشان دگرگون شوند بیمناکند...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 39
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
بلافاصله پس از معرفی "رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله..." و اعمال و کردارآنان، اشاره و مقایسه ای دارد به اعمال کفارو شرحی بر عود و معاد آنها...
الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً
آن کسانیکه کافر شدند کردارشان مانند سرابی است...
«قیعه» یعنی یک منطقه باز و وسیع و صاف که انسان از دور آن رامانند آب زلال میبیندوآدم تشنه با سرعت به سراغ آن آب میرود.
انسان سیراب به دنبال سراب حرکت نمیکند،
یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء
ً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ
لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً ...
اعمال کافران مثل تلاش و کوشش خستهکنندهای است که انسان تشنه به دنبال سراب حرکت میکند.
هر چه جلوتر میرود، میبیند آب جلوتر هست ولی به آب نمیرسدو نمیداندکه حتی از آن سراب که دیده بود گذشته است.
اگر انسان در یک منطقه محدودی سراب ببیند ،وقتی برسد وببیند آب نیست برمیگردد،
ولی اگر افق وسیع باشد (خاصیت قیعه بودن)، قیعه باشد(قاع= بیابان صاف) آدمی هرچه جلوتررود,
خیال میکند آب در پیشاپیش اوست تا زنده است میدود وقتیکه همه قدرت خود را از دست داد؛
یعنی در حال موت آن وقت بیدار میشود و می بیند که سراب بوده ...
اعمال کافران مانند سراب است در«قیعه»
چرا؟
چون «کلّ شیء هالکٌ إلاّ وجهَه»
آیه به این معنانیست که همه چیز از بین میروند و وجه خدا می ماند ،
بلکه هالک یعنی هم اکنون همهٔ اشیاء هالکند الا وجه الله،
«حتّی إذا جاءَه لَم یجده شیئاً»
وقتی به آن رسد،می بیند چیزی نیست.
فرمود "لم یجده شیئاً"
نفرمود "وجده لا شیء"
یعنی وقتی به آن موضع برسد چیزی نمی یابد،
نه اینکه وقتی به آنجابرسد کارش هیچ شود،
اگراز هرچیزی وجه الله را بردارید هالک است،
اگر چیزی وجه الله نباشد،
هم اکنون نیز سراب است...
#سوره-مبارکه-نور
آیه 40
أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ
إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
در دنیا موحّد و مُلحد،مومن و کافر در کنار همند.
یکی عرش خدا را میبیند و یکی خود را هم نمی بیند،همانگونه که
در دنیا یک انسان کافر نه خود را میبیند، نه جهان را و نه خالق خود و جهان را ...
کافر و مُلحد مثل کسی است که در شب تار در بحر عمیق غرق شودو موجهای متراکم روی دریا را بگیرد،
ابرهای تیره روی امواج قرار داشته باشد؛ چنین انسانی اگر دست خود را بیرون بیاورد" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نمی فرماید اگر دست خود را بیرون بیاوردد، دست خودش را نمی بیند. که در اینصورت باید می فرمود :"لَمْ یَراها"،
بلکه فرمود:" لَمْ یَکَدْ یَراها"
نزدیک دیدن هم نیست.
نه تنها نمیبیند، نزدیک به دیدن هم نیست !
یک انسانی عرش خدا را می بیند و یک انسان،دست چسبیده به وجود خودش را هم نمی بیند.
چرا؟
چون
وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود،
انسان با نورمی تواند ببیند، اگر نورانی شد، عرش را می بیند و اگر نورانی نشد دست خود را هم نمی بیند.
کار انبیاء این است که روزنه های وجودی انسان را به ملکوت باز کنندتا تسبیح جمادات را هم بتواند بشنود..
به فرموده علامه جوادی آملی ، معجزه ی انبیاء این نبود که شجر و حَجر را گویا کنند!
معجزهی انبیاء این بود که ما را تغییر بدهند، ما را اصلاح کنند، ما را معالجه کنند؛
یعنی آن شنوایی درونی را به ما بدهند، آن گوش بسته را باز کنند، چشم بسته را باز کنند،
آن گاه از ما سؤال کنند: «چه می بینید؟»
تا بگوییم: «کَأنّی أنظُرُ إلی عَرشِ الرَّحمنِ بارِزاً.»
از ما سؤال کنند: «چه می شنوی؟»
تا بگوییم:
میشنویم که فرشتهها تسبیح میکنند، سنگها تسبیح میکنند، درختها تسبیح میکنند...
در مورد کافر صحبت از عمل آنهاست و تشبیهی از عملشانکه مانند سراب است و هیچ حقیقتی ندارد،
وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ ...
اما در مورد مثل های نور صحبت از عمل نیست،بلکه تشریح حالاتشان است،
چون به اصل خودیت خود که همان مقام اسم الهی است رسیده اند، صحبت از این مقام مطرح می شود،
اماکفار عملشان مورد نکوهش است ،
چون با این اعمال بر روی انسانیتشان پوست های کلفت و زنگارهای ضخیم کشیده اند،
"کلما نضحت جلودهم بدلنلهم جلودا غیر لیذوقوا العذاب"ویا " لواحه للبشر"...
سراب اعمال کفار در "بقیعه" مایه سرگردانی و حیرت آنان است،
ولی مردان حق در خانه های امن و امان "فی بیوت" قرار دارند.
کفار در تشنگی بدنبال توهماتی از اعمال خود هستند،
مردان حق به زیباترین عمل خود جزا دیده و از فضل حق سیرابند.
کفاردر تاریکی های وحشتناک در دریایی متلاطم اند که
ظلمتی بر ظلمتی و موجی بر موجی و ابرهایی از تاریکی برهم انباشته شده که
حتی دست خود (عملکرد) را نتوانند دید،
امامردان حق که قوای وجودشات به فعلیت رسیده،
نوری بر نوری در زجاجهای بی رنگ در مصباحی و چراغی روشن قرار و آرام گرفته است که
نه تلاطم موجی و نه طوفانی حتی در شب، آن را مضطرب و خاموش نکند....
یا مَنْ هُوَ کُلَّ یَوْمٍ فى شَاْنٍ
یا مَنْ لا یَشْغَلُهُ شَاْنٌ عَنْ شَاْنٍ
یا عَظیمَ الشَّاْنِ یا مَنْ هُوَ بِکُلّ مَکانٍ
یا سامِعَ الاْصْواتِ یا مُجیبَ الدَّعَواتِ
(دعای مشلول)
برخی آیه های قرآن چنان روح انسان را به رقص می آورند که
نفس آدمی میگیرد و چنان همنوایی بین روح سرکش انسان و برخی آیه های قران وجود دارد که
ناگزیرت می سازد ساعتها بنشینی و به عظمت حبیب الله محمد.ص. بیندیشی که
چگونه قلب و جان خود را شایسته فروداین آیات خدا ساخت ...
علامه جوادی آملی می فرمایند:
اگر هر لحظه تمام موجودات نیازشان را با او در میان میگذارند، پس هر لحظه او دارد جواب میدهد.
دوآیه نیست، یک سؤال است و یک جواب در یک آیه؛
چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن﴾؟
چون هر لحظه (یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ)
چه بخواهند و چه نخواهند، چه بدانند و چه ندانند، از او سؤال میکنند.
هر لحظه هر موجودی میگوید: «یا الله»!
پس هر لحظه ذات أقدس الهی میفرماید: «لبّیک»؛
چون "یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، لذا "کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن"خواهد بود...
حق و ظهورات او چون آینه اند و همانطور که آینه ما را به خوبی نشان می دهد،
ما نیز آینه را نشان می دهیم و آینه نیز برای مانند ما، آینه است وگرنه چون دیوار و شیشه است.
اگردر مقابل آن چیزی قرار نگیرد، آینه نیست ؛
وجود حق از حق است و وجود ما نیز که ظهور حق است از حق است.
تجلّی حق در آینه جمال می افتد و او را (الله)نشان می دهدو این تجلّی لحظه به لحظه بر آفرینش،فرو می ریزد:
"کُلَّ یومٍ هو فی شأن"
یوم یعنی ظرف ظهور حقایق ،
و"کلّ یوم هو فی شأن"،
یعنی او را درهرظرف ظهوری ،
تجلّی و شأنی مناسب آن ظرف ظهور است.
حتی این یومِ اصطلاحیِ مادیِ طبیعیِ از صبح تامغرب، یک نحوه جلوة یوم است.
هر چه می بینید و هر چه که ظهوردارد، یوم است،
یعنی چون آن هُوَ و آن حقیقت در شأن و در جلوه و در تجلی است اسمش را یوم می گذاریم ،
یعنی حتی سکوت و حرف زدن و رشد و مرگ و تولد نیز هرکدام،یک نحوه از یوم است...
معنای روز و شب برای ما تنزل یافته است، منتهابه عادت می گوییم مثلا یوم القیامة یا یوِمِ ظهور حضرت بقیه الله(عج)
منتظرِ یومِ ظهور حضرت بقیة الله(عج) بودن یعنی
انتظار اینکه جلوه ها و ظهورات و تجلیات جدید و تازه ای از حقیقت وجودی حضرت(عج) برای ما مکشوف شود،
و الا تمام عالم یکپارچه یوم ظهور حضرت بقیة الله اند دم به دم!
اگرکسی اهل قرائت عالم و آدم و قرآن باشد،
ظهور حضرت تجلی دارد،
که إقرأ وَ ارقَ...
در یک جمله
"کلّ یوم هو فی شأن"
یعنی
حضور دائمی و مطلق "الله " در هستی...
#آیه های - زندگی
آیه 41 سوره مبارکه نور
تصور اینکه داریم توی جهانی زندگی میکنیم که
همه موجودات میفهمند، شعور دارند، قدری معادله زندگی من و تو را به هم نمیزند؟!
مثلا اینکه سنگها چطور میافتند؟!چگونگیاش را فیزیک شرح میدهد؛ طبق فرمول جاذبه نیوتن. قبول.
اما چرا میافتند؟! علت اصلی و غایی را دیگر فیزیک نمیتواند بگوید،
اما آیهها می گویند:
بعضی از پارهسنگها و صخرهها از خشیت خداست که میافتند، از درک عظمت خداست که
خاضعانه فرومیافتند! وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ.
تصور اینکه مورچهها حرف میزنند، پرندهها مأموریت انجام میدهند چطور؟!
حضرت سلیمان(ع) زبانشان را میدانست. لبخند میزد از صدای مورچهای که
رفقایش را بر حذر میداشت از رسیدن لشکر و سربازان سلیمان...
فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِّن قَوْلِهَا،
حال پرندهها را جویا میشد؛ وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ.
به پرندهها مأموریت میداد. هدهد را مؤاخذه میکرد اگر کارش را درست انجام نمیداد؛
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً ...
فهم اینکه پرندهها همان موقع که اوج گرفتهاندو
ما مبهوتِ بالهای گستردهشان توی آسمانیم، دارند خدا را تسبیح و تحمید میکنند، چه؟
آیهها میگویند همانجا، همانموقع، پرندهها دارند خدا را تسبیح میکنندو
حتی خودشان هم به این تسبیح و ستایش واقفاند؛
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ
فهم این مساله که جماد و نبات و کوه و دشت و دریا وزمین و آسمان همه خدا را تسبیح و تنزیه میکنند،
چقدرباید معادله زندگی من را که بنا بوده اشرف مخلوقات باشم، عوضکند؟!
فهم اینکه سنگها هم گاهی از درک عظمت خدا، فرومیافتند و
متلاشی میشوند چقدر دل من را – اگر از سنگ، سختتر نشده باشد- لبریز خشیت کند؟!
فهم اینکه پرندهها حتی در اوج تسبیح از یادشان نمیرود...
#تاملی-در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه -نور
آیه 43
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ
ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ
وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ
وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ
نکات آیه:
*ابرها برای برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند.
«زجو»=هـل دادن یا پیچاندن یا گرداندن چیزی برای مرتب شدن یا شکل گرفـتن است.
* ابرها مألوف می شوند.
* ابرها روی هم متراکم می شوند.
* قطره از خلال امتداد ابـر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد.
*ابرهای کوه مانند وجـود دارد.
* در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود.
*برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است.
*ابرها برای جمع و مرتب شدن چرخانده می شوند:
این تصاویر⬇️ با ماهواره در طی 11 روز گرفـتـه شده است .در تصاویر،گـردبـادها ابرها را می چرخانند و
گرداب ابری شکل می گیرد و ابرها را جمع می کند. قطر این ابر حدوداً 200 کیلومتر است...
* ابرها مألوف می شوند:
چرا قرآن از واژه تآلیف استفاده کرده است؟
تآلیف بمعنی سازگار نمودن و آشتی دادن دو یا چند چیز مختلف و متفاوت است.
علت اینکه قرآن واژه تآلیف بکار برده اینست که پاره ابرها از نظر دما و غلظت بخار آب و ترکیبات و غیره با هم فرق میکنند.
*ابرها روی هم مـتـراکم می شوند:
ابرها روی هم انباشته و متراکم می شوند. گاهی تراکم آنها به چند صد متر هم می رسد.
* قطره از خلال امتداد ابر (از امتداد تراکم ابر) می ریزد:
وقتی وضعیت جوی به نقطه بارش برسد ابتدا ذرات آب در بخشهای بالائی ابر با هم ترکیب می شوند و
قطره های ریز در حد سقوط کردن تشکیل می شـوند.
و چنانکه قـرآن گفـته از بالا در امتداد تراکم ابر سقوط می کنند.
در مسیر سقوط خـود با میلیونها مولکولهای دیگر آب برخورد می کنند که
جذب آنها می شود و رفته رفـته بزرگ و بزرگ تر می شوند.
تا اینکه به نهایت پائین ابر می رسند و آن را ترک می کنند.
قطره ای که ابر را ترک می کند تقریبا 2000 بار بزرگ تر از ذرات موجود در ابر است.
* ابرهای کوه مانند وجود دارد:
این نوع ابرهای کوه مانند البته فقط از بالای ابرها مشخص است. و تا پیش از پرواز انسان کسی از آنها خبری نداشت.
*در ابرهای کوه مانند ریزه های یخ وجود دارد که با چرخش آنها تگرگ تشکیل می شود:
دانه تگرگ همانطور که آیه گفته در اصل ریـزه های یـخ اسـت کـه در بـخـش بالائی ابـر است.
دانـه تگـرگ وقـتی تشکیل می شود که بلورهای یخی در بالای ابر، قطره های آب را که
سردی آنـها در دمای زیر صفر است ولی یخ نمی زنند جمع می کند.
آن قطره ها که تا زیر درجه انجماد سرد هستند به مجردی کـه
بـلـورهـای یخی آنـهـا را لـمـس می کـنـنـد سریعاً یخ می زنند.
و بلورهای یخی توسط بادهای تند در ابر بالا و پائین برده می شوند،
(یا به تعبیر قـرآن گـردانـده یـا چـرخـانـده می شـونـد) کـه
باعـث بـرخـورد و تـمـاس آنـهـا با قـطـره های بیشتری می شود.
و این عـمل باعث می شود که قطره های بیشتری دور آنها یخ بزند،
و دانه تـگـرگ بـزرگ و بزرگتر بشود.
تا جائی که وزن آنها قدری سنگین می شود کـه
بـاد دیگـر نمی تواند آنـهـا را با جـریـان خود به بالا ببرد و در نتیجه سقوط می کنند.
برق تگرگ نزدیک به گرفتن چشم است:
در ابـر "باد و بوران" جریان برق مثبت و منفی درست میشود.
به ایـن شکل که با بادهای قوی "ذره ها" و "قطره هـای ریز آب" و
مخصوصاً "ذره های یخی" موجود در ابر، در ابر بالا و پائین برده می شـوند کـه
باعـث ایجـاد جـریان مثبت و منفی برق می شود.
جریان مثبت و مـنـفـی اغـلـب دور از هـم شـکل می گیرند.
دست آخر تـفـاوت مـیان یک مـنـطـقـه با برق مثبت با مـنـطـقـه دیگر با برق مـنـفـی،
خواه در ابر یا بر زمین آنقدر زیاد می شود که برق آنها بـشکـل جـرقـه بـسـیـار بزرگ (آسـمـان درخـش) آزاد می شود.
همینطور وقتی تگرگ از میان یک ناحیه زیر صفر و ناحیه ذره هـای یخی در ابر میافـتد ابر الکتریسیته می شـود.
وقـتـی قـطره های مایع با دانه های تگرگ برخورد می کنند سریعاً هنگام تصادم یخ می زنند.
و بدنبال آن گـرما را رهـا می کنند. ایـن عـمل سـطح دانه تگرگ را از ذرات یخ دور تا دور گرم تر نگه می دارد.
وقـتی کـه یک دانـه تگـرگ بـا یـک ذره یـخ تصادم می کند: الکـترونها از بخش سردتر به بخش گرمتر جریان پیدا می کنند.
پـس از آن دانه تگرگ برق منفی می شود.
همین اثر نیز وقتی قـطـرهای با دمای زیر صفـر با دانه های تگرگ و ذره های ریز دارای برق مـثـبت برخورد می کنند رخ می دهد.
این فـندکهای دارای برق مـثـبت توسط باد به بخش بالائی ابر برده می شوند
و تگرگ دارای برق منفی به ته ابر می افتد و بدین گونه بخش پائین تر ابر منفی می شود.
این برق منفی بصورت نور تخـلیه و آزاد می شود. نور آن نیز چنانکه آیه گفـته قـوی است.
تاملی -در-قرآن -کریم
#سوره -مبارکه-نور
آیات 50-47
ویَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا
ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ
وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ
در آیه نمی فرماید "امنّا بالله و بالرسول..."
( ایمان آوردیم به خدا و رسول... (
می فرماید "ویَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُول"
(می گویند که ایمان آوردیم به خدا و رسول...(
و تکرار «با» برای تأکید است؛
یعنی از نظر گفتار خیلی شدیدو اکید حرف میزنند؛
انسان شاید نهان خودرا کتمان کند و برخلاف نهانش و نهادش سخن بگوید،
ولی آفریدگار او که نهان ونهاد اورا می داند می فرماید:
" وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ"
اینها از مومنین نیستند؛
این گروه "مومن دهانی"تا وقتی ضرری،خطری پیش نیاید، ایمان بیرونی لقلقلهٴ زبانش است ،
امّا،چون زبان در عرض دل نیست وچون ایمان زبانی او دلش را به اطمینان الهی نرسانده و
مادی می سنجد و
مادی می اندیشد؛
و اگر حادثهای پیش بیایدو اورا بخوانند به سوی خدا و رسول، اعراض می کنند.
(ضمیرلِیَحْکُمَ ضمیرمفرداست «لیحکما» نیست برای اینکه حکم الرسول همان حکم الله است)
و به حکم رسول تن در نمی دهند.
اما اگر بفهمند که به سود شان است فوراً میآیند،
یعنی اینها سود محورند ؛
هوامحورند ...
چرا ؟
چون فی قلوبهم مرض...
جامعه دینی برمبنای دین و محوریت رسول الله ص تشکیل میشود،
آیات آسیب شناسی انسان و جامعه ومواقع و محلهای ضعف انسان و امت در این جامعه دینی است،
انسانها در قرآن
یا مومن،
یا کافر،
یا منافق و
یا الذین فی قلوبهم مرض
هستند.
مومن
کسانی که به نحوی با غیب مرتبط شده اندو قوای شناختی شان بر میزان حق کار می کند .
کافر
کسانی که قوای شناختی شان ،قلب و گوش و چشمشان از کار افتاده است که چه بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است... گویا شناخت آنها در مرحله نباتی است ...
منافق
کسانی هستند که عناصر اصلی ایمان را ندارند لذا کافرندو اگر به حسب ظاهر اظهار ایمان بکنند میشوند منافق ،
و
"فی قلوبهم مرض" ،
کسانی هستند که فضای ذهنی و درونی آنها ثابت نیست.
انگار در یک وضعیتی بین ایمان و کفر در نوسان هستند،
عناصر اصلی ایمان را دارند یعنی اصول دین را تا حدودی پذیرفته اند،
بعضی از واجبها را انجام نمیدهند بعضی از محرّمات را مرتکب میشوند،درکل اینها دینشان ناقص است ،
می توان گفت که در مرکز قوای شناختی شان مشکل دارند.
بعضی" الذین فی قلوبهم مرض "را همان منافقین می دانند.
شاید واژه منافق گاه مصداق " الذین فی قلوبهم مرض " باشد،
چون پدیده نفاق با فی قلوبهم مرض شروع می شودولی نکته اساسی این است که ؛
" الذین فی قلوبهم مرض " بر اساس بحث روانشناختی فردی انسان است،
ولی در منافقین بحث، جامعه شناختی است.
از اسمی هم که خداوند برای آنهاانتخاب کرده نیز برمی آید که اینها یک مرضی دارند...
یعنی یک جورهایی ایمان آورده اند ؛
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و کارهای خوبی هم شایدبکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که یک جورهایی مذهبی شده اند ولی به حقایق نرسیده اند.
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...
قرآن ویژگی اصلی این آدمها را مریضی قلب می نامد،
یعنی (قوای شناختی) آنها دچار نوعی مرض شده است.
قرآن مبین، شفا است تا قلبهای مریض ،بیماری خود را بشناسند و تداوی کنند باآن ...
شاید بتوان گفت که
"الذین فی قلوبهم مرض"
کسانی هستندکه
در طول زندگی
در حال نوسان
بین ایمان و کفرند...
مشکل این آدمها چیست؟
می توان گفت "حب دنیا"...
اینها توانایی دل کندن از تعلقات خود را ندارند،
همانگونه که اشاره شد(آیه 47 ),
سود محور و هوا محورند،
انگیزه هایی دارند که الهی نیست پس وجودشان یک کاسه نمی شود.
مثل آدمی که نماز می خواند ولی حواسش جای دیگری است ...
بدون ایمان واقعی دل کندن از تعلقات سخت است.
نقطه مقابل "قلب مریض" در قران
واژه "قلب سلیم" است
که در داستان ابراهیم آمده است.
قلب سلیم قلبی است که
هیچ چیزی جز خدا در آن نیست.
به اندازه ای که
غیر خدا در قلب باشد ،
قلب مریض است و
اصطلاح قرآنی "الذین فی قلوبهم مرض "
درد امروز جوامع اسلامی است و
درد "من"و "من ها"...
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیه 54
أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ...
اطاعت کنید خدارا و اطاعت کنید رسول را...
اطاعت کنیم یا تبعیت ؟
تفاوت تبعیت با اطاعت چیست؟
درتفاوت اطاعت با تبعیت،نظرات مختلف است:
اطاعت خاضع کردن دل در مقابل حق هست.خاضع کردن دل در مقابل امر پروردگار عالم است
خضوع دل در مقابل امر ولایت اهل بیت علیهم السلام است. به این اطاعت می گویند.
تبعیت شکل محبوب شدن است. عین محبوب راه رفتن است.پیروی کردن است به محبت...
در اطاعت عقل لازم است.
در تبعیت محبت لازم است.
محبت تبعیت آور است.
عقل تبعیت آور نیست،
محبت است که تبعت می آورد.
ولی در عقل الزام وجود دارد،باید و نباید وجود دارد.
ولی حب با اختیار کامل است .
" قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله "(آل عمران/31)
ببینید بعد از حب کلمه فاتبعونی آمده است. یعنی ثمره ی محبت و دوست داشتن تبعیت است،
این است که می فرماید اگر دوست داشتید... !
اما واژة «اطاعت» به معنای فرمانبرداری و انجام عمل برطبق امر، حکم و دستور است و
گاه ممکن است اطاعت علیرغم خواست قلبی فرد باشد.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ...
ای کسانی که ایمان آورده اید
خدا را اطاعت کنید و
پیامبر را اطاعت کنید،
اطاعت خدا معلوم است و قرآن کریم هم که هست ،تاکید براطاعت پیامبر(ص)چیست؟
اگرگفته شود که همان اطاعت الله است صحیح نیست، چون مفهوم با جمله اطیعوا الله برآورده شده است و
تکرار لغو است و لغو به تصریح قرآن کریم در قرآن وجود ندارد و
اگربه معنای اطاعت از قرآن کریم باشد نیازی به تکرار و تاکید بر رسول نبود، پس این اطاعت چیست!؟
اگر نگاهی به تاریخ اسلام و گروههایی که
با شعارهایی مانند" حسبنا الله" ویا "حسبنا القرآن" در مقابل ولایت ایستادند را در نظر بگیریم,
مفهوم اطیعوا راحت تر برداشت خواهد شد،
"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَکُمْ"
(محمد/۳3 )
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبر اطاعت کنید، و کارهای خود را باطل نگردانید.
یعنی
«اطاعت از خدا و رسول الله معیار قبول اعمال یا بطلان آن میباشد.»
اطاعت از رسول گرامی دو جنبه دارد:
*یکی جنبه تشریع، یعنی همان جزئیات و تفاصیل احکام که
"و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم"؛
ما کلیات احکام را بر تو نازل کردیم تا تو برای مردم جزئیات آنها را بیان کنی.»
(نحل/ 44 )
* دوم احکام و آرایی که به مقتضای ولایتی که بر مردم داشتند و
زمام حکومت و قضا وامور مهم را در دست داشتند صادر می کردند که
"لتحکم بین الناس بما أراک الله"؛
تا در بین مردم به آنچه خدای تعالی به فکرت می اندازد حکم کنی.
(نساء/ 105)
مشخص است که اطاعت رسول معنایی، و اطاعت خدای سبحان معنایی دیگر دارد ،
اطاعت از رسول خدا (ص)
همان اطاعت از خدااست،
چون تشریع کننده تنها خدا است و تنها اطاعت او واجب است،
"و ما أرسلنا من رسول إلا لیطاع بإذن الله"
یعنی وجوب اطاعت از رسول خدا منوط به اذن خداست،
پس اطاعت از رسول دو وجه دارد:
* احکامی که به وسیله وحی بیان می فرمایند،
احکامی که خود به عنوان ولی امر صادر می نمایند.
کلمه "اطیعوا" در آیه تکرار شده، تا بفهماند که
اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و
اطاعت رسول یک نحوه دیگر است،
یعنی بحث" ولایت"...
مظهر ولایت کلی و مطلقه الهی حضرت محمد(ص) است و پس از خداوند تنها کسی که
از ولایت کلیه و مطلقه برخوردار می باشد، آن حضرت می باشد؛ هر چند که
در آیاتی چون احزاب / 6 و مائده/ 55 ولایت کلیه ومطلقه پیامبر(ص) براهل ایمان بیان شده است،
ولی این به معنای حصر ولایت آن مظهر ولایت مطلقه و کلیه الهی در این محدوده نیست،
بلکه به معنای آن است که
مومنان به این ولایت ایمان داشته و
ملتزم به آثار ولایت یعنی اطاعت هستند.
ولی افرادی ممکن است که
در مقام تشریع اعراض کنند
ویا لزوم اطاعت را نفهمند
ویا اطاعت با منافع فردی آنان همسو نباشد.
ولایت حضرت (ص) در جان و مال و عرض اشرف آفریده های الهی، بر اساس رحمت است؛
تا آن را از هلاکت حفظ کرده و در مسیر کمالات قرار دهد ولی در مقام تشریع گروهی از انسان ها با
عدم اطاعت و پشت کردن به ولایت الهی و مظهر کامل آن، از حقیقت کمالی خود دور می شوند.
معنای اطیعوا الله و اطیعوا الرسول ...
یعنی در نظام اسلامی ،
*انسان رابطهاش را با خدا صحیحاً برقرار کند،
*انسان رابطهاش را با ولی خدا و حکومت اسلامی صحیحاً برقرار کند،
یعنی وقتی مقام ولایت حکمی کرد مومن نمیگوید من نظرم غیر این است.
*وانسان رابطه اش را با جامعه اسلامی صحیح برقرار کند با اقامه نماز و ایتای زکات،
قبلا به تکرار عرض شده است که
اقامه نماز با نماز خواندن کاملا متفاوت است،
در قرآن حکیم هیچ جا سخن از خواندن نماز نیست،
چون "الصّلاة عمود الدین" است و ستون خواندنی نیست ، قرائت کردنی نیست،
ستون را اقامه میکنندیعنی برپا می کنند ، لذا در قرآن هر جا سخن از نماز است اقامه صلات است ،
"یُقِیمُونَ الصَّلاةَ"؛
"أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ"؛
"أَقِیمُوا الصَّلاَةَ"
اقامه نماز ،چون نماز ستون است...
ستون برای چیست؟
برای تکیه دادن ...
تکیه دادن چی؟
معصوم فرموده اند که خیمه ی دین جهاد است ،
نماز ستون این خیمه است ،
ستون برای" جهاد کلّ شیء بحسبه".... جهاد فرهنگی ، جهاد اخلاقی ،جهادهای اصغر ،جهادهای اکبر و...
تا در زیر این خیمه به برکت ستون نماز،
حیات طیبه ایجاد شود.
وَآتُوا الزَّکَاةَ
بسیاری از آیات زکات در سوره های مکّی است،
در مکّه که زکات فقهی نبود !؟
زکات دو قسم است :
*زکات واجب یا همان زکات فقهی
و زکاتهای اخلاقی،
در نهجالبلاغه می فرماید:
«وَ لِکُلِّ شَیْءٍ زَکَاةٌ وَ زَکَاةُ الْبَدَنِ الصِّیَامُ»
برای هر چیزی زکات است و زکات بدن روزه است،
)کلمات قصار/136 )
و در شماره 211 :
"وَالعفوُ زکاةُ الظّفر"
اگر بر رقیبت پیروز شدی گذشت, زکات این پیروزی است زکات این قدرت است،
ودر سورهٴ مبارکهٴ "مؤمنون/4"می فرماید:
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ
نمی فرماید زکات بدهید میفرماید فاعل زکات باشید ،زکات را به جا بیاورید
، این فاعل زکات بودن نشانه آن است که این زکاتِ مصطلح فقهی نیست.
و تکرار و تذکر دوباره اطیعوا الله !!
یعنی ولایت حبل الله است و ولایت است که این پیوندها را مستحکم میکند و معنا می بخشد و هدایت می کند ...
تازه بعد این مراتب:
لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ
شاید !؟ مورد رحمت قرارگیرید،
چرا می فرماید شاید؟
زیرا تا نفس میکشیم در معرض تحوّلیم،
اینچنین نیست که اگر کسی نماز را اقامه کرد و زکات را چه واجب چه مستحب, چه فقهی چه اخلاقی انجام داد،
این دیگر رستگار شده و به فلاح و فوز برسد.
ما تا نفس میکشیم در معرض امتحانیم لذا در قرآن بعد از ایمان و
حتی اطیعوا عموما سخن از «لعلّ» و «لیت» و...است ،
یعنی همیشه بین خوف و رجائیم ،
یعنی تا زندهایم در معرض حوادثیم...
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیات 61-58
سوره نور ،سوره عفاف است و روشهای رسیدن به یک جامعه عفیف را با موارد روزمره می فرماید،
در آیات گذشته ی سوره مبارکه از عفاف گفتاری و رفتاری فرمود و در این آیات میفرماید،
اگر میخواهید جامعه عفیف داشته باشیدباید از کودکی در منزل درس عفّت بدهید ،
قرآن ریز بسیاری از احکام را در قرآن نیاورده است ، مثلا نماز ظهر چند رکعت است یا نماز صبح و عصر..
اما تربیت بچهها را شخصاً و رسما مطرح می فرماید،
عجیب نیست که این آموزش ها را قرآن ریز ذکر می فرماید اما جریان نماز را با همه اهمیّتش به سنّت واگذار میکند !
چون این مسایل است که جامعه را و امت را حفظ می کند ،
ومی فرماید:باید...حتماً این کارها انجام شودو امر غایب آورده که دلالت بر وجوب است.
اگر چنین فضایی در داخل زندگی در خانواده مطرح باشد و حدود و ثغور اخلاقی از کودکی یاد داده شود ،
جامعه هم جامعه عفیفی خواهد بود،
لِیَسْتَأْذِنکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ
این نیز امر غایب است ،یعنی حتماً باید اذن بگیرند،
"ما ملکت ایمانکم" یعنی ملک یمین و آنرا قویتر از ملک ید دانسته اند،
«ما» اسم موصول و به معنای «آنچه» است و «ملکت» از ریشه «ملک» به معنای در اختیار داشتن و مالک شدن
و «أیمان» جمع «یمین» به معنای دست راست است؛چون انسان غالباً کارها– و بویژه کارهای مهم-را
با دستانش – و بویژه دست راست - انجام میدهد؛کارهای مهم به دست( دست راست) نسبت داده میشود؛
در فارسی نیز میگوییم: «آنرا بهدست آوردیم» که کنایه از مالک شدن و تسلط است.
می توان گفت: هرچه که در اختیار انسان است،«ملک یمین»است.
در واقع ملکت ایمانکم،شامل همه افرادی است که از طریق پیمانی،در مالکیت فرد قرار می گیرند؛
اعم از فرزند خوانده مثل مورد یوسف( ع) از طرف عزیز مصر ، کنیز،اسرای جنگی و...
اگر جامعهای از دوران کودکی و از داخل خانه با این سبک تربیت شوند این جامعه میشودجامعه ی عفیف ،
اهمیت این مسئله آنچنان است که خدای سبحان اینها را خودش در قرآن متعرّض شده ،
چون اینهاست که جامعه را میسازد اینهاست که مدینه فاضله را می سازد....
در آیه 58 از تعبیر
ِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
استفاده شده است،
و
در آیه 59 از تعبیر
ِ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ وَالله عَلِیمٌ حَکِیمٌ
تفاوت درچیست؟
شاید بتوان گفت عبارت "آیاته= آیات او" در آیه 59 تأکیدش از عبارت "آیات" در آیه 58 بیشتر است و
خدا مى خواهد به خصوص اشاره کند که آنچه در اینجا بیان شد منسوب به منِ خداست.
پس عمل کنید...
درس امروز
کمیل از اصحاب خاصّ حضرت امیر المومنین (ع) بود،
حضرت دست کمیل را گرفت و بیرون شهر کوفه برد وفرمود:
«یا کمیلبنزیاد إنّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»
کمیل یکی از اصحاب سرّ است شاگرد مخصوص است؛
در زمان حکومت حضرت امیر منطقهای است به نام هیت و حضرت امیر(ع) مسئولیت آن منطقه را داده بودند به کمیل,
امویان حمله کرده و غارت کردندو زدند وبردند و کمیل نتوانست آن منطقه را اداره کند،
نامه گلایهآمیزی دارد حضرت امیرالمومنین(ع)در نهجالبلاغه
در توبیخ و سرزنش کمیل...
)نهجالبلاغه, نامه 61 ).
کمیل که وجودش شده ظرف دعای حضرت خضر(ع)که به حضرت علی(ع)آموخته،
چرا حضرت امیراورا توبیخ میکنند؟
چون بعضیها برای دعا خوباند، برای مناجات، برای سخنرانی خوباند برای سخنخوانی خوباند؛
برای درس گفتن خوباند برای بحث کردن خوباند ولی در مدیریت جامعه ؟!
وجود مبارک حضرت (عج) لااقل 313 نفر شاگرد مثل خود امام میخواهد ،
بقیّةالله از القاب پربرکت وجود مبارک حضرت حجّت(عج) است،
وقتی حضرت ظهور کنند به دیوار کعبه تکیه داده میفرمایند:
«أنا بقیّة الله»
چرا بقیه الله؟
چون وجه الله است ،
"مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ"
چون ماندگارِ الهی است ،
در فرهنگ قرآن, عدّه ای "اولواالأبصارند"، عدّه ای "اولواالألباباند" و...
اما عدّه ای "اولوابقیّة" هستند،
یعنی صاحب و والی بقایند،
مولای بقایند ولیّ بقایند ،
ماندگارند چون وجودشان مظهر وجه باقی خداوند شده است،
شاگرد فقیه, فقیه میشودو
شاگرد مهندس, مهندس ،
و شاگرد بقیّةالله هم میشود بقیّةالله ...
و برای اینان است که
وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ....
(نور/55 )
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-نور
آیه 61
...فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا
فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ
تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً...
سلام از اسمای حسنای خداست ،
«... هو الملکُ القدّوس السّلام ...»
حشر/23
که او مبدا هرگونه سلام و سلامتی است:
«اللّهمّ أنت السّلام ومنک السّلام ولک السّلام وإلیک یعود السّلام»
(مفاتیح الجنان، تعقیبات مشترک نماز.)؛
شاید بتوان گفت:
اِهدای سلام و جواب آن که میان دو نفر رد و بدل میشودمانند:
«سلام علیک، علیک السلام» عبارت دیگری از «هو الأوّل و الاخر ...» (حدید/3)است.
از دیگر اسمای حسنای الهی ، نام «حیّ» یعنی داراى حیات ثابت است.
) الاسماء و الصّفات، بیهقى، ص 110 )
تحیّت، برگرفته از واژه حیات و به معناى دعا براى بقا وزندگى خود و دیگری است.( مفردات الفاظ قرآن کریم، ص270،«حیى»(
بر اساس آیات قرآنی انسان می بایست هماره خواهان سلامت به ویژه در سه مقطع اساسی زندگی؛
یعنی هنگام تولد، هنگام مرگ و هنگام بعثت و رستاخیز در قیامت باشد: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا.
(مریم، آیات 15 و 33 )
فَإِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِکُمْ تَحِیَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَکَةً طَیِّبَةً کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون؛
پس چون به خانه هایى که گفته شد درآمدید، بر خودتان سلام کنید تحیت و درودى که
نزد خدا مبارک و خوش است. خداوند آیات خود را این گونه براى شما بیان مىکند، امید که بیندیشید.
سلام بر «انفسکم» یعنی
- سلام بر خویشتن است؛ یعنی وقتی وارد شدید و دیدید کسی نیست بر خودتان سلام بفرستید تا در آن خانه به سلامت باشید؛
امیرالمؤمنین امام علی(ع)فرمودند:
اِذا دَخَلَ اَحَدُکُمْ مَنْزِلَهُ فَلْیُسَلِّمْ عَلى اَهْلِهِ، یَقُولُ:
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ، فَاِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ اَهْلٌ فَلْیَقُل: اَلسَّلامُ عَلَیْنا مِنْ رَبِّنا؛
هرگاه یکى از شما وارد منزل خود شد بر خانواده خویش سلام کند و بگوید:
السّلام علیکم (درود بر شما). و چنانچه در منزل کسى نبود بگوید:
السلاّم علینا من ربّنا یعنى امنیّت و سلامتى از طرف پرودگارمان بر ما باد.
(بحار الانوار، ج 76، ص 4 )
- سلام بر خانواده است،
در روایتى از امام صادق(ع) جمله «فسلّموا على أنفسکم» در آیه به "سلام بر خانواده"تفسیر شده است
(مجمعالبیان، ج7-8، ص247)؛
خداوند متعال سلام بر اهل را به منزله سلام بر خود انسان قرار داده است ،و
خانواده آدمی را نفس او معرفی کرده است؛ چنان که در آیه 61 سوره آل عمران،
امیرمومنان امام علی(ع) به عنوان نفس پیامبر(ص) معرفی شده است...
- واژه «انفسکم » به معنای «همدیگر» است .
"فاذا دخلتم بیوتا فسلموا علی انفسکم"
منظور آیه آن است که بر یکدیگر سلام کنید;
مثل آیات:
"ولا تخرجون انفسکم من دیارکم "
)بقره /84) یا "ولا تقتلوا انفسکم " (نساء / 29 )
ویا "ولا تلمزوا انفسکم"
(حجرات / 11 )
#سوره- مبارکه -نور
آیه 62
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ...
مؤمنون کسانی هستند که ایمان به خدا و رسولش دارند
وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ...
و وقتی که با پیامبر بر یک امر اجتماعی هستند، اقدام به هیچ کاری نمیکنند مگر اینکه از پیغمبر اذن داشته باشند.
بحث در ارتباط با "أمر جامع" است.
هر وقت کلمه (أمر) جمعش أُمور شود و أُمور به ناس اضافه شود، أُموری است که به اجتماع مربوط است.
پیغمبر(ص)فرمودند:
من أصبح و لم یهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم؛
برخی گمان میکنند که معنای این حدیث این است که
اگر شخصی نسبت به مسائل مالی و گرفتاریهای زندگی مسلمان دیگر اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست،
در حالی که منظور این است که اگر کسی اهتمام به امور اجتماعی و سیاسی مسلمین نداشته باشد، مسلمان نیست.
در آیه مبارکه أمر نه جمع بسته شده است و نه به ناس اضافه شده است، اما
برای اینکه تعبیر به إذن پیغمبر در کارهای شخصی نشود، أمر جامع آمده است، یعنی أمری که مرتبط با اجتماع باشد.
"لَمْ یَذْهَبُوا"
ذهاب در اینجا به معنای رفتن به سوی حکم است.
برخی از مفسرین آیه را به نحوی دیگری معنا کردهاند؛ مومنین کسانی هستند که
وقتی که در خدمت پیغمبر هستند، تا وقتی که پیغمبر به آنها اجازه رفتن ندهد آنها از خدمت پیغمبر خارج نشوند ؛
درحالیکه اگر آیه این معنا را إفاده میکرد نیازی به آوردن "أمر جامع"نبود.
معنی آیه اینگونه است که مومنین وقتی در همراهی با مقام رسالت ، بدون اجازه ی حضرت اقدام نمی کنند،چون
مظهر اجرایی حکم خدا رسول الله است و مومنین در مقابل تصمیم ولایت
" یَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ"
چون
وَما أَرسَلنا مِن رَسولٍ إِلّا لِیُطاعَ
و
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا کَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوه
اگر مومنین بخواهند در آن امر جامع اقدامی بکنند آن را انجام نمیدهند و به سراغش نمیروند مگر این که قبلش اجازه بگیرند. اذن داشته باشند.
«انما المؤمنون» انما برای حصر است؛
اما چرا قرآن مبین «اجازه گرفتن» را یک شاخص برای صادق یا کاذب بودن افراد میداند؟
«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ»
شاید همه ما در نگاه اول بگوییم آن کسانی که اجازه میگیرند «صادق» هستند،
اما عین تعبیر قرآن این است که آنهایی که به خدا ایمان دارند، آنهایی که به قیامت ایمان دارند. آنهایی که با اموالشان و اَنفسشان آماده مجاهده هستند، کسانی هستند که از تو اجازه میگیرند یا نمیگیرند؟
می فرماید نمیگیرند!
" إِنَّمَا یَستَئْذِنُک الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَخِرِ وَ ارْتَابَت قُلُوبُهُمْ "
چرا؟
می فرماید چون هنوز در تردید هستند:
"فِی رَیْبهمْ یَتَرَدَّدُون"
خود قرآن می فرماید که
مؤمن کسی است که کاری را انجام نمیدهد، مگر این که «اجازه» بگیرد،
ولی باز خود قرآن می فرمایدکه
مؤمنین واقعی کسانی نیستند که بیایند از تو اجازه بگیرند؟
و می فرماید آنهایی که اجازه میگیرند، آدمهای مردد و شکاک هستند که حتی در وصف آنها می فرماید:
«لا یؤمنون بالله و یوم الاخر»
این دو مقوله چطور با هم جمع میشوند؟
چون دو نوع اجازه هست؛
یکی اینکه میخواهید بدانید خداوند چه میگوید؟
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یَذْهَبُوا حَتَّى یَسْتَأْذِنُوه
اما یک وقت وظیفه مشخص است و اجازه بهانه است برای انجام ندادن ...
می فرماید:
«لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِدا»، تعبیر قرآن این است که برخی هستند که
اگر یک مسؤولیت و یک کاری آسان باشد، انجام میدهند، اما اگر هزینه و سختی داشت، شروع میکنند "آقا اجازه!"...
"إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ".
تعبیر قرآن این است که در این مواقع، ظاهر و پوشش میشود «اجازه گرفتن» اما باطن آن فتنه ایجاد کردن است،
مثلاً تکلیف به جهاد می شود،ولی برخی می گویند به ما اجازه بدهید که نیاییم چون میترسیم به گناه بیفتیم ؟!!
و قرآن نمی فرماید که چه آدم مقدسی است و چقدر اهل احتیاط !
می فرماید:" الافی الفتنه سقطوا و ان جهنم لمـحیطه بالکافرین"
تعبیر قرآن این است که: «إِن یُریدونَ إِلّا فِرارًا». میخواهند فرار کنند. میخواهند از انجام تکلیف شانه خالی کنند.
این نشان میدهد این مساله یک آسیب جدی است در جامعه دینی ...
هم دیروز و هم امروز وهم فردا...
علاوه بر اذن و اجازه رهبری ، می فرماید:
لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعْضاً...
آیه 63
هرگاه پیامبر اسلام(ص) براى کارى دعوت کرد، یا ندا داد،دعوتش دعوت پروردگار است.
«قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنْکُمْ لِواذاً»،
نیز تهدیدى که دنبال آیه درباره مخالفت امر آنحضرت آمده است؛
لذا شهادت این دو فقره بر این معنا روشن است. علاوه بر اینکه این معنا با آیه قبلى هم مناسبتر است؛
و این آیه توبیخ است برای کسانى که وقتى آنحضرت دعوتشان مىکند اعتنایى به دعوت حضرت نمىکنند،.
بنابر این، معنای این دعای رسول آن است که
هر آنگاه پیامبر شما را براى مسئلهاى فرا مىخواند به یقین موضوع مهم الهى و دینى است،
باید آنرا با اهمیت تلقى کنید، و به طور جدى روى آن بایستید،
دعوتهاى او را ساده نگیرید که فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.
یعنی با "ایرادهای بنی اسراییلی " خواندن و "دعا"ی ولایت را بی اهمیت نکنید...
مثلا پیامبر خدا صریح میگوید که گاوی را بکشید. میگویند أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا... (مارا به مسخره گرفتی ؟)
و بهانه های چرا و چگونه و چه رنگی و ...
یا مثلا مقام ولایت به صراحت مواردی را بیان میکنند،
اما عده ای می گویند حالا این جا منظور ایشان دقیقا چه بود؟ شروع به تشکیک می کنند.
گاه حتی ولایت را متهم میکنند که به ایشان اطلاعات درست ندادهاند!
" ومنهم الذین یؤذون النبی و یقولون هو اذن"
ویا....
آیا این موارد امروزه روزنیز آشنا نیست ؟
#سوره-مبارکه-نور
خاتمه
سوره نور ، دستورالعمل برای تربیت بیوت نور است.
سوره ای برای سبک زندگی اسلامی ،
از تربیت چشم و دل و گفتار و رفتار فردی تا سبک زندگی در جامعه ی اسلامی که
این جامعه ی اسلامی در آموزه های قرآنی بر حول محور ولایت شکل میگیرد
وبه برکت وجود ولایت استحکام و استقرار و استمرار پیدا می کند و
اگر فرد و جامعه از محوریت ولایت دور شود،
پس "باید " بترسند کسانی که
مخالفت می کنند با امر او که برسد آنها را فتنه ای یا برسد آنها را عذابی دردناک...
فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
تاملی-در-قرآن-کریم
سوره-مبارکه-مومنون
آیت الله کشمیری (ره):
هر وقت دلم برای امیرالمومنین (علیه السلام) تنگ می شود ، سوره مومنون را می خوانم.
چون این سوره منسوب به حضرت امیر است.
مومنون یعنی ایمان آورندگان ،در ابتدای سوره مومنون ،یازده ویژگی این ایمان آورندگان را ذکر می کند.
یعنی اگر بخواهیم ایمان ما واقعی باشد باید این ویژگی ها را داشته باشد.
پیامبراکرم(ص) فرمودند :
آیه اول و دوم سوره ی مومنون از گنجینه های بهشتی است.
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1)
الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ (2 )
قَد اَفلَحَ المُومِنون
"به تحقیق مومنان رستگار شدند."
این نکته قابل توجه است که
قبل از اینکه صفات مومن بیان گردد،به عاقبت او پرداخته میشود ،
رستگاری و سعادت دنیا و آخرت برای ایمان آورندگان است.
یعنی کسانی که به دایره ی ایمان وارد نمی شوند به فلاکت می افتند؛
حتی چون زندگی دنیای شان هم در مسیر بندگی خدا نبوده است در مسیر فلاکت و هلاکت بوده است.
آیه اول و آخرسوره نقشه ی سعادت را بطور فشرده به ما نشان می دهد.
آیه ی پایانی می فرماید :
وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ (۱۱۸ )
خدایا مرا مورد مغفرت و رحمت خودت قرار بده، تو از بهترین رحم کنندگان هستی .
درفضیلت تلاوت سوره گفته اندکه
این سوره عاقبت بخیری ما را در دنیا تضمین می کند.
امام صادق(ع) می فرماید:
اگر کسی سوره مومنون را تلاوت کند(تلاوت نه قرائت) خداوند فرجام کار او را به خوشبختی ختم می کند.
یعنی با عاقبت بخیری از دنیا می رود.
در روایات است که وقتی فاطمه بنت اسد نوزاد را(علی.ع.)را به پیامبر(ص)دادند،
پیامبر یازده آیه اول سوره مومنون را تلاوت کردند.
پیامبر.ص.فرمودند:
حقا که مومنان بوسیله ی تو رستگار شدند و به خداوند سوگند که تو امیرمومنان هستی؛
با علمت بر آنها امیری می کنی، مومنان واقعی مطیع تو خواهند شد، به خدا سوگند راهنمای آنها به سوی خداوند، تو هستی.
می توان گفت :
این سوره،
پیوند ساحت امامت و ولایت
و پیوند مقام امیر مومنان(ع) با مومنان واقعی است.
آیه 1
قَد اَفلَحَ المُومِنون
"به تحقیق مومنان رستگار شدند."
این نکته قابل توجه است که ،قبل از اینکه صفات مومن در آیات دیگر بیان گردد،به عاقبت او پرداخته میشود ،
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
قطعاً مؤمنان رستگار شدند.
هر شبانه روز، در اذان و اقامه ی نمازهای یومیّه،
جمله ی «حَیّ علی الفَلاح» را بیست بار بلند اعلام می کنیم، تا راه را گم نکنیم و گم نکنند...
«فَلاح» به معنای رستن ورویش وآباد شدن زمین بایر است.
شاید دلیل اینکه به کشاورز، «فَلّاح» می گویند آن باشد که زمینه ی رستن دانه را فراهم می کندو زمین بایر را آباد...
دانه که در خاک قرار می گیرد، با سه عمل خود را نجات می دهد و به فضای باز می رسد:
*نخست آنکه ریشه ی خود را به عمق زمین بند می کند؛
*دوّم آنکه مواد غذایی زمین را جذب می کند؛
*سوّم آنکه خاک های مزاحم را دفع می کند.
انسان هم برای رهایی خود و رسیدن به فضای باز توحیدی و نجات ازظلمات باید همان سه عمل را انجام دهد:
ریشه ی عقاید خود را از طریق استدلال محکم کند؛
از امکانات خدادادی آنچه را برای تکامل و رشد معنوی اوست جذب کند؛
دشمنان و مزاحمان را کنار زند و هر معبودی جز خدا را دفع کند تا به فضای باز توحیدی برسد.
در فلاح شکافته شدن و رهایی وجود دارد،
تا کسی پوست نیندازد و
مجددا تولدی نیابد به این فلاح نخواهد رسید.
آدمی یک بار از پدر و مادر متولد می شود و در این تولد دو قید (محدودیت) مهم دارد.
وراثت و محیط
تمام حرکات و اعمال انسان ناشی از این دو است.
گویا انسان مانند بذری است که
در غلاف، وراثت و محیط است. دوست داشتن، غصه خوردن و... تمامی حالت او طبیعی و غریزی است و
اگر در همین سطح بماند به مرحله انسانیت راه پیدا نکرده است.و شاید هم پست تر شود!
چون دانه وقتی به دست کشاورز می رسد تبدیل به هفتصد دانه می شود ، یعنی به رشد و فلاح می رسد.
اما شاید انسانی سالها زندگی کند و هیچ رشد و فلاحی پیدا نکند و کمتر شود که ان الانسان لفی خسر...
آنچه انسان توسعه می دهد خودش نیست!
بلکه دنیا است، آجر ها و ساختمان ها و تکنولوژی را توسعه می دهد ،اما خود انسان، هر روز محدودتر و اسیر تر می شود.
یعنی انسان با این دارایی خاص خود نه تنها رشد نمی کند بلکه سقوط هم می کند .
مشکل انسان بلاها و مشکلات نیست چرا که حیوانات نیز بلا می کشند،
آنچه مشکل آدمی است راکد ماندن استعدادها و نرسیدن به ایمان است.
انسان اگر با استعدادهایش به ایمان نرسد،
هرگز توسعه وجودی پیدا نمی کند و
به فلاح و رستگاری نخواهد رسید.
در اولین آیه سوره مومنون می خواهد به همین نکته اشاره دهدکه
قد افلح المومنون
انسانی به فلاح می رسد که دیگر حادثه ها به او شکل نمی دهند بلکه این اوست که به حادثه ها شکل می دهد...
انسانی که به فلاح نرسیده باشد مگسی او را به اسارت درمی آورد و
به آسانی در حادثه ها غرق می شود و حادثه ها و بلاها به او شکل می دهند و
هر آن به رنگی در می آید، چون هنوز تولدی نیافته است.
اما انسانی که به فلاح و توسعه رسیده باشد حتی اگر او را اسیر کنند، آزاد است و
در حادثه ها غرق نمی شود چون در حادثه ها و بلاها آگاهانه و بر اساس علم(وحی) حرکت می کند و
با توجه به وسعتی که پیدا می کند می تواند به رضا برسد.
وسعنی که در آن واحد می تواند در همه ی آسمانها حضور داشته باشد و
به وسعت بهشت برسد و در همه مراتب آن حضور پیدا کند. این است که
میتواند به زیبایی بگوید " ما رأیت الا جمیلا!"
#سوره-مبارکه-مومنون
آیات 9-2
چگونه می توان به فلاح رسید؟
چه کسانی توسعه پیدا کرده اند و از حادثه ها بزرگ شده اند؟
چه کسانی ازقفس طبیعت وراثت و محیط بیرون آمده اند و بر اساس آگاهی های وحیانی عمل می کنند؟
قرآن در جواب همه این سوال ها می فرماید:
«مومنون»
قطعا اهل ایمان هستند که به این رهایی می رسند و می توانند در وسعت آسمان و زمین پرواز کنند...
و صفات "فردی" مومنین را بیان می کند ...
این صفات، بیانگر صفاتى است که مایه فلاح و رستگارى مؤمنان است و می توان فهمید که
این اوصاف آنقدر حساب شده و جامع است که جنبه هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى را تحت پوشش خود قرار مى دهد ....
و خمیر مایه همه آنها ایمان و توحید است...
و
کلیه صفاتی که برای مومنون بکاررفته در قالب اسم فاعل است ،
یعنی نهادینه شدن آن صفت در فرد و نشان دهنده استمرار این ویژگی ها در مومنون است.
قَدْ أَفْلَحَ برای کسی است که
مؤمن است
یعنی معارف دینی را فهمیده و
بعد از فهم به جان خود گِره میزند گاهی یک گِره و گاهی بیشتر ...
گاهی شُل است گاهی ضعیف ،
ایمان، درجاتی دارد،
آیات می فرماید باید گره محکم باشد، چگونه ؟
با "فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ "
خشوع در نماز ،
با عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
اعراض از لغو،
با "لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ "
فعلِ زکات ،
با "لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ "
حفظ عفاف و عصمت ،
با "لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ "
حفظ امانتهای فردی و جمعی ....
و باز دوباره جمعبندی میکند که
نه تنها در نماز خشوع دارند بلکه مواظب نمازها هستند....
آیات 9-2
به فلاح رسیدن مومنین از نماز شروع میشود،
یعنی این یک جریان است ،جریان ایمان و صلات و خشوع که
به دنبالش روحیهی « یُنفِقُونَ» در انسان پیدا میشود ،هم انفاق ظاهری و هم انفاق باطنی ،
البته هستند کسانی که به ظاهر در نماز خشوع دارند واهل انفاق هم هستند و
در نمازشان آنچنان خضوع نشان می دهندکه آدمی به شک می افتد،ولی ولایت ندارند!؟
امام(ع) طریق تحقق توحید در عالم است.
نماز، روزه، حج، جهاد و عمل به واجبات و ترک محرمات مناسک دینداری هستند.
این مناسک شعبی هستند که انسان را به حقیقت توحید و ولایت میرسانند؛ رشتههای اتصال به امامت هستند.
معصوم .ع.فرمودهاند:
«نَحْنُ أصْلُ کُلِّ خَیرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ»؛
سپس فرمودند:
«صلاه، حج، جهاد»؛ همهی اینها از فروع معصوم(ع) هستند.
نقطهی آغاز انحراف آنجایی است که جایگاه فروع با اصول عوض شود.
امیرالمؤمنین(ع) در تصویر اوضاع دورهی خلافت غاصبان میفرمایند: ت
خیهٍ أمیال؛
آن دوره را به دورهی تاریکیِ کور تشبیه میکنند؛ هم فضا ظلمانی شده و هم چشمها قادر به مشاهده نیستند.
در این فضای ظلمانی است که قتل سیدالشهداء(ع) عبادت میشود،
صبح عاشورا شعار لشگر این بود:
«یا خیل الله ارکبوا»؛
ای لشگریان خدا! سوار شوید!
"وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ "
آنها ازهر گونه لغو وبیهودگی روی گردانند ...
فعل لغو آن کاری است که فائده نداشته ویا گفتار وعملی است که کم فایده باشد.
آیه نمیگوید مؤمنان اهل فلاح کسانیاند که کارِ لغو نمیکنند ،
می فرماید :" از لغو اعراض دارند "
اعراض یعنی رو برگرداندن یعنی جهتشان فرق میکند،
یعنی مؤمن از لغو رو برگردان است، او در جانبی است لغو در جانب دیگر، جانبش جداست جهتش جداست ...
در آیهٴ 72 سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» می فرماید:
وَالَّذِینَ لاَ یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَاماً
از لغو و لاغی، کریمانه میگذرند. بزرگوارانه...
ودر آیهٴ 55 سورهٴ مبارکهٴ «قصص» می فرماید:
وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ
از شنیدن لغو اعراض می کنند،
از هر چیزی که اتلاف عمر باشد، اینها اعراض میکنند...
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ
این زکات بیشتر ناظر به تزکیه نفس است،
دربارهٴ زکات میگویند ایتای زکات،
یعنی اَدای زکات نه فعلِ زکات،
این فعلِ زکات بیشتر ناظر به تزکیه است (شاید هم جامع بین تزکیهٴ نفس و زکاتِ مال) چون
فاعل بودن به امر حَدَثی تعلّق میگیرد نه به ذات و عین.
مثل "قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا"، "قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی"...
چون زکات مثل خمس بخشی از مال است نمیگویند فاعلِ زکات بلکه میگویند :
مُعطی زکات ، مؤدّی زکات ، پرداختکننده زکات ...
آیه 14
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً
فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً
فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا
فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا
ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ
فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِین
آنگاه نطفه را به صورت علقه درآوردیم پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانیدیم و
آنگاه مضغه را استخوانهایى ساختیم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم,
آنگاه [جنین را در] آفرینشى دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است
جهان جنین همانطور که از نامش پیداست،
جهانی است پوشیده و ناپیدا ،
ولی آیات روشن و آشکار خداوند برای آنها که می دانند...
"پروفسور کید. ل. مور"،
یکی از متخصصین جهانی جنین شناسی ،
استاد دانشگاه تورنتو کانادا و صاحب تألیفات متعدد،
بعد از اطلاع از آیات جنین شناسی در قرآن ابتدا با بهت و حیرت گفت:
"چگونه ممکن است محمد (ص) ۱۴۰۰ سال قبل، جنین و مراحل آن را توصیف کند؛
کاری که دانشمندان تا سی سال قبل نتوانسته اند؟"
اما پس از بررسی قرآن آنقدر تحت تأثیر آیات جنین شناسی قرآن قرار گرفت که
کتاب جنین شناسی خود را با آیات قرآن و احادیث نبوی تکمیل کرد.
او در یک برنامه تلویزیونی علنا گفت :
"آنچه که قرآن راجع به رشد جنین انسان بیان کرده. تا سی سال پیش ناشناخته بود، بویژه توصیف قرآن از جنین به علقه (زالو و شبه لخته خون)که قبلا هرگز به این نکته فکر نکرده بودم ،پس در بخش جانور شناسی به مطالعه وبررسی زالو پرداختم و زالو دقیقاً شبیه جنین بود."
در سال 1982 کتاب کیدمور که با معارف جدید از قرآن تجدید چاپ شده بود، جایزه بهترین کتاب پزشکی را دریافت کرد.
دکتر مور در هشتمین کنفرانس پزشکی (1981) اظهار داشت:
« جای بسی خوشحالی است که بتوانم سهمی در روشن ساختن آیات قرآن در مورد تکامل انسان داشته باشم. برای من کاملاً روشن است که این گفتهها از جانب خداوند برای حضرت محمد (ص) فرستاده شده است. زیرا تقریباً تمامی این علوم تا قرنها بعد کشف نشده بود و برای من قطعی است که حضرت محمد (ص) حتماً پیامبر خداست».
کشفیات کید. ال. مور از قرآن و حدیث و تکمیل کردن کتابش با آن و تشرفش به اسلام، موجب گردید که چندین پروفسور جنین شناس و غیره به قرآن روی آورند و مسلمان شوند و در سمینارهای بعدی قرآن و علم شرکت کنند.
و افرادی مانند
پروفسور مارشال جانسون
یکی از دانشمندان برجسته امریکا و رئیس دپارتمان آناتومی و مدیر انستیتوDanicl دانشگاه توماس جفرسون فیلادلفیا که دربارة آیات جنین شناسی قرآن مطالعه و تحقیق بهعمل آورده و مسلمان شده است.
وی در کنفرانسهای علمی به وصف دقیق قرآن از جنین پرداخته است:
" قرآن در واقع شرح مراحل خارجی جنین است ولی مراحل داخلی جنین به هنگام آفرینش و مراحل رشد، آن را نیز مدنظر دارد و حوادث مهم در آفرینش جنین را که دانشمندان معاصر تازه به آن پی بردهاند، را تشریح و مورد تأکید قرار میدهد ".
او میگوید:
" توصیف مراحل جنین موجود در قرآن نمیتواند تصادفی و اتفاقی باشد، احتمال دارد که محمد(ص) یک میکروسکوپ بسیار قوی داشته ولی قرآن مربوط به 1400 سال پیش است در حالیکه میکروسکوپ قرنها بعد از حضرت محمد (ص) اختراع شده است.
من ایمان دارم که واسطه ای الهی در بیانات حضرت محمد (ص) در کار است. "
آیه 21
وَإِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهَا
و
وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِینَ.(نحل/66 )
و البته براى شما در دامها عبرتى است از [شیرى] که در شکم آنهاست به شما مىنوشانیم(مومنون/21 )
همانا در دامها برای شما عبرتیست، از آنچه در لابهلای شکمِ آنهاست،
از میان سرگین و خون، شیری خالص به شما مینوشانیم که برای نوشندگان گواراست.(نحل/66 )
• آدم باورش نمیشود شیر- این مایع سفید و خالص- از مجاورتِ سرگین و خون بیرون آمده باشد،
باورش نمیشود مایه شفاء و حیات و رشد موجودات از لای فضولات و خون سر برآورده باشد.
بی آنکه ذرهای رنگ و بوی آنها را به خودش گرفته باشد.امّا او خواسته است اینطور باشد.
خواسته است پاکی را از لابهلای ناپاکیها بیرون بیاورد، بیآنکه ردی از ناپاکی به خودش گرفته باشد،
خواسته است مایه رشد و حیات را از لابهلای سلولهای مرده و غذاهای هضم شده بیرون بکشد...
و برای شما عبرتیست.
•آدمی باورش نمیشودکه از لابهلای مصیبتها و ناملایمیها میشود رسید.
آدم باورش نمیشود مسیر رسیدنها از میان نرسیدنها بگذرد،
مسیرِ بلندشدنها از میانِ زمینخوردنها، مسیر راست ایستادنها از میان شکستنها، مسیر بزرگشدنها از میان فشارها و سختیها...
و برای شما عبرتیست.
تلنگری است تا متذکّر کند، بیدار کند. تا من و تو را تربیت کند.
«ربّ» است، رب العالمین...
و برای شما عبرتیست.
آیه 27
کشتی را برای آب می سازند،
اما آن را نه در آب،
بلکه در خشکی می سازند.
بهشت چیزی شبیه کشتی است و آخرت همچون دریا و دنیا به خشکی و کویر می ماند.
طاعات ، عبادات و همه خوبی ها و زیبایی های دیگر که در دنیا انجام می دهیم
همانند کشتی ساختن است.
کسانی که احتمال آخرت را نمی دهند مانند قوم نوح اند،
چنین مردمی همان رفتاری را خواهند داشت که قوم نوح(ع) با نوح داشتند.
نوح کشتی می ساخت و بی باوران به قیامت او را به سخره گرفته و به او طعنه می زدند و
او را مسخره می کردند،
اما نوح بی هیچ اعتنا و توجهی کار خود را می کرد،
زیرا فرمان حق بود...
این نگاه تقابل دو دیدگاه را نشان میدهد:
یکی معرفت را منحصر به چارچوبهای مادی میبیند و یکی دیگر علاوه بر تجربیات مادی، به عوامل غیرمادی نیز معتقد است.
قوم نوح صدها سال مهمان او بودند و با وجود سماجتی که در انکار او به خرج دادند؛
خداوند در عذابشان شتاب نکرد .
قوم نوح از نظر اعتقادی وخلق و خوی و ارزشهای اخلاقی، به شدت به مردم آخرالزمان شبیه اند،
امر خداوند در قبال آنها به گونهای بوده که
در نهایت یک تصفیه اساسی صورت میگیرد و حتی یک نفر کافر در زمین باقی نمیماند،
دقیقا همانند وعدهای که خداوند در مورد آخرالزمان دادهاست.
قوم نوح قومی هستند که از یکتا پرستی و تدین به بت پرستی و شرک رسیده اند ،
اولین تشریع از سوی خداوندبه قوم حضرت نوح است،
اما
کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ "الْمُرْسَلین" ؛
یعنی قوم نوح،
کل پیامبران و اصل پیامبری را تکذیب میکردند،
آنها خداوند را قبول داشتند،
اما قبول نمیکردند که خدا واسطهای از میان خودشان به عنوان پیامبر فرستادهاست و
همین امر زمینه مخالفت آنها با حضرت نوح و اصل رسالت و ولایت حضرت نوح بود .
یکی ازخصوصیات قوم نوح،
سودگرایی و منفعتگرایی است که
درستى و نادرستى یک عمل را بر مبناى میزان سودمادی یا خوشى و رفاهى که از آن ناشى مى شود، ارزیابى مىکنند.
درچارچوب فکری قوم نوح،
اگر کسی کاری را انجام دهد و در ازای آن پولی نخواهد و سود مادی را نیز بدست نیاورد،
یا دروغگوست و یا دیوانه، و این همان چیزی بودکه به نوح (ع) نسبت دادند.
پیروان تفکر قوم نوح در مواجهه با دین اینگونه بودکه
قبل از این که به دنبال کشف حقیقت دین باشند دنبال منفعت هستند.
یعنی پیش از آنکه به دنبال حق و یا باطل بودن آن دین باشند، به دنبال این هستند که
"این دین برای آنها چه منفعتی در پی دارد "
اگر بر مبنای یک فلسفه کلان الهی زندگی نکنیم
لاجرم مجبور به زندگی بر اساس تعلق دنیا خواهیم بود.
این تفکر حاکم بر قوم نوح،
اکنون نیز در میان مردم آخرالزمان در جریان است،
امام حسین (ع) برای همین جریان تفکر قوم نوح در کربلا میفرماید:
"إنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ،
یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلآءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ "
(مردم بنده و برده دنیا و جلوه های فریبنده آن هستند و دین لقلقه زبانشان است،
تا جایی که گذران زندگی آنها پا برجا باشد، دین را نگهداری می کنند و
زمانی که به بلا آزموده شوند، دین داران قلیل اند).
در آیه طوفان نوح به عنوان امر الهی" فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا..." معرفی شده است ....
"و فار التنور"
از چاه آب در آوردن، از چشمه آب در آوردن، از قنات آب در آوردن، از نهر و بحر آب در آوردن،
از زمین عادی آب در آوردن اینها راههای علمی دارد,
اما از تنوری که جای آتش است مَهد آتش است از آنجا آب جوشاندن کار عادی نیست و
نشان دهنده اراده قاهر و قدرت بی پایان خداوند است و فراتر از قوانین جاری طبیعی است.
خدای نوح خدایی است که می تواند از یک تنور نان که در آن آتش افروخته می شود،
توفانی جهان آسا را جاری کند؛ تنوری که آتش آن با آب و حجم و اندازه آن با جاری شدن توفان جهانی هیچ سازگاری ندارد...
تاملی-در-قرآن-کریم
سوره-مبارکه-مومنون
آیه 28
فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ
فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ
و چون تو با همراهانت بر کشتی نشستی
پس بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ
نوح نبی سالیان درازمردم را به سوی خداوند دعوت کرد ولی فقط مورد تکذیب و آزار قرار گرفت ،
شکایت پیش خداوند بُرد که این ها گوش نمی دهند و هدایتپذیر نیستند و
پروردگار امر فرمود کشتی بساز ....
و کشتی چه قصه عجیبی دارد...
دانه خرما را بکار و از درختان آن کشتی بساز آنهم جایی که هرگز کشتی دیده نمی شود ، آبی وجود ندارد و.....
یعنی وقتی شکایت کرد که مرا از دست این قوم نجات بده ،
خداوند یک سختی بزرگتر و عیان تر سر راه او گذاشت ؛
و بعدازساختن کشتی ، منتظر نشانه بمان که اگر آب از تنور فوران زد بلافاصله خاندانت را به غیر از آن کسی که از رحمت ما به دور است سوار بر کشتی کن و از هر حیوانی یک جفت بر کشتی سوار کن .
فَإِذَا اسْتَوَیْتَ...
فقل الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ
تازه بر کشتی سوار شده اند ، آب بیداد می کند ،هم از زمین بیرون می آید ،هم از آسمان بر اینها می بارد، یعنی هنوز به ایمنی نرسیده اند ؛ اما خداوند می فرماید وقتی که در کشتی نشستی بگو : سپاس آن خدایی که ما را از چنگ سمتگران رهانید .
بحث این نیست که شما را از این آب هم نجات می دهم ، هنوز این اطمینان را نداده است .
می فرماید : شما فقط برای این که از چنگ ستمگران خلاص شدید و سوار بر این کشتی هستید خدا را شکر کنید ...
ما بسیاری از اتفاقات در زندگی مان می افتد اگر یاد بگیریم در هر مرحله شکر کنیم،مرحله بعدی را می دهد .
آیه 29
وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ
بگو پروردگارا ! مرا در جایی پُر برکت فرود آور که تو بهترین فرود آورندگانی .
رَبِّ أَنْزِلْنِی...
رب از ریشهی ربوبیت است ، ربوبیت یعنی حرکت دادن چیزی از نقص به کمال ،
منتها به کمال رساندن دو گونه است،
گاهی به تخلیه است یعنی از آن کم کنیم،
گاهی به تحلیه است به آن بیفزاییم،
گاهی به پیرایش است گاهی به آرایش،
مثلا یک قطعه سنگ اگر بخواهد به کمال خودش برسد، مثل الماس، باید تخلیه شود یعنی تراش بخورد، اضافاتش جدا شود، باید از آن کم کنی،
ولی یک هستهی خرما اگر بخواهد به کمال خودش که درخت خرما بودن است برسد به این باید اضافه شود ریشه ، تنه ، برگ ،میوه ... تا به آن کمال خودش برسد،
رب آنی است که بداند کمال چه چیزی در چه چیزی است و آن را به کمال خودش برساند و سوقش بدهد ،
«وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَکًا »
بگو رب من مرا فرود بیاور هرجا تو فرود بیاوری آن جا مبارک است،
خدایا دیگران من را پرتاب میکنندبه جاهایی که نباید پرتاب شوم، تو من را فرود بیاور ،
«مُنزَلًا مُّبَارَکًا وَأَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ»
تو بهترین فرود آورندگانی تو من را هر جا فرود بیاوری در فقر باشد در غنی باشد هر کجا باشد کمال من در آن است...
در آیه از برکت هیچ تعریفی نمی کند می گوید جای پر برکت،
جای پر برکت ویژگی های خاص دارد ، از لحاظ منطقه و رویش گیاهان و داشتن امکانات برای حیوانات .
اما گاهی پر برکت فقط به این ها گفته نمی شود، جایی که در آنجا قبلاً فعل حرام اتفاق نیفتاده باشد ؛ مردمان ظالم و فاسق زندگی نکرده باشند آنجا می شود جای پر برکت...
در قرآن "برکت " برای مکان و زمان و فرد به کار رفته است،مثل
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ ...
ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ (موسی) ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﺗﺶ ﺁﻣﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﺳﺎﺣﻞ ﺭﺍﺳﺖ ﻭﺍﺩﻯ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺑﺮﻛﺖ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻳﻚ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻣﻮﺳﻰ! ﻣﻨﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ!
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ
ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻯ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﺮﺩم (ﻭ ﻧﻴﺎﻳﺶ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ) ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻣﻜﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ مبارک ﻭ ﻣﺎﻳﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
و این آیه
وَقُل رَّبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلًا مُّبَارَکًا وَأَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ
ﻭ ﺑﮕﻮ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻟﮕﺎﻫﻰ ﭘﺮ ﺑﺮﻛﺖ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﺭ، ﻭ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻭﺭﻧﺪﮔﺎﻧﻰ.
و برای زمان مانند:
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَة...
ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺒﻰ ﭘﺮﺑﺮﻛﺖ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ...
ویادر مورد مبارک بودن اشخاص:
وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا ...
ﻭ ﻣﺮﺍ ﻭﺟﻮﺩﻯ مبارک ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﺑﺎﺷﻢ...
ویا مبارک بودن آب باران :
وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَکًا ....
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﺑﻰ ﭘﺮ ﺑﺮﻛﺖ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻳﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻏﻬﺎ ﻭ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﺋﻰ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭﻭ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ ﺭﻭﻳﺎﻧﺪﻳﻢ.
و می توان گفت که
محور در این عالم طاعت پروردگار متعال است
و هرجا و هرکس که جایگاه اطاعت و بندگی واقع شود مبارک خواهد بود
و نور این برکت اطراف را هم روشن خواهد کرد
و برعکس هر مکان و زمان و شخصی که جایگاه طغیان و عبودیت غیرخدا شود بی برکت بوده و مانع نزول فیض بر خود و اطرافش خواهد شد...
آیه 30
إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ وَإِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ
بی گمان در این ماجرا عبرت هایی است،
ما همواره آزمایش کننده بوده ایم .
در قصه ای که حضرت نوح(ع) با قومش ،خانواده اش و پسرش طی می کند...
حضرت نوح(ع) به فرزندش گفت :
پسر جان سوار بر کشتی شو عنقریب آب تو را خواهد گرفت .
پسرش گفت:
من بر بالای بلندترین کوه می روم ...
و استدلال درستی بود، چون ارتفاع کوهها و قله کوهها از سطح دریا بسیارزیاد است و اختلافشان بسیار بالاست،آب به آنجا نمی رسد،
گفت آب می تواند کشتی را پشت و رو کند اما آب به بالای بلندترین کوه نمی رسد ...
براساس استدلال زمینی ، استدلال درستی است،
ما همیشه بر استدلال های فیزیکی و دانشی روی زمین تکیه می کنیم و بر همان اساس هم حرکت می کنیم .اما دانش بشری حتی در دنیا دائم در حال آزمایش و خطاست و در مقابل علم الهی وخواست الهی ناتوان و بی جواب...
آیه 31
ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِین
سپس بعد از آنان نسل هایی دیگر پدید آوردیم .
فقط در مورد قوم نوح(ع) است که خداوند دستور دادند قومت و همراهانت را "به اضافه جفت های حیوانی سوار کشتی کن ".
این دستور در مورد پیامبران دیگرکه عذاب به قومشان نازل شده،در قرآن نیامده است!؟
مثلا در مورد قوم لوط ، فرشتگان به لوط گفتنتد که خاندانت را شبانه حرکت بده جز همسرت ،گفته نشد که از حیوانات هم دو تا دو تا ببرید،اما در مورد قوم نوح(ع) گویا این انقلاب خیلی بزرگ است ، همه چیزبه عذاب نابودشده است حتی حیوانات ...
چرا ؟
قوم نوح چکار کرده بودند ؟
آیات مربوط به نوح را به تکرار بخوانیم...
سپس بعد از آنان نسلهایی دیگر پدید آوردیم .آیا تا زمان حضرت نوح از نسل آدمی فقط یک تجمع بودو بعد از حضرت نوح نسلهای متفاوت به وجود آمدند؟؟
آیه 32
فَأَرْسَلْنَا فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلا تَتَّقُون
و در میان آنها پیامبری از خودشان روانه کردیم که خدا را بپرستید ، جز او برای شما معبودی نیست آیاتقوا نمی کنید ؟
اولین کلام ،
خدا را بپرستید، جز خداوند معبود دیگری وجود ندارد آیا تقوا نمی کنید ؟
امروزه هم ظاهراً خدا پرستیده می شود، آنهایی هم که به دین اعتقاد ندارند باز هم ادعا می کنند خدا را می پرستند!!
اصلاً خدا پرستی در صراط بودن است،در راه اگر یکی از دستورات راهنمایی نقض شود احتمال سقوط به پرتگاه ویا دور شدن از راه وجود دارد.
در مورد سگ اصحاب کهف آیا " انتخاب کرد" که با آن ها برود؟
آیا فهمید که آنها کجا می روند ؟
برای چه می روند ؟
از چه فرار می کنند ؟
آیا می توان گفت که
حیواناتی که در کشتی سوار شدند به یک فهمی رسیده بودند که انتخاب شدند؟
آیه 33
وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِه
ِ الَّذِینَ کَفَرُوا
وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ
وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ
یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ
وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُون
به اشراف قوم خود که کافر شدند و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند و در زندگی دنیا آنها را متنعم ساخته بودیم گفتند:این بشر جز همانند شما نیست از آنچه که شما می خورید ، می خورد و از آنچه می نوشید ،می نوشد.
وَقَالَ الْمَلأ...
ملاء کسانی هستند که
سه تا ویژگی دارند:
*کفر ورزیدند،
* و منکر معاداند از لحاظ منتها
*و مُترفین هستند....
در یک کلمه یعنی طبقهٴ بیدرد...
دسته بندی جامعه از نظر قرآن عبارت است از:
ناس ( شامل مومنین و برخی کافران و مستضعفین )،
پیامبران،
ملأ ( خوب یا بد)
و مترفین (عمدتا بد)
و طاغوت (سران کفر یا کسانی که به غیر خدا دعوت می کنند)
وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِهِ...
ملأ به جماعتی گفته می شود که ارزشها و آرمانهای جامعه را پاسداری می کنند.
آنها صرف نظر از این که جزء مترفین همان جامعه هستند یا نه، نظام ارزشی یک جامعه را ایجاد یا پاسداری می کنندو بد و خوب رایج در جامعه را آنان تعریف می کنند.
درآیاتی که درآنها کلمه ملأ بکار رفته، به طور تقریبا فراگیر، این جماعت خود را در محل تعیین کننده ارزشها و شایسته ها و بایسته ها قرار داده اند.
...وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
اما مترف،
می توان گفت به جماعتی گفته می شود که از نظام بهره مند می شوند.
این گروه به خاطر منافعی که از نظام به دست آورده، هرگز رضایت به تغییر نظام نمی دهند.
آیه از ملأیی می گوید که
از نظام بهره مندی دنیا هم داشته اند.
اهمیت شناخت این دو گروه در دو جاست:
*یکی در هنگام بررسی علل سقوط یا نابودی یک تمدن.
در سوره اسراء آیه 16 اعمال فسق مترفین را موجب هلاک آن تمدن یا حاکمیت می داند.
وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا
در حقیقت، اقدام بهره مندان به فسق، نشانه زوال یک حکومت یا تمدن به شمار می آید.
و دیگری در هنگام مقاومت این دو گروه بر ضد پیامبران.
خداوند برای بازگشت به مسیر اصلی، یادآورانی را می فرستد که مردم را دعوت به بازگشت به سوی انسانیت و عبودیت الله می کنند. ولی کسانی که نظام را پاسداری می کنند (ملأ) یا از آن بهره مند هستند (مترفون) در برابر پیام مبعوث شدگان مقاومت می کنند، گاه برهان می آورند که بشر نمیتواند پیغمبر باشد،
وگاه دلیل که اگر بشر پیغمبر میشد شما هم پیغمبر میشدید...
یعنی اصل را رد نمی کنند ولی تحریف می کنند...
وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ(٣٤ )
و اگر از بشری مثل خودتان اطاعت کنید که البته در آن صورت زیانکار هستید ...
یَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ(٣٥ )
آیا به شما وعده می دهد که وقتی مردید و خاک و استخوان شدید ، باز شما بیرون آورده می شوید .
هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُون(٣٦ )
دور است . دور . آنچه وعده داده می شوید .
تمام این نکته ها و سخنان در کلام آدم های همه عصرها و آدم های روبه روی شمانیز وجود دارد ، شایدبا یک شکل دیگر، ادبیات و یک فرم دیگر...
چه زیبا به هم می بافند حق و باطل را!!!
آیه 43
مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ
هیچ امتى نه از اجل خود پیشى مى گیرد و نه باز پس مى ماند .
امت، اختصاص به امم دینی، ندارد.
امت یعنی یک جامعهی واحد، معین و مشخص، لذا همیشه وجود داشته، دارد و خواهد داشت.
امت، جامعهای است که برای رسیدن به هدف واحدی، حول محور امامی جمع شدهاند.
خواه امام شخص باشد یا کتاب یا فرهنگ، خواه حق باشد یا باطل.
برخی جامعه را به معنای جمع میگیرند، اما در جامعهشناسی صِرف جمع شدن یک عده، معنای جامعه نیست، بلکه «جامعه» یک مجموعهای بزرگ و خودبسنده از افراد انسان است که روابط گوناگون مشترک و متقابل نسبتاً پایداری آنها را بههم پیوند میدهد.
«جامعه» در نگاه اسلام، یک وجود حقیقی است.
شهید مطهری می فرمایند:
«جامعه حقیقتاً وجود دارد؛ موجودی زنده است و میشود بر آن روح واحدی حکمفرما باشد. روح واحد، همان فرهنگ حاکم بر جامعه است. حیات جامعه به منزله صورتی است که بر ماده حیات افراد پیدا شده، به همه آنها وحدت میبخشد .»
در آیه شریفه به پایان عمر امتها اشاره دارد و نه پایان عمر افراد؛
و این خود دلیلی بر اثبات «وجود حقیقی» یک امت است که آغاز و انجامی دارد؛
مثلا میفرماید:
برای هر امّتی رسولی هست
"وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ"
یا برای هر امتی کتاب اعمالی هست که در آخرت به آن سؤال و مؤاخذه میشوند.
"کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى کِتَابِهَا"
ویا
" وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُون"
و براى هر امتى اجلى است پس چون اجلشان فرا رسد نه [مى توانند] ساعتى آن را پس اندازند و نه پیش ،
امتها (یا جوامع) گام به گام به آخر خود نزدیک میشوند،
جامعهای دیگر نیز به همین تناسب به تولد خود نزدیک میشود و در یک زمان یا برهه، این مرگ و آن تولد دیگر رخ میدهد.
آیات 47-46
إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا عَالِین...
فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ
ملاء"، اشراف و نخبگان و موثّرین جامعه است که انواع و اقسام دارد.(در بخش قبلی تشریح شد)
این طبقه از افراد اجتماع را از این نظر ملأ گفته اند که
هیبت ومقام و مال و مکنت آنان دلها و چشم ها را پر مى کند.
حضرت نوح «قومش» را مورد خطاب قرار می دهد ولی
«ملأ» قوم پاسخ او را می دهند.
حضرت موسی و هارون به سوی فرعون و" ملآ "می روند، حضرت نوح «قومش» را مورد خطاب قرار داده و
«ملأ» قوم پاسخ او را می دهند.
دربرابردعوت حضرت نوح ،ملاء" نه درموردشخصیت اخلاقی حضرت انتقاد کردند،
نه در موردخدای حضرت نوح، نه در مورد دین و پیامی که آورده است.
دلیل مخالفتشان،این بود که
"این مرد می خواهد بر شما برتری بجوید با اینکه انسانی است مثل شما..."
یعنی تنها علت مخالفت شان با انبیاء در سرپرستی جامعه و "ولایت"است،
در آیات بعدی نیزکه داستان سایر پیامبران نقل می شود،
علت مخالفت نخبگان همان است که در مخالفت با حضرت نوح است.
علت اصلی مخالفت :
* چرا انسان باید از بشری نظیر خودش اطاعت کند؟
*بعد از این مساله اظهار می کنند که معاد و زنده شدن بعد از مرگ غیرمنطقی است.
هر پیامبری موردمخالفت "ملاء"بوده، و علت آن قضیه تبعیت است.
آیات از دیدگاه ابعاد روانی به مساله "ولایت گریزی" پرداخته است...
علت مخالفت نخبگان و اشراف جوامع با انبیاء الهی نه با فرستنده پیام بود،
نه با خود پیام و نه با پیغمبر؛ بلکه مشکل آنها
"عدم پذیرش برتری انبیاء"برخودشان بود و می گفتند نمی توانیم ریاست این فرد را قبول کنیم.
چرا خداوند پیامبران را از فرشتگان قرار نداد تا راه بهانه جویی را بر انسان ببندد؟
پاسخ این سوال به فلسفه حیات انسان باز می گردد چراکه اساسا خداوند راه بهانه جویی را برای
انسان باز گذاشته تا او را امتحان کند.
و در هیچ مساله ای به اندازه "ولایت پذیری" راه بهانه جویی را باز نگذاشته است.
سوال این است که
عموما مردم کسی را بعنوان ولی خود انتخاب می کنند،
پس چرا "ولی و برگزیده خدا" را نمی پذیرند؟
یکی از اصحاب امام جواد(ع) نامهای به خدمت حضرت نوشت که
«علّمنی شیئاً
إذا انا قلته
کنت معکم فی الدنیا و الآخرة»،
چیزی به من یاد دهید که،
اگر آن را بگویم،
در دنیا و آخرت با شما باشم.
امام هم با خط شریف خودشان مرقوم فرمودند که:
«أکثر من تلاوة إنا أنزلناه
و رطب شفتیک بالاستغفار».
سورهی قدر را زیاد بخوان
و لبانت را با استغفار تر کن.
(ثواب الاعمال، ص ۳۵۳ )
این حدیث خیلی حرف دارد؛
صحابی ، مطلب مهمی را از امام می خواهد:
"حلقه ی معیتی بین خودش و معصوم( ع)را...
نمی گوید چیزی به من یاد دهید که،
بهشت بروم یا درجات بالای بهشت را خدا نصیبم کند،
نمی گوید چیزی به من یاد دهید که،
مقامات بالایی در دنیا یا آخرت پیدا کنم،
می گوید:
چیزی را به من یاد دهید که
" کنت معکم فی الدنیا و الآخرة "
همیشه با شما باشم در دنیا و آخرت.
این معیت چه معیتی است؟
واضح است که این معیت ظاهری نیست که بخواهد همیشه همراه حضرت باشد،
بلکه معیت رتبی، معنوی، روحی و روحانی را طلب می کند که اگر فرسنگها هم بین این راوی و امام ( ع) فاصله باشد این معیت روحانی و نفسانی محقق شود.
این صحابه در چه مرحلهای از درک و شعور بوده که این تقاضا را داشته است؟
بحث سنگین و عمیقی است:
ارتباط نفوس در همین دنیا و آخرت ...
انسان اگر به مرتبهای برسد که،
نفس خودش را با یک نفس کاملی مرتبط کند،
مثل این است که
خود را در معرض آبشاری یا انوار خیلی پر شعاع و پرنوری قرار داده و همیشه به نفس او اشراق میشود.
دعا و توجه و مراقبت آن نفس کامل، قطعاً به این نفس هم سرایت پیدا میکند.
شاید نماز اول وقت خواندن یک جهتش این است که،
وقتی امام زمان (عج) می فرمایند:
«ایاک نعبدو ...»،
ما هم در همان مقوله داخل میشویم،
ما هم جزء همان گروه میشویم که حضرت در رأس آن گروه است و...
آیه 48
فَکَذَّبُوهُمَا فَکَانُوا مِنَ الْمُهْلَکِین
پس آن دو را تکذیب کردند و از هلاک شدگان گشتند .
تکذیب و هلاک شدن ؟
یعنی چه؟
یعنی تکذیب آنها سبب شد که در اصول حقیقتی جهان هستی بیراهه بروند...
خداوند عالم در روی زمین حجّتی را قرار داده است ،
حجّتی که عینی باشد و
آدمی بتواند از آن بهره برد .
تکذیب حجت خدا سبب هلاک شدن خواهد بود ،
اصلاً بحث هلاک شدگی با سوختن در آتش جهنّم فرق دارد.
هلاک شده یعنی چه ؟
از هلاک شدن در دنیا چه تصوری داریم ؟
هلاک شدگان چه کسانی هستند ؟
هلاک شدن هم در دنیاست و هم در آخرت...
"فکانوا من المهلکین"
پس از مهلکین بودند ویا شدند ،
"بودند ویا شدند"
هردو یک اصل مسلم و حتمی را می رساند،
در آخرت را که قرآن تعریف کرده است وقتی حسابرسی می شود آن هایی که جز بدکاران هستند سر از جهنّم در می آورندو...
اما در دنیا "هلاک شدگان" چه کسانی هستند؟
کسانی که
خداوند به حال خودشان وا می گذاردشان...
یعنی ولشان می کند ...
آدمی شاید فکر کند که عقلش اورا به خوبی اداره خواهد کرد .
ولی عقل آدمی تا وقتی اداره خواهد کردکه
در دایره قدرت الهی باشد واز آن نیرو گیرد .
چون مخلوقی است که دمادم باید از سوی پروردگار دارد تغذیه شود، اما اگر خداوند رها کند دیگر تغذیه ای در کار نیست...
این استکه پیامبر اکرم (ص)پیوسته می فرمودندکه
"اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَد"
خدایا، یک چشم بر هم زدن، مرا به خود وامگذار.
و معصومی (ع) فرمودهاند:
"یَا سَیِّدِی إِنْ وَکَلْتَنِی إِلَى نَفْسِی هَلَکْتُ ..."
خدایا، اگر مرا به خودم واگذاری هلاک میشوم(هلاک شده ام )...
(دعای ابوحمزه )
#تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-مومنون
آیه 51
یاأَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا
"واو"بین طیبات و اعملوا، از نوع معیت=همراهی است.
یعنی همزمان هردوکار باید انجام شود. یعنی هم طیب بخورید هم عمل صالح انجام دهید.
«کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ » از پاکیزه ها بخورید ،
« وَ اعْمَلُوا صالِحاً » وعمل صالح انجام بدهید .
خوردن ازطیبات، مقدم بر عمل صالح ذکر شده است . چرا ؟
چون اگر کسی لقمهاش طیب نباشد ، موفق به عمل شایسته نمی شود .
مفسرین و علما می فرمایند:
خوردن طیبات ، بذر و تخم عمل است و عمل صالح ثمره و نتیجه آن ، هرچه بذر پاکیزه تر باشد ثمربهتری می دهد که تا غذای انسان پاک نباشد اخلاق انسان اصلاح و اعمال صالح نخواهد شد.
از امام صادق (ع) در روایتى آمده است که یکى از صحابه ی رسول خدا(ص)از آن حضرت خواست که او را راهنمایی کند تا خداوند وى را مستجاب الدعوه قرار دهد.
حضرت فرمود:
غذایت را حلال گردان ، مستجاب الدعوه مى شوى،
آدمی که از دنیا کوچکتر است،
نمازش هم بوی دنیا می دهد
و آدمی که از دنیا بزرگتر است،
غذا خوردنش هم بوی خدا می دهد؛
چون برای خدا می خورد و برای خدا می خوابد.
این است که می فرماید عمل صالح یعنی کار شایسته انجام دهید ،
کاری را شایسته می گویند که
رضای خداوند در آن است و خارج از آن هیچ کاری شایسته نیست .
اعملوا صالحا، کار شایسته کنید که
إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ به آنچه انجام می دهد آگاهم ،
گاه کارهایی را انجام می دهیم که شاید شایسته دیده شود ولی نیتّمان الهی نیست و إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ...
آیه 52
وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَة
ً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ .
رب واحد و کلام واحد است که
امت واحد را بوجود می آورد و
اگر امت واحدی دیده نمی شود بخاطر این است که رب واحدی آن را رهبری نمی کند.
یوسف چه زیباهمه چیز را تمام می کند و کلام حق را از ناحق جدا می سازد:
ما تعبدون من دونه إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم...
نمی پرستید از غیراو مگر اسمهایی که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کرده اید...
(٤٠ یوسف )
کشتی نوح مثال اجتماعی است برای همه آنان که
آرزوی مسلمان شدن و مسلمان مردن دارند
و آمده اند تا پروردگارشان آنها را به صالحین ملحق نماید.
کسانی که بر این کشتی سوار می شوند پیرو هیچ مذهب ، فرقه ، شعبه ، دسته ، گروه یا گروهکی نیستند،فقط مسلمانند،
آنهم مسلمانی بدون پسوند و پیشوند.
خداوندکتب و رسل فرستاد تا ما را از این پسوندها و پیشوندها برحذر دارد تا مختلف و متفرق نشویم و به « دین در نزد خداوند فقط اسلام است » التزام عملی داشته باشیم.
اهالی یک دهکده تا زمانی که در آن تقسیم بندی بوجود نیامده مسالمت آمیز در کنار یکدیگر زندگی می کنند اما همینکه پسوند و پیشوند گرفت و به بالا ده و پایین ده منشعب شد و متفرق گردید حتماً در بین اهالی آن اختلاف و نزاع رخ خواهد داد.
خداوند برای تشکیل امت واحده اسلام و جلوگیری از اختلاف و تفرقه به جمیع انسانها امر می کند
وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ
که اگر امر الهی اطاعت می شد اینهمه فرقه و مذهب بوجود نمی آمد و امت واحده تکه تکه و متلاشی نمی شد.
اما در طول تاریخ همواره اکثریت انسانها بواسطه عینکهای فرقه گرایی که بر چشم داشته اند این را ندانسته اند که حکم از آن خداوند است و فقط حکم او باید تعبد و فرمانبرداری شود...
اما
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ(آیه 53 )
آیه 53
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ
چرا دین شعبه ، شعبه می شود ؟
آئین که یک دستور بیشتر نیست؟
آئین وقتی شعبه ، شعبه می شود که آدم ها با خودخواهی و برتری طلبی خود وارد میدان دین می شوندنه با تقوای الهی ،
جامعه ای که بر پایه تقوا استوار است به وحدت و اتحاد دست می یابد،
که این امت ،امت واحد و یگانه و هم هدفی است،
...من پروردگار شماییم پس از من تقوا کنید...
ولی مردم از دین و کتاب خدا هر یک بخشی را گرفته و بخش های دیگر را رها کردندو به آنچه گرفتند به همان شادمان شدند.
و هر یک به آن بخشی که عمل می کردند افتخار کرده و آن را درست و کامل می دانستند،
مثل حکایت مثنوی که مردم در تاریکی فیلی را با تصورات و لمسیات خود تصویر می کردند و آنرا یقین و حجت می دانستند،
پس موجب شد تا خود گروه گروه شوند و اتحاد و وحدت در دین و رویه و روش ازبین برود، در حالی که اگر به همه قرآن و سنت و عترت عمل کرده و وفادار می بودند ؛ وضعیت ایشان این گونه نمی شد.
و سوال ؟؟
آیا صرفا حصول آرامش درونی خود نشانهٔ وصول به حق و نفس مطمئنه است؟
یعنی وقتی کسی از انتخاب خود در دل و جان خود احساس سرور کرد ،نشانه وصول به حق است؟
هرکس تعریفی از آرامش از دیدگاه خود دارد، این است که می فرماید طرفداران فرقههای مختلف از انتخاب خود راضی و مسرورند و با عمل کردن به باورهایشان به آرامش میرسند، از شیطان پرستان گرفته تا خدا پرستان
کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ
یعنی همه(یا هرکدام) آنها نسبت به باورشان در آرامش درونی و خوشحالی هستند،
پس باید میزانی ، محکی باشد تا صحیح از ناصحیح جدا شود و باطل از حق بیرون کشیده شود ،
در آیه های بعد نشانه هایی را بر می شمارد تا راه و بیراه مشخص شودو بفهماند که هیچ راهی جز یک راه که همان صراط مستقیم است در نهایت نجات دهنده نیست، شریعتی را می نمایاند که
انسان در چنین شریعتی تعریف میشود،
قوانین در چنین شریعتی تعریف میشود،
حروف و کلمات و اعتبارات در چنین شریعتی تعریف میشود،
و اگر در چنین شریعتی کسی به معنای نفس مطمئنه رسید،
حتما به آرامش درونی از جانب خدا رسیده است....
تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-مومنون
سوره ی مومنون را از هر جا و هر وقت می خوانی دلت را می لرزاند و مشغولت می کند و
ذهن در برابر عظمت کلام متوقف می شود،
آیه 54-55
أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ
نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لَا یَشْعُرُونَ
کسانیاند که قبلاً جهانبینی آنها را در آیهٴ 37 همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کرد که گفتند:
إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ;
اینها آغاز و انجام عالَم را منکرند,
جهان را در محدودهٴ طبیعت خلاصه میدانند و انسان را همین میپندارند که در تالار تشریح دیده اند و
حیاتِ انسان را هم بین گهواره و گور میداند و دیگر هیچ!
این آدم دیگر کوثر نمیشناسد,
فقط تکاثر را می شناسد.
مال و بنین را خیر می داند و لا یشعرون...
اما اگر کسی بداند که انسان یک مسافر ابدی است ،
گهواره و گور برای او یک منزل از منازلِ طولانی انسانی خواهد بود که «کادحٌ إلی ربّه کدحاً فملاقیه »
پس راهی که قرآن کریم برای این گروه دوم مشخص فرمود با جهانبینی اینها هماهنگ است:
إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭
وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭
وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ
خشیت دارنداز پروردگارشان ...
خشیت نوعی خوف همراه با علم و دانش و تعظیم است و با خوف عادی که
میتواند حتی مبتنی بر توهمات و ظنیات و گمانهزنی باشد، فرق دارد.
در حقیقت واژه خوف دارای عمومیت است ولی خشیت به نوعی خاص از ترس و خوف اطلاق میشود.
اهل خشیت به سبب درک عظمت الهی از روی علم و دانش حصولی و بهویژه حضوری و شهودی،
حالتهایی دارند که آثار آن در بدن آنها ظاهر میشود.
در حقیقت آثار خشیت به شدت از درون به بیرون و از باطن به ظاهر درمیآید و خود را نشان میدهد.
از این روست که اهل خشیت، حتی پوست بدنشان و قلبشان در برابر عظمت الهی به لرزه درمیآید و
در برابر جلال او خاشع و خاضع در باطن و ظاهر هستند.
آیه 60
وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ
و کسانى که آنچه را دادند [در راه خدا] مىدهند در حالى که
دلهایشان ترسان است [و مىدانند] که به سوى پروردگارشان بازخواهند گشت
أُوْلَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ(61 )
آنانند که در کارهاى نیک شتاب مىورزند و آنانند که در انجام آنها سبقت مىجویند
هر وقت ما آنچه خداوند فرموده است گمشده ی خود، یافتیم و از شنیدن آن پوست و قلبمان به لرزه درآمد،
وبه ایمان ما اضافه شد و منجر به عملکرد بیشتر و دقیقتر شد،
و توکل ما به خداوند بیشتر شد
و از هرآنچه بما رسید شاکر شدیم
هر وقت کلام خدا و معصومینع برای ما
همان گنجی شد که سالها بدنبال آن بودیم
و شنیدن آن آبی گردید که
بر آتش درون ما ریخته شد
هر وقت آنچه خدا و نمایندگانش بما گفتند
تمامی تشویشها و دغدغههای ما را از میان برد
و آنرا بدون سوال پذیرفتیم و با جان و دل انجام دادیم
هر وقت جز با ذکر خدا زنده نماندیم
آنوقت است که قلبهای ما ایمان آورده است
و با خدا زنده است،
قلب همیشه به چیزی مشغول است که آنرا دوست دارد...
آیه 73
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم
«و البته تو حتماً آنها را به صراطی مستقیم دعوت میکنی»
صراط ...
صراط به معنی طریق است ولی در اصل به معنی" بلعیدن "می باشد و
صراط طریقی است که رونده خود را چنان در کام خود فرو می برد که امکان هر نوع خروج و انحراف را از او می گیرد ...
صراط، راه مهیا و سهلشدهای است که گویی رهرو را در خود میبلعد
(مفردات ألفاظ القرآن/ 407) بدون اینکه بگذارد رهروش از آن بیرون بیفتد (المیزان1/ 33 )
«مُسْتَقیم» اسم فاعل از فعل «استقام» و ریشه ی «قام» به معنای "صاف و بیانحناء "
از این جهت، راه حق، راه مستقیم گفته شده؛
و «قیام به عنوان اسم برای چیزی که به آن تکیه داده میشود» و
اینکه به قیامت، قیامت گفته میشود از این باب است که انسان یکدفعه قیام میکند .
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم
مهمترین و بنیادیترین خواسته انسان در جهان، یافتن «صراط مستقیم» است ،
یعنی راه مهیا و سهلشدهای که بیهیچ انحراف و خللی رهرو را به مقصد نهایی برساند؛
و مهمترین کار پیامبر قطعا ارائه این راه به انسانهاست.
إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ
چرا با اینکه «صراط مستقیم» یکی بیش نیست در این آیه صراط مستقیم را با تعبیر نکره آورد؟
آیا از این نکره بودن میتوان کثرت صراطهای مستقیم را نتیجه گرفت
(که اینکه پیامبر ما بدان دعوت میکند یکی از صراطهای مستقیم است)؟
(این ادعای دکتر عبدالکریم سروش در مقاله «صراطهای مستقیم» است )
ظاهرا وقتی موصوف و صفت به صورت معرفه بیاید، تاکید کلام بر موصوف است ،
زیرا وقتی معرفه شد، وصف، دیگر قید احترازی نیست که
با آمدنش، مصداقها و حالتهای خاصی از موصوف کنار گذاشته شود، بلکه صرفا قید توضیحی است.
و وقتی به صورت نکره بیاید،
تاکید بر صفتی است که آن موصوف دارد ،
زیرا در اینجا اقتضای وصف این است که با آمدنش موصوف محدود و معین شود.
پس، وقتی در سوره حمد می گوییم «اهدنا الصراط المستقیم» توجه و درخواست اصلی ما این است که
به حقیقت صراط -که البته یکی بیش نیست-هدایت شویم و البته با توجه به اینکه این صراط مستقیم است.
اما در این آیه وقتی میفرماید:
تو به صراطی مستقیم دعوت میکنی،
یعنی تاکید بر مستقیم بودن این صراط است،
چنانکه در آیه بعد هم تاکید میشود که آنها از این صراط «انحراف» پیدا میکنند.
لذا آمدن این تعبیر دلیلی بر کثرت صراط مستقیم نمیشود و
با توجه به آیات دیگر (مانند حمد/6) و نیز اینکه در هیچ جای قرآن صراط به صورت جمع به کار نرفته است،
نکره آمدن صراط در این آیه نمیتوانددلیل بر صراطهای مستقیم و مختلف باشد.
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ
با توجه به اینکه در معنای «صراط مستقیم» این نکته نهفته است که حتما رهروش را به مقصد میرساند،
پس تو ای پیامبر مردم را به چیزی دعوت میکنی که
اگر کسی به دعوت تو تن بدهد حتما به مقصد و مقصود خود خواهد رسید.
آیه 74
وَ إِنَّ الَّذینَ
لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ
عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُون
و یقیناً کسانی که
به آخرت ایمان نمیآورند،
از این صراط، سخت منحرفاند.
«الصِّراط»
در آیه قبل «صراط» آمده و «الـ» در اینجا «الـ» عهد است، یعنی به همان صراطی که در آیه قبل آمد، اشاره می کند.
«عَنِ الصِّراطِ» جار و مجروراست و متعلق به «ناکبون»
و چون قبل از متعلق خود آمده، دلیل حصر ویا تاکید شدید است،
یعنی گویی اینها "فقط از صراط "است که منحرف میشوند نه از چیزی دیگر!
«لَناکِبُونَ = لـ + ناکب + ون»:
«لـ» ابتدا جهت تاکید است و
«ناکب» اسم فاعل از ماده «نکب» به معنای «میل» و انحراف از چیزی است؛
و به استخوان بین بازو و کتف هم «مَنکِب» میگویند که جمع آن «مناکب» است (ملک/15 ).
وَ إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ
کسی که به آخرت ایمان نیاورد، در صراط حرکت نمیکند ،چرا؟
چون صراط مستقیم و دین حق برای کسی مطرح میشود که
دغدغه مقصد متعالی داشته باشد و بخواهد برای بینهایت برنامهریزی کند.
اما کسی که زندگی خود را در دنیا محدود بیند، طبیعی است که دین و تعالیم دینی برایش بیهوده به نظر برسد.
(المیزان، ج15، ص49)
اگر کسی که ایمان به آخرت نداشته باشد، از صراط منحرف شود،
عکس نقیض این جمله میشود: کسی که از صراط منحرف نشده باشد، ایمان به آخرت دارد.
پس برای ثابتقدم بودن در صراط مستقیم، باید ایمان به آخرت تقویت شود.
وَ إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ
اشاره شد که «عَنِ الصِّراطِ» در حالت عادی باید بعد از «لناکبون» میآمد؛
و وقتی قبلش آمده، دلالت بر حصر ویا تاکید شدید میکند:
یعنی گویی اینها فقط از صراط است که منحرف میشوند نه از چیزی دیگر!
و این نکته مهمی در مردمشناسی است:
زیادند در اطرافمان کسانی که دین را جدی نمیگیرند،
گویی تنها وقتی به دین میرسند، یادشان میافتد که
باید انسانهای اهل استدلالی باشند و آن وقت هم با هیچ استدلالی قانع هم نمی شوند!
یعنی در برنامههای عادی و در سراسر زندگیشان هزاران مشکل و اما وچرا وجود دارد،
اما فقط وقتی نوبت به دین میرسد، کوچکترین بهانهای کافی است که دین و دینداری را مذمت کنند.
مثلا میلیاردها هزینه برای اسرافی و سفرهای تفریحی هیچ اشکالی ندارد؛
اما یک دهم آن خرج کردن برای سفر حج و کربلا ، اسراف است!
رجوع جاهل به عالم در مسائل دینی را تقلید کورکورانه میخوانند و
در همان حال شبانهروزشان به تقلید از افکار و مدهایی میگذرد که حتی سازنده و طراح آن را نمیشناسند؛ و ...
واقعا کسانی که آخرت را جدی نمیگیرند،
تنها مسیر دین است که از آن فاصله میگیرند.
آیه 75
وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ
و اگر هم بر آنها رحم میکردیم و آنچه از زحمت و ناراحتی گریبانگیر آنها بود برطرف مینمودیم،
قطعا، در حالی که سرگردان بودند، در سرکشیشان اصرار میورزیدند.
«کَشَفْنا»
از«کشف» یعنی برداشتن چیزی از روی چیز دیگری است که آن را مخفی کرده بود تا آشکار شود
(کتاب العین، ج5، ص297) و تفاوتش با «جهر» (آشکار کردن) در این است که
در «کشف» به نحوی معنای زایل کردن و از بین بردن آن چیزی که پرده و مانع شده بود هم نهفته است،
اما «جهر» دربردارنده چنین معنایی نیست. (الفروق فی اللغة، ص281 )
«ضُرٍّ»
از «ضرر» یعنی نقصی که متوجه انسان میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص25 )
در معنای «ضُرّ» مفهوم بدحالی و شدت نهفته است (الفروق فی اللغة، ص192 )
«لَجُّوا»
هم ریشه ی «لجاج» به معنای عنادورزی و اصرار غیرمنطقی بر انجام ویا ادامه یک کار است
(مفردات ألفاظ القرآن، ص736)
اصل ماده «لجج» دلالت بر تردد و رفت و برگشت چیزی بر روی چیز دیگر میکند؛
چنانکه به وضعیت طوفانی دریا که موجها روی هم سوار میشوند «لُجّة البحر» میگویند
(معجم المقاییس اللغة، ج5، ص201 )
"الطَّاغُوتَ "
از «طغو» یا «طغی» یعنی تجاوز از حد با سرکشی و عصیان؛ چنانکه در مورد آبی هم که
در زمان نوح همهجا را فراگرفت تعبیر «طغی الماء» به کار رفته است.
تفاوت طغیان با «تجاوز» در این است که تجاوز صرفا از حد گذر کردن است،
اما طغیان از حد گذر کردنی است که با نوعی قهر و غلبه و ظلم همراه باشد .
«یَعْمَهُونَ»
از«عمه» نشان حیرت و گمراهیای که شخص میرود و برمیگردد و نمیداند به کجا باید روی آورد.
(معجم المقاییس اللغة، ج4، ص133)
به تعبیر دیگر تردد و تردیدی است که ناشی از تحیر و سرگردانی باشد
(مفردات ألفاظ القرآن، ص588)
وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ
وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُر
ٍّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُون
آیه تاکیدی است بر آیه قبل، که کافران، از صراط چه اندازه منحرفاند؛ یعنی کافران کسانیاند که
حتی اگر مورد رحمت قرار بگیرند و از سختیها بیرون آیند، این گونه نیست که
راه خدا را در پیش گیرند، بلکه مجددا و در کمال سرگردانی بر سرکشی خود اصرار میورزند.
(المیزان، ج15، ص49 )
ما انسانها غالبا از سختیها گریزانیم و میخواهیم خداوند سختیها را بردارد؛
اما این همواره به نفعمان نیست.
بسیاری از انسانها هستند که اگر سختی از آنها برداشته شود،
با تمام وجود و با لجاجت تمام و در حالی که راه را بلد نیستند و سرگردانند،
مسیر طغیان و سرکشی را در پیش میگیرند.
لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُون
چرا کلمه «یعمهون» (= در حالی که سرگرداناند) را آورد، در حالی که میتوانست صرفا بگوید:
«اگر هم بر آنها رحم، و ضررها را برطرف میکردیم، در سرکشیشان اصرار میورزیدند»؟
شاید می خواهد بفرمایدکه
کسانی که سرکشی و طغیان میکنند دقیقا راه و برنامه معینی ندارند؛
و شاید اشاره است به اینکه
کسی که مسیر لجاجت و طغیان را در پیش گرفته، اساساً وضعیتش در تردد و سرگردانی است.
چرا فرمود «کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ = برطرف کردیم آنچه به ایشان بود از ضرر »
و نفرمود «کشفنا عنهم الضر = برطرف کردیم از آنها ضرر را»؟
شاید میخواهد بفهماند علت رسیدن ضرر به آنها و قرار گرفتنشان در موقعیت پرضرر، خودشان هستند:
)«بـ»در«بهم»باء سببیت= به سبب خودشان )
آیه 76
وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ
و بیشک آنها را به عذاب گرفتار کردیم، اما نه برای پروردگارشان خضوع کردند و نه ناله و زاریای میکنند.
آیه ناظر به عذاب است، اما تعابیر آیه در رساندن مقصود خود بسیار زیبا وشیوا و شیرین است،
تعبیر «أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ»
یعنی "آنها را با عذاب گرفتیم"
یعنی به جای اینکه بگویدکه
" آنها را با عذاب طرد کردیم و از خود راندیم"،
میفرماید آنها را "اخذنا =گرفتیم".
یعنی فلسفه این عذاب، نوعی رحمت و عاملی برای بازگشت آنها به سوی خدا بوده، نه صرفا انتقامجویی،
عذابهای خدا در دنیا، برای رشد است که این رشد با تضرع و ناله و زاری به درگاه خدا حاصل میشود؛
و اگر کسی در برابر این عذابها و سختیها به تضرع نیفتد، دیگر امیدی به هدایت و رشد او نیست.
از مهمترین مشکلات آدمی در زندگی این است که
جایگاه و نقش واقعی خوددر عالم خلقت و نسبت حقیقیِ خود با خداوند را فراموش میکند،
با توجه به برتریهایی که بر دیگران دارد، غرور براو مسلط میشود.
مولوی مَثلی دارد،
میگوید:
آب همه پلیدیها را پاک میکند، اما خود آب براثر تمیز کردن فراوان، خودش کثیف میشود.
و چگونه باید خود آب تطهیرشود؟
مولوی میگوید:
عروج میکند...
بخار میشود، بالا میرود، باز باران میشود و تمیز و نظیف برمیگردد.
آدمی هم باید عروج کند. هرچند وقت یک بار، به طور مستمر باید عروج کند،
بالا برود و دورهای ببیندو برگردد تا این نظام تطهیر، باقی بماند.
تاخود «مطهّر» هم تطهیر بشود و نجاسات را تطهیر کند.
این عروج با توسل الیاللَّه و سپردن خود به خدا و تضرع پیش خداست؛ که
پروردگارا، این «من» را که اینطور به دست و پای من میپیچد و از راه باز میدارد و مرا لنگ میکند، از من بگیر...
عذاب وضعیت دهشتناکی است که انسان راههای عادی نجات را بر خود بسته میبیند ،
درواقع، اقتضای عذاب، قطع امید انسان از اسباب و علل عادی است و
انسان فطرتا به گونهای است که وقتی دستش از همه اسباب عادی قطع شود، متوجه مسببالاسباب میگردد.
(عنکبوت/65 ).
یعنی عذاب در دنیا، آخرین گام برای هدایت انسانی است که از خدا و آخرت غافل است.
اما اگر کسی با این هم هدایت نشود، یعنی چنان به دنیا چسبیده که
فطرتش دیگر جایی برای نفس کشیدن نمییابد؛ به تعبیر دیگر، کسی که
حتی وقوع در عذاب هم وی را از خواب غفلت بیدار نکند، دیگر به هیچ عنوان از خواب غفلت بیدار نخواهد شد ...
چرا «استکانوا» را ماضی آورد و
«یتضرعون» را مضارع؛
و هر دو را ماضی یا مضارع نیاورد؟
ماضی دلالت بر تحقق و تمام شدن کار دارد و مضارع دلالت بر ادامه کار و در جریان بودن ...
فعل ماضی «استکانوا» ، ناظر به جمله قبل است، و فعل مضارع ناظر به جمله بعد که
در آیه بعد میآید: تا هنگامی که باب عذاب شدیدی را بر آنها باز کنیم ...
پس آیه میفرماید: آنها را به سختی و عذاب انداختیم اما خضوع نکردند؛
و آنها همچنان تکبر میورزند و تضرع نمیکنند تا اینکه باب عذاب شدیدی را بر آنها باز کنیم و ...
(الکشاف، ج3، ص198 )
آیه 77
حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباًذا عَذابٍ شَدیدٍ إِذا هُمْ فیهِ مُبْلِسُونَ
تا اینکه بر آنها دری را که عذابی سخت داشت گشودیم، بناگاه خود را در آن بیچاره و نومید یافتند.
«مُبْلِسُونَ»
از «بلس» به معنای ناامیدی و غم و اندوهی است که از شدت سختی گریبانگیر آدمی میشود
(مفردات ألفاظ القرآن، ص143 ).
«مُبلِس» به شخص درمانده غمگین پشیمان گفته میشود و
تفاوت ابلاس با ناامیدی این است که
ابلاس ناامیدی شدیدی است که
اولا ناشی از سوء عمل خود شخص باشد و ثانیا غم و سختی فراوان در پی داشته باشد
(التحقیق ...، ج1، ص330 )
برخی «ابلیس» را هم ازریشه «ابلاس» دانستهاند،
به معنای کسی که از رحمت خدا کاملا ناامید شد
(کتاب العین، ج7، ص262 )
گاهی عذاب الهی زمینه است برای اینکه انسان تضرع کند(آیه قبل )
اما اگر انسان با این حد از عذاب تضرع و توبه نکند، مبتلا به عذاب شدیدی میشود که
دیگر هیچ کاری از او ساخته نیست و ناامیدی سراپای وجودش را خواهد گرفت.
حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدیدٍ إِذا هُمْ فیهِ مُبْلِسُون
وقتی درهای عذاب شدید را بر آنها باز کردند، یکدفعه کلاً ناامید شدند.
چرا ناامید شدند؟
چرا توبه نکردند؟
ظاهرا این آیه ناظر به موقعیتی است که دیگر امکان توبه وجود ندارد.
همان موقعیتی که دیگر ایمان آوردن فایدهای ندارد.
این آیه مربوط به جهنم نیست، زیرا در جهنم، جهنمیان درون عذاب شدید هستند در حالی که
در این آیه از باز شدن درهای عذاب شدید سخن به میان آمده است؛
یعنی هنوز وارد عذاب شدید نشدهاند.
اگرآیه درباره جهنم نیست، پس درباره کجاست؟
در قرآن کریم اگرچه بیان شده که در آخرت و قبل از ورود به جهنم، درهای جهنم برای افراد باز میشود،
(زمر/71 )
اما وضعیتهایی را که ایمان آوردن و توبه کردن دیگر سودی ندارد را منحصر به آخرت ندانسته و
دو موقعیت دیگر را نیز برای انسان مطرح نموده که ایمان آوردن دیگر فایده ندارد و زمانش گذشته است:
*یکی در لحظه مردن است که
فرعون در لحظه غرق شدن ادعا میکند ایمان آوردم و خطاب میشود: آیا الان؟
(یونس/90-91 )
و دیگری در رجعت است که
خداوند میفرماید وقتی برخی از آیات پروردگارت آمد، دیگر ایمان آوردن کسی که
قبلا ایمان نیاورده یا در ایمانش بهره خوبی کسب نکرده، فایدهای ندارد
)انعام/158 )
چون در این آیه" انعام/158" ، سخن از «بعض آیات ربّ»است ، در حالی که
قیامت عرصه بروز "تمام آیات رب "است، در زیارت آلیس نیز صریحا جملات این آیه مربوط به رجعت معرفی شده است .
در این دو آیه (آیات 77 ،76) به دو نوع مجازات و عذاب الهی اشاره شده است:
یکی مجازات تربیتی و
دیگری عذاب عقوبتی
در آیه قبل (مومنون/76) تعبیر کرد که
"با عذاب آنها را گرفتیم "
اما وقتی که آن عذاب در تربیت و برگشت آنها موثر نبود،
در این آیه تعبیر کرد «درهای عذاب را بر آنها گشودیم»
دیگر تعبیر «با عذاب گرفتیم» نیست.
چنین عذابی دیگر برای پاک کردن نیست،
زیرا در دو آیه قبلتر (مومنون/75) نشان داده که
آنها بقدری در طغیان فرو رفتهاند که رحم کردن بر آنها جز بدتر شدنشان ثمرهای ندارد.
اما اگر عذاب آنها را پاک نمیکند،
پس چرا عذاب میشوند؟
این عذاب، همان حقیقت و باطن طغیان آنهاست و این عذاب ظهور آنهاست.
دومین تعبیر «إذا» در این آیه را اصطلاحا «إذا»ی فُجائیه مینامند، که
به معنای وقوع یکدفعه و غیرمنتظره واقعهای است (=بناگاه )
اگر انسان در مسیر کفر و لجاجت و طغیان پیش برود، و عذابها و سختیهایی که
در مسیر زندگیش پیش میآید او را از انحرافش باز ندارد، به نقطهای میرسد که
یکدفعه با باطن عمل خود مواجه میشود...
آیه 78
وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ لَکُمُ
السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ
قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ
در عربی، «أُذُن» به معنای «گوش» است و «سمع» به معنای «شنیدن» .
با اینکه در قرآن کریم کلمه «أذن» (و جمع آن: آذان) به کار رفته است ,
اما غیر از آیه 20 سوره هود، همواره کنار کلمه «السمع»، کلمه «ابصار» (= دیدگان، چشمها) به کار رفته است.
یعنی در مورد شنیدن، کلمه «السمع» که مصدر است و دلالت بر" خود عمل شنوایی "میکند را مطرح کرده است؛
اما در موردچشم و قلب، به جای عمل، به" ابزار عمل "، آن هم به صورت جمع اشاره کرده است.
یعنی ترجمه آیه میشود:
"او براى شما شنیدن و دیدگان و دلها بیافرید"
و قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ
چه اندک است آنچه شکر می کنید ؟
شکر کردن چه ارتباطی با شنیدن و دیدن و قلب دارد؟
می توان گفت که شکر، توان این ابزارهای ارتباطی را بالا برده و موجب ارتباط آدمی با کل عوالم (نه فقط عالم دنیا)خواهد شد.
شکر یعنی
بهرهبرداریِ صحیح ازعالَم خلقت ،
بهرهٴ از چشم و گوش این نیست که انسان حیاتِ حیوانی داشته باشد بهرهٴ از چشم و گوش و دل این است که
آدمی با این ابزارها بتواند در کلّ عالَم سفر کند...سفر "مِن الخلق إلی الخلق بالحق".
اینکه می فرماید ما به اینها چشم و گوش دادیم و دل دادیم ولی اینها شکر نکردند،
نه اینکه نگفتند خدایا شکرت الحمد لله که به ما چشم و گوش دادی،
بلکه این نعمت را در جای خود صرف نکردند،یعنی هیچ بهرهای از چشم و گوش نبردند.
چرا؟
برای اینکه اینها خلقت را به طبیعت تبدیل کردند ،
گفتند زمین و آسمان است نه خلقِ خدا،
گفتند طبیعت است نه خلقتِ خدا...
یعنی فقط سفر «مِن الخلق الی الخلق» دارند،
از ییلاق به قشلاق
از قشلاق به ییلاق,
در زمین سفر میکنند در مناطق گوناگون
اما حرکتشان فقط افقی است ، نه صعودی ، نه عروجی ...
چرا چشم ما به عالم باطن باز نیست؟
چرا گوش ما صدای ملکوتیان را نمیشنود؟
چرا دل آنچه را که باید نمی بیند ؟
پیامبر اکرم (ص) در قبرستان بقیع درباره فریاد یکی از مردگان ودر جواب اصحابش که
این صدا را نشنیدند، فرمود:
"وَلَوْلا تَمْرِیجٌ فِی قُلُوبِکُمْ وَتَزَیُّدُکُمْ فِی الْحَدِیثِ لَسَمِعْتُمْ مَا أَسْمَعُ"
اگر نبود که
دلهایتان چراگاه شده است
و درسخنگفتن حد نگه نمیدارید،
آنچه من میشنوم را میشنیدید.
(شرح اصول کافی ملاصدرا، ج1، ص331 )