تاملی-در-قرآن-کریم
#سوره-مبارکه-مومنون
سوره ی مومنون را از هر جا و هر وقت می خوانی دلت را می لرزاند و مشغولت می کند و
ذهن در برابر عظمت کلام متوقف می شود،
آیه 54-55
أَیَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِینَ
نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْرَاتِ بَلْ لَا یَشْعُرُونَ
کسانیاند که قبلاً جهانبینی آنها را در آیهٴ 37 همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» بیان کرد که گفتند:
إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ;
اینها آغاز و انجام عالَم را منکرند,
جهان را در محدودهٴ طبیعت خلاصه میدانند و انسان را همین میپندارند که در تالار تشریح دیده اند و
حیاتِ انسان را هم بین گهواره و گور میداند و دیگر هیچ!
این آدم دیگر کوثر نمیشناسد,
فقط تکاثر را می شناسد.
مال و بنین را خیر می داند و لا یشعرون...
اما اگر کسی بداند که انسان یک مسافر ابدی است ،
گهواره و گور برای او یک منزل از منازلِ طولانی انسانی خواهد بود که «کادحٌ إلی ربّه کدحاً فملاقیه »
پس راهی که قرآن کریم برای این گروه دوم مشخص فرمود با جهانبینی اینها هماهنگ است:
إِنَّ الَّذِینَ هُم مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ ٭
وَالَّذِینَ هُم بِآیَاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ ٭
وَالَّذِینَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ یُشْرِکُونَ
خشیت دارنداز پروردگارشان ...
خشیت نوعی خوف همراه با علم و دانش و تعظیم است و با خوف عادی که
میتواند حتی مبتنی بر توهمات و ظنیات و گمانهزنی باشد، فرق دارد.
در حقیقت واژه خوف دارای عمومیت است ولی خشیت به نوعی خاص از ترس و خوف اطلاق میشود.
اهل خشیت به سبب درک عظمت الهی از روی علم و دانش حصولی و بهویژه حضوری و شهودی،
حالتهایی دارند که آثار آن در بدن آنها ظاهر میشود.
در حقیقت آثار خشیت به شدت از درون به بیرون و از باطن به ظاهر درمیآید و خود را نشان میدهد.
از این روست که اهل خشیت، حتی پوست بدنشان و قلبشان در برابر عظمت الهی به لرزه درمیآید و
در برابر جلال او خاشع و خاضع در باطن و ظاهر هستند.
آیه 60
وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوا وَّقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ
و کسانى که آنچه را دادند [در راه خدا] مىدهند در حالى که
دلهایشان ترسان است [و مىدانند] که به سوى پروردگارشان بازخواهند گشت
أُوْلَئِکَ یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ(61 )
آنانند که در کارهاى نیک شتاب مىورزند و آنانند که در انجام آنها سبقت مىجویند
هر وقت ما آنچه خداوند فرموده است گمشده ی خود، یافتیم و از شنیدن آن پوست و قلبمان به لرزه درآمد،
وبه ایمان ما اضافه شد و منجر به عملکرد بیشتر و دقیقتر شد،
و توکل ما به خداوند بیشتر شد
و از هرآنچه بما رسید شاکر شدیم
هر وقت کلام خدا و معصومینع برای ما
همان گنجی شد که سالها بدنبال آن بودیم
و شنیدن آن آبی گردید که
بر آتش درون ما ریخته شد
هر وقت آنچه خدا و نمایندگانش بما گفتند
تمامی تشویشها و دغدغههای ما را از میان برد
و آنرا بدون سوال پذیرفتیم و با جان و دل انجام دادیم
هر وقت جز با ذکر خدا زنده نماندیم
آنوقت است که قلبهای ما ایمان آورده است
و با خدا زنده است،
قلب همیشه به چیزی مشغول است که آنرا دوست دارد...
آیه 73
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم
«و البته تو حتماً آنها را به صراطی مستقیم دعوت میکنی»
صراط ...
صراط به معنی طریق است ولی در اصل به معنی" بلعیدن "می باشد و
صراط طریقی است که رونده خود را چنان در کام خود فرو می برد که امکان هر نوع خروج و انحراف را از او می گیرد ...
صراط، راه مهیا و سهلشدهای است که گویی رهرو را در خود میبلعد
(مفردات ألفاظ القرآن/ 407) بدون اینکه بگذارد رهروش از آن بیرون بیفتد (المیزان1/ 33 )
«مُسْتَقیم» اسم فاعل از فعل «استقام» و ریشه ی «قام» به معنای "صاف و بیانحناء "
از این جهت، راه حق، راه مستقیم گفته شده؛
و «قیام به عنوان اسم برای چیزی که به آن تکیه داده میشود» و
اینکه به قیامت، قیامت گفته میشود از این باب است که انسان یکدفعه قیام میکند .
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیم
مهمترین و بنیادیترین خواسته انسان در جهان، یافتن «صراط مستقیم» است ،
یعنی راه مهیا و سهلشدهای که بیهیچ انحراف و خللی رهرو را به مقصد نهایی برساند؛
و مهمترین کار پیامبر قطعا ارائه این راه به انسانهاست.
إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ
چرا با اینکه «صراط مستقیم» یکی بیش نیست در این آیه صراط مستقیم را با تعبیر نکره آورد؟
آیا از این نکره بودن میتوان کثرت صراطهای مستقیم را نتیجه گرفت
(که اینکه پیامبر ما بدان دعوت میکند یکی از صراطهای مستقیم است)؟
(این ادعای دکتر عبدالکریم سروش در مقاله «صراطهای مستقیم» است )
ظاهرا وقتی موصوف و صفت به صورت معرفه بیاید، تاکید کلام بر موصوف است ،
زیرا وقتی معرفه شد، وصف، دیگر قید احترازی نیست که
با آمدنش، مصداقها و حالتهای خاصی از موصوف کنار گذاشته شود، بلکه صرفا قید توضیحی است.
و وقتی به صورت نکره بیاید،
تاکید بر صفتی است که آن موصوف دارد ،
زیرا در اینجا اقتضای وصف این است که با آمدنش موصوف محدود و معین شود.
پس، وقتی در سوره حمد می گوییم «اهدنا الصراط المستقیم» توجه و درخواست اصلی ما این است که
به حقیقت صراط -که البته یکی بیش نیست-هدایت شویم و البته با توجه به اینکه این صراط مستقیم است.
اما در این آیه وقتی میفرماید:
تو به صراطی مستقیم دعوت میکنی،
یعنی تاکید بر مستقیم بودن این صراط است،
چنانکه در آیه بعد هم تاکید میشود که آنها از این صراط «انحراف» پیدا میکنند.
لذا آمدن این تعبیر دلیلی بر کثرت صراط مستقیم نمیشود و
با توجه به آیات دیگر (مانند حمد/6) و نیز اینکه در هیچ جای قرآن صراط به صورت جمع به کار نرفته است،
نکره آمدن صراط در این آیه نمیتوانددلیل بر صراطهای مستقیم و مختلف باشد.
وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ
با توجه به اینکه در معنای «صراط مستقیم» این نکته نهفته است که حتما رهروش را به مقصد میرساند،
پس تو ای پیامبر مردم را به چیزی دعوت میکنی که
اگر کسی به دعوت تو تن بدهد حتما به مقصد و مقصود خود خواهد رسید.
آیه 74
وَ إِنَّ الَّذینَ
لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ
عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُون
و یقیناً کسانی که
به آخرت ایمان نمیآورند،
از این صراط، سخت منحرفاند.
«الصِّراط»
در آیه قبل «صراط» آمده و «الـ» در اینجا «الـ» عهد است، یعنی به همان صراطی که در آیه قبل آمد، اشاره می کند.
«عَنِ الصِّراطِ» جار و مجروراست و متعلق به «ناکبون»
و چون قبل از متعلق خود آمده، دلیل حصر ویا تاکید شدید است،
یعنی گویی اینها "فقط از صراط "است که منحرف میشوند نه از چیزی دیگر!
«لَناکِبُونَ = لـ + ناکب + ون»:
«لـ» ابتدا جهت تاکید است و
«ناکب» اسم فاعل از ماده «نکب» به معنای «میل» و انحراف از چیزی است؛
و به استخوان بین بازو و کتف هم «مَنکِب» میگویند که جمع آن «مناکب» است (ملک/15 ).
وَ إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ
کسی که به آخرت ایمان نیاورد، در صراط حرکت نمیکند ،چرا؟
چون صراط مستقیم و دین حق برای کسی مطرح میشود که
دغدغه مقصد متعالی داشته باشد و بخواهد برای بینهایت برنامهریزی کند.
اما کسی که زندگی خود را در دنیا محدود بیند، طبیعی است که دین و تعالیم دینی برایش بیهوده به نظر برسد.
(المیزان، ج15، ص49)
اگر کسی که ایمان به آخرت نداشته باشد، از صراط منحرف شود،
عکس نقیض این جمله میشود: کسی که از صراط منحرف نشده باشد، ایمان به آخرت دارد.
پس برای ثابتقدم بودن در صراط مستقیم، باید ایمان به آخرت تقویت شود.
وَ إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ
اشاره شد که «عَنِ الصِّراطِ» در حالت عادی باید بعد از «لناکبون» میآمد؛
و وقتی قبلش آمده، دلالت بر حصر ویا تاکید شدید میکند:
یعنی گویی اینها فقط از صراط است که منحرف میشوند نه از چیزی دیگر!
و این نکته مهمی در مردمشناسی است:
زیادند در اطرافمان کسانی که دین را جدی نمیگیرند،
گویی تنها وقتی به دین میرسند، یادشان میافتد که
باید انسانهای اهل استدلالی باشند و آن وقت هم با هیچ استدلالی قانع هم نمی شوند!
یعنی در برنامههای عادی و در سراسر زندگیشان هزاران مشکل و اما وچرا وجود دارد،
اما فقط وقتی نوبت به دین میرسد، کوچکترین بهانهای کافی است که دین و دینداری را مذمت کنند.
مثلا میلیاردها هزینه برای اسرافی و سفرهای تفریحی هیچ اشکالی ندارد؛
اما یک دهم آن خرج کردن برای سفر حج و کربلا ، اسراف است!
رجوع جاهل به عالم در مسائل دینی را تقلید کورکورانه میخوانند و
در همان حال شبانهروزشان به تقلید از افکار و مدهایی میگذرد که حتی سازنده و طراح آن را نمیشناسند؛ و ...
واقعا کسانی که آخرت را جدی نمیگیرند،
تنها مسیر دین است که از آن فاصله میگیرند.
آیه 75
وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ
و اگر هم بر آنها رحم میکردیم و آنچه از زحمت و ناراحتی گریبانگیر آنها بود برطرف مینمودیم،
قطعا، در حالی که سرگردان بودند، در سرکشیشان اصرار میورزیدند.
«کَشَفْنا»
از«کشف» یعنی برداشتن چیزی از روی چیز دیگری است که آن را مخفی کرده بود تا آشکار شود
(کتاب العین، ج5، ص297) و تفاوتش با «جهر» (آشکار کردن) در این است که
در «کشف» به نحوی معنای زایل کردن و از بین بردن آن چیزی که پرده و مانع شده بود هم نهفته است،
اما «جهر» دربردارنده چنین معنایی نیست. (الفروق فی اللغة، ص281 )
«ضُرٍّ»
از «ضرر» یعنی نقصی که متوجه انسان میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص25 )
در معنای «ضُرّ» مفهوم بدحالی و شدت نهفته است (الفروق فی اللغة، ص192 )
«لَجُّوا»
هم ریشه ی «لجاج» به معنای عنادورزی و اصرار غیرمنطقی بر انجام ویا ادامه یک کار است
(مفردات ألفاظ القرآن، ص736)
اصل ماده «لجج» دلالت بر تردد و رفت و برگشت چیزی بر روی چیز دیگر میکند؛
چنانکه به وضعیت طوفانی دریا که موجها روی هم سوار میشوند «لُجّة البحر» میگویند
(معجم المقاییس اللغة، ج5، ص201 )
"الطَّاغُوتَ "
از «طغو» یا «طغی» یعنی تجاوز از حد با سرکشی و عصیان؛ چنانکه در مورد آبی هم که
در زمان نوح همهجا را فراگرفت تعبیر «طغی الماء» به کار رفته است.
تفاوت طغیان با «تجاوز» در این است که تجاوز صرفا از حد گذر کردن است،
اما طغیان از حد گذر کردنی است که با نوعی قهر و غلبه و ظلم همراه باشد .
«یَعْمَهُونَ»
از«عمه» نشان حیرت و گمراهیای که شخص میرود و برمیگردد و نمیداند به کجا باید روی آورد.
(معجم المقاییس اللغة، ج4، ص133)
به تعبیر دیگر تردد و تردیدی است که ناشی از تحیر و سرگردانی باشد
(مفردات ألفاظ القرآن، ص588)
وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ
وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُر
ٍّ لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُون
آیه تاکیدی است بر آیه قبل، که کافران، از صراط چه اندازه منحرفاند؛ یعنی کافران کسانیاند که
حتی اگر مورد رحمت قرار بگیرند و از سختیها بیرون آیند، این گونه نیست که
راه خدا را در پیش گیرند، بلکه مجددا و در کمال سرگردانی بر سرکشی خود اصرار میورزند.
(المیزان، ج15، ص49 )
ما انسانها غالبا از سختیها گریزانیم و میخواهیم خداوند سختیها را بردارد؛
اما این همواره به نفعمان نیست.
بسیاری از انسانها هستند که اگر سختی از آنها برداشته شود،
با تمام وجود و با لجاجت تمام و در حالی که راه را بلد نیستند و سرگردانند،
مسیر طغیان و سرکشی را در پیش میگیرند.
لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُون
چرا کلمه «یعمهون» (= در حالی که سرگرداناند) را آورد، در حالی که میتوانست صرفا بگوید:
«اگر هم بر آنها رحم، و ضررها را برطرف میکردیم، در سرکشیشان اصرار میورزیدند»؟
شاید می خواهد بفرمایدکه
کسانی که سرکشی و طغیان میکنند دقیقا راه و برنامه معینی ندارند؛
و شاید اشاره است به اینکه
کسی که مسیر لجاجت و طغیان را در پیش گرفته، اساساً وضعیتش در تردد و سرگردانی است.
چرا فرمود «کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ = برطرف کردیم آنچه به ایشان بود از ضرر »
و نفرمود «کشفنا عنهم الضر = برطرف کردیم از آنها ضرر را»؟
شاید میخواهد بفهماند علت رسیدن ضرر به آنها و قرار گرفتنشان در موقعیت پرضرر، خودشان هستند:
)«بـ»در«بهم»باء سببیت= به سبب خودشان )
آیه 76
وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ
و بیشک آنها را به عذاب گرفتار کردیم، اما نه برای پروردگارشان خضوع کردند و نه ناله و زاریای میکنند.
آیه ناظر به عذاب است، اما تعابیر آیه در رساندن مقصود خود بسیار زیبا وشیوا و شیرین است،
تعبیر «أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ»
یعنی "آنها را با عذاب گرفتیم"
یعنی به جای اینکه بگویدکه
" آنها را با عذاب طرد کردیم و از خود راندیم"،
میفرماید آنها را "اخذنا =گرفتیم".
یعنی فلسفه این عذاب، نوعی رحمت و عاملی برای بازگشت آنها به سوی خدا بوده، نه صرفا انتقامجویی،
عذابهای خدا در دنیا، برای رشد است که این رشد با تضرع و ناله و زاری به درگاه خدا حاصل میشود؛
و اگر کسی در برابر این عذابها و سختیها به تضرع نیفتد، دیگر امیدی به هدایت و رشد او نیست.
از مهمترین مشکلات آدمی در زندگی این است که
جایگاه و نقش واقعی خوددر عالم خلقت و نسبت حقیقیِ خود با خداوند را فراموش میکند،
با توجه به برتریهایی که بر دیگران دارد، غرور براو مسلط میشود.
مولوی مَثلی دارد،
میگوید:
آب همه پلیدیها را پاک میکند، اما خود آب براثر تمیز کردن فراوان، خودش کثیف میشود.
و چگونه باید خود آب تطهیرشود؟
مولوی میگوید:
عروج میکند...
بخار میشود، بالا میرود، باز باران میشود و تمیز و نظیف برمیگردد.
آدمی هم باید عروج کند. هرچند وقت یک بار، به طور مستمر باید عروج کند،
بالا برود و دورهای ببیندو برگردد تا این نظام تطهیر، باقی بماند.
تاخود «مطهّر» هم تطهیر بشود و نجاسات را تطهیر کند.
این عروج با توسل الیاللَّه و سپردن خود به خدا و تضرع پیش خداست؛ که
پروردگارا، این «من» را که اینطور به دست و پای من میپیچد و از راه باز میدارد و مرا لنگ میکند، از من بگیر...
عذاب وضعیت دهشتناکی است که انسان راههای عادی نجات را بر خود بسته میبیند ،
درواقع، اقتضای عذاب، قطع امید انسان از اسباب و علل عادی است و
انسان فطرتا به گونهای است که وقتی دستش از همه اسباب عادی قطع شود، متوجه مسببالاسباب میگردد.
(عنکبوت/65 ).
یعنی عذاب در دنیا، آخرین گام برای هدایت انسانی است که از خدا و آخرت غافل است.
اما اگر کسی با این هم هدایت نشود، یعنی چنان به دنیا چسبیده که
فطرتش دیگر جایی برای نفس کشیدن نمییابد؛ به تعبیر دیگر، کسی که
حتی وقوع در عذاب هم وی را از خواب غفلت بیدار نکند، دیگر به هیچ عنوان از خواب غفلت بیدار نخواهد شد ...
چرا «استکانوا» را ماضی آورد و
«یتضرعون» را مضارع؛
و هر دو را ماضی یا مضارع نیاورد؟
ماضی دلالت بر تحقق و تمام شدن کار دارد و مضارع دلالت بر ادامه کار و در جریان بودن ...
فعل ماضی «استکانوا» ، ناظر به جمله قبل است، و فعل مضارع ناظر به جمله بعد که
در آیه بعد میآید: تا هنگامی که باب عذاب شدیدی را بر آنها باز کنیم ...
پس آیه میفرماید: آنها را به سختی و عذاب انداختیم اما خضوع نکردند؛
و آنها همچنان تکبر میورزند و تضرع نمیکنند تا اینکه باب عذاب شدیدی را بر آنها باز کنیم و ...
(الکشاف، ج3، ص198 )
آیه 77
حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباًذا عَذابٍ شَدیدٍ إِذا هُمْ فیهِ مُبْلِسُونَ
تا اینکه بر آنها دری را که عذابی سخت داشت گشودیم، بناگاه خود را در آن بیچاره و نومید یافتند.
«مُبْلِسُونَ»
از «بلس» به معنای ناامیدی و غم و اندوهی است که از شدت سختی گریبانگیر آدمی میشود
(مفردات ألفاظ القرآن، ص143 ).
«مُبلِس» به شخص درمانده غمگین پشیمان گفته میشود و
تفاوت ابلاس با ناامیدی این است که
ابلاس ناامیدی شدیدی است که
اولا ناشی از سوء عمل خود شخص باشد و ثانیا غم و سختی فراوان در پی داشته باشد
(التحقیق ...، ج1، ص330 )
برخی «ابلیس» را هم ازریشه «ابلاس» دانستهاند،
به معنای کسی که از رحمت خدا کاملا ناامید شد
(کتاب العین، ج7، ص262 )
گاهی عذاب الهی زمینه است برای اینکه انسان تضرع کند(آیه قبل )
اما اگر انسان با این حد از عذاب تضرع و توبه نکند، مبتلا به عذاب شدیدی میشود که
دیگر هیچ کاری از او ساخته نیست و ناامیدی سراپای وجودش را خواهد گرفت.
حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدیدٍ إِذا هُمْ فیهِ مُبْلِسُون
وقتی درهای عذاب شدید را بر آنها باز کردند، یکدفعه کلاً ناامید شدند.
چرا ناامید شدند؟
چرا توبه نکردند؟
ظاهرا این آیه ناظر به موقعیتی است که دیگر امکان توبه وجود ندارد.
همان موقعیتی که دیگر ایمان آوردن فایدهای ندارد.
این آیه مربوط به جهنم نیست، زیرا در جهنم، جهنمیان درون عذاب شدید هستند در حالی که
در این آیه از باز شدن درهای عذاب شدید سخن به میان آمده است؛
یعنی هنوز وارد عذاب شدید نشدهاند.
اگرآیه درباره جهنم نیست، پس درباره کجاست؟
در قرآن کریم اگرچه بیان شده که در آخرت و قبل از ورود به جهنم، درهای جهنم برای افراد باز میشود،
(زمر/71 )
اما وضعیتهایی را که ایمان آوردن و توبه کردن دیگر سودی ندارد را منحصر به آخرت ندانسته و
دو موقعیت دیگر را نیز برای انسان مطرح نموده که ایمان آوردن دیگر فایده ندارد و زمانش گذشته است:
*یکی در لحظه مردن است که
فرعون در لحظه غرق شدن ادعا میکند ایمان آوردم و خطاب میشود: آیا الان؟
(یونس/90-91 )
و دیگری در رجعت است که
خداوند میفرماید وقتی برخی از آیات پروردگارت آمد، دیگر ایمان آوردن کسی که
قبلا ایمان نیاورده یا در ایمانش بهره خوبی کسب نکرده، فایدهای ندارد
)انعام/158 )
چون در این آیه" انعام/158" ، سخن از «بعض آیات ربّ»است ، در حالی که
قیامت عرصه بروز "تمام آیات رب "است، در زیارت آلیس نیز صریحا جملات این آیه مربوط به رجعت معرفی شده است .
در این دو آیه (آیات 77 ،76) به دو نوع مجازات و عذاب الهی اشاره شده است:
یکی مجازات تربیتی و
دیگری عذاب عقوبتی
در آیه قبل (مومنون/76) تعبیر کرد که
"با عذاب آنها را گرفتیم "
اما وقتی که آن عذاب در تربیت و برگشت آنها موثر نبود،
در این آیه تعبیر کرد «درهای عذاب را بر آنها گشودیم»
دیگر تعبیر «با عذاب گرفتیم» نیست.
چنین عذابی دیگر برای پاک کردن نیست،
زیرا در دو آیه قبلتر (مومنون/75) نشان داده که
آنها بقدری در طغیان فرو رفتهاند که رحم کردن بر آنها جز بدتر شدنشان ثمرهای ندارد.
اما اگر عذاب آنها را پاک نمیکند،
پس چرا عذاب میشوند؟
این عذاب، همان حقیقت و باطن طغیان آنهاست و این عذاب ظهور آنهاست.
دومین تعبیر «إذا» در این آیه را اصطلاحا «إذا»ی فُجائیه مینامند، که
به معنای وقوع یکدفعه و غیرمنتظره واقعهای است (=بناگاه )
اگر انسان در مسیر کفر و لجاجت و طغیان پیش برود، و عذابها و سختیهایی که
در مسیر زندگیش پیش میآید او را از انحرافش باز ندارد، به نقطهای میرسد که
یکدفعه با باطن عمل خود مواجه میشود...
آیه 78
وَ هُوَ الَّذی أَنْشَأَ لَکُمُ
السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ
قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ
در عربی، «أُذُن» به معنای «گوش» است و «سمع» به معنای «شنیدن» .
با اینکه در قرآن کریم کلمه «أذن» (و جمع آن: آذان) به کار رفته است ,
اما غیر از آیه 20 سوره هود، همواره کنار کلمه «السمع»، کلمه «ابصار» (= دیدگان، چشمها) به کار رفته است.
یعنی در مورد شنیدن، کلمه «السمع» که مصدر است و دلالت بر" خود عمل شنوایی "میکند را مطرح کرده است؛
اما در موردچشم و قلب، به جای عمل، به" ابزار عمل "، آن هم به صورت جمع اشاره کرده است.
یعنی ترجمه آیه میشود:
"او براى شما شنیدن و دیدگان و دلها بیافرید"
و قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ
چه اندک است آنچه شکر می کنید ؟
شکر کردن چه ارتباطی با شنیدن و دیدن و قلب دارد؟
می توان گفت که شکر، توان این ابزارهای ارتباطی را بالا برده و موجب ارتباط آدمی با کل عوالم (نه فقط عالم دنیا)خواهد شد.
شکر یعنی
بهرهبرداریِ صحیح ازعالَم خلقت ،
بهرهٴ از چشم و گوش این نیست که انسان حیاتِ حیوانی داشته باشد بهرهٴ از چشم و گوش و دل این است که
آدمی با این ابزارها بتواند در کلّ عالَم سفر کند...سفر "مِن الخلق إلی الخلق بالحق".
اینکه می فرماید ما به اینها چشم و گوش دادیم و دل دادیم ولی اینها شکر نکردند،
نه اینکه نگفتند خدایا شکرت الحمد لله که به ما چشم و گوش دادی،
بلکه این نعمت را در جای خود صرف نکردند،یعنی هیچ بهرهای از چشم و گوش نبردند.
چرا؟
برای اینکه اینها خلقت را به طبیعت تبدیل کردند ،
گفتند زمین و آسمان است نه خلقِ خدا،
گفتند طبیعت است نه خلقتِ خدا...
یعنی فقط سفر «مِن الخلق الی الخلق» دارند،
از ییلاق به قشلاق
از قشلاق به ییلاق,
در زمین سفر میکنند در مناطق گوناگون
اما حرکتشان فقط افقی است ، نه صعودی ، نه عروجی ...
چرا چشم ما به عالم باطن باز نیست؟
چرا گوش ما صدای ملکوتیان را نمیشنود؟
چرا دل آنچه را که باید نمی بیند ؟
پیامبر اکرم (ص) در قبرستان بقیع درباره فریاد یکی از مردگان ودر جواب اصحابش که
این صدا را نشنیدند، فرمود:
"وَلَوْلا تَمْرِیجٌ فِی قُلُوبِکُمْ وَتَزَیُّدُکُمْ فِی الْحَدِیثِ لَسَمِعْتُمْ مَا أَسْمَعُ"
اگر نبود که
دلهایتان چراگاه شده است
و درسخنگفتن حد نگه نمیدارید،
آنچه من میشنوم را میشنیدید.
(شرح اصول کافی ملاصدرا، ج1، ص331 )