سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه هود(1)

سوره هود

آیه 2

 "أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ اللّهَ إِنَّنِی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ "

 این جمله کوتاه دارای چهار نکته است:

اول اینکه غیر خدا را عبادت نکنید،

دوم اینکه تنها خدای متعال را عبادت کنید،

سوم بشارت به کسانی است که فقط خدای متعال را عبادت می کنند،

وچهارم انذارنسبت به کسانی که غیر خدا را عبادت می کنند؛

تمام دعوت قرآن در همین چهار نکته خلاصه است و

بقیه تفصیل همین یک دعوت ...

آیه 2 و 3

برای تهذیب اخلاق و حرکت به سوی کمال، باید از منازل ابتدایی آغاز کرد.

 تا گام های مهم نخست برداشته نشود، سراغ منازل عالی سلوک رفتن سودی ندارد.

ازمنازل ابتدایی این مسیر،منزل «استغفار و توبه» می باشد

در این آیات،

چهار مرحله از مراحل مهم دعوت به سوی حق بیان شده است که

دو مرحله ، اول، جنبه عقیدتی دارد و

دو مرحله بعدی جنبة عملی.

قبول اصل توحید و  نبوت دو اصل اعتقادی است و

و شست  وشواز گناه و بازگشت به خدا اصل عملی ...همان تخلیه و تحلیه...

تمام حقایق وحی الهی در توحید خلاصه است

 توحیدی که انبیاء به آن دعوت می کنند،

این است که:

«ألا تعبدوا الّا الله،

 شما را انذار می کنم که غیر خدای متعال را نپرستید

و اگر مبتلای به شرک هستید،

 دو کار انجام دهید:

1- "استغفروا ربکم "

 2- و بعد "توبوا إلیه "

 آنگاه

  "یمتعکم متاعاً حسنا "

 نگران نباشید که اگر الان از این بت ها فاصله گرفتید، 

تنها می مانید و امکاناتتان از دست می رود. این طور نیست.

 آنچه که شما از این آلهه و بت هایی که شریک خدا قرار داده اید، دنبال می کنید، 

اگر رو به خدا آورید، خدای متعال شما را در همین دنیامتمتع می کندو

متاعی هم که می دهد، متاع حسنه است.


آیه5

تصویر آدم‌هایی است که

 درمقابل این پیام مقاومت می‌کنند،

 "أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُواْ مِنْهُ ... "

  یَثْنُونَ صدورهم،

دلهایشان را می پیچانند ، منحرف می کنند، قوای شناختی خودشون رو عمداً منحرف می‌کنند.

تعمداً انگار راه را می‌بندند برای ورود پیام به قلبشان ،

 یه جورایی در واقع خودشان راپنهان میکنند.

... أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ ...

 لباسهایشان را روی سرشان می کشند که مخفی شوند ...

 اما...

یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ..

واژه‌ی یَثْنُونَ صدورهم

و َ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُم

 تصویری است از آدم‌هایی که مقاومت می‌کنند،

انگار نوری تابیده و این‌ها نمی‌خواهند که این نور روی آنها بتابد.

 سعی می‌کنند پنهان شوند،

 چیزهایی می‌خواهد وارد سینه‌ی آنها بشود اما این‌ها نمی‌خواهند به آن اجازه ورود بدهند.

 زندگی شان در تاریکی است و با این تاریکی در واقع یه جوری سازگارترند...

 این تصویر امروز ما نیز هست ،

وقتی که به خاطر خیلی از 

تعلقات و بستگی ها و وابستگی ها ،پوشش آداب ورسوم و فرهنگ و کار و مقتضای زمانه و ...

را بر سر می کشیم تا دیده نشویم تا خوانده نشویم برای تکالیف انجام داده خود ....


امام خامنه ای

... سوره‌ى مبارکه‌ى هود اینگونه شروع میشود:

  بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم. الر. کتاب احکمت ایاته ثمّ فصّلت من لدن حکیم خبیر.

 الّا تعبدوا الّا اللَّه انّنى لکم منه نذیر و بشیر و ان استغفروا ربّکم ثمّ توبوا الیه "

یعنى رسالت قرآنى در درجه‌ى اول مسأله‌ى توحید است؛

بلافاصله بازگشت به خدا و آمرزش‌طلبى از خدا مطرح مى‌شود.

این، مربوط به همه‌ى طبقات است؛ از پیغمبران گرفته تا درجات پایین؛

 منتها گناهى که از آن استغفار مى‌کنیم، در ما یک چیز است؛ در پاکان و برجستگان چیز دیگرى است.

 "کار پاکان را قیاس از خود مگیر "

آن‌ها هم احتیاج دارند به استغفار؛ آن‌ها هم احتیاج دارند که 

طلب مغفرت کنند و این نقص و نرسیدن و کُندى نسبى را با طلب مغفرت از خدا جبران کنند.

در مورد ما هم که خطا‌ها و گناهان یکى دو تا نیست؛ ما انواع و اقسام خطا‌ها را داریم...


آیه 7

... وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ ...

"عرش او بر روی آب است"

" خداوند در عرش یعنی تختش می باشد "(4حدید )

" خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است"(16 سوره ق )

 

 این آیات اصلاً نمی خواهد برای خدا مکان تعیین کند یا نزدیکی مکانی را برساند؛

 بلکه می خواهد بفهماند که خداوند متعال تدبیر عوالم خلقت و حیات انسان را در اختیار دارد؛

 مثلا نمیگوید که خدا مکانا در نزدیکی رگ قلب است؛

 بلکه کنایه از آن است که حیات بشر به دست خداست. 

«حَبْلِ الْوَرید» رگ حیات است؛

 تعابیر کنایی را نباید معنی تحت الفظی کرد، مشابه این گونه تعابیر کنایی در هر زبانی وجود دارد؛

 مثلاً :

من به او از پدر و مادرش هم نزدیکترم.

منظور گوینده انس و الفت است نه نزدیکی مکانی ...

یا منظور از عرش:

هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْش‏ ...

به چند ترجمه از این آیه دقّت فرمایید!

 آیة الله مکارم شیرازی:

 « او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز[ شش دوران‏] آفرید؛ 

سپس بر تخت قدرت قرار گرفت

ترجمه بر طبق المیزان:

 « او کسى است که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، 

و سپس بر عرش (مقام صدور اوامر) مستولى گشت

ترجمه استاد فولادوند:

 « اوست آن کس که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید آن گاه بر عرش استیلا یافت

ترجمه مجتبوی :

 «اوست که آسمانها و زمین را در شش روز- شش دوره- بیافرید، 

سپس بر عرش- مقام فرمانروایى و تدبیر امور- برآمد.  »

ترجمه آیتی  :

 «اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. سپس به عرش پرداخت. »

مترجمین هم در ترجمه ی آیه فرومانده اند؛

 و هر کسی برای آیه معنایی متفاوت از دیگری ارائه داده است.

 کدام معنا درست است؟

اهل بیت(ع) معنای « مستولی شدن و استیلا یافتن» را به کار برده اند و

در روایات اهل بیت(ع) عرش، به معنای مقام فرمانروایی بر مخلوقات است؛ 

یعنی مشیّت و اراده ی خداوند متعال از طریق عرش در عالم خلقت جریان پیدا می کند.

پس آیه ابداً نمی خواهد بگوید که معاذ الله خدا روی عرش قرار گرفته است؛ 

بلکه می خواهد بگوید که خداوند متعال بر عرش، استیلا و سلطه دارد.

مشابه این تعبیر در فارسی نیز رواج دارد.

مثلاً می گوییم: کجا بودی؟

می گوید: بالای سر کارگرها ...

یا سر درس و مشق بودن!

منظور از این اصطلاح تدبیر اموراست!

... وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء

  و عرش او بر آب بود...

یعنی چه که عرش بر آب بود؟

عرش طبق احادیث اهل بیت(ع )

از اقسام علم خداست؛

 علم خدا چگونه بر آب است؟ منظور از این آب چیست؟

طبق روایات، عرش بود قبل از آنکه زمین و آسمان و ستارگان و خورشید و ماه و ملائکه باشند.

 پس در آن موقع که آب روی زمین نبود، عرش بر کدام آب بود؟

در احادیث اهل بیت(ع) این آیه با عبارات گوناگونی تفسیر شده است؛

امّا خود آن روایات نیز با زبانی سرّی بیان شده اند؛

شاید بتوان گفت که

حقیقت مائیّه،

قبل از تمام مخلوقات مادّی وجود داشته است و حقیقت موجودات از اوست.

می فرماید:

" وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ "

 و هر چیز زنده‏اى را از آب قرار دادیم.

(الأنبیاء:30 )

 یعنی تمام موجودات را.

 چون در منطق قرآن کریم،تمام موجودات عالم زنده اند؛

 حتّی زمین و آسمان و سنگ ...

 لذا رسول الله (ص) در تفسیر  « وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍّ » فرمودند:

 «کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَ مِنَ الْمَاء

 خداوند هر چیزی را از آب آفرید. »

 (بحار الأنوار، ج‏54، ص208 )

یعنی حتّی همین آب روی زمین را هم از آب آفریده است.

پس مراد از این «آب »

غیر از آبی است که می شناسیم.

 آن آبی که عرش بر آن است،

 حقیقتی است که ناآشنایان با غیب، فهمی از آن ندارند؛

 و آن حقیقت را از باب تشبیه،

آب گفته اند؛

 چون مثل آب که شکلی ندارد ولی به هر شکلی در می آید، 

آن حقیقت عرفانی نیز شکلی ندارد ولی تمام اشکال مخلوقات، ظهورات اویند.

امّا یعنی چه عرش بر آب است؟

یعنی رتبه ی وجودی عرش، برتر از رتبه ی وجودی حقیقت مائیّه می باشد.

به عبارت دیگر،  آن حقیقت مائیّه، تنزّل عرش است.

خلاصه آنکه:

عرش هم مکان ندارد؛ برای اینکه از سنخ علم می باشد؛

و موجودی است منزّه از مکان؛ بلکه مکان،

 خوداز حقیقت مائیّه پدید آمده؛

چنانچه مخلوقات دیگر نیز

 از حقیقت مائیّه نمودار گشته اند...

 

"ماء "در روایات و نیز بسیاری از آیات کنایه از مقام ولایت است،

 بنابراین فرماندهی و عرش الهی روی آب است،

 یعنی بر ولایت ائمه معصومین(ع) است که در عصر ظهور،

 حقیقت انوار هدایت الهی روی زمین تجلی کرده و ولایت روی زمین ظاهر می‌شود که 

در روایات از آن تعبیر به

«یظهر الماء علی وجه الارض» شده است.

 امام که سرچشمه حیات است اگر غیبت کرد،

در واقع غیبت حیات است  (حدید/17 )

"ماء "در روایات و نیز بسیاری از آیات کنایه از مقام ولایت است،

 بنابراین فرماندهی و عرش الهی روی آب است،

 یعنی بر ولایت ائمه معصومین(ع) است که در عصر ظهور، 

حقیقت انوار هدایت الهی روی زمین تجلی کرده و ولایت روی زمین ظاهر می‌شود که 

در روایات از آن تعبیر به

 «یظهر الماء علی وجه الارض» شده است.

 امام که سرچشمه حیات است اگر غیبت کرد،

در واقع غیبت حیات است

 (حدید/17 )  

 آن آبی که عرش بر آن است،

 حقیقتی است که

 تمام اشکال مخلوقات، ظهورات اویند.

و فقط  آشنایان غیب(انبیا و معصومین)آن را می دانند،

 

و آنگونه که راسخین علم و علما در سطح فهم انسان فرموده اند ،

همان مقام ولایت می باشد...

«فی ستته ایّامٍ»؟

"یوم" در زبان عربی معانی مختلفی دارد و تنها به معنای فاصله طلوع تا غروب خورشید نیست .

یوم درعرف به معناى

 پاره اى محدود از امتداد زمان است،

کم یا زیاد و

 از این رو هم بر فاصله بین طلوع و غروب خورشید اطلاق مى شود و هم بر مقاطع وسیعترى از زمان...

در قرآن کریم نیز ، یوم معانی مختلفی دارد :

1- یوم به معنای متداول آن یعنی فاصله میان طلوع تا غروب خورشید .

فمن لم یجد فصیام ثلاثة ایام فی الحج

 یعنی سه روزی که فاصله طلوع تا غروب خورشید را شامل می شود .

2- زمان خارج از مفهوم مادی مثل :

 الیوم الاخر، یوم القیامة و ...

چرا خارج از مفهوم مادی است ؟

 زیرا وقتى آسمانها و زمین طومار گونه برچیده شد، دیگر حرکت وضعى و انتقالى زمین یا کره 

 مطرح نیست تا از آن شب و روز و سال و ماه پدید آید، بلکه بساط متحرک و حرکت برچیده مى شود.

3- یوم به معناى ظهور نیز آمده است ،

 "کل یوم هو فى شاءن "

که در این آیه یوم به معناى متعارف آن نیست ؛

 زیرا خود یوم به معناى متعارف نیز شاءن جدید فیض خداست ...

مقصود این نیست که خداوند در هر شبانه روز یا در هر روز ( در مقابل شب ) کارى دارد، 

زیرا خود روز هم شانى از شئون الهى و کارى از کارهاى اوست.

 پس (کل یوم ) به معناى کل ظهور است،

4- به معنای دوره ، دوران ، مرحله

"تلک الایام نداولها بین الناس"

یعنی این دوران و مراحل شکست و پیروزی را به نوبت می گردانیم .

کاربرد یوم به معنای دوران و مرحله حتی در لغت محاوره و زبان گفتار هم رایج است .

امیرالمومنین علی (ع)می فرمایند:

 " الدهر یومان یوم لک و یوم علیک  "

روزگار دو روز (دوره) است یک دوره به نفع تو و یک دوره بر علیه توست

مشخص است که

 دو روز در جمله فوق به معنای دو بیست و چهار ساعت یا دو طلوع و غروب خورشید نیست ؛

بلکه به معنای دو دوره و مرحله است .

در قرآن کریم آیه ای که دال بر آفرینش انسان در "ستة ایام " باشدنیست،

 بلکه آفرینش آسمانها و زمین در شش روز یا همان " ستة ایام " بیان شده است :

وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ... ( ق/38 )

إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ... (یونس/3 )

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ...( سجده/4 )

و ...

علامه حسن زاده آملی می فرمودند:

" انسان باید به چاه در دلش برسد و باید آن قدر تلاش کند تا در دلش چشمه ای جوشان پدید آید.

 اگر چاله ای بکنید و به چاه نرسید، به جایی نرسیده اید و فایده ای ندارد؛ 

زیرا این که بروید یک سطل از آن جا ، یک سطل از این جا آب بردارید و بریزد و بگویید من چاه دارم،

 این فایده ای ندارد؛ زیرا یا خشک می شود یا می گندد؛

 زیرا چشمه جوشان است که نه تمام می شود و نه گنداب می شود.

 از نظر قرآن، اگر نتوانستید چاهی داشته باشید و چشمه ای جوشان در دل و قلب؛

 لا اقل از جایی آب بردارید که پاک  و پاکیزه باشد و آلوده نباشد."

 از نظر قرآن انسان های موفق دو دسته اند:

1. یا مستنبط هستند و خودشان چشمه ای دارند و از «منبع» خودشان آب را بر می دارند؛

 زیرا «نبع» و چشمه جوشان دارند؛

2. یا آن که مستمع خوبی هستند و خوب گوش می کنند و

 از میان اقوال برترین اعتقاد و اقوال اعتقادی را بر می دارند و بدان ایمان می آورند:

" الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ؛ 

به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند؛ اینانند که خدایشان راه نموده 

و اینانند همان خردمندان. (زمر، آیه ۱۸ )

 می فرماید:

لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ؛

کسی که برای او قلبی است یا آن که خوب گوش می گیرد.(ق، آیه 37 )

و با اشاره به وضعیت دوزخیان از زبان آنان نقل می کند که

 اگر بهره ای از یکی از آن دو داشتند دوزخی نمی شدند:

لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل؛ اگر گوش می دادیم یا تعقل می ورزیدیم دوزخی نمی شدیم.

(ملک، آیه 10 )

اگر آیات‌ و روایات‌، دایره شمول‌ آیه فوق‌ را محدود نکرده‌ باشند و

اگر "ال‌" در القول‌،  "ال‌" ‌ استغراق‌ باشد،

 مفهوم‌ آیه‌ چنین‌ خواهد بود:

 بشارت‌ باد بر بندگانی‌ که‌ به‌ همه سخنان‌ یا سخن‌ همگان‌‌ گوش‌ می‌سپارند و

 نیکوترین‌ آن‌ را بر می‌گزینند.

اما

*ـ ابوبصیر از امام‌ صادق (ع) درباره تفسیر آیه‌ «الذین‌ یستمعون‌ القول‌» پرسید؛

 امام‌ فرمود:

... تسلیم‌شدگان‌ در برابر اهل‌بیت (ع) هستند ...

* امام‌ صادق (ع) فرمود:

 ... بشارت‌ باد بر بندگانی‌ که‌ سخن‌ قرآن‌ را می‌شنوند و از نیکوترین‌ آن‌ پیروی‌ می‌کنند؛

 مقصود از نیکوترین‌ آیات‌ قرآن‌، محکمات‌ قرآن‌ است‌ ...

شیخ‌ طوسی‌ در تفسیر تبیان‌ می‌نویسد:

 "الذین‌ یستمعون‌ القول‌» یعنی‌ کسانی‌ که‌ به‌ تلاوت‌ قرآن گوش‌ فرا می‌دهند. 

«فیتبعون‌ احسنه‌» اتباع‌ از سخنان‌ و اوامری‌ است‌ که‌ مدح‌ و ثواب‌ به‌ دنبال‌ دارد و

 هرحسنی‌ مستحق‌ مدح‌ و ثواب‌ نیست‌، مثل‌ مباحات‌ که‌ حسن‌انداما مستحق‌ مدح‌ و ثواب‌ نیستند."

و‌ آیات‌ :

*واتبعوا احسن‌ ما انزل‌ الیکم‌ من‌ ربکم

* از نیکوترین‌ آیات‌ قرآن‌ پیروی‌ کنید.

 و کتبنا له‌ فی‌ الالواح‌ من‌ کل‌ شی‌ءموعظه‌ و تفصیلا لکل‌ شی‌ فخذها بقوة وأمُرقومک‌ یأخذوا باحسنها،

و....

از مجموع‌ آیات و روایات‌ برمی آید‌که‌

 «القول‌» عام‌ نبوده‌ و

 مقصود آن‌ سخن‌ حق‌ (کلام‌ خداوند و ائمه‌ معصومین علیهم السلام  و اهل‌ هدایت‌ و ایمان‌) است‌.

و «القول‌ »

در صورتی‌ می‌تواند مفهومی‌ عام داشته باشد که‌ با آیات‌ و روایات‌ دیگری‌ تخصیص‌ نخورده‌ باشد.

فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه

در ترجمه های معمول آمده که

 "بشارت بده به آن دسته از مردم که صحبتهای مختلف را می شنوند و

 از بین آنها احسنه را انتخاب می کنند. "

این معنا در صورتی درست است که فیتبعون "حسنه" باشد.

 ولی آیه می فرماید: 

فیتبعون" احسنه"

 یعنی معنا باید چیز دیگری باشد.

یعنی بشارت بده به آن دسته از مردم که" کلام حسن " را می شنوند و

از بین مطالب حسن ، "احسن"را انتخاب می کنند.

مطالب" حسنه و حسنات" را می شنوند و از بین حسنات ،" احسنه" را انتخاب می کنند.

یعنی از بین خوبها، خوبتریاخوبترین را.

در احادیث داریم که" حسنه "ولایت اهل بیت(ع) است.

و اهل بیت هستند که احسنه را تعیین می کنند.

افراد مومن عموماً دنبال حسنات هستند.

 در طی هفته نماز می خوانند،حتی نماز شب،

روزی یک جزء قرآن هم می خوانند و هر روز صدقه می دهند یا دنبال این هستند که

 در احادیث چه اخلاقیاتی خوب است و سفارش شده است ، همان را انجام دهند...اینها حسنه است ،

امااز احسنه چه انجام می دهند؟ 

 

المیزان :

 "و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغته وانتم لا تشعرون " :

(و آنچه را که از ناحیه پروردگارتان نازل شده و بهترین حدیث است ، 

پیروی کنید قبل از اینکه عذاب بطور ناگهانی و در حالیکه بی خبرهستیدبه شمابرسد )

این خطاب هم در ادامه گفتار سابق ، عام است و شامل مؤمن و کافر می گردد.

می فرماید از بین آنچه از ناحیه خدا نازل شده ، بهترینش را پیروی کنید.

و مراد از(احسن ما انزل ) خطابهایی است که 

به طریقه بکار بردن حق عبودیت در راه پیروی خطابهای الهی اشاره می کند و 

با باطن انسان سروکار دارد،چه آنها که مربوط به عقایداست وچه آنها که مربوط به اعمال می باشد، 

مانند دعوت به تقوی و اخلاص در دین واستغراق ذکر خدا و حب او، 

چون پیروی از این دعوتها انسان را به حیاتی طیب زنده می کند و

 روح ایمان را در او می دمد و اعمال او را صالح می سازد و 

او را داخل درولایت خدا می نماید و این امر کرامتی است که

 مافوق آن کرامتی قابل تصور نیست:

 قبل از اینکه ناگهان و غفلتا عذاب بر شما نازل شود و فرصت توبه و اصلاح از دست برود،

ازاین خطابها و دعوات الهی پیروی کنید.

 و در تفسیر نمونه:

بعد از پیمودن مرحله  "انابه  " و  "اسلام  " سخن از مرحله سوم که 

مرحله عمل است به میان آورده مى افزاید:

" از بهترین دستوراتى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید، 

پیش از آنکه عذاب الهى به طور ناگهانى به سراغتان آید در حالى که از آن خبر ندارید"

   و اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم من قبل ان یاتیکم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون .

و به این ترتیب مسیر وصول به رحمت خدا سه گام بیشتر نیست :

گام اول توبه و پشیمانى از گناه و روى آوردن به سوى خدا است .

گام دوم ایمان و تسلیم در برابر فرمان او.

گام سوم عمل صالح است .

و بعد از این سه گام ورود در دریاى بیکران رحمتش طبق و عده اى که فرموده قطعى است ، 

هر چند بار گناهان انسان سنگین باشد.

در اینکه منظور از اتبعوا احسن ما انزل الیکم من ربکم

  "از بهترین چیزى که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پیروى کنید "چیست؟ 

مفسران احتمالات متعددى داده اند.

آنچه از همه بهتر به نظر مى رسد این است که 

دستوراتى که از سوى خداوند نازل شده مختلف است بعضى دعوت به واجبات و بعضى مستحبات ، 

و بعضى مشتمل بر اجازه مباحات است ، 

منظور از احسن انتخاب واجبات و مستحبات مى باشد، با توجه به سلسله مراتب آنها.

بعضى نیز آن را اشاره به قرآن در میان کتب آسمانى دانسته اند 

به قرینه آنچه در آیه 23 همین سوره زمر آمده است که

 قرآن را  "احسن الحدیث "(بهترین سخن ) نامیده : 

الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى .


تدبر در سوره مبارکه هود (2)

آیه 23

 إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ 

 آیات قبل درمذمت کفارومنافقین وافرادی است که تکذیب می‌کنند،افترامی‌بندندو زیربارحق نمی‌روند،

 از این آیه به بعد وصف مومنین است در مقابل مکذبین و منافقین و کفار،

 افرادی که کنار ایمان و باورشان، عمل صالح هم انجام می‌دهند،

اما در آیه،

 یک شرط اضافه گذاشته که این شرط اضافه مهم است

عموما در آیات همراه آمنوا ، عملوا الصالحات است

 ولی در این آیه خدا می‌فرماید:

آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا ...

" أخبَتوا"

 از ریشه «خبت» به معنی زمین صاف و وسیعی که

انسان به راحتی و با اطمینان می تواند در آن گام بردارد.

  »اخبتوا» یعنی

 تسلیم شدن یعنی هماهنگ بودن .

 کسانی که خودشان را با امام و برنامه های امام هماهنگ می کنند.

کسانی که با کل برنامه های خداوند در نظام عالم هماهنگ هستند

 می توانند درپیاده کردن کل برنامه های نظام عالم در عمق عالم (دنیا) بسیار موثرباشند.

در دعای روز 15 ماه مبارک رمضان می خوانیم :

اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَهِ" المُخْبتینَ "....

یا در زیارت امین الله :

 "إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِینَ إِلَیْکَ ..."

خدایا قلب مخبتین حیران تو است...

یا امام صادق (ع) در باب زیارت حضرت ابوالفضل (ع) می­فرماید:

 "فجمع الله بیننا و بینک و بین رسوله واولیائه فی" منازل المخبتین":

 پس خداوند بین ما و بین تو (عباس) و رسول ما و اولیائش در منازل مخبتین جمع کند. "

 (کامل الزیارات ص 257 )

"مخبتین" چه کسانی هستند؟

یک عده اصلاً اهل اطاعت پروردگار عالم نیستند،

یک عده اهل اطاعت هستند،

 اما اطاعت‌شان گاه توأم با جهل است، گاه با بی‌رغبتی و اکراه است و گاه با اجبار،

 اما مخبتین همه‌ی پیمانه شان را پر می‌کنند،

 آنهابه خدای خودمعرفت پیداکرده؛ایمان قلبی آوردهومقابل اونه تنها کمترین گردنکشی ندارند،بلکه خاشع‌اند.

سینه‌ی برخی به روی کفر گشاده شده است،

سینه برخی رو به کفر نیست،

 اما در مقابل حق نیز ضیق و تنگ است،

 و برخی دیگر «الم نشرح لک صدرک» هستند

 و مصداق«وشرح للاسلام صدراً»می‌باشند،سینه آنها برای معرفت خدا وپذیرش اسلام باز است ووسعت دارد.

در آیه 35 سوره مبارکه حج، بعد از بشارت به "مخبتین"،

 چهار صفت برای ایشان برمی شمرد و چنین می فرماید:

*...وَ بَشرِ الْمُخْبِتِینَ‏

* الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ و

*َ الصابرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ و

*َ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُون

1.مخبتین کسانی هستند که هرگاه نام خداو ذکرخدا به میان می‌آید، دل‌هایشان ازشوق وخوف به تپش می‌افتد، 

2.وقتی مصیبتی به آنها می‌رسد، صابر و مقاوم هستند،

3.اقامه نماز می‌کنند و

4. از آن چه خدا به آنها رزق داده، انفاق می‌کنند.

استاد صفایی در کتاب «وارثان عاشورا» می‌ فرماید:

 «رحمت خدا به محسنین نزدیک است، اما وصال رحمت در گرو اخبات‏ و انکسار است. 

چون عبد دیوارهایش ریخته و محدودیتش شکسته و

 از آن‏چه که به او عنایت مى ‏شود به غرور و قدرت گرفتار نمى ‏شود و 

خود را نمى ‏بیند و اناالحق‏ نمى ‏زند که‏ هو الحق‏ مى ‏زند. «

 

تضرع...خفیه ..

یک مرحله است

خوف وطمع هم

 شرط بعدی برای محسن بودن...

محسن بودن ..نیکو شدن عمل ..عمل خوب را خوب وتام به انجام رساندن است...

محسن بودن ..اجر صبر وتقوی ست از تقوی اوج گرفتن ست...

...با این همه

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّه

"ِ ‏قَرِیبٌ "

مِنَ الْمُحْسِنِینَ..

از محسنین که باشی رحمت اش به تو "نزدیک" خواهد شد ..

برای وصال به رحمت او ..باید به خبت برسی یعنی بشکنی..

واخبتوا ..

وبشر المخبتین...

کسی که وجل بودن قلبش در برابر حق او را به خشوع و ذلت در پیشگاه رب رسانده تا آنجا که

 نماز را هم بخواند وهم اقامه کند...واهل انفاق باشد ورسیدن به بر..

دل ِمنکسر،

 در عمل در اقوال در لباس ...موثر است..

اخبات آن انکسار باطنی ست که تورا به حالت اغاثه می افکند وحال اضطرار را برایت مستدام میکند..

آنچنان که در لحظه لحظه ی لیل ونهارت انگار دلت به سجده افتاده...

فرمود...

آیا تو همان نیستی که حجر ویارانش را کشتی...

أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ،

وَأَصْحابَهُ الْعابِدِینَ الُمخْبِتِینَ،

 الَّذِینَ کَانُوا

 یَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ،

وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ،

وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ،

فَقَتَلْتَهُمْ ....

اى معاویه! آیا تو همان نیستى که حجر و یارانش را که عابد و مخبتین بودند، به قتل رساندى؟

آنان که از بدعت‏‌ها بیزار بودند؛ امر به معروف و نهى از منکر مى‌‏کردند؛...

 (بحارالانوارج44/ص213/امام حسین علیه السلام )

وجلت قلب مخبتین می تواند هزاران سال نوری و شمسی وقمری!..دل بلرزاند..

حسین...

راه وجلت قلوبهم را با اخبات هموار کرده،

 آرام کرده.. که یکی از معانی مخبت دل آرام است....  

آیه 35

«إِجْرام» از ماده «جَرْم» (بر وزن جهل) به معنى چیدن میوه نارس و هر کار ناخوش آیندى ،

و همچنین به وادار کردن کسى به گناه نیز اطلاق مى شودو

از آنجا که انسان در ذات و فطرت خود، پیوندى با معنویت و پاکى دارد،

انجام گناهان او را از این پیوند الهى جدا مى سازد.

بعضى عقیده دارند:

ضمیربه نوح برمیگرددوسیاق کلام در رابطه با نوح و قومش می‌باشد.

پس آیه درباره پیامبر اسلام نیست، بلکه مربوط به حضرت نوح است;

زیرا آیات همه مربوط به او بوده و آیات آینده نیز از او سخن مى گوید،

پس این آیه هم، مربوط به نوح است.

ولى برخی عقیده دارند:

ضمیر به پیامبراکرم (ص)برمی گرددو آیه «جمله معترضه» است که

در تایید وتاکید مفاد کلام است.چون هرچه درباره نوح(ع)در این آیات آمده است،

همه صیغه غایب است،ولی این آیه به صورت مخاطب مى باشدو

اگر آیه درباره «نوح» باشد،«یَقُولُون» فعل مضارع و «قُل»فعل امر،احتیاج به تقدیر دارد.

و احادیث آیه را در برابر کفار «مکّه» می داند. (تفسیر «برهان» ذیل همین آیه )

آیا گفتن این که

 اگر این سخن افتراء است

گناهش به گردن ما،

می تواند اثبات حقانیت باشد و

 مردم را موظف به اطاعت و پیروى کند؟!

کافرین به خالقیت خداوند اعتقاد وایمان داشتند ،

به الوهیت خداوند اعتقاد و ایمان داشتند،

ولی ربوبیت الهی را در زندگی خود قبول نداشتند و اینکه شخصی چون خودشان از طرف خداوند

 برای آنها محدوده تعیین کند را قبول نداشتند و برای توجیه خود بهانه های ماورایی می بافتند ،

چرا فرشته نازل نشد...از کجا که این سخن خدا باشد و خودت نبافته باشی،

وچون هدف این توجیهات رسیدن به حقیقت نیست و بهانه است که

 درآیه قبل می فرماید که نصایح من شمارا سود نمی بخشد و...

خداوند می فرماید اعراض کن از اینها ...

اصطلاحاتی که در فارسی وجوددارددر عربی نیز هست ،

مثل فارالتنور

آب از تنور جوشید

 معادل کارد به استخوان رسیدن...

حقیقت" فعلی اجرامی" این است که

 سخنان ما مطابق فطرت و مبتنی بر استدلال هاى عقلى است،

به فرض محال، که از طرف خدا هم نباشیم، گناهش به گردن ما،

ولى استدلالات عقلى و فطری که ثابت است، و شما با مخالفت آن همواره در گناه خواهید بود،

گناهى مستمر و پایدار. («تُجْرِمُون» صیغه مضارع است و دلالت بر استمرار )

یعنی گناه هرکس بر گردن خودش است،

ولا تزر وازره وزر اخری...

آیه 37

کشتی را برای آب می سازند،

 اما آن رادر آب نه،

بلکه در خشکی می سازند.

 کشتی را باید در خشکی ساخت.

بهشت چیزی شبیه کشتی است و آخرت همچون دریا و دنیا به خشکی و کویر می ماند.

طاعات ، عبادات و همه خوبی ها و زیبایی های دیگر که در دنیا انجام می دهیم

 همانند کشتی ساختن است.

کسانی که احتمال آخرت را نمی دهند مانند قوم نوح اند،

چنین مردمی همان رفتاری را خواهند داشت که قوم نوح(ع) با نوح داشتند.

نوح کشتی می ساخت و بی باوران به قیامت او را به سخره گرفته و به او طعنه می زدند و

 او را مسخره می کردند:

در بیـــابــانی که چــاه آب نیـسـت

می کند کشتـی چه نادان ابلهـی است

اما نوح بی هیچ اعتنا و توجهی کار خود را می کرد،

زیرا فرمان حق بود...  


آیه 41هود

وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها...‏

وقتی امرسوار شدن به کشتی را به نوح نبی دادند،

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

یعنی این کشتی حرکت و سکونش با بسم الله بود.

 مأموریت داشت که تحت اراده الهی هرجا خواست برود.

در احادیث آمده است:

 "کانت مأموره "مأموریت داشت،

 صاحب شعور بود.شعور مختص به کشتی نبود.

بلکه آب و موج و آسمان و زمین

 (َقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی)ُ کوه‌هایی که آنجا بودند نیز...

نوح، مظهر اراده‌‌ی الهی شده بود،

 چون فانی در اراده رب شده بود. چیزی از خودش نداشت،

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

کشتی با بسم الله حرکت می‌کرد.

به ما امر شده وقتی هر کاری را می‌خواهید انجام بدهید،بسم الله بگویید،

 "کُلُّ أَمْرٍ ذِی بَالٍ لَمْ یُذْکَرْ فِیهِ بِسْمِ اللَّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ "

 (تفسیر الامام العسکری/ص25 )

هرکاری را می‌خواهید شروع کنید، اگر بسم الله نگویید،

آن کار ابتر می‌شود. ادامه پیدا نمی‌کند. بقا ندارد.

مرحوم علامه می‌فرمایند:

" هرچقدر این بسم الله که گفته می‌شود، از لفظ عبور کند و به معنا و حقیقت برسد،

هرچه در حقیقت عزیزتر شود، این گره می‌خورد به حضرت حق.

 اخلاص که بیشتر می‌شود این لفظ و ظاهر را به باطنی گره زده که

آن اسماء الهی می‌شود. به مقداری که آنها بقا دارند این بقا پیدا می‌کند. "

اگر کسی واقعا ایمان بیاورد،همان طوری که 

کشتی را با برداشتن لنگر و اهتزاز بادبان به حرکت در می آورد، 

و با کشیدن بادبان و انداختن لنگر کشی را از حرکت باز می دارد،

 بتواند با بسم الله این کار را بکند؛

 زیرا هر دو سبب هستند یکی مادی و آن دیگر معنوی؛ بلکه سبب معنوی قوی تر است.

وقتی نفس انسان و روح انسان از کالبد جدا می‌شود تازه می‌فهمدکه

 این سالیان طولانی در چه بندی بوده است. و چقدر خودش را محدود کرده بوده است. 

با سیر روح، بدن هم باید سیر کند.وقتی نفس قوت پیدا ‌کند، بدن هم می‌تواند اینطور سیر بدهد.

 همچنان که 

عاصف بن برخیا تخت بالقیس را با همه عظمتش چهار هزار کیلومتر انتقال می‌داد و جا به جا می‌کرد.

کاری که نوح(ع) کرد که کشتی به امر او با بسم الله حرکت می‌کرد،

 در آدمی قابل انجام است.

اختصاصی به نوح نداشت. 

منتهی آغازش را با این «بسم الله » گفتن‌ها در هر کاری گذاشتند.

 که این کار ما را با خدا مرتبط می‌کند. 

هرچقدر این گره قوی‌تر شود و جلوتر برود و عمیق‌تر شود و 

مظهریت این نسبت به اسم الهی بشتر شود،

 یعنی هرچه باور ما نسبت به این بسم الله بیشتر شود و فهم و شعور ما بالاتر برود

 این نسبت به بسم الله کارا تر می‌شود.

اینکه می‌گویند:

در هر حرکت کوچک و ساده‌ای بسم الله بگویید،

این بسم الله نازل آن مقام است.

 یعنی دارد ما را به آنجا دعوت می‌کند. ظرفیت سازی می‌کند.

 هر بسم الله که می‌گوییم، هرقدر این توجه در وجود ما ایجاد شود،

 این بسم الله ما را به آن موطن نزدیک می‌کند. 

بسم الله فقط به لفظ نیست. لفظ هم یکی از مظاهر وجودی‌اش است.

یعنی کسی که در حالت توجه به خداست، تمام حرکات و سکناتش بسم الله است.

وقتی نوح می‌گوید:

 "بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها "

مختص به آن لحظه نبوده است.

بلکه یک ظهور از ظهورات حال نوح است،

تمام زندگی نوح بسم الله بوده است.

یعنی انبیای الهی به جایی می‌رسند که هر حرکت و سکونشان به امر رب است.

 اینطور نیست که فقط به حالت بیان وحی به امر رب باشند.

 تمام لحظه لحظه زندگی اینها به امر رب می‌شود.

 یعنی انسان به جایی می‌رسد که با خدا محشور است.

 هیچ  بُعدی بین او نیست.

همه لحظاتش لحظات قرب است.

همه لحظاتش لحظات ذکر است.

این انسان را این نبی را خدا در قرآن به ما معرفی می‌کند،کشتی لنگر نداشته که

 بایستند به بسم الله....

نقطه آغاز

 از همین بسم الله‌های ساده است.

نگوییم:

او نوح نبی بود. او کجا و ما کجا؟

 آنها دارند یاد می‌دهندکه ما از کجا آغاز کنیم.

 همین بسم الله‌های کوچک نیز ما را به قدرت لا یزال الهی وصل می‌کند.

در قرآن اینکه چه مقدار به یک نبی پرداخته شده،نشان دهنده نقش آن نبی در امت ختمی است.

حضرت هود(ع) با اینکه اولوالعزم نیست، ولی از انبیای شاخص در قرآن است و 

حدود هشتاد آیه در قرآن در مورد هود و رسالتش و نتایجش در قرآن کریم ذکر شده است.

ویک سوره مستقل هودوسوره احقاف که مربوط به قوم عاد می‌شود...

نقل است که حدود 760 سال دوران نبوت حضرت هود(ع) بوده است و

 اولین نبی که به عربی تکلم می‌کرد حضرت هود (س)است.

مفسران بر این باورند که جامعه تمدنی عاد نخستین جامعه ای است که 

پس از توفان نوح (ع) تشکیل شده است؛

وقتی حضرت هود با رسالت الهی بر قومش وارد شد، خصوصیاتی در قوم هود بود که 

باعث مخالفت جدی آنها با حضرت هود شد.

 این خصوصیات در سوره های مختلف بنابر لزوم آمده است.

تفاخر و تکبرو اشرافیت و مرفهان بی درد (مؤمنون آیه ۳۱ و ۳۴) 

ارتجاع و واپسگرایی(اعراف آیه ۶۵ تا ۷۰) 

بی تقوایی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی

 (اعراف/۶۵ و مؤمنون /۳۱ تا ۳۴۵ و شعراء /۱۲۳ تا ۱۳۲)

و گرفتار پلیدی و ثروت و ملاء(توبه آیه ۶۸ و ۷۰) 

و استکبار و سرکشی (هود/ ۵۹) 

بعد ازطوفان نوح و تطهیرجامعه برگشت به روش های غیراخلاقی وخرافی نیاکان (احقاف/۲۱و۲۳)

و ظلم و ستم به دیگران و توده های مردم (هود/ ۸۹ و ۱۰۱...)و ....

در آیات این سوره

 در گفتگوی هود با قومش کم کم خصوصیات قوم آشکار می‌شود. دعوت هود بر سه اساس است :

رسالت،

 معادو

 ربوبیت الهی،

اما اگر قوم هودحتی به یکی از این سه اقرار می‌کردند،

تمام ارزش گذاری‌هاو روابط اجتماعی آنها به هم می‌خورد.

آیه ۵۳ سوره هود می فرمایدکه 

عادیان به سبب رشد و شکوفایی تمدن خویش واپسگرایی و ارتجاع را دامن زدند و 

به آیین پیش از نوح بازگشتند و از استبصاری که 

پس از توفان نوح به دست آورده بودند (عنکبوت آیه ۳۸) دست کشیدند و

 به بت ها و آیین نیاکان خویش یعنی پرستش آن ها بازگشتند.

وبه علت رفاه وپیشرفت و تمدن خودرا از آموزه های الهی بی نیاز می دیدند و

 وقتی در مقابل دعوت هود(ع) قرار گرفتند که به معاد باور داشته باشید نتوانستند،

زیرا باور به معاد یعنی دل کندن از زمین و دل سپردن به آنچه نمی دیدند ،

با نگاه مادی واستکباری که داشتند، چیزی برایشان نمی‌ماند.

و تمام سیستم ارزش گذاری جامعه زیر و رو می‌شد.

ارزش‌ها در قوم هود

 براساس قدرت و ثروت و تفاخربود

 اگر ارزش‌ها براساس ایمان به خدا باشد این دسته کجا قرار می‌گیرند؟

به تعبیر قرآن ملأ...

ملأ در زبان عربی همان چیزی است که چشم را پرمی کند.

ملأ کسانی هستند که چشم مردم را پر کردند.

 چهره‌های مشهور،آنهایی که دیگران آنها را می‌شناختند.

کسی که چهره می‌شود درخطر شدیدی قرار دارد که مردم را به خود دعوت کند،

چه چهره مذهبی ، چه سیاسی یا فرهنگی و...

 این یکی از خصوصیات قوم عاد است.

«الَّذِینَ کَفَرُوا» اینها به خدای متعال کفر ورزیدند.

یعنی آن ارزش‌هایی که پایه ریزی کرده بودند و با آن رشد کرده بودند با قبول خدا سازگار نبود.

 نمی‌شد خدا را قبول کنند و ارزش‌ها را هم داشته باشند.

 "وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ "

اینها مبدأ را قبول داشتند.

اما معاد رانه...

خدا را قبول داشتند،

 اما خدایی که معادی ندارد.

 چون خدای بدون معادبی‌خطر است.

 لذا در طول دوران بشریت مشرکین،

 خدا را قبول داشتند اما معاد را انکار می‌کردند.

وچون معاد را انکار می کردند رسولان الهی راهم که به معاد می خواندند را انکار می کردند.

انکار معاد بحث بسیار جدی قرآن است،

به تعبیر امیرالمؤمنین (ع ):

اگر کسی دنیا، آخر نگاهش باشد. تمام روابطی که برقرار می‌کند به اندازه همین‌جا است.

مقیاس‌ها و قیاس‌ها اثر گذارند.

اگر کسی حساب هایش براساس حیات دنیا باشد،حقیقتاً باور به معاد ندارد،

رفتارش رفتار قوم عاد است هر چند گفتارش گفتار قوم عاد نباشد.

  رفتار هردو در لایه‌های پنهانی یکی است.

اینکه خدا جریان عاد را در مقابل هود مطرح می‌کند، فکر نشود که 

اینها تافته‌ی جدا بافته بودند و مبتلا شدند. ممکن است رگه‌هایی از این تفکر در وجود ما هم باشد.

شاید در تمامی جاهایی که قرآن بحث انبیاء را مطرح می‌کند و 

در بسیاری از جاهایی که بحث آسیب‌ها را مطرح می‌کند، تنها راه نجات را باور به معاد می‌داند.

 هرچقدر جامعه و فردی باور به معاد در او قوی‌تر شود تمام معادلات در او تغییرخواهد کرد.

کسی که باور به معاد ندارد تحت سیطره قواعد دنیاست.

 اما کسی که آخرت و خدا در او حاکم است، 

سنت‌های دنیا به عنوان ارزش‌های دنیا حاکم بر او نیست.

موسی(ع) در مقابل فرعون،نوح در مقابل قومش،هود(ع) در مقابل قومش می‌گویند:

 «فکیدونی» همه کیدهایتان را جمع کنید و در مقابل من به کار بیاندازید. 

چون به خدا باور دارد. و الا با ارزش های دنیایی آنها غلبه داشتند.

آیادر معادله‌ها و ارزش گذاری‌ها نقطه مرکزی ما دنیاست؟

آیا بر اساس قوانین این دنیا روابط را چیده ایم؟

تدبر در سوره مبارکه هود (3)

آیات 61 -68

دورانی طولانی حضرت صالح تبلیغ کرد اما بی حاصل،

 تا جایی که پیشنهادی به قومش دادکه هم من خسته شدم!

ازابلاغ برشما و هم شماخسته شدیداز من،بیاییدراهی دیگر امتحان کنیم، 

من خواسته‌ ای از بت شما طلب کنم، وشما نیز از خدای من طلبی کنید، 

اگر بتِ شما توانست درخواست مرا انجام دهد، ازبین شما میروم و اگر نتوانست به خدای من ایمان بیاورید .

 ....تداعی جریان مباهله است ...

گفتند: پیشنهاد منصفانه‌ای است و ...

روز موعود فرا رسید و حضرت صالح (علیه السلام) در مقابل بت قرار گرفت.

 همه در انتظار بودند که حضرت صالح (ع) چه در خواست بزرگ و عجیبی دارند.

اما حضرت صالح (ع) تنها یک سوال از بت پرسید:

 نام تو چیست؟

هیچ صدایی شنیده نشد.قوم شروع به دعا و مناجات و قربانی نمودن کردند تا بت اجابت کند و

 حضرت صالح مجددا سوال خود را مطرح نمود اما باز پاسخی از بت شنیده نشد،

و آنان از صالح درخواست کردند:

 شتری از دل کوه بیرون بیاید و بلافاصله فرزندی از آن متولد شود و شیرده باشد و ما از شیرآن بنوشیم.

 دقت در این دو درخواست کافی است در اعمی و بصیر بودن قومی...

صالح فرمود:

از دل این کوه سخت از من چیزی خواستید،که برای من خیلی عظیم و ناممکن است

 اما«و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سخت معنا ندارد.

وقتی حقیقتی از جهت قدرت نامتناهی است، هیچ چیزی نسبت به او سخت‌تر از چیز دیگر نیست.

 اگراین نگاه درکسی باشد، دردعای اونیزاثرخواهد داشت.

فکر نکنیم چیزی نزد خدا کوچک است. یا عبادتی نزد خدا کم است.

 یا عبادتی نزد خدا بزرگ است. هیچ چیزی به نسبت آن حقیقت نامتناهی کم یا زیاد ندارد.

 به نسبت ما ممکن است عملی از عمل دیگر ساده‌تر یا سخت‌تر باشد.

 اما نزد آن حقیقت ربوبی هر گناهی عظیم است و هر ثوابی نیز عظیم،

رسولان الهی به جای اینکه" توحید" را مفهومی درس بدهند، در صحنه عمل نشان می‌دهند.

 اگراز من بخواهید به نسبت من این عظیم و ناممکن است. 

اما «و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سنگین معنا ندارد.

 معرفت را اینطور القاء می‌کند.

 در روایتی دارد که صالح نماز خواند که عمداً این معجزه را با عبودیت خودش گره بزند.

 هنوز سرش را از سجده بلند نکرده بود که امر محقق شد و کوه شکافته شد.

صدای شکافتن سنگ آنچنان زیاد بود که

  "و سمعوا له دویا شدیدا ففزعوا منه "

 اینقدر شدید بود که

 "و کادوا ان یموتوا منه "

کم بود بمیرند و جان بدهند.

  "فانصدع الجبل صدعا کانت تطیر منه عقولهم "

 عقل‌هایشان از اینها پر بکشد. یعنی حالت جنون پیدا کنند.

  "ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شدیدا "

 آن کوه می‌لرزید وقتی که می‌خواست شکافته شود.

این اضطراب شدیدکوه فقط برای این نیست که می‌خواست ناقه خارج شود.

برای این است که

 می‌خواهد امر الهی را محقق کند و دیده شود....

وقتی معجزه را دیدند،

 قالوا: یا صالح ما أسرع ما أجابک ربّک 

 چقدر خدای تو زود اجابت کرد؟

عموما باوربر این است که خدا اگر بخواهد اجابت کند، باید آرام آرام و ذره ذره باشد.

 اما سر از سجده برنداشته بود که کوه شروع به شکافته شدن کرد.

طولی نکشید این ناقه کامل از دل کوه بیرون آمد و جلوی اینها ایستاد و نشخوار می‌کرد.

 "ادع لنا ربّک یخرج لنا فصیلها "گفته بودندحامله باشد.

حالا گفتند: وضع حمل کند. بچه‌اش هم بیاید. طولی نکشید،

  ذلک فرمت به فدب حولها  ...

صالح گفت: «فقال لهم یا قوم أبقی شیء» چیز دیگر هم می‌خواهید؟

  قالوا: لا ،

انطلق بنا الی قومنا ...

هرچه بود محقق شد.

هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود شاهد بودند،

گفتند:

  "نخبرهم بما رأینا و یؤمنون بک "

خبر می دهیم به آنچه دیدیم تا به تو ایمان ‌آورند.

 فرجعوا فلم یبلغ السبعون إلیهم،

اما در این فاصله کم که قرار بود بروند و ابلاغ کنند،

  "حتّی ارتدّ منهم أربعه و ستون رجلا "

 از این هفتاد نفر، شصت و چهار نفر برگشتندو دیده ها و مشاهدات خودراتکذیب کردند.

 و قالوا: سحر و کذب 

 این کذب و سحر است.

لحظه‌هایی که خدا خودرا می‌نمایاند،

 یک حادثه و واقعیت و اجابتی است که انسان احساس می‌کند خدا یک لطف ویژه به او کرد.

آن زمان باید انسان ایمانش را تعمیق کند.

 راحت عبور نکندکه وقت‌ جذبه‌ی الهی است.

در آن جذبه انسان باید خودش را محکم کند. اگر رهایش کرد این جذبه می‌رود. دیگر برنمی‌گردد.

 "فقال الستّه: حق "

شش نفراز هفتاد نفر وقتی به جمعیت رسیدند به مردم گفتند:

 این حق بود و ما شهادت می‌دهیم که این محقق شد،

ناقه دور از چشم مردم نیست.

اما

 بقیه گفتند: «کذب و سحر» این کذب و سحر است.

دروغ بود و چشم ما را سحر کرد.

از این شش نفر هم باز یکی برگشت.

 اینکه روایت اصرار دارد که بین این هفتاد نفر که از بزرگان قوم بودند، اول قبول کردند و

 بعد 64 نفر برگشتند.

بعد از بین این شش نفر هم که محکم بودند، باز یکی برگشت.

 یعنی بین کسانی هم که راسخ می‌شوند و ایمانشان محکم می‌شود اینطور نیست که تا آخر بماند.

 در ادامه کار فکر می‌کنند که باید چه چیزهایی را از دست بدهند. 

بعد می‌بینند سخت است و با منافعشان سازگار نیست.

اینطور نیست که اگر کسی در لحظه سخت ایستاد بگوییم:

 این دیگر همیشه می‌ایستد.

خیلی‌ها در لحظه‌های سخت ایستادند اما در لحظه‌های بقا نتوانستند.

این ریزشی که آخری کرد

از آن 64 نفرسخت تر بود،

چون این دیگر ایمان آورده بودوبه حق شهادت داده بود،

 ضربه‌ای که این می‌زند بدتر از ضربه‌ای است که آن 64 نفر زدند.

وای اگر انسان در نظام ایمان باشد و

خطای او ضربه به دین بزند...

این یک نفراز آن شش نفر که از حق برگشت،

«فکان فیمن عقرها»

این یک نفر جزء آن نه نفری بود که شتر را کشتند.

 گاهی انقلابیون و کسانی که همراه انبیاء بودندبرمیگردند و

 بخاطر اینکه نشان بدهند ما حتماً برگشتیم به اوج مقابله دست می‌زنند،

 این است که می فرماید اشقی ...

نقل نشده که قوم صالح بعد از این جریان ایمان آورده باشند. 

اما نسبت به جریان ناقه تسلیم شدند.(باز تداعی مباهله )

 ناقه سراسر خیر وبرکت بود، لذا آیاتی که در رابطه با ناقه آمده، خیلی زیباست.

 حجت خدا در بین مردم ادامه و دوام داشت.

 بعضی از معجزات لحظه ای است

 اما بعضی از معجزات دوام دارد،

مثل قرآن...

واین برایشان سخت بود.

 "وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ‏ لَکُمْ آیَةً "

 (هود/64 )

 این ناقة الله است.

ناقه را به خدا اضافه کرده است.

 مثل بیت الله!

 امام حسین(ع) در روز عاشورا حضرت علی اصغر را به ناقه صالح تشبیه می‌کند که

این ناقة الله است.

امام صادق(ع) می‌فرماید:

وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به زور از خانه خارج کردند و برای بیعت بردند،

حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کردند و ....

سپس فرمودند :

 "فما صالح بأکرم علی الله من أبی " صالح از پدر من نزد خدا کریم‌تر نبود.

 "ولا الناقه بأکرم منی "ناقه‌ی صالح از من نزد خدا گرامی‌تر نیست.

  "ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی "

بچه شتر از فرزند من که در این راه از دست رفت، گرامی‌تر نزد خدا نیست.

 

ناقه در لسان اهل‌بیت(ع) به عنوان یک نماد عظیم معرفی شده است.

 اینطور نیست که ما ناقه را یک معجزه‌ی ساده ببینیم.

در قرآن کریم ناقه را به عنوان آیه مبصره نقل کرده است.

 یعنی حجت و نشانه ای بصیرت زا....

 (حدیث به نقل از ابوحمزه ثمالی، به نقل از امام باقر(ع) به نقل از رسول اکرم(ص) از جبرئیل امین(ع). کلینى، کافی ،ترجمه روضه کافى، قم، سرور، چاپ: اول، 1381ش. صص231- 236؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5 و کافی/ج8/ص186وتفسیر عیاشی ذیل آیه )


آیه 75

انَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ

فرق اساسی حلم و صبر در این است که صبر تحمل و خویشتن‌ داری برسختی است که

از بیرون بر انسان وارد می‌ شود، یا صبر «عَلَی الطَّاعَةِ» است،

 یا صبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ» است، یا صبر «عَنِ الْمَعْصِیَة»؛

 [الکافی، ج 2، ص 91 ]

 کلمه‌ ای که به تنهایی معنای حلم را برساند در فارسی نداریم،

هرچند در عموم ترجمه های قرانی به صبر ترجمه شده ولی حلم کاملاً از مسئله صبر جداست.

 وبهترین تعبیر:

علمی نورانی که موجب شود به سنت الهی اطمینان پیدا کنیم و

 وظیفه‌ی خود را درراستای آن اطمینان انجام دهیم.

 به همین جهت در بعضی از ادعیه مقابل حلم، جهل را قرار داده‌اند و عرضه می‌دارند:  

".... وامنُن‏ .... بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِی‏...."

أَوَّاهٌ یعنی بسیار دلسوز، 

این واژه دوبار در قرآن آمده که هر دوبار هم برای حضرت ابراهیم (ع) استفاده شده است

 (یکی هود/75 و دیگری توبه/114 )

اواه. [ اَوْ وا ] بسیارآوه کننده از ترس خدای.

 (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). 

آنکه آه بسیار کند. (از مهذب الاسماء). 

دعاخواننده بزاری و مؤمن و نرم دل و آه کننده و کسی که بزبان حاجت ندارد و هرچه کند بدل کند.

اما مُنِیبٌ‌ ؟

منیب یعنی مراجعه و بازگشت کننده

خداوند در 3 آیه از آیات قرآن، بعد از بیان نعمتها میفرماید

 این نعمتها را فروفرستادم تا وسیله بصیرت وذکر برای منیبین باشد:

تَبْصِرَةً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ؛ 

 (ق/8 )

 و حضرت ابراهیم (ع) را منیب می خواند ...

منیب یعنی آنلاین بودن دائمی دل به ملکوت اعلی...

در قطع شدنها... سریع وصل شدن....

خدا را صاحب اختیار دیدن ...

 و ما یتذکر الا من ینیب‏....

یعنی ادم ذاکر هم اگر به خدا مرتب مراجعه نکند ...ذکرش ...ذکر نیست

منیب یعنی انقطاع از دیگران،

یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین

انبیاء منیب بودند

 "ان ابراهیم أَوَّاهٌ مُنِیبٌ"(هود/75 )

 و درباره نبی اکرم (ص) آمده است:

 «إِلَیْهِ أُنِیبُ»(هود/88 )

انابه غیر از توبه است؛

 توبه رجوع است و کندن از از تعلقات،

اما انابه مقام بالاتری است؛

 انابه مقام انس با خدای متعال است،مقام قرب است،

"انابه‏" یا از «ناب ینوب‏» به معناى نوبت گرفتن و یا از «ناب ینیب‏» به معناى انقطاع، است.

یعنی «منیب‏» کسى است که از غیر خدا منقطع و به خدا مرتبط باشد ،

یا کسی است که رجوع بعد از رجوع دارد مکرروپی درپی رجوع می کند به خدا...

زنبور عسل را نوب گویند،

چون هر شهدی که برمی دارد برای سنتز و عسل کردن آن به کندویش پى در پى باز مى گردد...

آیه 86

بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ...

بقیه الله بهتر است برای شما ،

"اگر ایمان داشته باشید"...

چه نسبتی هست میان من و شما؟

منتَظَر و منتظِر؟ مأموم و امام؟

 موالی و ولی؟ محبّ و محبوب؟

 پی رو و پیش رو؟

مطیع و مطاع؟

شما منتَظَر هستید،

در من امّا نشانه های انتظار ...؟؟؟

 ثانیه‌ها بر من سخت می گذرد؟

چقدر بی تابِ دیدنتان هستم؟

چقدر مهیّای لحظه دیدارم؟

چقدر لبریزم که زمزمه کنم:

سیّدی غیبتک نفت رقادی

که آه بکشم : عزیزٌ علیّ ان اری الخلق و لا تری؛

سخت است که خلایق را ببینم و شما را میانشان نبینم؟

 نهسخت نیست،

 عادت کرده‌ام به نبودنتان و روزمرّگی و غفلت...

 وقتی آدم را گرمِ دنیا بخواهدنسبتی هست میانِ من و شما؟

امام من!؟ امامِ زمانه من، امامِ عصرِ من در هیاهوی عصر اصالتِ انسان و طبیعت و مادّه...

من امّا آیا رفتارتان را می کاوم که حجّت باشد برایم؟

 جای پایتان را که قدم هایم را اینقدر چپ و راست نگذارم و

 در فراز و نشیب های افراط و تفریط، در گردنه های امتحان و ابتلاء اینقدر زمین نخورم؟

اگرشما را واسطه فیض آسمان و زمین می بینم،پس به دنبال هر توسل زمینی بودنم چیست؟

نشانه های راه ، میزان عمل

کدام رفتار و گفتار من اثری از شما در آن است؟

نسبتی هست میانِ من و شما؟

محب و محبوب ...

 اگر در دایره محبّت، قاعده و رسم بر این است که

 محبّ، مطیعِ محبوبش می شود، به رنگِ محبوبش در می آید،

رنجش محبوبش را برنمی تابدو

در آیین محبّت،

 نسبتی هست میانِ من و شما؟

اما سرگشتگی هایم ...

 این حسّ غریب جمعه ها؟

 این نجواهای اللهمّ کن لولیِک؟

 آرزوی اللّهمّ اجعلنی من انصاره؟

 این نا آرامی هایِ دل، هنگامه آل یاسین و ندبه؟؟؟

این مرورهای هزار باره داستانِ کربلا و جستجوی خودم میان زهیر و بانویِ زهیر و

 حرّ و حبیب و امّ وهب و رباب و نسخه های امروزی شان؟

پس باید نسبتی باشد میان من و شما!

شما را بقیّۀ الله(عج) می نامند و

چقدر میان همه اسامی زیبایتان به این اسم دل بسته ام،

 شنیده ام هنگامه مبارکِ آمدنتان کنار حجر که می ایستید،

 خودتان را به همین اسم معرّفی می کنید؛ یا اهل العالم انا بقیة الله...

شایدنسبت میانمان را همین اسم ترسیم کند؛

 این حدّاقل ...؛

 من نه منتظر، نه محبّ، نه مأموم، نه مطیع، نه پی رو،...

که لکنّه اخلد الی الأرض( اخلاد الی الأرض =چسبیدن به زمین )

و شما همه آن چه و آن که خدا از خودش، در زمینش باقی گذاشته...

اگر هنوز دغدغه دانستن آن چه و آن که خدا در زمینش باقی گذاشته

جایی از جغرافیایِ دلم را ناآرام کرده باشد!

بقیّة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین.

 

در قرآن، هر جا سخن از شخصیت یا قومیتی باشد،هدف یک نکته اخلاقی در میان است.

اگر از گذشتگان، سرگذشتی می آورد، برای تنبّه است و درس آموزی .

 عالم،کتاب تکوین خداست و قرآن کتاب تدوین او.

 یعنی قرآن، آئینه تمام نمای حقایق هستی است.

هر چه در عالم خلقت، رنگ وجود به خود بگیرد می شود "شیء".

و قرآن،"تبیانا لکل شیء"است.

البته نه به این تصورکه قرآن یک کتاب صرفا علمی است! نه که نیست،

 هست اما آنقدر که اخلاقیات در قرآن موضوعیت دارند علوم ندارند.

درست است که قرآن از جنبه علمی، هم برای عرب بادیه نشین دیروز حرف داشته است

 برای گفتن و هم برای بشر امروز هزاره سوم. 

اما روشن ترین بعد اعجازآمیز قرآن، آموزه های اخلاقی این کتاب وحیانی است که 

به تعبیر علامه طباطبایی،این سبک اخلاقی، در هیچ آئینی مسبوق به سابقه نبوده و نیست.

 با این همه، اما قرآن امروز نیز چون قرآن دیروز، همچنان غریب است و مهجور.

مهجوریت قرآن در بلاد کفر، البته عجیب نیست؛ 

شگفتی اینجاست که قرآن در ام القرای جهان اسلام نیز،

 آنگونه که باید در متن زندگی ها ساری و جاری نیست.

اگر گاه دعوت آشکار بر ربوبیت یا سایر مسائل بوده، گاه دعوا بر اقتصاد بوده است به طور جد و آشکار...

قَالُواْ یَا شُعَیْبُ

أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ

 أَن نَّتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا

 أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء

می ‌گویند این نمازی که تو برای ما به ارمغان آوردی، یک نماز خواندن ساده نیست،

 اگر اینگونه بود که دعوا نداشتیم. مشکل این نمازی که تو به آن امر می کنی در این است که

 دیگر اجازه نمی‌دهد مناسبات اقتصادی‌مان را آن طور که می‌خواهیم انجام دهیم,

 "نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء"

پیامبر الهی بحثش با ستمگران این نیست که

 فقط بگوید «أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ» خدا را بپرستید یا نماز بخوانید یا روزه...

 "قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ "

وبلافاصله می فرماید:

 "أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "

یعنی

دعوای اصلی پیامبران این است که این مناسبات باید در موضوعات اقتصادی هم امتداد پیدا کند.

  "وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ "

هر جا این بحث مطرح می‌شود که

«وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ» تعبیربعدی این است

 "وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "

چه کسانی مفسدین هستند؟

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می‌فرمایند:

" افساد چیست؟

سلب امنیت در اموال مردم، دراعراض مردم ودر نفوس مردم. هر سه افساد است. "

دین گزینشی نیست.

اینگونه نیست که

 غیبت حرام باشد و بقیه چیزها حرام نباشد،

 یا نگاه به نامحرم حرام  است و بقیه حرام نیست...

نه، همه‌ اینها با هم است.

یکی از مسائل مهم دینی، مناسبات اقتصادی است که

 باید در بستر صحیح قرار بگیرد تا دین بتواند جلوه‌های خودش را ظهور دهد.

تعبیری که خود قرآن می فرماید:

  "لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "

 فقط نمی‌گوید چرا اجازه دادید آنها حرف‌های خطا(گناه) بزنند،ب

لافاصله عطف می زند که "وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "

 می فرماید ای کسانی که ادعای عالم دین بودن دارید،

چرا مانع از ترویج مناسبات اقتصادی غلط و حرام خواری نشدید؟

 

آیه 113 سوره هود

وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ

 ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏

و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامن‌گیرتان شود،

درحالی‌که به غیر خدا هیچ ولی‌ای به کارتان نمی‌آید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد.

تَرْکَنُوا از "رکن" یعنی تکیه‌گاه اصلی

 «رُکنِ» هر چیزی، آن قسمت از آن چیز است که شیء به آن سکون می‌یابدو مستقر می شود ،

 (مفردات ألفاظ القرآن/ 365 )

و «رکون» یعنی اعتماد و تکیه کردن به چیزی که ناشی از نوعی محبت و تمایل بدان چیز باشد

 (مجمع البیان‏5/ 305؛المیزان11/ 50 )

"تَمَسَّ" از«مس» یعنی لمس کردن ؛

 در تفاوت مس و لمس، گفته‌اند:«لمس کردن» با دست می باشد اما

«مس» در مورد غیر دست و در معناهای غیرمادی هم به کار می‌رود.

 

واو در «وَ ما لَکُمْ ...» حالیه است و درحالیکه معنی می شود،"آتش شما را فرا گیرددرحالیکه،...

«ائتلاف لفظ با معنا» از صنایع ادبی آیه است:

 متمایل شدن به ظالمان باعمل ظالمان فرق داردو خفیف‌تر از آن است،

 لذا به جای سوزانده شدن در آتش، تعبیر تماس با آتش را به کار برد

  (الجدول فی إعراب القرآن‏12/ 365 )

 لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ ...

 تمایل قلبی به هرکس، انسان را کم‌کم از جنس او می‌کند؛

 مخاطبان این آیه خودشان ظاهرا اهل ظلم و گناه نیستند،

اما به خاطر منافع دنیوی، با مستکبران طرح دوستی می‌ریزند در نتیجه،

 آتشی که حقیقت و باطنِ ظلم ظالمان است دامن آنها را هم می‌گیرد.

فرمود «فَـ + تَمَسَّکُمُ النَّارُ »

و نفرمود:

  "سوف یتمسکم "

و حتی نفرمود:

 "ثم تمسکم "

 پس، یعنی بلافاصله!

یعنی تمایل و اعتماد به مستکبران عالم، همین‌جا آتشش دامن ما را می‌گیرد؛ نه بعداً.

 چون آخرت در باطن دنیاست و همین‌جا ظالم و کافر را در برگرفته است 

(توبه/49؛ عنکبوت/54 )

دوستی می گفت: فلان‌کس با ما آشناست، اگر اشاره کند، بلافاصله مشکل حل است.

پرسیدم: چرا به او نمی‌گویی؟

گفت: من روال عادی را طی می‌کنم و از خدا می‌خواهم کارم را درست کند. 

اگر خدا کارم را درست کند، حساب بقیه‌اش را هم می‌کند؛

 پس، اگر در ادامه مشکل جدیدی در زندگی‌ام پیش آمد، می‌توانم دوباره سراغ خودش بروم؛

 اما اگر فلانی کارم را درست کرد، آیا برای مشکلاتی که ممکن است برایم پیش آید، نیز فکری و کاری می‌کند؟!

اینجا بود که معنای «ثم» («سپس» یاری نمی‌شوید) را فهمیدم...

وَ لا تَرْکَنُوا ... فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثم ...

 همان طور که خداوند متعال شرک در عبادتش را قبول نمی‌کند،

شرک در «ولایت و سرپرستی» را هم قبول نمی‌کند.

همه ما اگرچه هرلحظه محتاج سرپرستیِ خدا هستیم، اما روزی که جز ولایت خدا،

 هیچ سرپرستی و حمایتی نیست؛ آن روز کسانی که تن به محبت و ولایت ظالمان داده‌اند،

درد بی‌سرپرستی را می‌چشند،

 "ما لَکُمْ ... أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون "

 تنها یاری و نصرت واقعی،

 یاری‌ای است که ناشی از

 یک نوع رابطه ولایی

  (محبت توام با سرپرستی) باشد.

کسی که ولیّ نداشته باشد،

 حقیقتا یاری نخواهد شد.

 کسی که به هر صورتی به غیر خدا تکیه می‌کند، ولو ظاهرا کارش راه بیفتد،

 اما فقط خیال می‌کند یاری شده است.

امام صادق( ع) فرمودند:

گروهی از کسانی که به موسی ع ایمان آورده بودند

 گفتند خوب است برویم در لشکر فرعون و با آنها باشیم و به دنیایمان برسیم،

 آنگاه هروقت که ظهور موسی ع که امیدش را داریم رخ داد، به او می‌پیوندیم. چنین کردند.

 زمانی که موسی و همراهانش از فرعون به جانب دریا فرار کردند،

 اینها هم سوار مرکب‌های خود شدند و با سرعت به راه افتادند تا

 به موسی و لشکر او بپیوندند و با آنها باشند. 

اما خداوند فرشته‌ای فرستاد که به صورت مرکب‌های آنها زد و 

آنان را به لشکر فرعون برگرداند تا در میان کسانی باشند که با فرعون غرق شدند.

برخداست که شمارا با هر آن کسی که در دنیا با او بودید قرار دهد ....

(الکافی، ج‏5، ص109 )

و

از امیرالمومنین ع  نقل است:

... چه شده که دشمنانتان هم در گمراهی‌شان نسبت به شما بصیرت بیشتری دارند! 

و هم از آنچه در اختیار دارند [برای مسیر گمراهی] بیش از شما [برای مسیر حق] هزینه می‌کنند؟!

این نیست مگر بدین جهت که به دنیا میل و تکیه کرده‌اید و به ظلم رضایت دادید و

 بر اموال شکننده دنیا طمع بسته‌اید و در آنچه در قبال کسانی که به شما ستم می‌کنند، 

مایه عزت و سعادت و قوت شماست، کوتاهی می‌کنید.

نه از پروردگارتان در آنچه به شما امر کرده حیا می‌کنید و نه مراقب نگران [باطن] خود هستید؛ 

هر روزتان به ظلم و گناه می‌گذرد ولی از بستر خواب برنمی‌خیزید و سستی‌تان زایل نمی‌شود؛ 

آیا نمی‌بینید سرزمین‌تان و دین‌تان هر روز در حال پوسیدن است و 

شما در غفلت دنیا به سر می‌برید در حالی که خداوند عز و جل می‌فرماید: 

«و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامن‌گیرتان شود،

 درحالی‌که به غیر خدا هیچ ولی‌ای به کارتان نمی‌آید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد. ..

الخصال، ج‏2، ص: 634

امتحان،برای همه، امتحان است. برای همه‌ی قشرها امتحان است.

 البته آن‌کس که توقّع و انتظار بیشتری از او هست یا به خاطر لباسش، یا به خاطر مقام ویا ظاهرش،

 مراقبتش لازم‌تر و واجب‌تر، و انحرافش دردناک‌تر است.

  ملت ها هم امتحان می‌شوند،

مثل ملت نوح و عاد و ثمود و لوط و...

و امم سنمتّعهم ..

و فرجام نیک، وابسته به تقواست.درسوره سرنوشت امتهایی بازگو می شود که 

به سبب بی‌تقوایی‌شان و خارج شدن از حیطه ولایت عذاب شدند .

ودرفرجام نیک صحبت از جنّات (بهشتها) است، نه یک بهشت.

در انتهای راه مردم دو قسم هستند:

شقی و سعید. اهل شقاوت خالدند در آتش‏ مادامی که آسمان و زمین هست،

 و همچنین اهل سعادت خالدند در جنت مادامی که آسمان و زمین هست.».

عموما «خلود» به ابدیت و همیشگی معنی می شود‏، ولی اصل لغت «خلود» به معنی ابدیت نیست، 

بلکه «خالدند» یعنی باقی می‏مانند، خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ 

همیشه هستند تا آسمانها و زمین هست.

 این «همیشه» به معنای ابدیت نیست که بگوییم اگر همیشگی است دیگر «تا» در آن معنی ندارد،

 بلکه یعنی هستند و هستند تا آسمانها و زمین هست.

آیه کلیدی سوره مبارکه هود،

 «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انّه بما تعملون بصیر»است،

 پیغمبر را امر میفرماید به استقامت.

استقامت، یعنی پایداری؛ راه را مستقیم ادامه دادن؛ در جهت درست حرکت کردن.

نقطه‌ی مقابل را هم می فرماید:«و لاتطغوا ».

 طغیان، یعنی سرکشی؛ منحرف شدن.

به پیغمبر میفرماید:

هم تو - شخصاً - هم کسانی که همراه تو و با تو هستند، 

این راه را درست ادامه بدهید و منحرف نشوید؛

در المیزان میفرماید:

 لحن این آیه، لحن تشدد است؛ هیچ نشانه‌ی رحمت در این آیه نیست. 

خطاب به خود پیغمبر است.

آیه 112 سوره مبارکه هود

فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا

امام خامنه ای درموردآیه می فرمایند:

 یک روایتی از پیغمبر هست که فرمود:

 "شیّبتنی سورة هود "

 یعنی سوره‌ی «هود» من را پیر کرد؛

 از بس بار این سوره سنگین بود.

 کجای سوره‌ی هود؟

نقل شده است که مراد، همین آیه‌ی«فاستقم کما امرت»است.

چرا پیغمبر را پیر کند؟

 چون در این آیه می‌فرماید:

همچنانی که به تو دستور دادیم، در این راه ایستادگی کن، استقامت کن و صبر نشان بده.

 خود این ایستادگی کار دشواری است. این «صراط» است؛ 

پل صراطی که مظهر آن را در روز قیامت برای ما تصویر کرده‌اند.

 باطن عمل و راه ما در اینجا، همان پل صراط است؛

 ما الان داریم روی پل صراط حرکت می‌کنیم؛ باید دقت کنیم. 

اگر انسان بخواهد این دقت را در همه‌ی رفتار خود به کار بگیرد، او را پیر می‌کند.

لیکن از این مهمتر به گمان من،

آن جمله‌ی بعد است:

 "و من تاب معک "

 پیغمبر فقط مأمور نیست که

 خودش ایستادگی کند؛

 باید خیل عظیم مؤمنان را هم

 در همین راه به ایستادگی وادار کند.

 انسانهایی که از یک طرف در معرض هجوم بلایا و

 مشکلات زندگی هستند - دشمنان، توطئه‌گران، بدخواهان و قدرتهای مسلط - و 

از طرف دیگر،مورد تهاجم هواهای نفسانی خودشان هستند - خواهشهای نفسانی و 

دل بی‌طاقت انسان که از زر و زیور دنیا مجذوب می‌شود و به سمت آنها کشیده می‌شود ؛

از این صراط مستقیم، به چپ یا راست انحراف پیدا می‌کنند.

 محبت طلا و نقره، محبت پول، محبت شهوات جنسی، محبت مقام و اینها، چیزهایی است که هر کدام،

 یک کمندی بر گردن دل انسان می‌اندازند و آن را به سمت خودش می‌کشانند.

 مقاومت و ایستادگی در مقابل اینها که انسان پایش نلغزد:

  «و من تاب معک»؛

مؤمنین را در بین این دو جاذبه‌ی قوی - جاذبه‌ی فشار دشمن و

 جاذبه‌ی فشار درونی دل هوسران - و این دو مغناطیس،

 در خط مستقیم نگه داشتن و هدایت کردن، به گمان زیاد، این، آن کاری است که پیغمبر را پیر کرد.

 

  آیه "فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْت..."مربوط به جامعه اسلامی است ،

که دو مطلب را متذکراست:

1. اساس دعوت بر استقامت است که رسول اکرم استقامت لازمه را داشتند

2. دستور عملی و ارشاد است برای ایجاد استقامت در جامعه اسلامی و در مردمی که ایمان آورده اند .

مفسرین می فرمایند خطاب آیه برای مردم است و

 خطاب قرار دادن پیامبر اکرم (ص)جهت تجلیل می باشدو این است که هنگامى که آیه فوق نازل شد,

 پیامبر(ص) فرمود:

شمّروا، شمّروا :"دامن به کمر بزنید، دامن به کمر بزنید ..."

 در المیزان می فرماید :

"جمله «وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» عطف است بر ضمیرى که

 در «استقم» مستتر است یعنی معنا چنین مى ‏شود:همگیتان استقامت بورزید. 

و اگر رسول خدا (ص) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام و تجلیل از مقام نبوت است."

(ترجمه المیزان: ج‏11، ص: 64 و 65)

اینکه پیامبراعظم(ص) می فرمایند،شیبّتنی ،

یعنی در بحث "استمرار داشتن ایمان انقلابی پیروان " است که پیامبر(ص) پیر می‌شود.

و آنجایی که حضرت امام خمینی (ره) آرزوی مرگ کرد در شهادت 72 تن نبود،

 در جریان جنگ تحمیلی نبود، در منازعات سیاسی مختلفی که در جامعه بود و

 یا از دشمن به ما تحمیل می‌شد نبود، وقتی که این ریزش‌ها را مشاهده کردند بود...

یعنی مفهوم آیه این نیست که ای پیامبر(ص) همه را درصراط نگه دار که

 آنوقت بحث امتحان و...بی معنی می شد .

ائمه هدی (ع) از سنت عجیبی خبر می‌دهند؛

 در برخی روایات می‌فرمایند خداوند متعال همیشه کسانی را پیش چشم مردم بزرگ و معتبر جلوه می‌دهد؛

 اماآنها انحراف پیدا می کنند؛ که انحراف آنها از عدم رسوب ایمان در جان آنهاست ...

مثلا کسانی که مورد تأیید امام موسی بن جعفر(ع) بودند می‌شوند رؤسای مذهب واقفیه.

اگر مخاطب آیه رهبرجامعه اسلامی باشد که" وَ مَنْ تابَ مَعَکَ"

 چرا در زمان ائمه معصومین(ع) چنین مسائلی بود؟

 

یعنی بحث آیه رشدی است که جامعه باید بر اساس چهار دستور آیه 

استقامت - اخلاص - رهبرى - و عدم طغیان و تجاوز ، به‌ آن برسد و 

بدون به کار بستن این اصول ، پیروزى ودر صراط ماندن امکان پذیر نمى ‏باشد .

این دستورى براى دیروز نبود بلکه براى امروز و فردا فرداهاى دیگر نیز هست .