آیات 61 -68
دورانی طولانی حضرت صالح تبلیغ کرد اما بی حاصل،
تا جایی که پیشنهادی به قومش دادکه هم من خسته شدم!
ازابلاغ برشما و هم شماخسته شدیداز من،بیاییدراهی دیگر امتحان کنیم،
من خواسته ای از بت شما طلب کنم، وشما نیز از خدای من طلبی کنید،
اگر بتِ شما توانست درخواست مرا انجام دهد، ازبین شما میروم و اگر نتوانست به خدای من ایمان بیاورید .
....تداعی جریان مباهله است ...
گفتند: پیشنهاد منصفانهای است و ...
روز موعود فرا رسید و حضرت صالح (علیه السلام) در مقابل بت قرار گرفت.
همه در انتظار بودند که حضرت صالح (ع) چه در خواست بزرگ و عجیبی دارند.
اما حضرت صالح (ع) تنها یک سوال از بت پرسید:
نام تو چیست؟
هیچ صدایی شنیده نشد.قوم شروع به دعا و مناجات و قربانی نمودن کردند تا بت اجابت کند و
حضرت صالح مجددا سوال خود را مطرح نمود اما باز پاسخی از بت شنیده نشد،
و آنان از صالح درخواست کردند:
شتری از دل کوه بیرون بیاید و بلافاصله فرزندی از آن متولد شود و شیرده باشد و ما از شیرآن بنوشیم.
دقت در این دو درخواست کافی است در اعمی و بصیر بودن قومی...
صالح فرمود:
از دل این کوه سخت از من چیزی خواستید،که برای من خیلی عظیم و ناممکن است
اما«و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سخت معنا ندارد.
وقتی حقیقتی از جهت قدرت نامتناهی است، هیچ چیزی نسبت به او سختتر از چیز دیگر نیست.
اگراین نگاه درکسی باشد، دردعای اونیزاثرخواهد داشت.
فکر نکنیم چیزی نزد خدا کوچک است. یا عبادتی نزد خدا کم است.
یا عبادتی نزد خدا بزرگ است. هیچ چیزی به نسبت آن حقیقت نامتناهی کم یا زیاد ندارد.
به نسبت ما ممکن است عملی از عمل دیگر سادهتر یا سختتر باشد.
اما نزد آن حقیقت ربوبی هر گناهی عظیم است و هر ثوابی نیز عظیم،
رسولان الهی به جای اینکه" توحید" را مفهومی درس بدهند، در صحنه عمل نشان میدهند.
اگراز من بخواهید به نسبت من این عظیم و ناممکن است.
اما «و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سنگین معنا ندارد.
معرفت را اینطور القاء میکند.
در روایتی دارد که صالح نماز خواند که عمداً این معجزه را با عبودیت خودش گره بزند.
هنوز سرش را از سجده بلند نکرده بود که امر محقق شد و کوه شکافته شد.
صدای شکافتن سنگ آنچنان زیاد بود که
"و سمعوا له دویا شدیدا ففزعوا منه "
اینقدر شدید بود که
"و کادوا ان یموتوا منه "
کم بود بمیرند و جان بدهند.
"فانصدع الجبل صدعا کانت تطیر منه عقولهم "
عقلهایشان از اینها پر بکشد. یعنی حالت جنون پیدا کنند.
"ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شدیدا "
آن کوه میلرزید وقتی که میخواست شکافته شود.
این اضطراب شدیدکوه فقط برای این نیست که میخواست ناقه خارج شود.
برای این است که
میخواهد امر الهی را محقق کند و دیده شود....
وقتی معجزه را دیدند،
قالوا: یا صالح ما أسرع ما أجابک ربّک
چقدر خدای تو زود اجابت کرد؟
عموما باوربر این است که خدا اگر بخواهد اجابت کند، باید آرام آرام و ذره ذره باشد.
اما سر از سجده برنداشته بود که کوه شروع به شکافته شدن کرد.
طولی نکشید این ناقه کامل از دل کوه بیرون آمد و جلوی اینها ایستاد و نشخوار میکرد.
"ادع لنا ربّک یخرج لنا فصیلها "گفته بودندحامله باشد.
حالا گفتند: وضع حمل کند. بچهاش هم بیاید. طولی نکشید،
ذلک فرمت به فدب حولها ...
صالح گفت: «فقال لهم یا قوم أبقی شیء» چیز دیگر هم میخواهید؟
قالوا: لا ،
انطلق بنا الی قومنا ...
هرچه بود محقق شد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود شاهد بودند،
گفتند:
"نخبرهم بما رأینا و یؤمنون بک "
خبر می دهیم به آنچه دیدیم تا به تو ایمان آورند.
فرجعوا فلم یبلغ السبعون إلیهم،
اما در این فاصله کم که قرار بود بروند و ابلاغ کنند،
"حتّی ارتدّ منهم أربعه و ستون رجلا "
از این هفتاد نفر، شصت و چهار نفر برگشتندو دیده ها و مشاهدات خودراتکذیب کردند.
و قالوا: سحر و کذب
این کذب و سحر است.
لحظههایی که خدا خودرا مینمایاند،
یک حادثه و واقعیت و اجابتی است که انسان احساس میکند خدا یک لطف ویژه به او کرد.
آن زمان باید انسان ایمانش را تعمیق کند.
راحت عبور نکندکه وقت جذبهی الهی است.
در آن جذبه انسان باید خودش را محکم کند. اگر رهایش کرد این جذبه میرود. دیگر برنمیگردد.
"فقال الستّه: حق "
شش نفراز هفتاد نفر وقتی به جمعیت رسیدند به مردم گفتند:
این حق بود و ما شهادت میدهیم که این محقق شد،
ناقه دور از چشم مردم نیست.
اما
بقیه گفتند: «کذب و سحر» این کذب و سحر است.
دروغ بود و چشم ما را سحر کرد.
از این شش نفر هم باز یکی برگشت.
اینکه روایت اصرار دارد که بین این هفتاد نفر که از بزرگان قوم بودند، اول قبول کردند و
بعد 64 نفر برگشتند.
بعد از بین این شش نفر هم که محکم بودند، باز یکی برگشت.
یعنی بین کسانی هم که راسخ میشوند و ایمانشان محکم میشود اینطور نیست که تا آخر بماند.
در ادامه کار فکر میکنند که باید چه چیزهایی را از دست بدهند.
بعد میبینند سخت است و با منافعشان سازگار نیست.
اینطور نیست که اگر کسی در لحظه سخت ایستاد بگوییم:
این دیگر همیشه میایستد.
خیلیها در لحظههای سخت ایستادند اما در لحظههای بقا نتوانستند.
این ریزشی که آخری کرد
از آن 64 نفرسخت تر بود،
چون این دیگر ایمان آورده بودوبه حق شهادت داده بود،
ضربهای که این میزند بدتر از ضربهای است که آن 64 نفر زدند.
وای اگر انسان در نظام ایمان باشد و
خطای او ضربه به دین بزند...
این یک نفراز آن شش نفر که از حق برگشت،
«فکان فیمن عقرها»
این یک نفر جزء آن نه نفری بود که شتر را کشتند.
گاهی انقلابیون و کسانی که همراه انبیاء بودندبرمیگردند و
بخاطر اینکه نشان بدهند ما حتماً برگشتیم به اوج مقابله دست میزنند،
این است که می فرماید اشقی ...
نقل نشده که قوم صالح بعد از این جریان ایمان آورده باشند.
اما نسبت به جریان ناقه تسلیم شدند.(باز تداعی مباهله )
ناقه سراسر خیر وبرکت بود، لذا آیاتی که در رابطه با ناقه آمده، خیلی زیباست.
حجت خدا در بین مردم ادامه و دوام داشت.
بعضی از معجزات لحظه ای است
اما بعضی از معجزات دوام دارد،
مثل قرآن...
واین برایشان سخت بود.
"وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً "
(هود/64 )
این ناقة الله است.
ناقه را به خدا اضافه کرده است.
مثل بیت الله!
امام حسین(ع) در روز عاشورا حضرت علی اصغر را به ناقه صالح تشبیه میکند که
این ناقة الله است.
امام صادق(ع) میفرماید:
وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به زور از خانه خارج کردند و برای بیعت بردند،
حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کردند و ....
سپس فرمودند :
"فما صالح بأکرم علی الله من أبی " صالح از پدر من نزد خدا کریمتر نبود.
"ولا الناقه بأکرم منی "ناقهی صالح از من نزد خدا گرامیتر نیست.
"ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی "
بچه شتر از فرزند من که در این راه از دست رفت، گرامیتر نزد خدا نیست.
ناقه در لسان اهلبیت(ع) به عنوان یک نماد عظیم معرفی شده است.
اینطور نیست که ما ناقه را یک معجزهی ساده ببینیم.
در قرآن کریم ناقه را به عنوان آیه مبصره نقل کرده است.
یعنی حجت و نشانه ای بصیرت زا....
(حدیث به نقل از ابوحمزه ثمالی، به نقل از امام باقر(ع) به نقل از رسول اکرم(ص) از جبرئیل امین(ع). کلینى، کافی ،ترجمه روضه کافى، قم، سرور، چاپ: اول، 1381ش. صص231- 236؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5 و کافی/ج8/ص186وتفسیر عیاشی ذیل آیه )
آیه 75
انَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ
فرق اساسی حلم و صبر در این است که صبر تحمل و خویشتن داری برسختی است که
از بیرون بر انسان وارد می شود، یا صبر «عَلَی الطَّاعَةِ» است،
یا صبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ» است، یا صبر «عَنِ الْمَعْصِیَة»؛
[الکافی، ج 2، ص 91 ]
کلمه ای که به تنهایی معنای حلم را برساند در فارسی نداریم،
هرچند در عموم ترجمه های قرانی به صبر ترجمه شده ولی حلم کاملاً از مسئله صبر جداست.
وبهترین تعبیر:
علمی نورانی که موجب شود به سنت الهی اطمینان پیدا کنیم و
وظیفهی خود را درراستای آن اطمینان انجام دهیم.
به همین جهت در بعضی از ادعیه مقابل حلم، جهل را قرار دادهاند و عرضه میدارند:
".... وامنُن .... بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِی...."
أَوَّاهٌ یعنی بسیار دلسوز،
این واژه دوبار در قرآن آمده که هر دوبار هم برای حضرت ابراهیم (ع) استفاده شده است
(یکی هود/75 و دیگری توبه/114 )
اواه. [ اَوْ وا ] بسیارآوه کننده از ترس خدای.
(ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
آنکه آه بسیار کند. (از مهذب الاسماء).
دعاخواننده بزاری و مؤمن و نرم دل و آه کننده و کسی که بزبان حاجت ندارد و هرچه کند بدل کند.
اما مُنِیبٌ ؟
منیب یعنی مراجعه و بازگشت کننده
خداوند در 3 آیه از آیات قرآن، بعد از بیان نعمتها میفرماید
این نعمتها را فروفرستادم تا وسیله بصیرت وذکر برای منیبین باشد:
تَبْصِرَةً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ؛
(ق/8 )
و حضرت ابراهیم (ع) را منیب می خواند ...
منیب یعنی آنلاین بودن دائمی دل به ملکوت اعلی...
در قطع شدنها... سریع وصل شدن....
خدا را صاحب اختیار دیدن ...
و ما یتذکر الا من ینیب....
یعنی ادم ذاکر هم اگر به خدا مرتب مراجعه نکند ...ذکرش ...ذکر نیست
منیب یعنی انقطاع از دیگران،
یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین
انبیاء منیب بودند
"ان ابراهیم أَوَّاهٌ مُنِیبٌ"(هود/75 )
و درباره نبی اکرم (ص) آمده است:
«إِلَیْهِ أُنِیبُ»(هود/88 )
انابه غیر از توبه است؛
توبه رجوع است و کندن از از تعلقات،
اما انابه مقام بالاتری است؛
انابه مقام انس با خدای متعال است،مقام قرب است،
"انابه" یا از «ناب ینوب» به معناى نوبت گرفتن و یا از «ناب ینیب» به معناى انقطاع، است.
یعنی «منیب» کسى است که از غیر خدا منقطع و به خدا مرتبط باشد ،
یا کسی است که رجوع بعد از رجوع دارد مکرروپی درپی رجوع می کند به خدا...
زنبور عسل را نوب گویند،
چون هر شهدی که برمی دارد برای سنتز و عسل کردن آن به کندویش پى در پى باز مى گردد...
آیه 86
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ...
بقیه الله بهتر است برای شما ،
"اگر ایمان داشته باشید"...
چه نسبتی هست میان من و شما؟
منتَظَر و منتظِر؟ مأموم و امام؟
موالی و ولی؟ محبّ و محبوب؟
پی رو و پیش رو؟
مطیع و مطاع؟
شما منتَظَر هستید،
در من امّا نشانه های انتظار ...؟؟؟
ثانیهها بر من سخت می گذرد؟
چقدر بی تابِ دیدنتان هستم؟
چقدر مهیّای لحظه دیدارم؟
چقدر لبریزم که زمزمه کنم:
سیّدی غیبتک نفت رقادی…
که آه بکشم : عزیزٌ علیّ ان اری الخلق و لا تری؛
سخت است که خلایق را ببینم و شما را میانشان نبینم؟
نه…سخت نیست،
عادت کردهام به نبودنتان و روزمرّگی و غفلت...
وقتی آدم را گرمِ دنیا بخواهد…نسبتی هست میانِ من و شما؟
امام من!؟ امامِ زمانه من، امامِ عصرِ من در هیاهوی عصر اصالتِ انسان و طبیعت و مادّه...
من امّا آیا رفتارتان را می کاوم که حجّت باشد برایم؟
جای پایتان را که قدم هایم را اینقدر چپ و راست نگذارم و
در فراز و نشیب های افراط و تفریط، در گردنه های امتحان و ابتلاء اینقدر زمین نخورم؟
اگرشما را واسطه فیض آسمان و زمین می بینم،پس به دنبال هر توسل زمینی بودنم چیست؟
نشانه های راه ، میزان عمل…
کدام رفتار و گفتار من اثری از شما در آن است؟
نسبتی هست میانِ من و شما؟
محب و محبوب ...
اگر در دایره محبّت، قاعده و رسم بر این است که
محبّ، مطیعِ محبوبش می شود، به رنگِ محبوبش در می آید،
رنجش محبوبش را برنمی تابدو…
در آیین محبّت،
نسبتی هست میانِ من و شما؟
اما سرگشتگی هایم ...
این حسّ غریب جمعه ها…؟
این نجواهای اللهمّ کن لولیِک…؟
آرزوی اللّهمّ اجعلنی من انصاره…؟
این نا آرامی هایِ دل، هنگامه آل یاسین و ندبه…؟؟؟
این مرورهای هزار باره داستانِ کربلا و جستجوی خودم میان زهیر و بانویِ زهیر و
حرّ و حبیب و امّ وهب و رباب و نسخه های امروزی شان…؟
پس باید نسبتی باشد میان من و شما!
شما را بقیّۀ الله(عج) می نامند و
چقدر میان همه اسامی زیبایتان به این اسم دل بسته ام،
شنیده ام هنگامه مبارکِ آمدنتان کنار حجر که می ایستید،
خودتان را به همین اسم معرّفی می کنید؛ یا اهل العالم انا بقیة الله...
شایدنسبت میانمان را همین اسم ترسیم کند؛
این حدّاقل ...؛
من نه منتظر، نه محبّ، نه مأموم، نه مطیع، نه پی رو،...
که لکنّه اخلد الی الأرض( اخلاد الی الأرض =چسبیدن به زمین )
و شما همه آن چه و آن که خدا از خودش، در زمینش باقی گذاشته...
اگر هنوز دغدغه دانستن آن چه و آن که خدا در زمینش باقی گذاشته
جایی از جغرافیایِ دلم را ناآرام کرده باشد!
بقیّة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین.
در قرآن، هر جا سخن از شخصیت یا قومیتی باشد،هدف یک نکته اخلاقی در میان است.
اگر از گذشتگان، سرگذشتی می آورد، برای تنبّه است و درس آموزی .
عالم،کتاب تکوین خداست و قرآن کتاب تدوین او.
یعنی قرآن، آئینه تمام نمای حقایق هستی است.
هر چه در عالم خلقت، رنگ وجود به خود بگیرد می شود "شیء".
و قرآن،"تبیانا لکل شیء"است.
البته نه به این تصورکه قرآن یک کتاب صرفا علمی است! نه که نیست،
هست اما آنقدر که اخلاقیات در قرآن موضوعیت دارند علوم ندارند.
درست است که قرآن از جنبه علمی، هم برای عرب بادیه نشین دیروز حرف داشته است
برای گفتن و هم برای بشر امروز هزاره سوم.
اما روشن ترین بعد اعجازآمیز قرآن، آموزه های اخلاقی این کتاب وحیانی است که
به تعبیر علامه طباطبایی،این سبک اخلاقی، در هیچ آئینی مسبوق به سابقه نبوده و نیست.
با این همه، اما قرآن امروز نیز چون قرآن دیروز، همچنان غریب است و مهجور.
مهجوریت قرآن در بلاد کفر، البته عجیب نیست؛
شگفتی اینجاست که قرآن در ام القرای جهان اسلام نیز،
آنگونه که باید در متن زندگی ها ساری و جاری نیست.
اگر گاه دعوت آشکار بر ربوبیت یا سایر مسائل بوده، گاه دعوا بر اقتصاد بوده است به طور جد و آشکار...
قَالُواْ یَا شُعَیْبُ
أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ
أَن نَّتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا
أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء
می گویند این نمازی که تو برای ما به ارمغان آوردی، یک نماز خواندن ساده نیست،
اگر اینگونه بود که دعوا نداشتیم. مشکل این نمازی که تو به آن امر می کنی در این است که
دیگر اجازه نمیدهد مناسبات اقتصادیمان را آن طور که میخواهیم انجام دهیم,
"نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء"
پیامبر الهی بحثش با ستمگران این نیست که
فقط بگوید «أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ» خدا را بپرستید یا نماز بخوانید یا روزه...
"قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ "
وبلافاصله می فرماید:
"أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "
یعنی
دعوای اصلی پیامبران این است که این مناسبات باید در موضوعات اقتصادی هم امتداد پیدا کند.
"وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ "
هر جا این بحث مطرح میشود که
«وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ» تعبیربعدی این است
"وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "
چه کسانی مفسدین هستند؟
علامه طباطبایی در ذیل این آیه میفرمایند:
" افساد چیست؟
سلب امنیت در اموال مردم، دراعراض مردم ودر نفوس مردم. هر سه افساد است. "
دین گزینشی نیست.
اینگونه نیست که
غیبت حرام باشد و بقیه چیزها حرام نباشد،
یا نگاه به نامحرم حرام است و بقیه حرام نیست...
نه، همه اینها با هم است.
یکی از مسائل مهم دینی، مناسبات اقتصادی است که
باید در بستر صحیح قرار بگیرد تا دین بتواند جلوههای خودش را ظهور دهد.
تعبیری که خود قرآن می فرماید:
"لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "
فقط نمیگوید چرا اجازه دادید آنها حرفهای خطا(گناه) بزنند،ب
لافاصله عطف می زند که "وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "
می فرماید ای کسانی که ادعای عالم دین بودن دارید،
چرا مانع از ترویج مناسبات اقتصادی غلط و حرام خواری نشدید؟
آیه 113 سوره هود
وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ
ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون
و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامنگیرتان شود،
درحالیکه به غیر خدا هیچ ولیای به کارتان نمیآید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد.
تَرْکَنُوا از "رکن" یعنی تکیهگاه اصلی
«رُکنِ» هر چیزی، آن قسمت از آن چیز است که شیء به آن سکون مییابدو مستقر می شود ،
(مفردات ألفاظ القرآن/ 365 )
و «رکون» یعنی اعتماد و تکیه کردن به چیزی که ناشی از نوعی محبت و تمایل بدان چیز باشد
(مجمع البیان5/ 305؛المیزان11/ 50 )
"تَمَسَّ" از«مس» یعنی لمس کردن ؛
در تفاوت مس و لمس، گفتهاند:«لمس کردن» با دست می باشد اما
«مس» در مورد غیر دست و در معناهای غیرمادی هم به کار میرود.
واو در «وَ ما لَکُمْ ...» حالیه است و درحالیکه معنی می شود،"آتش شما را فرا گیرددرحالیکه،...
«ائتلاف لفظ با معنا» از صنایع ادبی آیه است:
متمایل شدن به ظالمان باعمل ظالمان فرق داردو خفیفتر از آن است،
لذا به جای سوزانده شدن در آتش، تعبیر تماس با آتش را به کار برد
(الجدول فی إعراب القرآن12/ 365 )
لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ ...
تمایل قلبی به هرکس، انسان را کمکم از جنس او میکند؛
مخاطبان این آیه خودشان ظاهرا اهل ظلم و گناه نیستند،
اما به خاطر منافع دنیوی، با مستکبران طرح دوستی میریزند در نتیجه،
آتشی که حقیقت و باطنِ ظلم ظالمان است دامن آنها را هم میگیرد.
فرمود «فَـ + تَمَسَّکُمُ النَّارُ »
و نفرمود:
"سوف یتمسکم "
و حتی نفرمود:
"ثم تمسکم "
پس، یعنی بلافاصله!
یعنی تمایل و اعتماد به مستکبران عالم، همینجا آتشش دامن ما را میگیرد؛ نه بعداً.
چون آخرت در باطن دنیاست و همینجا ظالم و کافر را در برگرفته است
(توبه/49؛ عنکبوت/54 )
دوستی می گفت: فلانکس با ما آشناست، اگر اشاره کند، بلافاصله مشکل حل است.
پرسیدم: چرا به او نمیگویی؟
گفت: من روال عادی را طی میکنم و از خدا میخواهم کارم را درست کند.
اگر خدا کارم را درست کند، حساب بقیهاش را هم میکند؛
پس، اگر در ادامه مشکل جدیدی در زندگیام پیش آمد، میتوانم دوباره سراغ خودش بروم؛
اما اگر فلانی کارم را درست کرد، آیا برای مشکلاتی که ممکن است برایم پیش آید، نیز فکری و کاری میکند؟!
اینجا بود که معنای «ثم» («سپس» یاری نمیشوید) را فهمیدم...
وَ لا تَرْکَنُوا ... فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثم ...
همان طور که خداوند متعال شرک در عبادتش را قبول نمیکند،
شرک در «ولایت و سرپرستی» را هم قبول نمیکند.
همه ما اگرچه هرلحظه محتاج سرپرستیِ خدا هستیم، اما روزی که جز ولایت خدا،
هیچ سرپرستی و حمایتی نیست؛ آن روز کسانی که تن به محبت و ولایت ظالمان دادهاند،
درد بیسرپرستی را میچشند،
"ما لَکُمْ ... أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون "
تنها یاری و نصرت واقعی،
یاریای است که ناشی از
یک نوع رابطه ولایی
(محبت توام با سرپرستی) باشد.
کسی که ولیّ نداشته باشد،
حقیقتا یاری نخواهد شد.
کسی که به هر صورتی به غیر خدا تکیه میکند، ولو ظاهرا کارش راه بیفتد،
اما فقط خیال میکند یاری شده است.
امام صادق( ع) فرمودند:
گروهی از کسانی که به موسی ع ایمان آورده بودند
گفتند خوب است برویم در لشکر فرعون و با آنها باشیم و به دنیایمان برسیم،
آنگاه هروقت که ظهور موسی ع که امیدش را داریم رخ داد، به او میپیوندیم. چنین کردند.
زمانی که موسی و همراهانش از فرعون به جانب دریا فرار کردند،
اینها هم سوار مرکبهای خود شدند و با سرعت به راه افتادند تا
به موسی و لشکر او بپیوندند و با آنها باشند.
اما خداوند فرشتهای فرستاد که به صورت مرکبهای آنها زد و
آنان را به لشکر فرعون برگرداند تا در میان کسانی باشند که با فرعون غرق شدند.
برخداست که شمارا با هر آن کسی که در دنیا با او بودید قرار دهد ....
(الکافی، ج5، ص109 )
و
از امیرالمومنین ع نقل است:
... چه شده که دشمنانتان هم در گمراهیشان نسبت به شما بصیرت بیشتری دارند!
و هم از آنچه در اختیار دارند [برای مسیر گمراهی] بیش از شما [برای مسیر حق] هزینه میکنند؟!
این نیست مگر بدین جهت که به دنیا میل و تکیه کردهاید و به ظلم رضایت دادید و
بر اموال شکننده دنیا طمع بستهاید و در آنچه در قبال کسانی که به شما ستم میکنند،
مایه عزت و سعادت و قوت شماست، کوتاهی میکنید.
نه از پروردگارتان در آنچه به شما امر کرده حیا میکنید و نه مراقب نگران [باطن] خود هستید؛
هر روزتان به ظلم و گناه میگذرد ولی از بستر خواب برنمیخیزید و سستیتان زایل نمیشود؛
آیا نمیبینید سرزمینتان و دینتان هر روز در حال پوسیدن است و
شما در غفلت دنیا به سر میبرید در حالی که خداوند عز و جل میفرماید:
«و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامنگیرتان شود،
درحالیکه به غیر خدا هیچ ولیای به کارتان نمیآید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد. ..
الخصال، ج2، ص: 634
امتحان،برای همه، امتحان است. برای همهی قشرها امتحان است.
البته آنکس که توقّع و انتظار بیشتری از او هست یا به خاطر لباسش، یا به خاطر مقام ویا ظاهرش،
مراقبتش لازمتر و واجبتر، و انحرافش دردناکتر است.
ملت ها هم امتحان میشوند،
مثل ملت نوح و عاد و ثمود و لوط و...
و امم سنمتّعهم ..
و فرجام نیک، وابسته به تقواست.درسوره سرنوشت امتهایی بازگو می شود که
به سبب بیتقواییشان و خارج شدن از حیطه ولایت عذاب شدند .
ودرفرجام نیک صحبت از جنّات (بهشتها) است، نه یک بهشت.
در انتهای راه مردم دو قسم هستند:
شقی و سعید. اهل شقاوت خالدند در آتش مادامی که آسمان و زمین هست،
و همچنین اهل سعادت خالدند در جنت مادامی که آسمان و زمین هست.».
عموما «خلود» به ابدیت و همیشگی معنی می شود، ولی اصل لغت «خلود» به معنی ابدیت نیست،
بلکه «خالدند» یعنی باقی میمانند، خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ
همیشه هستند تا آسمانها و زمین هست.
این «همیشه» به معنای ابدیت نیست که بگوییم اگر همیشگی است دیگر «تا» در آن معنی ندارد،
بلکه یعنی هستند و هستند تا آسمانها و زمین هست.
آیه کلیدی سوره مبارکه هود،
«فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انّه بما تعملون بصیر»است،
پیغمبر را امر میفرماید به استقامت.
استقامت، یعنی پایداری؛ راه را مستقیم ادامه دادن؛ در جهت درست حرکت کردن.
نقطهی مقابل را هم می فرماید:«و لاتطغوا ».
طغیان، یعنی سرکشی؛ منحرف شدن.
به پیغمبر میفرماید:
هم تو - شخصاً - هم کسانی که همراه تو و با تو هستند،
این راه را درست ادامه بدهید و منحرف نشوید؛
در المیزان میفرماید:
لحن این آیه، لحن تشدد است؛ هیچ نشانهی رحمت در این آیه نیست.
خطاب به خود پیغمبر است.
آیه 112 سوره مبارکه هود
فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا
امام خامنه ای درموردآیه می فرمایند:
یک روایتی از پیغمبر هست که فرمود:
"شیّبتنی سورة هود "
یعنی سورهی «هود» من را پیر کرد؛
از بس بار این سوره سنگین بود.
کجای سورهی هود؟
نقل شده است که مراد، همین آیهی«فاستقم کما امرت»است.
چرا پیغمبر را پیر کند؟
چون در این آیه میفرماید:
همچنانی که به تو دستور دادیم، در این راه ایستادگی کن، استقامت کن و صبر نشان بده.
خود این ایستادگی کار دشواری است. این «صراط» است؛
پل صراطی که مظهر آن را در روز قیامت برای ما تصویر کردهاند.
باطن عمل و راه ما در اینجا، همان پل صراط است؛
ما الان داریم روی پل صراط حرکت میکنیم؛ باید دقت کنیم.
اگر انسان بخواهد این دقت را در همهی رفتار خود به کار بگیرد، او را پیر میکند.
لیکن از این مهمتر به گمان من،
آن جملهی بعد است:
"و من تاب معک "
پیغمبر فقط مأمور نیست که
خودش ایستادگی کند؛
باید خیل عظیم مؤمنان را هم
در همین راه به ایستادگی وادار کند.
انسانهایی که از یک طرف در معرض هجوم بلایا و
مشکلات زندگی هستند - دشمنان، توطئهگران، بدخواهان و قدرتهای مسلط - و
از طرف دیگر،مورد تهاجم هواهای نفسانی خودشان هستند - خواهشهای نفسانی و
دل بیطاقت انسان که از زر و زیور دنیا مجذوب میشود و به سمت آنها کشیده میشود ؛
از این صراط مستقیم، به چپ یا راست انحراف پیدا میکنند.
محبت طلا و نقره، محبت پول، محبت شهوات جنسی، محبت مقام و اینها، چیزهایی است که هر کدام،
یک کمندی بر گردن دل انسان میاندازند و آن را به سمت خودش میکشانند.
مقاومت و ایستادگی در مقابل اینها که انسان پایش نلغزد:
«و من تاب معک»؛
مؤمنین را در بین این دو جاذبهی قوی - جاذبهی فشار دشمن و
جاذبهی فشار درونی دل هوسران - و این دو مغناطیس،
در خط مستقیم نگه داشتن و هدایت کردن، به گمان زیاد، این، آن کاری است که پیغمبر را پیر کرد.
آیه "فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْت..."مربوط به جامعه اسلامی است ،
که دو مطلب را متذکراست:
1. اساس دعوت بر استقامت است که رسول اکرم استقامت لازمه را داشتند
2. دستور عملی و ارشاد است برای ایجاد استقامت در جامعه اسلامی و در مردمی که ایمان آورده اند .
مفسرین می فرمایند خطاب آیه برای مردم است و
خطاب قرار دادن پیامبر اکرم (ص)جهت تجلیل می باشدو این است که هنگامى که آیه فوق نازل شد,
پیامبر(ص) فرمود:
شمّروا، شمّروا :"دامن به کمر بزنید، دامن به کمر بزنید ..."
در المیزان می فرماید :
"جمله «وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» عطف است بر ضمیرى که
در «استقم» مستتر است یعنی معنا چنین مى شود:همگیتان استقامت بورزید.
و اگر رسول خدا (ص) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام و تجلیل از مقام نبوت است."
(ترجمه المیزان: ج11، ص: 64 و 65)
اینکه پیامبراعظم(ص) می فرمایند،شیبّتنی ،
یعنی در بحث "استمرار داشتن ایمان انقلابی پیروان " است که پیامبر(ص) پیر میشود.
و آنجایی که حضرت امام خمینی (ره) آرزوی مرگ کرد در شهادت 72 تن نبود،
در جریان جنگ تحمیلی نبود، در منازعات سیاسی مختلفی که در جامعه بود و
یا از دشمن به ما تحمیل میشد نبود، وقتی که این ریزشها را مشاهده کردند بود...
یعنی مفهوم آیه این نیست که ای پیامبر(ص) همه را درصراط نگه دار که
آنوقت بحث امتحان و...بی معنی می شد .
ائمه هدی (ع) از سنت عجیبی خبر میدهند؛
در برخی روایات میفرمایند خداوند متعال همیشه کسانی را پیش چشم مردم بزرگ و معتبر جلوه میدهد؛
اماآنها انحراف پیدا می کنند؛ که انحراف آنها از عدم رسوب ایمان در جان آنهاست ...
مثلا کسانی که مورد تأیید امام موسی بن جعفر(ع) بودند میشوند رؤسای مذهب واقفیه.
اگر مخاطب آیه رهبرجامعه اسلامی باشد که" وَ مَنْ تابَ مَعَکَ"
چرا در زمان ائمه معصومین(ع) چنین مسائلی بود؟
یعنی بحث آیه رشدی است که جامعه باید بر اساس چهار دستور آیه
استقامت - اخلاص - رهبرى - و عدم طغیان و تجاوز ، به آن برسد و
بدون به کار بستن این اصول ، پیروزى ودر صراط ماندن امکان پذیر نمى باشد .
این دستورى براى دیروز نبود بلکه براى امروز و فردا فرداهاى دیگر نیز هست .