سوره مبارکه - احزاب
آیه 18
قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً
خداوندکارشکنان و مانعشوندگان شما و آن کسانى را که به برادرانشان مى گفتند: «نزد ما بیایید» و جز اندکى روى به جنگ نمىآورند [خوب]را مىشناسد.
الْمُعَوِّقینَ
«عوق» یعنی «بازداشتن» ،
«عائق» کسی یا چیزی است که مانع انجام کار خیر میشود.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص597)
البته معنای دقیق آن به تاخیر انداختنی است که با بازداشتن و ممانعت همراه باشد یا به تعبیر دیگر، به تاخیر انداختنی که سمت و سوی کار را به سمت دیگری تغییر دهد
(التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص321).
«مُعَوِّق» اسم فاعل است که به باب تفعیل رفته و متعدی شده است،
یعنی کسی که این عمل در او نهادینه شده است.
کلمه «معوق» در آن واحد بر دو معنای «به تاخیر انداختن» (در فارسی هم رایج شده است که «کار را به تعویق اندخت») و «مانع ایجاد کردن» دلالت دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص321).
این واژه تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.«قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُمْ وَ الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً»
این آیه دوباره به وصف حال منافقان میپردازد ،
با این تفاوت که اینجا خطابش با مومنان است و آنها را متوجه سلوک و شیوه عمل منافقان میکند و در این آیه به سه ویژگی منافقین میپردازد:
الف. مُعَوِّق هستند:
یعنی کسانیاند که خودشان کارها را به گونه ای به تاخیر میاندازندکه مانع از رشد و خیر در جامعه ی اسلامی می شوند و مانع از انجام امور توسط دیگران شده و دیگران را هم از انجام آن بازمی دارند؛
ب. «گویندهاند به برادرانشان که سوی ما آیید»:
با اینکه منافقاند اما در جامعه دینی ، نفوذ سخن دارند و افراد را به پیروی از خود - در مقابل پیروی از پیامبر ص و دین خدا - میخوانند.(دو قطبی سازی می کنند )
ج. «جز اندکی به کارزار نیایند»:
عافیتطلباند و در عرصههای دشوار کمتر خبری از آنها هست.
از ویژگیهای منافق و بیماردل،
آن است که
در انجام کارهایی که دین و ولی خدا به انجام آنها دستور می دهد،
کارشکنی میکنند و اصطلاحا «چوب لای چرخِ حرکت اجتماعی مسلمانان می گذارند».
برخی از مسلمانان به هر علتی در انجام وظایف شرعی خود تعلل میورزند؛
اما کاری به کار دیگران ندارند؛
اما از ویژگیهای منافق این است که
نهتنها خودش چنین است،
بلکه میکوشد مانع از انجام وظایف توسط دیگران نیز شود و به تعبیری که در ادامه آیه است:
دیگران را هم به سمت خود می کشد،
"الْقائِلینَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنا"
درصددند این رعایت نکردن دستورات و بی اهمیتی به خواستهای ولی خدا را در جامعه دینی به صورت یک هنجار درآورند و دیگران را هم به انجام آن ترغیب کنند.
منافقان در درون جامعه دینی برای اهداف غیردینی خود،
فراخوان میدهند و
در مقابل خط رهبری دینی جامعه برای خود خطی درست می کنند و
به اصطلاح جامعه را دوقطبی می کنند.
یعنی منافقان ، خودافرادی مدعی و دارای نفوذ اجتماعی هستند.
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً
این عبارت، بیانگر سومین ویژگی منافقان در این آیه است.
«بأس» به معنای سختی و شدت است که
گاه مشخصا درباره شرایط جنگی به کار میرود.
مقصود از «در هنگام بأس جز اندکی نمیآیند» چیست؟
- برای مبارزه در راه خدا نمیآیند مگر از باب ریا و در حدی که غیبت آنها واضح نشود.
( مجمع البیان، ج8، ص546)
- در جنگ حاضر نمیشوند مگر با اکراه در حالی که دلشان با دشمن است
(قتاده، به نقل مجمع البیان، ج8، ص546)
- جبهه رفتن مهم نیست، در جبهه ماندن مهم است.
(قرائتی، تفسیر نور، ج9، ص341)وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً
این اصطلاح زیبای قرآن
کنایه از
روحیه عافیتطلبی و
رفاهزدگی است؛
یعنی تا جایی که بتوانند از حضور و یاری در عرصه مشکلات اجتماعی غایباند،
میکوشند هم خودشان از حضور در عرصه سختیهای جامعه فرار کنند و
هم دیگران را به این رویه خود بخوانند و
منطق عافیتطلبی را بر منطق دینداری غلبه دهند.
عافیتطلبی و رفاهزدگیای که
منافقان دارند و
درصدد ترویج آن
در جامعه دینی هستند
درست نقطه مقابل
منطق «آرمانگراییِ واقعبینانه» اسلام است.
اسلام تمام زندگی انسان مومن را
در جهت یک سلسله آرمانهای متعالی معرفی میکند؛
در عین حال، بر این مساله که
مومن دائما مورد آزمایش و ابتلا قرار میگیرد و
جامعه دینی دائما درگیر فتنهها و ابتلائات میشود،
بارها تاکید میورزد؛
یعنی اینگونه نیست که
پس از اعلام ایمان آوردن،
همه چیز بیدردسر پیش رود و
مشکلات و ابتلاء و فتنهای نباشد.
تلاش برای گسترش رفاه عمومی در جامعه دینی،
قطعا از دغدغهها اصیل یک نظام دینی است؛
اما عافیتطلبی و رفاهزدگیای که
مذموم است،
این است که برای رسیدن به عافیت و رفاه،
بر سر ارزشها و آرمانها معامله کنیم؛
همان چیزی که
این آیات بدان میپردازد:
پیامبر اکرم ص دنبال این نبود که
مردم به سختی بیفتند،
اما همین که جامعه دینی شکل گرفت و به قوت رسید،
احزاب علیه اسلام جمع شدند و
در این شرایط بود که
منافقان، میکوشیدندکه
منطق عافیتطلبی را گسترش دهند
و
با تاکید بر مشکلات و دشواری اوضاع،
مسلمانان را به کوتاه آمدن در برابر دشمنان ترغیب کنند....
آیا بحث آشنا نیست؟
سوره مبارکه- احزاب
آیه 19
أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ
رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ
کَالَّذی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ
فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْف
ُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ
أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ
وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً
[در حالی که] نسبت به شما بخل میورزند [یا: با حرص جلوی شما را میگیرند] ؛ و چون ترس [از جنگ] فرارسید میدیدیشان که به تو مینگرند، [در حالی که] چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد؛ و چون آن ترس رفت، شما را زخم [زبان] زدند با زبانهاى تیز، از سر حرص به مال [و غنیمت]. آنان ایمان نیاوردهاند، خدا هم اعمالشان را تباه ساخت؛ و این بر خداوند آسان بوده است.
"اَشِحَّةً"
«شحح» به معنای منع کردن همراه با حرص زدن ،
یا «بُخلورزی توام با حرص»
(مجمع البیان، ج8، ص544؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص446)
در آیه قبل به سه ویژگی منافقان اشاره شد:
* مانعتراشی در کارها؛
*مدعی و دارای نفوذ اجتماعی؛
* منفعت طلب و عافیتطلب.در این آیه، روحیه منافقان جامعه اسلامی را تفصیل میدهد،
* اینان هیچگاه از صمیم دل با آرمانهای دینی مردم پیوند برقرار نکردهاند؛
* در مواجهه با رهبری دینی و مومنین زیادهخواه و خودخواهاند؛
* در مواجهه با معرکههای سخت، هنگامی که ترس و خطر جدی است، از ترس نزدیک است قالب تهی کنند؛
*اما همین که خطر دور و اوضاع تثبیت شد، طلبکار میشوند و
*با زخم زبان به آنان که در متن معرکه ،خطر را دفع کرده اند حمله میکنند،
چون بهره برداری بیشتری از اوضاع را به نفع خود می طلبند.
سپس به ریشه این روحیه اشاره میکند که:
«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاوردهاند.»
و نتیجه و عاقبت آنها را بیان میکند:
پس همان اندک اعمالی هم که دارند پوچ و بیارزش است و خداوند این پوچی را زمانی بر همگان آشکار خواهد کرد...
وَ لا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلاَّ قَلیلاً أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ...
این عبارت تصویری از عمق منفعتطلبی منافقان و بیماردلان را نشان میدهد:
منافقان که از معرکههای سخت و جهاد فرار میکنند. همان اندکی هم که برای ریا و فریب دیگران حضور پیدا میکنند، بشدت به جان و مال خود بخل میورزند و مواظبند که مبادا کمترین ضرری متوجه آنها شود .
شاخص رفتاری منافقان اینگونه است که
- منافقان به علت تزلزل شخصیتی خود و حفظ منافع اجتماعی شان ، از طرفی حتی ارزشها و آرمانهای الهی و دینی را معامله می کنند و مردم رابه مسالمت و تسلیم در مقابل دشمن می خوانند
- و از طرف دیگر، حاضر نیستند ذرهای از منافع خود به نفع مردم کوتاه بیایند.منافق انسان دورو است؛ اما دورویی را نباید در حد یک ظاهرسازی ساده فروکاست.
یکی از عرصههایی که
عمق این دورویی را بخوبی نشان میدهد،
تفاوت موضعگیری آنها در دو موقعیت خطر و امنیت است:
در موقعیت خطر ، چنان ترسو و بزدلاند که «میبینیشان که به تو مینگرند، در حالی که چشمانشان به دَوَران افتاده، همانند کسی که مرگ او را فراگرفته باشد»
و وقتی خطر برطرف شود، چنان پرادعایند «که شما را به تعابیری تیز زخم زبان زنند، از سر حرص به مال [و غنیمت] و بهره برداری ها....
این آیه یک شاخص کاربردی برای شناسایی منافقان است.
کسی که در میدان جنگ و سختیها خود را کنار میکشد اما در زمان عافیت، شعار میدهد و میکوشد مجاهدان واقعی را با انواع طعنهها و تهمتها کنار بزند!
«فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ»
منظور از «آنها را میدیدی در حالی که تو را مینگرند» چیست؟
الف. منافقان، تلخیها را از جانب پیامبر مىبینند. (تفسیر نور، ج9، ص343)
ب. منافقان دائما چشم انتظار تو بودند تا بلکه تسلیم شوی و آنها به خیال خود از این دلهره بیرون آیند.
ج. انسانهای منافق و بیماردل به علت ضعف شخصیتی و تزلزل در ایمان، در شرایط بحرانى تعادل خود را از دست مىدهند. (تفسیر نور، ج9، ص343)
«سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ»
منظور از تعبیر «با زبانهایی تیز به شما زخم ربان میزنند» چیست؟
*. با سخنان و زبانهای پر از طعنه و کنایه،رهبر را بشدت آزار میدهند تا جایگاه رهبری را بشکنند،
یا رهبر و مومنین را به موضع انفعال بکشانند و حداکثر بهرهبرداری را داشته باشند.
*. دائما زخم زبان میزنند برای سهم خواهی بیشتر که سزاوارتر از ما نیستید. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج8، ص547)
و
در واقع میخواهد بفرماید:
«چنین نگاهی به زندگی و چنین برخوردی با دین و جامعه دینی، در حقیقت به معنای این است که این افراد واقعا ایمان نیاوردهاند...
"أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا"أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ
خداوند در مورد کافران تعبیر «الذین کفروا: آنان که کفر ورزیدند» را به کار میبرد، اما اینجا می فرماید: «لم یومنوا»
شاید میخواهد بفرماید که
اگرچه نهایتا منافق با کافر یکی است،
اما یک تفاوت ظریفی دارند؛
و آن اینکه اولا کافر کسی است که
دعوت دینی را صریحا انکار میکند،
اما منافق کسی است که
دعوت دینی را جدی نمیگیرد؛
کافر دین را قبول ندارد،
اما منافق کسی است که
دین جایگاه واقعی را نزد او ندارد؛
در واقع، هر دو ایمان ندارند،
اما ماهیت و ریشه ی
ایمان نیاوردن آنها متفاوت و
در نتیجه عملکرد اجتماعیشان
هم متفاوت است.
آیه در مورد اعمال کافران نیز می فرمایدکه
اعمال آنها اساساً یا از جنس ظلمات است
یا از جنس سراب
(نور/39-40)
اما در این آیه به جای
ظلمت و سراب دانستن عمل آنها،
از حبط عمل آنها سخن می گوید!
حبط به معنای باطل و پوچ کردن عمل است؛
یعنی عملی انجام شده و ظاهر دارد،
اما باطن ندارد و پوچ است ،
کافر، چون اساساً منکر خداست،
اصلا عمل دینی و قابل اعتنایی ندارد ،
(کار بدش ظلمات است، و کار خوبش سراب)؛
اما منافق،در ظاهر اسلام آورده،
چهبسا ظاهراً اعمال دینی و قابل اعتنایی دارد،
اما چون حقیقتا ایمان در دلش وارد نشده و خدا و دین را در زندگی خود جدی نگرفته،
این اعمالش پشتوانه واقعی ندارد و
از باطنی پوچ برخوردار است؛
چنانکه در وصف قیامت داریم که
برخی با لباسی نورانی وارد محشر میشوند،
اما در آنجا خطاب میآید که
«کُنْ هَبَاءً مَنْثُوراً: غباری پراکنده شو»
( تفسیر القمی، ج2، ص113)
یعنی در اصل کافر عملی ندارد که
مومنان فریب آن را بخورند،
اما منافق اعمالی دارد که
ممکن است مومنان آن را جدی بگیرند؛
«فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً»
ما غالبا درباره خوبی و بدی انسانها
بر اساس ظاهر اعمال و رفتارشان قضاوت میکنیم؛
و اگرچه به لحاظ تئوری قبول داریم،
اما در عمق جان به این سادگی باورمان نمیشود که
ممکن است کسی اعمال خوب فراوانی انجام داده باشد،
اما همه آنها هیچ و پوچ باشد.
اما قرآن کریم هشدار میدهد که
این برای شما سخت است؛
اما نشان دادن این حقیقت برای خداوندآسان است و
اگر شما هم خداشناسیتان را اصلاح کنید،
دیگر این چشم ظاهربین را معیار قضاوت درباره انسانها قرار نمیدهید..
سوره مبارکه- احزاب
آیه 20
یَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَ إِنْ یَأْتِ الْأَحْزابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْرابِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ وَ لَوْ کانُوا فیکُمْح ما قاتَلُوا إِلاَّ قَلیلاً
میپندارند که احزاب نرفتهاند و اگر احزاب [دوباره] بیایند آرزو میکنند که ای کاش آنها هم در میان اعراب باشند و پیگیر اخبار شما شوند؛ و فرضاً در میان شما میبودند جز اندکی مبارزه نمیکردند.
در آیات قبل بعد از توضیح در مورد مبنای عقیدتی منافقین ،از شیوه و سلوک رفتاری آنها فرمود واز دلبستگی به زندگی و ترس از مرگ آنها فرمود که چگونه مدل محاسباتی آنها را دچار اختلال کرده و چه خیالاتی در جان و روح آنها موج می زند.
و فرمود که احزاب متحد شده در مقابل اسلام، چگونه از مقابل سپاه اسلام شکست خورده وفرار کردند.
اما منافقان و بیماردلان جامعه اسلامی ،
چنان دشمن را قوی و شکستناپذیر میدانند که
باورشان نمیشود که
احزابی که علیه اسلام جمع شده بودند،
شکست خورده و فرار کرده اند...
می فرمایدآنهاگمان می کنندکه
دوباره این احزاب برمی گردندو ترجیح میدهند که در میان بادیهنشینان جاهلی زندگی کنند و از دور از حال و روز شما جویا شوند تا اینکه در جامعه اسلامی و در نبرد با دشمن حضور داشته باشند؛
و تاکید میکند که به اینها دل نبندید، چون اگر هم بمانند و پای نبردی به میان آید، مشارکتی نخواهند داشت،
و موضعگیریهای ناروای آنها (مانعتراشیها، ترسهایی که گویی میخواهند قالب تهی کنند و ...) به خاطر این است که گمان میکنند احزاب نرفتهاند؛
یعنی مدل محاسباتی منافقان در تجزیه و تحلیل اوضاع به علت نداشتن ایمان واقعی آنها بر اساس واقعیت نیست، چون ذهنیت آنها توحیدی نیست وتوحیدی و الهی فکر نمی کنند و در ذهنیت غیر توحیدی دشمن را آنچنان بزرگ می دانند که ترس از دشمن (حتی واهی)سیطره بر تفکر و روش اینان دارد، احزاب میدان را ترک کردهاند اما آنها بر این اساس حساب و کتاب میکنند که آنها نرفتهاند وآیه از آرزوهای واهی آنان سخن میگوید...
یعنی
این «روحیه منفعتطلبی شدید» (أشحّة)،
و آن «بیم» (الخوف) و
«امید»های واهی (یودّوا)،
مدل محاسباتی اینها را آنچنان دچار اختلال میکندکه واقعیت هارا نمیبینند.
چون حقیقت مطلقی به نام خدا را در مدل محاسباتی خود جدی نمی گیرند
إِنْ یَأْتِ الْأَحْزاب
ُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِی الْأَعْراب
ِ یَسْئَلُونَ عَنْ أَنْبائِکُمْ
آنها آرزو دارند که هنگام وقوع سختیها به دور از شما و در میان" اعراب "باشند و از آنجا پیگیر اخبار شما شوند.
در مفهوم اسلامى کلمه اعرابی با منطقه جغرافیائى بستگى ندارد،
بلکه با طرز تفکر و منطقه فکرى مربوط است.
از نظر اسلام
آنها که دور از آداب و سنن و تعلیم و تربیت اسلامى هستند اعرابیند؛
از امام صادق(ع) نقل شده است که
"من لم یتفقه منکم فى الدین فهو أعرابى"
یعنی هر کس از شما از دین و آئین خود آگاه نشود، اعرابى است.
معنى اعرابى بودن بازگشت به جاهلیت است.
ودراحادیث اعرابى بودن نقطه مقابل "هجرت" است؛
هجرت یعنی انتقال از کفر به ایمان ...
و "تعرب بعد الهجرة" یعنی کفر بعد از ایمان.
فقها می گویند:
انسانی که در بلاد کفر زندگی میکند که نمیتواند دینش را حفظ کند واجب است از آنجا هجرت نماید.
در مقابل این «تعرب بعد از هجرت» داریم. یعنی فرد به علت سختیها و مشکلات جامعه دینی ،زندگی در این جامعه را رها کرده، به جامعه کفر هجرت کند؛ که این از گناهان کبیره شمرده شده است.
شاید یکی از دلایل این دستور فقهی ، این آیه باشدیعنی روحیه منافقان و بیماردلانی که واقعا ایمان نیاوردهاند...
متن زیر نوشته ی استاد بزرگوار جناب آقای دکتر مجتبی کاظمی در مورد آیه فوق می باشد .
ترس از جنگ و ترساندن از جنگ همیشه از خصوصیات بارز منافقین بوده است.
اینها همیشه در هنگام سختی مومنین را از سایه جنگ میترسانند و میگویند: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ...
میگویند نمیتوانید مرزهایتان را بر روی همه دنیا ببندید و با این کلام اولا در حقیقت اعتراف میکنند که جبهه معاندین و دشمنان اسلام را همه دنیا تصور میکنند و ثانیا بر مومنین روشن میکنند که به وعده خداوند ایمان ندارند که فرمود: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا ۚ وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ)
[سوره التوبة 28]
در مقابل مومنین حقیقی تفکری متفاوت دارند. جنگ را هم نعمت میدانند چرا که معتقدند عاقبت "احدی الحسنیین" است. ایمان دارند که :
(....کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ)
[سوره البقرة 249]از مهمترین مسائلی که در دین اسلام وجود دارد مسئله نظام و حکومت اسلامی است. بندگی خداوند بدون اجتناب از حکومتهای طاغوتی معنا ندارد که فرمود:
(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَةُ ۚ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ)
[سوره النحل 36]
استراتژی "بَادُونَ فی الاَعراب" با هدف ضربه زدن به نظام اسلامی شکل گرفته که متاسفانه امروز در جامعه ما قبح خود را از دست داده است. امروز دیده میشود که خیلی از کسانی که به ظاهر مومن هستند به دلیل مشکلات اقتصادی و اجتماعی که گریبانگیر نظام اسلامی است آرزوی زندگی در میان اعرابی ها (کشورهای اروپایی و آمریکا) دارند در حالی که خداوند امر کرده که باید به اینان کفر بورزند. البته به تعبیر قرآن اینها کسانی هستند که فکر میکنند مومن هستند اما ایمانی ندارند:
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِیدًا)
[سوره النساء 60]
حاکمیت از آن خداوند است و حاکم خلیفه خداوند. غیر از این هرچه باشد طاغوت است. در بدترین شرایط مومن باید زندگی زیر پرچمی را انتخاب کند که نزدیکترین پرچم به پرچم الهی باشد.
سوره مبارکه - احزاب
آیه 21
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا
قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مى کند ،
پیامبر اسوه نیکوست،
اما این اسوه برای کسی است که افق نگاهش محدود به دنیا نباشد،
بلکه بخواهد حضور خدا در زندگیاش پررنگ باشد (ذکر کثیر)
تعبیر "لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا" بدل برای «لکم» است،
یعنی اسوه قرار دادن رسول خدا، کاری نیست که هر مومنی لزوما انجام دهد، بلکه تنها کار آن دسته از مومنانی است که چنان حقیقت ایمان در آنها رسوخ کرده که امید به خدا و آخرت دارند (یعنی ایمانشان چنان به خدا و آخرت تعلق گرفته که آنها را به عمل صالح متناسب با آن وامیدارد) و به خاطر برخورداری از ذکر کثیر، هیچگاه از خدا غافل نمیشوند (المیزان، ج۱۶، ص۲۸۹)
چرا فرمود:
"فی رسول الله" (در رسول الله)
و نفرمودکه
"رسول الله اسوه است"؟
شاید بدین جهت که
نه وضعیت کلی حضرت،
بلکه هر کاری و صفتی که «در او» یافت شود،
سزاوار است که اسوه قرار گیرد.
"اسوة " در اصل به معنى آن حالتى است که
انسان به هنگام پیروى از دیگرى به خود مى گیرد و
به تعبیر دیگرى همان تاسى کردن و اقتدا نمودن است ،
یعنی
معنى مصدرى دارد،
نه معنى وصفى ،
و جمله ی
لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة
مفهومش این است که
براى شما در پیامبر (ص) تاسى و پیروى خوبى است ،
مى توانید با اقتدا کردن به او
خطوط خود را اصلاح و
در مسیر"صراط مستقیم " قرار گیرید.
جالب اینکه
قرآن مبین در آیه فوق
این اسوه حسنه را
مخصوص کسانى مى داند که
داراى سه ویژگى هستند،
* امید به الله و
امید به روز قیامت دارند و
* خدا را بسیار یاد مى کنند.
یعنی ایمان به مبدء و معاد انگیزه این حرکت است ،
و ذکر خداوند تداوم بخش آن است ،
زیرا بدون شک کسى که از چنین ایمانى قلبش سرشار نباشد،
قادر به قدم گذاشتن در جاى قدمهاى پیامبر نیست و
در ادامه این راه نیز اگر پیوسته ذکر خدا نکند و
شیاطین را از خود نراند، قادر به ادامه تاسى و اقتدا نخواهد بود.
اینکه کسی واقعا دنبال خدا و آخرت و اهل ذکر کثیر باشد، بتنهایی کافی نیست، بلکه چنین کسی، نیاز به اسوه هم دارد.
در اسلام،
علاوه بر دستورات دینی،
اسوه هم قرار داده شده است،
یک دلیلش واقعبینی اسلام است.
اسلام احکام و دستورات خود را برای شرایط عادی زندگی تنظیم کرده است،
با این حال اقتضای واقعبینی این است که
بدانیم انسان گاه در شرایط غیرعادی و اضطراری قرار میگیرد.
اینکه علاوه بر تعالیم کلی،
اشخاصی وجود داشته باشند که
تمام کارهای آنها مورد تایید خدا باشد و
آنها را در جایگاه اسوه قرار دهد،
موجب میشود افراد بتوانندکه
هم آن قوانین کلی را سادهتر بر موقعیتهای مختلف تطبیق دهند و
هم اینکه بتوانند در شرایط اضطراری با تاسی به اضطراراتی که برای آن اسوه پیش آمده و به نحو خاصی عمل کرده، وظیفه دینی خود را تشخیص دهند...
آیه ای برای همه ی فصل ها
آیات 11 تا 22 سوره ی احزاب
"هر فردی و هر شهری می تواند کوفه باشد یا نباشد."
کوفه در لسان علی(ع)، قبة الاسلام و جمجمة العرب است.
کوفیان حتی در نبرد جمل فریب اسم ام المومنین واصحاب کبار را نخوردند و علی(ع) را یاری کردند، در دوستی پیامبر و اهل بیتش(ع)محکم اند و مورد اطمینان امیرمومنان:
«اى اهل کوفه!... شما در دوستى پیامبر(ص) و اهل بیت او از همه عرب محکم تر هستید و" من بعد از خدا به شما اطمینان و اعتماد کرده ام که به سوى شما آمده ام".»
اما عجیب است که
پس از مدتی لسان علی(ع) از ستایش به نکوهش می گراید و با لحنی تند به سرزنش کوفیان می پردازد؛
مثلا بعد از حمله ی ضحاک ابن قیس ،به همان کوفیان می فرماید:
« سوگند به خدا! به آنجا رسیده ام که گفتارتان را تصدیق نمیکنم و به یارى شما امید ندارم و دشمنان را به وسیله شما تهدید نمیکنم! چه دردى دارید؟ دواى شما چیست؟ طب شما کدام است؟»
و کوفیان را سست عنصر و اشباح الرجال می خوانند؟؟
کوفه چگونه شهری است که
هم قبه الاسلام است و
هم مکان اجتماع سست عنصران و اشباه الرجال؟
چگونه است که روزی مهمترین حامی جبهه ی حق است و روزی قاتل امام المسلمین؟
برای نصرت حق به حداقلی از مومنان راستین نیاز است که
با وجود آنها اکثریت مردمان معیشت گرا و عافیت طلب در مسیر حداقلی حق بمانندو منافقان در حاشیه...
هیچ شهری در هیچ دوره ای وجود نداشته که سراسر ایمان یا سراسر کفر و نفاق باشد.
هر شهری محل ظهور ایمان و نفاق است؛
گروهی در اینسو و گروهی در آنسو؛
و گروهی عظیم در تردد میان حق و باطل.
بنابر قول علامه طباطبایی در مدینه النبی هم از هر سه نفر یک نفر منافق بود! در مدینه سران فتنه چون عبدالله بن ابی در حدود ثلث آراء مدینه را در اختیار داشتند که با رحلت رسول خدا این تعداد زیاد هم شد.
مدینه و کوفه هر دو مسکن ناب ترن مومنان و شقی ترین منافقان بودند.
اصولاً شهری که پایگاه و ام القری باشد، چنین است.
هر شهری می تواند کوفه باشد یا نباشد...
کوفه بودن نیز مانند ایمان و نفاق مراتب دارد.
آن هنگام که
حامیان ولایت در حمایت از امیرالمومنین (ع)کوتاهی نکرده بودند و غلبه ی فرهنگی و سیاسی با آنان بود، منافقان در ضعف ودر حاشیه قرار داشتند.
اما وقتی به هزار توجیه دنیوی و حتی دینی نسبت به اهداف امام بی اهمیت شدند ، کوفه محل تاخت و تاز منافقین شد و...
ابتلاء عظیم در انتظار چنین شهرهایی است؛
آنگاه که مومنین در یاری حق و ولایت حق فروگذارند،
کوفه ها بزرگترین یاران طاغوت خواهندشد...