سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه سبا-۴

سوره مبارکه سبا

آیه 39

قُلْ إِنَّ رَبِّی

یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ

وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ

وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ

بگو: «پروردگارم روزی را برای هر کس بخواهد وسعت می‌بخشد، و برای هر کس بخواهد تنگ (و محدود) می‌سازد؛ و هر چیزی را (در راه او) انفاق کنید، عوض آن را می‌دهد (و جای آن را پر می‌کند)؛ و او بهترین روزی‌دهندگان است!»

بار دیگر در این آیات به پاسخ گفتار آنها که اموال و اولاد خود را دلیل بر قرب خویش در درگاه خداوند مى‌پنداشتند باز مى‌گردد، و به عنوان تاکید مى‌گوید:

بگو پروردگار من روزى را براى هر کس از بندگانش بخواهد گسترده یا محدود مى‌کند،

سپس مى‌افزاید:

 آنچه را در راه خدا انفاق کنید خداوند جاى آن را پر مى‌کند و او بهترین روزى دهندگان است.

گرچه محتواى این آیه تاکید بر آیه 36 این سوره است ولى از دو جهت تازگى دارد:

* مفهوم آیه 36 نیز همین مفهوم است ،

ولی آیه 36 بیشتر ناظر به اموال و اولاد "کفار "بود ،

در حالى که در این آیه تعبیر "عباد" (بندگان) آمده که ناظر به مؤمنان است،

یعنى حتى در مورد مؤمنان نیز خداوند گاه روزى را گسترده مى‌کندو گاه روزى را تنگ و محدود مى‌سازد،

**دوم  اینکه آیه قبل(36) وسعت و تنگى معیشت را

 درباره "دو گروه مختلف "بیان مى‌کرد،

 در حالى که این آیه ممکن است

 اشاره به "دو حالت مختلف از یک انسان" باشد که

 گاه روزیش گسترده و گاه تنگ و محدود است.

آغاز این آیه در حقیقت مقدمه‌اى است

 براى آنچه در پایان آیه است

 و آن انفاق در راه خدا است.

چرا انفاق ؟

زیرا صراط خداوند ، نه مسافت راه تا خدا که ژرفای حضور خداوند در انسان است و

صراط الهی راهی ست که همواره از میان خلق می گذرد و به همین جهت نگاه خداوند،

بیشتر به رابطه های تو با دیگران معطوف است،حسن سلوک آدمی با دیگران است که اسباب سلوک به سوی خدا می شوند؛

حتی تقوا بی حضور دیگران، واژه ای بی رنگ و بی رونق است.

و تمام آنچه در فضیلت

 انفاق و احسان و ایثار و صدق و صله و عفت و عفو و عدل و وفای به عهدو...است،

و تمام آنچه درذم صفات مذموم ،

مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و تمسخر و تفاخر و تکاثر و بدخواهی و خیانت و قساوت و نفاق و نمامی و... است ،

 همگی نشانه این است که رابطه تو با خلق، تا چه اندازه مهم است؛

چون

 در تمام اینها،

آنچه به "ظاهر" می گذرد، میان تو و دیگران است،

اما آنچه به "حقیقت" جاریست، میان تو و خداوند است....

یعنی " دیگران"،

 وسیله و سبب های قرب یا بعد تو می شوند از خدا ..

این است که می فرماید:

"هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید".(آل عمران/92)

گویی به مقام نیکان رسیدن، در گرو "انفاق" است،

در بخشیدن از "محبوب ها".

این انفاق است که آدمی را به مقام رفیع، عبور می دهد،

لمس محبت خدا، فقط دریافت شفافیت و زلالیت درون نیست،

بلکه جوشش، و روان شدن تمام فضیلت هاست.

و

ممکن است برخی گمان کنند که انفاق تنها فلسفه اش پرشدن خلاءهای اجتماعی است،

ولی اینچنین نیست،

یعنی انفاق فلسفه اش تنها پرشدن خلاءها نمی باشد،

بلکه رابطه ای با «ساخته شدن» و" نفوذ کردن و نفق=تونل زدن" دارد.

اینکه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا کند،

و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد.

فلسفه انفاق انسان سازی است،

چرا که انسانها در سایه گذشت ها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسان می گردد، به همین جهت است که انفاق با منت و آزار و ریا ارزشی ندارد...

انفاق را، چه به "منت و آزار" آلوده کنی، و چه خرج "نفاق" خود کنی، یکسان است، و الودگی ها به جانب او تصعید نمی یابند، که" اِلَیه یَصعَد الکَلِمُ الطَیِب ... کلمات پاکیزه به سوی او بالا می روند، و عمل صالح آنرا رفعت می بخشد .."(فاطر35/10)

جمله «فَهُوَ یُخْلِفُهُ»:

 او جایش را پر مى‌کند،

 تعبیر جالبى است و بسیار زیبا،

از کنار رودخانه ای که می گذرید به آب روان  نگاه بیاندازید اگر در همان لحظه ِیک کاسه آب از رودخانه بردارید چه اتفاقی می افتد ؟

جای خالی یک کاسه آبی که بر داشته اید سریعا پر می شود بطوریکه هرگز جای خالی را نخواهید دید.

درطبیعت قانونی بنام "قانون خلا" وجود دارد.طبق این قانون" در طبیعت هیچ فضای خالی نمیتواند پایدار بماند و به سرعت توسط فضای اطراف و کائنات پر می شود."

مثل مفاهیم موجود درقوانین "ماند یا اینرسی"نیوتن ،

یعنی در کل کائنات به واسطه ی خاصیتی بنام ماند یا اینرسی ،

 هر گونه فضای خالی بلافاصله پر خواهد شد تا به حالت اولیه اش باز گردد...

و

...هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ؟؟؟

...هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ

 معانی گسترده‌اى دارد:

او از همه روزى دهندگان بهتر است،

 به خاطر اینکه مى‌داند چه چیز ببخشد و چه اندازه روزى دهد که مایه فساد و تباهى نگردد، چرا که به همه چیز عالم است.

او هر چه بخواهد مى‌تواند اعطاء کند چرا که به هر چیز قادر است.

او در برابر آنچه مى‌بخشد پاداش و جزائى نمى‌خواهد چرا که غنى بالذات است.

او حتى بدون درخواست مى‌دهد چرا که از همه چیز با خبر است و حکیم است.

بلکه در حقیقت هیچکس جز او «روزى دهنده» نیست،

چرا که هر کس هر چه دارد از او است و

هر کس چیزى به دیگرى مى‌دهد «واسطه انتقال روزى» است، نه روزى دهنده.

او در برابر اموال «فانى» نعمتهاى «باقى» مى‌دهد،

و در مقابل «قلیل» «کثیر» مى‌بخشد.

در دعای رجبیه می خوانیم:

 «یا من یعطی الکثیر بالقلیل»؛

 ای خدایی که در مقابل قلیل ما، کثیر اعطا می کنی.

در ترجمه چنین به نظرمی رسد که ما عبادات مختصرانجام می دهیم، نماز کم می خوانیم، قرآن کم می خوانیم، زیارت کم می رویم، صدقات کم داریم، انفاق مان کم است؛ ولی خداوند در مقابل این نماز کم، این مختصر نماز، این کوتاهی ها در زیارت ها و صدقات، در کارهای مستحبی، به ما پاداش گران و سنگین می­دهد.

عموما این طور نمایانده می شود که

 منظور از «یعطی الکثیر بالقلیل» این باشد.

اما

حقیقت اینست که

 این فهم و این معنا،

 بخش بسیار کوچکی از حقیقت این معناست؛

 اعطاء کثیر خداوند در مقابل قلیل دیگران،

 ابعاد بسیارگسترده­ تر و وسیع­تری دارد.

"یعطی الکثیربالقلیل"،

یک قاعده فلسفی است.

 این یک بحث" جهان بینی و هستی شناسی" است،

یک "سنت جاری وساری درجمیع عوالم هستی" است؛

 این یک قانون، یک اصل و یک پایه است.

این قانون هم در دنیا پیاده می شود، هم در برزخ پیاده می شود و هم در قیامت؛ در تمام عوالمی که چه بعضی ها رابدانیم، چه ندانیم قابل جریان است.

 یعنی  نظامی که خداوند آفریده،

این نظام آفرینش خاصیت اعطای کثیر در مقابل قلیل دارد.

شما هرچه بیاورید و در سفره این عالم بگذارید

قلیل است و ناچیز، اما به شما کثیر می دهد.

 یک دانه در دل خاک می گذارید، یک درخت میشود، میوه می دهد، چند تا میوه؟

چند کیلو بذر می کارید،چقدر برداشت دارد؟

 این در عالم محدود طبیعت است، در عالم انسانی نامحدود تا کجاها می تواند این رزق بالا برود...

هو خیر الرازقین

این است که دل می برد،

این است که آدمی را شیدا می­کند،

اگر این نظام آنقدر سخاوتمند است که کثیرهای بالاتر را به ما بدهد؟

آن کثیرهای بالاتر را چطور می توان بدست آورد؟

چگونه باید به آن دست یافت؟

آیا انفاق راهی است به سوی دریافت از خیر الرازقین ؟

که در آیه می فرماید:

وما انفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین؟

آیا به خاطر این است که

در آیه34 سوره ی توبه

در اثنای جنگ

در بحبوحه ی جنگ می فرماید:

...وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ

 فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ

 انفاق نکردن بشارت عذاب الیم دارد؟

انفاق در بحبوحه ی جنگ؟

واقعا انفاق چیست؟

و درجات انفاق....

سوره مبارکه سبا

آیه 46

قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ

 بگو من فقط به شما یک اندرز مى‏ دهم که دو دو و به تنهایى براى خدا به پا خیزید سپس بیندیشید که رفیق شما هیچ گونه دیوانگى ندارد او شما را از عذاب سختى که در پیش است جز هشداردهنده‏ اى [بیش] نیست.

قُل

إنَّما أَعِظُکُم بِواحِدَة

أَن تَقُومُوا لِلّهِ مَثنی وَ فُردی…؛

 بگو:

 شما را "تنها به یک چیز" اندرز می دهم و

آن اینکه:

دو نفر دو نفر و یا یک نفر یک نفر برای خدا قیام کنید…

آیه شریفه پیام جالبی در خود نهفته دارد.

 در این آیه،

" عصاره پیام آسمانی خداوند "

در یک مطلب خلاصه شده است،

 "قیام برای خدا".

اساساً حاصل سخن دین به انسان این است که:

وضع موجود زندگی تو مطلوب نیست،

 وضع مطلوب آن چیزی است که

باید با قیام و اراده و اقدام خود به آن برسی،

 اکسیر این دعوت آن است که

کانون توجه انسان در تمام مراحل زندگی، در ظاهر و باطن، مبدأ و مقصد بیکران هستی و خدای متعال که کمال مطلق و پایان ناپذیر است باشد.اعظکم؛

شما را اندرز می دهم.

 بیانگر این واقعیت است که خیر و صلاح شما را در نظر دارم و نه هیچ چیز دیگر را.

تعبیر به "واحدة؛ "(تنها یک چیز)

 به ویژه با تأکید «انّما»

ناظر به این واقعیت است که ریشه تمام دگرگونی ها، اصلاحات فردی و اجتماعی" حرکت در راه خدا" و سپس به کار انداختن اندیشه هاست. هنگامی که افکار بیدار شود و غفلت ها از اندیشه و جان انسان دور شود...

" قیام"یعنی به پا خاستن،

در مقابل «قعود» به معنای نشستن است.

هر حرکتی

 اراده، عزم و جزم و آغاز می‌خواهد، یعنی بلند شدن و راه افتادن، یا به تعبیر قرآنی «قیام». چنان چه می‌فرماید: برای «قسط» قیام کنید. یعنی آمادگی، داشتن انگیزه، اراده، تصمیم و اقدام برای انجام کار...

البته انگیزه ها ارزش یکسانی ندارند. برخی انگیزه ها در محدوده خود خواهی ها و خود پرستی های فردی هستند.

منظور آیه قیام و انگیزه ایی است که از سطح خودیت فردی گذشته و به هستی بیکران و مبدأ بی انتهای وجود بپیوندند.

این است که آیه شریفه، این قیام را مقید به «اللّه» می داند.قیام لله...

شکوه ای که حضرت علی بن ابی طالب (ع) از یاران خود داردو آنان را مورد نکوهش قرار می دهد،

برای این است که

علی (ع) آنها را برای خدا و برای رساندن به قله های معنویت می خواهد،

 ولی آنان علی (ع) را در قلمرو خواست های دنیوی و کوچک خود می جویند.

«انی اریدکم للّه وانتم تریدوننی لانفسکم؛

همانا من شما را برای خدا می خواهم،

 در حالی که شما مرا برای خودیت های حقیر خویش می جویید.»

(نهج البلاغه؛ خطبه 136)

 

در آیه شریفه ،

خداوند متعال به انسان امر می‌کند که از رکود و سکون خارج شود، قیام کند، حرکت کند،

البته که انسان باید برای ورودی به وادی تفکر، ابتدا برای این عزم قیام کند.

می‌فرماید که

 الزام این «قیام»، با قیام برای جنگ و جهاد متفاوت است، این حرکت الزاماً دسته‌جمعی نمی‌باشد،

 بلکه هر فردی مسئول است و باید برای فهمیدن به پا خیزد ، یعنی حرکت کنید.

در جهل و جمود فرو نروید و در ظلمات ننشینید.

چه به تنهایی، چه دو تایی (یعنی نه یک اجتماع جنجالی)، یک حرکت فکری بکنید. مثل یک نفر که تحقیق می‌کند، مثل دو نفر که با هم پژوهش یا مباحثه می‌کنند، مثل استاد و شاگرد و ...

ولی نه مثل تظاهرات، چرا که حرکت فکری، تجمع جنجالی نمی‌خواهد، بلکه مستلزم طمأنینه است.

تعبیر به" مثنى و فرادى"

(دو دو، یا یک یک) اشاره به این است که

 اندیشه و تفکر باید دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تکنفرى،

یا حداکثر دو نفر دو نفر قیام کنند و فکر و اندیشه خود را به کار گیرند،

چرا که تفکر در میان جنجال و غوغا عمیق نخواهد بود،

 به خصوص اینکه عوامل خودخواهى و تعصب در دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بیشتر پیدا مى شود.

برخی از مفسران می فرمایند که

 این دو تعبیر به منظور این است که افکار " فردى" و " جمعى" یعنى آمیخته با مشورت را فرا گیرد،

 انسان باید هم به تنهایى بیندیشد و هم از افکار دیگران بهره گیرد که استبداد در فکر و رأى مایه تباهى است،

و همفکرى و تلاش براى حل مشکلات علمى به کمک یکدیگر- در آنجا که به جنجال و غوغا نکشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شاید به همین دلیل" مثنى" بر" فرادى" مقدم داشته است.

قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا...

آیه 26

قُلْ إِنَّ رَبِّی ...

آیه 36

قُلْ إِنَّ رَبِّی...

آیه39

قُلْ إِنَّ رَبِّی...

آیه48

عالم هستی،

خالقی دارد یا ندارد؟

 این سؤالی است که از همان ابتدای خلقت برای بشر مطرح بوده است و هنوز هم هست!

در حالی که روشن‌ترین و مبرهن‌ترین موضوع برای عقل و فکر بشر که به علم حضوری و حصولی نیز دائماً به آن پی می‌برد، همین است که «چیزی خود به خود به وجود نیامده و نمی‌آید و حتی یک نمونه هم وجود ندارد،

پس حتماً عالم هستی، خالقی دارد».

 تمامی اندیشه‌های خداناباور، از عصر حجر گرفته تا عصر فضا؛ از بت‌پرستی و گوساله‌پرستی سنّتی گرفته، تا ماتریالیسم و "ایسم"های نوین؛ در مورد خلقت، یک حرف بیشتر ندارند و نمی‌توانند داشته باشند و آن هم "ماده‌گرایی و ماده‌پرستی" است که نه دلیل عقلی بر آن دارند و نه دلیل علمی (تجربی). لذا ادعاهایشان در نظریات نیز مانند یک دیگر است و فقط انشاء و ادبیاتش فرق کرده است. امروزه با این همه پیشرفت علمی، همان را می‌گویند که اسلاف و پدرانشان در هزاران سال پیش می‌گفتند!

در سرتاسر قرآن کریم، مباحث معرفتی و عقلی در مورد خالقیت عالم هستی، به صورت مستدل آمده است...

اما دعوا بر سر "خالق بودن الله" نیست،

بلکه بر سر ربوبیت الهی بر بشر است.

هیچ دین، مذهب، مکتب و ایسمی توسط بشر ساخته نشده،

 مگر آن که در نهایت هدفش تکذیب «ربوبیّت الله جلّ جلاله» و تحمیل ربوبیت‌های کاذب بوده است.

مسئله‌ی آنها این نیست که

آیا خالقی که نامش را الله، یا خدا، یا God  بگذارند، وجود دارد و این عالم را خلق کرده است یا نه؟!

حتی

فراعنه نیز ادعای خالقیت نداشتند، چون مقبول نبود؛

 بلکه همه ادعای "ربوبیّت" داشتند!

 فرعون که «أنَا خالِقِکُم» نمی‌گفت، حتی ربوبیت‌های دیگر را نیز نفی نمی‌کرد،

 بلکه « أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى » می‌گفت!

 همانگونه که امروزه هم وقتی به اصطلاح دانشمندان و نظریه‌پردازان ماده‌گرا، در مباحث عقلی و فلسفی گیر می‌کنند،

می‌گویند:

 برای ما فرقی ندارد که عالم هستی خالقی دارد یا ندارد و یا اگر دارد کیست،

 بلکه برای مهم این است که ربوبیت در اختیار خود ماست!

 و قدرت‌ها نیز بحثی از خلقت و خالق ندارند، بلکه همان ادعای ربوبیت و ابر قدرتی دارند!

چرا اثبات و نفی ربوبیت برای پیامبران و منکران اینقدر مهم است؟

رب، یعنی مالک و صاحب اختیار؛

یعنی کسی که تصرف دارد، پس تربیت، تدبیر و اداره به دست اوست.

حال خواه بحث از پدر به عنوان  "ربّ" در مالکیت و تربیت فرزند باشد، یا ربّ به عنوان مربی ورزشی باشد و

یا ربّ درحاکمیت و سیاست و مسیر دهی فکری جامعه به عنوان حاکم، مدیر و مدبر – و یا بحث از ربّ العالمین باشد.

هر کس که به وحدت نگرود، حتماً به کثرت می‌گرود؛

حال خواه در مملکت وجود خودش باشد،

یا در تاثیر برمملکت وجودی شخص دیگر ویا جامعه...

وقتی می‌گوییدکه

 «ربّی»، سخن از خود می‌گویید و پروردگارتان.

 مثل این که بگویید:

معلمِ من – الگوی من – رهبر من.

سخن از این نیست که

 "ربّ العالمین" کیست؟

بلکه سخن از این است که «ربّ من کیست»؟

لذا در تمامی مواردی که در قرآن کریم، کلمه «ربّی» آمده است،

به نقل از یکی از انبیای الهی می‌باشد؛

یعنی کسانی (ابراهیم، هود، یوسف، شعیب ... و حضرت محمد مصطفی صلوات الله علهیم اجمعین)که

 در مقابل دیگران،

حرف و بحث دارند که «ربّ من» کیست؟

زیرا این ربّ  تعاریف روشن و قابل اثباتی دارد؛

مثل:

 "ربّ العالمین" است، چون خالق، مالک، متصرف، مدیر، مدبر، رازق و صاحب اختیار،... است.

 در ذکر « سُبْحَانَ رَبِّیَ »

نیز سخن از" اعلام مواضع" است...

اما ربّ انسان بی‌اعتقاد و بی‌ایمان به حقایق عالم هستی کیست؟!

قطعاً نمی‌توان گفت که ربّی ندارد،

 چرا که آدمی نه تنها غنی و سبحان نیست،

بلکه سراسر فقر و نیازاست،

 پس نیاز به پرورش و تربیت توسط دیگران دارد.

وقتی ربوبیّت الله جلّ جلاله تکذیب و نسبت به آن کفر ورزیده شود، راه دیگری باقی نمی‌ماند، جز آن که یا «عقل و هوای نفس خود» مربی شود و یا «عقل و هوای نفس دیگران» بندگی؛

آدمی وقتی از دایره وحدت و توحید بیرون شد؛

أرباباب‌های کثیر و بی‌شماری خواهد داشت که

نه علم دارند، نه حکمت و نه قدرت نه به سوی رشد هدایت می‌کنند و نه خیر، نه رحمت و مغفرتی دارند و نه مالکیت و رزاقیتی ...، حتی مالک خیر یا زیان خود نیز نیستند.

حرف رسولان الهی این است که آدمی اندیشه کند که

 «ربّ من کیست؟»،

 امروز نیز چون گستره تاریخ ،اذهان عمومی را با اختلاف و دعوا بر سر «خالق» مشغول کرده‌اند،

در حالی که اختلاف و دعوا امروز نیز بر سر «ربّ» است...

باید عمیقا اندیشیدکه

 «ربّ من کیست؟ ربّ تو کیست؟»

سوره مبارکه سبا

آیات 48،49

انَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوبِ

 قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ

در آیات قبل دلیل و برهان را اقامه فرمود و شبهات منکرین را رد کرد،

در این آیه می فرماید که حق را می افکنیم...

و می فرماید که

این حق آمد،وحی حق است که آمد,

نبوّت حق است وآمد،

 توحید الهی که حق است ثابت شد,

 معاد که حق است ثابت شد...

وقتی که

حق آمد،دیگر جا برای باطل نیست ،

اینکه فرمود جا برای باطل نیست،اینگونه نیست که فکر شود که باطل امر موجودی است که حق آن را سرکوب کند

بلکه همانگونه که قرآن می فرماید:

 باطل مثل همان کفِ روی آب است که

فَیَذْهَبُ جُفَاءً

جُفاء یعنی" آب‌بُرد"،

یعنی در همین رفتن سیل, خودبه‌خود از بین میرود ،

و این که فرمود :

إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً

یعنی اصلاً باطل رفتنی است...

اما اینکه می فرماید حق آمد و

دیگر باطل نه می تواند آغاز گر باشد ونه تجدیدکننده

یعنی،

حق وقتی که بیاید، بطلان باطل را روشن می‌کند،

مثل اینکه انسان در تاریکی وهم می کند و فکر می کند کسی هست ویا تپه ای ، دره ای و...، ولی همین که با نور روشن شود معلوم می‌شود که نه کسی هست ونه درّه‌ای و نه کوهی و..

نور واقعیت و حقیقت را برای آدم روشن می‌کند.

قُلْ جَاءَ الْحَقُّ

بگو حالا که حق آمد، باطل دیگر حرفی برای گفتن ندارد و نخواهد داشت،

مَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ

 باطل نه در بدأ ظهوری دارد و نه در ختم; نه قبلاً حرفی برای گفتن داشت نه الآن و نه بعداً, نه ابداء از آن ساخته است نه اعاده, چون از کفِ روی آب هیچ کاری ساخته نیست،چون باطل امر موجودی نیست ،

فقط آدمی خیال می‌کند که هست ،یعنی در واقع باطل وجود ندارد، پس نه إبداء از آن ساخته است نه اعاده,

یعنی

از نظر قرآن مجید، شر و باطل اصالت ندارد، بلکه زائده ایست که به طفیلی حق پیدا می شود.مثل سایه و نور یا ظلمت و نور، که هر دو هستند ولی ظلمت در مقابل نور اصالتی ندارد ،یعنی اینگونه نیست که دو واقعیت باشند که از دو منشا مختلف سرچشمه گرفته باشند، که یکی نور باشدو دیگری ظلمت ،

 بلکه اصل نور است وظلمت همان نبودن نور است.

یعنی  به عدم نور ظلمت گفته میشود.

باطل در عین اینکه اصالت ندارد، دوام و استمرار هم ندارد

ولی گسترش ظاهری چشمگیر دارد که  اگر چشم حقیقت بین نباشد ،

انسان  به باطل هم اصالت می دهد وشاید حق را در مقابل طغیان باطل نبیند،

یعنی با وجودیکه باطل یک امر طفیلی و غیر اصیل بیش نیست و

بخاطر طفیلی بودن و غیر اصیل بودنش مثل «کف» فانی می گردد

ولی هنگامیکه ظاهر می شود

 آنچنان ابعاد ظاهری گسترده ای دارد که

انسان اگر عمیق نگر نباشد ، می گوید حق کو؟

و  این همان اشتباهی است که

اغلب برای افراد رخ می دهد که می گویند:

اگر حقی هم در جهان پدید آمده است مثل برفی بوده که زود آب شده و در جهان باطل حکومت می کند.

غافل از اینکه آنچه که اصالت دارد حق است و

باطل نیروی خود را از حق گرفته است و

 طفیل اوست ولی روی حق را پوشانیده است.آیات قبل در مورد ربوبیت الهی و

نتیجه ربوبیت الهی، ارسال رسل یعنی نبوت و معاد و قیامت بود،

این دو آیه گوئی جواب سؤال مقدری است که

 کسی سؤال کند اگراینهمه پیامبر آمده و اگر ربوبیت الهی در جهان جاری است ،

پس اینهمه باطلها درجوامع بشری چیست؟

مگر در عالم دروغ و خیانت وجود ندارد؟

 مگر ظلم و تعدی و خونریزی و فساد نیست؟

 پس اینهمه عقائد باطل و مسلکهای پوچ که در جامعه وجود دارد چیست؟

که در جواب می فرماید:

 اینها وجودهائی طفیلی هستند وقتی حق پدیدار می گردد،

بحکم ضرورت در طفیل و جود حق اینها پدید می آیند ولی دوام ندارند و بزودی ناپدید می شوند.

ان ربی یقذف بالحق...

«قذف» وقتی است که چیزی را بگیرند و با قوت بر تاب کنند،

مثلا سنگی را بردارند و محکم بر انسانی یا شیشه ای بکوبند ، مخصوصا پرتاب کردن از راه دور،که شتاب و سرعت و قوت بیشترى دارد،

 این تعبیر بیانگر قدرت حق است ،

وقتی حق آمد، باطنش معلوم شد که اصلا چیزی نبوده است بلکه مثل بادبادکی که بادش کرده باشند و حالا خالی شده است.

که

بگو حق آمد، ولی خیال نکنید که باطل قبلا عینیتی داشت و

 واقعیتی بود و حالا که حق آمد جای او را گرفت و پر کرد.

بلکه "ان الباطل کان زهوقا" باطل از بین رفتنی بود،

یعنی یک صورت و یک اندام محض و پوشالی بود، یک نمود بود ...

سوره ی -مبارکه ی سباء

جمع بندی

سوره مبارکه در پیرامون اصول سه‏ گانه اعتقادی، یعنى توحید و نبوت و قیامت بحث مى‏ کند.

و کیفر کسانى را که منکر آنهایند، و یا القاى شبهه در باره آنها مى‏ کنند، بیان نموده، آن گاه از راه‏هاى مختلف آن شبهه ‏ها را دفع مى‏کند،

یک بار از راه حکمت و موعظه،

بار دیگر از راه مجادله.

از بین این سه اصول بیشتر به مساله معاد و قیامت پرداخته شده که هم در اول کلام آن را ذکر مى ‏کند، و تا آخر سوره چند بار دیگر هم متعرض آن مى‏ شود.

در این سوره ی مبارکه،

 15 بار کلمه ی "قل" تکرار شده است.

و خداوند به پیامبرش دستور می دهد تا با قدرت افکار اشتباه کافران و ادعا های گزافشان را رد کرده و با قدرت با آن مقابله کند.

 قلْ بَلى‏ وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُم

بگو آرى به پروردگارم سوگند، قیامت شما به طور قطع و مسلم خواهد آمد،

قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ

 بگو: آن خدایانى را که پنداشته‏اید به جاى خدا معبود شمایند، بخوانید.

" قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرض ..."

بگو چه کسى از آسمان و زمین رزق ایشان را فراهم مى‏کند؟...

" قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ"

بگو  عمل و مخصوصا عمل شر و جرم از عامل خود به دیگرى تجاوز نمى‏کند، و عمل زشت کسى و وبالش به غیر او نمى‏رسد.

" قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا

بگو  آن کسى که بین ما و شما جمع نموده، سپس محق را در یک سو، ومبطل را در سویى دیگر قرار مى‏دهد، خدا است

" قُلْ أَرُونِی...

 بگو: به من نشان دهید آن خدایانى که ملحق به خدا کردید، و شریک او پنداشتید

" قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ"

بگو میعادى حتمى و معین دارند، که ممکن نیست تخلف بپذیرد، بلکه قطعا واقع خواهد شد.

" قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاء...

بگو همانا رب من...

" قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاء...

بگو همانا رب من...

" قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى

 بگو: من شما را به موعظتى وصیت مى‏کنم، و...

 قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ ..."

بگو من از شما مزدى در برابر دعوتم نمى‏خواهم

" قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُیُوب

بگو..

" قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ".

بگو....

" قُلْ إِنْ ضَلَلْت... "

بگو...

نتیجه ربوبیت الهی، ارسال رسل یعنی نبوت و معاد و قیامت خواهد بود.

آیات پایانی سوره ،

گوئی جواب این سؤال است که اگراینهمه پیامبر آمده و اگر ربوبیت الهی در جهان جاری است ،پس اینهمه باطلها درجوامع بشری چیست؟

مگر در عالم دروغ و خیانت وجود ندارد؟

 مگر ظلم و تعدی و خونریزی و فساد نیست؟

 پس اینهمه عقائد باطل و مسلکهای پوچ که در جامعه وجود دارد چیست؟

که در جواب می فرماید:

 اینها وجودهائی طفیلی هستند وقتی حق پدیدار می گردد،

بحکم ضرورت در طفیل و جود حق اینها پدید می آیند ولی دوام ندارند و بزودی ناپدید می شوند.

«قذف» وقتی است که چیزی را بگیرند و با قوت بر تاب کنند،مثلا سنگی را بردارند و محکم بر انسانی یا شیشه ای بکوبند ، مخصوصا پرتاب کردن از راه دور،که شتاب و سرعت و قوت بیشترى دارد، این تعبیر بیانگر قدرت حق است ،

وقتی حق آمد، باطنش معلوم شد که اصلا چیزی نبوده است بلکه مثل بادبادکی که بادش کرده باشند و حالا خالی شده است.

که

بگو حق آمد، ولی خیال نکنید که باطل قبلا عینیتی داشت و واقعیتی بود و حالا که حق آمد جای او را گرفت و پر کرد.

بلکه "ان الباطل کان زهوقا"

 باطل از بین رفتنی بود،یعنی یک صورت و یک اندام محض و پوشالی بود، یک نمود بود ...

وعقاید باطل تیری است در تاریکی که نه هدفی دارد و نه مسیر مشخص شده ای...

حال اینکه

مالکیت همه موجودات زنده در آسمان و زمین از آن خداست.

آفریننده و ایجاد کننده خداست.

او مالک همه چیز است. ربوبیت عالم با خداوند است ،

یعنی

هم اصل وجودآفریدگان به خدا مربوط است و هم ادامه وجودشان.

 یعنی لحظه به لحظه ی زندگی همه موجودات ، به خدا برمی گردد.

که لحظه به لحظه نه فقط ابتدای امر ،  بلکه دوام وجود هر موجود زنده ای

 به مشیت و اراده ذات الهی ادامه می یابد. ودر این تداوم،

مرگ، از بین رفتن و پوسیدن نیست،

 از پوست به در آمدن است؛

و مرگ، آخر خط نیست اوایل راه است.

این حق است و هرچه غیر این باشد باطل ،

زیرا که غیر خدا

 نه ایجاد کننده است و

 نه بازگرداننده ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.