از حضرت باقر علیه السلام روایت است :
" هرکس سورهی مائده را در هر پنجشنبه بخواند ایمانش به ظلم آلوده نگردد و
هرگز برای خدا شریکی نگیرد. "
بحارالانوار ج ۹۲ ص۲۷۳
سوره مبارکه مائده
آیه ۱
مورد خطاب آیه مومنین هستند و
از خطراتی که در کمینشان است تذکر می دهد:
ای کسانی که ایمان آوردهاید عقود و پیمانهایتان را کامل انجام دهید...
عقود چیست؟
مجموعه تعهداتی است که انسان با میل خود می بندد چه نسبت به خالق و
چه نسبت به مخلوق مانند عقد ازدواج، عقد نکاح، عقد بیع و عقود میان خلق و خالق.
کدام عقد وعهد فراموش شده است؟
مومنین بر چه عهدی پایبند نبودهاند که تذکر داده می شود؟
همان عقد قدیمی که در آغاز خلقت میان خدا و خلق بسته شده که
حضرت حق از انسان پرسید:
«الستُ بربکم»
و انسان گفت:
« بلی» یعنی انسان عنوان ربوبیت حضرت حق را پذیرفت ،
بعضی از مفسران میان عقد و عهد تفاوت قائل میشوند.
گفتهاند عهد همان قرارداد قدیمی است که خدا با ما بسته است ،
" أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَابَنىِ ءَادَمَ "
یعنی همین که خداوند سبحان توحید را در دل ما کاشت عهد است و
عقد اجرای تکلیف بر مبنای آن عهد است.
یعنی توحید در جوهره انسان،
همان عهد است و
عقد اجرای تکالیف مربوط به عهد است.
قرآن نمیگوید «اوفوا بالعهود »
بلکه میگوید: « أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ »
«ابن عربی» آن را به فعلیت رساندن استعداهای درون انسان دانسته است.
حضرت امام خمینی(رحمة الله) آن را «عهد ولایت» معنا کردهاند:
محبت اولیاء حق که در دلتان جاگرفته را ادا کنید...
نتیجه اوفوا بالعقود چیست؟
دارائیهایتان بر شما حلال میشود!!!
«أُحِلَّتْ لَکُم... «
حضرت امام خمینی(ره) می فرمایند:
منظور از « یَاأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ » کسانی هستند که
مؤمن بر ولایت اهل بیت باقی ماندهاند و از مفهوم مخالف آیه چنین برداشت میشود که
اگر کسی به حریم ولایت تعدّی کند حتی حق استفاده از مباحات به او داده نمیشود و این
نه به آن معناست که نعمت در اختیارشان قرار نمیگیرد؛
بلکه از نعمت عطا شده بهره اخروی نمیبرند.
آیه 1
خداوند برای مؤمنین در زمانهای خاص اعمال خاصی را حکم کرده است ،
گاهی بر انجام امری حکم کرده و گاه در زمان خاصی آنها را از امر مباحی بازداشته است
مثلاً در حال نمازوروزه و...
و زمان احرام نیز از آن زمانهااست که
توجه به اموری مباح در حال عادی
حرام شده است و
عدم توجه به آن کفاره دارد،
که تذکری است برای انسان ،
زیرا در زمان احرام ،حج گزار قدم در حریم خاصی میگذارد ،
تا در این مکان و زمان خاص مُحرِم جذب عالم اعلی باشد و
از جاذبههای عالم ماده دور شود.
گاه خداوند سبحان در شرایط خاص از افراد، همتهای متعالی طلب میکند،
و اگر آنها در این زمان به امور دیگری توجه کنند از جایگاه حقیقی تنزّل کردهاند،
زمان احرام زمان همّت متعالی برای انسان است.
آیه 2
ای مؤمنین، شعائر الله را بر خود حلال نکنید،
شَعَائِر جمع شعیره به معنای علامت است،
کلمه ی «شعار» از همان ریشه ی «شعور» است که مفهوم علم و درک در آن است.
شعار عبارت است از چیزی که نوعی اعلام وابستگی در آن وجود داشته باشد.
هرکاری که وابستگی انسان را به یک گروه معین، به یک فرقه ی معین، به یک کشور معین،
به یک حزب و جمعیت معین اعلام کند، به آن «شعار» می گویند...
با توجه به ظاهر آیه «شعائر الله» را گروهی از مفسرین مناسک و برنامههای حج دانستهاند.
اما از دید عرفانی،
شعائر الله همان احکام و مقامات الهی است،
مثلاً خروج از مقام صبر و شکر، خروج از شعائر الله است.
آیه 2
وَلَا الْهَدْیَ وَلَا الْقَلَائِدَ...
قربانى بى نشان و قربانیهاى نشان دار ...
عرفا قربانی را نفس واجب الاحترام می دانند،
یعنی انسانی که با قدم تسلیم به سوی حق در حرکت است تا
از وجود او هیچ نشان غیر الهی باقی نماند.
این انسان حتی اگر در زندگی معمولی و بی نشان باشد،
دارای حرمت ویژهای است زیرا نیّت سیر در مسیرالهی را دارد.
تفاسیر میگویند:
منظوراز قلائد، انسان ساکن مکه است که خود را نشاندار کرده تا اعلام کند که نیت حج دارد .
این فرد شاید هنوز به مکه نرسیده باشد ولی در راه وصال حرکت میکندو
هر کس که او را ببیند، اورا حاجی می داند،
چون با نشانههایی که جهت احرام دارد شناخته می شود و
اگر این نشانها همراه او نبود فرقی با سایرین نداشت...
اگر انسان نشان درستی را یدک بکشد،
خود آن نشان درست حرمت آفرین میشود و
و فردرا از سایر مردم ممتاز می کند...
مثلا عزاداران حسینی که سیاه می پوشند تا نشان عزاداری باشد از سایر مردم ممتاز میشوند و
یا ججابی که زن مسلمان دارد ..
تفسیر عشق
آیه 3
أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...
فقط این نبود که دستور بدهد همه بایستند،
آن هم دقیقاً سرِ چهارراهِ شام و مدینه و کوفه و مصر،
و همه آنها که رفته اند برگردند
و همه آن ها که نرسیده اند برسند،
ده ها هزار نفر را نگه داشته بود زیر آفتاب سوزان تا وقتی فاطمه اش (ع)درِ
خانه مهاجرین و انصار را یکی یکی می زند و آن ها دلیل بخواهند، بگوید:
«هَل تَرَکَ اَبی یوم غدیر خم لاحدٍ عذراً؟»
پدرم مگر روز غدیر برای کسی هم عذری باقی گذاشت؟
فقط این نبود که جبرییل گفته باشد؛
بلّغ ما انزل الیک.
که برود بالای منبر و چون قبل آن چه جبرییل درِ گوشش نجوا کرده بود،
برایِ مردم بخواند.
ماجرا حساستر وجدی تر بود.
این بار جبرییل، سه بار آمده بود؛
انَّ جبرییل هَبَطَ اِلَیّ مراراً ثلاثاً.
این بار پیام را اگر نمی رساند،
رسالتش ناتمام می ماند،
و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اهل یقین ها از تعداد انگشتانِ دست هم کمتر بودند،
از کم ظرفیتی و کم یقینی و نفاقِ خیلی ها خوف داشت و از جانِ علی...
از خدا خواسته بود معافش بدارد از این مأموریت؛
لِعِلمی بقلّه المتّقین و کثره المنافقین و اِدغال اللّائمین و حیل المستهزئین.
امّا جبرییل برگشته و فرموده بود:
والله یعصمک من النّاس.
فقط این نبود که بگوید:
معاشر النّاس!
من اَولی بکم من اَنفسکم؟
که جماعت بگوید :
النّبیّ اَولی بِالمؤمنینَ مِن اَنفسِهِم.
ماجرا این بود:
من کنتُ مولاهُ فهذا علیٍّ مولاه.
ولی نه... همه ماجرا این نبود.
جبرییل دوباره آمده بود که :
الیوم اکملتُ لکُم دینُکم
و اتممتُ علیکُم نعمتی
و رَضیت لکم الاسلام دیناً.
رو کرده بود به معاشر النّاس و خود تفسیر کرده بود آیه را؛
انّما اکمل الله دینکم بامامته فمن لم یأتمّ به و بِمَن یقوم مقامه مِن وَلَدی مِن صلبه
اِلی یَوم القیامه وَ العرض علی الله عزّ و جلّ
فاولئک الّذین حبطت اعمالهم فی النّار و هم فیها خالدون.
تا روز قیامت هیچ مؤمنی بی ولیّ نمانده و هیچ عذری برای کسی باقی نمانده است.
که دین کامل شد برای آنها که پذیرفته اند ولایت علی(ع) و فرزندانش را.
اسلامِ کامل، معنا شده بود و
حالا دیگر
من یبتغ غیر الاسلام دیناً
فلن یقبل منه و
هو فی الآخره من الخاسرین.
امروز نیز فقط این نیست که بگوییم:
اشهدُ انّ علیّاً ولیّ الله
و تمام شود،
قواعدِ ایمان خیلی سخت است با این چند کلمه...
گواه آن،
صورتِ آفتاب سوخته ابوذر در ربذه است،
زبانِ بریده ابن سکیت است،
یا دست های بریده عمّار،
و هزاران هزار پیکرِ بی سرِ علوی که توی کوچه پس کوچه هایِ تاریخ،
جرزِ دیوارها شده و اندودِ چاه ها و دخمه ها...
اصلاً چرا این قدر دور؟
در همین قرن ، چند کیلومتر آن طرف تر ،
مزار شریف ، هزاره های بی نام و نشان ...
زن ها وبچّه ها و اهالی یمن...عراق و سوریه ...
قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاَ ولیّ الله را آنها بهتر می دانند ...
اهالیِ همین کاروانی که همین دیروز بهای ولایت را پرداختند....
اصلا خونهای آن هفتاد و دو شهیدکربلا
قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاً ولیّ الله بود....
آیه 3
الْیَوْمَ یَئسَ الَّذِینَ ... دِیناً...
در تفاسیر آمده است آیه معترضه «الْیَوْمَ یَئسَ الَّذِینَ ... دِیناً »کلام واحدی است و
برای غرض واحدی نازل شده است که قائم به مجموع دو جمله است و این دوجمله از هم جدا نیستند.
«الْیَوْمَ » در هردو جمله یک روز است و
آن روزی است که کفار در آن روز مایوس میشوند و دین کامل میگردد.
« الْیَوْمَ » چه روزی است؟
نظرات مختلفی مطرح شده که بعضی مردود و بعضی مورد قبول است.
روز تحریم محرمات
(محرمات قبلا هم بوده و ربطی به یئس نمی تواند داشته باشد )
یا روز عرفه سال دهم هجری
) شاید به دلیل کمرنگتر کردن مسئله غدیر )
روز کامل شدن احکام حج
(احکام حج یک امر فرعی فقهی است وبا امر فرعی اکمال دین منطقی نیست )
روز نزول آیه برائت
)زمان نزول مردود است زمان نزول آیه برائت سال نهم هجری بوده و
حال اینکه آیه « أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ » در سال دهم هجری در حجة الوداع نازل شده است. (
روز بعثت پیامبر(ص) ویا روز فتح مکه
این دو نظر نیز مردود است زیرا در فاصله زمانی فتح مکه تا وفات پیامبر(ص)
واجبات زیادی در دین اعلام شد که اگر پذیرای این نظریه شویم
در نتیجه نزول حکم بعضی از واجبات را بعد از اکمال دین پذیرفتهایم ).
آیه 3
شهید مطهری(ره) در زمینه اکمال و اتمام دین دیدگاه زیبایی دارند :
"گمان نکنید اگر اجزای کاری به پایان رسید به معنای اتمام آن خواهد بود،
اتمام کار دلیلی بر کامل بودن آن نیست چنانکه اگر فرشی برای محل مشخصی بافته شود؛
اما اندازه آن مکان نباشد کار تمام شده است؛
اما کامل نشده است اما در غدیر اکمال دین صورت گرفت،
معنای اتمام بعلاوه اکمال دین این است که بعد از این،
دین جوابگوی کلیه نیازهای شما خواهد بود و باقی ماندهای ندارد."
یعنی دین زمانی کامل است که بر همه اجزاء تمام شده آن اثر مطلوب بار شود و
بتواند پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.
دینی که با ولایت ائمه اطهار(ع) رهبری شود،
از قالب یک سلسله احکام صوری خارج میشود
و توانایی رهبری جامعه را پیدا میکند
و روح بندگی را در میان مردم حکم فرما میکند.
هر نعمتی که از مسیر ولایت در اختیار افراد قرار گیرد،
روح عبودیت را در انسان ایجاد مینماید و
در آیه اول همین سوره اشاره به عهدی شده است که
وفای به آن موجب حلیت استفاده از بعضی نعمتها میشود و
در روایات آمده است که
عقد و عهد قلبی با ولایت ائمه اطهار(ع )
عامل طیب شدن نعمتها میباشد.
آیه 4
یَسئلُونَکَ مَا ذَا أُحِلَّ لَهُمْ َ ...
"از تو سؤال مى کنند چه چیزهایى براى آنها حلال شده است؟ ...
" مومنین از تو میپرسند"
کسی که ایمان آورده برای پاسخگویی به تمام سوالات زندگیش به تو مراجعه میکند...
در آیه از کلمه «اگر» استفاده نشده و
نمی فرماید که ای پیامبر(ص )
"اگر مومنین از تو سوال کردند"
بلکه آیه با فعل «یَسئلُونَکَ» آغاز شده است،
ضمیر(ک) نشان در محضر بودن مومنین است،
آنها پیامبر را مخاطب قرار میدهند و
از او سؤال میکنند ،
یعنی مومنین غایب از رسول خدا نیستند،
و هیچ مرجع دیگری را برای پاسخگویی به سوالاتشان به غیر از شریعت قبول ندارند.
آیه 4
... لَکُمُ الطَّیِّبَات...
حلال از ماده حل به معنای بازکردن عقده و گره است،
رزق حلال منظور رزقی است که در مسیر سیر و سلوک گره ایجاد نمیکند ،
روزی طیب رزقی است که
طبع سلیم از آن لذت میبرد بعضی از مفسرین طیب را روزی توام با شکر نعمت گفتهاند.
بااین رزق انسان لذت وصول و حضور در عبادات را درک میکند و
عبادات را تکلیفی و از روی وظیفه انجام نمیدهد طیب را عمل خالص نیز گفتهاند.
سوره «نساء» با "یَا أَیُّهَا النَّاس"
شروع شده که
خطاب عمومی است و
سوره «مائده» با
"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا" ...
آیه 6
فلم تَجِدُوا" مَاءً" ...
تفاسیر عرفانی میگویند:
شریعت احکامی برای ظاهر و احکامی برای باطن دارد.
ظاهراحکام همان است که می بینیم و
اما باطن را نجاستهایی چون سهو، غفلت، وسوسه،گناه و...تهدید میکند که
فرد باید" آب" مناسب برای طهارت پیدا کند .
میگویند،اگر باطن با آب توبه و اندوه درونی تطهیر شود، زندگی و عبادات فرد تغییر میکند...
آب و نه حتی گلاب...!
ظاهر آب، پاکیزگی و تطهیر است و
باطنش را روایات چنین تعبیر کردهاند:
«مَثَلُ الْمُؤْمِنِ الْخَالِصِ کَمَثَلِ الْمَاء»
)بحار الانوار ج ۷۷ ص ۳۴۰ )
مؤمن خالص مانند آب است.
یعنی مومن و قلب مؤمن باید چون آب از مضاف شدن باهر آلودگی و تعلقی دور بماند .
و اهل دل
آب را ولایت و اهل بیت( ع) می دانند که :
وجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ
)انبیاء/30 )
و هر چیز زنده اى را از آب قرار دادیم...
آیه 6
فَاطَّهَّرُواْ از باب افتعال است،
یعنی تطهیر را بپذیرید،
مطاوعه است یعنی پذیرش اثر،
یعنی طهارتی که با علم و با وصل شدن به معصومین(ع) باشد ،
شما را از هر نوع آلودگی و رجسی پاک میکند ،
چون با تعلقات دنیا تطهیر سخت است،
مگر با نعمت خاص ،
یعنی پذیرش ولایت معصومین(ع) ،که
هر کس قلبش در مقابل این نعمت خاضع شود، تطهیر می یابد ...
آیه 7
ویاد کنید نعمت خداوند بر شمارا ...
در مقابل نعمتهای پروردگار دو دیدگاه مطرح است،
*دیدگاه سلیمانی که میفرماید:
هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی
(نمل/ ۴۰ )
این نعمت ها از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید و
**دیدگاه قارونی که میگوید:
إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْم
(زمر/ ۴۹ )
همانا فقط داده شده است به سبب علمم، یعنی به سبب داناییم این نعمت رادارم،
دیدگاه اول شاکرانه و دیدگاه دوم کافرانه است.
آیه 8
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا
کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ
وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْم
ٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُو
قرآن مبین بشر را به قسط و عدل دعوت میکند و
راههای رسیدن به قسط و عدل و
همچنین موانع رسیدن به قسط و عدل را هم تبیین وتحلیل میکند .
موانع قسط و عدل و انگیزههایی که
انسان را از قسط و عدل منحرف میکند را تک تک نام میبرد ...
انسان اگر بخواهد قسط و عدل داشته باشد،
بایداول حب و بغض او تعدیل شود،
یعنی نه محبت او نسبت به چیزی یا کسی وادارش بکند که از صراط مستقیم منحرف شود و
نه عداوت و دشمنی او با شخص یا گروهی اجازه بدهد که از صراط مستقیم فاصله بگیرد ،
در سوره "نساء"مسئله تعدیل محبت مطرح بود
و در سوره "مائده" به تعدیل غضب میپردازد،
در سورهٴ مبارکهٴ «نساء»
آسیب شناسی اقامه قسط وعدل به علت سود خود یا پدر و مادر یا فرزندان یا بستگان و...بود
و اینکه محبت باید مرزبندی شود که از مرز قسط و عدل نگذرد(نسا/135 )
ودراین سوره درباره تعدیل دشمنی و غضب، درآیهٴ هشتم که بحث محوری است میفرماید:
" البته نباید کینه توزى گروهى که شما را از مسجد الحرام باز داشتند شما را به تعدى وادارد"
لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْم
در هر دو آیه سوره نسا و مائده فرمود:
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین
قوامین صیغه مبالغه است، آدم تا قوّام بالقسط و قوّام بالعدل نباشد،
تعدیل خواستهها نفسانی اش مقدور نیست .
خیلیها می توانند عادل باشندولی به علت محبت یا غضب ویا حسد ،له ویا علیه کسی می شوند که
از آسیبهای برپاداشتن قسط و عدل است در درون خود و در جامعه ...
آیه 9
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الْصَّالِحَاتِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ
این وعده الهی است ،
خداوند وعده می دهد...وعدالله...
و همراه با تأکید است،
اما برای کسی که مؤمن باشد و
به ایمانش" عمل" بکند ،
برابر ایمانش عمل بکند،
وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ
این وعید الهی است،کسانی که طبق کفرشان آیات الهی را تکذیب کردند اصحاب آتشند...
آیه 12
وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا
نقیب کسی است که از احوال و وضع مردم زمان خویش مطلع است و
وضع آنها را جستجو میکند ،گویی اسرارشان را سوراخ میکند و به آنها پی میبرد
و
فضایل نفسانی را اگر مناقب میگویند برای اینکه یک امر روشنی نیست که
آدم بفهمد و تا کسی نقب نزند به درون این افراد؛ از فضایل او آگاه نمیشود،
آن حسن سیرت با برخوردها و با معاشرتهای مستمر بدست میآید،
بنابراین هر فضیلتی را منقبت نمیگویند.
آن اسرار درونی و فضایلی که در نهان و نهاد بعضی پنهان است که
بدون نقّابی و نقب زدن حاصل نمیشود آنها را میگویند مناقب ...
قرآن کریم نُقباء را ۱۲ نفر معرفی میکند ،
۱۲ نفر از رؤسای قبایل بنیاسرائیل که در حقیقت " اولی الامر بر مردم" بودند،
خداوند سبحان با ابلاغ شروطی آنها را سرپرست مردم قرار داده بود،
در میان این شروط،
اعتقاد به فرستادگان الهی و
تقویت و حمایت واکرام و یاری آنها محور شروط قرار گرفته است.
پیامبر (ص) فرمودند:
هرکاری بنی اسرائیل انجام دادند شما نیز نعل به نعل و گام به گام انجام میدهید...
دراحادیث شیعه و اهل سنت،
روایات زیادی از نبی اکرم صل الله علیه وآله وجود دارد که در آن ها،
عدد خلفا و اوصیای پس از پیامبر خاتم به عدد نقبای بنی اسرائیل،
اسباط بنی اسرائیل، حواریون حضرت مسیح و ماه های سال تشبیه شده است.
مانند حدیث مشهور نبوی که:
«الْخُلَفَاءُ بَعْدِی اثناعشر، کَعِدَّةِ نُقَبَاءِ بَنِی إِسْرَائِیلَ »
قرآن راه میانه را سواء السبیل یعنی همراهی با نقباء معرفی میکند
باحضور نقباء مسیر بندگی اعتدال خویش را مییابد،
هرکس در مقابل امام زمان خود تسلیم باشد در راه میانه و اعتدال است ،
در غیر این صورت یا اهل افراط میشود یا تفریط..
که،
فَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ
اگر کسی از شما کافر شود همانا گم شده است از سواء السبیل،
این تذکر در لابلای آیه نشانگر آن است که اگر کسی بعد میثاق و آمدن نقبا ،
خودرا پایبند حدود الهی و اولی الامر ندیدوکافر شد، بیراههای را میرودکه او را به رستگاری نمیرساند.
آیه 12
وَقالَ اللّهُ إِنّی مَعَکُمْ
خدا با شما است؛
معیت الهی با همه است ...
"وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ"
هیچ کسی نیست که خدا با او نباشد ،
لکن این معیت گاهی به صورت معیت خاصه
یعنی لطف و رحمت ظهور میکند
مثل "إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَالَّذینَ هُمْ مُحْسِنُون"
و گاهی به صورت قهر مثل "إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ"
و در این آیه میفرماید:
من با چند شرط با شما هستم :
" اقامه" نماز و پرداخت زکات و
ایمان به رسولان الهی و
تقویت و تکریم و حمایت رسولان حق
و قرض الحسنه به خدا ...
بعد ار بیان این شروط میفرماید:
اگر شما پایبند به این قوانین باشید من حتماً بدیهایتان را میپوشانم ...
آمَنْتُمْ بِرُسُلی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ
ای مومنین! به فرستادههای الهی ایمان بیاورید و آنهارا حمایت همراه با تکریم کنید .
به چشم بصیرت به آنها بنگرید جایگاه فرستادههای الهی ممتاز از سایر مردم است هر چند که
در ظاهر شبیه سایرین هستند. خودرا به حقیقت وجودی آنها نزدیک کنید...
گفتهاند شخصی را به ملاقات عارفی بردند در محضر عارف بر دلش گذشت؛
این همان کسی است که اینقدر از او تعریف میکنند؟
او که کلامش چون سخن سایرین است.
عارف از خطورات قلبی او آگاه شد و نگینی به او داد که آن را نزد نانوا ببر و نان بگیر مرد رفت و
بازگشت و گفت که نانوا نگین نمیگیرد و میگوید به درد من نمیخورد پول بیاور
عارف گفت: نگین را پیش فلان جواهرفروش شهر ببر و
جواهر فروش نگین را به مبلغ گزافی از او خرید و بازگشت و مبلغ را نزد عارف آورد؛
عارف گفت: حرفهای من برای تو مثل نگین برای نانواست؛
همانطور که نانوا از ارزش نگین غافل بود و گمان میکرد نگین چارهی دردهای او نیست،
سخنان من برای تو نیز از همین مقوله است.
آیه 13
فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُم..
قرآن اولین ثمرهی پیمان شکنی الهی را لعنت و دوری از الطاف حق مطرح کرده و میگوید:
ْ به خاطر پیمان شکنیشان آنان را لعنت کردیم.
اهل نظر لعنت را بالاترین مهجوریت انسان دانسته و بر این اعتقادند که
دور شدن از الطاف و عنایات حق سبب مرگ معنوی فرد می گردد که در ظاهر زنده است،
در ادامهی آیه پیامد این لعنت را چنین بیان میکند:
* یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ :
آنان کلمات الهی را تحریف کرده و برسخن حق معانی باطل داشتند،
کلمات حق را میشنیدند اما از تشخیص آنها ناتوان بودند یا نمی خواستند تشخیص دهند،
از این رو کلام را در غیر موضع به کار میبردند .
** وَ نَسُواْ حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِه
آنها از یاد بردهاند بهرهای را که باید از کلمات حق میبردند،
به کار بردن فعل نَسُواْ در این آیه نشانگر آن است که اینها از نعمات استفاده میکردند؛
اما لذت آن را از دست داده بودند.
صرفاً استفادهی از نعمات الهی برای انسان آرامش به همراه نمیآورد،
بلکه جدای از استفاده باید از نعمت لذت برد تا این دو با هم آرامش ساز شوند.
خداوند می فرماید ما لعنت میکنیم.
آیا ذهن میتواندتصور کند که همهی قدرت خدا علیه یک نفر بسیج شود؟
در آن زمان چه اتفاقی رخ خواهد داد؟ آیا رحمتی برای انسان باقی میماند ؟
وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً
در زبان عرب َقاسِیَه به معنای پول قلابی است که
در بازار قابل معامله نیست هر چند که ظاهراً پول است اما دارای اعتبار نمیباشد.
قلب نیز اگر با اولیاء خدا مرتبط باشد دچار قساوت نمیشود بلکه
ظرفی است برای پذیرش معرفت الهی؛ اما اگر همین قلب از اولیاء اهلی دور بماند،
دچار قساوت گشته و کارآیی اصلی خود را از دست میدهد و
دیگر توان جلب رضایت خلق و مخلوق را ندارد، در نتیجه هیچ تأثیر مثبتی در زندگی فرد ایجاد نمیکند.
آیه 11
وَاتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ...
تأثیر نگاه هستیشناختی در توکل چیست؟
در توکل جنبه ای از رابطه فرد با خدا نمایان است که
تلویحاً فرد متوکل پیش فرضهایی را پذیرفته است که
مهمترین آنها باور و ایمان به قدرت، حکمت و شفقت خداوند به بندگانش می باشد.
و همین جنبة اعتماد و ایمان است که رابطه ی توکل گونه را از انواع دیگر رابطه ها متمایز می کند.
بخاطر همین درجه بالای توکل است که خداوند توکل کنندگان را دوست می دارد.ان الله یحب المتوکلین
آیه 13
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ
هرکس اهل عفو و بخشش باشد اهل احسان است،
یعنی میان شهود حقایق الهی و عفو رابطهای دو جانبه است ،
زیرا آن کس که بر اسرار الهی آگاه شد چشم خویش را بر خطای خلق فرو میبندد .
چون غیر از حق چیزی را طلب نمیکند تا آن را در میان مردم پیدا کند.
عفو از صفات حضرت حق است هر کس متخلق به این صفت شود مُحسن میشود و
آنکس که مُحسن شود غیر مُحسن را نمیبیند...
اصفح به معنای محو، شاید به این معنا به کار رفته که بگوید هرکس که
به درجهی شهود حقایق الهی دست یابد نه تنها از خطاهای دیگران درمیگذرد
بلکه بعد از گذشتن ، خطای آنها را در فکر خویش محومی کند به گونه ای که
کمترین اثری از آنها برجای نماند.
بین عفو و صفح فرق است،
انسانی که عفو میکند به رخ طرف مقابل نمیکشد ولی در خاطره نگه میدارد ،
ولی در صفح ،صفحه خاطره را ورق میزند؛
یعنی دیگر چیزی در این صفحه نیست یک صفحه جدیدی در خاطره خود باز می کند.
آیه 15
قد جائکم من الله نور و کتاب مبین
هر انحرافی که قرآن از آن سخن می گوید تنها مربوط به علمای یهود و نصاری نیست؛
بلکه گاهی مسلمانان نیز
آگاهانه و یا ناآگاه مسائلی را بر مبنای سلیقههای شخصی از دین حذف میکنند و یا به آن میافزایند،
اگر نور وجودی پیامبر(ص) بر زندگی افراد بتابد؛
حقایق و ریشه ی همه ی خطاهای انسان را بر او روشن می کند.
آیه 16
صراط به معنی بلعیدن است کسانیکه پای در صراط نهادند؛
جاذبه وجود حق آنها را در خود فرو می برد .
شاید به کار بردن جمله یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ نشانه این است که
در پی هر هدایتی نوری نهفته است و
با پذیرش پله های هدایت انسان از ظلمت منیّت و نفسانیت خویش به سوی نور بالا میرود و
هر چه بیشتر خود را در شعاع نور الهی قرار دهد از ظلمت و تاریکی عالم ماده بیشتر فاصله می گیرد.
یَهْدِیهِمْ إِلىَ صرِاطٍ مُّسْتَقِیم
در روایات آمده است که
ائمه اطهار می فرمایند:
«نحن صراط المستقیم» صراط المستقیم ما اهل بیت هستیم.
سیر آیه از ابتدا تا انتها نشان از دو نوع هدایت است :
هدایت اول رسیدن به رضوان الهی است و
هدایت دوم که در راستای هدایت اول است پذیرش ولایت اهل بیت(ع) است ..
صراط مستقیم صراط ولایت است ،در ادعیه آمده است که
حضرات معصومین چون کشتی هستد که هرکس بر آن کشتی سوار شد ایمنی می یابد و
آن کس که آن را ترک کرد غرق شد.
قبول و پذیرش این دو نوع هدایت در امتداد یکدیگرند و
همین امرانسان را از تاریکی و ظلمت رها می کند.
نظریه مردود و مطرود - خداوند در مسیح حلول کرده و در وجود او جای گرفته است -باعث شده است تا
خداوند را در مکان جای دهند و برای او قالب و ظاهری تصور کنند.
این نظر چندان از نظر گروههایی که منتسب به شیعه نیز هستند دور نیست ،
همان غلو کنندگان در دین...
این گروه العیاذ بالله حضرت علی (ع) ویا دیگر معصومین را در جایگاه الهی نشانده اند و
عقیده دارند خداوند در علی (ع) تجلی کرده است امیرالمؤمنین (ع) در دورهی حکومت خویش با
اهل غلات که همان اغراق کنندگان در جایگاه امیرالمؤمنین بودند بارها برخورد کردند ...
همان مساله غلو که قبلا عرض شد که
متاسفانه حتی در مکتب شیعه اثنی عشری نیز موارد غلو و شرک امروزه روز کم نیست .
مرز میان کفر و ایمان تنها یک عبارت است.
اگر کسی بگوید «لا اله الا الله» از کفر به ایمان رو کرده است و
آنکس که مسیح و یا امیرالمؤمنین و...رادر سطح اله بداند در کفر خویش مانده است.
آیه 18
یهود و نصارى گفتند: "ما، فرزندان خدا و دوستان (خاصّ) او هستیم."
هر دو گروه گرفتار خودباوریهای کاذب شده اند و
جایگاه ویژه نزد حضرت حق برای خود ادعا میکنند...
ادعاهای کاذب خطری است که مخاطبین این آیه را تهدید میکند و
این خطر به دلیل خودباوری مفرط افراد است.
هریک از ما مخاطب تمام آیات قرآن هستیم از این رو ما نیز از خطری که
مخاطبین آیه را تهدید میکند در امان نیستیم مثلاً گاهی اتفاق میافتدکه
هنگام قرائت ادعیه و یا توسلات خاص و یا رؤیت خوابهای روح نواز از
آسیب این خطر در مورد خود و دیگران در امان نمیمانیم ،
در بسیاری از زمانها مردم از بیماری جهالت خویش غافلند.
..بَلْ أَنتُم بَشرٌَ..
کلمهی بشر به صورت نکره است،شاید دلیلی بر تحقیر روحیهی خود بزرگ بینی انسان باشدو
تلنگری برای بشر که اگر کسی هشیار شود، شامل غفران الهی خواهد شد « یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ »و
اگر کسی بر باورهای نادرست پایداری کند « یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ »
تفاوتی میان عذاب و ابتلاء وجود دارد خداوند بندگان محبوب خود راعذاب نمیکند،
اما ایشان را دچار ابتلاء میکند.
ابتلاء مایهی ولاء است...البلاء للولاء
ابتلا وسیلهی تقرب است مثلاً ابتلای یعقوب و یونس وایوب و ...ابراهیم...
... وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ
ثمرهی عذاب،
بُعد و دوری از حق است،
در نهایت مسیر حرکت انسانها همه به سوی اوست ؛
اما بعضی رو به خدا و بعضی پشت به خدا ...
آیه 19
عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ
در دوران فترت هیچ پیامبری نبود، معمولاً فتورحالت بینابین را میگویند ،
مثلا به آب ولرم فاتر می گویند،
فتور یک چنین حالتی است انبیاء جوامع را گرم نگه میدارند ،
در آیه قبل فرمود:
یبَیِّنُ لَکُمْ کَثیرًا مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُون یا فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ
معلوم میشود کتاب آسمانی در بین آنها بود اهبار و رهبان بودند؛
منتها تا رفت به آن مرحلهای که اینها کاملاً سلطه پیدا کنند و
دین را تحریف کنند یا تبدیل کنند به وضعی که شد،
آنگاه پیغمبر خاتم(ص) ظهور کرد ...
از آیات معلوم میشودکه حجت خدا در بین مردم بود تا رفت که
به دست فراموشی سپرده بشود پیغمبر(ص) ظهور کرد ،
نمی فرماید: «علی فترت من الحجه »
فرمود:عَلی فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ
نه «علی فترت من الحجج »
یعنی فترت من الرسل هست ،ولی فترت من الحجة نیست ،
حجت خدا همیشه هست مثل الان که
الان فترت من الرسل هست،
ولی فترت من الحجة نیست.
در نهجالبلاغه آمده است که
هرگز زمین از حجت خدا خالی نیست...
آیه 20
وَ إِذْ قَالَ مُوسىَ لِقَوْمِه
ِ یَاقَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُم
ْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاءَ ...
... موسى به قوم خود گفت:
«اى قوم من! نعمت خدا را بر خود متذکّر شوید هنگامى که در میان شما، پیامبرانى قرار داد...«
یادآوری نعمت خود به نوعی نعمت است، موسی به قومش متذکر میشود؛
تا نعمات خویش را به یاد آورند، این خود نعمتی دیگر است.
چه بسیار کسانی که
نعمات خویش را از یاد بردهاند و
متذکری برای یادآوری نعمات خود ندارند،
برای هر صاحب خردی،
پیامی از این آیه واین یادآوری حضرت موسی بر قومش نهفته است ؛
چه بسیار زمانهایی که
دیگران نعمات از یاد رفتهی ما را
یادآوری میکنند،
نعماتی که در زندگی روزمرهی ما از یاد رفته است...
قوم موسی مخاطب پیامبر زمان خویش بودند،
اما قدر هم صحبتی با "ولی" زمان را دریافت نکردند.
موسی گفت:
خداوند نعمتها را برای شما
فرستاده است...علیکم..
نعمت های فراوانی وجود دارد که تنها در زندگی ما ساری و جاری است و دیگران از آن بیبهرهاند.
اگر ما خود را مخاطب امام زمان(عج) خویش بدانیم خواهیم دید که
نعمت ها چون باران از برکت وجود مبارک حضرت(عج) بر زندگی ما میبارد و ما از آنها غافلیم.
در زندگی هر یک از ما
زمانهایی وجود دارد که
پیکی خاص نعمات را بر ما یادآوری میکنند،
اما ما چندان گرفتار گرفتاریهای دنیای خویشیم که از دریافت نعمت غافل ماندهایم...
تفسیر عشق
قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ
همانا رسولمان به سوی شما آمد که حقایق را برایتان تبیین کند،
(آن هم) در دوران فَتْرَةٍ میان رسولان...
تصورکن!!!
ششصد سال باران نیامده باشد،
ششصد سال زمین نگاه ملتمسانهاش را به آسمان دوخته باشد،
ششصد سال، اهالی سیاره را خواب، در خود گرفته باشد.
اصلاً تصور کن ششصد سال خورشید نتابیده باشد.
یک کسوف ششصد ساله.
همه تشنه، همه تاریک، همه خواب...
حال آن روزگاررا حضرت علی(ع) بهتر از همه وصف کرده است:
اَرْسَلَهُ عَلى حینِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ؛
دورهای که فاصله میان پیامبرها زیاد شده بود.
و طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ،
خواب غفلت امتها طولانی شده بود،
وَ اعْتِزام مِنَ الْفِتَنِ،
فتنهها جدی شده بود؛
وَ انْتِشار مِنَ الاُْمُورِ؛
امور حیات بشر از هم گسیخته بود؛
وَ تَلَظٍّ مِنَ الْحُرُوب
ِ آتش جنگها شعلهور بود.
وَالدُّنْیا کاسِفَةُ النُّورِ،
و دنیا توی کسوف نور بود؛
ظاهِرَةُ الْغُرُورِ،
دنیا روی فریبش را نمایان کرده بود،
عَلى حینِ اصْفِرار مِنْ ورقها
برگهای حیات زرد شده بود؛
وَ اِیاس مِنْ ثَمَرِها
و همه از میوه دادن و بارور شدن حیات ناامید شده بودند؛
وَ اغْوِرار مِنْ مائِها.
و آب حیات فروکش کرده بود،
قَدْ دَرَسَتْ مَنارُ الْهُدى،
نشانههای هدایت کهنه شده بود؛
وَظَهَرَتْ اَعْلامُ الرَّدى.
و نشانه های گمراهی نمایان شده بود...
تصورش را بکن!
بعد ششصد سال تاریک،
بعد ششصد سال قحطیِ وحی،
بعد ششصد سال بیپیامبری،
بعد ششصد سال خواب غفلت اهالی ِ زمین،
توی نقطهای از این سیاره،
دوباره آسمان باریدن بگیرد و قلب بشری که خواندن نمیدانست،
لبریز آیههای وحی بشود. همه سیراب، همه نورانی، همه بیدار...
همیشه فکر میکنم چهقدر زمین میتوانسته تشنه باشد و تاریک باشد و
غفلتزده باشد وقتی ششصد سال درهای آسمان بسته بوده، ششصد سال از وحی خبری نبوده.
چهقدر خود بعثتِ محمّد(ص) معجزه بوده.
انگار خدا،
دعا و التجاء و اضطرارِ زمین را
بعدِ ششصد سال مستجاب کرده باشد...
فاصلهی بین حضرت عیسیمسیح (ع) و
حضرت رسول اکرم(ص) را مورّخها ششصد سال گفتهاند.
« اى قوم! به سرزمین مقدّسى که خداوند براى شما مقرّر داشته، وارد شوید!
و به عقب بازنگردید (و عقب گرد نکنید) که زیانکار خواهید بود!»
اصل مائده ی آسمانی قرآن است که برای زمینیان نازل شده است و
هرکس ظرف پذیرش آنرا داشته باشد تک تک کلمات و
واژههای آن را پیامی برای خویش میبیند و در هر آیه خود را مخاطب کلام حق مییابد.
در آیه یک امر(دستور)است
" یَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ "
(وارد شدن به سرزمین مقدس )
و یک نهی " لَا تَرْتَدُّواْ عَلىَ أَدْبَارِکمُ "
(بازگشت نکردن به عقب )
در هر دو درخواست عاقبت امرو نهی بیان شده، شاید برای اینکه اگر از عاقبت اموری که
به انجام آن فرا خوانده میشوند و یا از آن بازداشته میشوند آگاه شوند،
در تصمیمگیری افراد مؤثر باشد.
پیامبر نگران قوم خویش است ،نافرمانی و امتناعهای قومش را دیده ؛
اما سوء سابقهی قوم باعث نمیشود که آنها را رها کند،
نه تنها آنها را رها نمیکند بلکه آنها را به ورود به سرزمین مقدس فرا میخواند،
به هجرت از ظلمت به نور دعوت می کند تا شاید زمینه سازحیات طیبه و الهی باشد.
موسی "ولی امر"قوم است و "ولی امر "هر قومی به سرنوشت آنها آگاهتر از خود مردم است و
میداندکه سعادت دنیوی و اخروی قوم در ورود به سرزمین پاک است.
بسیاری از تفاسیر سرزمین مقدس را بیت المقدس بیان کردهاند و بعضی دیگر تمام مناطق شامات گفتهاند،
اما در حقیقت ،
سرزمین مقدس جایی است که
مرکز توحید و یکتاپرستی و نشر تعالیم دینی باشد.
شاید حصار ولایت ،
همان ارض مقدسی باشد که
آیات و روایات ما را
به آن دعوت کرده اند...
قوم موسی گفتند:
ما هرگز به آن سرزمین وارد نمیشویم،
مگر آنکه زورگویان از آنجا بیرون روند...
برای امام زمانشان شرط تعیین کردند!!!
شرطی که در حقیقت ،
به نوعی رد کردن فرمان ولی زمانشان بود.
مثالی است برای ما...
زمخشری در تفسیر «کشاف» از حذیفه روایت نموده که پیغمبر(ص) فرمود:
شما امت اسلام بعد از من شبیه ترین امتها به بنی اسرائیل هستید و
طابق النعل بالنعل از راهی که آنها رفتند خواهید رفت تا جایی که
من نمی دانم گوساله پرست هم خواهید شد؟!
در تاریخ اسلام کم نبوده این رفتار،ازدعوت به خلافت علی (ع) باشروط بعد از خلیفه دوم...
تا به امروز که برای انجام ندادن دستورات ولی فقیه شروط وتوجیه آورده می شود ...
و در زندگی خودمان !چه بسیارکه ما را به زندگی و فضای پاک دعوت میکنند ؛
اما انجام بسیاری از امورات خیر را وابسته و مشروط به امر دیگری میکنیم و
گاه حتی دستور دین و شریعت در مقابل حرف وحدیث دیگران ویا خواست و
عقل خودمان رنگ می بازدومنزوی می گردد...
آیه 23
تفاسیر زیادی گفته شده است اما آنچه این حقیر می فهمد این است که
دوتن از اولیاءالله گفتند اگراز وارد شدن در سرزمین پاک می ترسید ازدر(دروازه )شهر وارد شوید
واین به روایت مشهور انَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِکْمَةَ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا نزدیکتر است .
من شهر علم هستم و علی دروازه ی آن ،
پس کسی که می خواهد به شهر حکمت پیامبر راه پیدا بکند باید از دروازه ی آن وارد شود...
محال است کسی به خدا و به پیامبر برسد مگر از راه امیرالمومنین...
آیه 24
هر کلمه ی این آیه دردناک است...
عبارت«ابداً» مخالفت کامل و
« فَاذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّکَ » شدت گستاخی در مقابل ولی امراست.
کسانی که ولی شناس نبودند و
جایگاه "ولی زمان خود" دردین و در نظام هستی را نمی دانستند،
و حتی از آینده خود غافل بودند و
به جهت تضعیف و تحقیر ولایت با لحن "تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید" سخن می گفتند...
" إِنَّا"... در مقابل ولی امر چنان دچار خودبزرگبینی و غرورند که
برای ولیّ زمان تکلیف تعیین کرده و نظرخودرا بر نظر امام زمان افضل می پندارندو
واژهی" قَاعِدُونَ "در مقابل واژه "ادخلوا" بی اعتنایی کامل و اعلام تصمیم قاطع در مقابل امر رهبری ...
جسارت موضع گیری در مقابل ولی امر خطاهای دیگری را به دنبال دارد مثل خطوات الشیطان...
اولین قدم مخالفت ،درگامهای بعدی با حمایت شیطان جلو خواهد رفت...
آیه 26
این چند آیه چنان به هم گره خورده اند که جداکردنشان ممکن نیست ...
قومی که عذاب الهی به آنها وعید می شود همان کسانی هستند که
از طرف خداوند به سرزمین مقدس دعوت شدند،
بین عرش و فرش یعنی میان اوج و حضیض، میان قلهی انسانیت و
افول به حیوانیّت فاصله کوتاه است و گروهی که به ارض مقدس فرا خوانده شدندو
مخاطب خدای رب العالمین بودند و خداوند آنان را با عبارت «یا ایها الذین آمنوا» آنها را
به سرزمین پاک دعوت کرده بود حال به دلیل قدر ناشناسی هایشان نه تنها از ورود به
آن سرزمین محروم شدهاند بلکه حضرت حق عبارت حرام را به کار میبرد؛
یعنی اندیشیدن برای دستیابی به آن را نیز از آنان دریغ می دارد.
این قوم به جهت طغیان در مقابل ولی زمان خود از نعمت مخاطب شدن وی نیز محروم گشتند ،
فرمود :
"یَاقَوْمِ ادْخُلُواْ ..." ای قوم من وارد شوید،
اما در این آیه میفرماید:
" فَإِنَّهَا محَُرَّمَةٌ عَلَیهِْمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً"
از عبارت" علیهم= آنان" استفاده میکند،
به کار بردن جارو مجرور علیهم به گونهای نشان از حقارت این قوم میدهد
آنان شایستگی هم صحبتی با ولی زمان را از دست داده بودند.
و فعل « یَتِیهُونَ » از ریشهی (تیه) به معنای سرگردانی است ؛
هر چند که در معنای بیابان، وادی و صحرا هم به کار رفته است؛
اما در حقیقت این واژه سردرگمی و پریشانی نهفته است.
گفته اند :
بنیاسرائیل به مدت چهل سال هر روز حرکت داشتند،
یعنی کار و تلاش داشتند،
اما چون تلاشها در جهت رضایت ولی زمان نبود
هیچ سودی به حال این قوم نداشت،
آنان هر چه بیشتر حرکت میکردند نتیجه و سود کمتری میبردند؛
آنان هر روز حرکت خویش را شروع میکردند اما روز بعد به سر جای گذشتهی خود باز میگشتند ،
یعنی این حرکتها هیچ رشد و ارتقایی برای آنها نداشت،
چهل سال بدون رشد کمالی گرفتار دنیا شدن ...
در عالم تنها حرکتهایی به بار مینشیند و ثمر میبخشد که
زیر سایهی ولی هر زمان صورت گیردو
اگر افراد خود را به دلیل جهالتهایشان از ارادهی ولی زمانشان محروم سازند
به یقین این حرکتها ابتر و بیفایده خواهد ماند.
آیات 30-27
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ...
و تلاوت کن بر آنان ...
تلاوت، از ریشه «تَلی یَتْلُو» به معنی «در پی آمدن، دنبال کردن» است به نحوی که
مابینِ تابع و متبوع، چیزی جزتبعیت نباشد،مثل
"وَ الْقَمَرِ إذا تَلیها"
اساساً "تلاوت" در مواردی بکار میرود که
وجوبِ پیروی را در پی داشته باشد،
مثل آیه شریفه ی
"اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم و انتم یتلون..."
که با توبیخ، سؤال میشودکه:
تلاوتِ کتاب، چرا موجبِ پیروی و عمل نشده است.
واتل علیهم نباء
تلاوت کن بر آنان خبررا...
خبر قصه ی پسران آدم است .
قصه خیر و شر، نیک و بد،جاودان و فانی،قصهی نفس و روح...
داستان فرزندان آدم ،
اولین قصهی زندگی دنیایی انسان است.
داستان آدم از بهشت آغاز شد نه از دنیا
و این داستان اولین داستان زندگی بشر است .
این آیات با آیات قبل یعنی داستان بنی اسرائیل شباهتهای زیادی دارد ،
اولی در بعد انسانی ودومی رشد کرده وتسری یافته در بعد اجتماعی...
هر آیه بر دل تک تک افراد نازل شده است که قلب حرم الله است،
ای پیامبر"تلاوت کن"
تا هر کس از شنیدن این حدیث،
خیر و شر حدیث زندگی خود را بیابد.
حکایت این است که دو برادر باید قربانی به قصد تقرب ببرند،
در جایگاه انجام فعل
هردو یکسان اند ،
یک فعل یکسان از دو نفر،
در ظاهر مشترک و در کنه و حقیقت با یکدیگر متضاد...
یکی مورد تأیید حضرت حق واقع میشود و دیگری نه تنها مورد پذیرش نیست بلکه
موجب ذلت فرد میگردد.
إِذْ قَرَّبا قُرْباناً
(هنگامی که آن دو مایهی تقرب خویش را پیش آوردند )
این دو برادر تا اینجا با هم جلو آمدندو قرآن آن دو را کنار یکدیگر قرارداده و
فعل را به شکل مثنی(قربا) به کار میبرد.
اما مسیر زندگیشان تغییر کرد یکی به راه حق رفت و دیگری باطل را برگزید؛
یکی خدا را انتخاب کرد و دیگری گرفتار وسوسههای شیطانی شد، أَحَدِهِما ...
آنچه قرآن از آن سخن میگوید،
حکایت پیامبر زادگان است و
آنچه این دو برای زندگی و عاقبت خویش برگزیدند،
انتخابهای صحیح و ناصحیح آنها
سرنوشتشان را رقم زد.
قرآن از ذکر نام این دو برادر در کل قرآن امتناع میکند؛
هرچند قصهی آن دو در چندین سوره آمده است اما نامی از آنها نمی برد.
اسامی هابیل و قابیل در روایات است ( تورات آن دو را قائن و هابیل می گوید ).
قرآن هر بار از آن دو ذکر میکند،
آنها را پیامبر زاده یا دو فرزند آدم میخواند
شاید از این روست تا متذکر شودکه
حق و باطل دو تفکر هستند که
در تضاد یکدیگر قرار میگیرند
هر چند بروز و تجلی آنها در افراد باشد.
اسامی شناسنامهای افراد فرع بر زندگی است.
خانواده ی فرزندان آدم یک فضا بود
اما یکی هابیل شد و دیگری قابیل ...
شرایط رشد برای آن دو یکسان بوده است.
پس،
فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ
نفس سرکش، کم کم او را ترغیب کرد...
"فطوعت" از طوع یعنی رام بودن،
فعل در باب تفعیل است و
معنای تدریج دارد
یعنی او آرام آرام و گام به گام به باطل می رسد.
نفسه ؛ یعنی هر امر شیطانی تحت تسلط نفس جلومی رودنه عقل و قلب،
شیطان اجازه ورود به قلب را ندارد...
"الذی یوسوس فی صدور الناس"
صدور به معنای اطراف است یعنی شیطان در اطراف قلب حرکت میکند.
شخصیت قابیلی
شخصیتی پذیرای حاکمیت نفس است و
نفس در صدد رام کردن جنبه حیوانی افراد است و
اگر در تدبیر خود موفق شود،
انسان در انجام امور زشت و قبیح از حیوان پافراتر می نهد.
خاسرین؛ کسانی هستند که
سرمایه های انسانی خود را به باد فنا دادهاند،
کسانی که حسنات اخلاقی خود را کم کم و آرام آرام نابود میکنند و
"فاصبح من الخاسرین"...
خسران ابدی
انتخاب خود قابیل است و
زمان، القاب خوب و بد را
به سرعت بر افراد بار میکند....
آیه 36
مرحوم علامه طباطبائی میفرمایند:
کسانی که حقیقت را کتمان میکنند«الذین کفروا» فطرتشان حقیقتاً بیدار است ,
ایشان، علامت این بیداری را عبارت «عذاب الیم» آخر آیه بیان میکند و میگویند،
اینکه میگوئیم کفار درد احساس میکنند به این معناست که
آنها حاضرند تمام موجودی خویش را" فدیه "بپردازند تا از درد و عذاب رها شوند.
در آیات قبل که از جریان هابیل و قابیل میگوید، خداوند برای قبولی" فدیه" کُدی را معرفی کرد.
" إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ" ،
خدا، تنها از پرهیزگاران مى پذیرد.
آیه 37
کفار ارادهی خروج از آتش را میکنند اما ارادهی آنها نافع نیست،
یعنی کفار ارادهی صحیح دارند اما ارادهی صحیح خود را در خارج از زمان به کار میگیرند.
زمان ارادهی صحیح کجا است که کفار از آن غافلند؟
زمان اجرای ارادهی صحیح عالم دنیاست، این دنیا، عالم عمل و جایگاه ارادههای خیر است.
خارج از این عالم نه ارادهای هست و نه عملی.
کفار نسبت به زمانبندی ارادههای صحیح غفلت نمودهاند.
شاید آنان در دنیا ارادههای صحیح داشتهاند اما
ارادههایشان به عزم در اراده بدل نشده و به ثمر ننشسته است.
حضرت امام خمینی در اولین حدیث از کتاب اربعین حدیث عزم را
به عنوان مقدمهی سلوک معرفی میکنند (عزم یعنی ارادهی صحیح )
و حقیقت دیگری که کفار از آن غافلند،
این است که آنها خود را صاحب اراده میدانند، اما "ما هُمْ بِخارِجینَ مِنْها"
آنها همواره اراده میکنندکه از آتش بیرون آیند ولی بیرون آمدنی در کار نیست.
آیه 41
...الذین یُسارِعُونَ فِی الْکُفْر...
ِ کسانی که در کفر سرعت میورزند،
قرآن نفرموده «الی الکفر» بلکه می فرماید«فی الکفر »
اینان سرعت در کفر دارند نه اینکه سرعت به سوی کفر داشته باشند ،
زیرا کسانی که به سوی کفر سرعت دارند ممکن است اگر از انتخاب غلطشان آگاه شوند،
باز گردند ولی کسانی که در کفر سرعت دارند انتخاب غلط خود را کردهاند و
در تحقق این انتخاب غلط سرعت میجویند .
مِنَ الَّذینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ
ازکسانی هستند که با زبانهایشان ایمان آورده اند اما قلبهایشان مومن نیست،
کسی که قلب و زبانش یک رنگ نباشد منافق است،
منافق مانند سکهای است که به هر طرف قرار گیرد همان شکل را میگیرد.
به جای اینکه خودرا تحت تربیت رسول خدا قرار دهند تا یک رنگ شوند،
"... سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ ..."
به سخنان دروغ زیاد گوش میسپارند، دنیا گرایند و
... سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرینَ...
آنها جاسوسان گروه دیگرى هستند که
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِه..
که سخنان را از مفهوم اصلی تحریف مى کنند..
اینها نفوذیهای اعتقادی هستند،
که با هدف تغییر اعتقاد و فلسفه زندگی امت اسلام ،
وارد صفوف مسلمانان می شوند تا کلام حق را از موضع خود تحریف کنند .
نفوذیها جریانی علیه حق و
در خدمت دشمنان هستند
تا از مسیر حق و عدالت منحرف سازند .
قرآن از عبارت« بَعْدِ مَواضِعِهِ » استفاده میکند
به این معنا که این گروه جایگاه حق را میشناسند و
مواضع کاربرد آن را میدانند،
چون جایگاه حق را میشناسند آن را تحریف میکنند.
پس تحریف کار عالم دینی است ،
زیرا فرد عامی جایگاه حق را نمیشناسد تا توانایی جابه جایی و تغییر آن را داشته باشد .
حضرت امام خمینی(ره) نگاه جدیدی برای تحریف ارائه میفرمایند:
اگر افراد تنها قاری قرآن باشند و
احکام قرآن در زندگی آنها صورت ظاهری و قالبی داشته باشد و
قرآن تنها درحد گفتار و سخن باقی بماند
و از قرائت فراتر نرود
و هیچ پشتوانهی اجرایی نداشته باشد
گویا کلام الله تحریف شده است؛
این همان کاری است که قوم یهود نسبت به تورات انجام دادند یهودیان کتاب تورات را
حذف و اضافه و جابجا کردند مسلمانان نیز ممکن است تحریفی در شریعت ایجاد کنند ؛
البته این تحریف به شکل جابجایی و تغییر کتاب نیست ،
بلکه
اگر دین از مرحلهی عمل به
مرحلهی حرف نزول کند
به نوعی شریعت دچار تحریف شده است.
آیه 42
در انتهای آیه قبل فرمود:
اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم ...
آنها کسانی هستند که خدا نمی خواهد دلهایشان را پاک کند...
و بلافاصله در آیه بعد می فرماید:
" سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ ..."
پذیرا و شنواى دروغ هستندو بسیار مال حرام مى خورند ...
انسان باید گوش خود رابه کسی بسپارد که
به پیامبر(ص) نزدیک است،
اما اینان گوششان را به دروغ سپردهاند،
تذکرات پی در پی نشان می دهد که
" آنچه به گوش میرسد" اهمیت ویژهای دارد،
در دو آیه پشت سرهم،
امرشنیدن تکرارمی شودودرهردوبا صیغه مبالغه؛
یعنی اینها کسانی هستند که
" بسیار "شنوای باطل هستند و "بسیار"حرام میخورند.
از آیه چنین استنباط میشود که
رابطهی محکمی است میان آنچه انسان میشنود و آنچه می خورد.
اگر فردی میلش به شنیدن امور دروغ زیاد شده باشد،
باید در لقمهای که میخورد دقت کند..
"أَکَّالُونَ لِلسُّحْت"رابعضی از مفسرین، دین فروشان معرفی کردهاند، اینان دین میفروشند تا
شاید متاعی ازدنیا نصیبشان شودچه جهت گذران امور وچه در جهت حفظ مقام و موقعیت خود...
ومرحوم علامه میفرماید:
"سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ" و"أَکَّالُونَ لِلسُّحْت" دو گروه هستند؛ دستهی اول مقلدینی هستند که
شنوای دروغ هستند، دستهی دوم علمایی هستند که به جهت خوردن و گرفتن رشوه،
دین را تغییر میدهند اینها یا مقلد هستند یا مجتهد...
آیه 44
ربانی ازریشه ی "رب" و منسوب به رب است یعنی نگرش او توحیدی است و
بر اساس تربیت توحیدی نظر میدهد،مثلا آهنی که در آتش وقتی حرارت کامل بگیرد ،
میزان سوزندگی آن مانند آتش شده و به آن آهن مذاب میگویند،یعنی آهن ذوب در آتش شده است.
ربانی مانند آهن مذاب است که دیگر خودی ندارد هر چه هست خداست.
نهج البلاغه مردم را به سه گروه تقسیم میکند :
النَّاسُ ثَلَاثَة:ٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ و
َ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاةٍ و
َ هَمَجٌ رَعَاعٌ
عالم ربانى و
شاگردى که در صراط رهایى خود و دیگران درآمده و
همچنین رعاع یعنی مگسهاى ریزی که
همراه گله گوسفندان از این طرف بآن طرف حرکت میکنند ویا مردم نادان که در پى هر آوازى مى افتند.
نقش علماء ربانی چیست؟
وظیفهی علمای ربانی،
حفاظت عملی از کتاب الله است.
اگر اجرای صحیح احکام نادیده گرفته شود،آهسته آهسته احکام منزوی میشوند و
یا چنان ازحقیقت خود فاصله میگیرند که دیگر نشانه شریعت و فرامین الهی نیستندو
حتی شاید به ضد مذهب و ضد شریعت بدل شوند . نقش عالم ربانی محافظت از احکام الهی است .
احبار از ریشهی حبر
به معنای اثر خوب و نیکو است،
زیرا علماء درپی به جا گذاشتن اثر خوب از خود هستند. (آقای قرائتی )
و حبر را به معنای مرکب نیز گرفتهاند،
یعنی علماء یهود دائم احکام را مینوشتند تا احکام گرفتار تحریف نشود،
گفتهاند:
آنها از ترس جابهجا کردن احکام آنها را بسیار مینوشتند.
حضرت امیرالمومنین(ع) میفرمایند :
"قیّدوا العلم بالکتابه"
علم را با کتابت به زنجیر بکشید.
اما چه دلیلی سبب شد که نوشتههای احبار مانع تحریف نشد؟
احبار بر نوشتههای خود اعتماد کردند فکر میکردند اگرتورات را فراوان بازنویسی کنند
ازتحریف در امان میماند اما غافل از این بودند که
باید در همهی احکام و اقوال و حالات و اعمال خود باید محوریت خدا را اصل قرار دهند و اجرای شریعت را ...
و آسیب شناسی این مشکل را در همین آیه می فرماید :
*" فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ "
از مردم نترسید! و از من بترسید!
**"لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً "
آیات ما را به بهای کم و اندک نفروشید.
*** وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ ...
به احکامى که خدا نازل کرده حکم نمى کنند...
کسی که در طلب حفظ کتاب است بایدبر اساس « ما انزَلَ الله» باشد.
بر مبنای نفسانیات و حتی اعتقادات شخصی خود نظردادن و بی توجهی به " ما انزَلَ الله" سبب می شود که
... فاولئک هم الکافرون
آیه 44
...فاولئک هم الکافرون
اگر کفر کتمان حق باشد،
کفار کتمان کنندگان حقاند،
یعنی اینها جاهل نیستند ،زیرا
جاهل حکمی نمیداند که با آن مخالفت کند یا آن را کتمان نماید،
اما کافر آگاه به حقایق است و در عین آگاهی آن را کتمان میکند.
چنین فردی نه تنها به خود ضرر میرساند بلکه به تمام کسانی که
او را عالم میدانند ضرر میزندزیرا اکثریت مردم شریعت را از علماء می گیرند.
و اگر کفر ناشکری معنا شودمی توان گفت:
کافر، حکم را میداند،
اما از عمل به آن روی گردان است و
در مقابل دانستههای خود شکر عملی ندارد .
قرآن با به کار بردن عبارت "ال کافرون"
تکلیف مخاطب را مشخص میکند،
یعنی کسانی را که
بر مبنای" ما انزل الله" حکم و عمل میکنندرا عالم ربانی و
کسانی که بر مبنای" ما انزل الله" حکم و عمل نمیکنند را کافر معرفی میکند.
یعنی خدانعمت دین، آگاهی و شریعت را
در اختیار علماء قرار میدهد،
اما هرکدام بر مبنای عمل خود عناوین متفاوتی میگیرند...
گروه اول ربانیون،
گروه دوم کافرون