آیه 46
وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ...
"قفینا" از "قفا" یعنی قرار دادن چیزی پشت دیگری،
در سلسلهی هدایت الهی انقطاعی وجود ندارد هدایتها پشت سرهم و دنبالهدار و در طول تاریخ جاری است؛
زمانی اززبان تورات و زمان دیگر اززبان انجیل مطرح میشود.
آیات تورات عمدتاً شامل احکام و
آیات انجیل شامل اخلاق است،
یعنی مسیر هدایت گاه از طریق احکام الهی و گاه از طریق اخلاق است.
تعصب نسبت به ولی امر نباید مانع از پذیرش ولی امر بعد از او شود،
علمای یهودکه به پیامبری حضرت عیسی ایمان نیاوردند واقعاً مومن به کتاب خودشان نیز نبودند ،
مثل کسانی که در جنگ صفین در رکاب حضرت علی(ع) بودند و در عاشورا در مقابل پسر حضرت ،
اگر آنها در جنگ صفین در رکاب علی بودهاند حرکتشان از ایمان بافواههم ولاتومن قلوبهم بوده است.
عالمی می فرمود:
همهی مردم از آخر کار میترسند و من از اول کار چون اگر اول کار درست باشد
آخر آن به لطف خدا درست خواهد بود.
آیهی ۴۴ خداوند میفرماید:
» مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ »
در آیه ۴۵ میفرماید:
«مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ «
و آیه ۴۷میفرماید:
»مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ «
آیات اخیراز کسانی میگوید که گوش به احکام الهی نسپردهاند، و به آنچه خدا حکم کرده ،
حکم نمیکنند،ظالم ، فاسق و کافرند یعنی مخالفت با احکام الهی فرد را از جایگاه انسانی خود خارج میکند.
انسان چگونه از هویت خود خارج میشود؟
با توجه به آیات فوق، فاصله گرفتن از احکام الهی فرد را به مرز فساد نزدیک میکند.
زیرا در هر جا که شریعت حکم نکند نفس حکم میکند و حکمی که
بر مبنای نفس صادر شود به یقین برای عاقبت به خیری فرد کار ساز نیست.
در آیه۴۷ دوبار عبارت «أَنْزَلَ اللَّهُ » تکرار میشود و تکرار آن قطعاً خالی از حکمت نیست.
آنچه در این آیات دقت می کشد تکرارزیاد ...حکم به "ما انزل الله" است.
من لم یحکم بما انزل الله (44)
من لم یحکم بما انزل الله (45)
ولیحکم... بما انزل الله (47)
من لم یحکم بما انزل الله (47)
فاحکم ... بما انزل الله (48)
وان احکم...بما انزل الله (49)
یفتنوک ... ما انزل الله (49)
در پنج آیه هفت بار تکرار شده است ،
« أَنْزَلَ اللَّهُ » فرد را از تردید و دودلی رها میکند زیرا میان انتخاب حق و باطل راه دیگری وجود ندارد،
یا باید تن به حکم الله سپرد و یا به احکام غیر الهی احکامی در جهت مخالفت حکم الله ...
خداوند به پیامبر(ص)می فرماید:
" لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ "
نظر تو نباید تابع نظرات افراد باشد، شاید مردم بخواهند تو از حق اعراض کنی و زاویهی دید تو را نسبت
به ما «أنزلَ الله» تغییر دهندپس برای راضی ساختن آنها نباید به در خواست آنها توجه کنی...
آیهی ۴۸
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ ....
کلام خداوند چون حکیمانه است، نسبت به هر امری، نظر و سخنی دارد،
اگر فقط عبارت « مُصَدِّقاً » را ذکر میشد شاید چنین برداشت میشد که
قرآن تمام احکام تورات و انجیل را تصدیق میکند
اما با کار بردن "مُهَیْمِناً عَلَیْه"
خداوندتسلط و برتری قرآن را بر کتابهای پیشین اعلام میکند که
در این برتری میتواند نسخ یا محو وجود داشته باشد.
" مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتاب"این کتاب تصدیق کننده کتابهای قبل از خودش بوده است.
تصدیق کنندهی انجیل و تورات است و "مُهَیْمِناً عَلَیْه" مسلط بر کتب سابق است و
" وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ "
این کتاب حق است، مشخصهی اصلی قرآن این است که
نه تنها توحید، نبوت و معاد را مانند کتب قبلی مطرح میکند بلکه
علاوه بر آنها حق دیگری را با خود به همراه دارد و آن حق، ولایت است
ولایت زمینه ساز « مُهَیْمِناً عَلَیْهِ » است.
و مُهَیْمِناً عَلَیْهِ
یعنی قرآن بر کتب سابق مسلط است. و همهی آنها زیر مجموعهی قرآن قرار میگیرند؛
زیرا در هیچ یک از کتابهای قبلی از ولایت بعد نبوت سخنی نیست .
قرآن بدون ولایت و ولایت بدون قرآن نمیتواند انسان ساز و تربیت کننده باشد.
" وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ " ما قرآن را به سوی تو (نبوت )نازل کردیم اما در
امتداد این نبوت حق دیگری به نام (ولایت )قرار دادیم.
»فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ »
حکم کن بین آنها بر مبنای آنچه خدا نازل کزده است .
قرآن تنها کتاب قرائت نیست، بلکه احکام آن باید حکومت کند.
نظر قرآن حق است که در میان مردم باید اجرا شود.
لکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً ...
میفرماید ما برای هر کدام از شما احکام ظاهریهای قرار دادیم که به وسیلهی این احکام
ظواهر فرد اصلاح میشود و امور مادی او سامان مییابد،
همچنین برای هر یک از شما خط سیری در عالم معنا مشخص ساختیم و
شما هر کدام راه روشن سیر و سلوک مخصوص به خود دارید.
این خط سیر باطن و سریره فرد را اصلاح میکند.
خدا میگوید برای هر یک از شما راه روشنی قرار دادیم به این معنا که
زمینههای تفکر یهود با زمینههای تفکر نصارا متفاوت است و
این دو تفکر هیچ یک برای مسلمانان کاربردی ندارد.
راه روشن یهود، توجه به اعتقادات و احکام الهی بود و این راه به تنهایی برای آنها کافی بود و
عمل به اخلاقیات راه روشن نصارا(مسیحیت) بود واین راه چاره ساز و راهنمای آنها قرار گرفت،
اما راه روشن مسلمین راهی فراتر از راه یهود و نصاراست
زیرا هم شامل اخلاقیات صحیح و پسندیده است و هم اعتقادات حقه الهی.
البته باید اذعان داشت که
راه و روش گروه( یهود و نصاری) به تنهایی برای مسلمان شدن کافی نیست ؛
زیرا اگر کسی به این دو راه متوسل شود هنوز هم در تفکرات یهود و نصارا باقی مانده است و
از عقاید حقهی آنها قدمی فراتر ننهاده است در حالیکه ما در قسمت ابتدای آیه عرض کردیم:
قرآن تنها مصدقاً برای تورات و انجیل نیست بلکه «مُهَیْمِناً عَلَیْهِ » است ؛
یعنی اسلام حافظ و نگهبان ادیان قبل از خود است علاوه بر اینکه بر آنها مسلط است،
باید راه و روش اسلام واضحتر و نورانیتر از ادیان قبل باشد و
گرنه به اصطلاح فلسفه دور پیش میآمد شریعتهایی که از قبل موجود بودهاند
مجدداً تکرار میشوند در حالیکه به عبارتی تحصیل حاصل محال است.
«فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ » پس سبقت گیرید در خیرات
فرصتها به سرعت ربوده میشوند چنانچه آدمی در فکر صید فرصتها نباشد خیرات از او دور میشوند.
مثلا گروهی مع الحسین «با حسین» بودند و نام اصحاب الحسین را برای همیشه بر خود ثبت کردند ؛
اما گروهی دیگر در مقابل حسین قرار گرفتند و لعنت ابدی برایشان ماندگار شد,
اما گروه سومی در این میانه بودند که هر چند حسین(ع) و قیام او را قلباً قبول داشتند؛
اما در همراهی حسین تعلل ورزیدند ،
نام این گروه در عرش الهی هیچ گاه به عنوان اصحاب الحسین ثبت نشد،
آنها خیر را میشناختند و بهترین انتخاب را میدانستند اما تعلل کردند و
همین درنگ آنها را در زمرهی اصحاب الحسین قرار نداد.
تعدادی از این افراد روز بعد از عاشورا به کربلا آمدند و
برای دفن جنازههای مطهر شهدا همراه امام سجادشدند؛
اما همین میزان تعلل نیز برای شتاب به سوی خیرات،نیز دیر بود...
«لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً «
قرآن برای هرکس راه روشنی قرار داده است که در آن راه، توقفی در کار نیست؛
راه یعنی مسیری که انسان باید در آن حرکت کند اگر کسی در این راه توقف کند باید بداندکه
از وادی شریعت عقب مانده و گاه اصلاً منحرف شده است.
راه، جهت حرکت کردن و به جلو رفتن است هیچ کس نباید در راه متوقف شود
بلکه همه بایدجاری شوند که
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُون
آیه 51
«یا أَیُّهَا الَّذین َآمَنُوا
لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ
بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض
ٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ »
اى کسانى که ایمان آورده اید! یهود و نصارى را ولّى(و دوست و تکیه گاه خود،) انتخاب نکنید!
آنها اولیاى یکدیگرند؛ و کسانى که از شما با آنان دوستى کنند، از آنها هستند؛
خداوند، جمعیّت ستمکار را هدایت نمى کند.
تکیه بر بیگانه؛
گرچه در شان نزول آیات فوق سخن از دو نفر یعنی عبادة بن صامت وعبد الله بن ابی در میان آمده،
ولی جای تردید نیست که اینها فقط به عنوان دو شخص تاریخی مورد نظر نیستند،
بلکه نماینده دو مکتب فکری و اجتماعی می باشند،
یک مکتب می گوید:
به بیگانه نباید اعتمادکرد ونباید زمام کار خود را به دست او داد و به کمکهای او اطمینان کرد.
دیگری می گوید:
در این دنیای پرغوغا، هر شخص و ملتی تکیه گاهی می خواهد، و گاهی مصلحت ایجاب می کند که
این تکیه گاه از میان بیگانگان انتخاب شود، دوستی آنها با ارزش است و روزی ثمر بخش خواهد بود.
قرآن، مسلمانان را از همکاری با یهود و نصاری بشدت برحذر می دارد،
نخست می گوید:
«ای کسانی که ایمان آورده اید، یهود و نصاری را تکیه گاه و هم پیمان خود قرار ندهید »
یعنی ایمان به خدا ایجاب می کند که به خاطر جلب منافع مادی با آنها همکاری نکنید،
سپس با یک جمله کوتاه، دلیل این نهی را بیان کرده، می گوید:
«هر یک از آن دو طایفه، دوست و هم پیمان هم مسلکان خود هستند»
(بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ)
یعنی، تا زمانی که منافع خودشان و دوستانشان مطرح است، هرگز به شما نمی پردازند.
روی این جهت،
«هر کس از شما طرح دوستی و پیمان با آنها بریزد،
از نظر تقسیم بندی اجتماعی و مذهبی جزء آنها محسوب خواهد شد»
(وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ).
و شک نیست که
«خداوند چنین افراد ستمگری راکه بر دشمنانشان تکیه می کنند، هدایت نخواهد کرد»
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ...
خطاب آیه به «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» است،
کسانی که ادعای ایمان دارند و در طلب صراط، خداوند به این گروه میفرماید:
« لا تَتَّخِذُوا »
اتخاذ یعنی" اعتماد نمودن به چیزی" از فعل اخذ و
به معنای" گرفتن و قبول کردن"
خداوند به مومنین میفرماید: بر آنها اعتماد نکنید.
واگربه معنای گرفتن و قبول کردن معنا شود:
مومنین شما خودتان دوستی یهود و نصاری را قبول نکنید؛
اگر شما پذیرش نکنید آنها نمیتوانند ارتباط دلخواهشان را بر مومنین تحمیل کنند،
در حقیقت مشکل اساسی پذیرش خود مومنین است و
اگر کسی قلبش آمادهی پذیرش این ارتباط باشد اهل یقین نیست،
زیرا چنین فردی دچار تزلزل در اعتقادات است و
وجودش آمادهی پذیرش و اعلام محبت از جانب یهود و نصاری است.
قرآن کریم هر جا سخن از دین مشترک به میان آید،
و یا سخن از اعلام نرمش و مانند آن باشد،
از یهود و نصاری با عنوان «اهل کتاب» یاد می شود.
چون این عنوان به دلیل علاقه ای که انسان به کتب آسمانی دارد، جاذبه دار است.
امّا هر جا سخن از اعلان انزجار وتبرّی است، از آنان به عنوان یهود و نصاری یاد می گردد.
دراین آیه چون سخن از تبرّی است از آنان با همین عنوان یاد کرده می فرماید:
«یا أیّهَا الّذینَ امَنُوا لاتتّخِذُوا الیَهُودَ وَ النَّصاری أولیاءَ »
ای کسانی که ایمان آوردید، یهود و نصاری را دوست خود نگیرید.
دلیل این مطلب آن است که، جامع یک ملّت و امّت همان محبّت است.
کسی که محبّت آنها را در دل جای دهد، زمینه گرایش او به آنها پیدا می شود.
چرا که حبّ و بغض، مانع نگرش و داوری صحیح می گردد،
تا آنجا که گفته اند «حُبُّ الشِّیءِ یُعمی وَ یُصِمُّ» همانطور که «بُغضُ الشِّیءِ یُعمی و یُصِمُّ ».
" مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ "
نشان میدهد که صمیمتها چقدر شباهت ساز است هرکس با هرکسی که
صمیمی شود مثل او میشود، اعتقادات طرف مقابل خود را باور دارد،
وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ
شاید اشاره به این باشد که
مرز جدایی مومنین مسلمان از دیگر مومنین تبعیت از غیر مسلمان باشد؛
"فانه منهم" و عملا "منکم" منقضی میشود،
فإن کنتم تحبون الله فاتبعونی
به این ترتیب حب الله از قلب تابع دشمنان دین خارج و جای آن به حب دنیا و تحقیر داده شده است و
نظر به اینکه شده است "منهم" دیگر شامل فاستخف قومه فاطاعوه میشود.
از منظر دیگر اعلام خطر به مسلمان می باشد که افراد نفوذی را معرفی بفرماید و
شاخصهای دیگر برای صدق گفتار ایشان معرفی فرماید:
فإذا جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا
فَتَرَی الّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ یُسارِعون فیهٍم »
یعنی، آنان که قلبشان مریض است با سرعت به سمت بیگانگان گرایش پیدا می کنند.
استفاده از تعبیر «یُسارِعُونَ فیهِم» به جای «یُسارِعُونَ إلَیهِم» نشان دهنده آن است که
گرایش و حضور در جمع کفّار، برای این گروه مسلمان نما، تازه پیدا نشده است.
آیه 52
فَتَرَی الّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ یُسارِعون فیهٍم
یعنی، آنان که قلبشان مریض است با سرعت به سمت بیگانگان گرایش پیدا می کنند.
تعبیر «یُسارِعُونَ فیهِم »
به جای «یُسارِعُونَ إلَیهِم »
نشان دهنده آن است که
گرایش و حضور در جمع کفّار،
برای این گروه مسلمان نما،
تازه پیدا نشده است.
قفینا" از "قفا" به معنای قرار دادن چیزی پشت دیگری است.
در سلسلهی هدایت الهی انقطاعی وجود ندارد هدایتها پشت سرهم و دنبالهدارو
در طول تاریخ جاری است زمانی از زبان تورات و زمان دیگراز زبان انجیل مطرح میشود.
آیات تورات عمدتاً شامل احکام و
آیات انجیل شامل اخلاق است،
یعنی مسیر هدایت گاه از طریق احکام الهی و گاه از طریق اخلاق است.
شدت تعصب نسبت به موسی مانع از پذیرش عیسی نباید شود.
علمای یهودکه به پیامبری حضرت عیسی ایمان نیاوردند؛
واقعاً مومن به کتاب خودشان نیز نبودند،
مثل کسانی که در جنگ صفین در رکاب حضرت علی(ع) بودند و
در عاشورا در مقابل پسر حضرت ،
می توان گفت که مخالفین حسین(ع) در حقیقت مخالف علی(ع) بودهاند؛
اگر آنها در جنگ صفین در رکاب علی بودهاند حرکتشان حرکتی صوری و ظاهری بوده است
وایمانشان
ایمان بافواههم ولاتومن بقلوبهم
دو آیهی ۶۵و۶۶
باب توبه در هر زمان به روی هر کس باز است .
حتی برای کسانی که آگاهانه دست به گناهان و خطاهای سنگین و بزرگ میزنند .
اگر بگوئید چرا از لفظ آگاهانه استفاده میکنید . خواهیم گفت :
مخاطبین آیه اهل کتاب بودند یعنی کسانی که آگاهانه و عالمانه دست به تحریف کتب آسمانی زدند و
در این تحریف هیچ ترسی از مخالفت با شریعت نداشتند .
اسلام چندان برای نوع بشر ارزش قائل است و چنان کریمانه با او برخورد میکند.
که گناهان و تقصیرات او را در صورت توبه میبخشد، حتی گناهانی که آگاهانه مرتکب شده باشد.
بخشیدن گناهان گذشته افراد تنها نگاه کریمانه اسلام به انسان نیست .
بلکه برای ایجاد انگیزه در وجود افراد است تا به آنها آینده ای مناسب و دلچسب را نوید دهد.
اگر سوال شود تفاوت میان دو آیه اخیر چیست ؟
در جواب میگوئیم : در آیه ۶۵ خداوند به کافران سعادت آخرت را نوید میدهد.
اما در آیه(۶۶) نوید زندگی و سعادت دنیایی را به او نوید میدهد.
جالب این جاست که خداوند برای توبه کفار زمان و قید خاصی را معین نمیکنند.
بلکه از آنها میخواهد تا تن به شریعت و تدین بسپارند .
هدف قران از این بشارتها آن است که اهل کتاب خود به جایی برسند که
خود از تفکر اشتباهشان دست بکشند،
و ارادهی بازگشت به حق را داشته باشد .
یعنی تنبه و آگاهی انسان نسبت به گذشته سوء و بازگشت از خطاهایش به گذشت زمان نیاز دارد .
در این سوره میبینیم که حضرت حق از ابتدای آیات تا کنون با کفار مدارا کرده است،
شاید که پند پذیر شوند.
تکفیر سیئات ، مشروط است نه مطلق .
خداوند سبحان اگر وعده بخشش گناهان را به کفار میدهد آن وعده را مشروط به تقوای الهی میکند،
خداوند سبحان با این روش به بنده متذکر میشود برای رسیدن به جنات نعمیم باید تلاش کرد و
تلاش باید به گونه ای باشد که دیدگاه اعتقادی افراد را تغییر دهد، در این آیه سخن از عبادت و اطاعت نیست.
بلکه سخن از تقوای الهی است و
تقوا آن است که نگاه انسان به زندگی گذشتهاش تغییر کند و امید عفو و بخشش از خداوند را داشته باشد .
قران میگوید : به شرط تقوا و ایمان ، سیئات ندیده گرفته میشود .
آنان که بدون تغییر در نیت و دیدگاه ،چشم به رحمت خدا دوخته اند سخت در اشتباهند.
اگر کسی آگاهانه خلافی مرتکب شود نباید دل به رحمت واسعه حق ببندد و منتظر عفو و بخشش او باشد،
زیرا چنین روش تربیتی از مربی حکیم بعید است از خدای حکیم تنها امر حکیمانه انتظار میرود .
از این رو حضرت حق در جایگاه تربیتی خویش بنده را تربیت میکند .
او رب است و خود میداند تا به گونه ای بنده را تربیت کند که مجددا به انجام خلاف فکر نکند؛
از این رو بخشش خود را مشروط به پایبندی به الهی میکند .
« لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ » گفتم بخشیدن گناه بندگان مشروط به تقواست.
اگر اهل کتاب بر مخالفت خود با خدا باقی بمانند . جایی برای تکفیر سیئات آن ها وجود ندارد.
بلکه قبایح آنها آشکار میشود و حضرت حق جایی برای چشم پوشی از جرائم آنها نمیبیند.
اما اگر از خطای گذشته خویش روگردان شود،
خداوند سبحان نیز با رحمانیت خود با آنها برخورد میکند و طعم سخت قهاریت خود را به آنها نمیچشاند .
نکته دیگری که در آیه قابل توجه میباشد آن است که
خداوند سبحان عبارت «سیئات» را به صورت جمع به کار برده است.
یعنی همه گناهان بنده را بعد از تقوای الهی میبخشد .
« لَکَفَّرْنا عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ » در این جا تنها سخن از یک گناه نیست .
مثلا تنها گناه پایبندی یهود و نصاری به کتب تحریف شده تورات و انجیل منظور نیست.
بلکه خداوند سبحان میگوید :
تمام گناهان آنان را میبخشد. تقوا چنان آبرویی به فرد میبخشد که
هیچ کس انسان را با چهره گذشتهاش نمیشناسد.
در روایات ما از ایمان و تقوا تعبیر به لباس شده است.
یعنی تقوا و ایمان لباسی بر تن انسان میکنند که
هیچ کس انسان را با گذشته نابسامان و بهم ریخته و پر از گناهش به خاطر نمیآورد .
لباس معنوی تقوا پوششی به انسانیت فرد میدهد. که شخصیت جدیدی از او میسازد .
از دوستان می گفت: در ماشین نشسته بودم یک شعر خواندم، گفتم:
الهی جسم و جانم خسته گشته
در رحمت به رویم بسته گشته
یک عوامی نشسته بود و هیچی هم سواد نداشت. گفت:
آقا جسم و جانت خسته گشته است خب برو دو ساعت بخواب،
درِ رحمت خدا هم به روی هیچ کس بسته نگشته است.
ایشان می گفت: ما مدیر کل بودیم و او هم یک آدم بیسواد است. می گفت: آنقدر من خجالت کشیدم.
بله گاهی وقت ها عوام هستند اما یک حرفی که می زند که یک حرف پخته ای است.
کسی از باغذتری پرسید: این همه درخت چرا هیچ کدام میوه نداده؟
گفت: این همه آدم هستیم و اینجا می خوابیم، یکی از ما نماز شب نمی خواند، خوب این به آن در.
آیه۷۱
وَ حَسِبُوا...ٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ...
گمان کردند ....پس از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق نابینا و کر شدند...
وَ حَسِبُوا...
»آنان گمان کردند »
گمان اشتباه ،مسیرزندگی افراد را تغییر میدهد و او را از رشد کمالی به سقوط نفسانی میکشاند
.بنی اسرائیل گمان کردند، از اولیاء الله برترندو
یا مانند اولیاء الله هستندو این گمان نیکو آنها را به بیچارگی کشاند .
«فَعَمُوا وَ صَمُّوا »
گمانهای اشتباه بصیرت را تحت شعاع قرار میدهد.
اگر این دو گرفتار اشتباه ودچار خطا شوند
از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق نابینا و ناشنوا خواهند بود...
» ثُمَّ » حرف ثُمَّ فاصله زمانی را میرساند ؛
یعنی مدتی طول کشید تا متوجه اشتباه خویش شوند.
هر خطایی تا مدتی اثراتی دارد که برگشت به راه حق را ناممکن می سازد .
»یَعْمَلُونَ » عملکرد اشتباه در پی گمان غلط است ،
یعنی هر تفکر غلط، عملکرد غلط به همراه دارد.
«وَ حَسِبُوا ... بَصیرٌ » حَسِبُوا "عمل" نیست و
تنها یک "گمان"است ،
اما خداوند از گمانهای ما به عنوان فعل یاد میکند:
خداوند آگاه است از آنچه... انجام میدهند.
قرآن زبان وحی است و برای هر روز زندگی پیامی دارد.
باید این پیام را از پیام رسانان وحی دریافت کرد و
حضرات معصومین تبیین کنندگان پیام وحی هستند.
ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا کَثِیرٌ مِنْهُمْ...
سپس خدا توبه آنان را پذیرفت باز بسیارى از ایشان کور و کر شدند و...
فکرانحرافی در موقعیت های متفاوت یک جهت را در پیش میگیرد قبل از توبه و بعد از توبه ...
وفکر انحرافی انسان به علت دورشدن و فاصله گرفتن از اولیاء الله است...
توبه از اراده صحیح وبصیرت شروع میشود و
به جبران صحیح با بصیرت منجر میشود ،
اگر کسی نتواند اولیاء الله را از سایر افراد باز شناسد و
فرق بگذاردبین او و دیگران و سخن او ودیگران و مسیر او ودیگران ،
چشم و گوشش از درک حق غافل میشودو دچار سرگردانی وکثرت ...
هر کس در خدمت ولی امر الله قرار بگیرد،
بصیرت پیدا می کند و
فرقان به حق و باطل .
بنی اسرائیل از آن رو که در خدمت پیامبرانشان نبودند،
واقع نگری خویش را از دست دادند.
آیه ۷۴
«أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ »
« آیا به سوى خدا بازنمىگردند، و از او طلب آمرزش نمىکنند؟
(در حالى که) خداوند آمرزنده مهربان است »
شریعت در این آیه غالین را به توبه دعوت میکند و به آنها متذکر میشود که
هر گاه از محدوده شریعت تجاوز کنید از بندگی حق خارج شدهاید و
عذابی دردناک در انتظار شماست.
افراط و تفریط فرقی نمیکند، شرک شرک است چه در حالت افراط باشد و چه در حال تفریط.
ممکن است از نظر شما ظاهر امری مقدس و روحانی باشد،
اما اگر پا را از مرز و محدوده شریعت فراتر بگذارید،
عندالله معصیت کردهاید و عاصی محسوب میشوید، اگر سؤال کنید که
مفهوم معصیت را از کدام قسمت آیه استنباط کردهاید ؟
میگوئیم بنده از طاعت خویش که توبه نمیکند،
بلکه از معصیت توبه میکند و
چون نصاری نزد خداوند سبحان عاصی بودند به توبه دعوت شدند.
دومین پیشنهاد خدای سبحان به غالین استغفار است.
استغفار از آن روست تا خداوند پردهای بر روی خلافکاریهای سابق نصاری بیافکند.
استغفار را میتوان اعلام عمومی توبه نصاری دانست،
زیرا توبه حالتی است که تنها میان بندگان و خدای سبحان وجود دارد و
کسی از توبه دیگری با خبر نمیشود، اما استغفار بر عملکرد فرد تأثیر میکند و
گاه از جنبه فردی خارج میشود.
استغفار آن است که خداوند پردهای بر گناهان تائب میاندازد و
او جرأت مراجعه مجدد به حضرت حق را مییابد.
مثلاً اگر کسی اهل غلو در اعتقادیات باشد چنانچه توبه کند و از خدا طلب استغفار نماید ؛
هم اراده صحیح کرده و هم آن را به فعلیت صحیح رسانده است.
انسان باید روش اعتدال در پیش گیرد تا
خداوند پردهای کامل بر خلاف کاریهای گذشتهی او بیاندازد.
این پرده سبب میشود تا دیگران افراط و تفریطهای سابق او از خاطر ببرند و
نگاهشان تنها به اعتدال فعلی او معطوف شود.
اگر قرآن عبارت استغفار را بعد از توبه بیان میکند از آن جهت است که
رجوع از معصیت به طاعت کافی نیست،
بلکه رجوع باید شکل عملی به خود گیرد و در عملکرد فرد نمایان گردد.
قرآن از گناه غلو در دو آیه پشت سر هم به عنوان کفر یاد میکند.
اما اگر غالی از غلو جدا شود با مغفرت و رحمت خدا روبرو میشود.
غلو امری قابل بخشش است،
قابل بخشش بودن گناه غلو را از عبارت غفور استنباط می شود.
فرد غالی چنانچه خود اراده کند قابل اصلاح است ،
مخصوصاً که خداوند آیه را با عبارت « وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ » به پایان میبرد تا
به او یادآوری کند که حضرت حق نسبت به غالی تواب رحیم است .
یعنی زمینههای کمال و رشد را برای او فراهم میکند،
خداوند غفور است یعنی عیوب بنده را با موضعگیریهای صحیح فعلی او مستور میکند.
از این آیه در مییابیم غلو چه کمرنگ و گام به گام باشد و چه پررنگ و به یکباره باشد،
در هر دو حال مانع از رشد و کمال میشود و موانعی برای کمالی بنده میشود .
اما توبه و استغفار این موانع را بر طرف میسازد و رحمت خداوند را به سوی فرد روانه میکند.
اگر سؤال کنید چرا آیه به شیوه سؤالی مطرح شده وفرموده:
« أَ فَلا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَهُ » آیا غالین توبه و استغفار نمیکنند؟
اصرار و پافشاری آنان در موضع نادرستشان به چه معناست؟
و ماندگاری در فضای افراط چه فایدهای به حال آنان دارد؟
در آیات قبل گروه نصاری را از یکدیگر ممتاز کرد و
با عبارت «منهم» آنها را به دستههایی تقسیم کرد دستهای که شرک ورزیدند و
دستهای که بر شریعت خود ماندند.
با این جدا سازی متذکر شد همه نصاری اهل غلو نیستند
، خداوند سبحان در آیه نیز از شیوه دیگری استفاده میکند تا به غالین متذکر شود هر تعدادی
از شما از اشتباه خویش دست بردارید و توبه کنید توبه شما پذیرفته میشود و
خداوند راههای کمالی را در پی توبه برای شما فراهم میکند.
زیرا حضرت حق میتوانست بگوید « لَعَلَّ اللَّهَ یَغْفِرْ لَکُم » ( شاید خداوند شما را ببخشاید )
اما چنین نمیگوید بلکه جمله اسمیه را برای خاطرجمعی دل توابین از غالین میآورد تا تأکید کند؛
به یقین حضرت حق توبه هر کس از رجعت کنندگان شما را میپذیرد.
یعنی حتماً خداوند نسبت به کسانی که از غلو خدا بازگردند غفور و رحیم است,
اما جای تعجب این جاست که
آنان حتی بعد از اینکه وعده قطعی و مغفرت و رحمت حضرت حق را بدون هیچ قید و شرطی دیدند،
باز هم بر شرک خود باقی ماندند.
آنان چنان در این شرک فرورفتهاند که رحمت و مغفرت حضرت حق برایشان مهم نیست.
آیه 80
تَرى کَثیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذینَ کَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ...
«بسیارى از آنها را مى بینى که کافران را دوست مى دارند (و با آنها طرح دوستى مى ریزند) ؛
نفس (سرکش) آنها، چه بد اعمالى از پیش براى (معاد) آنها فرستاد!
که نتیجه آن، خشم خداوند بود؛ و در عذاب (الهى) جاودانه خواهند ماند »
بنیاسرائیل از ابتدا قوم ملعون شده نبودند؛
آنان فرزندان بنیاسرائیل بودند یعنی نزدیکترین کسان به پیامبر زمان خود بودند و
نبی و ولی خدا در میان آنها حضور داشت ولی تا گوساله پرستی سقوط کردند و در
خطا و اشتباه غرق شدندچون "وَ حَسِبُوا..." آنان گمان کردند...
گمان اشتباه ،
مسیرزندگی افراد را تغییر میدهد و او را از رشد کمالی به سقوط نفسانی میکشاند.
بنی اسرائیل گمان کردندکه از اولیاء الله برترندویا مانند اولیاء الله هستندو
« فَعَمُوا وَ صَمُّوا »
گمانهای اشتباه بصیرت را تحت شعاع قرار میدهدکه
از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق نابینا و ناشنوا خواهند بود...
پس قوانین شریعت برایشان بی اهمیت شد و چنان شد که
هیچ کس نسبت به خطای دیگری واکنش نشان نمیداد و حتی همراهی نیز می کرد .
بنیاسرائیل غافل از این شدند که
اعتبار آنان به دلیل تبعیتشان از اولیاءالله است .
گروهی که در یک مقطع از تاریخ نزدیکترین افراد به پیامبر زمانشان بودند به جهت
سرپیچی از ولیالله نام ملعون بر آنان بار شد و مورد نفرین پیامبران دیگر قرار گرفتند.
یعنی از عوامل انحراف و ملعونیت بنیاسرائیل :
"تَرى کَثیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذینَ کَفَرُوا"
بسیارى از آنها را مى بینى که کافران را دوست مى دارند(و با آنها طرح دوستى مى ریزند)؛
"تَرى"
تو میبینی شاید بکار بردن فعل مفرد مخاطب برای پیامبر (ص) از آن جهت است که
بسیاری از مردم متوجه انحراف جامعه و مردم نمیشوند.
زیرا چه بسیار اتفاق میافتد که افراد در ظاهر پایبند به شریعت هستند،
اما در باطن از خط و مشی کفار پیروی میکنند و
آنچه ولی خدا در خشت خام می بیند دیگران در آیینه نمی بینند ...
"یَتَوَلَّوْنَ الَّذینَ کَفَرُوا "
ولایت و سرپرستی کفار را بر خویش پذیرا شدهاند،
پذیرش ولایت کفار به این معناست که
کفار نظریهپرداز و ایدئولوگ آنها شدهاند ؛
زیرا ولایت تنها به معنای دوستی سادهای که در حدروابط ساده و گذرا باشد، نیست.
بلکه به این معناست که
کفار بر تفکرات آنهاحاکم شده و آنها را تحت سیطره فکری و اعتقادی خود قرار دادند.
مفسرین برای عبارت"کَثیراً مِنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ ..." می فرمایند:
انسان میل خود را به سوی هر چیزی متمایل کند از جنس آن مییشود اگر
کسانی عقربه میل خود را به سوی کفار چرخانده و ولایت آنان را بر خود بپذیرند از جنس آنان خواهند بود
کفر به معنای ستر است و
ستر به معنای پرده و پوششی است که بر روی چیزی افکنده میشود تا دیده نشود.
کفار بر آن باور بودند تا حقیقت را بپوشانند و
وحدانیت خدای سبحان را زیر پردهای از جهالت خویش پنهان کنندو
بنیاسرائیل با آنان در این تفکر باطل همراه شدند.
چرا ولایت کفار را می پذیرند؟
مفسرین معتقدند تمام خطاهای بشر از جمله بنیاسرائیل ریشه در دنیاطلبی و دنیاخواهی آنان دارد.
بنیاسرائیل اگر ولایت کفار را برخویش پذیرفتند از آن جهت بود که
اعتقادات و مسیر دنیا طلبی کفار به دنیا طلبی آنان نزدیکتر و با آنان همرنگتر بود .
لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ...
آنچه بنیاسرائیل از پیش برای خود فرستادند بوی دنیا و رنگ دنیا طلبی داشت و
خداوند سبحان میفرماید:
چه بد سرمایهای را برای خود از قبل فرستادند.
آنچه بنیاسرائیل به عنوان پشتوانه خود فرستاد غضب خداوند سبحان را برانگیخت.
مرحوم علامه (ره) تعبیر جالبی دارند و می فرمایند:
"هر قومی قانوناً با دشمنان دینشان دشمن هستند.
اما اگر گروهی ولایت دشمن دین را بر خود پذیرفته و
بادشمن دینشان طرح دوستی بریزد از دین خود چشم پوشیده است.
همراهی با دشمن گاه در ابتدا با انتخاب خود فرد است .
یعنی خود سیطره دشمن را بر تفکرات خویش انتخاب میکند و
گاه افراد به جهت جهالتشان گرفتار تفکرات غلط دشمن میشوند و
چون چشم میگشایند میبینند مسیر زیادی از زندگی خویش را در لابهلای تفکرات کفار سپری کردهاند.
اما در هر دو حالت خداوند از انتخاب آنان غضبناک است .
زیرا هر گاه به تفکری خدشه اعتقادی وارد شود به یقین،
اثر آن ضربه فقط در محدوده زمانی آن تفکر باقی نمیماند؛
بلکه افراد پیرامون او را در زمان خود و نسلهای آینده بعد از خود تحت شعاع قرار میدهد.
چون اثر تفکر باطل تا آیندههای دور و گاه تا همیشه باقی است ،میفرماید:
"سَخِطَ اللَّه" خداوند غضب میکند،
از فعل سَخِطَ (ماضی) استفاده شده نه ازیسخِطُ (مضارع)
یعنی غضب خداوند از دنیا شروع میشود و تا قیامت ادامه داردو
در انتهای آیه از عبارت "فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُون"آمده ،
یعنی این گروه از مردم برای همیشه در آتش جهنم خواستههای خویش گرفتار خواهند ماند.
در آیه از ضمایر غایب استفاده شده است ،
یعنی در محضر حق هستند اما خداوند از آنها با ضمیر غایب یاد می کند،
یعنی از نگاه حق نسبت به خود محرومند.
گویا می فرماید :
پیامبر تو آنان را ببین آنانی که غایب از نظر حق هستند.
عذاب دنیوی آنان دیده نشدن از طرف خداوند و غایب بودن از نظر ولّی الله است و
عذاب آخرتشان هم الخالدون ....