سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره یوسف ؛احسن القصص(3)

آیه 55

قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم

یوسف(ع)  وجود مبارکش مظهر بسیاری از اسمای حسنای إلهی است ؛

هم "حفیظ " هم"علیم"

 دو اسم از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کرده می فرماید:

 "انی حفیظ علیم"

و  هم" خَیرُالمُنزِلین"را که از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کردندکه 

"أنا خیرالمنزلین"

 انسان کامل و معصومی مظهر اسمای دیگر خدا نیز می‌تواند باشد...


آیه 59

"الاترون انی اوفی الکیل و أنا خیر المنزلین"

"خیر المنزلین"

از اسمای حسنای خداونداست که

 حضرت نوح (ع) به گفتن آن امر شد .

 وقتی طوفان همه جا راگرفت،

خدای سبحان به نوح(ع) فرمود:

فإذا استویت انت ومن معک علی الفلک...

قل رب انزلنی مُنزلا مبارکا و" انت خیر المنزلین"

 بگو: پروردگارا! در هنگام نزول، مرا در جای امنی فرود آور، 

چون تو بهترین نازل کننده ای

 مشابه این تعبیر را یوسف صدیق به اذن خدا در باره خود کرده، می ‏فرماید:

"وانا خیر المنزلین"

 یعنی من مظهر خیرالمنزلینم ....

آیه 56

نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین

 دنیا به منزله کمک‌هزینه است،

اجر نهایی در آخرت است ،

فرمود: نصیب برحمتنا ...

آیه 57

 ولأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا "یتقون"...

آنها که اهل ایمان‌اند و اهل تقوایند و

سیره مستمرشان تقواست

نفرمود"آمنوا و اتقوا"

می فرماید "کانوا یتقون" ...

"یتقون" فعل مضارعه است، دائماً اهل تقوایند،

 اما"کان"سنت و سیرت مستقر شده را می رساند ،

 کسانی که که سیره آنها سنت آنها تقواست .

ً در دنیا چیزی نیست که اهل‌الله بخواهند لذت ببرند

و لأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون...

 البته ایمان درجاتی دارد تقوا درجاتی داردو اجرشان نیز درجاتی همسان با آن،

به عده ای "آخرت "را می دهند

 یعنی همان جنات تجری من تحتها الانهار که

و الاخرة خیر لکم من الاولی"

به یک عده "ما عندالله "می‌دهند

که "وما عند الله خیر"

به یک عده هم "لقاءالله می‌دهند"

یعنی لأجر الآخرة؛

 یا خود آخرت است ...جنات تجری

 یا آنچه نزد خداست ...ما عند الله

 یا لقاءالله که  "و الله خیر و ابقی"

 

آیات 57 ،58

احسن القصص نمونه کوچکی از داستان امام زمان (عج) است!

برادران یوسف در زمان غیبت یوسف، از خوان کرم او بهره بردند و بدون عوض،

 از او کالا دریافت کردند. با او سخن گفتند و از محبت و رحمت او چنان بهره‌مند شدند که

 گفتند: «ما تو را از نیکوکاران می‌دانیم».

 مسلمانان در زمان غیبت از خوان کرم مهدی فاطمه علیها السلام بی بهره‌ نیستند  ،

چنان که رسول اکرم (ص)در پاسخ سؤال جابر که

 «آیا در زمان غیبت مهدی عجل الله تعالی فرجه، از او نفعی به مردم می‌رسد؟» فرمود:

قسم به کسی که مرا به نبوت مبعوث کرد، 

مردم در زمان غیبت، از نور او بهره‌مند می‌شوند؛ همان‌گونه که از خورشید پشت ابر بهره می‌برد.

حضرت امام صادق (ع) فرمودند:

حضرت یوسف (ع) سلطان مصر بود و فاصله از مصر تا کنعان که 

پدرش حضرت یعقوب در آنجا زندگی می‌کرد، بیش از هجده روز راه نبود و...

برادرها هم دو سفر - یا بیشتر - به مصر آمدند و یوسف (ع) را ملاقات کردند و

 او آن‌ها را شناخت اما خود را به آن‌ها هم معرفی نکرد!‌چرا چنین کرد؟ 

چون مأذون از جانب خدا نبود...

 داستان مهدی (عج) نیز در زمان غیبتش همانند داستان حضرت یوسف است و

 از مردم فاصله‌ای ندارد!

«یسیر فی اسواقهم و یطأ بسطهم و هم لایعرفونه»؛

در میان بازارهای مردم گردش می‌کند؛ وارد خانه‌هایشان شده

 ( یا روی فرش‌هایشان قدم می‌گذارد )ولی مردم او را نمی‌شناسند!

 و او هم مأذون در معرفی خودش نمی‌باشد، تا دوران امتحانی غیبت به پایان برسد و

 او به اذن خدا خود را معرفی کرده بگوید:

 «أنا بقیة‌ الله»؛

 

باید گفت که

یوسف گم نمی شود ،

برادرانش گم شده اند.

 تمام مدت یوسف حضور دارد،

یوسف همیشه پیداست،

ولی برادرانش 30 سال گم می شوند.

 یوسف آن قدر وزن دارد که

 اگر برادرانش از او جدا شوند

آنها گم می شوند نه یوسف...

همچنان که اگر کسی از امام زمان خود دور شود خود گم می شود نه امام...

آیه 64

قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ

فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا...

حضرت یعقوب فرمودکه من یوسف را به شما سپردم.

یعنی باید او را به خدا می سپردم .

پس وقتی پسران یعقوب می خواستند بنیامین را پیش یوسف ببرند ،حضرت یعقوب فرمود :

او را به خدا می سپارم که خیرالحافظین است ...

 

 یعقوب یوسف را به پسرانش سپرد که آنچنان شد ،

ولی بنیامین را به خدا سپرد ،

هم خود برگشت وهم یوسف و

هم برادارانش را برگرداند .

و نقش بنیامین در داستان چیست؟

چرا خیلی کم رنگ است؟

( از آن نوع کم رنگی در ادبیات یعنی اصلا به این معنی نیست که کم اهمیت است .)

 اولین بار که صحبت از او می شود. برادرها پیش پدر می روند و به او می گویند که 

ما می خواهیم او را ببریم. انگار او هنوز وصل به پدر است با این که دیگر آدم بالغی است.

 موضوع بردن او به مصر است ولی هیچ حرفی از او به میان نمی آید. اصلا با او صحبت نمی کنند. !!

وچرا بنیامین خردسال و گمنام نمایانده می شود ؟ 

چرا با اینکه عاقله مردی است باید از پدرش برای بردنش اجازه گرفت و 

حتی در کلمات از بردن او صحبت می شود نه رفتن او ؟

چراهنگامی که یوسف با او روبرو می شود به او می گوید : 

از کاری که این ها کردند ناراحت نباش، 

آن ها از کاری که کردند آگاه نیست اند. چه کرده بودند با او؟

چرا مثل آدم گوشه گیری نمایانده می شود که 

از خود اراده و انگیزه ای ندارد وبا اراده دیگران رفتار می کند. 

چرا رفتار یوسف با او مانندرفتار با کودک است و

 چرا در معرفی به برادران می گوید من یوسفم و این برادرم است

" انا یوسف و هدا اخی "یعنی آنها برادر خودرا نمی شناختند؟

از آیات برداشت می شود که

 یوسف ماموریت هجرت قوم بنی اسراییل را دارد

ولی چرا کاروان برادرانش و کاروان کنعان اینگونه زیر شبهه قرار گیرند ؟

 وچرا برادران که اکنون همه بزرگ و عاقله مردانند و سخنانشان سنجیده و عاقلانه است که 

در برابر اتهام دزدی بدون درنگ می گویند :تالله ... ؟؟؟ 

به خدا قسم می خورند که شما می دانید که ما برای فساد در ارض نیامده ایم و دزدی نمی کنیم

 اما در برابر تهمت دزدی به برادرشان که اونیز عاقله مردی است نه بچه ای به جای تبرئه کردن او 

،اورا به یوسف نسبت داده و دزدی یوسف را در تاکید دزد بودن برادرشان عنوان می کنند و

 خودشان مهر تاکید بر دزدی او می زنند ؟

 یا در ورود به شهر چرا حضرت یعقوب می فرماید از یک دروازه وارد نشوید ؟

 می گویند به خاطر اینکه چشم زخم نخورند ؟!! 

آیا در آن بحبوحه ای که در منطقه است و

 از تمام نقاط برای گرفتن آذوقه کاروانها به این شهر می آیند؛

 در بین این ازدحام جمعیت ورود یازده نفر در کاروان کنعان اینقدر چشم گیر است که 

چشم بخورند؟ 


فیض جاریه الهی بر همه عالم جاری است و آنچه موجب تفاوت در سطح علمی هر موجود می شود

 شرایط مظروف است.

آیه 22 سوره یوسف

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین

آیه 14 سوره قصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین

طبق آیه شرایط اعطای علم و حکمت بردو رفتار است:

1- رشد

اگرچه حضرت موسی (ع) وحضرت یوسف ازسالها ی قبل از نبوت برای رسیدن به این جایگاه اماده می شدند

 ولی تنها زمانی علم وحکمت به ایشان داده شد که به رشد رسیدند،

رشد= به راست راست شدن ،نمو ،ترقی و بالندگی ،صحت وکمال

یرشدون = راه سعادت یافتن

مگر غیر از این است که راه سعادت همان رشد و تعالی است

از نزدیکی معنایی رشد وارشاد معنی رشد را درمی یابیم،

در آیه 186 بقره می فرماید:

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ

 أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ

 إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی 

وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون

 و چون بندگان من از تو سراغ مرا گیرند به راستی من نزدیکم و

 دعوت دعاکنندگان را اجابت می کنم البته در صورتی که مرا بخوانند

 پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند

أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَان ...

برای رسیدن به این مهم باید درون آماده پذیرفتن عظمت خداوند باشد

2رسیدن به درجه محسنین

 و کذلک یَجتَبیکَ ربُّک ؛ بدین سان خدا ترا برمی گزیند .

 چرا یوسف محبوب و برگزیده خدا می شود چون از محسنین است،

 در سوره سه بار صفت محسنین برای یوسف آمده است .

آیه 21 در جوانی" و کذلِک نَجزی المُحسنین "؛

آیه 36 در زندان "انا نریک من المُحسنین "؛

ودر مقام عزیزی مصر" انا نریک من المُحسنین" ؛

 یوسف را هم خدا و هم خلق خدا از محسنین می دانند ،

 در باره موسى(ع)نیز همین را مى فرماید :

  وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا

 وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ ؛

 (قصص/14 )

یعنی علم وحکمت دو موهبت الهی نیستند که خداوند آنها را بدون جهت و ابتدائا به شخصی بدهد،

 بلکه این دو عطیه الهی به کسانی تعلق می گیرد که

 آمادگی واستعداد ذاتی برای پذیرش آنها داشته باشند و

 در واقع پاداش نیکوکاری آنهاست وبه مقدار نیکوکاری ومتناسب با آن علم و حکم را افاضه می فرماید.

پیامبر(ص) در تفسیر احسان به عنوان یک مقام از مقامات انسانی توجه می دهدکه 

نوعی تقرب خاص به خداست...

علامه طباطبایی درذیل آیه می فرمایند:

 "موهبت های الهی که احیاناً به بعضی ها داده می شود، 

به طور گزاف و لغو و عبث نیست؛ بلکه نفوسی که این علم و حکمت به آن ها داده می شود،

 با سایر نفوس بسیار تفاوت دارند. نفوس دیگر خطا کردار و تاریک و جاهلند،

 ولی این نفوس این چنین نیستند و 

جمله «وَ کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» نیز اشاره به همین معناست چون دلالت می کند بر اینکه

 این حکم و این علم که به یوسف داده شد موهبتی ابتدایی نبود، 

بلکه به عنوان پاداش به وی داده شده. چون او از نیکوکاران بود ".

قصه برادران یوسف قصه همه ماست.

برادران یوسف کنار یوسف بودند، اما یوسف را نمی شناختند .

اگر می شناختند آن دردسرها را نمی کشیدند .

رفت وآمد مصر تا کنعان چهل روزبود...

 چندین چهل روز رفتند و آمدند.

 یوسف را نشناختند؟

 چون دنبالش نبودند .

 آن ها دنبال گندم بودند نه دنبال یوسف .

 به همین خاطر به گندم رسیدند اما به یوسف نه !

یعنی آدمی دنبال هر چیزی که باشد به ان می رسد.

خوشا به حال آن که دنبال یوسف باشد...

یوسف با این برنامه، می‌خواهد درون انسانها را متحول کند، 

چرخش پیدا کنند تا بتوانند نتیجه بگیرند.

زمین تا رو به خورشید نکند از خورشید نوری دریافت نخواهد کرد خورشید درمقام خود است ،

زمین باید بچرخد و تا نچرخد از او نوری نمی‌گیرد.

یوسف هم می‌خواهد اینها را بچرخاند، چرخش بدهد تا نوری در دل اینها بتابد.

می‌خواهدآنها را بشکند و دگرگونشان کند.

اتهام نبود به راستی سارق بودند، چون یوسف را دزدیدند،

 متهم بودند چون نبوت را ضلالت می دانستند،

 روز اول حالت غرور و خامی داشتند. امروز چقدر پخته شده اند،

به خدا قسم می خورند و می دانند که 

دزدی یعنی فساد در سرزمین و با سخن یوسف کنار می کشند و لجاجت نمی کنند .

 احساس شرم دارند، 

برادر بزرگ من از جای خودم تکان نمی خورم مگر این که پدرم به من اجازه دهد

 یا آنکه خدا به من حکم دهد، 

یعنی به حکم ولایت برگشته اند ،

30 سال هر روز نگران بودند که مبادا یوسف برگردد.

چنین موجوداتی هیچ گاه به کمال نمی رسد.

و بغض شان نسبت به یوسف کم نشده است.

 یک نمونه از خود داستان،

هنگامی که یوسف برادر کوچک خود را به دزدی متهم می کند

 این ها بلافاصله می گویند این برادری داشت که او هم دزدی کرده بود...

اتهام سرقت برای آنها

بازبینی و باز آفرینی سرقت و فعال کردن ضمیر ناخودآگاهشان است.

برادر بزرگ می گوید من برنمی گردم مگر به حکم پدر یا خدا راهی باز کند!!!

 سپس می گوید:

 وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ

 فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى 

یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ 

این حرف خیلی عجیب است،

 اولا خودش را از گروه جدا می کند،

بعد می گوید:

 فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُف ...

با دوری پیامبر اکرم (ص)خواستند امامت را در نهانگاه چاه پنهان کنند و

آنچه حضرت فاطمه (ع)معترض بودندوروزی که گفته شودبه آنها :

یا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ

آن موقع شیعه چون بنیامین کنار یوسف است نه مقابل و مخاطب یا ایتها ...

الان جریاناتی درعالم واقع می‌شود که حساب برادرها دارد جدا می‌شود و

 امامت عزیز می‌شود قبل از اینکه اینها بفهمند...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.