سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه هود (3)

آیات 61 -68

دورانی طولانی حضرت صالح تبلیغ کرد اما بی حاصل،

 تا جایی که پیشنهادی به قومش دادکه هم من خسته شدم!

ازابلاغ برشما و هم شماخسته شدیداز من،بیاییدراهی دیگر امتحان کنیم، 

من خواسته‌ ای از بت شما طلب کنم، وشما نیز از خدای من طلبی کنید، 

اگر بتِ شما توانست درخواست مرا انجام دهد، ازبین شما میروم و اگر نتوانست به خدای من ایمان بیاورید .

 ....تداعی جریان مباهله است ...

گفتند: پیشنهاد منصفانه‌ای است و ...

روز موعود فرا رسید و حضرت صالح (علیه السلام) در مقابل بت قرار گرفت.

 همه در انتظار بودند که حضرت صالح (ع) چه در خواست بزرگ و عجیبی دارند.

اما حضرت صالح (ع) تنها یک سوال از بت پرسید:

 نام تو چیست؟

هیچ صدایی شنیده نشد.قوم شروع به دعا و مناجات و قربانی نمودن کردند تا بت اجابت کند و

 حضرت صالح مجددا سوال خود را مطرح نمود اما باز پاسخی از بت شنیده نشد،

و آنان از صالح درخواست کردند:

 شتری از دل کوه بیرون بیاید و بلافاصله فرزندی از آن متولد شود و شیرده باشد و ما از شیرآن بنوشیم.

 دقت در این دو درخواست کافی است در اعمی و بصیر بودن قومی...

صالح فرمود:

از دل این کوه سخت از من چیزی خواستید،که برای من خیلی عظیم و ناممکن است

 اما«و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سخت معنا ندارد.

وقتی حقیقتی از جهت قدرت نامتناهی است، هیچ چیزی نسبت به او سخت‌تر از چیز دیگر نیست.

 اگراین نگاه درکسی باشد، دردعای اونیزاثرخواهد داشت.

فکر نکنیم چیزی نزد خدا کوچک است. یا عبادتی نزد خدا کم است.

 یا عبادتی نزد خدا بزرگ است. هیچ چیزی به نسبت آن حقیقت نامتناهی کم یا زیاد ندارد.

 به نسبت ما ممکن است عملی از عمل دیگر ساده‌تر یا سخت‌تر باشد.

 اما نزد آن حقیقت ربوبی هر گناهی عظیم است و هر ثوابی نیز عظیم،

رسولان الهی به جای اینکه" توحید" را مفهومی درس بدهند، در صحنه عمل نشان می‌دهند.

 اگراز من بخواهید به نسبت من این عظیم و ناممکن است. 

اما «و یهون علی ربی جل و عز» نزد خدا سنگین معنا ندارد.

 معرفت را اینطور القاء می‌کند.

 در روایتی دارد که صالح نماز خواند که عمداً این معجزه را با عبودیت خودش گره بزند.

 هنوز سرش را از سجده بلند نکرده بود که امر محقق شد و کوه شکافته شد.

صدای شکافتن سنگ آنچنان زیاد بود که

  "و سمعوا له دویا شدیدا ففزعوا منه "

 اینقدر شدید بود که

 "و کادوا ان یموتوا منه "

کم بود بمیرند و جان بدهند.

  "فانصدع الجبل صدعا کانت تطیر منه عقولهم "

 عقل‌هایشان از اینها پر بکشد. یعنی حالت جنون پیدا کنند.

  "ثم اضطرب ذلک الجبل اضطرابا شدیدا "

 آن کوه می‌لرزید وقتی که می‌خواست شکافته شود.

این اضطراب شدیدکوه فقط برای این نیست که می‌خواست ناقه خارج شود.

برای این است که

 می‌خواهد امر الهی را محقق کند و دیده شود....

وقتی معجزه را دیدند،

 قالوا: یا صالح ما أسرع ما أجابک ربّک 

 چقدر خدای تو زود اجابت کرد؟

عموما باوربر این است که خدا اگر بخواهد اجابت کند، باید آرام آرام و ذره ذره باشد.

 اما سر از سجده برنداشته بود که کوه شروع به شکافته شدن کرد.

طولی نکشید این ناقه کامل از دل کوه بیرون آمد و جلوی اینها ایستاد و نشخوار می‌کرد.

 "ادع لنا ربّک یخرج لنا فصیلها "گفته بودندحامله باشد.

حالا گفتند: وضع حمل کند. بچه‌اش هم بیاید. طولی نکشید،

  ذلک فرمت به فدب حولها  ...

صالح گفت: «فقال لهم یا قوم أبقی شیء» چیز دیگر هم می‌خواهید؟

  قالوا: لا ،

انطلق بنا الی قومنا ...

هرچه بود محقق شد.

هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود شاهد بودند،

گفتند:

  "نخبرهم بما رأینا و یؤمنون بک "

خبر می دهیم به آنچه دیدیم تا به تو ایمان ‌آورند.

 فرجعوا فلم یبلغ السبعون إلیهم،

اما در این فاصله کم که قرار بود بروند و ابلاغ کنند،

  "حتّی ارتدّ منهم أربعه و ستون رجلا "

 از این هفتاد نفر، شصت و چهار نفر برگشتندو دیده ها و مشاهدات خودراتکذیب کردند.

 و قالوا: سحر و کذب 

 این کذب و سحر است.

لحظه‌هایی که خدا خودرا می‌نمایاند،

 یک حادثه و واقعیت و اجابتی است که انسان احساس می‌کند خدا یک لطف ویژه به او کرد.

آن زمان باید انسان ایمانش را تعمیق کند.

 راحت عبور نکندکه وقت‌ جذبه‌ی الهی است.

در آن جذبه انسان باید خودش را محکم کند. اگر رهایش کرد این جذبه می‌رود. دیگر برنمی‌گردد.

 "فقال الستّه: حق "

شش نفراز هفتاد نفر وقتی به جمعیت رسیدند به مردم گفتند:

 این حق بود و ما شهادت می‌دهیم که این محقق شد،

ناقه دور از چشم مردم نیست.

اما

 بقیه گفتند: «کذب و سحر» این کذب و سحر است.

دروغ بود و چشم ما را سحر کرد.

از این شش نفر هم باز یکی برگشت.

 اینکه روایت اصرار دارد که بین این هفتاد نفر که از بزرگان قوم بودند، اول قبول کردند و

 بعد 64 نفر برگشتند.

بعد از بین این شش نفر هم که محکم بودند، باز یکی برگشت.

 یعنی بین کسانی هم که راسخ می‌شوند و ایمانشان محکم می‌شود اینطور نیست که تا آخر بماند.

 در ادامه کار فکر می‌کنند که باید چه چیزهایی را از دست بدهند. 

بعد می‌بینند سخت است و با منافعشان سازگار نیست.

اینطور نیست که اگر کسی در لحظه سخت ایستاد بگوییم:

 این دیگر همیشه می‌ایستد.

خیلی‌ها در لحظه‌های سخت ایستادند اما در لحظه‌های بقا نتوانستند.

این ریزشی که آخری کرد

از آن 64 نفرسخت تر بود،

چون این دیگر ایمان آورده بودوبه حق شهادت داده بود،

 ضربه‌ای که این می‌زند بدتر از ضربه‌ای است که آن 64 نفر زدند.

وای اگر انسان در نظام ایمان باشد و

خطای او ضربه به دین بزند...

این یک نفراز آن شش نفر که از حق برگشت،

«فکان فیمن عقرها»

این یک نفر جزء آن نه نفری بود که شتر را کشتند.

 گاهی انقلابیون و کسانی که همراه انبیاء بودندبرمیگردند و

 بخاطر اینکه نشان بدهند ما حتماً برگشتیم به اوج مقابله دست می‌زنند،

 این است که می فرماید اشقی ...

نقل نشده که قوم صالح بعد از این جریان ایمان آورده باشند. 

اما نسبت به جریان ناقه تسلیم شدند.(باز تداعی مباهله )

 ناقه سراسر خیر وبرکت بود، لذا آیاتی که در رابطه با ناقه آمده، خیلی زیباست.

 حجت خدا در بین مردم ادامه و دوام داشت.

 بعضی از معجزات لحظه ای است

 اما بعضی از معجزات دوام دارد،

مثل قرآن...

واین برایشان سخت بود.

 "وَ یا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ‏ لَکُمْ آیَةً "

 (هود/64 )

 این ناقة الله است.

ناقه را به خدا اضافه کرده است.

 مثل بیت الله!

 امام حسین(ع) در روز عاشورا حضرت علی اصغر را به ناقه صالح تشبیه می‌کند که

این ناقة الله است.

امام صادق(ع) می‌فرماید:

وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به زور از خانه خارج کردند و برای بیعت بردند،

حضرت فاطمه(س) پشت سر او حرکت کردند و ....

سپس فرمودند :

 "فما صالح بأکرم علی الله من أبی " صالح از پدر من نزد خدا کریم‌تر نبود.

 "ولا الناقه بأکرم منی "ناقه‌ی صالح از من نزد خدا گرامی‌تر نیست.

  "ولا الفصیل بأکرم علی الله من ولدی "

بچه شتر از فرزند من که در این راه از دست رفت، گرامی‌تر نزد خدا نیست.

 

ناقه در لسان اهل‌بیت(ع) به عنوان یک نماد عظیم معرفی شده است.

 اینطور نیست که ما ناقه را یک معجزه‌ی ساده ببینیم.

در قرآن کریم ناقه را به عنوان آیه مبصره نقل کرده است.

 یعنی حجت و نشانه ای بصیرت زا....

 (حدیث به نقل از ابوحمزه ثمالی، به نقل از امام باقر(ع) به نقل از رسول اکرم(ص) از جبرئیل امین(ع). کلینى، کافی ،ترجمه روضه کافى، قم، سرور، چاپ: اول، 1381ش. صص231- 236؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5 و کافی/ج8/ص186وتفسیر عیاشی ذیل آیه )


آیه 75

انَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ

فرق اساسی حلم و صبر در این است که صبر تحمل و خویشتن‌ داری برسختی است که

از بیرون بر انسان وارد می‌ شود، یا صبر «عَلَی الطَّاعَةِ» است،

 یا صبر «عِنْدَ الْمُصِیبَةِ» است، یا صبر «عَنِ الْمَعْصِیَة»؛

 [الکافی، ج 2، ص 91 ]

 کلمه‌ ای که به تنهایی معنای حلم را برساند در فارسی نداریم،

هرچند در عموم ترجمه های قرانی به صبر ترجمه شده ولی حلم کاملاً از مسئله صبر جداست.

 وبهترین تعبیر:

علمی نورانی که موجب شود به سنت الهی اطمینان پیدا کنیم و

 وظیفه‌ی خود را درراستای آن اطمینان انجام دهیم.

 به همین جهت در بعضی از ادعیه مقابل حلم، جهل را قرار داده‌اند و عرضه می‌دارند:  

".... وامنُن‏ .... بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِی‏...."

أَوَّاهٌ یعنی بسیار دلسوز، 

این واژه دوبار در قرآن آمده که هر دوبار هم برای حضرت ابراهیم (ع) استفاده شده است

 (یکی هود/75 و دیگری توبه/114 )

اواه. [ اَوْ وا ] بسیارآوه کننده از ترس خدای.

 (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). 

آنکه آه بسیار کند. (از مهذب الاسماء). 

دعاخواننده بزاری و مؤمن و نرم دل و آه کننده و کسی که بزبان حاجت ندارد و هرچه کند بدل کند.

اما مُنِیبٌ‌ ؟

منیب یعنی مراجعه و بازگشت کننده

خداوند در 3 آیه از آیات قرآن، بعد از بیان نعمتها میفرماید

 این نعمتها را فروفرستادم تا وسیله بصیرت وذکر برای منیبین باشد:

تَبْصِرَةً وَذِکْرَى لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ؛ 

 (ق/8 )

 و حضرت ابراهیم (ع) را منیب می خواند ...

منیب یعنی آنلاین بودن دائمی دل به ملکوت اعلی...

در قطع شدنها... سریع وصل شدن....

خدا را صاحب اختیار دیدن ...

 و ما یتذکر الا من ینیب‏....

یعنی ادم ذاکر هم اگر به خدا مرتب مراجعه نکند ...ذکرش ...ذکر نیست

منیب یعنی انقطاع از دیگران،

یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین

انبیاء منیب بودند

 "ان ابراهیم أَوَّاهٌ مُنِیبٌ"(هود/75 )

 و درباره نبی اکرم (ص) آمده است:

 «إِلَیْهِ أُنِیبُ»(هود/88 )

انابه غیر از توبه است؛

 توبه رجوع است و کندن از از تعلقات،

اما انابه مقام بالاتری است؛

 انابه مقام انس با خدای متعال است،مقام قرب است،

"انابه‏" یا از «ناب ینوب‏» به معناى نوبت گرفتن و یا از «ناب ینیب‏» به معناى انقطاع، است.

یعنی «منیب‏» کسى است که از غیر خدا منقطع و به خدا مرتبط باشد ،

یا کسی است که رجوع بعد از رجوع دارد مکرروپی درپی رجوع می کند به خدا...

زنبور عسل را نوب گویند،

چون هر شهدی که برمی دارد برای سنتز و عسل کردن آن به کندویش پى در پى باز مى گردد...

آیه 86

بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ...

بقیه الله بهتر است برای شما ،

"اگر ایمان داشته باشید"...

چه نسبتی هست میان من و شما؟

منتَظَر و منتظِر؟ مأموم و امام؟

 موالی و ولی؟ محبّ و محبوب؟

 پی رو و پیش رو؟

مطیع و مطاع؟

شما منتَظَر هستید،

در من امّا نشانه های انتظار ...؟؟؟

 ثانیه‌ها بر من سخت می گذرد؟

چقدر بی تابِ دیدنتان هستم؟

چقدر مهیّای لحظه دیدارم؟

چقدر لبریزم که زمزمه کنم:

سیّدی غیبتک نفت رقادی

که آه بکشم : عزیزٌ علیّ ان اری الخلق و لا تری؛

سخت است که خلایق را ببینم و شما را میانشان نبینم؟

 نهسخت نیست،

 عادت کرده‌ام به نبودنتان و روزمرّگی و غفلت...

 وقتی آدم را گرمِ دنیا بخواهدنسبتی هست میانِ من و شما؟

امام من!؟ امامِ زمانه من، امامِ عصرِ من در هیاهوی عصر اصالتِ انسان و طبیعت و مادّه...

من امّا آیا رفتارتان را می کاوم که حجّت باشد برایم؟

 جای پایتان را که قدم هایم را اینقدر چپ و راست نگذارم و

 در فراز و نشیب های افراط و تفریط، در گردنه های امتحان و ابتلاء اینقدر زمین نخورم؟

اگرشما را واسطه فیض آسمان و زمین می بینم،پس به دنبال هر توسل زمینی بودنم چیست؟

نشانه های راه ، میزان عمل

کدام رفتار و گفتار من اثری از شما در آن است؟

نسبتی هست میانِ من و شما؟

محب و محبوب ...

 اگر در دایره محبّت، قاعده و رسم بر این است که

 محبّ، مطیعِ محبوبش می شود، به رنگِ محبوبش در می آید،

رنجش محبوبش را برنمی تابدو

در آیین محبّت،

 نسبتی هست میانِ من و شما؟

اما سرگشتگی هایم ...

 این حسّ غریب جمعه ها؟

 این نجواهای اللهمّ کن لولیِک؟

 آرزوی اللّهمّ اجعلنی من انصاره؟

 این نا آرامی هایِ دل، هنگامه آل یاسین و ندبه؟؟؟

این مرورهای هزار باره داستانِ کربلا و جستجوی خودم میان زهیر و بانویِ زهیر و

 حرّ و حبیب و امّ وهب و رباب و نسخه های امروزی شان؟

پس باید نسبتی باشد میان من و شما!

شما را بقیّۀ الله(عج) می نامند و

چقدر میان همه اسامی زیبایتان به این اسم دل بسته ام،

 شنیده ام هنگامه مبارکِ آمدنتان کنار حجر که می ایستید،

 خودتان را به همین اسم معرّفی می کنید؛ یا اهل العالم انا بقیة الله...

شایدنسبت میانمان را همین اسم ترسیم کند؛

 این حدّاقل ...؛

 من نه منتظر، نه محبّ، نه مأموم، نه مطیع، نه پی رو،...

که لکنّه اخلد الی الأرض( اخلاد الی الأرض =چسبیدن به زمین )

و شما همه آن چه و آن که خدا از خودش، در زمینش باقی گذاشته...

اگر هنوز دغدغه دانستن آن چه و آن که خدا در زمینش باقی گذاشته

جایی از جغرافیایِ دلم را ناآرام کرده باشد!

بقیّة الله خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین.

 

در قرآن، هر جا سخن از شخصیت یا قومیتی باشد،هدف یک نکته اخلاقی در میان است.

اگر از گذشتگان، سرگذشتی می آورد، برای تنبّه است و درس آموزی .

 عالم،کتاب تکوین خداست و قرآن کتاب تدوین او.

 یعنی قرآن، آئینه تمام نمای حقایق هستی است.

هر چه در عالم خلقت، رنگ وجود به خود بگیرد می شود "شیء".

و قرآن،"تبیانا لکل شیء"است.

البته نه به این تصورکه قرآن یک کتاب صرفا علمی است! نه که نیست،

 هست اما آنقدر که اخلاقیات در قرآن موضوعیت دارند علوم ندارند.

درست است که قرآن از جنبه علمی، هم برای عرب بادیه نشین دیروز حرف داشته است

 برای گفتن و هم برای بشر امروز هزاره سوم. 

اما روشن ترین بعد اعجازآمیز قرآن، آموزه های اخلاقی این کتاب وحیانی است که 

به تعبیر علامه طباطبایی،این سبک اخلاقی، در هیچ آئینی مسبوق به سابقه نبوده و نیست.

 با این همه، اما قرآن امروز نیز چون قرآن دیروز، همچنان غریب است و مهجور.

مهجوریت قرآن در بلاد کفر، البته عجیب نیست؛ 

شگفتی اینجاست که قرآن در ام القرای جهان اسلام نیز،

 آنگونه که باید در متن زندگی ها ساری و جاری نیست.

اگر گاه دعوت آشکار بر ربوبیت یا سایر مسائل بوده، گاه دعوا بر اقتصاد بوده است به طور جد و آشکار...

قَالُواْ یَا شُعَیْبُ

أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ

 أَن نَّتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا

 أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء

می ‌گویند این نمازی که تو برای ما به ارمغان آوردی، یک نماز خواندن ساده نیست،

 اگر اینگونه بود که دعوا نداشتیم. مشکل این نمازی که تو به آن امر می کنی در این است که

 دیگر اجازه نمی‌دهد مناسبات اقتصادی‌مان را آن طور که می‌خواهیم انجام دهیم,

 "نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء"

پیامبر الهی بحثش با ستمگران این نیست که

 فقط بگوید «أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ» خدا را بپرستید یا نماز بخوانید یا روزه...

 "قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ "

وبلافاصله می فرماید:

 "أَوْفُواْ الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "

یعنی

دعوای اصلی پیامبران این است که این مناسبات باید در موضوعات اقتصادی هم امتداد پیدا کند.

  "وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ "

هر جا این بحث مطرح می‌شود که

«وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَاءهُمْ» تعبیربعدی این است

 "وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ "

چه کسانی مفسدین هستند؟

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می‌فرمایند:

" افساد چیست؟

سلب امنیت در اموال مردم، دراعراض مردم ودر نفوس مردم. هر سه افساد است. "

دین گزینشی نیست.

اینگونه نیست که

 غیبت حرام باشد و بقیه چیزها حرام نباشد،

 یا نگاه به نامحرم حرام  است و بقیه حرام نیست...

نه، همه‌ اینها با هم است.

یکی از مسائل مهم دینی، مناسبات اقتصادی است که

 باید در بستر صحیح قرار بگیرد تا دین بتواند جلوه‌های خودش را ظهور دهد.

تعبیری که خود قرآن می فرماید:

  "لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "

 فقط نمی‌گوید چرا اجازه دادید آنها حرف‌های خطا(گناه) بزنند،ب

لافاصله عطف می زند که "وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ "

 می فرماید ای کسانی که ادعای عالم دین بودن دارید،

چرا مانع از ترویج مناسبات اقتصادی غلط و حرام خواری نشدید؟

 

آیه 113 سوره هود

وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ

 ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏

و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامن‌گیرتان شود،

درحالی‌که به غیر خدا هیچ ولی‌ای به کارتان نمی‌آید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد.

تَرْکَنُوا از "رکن" یعنی تکیه‌گاه اصلی

 «رُکنِ» هر چیزی، آن قسمت از آن چیز است که شیء به آن سکون می‌یابدو مستقر می شود ،

 (مفردات ألفاظ القرآن/ 365 )

و «رکون» یعنی اعتماد و تکیه کردن به چیزی که ناشی از نوعی محبت و تمایل بدان چیز باشد

 (مجمع البیان‏5/ 305؛المیزان11/ 50 )

"تَمَسَّ" از«مس» یعنی لمس کردن ؛

 در تفاوت مس و لمس، گفته‌اند:«لمس کردن» با دست می باشد اما

«مس» در مورد غیر دست و در معناهای غیرمادی هم به کار می‌رود.

 

واو در «وَ ما لَکُمْ ...» حالیه است و درحالیکه معنی می شود،"آتش شما را فرا گیرددرحالیکه،...

«ائتلاف لفظ با معنا» از صنایع ادبی آیه است:

 متمایل شدن به ظالمان باعمل ظالمان فرق داردو خفیف‌تر از آن است،

 لذا به جای سوزانده شدن در آتش، تعبیر تماس با آتش را به کار برد

  (الجدول فی إعراب القرآن‏12/ 365 )

 لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ ...

 تمایل قلبی به هرکس، انسان را کم‌کم از جنس او می‌کند؛

 مخاطبان این آیه خودشان ظاهرا اهل ظلم و گناه نیستند،

اما به خاطر منافع دنیوی، با مستکبران طرح دوستی می‌ریزند در نتیجه،

 آتشی که حقیقت و باطنِ ظلم ظالمان است دامن آنها را هم می‌گیرد.

فرمود «فَـ + تَمَسَّکُمُ النَّارُ »

و نفرمود:

  "سوف یتمسکم "

و حتی نفرمود:

 "ثم تمسکم "

 پس، یعنی بلافاصله!

یعنی تمایل و اعتماد به مستکبران عالم، همین‌جا آتشش دامن ما را می‌گیرد؛ نه بعداً.

 چون آخرت در باطن دنیاست و همین‌جا ظالم و کافر را در برگرفته است 

(توبه/49؛ عنکبوت/54 )

دوستی می گفت: فلان‌کس با ما آشناست، اگر اشاره کند، بلافاصله مشکل حل است.

پرسیدم: چرا به او نمی‌گویی؟

گفت: من روال عادی را طی می‌کنم و از خدا می‌خواهم کارم را درست کند. 

اگر خدا کارم را درست کند، حساب بقیه‌اش را هم می‌کند؛

 پس، اگر در ادامه مشکل جدیدی در زندگی‌ام پیش آمد، می‌توانم دوباره سراغ خودش بروم؛

 اما اگر فلانی کارم را درست کرد، آیا برای مشکلاتی که ممکن است برایم پیش آید، نیز فکری و کاری می‌کند؟!

اینجا بود که معنای «ثم» («سپس» یاری نمی‌شوید) را فهمیدم...

وَ لا تَرْکَنُوا ... فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثم ...

 همان طور که خداوند متعال شرک در عبادتش را قبول نمی‌کند،

شرک در «ولایت و سرپرستی» را هم قبول نمی‌کند.

همه ما اگرچه هرلحظه محتاج سرپرستیِ خدا هستیم، اما روزی که جز ولایت خدا،

 هیچ سرپرستی و حمایتی نیست؛ آن روز کسانی که تن به محبت و ولایت ظالمان داده‌اند،

درد بی‌سرپرستی را می‌چشند،

 "ما لَکُمْ ... أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون "

 تنها یاری و نصرت واقعی،

 یاری‌ای است که ناشی از

 یک نوع رابطه ولایی

  (محبت توام با سرپرستی) باشد.

کسی که ولیّ نداشته باشد،

 حقیقتا یاری نخواهد شد.

 کسی که به هر صورتی به غیر خدا تکیه می‌کند، ولو ظاهرا کارش راه بیفتد،

 اما فقط خیال می‌کند یاری شده است.

امام صادق( ع) فرمودند:

گروهی از کسانی که به موسی ع ایمان آورده بودند

 گفتند خوب است برویم در لشکر فرعون و با آنها باشیم و به دنیایمان برسیم،

 آنگاه هروقت که ظهور موسی ع که امیدش را داریم رخ داد، به او می‌پیوندیم. چنین کردند.

 زمانی که موسی و همراهانش از فرعون به جانب دریا فرار کردند،

 اینها هم سوار مرکب‌های خود شدند و با سرعت به راه افتادند تا

 به موسی و لشکر او بپیوندند و با آنها باشند. 

اما خداوند فرشته‌ای فرستاد که به صورت مرکب‌های آنها زد و 

آنان را به لشکر فرعون برگرداند تا در میان کسانی باشند که با فرعون غرق شدند.

برخداست که شمارا با هر آن کسی که در دنیا با او بودید قرار دهد ....

(الکافی، ج‏5، ص109 )

و

از امیرالمومنین ع  نقل است:

... چه شده که دشمنانتان هم در گمراهی‌شان نسبت به شما بصیرت بیشتری دارند! 

و هم از آنچه در اختیار دارند [برای مسیر گمراهی] بیش از شما [برای مسیر حق] هزینه می‌کنند؟!

این نیست مگر بدین جهت که به دنیا میل و تکیه کرده‌اید و به ظلم رضایت دادید و

 بر اموال شکننده دنیا طمع بسته‌اید و در آنچه در قبال کسانی که به شما ستم می‌کنند، 

مایه عزت و سعادت و قوت شماست، کوتاهی می‌کنید.

نه از پروردگارتان در آنچه به شما امر کرده حیا می‌کنید و نه مراقب نگران [باطن] خود هستید؛ 

هر روزتان به ظلم و گناه می‌گذرد ولی از بستر خواب برنمی‌خیزید و سستی‌تان زایل نمی‌شود؛ 

آیا نمی‌بینید سرزمین‌تان و دین‌تان هر روز در حال پوسیدن است و 

شما در غفلت دنیا به سر می‌برید در حالی که خداوند عز و جل می‌فرماید: 

«و به کسانی که ظلم کردند میل و اعتماد نکنید که آتش [آنها] دامن‌گیرتان شود،

 درحالی‌که به غیر خدا هیچ ولی‌ای به کارتان نمی‌آید، و در نتیجه، یاری نخواهید شد. ..

الخصال، ج‏2، ص: 634

امتحان،برای همه، امتحان است. برای همه‌ی قشرها امتحان است.

 البته آن‌کس که توقّع و انتظار بیشتری از او هست یا به خاطر لباسش، یا به خاطر مقام ویا ظاهرش،

 مراقبتش لازم‌تر و واجب‌تر، و انحرافش دردناک‌تر است.

  ملت ها هم امتحان می‌شوند،

مثل ملت نوح و عاد و ثمود و لوط و...

و امم سنمتّعهم ..

و فرجام نیک، وابسته به تقواست.درسوره سرنوشت امتهایی بازگو می شود که 

به سبب بی‌تقوایی‌شان و خارج شدن از حیطه ولایت عذاب شدند .

ودرفرجام نیک صحبت از جنّات (بهشتها) است، نه یک بهشت.

در انتهای راه مردم دو قسم هستند:

شقی و سعید. اهل شقاوت خالدند در آتش‏ مادامی که آسمان و زمین هست،

 و همچنین اهل سعادت خالدند در جنت مادامی که آسمان و زمین هست.».

عموما «خلود» به ابدیت و همیشگی معنی می شود‏، ولی اصل لغت «خلود» به معنی ابدیت نیست، 

بلکه «خالدند» یعنی باقی می‏مانند، خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏ 

همیشه هستند تا آسمانها و زمین هست.

 این «همیشه» به معنای ابدیت نیست که بگوییم اگر همیشگی است دیگر «تا» در آن معنی ندارد،

 بلکه یعنی هستند و هستند تا آسمانها و زمین هست.

آیه کلیدی سوره مبارکه هود،

 «فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انّه بما تعملون بصیر»است،

 پیغمبر را امر میفرماید به استقامت.

استقامت، یعنی پایداری؛ راه را مستقیم ادامه دادن؛ در جهت درست حرکت کردن.

نقطه‌ی مقابل را هم می فرماید:«و لاتطغوا ».

 طغیان، یعنی سرکشی؛ منحرف شدن.

به پیغمبر میفرماید:

هم تو - شخصاً - هم کسانی که همراه تو و با تو هستند، 

این راه را درست ادامه بدهید و منحرف نشوید؛

در المیزان میفرماید:

 لحن این آیه، لحن تشدد است؛ هیچ نشانه‌ی رحمت در این آیه نیست. 

خطاب به خود پیغمبر است.

آیه 112 سوره مبارکه هود

فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا

امام خامنه ای درموردآیه می فرمایند:

 یک روایتی از پیغمبر هست که فرمود:

 "شیّبتنی سورة هود "

 یعنی سوره‌ی «هود» من را پیر کرد؛

 از بس بار این سوره سنگین بود.

 کجای سوره‌ی هود؟

نقل شده است که مراد، همین آیه‌ی«فاستقم کما امرت»است.

چرا پیغمبر را پیر کند؟

 چون در این آیه می‌فرماید:

همچنانی که به تو دستور دادیم، در این راه ایستادگی کن، استقامت کن و صبر نشان بده.

 خود این ایستادگی کار دشواری است. این «صراط» است؛ 

پل صراطی که مظهر آن را در روز قیامت برای ما تصویر کرده‌اند.

 باطن عمل و راه ما در اینجا، همان پل صراط است؛

 ما الان داریم روی پل صراط حرکت می‌کنیم؛ باید دقت کنیم. 

اگر انسان بخواهد این دقت را در همه‌ی رفتار خود به کار بگیرد، او را پیر می‌کند.

لیکن از این مهمتر به گمان من،

آن جمله‌ی بعد است:

 "و من تاب معک "

 پیغمبر فقط مأمور نیست که

 خودش ایستادگی کند؛

 باید خیل عظیم مؤمنان را هم

 در همین راه به ایستادگی وادار کند.

 انسانهایی که از یک طرف در معرض هجوم بلایا و

 مشکلات زندگی هستند - دشمنان، توطئه‌گران، بدخواهان و قدرتهای مسلط - و 

از طرف دیگر،مورد تهاجم هواهای نفسانی خودشان هستند - خواهشهای نفسانی و 

دل بی‌طاقت انسان که از زر و زیور دنیا مجذوب می‌شود و به سمت آنها کشیده می‌شود ؛

از این صراط مستقیم، به چپ یا راست انحراف پیدا می‌کنند.

 محبت طلا و نقره، محبت پول، محبت شهوات جنسی، محبت مقام و اینها، چیزهایی است که هر کدام،

 یک کمندی بر گردن دل انسان می‌اندازند و آن را به سمت خودش می‌کشانند.

 مقاومت و ایستادگی در مقابل اینها که انسان پایش نلغزد:

  «و من تاب معک»؛

مؤمنین را در بین این دو جاذبه‌ی قوی - جاذبه‌ی فشار دشمن و

 جاذبه‌ی فشار درونی دل هوسران - و این دو مغناطیس،

 در خط مستقیم نگه داشتن و هدایت کردن، به گمان زیاد، این، آن کاری است که پیغمبر را پیر کرد.

 

  آیه "فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْت..."مربوط به جامعه اسلامی است ،

که دو مطلب را متذکراست:

1. اساس دعوت بر استقامت است که رسول اکرم استقامت لازمه را داشتند

2. دستور عملی و ارشاد است برای ایجاد استقامت در جامعه اسلامی و در مردمی که ایمان آورده اند .

مفسرین می فرمایند خطاب آیه برای مردم است و

 خطاب قرار دادن پیامبر اکرم (ص)جهت تجلیل می باشدو این است که هنگامى که آیه فوق نازل شد,

 پیامبر(ص) فرمود:

شمّروا، شمّروا :"دامن به کمر بزنید، دامن به کمر بزنید ..."

 در المیزان می فرماید :

"جمله «وَ مَنْ تابَ مَعَکَ» عطف است بر ضمیرى که

 در «استقم» مستتر است یعنی معنا چنین مى ‏شود:همگیتان استقامت بورزید. 

و اگر رسول خدا (ص) را جداگانه اسم برده به خاطر احترام و تجلیل از مقام نبوت است."

(ترجمه المیزان: ج‏11، ص: 64 و 65)

اینکه پیامبراعظم(ص) می فرمایند،شیبّتنی ،

یعنی در بحث "استمرار داشتن ایمان انقلابی پیروان " است که پیامبر(ص) پیر می‌شود.

و آنجایی که حضرت امام خمینی (ره) آرزوی مرگ کرد در شهادت 72 تن نبود،

 در جریان جنگ تحمیلی نبود، در منازعات سیاسی مختلفی که در جامعه بود و

 یا از دشمن به ما تحمیل می‌شد نبود، وقتی که این ریزش‌ها را مشاهده کردند بود...

یعنی مفهوم آیه این نیست که ای پیامبر(ص) همه را درصراط نگه دار که

 آنوقت بحث امتحان و...بی معنی می شد .

ائمه هدی (ع) از سنت عجیبی خبر می‌دهند؛

 در برخی روایات می‌فرمایند خداوند متعال همیشه کسانی را پیش چشم مردم بزرگ و معتبر جلوه می‌دهد؛

 اماآنها انحراف پیدا می کنند؛ که انحراف آنها از عدم رسوب ایمان در جان آنهاست ...

مثلا کسانی که مورد تأیید امام موسی بن جعفر(ع) بودند می‌شوند رؤسای مذهب واقفیه.

اگر مخاطب آیه رهبرجامعه اسلامی باشد که" وَ مَنْ تابَ مَعَکَ"

 چرا در زمان ائمه معصومین(ع) چنین مسائلی بود؟

 

یعنی بحث آیه رشدی است که جامعه باید بر اساس چهار دستور آیه 

استقامت - اخلاص - رهبرى - و عدم طغیان و تجاوز ، به‌ آن برسد و 

بدون به کار بستن این اصول ، پیروزى ودر صراط ماندن امکان پذیر نمى ‏باشد .

این دستورى براى دیروز نبود بلکه براى امروز و فردا فرداهاى دیگر نیز هست .

تدبر در سوره مبارکه یونس(1)

 سوره مبارکه یونس

این سوره گزارشی از وضعیت انسان است در برابر خداوند .

 سوره مکی است ، در سوره،از سه پیامبر بزرگ ، نوح و موسی و یونس( ع ) یاد شده است و

 شاید مناسبت این سه نفر با یکدیگر ،به مردم شان مربوط باشد !

در سوره یونس، داستان حضرت موسی بطور مفصّل آمده است !!

 به داستان حضرت نوح نیز اشاره شده است !

 ولی سرگذشت حضرت یونس در سوره یونس نیامده است!!؟

به حضرت یونس در سوره های أنبیاء و صافّات و قلم اشاره شده و 

در سوره ی نساء و أنعام نیز نام او آمده است،

ولی در این سوره یونس؛ تنها در یک آیه ؛آنهم به ایمان و نجات "قوم یونس" اشاره شده است،

نه خود حضرت یونس،

 "چرا شهرها و قریه ها ایمان نیاوردند تا ایمانشان سودشان دهد، 

همانطور که قوم یونس ایمان آوردند و ما پس از ایمان آوردن آنان عذاب خوار کننده را 

از آن ها برداشتیم و تا مدّتی آنان را کامیاب کردیم ".

این تمام چیزی است که

 در این سوره درباره ی حضرت یونس پیامبر مورد اشاره قرار گرفته است!!!

محتوای 6 آیه اول سوره درباره نبوت عامه است.

یعنی خداوند کسانی را برای هدایت مردم مبعوث کرده است،

سوره با این سوال شروع می‌شود،

آیا این پدیده‌ی عجیبی است کهاز خودتان یکی را برای هدایت بفرستیم؟

و در این آیات به چیزهایی که نور می دهند اشاره شده است.

چه در روز و چه در شب نورهایی وجود دارد.

در عالم تکوین وجود ؛پدیده نوراست که سبب می شود راه را در پرتو این نور ببینیم ،

 اگر راه‌های زمین را نشان داده است، آیا عجیب است که راه‌های آسمان را هم نشان ‌دهد.

وسط بحث نبوت عامه حرف از خورشید و ماه است،

در عالم تکوین خورشید همان نقشی را داردکه در عالم تشریع پیامبران دارند،

 و همین طورامامان و قمر...


آیه 7

إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا

وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا

وَاطْمَأَنُّوا بِهَا

وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُون

مرگ، به تعبیر امام صادق ع، یقینی‌ترین واقعیتی است که

 همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد می‌کنند!

           (خصال1/ 14 )

یعنی هیچکس تردید ندارد که بالاخره روزی خواهد مرد، 

اما اغلب ما به گونه‌ای به زندگی دنیا رضایت داده و

 بدان دلبسته و آرامش خود را در آن می‌جوییم، که گویی هیچگاه نمی‌میریم!

اما چرا چنین است؟

علامه طباطبایی معتقد است که در این آیه، دو جمله‌ی

 "به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کرده‌اند "

در مقام تفسیر جمله اول

 "امیدی به دیدار ما ندارند " است. (المیزان10/ 15 )

یعنی علت اینکه این گونه به دنیا چسبیده‌ایم این است که

 ملاقات خدا را جدی نگرفته، و امیدی بدان نداریم؟

یعنی باورمان نمی‌شود که ما را برای لقاءالله آفریده‌اند؛

 لذا امیدی به لقاء الله نداریم؛پس به زندگی پرمشکل دنیا دل‌خوش کرده و

خوشی و آرامش را در آن می‌جوییم.شاید ادامه آیه دلیل این باشد:

 "آنان از نشانه‌های ما غافلند "

خداوند همه عالم را نشانه آفرید تا کسی که مومن است با این علائم و نشانه‌ها،

 راه را بیابد؛ (جاثیه/3). ولی کسی که این نشانه‌ها را جدی نمی‌گیرد و از آنها غفلت می‌کند، 

طبیعی است که همه هم و غمش زندگی دنیا می‌شود.

 "لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "

ما می‌دانیم که می‌میریم؛ اما از مرگ می‌ترسیم. چرا؟

چون آن را پایان کار می‌بینیم، نه گام نهادن در وادی دیدار یار. 

اگر کسی واقعا مومن به خدا باشد،از شوق لقای پروردگارش

 لحظه‌ای در رفتن درنگ نمی‌کند ... که فزت ...


 "رَضُوا + بِـ + الْحَیاةِ الدُّنْیا "

 و «اطْمَأَنُّوا + بِـ + ها "

 هر انسانی دنبال رضایت خاطر و آرامش است؛ و دل می‌دهد به هرکه او را واقعا به این دو برساند.

 مهم این است که بداند این دو «به وسیله» حیات دنیا حاصل نمی‌شود؛

بلکه اطمینان و آرامش تنها با یاد خدا

 (رعد/28 )

 و زندگی رضایتمندانه (عیشة راضیة) تنها با جدی گرفتن ملاقات خدا (حاقه/20-21 )

 و عمل صالح (قارعه/6-7) حاصل می‌شود.

 "لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "

آنهایی که امید لقاء الله در دلشان زنده نشده است ،

طبیعتاً به حیات دنیا راضی هستند، یعنی قانع هستند.دنیا برایشان کفایت می کند.

 از دنیا بزرگتر نیستند.و دنیا برایشان کم نیست.

طبیعتاً تکیه به دنیا می کنند و آرامش با دنیا دارند. یعنی اطمینانشان به دنیا است.

 

 "وَ الَذینَ هم عَن آیاتِنا غافلون "

 آیات خود را یک به یک می فرستیم، هشدار می دهیم که این دنیا نه تکیه گاه خوبی است،

 نه می شود به آن اطمینان کرد و نه می شود به آن قانع بود. اما باز غافلند ودنبال دنیایشان.

 

 "وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ "

 خداوند جهان را پر از نشانه آفرید، بلکه هرچیزی در آسمانها و زمین را به عنوان نشانه آفرید 

(جاثیه/3 )

اگر چشم نشانه‌یاب باشد...

آیه 8

أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ

بِما کانُوا یَکْسِبُون

 «مأوی» به محلی گویند که انسان برای آرامش و سکونت خود بدان پناه می‌برد.

در ادبیات عامیانه، به کسی که زندگی و اموراتش پشتوانه محکمی ندارد،

 می گویند:

  "خانه‌اش رو هواست "

اما وضع کسانی که امیدی به دیدار خدا ندارند و به دنیا دلخوش کرده‌اند از این هم بدتر است:

آنها «خانه‌شان آتش است "

 آنکه خانه‌اش رو هواست، مشکلش فقط این است که تکیه‌گاه مطمئنی ندارد؛

 اما کسی که خانه‌اش آتش باشد، هرچیزی هم که به خیال خود کاسبی کرده، سوخت می‌شود.

 

افسوس هر آنچه برده‌ام، باختنی است

بشناخته‌ها تمام نشناختنی است

برداشته‌ام هر آنچه باید بگذاشت

بگذاشته‌ام هر آنچه برداشتنی است

 

...النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون

چراآتش ؟

شاید پوچ و باطل بودن کارها و دلبستگی‌هایشان است ،

چون آتش چیزی است که هر چیزی را می‌سوزاند و پوچ و باطل می‌کند.

            ...بما کانُوا یَکْسِبُون

 «کانوا» وقتی قبل از فعل مضارع می‌آید، نشان دهنده یک روال همیشگی ومستمر است.

 این گونه نیست هرکس گاهی در زندگی‌اش به دنیا گرایید، حتما چنین عذابی دارد؛

 بحث آیه درباره کسانی است که

 روال زندگی‌شان را بر اساس دنیامداری و بی‌اعتنایی به لقاءالله پایه‌ریزی کرده‌اند.

 

آیه 15

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَات

ٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا

 ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ ...

و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانکه به دیدار ما امید ندارند مى‏ گویند

 قرآن دیگرى جز این بیاور یا آن را عوض کن ...

 

وقتی که آیات بر آنها خوانده می شود...آیات الهی را استهزا نمی کنند !

 رد نمی کنند آیات الهی را !الله ، خالق و حتی ربوبیت را منکر نیستند !

منکر نبوت و رسالت هم نیستند!!   پس چه مشکلی هست ؟

لقاء الهی را باور ندارند !   لایرجون لقائنا...

معیارهای زندگیشان الهی نیست،

پس احکام و شرایع الهی و دعوت به زندگی الهی بر آنها سنگین است و

 چون نمی توانند خودشان را با دین الهی هماهنگ کنند!

پس درخواست می کنند که

 یا کتابی دیگر برای ما بیاور ویا اگر همین است محتوایش را عوض کن!!!

درخواستی که آنها به زبان آوردند ،

بسیاری از مسلمانان به عمل در آوردند ...

به جای اینکه خودشان را با مسیر الهی وفق دهند،سعی می کنند به گونه ای آیات الهی را

 با تفکرات زمینی و زندگی محدود و مادی و حیوانی خود تاویل ویا حتی تحریف کنند ...

چون در پی معارف توحیدی نیستند، می خواهندکه مقررات و حلال و حرام الهی نیز

 به خواست و براساس مصالح و منافع وسلیقه هاى آنها ، دگرگون شود...

 

به جای اینکه معیارهای زندگی خود را به معیارهای الهی نزدیک کنند ،

سعی می کنند که 

معیارهای الهی و دین را به معیارهای تنگ و مادی زندگی خود نزدیک کنند تا 

بتوانند خودرا توجیه کنند...

 یعنی به جای اینکه چارچوب زندگی خودرا در گستره اسلام وسعت دهند،

سعی می کننددین را در خدمت تفکرات وحتی منافع مادی خود دربیاورند...

می گویند ملا نصرالدین لک لک را دید و گفت این چیه ؟ گفتند پرنده ،

گفت کجاش شبیه پرنده است پس از نوک و پا و گردن و بال او کوتاه کرد 

و گفت آهان الان شبیه پرنده شد ....

برخی مسلمانان نیز از سر و دم و گردن و ... 

دین اسلام زده وآنرا وارد چارچوب افکارو زندگی خود می کنند و خوشحالندکه مسلمانند ...

آیه 17

"ظلم" یکى از زشت ترین گناهان است،شاید بتوان گفت:

 زشتى گناهان دیگر هم به مقدار ظلمى است که در آنهاست ،

 ظلم در لغت به معنای وضع و قرار دادن شیء است در غیر موضع و جایگاهش، 

یعنی خروج از عدالت ...

آظلم =ظالمتر ، ظالمترین

 ظلم همانطورى که از جهت اختلاف خصوصیات ظالم، مختلف و کم و زیاد مى شود،

 همچنین نسبت به اختلاف اشخاصى که بر آنها ظلم مى شود، 

اختلاف و شدت و ضعف پیدا مى کند، به این معنا که 

هر چه موقعیت و شأن عظیم تر باشد ظلم بر او بزرگتر خواهد بود و 

معلوم است که ساحتى مقدس تر و منزلتى رفیع تر از ساحت و منزلت پروردگار نیست. 

بنابراین آن کسى هم که به چنین ساحت قدسى و یا به چیزى که

 منسوب به این ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالم تر خواهد بود، که

 "و من أظلم ممن افترى على الله کذبا"

چرا دروغ بستن بر خداوند ظلم به حساب می آید؟

علت ظلم بودن دروغ این است که انسان در مورد هر چیزی و به هر کسی دروغ بگوید،

 چون او را از حقیقت منحرف کرده،بنابراین به او ظلم کرده است .

 پس ظلم به فکر و فرهنگ شخص یا جامعه، بدترین ظلم‏ هاست.

و دروغ گناه کبیره است، هیچ دروغی نداریم گناه صغیره باشد،

 ولی در میان دروغ ها، دروغ بستن به خدا و پیامبر اکرم (ص)،بدترین دروغ هاست ،

مثلا روزه ماه رمضان با دروغ عادی باطل نمی شود

 ولی اگر انسان به خدا و رسول دروغ ببندد، روزه اش باطل است.

چون این ها نه تنها بر خود، بلکه بر مردم و کلمات نورانى کتاب هاى آسمانى هم ظلم می کنند،

ظلم بر خودشان که

 راه سعادت و فلاح و رستگارى را با این تکذیب ها بر روى خود می بندندکه لا یفلح...

و ظلمشان بر مردم  که باعث گمراهى دیگران نیز مى شوند،

که راه سعادت را بردیگران مى بندند،

مانند بدعت گذارانند که آثار گناه بدعتشان، هزاران سال، و گاه تا دامنه قیامت، 

پرونده سنگین و ظلمانى گناهانشان را باز نگه مى دارد.

آیه 24

إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ...

قرآن در این آیه، حیات دنیا را به آبی تشبیه کرده است که

 ابتدا خداوند آن را از آسمان فرو فرستاد و سپس آن آب با روییدنی های زمینی در آمیخت و

 زمین آراسته شد و زمینیان، چنین پنداشتند که خود می توانند بر آن مسلط گردند...

 فروفرستادن آب را به خداوند نسبت می دهد ،

اما "اَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ" اشاره به زیبایی و زینت زمین دارد

ولی این فریبندگی به خداوند اسنادداده نشده به زمین اسناد داده شده است،

"ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُم ْ‏قادِرُونَ عَلَیْها"گمان می برند،خیال می کنند،

توهم می کنندکه قدرتی برآن یا درآن دارند ، ظَنَّ أَهْلُها ...

"اهل" کلمه معناداری است،

 در زبان عربی هر کس به محض ارتباط برقرار کردن با چیزی اهل آن چیز نامیده نمی شود.

و در معنای واژه اهل، گونه ای از اختصاص و شدت پیوستگی و انس گرفتن  شرط است.

 بنابر این فریبندگی زمین همه ساکنان زمین را نفریفته است،

 بلکه فقط" اهل الأرض"

یعنی کسانی که به دنیا انس فراوانی گرفته اند واهل آن شده اند ،


آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده


"امرنا..."

امری از سوی خدا؛ اما با ابهامی که واژه دارد مشخص نمی شود که 

دقیقاً چه چیزی را خداوند می خواهد به سراغ این اهل زمین بفرستدتا 

همه آنچه که بدان دل داده اند به یغما برد،

امر ناشناخته ای (امرُنا) در زمان ناشناخته ای (لَیْلاً أَوْ نَهارا )

در حقیقت مثل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم...

 در این آیه نقش ترکیبی "ماء " چنان چشمگیراست که 

علامه طباطبایی رحمه الله را نگران فهم غیر تخصصی قرآن کرده که تذکرمی فرماید:

"در این تشبیه نباید گمان کنید مشبه به فقط ماء است، 

بلکه باید توجه کرد که مشبه به یک منظومه مرکب و در نتیجه تشبیه نیز یک تشبیه تمثیل است."

فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ

"اختلط" یعنی مخلوط شدن ؛وقتی دو چیز مخلوط می شود ،یکی حجم اصلی مخلوط است و

دیگری که حجم کمی دارد "خلیط " است، دردستور زبان عرب،

"خلیط" درجایگاه فاعل مجرور می شود؛

 مثلا مخلوط شدن اندکی نمک با آب با تعبیر "اختلط الملح بالماء" می گویند؛

اما تعبیر "اختلط الماء بالملح"یعنی مخلوط شدن کمی آب با مقدار زیادی نمک ...

یادر قرآن کریم،چربی های اندک چسبیده به استخوان حیوانات "مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ " گفته شده که

 چربی فاعل برای اختلط قرار داده شده است .

تعبیر"فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ‏الْأَرْض"

آبی را تصویر می کشد که نباتات در آن غرق هستند،نه آنکه آب در ساختمان نباتات گم شود

حال اینکه براساس زیست شناسی، میزان آب موجود در ساختمان نباتات از میزان سبزینه و

مواد دیگر آنها کمتراست و بخش اندکی از آب باران وارد ساختمان گیاهان می شود،

در روایات اهل بیت (ع) از

 "أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ"

 بر ظهور امام عصر (عج) تعبیر شده است.

اگربرداشت از قسمت پایانی آیه امر امامت باشد،

آیه نیزبایددر این راستا باشد .

با دقت در نکات گفته شده،

 اگر حیات دنیا به آبی تشبیه شده که تمام گیاهان عالم در آن غرقه اند و

 آن آب را خداوند برای قوام هستی فرو فرستاده؛

 اما با دنیا طلبی اهل الارض از مسیر خودش منحرف شده و

 خداوند در زمان مبهمی این انحراف را ترمیم و اصلاح خواهد کرد،

در دنیاکدام عنصر از عناصر هستی می تواند به آبی با این مشخصات تشبیه شده باشد؟!

 

در گفتمان دینی ما،

تشبیه امام به آب اصلی ثابت است،

 مثل

 "قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍمَعِین"

  (ملک: 30 )

یا امام رضا( ع) می فرمایند:

  "الامام الماء العذب علی الظما "

* براساس هستی شناسی شیعی معصوم واسطه فیض رسانی خداوند به مخلوقات است که

بدون وجود او نظام هستی از هم می گسلد.

انما الائمة قُوّام الله علی خلقه

جعلهم الله عزوجل ارکان الارض أن تمید باهلها

و احادیث دیگر...

که اگر مقام واسطه فیض رسانی نباشد، هیچ یک از موجودات،

 لایق استفاده از مقام غیب خداوند نخواهند بود و

 فیض حق به موجودی از موجودات نمی رسد و

نور هدایت در هیچ یک از عوامل ظاهر و باطن نمی تابدو...

معنای رایجی که از آیه می شود، نهی از دنیاگرایی و توصیه به زهداست،

اما مرتبه عمیق تر معنا همان امامت است و تناقضی با معنی عام آن ندارد ؛

مگر منزوی و مهجور شدن امامت و ولایت نتیجه چیزی غیر از دنیاگرایی بود ؟

آیات مربوط به قیامت خیلی تکان‌دهنده است.

من پیشنهاد می‌کنم هر کدام به تنهایی آیات قیامت را مرور کنیم؛ چون به آن احتیاج داریم.

صد‌ها آیه در قرآن درباره‌ی قیامت وجود دارد؛ هم بشارتهای قیامت هست، 

هم تهدیدهای آن؛ هر دو تکان‌دهنده است.

 بشارتهای قرآن هم تکان‌دهنده و جذاب و شوق‌آفرین است؛

 تهدیدهای قرآنی هم تکان‌دهنده است و دل انسان را آب می‌کند. 

«یبصّرونهم یودّ المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و

 فصیلته الّتی تؤویه و من فی الأرض جمیعا ثمّ ینجیه»؛

مجرم از شدت عذاب الهی آرزو می‌کند که بتواند فرزند خودش را فدا کند تا نجات پیدا کند...


امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه ترس از قیامت را تشریح می‌کنند:

 «ابکی لخروجی عن قبری عریانا ذلیلا حاملا ثقلی علی ظهری»؛

 امروز می‌گریم برای وقتی که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون می‌آیم.

  «انظر مرّة عن یمینی و اخری عن شمالی اذ الخلائق فی شأن غیر شأنی لکلّ امرء منهم 

یومئذ شأن یغنیه وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة»؛

 یک عده چهره‌هاشان خندان است و خوشنود و خوشحال و سربلندند. 

این‌ها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در دنیا از پل صراطی که 

حقیقت و باطن‌اش در آن‌جاست و مثال آن در این‌جاست، توانسته‌اند رد شوند....

آن روز چنان سنگین و سخت است که «یوم یجعل الولدان شیبا»؛ جوان را پیر می‌کند؛

 انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه دُردانه خودش و از همسر خودش می‌گریزد. 

چرا؟ چون «لکلّ اِمرئ منهم یومئذ شأن یغنیه»؛

 هر کسی به قدر خودش گرفتاری‌ دارد که‌‌ همان گرفتاری خودش برایش بس است و 

مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد؛

 اما در آن روز و در آنجا، «وجوه یومئذ ناضرة» چهره‌هایی شادند؛ چهره‌هایی درهم‌ند و گرفته...

 از مباحث قرآنی امام خامنه ای

 

آیه ای برای زندگی

راست گفته اند که:

رنگِ رخساره خبر می‌دهد از سرّ‌ درون.

چهره آدم‌ها انگار تابلویی است که ورای همه نقش‌ها و رنگ‌هاش می‌شود حکایت‌ها خواند و نوشت.

 می‌شود غم‌ها و شادی‌ها، اضطراب‌ها و اطمینان‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، حتّی پاکی‌ها و ناپاکی‌ها،

 نورها و تاریکی‌ها را از پس خطوط به ظاهر مبهمِ چهره‌ها فهمید.

توی آستانه زندگی جاودانه ما ، توی آستانه آن انتقال عظیم، توی آن روز بزرگ، 

چهره‌ها به روایتِ آیه‌ها ماجراهایی دارند برای خودشان. 

انگار آن روز بیش‌تر از هر وقتِ دیگری می‌شود حال و هوای آدم‌ها از روی چهره‌هاشان خواند.

 روزی که چهره‌ها، نشانه‌اند؛ پر از تضاد و و تقابل و تباین.

آن روز بعضی از چهره‌ها سیاه‌اند و بعضی چهره‌ها سفید.

 تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.(آل عمران/ ١٠۶ )

 بعضی چهره‌ها شاد و خرم‌اند و شاداب ،

 بعضی‌‌ چهره‌ها عبوس و گرفته و درهم کشیده‌ ،

وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌوَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (قیامت/ 22 و 24 )

 بعضی چهره‌ها روشن و گشاده‌اند و مسرور؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ

 (عبس/ 38 و 39 )

بعضی چهره‌ها روی‌شان غبارغم نشسته،

 انگار تاریکی فراگرفتدشان

 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ

تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ

 (سوره عبس و سوره یونس )

  بعضی چهره‌ها ذلت‌بارند، خسته و رنجورند؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ

 (غاشیه/ 2و 3 )

 بعضی چهره‌ها باطراوت‌اند و حاکی از نعمت؛

 وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ.

 (غاشیه/ ٨ )

امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:

" هر چیز اندازه‏اى دارد، جز اشک که قطره ‏اى از آن آتشها را خاموش کند. "

سپس فرمود:

 "کسى که اشکى براى خدا بریزد، چهره‏اش تیرگى و خوارى نخواهد دید.

 «لا یرهق وجوههم قترٌ ولاذلّة "

 

تدبردر سوره مبارکه یونس (2)

آیه 34

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ قُلِ اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ

راه های دعوت الی الله سه نوع است:

1- حکمت

2- موعظه ی حسنه

3- جدال احسن

 (جدال دو نوع است: جدال احسن و جدال باطل )

جدال احسن آن است که روی مقدمه ای تکیه شود که حق باشد و طرف مقابل،

 آن را قبول داشته باشد.

جدال باطل آن است که انسان در خلال بحث و گفتگو، هدفش اثبات سخن خودش باشد و

 در این راستا از ابطال حق یا احقاق باطل هراسی ندارد

در این آیات بعد از اقامه ی برهان بر توحید ربوبی که رب العالمین،

 خدا است و هیچ شریک و انبازی ندارد و خالق آسمانها و زمین است،

 به رسولش دستور می دهد که با مشرکین و کفار به جدال احسن، مجادله کند و از آنها بپرسد:

 این آلهه و معبودهای دروغین را که می پرستید، آیا استحقاق ربوبیت دارند یا نه؟!

قرآن برای ابطال عمل آنان از اول نمی گوید: شما بی دلیل هستید!

 بلکه از اول می فرماید به اینکه آنچه را که می پرستید از آنها کاری ساخته نیست.

از ساده ترین دلیل شروع می کند تا به دلیل نهایی برسد.

 آیا هیچ یک از شرکای شما این قدرت را دارند که چیزی را بیافرینند و دوباره احیا کنند؟

 نه! پس، خالق و مبدی و معید، خدا است «قل الله یبدوا الخلق ثم یعیده فانی توفکون» 

پس شما به کجا می روید؟

 

آیات 35 ، 36

کلمه" حق "در سوره یونس 17بار آمده است،

در همین دو آیه نیز واژه حق پررنگ است،

قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ

 أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (35 )

آیا از شریکان شما کسی هست که به حق هدایت کند(یهدی الی الحق) 

حق در این سوره یعنی چیزی که به آن هدایت می‌شویم .

 این آیه از چند کلمه تشکیل شده که اکثرا از کلماتی که ازماده‌ی هدایت وحق ساخته شده است.

در این آیه (آیه 35 )

سه بار عبارت هدایت به حق

و 4 بار حق و

5 بار کلمه هدایت آمده است.

در آیه ی بعد ظن در مقابل حق آمده است،

 وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا

إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ

شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ (آیه 36 )

 دو بار کلمه ظن آمده و در آیات مجاور نیز تراکم این کلمات زیاد است.

اگر این 17 کلمه حق در کل سوره هم پخش بود اینقدر به چشم نمی‌آمد

 اما در یک آیه کوتاه و آیات مجاور آن تراکم بالایی دارد.

مسئله اصلی سوره نیز عرض شده بود که هدایت تشریعی است و

 قومی که برای آنها هدایت تشریعی آمده است در خطر هستند ...

علم یعنی دانستن حقایق و واقعیت‌هائی که در جهان وجود دارد.

 شناختن چه جزئی باشد چه کلی، انسان بهره کمی از علم دارد.

 "عده‌ای از آنها بیسوادند از کتاب دینی خود جز تصور و آرزو چیزی نمی‌دانند، 

و فقط گمان میکنند " (بقره 78 )

گمان میکنند که فلان نظر یا حکم در کتاب وجود دارد ...

مثل اغلب مسلمانان و پیروان ادیان و مسالک سیاسی که

از کتابی که خود را منسوب به آن میدانند بی اطلاع هستندوفقط مقداری از آن را میدانند،

  »بیشتر آنها از گمان پیروی میکنند. در صورتیکه گمان انسان را به اندازه ذره‌ای از

 حقیقت بی نیاز نمیکند، اَلله کارهائی را که می‌کنند میداند.»(یونس36 )

و  آیه 39 یونس میفرماید:

 بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ.

"آنها منکر چیزی میشوند که به آن احاطه علمی ندارند."

معمولاً همینطور هستیم، و منکر چیزی میشویم که نمیدانیم.

 چون ملاک و معیار تشخیص ما انسان‌ها علم و دانش و آگاهی محدود ما میباشد.

 در صورتیکه دانش ما محدود به رفع احتیاجات طبیعی خودمان و

 کسب درآمدی برای رفع این احتیاجات است.

 ودرهمین امرهم اطلاعات و دانش ما بسیار محدود است که بقول روانشناسان مطالبی که

امروز بشنویم فردا هشتاد درصد آن را فراموش می‌کنیم چه رسد به ماه‌ها و سالها بعد.

اگر در قرآن ظن را در مقابل یقین بگذاریم و بگوییم اگر کسی یقین ندارد و

 صددرصد مطمئن نیست پس باید گمان کند

 ویا آیه " وأعبد حتی یأتیک الیقین" ( عبادت کن تا به یقین برسی )

پس ظن پدیده ای عمومی است.

 اما آنچه اینجامطرح است این است که آدمی زندگی‌ خود را براساس یک سری گمان‌هایی بنا کند.

گاه کسی حقایقی را درک کرده و دنبال آن می‌رود و چیزهایی در نظرش حالت گمان دارد که

 "یاتیک الیقین "یعنی وقتی ازحقایق پیروی می‌کنید کم کم آن ظن ها هم تبدیل به یقین می‌شوند و 

برطرف می‌شوند، ولی گاه آدمی هیچ حقی را نمی‌شناسد و 

همین جور بر اساس یک سری گمان زندگی می‌کند ،

 عقایدش ، افکارش، احساساتش، سبک زندگیش،...

 پایش هیچ جایی روی زمین نیست و کلا در هواست...

  شگفتی هم همین جاست که این آدم‌ها چگونه در هوا ایستاده‌اند.؟؟

آیه 58

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ

 فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون‏

بگو به فضل خدا و رحمت او، فقط بدان شاد باشند،

 آن بهتر است از آنچه جمع می‌کنند.

«فضل» یعنی «زیادتر از حالت میانه و معمول» و با بار معنایی مثبت و منفی به کار می‌رود که 

غالبا تعبیر«فضل» بار معنایی مثبت دارد و «فضول» بار معنایی منفی ، 

(هر دو را باید به «زیادی» ترجمه کرد. )

 (مفردات ألفاظ القرآن/639 )

و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار می‌رود، می‌باشد.

 (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم‏9/ 106 )

 «رحمت» یعنی «رقت قلب همراه با احسان کردن » و درواقع رحمت،‌

تجلی رأفت و ظهور شوق و شفقت است،

 «بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ »

 علامه طباطبایی احتمال داده اندکه دو کلمه «فضل» و «رحمت» به دو معنا باشد،

مراد از «فضل» رحمت عامه خدا و مراد از «رحمت» رحمت خاص به مومنین

 (المیزان10/ 83 )

"فَضْلِ اللَّهِ وَبِرحْمَتِهِ ... هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون"

کدام برتر است؟

آنچه «خودم جمع کرده‌ام »

یا آنچه «خدا با فضل و رحمتش می‌دهد »

- دانایی‌ام چقدر است که آنچه جمع می‌کنم واقعا به نفعم باشد؟

- توانایی‌ام چقدر است که پاسخگوی فطرت بی‌نهایت‌طلب من باشد؟

- آنچه جمع می‌کنم، با مرگم از من جدا می‌شود، پس آیا حقیقتاً از آنِ من بوده؟

و ...

شاید تمام تعالیم دین برای فهم این یک آیه در زندگی باشد:

آنچه خدا می‌دهد واقعا برتر است از آنچه با توهم خود، با توان حقیر خود،

 و در دنیای خود، برای خودم جمع می‌کنم. پس زندگی‌ام را با خدا تنظیم کنم،

 نه با توهم و توان خودم!

"قُل ... فَلْیَفْرَحُوا ... خَیْرٌ ..."

به چه دل‌خوشیم؟ از چه شاد می‌شویم؟ و به چه باید شاد شویم؟

 یعنی چه که

 « باید به ... شاد شوید، و نه به ...»؟

یعنی شادی‌ آدمی هم تعیین تکلیف دارد؟!

مگر شادی "دلی" نیست؟

نکته دقیقا همین‌جاست!

آنطور که «دل» می‌خواهد، باید شاد بود،

نه آن طور که به «وهم و خیال‌» القا می‌کنند!

از شیطان گرفته تا هالیوود، هیچیک توجه نمی‌دهد که «شادی» چیست؛ 

بلکه سعی می‌کند «دلخواه خودش» را با رنگ و لعاب، به اسم «شادی‌بخش » القا کند!

ظاهرا آدمی شاد می شود . اما چرا مدتی بعد جای شادی‌ را حس ندامت و غم می گیرد و

 حتی یواشکی در درون خویش احساس خفت می‌کند؟

چون جان و دل شاد نشده است ،

چون آدمی نمیداند که شادی اش به چیست...

آیه 58

 «..فَضْلِ اللَّهِ ... هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُون »

اگر سراغ خدا برویم،

 با خدای بی‌نهایت مهربان و بی‌نهایت توانا مواجهیم.

 آیا «به‌اندازه» خواستن از این بی نهایت معنی دارد؟

عادی است که «زیاد»‌ بخواهیم. هرچه که فکرش را هم بکنی، باز هم بیشتر!

شاید به همین جهت است که روایاتی ،

ثواب‌های عظیمی برای کارهای اندک ذکر می‌کنند:

مثلا برای عملی کوچک ثواب مثلا جهاد یا هزار حج مقبول و...

که گاه وقتی به «ثوابی که با انجام آن کار خودمان می‌توانیم جمع کنیم» نگاه می‌کنیم،

 ثواب‌های ذکرشده، نامعقول می‌نماید؛

 اما همین که توجه کنیم که با فضل - آن هم فضل در مقیاس خدایی- با ما برخورد می‌کنند،

آن همه ثواب‌ها اصلا جای تعجب ندارد.

 "فَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ "

 هم "زیاد" می‌دهد،

 هم از روی "مهربانی و رحمت"

 برای همین این «فضل و زیادی‌» آدم را دل‌زده نمی‌کند!

 (کهف/108 )

 «زیادی‌»‌ای است که هرچه بیشتر بدهند دل و جان آدمی تشنه تر می شود و

 خوشی‌اش تمام نمی‌شود (زخرف/71 )

واقعا "فلیفرحوا"...

 قل...  

 «تنهاخوری» نکنید!

یعنی اگر فهمیدی و در عمق جانت نشست، در جان دیگران بنشان!

 (قُل)، در منطق دینی، فوروارد کردن نیست. یعنی اول خودت هضم کنی،

 باور کنی، در دلت بنشیند، بعد به دیگران برسانی.

"سخن چون از جان برآید، بر جان نشیند"...

ذیل همین آیه از پیامبر اکرم( ص) روایت شده است که:

منظوراز «فضل خدا» عز و جل، قرآن و علم به تأویل آن است؛

و منظور از «رحمت او» توفیق او برای قبول ولایت محمد(ص) و 

خاندان پاک وی و دشمنی با دشمنان آنها ست.

سپس رسول خدا ص فرمود:

و چگونه این «بهتر از آنچه جمع می‌کنند» نباشد،

 در حالی که بهای بهشت و نعمتهای آن است، 

چرا که با آن رضوان الهی را که از بهشت بالاتر است، می‌توان به دست آورد

و به استحقاقِ بودن در محضر محمد(ص) و خاندان پاک او را که از بهشت بالاتر است،

 رسید ومحمد و خاندان پاک او برترین زینت [یا رتبه] در بهشتها هستند.

سپس فرمود:

خداوند بااین قرآن و تأویل آن، و با دوستی اهل بیت و بیزاری از دشمنان ما،

 گروهی را رفعت می‌بخشد تا حدی که آنان را در خیر و خوبی، رهبر [دیگران] می‌سازد،

 سیره‌شان مورد تبعیت قرار می‌گیرد و به اعمالشان خیره می‌شوند و

به رفتارشان اقتدا می‌کنند و ملائکه به دوستی آنها رغبت می‌ورزند و

با بال‌هایشان و در نمازهایشان بدانها تبرک می‌جویند، تر و خشک، 

حتی ماهیان و حشرات [یا خزندگان] دریا، و درندگان و چارپایان در خشکی،

 و آسمان و ستارگانش برای آنها طلب مغفرت می‌کنند.

 (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏5، ص178 )

آیه 62

״ أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ״ 

 آگاه باشید اولیای خدا نه ترسی دارند ونه غمگین میشوند.

اولیاء ازریشه " وِلی و یلی"یعنی "نبودن واسط میان دوچیزونزدیکی پی درپی بودن آنها"

بنابراین اولیاء الله یعنی

 کسانى که میان آنان والله حائل وفاصله ای نیست،

حجاب ها ازقلب شان کناررفته ودرپرتونورمعرفت ایمان و عمل پاک ، 

خدا را باچشم دل چنان میبینند که هیچ گونه شک وتردیدی به دلهایشان راه نمی یابد و

 ماسوای خدا در نظر شان کوچک وکم ارزش وناپایداروبی مقداراست.

کسی که با اقیانوس آشنا است،قطره درنظرش ارزشی ندارد وکسی که 

خود در نور است نور شمع برایش ارزشی ندارد،

 همچنین یک ظرف کوچک آب، از حرکتی کوچک متلاطم می شود 

ولی در پهنه اقیانوس طوفان نیز کم اثر است وبه همین دلیل اقیانوس آرام است.

این است که آنها ترس واندوهی ندارند.

زیرا خوف و ترس معمولاً از احتمال فقدان نعمتهایی که انسان در اختیار دارد و

یا خطراتی که ممکن است در آینده او را تهدید نماید ناشی میشود،

همانگونه غم واندوه معمولاً نسبت به گذشته وفقدان امکاناتی است که دراختیارداشته است.

و ״غمها״وترسهایی که دیگران را دایماً در حال اضطراب ونگرانی نسبت به گذشته و

 آینده نگه میدارد در وجود آنها راه ندارد.

چون غم و ترس در انسانها معمو لاً ناشی از روح دنیا پرستی است؛

 آنها روحشان بزرگتر و فکرشان بالا ترازآن است که حوادث معمولی و دنیوی درآنها اثربگذارد.

که״ أُوْلَئِکَ لَهُمُ الأَمْنُ ״( انعام / ٨٢ )

و تعبیری دیگر :

 «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»

 خوف و حزن مأمور خدا هستند.

 آدم راتا وادی ولایت می آورند واین خوف و حزنها ،آدم را سیروصیرمی دهند تا

برسانند به این باب،وقتی رساندندو وقتی آدمی به این باب رسیدو ظرفیت پیدا کرد و

به ولایت وصل شد ، دیگرهمه اینها رخت برمی بندند که

  «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ »

آیه 63

"الَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ״

 درآیه ایمان رابصورت" فعل ماضی مطلق" آورده و تقوا را به صورت "ماضی استمراری " 

شایداشاره است به اینکه ایمان اولیاء الهی به کمال رسیده

 ولی مساله تقوا که در عمل روز مره منعکس میشود،

هر روز وهرساعت کار تازه ای می طلبد و باید مستمر باشد،

که برای اولیاء الهی  بصورت یک برنامه و وظیفه دایمی در آمده است.

مثل شیشه‌ای که عطر ندارد باز باشد بسته باشد کجا باشد کجا نباشدمهم نیست،

 اما شیشه‌ای که عطر داشته باشد ولو عطر کمی، سربسته است در بسته است 

هر جایی قرار نمی‌دهند به موقع سرش باز می‌شود به موقع بسته می‌شود.

ایمان هم مثل عطر می‌ماند آدمی که ایمان دارد مثل شیشه‌ی عطر است ،

اگر کسی ایمان نداشت دهانش را باز بکند ببندد ؛

کجا چشمش را باز بکند ببندد اصلا کجا برود کجا نرود هیچ اهمیتی ندارد،

 اما اگر عطر ایمان در وجود آدمی باشد زندگی یک حالت و هیئت دیگری پیدا می‌کند،

 به موقع چشمش را باز می‌کند

به موقع می‌بندد

 به موقع دهانش را باز می‌کند

به موقع می‌بندد

یعنی حاکمیت بر وجود خود دارد،

 این است که قرآن ایمان را معمولا با تقوا با عمل صالح کنار هم قرار می‌دهد.

"الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ"

 آن‌هایی که ایمان دارند و خود نگه دارهستند یعنی مواظب و مراقب اجزا واعضای خود هستند،

 جسم و روحشان راتحت حاکمیت الهی نگه می دارند ،

اینان" لَهُمُ الْبُشْرَى فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ"

بشارت اگر باشد مال این هاست،

 لهم البشری نه البشری لهم.

 یعنی اگر بشارتی در هستی باشد مال این هاست،

 چه در دنیایشان چه در آخرتشان.

تدبر در سوره مبارکه یونس (3)

  آیه 71

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ...

وتلاوت کن بر آنها سرگذشت نوح را...

تلاوت از ریشه «تَلی یَتْلُو» به معنی در پی آمدن، دنبال کردنی است که 

مابینِ تابع و متبوع، چیزی جز تبعیت نباشد،

اگر «متابعت»،«امری مادی و یا پیروی در حکم» باشد،

مصدرش «تُلُوّ وِ تِلْو» خواهد بود و

 اگر «متابعت» به واسطه «قرائت یا تدبر در معنی» باشد مصدرش «تِلاوَهْ» میباشد.

 اساساً «تلاوت» در مواردی بکار میرود که مطالب قرائت شده، وجوبِ پیروی را در پی آورد،

 از این رو گفته نمیشود: 

«تَلَوْتُ رِقْعَتَکَ»: «نامهات را تلاوت کردم»، بلکه می گویند«قَرَأْتُ رِقْعَتَکَ »

ویژگی مشترک حضرت نوح و

حضرت هود، حضرت صالح،

حضرت لوط و حضرت شعیب

 این است که مخاطب آنها قوم است نه فرعون یا ملاء ...

 هیچ فرد یا افراد شاخصی در مقابل این رسولان وجود ندارند ،

 اسم ورسمی نیست برای مخاطب رسول خدا ...قوم من....

شاید از اینرو خداوند  ضمن نقل داستان حضرت نوح و سایر پیامبرانی که 

این ویژگی را دارند از آنها به برادر قوم خود (اخاهم نوح) یاد میکند.

دراین سوره از سه پیامبر بزرگ ،

 نوح و موسی و یونس علیهم السلام ،

 یاد شده است و شاید مناسبت این سه نفر با یکدیگر ،

 به مردم شان مربوط باشد !

مردم هم عصر این سه پیامبر ،

از عنایت های ویژه ای برخوردار شدند .

قوم نوح صدها سال مهمان او بودند و با وجود سماجتی که در انکار او به خرج دادند؛

 خداوند در عذابشان شتاب نکرد .

قوم نوح از نظر اعتقادی وخلق و خوی و ارزشهای اخلاقی،

به شدت به مردم آخرالزمان شبیه اند، و امر خداوند در قبال آنها به گونهای بوده که

در نهایت یک تصفیه اساسی صورت میگیرد و حتی یک نفر کافر در زمین باقی نمیماند،

 دقیقا همانند وعدهای که خداوند در مورد آخرالزمان دادهاست.

 طوفان نوح نیز در قرآن به عنوان امر الهی معرفی شده است ....

قوم نوح قومی هستند که

از یکتا پرستی و تدین

به بت پرستی و شرک

 رسیده اند ،

و اولین تشریع از سوی خداوندبه قوم حضرت نوح است ،

به معنای امروزی باید و نباید و دستور اجرایی ...

اما

 کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلین ؛

یعنی قوم نوح،

کل پیامبران و اصل پیامبری را تکذیب میکردند،

 آنها خداوند را قبول داشتند،

 اما قبول نمیکردند که خدا واسطهای از میان خودشان به عنوان پیامبر فرستادهاست و 

همین امر زمینه مخالفت آنها با حضرت نوح و اصل رسالت و ولایت حضرت نوح بود .

 

چرا؟

یکی ازخصوصیات  قوم نوح،

پوزیتیویسم (اثبات گرایی ) است.

 یعنی آنجه به چشم سر دیدنی است اثبات شدهاست و باقی چیزهای نادیدنی قابلیت اثبات ندارد.

و سودگرایی و منفعت‌گرایی

یا همان وتیلیتاریانیسم(=Utilitarianism)

که درستى و نادرستى یک عمل را بر مبناى میزان سودمادی یا خوشى و رفاهى که 

از آن ناشى مى شود، ارزیابى مىکنند.

این تفکر تا آنجا در میان قوم نوح نفوذ کرده بود که 

برای آنها انجام یک عمل بدون درخواست پاداش مادی، غیر معقول بهنظر میآمد.

از این رو حضرت نوح در دعوت خود، بر این امر تاکید دارد که

 خواستار دریافت هیچگونه پاداش مادی در ازای دعوت خود  نمیباشد:

وَ یا قَوْمِ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ

«و ای قوم من، بر ابلاغ این [رسالت] از شما مالی درخواست نمی کنم، 

مزد من جز بر عهده خداوند نیست. «

درچاچوب تفکری قوم نوح،

 اگر کسی کاری را انجام دهد و در ازای آن پولی نخواهد و سود مادی را نیز بدست نیاورد،

 یا دروغگوست و یا دیوانه، و این همان چیزی بودکه به نوح (ع) نسبت دادند.

پیروان تفکر قوم نوح در مواجهه با دین، 

قبل از این که به دنبال کشف حقیقت دین باشند دنبال منفعت هستند.

یعنی پیش از آنکه به دنبال حق و یا باطل بودن آن دین باشند، به دنبال این هستند که

 «این دین برای آنها چه منفعتی در پی دارد »

اگر بر مبنای یک فلسفه کلان الهی زندگی نکنیم

 لاجرم مجبور به زندگی بر اساس تعلق دنیا خواهیم بود.

 تفکر حاکم بر قوم نوح که اکنون در میان مردم آخرالزمان هم در جریان است،

امام حسین (ع) برای همین جریان تفکر قوم نوح در کربلا میفرماید:

 "إنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا، وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی‌ أَلْسِنَتِهِمْ، 

یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلآءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ "

 (مردم بنده و برده دنیا و جلوه های فریبنده آن هستند و دین لقلقه زبانشان است،

 تا جایی که گذران زندگی آنها پا برجا باشد، دین را نگهداری می کنند و

 زمانی که به بلا آزموده شوند، دین داران قلیل اند. (

 

 تفکر قوم نوح در کل تاریخ داشته و خواهد داشت.....

نوح بر مردمی فرستاده شد که اسیر و گرفتار بندهای جاهلیت درونی خود بودند ،

و موسی بر مردمی که اسیر و گرفتار بندهای جهل حاکمیت بیرونی بودند .

یعنی گرفتارحاکمیت فرعونی،

 طبقه خاصه ای که خودرا برتر از مردم می دانند و خوی استکباری دارند، 

یعنی

*از نظر بینشی و نگرشی دچار مشکل هستند.

 "فاستکبروا"

*استکبار آنها با گناه آمیخته شده است

 فَاسْتَکْبَرُواْ وَکَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِین

*هر حقی که مطالبات آنها را برآورده نسازدرا فریب و باطل می خوانند

 و راحت و با اطمینان و اعتماد بنفس دروغ می گویند

" ان هذا لسحرمبین "

به راستی این همانا سحری آشکار است ،

*بزرگی و حاکمیت را مختص خودشان می دانند

قَالُوا أَجِئْتَنَا ...وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ

 گفتند آیا به سوى ما آمده‏ اى تا ... بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد

 ما به شما دو تن ایمان نداریم،

*با جنگ نرم ، از همه ابزارهای درست و نادرست بهره می برندو

 علم و خرافه را به خدمت می گیرند که جلوی حق را بگیرند

وقال فرعون ائتونی بکل ساحرعلیم...

*با ایجاد ترس و رعب دیگران را به خدمت و بردگی میکشند که

 از خوف آنها مردم حتی ایمان نمی آورند،

 فَمَا آمَنَ لِمُوسَى...ٌ علی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ

سرانجام کسى به موسى ایمان نیاورد ... که بیم داشتند از آنکه مبادا 

فرعون و بزرگان آنها ایشان را آزار رسانند....

*تعادل و توازن نه در فکر ونه درشیوه زندگی ندارند، 

برای خود هیچ محدوده ای نمی شناسند ،در اعتقادات و رفتارها وکردارها اسراف کارندو

از حدود وچارچوب تعدی می کنند،

وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِی الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ

در حقیقت فرعون در آن سرزمین برترى ‏جوى و از اسرافکاران بود ...

* شیوه و منش اشرافیگری دارند

...آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ

صبر خداوند نسبت به بنی اسرائیل هم دیدنی است .

 اگرچه آن ها پیامبری با عمر نوح علیه السلام نداشتند و

 در انکار او ، به صراحت و سرسختی قوم نوح نبودند ؛

ولی در سستی ایمان و نافرمانی ، در تاریخ بی نظیرند .

 آیات سوره یونس ، 

پس ازنقل گفت وگوها و قضایایی که موسی وهارون با فرعون وساحران درباراو دارند ، 

جریان هلاکت فرعون و رهایی بنی اسرائیل را بیان می کند و

 لطف هایی که به آن ها شده بود و آنها نادیده گرفتند ؛ و ....

 ( آیه 75 تا 93 )

موسی و فرعون در هستی توست

باید این دو خصم در وجود خویش جست                                

قصه موسی و فرعون قصه ما و شماست،

من و تو نیز هر روز دهها بار در نیل نفس خویش غرق می شویم،

 و این داستان فرعون و موسی است که

 همه روزه درهمه ادوار تاریخ و در تمام مراحل زندگی انسانها تکرار می شود.

آنچه آدمی را به دنیاپرستی و راحت طلبی سوق داد ،همان فرعون درونشان بود که

 نگذاشت حقیقت را آنگونه که هست مشاهده کنند...

آیه 98

شاید بارها وبارها داستان حر بن یزید ریاحی را شنیده و یا خوانده ایم و

 دلمان از شوق برگشت او به دامان ولایت الهی لرزیده است.

جالب است که

 در همین سرزمین کربلا، قومی می زیستند که در آخرین لحظات نزول عذاب الهی،

برگشتند به دامان ولایت الهی ...

همان قوم حضرت یونس(ع )

که در سرزمین نینوا یعنی همین کربلا می زیستند؛

 تنها قومی که در آخرین لحظات ایمان می آورند و 

عذابی که بر ایشان نازل شده بود، رفع می شود...

می گویند قریب به چهل سال ،

یونس علیه السلام قوم خود را

دعوت به ایمان می کرد؛

 ایمان نیاوردند جز اندکی!

 واقعاً اندک تنها دو نفر!

 یعنی هر بیست سال یک نفر!

یونس خسته و نا امید از قوم گنه کار و بی ایمان! نفرینشان می کند....

وای بر کسانی که فرستاده و بنده ی محبوب و خاص خدا نفرینشان کند!

در پی این نفرین،

 خداوند وعده ی عذابی هلاک کننده را می دهد،

 از آن جایی که خدا مهربان تر است از آنچه می اندیشیم ،

از قبل خبر عذابش را می دهد تا فرصتی باشد برای آنان که 

می خواهند بازگردند به سوی رحمت خدا،

اما یونس دیگر طاقت ماندن در شهر گناه و عذاب را ندارد،

می رود از شهر،

 اهل شهر می مانند و

 عذابی که نزدیک است لمسشان کند!

زود رفت یونس،

 فقط چند روز یا چند ساعت

 یا حتی چند دقیقه!

باید می ماند،

 شاید در همان زمان کوتاه کسی پشیمان می شد!

اما یونس چهل سال التماس شان کرده بود

چهل سال همه راهها را نشانشان داده بود ،

همه راههای هدایت را رفته بود

تا کسی ایمان بیاورد و

اما کسی باور نکرد و ایمان نیاورد

جز همان دو نفر،

 

ً‌ نا امید شده بوداز نجات بشریت ؛

حبس در شکم ماهی ای بزرگ سزای این ناامیدی و ترک زود هنگام قوم گنه کار بود!

عذاب نزدیک شده بود ،

بالای سرشان بود ،

چشمها می دید و گوشها می شنید نشانه های الهی را...

ولی دیگر پیامبری نبود که راهشان نشان دهد ،

 اما عالمی ربانی راه نشان داد ...

«فَفِرُّوا إِلَی الله»

پس دسته جمعی به بیایانی گریختند و

گریه کردند و ناله کردند و

 توبه کردند به سوی پروردگارشان،

به یاد آورده بودند که یونس پیامبر بهشان گفته بود که 

خدای یکتا از تمام مهربانان مهربان تر است و زود هم راضی می شود و

 با آغوش باز از توبه کاران استقبال می کند!

قوم بی ایمان یونس بخشیده شدند و خدا عذابش را که

 تا وسط راه آمده بود بر کوه ها فرو ریخت!

خوشا به حال قوم یونس که

با برگشت به سوی پروردگارشان و توبه از عذاب الهی در امان ماندند!

خوشا به حال

"حر بن یزید ریاحی" که

قرنها بعد سرنوشت قوم یونس را یاد آورد و...