سوره مبارکه یونس
این سوره گزارشی از وضعیت انسان است در برابر خداوند .
سوره مکی است ، در سوره،از سه پیامبر بزرگ ، نوح و موسی و یونس( ع ) یاد شده است و
شاید مناسبت این سه نفر با یکدیگر ،به مردم شان مربوط باشد !
در سوره یونس، داستان حضرت موسی بطور مفصّل آمده است !!
به داستان حضرت نوح نیز اشاره شده است !
ولی سرگذشت حضرت یونس در سوره یونس نیامده است!!؟
به حضرت یونس در سوره های أنبیاء و صافّات و قلم اشاره شده و
در سوره ی نساء و أنعام نیز نام او آمده است،
ولی در این سوره یونس؛ تنها در یک آیه ؛آنهم به ایمان و نجات "قوم یونس" اشاره شده است،
نه خود حضرت یونس،
"چرا شهرها و قریه ها ایمان نیاوردند تا ایمانشان سودشان دهد،
همانطور که قوم یونس ایمان آوردند و ما پس از ایمان آوردن آنان عذاب خوار کننده را
از آن ها برداشتیم و تا مدّتی آنان را کامیاب کردیم ".
این تمام چیزی است که
در این سوره درباره ی حضرت یونس پیامبر مورد اشاره قرار گرفته است!!!
محتوای 6 آیه اول سوره درباره نبوت عامه است.
یعنی خداوند کسانی را برای هدایت مردم مبعوث کرده است،
سوره با این سوال شروع میشود،
آیا این پدیدهی عجیبی است کهاز خودتان یکی را برای هدایت بفرستیم؟
و در این آیات به چیزهایی که نور می دهند اشاره شده است.
چه در روز و چه در شب نورهایی وجود دارد.
در عالم تکوین وجود ؛پدیده نوراست که سبب می شود راه را در پرتو این نور ببینیم ،
اگر راههای زمین را نشان داده است، آیا عجیب است که راههای آسمان را هم نشان دهد.
وسط بحث نبوت عامه حرف از خورشید و ماه است،
در عالم تکوین خورشید همان نقشی را داردکه در عالم تشریع پیامبران دارند،
و همین طورامامان و قمر...
آیه 7
إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا
وَرَضُوا بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا
وَاطْمَأَنُّوا بِهَا
وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیَاتِنَا غَافِلُون
مرگ، به تعبیر امام صادق ع، یقینیترین واقعیتی است که
همه نسبت به آن مانند امری مشکوک برخورد میکنند!
(خصال1/ 14 )
یعنی هیچکس تردید ندارد که بالاخره روزی خواهد مرد،
اما اغلب ما به گونهای به زندگی دنیا رضایت داده و
بدان دلبسته و آرامش خود را در آن میجوییم، که گویی هیچگاه نمیمیریم!
اما چرا چنین است؟
علامه طباطبایی معتقد است که در این آیه، دو جملهی
"به زندگی دنیا رضایت داده و بدان اطمینان کردهاند "
در مقام تفسیر جمله اول
"امیدی به دیدار ما ندارند " است. (المیزان10/ 15 )
یعنی علت اینکه این گونه به دنیا چسبیدهایم این است که
ملاقات خدا را جدی نگرفته، و امیدی بدان نداریم؟
یعنی باورمان نمیشود که ما را برای لقاءالله آفریدهاند؛
لذا امیدی به لقاء الله نداریم؛پس به زندگی پرمشکل دنیا دلخوش کرده و
خوشی و آرامش را در آن میجوییم.شاید ادامه آیه دلیل این باشد:
"آنان از نشانههای ما غافلند "
خداوند همه عالم را نشانه آفرید تا کسی که مومن است با این علائم و نشانهها،
راه را بیابد؛ (جاثیه/3). ولی کسی که این نشانهها را جدی نمیگیرد و از آنها غفلت میکند،
طبیعی است که همه هم و غمش زندگی دنیا میشود.
"لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "
ما میدانیم که میمیریم؛ اما از مرگ میترسیم. چرا؟
چون آن را پایان کار میبینیم، نه گام نهادن در وادی دیدار یار.
اگر کسی واقعا مومن به خدا باشد،از شوق لقای پروردگارش
لحظهای در رفتن درنگ نمیکند ... که فزت ...
"رَضُوا + بِـ + الْحَیاةِ الدُّنْیا "
و «اطْمَأَنُّوا + بِـ + ها "
هر انسانی دنبال رضایت خاطر و آرامش است؛ و دل میدهد به هرکه او را واقعا به این دو برساند.
مهم این است که بداند این دو «به وسیله» حیات دنیا حاصل نمیشود؛
بلکه اطمینان و آرامش تنها با یاد خدا
(رعد/28 )
و زندگی رضایتمندانه (عیشة راضیة) تنها با جدی گرفتن ملاقات خدا (حاقه/20-21 )
و عمل صالح (قارعه/6-7) حاصل میشود.
"لا یَرْجُونَ لِقاءَنا "
آنهایی که امید لقاء الله در دلشان زنده نشده است ،
طبیعتاً به حیات دنیا راضی هستند، یعنی قانع هستند.دنیا برایشان کفایت می کند.
از دنیا بزرگتر نیستند.و دنیا برایشان کم نیست.
طبیعتاً تکیه به دنیا می کنند و آرامش با دنیا دارند. یعنی اطمینانشان به دنیا است.
"وَ الَذینَ هم عَن آیاتِنا غافلون "
آیات خود را یک به یک می فرستیم، هشدار می دهیم که این دنیا نه تکیه گاه خوبی است،
نه می شود به آن اطمینان کرد و نه می شود به آن قانع بود. اما باز غافلند ودنبال دنیایشان.
"وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ "
خداوند جهان را پر از نشانه آفرید، بلکه هرچیزی در آسمانها و زمین را به عنوان نشانه آفرید
(جاثیه/3 )
اگر چشم نشانهیاب باشد...
آیه 8
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ
بِما کانُوا یَکْسِبُون
«مأوی» به محلی گویند که انسان برای آرامش و سکونت خود بدان پناه میبرد.
در ادبیات عامیانه، به کسی که زندگی و اموراتش پشتوانه محکمی ندارد،
می گویند:
"خانهاش رو هواست "
اما وضع کسانی که امیدی به دیدار خدا ندارند و به دنیا دلخوش کردهاند از این هم بدتر است:
آنها «خانهشان آتش است "
آنکه خانهاش رو هواست، مشکلش فقط این است که تکیهگاه مطمئنی ندارد؛
اما کسی که خانهاش آتش باشد، هرچیزی هم که به خیال خود کاسبی کرده، سوخت میشود.
افسوس هر آنچه بردهام، باختنی است
بشناختهها تمام نشناختنی است
برداشتهام هر آنچه باید بگذاشت
بگذاشتهام هر آنچه برداشتنی است
...النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُون
چراآتش ؟
شاید پوچ و باطل بودن کارها و دلبستگیهایشان است ،
چون آتش چیزی است که هر چیزی را میسوزاند و پوچ و باطل میکند.
...بما کانُوا یَکْسِبُون
«کانوا» وقتی قبل از فعل مضارع میآید، نشان دهنده یک روال همیشگی ومستمر است.
این گونه نیست هرکس گاهی در زندگیاش به دنیا گرایید، حتما چنین عذابی دارد؛
بحث آیه درباره کسانی است که
روال زندگیشان را بر اساس دنیامداری و بیاعتنایی به لقاءالله پایهریزی کردهاند.
آیه 15
وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَات
ٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا
ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ ...
و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود آنانکه به دیدار ما امید ندارند مى گویند
قرآن دیگرى جز این بیاور یا آن را عوض کن ...
وقتی که آیات بر آنها خوانده می شود...آیات الهی را استهزا نمی کنند !
رد نمی کنند آیات الهی را !الله ، خالق و حتی ربوبیت را منکر نیستند !
منکر نبوت و رسالت هم نیستند!! پس چه مشکلی هست ؟
لقاء الهی را باور ندارند ! لایرجون لقائنا...
معیارهای زندگیشان الهی نیست،
پس احکام و شرایع الهی و دعوت به زندگی الهی بر آنها سنگین است و
چون نمی توانند خودشان را با دین الهی هماهنگ کنند!
پس درخواست می کنند که
یا کتابی دیگر برای ما بیاور ویا اگر همین است محتوایش را عوض کن!!!
درخواستی که آنها به زبان آوردند ،
بسیاری از مسلمانان به عمل در آوردند ...
به جای اینکه خودشان را با مسیر الهی وفق دهند،سعی می کنند به گونه ای آیات الهی را
با تفکرات زمینی و زندگی محدود و مادی و حیوانی خود تاویل ویا حتی تحریف کنند ...
چون در پی معارف توحیدی نیستند، می خواهندکه مقررات و حلال و حرام الهی نیز
به خواست و براساس مصالح و منافع وسلیقه هاى آنها ، دگرگون شود...
به جای اینکه معیارهای زندگی خود را به معیارهای الهی نزدیک کنند ،
سعی می کنند که
معیارهای الهی و دین را به معیارهای تنگ و مادی زندگی خود نزدیک کنند تا
بتوانند خودرا توجیه کنند...
یعنی به جای اینکه چارچوب زندگی خودرا در گستره اسلام وسعت دهند،
سعی می کننددین را در خدمت تفکرات وحتی منافع مادی خود دربیاورند...
می گویند ملا نصرالدین لک لک را دید و گفت این چیه ؟ گفتند پرنده ،
گفت کجاش شبیه پرنده است پس از نوک و پا و گردن و بال او کوتاه کرد
و گفت آهان الان شبیه پرنده شد ....
برخی مسلمانان نیز از سر و دم و گردن و ...
دین اسلام زده وآنرا وارد چارچوب افکارو زندگی خود می کنند و خوشحالندکه مسلمانند ...
آیه 17
"ظلم" یکى از زشت ترین گناهان است،شاید بتوان گفت:
زشتى گناهان دیگر هم به مقدار ظلمى است که در آنهاست ،
ظلم در لغت به معنای وضع و قرار دادن شیء است در غیر موضع و جایگاهش،
یعنی خروج از عدالت ...
آظلم =ظالمتر ، ظالمترین
ظلم همانطورى که از جهت اختلاف خصوصیات ظالم، مختلف و کم و زیاد مى شود،
همچنین نسبت به اختلاف اشخاصى که بر آنها ظلم مى شود،
اختلاف و شدت و ضعف پیدا مى کند، به این معنا که
هر چه موقعیت و شأن عظیم تر باشد ظلم بر او بزرگتر خواهد بود و
معلوم است که ساحتى مقدس تر و منزلتى رفیع تر از ساحت و منزلت پروردگار نیست.
بنابراین آن کسى هم که به چنین ساحت قدسى و یا به چیزى که
منسوب به این ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالم تر خواهد بود، که
"و من أظلم ممن افترى على الله کذبا"
چرا دروغ بستن بر خداوند ظلم به حساب می آید؟
علت ظلم بودن دروغ این است که انسان در مورد هر چیزی و به هر کسی دروغ بگوید،
چون او را از حقیقت منحرف کرده،بنابراین به او ظلم کرده است .
پس ظلم به فکر و فرهنگ شخص یا جامعه، بدترین ظلم هاست.
و دروغ گناه کبیره است، هیچ دروغی نداریم گناه صغیره باشد،
ولی در میان دروغ ها، دروغ بستن به خدا و پیامبر اکرم (ص)،بدترین دروغ هاست ،
مثلا روزه ماه رمضان با دروغ عادی باطل نمی شود
ولی اگر انسان به خدا و رسول دروغ ببندد، روزه اش باطل است.
چون این ها نه تنها بر خود، بلکه بر مردم و کلمات نورانى کتاب هاى آسمانى هم ظلم می کنند،
ظلم بر خودشان که
راه سعادت و فلاح و رستگارى را با این تکذیب ها بر روى خود می بندندکه لا یفلح...
و ظلمشان بر مردم که باعث گمراهى دیگران نیز مى شوند،
که راه سعادت را بردیگران مى بندند،
مانند بدعت گذارانند که آثار گناه بدعتشان، هزاران سال، و گاه تا دامنه قیامت،
پرونده سنگین و ظلمانى گناهانشان را باز نگه مى دارد.
آیه 24
إِنَّما مَثَلُ الْحَیاةِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ...
قرآن در این آیه، حیات دنیا را به آبی تشبیه کرده است که
ابتدا خداوند آن را از آسمان فرو فرستاد و سپس آن آب با روییدنی های زمینی در آمیخت و
زمین آراسته شد و زمینیان، چنین پنداشتند که خود می توانند بر آن مسلط گردند...
فروفرستادن آب را به خداوند نسبت می دهد ،
اما "اَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ" اشاره به زیبایی و زینت زمین دارد
ولی این فریبندگی به خداوند اسنادداده نشده به زمین اسناد داده شده است،
"ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُم ْقادِرُونَ عَلَیْها"گمان می برند،خیال می کنند،
توهم می کنندکه قدرتی برآن یا درآن دارند ، ظَنَّ أَهْلُها ...
"اهل" کلمه معناداری است،
در زبان عربی هر کس به محض ارتباط برقرار کردن با چیزی اهل آن چیز نامیده نمی شود.
و در معنای واژه اهل، گونه ای از اختصاص و شدت پیوستگی و انس گرفتن شرط است.
بنابر این فریبندگی زمین همه ساکنان زمین را نفریفته است،
بلکه فقط" اهل الأرض"
یعنی کسانی که به دنیا انس فراوانی گرفته اند واهل آن شده اند ،
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
"امرنا..."
امری از سوی خدا؛ اما با ابهامی که واژه دارد مشخص نمی شود که
دقیقاً چه چیزی را خداوند می خواهد به سراغ این اهل زمین بفرستدتا
همه آنچه که بدان دل داده اند به یغما برد،
امر ناشناخته ای (امرُنا) در زمان ناشناخته ای (لَیْلاً أَوْ نَهارا )
در حقیقت مثل زندگى دنیا بسان آبى است که آن را از آسمان فرو ریختیم...
در این آیه نقش ترکیبی "ماء " چنان چشمگیراست که
علامه طباطبایی رحمه الله را نگران فهم غیر تخصصی قرآن کرده که تذکرمی فرماید:
"در این تشبیه نباید گمان کنید مشبه به فقط ماء است،
بلکه باید توجه کرد که مشبه به یک منظومه مرکب و در نتیجه تشبیه نیز یک تشبیه تمثیل است."
فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ
"اختلط" یعنی مخلوط شدن ؛وقتی دو چیز مخلوط می شود ،یکی حجم اصلی مخلوط است و
دیگری که حجم کمی دارد "خلیط " است، دردستور زبان عرب،
"خلیط" درجایگاه فاعل مجرور می شود؛
مثلا مخلوط شدن اندکی نمک با آب با تعبیر "اختلط الملح بالماء" می گویند؛
اما تعبیر "اختلط الماء بالملح"یعنی مخلوط شدن کمی آب با مقدار زیادی نمک ...
یادر قرآن کریم،چربی های اندک چسبیده به استخوان حیوانات "مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ " گفته شده که
چربی فاعل برای اختلط قرار داده شده است .
تعبیر"فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُالْأَرْض"
آبی را تصویر می کشد که نباتات در آن غرق هستند،نه آنکه آب در ساختمان نباتات گم شود
حال اینکه براساس زیست شناسی، میزان آب موجود در ساختمان نباتات از میزان سبزینه و
مواد دیگر آنها کمتراست و بخش اندکی از آب باران وارد ساختمان گیاهان می شود،
در روایات اهل بیت (ع) از
"أَتاها أَمْرُنا لَیْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ"
بر ظهور امام عصر (عج) تعبیر شده است.
اگربرداشت از قسمت پایانی آیه امر امامت باشد،
آیه نیزبایددر این راستا باشد .
با دقت در نکات گفته شده،
اگر حیات دنیا به آبی تشبیه شده که تمام گیاهان عالم در آن غرقه اند و
آن آب را خداوند برای قوام هستی فرو فرستاده؛
اما با دنیا طلبی اهل الارض از مسیر خودش منحرف شده و
خداوند در زمان مبهمی این انحراف را ترمیم و اصلاح خواهد کرد،
در دنیاکدام عنصر از عناصر هستی می تواند به آبی با این مشخصات تشبیه شده باشد؟!
در گفتمان دینی ما،
تشبیه امام به آب اصلی ثابت است،
مثل
"قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِماءٍمَعِین"
(ملک: 30 )
یا امام رضا( ع) می فرمایند:
"الامام الماء العذب علی الظما "
* براساس هستی شناسی شیعی معصوم واسطه فیض رسانی خداوند به مخلوقات است که
بدون وجود او نظام هستی از هم می گسلد.
انما الائمة قُوّام الله علی خلقه
جعلهم الله عزوجل ارکان الارض أن تمید باهلها
و احادیث دیگر...
که اگر مقام واسطه فیض رسانی نباشد، هیچ یک از موجودات،
لایق استفاده از مقام غیب خداوند نخواهند بود و
فیض حق به موجودی از موجودات نمی رسد و
نور هدایت در هیچ یک از عوامل ظاهر و باطن نمی تابدو...
معنای رایجی که از آیه می شود، نهی از دنیاگرایی و توصیه به زهداست،
اما مرتبه عمیق تر معنا همان امامت است و تناقضی با معنی عام آن ندارد ؛
مگر منزوی و مهجور شدن امامت و ولایت نتیجه چیزی غیر از دنیاگرایی بود ؟
آیات مربوط به قیامت خیلی تکاندهنده است.
من پیشنهاد میکنم هر کدام به تنهایی آیات قیامت را مرور کنیم؛ چون به آن احتیاج داریم.
صدها آیه در قرآن دربارهی قیامت وجود دارد؛ هم بشارتهای قیامت هست،
هم تهدیدهای آن؛ هر دو تکاندهنده است.
بشارتهای قرآن هم تکاندهنده و جذاب و شوقآفرین است؛
تهدیدهای قرآنی هم تکاندهنده است و دل انسان را آب میکند.
«یبصّرونهم یودّ المجرم لو یفتدی من عذاب یومئذ ببنیه و صاحبته و اخیه و
فصیلته الّتی تؤویه و من فی الأرض جمیعا ثمّ ینجیه»؛
مجرم از شدت عذاب الهی آرزو میکند که بتواند فرزند خودش را فدا کند تا نجات پیدا کند...
امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه ترس از قیامت را تشریح میکنند:
«ابکی لخروجی عن قبری عریانا ذلیلا حاملا ثقلی علی ظهری»؛
امروز میگریم برای وقتی که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون میآیم.
«انظر مرّة عن یمینی و اخری عن شمالی اذ الخلائق فی شأن غیر شأنی لکلّ امرء منهم
یومئذ شأن یغنیه وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة»؛
یک عده چهرههاشان خندان است و خوشنود و خوشحال و سربلندند.
اینها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در دنیا از پل صراطی که
حقیقت و باطناش در آنجاست و مثال آن در اینجاست، توانستهاند رد شوند....
آن روز چنان سنگین و سخت است که «یوم یجعل الولدان شیبا»؛ جوان را پیر میکند؛
انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه دُردانه خودش و از همسر خودش میگریزد.
چرا؟ چون «لکلّ اِمرئ منهم یومئذ شأن یغنیه»؛
هر کسی به قدر خودش گرفتاری دارد که همان گرفتاری خودش برایش بس است و
مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد؛
اما در آن روز و در آنجا، «وجوه یومئذ ناضرة» چهرههایی شادند؛ چهرههایی درهمند و گرفته...
از مباحث قرآنی امام خامنه ای
آیه ای برای زندگی
راست گفته اند که:
رنگِ رخساره خبر میدهد از سرّ درون.
چهره آدمها انگار تابلویی است که ورای همه نقشها و رنگهاش میشود حکایتها خواند و نوشت.
میشود غمها و شادیها، اضطرابها و اطمینانها، امیدها و ناامیدیها، حتّی پاکیها و ناپاکیها،
نورها و تاریکیها را از پس خطوط به ظاهر مبهمِ چهرهها فهمید.
توی آستانه زندگی جاودانه ما ، توی آستانه آن انتقال عظیم، توی آن روز بزرگ،
چهرهها به روایتِ آیهها ماجراهایی دارند برای خودشان.
انگار آن روز بیشتر از هر وقتِ دیگری میشود حال و هوای آدمها از روی چهرههاشان خواند.
روزی که چهرهها، نشانهاند؛ پر از تضاد و و تقابل و تباین.
آن روز بعضی از چهرهها سیاهاند و بعضی چهرهها سفید.
تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.(آل عمران/ ١٠۶ )
بعضی چهرهها شاد و خرماند و شاداب ،
بعضی چهرهها عبوس و گرفته و درهم کشیده ،
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ…وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ (قیامت/ 22 و 24 )
بعضی چهرهها روشن و گشادهاند و مسرور؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ
(عبس/ 38 و 39 )
بعضی چهرهها رویشان غبارغم نشسته،
انگار تاریکی فراگرفتدشان
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ
(سوره عبس و سوره یونس )
بعضی چهرهها ذلتبارند، خسته و رنجورند؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ
(غاشیه/ 2و 3 )
بعضی چهرهها باطراوتاند و حاکی از نعمت؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ.
(غاشیه/ ٨ )
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
" هر چیز اندازهاى دارد، جز اشک که قطره اى از آن آتشها را خاموش کند. "
سپس فرمود:
"کسى که اشکى براى خدا بریزد، چهرهاش تیرگى و خوارى نخواهد دید.
«لا یرهق وجوههم قترٌ ولاذلّة "